169
)واقعی( دختر بابا- آمنیامی رحیROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 1

یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

  • Upload
    others

  • View
    7

  • Download
    0

Embed Size (px)

Citation preview

Page 1: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 1

Page 2: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 2

Page 3: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 3

:آرایی صفحه و طراحی رمان های عاشقانه

: wWw.Romankade.com سایت آدرس

romankade_com@ تلگرام کانال

است محفوظ رمان های عاشقانه نزد کتاب این حقوق تمامی

سپاس با.عاشقانه های رمان قسمت... غلامی علی اقای به نباشید خسته عرض و سلام با

هستم رحیمی آمنیا

بابا دختر های دلتنگی

پدر دست به برسد

نباشه خونه پدر نفس صدای شنیدن حسرت توی ای خونه هیچ میشد کاش

....دنیاست پدر بهترین من پدر مثل مطمئنم که بدون رو قدرش

Page 4: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 4

مقدمه

میرسد که جمعه

میکنی، کلاه و شال

ها کفش روی میشوی کوک

ها خیابان به میزنی رو

میشوی خاطرات تبعیدِ

.. قصه انتهای در بَری می دست

... تنهایی از کنی تبرئه را خودت تا

میکنم سر خیالت با را روزهایم تمام که تو برای

...خواب در دیدارت آرزوی با را شبهایم تمام و

Page 5: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 5

کرد وصله هم به را قلبم ی شکسته های تکه نمیشود بازهم

بود ما سرنوشت درمان بی درد دوری

شم خالی قراره چرا گریه با من

اتیییییشم رو اسفندی مث عمره یه

...نبودنت است سرد

...سلام...

وقتی هم هنوز آید می باران هم هنوز است سرد هوا هم هنوز اما میگذرد رفتنت از زیادی روزهای

میشوم دلتنگت

روزهای تلخ سهم خاطراتت و است من در است من با خیالت هنوز میکنم تماشا را ها ستاره

...شده شیرینم

Page 6: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 6

ار زیبایت نام نرود یادم تا میکنم زمزمه اتاقم سکوت و خودم برای را نامت اتاقم تنهایی در شبها

ماند خواهم کردنش بازگو حسرت در ابد تا که آوایی...ر...د...پ

بودی که روزها آن آخر کنم نگاهشان سیر دل یك میخواهم... میخواهم را ات بسته پینه دستهای

یعنی نبودم من

...برمیگشتم گذشته به کاش... نبودم مهربانت دستهای و تو فکر به نبودم اینگونه

را وت رنگ باشد تو از که چیزی آیه یك... نشانه یك شبیه چیزی میخواهد تازه چیزی دلم راستی

بوی باشد داشته

تو که میخواهد خواب یك دلم کند زمزمه گوشم در را تو صدای دهد نشانم را تو تصویر بدهد تورا

بر و باشی آن در

...بباری تنهاییم

Page 7: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 7

دیواره روی آورد می فشار دارد.. خواهد نمی باریدن دلش اصلا...است سمج های بغض ازین بغضم

..امشبم بغض... دارد درد... چپ بطن های

ام کرده گم را چیزی

...یابم نمی را آرامشم

باشد حوالی همین باید

...گویم می را آرامشم

امیدوارم داره زیادی های نشیب و فراز اش زندگی ک دختری مورد در واقعی کاملا داستان

........بخونین داستان ادامه تو خودتون دیگه شو بقیه بیاد خوشتون

...کنم تعریف به شروع کجایش از نمیدانم دارد سنبه سوراخ بس ام زندگی

.نیست لطفم از خالی..مادرم پدرو ازدواج به بدم اختصاص رو فصلی ک جالبه پس

.میکردند زندگی ای خانواده افتاده دور روستایی در پیش سال چندین

.(مامانم خانواده)سهیلی خانواده بنام

نیم حدود باهم شون فاصله ک ای دیگه روستای در خود فرزندان و همسر با سهیلی اقای خواهر.

جاهپن حدود ها موقع اون ساعته نیم میریم ماشین با ک الان البته....میکردن زندگی داشت ساعت

.راه بوده ساعت چند ک میرفتن شتر و اسب با پیش سال

Page 8: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 8

.(پدریم پدربزرگ یعنی)بوده رحیمی.. سهیلی اقای خواهر شوهر فامیل

دختر میاد خوشش داییش دختر از که بوده ارشدشون فرزند و راه به سر و خوب پسر دونه یه اینا

تخم و اخم هی بزرگم مادر بازم چند هر خواستگاری میرن و..بوده سالش نه موقع اون داییش

.نبوده راضی خودشم برادرزاده واسه حتی و میکرده

منو دختر تو اگه رضا ک میگه بزرگم پدر همین بخاطر بوده کوچیك خیلی مامانم خب دیگه

همیر من بابای تا دیگه.بشه بزرگتر یخورده اینکه تا باشی خونه در سالی چند باید میخوای

. میشه سالش سیزده مامانم تا میکنه صبر باز دوسالم و برمیگرده و سربازی

....خونشون تخت زیر میرفته خجالت از مامانم.اینا نامزدش خونه میرفته بابام وقت هر

.میگیرن عروسیشون و درمیارن هم عقد به مامانمو بابا سالگی سیزده توی دیگه

.رحیمی خانواده عروس اولین میشه مامانم

.بوده روستا مباشر پدربزرگم و بودن پولدار خیلی مادرم خانواده ک بگم بهتون اینم راستی

.بودن متوسط حد پدرم خانواده ولی

.داماد و عروس تازه به میدن یکیشون شون گلی و خشت های اتاق میون از

.میچینه اتاق تو و میبره رو میکنه همراش مادرش ک جهازی مامانم ک

.میداده قرارش اذیت و ازار مورد همش خبیسش مادرشوهر

.بزرگم ابجی اینکه تا

...بودن پسر نوه منتظر هرچند.....میاد بدنیا خانوم اسما

زایمانش های نزدیك ک ها ک موقع همین وتوی میشه حامله دوباره مامانم ک نمیکشه طولی

.بوده

Page 9: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 9

. برم سرکار و کنیم زندگی شهر بریم باید کرد زندگی نمیشه اینطوری ک گفته بابام

.میزارن ضحی اسمشو و میاره بدنیا درمونگاه به رفتن بدون روستا همون توی دومم ابجی مامانم

میره و هبرمیدار رو لباسا کثیفن اسما لباسای تمام ک میبینه عصرش.میاد بدنیا بچش ک صبح سر

هیچ بزرگم مادر ولی....پاشه جاش از نباید ک زایو زن.ها لباس شستن به میکنه شروع جو لب

...نمیکرد مادرم ب کمکی

هی و دخترش یه خونه به میرسونه خودشو و میرسه مادربزرگم به مادرم زاییمان خبر دیگه

بامبا بوده ماهه یك ضحی وقتی....دلیه سنگ ادم چطور این میگه و بزرگم مادر به میگه بدوبیراه

از مادرم و شهر به میکنن مکان نقل وسایلشون اندک همون با و شهر تو میشه جور براش کاری

...میشه راحت مادرشوهرش دست

و میشه خوب درآمدش بابام و میشه رو اون به رو این از بابام و مامان زندگی ضحی اومدن بدنیا با

اتاقم دوتا توش ک بخرن بزرگ زمینی خودشون برا شهر تو میتونن آمدشون در با کم کم

.....میاره بدنیا رو سودابه سومم ابجی و میشه حامله باز مامانم...بوده

...عراق و ایران بین جنگ اری بود شده صداهایی سرو جنگ کم کم سودابه اومدن بدنیا با

.وطنانش هم کمك به میرفت باید پس وطنش عاشق پدرمم

بود مخالف مادرم ولی

.میامد پدرم سر بلایی اگر مخصوصا امده برنمی کودک سه امور پس از خب بوده حقشم

.میکرد مخالفت همین بخاطر بود اش زندگی نگران دوساله و بیست جوانه زن

پدرم از ک مادرمم برم روزه چند ماموریت یه به باید اداره طرف از من ک میگه بابام روز یه تا

.میشود مادرشوهرش خانه و روستا راهی و میکند باور بود نشنیده دروغ

.همانا هم نبودنش دوماه حدود همانا رفتن پدرمم

Page 10: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 10

رضا برای حتما کشیده طول دوماه که ست ماموریتی چ این اخر میگفته و بوده نگران مادرم

.است افتاده اتفاقی

.مبرگشت اونجا از الانم و جبهه رفتم من منو ببخش ک میگویید و بازمیگردد پدرم روزها همین در

.نکرد تعریف برام ریزش به ریز مامانم چون افتاده بینشون هایی اتفاق چ نمیدونم دیگه

.زندگیشون خونه سر شهرو باز برمیگردن

.نیاوردی پسر داداشمون برا و زایی دختر ک میزدند طعنه مادرم به هام عمه همه

.میگفته رو مادرم بد همیشه ک بوده مادربزرگم بدتر همه از

....میکنه ار وی مادرم باز بوده سالش 3 سودابه ک زمانی

.میزارم پوریا اسمشو شد پسر اگر ولی.است دختر هم این لابد میگوید باز مادرم اینبار

در خوشحالی برق و اومد بدنیا پوریا...قد نیم قدو فرزند سه اداره و سختی ماه نه گذشت بعد و

...شد نمایان همه چشمان

همچنان ولی.مامانم داشت پسر دونه یه حداقل شد بهتر اوضاع یکم باز پوریا اومدن بدنیا با

میگفتن بهش طعنه به هی بودن شدنش زا دختر برای طایفه کل و خواهرشوهراش های سرکوفت

چطورن؟ دخترات

خوبن؟ دخترات

.زیادن زیادی دخترات ک بگن بهش میخواستن یعنی

.اورده می بچه هشتا الی ده کی هر زمانا اون چون اوردی می پسر باید همونام اندازه به حداقل یا

Page 11: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 11

اینکه امید به و بود سالش سه پوریا موقعم اون میشه حامله دوباره مردم های حرف بخاطر مامانمم

زایمان با زمان هم بودند پسری انتظار چشم همه...باطل خیال زهی ولی باشه پوریا واسه داداشی

زایمان درد مادرم ک بماند انجا روزی چند پسرش دیدن به شهر بوده رفته مادربزرگمم.مادرم

.میاره بدنیا دخترکی و بیمارستان میبرنش و میگیره

.اورده بدنیا....ماده بازم میگه میشنوه رو خبر ک بزرگم مادر

ک بودم خواره شیر طفلی هنوز.......گذاشتند آمنیا را نامم و نشدن ناراحت خودم خانواده ولی

.باشن تر پیشرفته دکترهاش ک بره شهری به باید اورده آب اش ریه ک گفتن شدو مریض مادرم

.پدرم بهمراه شده دیگر شهری راهی و سپرده خواهرهایم دست منو مادرم

.کرده سیرم ابمیوه با و کشیده را زحمتم ضحی خواهرم بیشتر

.کردن عمل مادرمو چون برگشتند مادرم پدرو تا کشید طول زیاد میکنم فکر

نهاهمی میگفت نمیخواست بچه دیگر اینبار.شد حامله مادرم بود سالم سه من وقتی بازم خلاصه

.کرد عطا بهش دیگه ای بچه خداوند ولی هستن بسم

.سنیه اختلافه سال چهار کدوم هر اخری برادر خواهرو چهار ما بین یعنی

.دختره اینم میدونستن و بودن شده بیخیال همه دیگه اینبار

.میشد بیشتر بیشترو مادرشوهر و ها شوهر خواهر های طعنه ک بسا چ ولی

هرا مهندسی پست کم کم و میکشیده زحمت پدرم.والاااا بدن مارو خرجی میخواستن اونا ک انگار

.بوده بالا درآمدشم و بوده گرفته رو

ک بود نکشیده سالش یك به سما هنوز گذاشتن سما رو اسمش و آمد بدنیا دیگر خواهری باز

.....داد رخ ناگوار های حادثه

Page 12: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 12

ساختمان خانمان بودو راه به رو مالیمان وضع....میخورد شیر بودو نشده یکسالش سما هنوز

چند بود اومده بچهاش با بود داده دست از شوهرشو تازگی به ک اقواممون از یکی بود بزرگی

.ابجیش خونه شهر روزی

و حال تا کنیم دعوتشون خودمونم بزا داره گناه اومده بچهاش با ناهید ک گفت مادرم به پدرم

.هاشو بچه ناهیدو کردن دعوت و نداشت حرفی ک مادرمم...شه عوض هواشون

بابا بابا که باشه بچها به حواست میان بچهاش ناهیدو وقتی که کرد نصیحت مادرمو پدرم

.باشه گفت مامانمم و باش مراقبشون بشینن من پا رو نیان سما و آمنیا...نکنن

.اومدن ها مهمون و رسید فرا شب

..شد برگزار خوب میهمانی و کشت گوسفندی براشون پدرم

نماو اخه.... زینب مال قسمت این ک مامانمو کرد سفارش باز بابام گوسفند گوشت تقسیم موقع

رفته بودو کرده ول بچهاش با اونو شوهرش... اونم.....فلانی مال قسمتشم این...داشت یتیم بچه

.بود

.رفتند خواب رخت به همه شدو تمام مهمونی شب

:مادرم زبان از هایی حرف

و مچشمان در بود ریخته چسب کسی انگاری صبح ان نمیدانم ولی میشدم بیدار زود صبح همیشه

.آید نمی سراغت به خوشی خواب دیگر شوی بیدار وقتی ک بخواب میگفت

خسته من ک بود فهمیده انهم انگار ولی میرفت ماموریت به صبح شش ساعت باید پدرت

لیوانی با بود خورده و گذاشته سینی در را اش صبحانه خودش بود نکرده بیدارم و ام میهمانی

.چای

Page 13: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 13

ک بودم خواب گیج انقدر...میداد صدا بس کشت را خودش خانمان تلفن بود صبح هفت ساعت

وسایلش و صبحانه سینی به گرفت بند پایم نمیدیم پامم جلوی نمیرسیدم تلفن به میرفتم هرچه

.بود پدرت همکار.دادم جواب و رسیدم تلفن به بلاخره شد زمین پخش

از دارد خبر که گفت همکارش ولی رفته ماموریت به و نیست منزل دارید کار رضا با اگر ک گفتم

گفته و زده زنگ همکارش به رضا و شکسته پایش و کرده تصادف دومم عموی گویا میگفت رضا

عمویم زن دلداری و عیادت برای روستا به را ام خانواده ک بفرست رو کسی اداره طرف از ک

.ببرند

برای ک میگفت دختران به رو و کرد بچهایش کردن بیدار به شروع و کرد قطع را گوشی مادرم

فرزند پنج با زنش بیچاره....مرده عمویتان حتما نمیفرستاد روستا به را ما پدرتان پایی شکستن

....کند چه قد نیم قدو

باز را در آمد در صدا به درخانمان ک وسایلمان کردن جم و بودم اخیر خبر تعجب در هنوز:مادرم

.بود احوال پریشان بود رضا همکار همان ک کردیم

.ودمیش چ رضا پس گفت مادرم کنیم حرکت باید زودتر ک کنید جمع را وسایلتان سریع ک گفت

.میام طرف این از خودم من برین شما گفت و زد زنگ بمن:بابا همکار

بردارم؟؟؟ باباروهم مشکیای لباس پس بابا:گفت رسوندو مامانش به خودشو هراسان ضحی

.بردار اره:مامان

روستا طرف به و میشن اداره بلنده شاسی ماشین سوار خلاصه بوده مبهوت و مات بابام همکار

.....داشت مادرم برای سالو چند حکم بودن راه تو ک ساعتی چند این میکننده حرکت

Page 14: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 14

از و بزرگم مادر درخانه ریختند مردم میکند کار چم تا دیدن مادربزرگم خانه در رسیدند ک وقتی

...میخورد چشم به چیزی یه موتوری ادمی ماشینی طرف هر

مانجا مشغول هی و است سالم و صحیح عمویم ک میبینند میشوند مادربزرگم خانه حیاط وارد تا

شام میکردند ناله و اه همه....میزدند فریاد هایم عمه...میدود طرف ان به طرف این از است کاری

.خودش برای بود غریبانی

زا میکنن تصادف راه تو ک بوده پدرم...نبوده عمویم باطل خیال زهی ک فهمیدند همه ک بود انجا

.میشه آسمانی من پدر همکاراش همه بین

:نفهمیدم من و زد ام گونه به تولد ساعات اولین در مهر رسم به پدرم که ای بوسه اولین پاس به

:نفهمید او و زدم صورتش به وداع رسم به من که اخر ی بوسه ترین سوزنده یاد به و

میدارم گرامی را یادش

کنیم قرائت ای فاتحه نیستند ما بین دیگر که پدرانی ی همه روح نثار

خواب سنگینی انکاری کار سر رفتم کسل ک خسته روز ان.......خانوم زینب زبان از هایی حرف

.نداشتم را مریضان همراهیان با زدن سروکله حوصله و حال زیاد داشتم

روپوش سرش سرتا و است کش دراز تخت روی هیکلی ادم یك دیدم میشدم رد راهرو از داشتن

سوخت دلم خیلی شده ویران کسی چ ی خانه صبحی اول.... الهی گفتم دلم در انداختند سفید

شد خفه درونم در صدایم ک اول دیدم را رضا زدم کنار را روپوش تا....ببینم را اش چهره خواستم

فلانی خانوم گفتن و شدن جمع برم دورو همکارانم افتادم زمین روی به شدو سست پاهایم بعد

.....دامادمه سوخت خانمان گفتم تونه چکاره مگه. شد چی

..................پدرم

Page 15: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 15

بوسم تو پای ومن آیی باز تو کاش ای

بوسم تو زیبای صورت روم سجده در

گرفتی جای ودمی برفتی که جا هر

بوسم تو جای کنان گریه بروم آنجا

.زدگان زلزله بودیم ما و بود شده آوار سرمون روی خونمون

دل به میزدم نق هی و داشتم ضعف احساس بودیم کرده طی ها ساعت ک دوری راه بخاطر

.نمیدانستم را هایشان گریه معنی..ندیدم اصلا دیگه ک رو مادرم خواهرانم

گشنگی فرط از بود درش ک نون مقداری با اوردند شیر کاسه یك برایم کردم نوق و نق ک بس

.خوردن به کردم شروع و زدم رو اول قاشق سریع

مامانم عمه دختر دختره داشتم دوستی بچگی عالم در ک بتورم را بعدی قاشق میتواستم

...مرده بابات آمنیا گفت و نشست کنارم اومد...بود

رفیط به رو قاشق مرده بابات گفت وقتی.بود سالش شش اون و سالم پنج من بودیم کوچلو خیلی

ک هست یادم هنوز رفتم مامانم طرف ب کنان گریه کردم پرت دیگر طرفی هم رو شیری کاسه و

مادرم به و ببینم را راهم جلوی تا میکردم پاک را ام اشکی چشمان کوچکم های دست با چگونه

.مرده بابات میگه مینا مامان:گفتم مامانم ب رفتم.برسم

.کشید اغوش در مرا و خوابیده فقط بابات دخترم نه:گفت

تحال این و میشد بیهوش هایم عمه از یکی..نمیدانستم را زنان فریاد و جیغ صدای معنی موقع ان

.ماند ک ماند رویش بیهوشی

Page 16: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 16

.شد بیهوش و.زد پدرم مراسم روی را اول سکته بود سالش چهارده فقط ک ضحی خواهرم

.دادند خبر پدرم تصادف خبر از ام دایی به

.مادرش خانه طرف به رفت و زد وانت بار را گوسفندانش تمام ام دایی

.ببرم گوسفند برایش ک داده پیغام من به مرده رضا پدره.برویم که شو اماده مادر که گفت انجا

.بزرگم بابا خونه طرف به میکنن حرکت و میشن آماده

..بزرگم مادر های صحبت

.شده چ یاسر ک شدم جویا گوسفند از پر وانتی با خانه در رسید دیدم بزرگم پسر یاسر

. بریم کمکش به ک فرستاده پیغام رضا.مرده ام عمه شوهر مادر نیست چیزی گفت

.کنیم حرکت تا شو اماده سریعتر

درسته خب.داده دست از رو شوهرش ک خانوم نوری بیچاره ک بودم درشوک را راه طول تمام

.بود سالمی مرد ولی بود سالش شصت

.نزد حرف کلامی بودو اندوهگین یاسر راه در

گفتم دیدم را رضا پدر.گذاشتم شان خانه حیاط در را پایم ک تا شدیم پیاده و رسیدیم بلاخره

خودم داماد باطل خیال زهی فهمیدم بعد. میبینم اشتباه شدم پیر من یا است زنده این خدا

Page 17: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 17

الهس پانزده از قد نیم قدو فرزند شش با بود شده بیوه سالگی سی در دخترم و بود شده آسمانی

.......شیرخواهره بچه تا بگیر

.شدم ساکت باز مادرم های حرف با

مردان ک محلی یك به شدن وارد بخاطر زنان جیغ صدای و شد پا به بلوایی دوباره دیدم

.هست بودن کرده اش محاصره

. برد طرف همان به کنان گریه مرا کردو بغلم اسما خواهرم

.شدم برو رو پدرم پیکر با و داخل به دادند راه راحت را ما باشد صاحب اسما ک انگار

.میکرد گریه و ببوس رو بابایی میگفت هی اسما

باباتو نبوس جان عمو:گفت ها مرد همون از یکی ببوسمش ک پدرم نزدیك اوردم رو لبام تا من

دیدیش دوباره خونیه پیشونیشم اس خسته بابات الان.گفت کردم نگاهش مبهوت همینطور

. جان بابا ببوسش

مرا اسما و ماند دلم به پدرم بوسیدن داغ و شدم منصرف بوسیدن از مرد های حرف شدن تمام با

.برد مادربزرگم خانه حیاط به

کرده فرش را باغ حتی و حیاط همین بخاطر بود ادم ز پر ها اتاق و خانه بود زیاد جمعیت بس

.مردم برای بودن

ها همسایه همکاران بخاطر گفتند بزرگان همه. شد برگزار پنجم روز تا اول روز از ختم مجلس

در را پدرم هفتم ک شد این بر قرار و بگیریم شهر در مراسمم یك باید ها دوری راه و دوستان

.بگیرم داشتیم سکونت ک شهری

شان سایه بده خیرشان خدا میگفت مادرم و میکردند خرج هی منم منم انهمه با مردان همه دیگر

.کند حفظ فرزندانشان سر بالای را

.کرد باطل خیال زهی مادرم هم باز اما

Page 18: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 18

تا ودب نوشته داخلش گرفته برنج از اوردند مادرم برای بالا بلند لیستی پدرم چهلم مراسم از بعد

انخودش زیاد احتمال بکشن کوفت ک خریدم سیگار ها میهمان برای ک میگفتند سیگار بوکس

.میخواستند مادرم جیب از را پولش اونوقت. کشیدند و گرفتند

.شد متحمل مادرم را سنگینی هزینه

درش ک شهری ناامینی و غربت بدلیل.شدیم ساکن مان خانه غم همان در باز بود سختی هر به

ردممج عموی دلیل همین به کند زندگی میترسید کوچکش بافرزندان جوان زن. میکردیم زندگی

.نترسیم ها شب حداقل ک بردیم خود همراه را مهران

از بعد و شده قطع حقوقش ماه شش تا ک گفتند شد پدرم حقوق گرفتن جویای مادرم ک وقتی

.میکنیم برقرار را حقوقش دوباره ماه شش

.زندگی دغدغه عالمه یه بودو مانده مادرم حالا

حال......میشد خانه مرد خودش باید حال.است طرف کدام محلشان نانوایی نمیدانست ک کسی

.بود زده جوانه راهمان سر دیگر مشکلاتی

و حال ها اتاق های دیوار سر سرتا بود غمکده خانمان ولی بود شده تمام پدرم ختم های مراسم

.بود پدرم گرفته قاب های عکس خانمان پذیرایی

هم باز پدرم حقوق برقراری با حتی ولی.کرده سر و گذرانده چگونه مادرم را ماه شش این نمیدانم

یگرد چون گفتند و نکردند برقرار کمال و تمام دوباره را پدرم حقوق چون.برایمان نمیکرد کفایت

.میکردند واریز را حقوق از اندکی و..میشوید بگیر مستمری نیز شما نمیکند کار

...بود پدرم سالگرد های نزدیك

اتوبوس با و کند جمع را وسایلشان چگونه اینکه فکر در میشود بیدار خواب از مادرم ک روز یك

.دید اخمالو و درهم را ضحی ک سالگرد گرفتن برای شود روستا راهی ها

Page 19: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 19

...شده کج دهنت چرا مادر گفت فهمید درجا

.میگیرم دعوا شده کج دهنش ضحی ک بگی روستا بری اگه شاهده خدا مامان:ضحی

.بود کرده سکته ضحی دوم بار برای اری

.نباشد تابلو ک بخور ادامس حداقل باشه گفت مادرم

جک ضحی دهنه چرا گفت ام عمه شوهر گذاشتند خانه داخل را پایشان و روستا به رسیدند تا ولی

.....و دکتر ببریدش و شده

.نیست یادم ازش ام اندکی حتی ک شد گرفته پدرمم سالگرد مراسم

.خانه به برگشتیم باز

.نمیدهد را مان زندگی خرجی کفاف حقوق ک دید مادرم

.ساخت حیاطمان در کنار ای مغازه و فروخت را طلاهایش

.بود درامدی کسب هم داشتیم رفتن خرید به دیگر نیازی هم انطوری

صاحب را خودش مهران ک بسا چ ولی.مغازه دره گذاشت مغازه شاگرد بعنوان را مهران عمویم

.میرفت موادکشیدن و عیاشی به و. بود گرفته شاگردی خودش برای بود رفته و میدانست مغازه

مپنج کلاس پوریا برادرم و اول کلاس من کرد نام ثبت غیرانتفایی مدرسه به را ما مادرم کم کم

.بود

.ببرید همراهتان و بردارید مغازه از را تان روزانه تغذیه ک بود گفته مادرم

Page 20: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 20

ارید حق فقط..یخمك یا...کیك یا....پفك یا میگفت عمویم.برداریم خوراکی ک میرفتیم تا ولی

.بودم قانعی بچه درکل و میشدم راضی یکیشان ب همیشه منم...ببری را یکیشان

.میخورد و میدزدید را ها ابمیوه بهترین و میرفت نیست عمو میدید تا نه پوریا ولی

.میدزدیدیم خوراکی باید خودمان مغازه از کنید فکر

.نمیبردیم همراهمون دیگه ک پول خب بگیریم وسیله درمغازه میرفتیم میومد ک مهمان مثلا یا

ار خودش پرو پرو عمویم.بردیم ک وسایلی همه با میکرد یادداشت دفتر تو اسممون مغازه شاگرد

.بود کرده مغازه صاحب

.میگذشتند دیگری از پس روزها

.آمد خواهرانم برای خواستگاری تا

.کردند رد و نخواستند ضحی و اسما

.بدهید بمن را سودابه پس گفت حامد

.میخوایی را حامد آیا ک. پرسید بود راهنمایی اول کلاس ک سودابه از و رفت مادرم

.نمیخوام گفت و میخوام گفت نه کرد گریه فقط سودابه

.اورد در خود عقد به را ام ساله چهارده خواهره حامد و دادند حامد به را بله هم انها بعد

نوق و نق هی سما و...میرقصیدم هی و پوشیدم عروسکی لباس ی منم عقدشون مراسم توی

.....بود اومده بار عصبی و لوس خیلی میکرد

هنعش تا نمیشد پیداشون شبا مهران ی لنگه بود شده بود دیده بزرگتر بی ای خانوده ک حامدم

.خونه ب برمیگشتن بعد کنن

.میبردند حساب فقط ضحی ابجی از ک نماند ناگفته ولی

Page 21: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 21

نیومد.بیاد خانه به مهرانم عمو ماندیم منتظر ک شب یه

تو همون بمونه نمیدم راهش دیگه بیاد بعد به این از اگرم گفت کردو قفل داخل از درو ام ضحی

.کوچه

سرش زیر بود گذاشته رو هایش کفش حیاط تو و بود نزده در ضحی ترس از و برگشت مهرانم عمو

.بود خوابیده و

.گذشت و گذشت

نمیدانم.هیچ ک بود داده اشناهاش و دوست به قرضی رو بود مون مغازه تو وسیله هرچی اینکه تا

.بود شده بدهکار ها فروش مواد به پول عالمه یه ک بود کرده هایی معامله چ

گریه با و زنان جیغ دستم رو گذاشت رو سیم طرفش رفتم کرد صدا منو میکشید داشت روز یه

باهاش اومدو م ضحی ابجی.بگیره اروم دستم ک برم طرف کدوم نمیدونستم اصلا میدویدم فقط

.بیرون انداختش خونه از و پیکنیکش زیر زد شوتی یه و کرد دعوا

.بودیم کرده ام زیادی ضرر هیچ ک بودیم نکرده سود.بود شده جنس از خالی ک مون مغازه

میخواستند کردند گیری گروگان به تهدید و خونه در میامدند مهران طلبکارای هی ام طرفی از

.بشه نقد پولشون تا ببرنش و بیارن گیر تنها ای کوچه یا خیابونی یه تو رو پوریا

عمویتان کارهای با. نیست ما جای دیگه اینجا گفت وضعیت این از بود شده خسته دیگر مامانم

.خودمان شهر برگردیم باید سریعتر هرچه

.کردیم اسباکشی شبانه و کردیم اجاره ای خانه رفتیم

.دادیم اجاره خودمانم خانه

Page 22: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 22

.میامد سودابه دیدن دیر به دیر خیلی بگیره را اش عروسی و جلو امد نمی حامدم وسط این

میخواد ک گفت و آمد حامد ک جدید درخانه سکونتمون از بود گذشته ماهی چند اینکه تا

.بگیرد را اش عروسی

.بودم دبستان سوم کلاس من... بود دبیرستان اول کلاس اس عروسی موقع سودابه

.لی شلوار با سفید بلوز یك من برای شلوار و کت دست یك پوریا برای مادرم

دلش و میکرد گریه را عروسی سر سرتا کرد زهر مادرم برای را عروسی کل بود سالش شش سما

.باشد مامانم بغل میخواست

لنق دیگر شهری به شوهرش شغل بخاطر رفت بخت خانه به خوشبختی با کردو عروسی سودابه

.......کردند مکان

.شدیم خوشحال همگی.رساند ما به را اش بارداری خبر که بود نگذشته سودابه عروسی از چیزی

