113
ﻫﺸﺖ ﮐﺘﺎﺏ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﺳﭙﻬﺮی ﻣﺮگ ﺭﻧﮓ: 1 ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺧﻮﺍﺏ ﻫﺎ: 17 ﺁﻭﺍﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ: 32 ﺷﺮﻕ ﺍﻧﺪﻭﻩ: 51 ﺻﺪﺍﻱ ﭘﺎﻱ ﺁﺏ: 60 ﻣﺴﺎﻓﺮ: 71 ﺣﺠﻢ ﺳﺒﺰ: 81 ﻣﺎ ﻫﻴﭻ، ﻣﺎ ﻧﮕﺎﻩ: 99

hasht ketab

Embed Size (px)

DESCRIPTION

sohrab sepehri

Citation preview

Page 1: hasht ketab

هشت کتاب سهراب سپهری

1 :مرگ رنگ

17 :زندگي خواب ها

32 :آوار آفتاب

51 :شرق اندوه

60 :صداي پاي آب

71 :مسافر

81 :حجم سبز

99 :ما هيچ، ما نگاه

Page 2: hasht ketab

(1)

مرگ رنگ

ر شبيدر ق یین تنهایاست در ا یر گاهید

.در طرح لب است یرنگ خاموش خواند، یاز دور مرا م یبانگ

.ر شب استيقم در یک پاهايل

:یکین تاریست در اين یرخنه ا .وستهيوار بهم پیدر و د

نيزم یلغزد اگر رو یه ایسا .رسته یاست ز بند ینقش وهم

نفس آدم ها

.سر بسر افسرده است ن گوشه پژمرده هوایاست در ا یروزگار

.مرده است یهر نشاط

شب ییدست جادو .بندد یمن و غم م یدر به رو

تالش ، کنم هر چه یم .خندد یاو به من م

دم در روز،يکه کش یینقش ها

.شب ز راه آمد و با دود اندود که فکندم در شب، ییطرح ها

.دا شد و با پنبه زدوديروز پ است که چون من همه را یر گاهید

.در طرح لب است یرنگ خاموش :ین خاموشیست در اين یجنبش

.ر شب استيدست ها ، پاها در ق ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زديخ یدود م

.زد ز خلوتگاه منيخ یدود م رانه ام ؟یابد از وی یکس خبر ک

.با درون سوخته دارم سخن رسد افسانه ام ؟ یان میبه پا یک

دست از دامان شب برداشتم .سحر یسويزم به گیاويتا ب

Page 3: hasht ketab

(2)

ش را از ساحل افکندم در آب،یخو .خبر یا بیدر یک از ژرفايل

.وارها طرح شکستیبر تن د .دین سامان ندیدر ا یکس دگر رنگ

ال روز و شبيدوزد خيچشم م .دير امیاز درون دل به تصو

را ین منزل نهادم پایتا بد .کاروان بگسسته ام یاز درا

ن آتش به جان ،یسوزم از ا یگرچه م .ن سوختن دل بسته امیبر ا کيل :کشد از بام ها یپا م یرگيت

.خندد به راه شهر من یصبح م .زد هنوز از خلوتميخ یدود م

.با درون سوخته دارم سخن ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دهيسپ

در دور دست گاه از خواب یده بیپر ییقو

.ديل ز بال و پر سپيد غبار نیشو

باریجو یلب ها .ديز موج زمزمه در بستر سپیلبر

.ه و روشنیده سایدر هم دو

ان خرمن دودهيلغزان م .ديفروزد در آذر سپ یشبتاب م

زار یرقص نازک ن یهمپا

.ديد چشم تر سپیگشا یمرداب م

:است یاهيس یز نور رو یخط .ديدرخشد زر سپبر آبنوس ییگو .رانیه ها شده ویوار ساید

دست نگاه در افق دور .ديبلند ساخته با مرمر سپ یکاخ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مرغ معما

Page 4: hasht ketab

(3)

دين بیشاخه ا یاست رو یر زمانید .بنشسته کو به رنگ معماست یمرغ

.ی، رنگییت هم آهنگ او صداسين .تنهاست. ار ، تنهاین دیچون من در ا

وست،یايشه پر زهيگرچه درونش هم

.ک صورت خاموشين پرده لیمانده بر ا اگر بشکند سکوت پر از حرف ، یروز

.رود از هوش یم ین سرایبام و در ا

راه فرو بسته گرچه مرغ به آوا، .استیگو ییقالب خاموش او صدا

دار،يد لحظه ها به چشمش بگذر یم .استیروشن رو -ه یک سايکر او ليپ

.رسته ز باال و پست بال و پر او .یموج سراب: دور مانده یزندگ .وارید یه اش افسرده بر درازیسا

.یپرده خواب: ه یوار و سایپرده د

.یاليخ یره نگاهش به طرح هايخ .ستيآنچه در آن چشم هاست نقش هوس ن

وند،ياش چو با من پ یدارد خاموش .ستيچشم نهانش به راه صحبت کس ن

:ن مرغیت ایبرد حکا یره به درون م

.ب استیال فريد به دل، خیايآنچه ن :ونديگمشده پ یدارد با شهرها .ب استیار غرین دیمرغ معما در ا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ روشن شب

روشن است آتش درون شب

وز پس دودش .دور یرانه هایاز و یطرح

:خشک یید صدایگر به گوش آ .لغزد درون گور یاستخوان مرده م

ماند اجاقم سرد یرگاهید

.ب از نورينص یو چراغم ب

.برد یخواب دربان را به راه از در، یصدا آمد کس یب

Page 5: hasht ketab

(4)

.افروخت یآتش یاهيدر س خبر اما یب

.در تماشا سوخت یکه نگاه

راه دارد بافسون شب، یدانم که چشم یگرچه م :خوش یخواب ینم ز روزن هايب یک ميل

.روشن درون شب یآتش ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سراب

!ابان چه فراخ يآفتاب است و ، ب .اه و نه درختيست در آن نه گين

گریغرابان ، د یر آوايغ .رخت ین وادیاز ا یبسته هر بانگ

از گرد و غبار یدر پس پرده ا

:اهيلرزد از دور س ینقطه ا نديب یش رود ، ميچشم اگر پ

.د راهیپو یهست که م یآدم

.افتاده ز کار یتنش از خستگ .ش بنشسته غباریبر سر و رو

.اش خشک گلو یشده از تشنگ .انش مجروح ز خاریعر یپا

افق یش رود ، پايهر قدم پ .آب ییایند دريچشم او ب

دیمايپ یراه چو م یاندک .ند خوابيب یکند فکر که م یم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ غروب رو به

خته سرخ غروبیر .ابجا بر سر سنگج

.کوه خاموش است .خروشد رود یم

مانده در دامن دشت .رنگ کبود یخرمن

.هیخته با سايه آمیسا

.ونديسنگ با سنگ گرفته پ .گذرد یروز فرسوده به ره م

جلوه گر آمده در چشمانش

Page 6: hasht ketab

(5)

.ک ی ینقش اندوه پ

.خواند یجغد بر کنگره ها م ن،يالشخورها، سنگ

:د فرودنیاز هوا، تک تک ، آ مانده به دشت یالشه ا

کنده منقار ز جا چشمانش، او یشانير پیز

.مانده دو گود کبود .دیآ یم یرگيت

.رد آراميگ یدشت م روز یقصه رنگ

.رود رو به تمام یم

.شاخه ها پژمرده است .سنگ ها افسرده است

.نالد یرود م .خواند یجغد م

.خته با رنگ غروبیاويغم ب :لبم قصه سردتراود ز یم

.ن تنگ غروبیدلم افسرده در ا ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

غمناک یغم

.است ، و من افسرده یشب سرد .خسته ییاست ، و پا یراه دور

.مرده یهست و چراغ یرگيت :کنم ، تنها، از جاده عبور یم

.ماندند ز من آدم هادور وار گذشت ،یاز سر د یه ایسا .افزود مرا بر غم ها یغم

یرانین ویو ا یکیفکر تار

خبر آمد تا با دل من یب .یقصه ها ساز کند پنهان

د با منیکه بگو یست رنگين

:ک استیصبر ، سحر نزد یاندک :ن بانگ برآرم از دل یهردم ا

!ک استین شب چقدر تاری، ا یوا

Page 7: hasht ketab

(6)

زم؟يکو که به دل انگ یه اخند زم؟یا ریکو که به در یقطره ا

زم؟یکو که بدان آو یصخره ا

.ن است که شب نمناک استیمثل ا گران را هم غم هست به دل،ید

.غمناک است یک، غميغم من ، ل ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رابخ

خود را چشمم به راه دور یفرسود پا یزندگ:رد آخر که یتا حرف من پذ

.ر خواب بودیال بر رخ تصويرنگ خ

چه سود، یدل را به رنج هجر سپردم، ول .ان شام شکوه امیپا

.صبح عتاب بود

:ن عمر پر شکستیچشمم نخورد آب از ا .آب بود یرو یپ ین خانه را تمامیا .ابان يده خار بيم خلیپا

.ده ام به راهيخشک نکوب یجز با گلو ،ی، ز راه مددکار یکن کسيل

.ب سراب بودیدستم اگر گرفت، فر

:دیبه خود ند یخوب زمانه رنگ دوام نهفته داشت شب رنج من به دل، یکند

.اما به کار روز نشاطم شتاب بود

.ام ملول شد از صحبت زوال یآباد نخستبانگ سرور در دلم افسرد، کز

.ن خراب بودیب تن ایر جغد زیتصو ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جان گرفته

:بشکافت گور مغز من امشب یاز هجوم نغمه ا خت،یرا جان به رگ ها ر یمرده ا

ه و روشن،یان سايپا شد از جا در م مرده یمرا پنداشت: بانگ زد بر من

رفته بسپرده؟ یو به خاک روزها :هوده استيک پندار تو بيل

Page 8: hasht ketab

(7)

.راند یش میکر من مرگ را از خويپ .تلخ آلوده است یسرگذشت من به زهر لحظه ها

.تازم یابم بر تو میمن به هر فرصت که .سازم یات را با عذاب آلوده م یشاد یریوند تصويدهم پ یالت ميبا خ

.را کند در رنگ خود نابودکه قرارت زد،يدرد را با لذت آم

.زدیت فرو ریدر تپش ها .رفته را باز آورد با خود غبار آلود ینقش ها

.مرده لب بربسته بود

.ک طرح شومید بر یلغز یچشم م .د از تن من دردیتراو یم

.آورد بر مغزم هجوم ینغمه م ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دلسرد

:گر زنگار گرفتیقصه ام د .است یونديشبم پ یبا نفس ها

لغزد اگر بر لب او، ییپرتو .است یهوس لبخند: دم دل یگو

:دیره چشمانش با من گويخ که فروزد دل ما؟ یکو چراغ

:هر که افسرد به جان ، با من گفت دل ما؟کو که بسوزد یآتش

.وارین دیافتد از ا یخشت م

.هوده نگهبانش برديرنج ب کلنگ، ید نرود سویدست با

.ل اگر آمد آسانش برديس

گذرد، یباد نمناک زمان م .کر مايزد از پیر یرنگ م

خانه را نقش فساد است به سقف، .سرنگون خواهد شد بر سر ما

:سکوت یلرزد بارو یگاه م

.ندیاس ین ميغول ها سر به زم د،يش مبادا بنهيدر پ یپا

!ندیپا یچشم ها در ره شب م

د،یه گاهم اگر امشب لرزيتک

Page 9: hasht ketab

(8)

.وار گرفتیدم دست به دیبا :است یونديشبم پ یبا نفس ها .گر زنگار گرفتیقصه ام د

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ موشخا درهء

.سکوت ، بند گسسته است

.یديکر بيکنار دره، درخت شکوه پ در آسمان شفق رنگ

.یديعبور ابر سپ

.دود خاموش یم در رگ هر برگ مينس .نيبه کم ینشسته در پس هر صخره وحشت

.سر یک سنگ سوسماریده از پس يکش ز خوف دره خاموش

.کرينهفته جنبش پ .نيغمنگرد سرد، خشک ، تلخ، یبه راه م

، یخزد راه یتن کوه م یچو مار رو

.یبه راه، رهگذر ییال دره و تنهايخ

.دوانده در رگ او ترس :ده چشم به هر گوشه نقش چشمه وهميکش

ز هر شکاف تن کوه .یرون ماريده بیخز

به خشم از پس هر سنگ .یده خنجر خاريکش

.غروب پر زده از کوه

.ر راه و راهگذریبه چشم گم شده تصو بزرگ ، پر از وهم یغم

.به صخره سار نشسته است کیدرون دره تار

.سکوت بند گسسته است ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

... دنگ

....، دنگ ...دنگ ج زمان در شب عمريساعت گ

.زنگ یدر پ یزند پ یم ن دم گذر استیه ان فکر کیزهر ا

.من یوار رگ هستیشود نقش به د یم لحظه ام پر شده از لذت

Page 10: hasht ketab

(9)

.آلوده است یا به زنگار غمی ن دم گذرد،ید ایک چون بايل

میگر یپس اگر م .ثمر است یه ام بیگر

خندم یو اگر م .هوده استيخنده ام ب

....، دنگ ...دنگ

.گذرد یلحظه ها م .د بازیآ یآنچه بگذشت ، نم

گریهست که هرگز د یصه اق .نتواند شد آغاز

پاسخ یک پرسش بین است که یمثل ا .ده استيبر لب سر زمان ماس

زميخ یتند برم زين لحظه که در آن همه چيوار همیتا به د

زم،یرنگ لذت دارد ، آو : ین جهد به جایماند از ا یآنچه م

.خنده لحظه پنهان شده از چشمانم :ماند یکر او ميو آنچه بر پ

.نقش انگشتانم

...دنگ .از کف رفت یفرصت

.گشت تمام یقصه ا لحظه گذرد ید پیلحظه با

رد در فکر دوام،يتا که جان گ خته زهر،یکه درون رگ من ر ین دوامیا

شه من رشته حالینده از اندیوا رها دور و دراز یوز ره .وندم با فکر زواليداده پ

گذرد، یم یپرده ا :دیآ یم یپرده ا

نقش دگر، یرود نقش پ یم .لغزد بر رنگ یرنگ م

ج زمان در شب عمريساعت گ :زنگ یدر پ یزند پ یم

....، دنگ ...دنگ ...دنگ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ابینا

Page 11: hasht ketab

(10)

.ستاده استیشب ا ره نگاه اويخ

.جره منبر چهارچوب پن پرسش، اما یسر تا به پا

:شناک مانده و خاموشیاند دیشا .دیايچ سو جواب نياز ه

ک جسد سردیاست مانده یرید

.در خلوت کبود اتاقم هر عضو آن ز عضو دگر دور مانده است ،

گر رایکه قطعه ، قطعه د ییگو .ش رانده استیاز خو

.اد رفته در تن او وحدتیاز آن یده رويماس رتيبر چهرهاش که ح

است یسه حفره کبود که خال .از تابش زمان

فساد پرور و زهر آلود ییبو .ده استیالم دويدور خ یتا مرزها

نقش زوال را .ده استيبر هرچه هست، روشن و خوانا کش

یدر اضطراب لحظه زنگار خورده ا د،یرفته در آن بود ناپد یکه روزها ن جسد رایبا ناخن ا

از هم شکافتم، رفتم درون هر رگ و هر استخوان آن

آن بودم یاما از آنچه در پ .افتمين یرنگ

.ستاده استیشب ا

ره نگاه اويخ .بر چارچوب پنجره من

.ک جدال یکر او گرم يبا جنبش است پ شیبسته است نقش بر تن لب ها

ک سوالیر یتصو ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وارید

.شد کبود یزخم شب م که من بودم یابانيدر ب

سود یصاف را م یهوا ینه پر مرغ من همچون دگر شب ها یپا ینه صدا .افزود یبر ضربه م یضربه ا

Page 12: hasht ketab

(11)

،یسر سخت و پا برجا یواره ایتا بسازم گرد خود د

دور یبا خود آوردم ز راه .ین را برهنه ايگسخت و سن یسنگ ها تا بپوشاند ین بلنديوار سنگیساختم د

د به چشمان پستیآ یاز نگاهم هر چه م و ببندد راه را بر حمله غوالن

.بست یشان میکرهايرا به پ یالم رنگ هستيکه خ

.روز و شب ها رفت .گر دست از کارمین سو ، شسته دیمن بجا ماندم در ا

خوش یید آرزويدوان ینه مرا حسرت به رگ ها م .داد آزارم یال رفته ها مينه خ

واریک پندارم، پس ديل ختيانگ یره ميت ینقش ها

و به رنگ دود .ختیر یطرح ها از اهرمن م

دگر خاموش یمانند شب ها یتا شب

:واریکر ديصدا از پا در آمد پ یب .ختيآم یرتيبا ح یحسرت

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مرگ رنگ

کنار شب یرنگ

.حرف مرده است یب دور یاه آمده از راههايس یمرغ

.بام شب شکست یخواند از بلند یم سرمست فتح آمده از راه

.ن مرغ غم پرستیا

ن شکست رنگیدر ا .از هم گسسته رشته هر آهنگ

باک یمرغک ب یتنها صدا دیآرا یوت ساده مگوش سک

.با گوشوار پژواک

دور یاه آمده از راههايمرغ س بام بلند شب شکست یبنشسته رو

.تکان یچون سنگ ، ب لغزانده چشم را

.درهم پندارش یبر شکل ها :دهد آزارش یشگفت م یخواب

Page 13: hasht ketab

(12)

.شب یرنگ سر زده از خاک ها یگل ها عطر یدر جاده ها

.م مانده ز رفتارينس یپا ن مرغ غم پرستی، ا یبیفر یهر دم پ

.منقار یاریکشد به ینقش

.گسسته است یبند .شکسته است یخواب

نيسرزم یایرو رنگ را یافسانه شکفتن گل ها

.اد برده استیاز :ن ره عبور کردید از خم ایحرف با یب

.مرز مرده است ین شب بیکنار ا یرنگ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ا و مردیدر

ساحل، یتنها ، و رو .گذرد یبه راه م یمرد او یک پاینزد .ا، همه صدایدر

.ج در تالطم امواجيشب، گ کريباد هراس پ

مرد یکند به ساحل و در چشم ها یرو م .کند ینقش خاطر را پر رنگ م

انگار ، کجا؟ یور یکجا م! مرد:زند که يم یه

.شیرود به ره خو یو مرد م و باد سرگران

؟ یرو یکجا م: زند دوبارهيم یه .رود یو مرد م

...و باد همچنان

امان، یامواج ، ب رسندياز راه م

.ز از غرور تهاجمیلبر بيپر از نه یموج بلعد یکشد به ساحل و م یره م

.بيکرش شکيه را که برده شب از پیک سای

.ا، همه صدایدر .ج در تالطم امواجيشب، گ

کريباد هراس پ ...کند به ساحل و یرو م

Page 14: hasht ketab

(13)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نقش

کیتار یدر شب

ختيآم یدر نم ییبا صدا ییکه صدا ک ،ید از ره نزدید یکس را نم یو کس

کوه باال رفت یاک نفر از صخره هی خون آلود یو به ناخن ها

.گریچکس ديدش هیرا و از آن پس ند یکند نقش یسنگ یرو .ديصخره ها خشک ید و رويرا که از زخم تنش جوش یشسته باران رنگ خون

را ییان برده است طوفان نقش هاياز م

.شیکه بجا ماند از کف پا باز یگر نشان از هر که پرس

.شیآوابر نخواهد آمد

آن شب آمد یچکس از ره نميه

.که در کار شکفتن بود یتا خبر آرد از آن رنگ .ن ، سرگران ،خونسرديسنگ: کوه

.خاموش یآمد ، ول یباد م .آرام یزد، ول یابر پر م

راز یدست آشنا یک آن لحظه که ناخن هايل کار کندن را کند آغاز ، یرفت تا بر تخته سنگ

د ،یرعد غر .رزاندکوه را ل

کوتاه یآن در لحظه ا یرا که حک شد رو یبرق روشن کرد سنگ .ماند ید جاودان میکه با یکر نقشيپ

امشب :کوبند یباد و باران هر دو م

را یسنگ یباد خواهد برکند از جا و باران هم

.دیرا فرو شو یخواهد از آن سنگ نقش .کوشند یهر دو م

.خروشند یم غ کوهيستمحابا در یک سنگ بيل

.نیر پوالديمانده برجا استوار ، انگار با زنج .سال ها آن را نفرسوده است

.هوده استيز بيکوشش هر چ چد،يشتن پیکوه اگر بر خو

ماند یسنگ بر جا همچنان خونسرد م کیک فرصت باریش کند در یکه رو ید آن نقشیفرسا یو نم

Page 15: hasht ketab

(14)

کوه باال رفت یک نفر کز صخره های .کیتار یدر شب

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سرگذشت

.ایخروشد در یم .ایست به ساحل دريچکس نيه

کیا تاریست به درين یلکه ا قیکه شود قا

.کید نزدیاگر آ

مانده بر ساحل خته شب بر سر او ،یر یقیقا وشننا ر یکرش را ز رهيپ

.ادراک فرو یبرده در تلخ د از راهیست که آيچکس نيه

.و به آب افکندش ر وقت که هر کوهه آبیو د

زندش، یحرف با گوش نهان م د با مایرسد از راه که گو یآشفته فرا م یموج

.را یک شب طوفانیقصه

ريگ یرفته بود آن شب ماه رد از آبيتا بگ

.داشت یونديآنچه پ وابدر خ یاليبا خ

یا موجیصبح آن شب ، که به در

گر ،ید یکوفت به موج یتن نم دیران ديگ یچشم ماه

را به ره آب که داشت یقیقا .ش خبريبر لب از حادثه تلخ شب پ

ساحل خواب آلودش یپس کشاندند سو که هست یبه همان جا

ن لحظه غمناک بجايدر هم او یکیو به نزد

ایخروشد در یم د بازیگو یرسد آن موج که م یوز ره دور فرا م یاز شب طوفان

.نه دراز یداستان ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وهم

Page 16: hasht ketab

(15)

.جهان ، آلوده خواب است هر تپش ، هر بانگ یفرو بسته است وحشت در به رو

شیخو یچنان که من به رو ستيرش نیت که نقش دلپذن خلویدر ا :خواندم در گوش یوارش فرو میو د

ن همه انگاریان ايم !ستیب زیچه پنهان رنگ ها دارد فر

.شب از وحشت گرانبار است

:داريجهان آلوده خواب است و من در وهم خود ب ستیب زیزد فریر یگر طرح میچه د

وار است؟یرت نقش دين خلوت که حیدر ا ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پنهان با مرغ

حرف ها دارم نهان از چشم یخوان یکه م یمرغ یبا تو ا

! ییگشا یت میو زمان را با صدا

است یچه ترا درد آوا یزن یکز نهان خلوت خود م

؟ییربا یرا از کف من م یو نشاط زندگ

!مرغ ینهان ا یهست در کجا تر یر تور سبزه هایز شوق ؟ یا درون شاخه های ک مردابیچشم سبز یاز رو یپر یم کنار چشمه ادارک بال و پر ؟ ییشو یا که می

.، بگو با من یهر کجا هست .ست از دشمنين ییجاده نقش پا یرو

!شو یآفتاب .کوبد به بام ابر یگر پا نمیرعد د

.دیآ یرون نميب مار برق از النه اش .ر طوفان بر تن صحرايغلتد دگر زنج یو نم

.روز خاموش است، آرام است پروا؟ یکن یگر میاز چه د

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سرود زهر

مکم پستان شب را یم

الودهيبه افسون تن ن یرنگ یوز پ .کاوم یش میچشم پر خاکسترش را با نگاه خو

Page 17: hasht ketab

(16)

است یریام ، د ینابود یاز پ آزرم یب ین جادویخود ا یزد به رگ هایريزهر م

ريتا کند آلوده با آن ش آن که رد فکر او را گم کند فکرم، یپس برا

.کند رفتار با من نرم یم !ک چه غافليل

!حاصل یاو چه ب ینقشه ها .دد به پندارشخن ینبض من هر لحظه م

ده استیيداند که رو یاو نم پر بار من در منجالب زهر یهست میشو یداند که من در زهر م یو نم

ه، هر خنده،یکر هر گريپ در نم زهر است کرم فکرمن زنده،

.اه تلخ شعر منيد گیرو ین زهر ميدر زم

Page 18: hasht ketab

(17)

