Ettelaate siasi 295

  • Upload
    zagros

  • View
    393

  • Download
    49

Embed Size (px)

DESCRIPTION

Ettelāāte Siāsi-Eqtesādi Shomāreye 295 اطلاعات سیاسی – اقتصادی شماره ۲۹۵ برای دیدن بهتر می توانید پی دی اف آن را دانلود کنید

Citation preview

Page 1: Ettelaate siasi 295
Admin
Typewritten Text
295
Page 2: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 4

نامة ما، به ياد استاد باستان پاريزي، همچون قطره اي است از آبي كه پشت سر راهيان دلبند برخاك ويژه مي پاشند. اين ويژه نامه دربرگيرندة فشردة 25 نوشتار از روانشاد دكتر محمد ابراهيم باستاني پاريزي است كه از

14 كتاب برگرفته شده است.زندگي پرفروغ و پربار استاد در پنجم فروردين امسال به پايان رسيد و رفتن «پير»، غمي سنگين بردل دوستداران

تاريخ و ادب و فرهنگ ايران زمين و شاگردان و دوستان وفادار و خوانندگان آثار ارزنده و پرشمارش نهاد.گرچه دربارة دكتر باستاني پاريزي، چه در زمان حيات و چه پس از مرگش بسيار گفته و نوشته شده، ولي كم نيست هنوز ناگفته ها پيرامون شخصيت او و نيز دربارة شيوه اي تازه و ويژه كه در تاريخ پژوهي و تاريخ نگاري در

پيش گرفته بود و بر سرهم ارزش آنچه در گذر هفتاد سال از خامه اش تراويده است.استاد باستاني پاريزي از معدود كساني بود كه پيش از مرگ نيز، نه به رسمي كه در اين آب و خاك جا افتاده است، تا اندازه اي قدر ديد و بزرگ داشته شد و اين نكته اي است بس درخور تأمل، در اين روزگار زر و زور پسند و آكنده از رنگ و ريا؛ زيرا او، نه جايي در دستگاه ديواني داشت، نه نهادهايي پرآوازه با پشتوانه هاي مالي آنچناني را سرپرستي مي كرد، نه رييس فالن فرهنگستان و فالن شوراي عالي بود، نه...؛ معلمي بود پر مايه و پركار، دلبستة ايران و زادگاهش كرمان، بي اعتنا به جاذبه ها و پاداشهاي اينجهاني و بدان اندازه بي ادعا كه نه تنها به كارهاي گرانسنگ فرهنگي و پژوهشي اش نمي باليد، كه خود به نقد و برشمردن كژيها و كاستيهاي آنها مي پرداخت (كتاب

خود مشت ومالي، نمونه اي است در اين زمينه).متمايز ديگران كار از را كارهايش كه داشت ويژه روشي نگارش و پژوهش در پاريزي باستاني استاد يا رويداد، هرچه را ذهن كنجكاو و نوجويش، درياي دانسته هايش و حافظة مي ساخت: در بررسي هر پديده شگفت انگيزش پيش مي آورد، با هنرمندي بي مانند به هم مي پيوست، مسائل را ريشه يابي مي كرد، روابط علي و كنش وواكنشها در پهنة تاريخ را نشان مي داد و در اين راه بر هيچ نكته و حتا واژه اي، هرچند به ظاهر كم اهميت،

چشم نمي بست، تا حق مطلب را چنان كه مي خواست ادا كند.امروز، به همه جا سر تا نبود و خامه اش از روزگار آدم و حوا به سخن ديگر، استاد دربند زمان و مكان مي كشيد؛ تنها در پي روشن ساختن حق و حقيقت و يافتن آموزه ها و پندهايي بود كه خوانندگان امروزي تاريخ را به كار آيد و به راه راست رهنمون شود. اين گفته اش كه «هميشه در اول سال تحصيلي، در كالس تاريخ، درس را با اين بيت شعر شروع مي كنم: هر كه نامخت از گذشت روزگار ـ نيز ناموزد زهيچ آموزگار...» يا اينكه «خدايي هست و بزرگ هم هست و من همه جا، دنبال جاي پاي خداي بزرگ در تاريخ هستم» به خوبي انگيزه و هدف

ستودني او را مي نماياند.زنده ياد باستاني پاريزي، ساده و روان و شيرين مي نوشت و البته مستدل و مستند. مطالب و سخناني كه از ديگران نقل يا به آنها اشاره مي كرد، يكسره با ذكر منبع و مأخذ بود و دربارة آنچه خود مي نوشت و ممكن بود

سخني با خوانندگان

Page 3: Ettelaate siasi 295

5شماره 295/ بهار1393

براي خواننده تازگي داشته باشد يا پرسشي پيش آورد، در پانوشت توضيح كافي مي داد؛ اگر هم حاشيه بر متن فزوني مي گرفت، چه باك.

سروده ها، ضرب المثل ها، تك مضرابها، اصطالحات عاميانه و واژه هاي پرمعنا با گويشهاي محلي، در نوشته هاي تاريخي استاد جايي ويژه داشت و آنچه اين نوشته هاي سنگين و علمي را خواندني تر و پركشش مي كرد، هنر و زبردستي نويسنده در بهره گيري بجا و سنجيده از طنز و كنايه و استعاره بود؛ و چه بسا شورانگيزي و دلبري از همان نام كتاب آغاز مي شد. براي نمونه، عنوانهايي چون «كاله گوشه نوشين روان»، «نوح هزار طوفان»، «در شهر ني سواران»، «كجاوة ناهماهنگ»، «سنگ هفت قلم بر مزار خواجگان هفت چاه»، «مار در بتكدة كهنه» و...بي آنكه

درونماية كتاب را آشكار سازد، بيننده را به سوي خود مي كشيد، چون خيال انگيز و رمزآلود بود.دربارة استاد باستاني، تنها نمي توان به يادآوري جايگاه بلندش در پهنة فرهنگ و ادب و نقش درخشانش در واكاوي و شناساندن تاريخ و تمدن ايران زمين بسنده كرد و از شخصيت و منش و ويژگيهاي اخالقي اين روستازادة جهان بين و از كوير برخاستة دريادل نگفت؛ زيرا اگر درست بنگريم، اثر بي چون وچراي اين ويژگيها و خوي و منش را در سامان بخشي و سمت و سو دادن به كارهاي پژوهشي او و برخوردش با پديده ها و رويدادهاي تاريخي درمي يابيم: جاي پاي روستاييان و مردمان عادي را در تاريخ باال مي كشد، زيرا خود از ميان آنان برخاسته و شناخت خوبي از ايشان دارد؛ در داوريهايش از انصاف و عدالت دور نمي شود، چون واقع بين و ژرف انديش است؛ در نقل روايتها و بهره گيري از منابع، امانت را رعايت مي كند، زيرا درستكار و پاكدست بار آمده است؛ خامه اش زشت نويس و زخم زننده و انتقامجو نيست، چون خودش آرام و مهربان و نيك نفس و باگذشت است؛ به زر و زور و زرق وبرقها پوزخند مي زند، چون چشم و دل سير است و ساده زيست و بزرگ منش؛ براي نشان دادن رنج و درد فرودستان بي پناه و ستمديدگان تا پشت كوهها مي رود و ژرفاي سياهچال ها را مي كاود، چون در زندگي سختي ها و بي مهريهاي بسيار ديده و از همين رو مي خواهد تا جايي كه مي تواند، گره از كار بستة درماندگان بگشايد؛ از پاافتادگي و خواري ديدن فرمانروايان و زورمداران زشتكار و ستمگر را برجسته مي سازد، چون به وجود دست

خدا در كارها باور دارد و بي پاسخ ماندن نيكي و بدي را در نظام هستي نمي پذيرد و....از دور و نامتعارف را پاريزي باستان دكتر پژوهشي كارهاي كه كسان برخي به پاسخ در كوتاه؛ سخن روشمندي علمي مي دانند، سخناني را كه زنده نام دكتر عباس زرياب خويي در شهريور 1356 در دانشگاه كرمان

در مراسم بزرگداشت استاد باستاني ايراد كرده است مي آوريم و به روان پاك هر دو بزرگمرد درود مي فرستيم.***

از از يكي ايراني است، بسيار شايسته است كه امسال كه خطة كرمان ميزبان اعضاي كنگرة تحقيقات ...»فرزندان برجسته و نامدار كرمانـ كه همة استعدادات خود را در راه تحقيق تاريخ كرمان و روشن كردن گوشه هاي تاريك آن و بيان مصائب و رنج هاي مردم نجيبش بكار انداخته است ـ سخني بگوييم. او قريحة عالي خود را مديون كرمان مي داند و اين دين خود را به زادگاه خود و مردم آن، كه همواره ورد خامه و زبانش است، بخوبي

ادا كرده است.من افتخار آن را دارم كه چندين سال در گروه تاريخ دانشگاه تهران همكار اين مرد دانشمند ـ آقاي محمد ابراهيم باستاني پاريزي ـ باشم، و نديده ام كه او روزي از ياد مردم كرمان و سرزمين آن خالي باشد: اگر كتابي يا مجله اي به دستش مي افتد نخست مي خواهد بداند كه آيا در آن مطلبي دربارة كرمان هست يا نه؛ اگر در كنگره اي و مجمعي علمي پيشنهاد سخنراني به او مي كنند تمام هم او آنست كه در موضوعي سخن بگويد كه به وجهي، ولو

Page 4: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 6

بسيار دور، با كرمان ارتباط داشته باشد و چنين موضوعي را، هرچند دور از ذهن باشد، پيدا مي كند و در آن باره سخن مي گويد. او عاشق كرمان و مردم آن است و عشقش عارضي و مجازي نيست كه از او جدا شود، با شير

اندرون شده و با جان خواهد بود.اما او تنها عاشق مردم كرمان و منطقة آن نيست، ايران و مردم آن را نيز به همان اندازه دوست دارد. كسي نمي داند كه در ذهن باستاني ايران اصل است يا كرمان، پاريز فرع است يا كرمان؟ و اگر كسي به اوضاع جهان واقف نباشد و فقط نوشته هاي باستاني پاريزي را بخواند خيال خواهد كرد كه كرمان دل ايران است و پاريز دل كرمان، و يا مانند آن طلبه اي كه مختصري از نام لندن و انگلستان به گوشش خورده بود ولي متحير بود كه ميان آن دو از «نسب اربعه» چه نسبتي هست؟ خوانندة آثار باستاني نيز پي نخواهد برد كه در نظر باستاني، از لحاظ

اهميت، آيا ايران جزئي از كرمان است و يا كرمان جزئي از ايران.باستاني پاريزي از جمله اشخاص نادري است كه استعداد نويسندگي را با شم تاريخ در يكجا جمع كرده است: هم نويسندة برجسته ايست و هم مورخ بزرگي است. در اينجا هم اين بحث در ميان است كه آيا تاريخ براي

او ابزاري است براي اظهار قريحة درخشان او در نويسندگي، و يا نويسندگي در نظر او خادم تاريخ است.به نظر من تاريخ براي او في نفسه چندان اهميتي ندارد و اهميتش آنگاه است كه نمايانگر وضع حاضر و مبين دنياي معاصر باشد؛ تمام گذشته ها با همة دورودرازي و تفصيالتش مقدمة حال و آبستن حوادث معاصر است. به همين جهت، تاريخ، درنظر او امري طولي و زماني نيست كه حوادث در آن به دنبال هم و در توالي يكديگر قرار گرفته باشد؛ در انديشة او، زمان تبديل به مكان، و طول مبدل به عرض شده است: حوادث زماني مانند اشياء مكاني در جنب هم قرار دارند نه در پشت سرهم؛ كوروش بزرگ با سالطين آل مظفر با هم ديده مي شوند و خسرو انوشيروان و شاه عباس صفوي پهلوي هم قرار دارند. اگر كتاب سياست و اقتصاد در عصر صفوي را به دست بگيريد تعجب خواهيد كرد كه اين كتاب آيا فقط سياست و اقتصاد عصر صفوي است يا سياست و اقتصاد عصر هخامنشي و ساساني را نيز دربردارد؟ در سلسلة مقاالت «گرفتاريهاي قائم مقام»، مسائل اقتصادي و جغرافيائي و محيط زيست زمان حاضر به طرز استادانه اي با مسائل تاريخي محض درهم آميخته است و خواننده در ابتدا متوجه استطرادها و جهش هاي نويسنده نمي شود و قائم مقام و محمدشاه را با مشكالت كشاورزي و اقتصادي و محيط زيست ايران معاصر دست به گريبان مي بيند. اينهمه براي اينست كه در نظر باستاني حوادث تاريخ جز به درد گواه و شاهد براي امور مبتالبه فعلي مردم نمي خورد و گذشته مقدمة حال است، و اگر تاريخ نتواند مشكلي را از حال حل كند بيفايده و بي حاصل است. بنابراين براي او اهميتي ندارد كه كوروش در چه سالي بابل را فتح كرد، آنچه در اين واقعه اهميت دارد اين است كه چگونه قومي تازه نفس و ناآرام، به رهبري مردي جنگي و ناآرام، قومي كهن و راحت طلب را مغلوب كردند. اين ترجيع بند تاريخ است كه تكرار خواهد شد. اما تعيين دقيق سال و ماه و روز واقعه و جزئيات حادثه مشكلي اساسي را از ميان برنمي دارد. آنچه براي باستاني اهميت دارد عكس العمل يكسان يا متفاوت انسان ها در برابر حوادث مشابه است. براي او ماهيت و طبيعت انسان پنج قرن پيش از مسيح با ماهيت و طبيعت انسان قرن بيستم يكي است، و آز و شهوت و كينه و انتقام بهمان اندازه كه محرك مردان عصر خشايارشا و پريكلس است انگيزة اعمال انقالبيون فرانسه و معاصران ناپلئون و فتحعليشاه نيز هست

و واكنش ها و عكس العملها نيز يكسان است.براي استفاده از اين بينش فلسفي در بيان مسائل حاد زمان معاصر اطالعات فراواني از تاريخ الزم است كه نويسندگان ديگر فاقد آن هستند و دوست ما واجد آن است. در وجود او نويسندگي و تاريخ درهم آميخته است،

Page 5: Ettelaate siasi 295

7شماره 295/ بهار1393

بيان مسائل و گرفتاريهاي مردم در قالب تاريخ انجام مي گيرد و تاريخ، اگر چه بظاهر نقش موضوعي و اساسي دارد، در عمل جز اينكه نقش شاهد را بازي كند كاري ديگر ندارد. درينجا تاريخ، بقول علماي اصول، طريقيت

دارد نه موضوعيت.سيوطي در زبانشناسي و فقه مسائل و مباحث تازه اي در زير عنوان «االشباه و النظائر في النحو» و «االشباه و النظائر في الفقه» مطرح كرده بود. استاد باستاني پاريزي هم طريقة جديدي كشف كرده است كه بايد نام آن را «اشباه و نظائر در تاريخ» گذاشت. همچنانكه براي مسائل اشباه و نظائر در نحو و در فقه احاطة وسيعي به مسائل آن دو علم الزم است، باستاني پاريزي احاطة وسيعي براي «اشباه و نظائر در تاريخ» دارد و انسان در حين خواندن آثار او،

هم از احاطة عجيب او بر تاريخ، و هم از قدرت ذهني او در پيدا كردن اشباه و نظائر تاريخ در شگفت مي ماند.اگر تاريخ براي عدة كثيري از افراد مملكت ما امري مالل انگيز و بي فايده باشد، باستاني پاريزي توانسته است ناخودآگاه به سوي باشند تاريخ گريزان از او هرچند آثار بزدايد. خوانندگان تاريخ از چهرة اين زنگ مالل را تاريخ كشانده مي شوند و ناگهان متوجه مي شوند كه چگونه اين نويسندة بزرگ، با لطايف الحيل و زرنگي هاي خاص خود، آنان را در ميان معركة تاريخ رها كرده است و چطور نام هاي نامأنوس تاريخي و اسامي دور از ذهن

جغرافياي تاريخي، بي آنكه خود خواسته باشند، ناگهان در مغزشان جاي گرفته است.پس اگر بگوييم كه باستاني پاريزي تاريخ را از «برج عاج» و گوشة انزوايش بيرون كشانده و آن را در دسترس مردمي كه مايه اي از سواد دارند گذاشته است ـ و به تعبير ديگر، مسائل و مباحثي را كه مرده و بي جان پنداشته مي شدند با نفس مسيحايي نويسندگي خود جان بخشيده و جزء مسائل «عام البلواي» روزانه كرده است ـ سخني به گزاف نگفته ايم. او مخصوصا به تاريخ ايران جان بخشيده است و آن را از صورت دارويي تلخ به شكل گوارشي مطبوع و لذت بخش درآورده است، و همين عمل را بطور خاص دربارة تاريخ كرمان انجام داده است چنانكه نام تاريخ كرمان با نام باستاني پاريزي توأم و مرادف شده است و مردم ايران بوسيلة او نه تنها با تاريخ كرمان بلكه با مصائب و مسائل كرمان در طول تاريخ و درحال حاضر آشنا شده اند و عدة زيادي از مردم كرمان كه از محدودة شهر و تاريخ آن پاي بيرون ننهاده بودند به همت قلم تواناي باستاني پاريزي شهرتي جهانگير پيدا كرده اند، و يكي از توانائي هاي نويسندگان بزرگ همين است كه اشخاص گمنام را از گوشة گمنامي درآورند و لباس شهرت و

نام آوري بر آن ها بپوشانند.افتخار افضل الملك و روحي احمد و شيخ كرماني آقاخان ميرزا مانند مرداني به تاكنون كرمان مردم اگر مي كردند، پس از اين نام باستاني پاريزي نيز در لوحة افتخارات كرمان و ديباچة مشاهير آن ياد خواهد شد، و نام پاريز ـ كه تاكنون، حتي بر بعضي از كرمانيان، نامي ناشناخته بود ـ درميان همة كساني كه فارسي مي دانند و مي خوانند نامي شناخته و گرامي خواهد بود، و من در اين مجمع محترم كه براي احترام و به افتخار او فراهم آمده

است مي توانم خطاب به دوست خود، شعر ناصرخسرو راـ با اندكي تحريف ـ بخوانم كه:تو شرف و فخر خويش و شهر و دياري گردگران را شرف به شهر و ديار است