.میشدم خاله داشتم ک من مخصوصا

.خونمون اومدن زنش با بزرگم عموی که بودیم خونمون تو همه روز یك

.خوراکی و شیرینی و میوه عالمه یه با

.عمومون دیدن از خوشحال بودیم بچه ک ما

.نمیشد سرش بابا میگفت عموهام از دوتا به لوس دختر ک ام سما

.نشست پاهاش رو و بابا بابا سمتش رفت بدو بدو خوشحال دید عمومو تا

Page 23: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 23

.نیست طمع بی گرگ سلام معروف قول به

.بود من عموی همین جریان

.مطلب اصل سر رفت عموم بیهوده و پوچ های حرف......و میکنین چیکار پرسی احوال از بعد

قرض ای هفته یك رو خونتون سند ک اومدیم ما مزاحمت از غرض:گفت مامانمو به کرد رو

.میارمش دوباره بعد باشه ضامن شما سند هفته یك..میگیریم وامی یه داریم ما...بگیریم

.کرد تقدیمشان دستی دو و اورد نداره اشکال باشه گفت ساده ک منم مادر

ساله سی الاختیار تام وکالت یه محضر تو بردند مادرم و کردند سواستفاده مادرم بیسوادی از

ام طرفی از نمیدونست ک مامانمم.بدن انجام خونمون با میخواد دلشون هرکاری ک ازش گرفتن

. میکنه امضا رو برگه....بچهامه عموی میگفت داشت اعتماد عموم به

.مشکلاتمان دیگر روی مشکلی میشه اینم باز و

.هیچ بازم بعد ماه چند شد.. نشد عمویم از خبری و ماه یك شد هفته یك

مادرم زایمانش موقع ک.اومد ما خونه به شهرستان از و.زاییمانش به بود مانده روز چند سودابه

.باشد کنارش

.بود ام زاده خواهر منتظر میامدم مدرسه از ک روز هر زده ذوق همچنان منم

Page 24: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 24

خونه به تا کشید طول روز چند نمیدانم بردنش بیمارستان به و شد شروع سودابه درد روز یك

.اوردنش

.گذاشتن امیرعلی اسمشو.بود اورده بدنیا درشت چشمانی با پسر یك

ام دیوووونه...پورنگ عمو کودک برنامه بخاطر بزارن پورنگ اسمشو داشتم دوست من چند هر

.خو بودم بچه خودتونین

.میکردم صداش پورنگ یواشکی منم میکردند صداش امیر اونها

یبرا دیگه ک گرفتم تصمیم موقع همون از روش نزاشتن کردمو انتخاب من ک اسمی دیدم وقتی

.نکنم انتخاب اسم هیچکس بچه

الان جووووون اخ گفتم اومدم ک مدرسه از بود شنبه پنج روز و بود شده روزش هشت امیر

مینویسم مشقامو

.رفتن مدرسه این با بکشم باید بیخوابی هرصب هی میخوام خواست دلم هرچقدر صب

و عممم..شام برای داشتیم مهمون بودو شب کردم بازی و امیر سراغ رفتم نوشتم ک مشقامو

.بودیم نفر چهارده مهمونامون و خودمون کنی حساب کلا بچهاش از دوتا با عمم شوهر

جا از عمم..شد زلزله یهو ده ساعت ک بودیم نشسته دورهم.دخترا کردن جمع خوردیم که شامو

اچر ک خندیدن براش عالمه یه همه و برگشت زلزله شدن قط با ولی رفت سالن در طرف به پرید

.ترسیدی

.روسرمون بریزه خونه بوده نزدیك خب گفت

Page 25: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 25

ناگهان ک بود جمعه صبحش ک خوابیدم ذوق کلی با شب بودم چهارم کلاس من موقع اون

.....شد خبردار شهر کل هیچ ک بیدارشدند همه باصدایی

.کند پیدا نجاتی راه تا میرفت طرفی به کس هر....شدید شد ای زلزله

.رومون بریزه خونه ک بود ممکن لحظه هر

ها دیوار زلزله زدند فریاد ک میگشت کلید دنبال بود داده دست از رو هواسش و هوش ک مادرم

.نیست کلید به نیازی شده کنده در ریخته رو

.بود شده خاک از تلی شهرمان بیرون رفتیم

اواره و خیران همه بلکه من ک نه میخورد بهم هایم دندان ک بود افتاده بدنم به ای لرزه چنان

.بودند

ردمیک کمك درخواست بود نمانده برایش نایی دیگر و میزد جیغ وار التماس و زجه با مان همسایه

.بیاورند در اوار زیر از را فرزندانش و همسر ک

به را خودش چگونه ک بود درمانده و حیران خیابان وسط سرما و ماه دی در پوش زیر با حامد

.برادرش خانه طرف به رفت و کرد حرکت به شروع پیاده بلاخره. برساند برادرش خانه

نه و بود اب نه. بود شده هم در چیز همه داد تشخیص هم از نمیشد شهرو های خیابان شهرو اصلا

...بود شده قط تلفنم برق

. بودن شده جمع خیابان وسط همه

.بود کرده نفوذ هایمان استخان در سرما بازم ولی بود پیچیدا پتو لای را سما منو مادرم

.پدرش دیگری..مادرش فراق غم یکی.بود داده سر ای ناله یه کس هر

Page 26: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 26

.بودند آوار زیر هایش جوان ک مادری یا

هر و است فیلم یك ک میکردم احساس ولی میدیدم دقیق را ها صحنه همه بودم چهارم کلاس

....بود ناک درد خیلی... شود تمام است ممکن لحضه

. رسید دادمان به سریع بود شنیده را خبر تلویزیون از ک عمویم

.برد زده زلزله شهر از ساعت یك فاصله با شهری به و کرد ماشینش سوار را همه ما

.درماشین نبود جا هم چون ماندند ضحی و مادرم

. بود مانده خانه در وسایلمان هم

.پایین بود نیومده ما خونه فقط ما کوچه از

مبابا ک میبینه خواب بوده بابام دوست و بوده مون همسایه قدیما ک مامانم خاله پسر شب همون

.کجایی هست معلوم هیچ تو رضا گفته خونش رفته خاکی های لباس با

.بدم نجات هامو بچه رفتم بوده شده زلزله: میگه بابام

.سالمن رضا بچهای ک مطمئنم میگه زنش به و میشنوه رو خبر میشه بیدار خواب از وقتی

گرفته فرا شهرو کل سکوت میداد مرگ بوی شهر.بشه شب ک برسه چ بود مرده روز در شهرمون

بود

.شدند ملحق ما به ضحی و مامانم غروب دم خلاصه

از. داد دست از آوار زیر را اش خانواده و دایی.اش خانواده و خاله.اش خانواده و برادرش حامد

.شد بیزار شده نفرین شهر

Page 27: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 27

.......بود ما آوارگی برای شروعی باز این

بودیم شده خسته وضعیت این از دیگه وو خاله و دایی خانه روز چند بودیم عمویم خانه روز چند

.بودیم نفر شش خب

.سالم نیمی اوار زیر نیمی بودن خونمون تو همه هم زندگیمان وسایل نبود ای چاره راه

.عزا شهره ب برگشتیم

.بودند زده چادر هم کنار هامان همسایه همه بود شده بهتر اوضاعش باز

چادر نیست سرمان بالای مردی ک میدانستند ها همسایه..دادند بزرگ چادر یك ما به امدادگران

.کنیم امنیت احساس کمی حداقل ک.زدند خودشان چادرهای میان مارا

حتما نمیبرد خوابش ترس از و میکرد گریه شبها نمیرود مهدکودک ک بود خوشحال سما روزها

.میخوابید مردی کنار باید

خودشان چادر در میبرد انرا و سما دنبال میامد بود سما سال و همسن دخترش مان همسایه

.میاورد بعد و میخواباند

را وبیال کنسرو و نداشتیم نون وقتا بعضی.نداشتیم حمام بود شده ای جیره اب. بود سختی زندگی

.میخوردیم خالی باید

باهم و میشدیم بسیج باهم همه لرز و ترس هزار با بود سالم ما خانه از فقط بهداشتی سرویس

.برمیگشتیم باهم باز و میرفتیم

از را هایشان خانواده بچها همه چون بودند تفریح محل فقط و چادر بودن شده ک هایم مدرسه

تیکساع از بعد و میکردند اهدا جایزه و میکردند تعریف جك برایمان انجا فقط. بودند داده دست

هایش مدرسه در را ای محله هر بهداشتی سرویس ک توانست دولت بلاخره. میشدیم خانه راهی

.میرفتیم ها حمام سمت به و وسایلمان و لباس از میکردیم اماده بقچه قدیم همانند باید. بزارد

Page 28: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 28

جمپن کلاس من میرفتند مدرسه به دیگر بار بچها میشدند اماده داشتند ها موقت اسکان کم کم

.بودم شده

کمح بودند بیخانمان ک کسانی برای البته ها موقت اسکان داشتند صفایی چ ک نمیدانید وای

های بهداشتی سرویس اون از دیگه وای...مجهز بهداشتی سرویس برق آب...داشتند را قصر

هایی اتاقك... میکند را چادرمان و آمد می ک بادهایی چادر سرمای از...شدیم راحت بوگندو

ها شهرک و ها اردوگاه.بودند زلزله زد ولی.....میگرفت جا انها در متری دوازده قالی یك ک بودند

......بود سیاه همچنان مردمش دل و شهر دل ولی بودند شده بنا

اولش امد خواستگار برایش و بود دانشجو اسما خواهرم ک بودیم ها موقت اسکان همین توی

ردش ناپاکه چشم و بازه هوس پسره ک دیدیم بعد ولی کنند نامزد ک شد قرار کردیم قبولش

...کردیم

بداخلاق یا معتاد یا بیکار یا نبودن دل باب ک میومدن خواستگارانی نیز ضحی خواهرم برای

.داشتند ای زننده خصلت ی هرکدام

.میشدند جمع داشتند کم کم ها اردوگاه اینکه تا....گذشت و گذشت

از دوسال و بود محمود نامش و کرد خواستگاری ضحی برای را پسرش نیز ام دایی حین همین در

.نزد حرفی دیگر ام دایی و نکرد قبولش ضمی همین بخاطر بود کوچکتر ضحی

میکند رد را خواستگارانش ی همه ک است گیر اش قدیمی عشق پیش دلش باز ضحی بود معلوم

.نمیدهد هیچکدام ب دل و

Page 29: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 29

.....بودند ساخته را هایشان خانه بود سرشان بالای مرد ک کسانی

.بودیم اردوگاه در هنوز بودیم مستاجر اونجاهم ک ماها مثل کسایی ولی

.بدن موقت سوئت ندارن خونه ک کسایی به شد قرار اینکه تا

.بودن اردوگاها از بهتر اونا باز

اسپیلت دوتا و ابگرمکن و گاز و اشپزخونه.. حال یه اتاق یه.شامل که متری چهل های خونه

بنا رو ها سوئت این شهر بیرون در باید شهر از بودن دور مثل داشتند نیز بدی شرایط ولی.....و

ردلگی بس کنم گریه میخواست دلم میشد ک غروب...داشت باز خودشو های سختی... بودند کرده

اگر یعنی..نداشتن ام حصاری و حیاط ها سویت این.. نداشتم ام دوستی هیچ اول روزای چون بود

.میدیدی روبروییت همسایه درخونه بشینی بیرون میومدی

منم و هکن بازی جلوم اسکیتش های کفش با سما و بشینم بیرون بیام ک بود این من تفریح تنها

..کنم تشویقش

همسایه یا داشتیم مهمون یا همیشه نبود خوندن درس برای شرایط ولی بود تمیزی ترو جای

..ها همسایه بودن فضول خیلی خلاصه بشینه مامانم پیش ک میومد

دبیرستان اول کلاس من و.بود گذشته سالی یك شاید اونجا بودیم مارفته ک بود اوایلی

گواهینامه و بشه تموم ک سالش هیجده پوریا ک بود کرده جمع پولی مقدار یه مامانمم....بودم

....بخره ماشین واسش بگیره

ما خونه شب تا اومدن ظهرشم دکتر ببرش ک شهر میاد و میشه مریض ش بچه ام خاله روز یه

.بخوابین همینجا امشب حالا گفت ابجیم ک برن خواستن موندن

....گرفتش درد دندون خالم شوهر فرداش و خوابیدن شبو

Page 30: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 30

.بگیره داروخونه از دندونش واسه دندون ژل بره ک گفت پوریا بدست داد مایشینشو سوئچ

...مردم ک بیایین ک زد زنگ بعدش ساعت نیم و رفت پوریا

..........بود زدن وارونه درحال و بود کرده چپ ماشین خونه نزدیك برگشتنی

رسند نمی آرزوهایم به دستهایم اوقات گاهی

بلندند آرزوهایم چون شاید

: گوید می صبرم شاداب و سرسبز درخت ولی

هست خدایی چون ؛ هست امیدی

بود نوشته زیبا چه و ، آری

میکنم، تکرار خود با همواره

هست خدایی چون ؛ هست امیدی

Page 31: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 31

.بود ماهش سه حدودا ک پسرخالم ماندمو من...میدویدند تصادف محل طرف به هراسان همگی

ک گفت آمد ام خاله بلاهره...میخواست شیر و میکرد گریه بچه آمدند تا کشید طول خیلی

بدهند را ماشین تا... رفتند همگی باز داد شیر را بچه نشده طوریش خودش پوریا ک خداروشکر

.تعمیرگاه

اری بود پس هوا بود معلوم ک اینطور. خونه برگشتن غروب

خودش کپ یکی یا ک بود گفته مادرم به و نخواسته را ماشین ام خاله ک بود قرار این از قضیه

بود رفته فرو فکر به و بود درخانه نزاری حال با مادرم....بده را پولش یا بخر

و فروخته معلم یه به را ماشینمان ک میگوییم بقیه به و خانه به میرویم ما:گفت ام خاله درآخر

.ماه اخر برای داده چك

.نکرد ما به کمکی هیچ

بودیم شوک در همگی

.کند گم را گورش انهم تا صورتش تو کند پرت پول ک نبود سرمان بالا مردی

رذل میتواند چقدر ادم بیراه بدو هی زنگ هی.. شد شروع هایشان زنگ ک بود نگذشته هفته یك

.باشد

.بدم بهتون و کنم جورش کامل تا کنید صبر بود گفته بهشان ک مادرم

میگفت و نمیشد راضی اصلا مادرم اولش.... داشتیم طلا قدیم زمان همان از ک شکر خدارا

شده ریز بهم اعصابمان و میزنند زنگ خیلی دید ک بعد...نمیفروشم را دخترانم های دلخوشی

شد فروش به راضی

Page 32: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 32

سی بیست بخری بری بخوایی الان اگر ک داشت مانند پوش تك بزرگ النگو تا شش مادرم

قیمتشونه میلیون

.دوتا سما و داشتم تا سه من

و بود گرفته وام مادرم ک پولی ان با و فروختیم قیمت زیر و ارزان قیمت با را طلاهایمان تمام

.... گذاشتیم هم روی بود کرده جمع

.داشتیم کم چهارصدتومن باز

.یناا خالم به بدن و پول و بنویسن قولنامه و بگیرن و ماشین سند ک رفتن پوریا و ضحی و مادرم

ینبد چهارصدتومنمون وقتی گفتن و ندادن رو سند تومن چهارصد بخاطر بازی نامرد با بازهم ولی

.میدیم تحویلتون ماشین سند

تبدیل غراضه اهن یك به حالا ک ماشینی برای دادم را بودیم کرده ک هایی قوله و قرض تمام

.بود شده

.شد منتفی کاملا ماشین خرید صورت این با پس

شدند سبز خانمان جلوی دیدیم ک بودیم داده را ماشینشان پول ک روزی از بود نگذشته چیزی

.میزنیم آتیش رویتان جلو ماشین سند یا بدین چهارصدتومن یا میگویند و

.میبریدم را شان خرخره کندی کارد با میخواست دلم اخ

پنجاه و دویست ک گفت و داد بهشان رفت.... ندارد بیشتر تومن پنجاه صدو دید دیگر مادرم

بدم پول بهتون ندارم ک الان ولی ازتون نمیخواستمش. بودم طلبکارتان پیش وقت خیلی تومنم

.میکنم کم رو قرضتون همون

.رفتن و دادن ماشین سند و اوردن کم هم انها

Page 33: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 33

...نبودیم فروختن طلا و دادن پول ناراحت اصلا

.....اخه باشه اشغال میتونه چقدر ادم شدیم اذیت روحی لحاظ از

اب ن صبر یکم درستی به ولی نداره اشکال میخوای پولتو حالا...نکنی رحم بچهاش خواهرتو به

...شکست نمکدون خوردو نمك... فحاشی و فحش

.بشن پاس ک حدی در.ندادم پاسخ را امتحاناتم بدرستی و بود امتحاناتم فصل

مکن چ ولی بشم مهندس اخر در بخونم فیزیك ریاضی رشته داشتم دوست و بودم ریاضی عاشق

....شد ده ریاضیم بودو گذشت امتحانات از هواسم مشکلات وجود با و بودم اول سال ک

.کنم استراحت میتونم و تابستونه و امتحانام شدن تموم ک بودم خوشحال فقط

رس برایمان را ماشین همان تا....صافکار و تعمیرکار به میداد میکردو جمع پولی ماه به ماه مادرمم

شنقا صافکارو تعمیرکارو به بدهیمان ولی شد سرپا ماشین تا کشید طول ماهی چند...کنند پا

به ماه به ماه ولی ببریم را ماشینمان ک کردند قبول چك با خدا بندگان ک بود نشده تمام

.....بشه تسویه تا بریزیم پول حسابشان

............شد شروع بزرگم عموی با ما کنان اشتی حین همین در

هب ما و بود برده را مان خانه سند ک بود سال شش حدود میگذشت زیادی سالیان اینکه با عمویم

.بودیم کرده رابطه قطع انها با داشتیم ک اختلافاتی و دلیل همین

نبیرو ریختن صورتش و بدنش کل و زدن بهش اشتباهی امپول دکترا شدو مریض روز یه اسما اما

......استان ببریدش گفتن و کردن امید قطع دکترا و کرد ورم وحشتناکی طور به و

Page 34: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 34

.کردند بستری را خواهرم سریع انجا و برد استان به را اسما مادرم

در وزهن اسما و کشید طول و بشورند دارو فلان با مرتب را بدنش باید گفتن و دادند انجام معاینات

.بود بیمارستان

عیادتش اومدن بستریه اسما ک شده خبر وقتی زنش با عمویتان گفت و زد زنگ مادرم روز یك

اریمتمی دوباره بعد و کن استراحت کمی بریم بیا شدی خسته ماندن بالاسری از دیگه تو گفتن و

.بیمارستان

به دوباره بود کرده مرتب و راشسته هایش لباس بود کرده خستی رفع و بود رفته مادرم

و ترف شروع و ما با عمویم خانواده کردن اشتی برای بود ای بهانه این و بود برگشته بیمارستان

.آمد

کتاب سوئتمان در جلوی داشتم دیدمشان درازی سالیان از بعد من و خانمان آمدند ک باری اولین

جلوی عمویم های نامردی....نبودن مهم برایم اصلا شدند ظاهر جلویم ک وقتی و میخوندم تاریخ

...امد فیلم مث چشمانم

بفرمایین گفتم مهمونن ک انگار ن انگار و باهاشون کردم پرسی احوال و سلام منم و جلو آمدند

ولی درسم خوندن به کردم شروع دوباره درو دم نشستم وخودم خونه تو فرستادمشون...داخل

...میکردم نگاه بودنشون پرو به و خونه تو میرفتم باید.... کنم تمرکز نمیتونستم اینبار

نمیکردم راحتی احساس باهاشون اصلا افتاده فشارم ک میکردم احساس واقعا خونه تو رفتم

خوردم و کردم درست آبلیمو شربت خودم واسه و خونه اشپز تو رفتن

گذشته درگیر فکرم اما میدادم گوش حرفاشان به و نشستم کنارشان و شد بهتر کمی حالم

.......بود

Page 35: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 35

و بزرگش پسر..بودند کرده ازدواج اش دومی پسر و دختر ک داشت دختر یك و پسر سه عمویم

.بودن مجرد بود من همسن ک اش تغاری ته پسر

و نبود طرفه یك عشق این ک نماند ناگفته و بود ضحی خواهرم عاشق بچگی در پسرعمویم

...نمیامد بدش عمویم پسر از نیز ضحی

چشمانی زیبا و کشید ابروانی مانند فر مشکی موهای...زیبا اندامی با و داشت بلند قدی متین

.بودند کرده عسلی چشم به معروف را عمویم پسر کلا ک عسلی

.شود دامادم داشتم دوست من بود زیبا ک کلام خلاصه

دوست را عموشان بچهای ک ام ضحی و پوریا.....ما خانه به عمویم خانواده آمدهای و رفت با

.میماندند عمویم خونه و استان میرفتن مادرم از اجازه بدون داشتند

.ندک خواستگاری را ضحی متین ک شد باعث و کشید زبانه دوباره قدیمی عشق بلاخره اینکه تا

.نبودند راضی متین مادر و من مادر ک طوری به

این گفت و وسط گذاشت اخم با را طلا سرویس یك و خونمون آند عمویم زن شد عید ک وقتی

... ضحی برای هدیه

.نبرد طلاها سمت به نگاه اصلا بود کرده اخم آن از بیشتر دیگر ک منم مادر

.........هیچ لبخندی نه و بود شیرینی ن سرد خیلی

خانواده کل بودن ناراضی مادرم های محلی بی و کشید ضحی خواهرم ک هایی سختی همه با

.....ها

....رسید فرا عقد روز بلاخره ولی

Page 36: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 36

.بود بازی بچه عقد روز بازهم

.بودیم سما منو و پوریا و اسما ضحی طرف از

.....بودند زنش با پسرعمویم و عمویم متینم طرف از

....بودند نیامده مادرهایشان

طبیعی گل بود رفته خودش نمیشود شیرینی و گل بدون عقد ک بود دیده بابك پسرعمویم

....شدند حاضر انجا ندا همسرش با و بود خریده شیرینی بزرگ جعبه با زیبایی

کسی.....مادرش از گرفتن اجازه بدون...گفت را بله سوم بار برای خانوم عروس شدو خوانده عقد

....نبود

...بود عقربی در قمر اوضاع

.بیایین مدارک بردن برای فردا و کنین امضا گفت عاقد

خوشحالی با همه و میبریم مدارک هم میکنیم امضا میاییم هم فردا همون پس. گفت هوا بی متین

.......رفتند بیرون محضر از

.........بود ضحی برای دوباره شروعی این

.خونه برگشتیم و خوردیم محضر در شیرینی شد خوانده ک عقد

.کرد دود اسفند و. بود کرده درست شام مامانم

خونه استان میرفت ضحی اوقات گاهی و میموند ما خونه متین اوقات گاهی خوردیم را شام همگی

.عموم

می گوش پشت متین همینطور نرفتن اما بگیرن شون ها شناسنامه برن بعد روز صبح ک بود قرار

.میکرد فردا و امروز کردن امضا برای و انداخت

Page 37: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 37

تا نمیداد پیام بهش و بود شده سرد ضحی به نسبت متین ک بود نگذشته عقدشون از ماهی سه

..... و گفتند تبریك بهش همه و بود ضحی تولد جشن روز یك ک صورتی در حتی

.بفرسته تبریك پیام ی ک نبود یادشم حتی هیچ ک نخرید کادو متین ولی

تبریك بهش نامزدش ک بود ناراحت فقط و نبودن مهم برایش دیگران های تبریك ام ضحی

.نگفته

دوست اگ ست ضحی تولد امروز ک دادم پیام متین به برداشتمو مامانمو گوشی یواشکی من

.منتظرته ک بده بهش تبریکی پیام یه حداقل داشتی

.داد ضحی به تولد تبریك پیام و باشه گفت متینم

اش زندگی شدن خوب برای دوباره شروعی باز کرد فکر و شد خوشحال ابجیم چقدر نمیدونین

..هست

.باطل خیال زهی ولی خونشون رفت شدو خوشحال همین بخاطر

منه یار گفت که کَس هر ز خوردم پا پشت

منه آزار پی در شب و روز دیدم که چون

گردنم بر کرد حلقه محبت از دستی هرکه

Page 38: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 38

. . منه دار حلقه ، محبت دست این دیدم

اسهو میبنی رو صندلا این ضحی گفته هیچ ک نگرفته تحویلش ک متین خونشون رفته وقتی

.دنشدی میرم دارم بشم خوشتیپ و بپوشم لباسی چ کنی کمکم بیای میشه گرفتم دخترم دوس

.خونمون برگشت شکسته دلی با ضحی

.نبودن متین با ازدواجش به راضی اش خانواده ک جایی

!نیا جلوتر

.شوی می خاکستر

...اند سوزانده را دلی اینجا

درحال ام خانواده و من به همچنان روحی ضررهای ولی کنم توصیف را دردمان نمیتوانم دقیق

.بود زدن ضربه

Page 39: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 39

از بعد و پرسی احوال اول و داد پیام ضحی به اشناهایمان از یکی پسر ک بود روزها درهمان

.میدهد انجام ک کارهایی تا زندگی اوضاع

... بود شده قط متین با ضحی رابطه کلا

... میکرد صبح شهریار به دادن پیام با را شبش هر و

بزرگی شکست خواهرم های ناراحتی بخاطر بودم کرده پیدا روانی روحی ناراحتی من ام طرفی از

داشته ارامی خواب تا میخوردم و برمیداشتم مادرم ارامبخش های قرص از دزدکی. بود خورده ک

.باشم

گفته و بود کرده علاقه ابراز ضحی به شهریار ک حدی به.بود شده زیاد ضحی و شهریار های پیام

. نیستند شناسنامه در ک هایتان اسم ک بود

.بخون پس رو صیغه برو

.خواستگاریت میام فرداش

و اجبار سر از و سریع ولی بگیر خب میخواهی طلاق اگر کن صبر گفتم ضحی خواهرم به هرچه

......انتقام میگویم بود متین دوست شهریار چون....نکن ازدواج انتقام

شرح برایش را اتفاقات همه و محضردار پیش رفت بود سوار را خودش خر ضحی گویی روزها ان

.کرد صیغه فسخ ب راضی التماس هزار به را محضردار و داد

.......نبود همراهش ام صیغه فسخ برای مادرم هم بار این

هیچ میگن یا قدیمی و دیرینه عشق ارزش یعنی کشید طول ماه شش ضحی و متین نامزدی و

میشه؟ تموم ماهه شیش اونم نیست اولی عشق مث دنیا تو عشقی

Page 40: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 40

تمصور بر که هایی غم تمام خاطر به ، گرفتی صورتم از که هایی خنده تمام خاطر به بخشمت نمی

، ردیک پر پر برایم که احساسی خاطر به ، شکستی برایم که دلی خاطر به بخشمت نمی ، نشاندی

گذاردی زخمم بر که نمکی خاطر به ، نشاندی وجودم بر که زخمی خاطر به بخشمت نمی

........شهریار شد خوانده پس صیغه ک وقتی

..شد خوانده پس متین از خبر بدون صیغه ک شنبه

.آمدند خواستگاری به بزرگ گلی با اش خانواده با شهریار شب دوشنبه

. گذاشتند چهارشنبه برای را کنان عقد جشن مراسم و ازمایش رفتن فرداش

.نداشت خبر ما طایفه از کسی هنوز

.نرفتیم و بودیم مدرسه سما منو ک کردند عقد و محضر رفتند چهارشنبه صبح

.کرد دعوت را اقوام شبش برای و زد زنگ همه به مادرم کردند عقد ک همانجا

.دارد عقدکنان دیگیری کس با چگونه بود متین نامرد ضحی ک بودند کرده هنگ همگی

باورش همچنان ولی.داده دست از را ضحی دیگر ک بود شده خبردار شب همان متین ام طرفی از

.است کابوس میکرد فکر و نمیشد

Page 41: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 41

.راهنمایی دوم کلاس سما و بودم دبیرستان سوم کلاس من

.......جشن برگذاری محل رفتیم عصرش جفتمون

.ابی کوتاه دامن تاپ سما. داشتم آبی پفی پیراهن من میشدیم آماده کم کم

جمع به ضحی منو و میامد ضبط و دایره صدای سرو و میامدند داشتند ها میهمان کم کم

.پیوستیم

مراسم به نتوانست ام سودابه ابجی ک افتاد اتفاق چی همه هبر بی و مقدمه بی و سریع اینقدر

...بیاید خواهرش عقد

امدند هایم دایی واخرشب میگرفتم فیلم دوربینم با من و شد برگزار خوشی و خوبی به جشن

.شد تمام جشن و ها زن با رقصیدند داخل

اگر گفت شهریارم میخواهم جدا خانه گفت و کرد پیله ک بود نگذشته ضحی عقد از ماهی یك

خسته مادرشوهرش شوهرو پدر دست از ک ام ضحی نمیگیرم عروسی برات کنیم جدا رو خونه

...عروسی جشن گرفتن بدون کردند جدا رو شون خونه و کرد قبول بود شده

انجا دکتر برای برد تهران به را اسما مادرم ک بود کرده جدا را اش خونه ضحی بود دوماهی یکی

.دهد انجام باز عمل باید و شده فرسوده قلبش ک بودن گفته دکترا

.بودیم مانده ضحی خونه هم سما منو

داد بهم کارت سیم و گوشی یك پوریا برادرم برگشتند ک وقتی...امدند تا کشید طول روزی چند

داشتن به ای علاقه من ولی داشت گوشی دبستانش پنجم کلاس از سما چند هر......تو مال گفت

کلی من و بود خریده برام گوشی داداشم اینکه تا نمیخواستم گوشی همین بخاطر نداشتم گوشی

........بود من برای دوباره شروعی و کردم ذوق

Page 42: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 42

خونه تو روز یك بودم دبیرستان سوم سال.. بود نگذشته زیاد بودم خریده گوشی ک وقتی از

.بود اول ترم های امتحان به نزدیك و بودم نشسته

آمنیا؟:گفت کردو صدام بود اومده مامانش ی خونه از مامانم ک

مامان بله:گفتم

.دارم کارت آشپزخونه بیا:گفت

میام کنم مرتب کتابام الان مامان باشه: گفتم

.بیا زود واجبه کن ولش رو اونا:گفت

..خونه اشپز تو رفتم و گفتم ای باشه منم

.بودن کیا و اونجا بوده چخبر ک و شدم مادربزرگم حال جویای اولش

.بود همونجا یاسرتم دایی:گفت مامانم اینا همه گفتن از بعد

بودن؟ بچهاشم...بودن خوب خب: گفتم

بود تنها خودش نه گفت

.خب:گفتم

.کرد خواستگاری پسرش برای تو: گفت کردو مکثی

بهم اصلا یاسر پسردایی و من مامان وای گفتم و خنده زیر زدم بعدش و شدم متعجب اولش

... اون.و جینبلم بلم علم من.فرهنگی لحاظ از هم و درسی لحاظ از هم نمیخوریم

..میزدم فك تند تند و بزنه حرف مامانم نمیزاشتم اصلا

.دخترم بکش نفس یکم آمنیا:گفت مامانم بلاخره تا

Page 43: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 43

پس باشه گفته اونم نیست عروسی دخترم ک گفتم بهش خودم من:گفت مامانم و شدم ساکت بعد

...هیچی

گذشت و گذشت

روی شب یك ک بودند تهران اینا مادرم هنوز برد تهران به قلبش معالجه برای را اسما مامانم ک