خواب ها یزندگ

خواب تلخ

مرغ مهتاب .خواند یم

.دیگر یدر اتاقم م یابر .شکفد یم یمانيچشم پش یگل ها

.لولد یکر مشرق ميدر تابوت پنجره ام پ کند، یمغرب جان م

.رديم یم ديخورش یاه نارنجيگ

د کم کمیرو یدر مرداب اتاقم م دارميب

د در خوابینپندار بشکسته یه شاخه ایسا

.آهسته خوابم کرد شنوم یاکنون دارم م

آهنگ مرغ مهتاب .کنم یرا پرپر م یانميپش یو گل ها

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سيفانوس خ

.ده اميعلف ها چک یرو

ک ستاره امیمن شبنم خواب آلود .ده اميک چکیتار یعلف ها یکه رو

.نجا نبودیم ایجا شنوم ینمناک علف ها را م ینجوا

.نجا نبودیام یجا فانوس

کند یا شست و شو میدر گهواره خروشان در ن فانوس ،یرود ا یکجا م

ا پرست پر عطش مست ؟ین فانوس دریا افق دور یکاش یبر سکو

.چرخد یان مینگاهم با رقص مه آلود پر .دیرو یم میشب در رگ ها یزمزمه ها

یباران پر خزه مست .چکد یوار تشنه روحم میبر د

.ده اميچکمن ستاره :ده اميخطا چک یداياز چشم نا پ

شب پر خواهش .ان بودیکر گرم افق عريو پ .کرد ید مرمر سبز چمن زمزمه ميرگهء سپ

Page 19: hasht ketab

(18)

.مشرق فرود آمد یليو مهتاب از پلکان ن .دنديرقص یان میپر .ته بودوسيجامه هاشان با رنگ افق پ یو آب .کرد یشب مستم م یزمزمه ها .ا گشوده بودیپنجرهء رو

.دیبه درون وز یميو او چون نس علف ها هستم یاکنون رو

.گذرد یاز کنارم م یميو نس .تپش ها خاکستر شده اند

.رقصند یپوشان نم یآب .رود ین میيفانوس آهسته باال و پا

دیپر یرون ميجره بکه او از پن یهنگام .را گم کرده بود یچشمانش خواب .زد یجاده نفس نفس م !دندیيصخره ها چه هوسناکش بو

!فانوس پر شتاب یلغز یم یتا ک

در پست و بلند جاده کف بر لب پر آهنگ؟ .شب پژمرد یزمزمه ها

.افتیان یان پایرقص پر !ده بودمينجا نچکیکاش ا شب گم شد یرگيکر او در تيم پيکه نس یهنگام

.فانوس از کنار ساحل براه افتاد !ده بودم ينچک -یکیدر بستر پر علف تار -نجایکاش ا

.زدیگر یفانوس از من م زم؟يچگونه برخ

.ده اميبه استخوان سرد علف ها چسب و دور از من ، فانوس

.کند یا شست و شو میدر گهواره خروشان در ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جهنم سرگردان

ده اميشب را نوش .میگر یشکسته م ین شاخه هایو بر ا

مرا تنها گذار !چشم تبدار سرگردان یا

.مرا با رنج بودن تنها گذار .مگذار خواب وجودم را پر پر کنم

سر بردارم ییک تنهایگذار از بالش تارم .زمیاوياها بیتار و پود رو یو به دامن ب

بیفر یها یديسپ .خوانند یه رجز میسا یب یستون ها یرو

Page 20: hasht ketab

(19)

طلسم شکسته خوابم را بنگر .ختهید چشم آویر مرواريهوده به زنجيب

او را بگو !مست یتپش جهنم

.ده امياه چشمانت را نوشيم سينس: او را بگو .آرامم یوسته بيده ام که پينوش

!جهنم سرگردان .مرا تنها گذار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ادبودی

ه دراز لنگر ساعتیسا :ابان در نوسان بوديب یرو .رفت یآمد ، م یم .رفت یآمد ، م یم

ابانيوشن بر یشن ها یو من رو دم،يکش یر خواب کوتاهم را میتصو ده بوديدوزخ را نوش یکه گرم یخواب

.ام آب شد یش زندگیو در هوا افتیان یکه چون پا یخواب

.دميان خودم رسیمن به پا

دميکش یر خوابم را میمن تصو .و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در بهت خودش گم کرده بود

رین تصویا یفضا یب یشد در رگ ها یچگونه م خت؟ین را ريخواب دوش یهمه گرم

دميرم را کشیتصو .گم شده بود یزيچ :خودم خم شدم یرو

.من دهان گشود یدر هست یحفره ا

ه دارز لنگر ساعتیسا ان در نوسان بودیپا یابان بيب یرو

ر زنده خوابم بودم،یو من کنار تصو ديتپ یت میش در ابدیکه رگ ها یریتصو .سوخت یگاهم در تار و پودش مشه نیو ر

ن باریا ه لنگر ساعتیکه سا یهنگام

ر جان گرفته من گذشتیتصو یاز رو .نبود یزيابان چيروشن ب یبر شن ها

:اد زدمیفر !ر را بازدهیتصو .غبار فرو نشست یم چون مشتیو صدا

Page 21: hasht ketab

(20)

ه دراز لنگر ساعتیسا :ان در نوسان بودیپا یابان بيب یرو .رفت ید ، مآم یم .رفت یآمد ، م یم

.دیدو یبه دنبالش م یو نگاه انسان ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پرده

باز شد یپنجره ام به ته .ران شدمیو من و

ديکش یپرده نفس م !ر اندوديوار قید

.زيان برخياز م !هوش ربا یخ صداهاان تلیپا

.زیفرو ر

.فشارد یلذت خواب م .بارد یم یفراموش

:کشد یپرده نفس م .پژمرد یشکوفه خوابم م

تا دوزخ ها بشکافند،

ان شوند،یپا یه ها بیتا سا تا نگاهم رها گردد،

ات را یجنبش یدرهم شکن ب من بگذر یو از مرز هست

!تپش گنگ یاه سرد بيس ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یگل کاش

باران نور ختیر یان فرو میپا یز بيکه از شبکه دهل

.شست یرا م یگل یوار کاشید یرو ن گلیاه ساقه ايمار س

.زنده بود یفيدر رقص نرم و لط جوهر سوزان رقص یگفت

.بودده يه چکين مار سیا یدر گلو زنده بود یگل کاش

راز دار، ییايدر دن .یآب یدنيبه ته نرس یايدن

Page 22: hasht ketab

(21)

یهنگام کودک وان ها،یسقف ا یدر انحنا پنجره ها، یرنگ یشه هايدرون ش

وارها،ید یان لک هايم ناشناس بود یزيچ یخودانه در پيهر جا که چشمانم ب

دمیرا د ین گل کاشیه ايشب نميو هر بار رفتم بچ

.ر شدم پرپیایرو

دياه ساقه گل چسبينگاهم به تار و پود س :ش را حس کردیرگ ها یو گرم

.ده بوديچک یگل کاش یام در گلو یهمه زندگ .گر داشتید یزندگ یگل کاش

ن گلیا ایآ ده بودیيم رویاهایکه در خاک همه رو

شناخت ین را میریکودک د ده بودم،يا تنها من بودم که در او چکیو

گم شده بودم؟

.ده بودينگاهم به تار و پود شکننده ساقه چسب .زدیاويشد ب یتنها به ساقه اش م

ديشد چ یچگونه م پژمراند؟ یم یاليرا که خ یگل

.دیه ام باال خزیدست سا .ديها تپ یکاش یقلب آب

:ستادیباران نور ا .م پرپر شدیایرو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ گمشده مرز

.ختید و فرو ريپوس یشهء روشنیر

.رفت یطرح فضا م یو صدا در جاده ب گذشته بود، یاز مرز

.گشت یمرز گمشده م یدر پ .دین نگاهش را بريسنگ یکوه

شد یصدا از خود ته :ختیو به دامن کوه آو

.پناهم بده! پناهم بده، تنها مرز آشنا .ن پر بوديسنگ یو کوه از خواب .رها شده داشت یخوابش طرح د،یيرا بو یگانگيصدا زمزمه ب

برگشت، فضا را از خود گذر داد

Page 23: hasht ketab

(22)

.ن افتاديشب بر زم یدنیو در کرانه ناد

.ن پر بوديکوه از خواب سنگ گذشت، یرید

.خوابش بخار شد :دیش وزیبه رگ ها ین گمشده ايطن

.پناهم بده! پناهم بده، تنها مرز آشنا .ختیبه تار و پودش ر یسوزش تلخ

ن فرستادیخواب خطا کارش را نفر .و نگاهش را روانه کرد

.نوسان داشت یانتظار در راه مانده بود ینگاه

.ستیگر یم ییدر تنها ییو صدا ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پاداش ! یاه تلخ افسونيگ

د رايشوکران بنفش خورش دميابان ها لحظه لحظه نوشيد بيدر جام سپ

نه نفس کشنده سرابیيو در آ .افتمیر ترا در هر گام زنده تر یتصو

!ختیدر چشمانم چه تابش ها که نر !م چه عطش ها که نشکفتیو در رگ ها

م،یآمدم تا ترا بو یختيات را با نفسم آم یو تو زهر دوزخ

.که آمدم ین همه راهیبه پاس ا

گرفت یشب ها را هم م یليغبار ن .ربود یگ روان خوابم میو ریو غر

!اها که پاره شدیچه رو !ک ها که دور نرفتیو چه نزد

ره سپردم ییو من بر رشته صدا .انش در تو بودیکه پا

م،یوآمدم تا ترا ب یختيات را با نفسم آم یو تو زهر دوزخ

.که آمدم ین همه راهیبه پاس ا .ابان هاستيب یار من آن سوید .ادگارش در آغاز سفر همراهم بودی

مروز افتادين پرده بنفش نيکه چشمش بر نخست یهنگام از وحشت غبار شد

.و من تنها شدم

Page 24: hasht ketab

(23)

!ختیاويب ها که به نگاهم نیچشمک افق ها چه فر !راهه ها که نشانم نداديانگشت شهاب ها چه بو

م،یآمدم تا ترا بو ! یاه تلخ افسونيگ: و تو

که آمدم ین همه راهیبه پاس ا ،یختيات را با نفسم آم یزهر دوزخ .که آمدم ین همه راهیبه پاس ا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شه هايش یلولو

کريپ ین اتاق تهیدر ا

!انسان مه آلود خته ؟ینگاهت به حلقه کدام در آو

درها بسته

.دور شد یکیدشان در تاريو کل :تراود یوارها میم از دينس

.لرزد یم یقال یگل ها .زنند یابرها در افق رنگارنگ پرده پر م

قت را پر کردباران ستاره اتا یگم شده ا یکیو تو در تار

!انسان مه آلود

.ه فرو رفته یکهنه ات در پاشو یصندل یپاها دهیيد از خاک بسترت رويدرخت ب

.دیجو یم یو خود را در حوض کاش :خته ید آويبه شاخه ب یریتصو

ترا دارد، یکه چشمانش خاموش یکودک نگرد یا متر ییگو

یان هزاران نقش تهيو تو از م ینگر یمرا م ییگو

!انسان مه آلود

ییتنها یترا در همه شب ها .ده امیشه ها ديهمه ش یتو

:ترساند یمادر مرا م !شه هاستيلولو پشت ش

.دمیديشه ها ترا ميش یو من تو !سرگردان یلولو

ش آ،يپ .م یبخزه هامان یا در سايب

درها بسته .دور شد یکیدشان در تاريو کل

Page 25: hasht ketab

(24)

.میت بگشایبگذار پنجره را به رو

گذشت یحوض کاش یانسان مه آلود از رو .دیم پریان سویو گر

:ختیشه پنجره شکست و فرو ريش شه هايش یلولو .شه عمرش شکسته بوديش

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ لحظهء گمشده

مرداب اتاقم کدر شده بود

.دميشن یم میخون را در رگ ها یو من زمزمه ها .گذشت یم یژرف یکیام در تار یزندگ

.کرد ی، طرح وجودم را روشن م یکین تاریا

در باز شد .دیو او با فانوسش به درون وز

بود یرها شده ا ییبایز :ه براهش بودمدیو من د

.ام بود یشکل زندگ یب یایرو .در چشمم زمزمه کرد یعطر

.م از تپش افتادیرگ ها داد یکه مرا به من نشان م ییهمه رشته ها

:در شعله فانوسش سوخت .گذشت یزمان در من نم

.بودم یشور برهنه ا

.ختیاو فانوسش را به فضا آو .جست یمرا در روشن ها م

موديپ تار و پود اتاقم را .افتيو به من ره ن

.ديشعله فانوس را نوش یمينس

گذشت یم یوزش گرفتم، یجا م یو من در طرح

.شدم یدا ميژرف اتاقم پ یکیدر تار که؟ یدا، برايپ

.گر نبودیاو د خت؟يک اتاق آمیا با روح تاریآ

.شد یم جابجا میرگ ها یدر گرم یعطر نگرد یگمشده اش مرا م یحس کردم با هست

:کاوم یهوده مکان را ميمن چه بو .گم شده بود یآن

Page 26: hasht ketab

(25)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ صدا در یباغ

.رها شده بودم یدر باغ

.دیوز یرنگ و سبک بر من ميب ینور ن باغ آمده بودمیا من خود بدیآ

کرده بود؟ا باغ اطراف مرا پر یو گذشت یباغ از من م یهوا

.دیلغز یو شاخ و برگش در وجودم م ن باغیا ایآ

نبود یه روحیسا خم شده بود؟ یبر مرداب زندگ یکه لحظه ا

داد، یباغ را در خود جا ییناگهان صدا

.چ شباهت داشتيکه به ه ییصدا .کرد ینه تماشا میيخودش را در آ یعطر ییگو

دايپنا یشه از روزنه ايهم .ام رها شده بود یزندگ یکین صدا در تاریا

:سرچشمه صدا گم بود .من ناگاه آمده بودم

:در من نبود یخستگ .موده نشديپ یراه

گر داشت؟ید ییام فضا ین زندگیش از ايا پیآ

:ديدم یناگهان رنگ .علف ها افتاده بود یرو یکريپ

.با خود داشت یکه شباهت دور یانسان نش بودباغ در ته چشما

.شیصدا همراه تپش ها یو جا پا .اش آهسته بود یزندگ

.شفافم را آشفته بود یخبريوجودش ب

برخاست یوزش :ام گشود یرگيبر خ یچه ایدر

.به باغ آمد یتند یروشن پژمرد یباغ م

.شدم یچه رها میو من به درون در ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرغ افسانه

در مرز شب و روز باز شد یپنجره ا .دیرون پريو مرغ افسانه از آن ب

و خواب یداريان بيم

Page 27: hasht ketab

(26)

.پرتاب شده بود مود،يراهه فضا را پيب

زد یچرخ .ن نشستيبه زم یو کنار مرداب

.ختيش با مرداب آمیتپش ها .با شدیمرداب کم کم ز

د،یيودر آن ر یاهيگ .بایک و زیتار یاهيگ

:نه خود را شکافتيمرغ افسانه س .بود یاهيه گيدرونش شب یته

.نه اش را با پرها پوشانديشکاف س :وجودش تلخ شد

.خلوت شفافش کدر شده بود چرا آمد ؟

د،ين پر کشيزم یاز رو موديرا پ یراهه ايب

.به درون رفت یو از پنجره ا

.مرد، آنجا بود .کرد یش صدا میرگ ها در یانتظار

مرغ افسانه از پنجره فرود آمد، نه او را شکافتيس

.و به درون او رفت :ستینه اش نگرياو از شکاف س

.با شده بودیک و زیدرونش تار .و به روح خطا شباهت داشت

راهن خود پوشاند،ينه اش را با پيشکاف س در فضا به پرواز آمد .ذاشتاضطراب تنها گ یو اتاق را در روشن

.نشسته بود یمرغ افسانه بر بام گمشده ا

:بر تار و پودش گذشت یوزش د،یيدر خلوت درونش رو یاهيگ

ديرون گشينه اش سر بياز شکاف س .ش را در ته آسمان گم کردیو برگ ها

.رفت یاه باال ميگ یاش در رگ ها یزندگ .زد یش میصدا یاوج

نه اش به درون رفتياه از شکاف سيگ .فسانه شکاف را با پرها پوشاندو مرغ ا ش را گشودیبال ها

.راهه فضا سپرديو خود را به ب

.ر نگاهش جان گرفتیز یگنبد

Page 28: hasht ketab

(27)

زد یچرخ .و از در معبد به درون رفت

.پر بود یرنگيب یفضا با روشن برابر محراب

:افتینوسان یو هم گذشته بود یاش محراب یزندگ یاز همه لحظه ها

.خاموش شده بود یحرابش در میاهایو همه رو .دیا دیک رویخودش را در مرز

.به خاک افتاد .ختیر یدر فراموش یلحظه ا

:سر برداشت .با شده بودیمحراب ز

دیدر مرمر محراب د ییپرتو .بایک و زیتار

.دیخود را آشفته د یناشناس چرا آمد؟

ش را گشودیبال ها .معبد رها کرد یو محراب را در خاموش

.رفت یم یا زن در جاده

:در سر راهش بود یاميپ .بر فراز سرش فرود آمد یمرغ

.ان شدیا عریان دو رويزن م نه او را شکافتيمرغ افسانه س .و به درون رفت

.زن در فضا به پرواز آمد

.مرد در اتاقش بود کرد یش صدا میدر رگ ها یانتظار

.دیخز یرون ميا بیک رویز يو چشمانش از دهل فرود آمد از پنجره یزن .بایک و زیتار

.به روح خطا شباهت داشت :ستیمرد به چشمانش نگر

.ش در ته آنها جا مانده بودیهمه خواب ها دیرون پرينه زن بيمرغ افسانه از شکاف س

.ه آنها افتادیو نگاهش به سا بود یاه پرده توريس یگفت

.وجودش افتاده بود یکه رو چرا آمد؟

ش را گشودیبال ها .ا گم کردیک رویرا در بهت و اتاق

Page 29: hasht ketab

(28)

.مرد تنها بود .ديکش یوار اتاقش میبه د یریتصو

.در نوسان بود یان آغاز و انجاميوجودش م :گذشت یدا مينا پ یوزش شديبا میر کم کم زیتصو

.داد یان میپا یو بر نوسان دردناک .مرغ افسانه آمده بود

.دید یاتاق را خال .افتیگر ید یو خودش را در جا

ریا تصویآ نبود یدام

مرغ افسانه در آن افتاده بود؟ یکه همه زندگ چرا آمد؟

ش را گشودیبال ها .اد بردیر از یو اتاق را در خنده تصو

.ده بوديمرد در بستر خود خواب

.شباهت داشت یوجودش به مرداب ده بودیيدر چشمانش رو یدرخت

.کرد یو شاخ و برگش فضا را پر م درخت یرگ ها

.پر بود یگمشده ا یندگاز ز بر شاخ درخت

.مرغ افسانه نشسته بود :ستینه اش به درون نگرياز شکاف س

.بود یه درختيدرونش شب یته نه اش را با پرها پوشاند،يشکاف س

ش را گشودیبال ها .فضا تنها گذاشت یو شاخه را در ناشناس

.پژمرد یان دو لحظه ميم یدرخت .ديرس یبا آستانه خود م یاتاق .موديپ یراهه فضا را ميبه ب یمرغ

.در مرز شب و روز گم شده بود یو پنجره ا ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لوفرين

گذشتم، یاز مرز خوابم م لوفريک نیک یه تاریسا .رانه فرو افتاده بودین ویهمه ا یرو

پروا ین باد بيمکدا ن خواب من آورد؟يلوفر را به سرزمين نیدانه ا

Page 30: hasht ketab

(29)

اها،یرو یشه ايش یدر پس درها نه ها،یيته آ یدر مرداب ب

از خودم را مرده بودم یهر جا که من گوشه ا .ده بودیيلوفر رويک نی

ختیر یمن م یاو لحظه لحظه در ته ییگو شکفتن او یو من در صدا

.ردمم یلحظه لحظه خودم را م

زدیر یوان فرو میبام ا .چديپ یلوفر برگرد همه ستون ها ميو ساقه ن

پروا ین باد بيکدام ن خواب من آورد؟يلوفر را به سرزمين نیدانه ا

د،یيلوفر روين

.ديساقه اش از ته خواب شفافم سر کش ا بودم،یمن به رو

.ديرس یداريالب بيس :رانه خوابم گشودمیچشمانم را در و

.ده بوديچيام پ یبه همه زندگلوفر ين .دمیدويش ، من بودم که میدر رگ ها

شه داشت،یاش در من ر یهست .همه من بود

پروا ین باد بيکدام ن خواب من آورد؟يلوفر را به سرزمين نیدانه ا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ برخورد

:ن فرود آمديبه زم ینور

.دمیابان ديب یدو جاپا بر شن ها از کجا آمده بود؟

رفت؟ یبه کجا م .شد یده میتنها دو جاپا د

.ن نهاده بوديپا به زم یید خطایشا

.ناگهان جاپاها براه افتادند .دیخز یهمراهشان م یروشن

جاپاها گم شدند، :خود را از روبرو تماشا کردم

.پر شده بود از مرگ یگودال .و من در مرده خود براه افتادم

دم،يشن یم یم را از راه دوریپا یصدا .گذشتم یم یابانيد از بیشا

.گمشده با من بود یانتظار

Page 31: hasht ketab

(30)

در مرده ام فرود آمد یناگهان نور :زنده شدم یو من در اضطراب

.ام را پر کرد یدو جاپا هست از کجا آمده بود؟

رفت؟ یبه کجا م .شد یده میپا دتنها دو جا

.ن نهاده بوديپا به زم یید خطایشا ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفر

دراز یپس از لحظه ها دیيرو یپنجره ام برگ یبر درخت خاکستر

.تار و پود خفته مرا لرزاند یم سبزيو نس و هنوز من

اها فرو نبرده بودمیرو یتنم را در شن ها یاشه هیر .که براه افتادم

دراز یپس از لحظه ها

وجودم افتاد یرو یه دستیسا .دارم کرديولرزش انگشتانش ب

و هنوز من خودم را یپرتو تنها

.فکنده بودميک درونم نیدر ورطه تار .که براه افتادم

دراز یپس از لحظه ها

زده ساعت افتاد خیدر مرداب یپرتو گرم ختیآمد و رفتش را در روحم ر یو لنگر

و هنوز من ده بودمینلغز یدر مرداب فراموش

که براه افتادم

دارز یپس از لحظه ها :ک لحظه گذشتی

پنجره ام فرو افتاد، یاز درخت خاکستر یبرگ ديوجودم برچ یه اش را از رویسا یدست

.خ بستیدر مرداب ساعت یو لنگر ن چشمانم را نگشوده بودمو هنوز م

.دمیگر لغزید یکه در خواب ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پاسخ یب

Page 32: hasht ketab

(31)

انیآغاز و پا یب یکیدر تار .دیيانتظارم رو یدر روشن یدر

خودم را در پس در تنها نهادم :و به درون رفتم

.نگاهم را پر کرد یروزن ته یب یاتاق در من فرود آمد یه ایسا

.خود گم کرد یو همه شباهتم را در ناشناس پس من کجا بودم؟

نوسان داشت یگمشده ا یام در جا ید زندگیشا بودم یو من انعکاس

زد یخودانه همه خلوت ها را بهم ميکه ب .رفت یفرو م یه بهتیاها در سایان همه رویدر پا

.ر تنها مانده بودممن در پس د

.ده امیک در تنها دیشه خودم را در پس يهم ن در جا مانده بود،یا یوجودم در پا ییگو

.شه داشتیآن ر یدر گنگ پاسخ نبود؟ یب ییام صدا یا زندگیآ

سرگردان بود یروزن انعکاس یدر اتاق ب .خوابم برده بود یکیو من در تار

دا کردميدر ته خوابم خودم را پ .خلوت خوابم را آلود یاريهش نیو ا

تازه من بود؟ یخطا یارين هشیا ایآ

انیآغاز و پا یب یکیدر تار .در پس در تنها مانده بودم یفکر

پس من کجا بودم؟ .رسم یم یداريبه ب ییحس کردم جا

:تماشا کردم یدارين بیا یهمه وجودم را در روشن نبودم؟ ییهء گمشدهء خطایا من سایآ

روزن یدر اتاق ب .نوسان داشت یانعکاس

پس من کجا بودم؟ انیآغاز و پا یب یکیدر تار

.در پس در تنها مانده بودم یبهت

Page 33: hasht ketab

(32)

آوار آفتاب تار و پود یب

لحظه ها یداريدر ب .دیکرم کنار نهر خروشان لغزيپ

روشن فرود آمد یمرغ .دید و پريج مرا برچيو لبخند گ

دا شديپ یابر .ديشتاب شفافش نوشو بخار سرشکم را در

ان سرکردیپا یبرهنه و ب یمينس .و خطوط چهره ام را آشفت و گذشت

تابان یدرخت .دياهش بلعيشه سیکرم را در ريپ

ديسررس یطوفان .م را ربودیو جاپا

:نهر خروشان خم شد یبه رو ینگاه .شکست یریتصو

.ختياز هم گس یاليخ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نيطن

لرزانم، یشط وحشت برگ یبه رو .زیاويشه ات را بیر

.من از صداها گذشتم .را رها کردم یروشن

.د از دستم افتاديکل یایرو .دميکنار راه زمان دراز کش

.دندیم لرزیرگ ها یستاره ها در سرد

.ديخاک تپ

.زد یهوا موج :دنديا را در چشمانم شنیزش رویها ر علف

،یدیيم رویان دو دست تمنايم .یدیدر من تراو :دميک اندامت را شنیآهنگ تار

مینه صدا" .یو نه روشن

تو هستم، یین تنهايطن ."تو یکین تاريطن

:یديسکوتم را شن

Page 34: hasht ketab

(33)

