22
ﺗﺼﻮﻳﺮﮔﺮ : ﻋﻠﻴﺮﺿﺎ ﺗﺮﮐﻴﺒﻲ ﮔﺮاﻓﻴﺴﺖ : ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ ﺗﺮﮐﻴﺒﻲ ﻣﺎﻫﻲ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺎﻫﻴﮕﻴﺮ ﺑﻪ دﻧﻴﺎی ﻋﻠﻤﻲ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻭ ادﺑﻲ ﺳﮏ ﺳﮏ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﻳﺪ

ketab dastan

Embed Size (px)

DESCRIPTION

ketab dastane bache

Citation preview

Page 1: ketab dastan

تصويرگر : عليرضا ترکيبيماهي ها و ماهيگيرگرافيست : غالمرضا ترکيبي

به دنيای علمي و فرهنگي و ادبي سک سک خوش آمديد

Page 2: ketab dastan

SOK SOK

Page 3: ketab dastan

ماهي ها و ماهي گير

1

به نام خداوند بخشنده ی مهربان

يکي بود يکي نبود.در ميان دشتي زيبا و پر از گل هاي رنگارنگ برکه ای بود

که آبي شفاف و زالل داشت . اين برکه پر بود ازماهي های زيبا و شيطون و رنکارنگ.ماهي هيي که در

منار هم به خوبي و خوشي زندگي مي کزدند و در آب برکهباال و پايين مي پريدند و ساعت ها با هم بازي مي کزدندو

در ميان همه ی ما هي ها سه تا ماهي کوچولو بودند که باهم دوست و هم بازي بودند.

Page 4: ketab dastan

ماهي زيبا همواره به فکر تفريح و خوش گذراني بود. اوهميشه مي گفت : من فقط به فکر غذاي امروز خود هستم و هر

غذايي را که نزديکتر باشه . آسان تر گيرم بياد اون رو مي خورم.ماهي ديگر که اسمش باهوش بود بسيار سهل انگار

و بي خيال بود و به دوستانش گفت : من همه چيز را مي دانمو چون از هوشم استفاده مي کنم مي دانم چکار کنم.

سوين ماهي که از همه دانا تر بود و به نام ملهي غاقلمعروف بود.بسيار زيرک و آينده نگر بود

Page 5: ketab dastan
Page 6: ketab dastan

يک روز صبح هر سه ماهي در نقطه ای از برکه بايکديگر روبرو شدند و مدتي را با هم گذراندند.

در همين حين ٬ و گير و دار و بحث و گفت و گو ناگهان ماهيعاقل کمي دورتر مرد ماهي گيری را ديد که به برکه

نزديک مي شد و چوب ماهي گيری و قالب و تور هم بههمراه داشت.

بالفاصله به دوستانش اطالع داد و به آنها گفت :دوستان خوب من٬ مواظب باشيد. مرد ماهي گيری به

طرف برکه مي آيد.ما بايد هر چه زودتر از اين جا دورشويم. چون ممکن است اسير دام او شويم.

Page 7: ketab dastan
Page 8: ketab dastan

ماهي زيبا به حرف های ماهي عاقل خنديد و او را مسخرهکرد و به او با طعنه گفت : ای ترسو٬ مي خواهي فرار کني؟

ولي من اينجا مي مانم و بدون اينکه ماهي گير بتواند مراصيد کند همه ی طعمه هايي را که به آب مي اندازد خواهم

خورد.ماهي باهوش هم گفت : من نيز از ماهي گير نمي ترسم

و منتظر طعمه های خوشمزه اش مي مانم تا آن ها رانوش جان کنم. من سريع تر از او هستم و هر وقت کهاحساس خطر کردم به سرعت فرار مي کنم. بنابراين

هيچ خطري مرا تهريد نخواهد کرد.

Page 9: ketab dastan
Page 10: ketab dastan

ماهي عاقل پس از شنيدن حرف های دوستانش به آن هاگفت : بهتر است نزديک ماهي گير نشويد و جانتان را به

خطر نيندازيد.اگر به خاطر طعمه های ماهي گيرمي خواهيد به قالب نرديک شويد خواهش مي کنم

اين کار را نکنيد.د عوض من شما را به جايي مي برمپر از غذاهای تازه و خوشمزه.