.آمد پیامی گوشیم

خوبی.سلام_

یو؟؟؟ های_

میدی؟ پیام انگلیسی هستی باکلاسی چ_

شما؟ مرسی خوبم سلام_نوشتم

آمنیا خوبی ام سامی_

.خان سامی چطوری تو خوبم سلام_

.بدم پیام من گفتم نمیکنی یادی ک تو مرسی-

.خوبن همه اینا عمو چخبر...نداشتم شمارت من_

.گرفتم فاطی از نداشتم شمارت منم_

.فرستاد برام عاشقانه های پیام هی و داشتیم زیادی های گو و گفت

.هستم اش اسمی نامزد من و کرده انتخاب دامادی به را سامی پدرم ک کرد یاداوری بهم

Page 44: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 44

اول دبو نگرفته صورت چیزی خواستگاری برونی حلقه یا حرفی بودیم شده بزرگ ک وقتی از ولی

.شود مطمئن خودش به نسبت من علاقه از میخواست

عمل از روزی بیست دیگه و بودم پیامش منتظر شب هشت حدودا مخصوصی تایم سر شب هر

.برگردن میخواستند تهران از بودو گذشته اسما خواهرم جراحی

عیادتش به حتما برگشتن وقتی ک گفت ام سامی. میدادم گزارش اسما احوالات از سامی به

دلم و ندیدمت ک است وقت خیلی میبینم رو تو من هم و میشویم اسما احوال جویای هم.. میاییم

است شده تنگت

گوسفندی اسما جلوی ضحی شوهر شهریار و بازگشتند تهران از سلامتی و خیر به اینا مادرم

...کرد قربانی

.نمیرفت خواب و میکرد ناله درد از شبها و نبود مساعد اسما خواهرم حال

. میامدند ملاقاتش به روز و شب مان طایفه تمام

و میرفتم اشپزخانه به یکراست استراحت و ها لباس کردن عوض بجای میرسیدم ک مدرسه از

.بعدی های میهمان برای میشدم دهی سرویس اماده و میکردم جارو و جمع و میشستم را ظرفا

احوال جویای و آمد خانمان به اش خانواده با شب یك و میدادم خبر اسما احوالات از سامی به

...شدند خواهرم

اشپزخانه در یا میرفتم تفره بودن جمع تو از هی سامی جلوی میکشیدم خجالت خیلی ک من

.....مختلف های بهانه به میرفتم سما و خودم مشترک اتاق به یا میکردم سرگرم را خودم

و راحت ایقدر دادن پیام در چرا نمیدانم.... کشیدم راحتی نفس من و رفتن اینا سامی بلاخره

.میشدن سرخ هایم گونه خجالتی از میدیدمش تا ولی باهاش بودم شده صمیمی

آنجا از.رفتم ارایشگاه به عروس همراه من و بود یاسرم دایی بزرگی پسر عروسی حین همین در

.زد ام مصنوعی مژه برایم ارایشگر و کردم ارایش و زدم تیپ

Page 45: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 45

.بودن دعوت اونهایم چون میبینم را سامی اینکه از خوشحال من

(بود کرده خواستگاری ک یاسر دایی دوم پسر)بود امیرم طرفی از

.بود زده تیپ و بود برادرش عروسی

.نمیکردم نگاه بهش اصلا من ولی

... بود سامی دنبال چشمم فقط میرقصیدند مردها وقتی ارکس جلوی

اینجا، بیا آمنیا:گفت و زد صدا منو باران ام دخترخاله اینکه تا

باران؟ جانم:گفتم

.دارم کارت اونور تا میایی من همراه لحظه یه:گفت

ک بفهمم داشتم دوست کنجکاو بودمو فضول یکمم ک نماند ناگفته چی همه از بیخبر ک منم

.دارد چکارم ام دخترخاله

.داشت دختر دوتا و بود بزرگتر من از سال یك باران

شده؟؟؟ چیه؟؟؟چیزی جریان باران:گفتم شدیم خارج ک جمعیت از

...خیره امره: گفت

سن به ک نداشت بزرگی داداش ک خودش چون بزنه حرف امیر مورد در میخواد ک گرفتم درجا

.میگفت باران به را رازدلهایش همه و بود اش شیری برادره امیر ام طرفی از بخوره من

خب؟؟:گفتم

بزنه، حرف باهات میخواد امیر: گفت

.بعد برا بزا نیس وقتش الان جون باران اخه: گفتم

Page 46: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 46

.داداشم داره گناه منتظرمونه باغچه کنار امیر بریم بدو نباشه حرف نه: گفت

نمیام بگم میخواستم اگ بود زورگو خیلی خداییش همم..داشتم دوست و باران هم ک ام طرفی از

ابراز میخواد رویی چ با امیر ک بودم کنجکاو خیلی طرفی از هم..بردنم به میکرد مقاومت باز

.بود حرف کم و خجالتی بچه بس کنه احساسات

.بود نشسته همونجا امیر باغچه کنار رفتیم

.آمنیا:گفت

بله: گفتم

اینجا بیایی گفتم چرا ک میدونی: گفت

خب: گفتم

ک گفت بابا بگه عمه به گفتم باباهم به دارم دوست من مطلب اصل سر میرم راست ی پس: گفت

.بپرسم خودت از شبی گفتم منم.داده سربالا جواب عمه

هیچ کرد احساسات ابراز بهم خودش وقتی ولی بود داده بهم مامانم خواستگاریشو خبر درسته

.نداد دست بهم خوبی حس هیچ نمیدیم درش مثبتی نکته

.میزد حرف امیر بودمو فکر تو من

باهات و بیاره رو تو کردم خواهش باران از امشب بشم مطمئن اینکه بخاطر من آمنیا:گفت اخر در

.بدی بهم خودت رو نهایی حواب و کنم صحبت

.بود سامی پیش دلم چون....ندارم ازدواج قصد فعلا من گفتم و بودم منگ و گیج منم

.میخوای پسرعموتو:گفت

گفته کی نه:گفتم

گفتن قدیما از چون:گفت

Page 47: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 47

نخیر گفتم

.من درمورد نظرت چیه حالا گفت

.میدم خبرت بکنم فکرامو بزار باشه گفتم اینکه تا شد پیله اینقدر

.نکن امیدم نا باشه تو از خبر پس گفت

...زنونه مجلس تو. رفتم و شدم پا منم

زدی حرف پسره با رفتی چرا نمیخواستی ک تو آمنیا گفتم خرکی کنجکاوی این از شدم پشیمون

ابی آمنیا گفتن و سرم ریختن دخترا ک بودم فکر تو همینجوری سوخت براش دلم.داشت گناه

برقصیم قاطی ارکس جلو بریم

یه حداقل بزا کنم فکر چیزا این به دارم وقت بعد بزا میشه تموم داره عروسی گفتم خودم به منم

.بگذرونم خوش امشب

..خوشگذروندیم صبح پنج تا حسابی و رفتیم

میگفت و داشت دوست خیلی منو داییم نماد ناگفته و بود یاسرم دایی عزیزدوردونه پسره امیر

امیر چون.کنم قبول پسرشو من ک نداشت امیدی ولی....بشه عروسم دارم دوس و ادبیه با دختر

.....داشتم رفتن دانشگاه قصد من ولی بود نوشتن و خوندن حده در فقط سوادش

و شدم قبول دانشگاه علاقم مورد رشته و بود سالم هیجده من حال گذشت دوران اون از دوسال

.شد خوشحال خیلی اونم دادم سامی به را خبرش

زیارت میریم یکراست گرفتیم خوابگاه برات ک اونور از گفت مامانمم کردم جمع وسایلمو همه

.برمیگردیم بعد رضا امام

جا تنگف بگیریم خوابگاه ک رفتیم و دادم انجام نامم ثبت کارای ذوق و شوق تمام با رسیدم وقتی

.ندادن بهم خوابگاه و شدن پر

Page 48: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 48

.بیاد گیرم خوابگاه تا میرفتم عموم خونه یا میگرفتم خونه میرفتم یا باید

نمیزارم تنها غریب شهر تو دختر ساعتم یك ک گفت و کرد شدید مخالفت پوریا داداشم ک

ونممسافرتم شد کنسل من رفتن دانشگاه چون نگفتم هیچی اولش.نمیگیرم خونه نداره خوابگاه

.شهرمون برگشتیم شدو کنسل

ازب دیدم.کنن پیدا خوابگاه برات عموت بچهای میزنم زنگ باشه گفت مامانم کردم التماس اولش

.میکردم گریه و مینشستم روزا نکردن پیدا

ودمونخ شهر همینجا یا.میمونم پیشت خودم میگیریم خونه میریم گفت شد راضی پوریا اینکه تا

.میدم شو هزینه نیس مشکلی بری خواستی ای رشته هر ازاد دانشگاه

. فلان و خونه سخته برم نمیشه دیدم منم

.کنم نام ثبت دانشگاه برم خودمون شهر ک کردم قبول

.کردم نام ثبت ممدکاری رشته و رفتم

شد چی گفت داد پیغام برایم امیر باز ک بود شده محرم ماه و میرفتم دانشگاه ک بود اوایلی

.هستم منتظرت من و گذشته دوسال

. بخونم درس دارم قصد فعلا و نه گفتم من باز

.گفتم رو حرفا همه و دادم پیام سامی به شبم همون

.کنه صحبت خانوادم با ک بفرست باباتو میخوایی واقعا اگر:گفتم

.کنم رسمیش و جلو بیام میخوام میگه هی پسرداییم امیر چون

رداف همین باشین اوکی شما اگ مامانت کردن قبول و دارم شك تو خواستن به فقط من گفت اونم

.بفرست و قبوله اره گفتم منم بابامو

Page 49: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 49

ک میکشیدم خجالت اینقدر ارتباطم در پسرش با ک میدونست و خونمون اومد عموم فرداش وای

. اتاقم تو رفتم دادمو سلام سریع

و کرد بهونه رو سامی سربازی همین بخاطر و نبود راضی مامانم کردو خواستگاری اومد عمومم

.میکنم قبولش بیاد بره سربازی بفرستش نرفته سربازی هنوز پسرت: گفت

.رفت و نگفت هیچی دیگه عمومم

.ندارم رو سربازی طاقت من نمیتونم من نیستم برو سربازی من ک میگفت بهم هی ام سامی

.بکشی باید رو سربازی سختی پس میخوای منو اگ میگفتم بهش منم

و سیستان به سربازی راهی سامی غم عالمه یه با کردمو راضیش بود بدبختی هر به بلاخره

.........رفت بلوچستان

.دانشگاه من و سربازی رفت سامی

.میداد پیام نه ساعت شب هر و. بود برده گوشی خودش همراه دزدکی

.میگفت سربازی های سختی از

.بخونم میایی وقتی تا کن خاطره را ات سربازی های روز کل ک گفتم بهش روز یك

.مینوشت را خاطراتش روزها و کرد قبول

. بود سرباز همچنان و گذشت روال همین به سال یك داشتم دوستش خیلی

رطو به....شد چی جوابت پس که میداد پسغام و پیغام هی نبود قضیه ولکن باز امیر ام طرفی از

.بود مثبتم جواب منتظر و نمیفهمید مرا منفی جواب واضح

.داده پیغام باز امیر ک گفتم سامی به

بعدی روزهای ولی بود خوب اولش

Page 50: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 50

.شدی ات دایی پسر عاشق لابد میگفت میدادم را پیامش جواب دیر تا

زدواجا بدقواره و زشت باهمون برو برده دلتو پسرداییت میگفت.ابرو چشمت بالای میگفتم تا یا

.کن

.نمیرفت ک نمیرفت کتش تو.میخوام رو تو فقط من ک میگفتم هرچه

ردنک خالی برای جایی دنبال به و بود کرده اش عصبی میکشید سربازی در ک هایی سختی یعنی

.نمیکرد پیدا من دیوار از تر کوتاه دیواری و میگشت اش عصبانی

بالا خونمون های پله از داشتم خسته و داشتم کلاس شب هشت تا و دانشگاه رفتم روز یك

.شنیدم صداهایی سرو ک میرفتم

... داشتیم میهمان

.کردم احوالپرسی و داخل رفتم

آمده و داشت کسالت گویا مادربزرگمم و بود انجا بود تهران اهل ک خانوادگیمان دوست مهرنوش

.بود مونده ما خونه شب و دکتر بود

سلام

خوبی ننه سلام-مامانبزرگم

چطوری شما خوبم مرسی-

.هست مریضی همیشه بگم چی ای-

.بود م گرسنه خیلی اشپزخونه تو رفتم کردمو مگویی بگو مهرنوشم با

و کردم عوض لباسامو اتاقم رفتم خوردمو ظهر غذای از من بودو مونده خیلی غذا شدن اماده تا

.کرد صدام بزرگم مامان ک بودم سرگرم

..دخترم آمنیا-:

Page 51: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 51

ننه بله-

اینجا بیا دقه چن-

و بزرگم مامان کنار رفتم کشیدمو حال طرف به راهمو سریع

جانم گفتم-

ریمب بیا گفته باباش..برات کشته خودشو ک اون نمیکنی قبول امیرو چرا..چیه تو جریان گفت-

.نمیخوام زن ابد تا من یا کن راضی رو آمنیا یا گفته.بدم زنت داشتی دوست ک هرجاااا

. کرد قبول اونم شاید بگو شرایطتو تو آمنیا جون ننه خب

.میخونم درس دارم ندارم ازدواج قصد فعلا من خب:گفتم

.بخون درستم بشو عروس..میشه خوندن درس مانع امیر مگه:گفت

.نشه تموم دانشگاهم تا ندارم ازدواج قصد ننه نه:گفتم

خرجی توان و شده پیر مادرت دیگه.. دانشگاه از بعد تا کنین نامزد نکنین ازدواج خب:گفت

.داره گناه نداره دادنتون

چون... و میفرسته دانشگاه و میده منو های هزینه کل امیر بشم نامزد من ک اینه منظورت:گفتم

.دارم تحصیل ادامه قصد و دانشگاه برم باید حالاها حالا من

.بریزه پات به داره هرچی اون و کنی قبول تو هست خداشم از نده چرا ننه: گفت

مالک و تمام دانشگاهمو هزینه شرطی به ولی ننه میکنم فکرامو حالا باشه گفتم زدمو پوزخندی

...بده

تو ننه باشه گفت...کنه سبکشون امیر حداقل میکنه سنگینی مامانم دوش رو هام هزینه من اگه

...میده و نداره حرفی اون کن قبول

Page 52: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 52

شد تموم همینجا بحثمون دیگه

.کنم پهن سفره کمکش گفت اومد مامانم چون

مامان جلوی نمیخواست دلم چون اتاقم تو رفتم سریع خوردیم ک شام کردمو پهن رو سفره

و دهش ام عصبانی همونجا دیگه و برام داده پیام سامی باز بله دیدم و باشم بدست گوشی بزرگم

.کرده خداحافظی و زده حرفم هزارتا

.بود سوار خودش خر بازم دربیارم دلش از ک دادم پیام براش من

.میکنم قبول پسرداییمو فردا همین میرم منم پس باشه گفتم اخرم در

نه یا میکنی اینکارو ببینم منتظرم اصلا بکن نکردی غلطی هر:گفت

رفمح کردن ثابت یا بود لجبازی.بود عصبانیت نمیدونم شکست دلم واقعا زد حرفو این ک وقتی

........شدنم بدبخت قیمت به قیمتی چه به اخه ولی بود

.برداشتم روش از سیمکارتو کردمو خاموش گوشیمو... دید خواهیم باشه دادم پیام بهش

.بخر برام جدید خط میده پیام هی سامی گفتم مامانم به

گوشیم رو انداختم جدید خط روز اون فردای کردو قبول نمیامد خوشش وصلت این از ک مامانمم

.شد قط همیشه برای سامی منو رابطه و

.بودم نزده ام حرفی و بودم نکرده قبول رو امیر هنوز من ولی

.بهلههههه خونمون اومدن پسراش دوتا با ام عمه دیدم خونه اومدم دانشگاه از روز یك

ام عمه ولی گفت خواهرم مشکلات و مریضی از مامانم اسما ابجی برای خواستگاری بودن اومده

.داریم قبول ما بهتر ام برادرزاده از کی ک گفت

کرد قبول مادرم همین بخاطر اسما هم و بود راضی حامد هم دیگه

Page 53: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 53

(حامده مم پسرعمه اسم و حامده سودابه شوهر اسم)

فقط نبودم جور اسما خواهرم با زیاد ومن گرفتیم ما خونه برون بله جشن بعد ماهی یك حدودا

و تاس سربازی ک گفتن ولی ببینم رو سامی ک بودم منتظر بود عمم خونه ک عقدکنون جشن در

.ندادن بهش مرخصی

...ندیدمش من

خرید همراهشان نه شد پا به عروسی سات سورو ک بود گذشته خواهرم عقد از ماهی سه حدود

.بود ترم امتحانات میخواندم درس فقط میزدم حرفی ن رفتم

حنابندون شب و کردند انتخاب برایم ضحی و مادرم را میپوشیدم عروسی شب باید ک لباسی

.خوندم درس و نشستم تنها خونه تو و نرفتم خواهرم

.داشتم امتحان فرداش

طضب صدای و میومد اسفند بوی و خونه برگشتم دادم امتحانمو ک وقتی یازده ساعت عروسی روز

.بودند امده دوری راه های مهمون میکشیدن کل شادو اهنگ و

شدیم اماده سریع و خوردیم نهاری ارایشگاه بریم که شو اماده سریع گفتن سما و ضحی اجی

من تا کنن آرایش آجیام اول گفتم شدیم ارایشگاه راهی دو ساعت و برداشتم تابمو و جزوه

مسخت خیلی داشتم امتحان صبح هفت ساعت عروسی بعد روز چون بخونم درس ک کنم فرصتی

و وسط رفتیم هم سما آبجیم منو و میرقصیدن همه تالار رفتیم و بودیم آماده هفت ساعت...بود

بود من اسلب شبیه تقریبا سما از بود عسلی رنگ پفی بلندو دوکلته لباسم بود خوب و رقصیدیم

یمکرد عوض لباس رفتیم باهم شدیم خسته لباسمون از شام نزدیکای... بود صورتی رنگش ولی

بقیه با میخواستیم مثلا. پوشید قرمز رنگ افغانی دامن تاپ سما و طوسی هندی دامن تاب من

.لباسامون تیپ باشن داشته فرق

.سما هم من هم رقصیدیم کاردم با

Page 54: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 54

.ارکس جلوی خونه بریم تالار از ک کردیم جمع وسایلمون رفتیم کم کم دیگه

زیارت جلوی داماد و عروس.بودن عروس ماشین پشت میزدند دست و هاجیغ ماشین تو همگی

بعد و بود زدن درحال ارکس و خونه رفتیم و شدن سوار باز و انداختن صدقه رفتن و شدن پیاده

نمیامد خوشم امیر دیدن از فقط...دارم حالی و حس چ نمیدانستم دیدم رو سامی دوباره ها ماه از

.بود خوبی کیس سامی سوزاندن برای لحاظ یه از ولی

چتد و زد ارکس سه ساعت تا....بودند کرده اخم هم برای و.میرقصیدند جمعیت وسط رقیب دو

شروع ارکس و بستند درحیاط شد خودی مجلس ک وقتی بروند ها غریبه ک کرد قطش ای دقیقه

هخان به ک میشد روشن داشت هوا تقریبا صبح پنج ساعت تا وسط رفتن قاطی همه کردو زدن به

ک بودم من فقط رفتند خواب رسیدند خواب رخت به ک همینطور خستگی فرط از همه و رسیدم

ساعت بودم خسته بس و زدم ورق ساعت نیم عرض در مو جزوه فقط میخوردمو امتحانمو غصه

.شدم بیدار مادرم صدای با ک بودن نشده گرم پلکام هنوز و برد خوابم ک بود شش

زور اصرارو با ولی..بشم حاضر امتحان جلسه سر نمیخواست دلم ک بودم خواب غرق اینقدر

روی دیشب ارایش هنوز و زدم صورتم به سری سر ابی بود نیم و شش ساعت و شدم بیدار مامانم

به ودب سختی امتحان خیلی...بودمو دانشگاه در هفت ساعت گرفتمو اژانس. بود بیش و کم صورتم

ک دداشتن تقلب انتظار هایم همکلاسی ک بود اینجا جالب نوشتم اوردمو فشار مغزم به بدبختی

بلاخره. ندارم یاد هیچی خودمم بودمو عروسی دیشب من بابا ک نداشتن درک برسونم بهشون

تو پریدم مانتو با منم بودن خواب بقیه هنوزم میومد خوابم ایقدر و خونه امدم و دادم امتحان

هخون رفتیم و زدن تیپ دوباره همگی عصر.خوابیدم پسراش دوتا و سودابه ابجی کنار خواب رخت

.شد تموم خوشی و خوبی به بود پاتختی شب دوماد و عروس

.شدیم خوشحال همگی و رسید اش بارداری خبر ک بود گذشته اسما ابجی عروسی از وقتی چند

گذشت و گذشت

Page 55: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 55

بهش برو دارم دوست رو پوریا داداشت من ک بود گفته سما ابجی به امیر خواهره فاطمه اینکه تا

.خواستگاریم بیایین و بگه عمه به داره دوست منو اونم اگه ک بگو

گفت پوریا و مامان و من به رو فاطمه های حرف تمام اومدو سما

.میکرد تعریف فاطمه علاقه از سما وقتی روز اون

.میزد لبخند و بود رفته فرو فکر به نیز پوریا

.بود راضی وصلت این ب بود اش برادرزاده فاطمه چون ک مادرمم

راضی ام اسما و ضحی همچنین کرد رضایت اعلام اونم داد خبرش و زد زنگ سودابه به مادرم

.بودند

.کرد قبول ام دایی و رفت فاطمه خواستگاری به مادرم همین بخاطر

لقبو رو امیر هم شما ک میکنیم قبول رو پوریا درصورتی ک بود گفته ام دایی بزرگ پسر ولی

.کنین

.میشه چی ببینیم حرفی حده در بیان باشه کفتم گرفتم تصمیم کردمو فکرامو من

. پوریا خواستگاری از بعد هفته یك

Page 56: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 56

.من خواستگاری اومدن بزرگم مادر و داییم

.بودم گیری تصمیم دوراهی بین اتاق تو رفتم کردمو سلامی من

میشی زن خوشبخترین حتما پولداره ک امیر خنگول میگفتن همه

.بودم پول و ارامش دنبال هی ک منم

برم میزاره نداره کارم ب کاری پس ساکتیه چون ک میگفتم میکردم پیدا امیر تو ارامشو

.نمیگیره ازم ازادیمو حداقل و....دانشگاه

.بودم نکرده فکر منفیش های جنبه به اصلا

یلیه اینکه بخاطر دو سامی به حرفم کردن ثابت بخاطر یك.کردم قبول خواستگاریم اومدن وقتی

.میخورن زندگیتو حسرت همه....میشی پولدار تو میشی خوشبخت تو ک میخوندن گوشم در

یقانع ادم زندگیم تو چند هر کنم خرج پول میتونم ریگ مثل خوب چقدر میکردم فکر ساده منم

.بودم

.شدم مواجه اسما ابجی شدید مخالفت با بودن موافق ک همه برخلاف

امیر ننک تباه درستو آیندتو جونیتو میگفت نه امیر منو برای ولی بود راضی فاطمه و پوریا برای

...کنی حیرون خودتو میخوای ک سالته چند مگه نمیخوره تو بدرد

.میزنه تو به رو حرفا این ک حسودیشه از اسما اره ک خوندن درگوشم اینقدر

.نده پیام بهم ام دیگه دارم دوست گفتم ابجیم به پرو پرو منم

.بودم شده دیونه شایدم نمیدونم اصلا

...میگذشت خواستگاری از ماهی چند

Page 57: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 57

.بودم شده دودل دقیقا دیگه

ثم تا ام راضی امروز میگفتم مامانم به دیگر روزی. نمیخوام ک میگفتم میکردمو گریه روز یك

وضعیت این از روزی بیست حدود.کنه عقد پسرشو منو بیاد داداشت بگو نشدم پشیمون سگ

.داشتن روستا تو بزرگی باغ خونه یه اینا امیر.خون ازمایش بریم شد قرار ک گذشت

ما خونه اومدن شب مامانشون و وفاطمه امیرو.ازمایش میرفتیم باید زود صبح اینکه بخاطر

و کم هرچند خواب به زدم خودمو و نرفتم بیرون اتاقم از اصلا. ازمایش بریم فرداش ک خوابیدن

.بیدارم ک فهمیدن همه بیش

تمداش دوستشون خیلی ک سفیدام کفش با ابی شلوارلی و ابی شال و آبی مانتو ی اخم با صبح

.کردم ارایشم میاد بدش ارایش از امیر میدونستم اینکه بخاطر...پوشیدم

.دادم سلام کنم نگاهشون اینکه بدون بیرون رفتم اتاق از پوشیدمو چادرمو

.شدیم پوریا ماشین سوار رفتیم

...بشم دلگرم من حداقل ک پسر پا زیر بده ماشین ک بود نکشیده خجالت داییم

کنارهم عاشقانه و صمیمی باهم همه....بدن ازمایش ک بودن متنظر جوون عالمه یه ازمایشگاه در

.خودم الا میدیم خوشبخت رو همه منم...میکردن پچ پچ باهم بودن

.نخوره بهم خونمون اصلا خدا یا ک میکردم خدا خدا هی دلم تو

میتونینن به امیر به بگم ببینم ازمایشگاهو دکتر برم ک کرد بازی پارتی میشد کاش میگفتم هی

.کنین ازدواج

.بگیرین جوابشو بیایین ظهر گفتن خونه برگشتیم دادیمو ازمایشو بلاخره

.بگیرن ازمایشو جواب برن باهم امیر و پوریا قرارشد

Page 58: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 58

.داشتم دلهره منم خبر منتظر همه ظهرشدو

.نیست مشکلی هیچ خورده بهم خونمون که گفت خوشحااااال پوریا اومدن و گرفتن جواب رفتن

مجدد کنین مصرف ماه یك تا رو داروها این دارین مشکل ک گفتن گفت بودو ناراحت امیر ولی

.ازمایش بیایین

ات خوابیدم و پتو زیر رفتم شدم مطمئن حرفا بودن حقیقت از وقتی کردمو ذوقی ج دلم تو وای

.غروب

.روستا رسوند رفت پوریا رو مامانشون و فاطمه و امیرو

.قرص عالمه یه بودمو مونده من حالا

.نمیخوردم روز یه میخوردم روز ی

.نمیخوام ک میگم یاسر دایی ب خودم بگی نمیخوای تو اگ مامان میگفتم روز یك

.بود گرفته قرار رودربایستی تو و نمیخواد دخترم ک بگه برادرش به نمیشد روش مامانمم

.حلقم تو مینداختش میومد سما بخورم قرصامو نمیخواست دلم ک وقتام بعضی

.خرابه ازمایشمون بازم بود گرم دلم میخوردم رو قرصا درمیون ی اینکه بخاطر بازم

خوراکیای و بود گرفته ام غذایی رژیم تازه و بود کرده مصرف ساعت سر امیر طرف اون از ولی

.ماه یك این تو. میخورده مقوی

خوب ما ازمایش ک الان بگو برو.نمیخوای ک تو خب دیونه میگفتن دانشگاه تو دوستام همه

.ما بعد کنین عقد رو فاطمه داداشمو اول نیست

اشک بودم کرده همینکارو منم کاش میگفتن راست چقدر ک وای.نمیخوام بگو زیرش بزن بعدشم

.نمیخوام بودم گفته محکم

Page 59: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 59

.نمیکردم اکتفا مادرم به بودمو داده پیغام خودش امیر برای کاش

ایبر ک میبود دکتر نظر تحت باید اش بیماری بخاطر ک بود مانده اسما زاییمان از روزی بیست

بستری رو اسما و رفتن استان به اسما و مامانمو همین بخاطر نباشد خطری اش بچه و خودش

.کردن

.هدار چیزی مریضی میکردم فکر همش ببینم رو اسما بچه ک نبود دلم تو دل روز بیست این تو

ما عقد روز بعدش روز سه دو اسما و مامانم برگشتن با چون داشتم استرس ام دیگه طرف از

.میشد

.میشد رمضون ماه بعدش چون گرفتن سریع

نبود سما منو دل تو دل......عمل اتاق میبرن رو اسما امروز ک گفت مادرم روز بیست از بعد خلاصه

.ببینیم رو بچه ک

آیا...سالمه اش بچه دارو اینهمه کردن مصرف با آیا ک میکردیم پچ پچ دوتا خودمون پیش هی

....باشیم داشته دوستش سوده ابجی بچهای اندازه میتونیم ما آیا......خوشگله

مامان ولشکن رو اینا گفتیم ما پسره و اومده بدنیا گفت زد زنگ مامانم شدو ظهر بلاخره

خوشگله؟؟؟سالمه؟؟

.سالمه سالمه و خوشگله چقدر نمیدونین اره:گفت مامانم

تو امپول دویستا هزارو قلبش بخاطر ابیجم چون.)داره عیبی یه حتما ک میکردیم فکر ما هی

(بخوره قلبشو قرص میتونست چون زد حاملگیش

..سالمه واقعا میگی راست مامان ک میپرسیدیم مامانم از باز هی

Page 60: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 60

.بفرسته براتون حامد عکسشو میگم الان ندارین باور اگ بابا باشه:گفت اخر در مامانم

.بود اسما ابجی شبیه و سالمه شدیم مطمئن و فرستاد عکسشو حامد

.ما خونه مستقیم اومدن و کردن مرخص خواهرمو بعدش روز

آمنیا چرا ک داشته دعوا و میکرده قهر باهاش اسما همش روز بیست این تو ک کرد تعریف مامانم

.نداره فرهنگ اصلا...افتاده عقب دهاتی پسره این به بدین میخوایین رو

.بود حقش خداییش میکنم فکرشو ک الان

.... نبودم بیش ای ساده دختر ولی بود خوب ازدواج برای سنم شما نظر ب شاید من ولی

بود روز سه ابوفاضل ک وقتی دقیقا

.بود ایم ای شنبه پنج و بود ما عقد روز

.کنم شرکت عقدشون مراسم تو حتی نمیخوام گفت خودش خونه رفت کردو قهر اسما

.نکرد قبول نیومدو بیاد ک زدن زنگ هرچی

.نمیندازه زمین رو تو روی بیارش و دنبالش برو تو گفت خالم ک مامانم اینکه تا

اومد تخم و اخم با معمولی خیلز و بود نپوشیده شیك لباس اصلا اسما اوردش و رفت خالم

.نشست

دایی فقط بودم قرار.کنه عقدمون ما خونه تو بیاد عاقد ظهر ک بود این بر یاسر دایی با ما قرار

.دایی ی خونه بدن انجام شام تدارکات کاراب ام بقیه ک.بیان امیر و فاطمه و یاسر

.رو فاطمه و پوریا هم. امیر منو هم.