خودم برخواهم خاست، یاز رو یميبسان نس" درها را خواهم گشود،

."دیاهم وزدان خویدر شب جاو

: یچشمانت را گشود .شب در من فرود آمد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شاسوسا

خاک یکنار مشت

.در دور دست خودم ، تنها ، نشسته ام نوسان ها خاک شد

.ختید و فرو ریان انگشتانم لغزيو خاک ها از م ! یچ شده ايه هيشب

.خاک بسپار یچهره ات را به سرد .اوج خودم را گم کرده ام

.احساسم گشوده شد یکه به رو ین پنجره ایترسم، از لحظه بعد، و از ا یم !ايبرگ اقاق: دستم افتاد یفراموش یرو یبرگ .کند یچهره مادرم نوسان م یکه رو ییالال یدهد، بو یگمشده م یترانه ا یبو

نجرهاز پ .کنم یام تماشا م یوار کودکیغروب را به د

.هوده بوديهوده بود ، بيب .ختیباغ سبز فرو ر یدرها یوار ، روین دیا

.ن آوار رفتیر ایچه روشن قصه ها ، زیها ، و در یباز ییر طاليزنج

:داستيمن پ یاهيآن طرف ، س . یه غميستاده ام، شبیا یکاهگل یبام گنبد یرو

.خته امیر بخار غروب رو نگاهم را د .، تنها، نشست ین پله ها غمیا یرو

.سرگردان بود یزها انتظارين دهلیدر ا .خاموش شد یسبز سفال ین شبکه هایا ین رویرید" من"

.ن تماشا کردیريش ید را در ترسيا، گرفتن خورشين درخت اقاقیآفتاب ا -ه یدر سا .سوزد ید ، در پنجره ميخورش

.ها شدز برگ یپنجره لبر .دمیلغز یبا برگ

.ستيوند رشته ها با من نيپ نوشم یخودم را م یمن هوا

.و در دور دست خودم ، تنها ، نشسته ام کند یر و رو میانگشتم خاک ها را ز

.برد یلغزد، خوابش م یپاشد، م یر ها را بهم میو تصو .شاخه ها ، برگ ها: سبز یریکشد، تصو یم یریتصو

.کنم یرواز مروشن پ یباغ ها یرو شود یز علف ها میچشمانم لبر

Page 35: hasht ketab

(34)

.زديآم یم با شاخ و برگ ها میو تپش ها .پرم یپرم ، م یم دور افتاده یدشت یرو

.افتم یبه خاک م یداريسوزاند ، و من در نفرت ب یم را میآفتاب ، بال ها .رود یم راه میخاکستر بال ها یرو یکس :شدمه یده شد، من سايام کش یشانيپ یرو یدست

؟یتو هست" شاسوسا" :یر کردید

.ن آفتاب ، انتظار ترا داشتمیا یرگي، تا خ یکودک ییاز الال .ت زدم، در سحر رودخانه، در آفتاب مرمرهایدر شب سبز شبکه ها صدا

را شب کن ین دشت آفتابیا"! شاسوسا: "زنم یت میصدا یکین عطش تاریو در ا .خودم خاموش شوم یدر جاپادا کنم، و يرا پ یتا من، راه گمشده ا

!اه و برهنهي، وزش س"شاسوسا" .ريام را فراگ یخاک زندگ

.ش از سکوت بودیلب ها .دیچ سو لغزيانگشتش به ه

.د ، و غبارش را باد برديناگهان ، طرح چهره اش از هم پاش .اشک آلود براه افتاده ام یعلف ها یرو

.ن علف ها گم کرده امیان ايرا م یخواب .جست و جوهاست یهودگيم پر از بیادست ه

.ن دشت ها پرسه زدین ، تنها، در ایرید" من" که مرد یهنگام

.ان انگشتانش بوديا مياقاق یشبکه ها ، و بو یایرو .راه افتادم یغم یرو

:داستيمن پ یاهيکم، سینزد یبه شب .فانوس گرفته ام" آن روزها"در شب

.ستاده یفانوس ا یا در روشنيدرخت اقاق .شده اند ییه الاليده اند، شبيش خوابیبرگ ها

.شنوم یمادرم را م .ختهيد ، با پنجره آميخورش

.زمزمه مادرم به آهنگ جنبش برگ هاست .کند ینوسان م یگهواره ا .تراشند یم یبه ايوار، کتین دیپشت ا

؟یشنو یم .ان دو لحظه پوچ ، در آمد و رفتميم

:خاک باز کردم یبه سرد یانگار در .ديام تاب یگورستان به زندگ

.دندياه پالسيس ین سنگ هایا یام ، رو یکودک یها یباز .ت غمیابد: شنوم یسنگ ها را م

.هوده استيکنار قبر، انتظار چه ب :ده بودیيرو یاهيمرمر س یرو" شاسوسا" !ک منیه تاري، شب" شاسوسا"

.به آفتاب آلوده ام

Page 36: hasht ketab

(35)

.زیرا در من رک، شب اندامت یک تاریکم کن، تاریتار .شود یام در تو خاموش م یراه زندگ: نيدستم را بب

:یکیبه تار ی، سفر یدر ته یراه ؟یشنو یزنگ قافله را م یصدا

.کابوس هم سفر شده ام یبا مشت یکید، و اکنون از مرز تاريراه از شب آغاز شد، به آفتاب رس

.گذرد یم .کم ژرفا گذشت یقافله از رود

.ختیج ها رمو یده دم رويسپ :خندد یدر آب نقره گون به مرگ م یچهره ا

"!شاسوسا"! "شاسوسا" .کشند یر ها، قبر ها نفس میدر مه تصو

زدیر یبه خاک م" شاسوسا"لبخند ! یبه ايکت: دهد یرا نشان م یگمشده ا یو انگشتش جا

.کند یسنگ نوسان م .استت در شاخه هیابد: شکفديمادرم م ییا در الالياقاق یگل ها

خاک یکنار مشت .در دور دست خودم ، تنها ، نشسته ام

.لغزند یاحساسم م یبرگ ها رو ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نهیگل آ

.بارد یشبنم مهتاب م .لوفرين یگل ها یدشت سرشار از بخار آب

.طرح یب ینه ایيآ خاک یدرخشد رو یم .دست یلغزد ز رو یمرز م

ده ام در خواب ؟یمن کجا لغز .نهیيمانده سرگردان نگاهم در شب آرام آ

.ن مردابیافتد در ا ینم یریبرگ تصو :دور یش در بخار دره هایچد صدايپ یدشت، م یاو ، خدا

!باد یشان هایمو پر .ديفشانيگرد خواب از تن ب

ب دشت،ير نشک مانده دیتار یدانه ا .دینه نهان سازیيدانه را در خاک آ

باد از تن بدر آورده تور خواب یشان هایمو پر .کارند ینه میينم آ یدانه را در خاک ترد و ب

:یش را به جام سبز خاموشیزد صدایر یدشت، م یاو ، خدا ک،یسوزد اکنون دانه تار یدر عطش م

.رابيد از اشک گرم چشمتان سينه کنیيخاک آ ميس یان چشمه با سر پنجه هایورح .ده دود خوابیند از بلور دیزدا یم

.بارد یان چشمه میابر چشم حور .لرزد یتار و پود خاک م

Page 37: hasht ketab

(36)

.یاريم سرد هشيوزد بر نس یم !لوفريدشت ن یخدا یا

؟یداريب ید نقره درهايکو کل :لغزد یان چشمه میحور یب شب صدايدر نش

،ین افسون نهاده پایدر ا یا !ریها را کرده سرشار از مه تصو چشم

روزن یب یباز کن درها .رنديمست جان گ یتا نهفته پرده ها در رقص عطر

.د از نگاهم نقش جادو رایيشو! ان چشمه یحور - !باد یشان هایمو پر

.دیزیمن فرو ر یوهم را از شاخه ها یبرگ ها :شان ها هم آوایان و مو پریحور

عطر آلود یاو ز روزن ها همرنگ، یند گليب یدور م یخاک لحظه ها یرو

.سوزد نگاهش را یک میتار یلذت !لوفريدشت ن یخدا یا

.ایتاب را از جاده رو یباز گردان رهرو ب زد فسون در چشمه سار خواب ؟یر یست ميک -

.شب مه آلود است یدست ها .رود باال یم ینه چو موجیيآ یاز رو یشعله ا

؟ییایطرح رو ین آتش تن بیست ايک !لوفريدشت ن یخدا یا .ییبایست در من تاب زين

:ر غبار ماه یان چشمه درزیحور !تماشا برده تاب تو یا

.ان خواب تویزد جوانه شاخه عر در شب شفاف

.است یین جام تنهاياو طن .است ییبایتار و پودش رنج و ز

:چد صدا آراميپ یدور م یدر بخار دره ها .است یین جام تنهاياو طن

.است ییبایار و پودش رنج و زت :رود همراه رود رنگ یرشته گرم نگاهم م

بودم، یم کودکيباران قصر س -من درونم نور .برد یم یاها گلیرو یجو

.ییبایدم مست زیدو یهمره آب شتابان، م یداريپنجه ام در مرز ب

.رفت یفرو م یديک نومیدر مه تار !ت شده در بستر پندار من پرپریتپش ها یا

ميرفت یدور از هم ، در کجا سرگشته م آهنگ ، یما ، دو شط وحش

ما ، دو مرغ شاخه اندوه ، ما ، دو موج سرکش همرنگ ؟

Page 38: hasht ketab

(37)

:باد از دور دست دشت یشان هایمو پر .او یچد به گرد پنجه هايپ ینقش م یتارها

! یاريم سرد هشينس یا دور کن موج نگاهش را

.یدارين بياز کنار روزن رنگ :خوانند یان چشمه میه شب حوردر ت

.شکافد صخره شب را یم ییروشنا یشه هایر ديگردونه خورش یر چرخ وحشیز

نهیيتاب آ یکر بيبشکند گر پ لوفر،يپرد از دشت ن یم یاو چو عطر

.نهیيطرح آ یگل ب. او .ایاو ، شکوه شبنم رو

.را یا تند بادیند نهال شعله گويب یخواب م - ب دود را بر چهره مرمر؟لغزاند امش یست ميک

لوفر،يدشت ن یاو ، خدا :شیز آوایکند لبر یجام شب را م

.د از چشمينه را پنهان کنیير برگ آیز باد یشان هایمو پر

با هزاران دامن پر برگ ده ،یکران دشت ها را در نورديب :یرسد آهنگشان از مرز خاموش یم

.یکیند در تاالب تاریرو ینور م یساقه ها بازد شب جادو یرنگ م

.ینه در دود فراموشیيگم شده آ

.رود باال ز خاکستريم ید ، گرديدر پس گردونه خورش زديآم یشان ها میان و مو پریحور یو صدا

:لوفرين یگل ها یبا غبار آب .یداريب یباز شد درها

.دیدرها لحظه وحشت فرو لغز یپا .د در مرز شب جادو گسست از همیه تردیسا

.ديبخار نور را نوش ایروزن رو ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

همراه

.رفتم یشب ها م یچراغ یتنها در ب .شده بود یاد مشعل ها تهیم از یدست ها

.رفته بود یکیم به تاریهمه ستاره ها .فشرد یمشت من ساقه خشک تپش ها را م

.وند ها پر بوديزش پین ريلحظه ام از طن .؟ تنها یشنو یرفتم ، م یتنها م

.براه افتاده بودم یباغ زمرد کودک یمن از شاداب دند،يکش یرم را مینه ها انتظار تصویيآ

Page 39: hasht ketab

(38)

.جستند یدرها عبور غمناک مرا م .ان خودم فرو افتمیرفتم تا در پا یرفتم ، م یو من م

.یوستي، به من پ یکیان دو تاريحظه ها ، مراهه ليناگهان ، تو از ب :ختياندامت در آم یم با طرح دوزخینفس ها یصدا

همه! وسته يم از آن تو باد، چهره به شب پیهمه تپش ها .میتپش ها

ز سرد ستاره ها گذشته امیمن از برگر .میکرت شعله گمشده را بربايپ یانيعص یتا در خط ها

دم ،يدستم را به سراسر شب کش .دیانگشتانم تراو یداريش در بیايزمزمه ن

خوشه فضا را فشردم، .ديدرونم درخش یکیستاره در تار یقطره ها

و سرانجام .ش ترا گم کردمیايدر آهنگ مه آلود ن

.ابان هاستيب یان ما سرگردانيم .آتش هاست یغربت ها ، فراموش یشب ها ، بستر خاک یچراغ یب .ت و جوهاستجس» ک شبیهزار و «ان ما يم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آن برتر

.ديبه کنار تپه شب رس

.نه فضا شکستیيش آین روشن پايبا طن باال بردم یاندوه یکیدستم را در تار را نشان دادم، ییتنها یو کهکشان ته

.شهاب نگاهش مرده بود غبار کاروان ها را نشان دادم

راهه هايو تابش ب گستان سکوت را،یکران ريو ب

و او .بود یکره اش خاموشيپ

.دیبر ما وز یاندوه ییالال .ختياه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آميتراوش س

و ناگاه .دیپر یش جرقه لبخندیاز آتش لب ها

.خت یدر ته چشمانش ، تپه شب فرو ر و من،

.صدا بودم یه تماشا، فراموشدر شکو ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به رنگ یروزنه ا

!د من ، برگ نگاه یدر شب ترد کجا؟ یبا موج خاموش یرو یم

Page 40: hasht ketab

(39)

:خورده آب یاريشه ام از هوشیر .کجا یمن کجا، خاک فراموش

بزه زار رنگ هادور بود از س

.زورق بستر فراز موج خواب :ز کردینه را لبریيآ ییپرتو

.طرح من آلوده شد با آفتاب

:خم شد فراز شط نور یانده .ند مرايب یچشم من در آب م

.د و رفتیبه ره لغز یه ترسیسا .ند مرايب یخواب م یباریجو

رفتم به راه، یم لغزشيدر نس

.اد بردیمن از یراه، نقش پا :افتيسرگذشت من به لب ها ره ن

.را باد برد یگ باد آورده ایر ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کینزد یا

.ديوه چين باغ ها ، دستم میدر نهفته تر .از سر انگشتم پروا مکن! ک ینک ، شاخه نزدیو ا

.است ییست ، عطش آشنايش نینم شور رباانگشتا یتاب یب .درخشان تر! وه يدرخشش م .ديدستم پوس یدن در فراموشيوسوسه چ

ن آبیدورتر .زش خود را به راهم فشاندیر

ن سنگیپنهان تر

.ختیم ریه اش را به پایسا !ک یو من ، شاخه نزد

.ه بدر رفتمیاز آب گذشتم ، از سا ان شکستميآش -غ عقابيرفتم ، غرورم را بر ست

.تو مانده ام ی، به پایفروتن یدگينک ، در خمیو ا !کیخم شو ، شاخه نزد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ غبار لبخند

.د آفتاب از بوته هایتراو یم نم زده یدمش در دشت هاید

باد، اریمست اندوه تماشا ، .ش افشان ، گونه اش شبنم زدهیمو

Page 41: hasht ketab

(40)

- به دشت یلبخند -م یدید یالله ا .ختهیدر آب روشن ر ییپرتو

:ختیار باد رياو صدا را در ش ».ختهيخاک آم یجلوه اش با بو«

:رود، تابان بود و او موج صدا ».ره شد چشمان ما در رود وهميخ«

:ک خواندیپرده روشن بود ، او تار ».دست دارد دود وهمطرح ها در «

:کرش افتاد ، گفتيچشم من بر پ ».ک اوینزد یآفت پژمردگ«

.تپش، آهنگ ، نور یایدر: دشت .ک اویزد خنده تار یه میسا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ فراتر

!ان ي، همزاد عص یتاز یم

، یستاره ها رهسپار به شکار .ر و کمان سرشاريدستانت از درخشش ت

نجا که من هستمیا زد،یآو یآسمان ، خوشه کهکشان م

آرزومند؟ یکو چشم

یکن ید ميسپ یروزه گون، گل هاي، در برکه ف یفتگيبا ترس و ش !تاب ین بي، گلچینگر یم یاهيو هر آن، به مار س

- میگو یافسانه نم -نجا یو ا .، نوشابه گل ارمغان آورد ش مارين زند، یات را جادو م یداريب

.دیربا یم یویب باغ ترا پنجه ديس- پردازم یقصه نم -و

شود، یدر باغستان من ، شاخه بارور خم م .دهد یدست ها پاسخ م یازين یب

.رمد یم ییکشد ، به صدا یشه تو، آهو سر ميدر ب . ستينام و نشان ن یدر جنگل من ، از درندگ

.یشنو یم» ر و شريخ«ارت قصه یآفتاب د -ه یدر سا .شنوم یمن شکفتن را م

.گذرد یزمان م یبار از آن سویو جو

.يیتو در راه .ده اميمن رس

Page 42: hasht ketab

(41)

!در چشمانت نشست، رهرو نازک دل یاندوه .ک برگیلرزش : ستين یان ما راه درازيم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شکست ترانه

.افسانه شد ین سنگ و آفتاب ، پژمردگیان ايم

.ختیت ریدر ابد یدرخت ، نقش .نوازد ین خار را میانگشتانم برنده تر

.زند یلبانم به پرتو شوکران لبخند م نا شناس به دامنت یه ای، هد یکه هر وزش ین تو بودیا - خت ؟یر یم .است یتیه ابدینک هر هدیو ا - ؟ یدين چشمه کشیکه طرح عطش را بر سنگ نهفته تر ین تو بودیا - .شکند یک ، نقشش در خود مینک چشمه نزدیوا - .هراسد ینهال از طوفان م یگفت - !ن نهاالنید ، نو رسته ترينک ببالیو ا -

.که تهاجم بر باد رفت .رقصند ین ماران میاه تريس - !کرهاين پیباترید، زینه شوو بره -

.دن نوازش شدیکه گز ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گرید یارید .ستين یان لحظه و خاک ، ساقه گرانبار هراسيم

.میوسته ايت گل ها پیما به ابد! همراه :ه سپارگ و ستاریتابش چشمانت را به ر

.ستيار تماشا نيدر ش یتراوش رمز ن خاک رس نشانه ترسینه در ا

.و نه بر الجورد باال نقش شگفت .پرنده فروشو یدر صدا

.کند یه نمیترا سا یمايس یاضطراب بال و پر در پرواز عقاب

.افتد یر ورطه نمیتصو .گذرد یان چشم و تماشا نميم یخار یاهيس

:و فراتر ديان خوشه و خورشيم

.دیب داس از هم درينه ان لبخند و لبيم

.خنجر زمان در هم شکست ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وهم کو قطره

Page 43: hasht ketab

(42)

:سر برداشتم الم پر زديدر خ یزنبور

خوابم را شکافت ؟ یا جنبش ابری سهمناک یداريدر ب

گیک ری یدم، به شکوه لب بستگينوسان شن-ایدر یآهنگ .و از کنار زمان برخاستم

هنگام بزرگ .نشانده بود یبر لبانم خاموش

:ده گشودید ید چمن ها خزنده ايدر خورش .ديبرکه را نوش یکرانيچشمانش ب

دين کشيه پروازش را به زمی، سا یباز .ا بودیدر بارش آفتاب به رو یو کبوتر

!النگاه تو باد، چشم انداز بزرگپهنه چشمانم جو ز، کو قطره وهم؟ين جوش شگفت انگیدر ا

.ه پرواز را گم کرده اندیبال ها ، سا .کشد یزنبور را انتظار م ینيگلبرگ ، سنگ

کشم، یبه طراوت خاک دست م .ندينش یبر انگشتانم نم یچندش ینمناک

شوم، یک میبه آب روان نزد .کند یمدو کرانه را زمزمه ییداينا پ

.مه شکفته انديرمزها چون انار ترک خورده ن !اب، نورسته زود آشنایجوانه شور مرا در

.زند یپر م یکران تو زنبوريدر ب! لحظه شفاف یدرود ، ا ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

میيما بان آرامش ما ،یسا

.چهره ها پژمرد ی، تازگ یدو گانگ یهوا در .میروشن برو -ه ید از سایيايب

.میيم، در برگ فرود آيستیبر لب شبنم با .میبرو یم ، مسافر کهن را از پیدید ییو اگر جا پا

.ميوان آن روزگاران ، نوشابه جادو سر کشیم، در ايم، و نهراسیبرگرد .ميم، چهره خود گم کنیيترانه ببو یشب بو

.میيم، در به نوازش خطر بگشایاز روزن آن سوها بنگر .ميدلهره پرپر کن یخود رو

.ز، نه به دامان پناهیم، نه به بند گریزیاوين .ک ، نه به سمت مبهم دوریروشن نزد یم ، نه به سوينشتاب

.میم ، پس به چشمه رويعطش را بنشان .ميد اشاره کنيم ، و به خورشيدم صبح ، دشمن را بشناس

.ميچ ، پس نماز مادر را نشکنيم در برابر هیچ ، خم شديم در برابر هیماند :ميم ، و دعا کنیزيبرخ

!باد یار عطر خاموشيلب ما ش .ميکن یاست ، دور یدرد یک ما شب بینزد

.مياست، بر کن یشور یشه بیکنار ما ر

Page 44: hasht ketab

(43)

.میيم ، مرداب را به تپش در آيم ، پا در لجن نهیو نلرز .ميزار همهمه را خاکستر کن ین م،یآتش را بشو .میيا را در نوسان آیم، دریقطره را بشو

.میم ، و جاودان بوزیم ، بوزين نسیو ا .مینا خم شويم ، و بین خزنده ، خم شویو ا .میيپروا فرود آ یم ، و بیين گودال ، فرود آیو ا

.میيبان آرامش ما ، مایم ، سايمه زنيبرخورد خ .میصخره وزنده ا م ، مایما وزش صخره ا

.میم، ما گام شبانه ايما شب گام .میم ، و چشم براه پرنده ایپرواز

.میيم، و در انتظار سبويتراوش آب .ديپوس یدگيد از رسیدند، و ترديا را نارس چیگاه، رو یب ینيوه چيدر م

.مید از شوره زار خوب و بد برویيايب .ميخت را پاسخ دهبه درخت ، در: م ينه روان باشیيبار، آیچون جو

.میم، هر لحظه رها سازينیافريو دو کران خود را هر لحظه ب .ميرا زمزمه کن یکرانيم، و بیم ، برویبرو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ن رازيپرچ

یپلک و جو ینيان سنگيانجام، مسافر م یتا باز من ی، برده گام، رهگذر راهیراهه ها رفتيب

!سحر .ديدرخش یم ینه هوليشاخسار زمرد تنها نبود ، بر زم! کودک یدر باغ نا تمام تو ، ا

ر و نوازش ي، بازوانت دو ساحل نا همرنگ شمش یرفت ی، به چشمه وحشت م ییدر دامنه الال .بود .ست رای، نه ز یسته ایرا ز ی، نه لبخند را، نا شناس یده ایب را خندیفر

.ک وهمی، به بالش یک درخت نهادیابان ي، سر به ب یختیو آن روز ، و آن لحظه ، از خود گروه تا ياز م ینه ، در گذریير ساکت آياز من تا گوشه گ ی، آن هنگام ، در راه یچه بود یدر پ

دن ؟ياضطراب رس . یستی، گر یل تنها ماند، در شب گ ی، گل را شب کرد یورطه عطر را بر گل گسترد

، یبهار غم را آب داد -شه يهم !زي، باغبان هول انگ یخون زدي، بر بت شکوفه شب یفضا روشن کرد یاهيشه را در سیاد ریفر

.یاتر، خوشه شک پروردین گویو چه از ا . یز افشاندین بستر بذر گريره شب ، در زميو آن شب ، آن ت

.به اوج یبه فرود،روزنه ا یفر بود،دران سین آغاز سفر بود ، پايو بال .خبر، برهر جهش در هر آمد، هر رفتيب ”من“، یستیگر خواست؟ یباال چه م یلي، کودک تو،در شب صخره ها،از ن”من”یوا

.رت شده بود، پهنه انتظار، ربوده راز گرفته نوريچشم انداز ح .یبود ”من“ن یو تو تنهاتر

.یبود ”من”نیکتریوتونزد !زياها سرانگيدن یرگيبرخ ی، پنجره ایسحرگاه ”من”ی، ایبود ”من“ن یوتورساتر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اهيگ یآوا

Page 45: hasht ketab

(44)

.ختمیشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ریاز شب ر .چه ام را به سنگ گشودمیدر: پروا بودم یب .ستمیغاک جنبش را زم

:ام روشن نکرد یام شب را نشکافت، روشن یاريهش !ستم، شبتاب دور دستیمن ترا ز

.زش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاندیرها کردم، تا ر .من خوابگرد راه تماشا بودم: ام سر بسته ماند یداريب

.ه کردیاز باغ آمد ، و مرا نوبر وحشت هد یشه کسيو هم .دیاز راهم گذشت، و کنار من خوشه راز از دستش لغز ینيچ شه خوشهيو هم .ک بزرگ ، من ماندم و همهمه آفتابیشه من ماندم و تاريو هم