***

Page 6: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 8

رسـم دنـيـا جمـله تـكرار است اندر كارهاتا چه زايد عاقبت زين رسم و اين تكرارها؟

بـس حـوادث چشم ما بيند كه نوپنداردشليـك چـشم پـيـر دنـيـا ديـده آن را بارها

پـاية تـاريخ را خـشت وقـايع كرده راستويـن بـنـاي كهـنه پي را، منشيان معمارها

بـرده بسـيار از كـف هوشنگ ها اورنگ هاديـده بسيـار از پـس اقـبـالـهـا ادبـارهـا

سـيـنة او مـخـزن سـر بـقـا و انـحـطاطدامـن او مـضـجـع ساالرهـا، سـردارهـا

نـيـنـواها بـيـنواي قـهـر او بعد از غروربـيـنواهـا قـهرمـانش از پـس تيـمـارهـا

سـينة پـرآرزوي بـس جوانان ديده استبـوسه گـاه نـيـزه هـا، شمشيرها، سوفارها

تا خبر آيد زميدان، نوعروسان را دو چشمديده بر در، سالها بسيار، چون مـسمارها

خون پاكان است مبناي سطور اين بياضجان پاكان است در مطواي اين طومارهـا

من ندانم راستي ماهيت تاريخ چيســت؟چيست حاصل زين همه تكرارها، تذكارها؟

ثبت كوششهاي مردان است در ارشاد خلقيـا مـالذ خـونـخواران و مـحـرم جـبارها؟

اين نه تاريخ است، اطالل حيات آدمي استو اندر آن مدفون شده از خوب و بد بسيارها

***

از سيهـكاري، شگفتا، طبع انسان برنـگشتگـرچـه تـا كـاخ سفـيد آمـد زقـعر غارها

روزي ارده ده به تيغ و تير در خون مي كشيدشـهر شـهر امـروز مـي كـوبد به آتشبارها

قصة هابيل و قابيل است و عهد گرگ و ميشحـاصـل امضـاي پيـمان ها در اين طاالرها

بـرفـلك افراشت سر، گر پيكر ديوار چيناي بـسا تـن شـد دفـين در سيـنة ديوارها

تـارك اهـرام فرعونان به كيوان سوده ليكبـس عـزيزان داده جان درصورت بيگارها

نـادر هـندنـد و آتـيـالي روم اين فاتحاندزد خـلق و كـاروان خـويش را ساالرها

طـيـنت چـنگيز را از خاك نيشابور پرس!گـرچـه پـيـغمبرش خـواند سنت تاتارها

***ماجراي گرگ و ميش ارنيست غوغاي حيـات

پس چه خواهند از بشر اين گرگها، اين هارهاگر سياست را هدف آسايش خلق است و بس

پس چه گويد مذهب و اخالق و اين معيارها؟ور به اخالق و به حكمت كارها گردد درسـت

كـو، كـجا شـد حاصـل آن پـنـدها، گفتارها؟ور يـكي بـاشـد مـآل اين سه در فرجام ملك

چيـست بـاري ايـن تفـرق ها و اين پيكارها؟گـر فـالطـون يـا ارسطو از فضيلت دم زنند

پس سكندر كيست با آن كوشش و كردارها؟ور نظام الملك «خيرالظالمين» باشد، كجاست

راي بـواسـحاق هـا انـدر نـظـام كــارهــا1گر وطن بايد ببالد، جز تنازع چاره چيست؟

ور بـشر بـايد بـماند، چيست اين كشتارها؟نيست خوي آدمي گر ملك را خواني عقيم؛

چـيست تـدبير مدن ور نيـست برپا دارها؟***

گـر سيـاسـت بـر سـر دنـيـا گـل عـزت نزدهم نكند از پاي مردم، دين، يك از صدخارها؟

حاصل رنج حكيمان ـ اي اسف ـ هـرگز نبود

تاريخ و سياست

Admin
Highlight
Page 7: Ettelaate siasi 295

9شماره 295/ بهار1393

جـز بـه كـام اهـل اسـتـبداد و بـي زنـهـارهادر نجات عام، شد بردار، بس خاص اي شگفت

هـم عـوام آخـر كشـيدنـد آن طنـاب دارهاهم به بند عام افتاد ـ اي عجب ـ گـر عاقلي

خواست تا برگيرد از دوش عوام افـسارهـاجان سـپـردند اي بسا آزادگان در حبس تار

زيـر تـيـغ نـاكسـان بـا رنـج و بـا آزارهـالب نبستند از حقيقت گر دهانشان دوخـتند

بـرگـزيدنـد از حـمـيت نـارهـا بـر عارها***

اكـثريـت با عـوام است و قـوام كار ملككي رسد جز با نهيب و قهر خود مختارها

طرفة العيني جـهـان را كـلبة احـزان كنـدفتنة اين پيرهن چاكان و يوسف خـوارها

نبض عام افتاده در دست سيـاست، وين طبيببي مروت، خلق را خواهد همي بيـمارها

اين مزاج خلق را هر كس بنشناسد درسـتدرد پـاي خـر نـمي دانـند جـز بيـطارها!

نيك دانم من كه اجناس دوپا را زيـن دو بيـتتلخ شد اوقات و كيك افتاد در شلوارها!

تانگويي بي سبب راندم من اين تمثيل تلخچشم عبرت بازكن در كنه اين اقرارهـا

در كدام اصطبل گويد خر، كه هان اي خرسـواراين زمام من، بيا، بستان، بران، بردار، ها؟

***وين عجب كاين چرخ اگر برميل دانايان نگشـت

هـم نمـاند آخر به كام حرص دولتيارهـايك سر سالم نبردند اين سياسيون به گور

نـيـزه ها سـر، گـرچه گرداندند در بازارهاهم سياست، اين سياست پيشگان را درگرفت

كشـته شـد هـم مارگير آخر به نيـش مارهاگـوسفـندانـند گـويي بـا خورش هاي لذيذ

ليـك زيـر تـيـغ تقـديـر قضـا پــروارهــاگـر نـگـيري عبرت از تكرار تاريخ اي حكيم

چيست سود از اينهمه تكرار واين نشخوارها؟

گـر «اتـاتـركي» مـران بـركشتـة «عبدالحميد»ور «لـنـيـني» كـن كـاله «نـيـكالئي» را رهـا

عـارفـي كـوتــا مـآل زنـدگــي را بـنـگـردبـگـذرد زيـن نـفع جـوئي هـا و اسـتـكبارها

وحـدت است انـجام هـرامري و هر فرضيه ايواي ازيـن آراء شـتــي، كـثـرت پـنــدارهــا

هر عقيدت را نهايت سوي خوشبختي است روياخــتـالف لـفـظ بـاديــد آورد دشــوارهـــا

ايخـوش آنـروزي كـه بينم جاي ميدانهاي جنگرسـتـه گلـهـاي سمـن، خــروارهـا خـروارها2

مـردمـان دانـا شـونـد و سـايـة عـدل و امــانگـستـرد بـر كـوهـهـا و دشــت و دريــا بارها

دم زنند ازيك هدف؛ هـم اهـل ژاپـن، هم حبشبـگذرنـد ازيـك مـمر؛ هـم تـرك، هـم بلغارها

مـرزهـاي فـكر و خـاك و وهـم را بـرهـم زنندبـستــرنـد آئـيـنـه دل را ازيــن زنــگـارهــا...

يادداشت ها1. «خيرالظلمة حسن»(قول ابواسحق شيرازي)

2. آقاي سيد محمدعلي جمال زاده ضمن شرحي كه در باب ياد و يادبود، مجموعة اشعار گوينده نوشته اند، در خصوص

اين قصيده گويند:اين لنگر با و رسيدم سياست» و «تاريخ قطعة به «همينكه

ابيات را زير لب بزمزمه مشغول گرديدم:رسم دنيا جـمله تـكرار است اندر كارها

تا چه زايد عاقبت زين رسم و اين تكرارها...نظرم مجسم شد كه سرد و گرم ديده اي در مرد عبرت باز از و است شده دستگيرش چيزها و چشيده را روزگار فرزندان معنوي خيام و ناصرخسرو شده است و بقول مرحوم ميرزا محمدخان قزويني «چه ملتفتها كه نشده است!»، چيزي كه هست وقتي بپايان قطعه رسيدم و ديدم پاريزي اميدواري سمن گلهاي جنگ ميدان هاي «جاي روزي كه است كرده خروار خروار برويد» و «مردمان دانا شوند و ساية عدل و امان گسترد بر كوهها و دشت و دريا بارها» لبخند تلخي بر لبانم نقش بست و بخود گفتم شاعر عزيز ما گويا فراموش كرده است كه در كتاب آسماني خداوند جهان انسان را «جهول و

ظلوم» آفريده است.»

Admin
Highlight
Page 8: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 10

اينكه مرا مورد محبت قرار داده، و از من خواسته ايد توضيح دهم درباب اينكه چرا بيشتر كار خود را مصروف بسيار مي كنم، و كرده كرمان احوال و اوضاع و تاريخ ممنونم و متشكر. فكر مي كنم فرصت مناسبي است كه هدف خود را از پرداختن به تاريخ كرمان خصوصا، و به

تواريخ محلي عموما، درين جا بيان كنم.توجه به تاريخ كرمان، براي من يك امر طبيعي است و عادي است: زادة كرمانم و عالقه مند به آب و خاك

كرمان، هرچند درباره آب و خاك آن واليت گفته اند:از آب و خاك كرمان، غـافـل مباش اي دل

شش ماه خاك بر سر، شش ماه پاي در گلاما دليل پرداختن به تواريخ و توجه بدان ها و حتي به تهران، دانشگاه در عنوان همين تحت درسي قبول آن درباب توضيح كه دارد دليلي خاص من نظر خود

بي جا نيست:مجموع كتابهاي من در باب كرمان، اكنون به 12 جلد رسيده كه همه چاپ شده و چيزهائي هم زير چاپ دارم، عالوه بر آن همه سي و چند جلد كتاب من كه چاپ شده، قسمت عمده مطالب آن به دليلي و به بهانه هايي به كرمان و تاريخ كرمان مربوط ميشود، و به قول يك

شاعر افغاني:بـه يـاد كـوهـكن بر صفحة خاطر رقم سازم

خليل، از هر زباني بشنوم يك بيت شيرين راآنها كه در باب تاريخ شرق و اسالم و ايران خصوصا كار ميكنند، معموال منابع اصلي و اوليه، كتابهائي را ميدانند كه در تمام دنيا به اهميت و اعتبار شناخته شده است، و درين ميان مثال كتابهائي از نوع تاريخ طبري كه ده دوازده جلد بزرگ است و تا سال 310 هـ/922 ميالدي را شامل اثير ميشود (هزار و صد سال پيش) يا تاريخ كامل ابن كه تا حمله مغول را دربر گرفته است و آن نيز ده دوازده جلد است، يا النجوم الزاهره كه هفت جلد بزرگ است، در پيشاني فهرست آنان قرار ميگيرد. به تعبير ديگر من، اينها درخت هاي نارون ـ و به قول كرمانيها سايه خوش بزرگي هستند، كه با شكوه هستند، ولي، متاسفانه اجازه نميدهند، هيچ بوته و درخت ديگري، هر چند كوچك

باشد، در زير ساية آنان نشوونما كند.1بلعمي ترجمه بر نيز، عالوه فارسي كتب مورد در تاريخ يا و زين االخبار امثال قديمي كتب يا طبري از كه قديم روضة الصفاي بزرگ كتب آن، امثال و بيهقي پنج جلد كه چهار است و حبيب السير پنج شش جلد عباسي، آراي عالم مثل آن از بعد دوره هاي و ميشود، آن امثال و ناسخ التواريخ و ناصري، روضة الصفاي و

شاخص و معروفند.ما جامعة در عظيم كتب اين نويسندگان اجر البته

هميشه به جاي خود محفوظ بوده و خواهد بود.اشكالي كه اين روزها در مورد كار اهل تاريخ پيش آمده، آنست كه چون اخيرا به احوال اجتماعي و اقتصاد در است، شده معطوف بيشتر توجه كشورها تاريخي موضوعاتي، چنين درباره قديم، تاريخي كتب امهات مطلبي كه درخور توجه باشد، گاهي ديده نميشود، مثال غيرممكن است كه كل كتاب ابن اثير، يا تاريخ ابن خلدون را زيرورو كنيم و بتوانيم بودجه حكام و پادشاهان و امرا و رؤساي دول را تنظيم و استخراج كنيم، و رقم ببنديم و جمع و خرجها را تفريغ كنيم، و اما به بودجه اي برسيم كه صرفا در جمع و خرج سرزمين سيستان بوده است، آن نيز هزار سال پيش، آنجا كه ميگويد «..واندر هر سال، صد بنده بخريدندي ـ از پانصد درم، تا چهارصد درم ـ بهاء نروماده، و هر يكي را چندانك ـ آزاد كردندي و

او بودي...»2

اهميت تواريخ محلي*

* برگرفته شده از «فرمانفرماي عالم»

Admin
Highlight
Page 9: Ettelaate siasi 295

11شماره 295/ بهار1393

در همين بودجه بندي، رقمي است «محبوسان را، به بيست يعني درهم» الف عشرين بودند كه شهري هر

هزار سكه نقره.را اجتماعي مسائل چه جمله دو همين از ببينيد ميشود دريافت، و چه نكاتي از تاريخ ميشود استخراج و جنگها شرح بزرگ تواريخ گفتم كه همانطور كرد؟ كشورگشائيها، و خصوصيات زندگاني رجال و وزراء و پادشاهان و مناسبات آنها را با دول خارجي به تفصيل مردم خصوصا مردم زندگي جزئيات از ولي دارند،

واليات، بي خبرند.براي ما ممكن است كه في المثل جزئيات جنگهاي ايران و روس را در زمان فتحعليشاه، يا جنگهاي ايران بر سر هرات را در زمان محمد شاه و ناصرالدين شاه، در كتب روضة الصفاي ناصري يا ناسخ التواريخ، يا يادداشتهاي ببينيم و ايران بوده اند ـ خارجيان ـ كه در آن زمان در در كتب روسي و انگليسي و فرانسوي و آرشيوهاي آنان تحقيق كنيم، اما اگر بخواهيم كيفيت ساخت سالحها را در ايران آن روز تحقيق كنيم، آن وقت تنها يك منبع خيلي كوچك، و خيلي بي اهميت محلي ممكن است به داد ما برسد آنهم مربوط به يك ناحيه خيلي دور افتاده و كم اهميت. مقصود من تاريخ دلگشاي اوز است ـ كه حتي تلفظ اسم اين محل نيز ـ كه در الر است ـ براي بعضي مشكل است. البته غافل نباشيم كه اين آبادي و مردم آن، به دالئلي قسمت عمدة اقتصاد جنوب ايران ـ خصوصا الرو كنگان و بندرعباس را به خود اختصاص داده اند. به اينست كه فقط درين تاريخ صدوسي هرحال مقصودم صفحه كوچك است كه ميتوانيم فصلي تحت عنوان «ذكر كارخانجات حدادي و تفنگ سازي» آن روزگار بخوانيم كه درين دهكدة كوچك چندصد نفري شانزده كارخانه تفنگ سازي بوده است از قبيل كارخانه ميرمحمد حاجي مير، كارخانه ميرحسين حاجي مير، كارخانه ميرعبدالواحد ميرحسين، كارخانه ميرحاجي احمد حاجي مير، كارخانه ميررسول مير (كه گوئي يك كارتل اسلحه سازي بوده اند) ـ و توضيح ميدهد كه درين كارخانجات بوسيله استادان از كوره هاي بزرگ لوله هاي تفنگ ساده فوق الذكر ميل بيرون مي آمد، دستگاههائي داشته اند كه تفنگها صيقل و منقش و لوازم آن آراسته و پرداخته ميشد، وعده كثيري چاوگري، برغوزن، مثل بوده اند مشغول كار آن در نقره كاري، نقاشي، ماشه سازي، نظربندي، گوشه بندي، باروت سازي، فتيله پيچي، طوق بندي، قنداق سازي،

سراجي، گلوله ريزي، و زغال سازي....«في الحقيقه اين صفت حدادي در اوز شهرتي به كمال داشت كه از اطراف و جوانب، مردماني كثير براي بيع و شري اسلحه رجوع به اوز مي نمودند، ترك و تاجيك در قبال اجناس و متاعي كه براي فروش مي آوردند با كمال اشتياق تفنگ و لوازم آهني قبول ميكردند». تفنگها اقسام ساده، شمغال، دوكل، ته نشان، سيه تاب، امثال داشته

نقره كار، پيچ تاب، كل، جوهردار...تفنگهاي جوهري اختراع ميرحاجي بسيار قشنگ و ممتاز و از ساخت رومي مرغوب تر بود... اقسام اين تفنگها ميرسيد... بفروش بنادر و بلوچستان و مسقط در اكثر تفنگ سازي دستگاه چند زند كريم خان عهد در حتي داشته. گسيل شيراز به الري، نصيرخان توسط اوز از تفنگهاي فتيله دار در دوراندازي به فاصله 700 تا 1000 از ده تفنگها اين قيمت برد داشت، بيشتر قدم و شايد قران الي 20 قران، و از نوع جوهردار از 30قران الي 40 قران تمام ميشد... اين وضع تقريبا صد سال دوام داشت و از سال 1854/1270م. اين اوضاع برهم خورد، يعني بواسطه دخول صنايع فرنگ، بساط كهنه همه برچيده و

طرح ديگر انداخته شد..»3بسياري بزرگ تواريخ در بگويم: ديگري نمونه مسائل درباب زنان و احوال اجتماعي آنان، از عروسي و مرگ، از حكومت و اسارت، از زيبائي و جمال، از ثروت و نفوذ، ميشود پيدا كرد؛ اما فقط يك تاريخ كرمان، يعني تنها يك تاريخ شاهي قراختائيان كرمان است كه وقتي ميبرد، ميگويد نام قراختائي پادشاه خاتون از موقوفات كه «...ديگر از موقوفات او، اناراهللا برهانها، آمش، و نهر و رودبار ديهاء معظمات از صغبوجه ـ كه و سليماني جيرفت اند ـ مشهور و معروف به اسم و مكان.. مستغني از تحديد و توصيف، وقفي موبد مخلد محتوم مسجل، و شرط فرمود كه هر روز صد من نان، به صد زن بيوه دهند، كه ايشان را متعهدي وقيمي نباشد...»4 اين مربوط به حوالي 690هـ/1290 ميالدي يعني هفتصد سال پيش

● تواريخ بزرگ شرح جنگها و كشورگشائيها، و خصوصيات زندگاني رجال و وزراء و پادشاهان تفصيل به خارجي دول با را آنها مناسبات و خصوصا مردم زندگي جزئيات از ولي دارند،

مردم واليات، بي خبرند.

Admin
Highlight
Admin
Highlight
Admin
Highlight
Admin
Highlight
Admin
Highlight
Admin
Highlight
Page 10: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 12

است، آنهم در كرمان دور افتاده، و در همين شهري كه گفتم: آب آن جاري است، و خاك آن روان.

كدام تاريخ بزرگ ما، اين مرحله از انسان دوستي را بيمه اجتماعي اين در واقع نخستين ضبط كرده است؟ صد پختن خاص: به صورتي آنهم خود، نوع از است من نان در روز، و دادن به صد زن بيوه كه قيم نان آور

نداشته اند.من دليلي نمي بينم كه به تفصيل درباب نكات ديگر تواريخ محلي بپردازم، در واقع صحبت خربزه ده مني و مدينه في اوصاف الجنات روضات مني بيست هندوانه هرات، گفتگوي هرمزان و عمر در تذكره شوشتر، سوار شدن قاضي القضات بر خر مصري در فارسنامة ابن بلخي، و معيشت مردم يك دهكده از تراش سنگ آسيا در همان كتاب، ماليات بندي ها و آمدن عرب و گرفتن قم و بيرون راندن ديلميها از قم در تاريخ قم حسن بن علي كاتب، طبرستان تاريخ در مازندران حاكم فرسخي يك سفره احوال و اوضاع توصيف دقيقترين ابن اسفنديار، از المقنع ـ در تاريخ بخاراي نرشخي، آنهم مردم سوزـ قول مادر بزرگ، يا يكي از بانوان نزديك خاندان مؤلف

كه در ميان قلعه همان المقنع ـ قلعه نخشب حضور داشته است ـ، تصوير قيافه يزدگرد آخرين پادشاه ساساني كه كنار در و داشته توقف (سبزوار) بيهق در روزي يك درخت كهني استراحت كرده از قول زيد بيهقي صاحب تاريخ بيهقـ و صدها نكات ريز و درشت ديگر ازين نوع

ما را از بيان اهميت اين كتب كوچك بي نياز مي كند.و ميماند اين توصيه، كه اهل تاريخ ما، نويسندگان و محققين داخلي و خارجي ما، در مورد تدوين تاريخ نباشند، و هرچند كتب محلي غافل از ايران، اجتماعي

بي اهميت باشد، بدان با ديدة اعتنا نگرند.توسل اين بنده حقير ناتوان نيز، به ذيل تواريخ كرمان

بدين دليل است، و ماالتوفيق االباهللا العظيم....

يادداشتهامحلي تواريخ اهميت درباب پيش سالها كه است گفتاري *ايراد شده، و اخيرا به صداي خود مخلص، در برنامه اهل نظر من مورد درين شده. پراكنده اليتناهي فضاي در «بي.بي.ثي» ميگويند: مي كنم. نقل را شوخي يك فقط و نمي زنم حرفي او، بود، در مجلس ترحيم بهادر يزدي فوت كرده وقتي خان واعظ، ضمن تعريف هاي زياد از متوفي گفت: من چه بگويم درباره خان بهادر يزدي؟ اين آقا، آدمي بود كه انگليسها قدر او

را مي دانستند!1. زير اين هفت آسمان، ص 13.