Page 61: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 61

..بیاره ارکس و دایی بگیره مجلس شب ک دایی خونه بریم کنیم حرکت عصرشم

.باطل خیال زهی ولی

.بودن نامرد و پست اینقدر اطرافیانمون و میکردیم باطل خیال اینقدر ما چرا اخه

ک پسرش برای بود قرار ک روزی شد شروع عقد روز همون از دقیقا دایی بازی گدا و بازی نامرد

.بگیرد جشن بود اش دردونه عزیز مثلا

.خونمون اومدن دامادش و عروسش و ش بچه تا ده هر و زنش دوتا با داییم ک دیدم ما

.منتفیه رفتن روستا و بگیره رو جشن اون باید ک خبردارشد شصتش مامانم

.شد جاری عقد صیغه و اومد عاقد

.خوردیم بود خریده مادرم ای خوشمزه های شیرینی از

.میشه شب داره دید ضحی

بیایین همه شماهم برادرمه دونه ی عقد چون میکنم درست مهمونا برا شام میرم من مامان گفت

.بیاد میکنیم خبر ارکسم اونجا

تگرف لجم خیلی ما خونه بریم بوده قرار ک نکرد تعارفی حتی یاسر دایی و میرفت داشت ضحی

.بیارم ارکس نزاشت حتی ک

بیارم بزار.من بخاطر دایی گفت پوریا

.میارم ارکس و میگیرم پسرم برای عقد مجلس خودم دایی نه گفت

.دلبستی دروغین های وعده به باز خنگول آمنیای ای

کهاین بخاطر کردن پهن انچنانی سفره و بود کشیده زحمت خیلی ضحی ابجی خونه رفتیم شب

.حیاط تو مردا و نشستن خونه تو زنا بود کوچیك خونش

Page 62: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 62

جایب من والا گرفت من داماد خونه تو پسرشو عقدکنون جشن اومد پاشد نکشید خجالت مرتیکه

.بده دامادم عقدمو شام ک میکشیدم خجالت اون

اانته به شب...میرقصیدم داداشم عقد بخاطر کلا عروسم ک نمیکردم فکر میرقصیدم ک وقتی

..بودم شده متعهد بگم بهتره یا متاهل ناخواسته من رسیدو

...یا فیروزه فاطمه از قرمز من از بودن بلوچی بود سنتیمون لباس ام فاطمه منو عقد لباس راستی

.پوشیدن سفید مردونه بلوچی هم پوریا امیرو

....بود سامی خدمت رسیدن پایان از قبل ماه یك عقدم مراسم دقیقا

میکردم حس رو قلبم شکستن صدای میکردم فکر این به وقتی

.هیچ دیگر و هیچ هیچ احوالپرسی ن پیام ن زنگی ن گذشت امیر منو عقد از ماه یك

راحت لباس ست سنتی لباس ست شلوار مانتو ست خودمان عروس برای ما ک صورتی در ولی

جپن بود لباس پره ساک ی....دادیم تحویل بردیم سیمکارت و گوشی و قران و گل با و خریدم.....و

.گرفتیم ام حلقه اها.......و مانتو تا سه چادر تا

.بیارن حلقه من برا بیا ک نشد شرمشون انها باز

. کو ات حلقه ک میگفتند دانشگاه تو هایم همکلاسی همه

چپم دست میکردم همونو بودم شده قبول دانشگاه ک روزی برام بود خریده مامانم انگشتری ی

.حلقم بعنوان

Page 63: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 63

اخرش میپرسه حالمو ن اورده برام ای حلقه ن وضعشه چ ای گفتم مامانم به اومدم روز یه اخر

.میگیرم برادرزادتو حال خوب

.نگفتم هیچ شدو خاموش اتشم اون و این های نصیحت با باز ولی

وبرام خریدن کفش جفت یه و حلقه یه و گل و قران....بازار رفتیم اومدن بلاخره تا گذشت دوماهی

..تمام

........میخرم خودم دیگه جایی از شون بقیه گفت داییم

ادوزن سنتی لباس دست یه و باکفش.. روشون رنگی چادر یه و سنتی لباس دست ی رفته هم روی

لیخی و.......و ادکلنی و عطر نه و ساکی نه دیگه بود برایم گل و قران و حلقه با مشکی چادر یه با

.دیگه چیزای

. نگفتم هیچی باز

رایب حتما بره دایی خونه به میخواست وقتی و بود بازی پیام حال در نامزدش با صب تا شب پوریا

مامانم بره خالی دست میخواست ک وقتام بعضی...میبرد خودش همراه و میخرید کادو نامزدش

.....نرو خالی دست میگف میکرد همراهش و میخرید چیزی روسری سریع

ن میزد زنگ بهم ن......نرفت ک نرفت کتش تو کن عوض گوشیمو امیر گفتم ک بیچاره من ولی

دیدن بیاد اون اینکه بجای خونشون برم پوریا با ام هرهفته من داشت توقع اونوقت میداد پیام

.من

Page 64: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 64

دمیوم صداش باید بود فلزی چون...نمیده صدا قلبم دریچه گفت اسما ک بود ماهش سه ابوفاضل

و حامد با منم... سما و ابوفاضل پیش خونه بمونه مامان ک شد این بر قرار....نمیده صدا گفت ولی

...اسما چکاپ برای تهران برم اسما

میبرم رو تو عوض در میشم خوب میدن بهم قرص یه نهایتش نیس خاصی چیز گف بهم اسما

.شه عوض ت روحیه خوب گردی تهرون

....گردش میرم دارم جون اخ ک خوشحال منم

نمم پشتی کوله و ساک تا دو با بودیم تهران پنج ساعت وفرداش شدیم قطار سوار نه ساعت شب

...... بود

....پسرونه صندل و رفتم تابستونی لباس با گرمه آبان تا هوا شهرم تو چون من و بود مهر اواخر

بیرون شام بعدم بشم چکاپ من میریم اول رسیدیم ک حالا ک گفت ابجیم رسیدیم وقتی

..اینا جمالی اقا خونه میریم بعدش و میخوریم

.داشتیم آمد و رفت قدیم زمان همون از ک بودن بابام دوستای

من... نیمکت رو همینجا بمون تو آمنیا ک گفت بمن حامد بیمارستان در رسیدم بعد ساعتی یك

انتظار و گفتمو ای باشه منم تمومه کارمون ساعته یه فوقش میدم انجام کاراشو میبرم رو اسما

........شد شروع

زده ضعفم گشنگی فشار از و بود شب نه ساعت....شد ساعت سه شد دوساعت شد ساعت یك

ک بود همرامون وسیله اینقدرم.... بودم زده یخ نیمکت رو...نبود اسما حامدو از خبری هنوز و بود

Page 65: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 65

یه....بگیرم غذا بیمارستان همون رستوران یا ای بوفه برم ک کنم جابجاشون خودم با نمیتونستم

.میشدم منفجر داشتم دیگه بود دستش مرغ با پلو زرشك پرس یه شهرستانی دختر

.. ترس احساس غریبی تنهایی گشنگی بود اورده فشار سرما

ک بود ریز بهم اعصابم ایقدر روم انداختم اوردم در ساکم تو از بودم اورده خودم با رنگی چادر

.. بودن کناریم نیمکت رو پسره دوتا کردن گریه بلند بلند به کردم شروع

ایزدوت نمیدونم علامت به داد تکون سری ام یکی اون...شد چش این وا گفت یکی اون به یکیشون

.خدا بندگان رفتن و پاشدن من بودن راحت بخاطر

تو هت تا و میریزی اشك قطره تا چن ببینن صورتت تو میکردن زوم پسرا بود ما شهر اگ حالا ولی

.نمیرفتن نمیاوردن در روهم قضیه ی

.رسید سر حامد ک شدن تموم و کردم هامو گریه ک بود همونجا

کو اسما پس حامد:گفتم

.کردن بستریش:گفت

.چرا وا:گفتم

.دهش لخته قلبش دریچه تو خون حاملگیش بخاطر بشه عمل باید اورژانسی خیلی گفتن:گفت

......میگه چی نمیفهمیدم اصلا میچرخید دورسرم پروانه دوتا من میزد حرف حامد وای

.باشیم بیمارستان مهمون باید رو روزی چند ک زدم حدس

نه یا میکنن عملش ک میشه مشخص فردا باز گفت حامد

.جمالی خانوم خونه بریم پاشو زدی یخ سرما از اینجا توام گفت

Page 66: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 66

استقبالمون به خندان روی با همیشه مثل خانومش و اقاجمالی رسیدیم وقتی رفتم و شدیم اماده

.اومدن

. برامون اورد استمبولی و انداخت رو سفره سریع جمالی خانوم

.بودم چاییاش عاشق من.اورد معروفشو داریچین چایی لیوان ی بعدشم

نیومد در جیکم صب تا و خوابم رخت تو رفتم سریع

چایی یك به من بودو چیده صبحونه سفره جمالی خانوم و شدم بیدار صبح هفت ساعت صبح

.کردم اکتفا

.بیمارستان رفتیم جمالی خانوم حامدو منو شدیم اماده سریع

.ببینیم رو اسما ک ندادن راهمون ولی و بودن نکرده شروع عملو هنوز رسیدم وقتی

.جمالی خانوم دست داد اومد و اورد در ابجیمو طلاهای رفت حامد فقط

.دمیخون قران جمالی خانوم و نبود عمل از خبری و بودیم بیمارستان تو ظهر بعداز سه ساعتای تا

میشه مادر بی م بچه میگه و میکنه گریه اسما مدام میگفت حامد

ترسیده هم داده انجام عملو این بس ام اسما... خب سختیه عمل حقشه میگفت ام جمالی خانوم

.شده خسته درداش از هم

ک بود غروب های نزدیك

نمیدن راهمون ک اینجا خونه میریم ما فایدس بی آمنیا منو موندن: حامدگفت به رو جمالی خانوم

فایدس بی موندن چون خونه بیا خودتم بعدش بده خبر تو کنن عمل خواستن وقت هر.داخل

بود پریشون حالش و گفت ای باشه حامد.نده عذاب خودتو پس وایسی بالاسری ک نمیدن راهت

. بیمارستان محوطه چمنای سمت رفت

Page 67: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 67

وابج بس بودم شده خسته ک داشت تماس گوشیم ایقدر.برگشتیم اژانس با ام جمالی خانوم منو

لازم پول اگ میگفتن بهم و میپرسیدن ازم رو اسما احوال و میزدن زنگ همه.میدادم اون و این

.هست چی همه مرسی ن گفتم پیشت بیاییم تنهایی اگه یا برات بفرستیم داری

با هی میگفتن و میخندیدن جفتشون جمالی اقای و خانوم میخورد زنگ من گوشی هرچی

.میزدم لبخند براشون فقط منم.کن بازی پیام و بزن حرف نامزدت

. پیامی نه و داشتم امیر از تماسی ن

.عمل اتاق بردن رو اسما ک گفت زد زنگ حامد ک بود نه ساعت حدود

و مومن زن خیلی کردن دعا و عبادتو به کرد شروع کردو سر چادرنمازشو جمالی خانوم ک

.بود مهربونی

.بیرون اوردن عمل اتاق از رو اسما ساعت چند از بعد بلاخره نیس یادم

اقای صدای میدادم تماسامو جواب بیش و کم و بودم کرده پهن خوابی رخت اتاق تو همونجا

منم....نمیشی خسته دخترم میزنی حرف نامزدت با چقد آمنیا میگفت ک میومد ام جمالی

.میپرسن رو اسما حال اقواممن عمو نه گفتم براش خندیدم

.بود طبعی شوخ و مهربون العاده فوق مرده

بیدار بعد و خوابیدیم هشت ساعت تا فرداش ولی خونه اومد حامد چند ساعت نمیدونم شب

سری اسما به میریم بعد.....میکنه درد چشمم پزشکی چشم میرم اول من گفت حامد و شدیم

دما من چون) خوابیم کم و ها غصه و غم و بیمارستان تو انتظار راهو خستگی از اینکه با.میزنیم

حاضر الان همرات میام باشه گفتم ولی میکرد جواب داشت دیگه بدنم(خوابالویم خیلی خیلی

.میشم

...رفتم نور پزشکی چشم کلینیك ک حامد همراه

Page 68: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 68

.من واسه شد گردی تهران عجب نبینه بد روز چشمتون اخ

.بگیر داروهاتو جا فلان برین گفتن بعد و شدیم حامد معاینه الاف ساعتی چند یه

.گرفتیم هارو دارو رفتیم

.رمب راه نمیتونم دیگه گرفته درد بدجوری م کلیه آمنیا گفت نداشت درد کلیه سابقه ک حامد

.بیمارستان بریم بگیر تاکسی ندارم دیگه توانش گفت نشست کلا رفتیم ک قدمی چند یه

و داره نگس ت کلیه گفتن گرفتن عکس و کردن بستری بیمارستان بردیم حامد و گرفتیم تاکسی

.باشی بستری امشب باید ک حرفا این از نمیدونم

ایدب داشتیم بدبختی هزارتا بیمارستان تخت به بده لم راحت ک نیست طوری اوضاع دید ک حامد

مرتب خونه گفت گرفت داروهاشو ولی کرد مرخص خودشو ک بود غروب میزدیم سر اسما به

.میکنم استفاده

چساندوی یه فود فست رفتیم بودیم رفته اونور به ور این از بس نداشتیم نایی هردومون دیگه

خونه برگشتیم خوردیم و گرفتیم

گفتم اخیشی یه اتاق تو رفتم درجا من

زنگ بهم ام سامی که بگم بهشون ضعیتو و ک میدادم جواب اقوامم تماسای به اتاق توی همونجا

.......زد

بعد گفتم بهش وضعیتو و دادم جوابشو سرد خیلی شد اسما احوال جویای زدو زنگ بهم سامی

بپرسه رو اسما حال میخواد مامانمم گفت

.اخییش گفتم دلم تو

.عمو زن به داد رو گوشی و

Page 69: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 69

شد راحت خیالش ک اسما بابت از رساندم بهش را خبرها شدمو احوالی حال ام عمو زن با

.کرد قطع را گوشی کردو خداحافظی

.اومد گوشیم روی پیامی ک گذشت ربع یه دقه ده

بود سامی

چطوری:بود نوشته

.ممنون خوبم-

.ندارین کم پول-

مرسی نه-

چطوره نامزدت خب-

.خوبه اونم-

نامردی خیلی-

چرا:دادم جواب بازم ولی چیه پیامش این دلیل میدونستم

.میدونی بهتر خودت-

ها؟؟؟-

.کردی اینکارو من با چرا.تونستی چطور تو اخه-

.تو میگی چی نکردم کاری-

مومت سربازیم ک کنی صبر نتونستی بیشتر ماه یك شدی یارو این زن ناباوریم عین در رفتی-

.سربازی رفتم داشتم تو به نسبت عشقی بخاطر فقط میدونستی تو شه

شده تموم بوده هرچی حالا-

Page 70: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 70

.....شده تموم تو برای اره-

.داد پیام دوباره گذشت دقه چند

خوشبختی؟ باهاش-

.چ ت ب-

داشتم دوستت و داشتی دوستم روز یه چه بمن اره-

خیانت جورایی ی میکردم احساس کردم خداحافظی باهاش سریع و ندادم پس نم حال هر به

.میشه محسوب

جگی بیمارتان بریم شم آماده ک زد صدام شدو بیدار حامد صبح هفت ساعت باز بعدش روز صبح

.بودم خواب

میکشی الکی بیمارستان تا راه اینهمه رو بیچاره دختره گفت ک بده رو جمالی خانوم خیری خدا

.میاریم روهم آمنیا میاییم اسما ملاقات برا عصر خودمون ما نمیدن راهشم چیکار

خانوم دیدم شدم متوجه وقتی رفتم خواب چجوری نمیدونم باز و کردم تشکر ازش دلم تو اخ

.بود ظهر یك ساعت و میکنه بیدارم داره نهار برا جمالی

.داشتم راحت خواب یه ک بود روزی اولین بدو بدو روز چند از بعد گفتم اخیشی دلم تو

.بشم اماده رفتم خوردیم ک نهارمون

یوقت بودن خاصی مدل ی من شلوار مانتو.... و مختصری ارایش پوشیدم جیبمو شلوارشیش مانتو

میگف میخندید غش غش ام جمالی خانوم میکردن نگاهم تعجب با همه بیمارستان میرفتم

اون وت بودن دلخوشیم تمام.خاصه مدلش میدونی میپوشی هی شلوارتو مانتو این بدستی شیطون

.سخت روزای

Page 71: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 71

بدرت بالاسری گفت و نزاشت جمالی خانوم بمونم اسما پیش ک گفتن بهم اسما و حامد بازم

کردم بخیرش دعا دلم تو باز....داره گناه طفلی خونه میبرم دخترو این من جون اسما نمیخوره

همیش بیش و کم و بودم شده احوال ناخوش خودمم ک رفتنمون از بود گذشته روزی پنج کنم فك

دلتنگ شایدم. بودم شده مریض گف

دافر همین منم تهران بیا اتوبوس اولین با نمیاد گیرت قطار بلیط اگ گفتم مامان ب زدم زنگ

و ندارم شهرو این تو موندن طاقت و شده تموم طاقتم دیگه من ابوفاضل و سما کنار برمیگردم

.کردم گریه های های

باش داشته تحمل یکم نکن گریه فقط میام بگی تو هرچی باشه میگف بود شده هول مامانم طفلی

.دخترمن

سوخت براش دلم منم کرد ارومم زدو حرف باهام دیگه. میام بخوای تو لحظه هر چشم صبرکن

.میشه مادر بی ابوفاضل دفعه این میگفت و میکرد گریه هی اسما عمل بعد تا چون

.پیششون بره ک فاطمه دخترعموم به میزنه زنگ سما میکرده گریه بس

ام هدیگ روز چند کردی تحمل اینقدر آمنیا گفت کردو احوالپرسی من با گرفتو رو گوشی ام فاطمه

بگو بهش باشه گفتم.سختشه تهران بیاد بخواد مریضه خودش داره گناه عمو زن کن تحمل

.میمونم خودم بیاد نمیخواد

.کردم قط و

.شبم اون گذشت

Page 72: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 72

.امیر از پیامی و زنگ بدون میگذشتند شبها

.میداد پیام میشدم خواب غرق ک ای لحظه تا میکردو شروع شب سر از ک سامی به ماشاالله ولی

.فلان کردمو نامردی خودش بقول و زدم اش سینه به رد دست چرا ک بودن طعنه حرفایشم اکثر

.میدادم جواب یکیشو میداد ک پیامی پنجتا چهار منم

ک بودم دیگری کس عقدی زن ک وقتی اونم نداشتم رو سامی با عاطفی درگیری حوصله دیگه

...بت میزاشتن باید اسمشو امیر بجای شایدم من برا داشت رو مجسمه نقش

مرخص تا ک بودم پذیرفته بود شده عادی برایم دیگر گذشت تهران به سفرمان از روز هیجده

.مرخصه اسما گفت زدو زنگ حامد خداروشکر ک باشم اینجد باید اسما شدن

.ابوفاضل پیش برمیگشتم خونمون به بلاخره شدم خوشحال چقدر ک بدونید اگر وای

.خونمون برگشتیم و کردیم جمع وسایلامون بعدش روز دو

ندارین حق شما گفتم اسما حامدو به ما خونه بریم ک شدیم سوار ک تاکسی صب شیش ساعت

قبول ناچار به اونام.شما به میدمش بعد میکنم بغلش محکم میگیرمش من اول بگیرین ابوفاضلو

... کردند

و بزرگ چقدر وای گرفتمش بدو بود دستش ابوفاضلم جلومون اومد مامان خونه رسیدم وقتی

و مامان بوده کودک روز گفت مامانم بود تنش ام قشنگی و سفید لباس ست یه بود شده جیگر

.....خریدم کادو براش رفتم من نبودن باباش

......رسید پایان به همینجا منم گردی تهران بلاخره

Page 73: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 73

شروع مهمونا اومدت رسیدم ک روزی همون ظهره از.استراحت و خانوادمو با احوالی و حال از بعد

.ابجیم عیادت میومدن هی شد

میزنم زنگ کن استراحت اتاقت تو برو گفت مامان بودمو کار از معاف اول دوروز منم خداروشکر

.کمکم بیاد ضحی

.خوبه ادم خود خونه چقدر وای کردم استراحت و خوابیدم روز دو فقط

.نبود باهاش امیر ولی رفت و اومد یاسرمم دایی حتی و رفتن و اومدن همه اینکه از بعد

نیست؟ ادم برادرزادت این:مامان گفتم کردمو مامانم به رو

چراا:گفت کردو ای خنده-

ااسم حال زدن زنگ بمن ام طایفه پسرای کل هیچ ک طایفه مردای و زن کل روز بیست والا گفتم

.پرسیدن رو

.نپرسید شرایط اون تو خودمم حال منه نامزد مثلا ک این

.همینجوریه اخلاقش این مامان ولشکن گفت

.کنم ادبش باید خودم نمیشه ک اینجوری نه گفتم

.قضیه اون از گذشت ماهی یك حدود

..قهره باهات امیر ک برام اومد پیغام ک

.نپرسید حالمو ببینم ریختشو نمیخوام و قهرم اون با من تازه قهره چرا وا گفتم

.قهره شده ناراحت تهران رفتی نگرفتی اجازه ازش چون-

.کاردارم امیر با بگم میزدم زنگ باید کارگرتون گوشی رو حتما جوووون-

Page 74: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 74

از یوقت خودش بخره گوشی نگفتم صدبار بزنم زنگ کی به من نداره گوشی وقتی ساله22 پسره

یاپور از بره میخواد هرجا فاطمه مگ بعدشم.نداره ربطی بمن دیگه نمیاد خوشش مثلا تکنولوژی

..میگیره اجازه

.بمیره همینجا خواهرم میزاشتم باید یا

و زدمو ایا عقده این مث ام دیگه حرف هزارتا...... و هستی طلبکارم نپرسیدی و حالم بگو بهش

.کردم تموم رو قضیه

رفت و نگفت هیچی منه با حق دید بود اورده پیغوم ک ام اونی

.گذشت وقتی چند یه

آماده ااین خالت با گفت زد زنگ مامانم بعد خالم خونه رفتم بود گرفته دلم و بود عصر من اینکه تا

.داییت خونه میریم ک باشین

.نمیام من مامان:گفتم

بیای باید نمیشه نه-

داشت امتحان آمنیا بگو خدا تورو مامان-

کردن دعوت تو بخاطر روهم ما دخترم نمیشه اخه-

.مناسبت چه به اونوقت-

.کنه قربونی گوسفند برسه تو به اگ ک کرده نذر عقدش قبل امیر-

.راحتشم امیر بمیره ای-

.بیا اینا خالت با نگیر سخت دخترم باشه-

. میکنم غلطی ی باشه-

Page 75: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 75

..نکنین دیر بیایین دیگه ساعتی ی شما میریم الان از ما-

خداحافظ باشه-

...

.بگم کی به بیام نمیخواد دلم اخه گفتم خالم دختر اتاق تو نشستم غمی یه با

کجا تو اخه نمیشد باورم اصلا کشیدو سوت سرم عقدته امیر با شنیدم ک وقتی:گفت خالم دختر

.کجا امیر و

(بود متفاوت چیمون همه و اخلاق و فرهنگ اصلا ولی بالاترم من بگم نمیخوام)

.زهرا کنم چیکار شده ک کاریه حالا خب گفتم

اصلا.....کردی خودت درحق بدی چکار نمیدونی خوردی وه.....گ این ک خوردی ه....گ تو:زهرا

ک میگفتم من. نخواستی رو سامی ک کنم خالی هامو عقده چجوره کنم دعوات چجوری نمیدونم

.کنه عقد امیر با میخواد خانوم نگو ولی سامیه خواستن.... امیر نخواستن دلیل

کنی؟ چیکار میخوای حالا:گفت ادامه در

مافیل تو فقط دادگاهو ک منی اخه...بگم کی به کنم شروع کجا از نمیدونم سردرگمم نمیدونم-

.دادگاه برم چجوری دیدم

طلااااق؟؟؟ یعنی-

....بشه چی عروسیم بعد اینطوره ک نامزدیم بشینم همینطو پس دیگه اره گفتم-

.کن صبر دیگ یکم حالا-

.من قبر سر بریم کن جمع کتاباتو پاشو میکنه صدامون داره خاله بابا ولش-

.بخدا ای دیونه گفت و خندید

Page 76: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 76

...دایی خونه رفتیم شدیمو سوار

...نرم ک نشد کردم التماس هرچی و رفتم زوری چ با من دیدین ک شما

بخند و بگو خواهراش و عروسش با بگیره تحویل منو اینکه بجای امیر رسیدم ک اونجام حالا

.داشت

.من برای بود نذر گوسفندم مثلا هه

.میکنن خورد رو گوشتا دارن باباش زن با امیر دیدم اشپزخونه تو رفتم

مدوستا خودمو برا من ک بده دیگه یکم کمه گوشتا این امیر ک التماس هی کوچیکشم خواهرشم

.فر تو بزارم

نمیشنیدن رو بچه حرفای اصلا اونام

. بده خواهرت به یکمم نذره خواسته دلت اگه امیر گفتم من اخر

.بود همین ماه چند از بعد امیر منو مکالمه کل

...بود اخم من برای کاملا شب اون امیرم

.شده درست برام وضعیه چ این بابا اخه نمیکرد درکم هیچکس

.بودم شده کمبودعاطفی دچار دیگه الان ولی نبودم عاطفی دختری ک منی

اش برادرزاده از مامان پیش من شکایتای باز رسیدو پایان به من صبوری و بدبختی با اونشبم

.کرد اینجوری چرا این مامان....شد شروع

.شد زهرمارم ک بود من واسه نذری چطور این...اخمه چرا این

Page 77: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 77

گوب بهشون برو مامان نمیخوامش میگفتم و میشدم ای عقده بدتر من و میگذشتند روزا خلاصه

.خودشون برا نچینن عروسی تدارکات.نمیخواد آمنیا ک

چپشو دنده هی اسما ابجیم ک میگذشت تهران از برگشتنمون از ماه سه یا نمیدونم دوماه حدود

.بلعیدن مسکن و نالیدن بود شده کارش فقط درد از بودن شده تار براش شباش و میگرفت

.بیماری از نشد سرش کسی ولی رفت شهرمون دکترای تمام

.......داشت بستگی قبلیش عمل به بود هرچی ولی

...شدیم تهران راهی تنها اسما منو اینبار کردمو جمل مو کوله دوباره همین بخاطر

.جمالی اقا خونه بریم بعد بشم چك من اول بزا گفت اسما باز تهران رسیدیم وقتی

بیمارستان رفتیم مستقیم آهن راه از

و عمله از بعد عوارض و التهابه ک گفتن و کردن چك رو اسما تا کشید طول ساعتی چند دکترا

.پیچوندن

.میشی خوب کن مصرف گفتن دادن بهش دارو خروار ی

نشدو بستری ک گفتم خدا شکر منم

.کردن استقبالمون باز روی با همیشه مث باز جمالی آقا خونه رفتیم شب

یکم میمونیم روز دوسه دفعه این بودی تهران تو گریون چشم با دفعه اون ک گفت بهم اسما

.برمیگردیم بعد کنیم گردش

.خوابیدم کردمو قبول خرید گزارو و گشت عاشق ک منم

Page 78: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 78

.. آمنی آمنی:کرد بیدارم اسما ک بود نشده تکمیل خوابم هنوز

.چیه......... م..هو:

.گردش بریم نبود قرار مگ دیگه پاشو:

اصلا نخواستم داری حوصله اسما وا:

نکن لوس خودتو دیگه پاشو-

.چنده ساعت مگ بابا-

8ساعت خوابیدی ام خیلی-

.کرد بیدارم بزور بلاخره

.خوشگذروندیم حسابی گشتیم خیابونا تو رفتیم

.وشیمگ رو اومده پیام دیدم ک اتاق تو رفتم و گفتم بخیری شب یه سریع خونه برگشتیم ک شب

.3073اخرش

........اشناس شماره این گفتم کردمو فکری یه

.میداد پیام بهم باهاش بود سربازی وقتی سامی ک ایه شماره همون این ک اومد یادم بعد

.شما:نوشتم و زدمو نشناختن ب خودمو باز

شما میگی و نمیشناسیم ک شدم فراموشت اینقدر یعنی بودی حفظ رو شماره این ک قدیما-

.داد پیام احوالپرسی بعد خلاصه

الح میخواستم تهران رفتین اسما با فهمیدم بپرسم نمیخواستم رو تو حال نگیر خود به حالا-

-بپرسم رو اسما

Page 79: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 79

.بپرس خودش از حالشم داره گوشی خودش نیست دوساله بچه ک اسما-

.بپرسم تو از داشتم دوست نه-

رد و گفت خوب خاطرات از اولش و کرد قدیما یاد شدو باز دلش سفره باز دادن پیام تا چند از بعد

.زدی گند جوون تا 3 زندگی ب مقصری وسط این تو ک گفت و شد طلبکارم همیشه مثل آخر

دیگه من سامی گفتم نیوردمو طاقت اخرش نگم بهش مشکلاتم درمورد میخواستم هی من باز

.نکنه رو عروسی کارای یاسر دایی بگو گفتم مامانمم به. نمیتونم

.زشتش پسره اون ؟با(گفت چی گفت؟داییت داییت به مامانت خب:سامی

.میشم ناراحت نگو اینجوری: گفتم

.داری دوستش پس عه:

نیست این مسئله نه-

اخر در و دادیم انجام مون همیشه های کل کل و حرفا باهم باز

کنی؟ چیکار میخوای: سامی

.میگیرم طلاق-

برادرزادش از نمیزاره عمرا مادرت یا..بگیری طلاق ش دوردونه عزیز از تو گذاشت یاسرم هه-

.جداشی

.میبینن همه منم روی اون....برگردم تهران از بزا میدم نشون همه به میبینی حالا-

....میگی جدی داری بخدا نه-

دارم فکرایی یه...ببین حالا والا اره-

.بزنم زنگ بهت میشه-

Page 80: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 80

الان؟؟؟؟؟؟؟-

.بزنم حرف باهات میخوام دیگه اره-

بخوابم میخوام بابا برو شدی پرو توام دیگه نه-

.بشم مطمئن بزنم زنگت بزا خب لوسی تو چقدر-

.خخخ کن مطمئن خودتو.نیستی مطمئن که چ بمن-

.نیستما تو بخر ناز من میاری قر چقدر عه-

پرو بچه برو....بخر بیا خدا رو تو نه-

خخخخخ پروایم ک میدونه خدا-

.بخوابم میخوام خستم بسه دیگ باش-

بای قشنگ شبت عزیزدلم باش-

چییییییی؟-

برخورد؟ بهت الان......و نفس میگفتم بت بدتر این از ک همیشه-

دیمق مثل شرایط نمیدم جوابتو دیگ بزنی حرفا این از اگ...ادب بی دلم عزیز نگی بمن دگ یبار-

.پسرعمو بخیر شب نیس

..برد خوابم کی نمیدونم دیگه

...وردخ زنگ گوشیم که بودیم مسیر تو همینجوری و رفتیم بزرگ بازار به اسما با بعدش روز صبح

.............