:نور آمده ام یکیو از سفر آفتاب، سرشار از تار ه تر شده امیسا

.ستاده امیا یه وار بر لب روشنیوسا .شود یدار مين بيشکفد، زم یشکافد ، لبخند م یشب م .تراود یاز سفال آسمان مصبح

.شود یشه من بر پرتگاه زمان خم میو شاخه شبانه اند ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کیوه تاريم

.د نور ينوش یباغ باران خورده م :دیتر دو یدر سبزه ها یلرزش

ابناک ،او به باغ آمد ، درونش ت .دیر و بم ها ناپدیه اش در زیسا

شد به راهش مست بار ، یشاخه خم م

.او فراتر از جهان برگ و بر سبز، یباغ ، سرشار از تراوش ها

.او ، درونش سبز تر ، سرشارتر

جان گرفت یدر سر راهش درخت .وه اش همزاد همرنگ هراسيم

:افتاد در پنهان او ییپرتو .ناشناس یخواب ده بود آن را بهید

.دن از خود دور شديدر جنون چ .د از درختيد ، ترسیدست او لرز

:شه کندیدن ترس را از ريشور چ .د از درختيوه را چيدست آمد ، م

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یشب هم آهنگ

.کشد یجنگل نفس م.تپد یمشب . لرزند یلب ها م

.، مرا در شب بازوانت سفر دهیچه دار یپروا

Page 46: hasht ketab

(45)

.کند یق دور دست را پرپر میفشارم ، و باد شقا یانگشتان شبانه ات را م .دوند یچشمانت م یسيستارگان در خ: ینگر یبه سقف جنگل م

.جنگل نارساست یاشک ، چشمان تو نا تمام است، و نمناک یب .دیگشا یم یکی، گره تار ییگشا یدستانت را م

.لرزد ی، رشته رمز م یزن یلبخند م .کند یران ميچهره ات ح یی، رسا ینگر یم .میبرو یوستگيا با جاده پيب

.میشو یآفتاب.ت باز استیدروازه ابد. خزندگان در خوابند .فرود آمد ییم ، که مهتاب آشنایچشمان را بسپار

.ستم، که صدا نا بهنگام ايلبان را گم کن .گذرد یدن در ما میيم ، که شکوه رویده شويدر خواب درختان نوش

.افتد یجنگل از تپش م. ماند یشکند ، شب راکد م یباد م .رود یت میابد یاهان به سويره گيم ، و شیشنو یرا م یجوشش اشک هم آهنگ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دروگران پگاه

:میگشا یجهان م یپنجره را به پهنا

.درخت گرانبار شب است. است یجاده ته .ستي، نوسان ن یستيتو ن: لرزد، آب از رفتن خسته است یساقه نم

.است یدن گردابي، و تپیستيتو ن .ست، و دره ها ناخواناستيا نیو رودها گوی، و غر یستيتو ن

.پرد یم یزد، راز از هستيخ یچهره ها برم شب از: ییآ یم .شکند یشود، جوشش چشمه م یک میچمن تار: یرو یم

.چديپ یابهام به علف م: یبند یچشمانت را م .شود یدار ميوزد، و آب ب یتو م یمايس .کشد ینه نفس میي، و آ یگذر یم

.ستيگشت ، و چشمم به راه تو ن یتو باز نخواه. است یجاده ته .ده اندیا دیم را به رویخوشه ها یدگيرس: رسند یدروگران از جاده روبرو سر م پگاه ،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ راه وارد

.ده استيپوش یته یا کنار از صدف هایدر .گر رفته اندید ید به کرانه هایندگان مرواریجو .جست و جو بر ماسه ها نقش است یپوچ

.آب از نفس افتاده است. ان مدهوشند یپر -ا یدر. ست يصدا ن- د از من یبشنو -و امشب . لحظه من در راه است .را به خاک ارمغان خواهد کرد یامشب ، آب اسطوره ا

.انتظار بدر خواهد آمد یرگياز ت یامشب ، سر .ختیربه فراترها خواهد یامشب ، لبخند

.تابان ، شب آبها را خواهد شکافت یچ صدا ، زورقيه یب ه اش بر رفت و آمد من افتاده است ،یزورق رانان توانا ، که سا

کند، یکه چشمانش گام مرا روشن م شکند، ید مرا میکه دستانش ترد

Page 47: hasht ketab

(46)

.ديهراس من خواهد رس یپارو زنان ، از آن سو .شوازش خواهم شتافتيان ، به پیگر

.د بزرگ را در کف من خواهد نهادی، مروار یک رنگی یتودر پر ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ه هایگردش سا

.گسترد یاش را م یر کهن سر زندگيانج .زند ین باران را صدا ميزم

.ارديش یآب را م یگردش ماه .شود یو نگاه من گم م. چرخد یلچله مچ. گذرد یباد م .رنج یريآب است ، و من زنج یريزنج یماه

.ستيدني، لبخندت پالس ینگاهت خاک شدن .یه را بر تو افکندم تا بت من شویسا .شوم یرسم ، تنها م یبه تو م: شنوم یابان ميب یم ، بویآ یک تو مینزد

.ن گسترده است م یاز تو تا اوج تو ، زندگ. کنار تو تنهاتر شدم .یاز من تا من ، تو گسترده ا

.وستميبا تو برخوردم، به راز پرستش پ .دمياز تو براه افتادم ، به جلوه رنج رس

!شفاف ین همه ایو با ا .ستياز تو بدر ن یمرا راه

.زند ، من تو را ین باران را صدا ميزم سازم، یدستانم م یريکرت زنجيپ

.کنم یتا زمان را زندان .برد یدود ، و خاکستر تالشم را م یباد م

:جهد یفواره م. ارديش یآب را م یگردش ماه. چرخد یچلچله م .شود یلحظه من پر م

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ برتر از پرواز

.ز استيگباغ ها سر ان یچه باز قفس بر تازگیدر

.اما ، بال از جنبش رسته است .هوده استيوسوسه چمن ها ب

.بال و پر است یان پرنده و پرواز ، فراموشيم :است یینايدر چشم پرنده قطره ب

.غمناک است یدگرگون. افتد یوه فرو ميم. رود یساقه به باال م .یرفتن ، آلودگ. است ینوسان ، آلودگ. است ینور ، آلودگ

.ر خواب بال و پرش تنها مانده استپرنده د .راند یوه ها را ميم یچشمانش پرتو

.گرفته است یشير وبم شاخه ها پیسرودش بر ز .لرزاند یاش قفس را م یسرشار

.تاب است یچه قفس بیدر: شکند یم ، هوا را مينس ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شیاين

Page 48: hasht ketab

(47)

.ميم ، دشت طال را در نوشتیمودينور را پ

.میده فکنديم ، و پالسیديافسانه را چ .میکرد یدرنگ. ه وار ، ما را نواختیسا یکنار شنزار ، آفتاب

.م یدیاها را سر بریبر لب رود پهناور رمز رو .ميده فرو بستید ، و ما ديرس یابر

.میغ بر آمدي، و به ستم یدیظلمت شکافت ، زهره را د .دیش فرو دیفرود آمد ، و ما را در ستا یآذرخش

.ميستیخندان ، گر. ميستیلرزان ، گر .میبود یاز در همدل: فرو کوفت یرگبار

.میم ، در خور آسمانها شدیآسمان ستود یرفت ، سر به آب یاهيس .م یفشاند یته یلبخند را به فراخنا. میه را به دره رها کردیسا

.م یشد" ما"وست ، و ما يسکوت ما به هم پ .ديما در دشت طال دامن کش ییتنها

.د يآفتاب از چهره ما ترس .میم ، و خنده زديافتیدر

.ميم و سوختينهفت هر چه بهم تر ، تنها تر ،

:میغ جدا شدياز ست .من به خاک آمدم، و بنده شدم

.ی، و خدا شدیتو باال رفت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یآ کینزد

.نجاستیا یرگيبام را برافکن ، و بتاب ، که خرمن ت مه کن ، که منميبشتاب ، درها را بشکن ، وهم را دو ن

.اهين بار سیهسته ا .ده استين ، که رسياندوه مرا بچ

.بسته است یم ، و روزن آشتیا ش را رنجاندهیاست، که خو یرید .مرا بدان سو بر، به صخره برتر من رسان ، که جدا مانده ام

.ه سر دادمین آرامش گم کردم ، و گري، نگ یم بردیها" ناب"به سرچشمه ان شعله و با ، دور از همهمه خوابستان ؟يکو م یفرسوده راهم ، چادر

.ن استو مبادا ترس آشفته شود ، که آبشخور جاندار م .من است یبایزد، که بلند آسمانه زیو مبادا غم فرو ر

.کند یفراموش یزد ، گل رنگ بازد، پرنده هوايبپا خ یصدا بزن ، تا هست .دم ، شور عدم در من گرفتیترا د. زمان جستم یدم ، از تنگنایترا د

.رابميکنار تو ، زنبق س. مرگم ییش ، که سوداینديو ب .ز استيانگ ترس یدوست من ، هست

.ده از خزه ناممي، که پوش یز، مرا در خود بسایبه صخره من ر .تو ، چهره خواب اندود مرا خوش است ی، که تر یبرو

.میچشم و ستاره فرو نشست، بمان ، تا شنوده آسمان ها شو یغوغا .آغازم شو یاگن، محراب بيمرا ب ییخدا یبدر آ، ب

.شوم ”من“، تا من سراسر یک آینزد

Page 49: hasht ketab

(48)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...

.ه فرو بودیپهنه به سا: شکست یا زدگیرو .شد یزمان پرپر م

.نشست یبه چشم تو م ین ، عطریریاز باغ د .دیبار یده هميگر سپیشبنم د. میکنار مکان بود

.ستم، و از چشمه غم بر آمدمیباران گر -ه یدر سا. کاسه فضا شکست .گر شده بودمیجهان د. ش روانم رفته بودیآال

.لرزاندم یدم ، و آن سو را به درودیلرز یدر شاد .گرداب آتش شدم: ه ها در من گرفت یآتش سا. ه روان بود یلبخند در سا

.شه نبودیاند: خوش بود یفرجام .دمیشه کن دید را ريخورش

.فرو بسته ستودم ین ، با لبیريش یا ، در تبو دروگر نور ر ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

! گرداب ی، ا یموج نوازش

! ین فراموشيطن یکوهساران مرا پر کن ، ا که هست مرا -ک خروشان یآب تار -ییباین به زینفر

!چد و برديفرو پ .است یاندامت گرداب. یبا هستیتو ناگهان ز .م مرا گرفتيموج تو اقل

.بردم یافتم ، آسمان ها را پیترا .افتم ، درها را گشودم، شاخه را خواندمیترا

!ت نلرزدیافتاده باد آن برگ ، که به آهنگ وزش ها .ا در هم شدیرو: دیمژگان تو لرز

.ره گل بگردش آمديش: یديتپ .دياز جا جه یجهان سر برداشت ، جو : یدار شديب

.م جاده غرق نوا شديس: یبراه افتاد . یدر کف تست رشته دگرگون

.یفضا را گرفته ا: هوده يزم، و چه بیگر یم ییبایم زياز ب .استيميک یکند، و فراموش یادت جهان را پر غم می

!تابان یبزرگ ، ا یدر غم گداختم ، ا !گر خاک یز، ستاره دیم رست را در هیسر برزن ، شب ز

!د یبرون از د ی، ا یجلوه ا .یموج نوازش! دوست یترسم ، ا یکران تو مياز ب

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آفتاب در یراهه ايب .بسته است در خواب ، دست پارو زن ما را یخنده گل! کرانه ما یا

م ؟يم، با هجوم گل ها چکنیديخورش یب یصبح یدر پ م؟يخون روزن ها چکنيم، با شبيشبانه ناب یایجو

.ديوهء باال نرسيباغ ، دست ما به م یآن سو

Page 50: hasht ketab

(49)

.نه گشودیيچه به آیم، و دریدیوز .م، و شبستان ما را نشناختیبه درون شد .نهادن يبه زم" او"نقش " ما"م ، و چهره یبه خاک افتاد

.محراب ، آکنده ماست یکیتار .وان از مایوار از ما، ایز، دیسقف از ما لبر

.غم یخاموش: سنگ یاز لبخند ، تا سرد .بیباران فر -شکوفه : م ين نسیما ، تا ا یاز کودک

.ان ما و گلبرگ ، گرداب شکفتن استيم ، که میبرگرد .رسد یموج برون به صخره ما نم

.زند یسر م یاز شب هست یو ستاره همدرد م ،یما جدا افتاده ا از درها خواهد گذشت ؟ یادیما ، یا در پیم ، و آیرو یما م ه ها خواهد نشست؟یما ، در سا یبر جا یا غمیم ، و آیگذر یما م .ن ، گل برتر را در سبد ما افکندی، ساقه آخر یید جای، شا یه نیم از سایبرو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اهويدر ه یخواب

.ن رایيسبز پا یاهويشم ، و هیاند یبلند را م یآب

.زار آمده ام یش ، به نیه خویترسان از سا .رود یترساند ، و خنجر برگ ها به روان فرو م یباال م یته

کو ، تا مرا از من برکند ؟ یدشمن !تپش کور : ست یه زن بینفر

!ن ینفر. بود یخونيدچار بودن گشتم ، و شب !موهوم ییندانم چه خدا ین ، ايمرا برچ یهست

زه من ، مرمر بس تن را شکافتين .دینه درين غم را نتواند سیو چه سود ، که ا

!ن یريدلهره ش: ست ین به زینفر .شکنم یرا تن م -خطر یراهه هايار بی -زه ام ين

.دیسا یها بهم م ین. چد يپ یحادثه م یست ، در تهشک یصدا :شکافد یترنم سبز م

.ندينش یگوارا، به چشمانم م ی، چون خواب ینگاه زن .فکند یسالح مرا از پا م یترس ب

.شوم یآتش م -زه دار کهن ين -من .افشاند یشبنم نوازش م -بایدشمن ز -او

رديگ یدستم را م .میگذر یم -هندو مردم روزگاران ک -و ما .ميده یسبزشان ، گهواره روان را نوسان م ییم، و به الالیيسا یها تن م یبه ن

.دیآرا یبلند ، خلوت ما را م یآب ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تارا

.دمياز تارم فرود آمدم ، کنار برکه رس .پر شد یه افسوسیآب از سا. گسست یرشته عطر. ان افتاديماه ییدر خواب طال یه استار .ها داد یغم را به لرزش ن یموج

Page 51: hasht ketab

(50)

.دمينه رسیيدم، به تارم بر آمدم، به آيها چ یغم را از لرزش ن .نه شکستیيخواب آ: نه رها شدیيغم از دستم در آ

.ستمیا گرینه ، گویيان برکه و آياز تارم فرود آمدم ، م ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در سفر آن سوها .اد مسافر سرشاریاست ، و باغ از یوان تهیا

:یدر درهء آفتاب ، سر برگرفته ا .ه فکن از پا در آمده استید سايکنار بالش تو ، ب

.یدورق یشقا ی، تو از آن سویدور که گذر کند ؟ یه لبخندیبوته ها ، کو سا یرگيدر خ

د ؟یکه درون آ یميشه ، کو نسیاز شکاف اند .لغزد یزه رود ، برگونه تو میسنگر

.دیربا یترا م یمايشبنم جنگل دور، س .ژرف است یین تنهایترا از تو ربوده اند، و ا

.یشو یسرگردان م یراهه زمزمه اي، و در بییگر یم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ماهايهمه س یا

.ستين ی، در کوچه ما آواز یما زمزمه ا یدر سرا .شب، گلدان پنجرهء ما را ربوده است

.ده استيپرده ما ، در وحشت نوسان خشک .دهد یپهنا م ابهام جهان را یلبخند! همه لب ها ینجا، ایا

.مرده است یان ما و شب هستيمه راه ، ميپرتو فانوس ما ، در ن .، ما را از آستانه ما بدر برده است ی، و آنجا نرده ا یمينجا نقش گلیا خت ؟یبه تاالر نهفته ما نر یبیم ، که عطر فریدر نگشود یبر چه باغ! اران يهمه هش یا بر ما نفشاند ؟ یم، که شبنم اندوهیدیندو یبر چه سبزه ا! ها یهمه کودک یا

.میدياز فسانه به خورش یغبار آلوده راه پروانه نشان خواهد گرفت ؟ یدر کجا شهپر ما ، از سبکبال! همه خستگان یا

.ستاره زهر از چاه افق بر آمد .دیگر یبر پرتگاه وزش ها م یما ، کودک یکنار نرده مهتاب

د؟يخواهد چک یگر مهتابید ا ، اشک ما در مرزیآ یاریدر چه د .گرید یديگر، خورشید یدر خورشد! ماها يهمه س یا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ محراب

.یميبود و نس یته یبود و ستاره ا یاهيس

.یبود و زمزمه ا یهست .یشیايلب بود و ن

:یی» تو«بود و » من« .ینماز و محراب

Page 52: hasht ketab

(51)

شرق اندوه

روانه

چه گذشت؟ .پر زد یزنبور – ...در پهنهء – .یگل یاین سو، آن سو، جویوهم، ا – ...در پهنه خواب، نوشابه آن یساقه گل ی، بی، آریگل یایجو – .دست یبرگ یچشم، ب یداريب: اندوه ، اندوه نگاه – .در باغ یکن، سفر یم یسبد. ین – .یتاب تهيت: ار، و ره آوردميام بس باز آمده – .گرید یدوست، و به باغ یگر، اید یسفر – .بدرود – .هراس یرويبدرود، و به همراهت ن –

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هال

؟یا چه یتنها به تماشا

.زه نورک رویباال، گل باد یکین، تاریيپا .ستيچه خدا روشن نیخت، و دری، شب از شاخه نخواهد ر یهوده مپايب

.دیاز برگ سپهر، شبنم ستارگان خواهد پر .چک غميماند، و هراس بزرگ، ستون نگاه، و پ یتو خواه

.یهوده مپايب .ن را شب کردي، زمیز، که وهم گليبرخ .خود نهاد یدر پ یار اندوهي، شیشو، که گردش ماه یراه

ییست، و خداين ییچه جهان غمناک است، و خدا: زنجره را بشنو . . . ییهست، و خدا

.نيدر خواب دگر بب ییبایو برو، و چهره ز یگاه است، ببو یب ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پادمه .ا بودیرو ید، در جنگل خاموشیيرو یم

.ها بر جا بود شبنم ا بود؟یآ... درها باز، چشم تماشا باز، چشم تماشا تر، و خدا در هر

.بام نگه باال بود: در هر مشت یديخورش .با بودیز: ما بود یدن بیيگل وابود؟ بو. دیيبو یم

.، تنها بودییتنها .دا بوديدا، پيناپ .آنجا، آنجا بود» او« ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چند

Page 53: hasht ketab

(52)

:ها من و دگر من ید، ایيد، پنجره بگشایينجاست، آیا

!صد پرتو من در آب .شه من، جاده مرگیمهتاب، تابنده نگر، بر لرزش برگ، اند

.لوفرهاست، به بهشت، به خدا درهاستيآنجا ن .هوش، پرواز روان یوان، خاموشینجا ایا

م؟یديا نشیوهم و درخت، آ یسنگ و نگاه، ا یا. میدر باغ زمان تنها نشد .یی» تو –شاخه «ام، تو » من –صخره «من

.، خاک است و من و پندارین بام گلی، ای، آرین بام گلیا د؟ين دود سبک؟ پروانه گذشت؟ افسانه دمین لکه رنگ، ایو چه بود ا

.افسانه نبود، ما بود و شما. بودم و تو ن دود سبک، پروانه نبود، منین لکه رنگ، ای، این ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ییها

.ییان تماشای، پاییایدر ییها شیسرچشمه رو .گر شدیباغ جهان تر شد، د: یدیتو تراو .هست یخاموش: ک شاخه شکستیپر زد، یسر زد، مرغ یصبح

.در آب یدر خواب، لرزش برگ یتابش آب: دمید یخوابم بربود، خواب ست؟يها چ ست؟ انبوه زمانينها چه، آنها چیا. برگ ییبایمرگ، آن سو ز یکین سو تاریا .ا داردیگذرد، وحشت در یآن م. شکفد، ترس تماشا دارد ین میا

.چميپ یبر نرده اندوه تو م. یچک خوابيپ: چميمن ه. یتاب ی، م یپرتو محراب هم یای، دریرنگ ی، بیموج ی، بیآغاز یب یای، رؤیپرواز یکیتار

!یآهنگ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یشکپو

.فتادن ايبه زم یبيس. ن افتاديچن یبرآب .زنجره خواند. ماند یگام

.دنديبود، برچ یبزم. دندیخند: یا همهمه .ما رفت ین رهرو تنها رفت، بیا. باال رفت یاز چشم یخواب

.من آبم: کوزه شکست. چم، من تابميمن پ: رشته گسست وندش با من کو؟ آن زنبور، پروازش تا من کو؟ين سنگ پیا

ا کو؟یلب ها کو، موج آمد،درن لبخند، ینه کجا؟ ایيدا، آيپ ینقش .آمد» او«آمد، »او«من رفتم، . آمد، هو آمد یاز هر سو، ها. م، بو آمدیبو یم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نه به سنگ

.میرو یتو م یزمان، در خواب تماشا یدر جو

.میشو یشبنم افشان تو م روان، با یمايس .مین سو نه، آن سویا. ام تر شده یدم، به نگاهیچشم نو. ام م؟ پرپر شدهیپرها

.میجو یرا م یزيچ. نميب یرا م یزينگاه، چ یو در آن سو .میگو یبا نقش تو م یشکنم، راز یم یسنگ

.میپو یم: بادم من. میپا یم: رفت، من کوهم یابر. من زنده به اندوهم: برگ افتاد، نوشم باد

Page 54: hasht ketab

(53)

.میبو یم، میآ ید، میچو برو یدر دشت دگر، گل افسوس ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

و .ميک خوابی، ما غنچه یآر م؟يشکف یا میغنچه خواب؟ آ – .جنبش برگ ی، بیک روزی – نجا؟یا – .مرگ ، در درهین – .یی، تنها یکیتار – .ییبای، خلوت ز ین – د؟یبو یما را م ید، چه کسیآ یم یبه تماشا چه کس – -... ؟. . . پرپر یو به باد –

-... گر؟ید یو فرود –- ...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نا

.، در بگشا، اندوه خدا آوردباد آمد .آورد» نا«ک آمد، مژده ز يک آمد، پيخانه بروب، افشان گل، پ

.ا آورديس یها ز، گليان نیآب آمد، آب آمد، از دشت خدا .طان را بر لب ما آورديما خفته ، او آمد، خنده ش

.مرگ آمد رت ما را برد،يح

.ترس شما آورد .طال آورد ب طال، از باغي، صبح آمد، س یدر خاک

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پاراه

.اندوه، اندوه: ن باغیوه اي، و نه کوه، مییپا ینه تو م

.تو ییافتد گل، بو. تو ییگو بتراود غم، تشنه سبو .قصه بخوان، خوابش کنرابش کن، آن کودک ترس، يچک شوق، آبش ده، سين پیا .چشم خدا تر شد، بشود. پرپر شد، بشود. نين اللهء هوش، از ساقه بچیا

.، تنهاتر، تنهاترین. و خدا از تو نه باالتر .نيدا نه، پنهان بيپ. نيکسان بیها یباالها، پست

.هست یست، رشته آوازيکس ن. هست یت پروازیست، آين یبال .بود، در زد رفت یراز: ییپوشل. پر زد رفت ییایرؤ: یپژواک

.آبشخور ما کردند: ییتنها. بود، در آخور ما کردند یکاه: شهیاند .میتر ه، افتادهین سایا. میتر ن آب روان ، ما سادهیا

.ده تر بگشا، مرگ آمد، در بگشای، و نه من، دییپا ینه تو م ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Page 55: hasht ketab

(54)

طان هميش

.رفت یخدا م یما سو ییاز خانه بدر، از کوچه برون، تنها .رفت یشه رها میاند: طان نگرانيها وا، ش در جاده، درختان سبز، گل

.ابان و سرابيخار آمد، و ب .کوه آمد و، خواب

رفت؟ یبه هوا م یمرغ: یآواز پر .رفت یاه ميش گيپبود، از یاهي، همزاد گین –

.شد و روز یشب م .رفت یما م ییتنها: طان نگراني، شییجا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شورم را

زن یزن راه فنا م یم» ال«رم، بنوازم، برتارم زخمهء يبرگ. آوازم یبند: من سازم .لغزم، نابودم یچم، ميپ یم: من دودم

.گل کن تو مرا، و درآ. میفانوس تمنا: سوزم یسوزم، م یم آمد ، یو و پرید. بودم یه برینه شدم، از روشن و سایيآ .بودم یخبر یدر ب. بودم یو و پرید

ییبودا: نم خوابيب یل ، بستر من تورات، وزبرپوشم اوستا، ميسرم ، بالش من انج یقرآن باال .لوفر آبيدر ن

او باال، من در : محراب تودور از دست دارم، یدسته گل. دميش رست، من چیاين یها هر جا گل .پست