2. تاريخ سيستان تصحيح ملك الشعراء بهار ص 32.3. ص 49 تاريخ دلگشاي اوز.

4. تاريخ شاهي قراختائيان، ص 247.

● اهل تاريخ ما، نويسندگان و محققين داخلي و خارجي ما، در مورد تدوين تاريخ اجتماعي ايران، از كتب محلي غافل نباشند، و هرچند بي اهميت

باشد، بدان با ديدة اعتنا نگرند.

Page 11: Ettelaate siasi 295

13شماره 295/ بهار1393

روزگار آرزوهاياد ايامي كه مرغ آرزو،

بر بساط ابرها پر ميگرفتاز فراز آسمانها ميگذشت

المكان را زير شهپر ميگرفتدر زمين يك لحظه آسايش نداشت

در فلك از نور بستر ميگرفتروز چون پروانه با گل مي نشست

شب سراغ ماه و اختر ميگرفتچون صبا از روي گلها صبحدمبوسه از هر سو مكرر ميگرفتبي خيالي بود و در دنياي وهم

هرچه را ميخواست دربرميگرفتطفلي، آن دور طالئي ياد باد

آن زمان كز خاك، دل زر ميگرفتكودكي عهدي چه زيبا بود و رفت

روزگار آرزوها بود و رفت!!***

دورة طفلي، بشيريني گذشتعمر را پيك جواني در رسيد

نقش هاي آرزو، در پيكريجمع شد، آوازه اش را دل شنيد

عالم جان، با حقيقت خو گرفتمرغ دل در سينه از عشقي طپيد

از فضاي المكان آمد فروددر مكان جسم و تن منزل گزيد

آنچه شب مي جست در چشم نجومدر فروغ چشمكي دلدوز ديد

تيزبال آرزو را ز آسماناين نگه بگرفت و پائين تر كشيد

در هواي عاشقي دل چندگاهمي تپيد و ميجهيد و مي پريدتا بخود آمد دل من، صيد اواز قفس در دام صيادي پريدشام هجران را بناكامي سپرد

تا برآيد از افق صبح اميدبامداد از خواب خوش بيدار گشت

ديد بر پيشانيم موي سپيدگفت: دور شادماني يادباد

ياد ايام جواني يادباد!!***

سالها بگذشت و از نسل جديدكودكي راه دبستان ها گرفت

در كالس اين شعر خواند وز او ستاداين چنين تفسير آن معني گرفت:

«آرزوي شاعري از آسمانبرزمين آمد، در اينجا جا گرفت

كشت شاعر را و خود با جسم اودر دل خاك سيه مأوي گرفت»

Page 12: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 14

روستاها به توجه مورد در حد از بيش من اين كه قائم مقام بودن روستائي به خاطر تنها دادم، بسط سخن براي بل نداشتم، توجه هم خودم به عقده گشائي نبود،

اين بود كه عرض كنم:ـ اوال روستا منبع اصلي درآمد ملي است.

ـ ثانيا منبع و منشأ و مولد صدي نود بزرگان فرهنگي ـ يعني اهل ادب و ذوق و هنر و علم و دين و مذهبـ و

خالصه ريشة نمود و بود معارف اين مملكت است.ـ ثالثا ـ كه گمان كنم از همه مهمتر باشد ـ آنست كه قوام سياسي مملكت هم موكول به آبادي روستاست، و هيچ نظامي ـ از دموكراسي تا امپرياليستي، از كمونيسم تا سوسياليسم، از استبداد تا مشروطهـ نمي تواند در مملكت ما قوام يابد مگر آنكه از جانب روستا و كوهستان تأييد

شود.ببرم نام تاريخ در نمونه ها بعض از مي خواهم من تا بدانيد كه وقتي روستا و روستائي خشن و خطرناك وارد گود عكس العمل مي شود چه مسائلي ممكن است

پيش بيايد.بودن روستائي هميشه، اجتماعي، قضاوت هاي در روستاييان به نسبت و مي رفته، به شمار ضعفي نقطه ابوسعيد چون مرداني حتي است؛ مي شده بي اعتنائي نداشته اند ابومسلم ها به امثال ربطي هيچ كه ـ ابي الخير در في المثل چنان كه مي گرفتند، قرار طعن مورد نيز ـ

محضر خواجه ابوالقاسم سرخسي، «...يك روز بنشستند و دربارة شيخ سخن مي گفتند. يكي گفت: مردي بزرگ يعني دارد، كوه پس خانه كه: گفت ديگري است،

روستائي است، و مردم روستائي كس نباشد...»!سوسياليسم روستائي

هيچ لزومي ندارد دربارة كلمات درر بار شيخ ابوسعيد ـ يعني اين آدمي كه «پس كوه» مي زيستـ صحبت به ميان آورم. هم واليتي ديگر او، يعني شيخ ابوالحسن خرقاني را كه او هم خانه پس كوه داشت، همه مي شناسيم، مردي كه گويا بر سردر خانقاهش نوشته بود: هر كه درين سرا درآيد، نانش دهيد، و از ايمانش مپرسيد، چه آن كس كه به درگاه باري تعالي به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن

به نان ارزد!».1بشريت، دنياي شايد، كه بگويم نمي خواهم من دموكرات منشأنه تر ازين كالم، تعبيري نداشته باشد، ولي دلم مي خواهد، اين عبارت را، از بزرگترين عالم دنياي غرب، و پدر فلسفة يونان، و صاحب عالي ترين افكار و رفتار دموكرات مآب آتن ـ مهد دموكراسي عالم ـ يعني افالطون: نيز نقل كنم كه بر سر در باغ «آكادمي» خويش

نوشته بود:ببين نشود»! باغ وارد نمي داند هندسه كس «هر

تفاوت ره...و دموكراسي تعبيرات روستائي ترين ما واقع، در سوسياليسم را دو هزاروپانصد سال پيش، از گئومات مغ شنيديم كه «تمام مردم را براي مدت سه سال از دادن خانه ها و گله ها و «چراگاهها و داشت» معاف ماليات كه اينست عجيب و گرفت» لشكريان و اشراف از را بيست و پنج قرن بعد، يعني به سال 1307 ش (1928م) در شهر كابل شاهد سخن راني دلپذير يك دهاتي ديگر مي اندازد. خنده به را آدم سادگي، فرط از كه هستيم اين سخنران آدمي است به نام حبيب اهللا خان، كه چون تخفيف: به (و سقا بچه را او بود، فروش آب پدرش و) مي گفتند و او آدمي بود كه عليه سلطنت امير بچه سقخشن و آبله رو مردي و كرد، قيام افغان خان امان اهللا بود، هميشه طپانچة لخت در دست داشت. او موزه كابل و كرد است خراب بت پرستي نشان اين كه به عنوان را مجسمه ها را شكست. و اموال و دارائي بسياري از رجال

و صاحب منصبان را مصادره كرد.

روستا، بازتاب روح تاريخ*

* برگرفته شده از «حماسة كوير»

Page 13: Ettelaate siasi 295

15شماره 295/ بهار1393

بچه سقوتوابع از «كلكان» اهل روستاي اين حبيب اهللا خان، كوهدامن و بود افغانستان كوهدامن بخش «چاريكار» ديدار آخرين و اولين كه است «پروان» واليت همان جنگي سلطان جالل الدين خوارزمشاه و مغول در آنجا

صورت گرفت.«بچه سقو» آدم متعصبي بود. امير امان اهللا خان پادشاه برقع زنان بود داده دستور هم، افغانستان ديدة اروپا بردارند، و تنها چادر نازكي به سر كنند كه صورتشان پيدا و بپوشند تنگ شلوار و نگذارند ريش مردها و باشد،

كاله پوستي تبديل به كاله تمام لبه شود.صاحب «حضرت يعني روستائي، روحاني يك اقدام مخالفت كرد، و بچه سقو در اين با شوربازاري» سپتامبر 1307/1928 ش از كوهستان پروان طغيان كرد، و جالل آباد را گرفت و كاخ سلطنتي جالل آباد را تاراج كرد و سپس به كابل تاخت. آنطور كه مرحوم علي اكبر بهمن، يكي از سفراي ايران در كابل ـ نوشته است: سر موفقيت او اين بود كه «هر چه از اغنيا مي گرفت، بين فقرا و مستمندان تقسيم مي كرد...» امان اهللا به قندهار گريخت،

و از مرز گذشته به بمبئي و سپس به ايتاليا رفت.حكومت سقو خيلي كوتاه بود، و بيش از چند ماه طول نكشيد، چه نادر خان ـ سفير افغانستان در پاريس ـ از طريق هندوستان خود را به ميان قبايل پشتو رساند، و آنها را مجهز كرد تا عليه بچه سقو ـ شورش راه انداختند

و حكومت را دوباره خاندان دراني ها بدست گرفت....بيچاره سقو، فكر مي كرد مي شود، هم از مردم بلخ و جالل آباد ماليات يا به قول خودش گمرك نگرفت، و هم

در كاخ كابل نشست و پادشاهي كرد!

فريدون و كاوهبسياري از كساني را كه نام بردم در تاريخ ما ملعون و مطرود شناخته شده اند، و شايد هم حق با اهل تاريخ از صفحة را آنها نام نمي شود به هرحال اما باشد، بوده تاريخ سترد و زدود، و خوب يا بد جاي پايي براي خود باز كرده اند، هرچند كه شعلة خشم روستا بوده اند كه به

دامان شهر گرفته است:وقتي آهنگر، كاوة كه خوانده ايم، تاريخ در ما آخرين فرزندانش را براي خوراك مارهاي شانة ضحاك

مي بردند، در خشم آمد و به قول فردوسي:

يـكي چرم پـاره سر چوب كردزخانه برون رفت و آشوب كرد

و اين خميرماية همان درفش كاويان (كابيان) است، بود، روستائي يك هم آهنگر كاوة اين كه شايد ولي در آن مبدع و عاقد كابيان، «...درفش آوي به قول و قديم، مردي بود از ديه «كواليه»، نام او كابي (كاوه)، بر

بيوراسف (ضحاك) پادشاه خروج كرد...»2و باز مي دانيم كه رهبري اين انقالب شديد را مردي به نام فريدون به عهده داشت تا به نتيجه رسيد، ولي شايد نمي دانستيم كه اين «فريدون در طبرستان در قريه «ور»

در دامنة كوه دماوند به دنيا آمده بود.»3... نكتة ديگر هم بايد توضيح داده شود: اين كه من گمان مي كنم، روستا صحبت در پايا» «فرهنگ يك از فرهنگ هاي با پيوستگي و فرهنگي التقاط با كه نرود اين باز كه بگويم بايد بالعكس، دارم. مخالفت جهاني خواجه نصير و ابن سينا و فارابي مثل روستائي هائي و ترك و هندي و يوناني فرهنگ كه بودند مولوي و تاجيك را با فرهنگ ايراني و اسالمي آميختند، و باعث دوام فرهنگ خودشان شدند. اگر قرار باشد فرهنگي از عالم منقطع شود و منزوي بماند، مرگ آن حتمي است. تفاوت كار قهرمانان تاريخي، با شخصيت هاي فرهنگي در همين است كه اهل شمشير، كار را با شمشير مي برند، پرنيان تاروپود ابريشمي، نازك تارهاي با قلم، اهل و معارف را به هم مي بافند. كار آن ها چون با برق شمشير

پس خانه هم او كه خرقاني ابوالحسن شيخ ●كوه داشت، گويا بر سردر خانقاهش نوشته بود: هر كه درين سرا درآيد، نانش دهيد، و از ايمانش مپرسيد، چه آن كس كه به درگاه باري تعالي به

جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد!».من نمي خواهم بگويم كه شايد، دنياي بشريت، نداشته تعبيري كالم، ازين منشأنه تر دموكرات از را، عبارت اين مي خواهد، دلم ولي باشد، بزرگترين عالم دنياي غرب، و پدر فلسفة يونان، و صاحب عالي ترين افكار و رفتار دموكرات مآب نيز مهد دموكراسي عالم ـ يعني افالطون آتن ـ نقل كنم كه بر سر در باغ «آكادمي» خويش نوشته نشود»! باغ وارد نمي داند هندسه كس «هر بود:

ببين تفاوت ره....

Page 14: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 16

خيره را جهاني چشم و است چشمگير است توأم ظاهر به ندارد، اين ها چون سروصدائي كار و مي كند، درخشان نيست، اما در باطن، پايگاه تكويني قوميت خلق

را صاروج مي كنند.

برخاست تضادهايك نظريه هست كه وقتي حادثه اي در تاريخ اتفاق مي افتد، درست در همان لحظه، نطفة يك مخالفت ماليم تكوين صورت حادثه همان برابر در جامعه، در نيز، مي پذيرد. اين امر تقريبا در همة موارد مادي و صوري نيز حالت قطعي دارد. في المثل: وقتي آدم به دنيا مي آيد، حالتي آدمي وجود كمون در تولد، لحظة همان در بيوتيك» «آنتي و ضدزندگي كه نهفته هست نيز ديگر و در حكم استعداد مرگ است: نيروئي كه هر لحظه در تكاپوي آنست كه بر «پديدة» اولي، يعني هستي، پيروز شود. آن شب كه انسان دست در دست همسري مي نهد و ازدواج مي كند، در واقع در همان لحظه، زمينه را براي يعني دارد، نام طالق كه مي سازد آماده ديگري حالت بالقوه و يافته، تكوين ازدواج بطون در «طالق» نفس وجود دارد، منتهي فرصت و امكان ظهور مي خواهد ـ كه البته ممكن است تا مرگ طرفين هم اين امكان برايش حاصل نشود. در واقع اين خود يك تنازع و زدوخورد دائمي ميان هر شيئي و ضد آن است كه اساس بنياد عالم است و به همين دليل، اهل حكمت، قوه را تعبير كرده اند در حقيقت، و آن» ضد و شيئي يك براي «آمادگي به

به قول شارحان فلسفه، «قوه، امكان ذاتي است».زندگي در مردن و در محنت است

آب حيـوان در درون ظلمت استو شايد هم بتوان آن را همان اصل «امكان استعداد»

نام نهاد كه فالسفة اقدم بدان معتقد بودند.4ديگر هرجاي از اصل اين خصوصا، تاريخ، در آنها كه روشن تر و منظم تر به چشم مي رسد. حتي خود

در تاريخ مصدر كارند، خودشان هم خوب مي دانند كه نيروي زوال آنها در نفس حكومت خودشان نهفته است، «تز» و اين تمثيل ابراهيم قديمترين و داستان نمرود و

مبحث است و به همين دليل بود كه نمرود:صد هزاران طفل بي تلويم را

كشت او، تـا يابد ابراهيم راو فرعون را هم مي دانيم كه:

مقدم موسي نمودنـدش به خوابكه كند فرعون و ملكش را خرابموسي يا فرعون؟ تولد تاريخ

به همين سبب به تعبير منجمان، فرعون همه كودكاني را كه در آن سال متولد شدند كشت و به مردها دستور داد كه با زنان جفت نشوند، غافل از آنكه، در همان شب،

عمران، پدر موسي با همسرش:جـفـت شــد بـا او، امـانـت را سـپــرد

پس بگفت اي زن نه اين كاري است خردمـن چـو ابرم، تـو زمـيـن، موسـي نبات

حق شـه شـطـرنـج و مـا مـاتـيـم مـاتآن چـه ايـن فـرعــون مـي تـرسيـد ازو

هسـت شـد، ايـن دم كـه گشتم جفت توفرعون دستور داد، نوزاداني كه نه ماه و نه روز بعد از آن شب متولد مي شوند همه را در يك ميدان جمع كنند،

و مادران به احتمال جايزه چنين كردند،آن زمـان بـا طفـلـكان بـيـرون شـدند

شـادمـان تـا خـيـمـة شـاه آمــدنــد،اين تن يك فقط اما كشتند، را بچه ها همة پس،

حرف را گوش نكرد:خود زن عمـران، كـه موسي زاده بود

دامـن انـدر چـيد زآن آشوب زود...فرعون كوتاه نيامد و به قول موالنا:

آن زنــان قــابـــلــه در خــانــهـــابـهـر جـاسـوسـي فـرسـتـاد آن دغــا

غمز كردندش كه اين جا كودكي استنـامد اوميـدان، كه در وهم شـكي است

انـدريـن كـوچـه يكـي زيـبا زني استكـودكـي دارد و لـيـكن پـرفـنـي است

مأموران راه افتادند. خداوند فرمود كه مادر موسي، طفل را در تنور آتش بيندازد:

امــر آمـد ســوي زن از دادگــركه ز اصل آن خليل است اين پسر

و ابن سينا و فارابي مثل روستائي هائي ●يوناني فرهنگ كه بودند مولوي و خواجه نصير و هندي و ترك و تاجيك را با فرهنگ ايراني و دوام فرهنگ خودشان باعث اسالمي آميختند، و شدند. اگر قرار باشد فرهنگي از عالم منقطع شود

و منزوي بماند، مرگ آن حتمي است.

Page 15: Ettelaate siasi 295

17شماره 295/ بهار1393

در تـنـور انـداز موسي را تو زودتا نـگهداريمش از هـر نـار و دود

چـون عـوانان آمـدند، آن طفل رادر تـنـور انـداخـت از امـر خـدا

زن به وحي انداخت او را در شرربـر تـن مـوسـي نـكـرد آتش اثر

پـس عوانان خانه را جستـند زودهـيچ طـفلي انـدر آن خـانه نبـود

پس عوانان بي مراد آن سو شـدندبـاز، غـمازان كـز آن واقف بدنـد

بـا عـوانـان مـاجـرا بـرداشـتـندپيش فرعـون، از براي دانگ چـند

بازگـشتنـد آن عـوانان جمـلـگانتـا بـجويـنـد آن پسـر را آن زمان

باز وحي آمـد كـه در آبـش فـكنروي در امـيــد دار و مـو مـكــن

در فكـن در نـيـلش و كـن اعتـميدمـن تـرا بـا او رسـانـم رو سفيد...*

مـادر مـوسي چـو موسي را به نيلدر فـكـنـد از گفـتـة رب جـلـيـل

خود ز ساحل كرد با حسـرت نگاهگفـت كـاي فـرزنـد خـرد بـي گناه

گـر فـرامـوشـت كنـد لطف خدايچون رهي زين كشتي بي ناخداي...

وحي آمد كاين چه فكر باطل استرهـرو مـا ايـنـك انـدر منزل است

مـا گـرفـتـيـم آنـچـه را انـداخـتيدست حـق را ديـدي و نشناختي...

ميهمـان مـاست هـر كس بينواستآشنا با ماست، چون بي آشناست...5يعني ما مي دانيم كه آسيه زن فرعون، گهوارة بچه، موسي را، از نيل گرفت و بچه را بزرگ كرد. اين تمثيل ماست: فرضية اصلي مصداق و مثال درست واقع، در دارد، ضد كه وجود همان حال در تاريخي، واقعه هر ونقيض و مرگ خود را هم در بطون خود، و در قوه، به وجود آورده است. مرگ هر واقعة تاريخي، در زندگي

همان واقعه نهفته است. اين غفلت از فرعون بود كه:صد هزاران طفل مي كشت از برون

مـوسي انـدر صدر خانه در دروناين «همزاد»، در تاريخ ما معموال در آن وقت بر اصل

پديده چيره مي شود كه روستائيان، دست اندركار سامان بخشيدن آن مي شوند.