Page 81: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 81

..الو

.سلام الو-

سلام-

.کردی جاخوش تهران خوب آمنیا چطوری-

.داری کارم مرسی خوبم-

.نزاشتی بزنم زنگ بهت میخواستم ک دیشب میکنی صحبت اینطوری چرا-

.ازدواجم جنجالی موضوع سر رفت سریع پرسی احوال از بعد

ماسمونت اولین این سامی منو برای بودن تلخ اکثرا البته ک شیرینی و تلخ اتفاقات اینهمه از بعد

.کنی چیکار میخوای الان پرسید سریع و میزد حرف راحت خیلی ک بود

..عروسیت تدارکات برای ریزی برنامه سره میری برگردی

... نه که معلومه گفتم

.....بگی درست میشه پس گفت

..پرویی خیلی چه تو ب خب:گفتم

.خخخ میگن همه میگفت و خنده زیر میزد پرویی خیلی میگفتم بهش هروقت کلا

...نمیخوام ک میگم مستقیما خودم بهشون و میکنم روشن تکلیفمو برگردم گفتم

Page 82: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 82

..چی بده طلاق نخواد اگه یارو خب گفت

...کنم چیکار بلدم خودم کارا این به چیکارت اصلا تو گفتم

..خداحافظ نمیشم مزاحمت دخترعمو باشه گفت شدو دلگیر ازم

.......صدامیکرد دخترعمو منو میشد دلگیر ازم ک هروقت فقط

...خونه برگشتیم ک شب

....نه یا شدین خوب باهم الان چطوره نامزدت اون آمنیا راستی گفت جمالی خانوم

.میکردم پته تته داشتم هنوز

...بگیره طلاق میخواد:گفت برداشت اسما یهو ک

.کردن باز دلشو سفره به کرد شروع بزنم حرف من نزاشت اصلا جمالی خانوم

زنگ یه اینجا بودی روز بیست ک دیدمم دادی نشون عکسشو و اومدی ک دفعه اون والا آره که

اگ دخترم والا کنه محبت خانومشو باشه عاطفی باید مرد نیست زندگی مرد این گفتم نزد

....دور انداخت کشیدو باید رو خورده کرم دندون...کن اقدام سریع نمیخوره بدردت میدونی

......خونه برگشتیم و رسید پایان به ما مسافرت خلاصه

منو ک مادربزرگم خونه مثلا خانواده از جمعی تو منو هنوز بدونه مقصر خودشو اینکه بجای امیر

.دربیاره دلم از اینکه بجای..بود سرسنگین باهام میدید

Page 83: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 83

هب هش برعلیه رو همینا منم سریع ک بکنه کارایی همچین ک بود خدام از نمیخواستمش ک منم

.بوددد حقم خداییشم....بگم همه

رو وت نمیخوامش من میگفتم مامانم به تکمیل ماه یك بود ماه اذر بودم برگشته تهران از وقتی از

.... میکرد فردا و امروز هی مامانمم..... بگو بهشون خدا

....میگم کن صبر دیگه یکم میگفت باز و میگم روز فلان ک وعید وعده هی

؟ داری دوست بیشتر را کسی چه: پرسیدند ای ازدیوانه

…را ”عشقم: ” گفت و خندید دیوانه

کیست؟ عشقت: گفتند

!ندارم عشقی:گفت

کارهاکنی؟ چه حاضری عشقت برای: گفتند و خندیدند

Page 84: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 84

، نمیزنم دور ، نمیکنم خیانت ، نمیکنم نامردی ، نمیشوم عاقلان مانند: گفت

، نمیگذارم تنهایش ، داشت خواهم دوستش و نمیگویم دروغ ، نمیدهم سرخرمن وعده

برایش ، بود خواهم مهربان او با نمیکنم وفایی بی ، میپرستمش

…میشوم غمخوارش ، نمیکنم نگرانش و د،ناراحت کر خواهم فداکاری

، وفابود اگربی ، کرد نامردی اگر ، نداشت دوستت اگر ، گذاشت تنهایت اگر ولی: گفتند

؟…چه کرد ترکت اگر

…نمیشدم ”دیوانه“ من که نبود اینگونه اگر: گفت و زد حلقه چشمانش بر اشك

Page 85: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 85

یدشا تا میکردم گریه روز شبانه نمیشد خشك من اشکهای سیل میرسید انتها به داشت ماه آذر

.رابگویید جریانات ام دایی به و بیاد رحم مادرم دل

.باطل خیال زهی ولی

...نمیزد حرف کام تا لام مادرم

و میشد ترسنگین بغضم باز میکرد ساکتم تهدید با فقط و اتاقم تو میومد میکردم گریه اتاق تو بس

به و بردارم را ام حوله ک بود شده این روزم هر کار همین بخاطر...بترکد ک بود ممکن لحضه هر

یروز اینبار ولز نمیکشید طول بیشتر دقیقه ده رفتنم حمام همیشه بود حمام اسمش برم حمام

...گریه بودو گریه اش دقیقه 55 و میشد گرفتن دوش صرف اش دقیقه پنج.بودم حمام در ساعت1

....میکرد ساکتم آرامبخش قرص با فقط مامانم ک یدا شب به بود مونده روزی سه دو

بود یلدا شب شبش ک روزی

میخوان دخترام ک اورد بهونه مامانم خونش کرد دعوتمون یلدا شب برا و زدو زنگ یاسر دایی

خونه بیان

بیایین تون همه خب گفت داییم

.نکنه درد دستت بیاییم نمیتونیم مریضه یکم آمنیا نه گفت مامانم

گفت داییم....ما خونه کنن دعوت خودشون باخانوادش یاسر دایی اینکه برای ای بهانه شب اینم

.میاییم ما پس

Page 86: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 86

.فاطی خاله خونه میرم...نمیمونم خونه تو ام دقه یه من گفتم فهمیدم اینو وقتی

.بری هیجا نداری حق گفت مامانم

....

.میشه ابروریزی بمونم حالم این با من مامان:گفتم

.بیان میخوان اینطوری ببینین همو شما اینکه بخاطر بیشترم توان اقوام اونا-

.بگو بهشون شبی همین اصلا...نمیخوام گفتم ک من-

.کنم زهرشون رو خوشگذرونی خودم خونه تو ک زشته نمیفهمی چرا آمنیا مهمونن اونا-

.بمونم خونه تو نمیخوام من. نمیخوامش من چه بمن-

.باشی باید-

.نمیام بیرون اتاق از باشم خونه تو اگ من-

.مریضه آمنیا ک میگه ام بقیه به و بمونم اتاقم تو که شد راضی بلاخره کردم گریه بس

ک برام اورد ارامبخش قرص دوتا طولانیه خیلی ک دید مامانمم میکردم گریه باز و اتاق تو رفتم

.مثلا میشه ابروریزی نکنم گریه ک باشم خواب میان مهمونا وقتی باشم فضا تو کلا

......نشد حالیم اصلا و رفتم خواب بعدش دقیقه بیست ربع ی خوردم ک رو قرصا

Page 87: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 87

...شدم بیدار بخنداشون بگو و مهمونا صدای سرو از

.مبلندش تختم رو از نداشتم توان اصلا بود شده پف چشام بودم خوابیده و بودم کرده گریه بس

.نرفتن هنوز اینا و خوابیدم چقدر اوه...17 ساعت دیدم انداختم گوشیم ساعت به نگاه

.نشنوم صداشو که گرفتم گوشامو دستام بادوتا و بود روحم سوهان یاسر دایی های خنده صدای

..کردم ضعف گشنگی از ک افتاد یادم شدو بلند صدایی شکمم از ک بودم فکر تو

به پا ماوقات بعضی میسوخت برام دلش خیلی اونم بیچاره..اینجا بیا بیدارشدم ک دادم پیام سما به

.میکرد گریه پام

.خونمون اومدن کیا گفت پرسیدو حالمو اومدو

...نیومده امیرخنگول ک گفت اخرم در....بودن......و خاله دایی ک داشتیم مهمون نفر سی حدود

کاش

..ندارم حوصله گفتم جمع تو میومدی تو

.بیارم شام برات میرم من پس گفت

خشارامب قرص ک میدونم گفت اورد برام قیمه خورش با نوشابه ترشی سالادو پره سینی یه رفتو

.میکنه گشنه ادمو اونام خوردی

افتاده اتفاق شبی ک هایی بحث و حرفها از اون و میخوردم غذا من و میکرد نگاهم کنارمو نشست

.میکرد تعریف بود

شببریم بده حالش اگه میگه میگیره سراغتو هی و اتاق تو بیاد میخواست بار چند یاسر دایی-

.خوابه الان و بهتره نه گفت مامانم.دکتر

Page 88: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 88

....میارم توام برا مهمونا واسه ببرم میوه میرم گفت و رفت سینی با سما شد تموم ک خوردنم غذا

... کاش:میگفتم خودم با میکردم گریه وقتی همیشه

بود نفر یك فقط

، میکردم بغض وقتی که

کنی گریه میگفت و میکرد بغلم

… میکشمتا

.......

زن و یاسر دایی دوم زن)تواتاقم اومد و.شدم بیدار من ک فهمید داییم زن اومد و رفت سما بس

(امیر بابای

.....میکنه درد سرم و خوردم سرما گفتم الکی منم و چطورته گفت و احوالپرسی از بعد اومدو

پیش همیشه نمیموندی خواب رخت تو اینجوری ام بودی مریض اگ هست طوریت یه تو نه گفت

..نمیومدی شبی میرفتی مهموناتون

.کرد قطع حرفشو اون اومدن با اومدو امیرم مادر ک میزد حرف داشت

Page 89: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 89

...پذیرایی تو رفت پاشد دوباره پرسیدو حالمو زنداییمم اون

بودم خورده قرص ک منم و جواب سوالو به کرد شروع داییم کوچیکه زن دوباره.... رفت وقتی

خجالتم بودم نخورده رو قرصا اگر شاید ک بود دلم حرفای همه ولی میگفتم چی نبود حالیم

....بگم ک میشد

نمیخوام امیرو من نیستم مریضم ندارم مشکلی هیچ من:گفتم

کرد سکوت دقه چند...... شد شوکه

.نمیخواییش چندوقته:گفت بعد

اول همون از-

.نداشتی دوستش اصلا یعنی-

.ازدواجم تو شد اجباری.... نه بخدا نه والا نه گفتم و شدن همراه گریه با من دادنای جواب

.فاطمه و پوریا بخاطر لابد:گفت

...نگو کسی ب فعلا تو ولی اره:گفتم

شهمی درست میزنیم حرف شاالله ان نمیشه زورکی ک چیز هیچ حالا نکن گریه و باشه گفت اونم

.پذیرایی تو رفت و

دمش خسته کرد دعوام بس گفتم داییم زن به ک فهمید مامانم و رفتن و پاشدن بعدش ساعتی ی

ونخونش میرفتی گفتی من خونه تو چرا...بردی آبرومو گفتی چرا ک زد سرم به رو دنیا غرای تمام

....میشه پاره دلم بند باز کنم تعریف بخوام الان ک دیگه چرای هزارتا و میگفتی

Page 90: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 90

! نندڪمی نگاه دور از ڪہ آنها

!!! هیچ ؟ ےدار مڪ ہچ تو: گویند می

نمڪمی ּטپنها چشمانم ابر در را هایمڪاش ּטبارا من و

... دهم ےم ּטاڪت سر تایید ہنشان ہب ےپوچ لبخند با و

اومڪمی را خود ּטدرو گاه هر ڪہ میدانم خود اما

... میرسم بزرگ غم یك ہب

Page 91: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 91

!!! توست ּטنبود غم آن و

دارم مڪ را تو ہهم نارڪ در من

...دایی دست گفت گذاشته رو چی همه خونه رسیده تا شب بماند مم دایی زن نگفتن

...... دراومد صدا به درخونمون زود صبح

خورده قوی آوار خواب قرص قبلش روز ک منی برای ولی هفت یا بود صبح 3 ساعت نمیدونم

.بود سحر کله بودم

.....کنه باز درو نرفت کسی زد در و زد در طرف اینقدر

.رفتم خواب دوباره من شد قط زدن در صدای وقتی باز حیاط تو پرید در رو از

.مامانم با مگوهایی بگو از بعد و کرده باز درو امیره دیده ک مامانمم و خونه در پشت بود اومده و

.بدم جواب نمیتونستم شدید خواب از ولی میشنیدم میکرد صدام هی و اتاق تو اومد مامانم

.نگفتم هیچی کرد صدام و وایساد تختم کنار اومدو خودش امیر اینکه تا

.حقیقته حرفا این...بزنم حرف باهات میخوام پاشو بلندترگفت باز

Page 92: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 92

.چیکار اومدی الان حقیقته اره... ندارم حرفی تو با من گفتم معتاد ادمای مث خوابالود همینجور

. گفت چی نفهمیدم اصلا من زدو حرف دوباره

..برو یالا شده تموم چی همه میزنم جیغ نری....بودی الان تا ک همونجایی برو گفتم یادمه فقط

سرعت اخرین با درحیاطمونم و رفت و کردن مگو بگو یکم مامانم با بیرون رفتن اتاق از دوباره

.میکشه سوت سرم تو هنوز صداش ک بست

... رفتم خواب باز ک بودم هپروت تو همینجور و گذشته به میکنم فکر

.خونمون میومد ها پنجشنبه ک ام اسما ابجی...بیدارشدم ک بود ظهر نزدیکای

....عمو خونه بریم میای رفته سر حوصلم من آمنی گفت

.اینا سامی خونه رفتم خودسرانه نداد اجازه کنی حساب درصورتی گرفتم مامانم اجازمواز زور به

میکردیم احوالپرسی عمو زن باعمو وداشتیم رسیدیم که تا هنوز

اتاق وت میرفتیم سامی با دخترعموم فاطمه و سما منو اینا عمو خونه میرفتیم تا بود این عادتمونم

...مینشستیم

.بود مامانم خورد زنگ گوشیم نشستم ک تا

الو

آمنیا الو-

بود من نخواستن بلواهای و غوغا اول چون داد دست بهم عجیبی دلهره گوشی اینور

.دنبالت میفرستم پوریا باش اماده زود ببینتت اومده داییت آمنیا-

.نمیخواد برسونتم میگم عمو به مامان نه-

Page 93: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 93

سوال طرفی از مامانم طرفی از میزد داشت جا ک سرعتی اخرین تا قلبم وحشت و ترس از وای

.عمو خونه رفتم ک کنه دعوام نکنه ک پوریا خشم ام طرفی از و یاسر دایی کردنای

.نمیره یادم روزو اون هیچوقت

همه میرمو الان گفتم... سامی و دخترا جلوی دادم نشون محکم خودمو ولی بودن چشمام تو اشکا

میگم بهش چیو

.میکردم حس رو پوچی درون از و دادم نشون خودم از جذبه کلی و نمیخوام پسرتو ک میگم

.میرسونمت من گفت سامی

بدون اگر.بودم کرده سر چادر حداقل ک بودم خوشحال و میلرزیدن دستام بیش و کم نه گفتم

.بود بدتر شاید بودم رفته چادر

بیایی تو نمیخواد میرسونم-سامی کوچك داداش-حسن نه گفتم

....رسوند منو سامی و شدیم ماشین سوار فاطمه با و نکرد قبول کردم ک هرکاری

گوب محکم فقط بکنن نمیتونن هیچکارت نترسی میگفت همش ولی بود نگرانم خودش هرچند

.نزن جا و نمیخوام

وردما اون ک نبینه کسی و نگهداره سرکوچه گفتم و گرفتم خودمو جلوی ولی بود گرفته م گریه

...میکرد اساسی دعوای میدید پوریا اگ یا میکردن درست حرف سریع جون

....بردارم قدم خونه طرف به نمیتونستم اصلا و شدم پیاده سرکوچه

لامس کرد باز درو سریع بود حیاط تو پوریا ک انگاری زدن در برای کردم جمع قدرتمو تمام و رفتم

.من ترس شدن بیشتر برای بود کافی همینقدر بود اخم فقط دادم

عوض لباسامو اتاق تو رفتم و نیوفتاده اتفاقی هیچ ک کردم وانمود.....دادم سلام و داخل رفتم

.کردم سرگرم خودمو اشپزخونه تو رفتم برگشتم و کردم

Page 94: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 94

.....سکوت پشت سکوت... بود سکوت اول

.کرد صدام مامانم دقیقه چند از بعد

.مامان بله گفتم رفتم

دارم کارت دایی بشین گفت دایی

.بود پایین سرمم نشستم

.درسته خبرا گفت

اره گفتم

نمیخوای یعنی گفت

نمیخوام نه گفتم

طلاق عنگ دیگه روز4 عیبه تو برای و نیست عیب من پسر برا که گفتن بیراه بدو به کرد شروع-

میکنم بل میکنم ال بگه داشتم توقع دایی از ک من نمیخوادت دیگه هیچکس... میبندن بهت

میدم خونه میدم ماشین بگه ک بود این بکنه میتونست ک کاری حداقل... میکنم ادب پسرمو

ای هساد دختر واقعا چون کنه خر پولش با منو راحت خیلی میتونست بگم بهتون مستقیم بطور

کاماش سیل میشدم اب و میسوختم شمعی مثل لحضه لحضه حرفاش با شدو برعکسش ولی بودم

میگفت و میداد کاغذی دستمال بهم هی سوخت برام دلش مامانم بودو گرفته صورتمو پهنای

.نخوا خب نمیخوایی دخترم نکن گریه بچم نکن گریه

میبرد لذت من کردن گریه از انگاری بود شده یزید مث یاسر دایی ولی

اپوری...بدمش یکی اون زیر و بگیرمش این زیر از ک نیست گوسفندی من دختره گفت آخرم در

تو مرفت منم...رفت پاشد و میکنه فرق ت قضیه تو نباش ناراحت تا نمیخواد آمنیا اگ جمع خیالت

...کنم پیدا آرامش یکم میتونستم تاریکی با تنها برام بود سختی روز باشم تنها تا اتاق

Page 95: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 95

به چشمش دلش زیر زده خوشی آمنیا ک کردن پخش جا همه گذشت موضوع این از روزی چند

.نمیخواد رو امیر همین بخااطر افتاده سامی

لد بخاطر من بمونم پاش به ک نکرد محبتی نکرد کاری من برای امیر نبود اینطور که درصورتی

.سامی بخاطر نه میخواستم طلاق خودم

گفتم رو قضایا بهش معمولی احوالپرسی از بعد داد پیام بهم سامی شب یك

..گفتم بابامم و مامان به تازه خدامه از ک من بهتر چ اصلا...بگن اینطور بزار خب:گفت اونم

بهشون رفتی چی گفتم بابام و مامان به چی یعنی:گفتم و شد تا4 چشام دیدم پیامو این وقتی

گفتی؟؟؟؟

ینا گفت مامانم.میخوام رو آمنیا فقط منم بگیرم زن من میخوایین اگ گفتم کنده پوست و رک-

.خدابخواد هرچی باشه گفت بابامم.. میگیره گفتم منم نگیره طلاق اصلا شاید نزن حرفو

.بشه عروسش برادرزادش ک هست خداشم از

طلاق برای ام اقدامی هیچ هنوز یعنی بدم ازدواج به تن دوباره نمیخواست دلم اصلا روزا اون

یفمتکل بزار بزنم حرف ازدواج درباره باتو نمیاد خوشم امیرم عقد تا گفتم سامی به.بودم نکرده

...میشه حرفام این نوبت بعد بشه مشخص

این به ماهی یك میکرد مخالفت مامانم روز ی میموندم خواب روز ی دادگاه برم میخواستم روز هر

.گذشت روال

میدی عذاب داری منو و بگیری طلاق نمیخواد دلت تو کنم فکر که داد پیام سامی دوباره

چیزی ک خودمم دادگاه برم بزاره ک کنم راضی مامانمو درست نتونستم هنوز من داره ربطی چه-

نیستم بلد

.کنی راضیش میخوای کی پس-

میکنم کاریش یه عید تا بزار-

Page 96: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 96

.کنی شروع میخوای هنوز دیگه ماه یك اووههه-

....شده خشك چشام اشك کردم گریه بس ندارم صبر جز ای چاره کنم چیکار-

من دادگاه نری و فروردین 15 بشه فروردین14 اگ عیده همون فرصت اخرین و باشه گفت دیگه

......تو و میدونم

فردی رو سامی شایدم نداشتم امنیت احساس کنارش در شاید نداشتم خوبی احساس دلم ته

...میدیم ضعیف

عقلم... داشتی دوست رو سامی تو صبوری کی تا میگفت دلم..نده بله جواب بهش نه میگفت عقلم

....بمیری تا نکن ازدواج دیگه میگفت

طلاقی و نمیکنه نگاهت کسی دیگر میگفت ک میشد کوبیده سرم تو پتکی مثل داییم حرفای ولی

های حرف ولی شوم راحت حرفا این شر از تا کنم ازدواج سامی با میخواستم میشی محسوب

عضیب... میکرد اذیتم خونده طلاق طلاق درگوشش و نشسته زیرپایش سامی میگفتند ک رو دیگه

.قهر و دعوا وقتا بعضی میکردم دردودل سامی با وقتا

و کردم بدی کار چ که میکردم فکر زندگیم به اول از و میکردم خاموش رو گوشیم وقتام بعضی

..میدم پس دارم رو گناهی چ تاوان

.میومدن قلبم سمت به رگباری عین حرفا

زیرپایشان و میگرفتن نشونه غرورمو فقط و فقط حرفهایشان با و بودن شده یزید مردم همه

.میکردند لهم خردو

Page 97: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 97

شال.چادر.کفش و مانتو دوتا عروسش واسه و خرید رفت مامانم ک بود تحویل سال نزدیکای

به نبود زده پوریاهم اونو انگاری برنمیداره وسایلو فاطمه اونجا بوده رفته وقتی واسش برد و خرید

....نمیخوام منم یا کن صحبت پسرت با یا بود گفته....همدیگه تار و تیپ

رو پوریا اگر ک بود داده بهش 475پژو قول بودو نشسته پاش زیر یاسر دایی که بود مشخص ولی

.میخرم صفر ماشین واست بخونی درستو بشینی و نخوایی

شوناز پوریا و بیاره قر اومده مثلا نمیخوامت میگه پوریا به و میخوره پدرشو حرفای گول ام فاطمه

...بکنه طلاقمون کارا بره بگو بابات به نخواستی ک جهنم به گفته پوریام....بخره

........ بله اله طلاقی دختره و نمیگیرم دخترمو طلاق گفت ک بود دایی همون این حالا

.....مبارک دو نودو سیصدو هزارو یك سال آغاز

زیر باز مامانم هی......اسمام ابجی خونه بودم اومده برام بود تر محرم محرم از نبود عیدی من برای

...دادگاه برم ک نمیرفت بار

کسی چه اجازه بی و نمیداد اجازه ولی میکردم کارهامو همه خودم ازش میخواستم اجازه ی فقط

.میگرفت شدت دعوا و میشد ابلاغ پوریا به حرفها سریع داشت را کاری قدرت و توان

.همراهم میایی تو دادگاه میرم فردا من گفت دوستم بودم اسما خونه شب

.....رفتم پوشیدمو عیدمو لباسهای همان بعدش روز و کردم اجازه کسب مامانم از زور به

نو های کفش این آمنیا گفت زدو پوزخندی انداخت کفشهایم به نگاهی و بود ناراحتم دوستم

خرب دیگر کفش جفت دوسه حداقل یا میدادی سفارش اهنی کفش جفت یك باید نمیخورن بدرت

دقیقا....کنی کهنه دادگاه راه در کفش دست چند باید ک بپوش دیگری از پس یکی بزار آماده

Page 98: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 98

میدیدم را دادگاه دوستم با حداقل بود من قدم اولین این بود قرص دلم ولی کردم درک حرفشو

را جوابم حوصله با و میپرسیدم اش چگونگی و دادگاه خم و چم درمورد نرگس از هی راه تو

خیلی ک اونم....کن همراهیم دادگاه در وفقط کن بازی منو وکیل نقش تو اصلا گفتم....میداد

......باشه راضی ازش خدا واقعا میکنم بخوای هرکاری تو بخاطر گفت بود خوبی دوست

بجای کردم امضا کردم پرشون دوستم کمك با گرفتم طلاقو دادخواست های برگه روز همون

گهبر سریع گفت کردو دعوا گفتم مامانم به......مشاوره واسه فرستاد قاضی دادم کردم امضا امیرم

...سر درد تو انداختی خودتو کردی امضا جعل رفتی کن پاره رو ها

......صبوریتم و موندم بیچاره من باز

......صبر صبرو و صبر

دوتا میرم خودم من گفت پوریا و میگیره شدت فاطمه و پوریا های بحث معلوم قرار از اینکه تا

.... میگیرم دادگاه از دادخواست برگه

......کرد امضا پوریام کردم امضا کردمو پر و اوردشون

.....کنن امضا اونام ک شون درخونه میبرمشون گفت

کردن امضا بردو

....درخونشون بود رفته بچهاش واسه طلاق نامه که بود کرده داغ اعجوزه یاسره که بود اینجا از

یعنی بدید پس خریدمو آمنیا واسه که ای حلقه و گل که میداد پسغوم و پیغوم ما واسه روز هر

بزارمشون ک نداشتن کیف ی حتی ک لباس تیکه دوتا و حلقه یه واسه بود کرده مون کلافه

....توش

...بدین پس لباسامونو گفته یاسر گفت و اورد برامون کسی پیغامو این دوباره روز یه

Page 99: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 99

به کردم اماده هم رو حلقه و گل و پلاستیك تو کردم لباسارو میشدم دیونه داشتم دیگه من

....ببره رو اینا بیاد یکی بگو گفتم مامانم

شما میشم راحت و میکشم خودمو گفتم گریه حالت به منم کرد دعوام و نه میگفت هی مامانم

تدس از من بیا پوریا:گفت کردو پوریا به رو و مامانم کرد باز اتاقو در سریع......میکنم راحت روهم

.......کنم خودکشی میخوام میگه شده پرو رسیده جایی به دیگه الان شدم خسته این

خالی سرم رو بود توانش در هرچه سراغم اومد خشمی چه با پوریا بگم بهتون ک نمیشه باورتون

میکشیدم موهام با کرد

.میکشمت خودم من بیا کنی خودکشی میخوای میگفت میزدو جیغ

میداد قسمش و میگرفت رو پوریا هی بود همونجا دخترعموم فاطمه...... کند سرمو موهای نصف

اخرهبل میزنه مفصل اونم بیاد جلو اگه ک کرد تهدید روهم فاطمه و نبود ولکن پوریا ولی.کنه ولم

.........شدم زمین فرش جسدی مثل من و کرد خاله من سر رو هاشو عقده تمام

مدل موهام....میکرد گریه روزم و حال به ام فاطمه کجام نمیدونستم اصلا ک زد منو بد اینقدر

...بودن شده جنگلی

گفتم منو روز و حال دید دیدنمون اومدن دور راه از پسراش تا سه با سودابه ابجی حین همین در

.....پوریا انداخته روز این به منو...گرفتم نشونه پلاستیکو.... لباس دودست این بخاطر

دعوا به کرد شروع و بشه تمام من حرفهای تا ماند منتظر میریخت وقفه بی خواهرم اشکهای

تدس تو اختیار مگه میده رو تو خرج پوریا مگه...کرده غلط پوریا وگفت گرفت بغلش تو سرمو...