.دم، گل خوردميگل چ» کجا«توشه شدم در کوه یبردم، ب یم» ايب«؟ باد یخوشبو سخنم، نبا یرم را زک قطره گوارا کن، شویو به من . دارم، از چشمه خود آبم زن، آبم زن یا در رگها همهمه

.کنو » من«بر، هم موج یم» چرا«هم دود . روب یصدا م یسخن بشکن، جا پا یز، درهايباد انگ

.بر یم» شما«و » ما« .ا در چشمم گل بنشان، گل بنشانین رؤیپل بنشان ، ز یرنگيز شبنم تا الله ب

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــBodhi

.بود، درها وا شده بود یآن

.دا شده بوديباغ فنا پ. نه ینه، شاخ یبرگ .ا شده بودیگو یخاموش. ن خاموش، آن خاموشیمرغان مکان خاموش، ا

.همپا شده بود ی، گرگیشيبا م: آن پهنه چه بود پرده مگر تا شده بود؟. نقش صدا کم رنگ، نقش ندا کم رنگ

.ما شده بود یته، او رفته، ما بمن رف .تنها شده بود ییبایز

.بودا شده بود یا، هر بودی، در یهر رود ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گزار

.باز آمدم از چشمه خواب، کوزه تر در دستم

Page 56: hasht ketab

(55)

.کوزه تر بشکستم. شد یم لوفر واين. خواندند یم یمرغان در بستم

.تو بنشستم یوان تماشایو در ا ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لب آب .طان زمزمه داشتيشب، لب رود، شید

.شب بود و چراغک بود .طان، تنها، تک بوديش

.ها پرپر تر، گل شب: ه بودبادآمده بود، باران زد .نه براه ییبو

ناگاه .طان لب آبيش: بنمود ینهء رود، نقش غمیيآ

.ا در خوابيخاک س .برد یم یرفت، راز یم یباد. مرد یم یا زمزمه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یهنگام

.د، به حناها،افراهايچيوار، به چپرها پ چکي، پیکیتار

.و هنوز، ما در کشت، در کف داس .م، تا رشته شب از گرد چپرها وا شد، فردا شدیما ماند

.روز آمد و رفت .د، به حناها،افراهايچيچک وار، به چپرها پي، پ یکیتار

.دن نهياد رسیدن نه، يک خوشه کشت، در خور چیو هنوز، هزاران بارو هزاران روز، و

.د، به حناها،افراهايچيچک وار، به چپرها پي، پیکیتار .ديچ ید، مرغيک خوشه رسی، ما در خواب، یان شبیپا

.اميساقه لرزان پ: ما یداريآواز پرش ب ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تا

.ه بشکنيو، بند نگه بشکن، وهم سباالرو، باالر .گذرد یشنوم، باد دگر م یدگر م یام، بو ام، آمده آمده – .د دگريد دگر، خورشيسرم ب یرو ،ی، شهر تونیشهر تون – .دیه دویتو، سا یاز پ. ديقطره چک: زنگ زمان یشنو یم

.گرهایفراترها، دره د یشهر تو در کو .شنوم آواز درخت یت، ملغزد صخره سخ یام، م ام، آمده آمده – ،ی، شهر تونیشهر تون –

ن تشنه خواب؟يخسته چرا بال عقاب؟ و زم دن؟یيرا بو یدن، رمزیيدن ، رویيو چرا رو

.گریخاکش، سنگش د. گریشهر تو رنگش د

Page 57: hasht ketab

(56)

.ها هر سو بگذر جن بسته نه دروازه نه در،. ام ام، آمده آمده – .ز پرست ین، و نه نامنگرا یان هر افسانه که هست و نه چشمیو خدا

،ی، شهر تونیشهر تون – .ییدانا یها تلخ ، بر لبییبایها کاسه ز در کف

.دگر یبر با پا یدگر، ره م یشهر تو در جا .شکفند یها م ام، پنجره ام، آمده آمده –

.ییهو ی، بییها ی، بییسو یکوچه فرو رفته به ب ،ی، شهر تونیشهر تون –

.یدود فراموش ماها دري، سیدر وزش خاموش .، گام دگریا شهر ترا نام دگر، خسته نه

.ام، درها رهگذر باد عدم ام، آمده آمده – .زمان ین ، رويزم یرو» کی« ه یسا .بشکسته ییخانه ز خود وارسته، جام دو

.ن و نه آنیا یشهر تون – .دا نشوديشهر تو گم تا نشود، پ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تنها باد

:ه شدم ، و صدا کردمیسا

؟»او«، دره »نه من«ها؟ کو اوج دنیها، د دنیکو مرز پر .لب بسته بپو: و ندا آمد

.رفت، تنها بود، پر شد جام شگفت یمرغ !تنها باد ییبر تو گوارا باد، تنها: و ندا آمد .ديچ یم» او«د، يچ یم» او«تم در کوه سحر دس

.دياز خورش یو هجوم: و ندا آمد .باتریتنهاتر، ز ییايدر هر گام، دن. از صخره شدم باال

!باالتر، باالتر: و ندا آمد خوانند؟ یها م جنگل: از ره دور یآواز

.ندیآ یها م خلوت: و ندا آمد .ز هراس یاريو ش !با شدیدا شد، پهنه چه زيبود، پ یادی: و ندا آمد

:د، درها همیآمد، پرده ز هم وا با» او« .پرها هم: و ندا آمد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تراو

.دميپاش» رنگ«دم، خاک زمان رفتم، آب يدرآ، که کران را برچ

.نگه بنشاندم، بنشستم» صد برگ«نه چشم، يدر سفال .رشته گسستم. جامه نهادم. نه شکستم ، تا سرشار تو من باشم و منیيآ .دنديدادمشان، خواب» چرا«دند، خواب یان خندیبایز

.جست، اندوهش دادم، و نشست یم یغوک .د کردمبه سب یشه ، شورياز هر پ. در کشت گمان، هر سبزه لگد کردم

.سر دادم» درآ«رو، به روان پر دادم، آواز يآمد، به صدا ن یتو م یبو .دميدم، و شنید، چکه شدم، از بام صدا لغزيچيپ یپژواک تو م

Page 58: hasht ketab

(57)

.دمیدم، و دویچ ترا ديک هی .دميدم، و دميتو نوش یآب تجل

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دیو .دیآ یشان م ها، همهمه ین

.دیآ یشان م مرغان، زمزمه .در باز و نگه کم

.دشت ییسو یرفته به ب یاميو پ ر صنوبرها،یز یگاو .چپرها یت رویابد

زانیآو یوهم یاز بن هر برگ ،ین یو کالم

.ین ینام .یرنگين، جاده بیيپا

.یآهنگ د هميباال، خورش ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دم، و فتادمیو شکستم، و دو

.تو وا کردم یها نيدرها به طن .ز نگاه یافکندم، پر کردم هست ییهر تکه نگاهم را جا

.دم، رفتم به نمازیلجن د ی، پاره لبخند تو بر رو یبر لب مرداب .دم به جهانيدم، پاشياد تو پنهان بود، برچی، یردر بن خا

.دن و به خود گستردنیيم درختان زدم آهنگ ز خود رويبر س .ش ، افشاندم دانه رازیايکدست نیدم شب یاريو ش

.بیز فریو شکستم آو .دم تا چهره مرگ، تا هسته هوشیو دو. چيدم تا هیو دو

.دمید انگشتم، لرزدار تو تر شیاز شبنم د. و فتادم بر صخره درد .همره او رفتم ی، گام یا رفت از دامنه یم یوزش

.دم، خوردم، و ز خود رفتم، و رها بودمید یدي، تکه خورشیکیته تار ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شیاين

یديطره چکد، هر قطره شود خورشافشان تا ز سر انگشتانت صد ق یدست .ما را بکند روزن روزن باشد که به صد سوزن نور، شب

.رنگ یش بیايتاب، و ن یما ب کن، بنشان بر لب ما، یاز مهرت لبخند

.دن تويوشيزد در خورد نيخ یباشد که سرود .میيما هسته پنهان تماشا

، بفرست، که ببارد بر سر ماکن یابر یز تجل .میونديد تو پيم و به خورشيم، باشد که بباليبشکاف یباشد که به شور

.یما جنگل انبوه دگرگون :چير، بر هم تاب، بر هم پيصد اخگر برگ یاز آتش همرنگ

Page 59: hasht ketab

(58)

کن، و بزن بر تن ما یشالق .آرد سر بدر یکرنگیاشد که ز خاکستر ما، در ما، جنگل ب

.النه گرفت یم، خوابیچشمان بسپرد نم زن بر چهره ما

.راب از تابش تو، و فرو افتديباشد که شکوفا گردد زنبق چشم، و شود س .ره گم کرد یینايب کن، و گره زن نگه ما و خودت با هم یاری

.ر ما همه توباشد که تراود د .یی، سودایهر تار از ما درد: ميما چنگ

.را، ما را بنوازيزخمه کن از آرامش نام .یخاموش» نت«م از واال یم، آکنده شویگرد یباشد که ته

.م از هر نقشیديم، ترسینه شدیيآ .خود را در ما بفکن

.ند در ماينش یما را، و دگر نقش یرد هستيباشد که فرا گ .ز، هر سو نامهر سو مر

ز، باشد که يوندد همه چيد زمان و مکان باشد که بهم پی، گذران از مرواریشکل یرشته کن از ب .نماند مرز، که نماند نام

.خسته است ییپر تنها! دور از دست یا بوزان یگاه ، شور گه

.دن در تو شود خاموشیار پريباشد که ش ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نيبه زم

.د از بن غم تا به بهشتیکه دو یمن، و چه لرزید اهريکه شن یو چه پژواک. افتاد .لب حوض یش، و کالغیمن در خو

.زمزمه ساز یکی، و یخاموش .تبر نقره نور یکیتنهء تار .ستیدش زها گر یتباه یگاه خطا، بو یب ییو گوارا

ها؟ یبعد پر ینهء بين، چيزم یکرها، کو بويپ یکو سخت: و جدا ماندم. ییشب دانا !ابان باديگ بینهء من ريخت، برسیر یان، خونیپا یام رفته به ب نک باد، پنجرهیا

.شه، آنهم بت دوستینهم گل اندیا. دید و وزیاط، همواره وزيها بر کاج ح گفت، و زمان یزيچ .ت خورده استیآن هم غوک، که دهانش ابد. دیآ یلجن م یو، که اگر ب ین .زمان یبایروزن ز: یدار دگر، آرید

رايغم نام: ره به منينه نشست، خیيلب آ یهست. ختين آميد، دستم به زميترس ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

و چه تنها .به نماز یاهيآواز تو در کوه سحر، و گ! در خور اوج یا

.م، پل زدم از خود تا صخره دوستیها را گل کرد غم .یدن راز ازلی، و تراویکینه تاريمن هستم، و سفال .زش دوستیکه پر از ر یکه به فکر، و روان یکه خنک، و چنار ییسر بر سنگ، و هوا

!ست، و چه تنها منیبا بوتهء زیچه زش چه بلند، و یايخوابم چه سبک، ابر ن .اد، و کبوترها لب آبیتنها من، و سر انگشتم در چشمه

Page 60: hasht ketab

(59)

.در پنجه باد یبر سبزهء مرگ، و شکوه یهم خندهء موج ، هم تن زنبور !کاج و من و ترس یآهنگ روزنه باغ هم یمن از تو پرم، ا

!مايلوفر خاموش پيجاده به ن یدر به فراز، ا یهنگام من است، ا ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چيتا گل ه !اهيم، و درختان چه بلند، و تماشا چه سيرفت یم

.چيبود از ما تا گل ه یراه .ستیسر کوه، مرغان لب ز یها، ابر در دامنه یمرگ

».ریبه کو ییکران، و صدا به ین، و نگاهبودم به برو یتو در یب«: میخواند یم .دیبار یم د، و زمان بر سر مايترس یم، خاک از ما ميرفت یم

.افشاندند ییها آوا د از خواب، و نهانیورطه پر: میدیخند .ک رشته نگاهیابان نگران، و افق يما خاموش، و ب

.ها پر خواب نيزم ، وییم، تو چشمت پر دور، من دستم پر تنهايبنشست .ديچ یگل م یدر خواب یدست: ندیگو یم، میديخواب

Page 61: hasht ketab

(60)

آب یپا یصدا

.اهل کاشانم .ست يروزگارم بد ن

. ی، سر سوزن ذوق یدارم ، خرده هوش یتکه نان .دارم ، بهتر از برگ درخت یمادر

.، بهتر از آب روان یدوستان

:است یکین نزدیکه در ا ییو خدا .بلند آن کاج ین شب بوها ، پایا یال .اه يقانون گ یآب ، رو یآگاه یرو

.من مسلمانم .ک گل سرخ یقبله ام

.جانمازم چشمه ، مهرم نور .دشت سجاده ء من

.رم يگ یمن وضو با تپش پنجره ها م .ف يان دارد طیان دارد ماه ، جریدر نمازم جر

:داست يسنگ از پشت نمازم پ .همه ذرات نمازم متبلور شده است

خوانم یم یزم را وقتمن نما .که اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو

خوانم ، یعلف م» ره االحراميتکب« یمن نمازم را ، پ .موج " قد قامت " یپ

کعبه ام بر لب آب ، .هاست یر اقاقیکعبه ام ز

.رود شهر به شهر یرود باغ به باغ ، م یم ، ميکعبه ام مثل نس

.باغچه است یمن روشن" حجر االسود "

.اهل کاشانم :است یشه ام نقاشيپ

فروشم به شما یسازم با رنگ ، م یم یقفس یگاه گاه است یق که در آن زندانیتا به آواز شقا

.تان تازه شود ییدل تنها دانم یم... ، یالي، چه خ یاليچه خ

.جان است یپرده ام ب .ت اس یماه یمن ب یدانم ، حوض نقاش یخوب م

.اهل کاشانم

د برسدینسبم شا " .لک يس" از خاک ینه ايدر هند ، به سفال یاهيبه گ

Page 62: hasht ketab

(61)

.فاحشه در شهر بخارا برسد ید ، به زنینسبم شا

پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف، ، یدن در مهتابيپدرم پشت دو خواب

.پدرم پشت زمان ها مرده است بود، یان آبمرد ، آسم یپدرم وقت .با شد ید ، خواهرم زیخبر از خواب پر یمادرم ب

.مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند یپدرم وقت ؟ یخواه یچند من خربزه م: د يمرد بقال از من پرس

چند ؟ یريدل خوش س: دم يمن از او پرس

.کرد یم یپدرم نقاش .زد یساخت ، تار هم م یتار هم م .هم داشت یخط خوب

.بود ییه ء دانایباغ ما در طرف سا

اه ،يگره خوردن احساس و گ یباغ ما جا .بود نهیباغ ما نقطه ء برخورد نگاه و قفس و آ

.ره سبز سعادت بود یاز دا ید ، قوسیباغ ما شا .دم در خواب یجو یوه ء کال خدا را آن روز ، ميم

.خوردم یفلسفه م یآب ب .دم يچ یدانش م یتوت ب

.شد یداشت ، دست فواره ء خواهش م یبرم یترک ینارتا ا .سوخت یدن مينه از ذوق شنيخواند ، س یم ییتا چلو

.د يچسبان ی، صورتش را به پس پنجره م ییگاه تنها .انداخت یآمد ، دست در گردن حس م یشوق م .کرد یم یفکر ، باز

.ک چنار پر سار ید ، يک بارش عیبود ، مثل یزيچ یزندگ از نور و عروسک بود ، یدر آن وقت ، صف یندگز .بود یک بغل آزادی

.بود یقيدر آن وقت ، حوض موس یزندگ

.ن ، دور شد کم کم در کوچه سنجاقک ها ين پاورچيطفل ، پاورچ رونياالت سبک بيبار خود را بستم ، رفتم از شهر خ

.دلم از غربت سنجاقک پر

:ا رفتم يدن یمن به مهمان دشت اندوه ،من به

من به باغ عرفان ، .دانش رفتم یوان چراغانیمن به ا

.رفتم از پله ء مذهب باال تا ته کوچه ء شک ،

خنک استغنا ، یتا هوا

Page 63: hasht ketab

(62)

.س محبت رفتم يتا شب خ .رفتم در آن سر عشق یدار کسیمن به د

رفتم ، رفتم تا زن ، تا چراغ لذت ،

تا سکوت خواهش ، . ییپر تنها یتا صدا

:ن يزم یدم در روید ییزهايچ

.کرد یدم ، ماه را بو مید یکودک .زد یپرپر م یدم که در آن ، روشنیدر د یب یقفس .رفت به بام ملکوت یکه از آن ، عشق م ینردبان .کوفت یدم ، نور در هاون میرا د یمن زن

.ت بودشبنم بود، کاسهء داغ محب یبود، دور یظهر در سفره ء آنان نان بود، سبز خواست یرفت آواز چکاوک م یدم ، در به در مید ییمن گدا .برد نماز یک پوسته ء خربزه میکه به یو سپور

.خورد یدم ، بادبادک مید یبره ا

.د يفهم ینجه را میدم ، ید یمن االغ .ر يدم سید یگاو" حت ينص" در چراگاه

"ما ش: " گفت یدم هنگام خطاب ، به گل سوسن مید یشاعر

.ش همه از جنس بلور یدم ، واژه هاید یمن کتاب

.دم ، از جنس بهارید یکاغذ دم دور از سبزه ،ید یموزه ا

.دور از آب یمسجد .ز سوال یدم لبرید ید ، کوزه اينوم ین فقهيسر بال

"انشا " دم بارش ید یقاطر " .پند و امثال " یدم بارش سبد خالید یاشتر " .ا هو یتننا ها " دم بارش ید یعارف

.برد یم ییدم ، روشناید یمن قطار .رفت ین ميبرد و چه سنگ یدم ، فقه مید یمن قطار .)رفت یم یو چه خال( برد یاست ميدم ، که سید یمن قطار .برد یم یلوفر و آواز قناريدم ، تخم نید یمن قطار

یی، که در آن اوج هزاران پا ییمايو هواپ :دا بود يء آن پ شهيخاک از ش

کاکل پوپک ، پر پروانه، یخال ها

در حوض یعکس غوک . ییو عبور مگس از کوچه ء تنها

.د یآ ین ميبه زم یچنار یاز رو یک گنجشک ، وقتیخواهش روشن

Page 64: hasht ketab

(63)

.د يو بلوغ خورش .عروسک با صبح یبایز یو هم آغوش

.رفت یکه به گلخانه ء شهوت م ییپله ها .رفت یابه ء الکل مکه به سرد ییپله ها که به قانون فساد گل سرخ ییپله ها

ات ،يح یاضیو به ادراک ر که به بام اشراق ، ییپله ها .رفت یم یتجل یکه به سکو ییپله ها

نیيمادرم آن پا

.شست یاستکان ها را در خاطره ء شط م

:دا بود يشهر پ .مان ، آهن ، سنگ يس یش هندسیرو .توبوس کفتر صدها ا یسقف ب

.کرد حراج یش را میگل ها یگل فروش .بست یم یتاب یاس ، شاعریان دو درخت گل يدر م .زد یوار دبستان میسنگ به د یپسر .کرد یرنگ پدر تف ميسجاده ء ب یهسته ء زردآلو را ، رو یکودک .خورد ی، آب م ینقشه ء جغراف" خزر" از یو بز

.تاب یب ینه بنديس: دا بود يپ یبند رخت

در حسرت واماندن اسب ، یک گاریچرخ

، یچ یدن گارياسب در حسرت خواب .در حسرت مرگ یچ یمرد گار

.دا بود يدا بود ، موج پيعشق پ

.دا بود يپ یدا بود ، دوستيبرف پ .دا بود يکلمه پ

.ا در آب يدا بود ، عکس اشيآب پ .اخته ها در تف خون یه گاه خنک یسا

.ت ايسمت مرطوب ح . یشرق اندوه نهاد بشر

.در کوچه ء زن یفصل ول گرد .در کوچه ء فصل ییتنها یبو

.دا بود يک بادبزن پیدست تابستان

.سفر دانه به گل .ن خانه به آن خانه یچک ايسفر پ

.سفر ماه به حوض

Page 65: hasht ketab

(64)

.فوران گل حسرت از خاک .وار یزش تاک جوان از دیر

.پل خواب یبارش شبنم رو .از خندق مرگ یشادپرش

.گذر حادثه از پشت کالم

.ک روزنه با خواهش نور یجنگ .د يبلند خورش یک پله با پایجنگ

.ک آواز یبا ییجنگ تنها .ل يک زنبی یها با خال یگالب ییبایجنگ ز

.ن انار و دندان يجنگ خون

.ها با ساقه ء ناز " یناز" جنگ .و فصاحت با هم یجنگ طوط

.مهر یبا سرد یشانيجنگ پ

.مسجد به سجود یحمله ء کاش .حمله ء باد به معراج حباب صابون " .دفع آفات " حمله ء لشگر پروانه به برنامه ء

" .یلوله کش" حمله ء دسته سنجاقک ، به صف کارگر . یبه حروف سرب یاه قلم نيحمله ء هنگ س

.حمله ء واژه به فک شاعر

.ک شعر یک قرن به دست یفتح .ک سار یک باغ به دست یفتح .ک کوچه به دست دو سالم یفتح . یچوب یک شهر به دست سه چهار اسب سواریفتح .ک توپ ید به دست دو عروسک ، يک عیفتح

.تشک بعد از ظهر یک جغجغه رویقتل .ک قصه سر کوچه ء خواب یقتل .ک غصه به دستور سرود یقتل

.ون قتل مهتاب به فرمان نئ " .دولت " د به دست يک بیقتل .خ یک شاعر افسرده به دست گل یقتل

:دا بود ين پيزم یهمه رو

.رفت یونان مینظم در کوچه ء .خواند یم" باغ معلق " جغد در

.راند یخ به خاور میاز خس تار یبر ، بافه ايباد در گردنه ء خ .د بر یگل م یقی، قا" ن ينگ" اچه ء آرام یدر یرو

.روشن بود یابد یدر بنارس سر هر کوچه چراغ

Page 66: hasht ketab

(65)

.دم یمردمان را د .دم یشهرها را د

.دم یدشت ها را ، کوه ها را د .دم یدم ، خاک را دیآب را د

.دم ینور و ظلمت را د .دم یاهان را در ظلمت دياهان را در نور، و گيو گ

.دم یجانور را در نور ، جانور را در ظلمت د .دم یر نور ، و بشر را در ظلمت دو بشر را د

اهل کاشانم ، اما .ست يشهر من کاشان ن

.شهر من گم شده است من با تاب ، من با تب

.گر شب ساخته ام یدر طرف د یخانه ا .کم ینمناک علف نزد ین خانه به گم نامیمن در ا .شنوم ینفس باغچه را م یمن صدا

.زد یر یم یاز برگ یظلمت را ، وقت یو صدا از پشت درخت ، ی، سرفه ء روشن یو صدا

عطسه ء آب از هر رخنه ء سنگ ، .چکچک چلچله از سقف بهار

. ییصاف ، باز و بسته شدن پنجره ء تنها یو صدا پاک ، پوست انداختن مبهم عشق ، یو صدا

دن در بالیمتراکم شدن ذوق پر .روح یو ترک خوردن خوددار

شنوم یقدم خواهش را م یمن صدا خون را در رگ ، یقانون ی، پا یو صدا

ضربان سحر چاه کبوترها ، نه ،یتپش قلب شب آد

خک در فکر،يان گل میجر .قت از دور يهه ء پاک حقيش

شنوم یوزش ماده را م یمن صدا .مان را در کوچه ء شوق ی، کفش ا یو صدا پلک تر عشق ، یباران را ، رو یو صدا

،غمناک بلوغ یقيموس یرو .آواز انارستان ها یرو

در شب ، یشه ء شاديشدن ش یمتالش یو صدا ، ییبایپاره پاره شدن کاغذ ز

.شدن کاسه ء غربت از باد یپر و خال

.کم ین نزديمن به آغاز زم .رم يگ ینبض گل ها را م

.آشنا هستم با ، سرنوشت تر آب ، عادت سبز درخت

Page 67: hasht ketab

(66)

. است یا جاريروح من در جهت تازه ء اش .روح من کم سال است

.رد يگ یاز شوق ، سرفه اش م یروح من گاه :کار است يروح من ب .شمارد یباران را ، درز آجرها را ، م یقطره ها

.قت دارد يک سنگ سر راه حقی، مثل یروح من گاه

.دم دو صنوبر را با هم دشمن یمن ند .ن يه اش را بفروشد به زمی، سا یديدم بیمن ند

.بخشد ، نارون شاخه ء خود را به کالغ ین مگایرا .شکفد یهست ، شور من م یهر کجا برگ

.الن بودن ي، شست و شو داده مرا در س یبوته ء خشخاش

.دانم یمثل بال حشره وزن سحر را م .دن یيرو یقيدهم گوش به موس یک گلدان ، میمثل

.دن دارم يوه تب تند رسيل پر از ميمثل زنب .کده در مرز کسالت هستم يک میمثل . یبلند ابد یا نگرانم به کشش هایک ساختمان لب دریمثل