به ـ ضحاك خاندان يا ـ ضحاك كه روز آن ـ بودند او طرفدار كثير جمعي البته رسيد، حكومت لحظة همان در اما ـ نمي كرد دوام او وگرنه حكومت اول طبعا يك فكر مقاومت هم كم كم به وجود آمده بود اثر اشتباهكاري ضحاك، قوي شد و كم كم تا به كه بر جائي رسيد كه روح جامعه، خود را نشان داد، منتهي اين روح در آدمي روستائي به نام كاوة آهنگر متبلور شد و به جنبش درآمد تا منجر به حكومت روستائي ديگري به

اسم فريدون «وري» گرديد.جبر تاريخ

و «كانت» گويا خصوصا و ـ اروپائي متفكرين «هگل» فيلسوفان آلماني ـ در فلسفه ازين حالت به «تز» و «آنتي تز» و «سن تز»6 تعبير كرده اند، و اگر بخواهيم در تاريخ،مورد و مثال آن را به تعبير فرنگي ها پياده كنيم، «تز» يك ضحاك حكومت في المثل كه گفت مي شود است، حالتي كه بعدا به قيام كاوه كشيد «آنتي تز» آن بود،

و حكومت فريدون «سن تز» آن.هميشه در تاريخ تنازع «تز» و «آنتي تز» وجود دارد، و نتيجة اين تنازع به حالتي منجر مي شود به نام «سن تز» كه البته چيزي است غير از آن هر دو، و من از آن به نتيجه و «برخاست» و حاصل تعبير ميكنم، اين سير تكاملي تاريخ است كه صورت «جبر» و «دتر مي نيسم» تاريخي را هم در آن به وضوح مي توان يافت. هر واقعه اي درين دايره متحصن است. اين كه يك روز دارالفنون درين مملكت تنازع برخاست و حاصل جز نيست اين مي كند، گل آنتي تز روش هشتصد ساله كالسيك تعليمات عاليه در ايران بعد از نظام الملك، و اينكه فرقة وهابي در اطراف

● تفاوت كار قهرمانان تاريخي، با شخصيت هاي را اهل شمشير، كار فرهنگي در همين است كه نازك تارهاي با قلم، اهل و مي برند، شمشير با ابريشمي، تاروپود پرنيان معارف را به هم مي بافند. كار آن ها چون با برق شمشير توأم است چشمگير كار و مي كند، خيره را جهاني چشم و است اين ها چون سروصدائي ندارد، به ظاهر درخشان نيست، اما در باطن، پايگاه تكويني قوميت خلق

را صاروج مي كنند.

Page 16: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 18

كعبه جان مي گيرد، اين در واقع، تنازع سوءاستفادة قرنها از تربت پيغمبر و خاندان اوست. مسائل كوچكتر، حتي عقيم كردن زنان امروز هم «برخاست» تجديدفراش هاي انا نطفة قرنها، افكندن، بستر به و كتاب و بي حساب انزلناة في ليلة القدر است! و ساده تر از همه آنكه، الساعه كه شما لقمه به دهان مي گذاريد، آنتي تز آن نفخ شكم در «اعتدال» مرحلة از تناسب خروج شما به كه است

بطن شما صورت تكوين خواهد يافت:اي دريغ آن جمله احوال تو هست

تو بر آن فرعون برخواهيش بست***

خدا هر چه بخواهداين روستازادگان ـ خوب يا بد، مرحوم يا ملعون ـ كه جاي پا در تاريخ گشوده اند، نه تحصيل كردة مدارس اقتصاد كمبريج بودند و نه فارغ التحصيالن سوربون و يا الاقل سن سير فرانسه، اينها ملهم از يك چيز شده بودند، و آن شناخت «امكان استعداد» بود در جامعه، و براساس آن در واقع اين امتياز هم براي روستا محفوظ ماند كه

عامل اجراي مشيت الهي شدند.البته ما هميشه در تاريخ، پي جوئي علت ها و سبب ها شكست در را باد عامل مثال كم وبيش و مي كنيم، را به بنگالدش، حدوث در را طوفان عامل و قادسيه بوسوئه به قول كه هستيم غافل اما مي رسانيم، آسمان «خدا هر چه بخواهد همان خواهد شد» و به تعبير هگل ـ كنند بروز كه شكلي هر به تاريخ نامرئي «نيروهاي

خواه و اقتصادي و سياسي رقابت هاي شكل به خواه به شكل انديشه هاي مذهبي، خواه به شكل نهضت هاي ملي، و خواه به اشكال ديگرـ به هرحال، كاري را كه در نظر دارند انجام مي دهند و در جهت هدف عالي خود ـ پيش ـ است مجهول بينندگان و بازيگران بر غالبا كه است حرفي همان ترجمة حقيقت در اين مي روند».7 ما و اسبابه» هيأله شيئا اراداهللا «اذا گفته اند قديم از كه در واقع علت ها و سبب ها را مي بينيم و «علت العلل» را

نمي بينيم: ديده اي خواهم سبب سوراخ كن...پس ما اهل تاريخ، كه گاهي يك باد يا بوران يا طوفان دريا و برف يا علت ديگر و مهمتر از همه اقتصاد را عامل اصلي حوادث تصور مي كنيم، در واقع باد مي پيمائيم و بر دريا خشت مي زنيم و برف در آفتاب تموز مي گستريم.

پروين اعتصامي چه خوش گويد:رودها از خود نـه طغيان مي كنند

آنچـه مي گوئـيم مـا، آن مي كنندما به دريا حكم طـوفان مي دهيم

ما به سيل و موج فرمان مي دهيم«پادزهر» حوادث، يعني «آنتي تز» جامعه، آن حالت بهره آن از و مي گيرد، بكار را علت ها همين واقع در مي جويد، و آدمي در چارچوب اختياراتي كه دارد، در مسير همين علت ها دست وپا مي زند، و در همين مرحله است كه به قول آن رند انديشه گر، «آدميزاد، مجبور است

كه مختار باشد».عدل خدائي

عدل مظهر نگارنده به نظر حوادث، تز آنتي وجود الهي و عين «عدل» است. خداوند، اين «همزاد» را بدان هر برخاست كه مي آورد، همراه واقعه اي هر با سبب نكند، و هرگاه آن پيدا بر جامعه ابدي تسلط حادثه اي واقعه و «فنومن» به مرحلة جباريت و «تيراني» رسيد و تراويد، حكم آن از و الغيري» «انا مايشاء شد و فعال ل الحول واالحوال» آن را دگرگون مي كند، و البته «محونتيجة اين تحول هميشه به سود جامعه است و به همين دليل، اصل تكامل، در تاريخ و اجتماع، جزء اصول اوليه شناخته شده است. كه «آراي اهل عالم، بواسطة تجربه كمال مي يابد و به همين سبب، تجربه در امور از فضايل

بني آدم است»8....به عبارت ديگر، به قول ابوالفضل بيهقي، «هر كس آن كند كه امروز و فردا او را سود دارد» يا به قول صاحب

هر به تاريخ نامرئي «نيروهاي هگل تعبير به ●شكلي كه بروز كنند ـ خواه به شكل رقابت هاي انديشه هاي به شكل اقتصادي و خواه و سياسي ملي، و خواه نهضت هاي به شكل مذهبي، خواه به اشكال ديگرـ به هرحال، كاري را كه در نظر دارند انجام مي دهند و در جهت هدف عالي خود ـ بينندگان مجهول است ـ بازيگران و بر كه غالبا

پيش مي روند».پس ما اهل تاريخ، كه گاهي يك باد يا بوران يا طوفان دريا و برف يا علت ديگر و مهمتر از همه مي كنيم، تصور حوادث اصلي عامل را اقتصاد در واقع باد مي پيمائيم و بر دريا خشت مي زنيم و

برف در آفتاب تموز مي گستريم.

Page 17: Ettelaate siasi 295

19شماره 295/ بهار1393

كشف الظنون، «فايدة تاريخ، عبرت گرفتن و پند يافتن از احوال گذشتگان، و تحقق ملكة تجربه به وسيلة اطالع بر

تغييرات زمان، و در واقع عمر دوباره است».9اقدامات با كه است همان تجربه، اين از مقصود از تحوالت با تكامل جامعه، و فاصله نگرفتن متناسب اجتماعي، زمينه را براي ايجاد عكس العمل، و در واقع، آن همزاد قديم، فراهم و آماده نسازند، بل با مشيت الهي اژدهاي حكم در «آنتي تز»، كه بدانند و شوند هم گام

افسردة عراق است و بندرعباس:اژدهـــا را دار در بــرف فــــراق

هيـن مكش او را به خورشيد عراقـد هـرخسـي را ايـن تـمنا كـي رس

مـوسـئـي بـايـد كـه اژدرها كــشددر تاريخ جهان، تنها آن كساني كه «روح جامعه» را درك كرده اند و همراه با آنچه در جامعه خلجان دارد راه نكات برخي بوده اند. موفق خود كارهاي در افتاده اند، از آن مي گذريم و ما هست كه زود تاريخ كوچك در بعض البته و ـ مي دهيم اهميت بيشتر را مهمتر وقايع از گذشتن سرسري ولي ـ است همين حق نيز جاها بعض مسائل جزئي ـ كه بسياري از آنها زيرساز حوادث

مهم بوده اند ـ يك تغافل است...توجه به همين مسائل جزئي بوده كه قدرت شناخت ل و مسلم مي كرده. افراد بزرگ را از احوال جامعه مسجبزرگ عباس شاه لشكركشي كه دارم قبول البته بنده قره سردارش و او استراتژي كيفيت و آذربايجان، به چقاي خان، يك كار «ناپلئوني»، و در حكم پنچ شش كار معدود تاريخ عالم است ـ واقعه اي كه پنجاه شصت هزار سرباز ايراني، در برابر سيصد هزار سرباز عثماني، تعبيه ها ريختند تا از آن، پيروز درآمدند. عامل اين موفقيت البته تعبية قره چقاي خان بوده است، و استراتژي شاه در تخلية اردبيل. اما پشتوانه اي كه اين شاه نامدار صفوي داشت از كجا بود؟ از جامعه، از روح جامعه، از جامعه اي كه روح آن را مي شناخت و هيچ وقت در برابر آنتي تزهايي كه در جمع پديد مي آمد جبهه نگرفت، و ايستادگي نكرد، و بالنتيجه مجال باليدن و جان گرفتن به آنها ـ كه در حكم

اژدهاي فسرده بودند ـ نداد.اصالت جمع

حساب دو بزرگ مردان همة براي اصوال بنده نقطة ضعف دارند، و هم اينها هم باز كرده ام: جداگانه

نقاط مثبت. من مي دانم كه شاه عباس فرزندان خود را شاه كه مي دانم هم را اين كشت10، يا و كرد كور يا سلطان حسين صفوي، آنقدر مهربان و دل رحم بود كه در تمام مدت سلطنت، لباس سرخ نپوشيد11 و معروف است كه حاضر نبود در حضور او مرغي را بكشند، چه اينها دوي هر و درست، اينها همه مي ترسيد! از خون براي خود حسابي جداگانه دارد. اين را هم مي دانيم كه اين شاه سلطان حسين، آنقدر تعصب مذهبي داشت كه در ايام عيد نوروز، براي اين كه تجليل از عيد اعاجم و زردشتي ها نشود «... تخم مرغ هاي رنگين دكانها را جمع كرد كه مردم لهو و لعب نكنند، و بزرگداشت نوروزـ عيد اعاجم ـ نكنند.»12 و حال آنكه باز در جائي مي خوانيم بازي مرغ تخم جشن ها، در مردم، با عباس «شاه كه مي كرد» و در «آئين چراغان، مقرر بود كه در هر دكان، يك جوان مقبول حاضر باشد، و چون كلب آستان علي مي شدند...»13 مشغول جوانان با تخم بازي به مي رسيد، شاردن هم توضيح مي دهد «روز عيد نوروز، شاه پانصد «دوكا» آنها سه از بعضي ـ كه مطال و منقش تخم مرغ سوگلي هاي بين نفيس، بشقاب هاي در دارد، ارزش خويش بخشش مي كند... چندتائي ازينها را من، هنگام مرغ ها تخم اين آورده ام. يادگار به خود با مراجعت، مستور از طال و مزين به چهار صورت يا مينياتور بسيار ادوار تمام در ايرانيان كه مي كنند روايت است. نفيس هديه تخم مرغي يكديگر به نوروز ايام در تاريخ خود آغاز و حيات پيدايش نشان تخم مرغ مي داده اند، چون تكوين موجودات است، و تعداد مصرف آن در ايام عيد

باور كردني نيست».14به عقيدة من، آن شاه سلطان حسين كه تخم مرغ ها را بخاطر چند تا متعصب جمع كرد، روح جامعه خود را

● اصل تكامل، در تاريخ و اجتماع، جزء اصول عالم، اهل «آراي كه است؛ شده شناخته اوليه سبب، همين به و مي يابد كمال تجربه بواسطة

تجربه در امور از فضايل بني آدم است».تاريخ، «فايدة الظنون، كشف صاحب قول به گذشتگان، احوال از يافتن پند و گرفتن عبرت تغييرات بر اطالع به وسيلة تجربه ملكة تحقق و

زمان، و در واقع عمر دوباره است».

Page 18: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 20

نشناخته بود، و آن پادشاه «شبگرد» آدم شناس كه تخم مرغ بازي مي كرد، يا آنكه تخم مرغ عيدي مي داد، روح جامعه را خوش شناخته بود، و راز موفقيت اين و شكست آن

در رعايت همين نكات كوچك است.15اين كه من «روح جامعه» را به عنوان «مظهر عدل الهي» تعبير كردم به اين دليل بود، كه خداوند، اين خاصه را براي اجتماع اختصاص داده و نه فرد، و شناخت جامعه، ما را به اين «عدل» رهبري مي كند، و مي توانيم قوانيني و نظاماتي با خواست جامعه و يا عدل الهي بجاي بگذاريم

و بدانيم كه:آنچه بنايش به عدل بود بـجا ماند

و آنچه بنايش به ظلم بود ور افتاداين كه بعض اهل فلسفه اعتقاد به «اصالت جامعه» حقانيت «و فرد، بر را جمع» «برتري و فرد، نه دارند مجتمع» را اساس تفكرات خود قرار داده اند، و برخي آن را سوسياليسم نام نهاده اند، به گمان من بر همين مبناست

و همينجاست كه سنائي نشان خدا را به چشم مي بيند:من خـداي عـالم، آدم يـافتم

اين چنين آدم، ولي كم يافتمو چون، اين روح جامعه ضمن تضاد با آنچه هست، مي طلبد، موجود وضع از متكامل تر نتيجه اي و راهي اين راه همراه مي شود، توفيق مي يابد، و اصل آنكه در «يداهللا مع الجماعة» از همين خاصه سرچشمه مي گيرد، و در همين مقام است كه اهل فكر، تضاد ميان «آنتي تز» و

س و نتيجة آن را محترم مي دانند: «تز» را نزاعي مقد

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جداي عجب من عاشق اين هردوضد

ايران، تاريخ مرور بود كه ضمن اين من... مقصود بزرگ شهرهاي در كه «تزي» هر كه مي شويم متوجه حادث شده است، كم و بيش «آنتي تز» آن را مردماني كه است دليل به همين و رسانده اند، به ثمر روستاها از في المثل وقتي «تز» هلنيسم و يونانيت در دورة اشكاني هدف مي شود، آنتي تز آن يعني ضديت با يونان، چهارصد سال طول مي كشد تا به وسيلة جواني از اهالي «طيروده» مرحلة به ـ فارس ـ چوپان زاده اردشير يعني اصطخر، عمل مي رسد و چون «... پادشاه زمين عراقين و ماهات... اردوان بود ـ و از ملوك طوايف، بزرگتر و مطاع ترين، او بود ـ اردشير او را، بانود ديگر ـ كه از ابناء نشاندگان اسكندر بودند ـ بگرفت و بعضي را به شمشير و بعضي را به حبس بكشت... و جشنسف شاه طبرستان، به حكم آن كه اجداد جشنسف از نايبان اسكندر، به قهر و غلبه، مدارا او با اردشير بودند... بازستده وارگر» «فدش زمين

مي كرد و لشكر به واليت او نفرستاد...».16توجه به كارگر و كشاورز

البته راز موفقيت اردشير درين بود كه اصول طبقاتي كه معروفي روحاني ـ تنسر كمك به و شكست، را ايدئولوگ و انديشه ساز حكومت ساساني بود ـ اعتراض همان جواب در چنان كه گفت. جواب را مخالفان آوردن باال با اردشير، بود، نوشته كه شاه جشنسف مردم طبقات پائين و كارگر و كشاورز، مي خواهد مريد نبشتي آنچه براي خود دست وپا كند، «ديگر و طرفدار شهنشاه از مردم مكاسب مرده مي طلبد...»17 تنسر ضمن توجيه طبقات چهارگانه: اصحاب دين، و مقاتل، و كتاب، ومهنه، كه «برزيگران و راعيان و تجار و ساير محترفه اند»، و اصرار بر اين كه قوام عالم بر اين تقسيم بندي است، ماليم را آن انجام مراتب و مقدمات و را اردشير كار

توجيه مي كند....اردشير اگر كه آمد به ميان خواهد اين پرسش البد و ماني عكس العمل پس است كرده اصالحاتي چنين مزدك در عصر ساساني چيست؟ همان طور كه گفتيم هر واقعة تاريخي، عكس العمل (آنتي تز) آن در همان لحظة منتهي، تا روزي كه نيروي متولد مي شود، وقوع حادثه است، باقي خود حال به اوضاع بچربد، آنتي تز بر تز دگرگون قضيه آن وقت، چربيد آنتي تز نيروي وقتي و

«روح كه كساني آن تنها جهان، تاريخ در ●جامعه» را درك كرده اند و همراه با آنچه در جامعه خلجان دارد راه افتاده اند، در كارهاي خود موفق بوده اند. برخي نكات كوچك در تاريخ ما هست كه زود از آن مي گذريم و وقايع مهمتر را بيشتر اهميت مي دهيمـ و البته بعض جاها نيز حق همين مسائل پاره اي از گذشتن سرسري ولي ـ است رويدادهاي زيرساز آنها از بسياري كه ـ جزئي

مهم بوده اند ـ يك تغافل است...قدرت كه بوده جزئي مسائل همين به توجه ل مسج جامعه احوال از را بزرگ افراد شناخت

و مسلم مي كرده.

Page 19: Ettelaate siasi 295

21شماره 295/ بهار1393

خواهد شد.ماني خود يك روستائي بود. او در قرية مردينو ـ از توابع نهر كوثي ـ حدود بابل ـ متولد شده بود.18 او در اصل از خاندان اشكاني بود يعني در واقع سيصد سال قبل از بهرام چوبينـ كه او نيز اشكاني بودـ مي خواست، همزاد تسلط اردشير، يعني عكس العمل اشكانيان را ـ به زود زيرا نيافت، توفيق البته ولي برساند، ظهور ة منصبر «تز» يعني تسلط اردشير، نيروي شروع كرد و هنوز آنتي تز مي چربيد، و بالنتيجه سر بر سر آن كار گذاشت و پوستش را پر از كاه كردند و بر دروازة «جندي شاپور»

آويختند.19مرغ بي هنگام را سر مي برند.

درست است كه مملكت، «امپراطوري اشكاني» را از دست داده بود، اما تازه، نقش سياسي خود را هم كشف

كرده بود.ماني خيلي زود به بهره برداري از «همزاد» دست زد، اردشير روزگار از سال چهل سي از بيش هنوز زيرا ضد و يوناني تسلط آنتي تز خود كه ـ بود نگذشته اختيار داشتن 12 بدون در اردشيري كه ـ بود اشكاني هزار مهندس راه و ساختمان، «به مدت چهارده سال، به روان آبها بيابانها جمله در كفايت... و قوت و حيلت گردانيد، و شهرها بنياد نهاد، و رستاقها پديد كرد چندان پيدا راهها و نبود... ازو پيش سال هزار چهار در كه

فرمود، و سنت ها فرو نهاد...»20دانشگاه در اين كه بدون اردشير،... آن، بر عالوه خوانده درس ژنو يا لندن يا پاريس «جامعه شناسي» از و باشد يافته گالوپ دست مؤسسة آمار به يا باشد كمپيوتر كمك گرفته باشد، اصول و بنياد نهادهاي جامعه

را خوب شناخته بود،طـفـل چهـل روزه كژمژ زبـان

پير چهل ساله برش درس خواناو ضمن تعريفي از كيفيت تكوين طبقات اجتماعي

مي گويد:ايشان از و يافتيم، صنف سه به را مردم ما ...»