ولي آن دو ماهي هيچ اعتنايي به حرف های ماهي عاقلنکردند.ماهي عاقل هم وقتي ديد آن ها به حرف هايش

گوش نمي دهند.بالفاصله از آن جا دور شد و به کانال آبيکه در گوشه ای از برکه بود رفت و خود را از دسترس

قالب و تورهای مرد ماهي گير دور کرد.

Page 11: ketab dastan
Page 12: ketab dastan

حاال ديگر مرد ماهي گير به کنار برکه رسيده بود و مشغول آماده کردن و انداختن قالب های خود به درون

برکه بود.پس از ايد که مرد ماهي گير اولين قالب خود را با طعمه ای

لذيذ که بر سر آن گذاشته بود به برکه انداخت.بالفاصله ماهي زيبا و خود خواه که منتظر اين لحظه بود بهطرف قالب رفت و رو به دوست باهوش خود کرد و گفت :

حاال خوب نگاه کن و ببين که چطور بدون اينکه به قالبگير کنم طعمه را مي خورم

آنگاه فورا طعمه را با اشتها و اشتياق زياری به دهانگرفت و مشغولل خوردن آن شد.

Page 13: ketab dastan
Page 14: ketab dastan

ماهي زيبا با اشتطاق و لذت زياد مشغول خوردن بود کهناگهان قالب به دهان او گير کرد و هرچه تالش کرد

نتوانست خود را نجات دهد.ماهي گير هم که از روی تجربه و حرکات تند چوب

پنبه ی روی دان خود فهميده بود که يک ماهي بهقالبش گير کرده است با مهارت خاصي قالب را باال

کشيد و ماهي مغرور را از آن جدا کرد و در سبدخود انداخت.

طولي نکشيد که ماهي زيبا خود را در دستان قویماهي گير ديد و آهي سرد از ته دل کشيد.

Page 15: ketab dastan

و اما ماهي باهوش با اين که اين صحنه را ديد بازاعتنايي نکرد و از آنجا دور نشد تا اين که مرد

ماهي گير دوباره قالب را به درون آب انداخت.ماهي باهوش هم با احتياط به آن نزديک شد و چون

مي دانست که ماهي زيبا چگونه به اين قالب گير کردهبود لذا در اطراف قالب کي چرخيد و به اين فکر

مي کرد که چگونه طعمه اي را که به قالب و صل شدهبخورد و قالب به دهانش گير نکند که در همان لحظه

ناگهان مرد ماهي گير تور خود را بر روی ماهي باهوشانداخت و نگذاشت او از دستش فرار کند.

Page 16: ketab dastan
Page 17: ketab dastan
Page 18: ketab dastan

ماهي بيچاره هم هر چه تالش کرد نتوانست راهي برایفرار پيدا کند.

هنگامي که ماهي گير تو را از آب بيرون کشيد وخواست ماهي را با دستانش بگيرد و از تور خارج کند

ماهي باهوش فکري به سرش زد و ناگهان انگشتماهي گير را با تمام قدرت گاز گرفت.

ماهي گير که از اين حرکت ماهي شوکه شده بود و انتظارچنين گاز محکمي را نداشت انگشتانش از هم باز شد وماهي باهوش به سرعت و با یک حرکت غافلگيرانه بهدرون برکه شيرجه رفت و بدون آن که به پشت سرش

نگاه کند به سرعت از آن جا دور شد.

Page 19: ketab dastan
Page 20: ketab dastan
Page 21: ketab dastan

ماهي باهوش گفت : بله تو درست مي گويي: من قبولدارم که اشتباه کرده ام و اين ماجرا درس عبرت خوبي

برای من شد و از اين پس در کارهايم بيشتر دقتمي کنم و تا دير نشده کار درست را انجام ميدهمو

بله دوستان ماهي باهوش فهميد که اشتباه کرده وتصميم گرفت که از آن به بعد قبل از نجام هر کاري به

خوبي فکر کند و راه درست را انتخاب کند.

پايان

Page 22: ketab dastan