.ر يتکث یوند ، تا بخواهيپ ید ، تا بخواهيخورش یتا بخواه

خوشنودم یبيمن به س

.ک بوته ء بابونه یدن یيو به بو .پاک قناعت دارم یک بستگینه ، یک آیمن به .د ترک یخندم اگر بادکنک م یمن نم

.، ماه را نصف کند یخندم اگر فلسفه ا یو نم شناسم ، ین را ، ميپر بلدرچ یمن صدا .را یبز کوه یشکم هوبره را ، اثر پا یرنگ ها د ،یرو یواس کجا میدانم ر یخوب م رد ،يم یم یخواند، باز ک یم ید ، کبک کیآ یم یسار ک

ست ،يابان چيماه در خواب ب مرگ در ساقه ء خواهش

. یر دندان هم آغوشیتمشک لذت ، زو

.است یندیرسم خوشا یزندگ دارد با وسعت مرگ ، یبال و پر یزندگ .دارد اندازه ء عشق یپرش .اد من و تو برود یست ، که لب طاقچه ء عادت از ين یزيچ یزندگ .ند يچ یاست که م یجذبه ء دست یزندگ .است اه ، در دهان گس تابستان ير سينوبر انج یزندگ .، بعد درخت است به چشم حشره یزندگ .است یکیتجربه ء شب پره در تار یزندگ

Page 68: hasht ketab

(67)

.ک مرغ مهاجر دارد یاست که یبیحس غر یزندگ .چد يپ یم یاست که در خواب پل یسوت قطار یزندگ .ماست يشه ء مسدود هواپيک باغچه از شیدن ید یزندگ

خبر رفتن موشک به فضا ، ،"ماه " ییلمس تنها

.گر ید یدن گل در کره ایيفکر بو

.ک بشقاب است یشستن یزندگ

.ابان استيخ یدر جو یافتن سکه ء دهشاهی یزندگ .نه است یآ" مجذور" یزندگ ت ،یابد" توان " گل به یزندگ ن در ضربان دل ما ،يزم" ضرب " یزندگ .کسان نفسهاست یساده و " هندسه ء " یزندگ

هر کجا هستم ، باشم ،

.آسمان مال من است .ن مال من است يپنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زم

ت دارديچه اهم ندیرو یگاه اگر م غربت ؟ یقارچ ها

دانم یمن نم

.باستیاست ، کبوتر ز یبيوان نجياسب ح: ند یگو یکه چرا م .ست يکرکس ن یچکسيو چرا در قفس ه

.گل شبدر چه کم از الله ء قرمز دارد .د ید دیگر باید شست ، جور دیبا چشم ها را .د شست یواژه ها را با

.د خود باران باشد ید خود باد ، واژه بایواژه با

.د بست یچترها را با .د رفت یر باران بایز

.د برد یر باران بایفکر را ، خاطره را ، ز .د رفت یر باران بایبا همه مردم شهر ، ز

.د ید دیر باران بایدوست را ، ز .د جست یر باران بایق را ، زعش

.د يد با زن خوابیر باران بایز .کرد ید بازیر باران بایز لوفر کاشتيز نوشت ، حرف زد ، نيد چیر باران بایز

، یدر پ یتر شدن پ یزندگ .است " اکنون " کردن در حوضچه ء یآب تن یزندگ

:م يرخت ها را بکن

Page 69: hasht ketab

(68)

.است یک قدمیآب در

.م يرا بچش یروشن .ک آهو را یم ، خواب يک دهکده را وزن کنیشب

.م يالنه لکلک را ادراک کن یگرم .میقانون چمن پا نگذار یرو

.م يقه را باز کنیدر موستان گره ء ذا .م اگر ماه در آمد یيو دهان را بگشا

.است یز بديم که شب چیيو نگو .نش باغ يم که شب تاب ندارد خبر از بیيو نگو

دم سبیاريو ب .ن همه سبز ین همه سرخ ، ایم ایببر

.م یرک بخوريصبح ها نان و پن

.چ کالم يسر هر پ یم نهالیو بکار .ان دو هجا تخم سکوت يم ميو بپاش دیآ یکه در آن باد نم یم کتابيو نخوان ستيکه در آن پوست شبنم تر ن یو کتاب .بعدند یاخته ها بیکه در آن یو کتاب

.عت بپرد ير انگشت طبم مگس از سيو نخواه .رون يم پلنگ از در خلقت برود بيو نخواه

.کم داشت یزيچ یم اگر کرم نبود ، زندگيو بدان .خورد به قانون درخت يو اگر خنج نبود ، لطمه م

.گشت یم یزيچ یو اگر مرگ نبود دست ما در پ .شد یم اگر نور نبود ، منطق زنده ء پرواز دگرگون ميو بدان .اها یشه دریبود در اند یش از مرجان ، خالئيم که پيو بدان

م ،یيم کجايو نپرس

.مارستان را يتازه ء ب یم اطلسيبو کن

.م که فواره ء اقبال کجاست يو نپرس .است یقت آبيم چرا قلب حقيو نپرس .داشته اند ی، چه شب یميپدرها چه نس یم پدرهايو نپرس

.زنده ییست فضايپشت سر ن .خواند یمرغ نم پشت سر

.د یآ یپشت سر باد نم .پشت سر پنجره ء سبز صنوبر بسته است

.همه فرفره ها خاک نشسته است یپشت سر رو .خ است یتار یپشت سر خستگ

.زد یر یپشت سر خاطره ء موج به ساحل صدف سرد سکون م

م ،یا برویلب در

Page 70: hasht ketab

(69)

میندازيتور در آب ب .م طراوت را از آب یريو بگ

مین برداريزم یاز رو یگیر

.م يوزن بودن را احساس کن

میم به مهتاب اگر تب داریيبد نگو ن ،یيد پایآ یدر تب ، ماه م یده ام گاهید( .رسد دست به سقف ملکوت یم .خواند یده ام ، سهره بهتر مید

که به پا داشته ام یگاه زخم .ن را به من آموخته است يزم یر و بم هایز

.من ، حجم گل چند برابر شده است یماريتر بگاه در بس . )و فزون تر شده است ، قطر نارنج ، شعاع فانوس

م از مرگيو نترس .ست يان کبوتر نیمرگ پا(

.ست يک زنجره نیمرگ وارونه ء .است یجار یمرگ در ذهن اقاق .من دارد يشه نشیخوش اند یمرگ در آب و هوا

.د یگو یسخن ممرگ در ذات شب دهکده از صبح .د به دهان یآ یمرگ با خوشه ء انگور م .خواند یگلو م -مرگ در حنجره ء سرخ

.پر شاپرک است یمرگ مسئول قشنگ .ند يچ یحان میر یمرگ گاه .نوشد یودکا م یمرگ گاه

.نگرد یه نشسته است به ما میگاه در سا ميدان یو همه م

. )ژن مرگ است يلذت ، پر اکس یه هایر

.م یشنو یصدا م یر که از پشت چپر هایسخن زنده ء تقد یم به رویدر نبند

:م یپرده را بردار .بخورد ییم که احساس هوایبگذار .توته کند يخواهد ب یر هر بوته که میم بلوغ ، زیبگذار .برود یباز یزه پیم غریبگذار

.کفش ها را بکند ، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد .آواز بخواند ییم که تنهایربگذا

.سد یز بنويچ .ابان برود يبه خ

.م يساده باش .ر درخت یک بانک چه در زیم چه در باجه يساده باش

Page 71: hasht ketab

(70)

گل سرخ،" راز" ییست شناسايکار ما ن

ن استید ایکار ما شا .ميگل سرخ شناور باش" افسون " که در

.مياردو بزن ییپشت دانا .میم و سر خوان برویيشوک برگ بیدست در جذبه ء

.مید متولد بشویآ ید ، در ميخورش یصبح ها وقت .ميجان ها را پرواز دهيه .ميادراک فضا، رنگ، صدا، پنجره گل نم بزن یرو

". یهست" یان دو هجايم ميآسمان را بنشان .ميبکن یت پر و خالیه را از ابدیر

.مین بگذاريبار دانش را از دوش پرستو به زم م از ابر،يباز ستان نام را

.از چنار، از پشه، از تابستان .میمحبت برو یتر باران به بلند یپا یرو

.مياه و حشره باز کنيبشر و نور و گ یدر به رو

ن استید ایکار ما شا لوفر و قرنيان گل نيکه م

.میقت بدويآواز حق یپ

Page 72: hasht ketab

(71)

مسافر

.ايان حضور خسته اشيدم غروب، م .دید یت را محجم وق ینگاه منتظر

وه نوبريچند م یاهويز،هيم یو رو .بود یبه سمت مبهم ادارک مرگ جار

فرش فراغت یباغچه را، باد، رو یو بو .کرد یم یه صاف زندگينثار حاش

و مثل بادبزن ، ذهن، سطح روشن گل را گرفته بود به دست

.زد خود را یو باد م

مسافر از اتوبوس :اده شديپ

»! یزيچه آسمان تم« .ابان غربت او را برديو امتداد خ

.غروب بود

.آمد یاهان به گوش ميهوش گ یصدا .مسافر آمده بود

، کنار چمن یراحت یصندل یو رو :نشسته بود

دلم گرفته،« .ب گرفته استيدلم عج

کردم یز فکر ميک چیتمام راه به .برد یها هوش از سرم م و رنگ دامنه

.ا گم بوده خطوط جاده در اندوه دشت !یبيعج یها چه دره

ادت هست،یو اسب، د بوديسپ

.کرد یزار را چرا م ، سکوت سبز چمنیو مثل واژه پاک .سر راه یها هین قريو بعد، غربت رنگ

.ها و بعد تونل دلم گرفته،

.ب گرفته استيدلم عج ز،يچ چيو ه شود خاموش، یشاخه نارنج م یق خوشبو، که روین قاینه ا ن گلیان دو برگ اي، که در سکوت میقت حرفن صداینه ا

شب بوست، .اطراف یز مرا از هجوم خاليچ چينه، ه

.رهاند ینم کنم یو فکر م

Page 73: hasht ketab

(72)

ن ترنم موزون حزن تا به ابدیکه ا ».ده خواهد شديشن

:ن افتاديزم ینگاه مرد مسافر به رو

!یقشنگ یها بيچه س« ».است ییات نشئه تنهايح

:ديزبان پرسيو م چه؟ یعنیقشنگ

ر عاشقانه اشکاليتعب یعنیقشنگ – و عشق، تنها عشق

.کند مأنوس یب ميک سی یترا به گرم و عشق، تنها عشق

ها برد، یمرا به وسعت اندوه زندگ .ک پرنده شدنیمرا رساند به امکان

اندوه؟ یو نوشدارو – .ن نوشیدهد ا یر ميخالص اکس یصدا –

.و حال شب شده بود .دچراغ روشن بو

.خوردند یم یو چا .ییچرا گرفته دلت، مثل آنکه تنها – !چقدر هم تنها – کنم یال ميخ –

.یها هست دچار آن رگ پنهان رنگ یعنیدچار – .عاشق – و فکر کن که چه تنهاست –

کران باشديب یایدر یکوچک دچار آب یاگر که ماه !یچه فکر نازک غمناک – .است اهيده نگاه گيو غم تبسم پوش –

.استيبه رد وحدت اش یو غم اشاره محو اهان که عاشق نورنديخوشا به حال گ –

.شانه آنهاست یو دست منبسط نور رو ست،ينه، وصل ممکن ن –

.هست یا شه فاصلهيهم است یآب بالش خوب یاگرچه منحن

لوفر،يز و ترد نیخواب دل آو یبرا .هست یا شه فاصلهيهم

د بودیدچار با ان دو حرفيرت ميزمه حو گرنه زم

.حرام خواهد شد و عشق

Page 74: hasht ketab

(73)

.استياهتراز خلوت اش یسفر به روشن و عشق

.هاست فاصله یصدا که ییها فاصله یصدا

.غرق ابهامند - نه، –

.زنديکه مثل نقره تم ییها فاصله یصدا .شوند کدر یچ ميک هیدن يو با شن

.شه عاشق تنهاستيهم .ستها هيو دست عاشق در دست ترد ثان

.روند آن طرف روز یها م هيو او ثان .خوابند ینور م یها رو هيو او ثان

.ن کتاب جهان رایها بهتر هيو او و ثان .بخشند یبه آب م

دانند یو خوب م .هرگز یماه یکه چ

.ک گره رودخانه را نگشودیهزار و اشراق یمیها، با زورق قد مه شبيو ن

.گردند یت روانه میهدا یها در آب .رانند یش مياعجاب پ یتا تجل و حرف تو آدم را یهوا –

اتیحکا یها باغ دهد از کوچه یعبور م ن لحنيو در عروق چن

!یچه خون تازه محزون

اط روشن بوديح آمد یو باد م

.ان داشت در سکوت دو مردیو خون شب جر .است یاتاق خلوت پاک«

!دارد یا فکر چه ابعاد ساده یبرا .ه استب گرفتيدلم عج

».ال خواب ندارميخ کنار پنجره رفت

یا نرم پارچه یصندل یو رو :نشست

.هنوز در سفرم« کنم یال ميخ

است یقیجهان قا یها در آب هزارها سال است –ق یمسافر قا –و من

کهن را یانوردهایسرود زنده در خوانم یفصول م یها به گوش روزنه

.رانم یش ميو پ

Page 75: hasht ketab

(74)

برد؟ یمرا سفر به کجا م .کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند

نرم فراغت یها و بند کفش به انگشت گشوده خواهد شد؟

ک فرشیدن، و پهن کردن يرس یکجاست جا ال نشستنيخ یو ب

و گوش دادن به ر مجاور؟ير شیک ظرف زیشستن یصدا

و در کدام بهار

.کرد یدرنگ خواه و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟

خوردد یشراب با د رفت،یه راه بایک سای یو در جوان

.نيهم

ات؟يکجاست سمت ح ک هدهد؟یرسم به یمن از کدام طرف م ن حرف در تمام سفريو گوش کن، که هم

.زد یشه پنجره خواب را بهم ميهم ز در هدرست فکر کنيچه چ

ن ترنم مرموز؟یکجاست هسته پنهان ا فشرد، یز پلک ترا ميچه چ

؟یزيگچه وزن گرم دل ان :سفر دراز نبود

.کرد یعبور چلچله از حجم وقت کم م ها یروانيو در مصاحبه باد و ش

.گشت یها به سرآغاز هوش بر م اشاره قه که از آن ارتفاع تابستانيدر آن دق

،یکرد یخروشان نگاه م» جاجرود«به .چه اتفاق افتاد

که خواب سبز ترا سارها درو کردند؟ .و فصل، فصل درو بود

ک سرویشاخه یک سار رویبا نشستن و کتاب فصل ورق خورد

:ن بودیو سطر اول ا .ست» حوا«قه يک دقین يات، غفلت رنگيح

:یکرد ینگاه م .ان بودیان گاو و چمن ذهن باد در جريم

پوست فصل یشاتوت رو یادگاریبه

Page 76: hasht ketab

(75)

،یکرد ینگاه م ان شبدرهايم ییحضور سبز قبا

.کردخراش صورت احساس را مرمت .صورت احساس یاست رو یشه خراشين، هميبب

خواب، یاري، انگار هوشیزيشه چيهم رسد از پشت یقدم مرگ م یبه نرم

گذارد یشانه ما دست م یو رو روشن او را یها و ما حرارت انگشت

ییبسان سم گوارا .ميکش یکنار حادثه سر م

ادت هست،ی، » زيو ن« ترعه آرام؟ یو رو

نيزنگدار آب و زم در آن مجادله شد یده میکه وقت از پس منشور د

:داد یق، ذهن ترا تکانیتکان قا .ر تماشاستيوسته در مسيغبار عادت پ

.د رفتیشه با نفس تازه راه بايهم د کردیو فوت با

.مرگ ییکه پاک پاک شود صورت طال

کجاست سنگ رنوس؟ میآ یک درخت میمن از مجاورت

ساده غربت یها پوست آن دست یکه رو :اثر گذاشته بود

.»یز دلتنگ یادگار نوشتم خطیبه «

.ديشراب را بده :د کردیشتاب با میآ یک حماسه میاحت در يمن از س و مثل آب

تمام قصه سهراب و نوشدارو را .روانم

.ام برد یسفر مرا به در باغ چند سالگ

ستادم تایو ا رد،يدلم قرار بگ

آمد یپرپر یصدا باز شد و در که

.قت به خاک افتادميمن از هجوم حق

،»ريمزام«ر آسمان یگر در زیو بار د ،» بابل«در آن سفر که لب رودخانه

Page 77: hasht ketab

(76)

به هوش آمدم، بربط خاموش بود ینوا

آمد یه میگر یو خوب گوش که دادم، صدا تاب یو چند بربط ب

.خوردند ید تاب ميتر ب یها به شاخه یحير سفر راهبان پاک مسيو در مس

.کردند یاشاره م» ینب یايارم«به سمت پرده خاموش .خواندم یم» کتاب جامعه«و من بلند بلند خواند؟ یر گوش تو میمه راه ز یو چند زارع لبنان

یر سدر کهن سالیکه ز نشسته بودند

ش را در ذهنیمرکبات درختان خو .کردند یشماره م

یکنار راه سفر کودکان کور عراق

»یحموراب لوح«به خط .کردند ینگاه م

جهان را یها ر سفر روزنامهيو در مس

کردم یمرور م

.الن بوديسفر پر از س و از تالطم صنعت تمام سطح سفر

اهيگرفته بود و س .داد یروغن م یو بو مشروب، یخال یها شهيخاک سفر ش یو رو مجال یها هیزه، و سایغر یها اريش

.کنار هم بودند نيمسلول ی، از سراان راه سفريم

.آمد یسرفه م یصدا شهر یزنان فاحشه در آسمان آب

ها را»جت«ار روشن يش کردند ینگاه م

ها روان بودند، پرپرچه یو کودکان پ .خواندند یابان سرود ميخ یسپورها

و شاعران بزرگ .بردند یمهاجر نماز م یها به برگ

ان آدم و آهنيو راه دور سفر، از م رفت، یم یپنهان زندگ به سمت جوهر

وست،يپ یآب م یک جویبه غربت تر ک فلس،یبه برق ساکت

ک لحن،ی ییبه آشنا .ک رنگی یکرانيبه ب

Page 78: hasht ketab

(77)

.برد ییاستوا یها نيسفر مرا به زم

سبز تنومند» انيبان« ه آن یر سایو ز ادم هستیچه خوب

:الق ذهن وارد شدیيکه به یعبارت .، و سختریع باش، و تنها، و سر به زيوس

م،یآ یمن از مصاحبت آفتاب م

ه؟یکجاست سا

.ج انشعاب بهار استيهنوز قدم گ یول .دیآ یدن از دست باد ميچ یو بو

و حس المسه پشت غبار حالت نارنج .است یهوشيبه حال ب

داند یچه م ین، کسين کشاکش رنگیدر ا .که سنگ عزلت من در کدام نقطه فصل است

.شناسد یشمار خودش را، نم یهنوز جنگل، ابعاد ب .هنوز برگ ، سوار حرف اول باد است

دیگو یبه آب م یزيهنوز انسان چ .است یک مجادله جاری یر چمن جويو در ضم

و در مدار درخت .زاد است ین بال کبوتر ، حضور مبهم رفتار آدميطن

.دیآ یهمهمه م یصدا

.جهانم یبادها یو من مخاطب تنها ز پاک محو شدن راجهان رم یو رودها

آموزند، یبه من م فقط به من،

دره گنگم یها و من مفسر گنجشک و گوشواره عرفان نشان تبت را

ن دختران بنارسیآذ یگوش ب یبرا .ام شرح داده» سرنات«کنار جاده

ها»ودا«سرود صبح یبه دوش من بگذار ا تمام وزن طراوت را

که من .گفتارم یدچار گرم

نيت خاک فلسطیتان زو از تمام درخ د،يه خود را به من خطاب کنیوفور سا

دیآ یم» طور«احت اطراف ين مسافر تنها، که از سیبه ا .در تب و تاب است» ميتکل«و از حرارت

ک روز، محوخواهد شدیمکالمه، یول و شاهراه هوا را

Page 79: hasht ketab

(78)

انتشار حواس یها شکوه شاه پرک .د خواهد کرديسپ !عرها که سرودندن غم موزون چه شیا یبرا

.ر درختیستاده زیا یهنوز کس یول .است پشت باره شهر یهنوز سوار یول

هيکه وزن خواب خوش فتح قادس .تر اوست به دوش پلک

ها ب مغوليشک یهه ء اسبان بيهنوز ش .نجهیشود از خلوت مزارع یبلند م

»هیجاده ادو«، کنار یزدیهنوز تاجر .هوشرود از یامتعه هند م یبه بو

:یشنو یهنوز م» هامون«و در کرانه .ن را فرا گرفتيتمام زم یبد – .هزار سال گذشت – .امديبه گوش ن یکردن یآب تن یصدا –

.فتاديدر آب ن یا زهيکر دوشيو عکس پ

»جمنا«ساحل یمه راه سفر، رويو ن نشسته بودم

را در آب» تاج محل«و عکس :کردم ینگاه م

در یحجم زندگ یشرفتگيو پ یرياکس یاه لحظه یدوام مرمر .مرگ

ن، دو بال بزرگيبب .ه روح آب در سفرنديبه سمت حاش

.است در مجاورت دست یبيعج یها جرقه ا و ظلمت ادارک را چراغان کنيب

:ک اشاره بس استیکه است یات ضربه آراميح

.»مگار«به تخته سنگ

به را ازغبار تجر» باغ نشاط« یها ر سفر مرغهيو در مس نگاه من شستند،

.ک سرو را نشان دادندیبه من سالمت و من عبادت احساس را،

حال، یبه پاس روشن .نشستم، و گرم زمزمه کردم» تال«کنار

د کردیعبور با

.د شدیدور با یها و هم نورد افق .د زدیمه بايک حرف خیو گاه در رگ

Page 80: hasht ketab

(79)

د کردیعبور با .خوردد یک شاخه توت بایو گاه از سر

کردم یمن از کنار تغزل عبور م

و موسم برکت بود .شد یمن ارقام شن لگو م یر پایو ز د،يشن یزن

کنار پنجره آمد نگاه کرد به فصل، .خودش بود یدر ابتدا

ق رایاو شبنم دقا یو دست بدو .ديچ یاز تن احساس مرگ برم یبه نرم .ستادمیمن ا

و آفتاب تغزل بلند بود .ها بودم ر خوابيخو من مواظب تب

ب را به تن ذهنيعج یاهيگ یها و ضربه :کردم یشماره م

میکرد یال ميخ .ميه هستيبدون حاش

میکرد یال ميخ باسیتشنج ر یريان متن اساطيم

میشناور .ماست یه غفلت، حضور هستيو چند ثان

.میها بود اهير گيخط یدر ابتدا

:که چشم زن به من افتاد ال کردم باديخ: تو آمد یپا یصدا

.یمیقد یها پرده یکند از رو یعبور م اياش یترا در حوال یپا یصدا .ده بودميشن

کجاست جشن خطوط؟ – .نگاه کن به تموج، به انتشار تن من –

رسم به سطح بزرگ؟ یمن از کدام طرف م وانيو امتداد مرا تا مساحت تر ل –

.پر از سطوح عطش کن ک ظرفیات به اندازه شکستن يکجا ح –

ق خواهد شديدق رک رايو راز رشد پن

حرارت دهن اسب ذوب خواهد کرد؟ ک روز،یها، دست یبایو در تراکم ز –

.میديک خوشه را به گوش شنیدن يچ یصدا .ن بوديو در کدام زم –

.ميچ نشستيه یکه رو م؟يب دست ورو شستيک سیو در حرارت

Page 81: hasht ketab

(80)

.خاست یمحال از وجود بر م یها جرقه – ف خواهد شديهراس تماشا لط کجا –

ک پرنده به مرگ؟یدتر از راه یو ناپد دارير سپيها مس و در مکالمه جسم –

!چقدر روشن بود برد به باغ فواصل؟ یکدام راه مرا م –

.د کردیعبور با د کردید، عبور بایآ یباد م یصدا

!همواره یبادها یو من مسافرم، ا .دیها ببر ل برگيمرا به وسعت تشک

.ديها برسان شور آب یرا به کودکم مرا تا تکامل تن انگور یها و کفش

.ديخضوع کن ییبایپر از تحرک ز مرا تا کبوتران مکرر یها قهيدق

.ديزه اوج دهید غريدر آسمان سپ و اتفاق وجود مرا کنار درخت

.ک ارتباط گمشده پاکید به يبدل کن ییو در تنفس تنها

.ديشعور مرا بهم بزن یها چهیدر دم دنبال بادبادک آن روزيروان کن

.دیببر یمرا به خلوت ابعاد زندگ م رایمال» چيه«حضور

».ديبه من نشان بده

Page 82: hasht ketab

(81)

حجم سبز

پلک شب یاز رو

.بود یشب سرشار .رفت یصنوبرها، تا فراترها م یروز از پا

.دا بود يدره مهتاب اندود، و چنان روشن کوه، که خدا پ .ها، ما یدر بلند

.ها شسته، و نگاه از همه شب نازک تر دورها گم، سطح

داد به من یرا م یاميسبز پ هت، ساقیها دست خورد یت آهسته ترک میها انس، با نفس هيو سفال .خت به سنگیر یهامان م و تپش ها ن، شن تابستان در رگیرید یاز شراب