راضي ايم به سه سياست:و خاصه، ـ اندك اند كه ـ ايشان از صنفي ـ

ت محض. نيكي كاران اند، و سياست ايشان: مودـ و صنف دوم، بدكار و شرير و فتان، سياست ايشان:

مخافت صرفمختلط، عامة ـ عددند بسيار كه ـ سوم وصنف -

امني كه نه رهبت، ايشان: جمع ميان رغبت و سياست دلير شوند، و نه رعبي كه آواره گردند...»21

اگر اين تركيب اجتماعي را در روي كاغذ رسم كنيم، زنگ شكل كه گس» «منحني درست فرنگي ها، به قول اقليت يك مي آيد: به دست دارد، ضربي طاق يا شتر، نابغه ـ فهميده و باهوش و گاهي ثروتمند به اصطالح حدود چهار پنج درصد، يك اقليت ضعيف و كودن و گاهي بدكار ايضا حدود پنج شش درصد، و يك اكثريت متوسط معاش و متوسط عقل و ط، متوس باهوش تام، ط ـ حدود نود درصد. همان اكثريتي كه و ثروت متوس

تمدن غرب امروز بر روي آراء آن مي چرخد.فرنگي ها به قول يا انديشه ساز، يك اردشير، البته ايدئولوگ هم داشت كه نامش تنسر بود، و هم او بود كه مأموريت توجيه و «تنظيم فكري سياست» ساسانيان را به عهده گرفت و پايه سلطنت ساساني را براساس يك

فلسفه ديني و اجتماعي تحكيم كرد....اينجا كشانديم بدين سبب اينكه اصوال بحث را به تنها سياست، و ملك امر در كه دهيم توضيح كه بود جمع همراه كه داشته اند توفيق امرائي و پادشاهان آن بوده اند و اين توفيق هم تنها درصورتي براي آنان حاصل ميشده است كه يك هم فكر انديشه مند و يك خضر راه كرده انتخاب خلق همان ميان از «وزير» نام به متفكر بوده اند، وزيراني كه نبض جامعه را در دست داشته اند و به قول امروزيها «جامعه شناس» يا «سوسيولوگ» بوده اند.

بدان نگرفت، پا شاپور زمان در ماني حرف اينكه علت بود كه نهالي را كه اردشير و تنسر نشانده بودند، «برنما» شده بود، و هنوز قدرت ـ به قول دهاتيها ـ تازه و بكشد طول قرنها مي بايست اما داشت. پيشروي و بكند پيدا فاصله خلق از ساساني حكومتي دستگاه في المثل تئوري اردشير ـ كه «... شاهزادگان را بازداشت

● براي همة مردان بزرگ دو حساب جداگانه باز نقاط دارند، و هم نقطة ضعف اينها هم كرده ام: خود فرزندان عباس شاه كه مي دانم من مثبت. را يا كور كرد و يا كشت، اين را هم مي دانم كه دل و مهربان آنقدر صفوي، حسين سلطان شاه رحم بود كه در تمام مدت سلطنت، لباس سرخ نپوشيد و معروف است كه حاضر نبود در حضور

او مرغي را بكشند، چه از خون مي ترسيد!

Page 20: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 22

از تبذير مال و تهور... و از زنان، براي خويش، به يكي ـ اما دوـ اقتصار كرد، و بسيار فرزند بودن را منكر بود...»22 به طرز فكري شود كه در دربار خسروپرويز، تبديل ـ جاي پاي سه هزار يا به قولي دوازده هزار؟ زن را توان ميزان و با يك كنيزكان هم اين همه انتخاب و يافت، مقياس و يا به قول امروزيها با يك «بارم» صورت گيرد داشته هم آهنگي ونوس مجسمه اندام اندازه هاي با كه

باشد.23چنين محيط مناسبي بود كه ميتوانست فكر مزدكي يا مژدگاني24 را پرورش دهد و حرفهاي او را ـ هرچند كرسي به صباحي چند ـ بود بي امان و تند سخت

بنشاند.مزدك ميرزا آقاخان

ـ تندرو روستائي اين كه نيستم منكر من البته بوي بي كران، وادي اين در حرفهايش، ـ مزدك يعني هم او كه كرد فراموش نبايد معذلك نمي دهد! آبادي هم و بود.... كرده بهره برداري اوضاع عكس العمل از اين مزدك بود كه اساس افكار اشتراكي را هزاروپانصد سال قبل از ماركس به وجود آورد و دنيا را به آتش آن قتال و نزاع «بيشتر بود: گفته كه بود او هم سوخت. خلق، جهت مال و زن است، پس زنان را خالص نمود،

و اموال را مباح فرمود.و گفته كه خداوند كريم زر و سيم از بهر آن آفريد كه مردم منتفع شوند، و به جهت زر و سيم آسوده گردند. آنكه زر و سيم دارد با آنكه ندارد بالسويه قسمت نمايد. اگر كسي غني و مال دار باشد و از محتاجان و بينوايان به وي از كه است الزم باشد، اهريمني وي كند منع

كنند،... تقسيم عدل طريق به يزدانيان بر گرفته عنف مزدك پيوسته جامة پشم پوشيدي و به عبادت يزدان و پرستش سبحان كوشيدي... و با مردمان مشفق و مهربان

بودي»....25... يك آمار سردستي و يك حدس البته تا حدودي قريب به يقين به ما مي گويد كه يكي از عوامل شكست است بوده آن تقريبا، هميشه روستائي، طغيانگران اين كه در عالم سياست، در برابر آنان، يك روستائي با نفوذ ديگر سبز شده بوده است كه او خود نيز انديشه ساز و برق به را خود ايده و انديشه منتهي بوده، ايدئولوگ يك شمشير تابناك تكيه داده و آنرا به پيش رانده است. جاي «وزارت»، به عنوان ديواني دستگاه در افراد، اين هميشه، گفت، بايد كه است دليل بهمين و گرفته اند و جاي خوش مي رود پيش وقتي فكر، و انديشه يك همراهش انديشه آن از تابناك تر شمشيري كه مي كند و پشتيبانش بوده باشد، و به عبارت ديگر، هر انديشه اي حمايت با تنها ـ باشد بوده اسالم تابناك آئين ولو ـ شمشير، راه به جائي گشوده است. بيخود نبود كه به قول كه ـ ايليادهومر از نسخه اي هميشه اسكندر پلوتارك، ارسطو آن را تصحيح كرده بود و آن را «نسخة صندوق» مي ناميدند ـ همراه خود داشت، و آن را شبها با خنجري اما بوده، ايلياد بالش خود مي نهاد.26 متوجه شديد: زير

شمشير هم كنارش بوده....

يادداشتها1. پدرم مي خواند: نانش دهيد و از نامش مپرسيد. اين يكي ظاهرا خيلي مردميتر است. و اين بوالحسن «امي بود، و الحمد

بنمي دانست» (احوال خرقاني، مجتبي مينوي، ص 13).2. ترجمه محاسن اصفهان، ص 86.

3. تاريخ طبرستان، ابن اسفنديار، ص 15.تبريز دانشگاه خليقي، فيلسوفان، حسين نظر از آفرينش .4

ص 189.5. نمي دانم متوجه شديد كه اين چند بيت آخر (يعني بعد از كلمه روسفيد*) متعلق به موالنا نيست و از پروين اعتصامي است؟ موالنا داستان به آب افكندن موسي را در همانجا ختم را تابلو اين بعد، سال هشتصد اعتصامي، پروين و مي كند آنقدر زنده نقاشي مي كند كه اگر مولوي از خاك برمي خاست، دستش را مي بوسيد و ازو اجازه مي گرفت كه بقية شعر را در مثنوي خود بگنجاند. بنده عقيده دارم كه پروين درينجا ملهم به رأي غيبي بوده است. من مخصوصا در متن، شعرهاي موالنا را از پروين جدا نكردم تا خودتان متوجه شويد كه چقدر شعر پروين با شعر موالنا «گوش به گوش» و «عنان برعنان» مي رود!

پروين هم اصال آشتياني بود.

● شاه سلطان حسين، آنقدر تعصب مذهبي داشت كه در ايام عيد نوروز، براي اين كه تجليل از عيد اعاجم و زردشتي ها نشود «... تخم مرغ هاي رنگين دكانها را جمع كرد كه مردم لهو و لعب نكنند، و بزرگداشت نوروزـ عيد اعاجم ـ نكنند.» و حال با عباس «شاه كه مي خوانيم جائي در باز آنكه و مي كرد» بازي مرغ تخم جشن ها، در مردم، «در آئين چراغان، مقرر بود كه در هر دكان، يك آستان كلب چون و باشد، حاضر مقبول جوان مشغول جوانان با تخم بازي به مي رسيد، علي

مي شدند...»

Page 21: Ettelaate siasi 295

23شماره 295/ بهار1393

6. مرحوم فروغي thèse را به قضيه و «بر نهاد» ترجمه كرده، و Antithèse را به تضاد و تقابل و «برابر نهاد» تعبير نهاده، و از Synthèse به تركيب و «بر هم نهاد» ياد كرده است (سير حكمت در اروپا). ولي من، كلمة «برخاست» را براي «سن تز»

مناسب تر مي دانم، بجاي محصول و منتجه و نتيجه7. از مقاله دكتر شيخ االسالمي.

8. مقدمة ميرخواند بر روضة الصفا ص 11.ياد داده است كه به ما برناردشاو: تجربه به قول 9. هرچند

انسان ها از تجربه تجربه نمي گيرند!10. زندگي شاه عباس اول، نصراهللا فلسفي، ج2، ص 178، جالب اينست كه شاه عباس، فرمان قتل پسر خود را به همان قره چقاي خان سپهساالر صادر كرد، ولي قره چقاي، شمشير را از كمر گشود و پيش شاه گذاشت، و گفت: «اين غالم، هرگز باالخره را كار اين نمي آاليد». شاهي خاندان به خون دست بهبود بيگ انجام داد و جسد صفي ميرزا را در تاالب انداخت، هرچند خودش هم ناچار شد، به دستور شاه عباس، سر فرزند خود را هم ببرد! مي گويند درين وقت شاه عباس، به او گفت:

«اينك، حال تو و پادشاه يكي است»!.شاه عباس، به همسرش، مادر صفي ميرزا، گفته بود: «چكنم؟ به جاي من و بكشد، مرا گفتند كه صفي مي خواهد به من

بنشيند». (ايضا ص181).به هرحال، اين كه نام قره چقاي خان را بردم، تعمد داشتم كه معلوم شود شاه عباس، چه سرداراني پيرامون خود داشت كه توانست در تاريخ، عنوان بزرگ را به خود اختصاص دهد، وگرنه به قول يك انديشمند غربي: «...برتري بعضي از مردان نسبي است. اينان تنها از آن جهت بزرگ اند كه همراهان ايشان

كوچك اند!» (از روزنامه پارس).11. سياست و اقتصاد عصر صفوي، ص 331.

12. مجله يغما، ص 678 سال2813. تاريخ عباسي، منجم باشي، به نقل استاد «غير ممتاز سابق!»

نصراهللا فلسفي.14. سياحتنامه شاردن، ترجمه محمد عباسي، ج2 ص 366.

خود هم بودن جمع از خارج و بودن جمع ميان در .15مسأله ايست، شاه عباس و شاه سلطان حسين هر دو در ميان جمع با تخم مرغ ميانه پيدا كردند، اما يك فرق در ميان هست: ممكن است آدم در كاخ باشد، ولي روحا در ميان خلق و جمع زندگي كند، و ممكن هم هست كه در ميان جمع و خارج از كاخ باشد، ولي انديشه اش در چهار ديواري و چارچوب كاخ

محصور مانده باشد. نكتة ظريف همينجاست:گـر در يمني، چو بـامني، پـيـش مني

ورپـيـش مـنـي، چو بي مني، در يمنيمـن بـا تـو چـنـيـنم اي نـگـار يمني

خود در عجبم، كه من توام، يا تو مني16. تاريخ طبرستان ابن اسفنديار ص 14.

واو ظاهرا مي طلبد، مرده و مكاسب مردم از اصل: در .17زيادي است.

بديع عبارت اين كه بود او هم ،208 الباقيه، ص آثار .18دوستدار جهان «همه فرمود: و برد بكار خلق مورد در را سركاراتي، دكتر (مقاله بيزار»! روشنائي از و است، تاريكي تبريز، ادبيات دانشكده مجله مانوي، آثار در تاريخي اخبار

تابستان 1354 ص 217)ماني نقاشي بي بديل بود. روايت است كه «ماني، صورت ربع مسكون را چنان چه تمامي شهرها و رودها و درياها در آن ظاهر بود ـ با سه ربع غير مسكون، درگوئي ـ به قدر بيضه ـ كشيده بود، جمله واضح و آشكار» (از مآثر المحمدي، محمود ميرزا قاجار). از نقاشي كه بگذريم، راستي، درين گوي گردان، ماني، اين روستائي ساده دل، هزار و هفتصد سال پيش ـ آيا كرويت زمين بوده است؟ اگر نه پس چرا آن را بر قائل به

سطح لوح نكشيد؟19. مادر ماني از خاندان شاهان اشكاني بود، و ممكن است

فاتك پدر ماني نيز از همين دودمان باشد.(ايران در زمان ساسانيان، كريستن سن، ترجمة مرحوم ياسمي

ص118).20. تاريخ طبرستان ابن اسفنديار ص 39.

21. از نامة تنسر، ابن اسفنديار ص 23.در است اشاره نخستين اين و ،27 اسفنديار، ص ابن .22

تاريخ ايران به فكر «تنظيم خانواده».23. رجوع شود به خاتون هفت قلعه، جاي پاي زن در شكست

قادسيه، ص 169-186 و مجله يغما، فروردين سال 1339.است، صورت همين به بامدادان مزدك نام جا همه .24و قديم، مزدك يكي ـ مزدك دو از نديم ابن والفهرست ،(406 ص تجدد (چاپ ميبرد نام ـ جديد مزدك ديگري اما تنها بيروني است كه اين كلمه را به صورت «مژدك» ثبت كرده. به اعتقاد من از آنجا كه بناي حرف او بر اين بود كه خيال تحول عالم را داشته، شايد با تناسب مژده (بشير) اين وجه تسميه بيشتر مصداق داشته باشد: از نوع تعبيرهائي كه مژده ميداد، شايد، عالم را پر از عدل و داد خواهد كرد «پس از آنكه پر از ظلم و جور شده بود!» هرچند از نظر بعض اهل

تاريخ او يك دجال يك چشم بيش نيست.25. رياض السياحة ص 417، عجب اين است كه زين العابدين شيرواني مستعلي شاه گويد: «اكنون جمعي از پيروان او برين پنهان، و بلدان در كسوت مسلمانان ايران و ساير اعتقاد در اكثر ايشان خود را در زي درويشان و صوفيان جلوه داده، و نام وارستگي والقيدي بر خود نهاده و خويشتن را بهتر اهل با اين بني آدم مي خوانند... فقير را مكرر زبدة اوالد عالم و

طايفه اتفاق صحبت افتاده».ص پيرنيا باستان ايران و كسروي؛ ترجمة پلوتارخ، .26

1221

Page 22: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 24

... ارزش معنوي روستاها و دهات ما در برابر ارزش مادي و اقتصادي آنها آنقدر عظيم و اعجاب انگيز است كه به حساب نمي آيد. اين حرف را نبايد اغراق پنداشت، خصوصا كه وقتي من دو بيت شعر، يا يك كالم فلسفي، به را دهاتي بزرگ يك علمي كوتاه اشارة يك يا بپرسيد، كه باشيد داشته حق شما شايد مي آورم. زبان في المثل، كتابي كه محمود ابن محمد چغميني (از مردم ص چغميني» قريه چغمين خوارزم) در هيئت به نام «ملخرا نوشته و قاضي زادة رومي در 814 هـ (1411م.) آن شرح كرده است، در برابر رساله ها و كشفيات حيرت انگيز «مه وا ره نشين» و آسمان نورد و فلك پيما دانشمندان اروپائي و امريكائي چه ارزشي دارد؟ و «سدس فخري» ـ آلتي نجومي كه حامدبن خضر خجندي بنام فخرالدوله ساخت ـ در برابر انتشارات مؤسسة نجومي «پالومار» چه عرض اندامي مي كند كه قطر عدسي دوربين آنجا به پنج تنكابني يا «تحفة حكيم مؤمن» ميرمحمد متر مي رسد؟ براي شاه سليمان صفوي پيش نظريات پروفسور «برنارد» كه قلبهاي پر فاصلة مردم قرن بيستم را به هم مي پيوندد

چه حاصلي دارد؟بدتر از آن اينكه جمعي شاعر و گويندة خيالباف را جزء سرمايه ها حساب كرده اي، كدام سرمايه؟ اينها اگر دو من شلغم يا برنج كاشته بودند بيشتر سود داشتند تا اينكه شعر بگويند و خيال ببافند. اين مدعي اگر تذكرة االولياء خوانده باشد، عبارت فضيل كوفني را خطاب به

امثال مخلص تكرار خواهد كرد كه:«اينت بيكار مردماني كه شما هستيد، خداي كارتان

بدهاد»!1بنده مي خواستم توضيح دهم كه اوال اين حرف را، باز هم يك روستائي در يك شعر بسيار زيبا سروده كه

بهتر است عينا آن را نقل كنم:«...شيخ ابونصر شيخ االسالم ـ كه مدفن آن حضرت در قريه ايراوه، به واليت طبس گيلكي، و وطن مألوف آن حضرت و آباء و اجداد ايشان از قريه بابك به واليت

زاوه و محوالت2 است ـ فرموده:اي دل به كـم و بـيش زراعت خو گير

نـي مـدح كـبـير گـوي ، ني ذم صغير

يك قطعه زمين، حاصل آن شلغم وسيربـهـتر كـه هزار قطعـه در مـدح وزير3

عالوه برآن، ارزش واليت به چغندر قند و شلغم و كتيرا نيست و نبايد خراسان را هلويش و اصطهبانات را به انجيرش و قزوين را به پسته اش شناخت. از قديم هم گفته اند كه «خزائن االرض رجالها»، فرهنگ ما در حكم رشته هاي تاروپود يك بافت رنگين است كه در هر ده و قريه اي به هم گره مي خورد و مجموعة آن، يك قالي هفت رنگ پديد مي آورد كه بسي از قاليهاي «صدوبيست جفت» كرمان و كاشان گرانبهاتر است، و همين گره ها هستند كه نگذاشتند در حمالت بزرگ عالمسوز، تاروپود اين قالي ديرپاي ـ كه مثل قالي «اردهال» هرچه شسته قالي كرمان هرچه لگد نوارتر است، و مثل نو مي شود مي خورد مرغوبتر مي شود4 ـ از هم بگسلد و نابود شود. و باز تأكيد مي كنم كه گره هاي محكم و پر نيروي اين قالي بيشتر در دهات و روستاها و به همت سرانگشت رجال و بزرگاني كه از روستاها برخاسته اند، به هم گره خورده و بافته شده است، و به همين دليل با هيچ سرماية كه هست امكان اين زيرا، نيست، مقايسه قابل مادي و آلو درخت بيجه و نهال ميليون سه يكباره في المثل هلو و گالبي از قلمستانهاي «ژرژ دلبار» فرانسه در برابر 4/5 ميليون دالر وارد كنيم،5 ولي اگر صد ميليون دالر هم بدهيم، هيچ كس نمي تواند تابلوي سالم كاخ گلستان

كمال الملك «كله اي» را دوباره براي ما نقاشي كند.كاندرين طوفان نمايد، هفت دريا شبنمي!