میبرم خودم با روهم تو نمیمونم خونه این تو ام دقه یه من وسایلتو کن جمع سریع پوریاست

.....میکرد گریه هی....شهرمون

Page 100: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 100

اخد رو تو گفتم رفت هوا به م ناله ببندشون که میکرد جمع موهامو داشت و برداشت موهامو کش

.......میترکه داره سرم شده آزرده نزن دست بهشون

..بود شده بریده بریده و معتادا عین بودم کرده گریه بس زدنمم حرف

تو پیش بیام چی ک اخر بمونم اینجا باید من الکیه تو خونه به من اومدن ابجی:گفتم سودابه به

تو نیک بمن کمکی میخوای اگرم.کنم روشن تکلیفمو بمونمو بهتره پس اینجا برگردم باید بازم

.ندارم توانی دیگه ک من باش قلبم قوت و بمون پیشم

بدنم هبش سنگین بندازین روم پتو دوتا گفتم تختم رو گذاشتنم و کردن بلندم سودابه و فاطمه

....خوردم ارامبخش باز....میکنه درد

یکنمم پرتشون میرم الان گفت گرفت وسایلو و اتاق تو اومد سریع بود پشیمون کارش از ک پوریا

...خونشون دم

....نکنم خودکشی ک بود بمن حواسشون دنگ 3 همه

خوبی این به امیر چرا ک میومدن دعوا با اول پیشم اومد بود مون طایفه تو ک هرکس

اصلا خونشون برمیگشتن شکسته دلی با میکردم تعریف واسشون شرایطو ک بعد...نمیخواییش

... باشم داشته گفتن برای حرفایی همچین یه من ک نمیشد باورشون

از نهادبا بی باز نکردیم دروباز درمیزد هی نفر یه بودیم تنها خونه تو سما منو و گذشت روزی چند

..بود امیر بله تو اومد درخونمون روی

دیگه؟؟؟؟ الان گفتم.....خریدم گوشی برات ببین بیا....نمیخوای چرا گفت اومد

سلامت به برو

Page 101: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 101

همین؟ الان یعنی-

همین اره-

....بوده بل بوده ال میگم همه به ولی میدم طلاقتو فردا همین من.... کن گوش خوب پس-

....بگم شما به الان نمیشه روم والا ک بمن چسبوند انگ و زد حرفشو کنده پوست و رک اون

...گرفتم گر زد حرفو این وقتی

.....عوضی بخور نخوردی هی......گ هر آشغال کثافت بیرون برو ما خونه از ک زدم جیغ

من نذاشته کنم خواهی معذرت آمنیا از بودم رفته من اره ک بود کرده پر رو جا همه بود رفته بعد

خونه از من ک براش میسوخت ملت دل چقدر ک وای و بیرون انداختم خونشون از بزنم حرف

ردهک گستاخی و بیرون انداختمش دلیلی چ به ک گفتم همه به رفتمو بعد.....بیرون انداختمش

.....شعور بی پسره گوشش تو میزدی ام یکی باید گفتن همه

..........درخونمون اوردن روهم فاطمه حلقه و گل و لباس ساک و گذشت روزی چند

.....بده امید بهم یکی داشتم دوست داشتم دل منم بودم آدم منم بابا...بود عقربی در قمر اوضاع

....بود دادنا امید این برای خالی و خط خوش مار سامی وسط این ک

عادت بودنش به جورایی یه و میزدم حرف باهاش تنهایی از باز ولی بودمش شناخته دقیقا دیگه

...بودم کرده

...روزا اون میدادم گوش سامی مخصوص اهنگو این دقیقا

Page 102: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 102

تو شدن فراموش واسه

محال های راه به رفتم

منی قلب توی وقتی

فرار راه میشه کجا

بمونم تونم می که من

میاد پیش چی دوباره

سرمن به بیخیالیش

آد نمی بدتر که این از

مونم می دلت با باداباد

من پای شد هرچی

میدونم من اما

تو فردا عاقبت

من از سیر میشی باز

عشقم و عقل بین

سرگردونم یه من

مونم می دلت با باداباد

من پای شد هرچی

Page 103: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 103

میدونم من اما

تو فردا عاقبت

من از سیر میشی باز

عشقم و عقل بین

سرگردونم یه من

شکسته بار یه من قلب

نداره ترسی دیگه

نمونی یاچه بمونی

نداره احساسی دیگه

باز گذشت آبازسرم

میزنم دریا به دلو

سرم پشت باداباد

شکنم می هارو پل همه

ابراهیمی پرهام خواننده

باداباد بگم بهتره کنم چیکار خدایا میگفتم هی ک بود من زندگی ته این

Page 104: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 104

به دوستم با و داد اجازه مامانمم.بیارم بدست امیر امضای با طلاقمو دادخواست تونستم بلاخره

گوشی گفت زد زنگ یاسر دایی به گفتم دوستم به....داد وقت مشاوره برای قاضی رفتم دادگاه

. فلانی

.بفرمایید بله گفت اونم..

...کنن مراجعه مشاوره به..... درتاریخ.....امیر اقای میگیرم تماس ازدادگستری:گفت دوستم

تلفن پشت از ک یاسر دایی حال به خندیدم باهاش کلی شد خنك دلم ک اخ کرد قطعش سریع

.بود شده شوکه

.. میبرد منو ور اون به ور این از و بودم دوستم خونه هفته یك حدود

....میرفت اخر به رو دادگاهم کارهای تقریبا

لو کم کم میکرد بیخود کارهای میزد بیخود های حرف بودم شده کلافه ام سامی دست از دیگه

زنه اون پیش شب هر ک بوده این خونشون به شب نیومدن دلیل و داره ای صیغه زن ک داد

.....میخوابیده

احساسات ابراز میزدو زنگ بهم پشیمون دوباره فرداش میشکست منو دل مدل یه روز هر

...میکرد

هشب منم نیستی مهم واسم تو ک بفهمونه میخواست یعنی.....نداد جوابمو دادم پیام بهش شب یه

میگیره دامنتو ک دارم آهی منم میده خدا هم رو تو جواب تمومه چی همه دیگه باشه دادم پیام

میدادم گوش اهنگم این

Page 105: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 105

رسیدم دیگه ، رفتم رفتمو

بریدم دیگه ، سراغم نیای

بدم دل دیگه یکی به ، برم که خواستی تو خود

سراغم میای میرسم دارم که حالا

برم و بذارم آروم ، بگم نمیخواستی چیزی

سراغم میای میرسم دارم که حالا

رسیدم دیگه ، رفتم رفتمو

بریدم دیگه ، سراغم نیای

بدم دل دیگه یکی به ، برم که خواستی تو خود

سراغم میای میرسم دارم که حالا

برم و بذارم آروم ، بگم نمیخواستی چیزی

سراغم میای میرسم دارم که حالا

بدم دل دیگه یکی به ، برم که خواستی تو خود

Page 106: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 106

سراغم میای میرسم دارم که حالا

برم و بذارم آروم ، بگم نمیخواستی چیزی

سرااااااااااااااااااااغم میای میرسم دارم که حالا

تو و ندارم کاری به کاری دیگه تمومه همینجا ام سامی قضیه ک بستم عهد خودم با دیگه شب

و کردم امضا نکنم فکر سامی به دیگه ک تعهدنامه همینطور و نوشتم رو قضایا خاطراتم دفتر

....خوابیدم سرمو زیر گذاشتم دفترمو

سامی خواهر فاطمه خورد زنگ سما گوشی.. میکردم نگاه دفترمو داشتم شدم بیدار که فرداش

بود

...شده چی گفتم کرد قط سما وقتی

بوده نزدیك........شکسته جا چند از کلا دستش و شکسته کتفش کرده تصادف سامی: گفت

و.....جداشه بدنش از دستش

خنك دلم هیچی گفتم میخندی چرا گفت بهش خندیدم من و میکرد گریه داشت سما

نبینه بد تا نکنه بد میخواد چه بمن گفتم....میکشه درد داره الان داره گناه گفت....شد

سنگدلی چقدر دیگه تو امنیا-

.......کردن سنگدلم-

Page 107: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 107

دوش مرخص بیمارستان از روزی بیست از بعد سامی دیدن رفتن نبود و بود مون طایفه تو ک انچه

.....نرفتم و گذاشتم دلم رو پا من و عیادتش رفتن خونه تو ام بقیه

.بودم شده بیخیالش و میشد محو زندگیم از داشت کم کم دیگه

....داده وقت چندم برای دادگاه ک بود حواسم هی پس میبستم همینجا امیرم پرونده باید

وامت تنهاییم مامان منو خونمون بیا گیرداد ک میکردم بازی پیام ام دخترخاله با داشتم روز یك

مامانش به اخرش.. انکار من از اصرار اون از هی میشه عوض حوات و حال بیا داغونه اعصابت ک

.....باشه گفتم و شدم تسلیم منم خونه بیا گفت زد زنگ بهم خاله بزنه زنگ بهم بود گفته

لمک به هوایی یه پیشش برم گفته شد خوب چ گفتم...رفتم چادر با و پوشیدم و محلیام لباس

...میخوره

دمش رد ک بلوار از..... رفتم پیاده و بود نزدیك بلوار ور اون اینا خالم خونه بود بلوار اینور ما خونه

رد دم دیدم شدم نزدیك....کنه دروباز دخترخالم ک زدم زنگ برداشتم گوشیم و بود پایین سرم

....میخنده داره و...وایساده

ک دری دم تو دروباز ک میزدم زنگ بت هی میخندی چرا مرگ گفتم

همین واسه شد رد بغلت از سرعت با دیدم یاسرو دایی نشی معطل در پشت ک اومدم زودتر-

...خندیدم

.نشدم متوجه اصلا وا

Page 108: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 108

...کن ولش اونو تو بریم بیا بیخیال-

و بشه ساعت ی سریعتر هرچی داشتم دوس نیاوردم خودم روی به ولی گرفت وجودمو استرس

...خونه برم پاشم من

فتهگ داشته کار مامانم خونه میرم گفتم پاشدم سریع شنیدم و گفتم حرفایی چ نمیاد یادم اصلا

....برگردم زود

.گفتم سما و مامان به رو قضیه خونه رفتم

ابی گفته زده زنگ بهم یاسر گفت زدو زنگ مامانم به میشه سامی بابای ک عموم بعد روز دوسه

.دارم کارت خونه

بگو ما به بیا برگشتنی داره چیکارت ببین برو خب گفت مامانمم

برگشت و رفت عموم خلاصه

..کردن درست برام چی اینبار ک نبود دلم تو دل من اومدنش تا

دهنش یاسر-گفت به کرد شروع بود فکر تو و بود نشسته خونمون تو ک ساعتی ی بعد عموم

هفت لهو خیابونا تو میزنم سرش تو تبر ببینم هرجا رو آمنیا من گفته برداشته نداره بست و چفت

.شده صاحاب بی بگیره جلوشو بره یکی دیدمش خیابونا تو خودم داره ارایش قلم

وصلت میخواستم همش اینجا تا میکنی روی زیاده داری خیلی دیگه گفتم:گفت عموم ادامه در

میگیرم طلاقشو خودم بزنی برادرزادم به انگایی همچین اگ ولی بشه درست تون خورده بهم

...میکنم عقدش سامی با درجا

Page 109: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 109

.میشدم از قطره قطره من و میزد رو حرفا این عموم

گفتم دادم توضیح براش جریانو خونمون اومد بود کرده ازدواج ک دخترخالم رفت ک عموم

......زده رو حرفا این دیده خاله خونه میرفتم داشتم

غریبان شام و دادم دست از پدرمو باز انگاری میزدم جیغ گریه با نبود خودم دست اصلا دیگه

...بود

و بدم جوابشو میتونم بفهمونم بهش بزنم زنگ منم بزاره حداقل ک میکردم التماس مادرم به

...نمیداد گوشیش

پرست میتی مگه خوبی نمیگفتن رو تو مگه گفتم کردم گریه اینقدر بابام عکس قاب جلوی رفتم

.....میکنن ابرومم بی دارن یتیمن بچهات حالا بیا....نبودی

بهم قند اب گرفت دستمو سوخت دلش دخترخالم...کردم پاره مو یقه و کردم گریه ایقدر

هدیگ فقط.کن نثارش خواست دلت ام هرچی بزن زنگ بهش بیا گفت اورد گوشیشو مامانمم...داد

.نکن گریه

...بوق بوق بوق زدم زنگ

الو-

.بزنی سرم تو تبر ک میگردی من دنبال شنیدم یاسرخان-

میگی چی-

بزنی من سر تو تبر میکنی بیخود تو-

آشغال گمشو-

دادم فحش و شدت فلان دخترای و زن....دختراتن و زن آشغال-

Page 110: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 110

.کرد قط گوشیو دادم ک فحشی تا دوسه

...نداد جواب زدم زنگ

.بازداشتگاه مندازمت..ببرم ازت ابرویی چنان دادگاه تو فردا دادم پیام

هدیدت و بدگویی سرم پشت هی میگم دادگاه میرم فردا بگو بهش گفتم زدم زنگ وسطیم دایی به

.مرتیکه کنه آماده خودشو بگو.دارم شاهدم میکنه

بده طلاقمو بگو پسرش به باشه گفتم...... گفت و گفت هی نرو خدا رو تو ک کرد التماس هی داییم

..شد تموم من قبل از تر شکسته دل با بازم قضیه........دادگاه بره تند تند

مرو چون) نیارم کم پول اینکه برای کنم خرج دادگاه کارهای برای ک میداد بهم پولی مقدار مادرم

کرایه از حتی میکردم چهارتا دوتا دو خودم با(حسابم به بریز و ندارم پول بگم مامانم به باز نمیشد

رمن شرمندگی با باز ک....میرفتم پیاده میتونستمو ک مسیرهایی میکردم جویی صرفه تاکسی

.....شد تموم پولم بگم

نگاه بهش و میدزدیدم ازش چشمامو هی ولی دیدم ماه چند از بعد رو امیر و رسید فرا دادگاه روز

کرپ شلوار مانتو دوستمم و میداد دست بهم چندشی حس میدیدمش وقتی چون نمیکردم

...بلده کار ک میکردیم وانمود مثلا امیر جلوی بغل زیر پرونده با بود پوشیده مشکی

.داخل زدند صدا رو امیر منو

نه گفتم نمیخوایی ک پرسیدند من از اول

چرا؟-

Page 111: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 111

نداریم، اخلاقی تفاهم-

بالکنت پرسیدند ازش تا گرفت یاد منو حرف سریع نبود بلد زدن حرف اصلا ک امیرم

.نداریم خلاقی..ا م..تفاه گفت این ک همینی:گفت

.بودیم نکرده عروسی هنوز نبردم گفتم چی جهازت گفتن بهم

چی مهریه-

.خودش ارزونی میبخشم-

.کردند گوهایی و گفت امیر با و بیرون فرستادند منو بعد

.....بده محضر برای ای نامه قاضی ک آینده هفته برای دادند نوبتمان دوباره

یط نداشتن رمق دیگه پاهام و میرفتم بالا رو دادگاه های پله تنهایی به من و آینده هفته شد باز

سما یبار بجز نکردند ام همراهی خانوادم از هیچکدوم بودم طلاقم کارهای دنبال ک ماه 3 این

.تمام و آمد همراهم

از شدن عوض قاضی از دادگاه های پله از بازی کاغذ از بودم شده خسته چیز همه از دیگر

.......مردادماه گرمای از....تاکسی از امیر با روبروشدن

......بود جلسه اخرین بار این و داخل رفتیم و زدند صدایمان بود منتظر در پشت امیرم و رفتم

.شد نوبتمان تا ماندیم منتظر قاضی اتاق در پشت دو هر

Page 112: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 112

....داخل رفتیم خوندن ک اسممون

.نشستم قاضی مقابل جلو جلو صندلی من

.بود چسبیده دیوار به ک صندلی اخرین امیر

.بشین جلو بیا گفت قاضی ک

نشست جلو اومد

.اره گفت جداشین میخوایین الان پرسید امیر از اخر بار برای قاضی

.دادگاه بیایی نمیخواد دیگه تو گفت امیر به و دادم مثبتی جواب منم و پرسید باز منم از

دادگاه بیا برو نوشتم برات قانونی پزشکی نامه بودین نکرده زندگی باهم چون...من به روکرد بعد

به ینبر محضرتون به معرفی نامه اینم..بشه پاک ت شناسنامه تو از آقا این اسم بدیم بهت نامه ک

.سلامت

ک بود منشیش اخمویی خانوم یه و کردم پرواز محضر سمت و گرفتم رو محضر به معرفی نامه

....بیایین شنبه یك برین پرونده تکمیل برای گفت و گرفت مدارکو

سوار سما ابجی با پرواز برای بود نمونده برام پری و بال طرفی از و داشتم پرواز شوق طرفی از

.خونه رفتیم و شدیم تاکسی

بودم گریزون جمع از بود خودم لاک تو سرم نداشتم کاری کسی با

من الا بودن خوشبخت همه نظرم از

Page 113: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 113

رستوران میریم امشب شین اماده گفت زد زنگ کارش سر از بودیم اسما ابجی خونه ک روز یه

.ایم خونه تو بس شدیم خسته میخوریم شام

.شدم خوشحال چقدر ک نمیشه باورتون بود پوکیده حوصلم بس وای

رفتیم و گرفتیم آژانس پا سرتا میپوشیدم مشکی موقع اون همش ک منم شدیم آماده سریع

.بودن ما منتظر رستوران تو دوستشم و اسما ابجی موردنظر رستوران

..افتاد دوستم به چشمم کردیم پرسی احوال و نشستیم تا

......میگیرم حالشو میرم الان دارن تشریف اینجا خانوم پگاه کن نگاه مامان وای

.....بابا برو امسال دوست پارسال خانوم پگاه به به-

.نیست پیدات اصلا کجایی هس معلوم هیچ خانوم آمنیا گمشو-

دراوردم اداشو.....و و و اومده دخترعموم میگی بیرون بریم بیا میدم پیام بهت-

(پرهام داداشش)خودمونه گراز اینم عمم ک اینم نفس دخترعموم این اینها خب-

خوبی؟. آمنیا سلام:پرهام

هیچی ک خواهرت. بپرسی من از حالی تو مگه خوبی پرهام چطوری-

و شوخی یکم و نشست جمعمون تو اومد هم سما و کردم احوالپرسی دخترعموشم و ش عمه با

.بریم پاشو آمنیا:گفت من گوش در سما بعد کردیم خنده

چرا؟ فهموندم بهش علامت با

.بریم پاشو میگم عه:پام به زد باز

Page 114: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 114

اینا مامانم کنار رفتیم شدیم پا بعد ای دقه چند

رو پگاه دخترعموی دیدی-سما

بودا خوشگلم اره-

تو خنگولی چقدر-

چرا-

.برات بود کرده تخم و اخم دختره میکردی کر هرو بودی نشسته-

میگی راست وا-

بابا اره-

هدق دو رفتم من بعد شدیم بلند کنارشون از ک الان بابا ولشکن.نشدم متوجه چرا پ خندیدم-

.دخترعموش به چکارم ببینم رو پگاه

اخم من برا پگاه دخترعموی چرا ک داشتم وجدان عذاب ذهنم تو هی من و خونه رفتیم شب

و جمعشون وسط رفتی میزدی حرف بس میومده بدش تو از که میگفت هی پیله ام سما کرده

.دادم پیام پگاه به شدم مجبور تا داد حرص منو ایقدر

بیداری؟ پگاه

بگو اره-

داد حرصم بس کشت من سما ای میگم-

شده؟ چی چرا-

Page 115: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 115

کرده اخم اومده بدش تو از پگاه دخترعموی میگه اخه-

یخیل اگه گفت بهم تازه اندازه غلط ش قیافه همینجوری اون بود اومده خوششم برعکس بابا نه-

....آمنیا خواستگاری میبرمش....داداشم برا میکنی ناز

.بخیر شبت شد راحت خیالم باشه-فرستادم واسش خنده استیکر

.بخیر شبت

یه اونم بود شده برعکس ولی میگفت بد هی ک کردم مسخرش کلی و دادم نشون سما به بعدشم

...دختره بود اخم قیافش خب چه من به کنم چیکار خب میگفت

.......گذشت روزی چند

رو پگاه دخترعموی دیدی-سما

بودا خوشگلم اره-

تو خنگولی چقدر-

چرا-

.برات بود کرده تخم و اخم دختره میکردی کر هرو بودی نشسته-

میگی راست وا-

بابا اره-

هدق دو رفتم من بعد شدیم بلند کنارشون از ک الان بابا ولشکن.نشدم متوجه چرا پ خندیدم-

.دخترعموش به چکارم ببینم رو پگاه

Page 116: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 116

اخم من برا پگاه دخترعموی چرا ک داشتم وجدان عذاب ذهنم تو هی من و خونه رفتیم شب

و جمعشون وسط رفتی میزدی حرف بس میومده بدش تو از که میگفت هی پیله ام سما کرده

.دادم پیام پگاه به شدم مجبور تا داد حرص منو ایقدر

بیداری؟ پگاه

بگو اره-

داد حرصم بس کشت من سما ای میگم-

شده؟ چی چرا-

کرده اخم اومده بدش تو از پگاه دخترعموی میگه اخه-

یخیل اگه گفت بهم تازه اندازه غلط ش قیافه همینجوری اون بود اومده خوششم برعکس بابا نه-

....آمنیا خواستگاری میبرمش....داداشم برا میکنی ناز

.بخیر شبت شد راحت خیالم باشه-فرستادم واسش خنده استیکر

.بخیر شبت

یه اونم بود شده برعکس ولی میگفت بد هی ک کردم مسخرش کلی و دادم نشون سما به بعدشم

...دختره بود اخم قیافش خب چه من به کنم چیکار خب میگفت

........گذشت روزی چند

صبح فردا گفت تخم و اخم با باز محضردار منشی پیش رفتم مدارک با من و رسید فرا موعود روز

.بیارین همراهتون شاهدم دوتا نفری باشین اینجا نیم و هفت ساعت

Page 117: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 117

میگذره سال یه من واسه شب یك خود بزرگی به نشد تموم امروز همین چرا خدا ای گفتم دلم تو

.مبزار دلم کجای انتظارو فردا تا کجا شهریور گرمای کجا عید کجا یلدا شب اورده کش اینقدر چرا

اجیم خونه برگشتم باز

چك چیمو همه باشه همراهم کارتم اون نزارم جا اینو ک وسواس بخاطر باز بیدارشدمو فرداش

...ببخشید همرام بیایی شاهد بعنوان میتونی حامد: گفتم دامادم حامد به و کردم

.میام همرات میترسم کسی از نه دارم درواستی رو کسی با نه ک من نیام چرا اره-

دردنکنه دستت بده خداخیرت-

میکنم خواهش-

رفتیم ما بعد رسوندیم کارش محل به رو اسما ابجی اول رفتیم شدیم اماده ک اونی از بعد

.دفترخونه

اونام ک شاهدو جریان بود گفته بهشون بود زده زنگ دوستامون از یکی به مامانم قبلش شب از

.محضر بودن اومده جفتشون شوهر و زن خدا بندگان

.اومد میشد وسطیم دایی ک حجتم دایی و امیر دقه چند از بعد

یه داشت استرس و میزد قدم داییم هی میشد ما نوبت ک وقتی تا و بود نوبت تو دیگه یکی اول

.شد ک بود کاری چ این میگفت

.نداره برگشت برای راهی الان گفت آقا حاج و رسید ما به نوبت بلاخره

.نه گفتیم جفتمون

میگیره گردن به کی هزارتومنه227 طلاق هزینه گفت

Page 118: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 118

مروه دادگاه های هزینه اکثر چون نمیشه بلند ازش بخاری میدونستم هرچند.... آقا این گفتم من

.بودم داده خودم

.نصف نصف اقا حاج نه:گفت امیر یهو نه گفتم من که تا

.میپردازم نصفشو جهنم به گفتم آقا حاج به مکث با بعد و کردم نگاهش کردمو گرد چشمامو

.صیغه خوندن پس به کرد شروع کردو قبول اونم

.بشینه جا یه نمیتونست اصلا میخورد حرص هی داییم و

.بودم شده ازاد قفس از مرغی همچون من و کردن امضا شاهدا و شد تموم اخرم در

رمب تاکسی با گفتن بمنم(پدرفاطمه) عمورضان خونه اینا مامان نکنه درد دستت گفتم حامد به

.اونجا

.. تاکسیا قسمت ببر منو میشه اگ

انگار و کرد حرکت ماشین و کردم تشکر ازش منم و داد مو کرایه کرد تاکسی سوار برد منو حامد

دبع نیم و ساعت یك.دارد صفایی چ پریدن بال بدون.......ازادی سوی به میکردم پرواز داشتم من

.....نمیشناختم پا از سر و شدم پیاده عموم خونه در

تبریك بهم همه.....بودم خریده دخترا برای شیرینی بعنوان کاکائویی شکلات بسته ی تازه

.......بودم شده اول المپیادفیزیك تو انگاری میگفتند

Page 119: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 119

نیست خوب دکتر اینجا گفت پوریا و بود شده احوال مریض یکم مامانم که گذشت روزی چند یه

.استان بریم باید

ابجی خونه گذاشتن منو همین بخاطر ندارم راهو حوصله نمیام من گفتم من برن ک شدن اماده

....اسما

یمبزار قرار باهم بیکاره اگه ک دادم پیام پگاه به و بود رفته سر حوصلم ک بودم اسما اجی خونه

.بیرون بریم

. ببخشید بیرون بیام نمیتونم و پیشمه دخترعموم داد پیام

.میکنم سرگرم جوری یه خودمو منم باش راحت حرفیه چ این بابا نه گفتم

میخوای؟ منو پسرعموی دادآمنیا پیام پگاه که بود نگذشته ساعت نیم دوباره

شدی؟ دیونه پگاه میگی چی تو وا-

.نه یا میخوای بگو میگم،تو جدی بخدا نه-

این چرا دیگه شدم جدا خوردم شکست تازه دارم شدید افسردگی میدونی منو جریان ک تو-

میزنی رو حرفا

داده پیشنهاد داداشش به رو تو رفته نفس چون بکن فکراتو حالا-

خب؟-

.ندارم نظری نبینمش تا گفت ولی دید تابم لب تو رو تو عکسای پسرعموم دیگه هیچی-

.چیو همه کرده قبول اونم گفته عمومم به حریاناتو نفس راستی داد پیام بعدم دقه چند

بخدا والا ای دیووونه باشه گفتم

Page 120: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 120

.بده خبری بمن بکن فکراتو تو حالا-

بابا بیا کوتاه میخوام ها بگم نشناخته و ندیده چطو من-

......فعلا بیخی باشه-

داد پیام بهم پگاه که بود0 ساعت بود شب سر دوباره و کردیم خداحافظی

بیرون میریم داریم ما بیرون بریم میای -

میرین؟؟ کجا و کی با گفتم-

.وداداشش نفس و داداشم منو-

.میشه خجالتم من باو نه-

میبینی و آرمان توام برمیگردیم زود بریم بیا بابا بیخیال-

.میام داد اجازه اگه بدم خبر مامانم به بزا باشه-

هیچ مامانم ما خونه میومد پگاه یا خونشون میرفتم من کلا مشناخت رو پگاه زدم زنگ مامانم به

.نداشت مشکلی

.یمبرمیگرد داریم ما و نه گفت بیرون برم پگاه با ک گرفتم اجازه ازش تا روز اون چرا نمیدونم ولی

کردم قط رو گوشی و گفتم ای باشه

.باشین خوش برین شما بیام نمیشه برمیگردن دارن اینا مامانم شرمنده گفتم پگاه به

Page 121: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 121

.گفت ای باشه زدو غر یکم اونم

داشته ازدواج به ای علاقه که نه ببینم آرمانو ک داشتم کنجکاوی حس هی گذشت ساعتی یك

.ببینم قیافشو قدو داشتم دوست ولی..نه باشم

.میکنین چیکار و کجایین سما گفتم و سما به زدم زنگ

.کنیم حرکت ده نه ساعتای کنم بفك بخوریم شام موندیم استان فعلا ما گفت

کنی؟ مکمک میتونی بیرون برم پگاه با میخوام بخوای حقیقتشو گفتم نداشتم سما از پنهونی حرف

حرکت ما تا بیرون برو تو راهیم تو ک دوساعتم میکنیم حرکت دیر خیلی که ما نه که چرا اره-

.خونه برگردی تا داری وقت دوساعتم تازه میدم خبرت کردیم

تو یبار نیوفتم دردسر تو بدی خبر بهم حتما نره یادت ولی نکنه درد گلت دست مرسی گفتم

.بیرون برم دزدکی میخوام زندگیم

بود8 ساعت دارم وقت چهارساعتی سه که شد راحت خیالمم کردمو سما به لازمو سفارشات دیگه

کجایی؟ دادم پیام پگاه به که

.کردیم کنسل مام نیومدی تو گفت

.میرین الان میام گفتم

.ابجیتیم درخونه دیگه ساعت نیم باش اماده...ایولا-

جوری اخلاقش بکن داری دوست هرکاری میگفت نداشت آمدام و رفت به کاری ابجیمم خداییش

.باشه ازاد دخترباید ک بود

.نکن عجله بمون داشتی دوست هروقت تا باشه گفت اونم رستوران میرم پگاه با گفتم بهش

Page 122: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 122

راحتی کفش جفت ی با کردم ست ای سورمه شال و آبی دمپا باشلوارلی آبیمو کوتاه مانتوی

ای سورمه

عینکمو و ریختم ور یه موهامو کردم غلیظی ارایش داشتم دلم تو ای عقدی از نبود خودم دست

.ابجی خداحافظ فعلا برسه پگاه ک الاناس...... آمادم من خب زدم

.موندم پگاه منتظر درحیاط پشت و گفتم خداحافظی

...... در دم بیا ایم کوچه سر گفت ک بود پگاه خورد زنگ گوشیم بود نگذشته دقه دو

رومآ خیلی درماشین رسیدم.برمیداشتم قدم احتیاط با بود من قدمی چند ماشین......بیرون رفتم

.شدم ماشین سوار و دادم دست نفس و پگاه به و گفتم سلامی

شاپ یکاف از یکی بلاخره بریم شاپ کافی کدوم که گرفتن تصمیم و شهر تو زدن چرخ یکم با بعد

با و قلیون دوتا داخل رفتیم و شدیم پیاده ماشین از تایی5.....اونجا رفتیم و کردیم انتخاب رو ها

.دادیم سفارش قهوه و چایی و مخلفات

درگوشش پگاه به کردم رو نبود خواستن برای نگاهی ولی بود متفاوت آرمان به نگاهم

.نمیخوایی خودت چرا خوبیه پسره ک این خنگول خب گفتم

.پسندیدن رو تو فعلا که اینا:گفت گوشم در زدو پوزخندی

پگاه به و میخورد چایی هی بود هول بس از میشدم متوجه من و میکرد نگاه منو زیرچشمی آرمان

روم و میرفت گیج سرم بودم کشیده بس منم......... بده قلیون دوستتم به که میگفت همش

..... نمیکشم دیگه ترکید مخم بابا بگم نمیشد

و گذشت سکوت با بودیم نشسته که رو دقایقی بیشتر

Page 123: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 123

الکی هی کنه عوض و جو اینکه برای پگاه بودن ژاپنی یا چینی نفر چند دستیمون بغل میز

یرمبگ سلفی باهاشون برم من نشستیم خارجیا کنار ببینین میگف میکردو مرگ ذوق خودشو

....اینستا بزارم

ارهد کلاس ان خارجی ولی ان چینی نداره اشکال میگفت درمیورد حرکاتی برای میخندیدم کلی و

.میخندید غش غش و

کردیم حرکت الان ما که اومد سما پیام موقع همون که شدیم بلند شد تموم که دیدنمون بلاخره

.خخخ میرسن الان میکردم حس گرفت استرس منو...