.رفتارت یو لعاب مهتاب، رو .اکخ هتو شگرف ، تو رها، و برازند

.وستيپ یخنک کوهستان م یات، به هوايفرصت سبز ح

.گشت یها برم هیسا م،يو هنوز، در سر راه نس

خورد، یکه تکان م ییها پونه .ختیر یکه بهم م ییها جذبه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، من، گل، آب یروشن

.ستين یابر .ستين یباد :نم لب حوضينش یم

.، من، گل ، آبیها، روشن یگردش ماه .ستیز هخوش یپاک

.نديچ یحان میمادرم ر .تر ییها یابر، اطلس یب یر، آسمانيحان و پنینان و ر .اطيح یها گل یال: ک ینزد یرستگار

!زدیر یها م مس، چه نوازش هنور در کاس

.آرد ین ميزم یند ، صبح را رووار بلینردبان از سر د .زيپنهان هر چ یپشت لبخند

.داست يمن پ هوار زمان ، که از آن، چهریدارد د یروزن .دانم یهست، که نم ییزهايچ .را بکنم خواهم مرد یا دانم، سبزه یم .روم باال تا اوج ، من پراز بال و پرم یم

.نم در ظلمت ، من پراز فانوسم يب یراه م

Page 83: hasht ketab

(82)

نورم و شن من پراز .و پر از دارو درخت

.پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج :در آب یبرگ هیپرم از سا

.چه درونم تنهاست ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در راه یاميو پ

یروز .خواهم آورد یاميخواهم آمد ، و پ

.خت یها ، نور خواهم ر در رگ .د يب سرخ خورشيب آوردم ، سيس! سبدهاتان پر خواب یا: و صدا خواهم در داد

.به گدا خواهم داد یاسیخواهم آمد ، گل .د يگر خواهم بخشید یرا ، گوشوار یجذام یبایزن ز

!چه تماشا دارد باغ : کور را خواهم گفت .شبنم ، شبنم ، شبنم یآ: ا خواهم گشت ، جار خواهم زد ها ر خواهم شد ، کوچه یدوره گرد

.خواهم دادش یاست ، کهکشان یکیرا ، شب تار یراست: خواهد گفت یرهگذار .خت یپاست ، دب اکبر را بر گردن او خواهم آو یب یپل دخترک یرو

.د يها خواهم برچ هر چه دشنام ، از لب .وار، از جا خواهم برکند یهر چه د

!آمد بارش لبخند یکاروان: ن را خواهم گفت رهزنا .را با باد یها هیها را با عشق، سا د ، دليمن گره خواهم زد ، چشمان را با خورش

.ها زنجره هوست ، خواب کودک را با زمزميو بهم خواهم پ .ها ، به هوا خواهم برد بادبادک

.ها ، آب خواهم داد گلدان

.خت ی، گاوان ، علف سبز نوازش خواهم رش اسبان يخواهم آمد ، پ .تشنه ، سطل شبنم را خواهم آورد یانیماد

.ش را خواهم زد یها در راه ، من مگس یخر فرتوت

.خواهم کاشت یخکي، م یواریخواهم آمد سر هر د .خواهم خواند ی، شعر یا هر پنجره یپا

.خواهم داد یرا ، کاج یهر کالغ !دارد غوک یه شکوهچ: مار را خواهم گفت

.خواهم داد یآشت .آشنا خواهم کرد .راه خواهم رفت .نور خواهم خورد

.دوست خواهم داشت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ساده رنگ

تر، یآسمان ، آب

Page 84: hasht ketab

(83)

.تر یآب، آب . وانم، رعنا سر حوضیمن در ا

.د رعنا یشو یرخت م

.زد یر یها م برگ .است یريموسم دلگ: گفت یم یمادرم صبح

.د زد با پوست یاست ، گاز با یبيس یزندگان: من به او گفتم

.خواند یبافد ، م یاش ، تور م ه در پنجرهیزن همسا زين یخوانم ، گاه یم» ودا « من

. ی، ابر ی، مرغ یزم سنگیر یطرح م .کدست ی یآفتاب

.اند سارها آمده .اند دا شدهيها پ تازه الدن

:م یگو یکنم دانه ، به دل م یرا ، م یمن انار .دا بود يدلشان پ یها ن مرد م ، دانهیخوب بود ا

.زم یر یاشک م: پرد در چشمم آب انار یم .خندد یمادرم م .رعنا هم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آب

:م يآب را گل نکن

.خورد آب یم یدر فرودست انگار، کفتر .د یشو یپر م یا رهيدور، س هشيا که در بی .گردد یپر م یا ، کوزه یا در آبادی

:م يآب را گل نکن

. ید اندوه دلی، تا فرو شو یداريسپ یرود پا یم ن آب روان ،ید ایشا .ده فرود برده در آب يد ، نان خشکیشا یشیدست درو

آمد لب رود ، ییبایزن ز

:م يآب را گل نکن .با دو برابر شده است یز یرو

!ن آبیچه گوارا ا !ن رودیچه زالل ا

!دارند ییمردم باالدست ، چه صفا !رافشان باد يهاشان جوشان ، گاوهاشان ش چشمه دم دهشان ،یمن ند

.خداست یچپرهاشان جا پا یپاگمان یب .کالم یکند روشن پهنا یماهتاب آنجا ، م

.ها کوتاه است نهيگمان در ده باالدست ، چ یب

Page 85: hasht ketab

(84)

.است یق چه گلیدانند ، که شقا یمردمش م .است ی، آب یگمان آنجا آب یب

.شکفد ، اهل ده با خبرند یم یا غنچه !د باشد یبا یچه ده

!د با یقيکوچه باغش پر موس .فهمند یمردمان سر رود ، آب را م

زيگل نکردندش ، ما ن .ميآب را گل نکن

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در گلستانه

!چه فراخ ییها دشت

!چه بلند ییها کوه !آمد یم یعلف یدر گلستانه چه بو

:گشتم یم یزيچ ی، پ یادن آبیمن در ا د ،یشا یخواب یپ . ی، لبخند یگی، ر ینور یپ

ها یزیپشت تبر .زد یم میبود ، که صدا یغفلت پاک

:آمد ، گوش دادم یماندم ، باد م یزار ین یپا

زد ؟ یبا من ، حرف م یچه کس .د یلغز یسوسمار

.راه افتادم سر راه ، یونجه زاری

گل رنگ یها هار، بوتيز خيبعد جال .خاک یو فراموش

یلب آب

:ها را کندم ، و نشستم ، پاها در آب وهيگ من چه سبزم امروز«

!ار است يو چه اندازه تنم هوش .، سر رسد از پس کوه ینکند اندوه

پشت درختان است ؟ یچه کس .در کرد یچرد گاو یچ ، ميه

.ظهر تابستان است .است یبستاندانند ، که چه تا یها م هیسا لک ، یب ییها هیسا

روشن و پاک ، یا گوشه .نجاست یا یباز یجا! کودکان احساس

:ست ين یخال یزندگ .مان هست یب هست ، ايهست ، س یمهربان

Page 86: hasht ketab

(85)

یآر .د کرد یبا یق هست زندگیتا شقا

.نور، مثل خواب دم صبح هشيک بیاست ، مثل یزيدر دل من چ خواهد یتابم ، که دلم م یو چنان ب

.بدوم تا ته دشت ، بروم تا سر کوه ».خواند یاست ، که مرا م ییدورها آوا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ غربت

است ، یسر آباد یماه باال

.در خواب یاهل آباد .م یبو ی، خشت غربت را م ین مهتابیا یرو

ه چراغش روشن ،یباغ همسا .من چراغم خاموش

.آب هار، به لب کوزيده به بشقاب خيماه تاب

.خوانند یغوک ها م . یمرغ حق هم گاه

.پشت افراها ، سنجد ها : ک من است یکوه نزد

.داست يابان پيو ب .ست يدا نيست ، گلچه ها پيدا نيسنگ ها پ

.دا بود ي، مثل آواز خدا پآب ییاز دور ، مثل تنها یه هایسا .د باشد یمه شب باين

.دو وجب باالتر از بام : دب اکبر آن است .بود یست ، روز آبين یآسمان آب

.بخرم یسياد من باشد فردا ، بروم باغ حسن گوجه و قی از بزها بردارم ، یاد من باشد فردا لب سلخ ، طرحی

.ه هاشان در آب یاز جاروها ، سا یطرح .افتد در آب ، زود از آب در آرم ید من باشد ، هر چه پروانه که مای .ن بر بخورد ينکنم ، که به قانون زم یاد من باشد کاری .م ی، حوله ام را هم با چوبه بشو یاد من باشد فردا لب جوی .اد من باشد تنها هستمی

.است ییسر تنها یماه باال ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ها یغام ماهيپ

رفته بودم سر حوض خود را در آب ، یید ، عکس تنهاینم شايتا بب

.آب در حوض نبود :گفتند یان ميماه ». ستير درختان نيچ تقصيه«

Page 87: hasht ketab

(86)

تابستان بود ، هظهر دم کرد ه نشستیلب پاشو پسر روشن آب ،

.د ، آمد او را به هوا برد که برد يو عقاب خورش

.ژن آب يم به اکسیبه درک راه نبرد .برق از پولک ما رفت که رفت

آن نور درشت ، یول خک قرمز در آبيعکس آن م زد ، یتغافل م ین هايآمد دل او ، پشت چ یکه اگر باد م

.چشم ما بود .بود به اقرار بهشت یروزن

، همت کن یدیدتو اگر در تپش باغ خدا را

». آب است یها ، حوضشان ب یو بگو ماه

.رفت به سر وقت چنار یباد م .رفتم یمن به سر وقت خدا م

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ینشان

.د سوار يدر فلق بود که پرس» دوست کجاست ؟ هخان«

.کرد یمان مکثآس ديشن ها بخش یکیکه به لب داشت به تار ینور هرهگذر شاخ

:و گفت یداريوبه انگشت نشان داد سپ

ده به درخت ،ينرس« است که از خواب خدا سبز تر است یکوچه باغ

.است یصداقت آب یپرها هو در آن عشق به انداز آرد ، یتا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر بدر م یرو یم

، یچيپ یم ییپس به سمت گل تنها دو قدم مانده به گل ،

یمان ین مير زميد اساطیجاو هفوار یپا .رد يگ یشفاف فرا م یو ترا ترس

: یشنو یم یال فضا ، خش خشيت سيميدر صم ینيب یم یکودک

نور هباال ، جوجه بر دارد از الن یرفته از کاج بلند یپرس یو از او م

». دوست کجاست هخان ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در لحظه یواحه ا

د ،یيآ یبه سراغ من اگر م .چستانم يپشت ه

Page 88: hasht ketab

(87)

.است ییچستان جايپشت ه است ییهوا ، پر قاصد ها یچستان رگ هايپشت ه

.خاک هتن بویدورتر هآرند ، از گل واشد یکه خبر م است که صبح یفیسم اسبان سواران ظر یشن ها هم ، نقش ها یرو

.ق رفتند یمعراج شقا هبه سر تپ :چستان ، چتر خواهش باز است يپشت ه

بدود ، یدر بن برگ یم عطشيتا نس .د یآ یزنگ باران به صدا م

نجا تنهاستیآدم ا .است یت جاریتا ابد ینارون هی، سا یین تنهایو در ا

د ،یيآ یه سراغ من اگر مب

د ، مبادا که ترک بر داردیياينرم و آهسته ب .من یینازک تنها ینيچ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اهایپشت در

خواهم ساخت ، یقیقا

.خواهم انداخت به آب بیرن خاک غیدور خواهم شد از ا

عشق هشيست که در بين یچکسيکه در آن ه .دار کند يقهرمانان را ب

یق از تور تهیقا

د ،یمروار یو دل از آرزو .همچنان خواهم راند

ها دل خواهم بست ینه به آب رانيگ یماه یینه به آن تابش تنها

.سوهاشان يفشانند فسون از سر گ یم

.همچنان خواهم راند :د همچنان خواهم خوان

.د شد ، دور یدور با« .ر نداشت يمرد آن شهر اساط

.انگور نبود هک خوشی یزن آن شهر به سرشار .ها را تکرار نکرد ی، سر خوش یتاالر هنیيچ آيه

.را ننمود ی، مشعل یحت یچاله آب .د شد ، دور یدور با

شب سرودش را خواند ، ». نوبت پنجره هاست

.همچنان خواهم خواند

.چنان خواهم راند هم

Page 89: hasht ketab

(88)

است یاها شهریپشت در

.باز است یکه در آن پنجره ها رو به تجل .نگرند یم یهوش بشر هاست ، که به فوار ییکبوترها یبام ها جا

.است یمعرفت هشهر ، شاخ هدست هر کودک ده سال نگرند ینه چنان ميک چیمردم شهر به

.ف يک خواب لطیک شعله ، به یکه به شنود یاحساس ترا م یقيسخاک ، مو

.د در باد یآ یر ميپر مرغان اساط یو صدا

است یاها شهریپشت در .زان استيچشمان سحر خ هد به اندازيکه در آن وسعت خورش

.اند یشاعران وارث آب و خرد و روشن

!است یاها شهریپشت در .د ساخت یبا یقیقا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دوست هیتپش سا

.بود یه راهیتا سواد قر ، یبوم هزند ريما پر از تفس یچشم ها

.ن هامان يشب درون آست .خشک یان آبکنديم از ميگذشت یم

از کالم سبزه زاران گوش ها سرشار ، .دور یکوله بار از انعکاس شهر ها

. یر پا جارین در زيمنطق زبر زم .شد یما طعم فراغت جابجا م یر دندان هایز .کند ین مياز زم یميپوش ما که از جنس نبوت بود ما را با نس یپا

.برد یچوبدست ما به دوش خود بهار جاودان م .فکر یداشت در هر انحنا یک از ما آسمانیهر

.دخوان یک بال مجذوب سحر میهر تکان دست ما با جنبش .داد یم یکودک یک صبح هايک جيج یما صدا یب هايج

م و راه مایما گروه عاشقان بود آشنا با فقر یه هایاز کنار قر

.رفت یکران ميب یتا صفا :خود بخود سرها همه خم شد یريبرفراز آبگ

شد شب یر ميما تبخ یصورت ها یرو .آمد به گوش دوست یدوست م یو صدا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دارید یصدا

Page 90: hasht ketab

(89)

.بود یدان ، صبحگاهيبا سبد رفتم به م .خواندند یوه ها آواز ميم .خواندند یوه ها در آفتاب آواز ميم

.دید یکمال پوستها خواب سطوح جاودان م یرو یدر طبق ها ، زندگ .وه روشن بود يه ء هر میسا اضطراب باغ ها در

.کرد یان تابش به ها شنا ميم یگاه مجهول .داد یان گسترش مین پارسايرنگ خود را تا زم یهر انار

ان ، افسوس ،ینش هم شهريب .بود یط رونق نارنج ها خط مماسيبر مح

:د يمن به خانه باز گشتم ، مادرم پرس

چ ؟يه یدیدان خريوه از ميم ن سبد جا داد؟یان ايشد م یت را کجا مینها یب یوه هايم- .ک من انار خوب یدان بخر يگفتم از م- را یامتحان کردم انار-

.ن سبد سر رفت یانبساطش از کنار ا ...به چه شد ، آخر خوراک ظهر - -...

.رفت یم یر به تا دور دست زندگینه ها تصویيظهر از آ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خوب ییشب تنها

.خواند ین مرغ جهان میگوش کن ، دورتر .کدست ، و باز یس است ، و يشب سل ها یشمعدان

.شنوند ین شاخه ء فصل ، ماه را میو صدا دارتر

ساختمان ، یپلکان جلو در فانوس به دست

م ،يو در اسراف نس .ترا یزند از دور قدم ها یگوش کن ، جاده صدا م

.ست ين یکینت تاریچشم تو ز .ا يپلک ها را بتکان ، کفش به پا کن ، و ب

.، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد ییا تا جايو ب ند با تويبنش یکلوخ یو زمان رو

.ک قطعه ء آواز به خود جذب کندیر شب اندام ترا، مثل يو مزام :است در آنجا که ترا خواهد گفت ییپارسا .است که از حادثه ء عشق تر است یدن به نگاهيز رسين چیبهتر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سوره ء تماشا

به تماشا سوگند

Page 91: hasht ketab

(90)

و به آغاز کالم و به پرواز کبوتر از ذهن

.در قفس است یواژه ا

.ک تکه چمن روشن بود یم ، مثل یحرف ها :من به آنان گفتم

لب درگاه شماست یآفتاب .تابد ید به رفتار شما میيکه اگر در بگشا

:و به آنان گفتم

ستيش کوهستان نیسنگ آرا .ست به اندام کلنگ ين یوریکه فلز ، ز یهمچنان

است ییداين گوهر نا پيدر کف دست زم .ره شدند يکه رسوالن همه از تابش آن خ

.د يگوهر باش یپ .د یلحظه ها را به چراگاه رسالت ببر

ک بشارت دادميقدم پ یو من آنان را ، به صدا

.ش رنگ یروز ، و به افزا یکیو به نزد .درشت ین سخن هاين گل سرخ ، پشت پرچيبه طن

:و به آنان گفتم

یند باغيبهر که در حافظه ء چوب ب .خواهد ماند یشه ء شور ابديصورتش در وزش ب

هر که با مرغ هوا دوست شود .ن خواب جهان خواهد بود یخوابش آرام تر

نديآنکه نور از سر انگشت زمان بر چ .د گره پنجره ها را با آه یگشا یم .م یبود یدير بیز

:دم ، گفتم يسرم چ یاز شاخه ء باال یبرگ د ؟يخواه ین میبهتر از ا یتی، آ ديچشم را باز کن

:گفتند یدم که بهم ميشن یم !داند ، سحر يسحر م

دندید یسر هر کوه رسول

.ابر انکار به دوش آوردند میباد را نازل کرد

.تا کاله از سرشان بردارد بود ، یخانه هاشان پر داوود

.م يچشمشان را بست .م به سر شاخه ء هوش یدستشان را نرساند

.م یبشان را پر عادت کرديج

Page 92: hasht ketab

(91)

.م ينه ها آشفتیسفر آ یخوابشان را به صدا ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زمزمه یپرها

.ن آب شود يمانده تا برف زم .لوفر وارونه ء چترين همه نیمانده تا بسته شود ا

.درخت ناتمام است شنا کردن کاغذ در باد یر برف است تمنایز

و فروغ تر چشم حشرات .اتيو طلوع سر غوک از افق درک ح

.د يما پر شود از صحبت سنبوسه و ع ینيمانده تا س

دارد ینيک ساقه طنیش یکه نه افزا ییدر هوا رسد از روزن منظومه ء برف یم یو نه آواز پر

.تشنه ء زمزمه ام .اسفند صدا بردارد یانینه ء هذيمرغ سرچمانده تا

د بکنمیپس چه با چهچه سال ین موسم بیمن که در لخت تر

تشنه ء زمزمه ام ؟

زميبهتر است که برخ رنگ را بردارم

.بکشم یخود نقشه ء مرغ ییتنها یرو ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ورق روشن وقت

.خورد یدر تکان م یشه هايش ییاز هجوم روشنا .صبح شد ، آفتاب آمد

.ز يسبزه زار م یم رویرا خورد یچا .ساعت نه ابر آمد ، نرده ها تر شد

.ر الدن ها نهان بودند یکوچک من ز یلحظه ها .ک عروسک پشت باران بود ی

.ابر ها رفتند

.ک پرواز یک گنجشک ، ی، صاف یک هوای دشمنان من کجا هستند ؟

:کردم یفکر م .ها شقاوت آب خواهد شد یدر حضور شمعدان

.وان آب من ياز آسمان افتاد در ل یقسمت: در گشودم

.آب را با آسمان خوردم .دند ید ینقره م یکوچک من خواب ها یلحظه ها

.د وقتیر سقف ناپدیمن کتابم را گشودم ز

Page 93: hasht ketab

(92)

.مروز آمد ين

.کرد ینان از آفتاب سفره تا ادراک جسم گل سفر م یبو .مرتع ادراک خرم بود

:بودن شناور شد یفطر یدست من در رنگ ها

.کندم یپوست م یپرتقال .دا بود ينه پیيشهر در آ

دوستان من کجا هستند ؟ !باد یروزهاشان پرتقال

.شب یشه تا بخواهيپشت ش

بود از برخورد انگشتان من با اوج، ینيدر اتاق من طن .آمد یاس ميکاهش مق یدر اتاق من صدا

.کردند یکوچک من تا ستاره فکر م یلحظه ها :کرد یرا بنا م ییزهايم چیچشم ها یخواب رو

...دوست یپا یترنم ، جا یباز ، شن ها یک فضای ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یآفتاب

ند ؟یشو یچه م یید ، مگر در نهر تنهایآ یآب م یصدا .لباس لحظه ها پاک است

ماه یان آفتاب هشتم ديم .وقت یتماشا ، چکه ها ین برف ، نخ هايطن

.استخوان روز یآجرهاست ، رو یطراوت رو م ؟يخواه یچه م

.ماست یبخار فصل گرد واژه ها .دهان گلخانه ء فکر است

.نند يب یترا در کوچه هاشان خواب م ییسفر ها .ند یگو یک میبهم تبر یدور مرغان یه هایترا در قر

دانند یچرا مردم نم

ست ،ين یکه الدن اتفاق روز است؟یشط د یدانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آب ها ینم

دانند یچرا مردم نم نا ممکن هوا سرد است ؟ یهاکه در گل

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ستیجنبش واژه ء ز

.پشت کاجستان برف

.ک دسته کالغ یبرف ، .غربت یعنیجاده

Page 94: hasht ketab

(93)

.ل به خواب يم یباد ، آواز ، مسافر ، و کم .اط يحدن ، و يچک ، و رسيشاخ پ

.س يشه ء خين شیمن و دلتنگ ، و ا

.سم ، و فضا ینو یم .ن گنجشک یوار ، و چندیسم ، و دو دینو یم .ک نفر دلتنگ است ی .بافد یک نفر می .شمرد یک نفر می .خواند یک نفر می

.د یک سار پری: یعنی یزندگ

؟ یاز چه دلتنگ شد ، دين خورشیمثال ا: ست يها کم ن یدلخوش

کودک پس فردا ، .کفتر آن هفته

شب مردیک نفر دی

.و هنوز ، نان گندم خوب است .نوشند ین ، اسب ها میيزد پایر یو هنوز ، آب م

ان ،یقطره ها در جر برف بر دوش سکوت

.اس یستون فقرات گل یو زمان رو ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از سبز به سبز یکین تاریمن در ا

ک بره ء روشن هستمیفکر .ام را بچرد ید علف خستگیايکه ب

یکین تاریمن در ا

م رایامتداد تر بازوها نميب یم یر بارانیز

.ن بشر را تر کرد ينخست یکه دعاها

یکین تاریمن در ا م ،یقد یدر گشودم به چمن ها

.م یر تماشا کرديوار اساطی، که به د ییها ییه طالب

یکین تاریمن در ا دمیشه ها را دیر

.کردم یبوته ء نورس مرگ ، آب را معن یو برا

Page 95: hasht ketab

(94)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آغاز یندا

م کو ،یکفش ها سهراب ؟: دا زد بود ص یچه کس

.آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ .مادرم در خواب است

.د همه ء مردم شهر یو منوچهر و پروانه ، و شا گذرد یه ها ميسر ثان یه از رويک مرثی یشب خرداد به آرام

.روبد یه ء سبز پتو خواب مرا ميخنک از حاش یميو نس :د یآ یهجرت م یبو

.چله هاست بالش من پر آواز پر چل

صبح خواهد شد ن کاسه ء آبیو به ا

.آسمان هجرت خواهد کرد .د امشب بروم یبا

ه صحبت کردمين ناحین پنجره با مردم ایمن که از بازتر .دم ياز جنس زمان نشن یحرف

.ره نبود ين خي، عاشقانه به زم یچ چشميه .ک باغچه مجذوب نشد یدن یاز د یکس

.نگرفت یک مزرعه جدیسر را یزاغچه ا یچکيه رديگ یک ابر دلم میمن به اندازه ء

ینم حوريب یاز پنجره م یوقت -ه یدختر بالغ همسا- نيزم ین نارون رویاب تريکم یپا

.خواند یفقه م پر اوج ییهم هست ، لحظه ها ییزهايچ دمیرا د یمثال شاعره ا(

فضا بود که در چشمانش یآنچنان محو تماشا .تخم گذاشت آسمان

از شبها یو شب دياز من پرس یمرد

)تا طلوع انگور ، چند ساعت راه است ؟ .د امشب بروم یبا را ید امشب چمدانیبا

من جا دارد ، بردارم ییراهن تنهايکه به اندازه ء پ بروم یو به سمت

داست ،يپ یکه درختان حماس

Page 96: hasht ketab

(95)