معرض در هميشه مادي سرمايه هاي آن بر عالوه خطر است، و شاعر هم از قديم گفته بود:

بر مال و جمال خويشتن غره مباشكانرا به شـبي بـرند و اين را به تبي

و حال آنكه وضع سرماية معنوي غير ازين است.طومار شيخ بهائي

هزار 210 بيموقع باران يك كه است ساده خيلي تن محصول پنبة يك سال ايران را آفت بزند، (و آنوقت پشم كه بگويد و شود پيدا مصر حاكم مثل حاكمي امكان دارد كه مثال به قول سعدي) و خيلي بكاريد! ـ حدود ده هزار تن ريشة «شيرين بيان» را نشود در يك

روستا، گهوارة فرهنگ*

* برگرفته شده از «حماسة كوير»

Page 23: Ettelaate siasi 295

25شماره 295/ بهار1393

در صادراتي بادام مغز تن هزار 5 و كرد، صادر سال انبار بماند، و 12 هزار تن پستة صادراتي به ده هزار تن و كمتر برسد، و پنبه دانه تني هشتصد تومان خريداري عوامل اثر در خوزستان گندم تن هزار 113 و نشود، جوي نوسان پيدا كند، و 32 هزار گاوميش مازندران و دويست هزار گوسفند «زاغ مرز» باد هوا شود، و 1138 تن كتيراي خرمني به 945 تن كاهش پذيرد، و چهل هزار تن تن خرماي صادراتي به صدور نرسد، و 130 هزار خرماي خوزستان بترشد، يا 1800 هكتار برنج يك درة

گيالن در اثر دير رسيدن آب، يكباره دود شود.6اما چيزي كه از باد و باران گزند نمي يابد، شاهنامه است و مثنوي و گلستان و بهارستان؛ سرمايه و غنيمتي كه هرگز كمي نمي پذيرد بل هر روز بدان افزوده مي شود. بنده نمي خواهم كار معنوي را با ارزش مادي آن حساب جبل در را «جبع» مخارج روستاي اگر همة ولي كنم، لبنان، طي قرنها حساب كنيم، به اندازة يكهزارم عايداتي كه شيخ بهائي، در تقسيم زاينده رود براي مردم اصفهان طي چهارصد سال عايد ساخته است نخواهد شد.7 در هر رشته و در هر جهتي از جهات فرهنگي، همين عايدات

را بايد حساب كرد.8اگر انقطاع فرهنگي ماست. ما اصال در اشكال كار اول همچنان ادامه يافته بود و ناچار فرهنگ ما از روز هر اگر في المثل يعني كنيم، كاري» «دوباره نبوديم اقال ده «فيش» دانشمندي از پانصد سال پيش تا امروز بر فيشهاي امير غياث الدين منصور دشتكي9 معروف به «عقل هادي عشر» افزوده بود، شايد ما پنجاه سال زودتر توان چه اما مي گذاشتيم. قدم آسمان به امريكائيها از كرد كه به جاي حمايت از چنين عالمي، شاه طهماسب علي شيخ ـ عاملي مهاجر آخوند يك جانب صفوي «عدم غياث الدين امير كه ـ گرفت را ـ عبدالعالي بن «روزي بالنتيجه و ـ دارد اقدس» شرع احكام به تقيد مباحثة علمي در ميان آمده، و آئين، در مجلس بهشت بحث به خشونت و نزاع كشيد، و شاه «دين پناه»، حمايت حضرت نمود. را عاملي) آخوند (يعني مجتهدالزماني «مير» رنجيدند و بعد از روزي چند، از منصب صدارت

استعفا نموده، به جانب شيراز روان شدند».10او چراغ معرفت را نخواست خاموش شود؛ تحقيق به سبب همين به و نهاد ترجيح وزارت بر را خود چون شاگردي كه بود او هم و بازگشت، خود جاي مصلح الدين الري تربيت كرد: مردي كه وقتي عازم حج بود، در راه دريا، چهارصد مجلد كتابهايش در آب غرق شد. تصور بفرمائيد كه آدم عازم خانه خدا باشد و بجاي

قالي و پتو و پسته و ترياك و انواع كاالهايي كه در بازار «عبداهللا بن زبير» خريدار دارد، كتاب همراه ببرد!

قهستان و قاين البته زعفرانش باب دندان آدميان بوده قايني باقي امثال به را بيرجند عالم، مردم ولي است، و ترياك به نه مي شناسند، زمين شناس و رياضيدان

زعفران.11شاهنجرين تنها به آب و هواي خوش و چشمه هاي او آدمي مثل باشد، نبايد (آبفشان) خود معروف نوبتي شيخ ابوالقاسم شاهنجريني هم تقديم به جامعة روحانيت علم از است جوشاني چشمة خود كه است كرده چنانكه درجزيني، مالعلي آخوند تالي و فضيلت و حبيب اهللا و عصار استاد ني ريزي سيدشهاب الدين

ذوالقدر تابناك شاعر اصطهباناتي.كجا از خوي، در كوچكي قريه جيك»، «پيه اين مي دانست كه بعد از قتل عام ارامنه، يك طفل خردسال ارمنستان روسيه مهاجرت خواهد به «رافي» بنام ارمني ارمني او را بزرگترين شاعر كرد و چند سال بعد، دنيا خاطرات آثارش بهترين از يكي كه شناخت خواهد

كودكي او در همين «پيه جيك» به شمار مي رود.به «حكان» تنباكوي قالي «هريس» و تنها ما دهات شرف الدين «بوشكان»، نمي دهند. تحويل اقتصاد عالم فضل الدين «خونج» و كازروني، مالقطب استاد زكي محمد صاحب شرح قانون دارند. در «زاويه» اراك شيخ را قطب12 سيد ني ريز، و است، خفته كرجي محمود پرورد كه قطب سلسلة ذهبيه و صاحب قصيدة عشقيه

بود:الحمدهللا ان العشق قد شرقا...

روستاهاي كردستان هزار سال پيش آدمي مثل بهلول اهل كتب از «سرانجام» نامة روايت به كه داشته اند با بود، و هم اوست كه امام جعفر صادق حق، شاگرد هرون الرشيد گفتگوها داشته است و ازو ترانه هاي كردي مردوخ آية اهللا مثل آدمي امروز هم و مانده.13 باقي هم مي پرورد كه روزمرگش سي هزار آدم جنازة او را تشييع كردند و بر دوش گرفته شد و بيست كيلومتر راه، جنازه را بر دوش، از سنندج تا مولد او قريه «نوره» بردند و به

خاك سپردند.

● چيزي كه از باد و باران گزند نمي يابد، شاهنامه و بهارستان؛ سرمايه و گلستان و مثنوي و است غنيمتي كه هرگز كمي نمي پذيرد بل هر روز بدان

افزوده مي شود.

Page 24: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 26

توابع از شوگان14 به منسوب شوگاني محمد پير بارها در اسرارالتوحيد خاوران سرخس وآبيورد، نامش وفي به معروف آبادي مكي سيدابوالقاسم شده. ياد بود، همچنانكه از عرفاي معروف روزگار اخير عليشاه هزار سال پيش از او خواجه علي سيرجاني مريد شاه بن شجاع از همين واليت بود15 و گمانم آنست كه قبر او در

نصرآباد سيرجان باشد.شهري بروجرد مي كردم فكر اواخر اين تا بنده «ده يك كه متوجه شدم ديدم را آنجا وقتي اما است، بزرگ» يا يك «شهر كوچك» است! بنابراين، اميدواريم شهيدي جعفر سيد دكتر چون استاداني مسقط الرأس و بروجردي آيت اهللا باالخره و زرين كوب دكتر و حكيم الملك را ـ كه جدش بروجردي بود ـ ازين نمط به حساب آوريد كه دهاتي شهري نما هستند. همچنانكه بسياري از شهري نماها هم اصال دهاتي بوده اند و خود

را شهري خوانده اند:پريشان نيستي، ميگو پريشاني

ازيشـان نيستي، ميگو ازيشانيبه منسوب، بغدادي، مجدالدين كه مي دانيم ما بغدادك خوارزم بود نه بغداد بزرگ، و صاحب ابن عباد و ماوراءالنهر طالقان نه بود اصفهان «طالقونچه» اهل شهرستاني اهل (شامينه) شهرستانة نساي ابيورد، و باالتر اين شعر از همه «شهري» شاعر خودمان است گويندة

دلپذير:خواجه كارش نگاهداشتن است

حاصلش رفتن و گذاشتن استخاطر آسـوده، من، كه در عالم

همه دارائي ام «نـداشتن» است!

ولي مخلص وقتي به شهرستانك (بين راه چالوس) نشانم ميان درختان در را غرق باغچه اي از دور رفتم، كه شد معلوم است. شهري خانة اين گفتند و دادند برق، و آب بدون شهرستانك در مقيم شهري جناب بهرحال ـ در عالم نداشتن، يك خانة كوچك پشت «قله توچال» و «يونجه زار» دارد و هنرش نداشتن نيست! و البته اين غير از شهرستان اصفهان است كه «ديهي است مولد ميرزامحمد مهدي شهرستاني بر كنار زاينده رود» استاد شيخ احمد احسائي و حاج مال احمد نراقي، و جد

خاندان شهرستاني عراق ـ مثل سيد هبة الدين.سجاده بر آب

صاحب الرستاني گچوئي علي محمد شيخ فايز به متخلص دشتي محمدعلي انوارالمشعشعين، كردوان به و بود «برخون» روستاي از كه خورموجي رفت و در آنجا تحصيل كرد. محمدخان دشتي كه اهل رفت بوشهر به حساب تصفيه براي و بود خورموج (1295هـ= 1878م.) و در زندان نصيرالملك افتاد و پس كه بود او هم و داد جان زندان همان در سال 9 از

بي پيرايه ترين اعترافها را كرده است و گفته:هـزاران خـانـمـان بـر بــاد دادم

كـه تـا بـنـياد يـك خـانـه نهـادمازين دست استدم، زان دست دادم

ستـم كـردم، كرم نـامـش نهادم16شيخ عبدالقادر گچوئي، و مال محمد اوزي اهل اوز الر كه نوشته اند «... به تواتر رسيده و روايت است كه كه خودشان ـ بركه اي آب در سطح كه ديده اند مكرر ايجاد فرموده ـ سجاده انداخته و در نماز ايستاده اند.... از آثار جارية او چهار آب انبار معروف است.»17 خواهشمندم اين كرامت جد خاندان كرامتي اوز را هرگز انكار نكنيد، زيرا مخلص حتم دارم كه آدمي كه در سنگستان خشك اوز چهار آب انبار مي سازد، مطمئنا سجاده بر آب كه هيچ،

بر قاليچة حضرت سليمان به آسمان هم سفر مي كند.مفت حرف ديگر شعر كه مي زنند حرف خيليها است. ما مي دانيم كه عالءالدين جهانسوز پس از تسلط بر غزنه، شهر را آتش زد، و «قبور آل سبكتكين راـ سواي قبر سلطان محمود ـ شكافته، آتش در ايشان زدند»18 اما مي پرسيد چرا قبر محمود و جسد او را نسوخت؟ علت به شعر فردوسي عالقه داشت و آن بود كه عالءالدين

خوانده بود كه فردوسي در شاهنامه گفته است:چو كودك لب از شير مادر بشست

بـه گـهواره مـحمود گويد نخستما شنيده ايم كه وقتي نادر در دهلي اسبش تير خورد قديم عيدگاه «تا ايران سپاهيان و داد عام قتل فرمان

اگر انقطاع فرهنگي ماست. ما در اشكال كار ●فرهنگ ما از روز اول همچنان ادامه يافته بود و ناچار نبوديم «دوباره كاري» كنيم، يعني في المثل امروز تا پيش سال پانصد از دانشمندي هر اگر اقال ده «فيش» بر فيشهاي امير غياث الدين منصور دشتكي معروف به «عقل هادي عشر» افزوده بود، شايد ما پنجاه سال زودتر از امريكائيها به آسمان جاي به كه كرد توان چه اما مي گذاشتيم. قدم صفوي طهماسب شاه عالمي، چنين از حمايت جانب يك آخوند مهاجر عاملي ـ شيخ علي بن امير غياث الدين «عدم عبدالعالي ـ را گرفت كه

تقيد به احكام شرع اقدس» دارد.

Page 25: Ettelaate siasi 295

27شماره 295/ بهار1393

آدم بيست هزار نمودند» و شايد حدود بكشتار شروع شانه ريش نايب السلطنه، نظام الملك باشد، شده كشته كرد و پيش نادر رفت و توانست او را از ادامة قتل عام بازدارد، خواهيد گفت: چگونه؟ او اين شعر را براي نادر

خوانده بود:دگـر نمـانده كسي تـا به تيغ نازكشي

مگر كه زنده كني مرده را و بازكشي19اگر شعر هيچ كار نكرده باشد همينكه توانسته باشد از يك قتل عام مهيب جلوگيري كرده باشد، به گمان من رسالت خود را انجام داده است. پس اي شاعران روزگار! كه هزار سال نان مفت خورده ايد و مدح گفته ايد، بخاطر

همين يك بيت، آن لقمه ها حاللتان باد! توان هشيار كرد از سرزنش، ارباب غفلت را

كـه وقت خواب پا، خارند پشت ناخن پا را

يادداشتها1. وحال آنكه، اين فرهنگ قويم روستائي، اگر هيچ كار نكرده فضيل همين مثل راهزني، دزد روحي زمينة همينكه باشد، را آنطور آماده كرده باشد كه مثل ژان والژان ويكتورهوگو و متعبدترين به تبديل را راهزن فضيل كشيش، موسيوميريل و وظيفه فرهنگ اين من، گمان به كرد، روزگار صوفيان فضيل كه مي دانيم ما است. برده پايان به را خود رسالت (باضم فاء)از قريه «كوفن از دهات باورد (دره جز خراسان) بود و دزد و راهزن» (خاوران، ابوالفضل قاسمي، ص 236)، يا به قول شيخ عطار: «در ميان مرو و باورد، خيمه زده بود، و پالسي پوشيده، و كالهي پشمين بر سر نهاده (ظاهرا مقصود كاله سفيد از نوع كاله قشقائي و بهارلوست، نه پشمين كاله تصوف)، و تسبيحي در گردن افكنده، و ياران بسيار داشتي، و زدندي راه روز و شب و بودند، راهزنان و دزدان همه كاال به نزد فضيل آوردندي ـ كه مهتر ايشان بود... يك شب، مي خواند؛ قرآن يكي كاروان ميان در مي گذشت. كارواني اين آيت به گوش فضيل رسيد: الم يان للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكراهللا؟ آيا وقت آن نيامد كه اين دل خفتة شما بيدار گردد؟... تيري بود كه بر جان او آمد... فضيل توبه كرد، پس همه روز مي رفت، و مي گريست، و خصم خشنود مي كرد... و بعضي اولياء را دريافت، و با امام ابوخنيفه مدتي هم صحبت

بود...» (تذكرة االولياء، ص 81)اكنون يك كالم ازين دزد استحاله يافته بشنويد كه «... در آخر كار گفت: از پيغمبرانم رشك نيست ـ كه ايشان را هم لحد، هم صراط، هم قيامت در پيش است، و جمله، با كوتاه دستي، نفسي نفسي خواهند گفت؛ و از فرشتگان رشك نيست ـ كه خوف ايشان زيادت از خوف بني آدم است، وايشان را درد بني آدم نيست و هركرا اين درد نبود من آن نخواهم؛ لكن از

آن كس رشك است كه هرگز از مادر نزاد، و نخواهد زاد»!حال من در جواب آن مدعي بايد بگويم:

«اينت بيكار مردماني كه شما هستيد، خداي كارتان بدهاد»!2. گاهي هم مهوالت مي نويسند.

3. نقل از ارشادالزراعه، تصحيح محمد مشيري، ص 28.4. در كرمان مثلي است كه گويند: زن، مثل قالي كرمان است،

هرچه بيشتر لگد بخورد، مرغوبتر مي شود!5. مجله نيوزويك.

6. همة اين ارقام از آمار رسمي است و سنديت دارد.7. هرچند، هزار سال قبل از شيخ بهائي، اين اردشير بابكان بفرمود قسمت اصفاهان آب ...» مورخان قول به كه بود كردن، و آب خوزستان، و جويها مشرق (مسرقان؟) او بفرمود

كردن...» (مجمل التواريخ والقصص، ص 62).8. بگذريم از شوخي دكتر صورتگر كه گفته بود: اي كاش اين چند سنگ نبشته و كاغذ پاره هم بدست ويرانكاران يونان و تازي و مغول از ميان رفته بود تا از هر طرف قارچ زبان شناس و ايران شناس براي ايران سبز نمي شد كه به عنوان جابجا كردن چند سطر ازين كتاب به آن كتاب، ميليونها ليره مملكت ما را

ببرند و «حق توحش» هم بگيرند.9. مرگ 948هـ؛ 1541م.

10.مجالس المؤمنين قاضي نوراهللا، ج2،ص230.11. مرگ اين رياضيدان نامي هم از عجايب وقايع عالم است.

نوشته اند كه:«...درين سال [956هـ/1549م] در شب چهارشنبه ماه محرم در واليت قاين، در پنج قريه زلزله شد، و به قرب سه هزاركس از مردان و زنان در زير ديوار ماندند. استماع افتاد كه قاضي آن واليت، موالنا باقي، در يكي از آن [پنج] قريه ساكن بود، و در علم هيأت ماهر بود. در روزي كه شب آينده اين بال نازل مي شد مردم ده را اعالم نمود كه درين شب به حسب ارتفاع افالك و اقطار كواكب زلزلة عظيم مسطور است، صالح در آن است كه با اطفال و عيال به صحرا رفته و در آنجا استراحت كنيم. مردم آن ديه سخن وي را قبول نكرده، موالنا عيال و اطفال خود به صحرا برد. تا نصف شب توقف كرده از سردي هوا متأثر شده با متعلقان به طرف منزل خويش توجه نمود. چون قدم در خانه نهاد في الحال زلزله شد، موالنا با عيال و فرزندان در زير ديوار هالك شد.» (احسن التواريخ حسن بيگ

روملو، ص 342).12. مدفون در نجف.

13. مجله هوخت، 6/26/ص 35.14. شوگان همان صورت چوگان است. در فارس نيز تنگ چوگان ياد شده، و در كرمان نيز آبادي صوغان داريم كه گمان كنم صورت ديگر همين شوگان باشد، زيرا بسياري از «چ» و

«ش»هاي قديم تبديل به «ص» شده است.15. مجمل فصيحي، ج 1، ص 387.

16. آسياي هفت سنگ، ص 327.17. تاريخ دلگشاي اوز، ص 31.18. حبيب السير، ج 2، ص 603.

19. خاتون هفت قلعه، ص 6 و نادرنامه، ص 156.