.نمیخوردم آب خانوادم از خبر بی که منی برای حداقل سختیه کاره خانواده از کاری پنهون واقعا

منو وبگ میشه اگه گفتم پگاه به من که کنن دور دور شهر تو میخواستن هنوز شدیم ماشین سوار

.بگردین برین شما بعد برسونن

زود چقدر عه گفت ابجیم داخل رفتم داشتم کلید شدم پیاده ابجیم درخونه که بود 17 ساعت

.اومدی

.پیشت اومدم تنهایی گفتم دیگه-

.خب میموندی داشتی دوست اگه سرکار نرفته هنوز حامد نه-

....کنم عوض لباسامو برم اومدم دیگه نه-

بهت خوشگذشت:میگفت در پشت از

Page 124: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 124

اره-

.کردن حرکت تازه اینا مامان بری نمیخواستی دیدی-

.دهنم اومد قلبم بابا برم بکنم غلط مدلی این دیگه من-

.رفت کردو طولانی خنده یه

کشیده ابروهای و داشت درشتی چشمای میکردم فکر آرمان به بودمو کشیده دراز همونجا

.امیر از خوشگلتر صدبرابرم و اومد من از خوشگلتر نظرم به مانند سبزه تقریبا پیوندی

دلتو و خودتو شدی رها تازه آمنیا میگفتم دلم تو هی نبود خوشگلی چی همه که من برای ولی

........ همن مث همشون اینا نکن درگیر دوباره

شب نیس خوب اصلا حالم گفت مامانم خونه بریم گفتم رسیدن اینا مامانم که بود 12 ساعت

و خونه میریم فردا همینجا میمونین

جمع وسط ک منم شد چی که میداد اشاره بمن هی بودو کرده گل کنجکاویش حس سما

.بگم چیزی نمیتونستم

هخند و بریم گفت سریع بود خداش از ک اونم بخوریم هوا حیاط تو بریم میای سما گفتم اخرشم

.زد شیطانی

Page 125: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 125

نیک چیکار میخوای الان گفت سما بعد و گفتن به کردم شروع و اسما ابجی خونه حیاط تو رفتیم

.فقط دیدمش رفتم من بابا هیچی گفتم

.بری پیش بیشتر نمیخوای یعنی-

.باز کنم قبول نمیشناسم یارو ولشکن نبابا-

.باهاش شو اشنا خب-

میکنن شك خونه تو بریم بیا خنگولی خیلی-

.الان تا رفتن خواب ام بقیه... خوابه الان ک مامان بابا ن-

.بود چطور که فرستاد پیام گوشیم رو پگاه دیدم یهو

بود خوب گفتم

.گفتی مامانت به-

هنوز ن-

.بگو خب-

.میگم بهش فردا بزا باش-

اهمب ببینه خلاصه......رفتارتون و اخلاقاتون تا باشه ارتباط در باهات یکم میخواد آرمان ببین-

.شدی که پسند نه یا دارین تفاهم

...بعد میگم مامانم به بزا باشه-

Page 126: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 126

....تو از خبر بخیر شبت بشی ما طایفه عروس تو دارم دوس خعلی ک من حال هر به-

.فکر و فکر و کردم فکر باز و گفتم بخیری شب

.بگم بهت چیزی ی میشه مامان گفتم مامان کنار رفتم و خونمون رفتیم بعد روز

بگو-

.کرد خواستگاری پسرعموش برا منو پگاه راستش-

.میگی چی ببینم بزن حرف چی؟؟؟درست-

اومده دخترعموش با پگاهم رستوران بودیم رفته خودمون شب اون که قراره این از قضیه هیچی-

بود؟

..... خب-

پگاه تاب لب تو منو عکسای اونم پیشنهادم داداشش به میره میاد خوشش من از دخترعموش-

.میکنه قبول میبینه

Page 127: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 127

.سالشه چند چیه اسمش خب-

..داره رو ابجی یه همون فقط پسره تك همسنیم...آرمان-

.یانه میخوره بدرت ک بفهمی میخوای چطور خب-

دکنی صحبت باهم پیام حده در روزی چند میده اجازه مامانت اگه ببین گفت پگاه همینه قضیه-

.کنیم رسمیش خورد بهم اگه بگین شرایطتون

هک هرچی خودته گردن به بعد به این از ندیدی خیری ازدواجت اون از نمیدونم...گفتم کردو مکثی

..پیام حده در فقط ولی نیست مشکلی اشناشی داری دوست اگه بده انجام درسته میدونی

مرسی مامان باشه

.خودم عهده به گذاشته و کرده قبول مامانم که دادم پیام پگاه به

Page 128: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 128

.بدم آرمان به شمارتو الان پس-

....میشه چی ببینیم بده-

.شد چی ک بدی خبر بمنم میدمش الان باووش-

.باشه-

همصحبت یه به میکردم احساس که بودم تنها اینقدر روزا اون نمیکردم فکر ازدواج به من ولی

بازی جنگولك از شخصیتم حده در ولی مخالف جنس با کردن صحبت بگم بهتره یا..دارم نیاز

. نمیومد خوشم

پیامم ادنفرست برای بکشه انتظار یکی یا بشم کسی پیام منتظر منم بیام در تنهایی از میخواستم

.... بزنم خاک به رو یاسر دایی و امیر سامی پوزه که نمیومد بدمم وسط این

Page 129: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 129

اطاحتی باید میخوردم زمین به خودم میباختم اگر نبود معلوم باختش بردو بود قمار یه اینم اما

.....میکردم فکر بهش صدبار برمیداشتم ک قدمی هر همین بخاطر میکردم

.اومد ناشناس شماره از پیام که بودم کشیده دراز خوابم رخت تو شب

.خوبی سلام-

شما؟ ممنون سلام:نوشتم الکی ولی باشه آرمان زدم حدس نداشتم تلفنی مزاحم

.پگاه پسرعمو آرمانم-

.شما خوبین اهان-

.مرسی-

.کردیم خداحافظی سریع و نکردیم بازی پیام زیاد و زدیم حرف خودمون مورد در بعد

و ازش نیومد خوشم هیچ و اومد مغرور و خودخواه پسره یه میکردم فکر که منطقی بنظرم

.دادم شمارمو چرا اینکه از شدم پشیمون

Page 130: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 130

.میکرد جذبم بیشتر بازیاش خودخواه همین اصلا میومد خوشش ازش دلم ولی

.ممنون نده اس دیگه بگو بهش خودخواهه پسرعموت که دادم پیام پگاه به روز دوسه بعد

گوششو ببینمش بزا کرده چیکار مگه والا کردی فکر اشتباه آمنی نیس اینجوری اصلا عه-

.کرده اذیت دوستمو میکشم

.دیگه خودخواهه نکن طرفداریشو توام هرحال به-

.میکنم دعواش بخاطرت که گفتمم.. میکنم حقیقتو دارم نمیکنم طرفداری-

ال و بردی دوستم جلو ابروم که گفته و کرده دعواش کلی و دیده رو آرمان پگاه شبش اینکه مثل

.کردی بل و کردی

.من سره شده آوار گفتی چی پگاه به رفتی. من کردم غلط بابا...داد پیام آرمان دیدم

Page 131: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 131

.بمن ندین پیام دیگه بگه شمام به نمیخوریم هم بدرد که گفتم..نگفتم هیچی-

تو ک میشم همونی بعد به این از میخوام عذر من ولی کردم توجهی بی یکم دارم قبول باشه-

ودموخ بگو خودم به شدی دلگیر ازم نکن شکایتمو پگاه به دیگه فقط میزنم حرف درست میخوای

......میکنم اصلاح

وو...باشه

.کردیم خداحافظی

....خودشه کردن اصلاح دنبال و کرده اشتباه بود فهمیده اینکه از یا پیامش از اومد خوشم چقدر

دلش خیلی سما... اسما ابجی خونه اومدم که بود گذشته هایمان کردن صحبت از روزی بیست

...ببینم آرمان من بیرون بریم نمیشه- گفت همین بخاطر ببینه رو آرمان میخواست

.ندارم حوصله اصلا بابا بیخیال-

.برمیگردیم بعد میمونیم بیرون یکم باشه پگاهم خب-

Page 132: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 132

برگردین زود فقط گفت و کردم اجازه کسب مامانم از اول

اونم ننیستی راحت باهاش تنها اگه فوقش خداشه از آرمان ولی نه گفت میای که گفتم پگاه به بعد

.میاد نفس با

نوم خانوم سما این ولی بشه استرسم باعث که بدم قرار موقعیتی تو خودمو نداشتم دوست اصلا

.استرس معرکه وسط انداخت قلوپی

نخود دنبال فرستاد رو سما و نفس آرمان بعد کافیشاپ رفتیم و کردم هماهنگ آرمان با دیگه

؟.نه یا اومده خوشت ازم چیه من تکلیف الان که گفت و سیاه

چی خودت خب-

داری دوستم واقعا بامنه دلت واقعا توام اگه میخوام.....میپرسم سوالو این که اومده خوشم لابد-

.......خواستگاری بیاییم وقتشه دیگه

.گفتیم بهش موضوع.....برگشت سما موقعیت همین تو

...... خواستگاری بیان بگو باشه گفت

Page 133: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 133

..طبعه شوخ و رک خیلی سما

..خواستگاری دیگه ماه1 کنم صب دیگه یکم نه گفتم من

.نداری دوست منو تو پس-

...نیست بد کردنم صبر نیست این قضیه نه-

..خونه برگشتیم و زدیم حرف ام دیگه یکم

نه میگی دیونه تویه بیاد میخواد پسره که میکرد سرزنشم هی سما

خونه اومد پوریا که بود غروب دم خواستگاری مراسم برای میچید شام تدارکات مامانم

Page 134: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 134

پس کجایی......مامان مامان-

پسرم آشپزخونم تو-

.....داریم مهمون خبره چ اینجا عه عه عه-

قراره چه از قضیه که بگیم میترسیدیم ماهم حالا

خواستگاریه که گفت شمرده شمرده اروم اروم مامانم

کی خواستگاری.......خواستگاری زد دادی یه

..... بیارن آمنیا واسه پسرعموشو میخوان که گفته پگاه که بودم گفته بهت......دیگه آمنیا

مونجواب ک میگفتین بهشون تلفن پشت کلام یك... بیان نمیخوام بودم گفته بهت که منم-

...چی یعنی ها ادا این دیگه منفیه

Page 135: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 135

.بیرون زد درخونه از و گفت بیراه بدو عالمه یه

...میرسید کاراش بقیه به خونسرده خیلی مامانمم

.خونمون اومدن داییش زن و دایی و عمه شوهر و عمه مادرش و پدرش با آرمان

.ببینیم خانوم عروس میخواییم میگفتن هی اونا

.میاددرن جیکتم اتاقت تو میشینی نداری بیرون بیایی اتاقت از ک حقی بود گفته بمن پوریام

.گذشت آرمان پدر و پوریا تخم و اخم و سکوت عالمه یه با خواستگاری مراسم خلاصه

Page 136: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 136

ما و نزاشته احترام دخترشون.....بزنه مخالف ساز و نه بگه پدرآرمان ک بود شده باعث رفتارا این

جماعت غریب به پسرمو دونه یه... بشه عروسم نمیخوام.......و جلومون نیومده خونشون رفتیم

.نمیدم

.نه نه نه میگفت هی طرف اون از که پوریام

خب توام تحقیق برین گفتن که دادن..... و آدرس اومدن که خدا بندگان پسرم خب:گفت مامانم

.نه بگو بعد کن تحقیق اول

خواستگار شد پیداش دیگه کجا از پگاه این...نه میگم ک من نمیشناسیم رو اینا اصلا من مادر-

.میکنه جور وصلت اورده

خب.میکنین وارد استرس بهم بس شدم خونی فشار بچها شما منو کشتین نکن اذیتم ایقدر-

ویهت وظیفه اونم اخلاق و نصب و اصل یه میمونه... کرده تضمینش ک باباشم دونس یه همین پسره

.کنی تحقیق بری که

Page 137: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 137

و میزنی زنگ بهشون سریع دیدم چیزی کوچکترین اگه ولی میکنم تحقیق میرم من باشه-

.میدی منفی جواب

.توبگی هرچی باشه-

میشد بیشتر مخالف سازهای دوطرف هر از بود شده زیاد ها خانواده کشمکش اینقدر روزا اون

خودمون مگه بدی طلاقی یه به میخوای پسرتو دونه یه چرا که میگفتند آرمان پدری خانواده

.نیستیم بل نیستیم ال مگه دخترنداریم

بدم ازشون من بهشون بدیم نداریم دختر که بود کرده شیشه تو رو ما خون پوریا ام طرفی از

..میاد

روهم اهدانشگ تو همکلاسیش با رفته آمنیا میگفتن بود چی دیگه طایفه حرفای کنار به اینا حالا

سفیدم 273 خواستگاریش اومده پسره گرفته طلاق ک الانم نخواسته رو امیر همین بخاطر ریخته

.بود مشکی پرشیای وماشینشم بود نرفته دانشگاه آرمان که صورتی در......داره

Page 138: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 138

بند زدو اهل هستن ارومی کاملا خانواده که فهمید و اورد بجا پوریا که تحقیقاتی از بعد خلاصه

روز4 خانوم آمنیا دوباره دانی خود باز ولی خوبن که گفت اومد بخورن بدرد جورایی یه نیستن

.کنه بل کنه ال دادگاه بره نشه پا دیگه

اب آرمان منو پنهانی رابطه از که میشد خوب آرمان با داشت بود شده راضی پوریا که بود اولی تازه

.شد خبر

جدید بحران باز........خواستگاری اومدن بعد زدیم حرف باهم آرمان منو اول ک فهمید یعنی

اومد سراغمون

اونجا بود قرار و بودیم پسرخالم خونه شب ما. شد خبر با ارمان منو رابطه از پوریا که وقتی

.خونمون بریم فرداش بخوابیم

.بیاره سرم بلایی چه قراره پوریا که داشتم استرس هی و نرفتم خواب دیروقت تا شب اون

...میشه درست بخواب بگیر نخور غصه میگفت هی مامانم

نداره رحمی زدن برای پوریا میدونستم میلرزید بید مثل تنم فقط

Page 139: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 139

اطربخ اونم بودم رفته برادرم پیش ام ساله چند ابروی که بود این بدم حس هیچ زدن و کتك اصلا

. فرستادن پیام چندتا

.مبر خواب کنه اثر که بده دوتا نداره فایده دونه یه گفتم داد ارامبخش قرص یه بهم مامانم دراخر

داشتم که من ریخت بهم ارامشمو و زندگیمو تو اومدی چرا که میدادم فحش آرمان به هی

.میکردم زندگیمو

داده بهت پسره پیام تا4 که نشده چیزی میکنی فکر چیزا این به که آمنیا ای دیونه والا گفت سما

پوریا رو تو پرو پرو بودم تو جا من اگه....خواستگاری اومده خدا بنده بعدم دادم جوابشو توام

اینجور به و بشه کم پوریا این روی بلکه...چی که خب میخواییم همو اره میگفتم وایمیسادم

والااااااا میخواست منو اینجوری نفر یه کاش...نده گیر کوچك مسائل

سنت از خجالت کردنی شوهر بفکر تو من بدبختی و واگیر هاگیر ای تو خانوم سما شو خفه

.نمیکشی

Page 140: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 140

یونمد بیا خوابت شاید نکن فکر هیچی به ببند چشاتو بابا باشه...میدم دلداری کیو باش منو-

.کردی

.ومر بودن انداخته پتو دوتا اینکه با میلرزیدم فقط نداشت وجود دنیا این در خواب انگاری اصلا

.چطورشه آمنیا گفت پسرخالم زن

.گرفتم لرزه همین بخاطر بده حالم که اورد بهونه و داره تهوع یکم گفت مامانم

زدن برهم چشم اندازه به. برد خوابم چطور نمیدونم دیگه ذکر هزارتا و صلوات و الله صدبسم با

نمیتونم گفتم کردن تعارفم هرچی پهنه صبحانه بساط دیدم پریدم خواب از ک خوابم بود

...بخورم

ریاپو دست دورشدیم پسرخالم خونه لز تا شدیم ماشین سوار و کردیم خداحافظی صبحانه از بعد

.داشتم بدی حال رفت سیاهی چشام دماغم تو زد انگشترش با صورتم تو اومد

بود نای میکنم گورت به زنده میکشمت خودم خونه برسیم ام راننده که حیف میگفت دائم پوریام

با پرسیدم ازت که اومد زورم خیلی اینجاش از......من اعتماد جواب بود این من محبتای جواب

تو به من اعتمادی اونهمه حیف...... کردی خردم.....حرفیه چ این نه گفتی ارتباطی در آرمان

.نمیزارم زندت......طایفه دخترای کل سر تو میزدم رو تو داشتم

Page 141: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 141

.بغلش تو بود گرفته سرمو سما میکردم گریه های و های منم

.اتاق به برسونم خودمو و برم راه نداشتن رمق پاهام درخونه رسیدیم

.زمین نخورم بود گیج سرم که برمیداشتم قدم اروم اروم

ترینهجدید که بوتات.... مدله این که پالتوت داشتی کم چی خانوم کن نگاهش:گفت پوریا باز بعد

.بپوشی بلند پاشنه کفش نداری حق دیگه دارن ام پاشنه وجب یه کن نگاه

.......بینمب قیافتو نمیخواد دلم اصلا بیرون بیایی نداری حق ام خونه تو من که وقتی اتاقت تو میری

تو کردی حمایتش تو دخترت دست از میترکه داره سرم میگفت و مامانم سمت میکرد رو هی

...کردی بهش بیجا محبتای

بده سریع گوشیتم چشمام جلو از برو اینجایی هنوز که تو گفت بمن کرد رو دوباره بعد

.......دستت میدم میخرم گوشی خودمم مقصر...بمن

Page 142: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 142

...بیرون زد خونه از کردو بیداد دادو عالمه یه

سخت چقدر:گفت رسید دادم به غذا سینی با سما که اتاق تو میپیچیدم خودم به گرسنگی از

.بیرون بیا نیست پوریا که الان آمنی میگیری

.بزنم زنگ آرمان به تا بدین بهم گوشی یه شده سیر زندگی از اصلا نمیخوام-

نمیکرد استفاده ازش که داشت گوشی و سیمکارت یه نخور غصه گفت اتاق تو اومد مامانم

.کن خاموشش میاد که وقتی کن استفاده نیست خونه پوریا که وقتی:گفت

دمنمیش اشنا باهات کاش گفتم و کردم نثارش بود فحش آنچه آرمان به زدم زنگ و گفتم ای باشه

معذرت و میداد فحش خودش ب هی اونم........ شدم خرد رفت دادشم جلو سالم چندین ابرو

هی پوریا تا میکنه خوشبختم اینقدر و میکنه درست چیو همه زودی به میگفت و میکرد خواهی

......بشه پشیمون مخلفتاش و زدناش کتك این از روز

Page 143: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 143

اطربخ من شایدم بود زده یخ اتاقم بودو زمستون بیرون نمیومدم اصلا و بودم اتاقم تو مداوم بطور

نم بود گذشته من با پوریا دعوای ماجرای از هفته یك و بود سردم بیشتر داشتم که استرسی

.میورد غذا برام و میکشید منو جور مدت این سما فقط و بودم ندیده تلویزیون و خونمون رنگ

اون هستیم بخاری کنار خودمون سردی این به هوا بود گفته برام بود سوخته دلش پوریا اخر در

.بدین بهش بخاری یا پیشمون بیا یا بگین بهش برین زده یخ الان اتاقش تو

و عقد قرار و مهریه تعیین برای بیان آرمدن خانواده گذاشتن قرار که گذشت بعد وقتی چند

.کلا مراسمات و عروسی

یهقض سروته سریع میخواست همین بخاطر بودم ارتباط در ارمان با من میدونست دیگه که پوریا

.بزنن حرفاشون و بیان که کرد قبول همین بخاطر بره شه تموم کنیم عروسی ما و بیاد هم

یکی اون شوهر و داییش.اومدن پگاه همراه به ابجی و مامان و بابا و شوهرعمه و عمه با پوریا

.بود اومده عمشم

همبا بود خداش از که آرمانم پدره پایین بکشن رو مهریه بتونن خوب که بودن اومده جوری یعنی

.کنه ترک مجلسو و بزنه بهم سریع و کنارنیاییم

دماغی دلو خودمم هرچند بیرون نیاد اتاقش از آمنیا بود کرده سفارش سما به پوریا و اومدن باز

.بیام خرکی عشوه قرو جلوشون برم که نداشتم

Page 144: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 144

میکرد بحث باهاشون عموم که بودن عموم و اسما ابجی و داداشم و مامانم فقط منم طرف از

.بزنین بنام خونه که میگفت و مهریه درمورد

اینقدر آرمان اسرار به اینم تازه برن و مهرکنن سکه تا177 فوقش فوق بودن اومده جوری که اونام

مهرش تا37از بیشتر کنیم شروع سکه تا14 از میگه بابام که میگفت بمن خودش وگرنه بود شده

.نمیکنم

بهم چی همه بود نزدیك و بود شده بند مویی به وصلت کردن صحبت و کردن صحبت بلاخره

ابجیم چقدره مهرت که پرسید سودابه ابجی از آرمان عمه شوهر که برن بزارن و کنن تموم بخوره

سکه تا1777 گفت

صلوات همه.بفرستین صلوات و خواهرش مهریه اندازه باشه عروس مهریه پس گفت خدا بنده اونم

.بزنن حرفی حرفش روی که نمیشد چون فرستادن

بمقل شنیدم که صلوات صدای یهو...نشم شرمنده من خدایا که میخوندم قرآن داشتم اتاق تو منم

. بوسیدم قرآنو و شد اروم

اپوری مخالفت با باز که بود اورده هدیه عنوان به کارت سیم یه و گوشی یه برام آرمان شب همون

.نکن روشنش گفت که شدم مواجه

باهم و میداد پیام بود داده بدستم مامانم که پنهونی گوشی روی آرمان و بودم اتاقم تو شبا

دومیش دعوامون وقتام بعضی میکردیم انتخاب مونم آینده بچهای اسم حتی میکردیم رویابافی

احساسی منم شایدم... تره احساسی من از خیلی آرمان که بودم فهمیده کلا اینو ولی قهرمیکردم

بهم داشتم دوست فقط و بودم شده سنگدل بود اورده سرم به روزگار که بلاهایی بخاطر بودم

.کنم محبت نداشتم دوست بشه محبت

Page 145: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 145

اومدن..... پگاه و نفس و مادرش و آرمان که بود گذشته مهریه تعیین و صحبت از ماهی یك

مدخترعمو......کنن دستم نامزدی حلقه مثلا که اوردن شیرینی و قرآن و گل و حلقه پیش خونمون

کی که بودن دوخته چشم همه حالا گذاشت خوشی و خوبی به شبم اون بود پیشمون ام فاطمه

رسم گفت پوریا کنیم عقد که کردن اصرار آرمان خانواده هرچی چون....میشه برگزار عروسیم

.بشن برگزار باهم باید عروسی عقدو و نداریم

و اومد عید.بودیم قهر باهم همچنان پوریا منو و میگذشت آرمان منو کردن نامزد از ماه سه

دشدی مخالفت با بازم باشن باهم بچها عیدو کنیم عقد حداقل گفتن زدن زنگ باز آرمان خانواده

.عروسی جشن کردن برپا برای کارشن به دست زودتر شدن مجبور و شدند مواجه پوریا

گردش دماغ و دل هیچکدوممون اصلا نرفتیم دیگه شهر به شهری از یا گردشی جای عیدهیچ

ومد روز موندیم اونجا دوشبی رضا عمو و مادربزرگم خونه پدریم روستای رفتیم فقط... نداشتیم

بگیره تالار نوبت مامانش با میره داره که گفت زد زنگ بهم آرمان

دلم خودم که تالاری اون تو موقعیت این تو بتونن که نمیخورد اب مادرش و آرمان از چشمم

سماا ابجی دنبال برو میکنم هماهنگ الان پس:گفتم آرمان به همین بخاطر بگیرن نوبت میخواد

ببرین خودتون با اونم

.میریم مامان منو دیگه نیس لازم چرا-

.بوده تالار همون تو خودشم عروسیه چون فلان و بگیره نوبت میتونه بهتر اون-

Page 146: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 146

که گفتم بهش دادم توضیح براش و جریان و اسما به زدم زنگ و کردیم قطع و گفت ای باشه

.نگیرن نوبت ای دیگه تالار که باشه حواسش

.دنبالم بیاد حاضرم من بگو بزن زنگ آرمان به باشه گفت عروسیه تدارکاته عاشقه که اونم

این آمنی:گفت زد زنگ بهم آرمان که تالار برن بود قرار که ای لحظه از گذشت دوساعتی یکی

.نداره جا مرداد تا میگه تالاره

.خدا تورو میبینی داریم ما خرکی شانس عجب بابا ای-

.بزنم حرف باهاش من بده گوشیو تو میگفت که میومد اسما صدای طرف همون از

اسما الو-

داره جا ماه همین اخر اونم داره کنسلی مورد یه فقط و فقط نداره جا اصلا تالاره آمنیا ببین الو:

نمیان دوری راه و کارمندن اقواممون همه میگه آرمان مامان که هفته وسط دوشنبه افتاده اونم

...اینجوری

.دیگه کنین اوکی همینو خب عه:

.بگو آرمان به خودت بیا مخالفه خیلی چون نمیشه روم من والا:

.باشه:

Page 147: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 147

یبرا و میکنی حساب رو(قسط پیش همون)بیانه الان همین گفتم بهش و گرفت رو گوشی آرمان

اصلا؟؟؟ کنی صبر میتونی خودت دیگه ماه4 میکنی رزرو ماه همین اخر تاریخ همین

سختشون ایا مدرسه بچه و کارمندا بخاطر میگن فقط خدامه از میدونی خودت که منم باشه-

.میشه

.نیست مهم نیان اصلا خب-

خودم از بیشتر اطرافیانم به ام خیلی برعکس نیستم اینجوری اصلا خودخواهم نکنین فکر)

و زجر سال27 اندازه به سالی21تا سالگی11از یعنی دوسال حدود مدت این تو فقط میدم اهمیت

(خلاصشم میخواستم فقط بودم کشیده سختی

حدود چیزی و شده اوکی ماه اخر که زد زنگ بعدش ساعت نیم باز و کرد قبول آرمان بلاخره

ممن و میشه تموم سختیام بلاخره که بودم ناباوری در من و عروسی تا داشتیم وقت روز25الی.27

.میروم بخت خانه به سفید لباس با

.بکشه خجالت هی و بشینه رنگین سنگین باید چون نمیاد خوشم عروس نقش از هرچند

فاطمه دخترعموم عزیزم دوست تر مهم همه از و عموم زن و مامانم به و خبرخوش این خلاصه

الان از... دختر میکشی راحتی نفس بلاخره آمنیا گفت و گرفت اغوش در خوشحالی از منو دادم

.بخرم مدلی چ لباس که باشم فکر به باید

رفته دوستانش با پوریا بدر 13 روز شد و گذشتند باد و برق مثل دیگری از پس یکی عید روزهای

.بدرکنه خودشو 13 که بود

Page 148: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 148

روز بچهاش و سودابه و سما و مامان و من... ما خونه بود اومده تعطیلات برای که ام سودابه ابجی

اون اب آرمان به میزنیم زنگ میکنم درست نهار نداره عیبی گفت مامانم که بودیم خونه تو بدر13

.بیرون میریم

باخانوادش و باشه تنها خونه تو رو بدر13 بود داده ترجیح آرمانم بودم نرفته هیجا من که چون

.بیرون بود نرفته

و زدیم گره سبزه باهم آرمان منو بدرکردیم همونجا رو مون13 و گردشگری جاهای از یکی رفتیم

این خداکنه کشتین منو رسیدنتون بهم برای دوتا شما میگفت و میخندید برامون هی مامانم

....میخندیدم ماهم و راحتشم زندگیتون سر برین تمومشه زود ام دوهفته

ریفظ بهانه به هی که بخریم طلا سرویس رفتیم روز یه بودیم عروسیمون خریدهای دنبال کماکان

.برداره قیمت ارزون سرویس من واسه میخواست آرمان عموی زن بودن

انتخاب اونا که سرویسی نداری حق گفت درگوشم بود گرفته لجش خیلی و بود همرامون هم سما

ازهمغ دوتا نیاریم کم طایفه تو که کردم انتخاب سرویس یه رفتم جلو جلو من برداری و میکنن

.میخوام همین و شده پسندم اون بگو یهو میدم علامتت رفتیم که جلوتر

میگه راست خداییش دیدم منم

میخواد کدومو خودت دل ببین میدن پیشنهاد بهت فقط دارن اینا میگفت بهم آرمان ام طرفی از

.کن انتخاب میاد خوشت و

Page 149: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 149

آرمان عموی زن میخوام سرویسو فلان گفتم منم دادو علامتم سما که نظر مورد مغازه رفتیم

.کن انتخاب قشنگ و ظرف چیز یه درشته و رفته مد از این نه:گفت

.میخوام همینو بلا و الا که دادم اشاره آرمان به منم

.خریدیمش و داخل رفتیم دیگه

.کردم انتخاب بود تور کلا کمرش پشت که سفید بلند لباس یه حنابندونمم شب برای

. میکردم انتخاب داشتمو دوست خودم که هرچیزی دادیم انجام خریدامون کم کم

حتی پوشیدمش وقتی کردن انتخاب برام مامانم و آرمان لباسو بهترین و عروس مزون رفتین

.میومد بهم خیلی ارایشم بدون

.عروسی تا بود مونده روز0 حدود چیزی

.باشه عروسی مجلس دوشنبه و بگیریم حنابندون شنبه پنج ما بود قرار

بود تنها دست مامانمم چون و دوره راهشون که خانواده تا چن بود قرار و رسید فرا چهارشنبه روز

واسه میده جون و بزرگ خونمونم بشه انجام ما خونه تو بود قرار حنابندون چون. کمك بیان

.جشن

کوچکمم عموی زن مرضیه و بچهاش با رضا عمو زن بعد... اومد دختراش دوتا با کوچکم عمه اول

بیرون میره میخوره زنگ گوشیش هی نیس خوب زیاد دخترعموم فاطمه حال دیدم من.......اومد

.میشه دعا به دست هی خونه تو میاد

.نیست مهمی چیز میگفت هی...شده چی فاطمه گفتم هرچی

Page 150: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 150

.بگو خدا تورو بگو فاطمه-

.کنم نگرانت الکی نمیخوام-

.ناراحتی جرا...افتاده اتفاقی کردی نگرانم بیشتر نمیگی ک حالا-

یه منم.کردن جوابش اینجا دکترای استان کردن اعزامش شده بد حالش خیلی بزرگ بابا هیچی-

و یوفتهن اتفاقی عروسیت شب تا میکنم دعا آمنی فقط بشم احوالش جویای که میزنم زنگ بابا به