.خواند یواژه که همواره مرا م یرو به آن وسعت ب !سهراب : ک نفر باز صدا زد ی

م کو؟یکفش ها ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به باغ هم سفران

.صدا کن مرا .تو خوب است یصدا است یبياه عجينه ء آن گیتو سبز یصدا

.د یرو یت حزن ميميصم یکه در انتها

ن عصر خاموشیاد ادر ابع .ک کوچه تنهاترمیدر متن ادراک فيمن از طعم تصن

.من بزرگ است ییم چه اندازه تنهایت بگویا تا برايب .کرد ینم ینيش بيخون حجم تو را پيمن شب ییو تنها .ن است یت عشق ايو خاص

ست ،ين یکس

م ، آن وقتیرا بدزد یا زندگيب .م يدار قسمت کنیان دو ديم .م يبفهم یزيهم از حالت سنگ چ ا بايب .م ينيزها را ببيا زودتر چيب

فواره در صفحه ء ساعت حوض ین ، عقربک هايبب .کنند یبدل م یزمان را به گرد

.ام یک واژه در سطر خاموشیا آب شو مثل يب .عشق را یا ذوب کن در کف دست من جرم نورانيب

مرا گرم کن

ن هوا ابر شدابان کاشايک بار هم در بیو ( گرفت یو باران تند

ک سنگ ،یو سردم شد ، آن وقت در پشت . )ق مرا گرم کردیاجاق شقا

ک هستندیکه تار یین کوچه هایدر ا

.ترسم ید میت و تردیمن از حاصل ضرب کبر .ترسم یقرن م یمانيمن از سطح س

.ل استياشان چراگاه جرثقيکه خاک س ییا تا نترسم من از شهرهايب .ن عصر معراج پوالد یدر ا یهبوط گالب یک در به رویمرا باز کن مثل .ک شاخه دور از شب اصطکاک فلزاتیر یمرا خواب کن ز

.اگر کاشف معدن صبح آمد ، صدا کن مرا .دار خواهم شديتو، ب یاز پشت انگشت ها یاسیو من در طلوع گل

و آن وقت .افتاد که من خواب بودم ، و ییت کن از بمب هایحکا

Page 97: hasht ketab

(96)

.که من خواب بودم و تر شد ییت کن از گونه هایحکا .دند یا پریدر یاز رو یبگو چند مرغاب

کودک گذر داشت یایرو یکه چرخ زره پوش از رو یروداريدر آن گ .بست یشیچه احساس آسا ینخ زرد آواز خود را به پا یقنار

.از راه وارد شد یبگو در بنادر چه اجناس معصوم .برد یباروت پ یمثبت بو یقيبه موس یچه علم .د یاز طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراو یچه ادراک

گرم ،» استوا « از تابش یمانیو آن وقت من ، مثل ا

.د يک باغ خواهم نشانیترا در سر آغاز ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دوست

بزرگ بود امروز بود یو از اهال

باز نسبت داشت یها و با تمام افق .ديفهم ین را چه خوب ميو لحن آب و زم

صداش .ت بوديشان واقعیبه شکل حزن پر

شیها و پلک ر نبض عناصر رايمس

.به ما نشان داد شیها و دست

صاف سخاوت را یهوا ورق زد را یو مهربان

.ا کوچاندبه سمت م به شکل خلوت خود بود

وقت خودش را ین انحنایتر و عاشقانه .ر کرد ينه تفسیآ یبرا

.وه باران پر از طراوت تکرار بود يو او را به ش و او به سبک درخت

.شد یت نور منتشر ميان عافيم .کرد یباد را صدا م یشه کودکيهم شه رشته ء صحبت رايهم

.زد یبه چفت آب گره م ک شبیما، یابر

سجود سبز محبت را ح ادا کردیچنان صر

میديکه ما به عاطفه ء سطح خاک دست کش .م یک سطل آب تازه شدیو مثل لهجه

Page 98: hasht ketab

(97)

میدیو بارها د که با چقدر سبد

.ک خوشه ء بشارت رفتیدن يچ یبرا نشد یول

نديوضوح کبوتران بنش یکه روبرو چيو رفت تا لب ه

ديز کشو پشت حوصله ء نورها درا چ فکر نکرديو ه

تلفظ درها یشانیان پريکه ما م بيک سیخوردن یبرا

.م یچقدر تنها ماند ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شهيهم

عصر چند عدد سار

.دور شدند از مدار حافظه کاج .انددرخت بجا م یجسمان یکين

.ختیشانه ء من ر یعفت اشراق رو !زن شبانه موعود یحرف بزن، ا

باد یعاطف یها ن شاخهير همیز .ام را به دست من بسپار یکودک

اهيس یها شهين همیدر وسط ا !حرف بزن ، خواهر تکامل خوشرنگ

.مت هوش یخون مرا پر کن از مال نفس عشق یزبر ینبض مرا رو

. فاش کن حضم یها نيزم یرو

.ر يباغ اساط یراه برو تا صفا در لبه ء فرصت تأللؤ انگور

!یتکلم بدو یحرف بزن ، حور حزن مرا در مصب دور عبارت

.صاف کن شور کسالت یها در همه ء ماسه

.حنجره آب را رواج بده بعد

ن پلک رایريشب شید تموج ادارک یب یها چمن یرو

.پهن کن ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

س صبحيتا نبض خ

Page 99: hasht ketab

(98)

!است یها چه شکوه ثار سطحیآه ، در ا !ف عزلت یسرطان شر یا

!تو باد یسطح من ارزان ک نفر آمدی

تا عضالت بهشت .دست مرا امتداد داد

ک نفر آمد که نور صبح مذاهبی .ود رهنش بيپ یها در وسط دگمه

یمیقد یها هیاز علف خشک آ .بافت یپنجره م .فکر، جوان بود یروزهایمثل پر ها شط یاش از صفات آب حنجره

.پر شده بود .مرا برد یها ک نفر آمد کتابی

.د يها کش از تناسب گل یسرم سقف یرو .ع کرد يمکرر وس یها چهیعصر مرا با در

.ت باران نهاد یر معنویز مرا زيم .م ي، نشستبعد

مشجر، یها قهيم از دقیحرف زد .گذشت یشان ، در وسط آب م یکه زندگ یاز کلمات

مناسب یر ابرهایفرصت ما ز ک کبوتر ناگاهیج يمثل تن گ

.داشت یحجم خوش وهينصفه شب بود ، از تالطم م

.ب شد يطرح درختان عج .رشته ء مرطوب خواب ما به هدر رفت

بعد .کرد یتن دست در آغاز جسم آب

س نارون باغيخ یبعد ، در احشا

Page 100: hasht ketab

(99)

چ، ما نگاهيما ه میقد یشور، ا یا

صبح ديابعاد ع یشور

.ه کردیذائقه را سا :میعکس من افتاد در مساحت تقو

مورب، یدر خم آن کودکانه ها ديک عیفراغت یریسراز یرو

:داد زدم »! ییبه، چه هوا «

.جهان بود یام وضوح بال تمام پرنده هیه هایدر ر آن روز

!آب، چه تر بود .بود یباد به شکل لجاجت متوار

ام را یهندس یمشق ها همن هم .ده بودمين چيزم یرو

آن روز چند مثلث در آب

.غرق شدند من

.ج شدميگ :یجغراف هکوه نقش یجست زدم رو

»! کوپتر نجاتي، هلیآ « :فيح

.ختیطرح دهان در عبور باد بهم ر !ن شکلیدتریشد یا وزش شور، یا

وان آب رايل هیسا ین صداقت متالشیتا عطش ا

.کن ییراهنما ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ک دورهاینزد

زن دم درگاه بود .شهياز هم یبا بدن

:کیرفتم نزد .چشم مفصل شد

.به اشراقحرف بدل شد به پر، به شور، .ه بدل شد به آفتابیسا

Page 101: hasht ketab

(100)

.در آفتاب بگردم یرفتم قدر

:ندیخوشا یدور شدم در اشاره ها و شن، یرفتم تا وعده گاه کودک

مفرح، یتا وسط اشتباه ها .محض یزهايچ هتا هم

مصور، یک آب هایرفتم نزد یدرخت شکوفه دار گالب یپا

.از حضور یبا تنه ا .بق مرطویخت با حقايآم ینبض م

.شد یم یرت من با درخت قاطيح .ملکوتم یدم در چند مترید .گرفته ام یدم قدرید

دلش گرفت یانسان وقت .رود یر ميتدب یاز پ

.من هم رفتم

ز،يرفتم تا م .یماست، تا طراوت سبز هتا مز

:آنجا نان بود و استکان و تجرع .سوخت در صراحت ودکا یحنجره م

باز که گشتم،

بود زن دم درگاه .جراحت یشه هاياز هم یبا بدن آب را یجو هحنجر یکنسرو خال یقوط .کرد یم یزخم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ف شنيوقت لط

باران .شست یاضالع فراغت را م

یمن با شن ها کردم یم یمت بازیمرطوب عز

.دمید یمنقش م یو خواب سفر ها .شن ها بودم یآزاد یمن قات

من دلتنگ

.بودم

درباغ

Page 102: hasht ketab

(101)

مانوس هک سفری پهن

.بود هيوسط سفره، شب یزيچ

:ادراک منور انگور هخوش کی

.ديبه را پوشیشا ههم یرو ر سکوتيتعم

.کرد یجم ميگ .دم که درخت، هستید

درخت هست یوقت .د بودیداست که بايپ

د بودیبا ت رایو رد روا

ديتا متن سپ دنبال

.کرد اما !اس ملونی یا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اکنون هبوط رنگ

ان دو پلک رايسال م ه راز تولديشب ییه هايثان

.بدرقه کردند س مالقاتيکم کم، در ارتفاع خ

صومعه نور .شد یساخته م

.حادثه از جنس ترس بود ترس

.شد یب سنگ ها ميوارد ترک در ضخامت خنک باد یحنجره ا ک دوست رایغربت

.کرد یزمزمه م از سر باران

زیيتا ته پا .کبوترانه روان بود یتجربه ها

ستادیکه ا ین وقتبارا

.منظره اوراق بود وسعت مرطوب

.از نفس افتاد

Page 103: hasht ketab

(102)

ما هقوس قزح در دهان حوصل .آب شد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از آب ها به بعد

که یروز کرد،يم یدانش بر لب آب زندگ انسان

ک مرتعیف يلط یتنبلدر .خوش بود یالجورد یبا فلسفه ها

.کرد یدر سمت پرنده فکر م .زد یبا نبض درخت، نبض او م

.بود قیط شقایمغلوب شرا مفهوم درشت شط

.در قعر کالم او تالطم داشت انسان

در متن عناصر .ديخواب یم

داريک طلوع ترس، بینزد .شد یم

یاما گاه ب رشدیآواز غر

در مفصل ترد لذت .ديچيپ یم

عروج یزانو .شد یم یخاک

آن وقت انگشت تکامل

ق اندوهيدق هدر هندس .ماند یتنها م

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ديهم سطر، هم سپ

.صبح است گنجشک محض

.خواند یم واریوحدت د یز، رویيپا

.شود یاوراق م رفتار آفتاب مفرح حجم فساد را

Page 104: hasht ketab

(103)

:پراند یاز خواب م بيک سی

ليدر فرصت مشبک زنب .پوسد یم

اءيه غربت اشيشب یحس .گذرد یپلک م یاز رو

سبز هين درخت و ثانيب تکرار الجورد

.زديآم یبا حسرت کالم م

اما !کاغذ یديحرمت سپ یا

نبض حروف ما .زند یبت مرکب مشتاق ميدر غ

شکل هدر ذهن حال، جاذب .رود یاز دست م

.د کتاب را بستیبا د بلند شدیبا

در امتداد وقت قدم زد، گل را نگاه کرد، .ديابهام را شن

.د تا ته بودنید دویبا .خاک فنا رفت ید به بویبا .ديدرخت و خدا رس ید به ملتقایبا د نشستیبا

ک انبساطینزد .و کشف یخوديان بيم ییجا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نجا پرنده بودیا !فیعبور ظر یا

کن یبال را معن .تا پر هوش من از حسادت بسوزد

!دیات شديح یا تو از مهلت نور یشه هایر

.نوشد یآب م -ن حجم غمناک یا -زاد یآدم وقت هیپاشو یرو

.نديب یحوض را خواب م یروز سرشار

Page 105: hasht ketab

(104)

!تيرفته باالتر از واقع یکم یا زهیف غريبا تکان لط

.زدیر یتو م یک اشکال از بال هایارث تار ج پروازيعصمت گ

ک خط مغلقیمثل .پاشد یار فضا رمز ميدر ش

من نميوارث نقش فرش زم

.ن حوضخانهیا ینحناهاو همه ا شکل آن کاسه مس

هم سفر بود با من یزیزبر غر ین هاياز زم

.وجدان امروز یها یدگيتا تراش !نگاه تحرک یا

حجم انگشت تکرار :روزن التهاب مرا بست

بين در لب سیش از ايپ .شد یدست من شعله ور م

یعنین یش از ايپ .ک شاخه بودیکه انسان از اقوام یروزگار

برگ ادراک هیکه در سا یوزگارر پلک بشارت یرو

.رفت یاز هوش م ینیريخواب ش ستاره یسو یاز تماشا

.شد یخون انسان پر از شمش اشراق م !یروز بدویحضور پر یا ک پرش از سر شاخه تا خاکیکه با یا

را یحرمت زندگ !یزیر یطرح م

من پس از رفتن تو لب شط تند عطش را یبانگ پاها

.دميشن یم بال حاضر جواب تو

.افتد یش مياز سوال فضا پ انتظار است، یزاده طومار طوالن یآدم

تو یول! پرنده یا .یاتيک نقطه در صفحه ارتجال حیخال

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ م شبیمتن قد

Page 106: hasht ketab

(105)

! یسبز نجوم یان سخن هايم یا ر ظلمتيبرگ انج

.رساند یعفت سنگ را م ک باغیآب در حسرت عکس هنيس .سوزد یم

ب روزانهيس .ک وهم دارد یدر دهان طعم

!م یهراس قد یا .من از هوش رفتند یدر خطاب تو انگشت ها

امشب :ت ندارد یم نهایدست ها

یرياساط یامشب از شاخه ها .نند يچ یوه ميم

امشب .ترس من برگ دارد هندازبه ا یهر درخت

.دار حل شد یجرات حرف در هرم د !ملون یسر آغاز ها یا

.د يت کنیجادو حما یمرا در وزش ها یچشم ها من هنوز

مجهول شب را یموهبت ها .نم يب یخواب م

من هنوز مشبک یآبها هتشن

.هستم لباسم یدگمه ها

.رنگ اوراد اعصار جادوست کلموع تيش از شيدر علفزار پ

.ما بپا بود ین جشن جسمانیآخر اختران را یقين جشن موسیمن در ا

دميشن ینه ها مياز درون سفال .و نگاهم پر از کوچ جادوگران بود

!حزن هنیين عکس نرگس در آیتر یمیقد یا .تو مرا همچنان برد هجذب

تکامل ؟ یتا هوا - .د یشا -

.م يرت بنوشيدر تب حرف ، آب بص شب هث پراکندر اریز

:ت روان است یشرم پاک روا ش از طلوع هجاهايپ یدر زمان ها

.از همه زندگان بود یمحشر فانیان تمام حرياز م

Page 107: hasht ketab

(106)

.فک من از غرور تکلم ترک خورد بعد

من که تا زانو فرو رفته بودم یدر خلوص سکوت نبات .اشکال شستم یدست و رو در تماشا

گر ،یبعد ، در فصل د شبنم» لفظ « من از یکفش ها

.تر شد نشستم یسنگ یکه باال یبعد، وقت

.دم يشن یخود م یهجرت سنگ را از جوار کف پا میدم که از موسم دست هایبعد د

.کرد یز ميذات هر شاخه پره ! یشب ارتجال یا

.ر پر بود يخام تدب هدستمال من از خوش نيک خواب سنگیوار یپشت د

آمد یت مک پرنده که از انس ظلمی .دستمال مرا برد

.م صدا کرد یر پایگ الهام در زین رياول .ق فضا شد يزبان رقيخون من م

.ان عناصر شنا کرد ينبض من در م ...شب یا

م ،یگو ینه ، چه م .چه یآب شد جسم سرد مخاطب در اشراق گرم در

.سمت انگشت من با صفا شد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

روزها عروسک یب که در نور ادراک ین وجودیا

ک خواب رعنا نشستهیمثل پلک تماشا یرو

.پاشد یتر و تازه م یواژه ها شیچشم ها

.ات است يم سبز حیتقو ینف .د است يل عهد دبستان سپيک تکه تعطیصورتش مثل

جود طراوتن سیسال ها ا

ثابت یمثل خوشبخت .نشست ینه ها میآد یزانو یرو

گل زرد یصبح ها مادر من برا برد ، یک سبد آب می

Page 108: hasht ketab

(107)

دهان تماشا یمن برا .بردم یکال الهام م هويم شب و روز ین تن بیا

ب ارقاميپشت باغ سراش .خفت یمثل اسطوره م

.زد یفکر من از شکاف تجرد به او دست م .شد یچشمان او آب م هوش من پشت

مطلق او یشانيپ یرو .رفت یوقت از دست م

پشت شمشادها کاغذ جمعه را .کرد یانس اندازه ها پاره م

ن حراج صداقتیا یتمرهند هک شاخیمثل .خت یر یه میشنبه ها سا یان من و تلخيدر م

فيلط یه هجوميا شبی .گرفت یمرا م یترس ها هقلع

فراغتک امتداد یدست او مثل .شد یمن محو م» فيتکال«در کنار

ت کجا تازه تر بود ؟يواقع(

درد بودم یک حجم بیمن که مجذوب فقر خانه ینيگاه در س

.دم یفروزان الهام را د یوه هايم تکلم صدا دارتر بود یدر نزول زبان خوشه ها در فساد گل و گوشت

.شد ینبض احساس من تند م ها یاطلس یشانیاز پر

.خت یر یوجدان من جذبه م یور اتيشبنم ابتکار ح

خاشاک یرو . )زد یبرق م

باين حضور شکید از ایک نفر بای

.د یبگو یزيباغ چ یجیتدر یبا سفرها ن حجم کم را بفهمد ،ید ایک نفر بای

کند ، یاطراف معن یتپش ها یدست او را برا وقت یقطره ا

.مخاطب بپاشد ین صورت بیا یرو محض را هن نقطید ایبا ک نفری

.در مدار شعور عناصر بگرداند .د یايروشن ب ید از پشت درهایک نفر بای

Page 109: hasht ketab

(108)

:پلک حوادث یدود رو یک نفر میگوش کن ، .د یآ ین سمت میرو به ا یکودک

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ک عبوریچشمان

.تماشا یآسمان پر شد از خال پروانه ها .رفاقت یعکس گنجشک افتاد در آب ها

.زه یوار در امتداد غرید یفصل پرپر شد از رو .ل سبز کرامت يآمد از سمت زنب یباد م

شاخه مو به انگور

.مبتال بود کودک آمد

.دن يش پر از شوق چیب هايج !بهار جسارت یا(

تامل یکاج ها هیر ساامتداد تو د .)پاک شد

کودک از پشت الفاظ د ،یل دوینرم تما یتا علف ها

.شه يان هميرفت تا ماه حوض هیپاشو یرو

.شد یزندگ ییخون کودک پر از فلس تنها یبعد ، خار

.د ياو را خراش یپا .علف ها فنا شد یسوزش جسم رو

!مصب سالمت یا( . ) ندينش ین فرو میريشور تن در تو ش

اطيح یروز گنجشک هایک پريک جيج .خت یفکر او ر یشانيپ یرو

ل روان بوديشمشادها تا تخ یکه از پا یآب یجو .برد یجهل مطلوب تن را به همراه م

.شد یکودک از سهم شاداب خود دور م فصل یدير باران تعمیز

حرمت رشد .خت یراهنش ريپ یهلو رو یاز سر شاخه ها

اءيرنگ اش یر غم صورتيدر مس فراغت هنوز یگ هایر

.زد یبرق م موهبت ها یجیر تدريپشت تبخ

.شد یشکل پرپرچه ها محو م

:د يکودک از باطن حزن پرس

Page 110: hasht ketab

(109)

تا غروب عروسک چه اندازه راه است ؟

.از شاخه ، او را تکان داد یهجرت برگ گرید یپشت گل ها

.کرد یصورتش کوچ م

اشاتم یدر آن روزها یصبحگاه( چه ها رایکوچ باز

.دم يشن یجنوب یر شمشادهایز ر گرمایبعد ، در ز

.مشتم از کاهش حجم انگور پر شد یمیقد یآب در حوض ها یماريبعد ، ب .د يمرا تا مالمت کشان یفکر ها

.د يبعدها ، در تب حصبه دستم به ابعاد پنهان گل ها رس ر تغافلیدلپذ هگرت .شد یمحسوس خاموش م یشن ها یرو

من شدم با عروج درخت ، یروبرو م

ک کالغ بهاره ،یوع پر يبا ش ناروشن آب ، یایبا افول وزغ در سجا

حوض ، هج فواريت گيميبا صم . )ک چاه یبا طلوع تر سطل از پشت ابهام

.ارقام یاهويان هيکودک آمد م

!ش از تناسب يپاک پ یشانیبهشت پر یا( . )شتابم یم رخت آن روزها یس حسرت ، پيخ

.خطا رفت باال یکودک از پله ها .د یبه سطح فراغت دو یارتعاش

.وزن لبخند ادراک کم شد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منظره یتنها

.بلند یادیز یکاج ها .اه يس یادیز یزاغ ها

. یزه آبآسمان به اندا .ن ها ، تماشا ، تجرد يسنگچ

.چ يکوچه باغ فرا رفته تا ه .ن به گنجشک یناودان مز .ح یآفتاب صر

.خاک خشنود

کند یچشم تا کار م

Page 111: hasht ketab

(110)

.ز بود یيهوش پا !ب قشنگ يعج یا

پر از لفظ مر طوب یبا نگاه ک باغ ،یپر از لکنت سبز یمثل خواب مشبک ، یايه حيشب یچشم ها

مردد یپلک ها !شان خواب مسافر یپر یمثل انگشت ها

لب رود ید هايب یدارير بیز ک مشت خاکستر محرمانهیانس مثل

.شد یده ميادراک پاش یگرما یرو فکر

.آهسته بود آرزو دور بود

.ت بخواند یدرخت حکا یکه رو یمثل مرغ

که خواهند آمد ییزهایيپا یدر کجاها ک دهان مشجری

خوب یاز سفرها رف خواهد زد ؟ح

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ال دوستيسمت خ

ماه .ر مس بود يرنگ تفس

.آمد یم باال ميمثل اندوه تفه سرو

.بارز خاک بود ههيش کیکاج نزد

مثل انبوه فهم .زد یه میفصل را سا هساد هصفح .شد یغال ها خوانده ميخشک ت یکوف

کیتار ین هاياز زم .آمد یل ادراک ميتشک یبو

دوست اياش یهوش را رو یتور

.کرد یلمس م د ،يشن یرا م یجو یجار هجمل

:گفت یبا خود انگار م .ست ين ین روشنیبه ا یچ حرفيه

من کنار زهاب :کردم یفکر م

Page 112: hasht ketab

(111)

امشب !ا چه صاف است يراه معراج اش

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هيشه تينجا همیا

.ظهر بود .خدا بود یابتدا

فيگزار عفیر کرد ، یگوش م .د يشن یآب را م یرياساط یحرف ها

.به ابعاد ادراک یآب مثل نگاه لکلک ديک اتفاق سفیمثل

.بر لب برکه بود حجم مرغوب خود را

.شست ید میتجر یدر تماشا چشم

.شد یوارد فرصت آب م طعم پاک اشارات

.رفت یاد میذوق نمک زار از یرو

باغ سبز تقرب ریکو یتا کجا

ن ؟یريک خواب شیصورت ناب هيشب یا

بایمکث ز !قربت یم علف هایدر حر

در چه سمت تماشا چ خوشرنگيه

ه خواهد زد ؟یسا یک

انسان ثاریمثل آواز ا

در کالم فضا کشف خواهد شد ؟ !ف يشروع لط یا

!یالفاظ مجذوب ، خال یجا ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تا انتها حضور

Page 113: hasht ketab

(112)

امشب بيک خواب عجیدر

رو به سمت کلمات .باز خواهد شد

.خواهد گفت یزيباد چ ب خواهد افتاد ،يس د ،ين خواهد غلتياوصاف زم یرو

.ب شب خواهد رفت یتا حضور وطن غا .خت یک وهم فرو خواهد ریسقف چشم

.د یرا خواهد د یهوش محزون نبات .د يچيخدا خواهد پ یدور تماشا یچکيپ

.راز ، سر خواهد رفت .د يزهد زمان خواهد پوس هشیر

سر راه ظلمات صحبت آب هلب

برق خواهد زد ، .د ينه خواهد فهمیباطن آ

امشب

را یمعن هساق وزش دوست تکان خواهد داد ،

.بهت پرپر خواهد شد

ک حشرهیته شب ، را ییقسمت خرم تنها .تجربه خواهد کرد

صبح هداخل واژ

.صبح خواهد شد