Page 26: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 28

اذا تم امر بدا نقصه ترقب زواال اذا قيل تم...در آن زمان كه رسي عاقبت به حد كمالچو نـيك درنـگري در كـمـال نـقصانيسعدي

را ايران بزرگ سلسله هاي آمدن كار روي كيفيت ميتوان به جريان رودخانه هاي بزرگ تشبيه كرد. دوران توأم بي اماني و با خشونت كه پايه گذاري سرسلسله ها از غران مي خروشد و است، دوران سيالبي است: رود ابقاء به هيچ چيز نمي كند، كوهستان سرازير مي شود و سنگ و خاك و خاشاك و حتي درختهاي تنومند، همه را راه و مي شوند نابود و مي شكنند و مي شوند شسته اردشير و كورش ها ميكنند... آماده سيل عبور براي بابكان ها و يعقوب ليث ها و شاه اسماعيل ها و نادرشاه ها و آقا محمدخان ها و... اين سيالبهاي تند خيز و بي امان خونين رنگ بوده اند كه اتفاقا بيشتر آنها نيز از كوهستانها

برخاسته اند و آلودگي «شهريت» ندارند.اين سيالب تند وظيفه اي هم دارد: تپه ها و دامنه هايي را كه بلندي يافته و شكم پر كرده و پيه گرفته اند ميشويد و مي شوراند و الغر ميكند و خاك آن ها را در دشتها و نقاط كم قوه مثل دره نيل ته نشين ميكند و اين خاك مفلوك و ناتوان دشت آن حاصلخيزي و قوت باعث مي شود. گوئي وظيفة اين سيالب يك رفورم است كه ثروت و قدرت را از گروهي كه باالتر و برتر و متنعم تر هستند، بي امان، بگيرد و به گروهي كه سالها زير دست و

ناتوان بوده اند بسپارد.زماني ميرسد كه آب وارد دشت مي شود. گل والي

فرو مي نشيند. آب صاف و گوارا با ماليمت در دشت ها مي چرخد و ميگردد. كشتزارها را سيراب ميكند، خاك مي خندد. دشت و باغ و مي سازد. چمن بارور را تيره پر وادي ها برميخيزد. حاصل تخم هفتاد تخم هر از خود دل در را درخت ريشه هاي نهرها و ميشود آب اقتصادي شكفتگي و باروري دوران اين ميدهد. جاي دولت هاست... داريوش ها و انوشيروان ها و ملكشاه ها و شاه عباس ها ثمرچين اين شاخه هاي پر بر و ته نشين هاي

پر بركت آن رود خروشان بوده اند.پس از آنكه دشتهاي حاصلخيز سيرآب شد، بقاياي درحالي مي شود، وارد ريگزارها در خروشان، رود آن بي حركت تيره و و بدبو و سنگين و آلوده و شور كه است، جزيره هاي كوچكي كه از ته نشست آن رود پديد و نيزارها و مي بندند را رود تحرك راه كم كم آمده اند لوخ هايي كه بر گرد آن جزيره ها ميرويد گندابهاي تازه پديد مي آورد. ديگر نه دشت آن سرازيري و حاصلخيزي را دارد كه بتواند از آن آب بهره برد، و نه آب را آن صفا و پاكي و نيرو و توان است كه بر دشت سوار شود و پديد باتالق مي زند. شوره زمين سازد. سيرآب را آن مي آيد. آب در گاوخوني و حوض سلطان و زره موريان فرو ميرود بدون آنكه دانه اي گياه در حول و حوش آن سبز شود يا رهگذاري بتواند لبي از آن تر كند يا از آن و بدبو آب و و شوره زار، باتالق زمين بگذرد، حدود گند و كثيف... هيچ راهي براي رفع اين تباهي و پليدي نيست. دوران داريوش سوم و يزدگرد سوم ها و محمد خوارزمشاه ها و شاه سلطان حسين ها نمونة اين تطور و استحالة آن سرچشمه هاي زاينده و آن رودهاي خروشان و بخل و فساد باتالق در كس هر كه دوراني است، تعيش و دزدي و رشوه خواري و آسايش طلبي و دروغ و

نابكاري فرو رفته است.چنار آتش گرفت

در افسانه هاي محلي ما، مثلي هست كه گويند «درخت چنار كه عمرش به هزار سال رسيد، خود بخود از داخل خودش آتش ميگيرد». در تاريخ هم دوران حكومت ها به مرحلة خاصي كه رسيد عوارض و عوامل سقوط و انحطاطش فراهم مي شود. از زمان شاه صفي ببعد وقت صفوي تنومند و عظيم چنار كم كم كه بود رسيده آن نيست، اتفاقي گرفتن آتش اين بگيرد. آتش داخل از داخل از قنات است: قناتهاي كرمان «توتم» كردن مثل

از كوه تا ريگزار*

* برگرفته شده از «سياست و اقتصاد عصر صفوي»

Page 27: Ettelaate siasi 295

29شماره 295/ بهار1393

كم كم اطراف خود را مي خورد و خالي ميكند، اين تأكل بعضي جاها در كم كم كه ميرسد بجائي و خالي شدن محوطه اي وسيع و فضائي بس بزرگ ايجاد مي شود، تا اينجا كسي متوجه خطر نيست، اما يك لرزش كوچك، كافي قنات فراز از يك ضربه خفيف، لرزة زمين يك است كه سقف اين محوطة توخالي را ناگهان پائين آرد و دريائي خاك در برابر آب قنات فروريزد، سالها طول خواهد كشيد تا اين خاكها برداشته شود، بالنتيجه خرابي از باال بيشتر شروع شده و طولي نخواهد كشيد كه قنات

بائر گردد و آب آن بيفتد.سرچشمة جوشان حكومت صفوي نيز «توتم» كرد. كوتاه عبارت يك اصفهان واقعة در مجمع التواريخ در محمود با نيز سرداران و امراء از «بعضي مي خوانيم: راه سازش و پيغام داشتند، و بعد از اندك زد وخوردي

قزلباشيه مغلوب گشتند».1اين عبارت خيلي معنا دارد. چه شد كه همان قزلباشاني كه غنائم و كنيزان و غالمان زيباروي چركسي را در زمان به و 1843م) (888هـ= آوردند به دست حيدر سلطان امر او حاضر شدند كلية غنائم به چنگ آمده را صرف تهية اسلحه و آالت و ادوات جنگي بنمايند،2 تبديل به با محمود سرداران و امرائي شدند كه خيانت كردند و سازش و پيغام و پسغام داشتند؟ علت معلوم است، زيرا آن پيشوايان ديگر پيشوايان اسير آزادكني چون خواجه علي سياه پوش نبودند، بلكه اسير خر و اسير گير، آنهم

براي تلذذ و تنعم، شده بودند.در جنگ، سربازان نكنيد: فراموش را واقعيت يك ميدان از سربازان و افسران اما مي شوند، كشته رشيد گريخته و ترسو مي مانند و غنيمت سهم آنها مي شود. اين گريختگان كه بقاياي جنگهاي وحشتناك هستند، هميشه دم از فداكاريها مي زنندـ فداكاريهايي كه ديگران كرده اند و اينان نجات يافته اند ـ مردم نيز حقي به آنها مي دهند، را گذشته جنگ باروت بوي آنان تن هرحال به زيرا

مي دهد!چهره ها تغيير مي كند

پيدايش از مدتي گذشت از بعد گذشته، اين از سوخته» «آفتاب و خشن چهره هاي كم كم سلسله اي، تبديل به صورتهاي سرخ و سفيد نازك زود سرماخور مي شود! سحرخيزي و شبگيري و شبيخون زدن تبديل به غبوق و صبوح و زود خفتن و دير برخاستن مي گردد... شاهزادگاني كه كم كم از خشونتشان كاسته و بر زيبائيشان افزوده مي شود. علت هم دارد: سه چهار نسل كه گذشت،

بر اثر اختالط و امتزاج آنها با دختران زيباروي و كنيزكان و ميشوند، پيدا چهره خوش و زيبا اوالد بدن، نازك «نژاد به را اقوي» «نژاد روي، زيبا خانمهاي شاهزاده ـ زن كم كم خوي تعالي و حق مي كنند تبديل اجمل» تبديل اندر مرد مي نهد3، و آسايشگاه ـ به قول مولوي عارف به قول «مملكت خراب كن» امير و آرايشگاه به

تبديل به «دل خراب كن» مي شود.حق خنديدن

ماد، سرسلسلة «ديااوكو»، كه تاريخ همان صدر از اعالمية خشونت آميز خود را صادر كرد و فرمان داد كه: تنها بوسيلة بار داده نشود، و «هيچكس به حضور شاه او بعرض را خود مطلب مردم، پيامبراني، و وسيله ها برسانند و ديگر كسي حق خنديدن يا آب دهان به زمين كه دانستند ندارد...»4 سربازان را برابر شاه در انداختن خشونت و جدي بودن جاي شوخي و سستي را گرفته است و با همين روحيه بود كه سربازان هووخشتر نوة را بشكافند و در نينوا توانستند ديوارهاي هفت گانة او انسانها و جانوران را زير خود خرد ارابه هائي كه برابر مي كرد ايستادگي كنند و كاخ تازه ساز آشورباني پال را

ويران نمايند.شاه آخرين اشورازيرپال زمان در نينوا مردم البته ماديها محاصرة در را خاندانش و خود كه ـ آشور بلكه نبودند. پال آشورباني عهد مردم ديگر ـ سوخت «لباس پادشاهان ايشان با سجاف و قالبدوزيهاي ممتاز و و دست بندها ايشان گوشواره ها اعيان و بوده، مزين كمربندهاي مختلف مي داشتند، غالف شمشير و خنجر

يك اصفهان واقعة دربارة مجمع التواريخ در ●و امراء از «بعضي مي خوانيم: كوتاه عبارت سرداران نيز با محمود راه سازش و پيغام داشتند، مغلوب قزلباشيه وخوردي زد اندك از بعد و

گشتند».همان كه شد چه دارد. معنا خيلي عبارت اين قزلباشاني كه غنائم و كنيزان و غالمان زيباروي چركسي را در زمان سلطان حيدر به دست آوردند (888هـ= 1843م) و به امر او حاضر شدند كلية غنائم به چنگ آمده را صرف تهية اسلحه و آالت و سرداران به تبديل بنمايند، جنگي ادوات و امرائي شدند كه خيانت كردند و با محمود سازش

و پيغام و پسغام داشتند؟

Page 28: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 30

ايشان منبت بود... كرسيهاي ايشان چوبي و پايه هاي آن ع مرص عاج، با را آنها غالبا و بود (طال؟) معدنيات از

مي نمودند...»5اما همين اطرافيان ديااوكو نيز بعد از فتوحات بسيار كه كساني به شدند تبديل بي شمار، غنائم آوردن و و مي پوشيدند شده قالب دوزي شلوارهاي «مردانشان زنان خود را با غازه و جواهر مي آراستند و حتي زين و برگ اسبان را نيز با طال زينت مي دادند، قوم ساده اي كه پيش از آن به چوپاني زندگي مي كردند و از سوار شدن بر ارابه هاي خشني ـ كه چرخهايشان جز گرده هاي ناهموار اكنون نبود ـ لذت مي بردند، تنة درختان از بريده شده كارشان آن بود كه بر ارابه هاي گرانبها سوار مي شدند و

از مجلس جشني به مجلس ديگري مي رفتند».6شلوار گلدوزي

«دربار زمان اژيدهاگ (استياگس، جانشين هووخشتر) و عريض شكارگاههاي و باغها7 عاليه، قصور داراي طويل ـ كه مخصوصا براي شكار مهيا شده بود ـ هزاران درباري و پيشخدمت و خادم با لباسهاي فاخر سرخ و بازيها، انواع نيز و زرين ياره هاي و طوق ها ارغواني، و لهو و عشرت و عيش اسباب قسم همه تفريحات،

لعب فراهم بود.»8بود، معلوم زده» «واكس سپاهيان اين تكليف البته برابر در پيش) سال 2500) ق.م 550 حوالي در اينان سربازان يك مرد پارسي بنام كوروش قرار گرفتند، نهالي كه از شكم دختر خود آسيتاگس روئيده بود9، و سرداري كه به قول كزنفون «براي گرفتن جيرة سربازي، در صف سپاهيان مي ايستاد و هر سپاهي درين هنگام حق هر گونه سربازاني يا است»10 داشته كوروش رفتار به اعتراضي «قارون صفت» و اندوز» «طال پادشاه كرزوس وقتي كه ليدي در برابر او قرار گرفت، مشاور پادشاه ليدي دربارة

خصوصيات آنان باو گفته بود: «تو با مردي ستيزه مي كني كه لباسشان از پوست حيوانات و غذايشان از چيزهايي است كه زمين هاي كم حاصل به آنها مي دهد، و هيچگاه عمرشان در مردم اين نخورند، خواهند كه قدري به ساير و انجير و نياشاميده اند، آب جز مشروبي هرگز

مأكوالت شيرين ندانند چيست؟»11اما سربازان مادي و سربازان ليدي كه با تفاوت چند سال در برابر كوروش قرار گرفتند، غير ازينان بودند و تنها يك نمونة آن، شلوارهاي گلدوزي سربازان ماد بود، شلوارهاي آن افراد كه «قومي كه شد ثابت بزودي و گلدوزي ظريف در بركنند، در ميدان جنگ قادر به دفاع

از افتخارات خود نخواهند بود».12سربازان ليدي هم كه معلوم بود: شهر سارد پايتخت هيچ كه بود تعيشات و تجمالت غرق چندان ليدي مسكري نبود كه خورده نمي شد و هيچ منكري نبود كه

كرده نمي شد....13كه بيشمار غنائمي و بسيار فتوحات اثر بر هم باز اوايل دوران هخامنشي، تبديل بدست آمد، همان مردم و پرداختند خود ظاهر زيبائي «به كه شدند كساني به بكار مي بردند و آراستن صورت، غازه و روغن جهت براي آنكه درشتي چشم و درخشندگي آنرا نشان دهند در ترتيب باين ميكردند، استعمال گوناگون سرمه هاي

ميان آنان طبقة خاصي بنام آرايشگران پيدا شد....»14در هخامنشي خاندان «دربار كم كم ترتيب بدين انحطاط كامل افتاد و با سرعت رو به انقراض مي رفت... به خواجه سرايان و زنها دخالت يكي آن از خصائص امور دولتي است... و ديگري عدم توجه به امور لشكري و خراب شدن سپاه ايران، درباري كه خواجه سرايان و زنان در آن ميدان يافته بودند... درخشندگي و استحكام

و ابهت سابق را از دست داد.»15آنان از تجمل سپاه هخامنشي، روح سلحشوري را زدوده بود، ازين جهت وقتي در سال 333 قبل از ميالد كه نيزه هايي با آن فاالنژهاي و مقدوني اسكندر سپاه با رسيد، ايران سپاه برابر ميرسيد پا 16 به آن بلندي هب سربازاني روبرو شد كه همه طالكوب و مكلل و مذ«از پس گردونة كورث: كنت قول به به طوريكه بودند حركت نفر هزار ده عدة به سپاهي (سوم) داريوش زر از نوكي و بود مزين نقره به آنها نيزه هاي ميكرد، 15 داريوش، همسر و مادر گردونة بر عالوه داشت، گردونه اطفال شاه و مربيان و خواجه سرايان آنها را حمل ميكرد، بعد 360 زن او و سپس گنج شاه كه آنرا ششصد

قاطر و سيصد شتر مي بردند.»16....

مي شوند، كشته رشيد سربازان جنگ، در ●ترسو و گريخته ميدان از سربازان و افسران اما مي مانند و غنيمت سهم آنها مي شود. اين گريختگان كه بقاياي جنگهاي وحشتناك هستند، هميشه دم ديگران كه فداكاريهايي ـ مي زنند فداكاريها از كرده اند و اينان نجات يافته اند ـ مردم نيز حقي به آنها مي دهند، زيرا به هرحال تن آنان بوي باروت

جنگ گذشته را مي دهد!

Page 29: Ettelaate siasi 295

31شماره 295/ بهار1393

بنابراين، وقتي اسكندر از دور برق نيزه هاي نقره اي و زين هاي طالكوب سربازان و چادر زنان و حرمسراي دشمن را مي ديد آيا حق نداشت به سپاهيان خود رو كند و بگويد: اي مردان دلير، برويد و طالهاي اين زنان را از

دست آنان بربائيد. 17از سرباز فداكار تا سردار خيانتكار

مسلم است، فرماندهي كه نيزة زركوب داشت، ديگر آن سربازي نبود كه در ميدان جنگ ليدي، اسب خود را به سردار خود، يعني كوروش مي داد تا از زير دست و پاي سربازان مصري و ليدي جان بدر برد وخود سرباز

كشته شود18....آن سربازان رزم تبديل به افسران بزمي شده بودند از قبيل بسوس و نبرزن كه با يك دل دو دلبر داشتند،

هرچند گفته اندرسم يـاري نـيست با يك دل دو دلبر داشتن

يـا زدلبـر يـا زدل بـايـسـت دل بـرداشـتـنناجوانمردي اسـت چـون جانوسيار و ماهيار

يـار دارا بـودن و دل بـا سـكـنـدر داشـتــن«در را سوم داريوش خود، مخدوم هم باالخره و زنجيرهاي طال مقيد داشتند»19... هم او را زخم زدند و

گردونه اش را در بيابان رها كردند....همين طالها و نقره ها كم كم كار خود را كرد و آن سپاهيان سبك اسلحة مقدوني تبديل به سربازان سنگين سرين تن پرور شدند و پادشاهان سلوكي، عيش و تجمل را پيش گرفتند و آن قدر در فساد اخالق غوطه ور شدند و ساخت را آنان كار باالخره اخالق فساد همين كه «اشك بيرون آمد از كوهپايه، و پادشاهي ايران بگرفت،

و قوم او را اشكاني نام كردند.»20....تخت خواب زرين

بنده نميتوانم عامل اقتصاد و زر را دقيقا در سقوط اما است. كم بسيار مدارك چه كنم، پيدا اشكانيان شنيده ام كه در جنگها 200 ارابه زنان و رامشگران سورنا كم كم فالويوس، گفتة به بهرحال و ميكردند را حمل كار اينها بجائي رسيده بود كه پادشاهان اشكاني هم بر نيست وقتي تخت خواب زرين مي خوابيدند21 و شك اردوان پنجم از خواب اين تختخواب بيدار شده است كه سپاهيان اردشير بابكان به پشت دروازه هاي هرمزدقان

(احتماال حوالي اهواز فعلي، يا گلپايگان) رسيده بودند.اشاره اي اردوان دربار فساد به ناصري طبقات در و مكثار و مردي فضول االصغر «اردوان گويد و شده و بودي مشغول لهو و عشرت به پيوسته بود، معاشر

نشاط كردي، در ايام او كاري نرفت كه ذكر آن توان كرد، و او آخر ملوك طوايف بود. و مدت ملك او سيزده سال بود.»22 و اين نخستين بار است در تاريخ كه عدد 13

صاحب آنرا زده است.به كم كم نيز قدرت و شدت سيالب ساساني البته

باتالق فساد و تباهي گرائيد....تيغ آن سربازاني كه همراه اردشير بابكان به مرو رفتند و هفتاد هزار سر را به ميدان معبد اصطخر فرستادند از به خزانة ساساني راه باد آورد كند شد كه گنج آن روز يافت، و خسروپرويز، آن دربار پر شكوه را به وجود آورد و سه هزار زن را در آن جاي داد كه يكي از آنها شيرين بود و هزاران اسب تشريفاتي سر طويله بست كه يكي از

آن نمونه شبديز بود....نبايد فراموش كرد كه يكي از عوامل تهييج سپاه عرب براي تسخير مدائن، همين گنجها و طالها بوده است و آن بر وقاص سعد رسيد، مدائن به عرب سپاه وقتي غنايم دست يافت و چيزها ديد بسيار عجيب، از آنجمله: «اسبي يافت به خزينه اندر زرين، و بروي لگام و پاردم همه از سيم بافته بگوهرهاي الوان و ياقوت و مرواريد، و سواري بروي نشسته تن آن سوار از سيم از سر تا پاي بگوهرها اندر نشانده، و يك اشتر يافتند از سيم و او را يك بچه بر پشت از زر، گوهرها اندرو نشانده از ياقوت و مرواريد و زبرجد. ديگر عطرها يافتند اندر خزينه از عبهر. كافور را پنداشتند كي مشك و كافور و عنبر و (كه) نمك است، تا ايشان را بگفتند كي اين كافور است. باقي غنيمت قسمت كردند... شصت هزار مرد بود، هر مردي را دوازده هزار رسيد.»23 و اين همه غنائم نصيب

سربازاني شد كه بقول همان رستم فرخزاد:

سلسله اي، پيدايش از مدتي گذشت از بعد ●كم كم چهره هاي خشن و «آفتاب سوخته» تبديل به صورتهاي سرخ و سفيد نازك زود سرماخور زدن شبيخون و شبگيري و سحرخيزي مي شود! دير و خفتن زود و صبوح و غبوق به تبديل از كم كم كه شاهزادگاني مي گردد... برخاستن خشونتشان كاسته و بر زيبائيشان افزوده مي شود.... و حق تعالي كم كم خوي زن ـ به قول مولوي ـ اندر مرد مي نهد، و آسايشگاه تبديل به آرايشگاه و امير «مملكت خراب كن» به قول عارف تبديل

به «دل خراب كن» مي شود.