.بشه تموم خوشی و خوبی به

دوسش خیلی من ولی بود گرفته آلزایمرم اواخر این دیگه بود پیرمرد درسته.......بزرگ بابا وای

. بمیره نداشتم دوس اصلا داشتم

....میگه چی ببین بپرس درست بزن زنگ عمو به باز تو حالا فاطمه-

دکترام نمیخوره غذا کلا کرده اعتصاب عصری از ولی میدن بهش دارن دارو دکترا میگه هیچی-

.... باشین داشته مرگشو آمادگی گفتن

این میدونی منو سختیای که تو کن کمك خودت خدایا وقته چ این اخه نیگا منو شانس بابا ای

.کن کمك تو دفعه

و شدن دعا به دست بودن ما خونه حنابندون قبل شب یه که نفری37.47 اون همه بلکه من تنها نه

.بود بد خیلی خیلی بزرگم بابا حال خداییش ولی........نیوفته اتفاقی که گفتن ذکر

Page 151: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 151

... کردن جم رو مبلا دادن انجام هم کمك کا نظرو مورد کارای همه شبم اون

وسایل. کردن آماده اشپز برای رو غذایی مواد همه کردن اماده رو ومرغا شدن بیدار زود فرداش

فمیگ من دلداری بخاطر بزرگ بابا از گرفتی خبری میگفتم فاطمه به هی منم کردن اماده سالاد

.شده بهار خیلی گفته بابا اره

سه هر....ارایشگاه رفتیم عموم یکی اون دختر فاطمه و اسما و سما با که بود عصری 4یا3 ساعتای

شگرارای میخواستم چون نزنه ابروهام به دست گفتم ولی کرد کار بیشتر من رو ولی کردیم ارایش

و کرد شینیون موهامم و بود خوب کارش حال این با ولی.کنه اصلاحشون عروسی شب برا خودم

بود تور کمرشم بلند سفید لباسمم.....زد سرم راست سمت اوریب طور به سفیدم سر گل یه

.شدیم آرمان منتظر و پوشیدم

نشسته گوشه یه اروم بودو اومده پگاهم بودن اومده ها مهمان بیش و کم و خونه رفتیم0 ساعت

بود

مریضی همه ها مهمان اومدن با کم کم ارکس صدای طرفم یه از و میومد دهل صدای طرف یه از

همدیگه به مجالی اصلا دادن قر به کردن شروع و وسط اومدن دخترا و کردن فراموش و بابابزرگ

مرد و زن پسر دخترو حیاط تو رفتن همه شد که حنابستنم لحضه....میرقصیدن هی و نمیدادن

این اینا آرمان خانواده و بودن ما رسوم و رسم تو اینا.........حنابستن رو آرمان و رقصیدن قاطی

کردن خداحافظی همگی و شد قط ارکس و شد تموم خوشی خیر به شبم اون......نداشتن رو رسما

... هاشون خونه رفتن و

Page 152: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 152

قلیونشون هوس بودن مونده که نفری چند اون...مهمونا رفتن از بعد شد تموم حنابندونم شب

به همگی میشد روشن و صاف داشت که هوا کشیدن قلیون صب5.3 تا 3 ساعت از بودو کرده

جور و جم رو خونه ریختی بهم تمامی فردا باید کنن استراحت کمی تا رفتن رختخواباشون

.میکردن جارو بودو شده آشغال پره که گندگی اون به حیاط حتی تا میکردن

خونه کارهای همه دیدم که کمك برم که بیدارشدم بزور اونم بودم خواب12ساعت تا بعد روز

و خواهرام بودن ام بقیه بود داده انجام کوچیکم عمه کمك با مامانم اکثرشونو که بودن شده انجام

کارت که بود مونده اقواممون از تا چند شدو تموم رو کارها همه عصر تا.دخترعموم فاطمه

به بره که پوریا دست داد مامان کردمو آماده رو کارتها که بود نرسیده دستشون به عروسی

.......برسونه دستشون

دعوت که اومد یادمون خانواده کلی ام عروسی از بعد تازه... زد زنگ مامانم ام خانواده چندتا به

.داریم پرجمعیتی و بزرگ طایفه بس بودیم نکرده

ام ضحی و برسه عروسی تدارکات به ارمان که شهرستان برگشتن ضحی و آرمان جمعه روز عصر

.بمونه داشت عادت خودش خونه تو فقط که

مامان و سما منو ازمون باشه نمونده جا ای وسیله هیچ که کردیم نگاه ساکامونو همه ام شنبه روز

.شدیم نظر مورد شهر راهی فاطمه و بچهاش با سوادبه ابجی و

قندهای همون....)نیوردم رو ها گشا بخت که اومد یادم تازه اسما ابجی خونه رسیدم وقتی

خوشگل خیلی خودم نظر از چون. شدم ناراحت خیلی(میدن بخت دم دخترای به که کادوپیچی

.بود شده زده عروسیمون تاریخ با آرمان منو اسم روشون داشتم دوستشون و بودن

Page 153: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 153

یعروس از قبل رو یه میگه ارایشگر که بیخودی کاری همون داشتم ارایشگاه نوبت یکشنبه روز

........حرفا این از و زدن ماسك صورتمو و کرد رنگ موهامو بیا

من اقوام طرف از چون میشدیم نفری 47 شاید کم باجمعیت ولی بود کنونمون عقد مراسم شبشم

رو برق گفتم رو بله وقتی شب اون بود اینا آرمان ی خونه تو کنون عقد و نکردیم دعوت رو کسی

.داشت خواهد و داره دوستم بیشتر بیشترو به میدیدم..دیدم آرمان چشمای تو

هب بودمو خسته ارایشگاه میرفتم باید باز فرداشم بودم ارایشگاه که منم و رقصیدن همگی باز

.کنم استراحت یکم که آبجیم خونه برسونه منو گفتم آرمان

همانا بلندشدن جا از نتونستن همانا خوابیدن که

میگفت مامانم هی...میرفت گیج سرم داشتم تهوع حالت بودم آسمون زمین بین بود بد حالم

بودم خونه تو هنوز من شدو دوازده ساعت تا.... تونستم شاید کن صبر دیگه دیقه5 میگفتم پاشو

مگفت.....دکتر ببریمش گفت دنبالم اومد که آرمان....باشم ارایشگاه 17ساعت بود گفته ارایشگرمم

.نمیتونم اصلا نمیخوام دکتر

های آبمیوه پره کیسه یه آرمانم و بخورم هوا گفتم شدم سوارماشین پاشدم جام از بزور خلاصه

من گفتم چی نهار گفت.برام خرید کنه کم تهوعم که لواشك یکمم و آدامس و کیك و مختلف

Page 154: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 154

آرمان که.....بده بهش بیا بگیر غذا پرس یه آرایشگاه شاگرد برا فقط بخورم چیزی نمیتونم اصلا

.ارایشگاه شاگرد برای هم و بود گرفته من برای هم

کردی؟ دیر اینقدر که بکشمت بزنم حالا:گفت آرایشگر

.گذاشتم منتظرتون ببخشید پاشم نمیتونستم جام از اصلا نیگاه روزمو حالو بخدا والا:من

چراغارو داریم زیاد وقتم هنوز صورتت رو بزاره ماسك شاگردم میگم باز فقط نداره اشکال نه-

و اروسشو موهامو گذاشتو ماسکارو تا ارایشگاه شاگرد.بخواب بگیر دوساعتی یکی میکنم خاموش

اومد ارایشگرم که بود 4ساعت شدم بیدار رفتم خواب ام دوساعتی یه زد مصنوعی ناخون کرد اتو

.کنم شروع کارمو منم کردی استراحتاتو که حالا خب گفت

من خدای وای گفتم کردم نگاه خودمو آینه تو بلندشدم وقتی دادو انجام احسن نحوه به کارشو

بودم شده ناز خیلی.منم این یعنی

زا یکی مث بودم شده منم شدن نواخت یه و تکراری شینیوناشون و ارایشا الان عروسا همه البته

داشت گریم کرم که ارایشی همچین به برسه چ بودم نکرده غلیظ ارایش عمرم به چون ولی همونا

.بودم شده عالی خودم نظر از ارایشگری فن و فوت هزار و

یجلو کرد شینیون موهامو اومدو خودش باز پوشیدم لباسمو کمکش با زد صدا شاگرداشو از یکی

اینا گفت ولی داشتم دوست پرنسسی های تاج اون از خودم.بودن چپ سمت به پفی حالت موها

خوشت اگه ببین خریدمش تازه گفت داد نشونم میزد برق کلی که ظریف تاج یه و رفتن مد از

تاجش دیدم منم....کن انتخاب خودت سلیقه با ها تاج بین از خواستی اگه باز بزنم اینو میاد

.بودم آماده0 ساعت حدود کردم قبول خوشگله

نتببین اگه مشتریام که بشین همینجا ماشاالله هزار گفت ارایشگرم شدم اماده کاملا که وقتی

.دستمون رو میمونی نمیرسی تالار به و میکنن چشمت

Page 155: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 155

تا کردن نیگاه منو و عروس اتاق تو اومدن داره عروس فهمیدن و اومد مشتری هی که همونجا بعد

الان کن دود بچرخون سرش دور بیار براش اسفند برو گفت شاگردش به سریع بیرون رفتن

.بود لبام رو ملیحی لبخند هی منم میکنن چشمش

بعد ای دقه چند

کردمو آمادگی اعلام منم...ام آماده منم که گفت زدو زنگ بهم آرمان

.میکنم حرکت آرایشگاه طرف به الان پس گفت

شنلمو آرایشگر.. نبود همراهش ای دیگه کس بردار فیلم و خودش ماشین بجز دنبالمو اومد

ودب مشخص قشنگ آرمان استقبال به رفتم کردمو تشکر ازش کرد هدایتم در سمت به پوشیدو

که وگل..کنه چیکار باید که میگفتم بهش من همش و کنه بازی دومادو نقش نیست بلد اصلا که

ماشینو دنده خانوم عروس گفت فیلمبردار شدیمو ماشین سوار رفتیم کامل سکوت در. داد بهم

.کنین حرکت بعد و کنه عوض

عکس عکاس تا وایسیم که میخواست ازمون هی مختلفی های ژست و عکس آتلیه رفتیم

هی عکاس و میکرد خشك دسمال با عرقاشو و بود اخم هی میشد خجالتش که آرمان.بگیره

لطفا لبخند داماد آقای میگفت

دیدیم که بشیم ماشین سوار که رفتیم پوشیدو شنلمو آرمان شد تموم کارمون اینکه از بعد

آرمان دوستای همینطور و بودن اومده ماشین تا چند با من دوستای میاد جیغ دستو صدای

.اومدن تالار تا سرمون پشت اونا

Page 156: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 156

استرس هی نبود دلم تو دل من و میریخت سرمون رو شاباش مامانم شدو حیاط وارد ماشین

.نشم دردسر دچار که برم راه نظم با که داشتم

آرمان برای منم و من برای ارمان و اورد اسفند تالار خدمتکار که سالن ورودی در جلوی رفتیم

.کردم دود

جایگاهمون سمت به مارو و بودن اومده جلومون دست و جیغ با همگی شدیم که سال وارد

.میکردن هدایت

ینا تو ک بود پوشیده لختی پیراهن و آرایشگاه بود رفته مذهبیه شوهرش ام سودابه ابجی حتی

ارایش و لخت همگی بماند که دخترا بقیه..میدیدمش تیپی این که بود بار اولین عمرم سال22

و مهفاط و سما ابجی رقصیدن همه از بیشتر که کسایی نمیومدن کوتاهم وسط بودن ریخته کرده

.بودن پایکوبی حال در همه و نمیشد خالی اصلا رقص سکوی کل در بودن آرمان های عمه

نینک احوالپرسی مهمونا با و کنین روشن رو شمعا.برنمیداشت ما کچل سر از دست فیلمبردار که

.کشیدم راحتی نفس و مردونه تو رفت دوربین بلاخره بدین نقل و

ردموک دخترا به پشتمو رقصیدمو باهاش یکم که کردنه پرت گل موقع که گفتن دخترا شام از بعد

.شنیدم نامزدیشو خبر تازگیام و گرفت گلو دخترعموهام از یکی کردم پرت و گل

وسط رفتیم که آرمان منو بگیرم فیلم برقصن وسط داماد و عروس گفت فیلمبردار اخرم در

سرهم پشت آهنگ تا سه بلکه آهنگ دوتا نه آهنگ یه نه کردن همراهی و نشدن ولکن دختراهم

.میخندیدن و اوردن در فیلمبردارو کفر نیومدن کوتاه و رقصیدن

Page 157: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 157

اهنگو ریتم که داشتن رنگی دستمال یه کدوم وهر وایسادن ما جلوی صف یه به همگی اخرش تا

قطب کیکمونم کارد رقص... شد تموم اهنگ و رقصیدیم دونفره آرمانم منو میکردن دنبال باهاش

و شدن آماده همگی کم کم.میبودن باید صحنه در همیشه دوتا این فاطمه با داد انجام سما معمول

.رفتیم خونه طرف به

قشنگ های قسمت از یکی توی بریم که بود این قرارمون و بود بدنبالمون ها ماشین سیل

رانندگی بد اینقدر زیادی مشروب خوردن بخاطر همه ولی برقصن جونا تا وایسیم شهرمون

بخورن ها ماشین بود ممکن هرلحظه میزدم جیغ وندش پشت میفرستادم صلوات هی که میکردن

... خونه رفتیم زدیمو میونبر و گرفتیم سبقت همه از کردیم کنسل و قرارمون پس هم به

.میرقصیدن و وسط بودن ریخته ام طایفه جونهای و مینواخت داشت ارکس

نمیتونستن اینکه از دخترا.کشیدم راحتی نفس و مبل رو نشستم و شدم ساختمان وارد سریع

.شدن قانع و رقصیدن خونه تو باز ولی... میکردن نارضایتی اعلام برقصن ارکس جلوی

کهاین بخاطر خونه سرد گذاشتنش و مرده آمنیا بابابزرگ که بود شده پر عروسیمو وسط همونجا

نمیوردی و عموم خب که بود گرفته دعوا هام عمه با بابام دخترعموی و بشه گرفته آمنیا عروسیه

میشد چطور میموند عروسیشون اینام میکردین خاک

مرد که بودن کرده شایعه همه ولی میکشید نفس بود بیمارستان تو بودو زنده بابابزرگم اینکه با

.....

.....رفتم بخت خانه به من شد تموم خوشی و خوبی به عروسی بودو یار من با بخت اینبار اما

Page 158: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 158

شب یول بریم عسل ماه به آرمان با گرفتیم تصمیم که بود گذشته عروسیمون از ای دوهفته یکی

ردهک تموم بابابزرگم که داد خبر و زد زنگ مامانم که بودم نخوابیده هنوز رفتیم رختخواب به که

عروسی که کرد مقاومت اینقدر که میکردم تشکر ازش دلمم تو و شدم ناراحت مرگش از خیلی

با دموبلندش فرداصبح بلاخره نه یا خوابیدم نفهمیدم اصلا بودم استرس با شب......بشه گرفته من

.کردیم حرکت پدریم روستای طرف به شدیم آماده آرمان

جنازه تشیع برای همه که بود ماشینها از عظیمی خیلی صف رسیدم که روستا نزدیکای به

هرحال به میام کنار مرگش با عادی خیلی و نکنم گریه که میکردم فکر بودن اومده پدربزرگم

کرده عمرخودشو

وبود دوششون رو بابابزرگم پیکر که روبروشدم جمعیت سیل با و خونه دم رسیدم وقتی ولی

........الاالله لااله بلندبگو میگفتن

این با دیدم بار اخرین برای خونه همین تو همینجا اونم که افتادم پدرم یادمرگ کلا لرزید تنم

و بود روان چشمانم از اشك ناخواسته......بودم ساله21 الان و بود سالم4.5 زمان اون که تفاوت

.. کردن خاک پدرم کنار و بردند زهرا بهشت به پدربزرگمو

کنی گریه اگر که میکرد تهدید هی کنه ساکت منو میخواست مثلا الکی هی آرمانم وسط این

ومتم که پدربزرگمم سوم و گرفتم اروم کم کم منم....خونه میبرمت و مراسم واسه بمونی نمیزارم

.نموندم هفتم و پنجم برای نبود خوب حالم اصلا خونه برگشتم شد

......میشه خراب زود روحیم شرایط و هستم احساساتی خیلی میدونستم و میکردند درکم همه

Page 159: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 159

پدرشوهرم میرفت پیش میکردم فکرشو که انچه از بهتر چی همه بود خوب آرمان بود خوب روزا

که بود خورده قسم و بود کرده حجت اتمام باهم حالا داشت ازدواجمون برای که مخالفتی تمام با

.میکردند محبتم خداییش و باهاش ندارم نفس با فرقی هیچ و دخترشم تنها مانند منم

باز نبود سنگین اینقدرا داد داغم اگر اینکه برای میکردم شکر خدارو شدو ختم پدربزرگمم چهلم

سخت ازش نگهداری اطرافیانش برای هم بود خوب خودش برای هم مرگ بود سالخورده پیربود

.بود

گفت آرمان شدم بیدار خواب از صبح هشت ساعت روز یه بود گذشته عروسیمون از ماه5اینکه تا

......دیدم بد خواب خیلی ندارم حوصله گفتم ظهر تا میخوابیدی که تو شدی بیدار چرا

.شدی بیدار دیدی خواب نشدی بیدار من بخاطر پس عه گفت

.نکن بحث من با ندارم حوصله گفتم-

آرمان منو بحث اولین شد و کردم کل کل آرمان با الکی و نبود خودم دست بودم پریشون کلا

.بابات خونه میرم من خونه تو بمون تو گفتم و کردم قهر باهاش سریع بود کوچیك هرچند

Page 160: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 160

ک صبح گفتم باز خوردم که نهار بحثمون برای خندیدم و گفتم رو وقضیه پدرشوهرم خونه رفتم

....دیدم خواب که....بخوابم ساعتی ی الان لااقل نخوابیدم

مخمل که بود تنم محلی لباس دست یه بودم سردرگم خوابم تو دارم عطش حس که دیدم خواب

.واقعیت تو نمیپوشیدم لباسایی همچین عمرم به من که بودن دست یه مشکی و

گرمته؟ آمنیا:درگفت دم اومد عموم زن عموم خونه در رسیدم بود بد حالم که همینجور بعد

.دارم عطش خیلی عمو زن اره-

.میشی خنك درخونمون آب جوب تو برو شی خنك میخوای میسوزه دلت اگه-

(خوابم تو بود دیگه جای یه اونجا کلا و نیست اب جوی عموم درخونه اصلا)

. نشستم دقه چند و آب تو رفتم عمو زن باشه گفتم

شدی؟ بهتر آمنیا گفت عموم زن

.ندارم قرار و اروم اصلا میسوزه دلم بس کنم چیکار عمو زن نه گفتم-

..صبر جز نیست حلی راه میسوزه دلت وقتی نیست ای چاره گفت عموم زن

دلم وجود تمام با اینقدر من چرا که بود زده ماتم کلا بود شده خشك دهنم پریدم خواب از یهو

...باشه میتونه موضوعی چه سر یعنی بود شده کباب

Page 161: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 161

.دیدم خوابو این آرمانه با کردن کل کل بخاطر حتما گفتم خودم با بعد

یه ما دیدم خوابو این بخوابم اومدم دقه دو نیگا خدا رو تو گفتم مادرشوهرم به حال تو رفتم

.نداریم ام ارومی خواب

ودمب نشسته همونجا بدم صدقه نبود یادم اصلا میدم صدقه کار و خواب کوچکترین واسه که منی

.خورد زنگ گوشیم که میزدم حرف مادرشوهرم با داشتم هنوز

.ابجی سلام....ضحی ابجی بود نوشته

...خوبی سلام گفت سنگینی حالت با

.بترکه بغضش میخواد الان و داره بغض بود مشخص کاملا

سنگینه؟؟؟ صدات بودی خواب خوبی تو خوبم اره گفتم

.......کشتن عمران دادن خبر بهم الان..نه گفت

.میکرد گریه های های داشت و ترکید بغضش گوشی طرف اون از

Page 162: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 162

.شدی دیونه تو میگی چی ببینم بزن حرف چییییییییییی؟درست گفتم زدم جیغ

خودمون اینا عمه خونه طرف کردن حرکت اینا مامان...براش کن دعا میگفت میکرد گریه فقط

....همراشون بریم که ندادن خبر

و یدممیپر پایین و بالا آتیش روی اسفند مثل بودم رسیده جنون مرز به میشدم دیونه داشتم وای

...میزدم جیغ

بهش که نداشتم توانش اصلا.....شده چطور بگو حداقل تو میگفت و میگرفتم مادرشوهرم هرچی

حتی و بود گرده گیر گلوم تو هندوانه اندازه هیچ که پرتقال اندازه پغضی بودم شده گنك کلا بگم

.نمیشد برطرف اشکام سیل با

این لحظه همون که آدم.............کشتنش میگن عمران ام پسرعمه گفتم کردم چاق نفسی آخر در

.........بشه زنده شاید اصلا و باشه زنده شاید که میده احتمال هی و میشه شوک میشنوه خبرو

وقتی شون همسایه خونه تا میره عمم که بود قرار این از قضیه نمیفهمیدم خودمو حال اصلا

.میشه مواجه ش ساله13پسر جنازه با برمیگرده

Page 163: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 163

وزهن و راهیم تو ما حقیقته که کنم چیکار گفت دروغ بگو گفتم میزدم جیغ و سما به زدم زنگ

....بود راه ساعت 4.... رسیدنمون تا مونده دوساعتی

سیک...میکرد گریه پام به پا نفس بودم گرفته بود اومده آرمان که زدم سرم تو و زدمو جیغ اینقدر

رفتیم و شدیم آماده عمه خونه بریم خودمونم شو اماده آرمان گفتم نبود پیشم خودم خانواده از

خطرناک جاده این تو ندارین حق گفت زد زنگ مامانم که ببریم روهم ضحی که ضحی خونه

خونه تو......نمیکنن خاکش که اینجا شهرخودمونه همون ام جنازه تشیع برمیگردیم فردا ما بیایین

خواب دقیقه پنج برا.....نمیشد صبح شبم.......خونه برگشتم کردمو گریه عالمه یه ام ضحی

...نمیرفتم

دبستان سوم کلاس از بود ما خونه ها رمضون ماه از خیلی عمران میسوخت مظلومیتاش برای دلم

اتیش بیشتر میافتادم قناعتش یاد بیشتر هرچی بود قانعی بچه بود گرفته هاشو روزه همه

.میگرفتم

عزیزانم از بلا رفع تا ندادم صدقه دیدم لعنتیو خواب اون وقتی چرا که دادم فحش هزار خودمو

......بود پرکشیده دیگه که عزیزی بشه

شده انجام قانونیش ظهرکارهای نزدیکای اخرش تا میزدم زنگ هی بیتاب و شد صب شبم بزور

طرفشان به دلم فقط نداشتم توان و تاب دیگر برمیگشتن شهرما طرف به جنازه با و بود

.مرگش از بشم مطمئن میخواستم پرمیکشید

Page 164: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 164

حرکت....میبینیم همو راه بین کنین حرکت اونور از شما روستاییم نزدیك ما که گفت مامانم

.میگردونه برم آرمان کنم گریه اگر میدانستم چون بودم نشسته ساکت من و کردیم

جااون به سال سالیان تا هیچکدامتان گذر امیدوارم که خانه غسال در به رسیدم که ای لحظه فقط

.....نیوفتد

سن به داشت تازه عمران نمیرسید صدا به صدا میکردن گریه بس بودن شده جمع مردم سیل

.بود کشیده قد که بود ولی میرسید بلوغ

شوک با ام عمه....بگیره خواهرشو کدوم دست نمیدانست پوریا شدن بیهوش دو هر اسما و ضحی

شیدهک درد قیافه به نگاهم که وقتی کنم نگاهش نداشتم طاقت.... میکرد مردم نگاه و بود نشسته

طورچ خواب ای تو به لعنت بود نشدنی تمام که بود سوختنی چ این میشد کباب دلم میافتاد اش

.بود تنشان مشکی محلی لباس جمعیت اکثر بلکه من تنها نه پیوستی حقیقت به

نبود وجودم در توانی دیگر که کردم ناله انقدر بردند زهرا بهشت به و دادند غسل را عمران

که داد بهم بخش آرام قرص خونه گردوند برم بمونم نزاشت منو و شد عملی آرمانم تهدیدهای

بودم دیده که بود داغی اولین.....شدم تر ناآرام ولی بخوابم شاید

راهش تا ارمان به میکرد التماس در پشت بود اومده نفس میزدم جیغ میکردمو درناله ور این از

من زاره حال به بسته در پشت نفس.....نمیکرد باز براش درو ارمان ولی کنه ساکت منو که بده

...میکرد گریه

Page 165: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 165

عصر طرف فقط منو و گرفتن محلمان مسجد در عمرا سوم روز شد تا نفهمیدم رو روزم و شب

..برد آرمان کردم اصرار بس اونم

کنار ممیر گفتم اخر در کنن ساکتم که بودن مامورم نفر چند بشینم نمیتونستم مسجد جای جای

ازب بود پیرترشده سال ده روز سه تو که افتاهد اش چهره به نگاهم که تا... میشینم ساکت ام عمه

دلت به لامس مینالم اینطور ام دختردایی یه فقط منم که گفتم رفتم هوا به جیغم باز و ترکید بغضم

..... مادری تو که

رو پدرم خاک قسم پدرشوهرم...خونه گردوند برم کردو ماشین سوار منو آرمان بود بد حالم بس

تا میکردم قبول جلوش.میشه پاره دلم بند من میکنی گریه تو میگفت... نکنم گریه که میداد

.میکردم شروع باز میرفت

به یازن آمنیا که گفت مادرمم حتی بدین نشونش دکتر یه به شده دیوانه این میگفتند همه اخر در

.داره دکتر

چهلم و میگذشتند هم پس از روزها نمیگفتم هیچ و شدم ساکت دیگه حرفایشان این بخاطر

دهزن که بود ام عمه تنها این میریختند اشك کمتر و بودن شده سرد تقریبا همه گذشت عمرانم

.....میداد جان زنده

.....میشه سپرده فراموشی به چی همه زود چه......گذشت عمرانم چهلم

میخوام نوه و ندارم طاقت دیگه من گفت پدرشوهرم که بود گذشته آرمان منو عروسی از ماهی0

.دکتر ببرمتون بگید دارید مشکلی اگه

.فلان و زوده هنوز ن میگیم هی ما هرچی حالا

Page 166: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 166

بهم خبرخوب ماه سه بعد میدم وقت بهتون ماه سه من بیارین باید میخوام نوه من و نه:گفت

.بیخیالین اینقدر شما بعد میخونم شدنم دار نوه برای نماز دورکعت روز هر من..بدین

خودشم آرمان که نماند ناگفته البته کردیم قبول برنمیاد دستمون از کاری دیدیم آرمانم منو دیگه

.نه میگفت من بخاطر بشه دار بچه نمیومد بدش

اندهنم ام معده در چیزی دیگه میاوردم بالا همش بود بد خیلی حالم برفی روز یه دقیقا بعد ماه سه

آرمان با داشتم رو بارداری علائم همه بود مشخص.......میوردم بالا امم معده اسید حتی و بود

بجوا تا میپرید پایین و بالا هی و نمیگنجید خودش پوست تو آرمان و دادم خون آزمایش رفتیم

من و میزد زنگ اش خانواده به تند تند همونجا از مثبته جوابش فهمید وقتی شد آماده آزمایش

...کجایم الان و بودم کجا اینکه و میکردم فکر ام گذشته به و میخندیدم کارهایش برای فقط

میانسالگی به پا حال کشید مارا همه کردن بزرگ رنج شدو بیوه سالگی37 در که مادرجوانم

بچه نگهداشتن زحمت حتی و میکند مصرف قرص روزانه و اورده بالا مریضی یك هزارو و گذاشته

.هست دوشش به اسما

.پسرش مادرمه پیش سرکاره وچون داره پسر یه اسما ابجی حالا

.دارد ماه یك الان و داد دختر یه بهش خداوند سال0 از بعد بلاخره نمیشد دار بچه که ضحی ابجی

.داره پسر تا3 و شدند پسر فرزندانش همه کرد زاییمان دختر عشق به هرچی که سودابه

.قدیما از بهتر حتی شده خوب زیاد خیلی من با میکندو زندگی مادرم کنار مجرد همچنان پوریا

Page 167: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 167

همه و هست پدرش کارگرباغهای همچنان و میدهد ادامه بازیهایش جل و خول به هنوز نیز امیر

.نمیدهد زن بهش هیچکس و شناختند را او دیگر

ترک باباشم و بگیره محسن از طلاقشو تونست دادگاه در دویدن دوسال گذشت با ام فاطمه

..داره ام دیگه داداش یه حال کرد اعتیاد

شنبه هرپنج و است مدرسه از عمران رسیدن انتظار چشم درخونه به هنوزه که هنوز ام عمه

.میرود زهرا بهشت

آمین الهی ندهد ام خانواده به دیگری داغ خدا

خواهرم از کسی چ از انهم.... سامی خواستگاری خبرهای میرسد گوشم به ای تازه خبرهای جدیدا

. سما

دوست رو سما من کنند قبول را من بگو ات خانواده به که میشود ضحی دامان به دست هی سامی

.دارم

Page 168: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 168

نمیگوید محکم خواستگارهایش بقیه مثل چون کرده گیر سامی پیش نیز سما دل کنم فکر

.میکند توش ترشی دارد پیداست که اینطور و ندارم قصدازدواج

.شود دامادم سامی گمانم به اخر در و

دخترمان برای زیبا اسمی دنبال حاظربه درحال و داریم آرومی زندگی باهم آرمان منو آخر در و

.............کرده سردرگم مارا و دارد زیادی تنوع دختر اسم اخر میگردیم

..بیاد آمنیا به که گذاشتیم آنیسا شاید

.پایان

خوبشون برنامه برای غلامی علی آقای از ممنون

شنبه سه1313/2/11

این رمان رمان اختصاصی سایت و انجمن رمان های عاشقانه میباشد و تمامی حقوق این اثر برای

رمانهای عاشقانه محفوظ میباشد .

Page 169: یمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد¯ختر بابا.pdfیمیحر اینمآ - )یعقاو( اباب رتخد ROMANKADE.COM telegram.me/romanhayeasheghane 5 درک

ROMANKADE.COM رحیمی آمنیا -دختر بابا )واقعی(

telegram.me/romanhayeasheghane 169

جعه کنین .ابرای دریافت رمانهای بیشتر به سایت رمان های عاشقانه مر

www.romankade.com