Page 30: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 32

زبـيــشي و پـيـشي نـدارنـد هـوشخورش نان كشكين و پشمينه پوش....

نه تنها ساسانيان، بلكه تركان ماوراءالنهر هم از تجمل سپاهيان عرب «وقتي نوشته اند خود شكست خوردند، ماوراءالنهر به (54هـ=673م) زياد عبيداهللا بن بهمراه خاتون قبج همسرش با بخارا تركان پادشاه تاختند، از زير جامه هاي فرار كردند، يكي شكست خوردند و زن باقي ماند و بدست عرب افتاد و آنرا دويست هزار

درهم قيمت زدند!»24ماهيگير سيستان

آنروز كه يعقوب ليث بر رتبيل ـ كه او را بر تختي از طال مي نشاندند و بر دوش مي بردند ـ پيروزي يافت، اطرافش مشتي سربازان پر شور و پابرهنه و ماهيگيران شش و نهادند دشمن در شمشير كه بودند سيستاني هزار مرد بكشتند و سي هزار اسير بگرفتند و «سرهاي زرنج به هيرمند راه از نهاده كشتي در را كشته شدگان فرستادند، و دويست و چند كشتي بار بود كه همة بار آن سر كشتگان دشمن بود»25 و ساعتي كه يعقوب ليث در كاخ شادياخ، محمد ابن طاهر را به بند افكند، ديگر با دو دست كه ذواليمينين ـ آن طاهر اخالف طاهريان، نبودند، بلكه مردمي عشرت دوست و شمشير مي زد ـ تجمل طلب شده بودند كه در برابر تمنيات و تمايالت

خود هر چيز را از دست مي دادند....سربازان يعقوب هم، در اثر فتوحات بيشمار وارث بلخ بتخانة و رتبيل كابل و طاهري نيشابور خزانه هاي همان از تنها چنانكه بودند شده فارس خرمة قلعة و پانصد و استر پانصد روز روز، هر «سي خرمه... قلعه اشتر از بامداد تا شامگاه از آنجا همي درهم و دينار و زرين و سيمين اواني و قيمتي و سالح ديبا و فرش

برگرفتند».26....جنگ به را چشيده پول سپاهيان اين عمروليث

اميراسماعيل ساماني برد. «هفتاد هزار سوار عرضه كرد، همه برگستوان دار باسالح و عدتي تمام.... و مطبخ او را چهارصد اشتر همي كشيد.»27.... اكنون ببينيد سپاهيان اسماعيل امير بودند: كيان اسماعيل، امير يعني دشمن لشكريان خود را «به سر تازيانه بشمرد، دو هزار سوار برآمد، چنانكه بيشتر از لشكر او ركابهاي چوبين داشتند، و از هر ده تن يكي سپر داشت! و از هر بيست مرد يكي نيزه داشت! و پنجاه مرد يكي از هر جوشن داشت! و برفتراك بسته بود»28 از بي ستوري، جوشن مرد بود كه نفري و سرگذشت آن سپاه هفتاد هزار البته سرنوشت

عمروليث و اسارت او را خوانده ايم و شنيده ايم.تعجب خواهيد كرد كه چگونه 2 هزار سپاه بر 70 از ما كه است وارد وقتي تعجب اين پيروز شد، هزار نتيجة عدل و معجزة رفع تبعيض و توجه به عامه غافل

باشيم....عمروليث و سربازان، در برابر اميراسماعيل ساماني قرار گرفتند: سرداري كه به روايت خواجه نظام الملك، مي گذشت بخارا باغ كوچه از «چون دربحيره، منقول امير دل در افتاد،... ميوه شاخ بر باغ ديوار از نظرش گذشت كه اگر سپاه، عدالت مرا منظور داشته اين شاخ اگر و مي يابم، ظفر ليث عمروبن به من ـ نشكنند را از معتمدان نميروم. پس شخصي برميگردم و شكستند موضع آن از كس هزار دوازده كرد. موكل را خود گذشتند و هيچيك، از بيم عدالت امير، نگاه بر آن شاخ نكردند. آن شخص آمده به عرض رسانيد قصه را، سر برزمين آورده و سجدة شكر كرد، پس نتيجة اين آن بود كه در روز جنگ كه عمرو با هفتاد هزار كس در برابر او آمد، اسب عمرو تندي كرده عمرو را در ربوده به خدمت

امير آورد»!29از وقتي اميراسماعيل به زنجان ميرفت و از قزوين گذشت «در آن اوان باغات پر از فواكه و انگور بود، امير حكم فرمود كه هيچكس پيرامون باغها نگردد و يك من جو و يك توبره كاه هيچ احدي بي بها و رضاي خداوند

نستاند.»30نماند. نظم و نسق با چنين نيز سامانيان كار البته امراء كم و بيش پيش آمد، اختالف ميان شاهزادگان و سربازان شيردل امير اسماعيل كم كم تبديل به سپهساالران احمدبن چون پادشاهاني و شدند، دوست عشرت براي شيردل، سربازان آن بجاي شدند ناچار اسماعيل پاسباني، از شير بيشه استفاده كنند «و شيري بود كه هر شب بردر احمدبن اسماعيل بودي، تا هيچكس گرد او

● تيغ آن سربازاني كه همراه اردشير بابكان به مرو رفتند و هفتاد هزار سر را به ميدان معبد اصطخر فرستادند از آن روز كند شد كه گنج باد آورد به خزانة ساساني راه يافت، و خسروپرويز، آن دربار به وجود آورد و سه هزار زن را در پر شكوه را آن جاي داد كه يكي از آنها شيرين بود و هزاران آن از يكي كه بست طويله سر تشريفاتي اسب

نمونه شبديز بود....

Page 31: Ettelaate siasi 295

33شماره 295/ بهار1393

نيارستي گشتن، شبي آن شير را نياوردند و ديگر كسان از اصحاب بر در نيز نخفتند، پس اندر شب، چند تن از

غالمان او اندر آمدند و گلوي او ببريدند.»31 مردماني به تبديل نيز سپهساالران و سرداران

عشرت طلب و شادي دوست شدند....همين گونه سرداران بودند كه كار را به آنجا رساندند ابوالفوارس ساماني پادشاه آخرين بعد سال ده كه عبدالملك بن نوح ناچار شد با چادر زنانه فرار كند، و

ايلك خان بر بخارا پيروز شود....32بند شلوار

روزي كه مرداويج به فكر تجديد شاهنشاهي ساساني و طاق مدائن «ايوان كه نوشت اهواز به حاكم و افتاد كسري را تعمير كند»33 هنوز ديلميان از زي ماهيگيري خارج نشده بودند، و سر پيروزي آنان بر مردم همدان از را آنان ديار، آن مردم بي حد كه تجمل بود اين نيز همدان، عام قتل در مي گويند بود. بازداشته شهر دفاع مرداويج «به مرتبه اي مبالغه فرمود كه... قاتالن، دو خروار روايت به يا ساختند»34 جدا مقتوالن از ابريشمين بند شلوار از ابريشمين بند هزار «دو روضة الصفا ماليم تر مقتوالن جدا ساختند.»35 معلوم است سربازي كه با بند شلوار ابريشمي به جنگ ميرود، چگونه شلوار از پايش

خارج خواهند ساخت....اين مرداويج حتي وقتي به حمام ميرفت و لخت بود، باز شمشيري احتياطا به كمر مي بست، اما پادشاهان آل

زيار و آل بويه كم كم عشرت طلب شدند....برزگري يا جنگ

اگر سبكتكين پس از آنكه به جاي البتكين انتخاب شد (و اين نخستين پادشاه انتخابي ـ نه موروثي ـ بعد از اسالم ايران است) دست به رفرم بزرگ خود نميزد و مهار سرداران را نمي كشيد، دولت غزنوي در نطفه خفه ملك غزنوي كه پدر محمود ـ اما سبكتكين بود. شده را به او به ارث سپردـ قبل از هر كار، سپهساالران را از ملكداري و حشم داري و ثروت اندوزي بركنار داشت و

اموال آنها را ملي كرد....در جنگ محمود با هنديان (8 محرم 393هـ= نوامبر 1007م) همه تعجب مي كنند كه چگونه سلطان محمود با ده هزار مرد غازي، باجيپال پادشاه هندوستان كه 12 داشت فيل جنگي پياده و 300 هزار هزار سوار و 30 پيروز شد، اما با اندكي توجه به روايت گرديزي، علت روشن ميشود: «مسلمانان اندران معركه 5 هزار كافر را كشته بودند، وجيپال را اسير گرفتند با 15 تن از پسر و

و ستور، و برده و مال از يافتند غنايم بسيار او. برادر ع مرص بود قالده اي جيپال گردن اندر كه گويند چنين به جواهر، اهل بصر آنرا 180 هزار دينار قيمت كردند، قليدها هند و همچنين ديگر سرهنگان واندر گردنهاي

يافتند قيمتي.36معلوم است سرهنگي كه با گردن بند طالئي به جنگ

ميرود، همان گردن بند قالدة اسارت او خواهد شد.

تخت زرينطغيان تركمانها در سال 428هـ (=1036م) شروع شد و طغرل سال بعد در نيشابور خطبه به نام خود خواند، سلطان آن، از قبل يكسال كه كنيد تعجب شايد ولي «هم گويد: گرديزي بود، كارها چه مشغول مسعود اندرين وقت يعني سبع و عشرين وار بعمائه كوشك نو تمام شد به غزنين، با تخت زرين كه از بهر اين كوشك ساخته بودند مرصع به جواهر، پس امير... بفرمود تا آن تخت زرين را بنهادند اندر كوشك، و تاج زرين به وزن تخت باالي از بودند، ساخته جواهر و زر از من 70آن بر اميرمسعود... و زرين. زنجيرهاي به بياويختند تخت بنشست و آن تاج آويخته بر سر نهاد، و حشم و

رعيت را بار داد.»37اما دو سال بعد، در نيشابور، تخت او را از زير پايش

كشيدند، آنهم چند سوار تركمان....سلطان مسعود سپاهي با آمادگي و وسايل بسيار به جنگ تركمانان فرستاد. هيچكس گمان نميكرد كه سپاه بود، تاخته سومنات ماوراء تا روزي كه غزنوي عظيم چادرنشين تركمان مشتي از كه برسد آنجا به كارش

● آنروز كه يعقوب ليث بر رتبيل ـ كه او را بر ـ مي بردند بر دوش و مي نشاندند از طال تختي پيروزي يافت، اطرافش مشتي سربازان پر شور و پابرهنه و ماهيگيران سيستاني بودند كه شمشير در دشمن نهادند و شش هزار مرد بكشتند و سي هزار اسير بگرفتند و سرهاي كشته شدگان را در كشتي فرستادند و ساعتي زرنج به هيرمند راه از نهاده ابن محمد شادياخ، كاخ در ليث يعقوب كه طاهر را به بند افكند، ديگر طاهريان، اخالف آن طاهر ذواليمينين ـ كه با دو دست شمشير مي زد ـ نبودند، بلكه مردمي عشرت دوست و تجمل طلب برابر تمنيات و تمايالت خود شده بودند كه در

هر چيز را از دست مي دادند.

Page 32: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 34

شكست بخورد. اما به هرحال:پياده هزار صد با مسعود تركمانان، جنگ «در ...چغربيك با فيل زنجير پانصد و سوار هزار هشتاد و هشت از زياده كه ارسالن عمش بيغو و طغرل برادر هزار تركمان بي سر وپا در اطراف خود نداشتند، چنان بجنگ دست از حريف بردند كه مسعود با آنهمه عساكر شكست عظيمي خورد و ملك و مال و سلطنت را سه

طالقه داده بطرف غزنين فرار كرد.»38(اكتبر 431هـ صفر يعني آخرين، جنگ روز البد، 1039م) را هم مي خواهيد بدانيد كه چگونه به شكست نمي بايست كه عجايب اتفاق «از شد،... تمام مسعود طغرل گرفتار آيد آن بود كه سلطان مسعود اندك ترياكي خورده بود و خواب تمام نايافته، پس از نماز خفتن بر پيل به خواب شد، و پيلبانان چون بدانستند زهره نداشتند پيل را به شتاب راندن، و به گام خوش خوش مي راندند و سلطان خفته بود تا نزديك سحر، و آن فرصت ضايع طغرل سر بر سحرگاه نبودي، خواب آن اگر كه شد

بودي.»39....از اين طغرل تا آن طغرل

طغرل سلجوقي، با همة بي باكي و بدويت و بربريت به يك اصل توجه داشت و آن اين بود كه به هرحال ظلم به رعيت نكند و براي اين منظور در همان بدايت امر، با پول، حاضر شد برادرش را از خود برنجاند و حتي نيفتند.... زحمت به مردم تا كند خريداري را او نظر گويند «روز عيد قصد غارت نيشابور كردند، طغرل بك رنجانيدن، نشايد را مسلمانان است، عيد روز گفت: نگذاري اگر كه بكشيد كارد و نمود تيرگي چغربيك كه بغارتيم، كارد به خود زنم و خود بكشم! طغرل بك تواضع و مواسات نمود و به چهل هزار دينار قسط او را

راضي كرد.»40كم كم طغرل بك ها تبديل به سلطان سنجرها شدند... مملكت كه رسيد بآنجا سلجوقي حكومت ضعف و

احفاد از كه ـ سوم طغرل آنها آخرين و شد، تجزيه طغرل اول بود و چون خاكستري از آتش ـ به حكومت رسيد و در جنگ با سلطان تكش خوارزمشاهي شكست امروز كه كردند منع را طغرل سلطان «هرچه يافت.... شراب مخور و از كاروبار باخبر باش، گوش بر سخن كه غفلتي غرور از و شراب خورد نكرده، ناصح هيچ غرور از چون كتف، بر گرز تاخت، ميدان در داشت هيچكس را به كس نشمردي، اول كه تاخت، گرز را بر دست اسب خود زده، پياده ماند، قتلغ اينانج در رسيد و

سر او را از بدن جدا كرد و نزد تكش آورد...»41بي گور و بي كفن

كان خاتون روزي كه سلطان محمد خوارزمشاه و ترمجموع چيز هر از قبل مي گريختند، مغوالن برابر از ذخاير از جواهر و نفايس را متوجه يكي از قالع مازندران گردانيدند، و روزي كه اين قلعه به دست مغول فتح شد ده جمله آن از افتاد، بي قياس مالي مغوالن «...بدست هزار زر سرخ بود و هزار خروار أقمشة ابريشمين و جز

آن جواهرات در آن قلعه بود.»42به كه را جواهر صندوق «ده كه بدانيد بايد ولي قلعة اردهن بردند، پس از فتح همچنان به مهر خدمت چنگيزخان آوردند».43 اين ذخاير همه از مالياتهاي بيجا ساله دو ماليات چنانكه بود، آمده بدست پيش پيش و تعمير به عنوان يعني در سال 614 قبال را 615 و 616 باروي سمرقند از مردم گرفتند44، و يا از مصادرة اموال اشخاص بدست آوردند، چنانكه وقتي مؤيدالملك حاكم نيشابور مرد، اموال او را به مصادره به خوارزم بردند «از تركه اش هفتاد حمل زر سرخ به خزانة سلطان آوردند، تاتار از جيحون كنار از كه سلطان بود وقتي در آن و همچنان نبود، استصحاب امكان چون و بود گريخته به مهر در جيحون انداختند كه روزي كفار نشود!»45 و مردم نيشابور با اموال و طالهاي خود در زيرزمين ها دفن شدند، چنانكه بعد از خرابي، سالها بعد، اين خرابه ها را كنند و سالي كاوش كه داد اجاره مردم به جالل الدين بود كه در يك روز باو بدهند، و گاه سي هزار دينار

همين مقدار بلكه زياده حاصل مي شد.46

جهانگير و جهاندارنه سلطان محمد و نه جالل الدين هيچكدام به مردم نمي رسيدند. شهاب الدين وزير سلطان محمد، آخوندي مدرسة پنج در «و بود مدرسه در روز و كه شب بود ل بودي... چون عرصة خوارزم تدريس امامان بدو محو

به فكر تجديد شاهنشاهي مرداويج ● روزي كه ساساني افتاد و به حاكم اهواز نوشت كه «ايوان مدائن و طاق كسري را تعمير كند» هنوز ديلميان از زي ماهيگيري خارج نشده بودند، و سر پيروزي آنان بر مردم همدان نيز اين بود كه تجمل بي حد مردم آن ديار، آنان را از دفاع شهر بازداشته بود.

Page 33: Ettelaate siasi 295

35شماره 295/ بهار1393

مملكت فراخ و كارها بسيار بهم بسته و دشوار بود، بدين سبب اي بسا كه صاحب حاجت يك سالي و بيشتر بر فكر شود.»47 برآورده نيازش بي آنكه مي ماند او درگاه نسا در وقتي بلكه بوده، بي آاليشي روحاني كه نكنيد را ضبط «صندوقهاي را دستگير كردند و طالهايش او زر از پشته اي كردند، همي خالي برخاك او خزاين حايل چنگيز) (داماد نويان تقاجار و ايشان فيمابين تبريز به وقتي نيز خوارزمشاه جالل الدين گرديد».48 حال آن ميكردند، تطاول رعايا بر او «لشكريان آمد، نه زمان جهانگيريم اين ما فرمود: كردند، او عرضه به جهاندار، و در جهانگيري مراعات رعيت شرط نيست!

چون جهاندار شويم، فريادخواه را داد دهيم».49حاكم محمد، سلطان فرار در كه بود جهت بدين خود او يعني ركن الدين كبود جامه، مغوالن را به جاي پاي او راهنمائي كرد و سلطان محمد ناچار در كشتي نشست و فرار كرد،... و در آرزوي اين بود كه قطعه اي خاك در دريا بيابد و فرو آيد تا به آبسكون رسيد «همي گريست و مي گفت: از چندين زمينهاي اقاليم كه ملك كه شد نخواهد يافت زمين دوگز امروز گرفتيم، خود در آنجا گوري بكاوند و اين بدن بالديده را دفن كنند... سهم الحشم آمد، آخر سلطان بر معدود انفاس چون مهتران مهتر ب الدين مقر و محمود... شمس الدين به آن را در او او كردند، و چادري كه غسل مباشرت مذكور كفن نداد، شمس الدين محمود نهند دست گور او را به ضرورت از پيراهن ساخت و درين جزيره دفن

كردند».50سلطان مادر خاتون تركان سرنوشت ميان درين عين حال غرور در كه است از همه غم انگيزتر محمد زنانة او انسان را به ستايش وامي دارد. او اسارت دشمن اين و نخورد، را عروس زيردست نان كه پذيرفت را بارزترين نمونه اختالف عروس و مادرشوهر در تاريخ شد، تسخير مازندران قلعه وقتي كه نوشته اند است: گفت: او به خاتون تركان همراهان از هالل بدرالدين «جالل الدين نبيرة تست... بيا تا ترا به خدمت او رسانم. اگر بادم و گفت: هالك نمود عظيم انكاري و كرد ابا مادر يعني آي چيچاك، پسر نعمت در كه شوم راضي جالل الدين (كه ظاهرا دختر پسر آي چيچاك بود)، و در را اين زن نوشته اند كه وقتي باشم...»51 و او زير ساية به سيبري بردند، آنجا سالها در اردوي مغول به اسارت بزيست، و بسا بود كه ريزه خور خوان مغوالن بود، و زني ميكرد، ايران مستقال حكومت از ممالك بر قسمتي كه

چنان شد كه «گاه گاه به سماط چنگيزخان حاضر مي شد، و از لقاطات موائد چيزي كه دو سه روز قوت او شود برمي گرفت»52. و باز معلوم شد كه نه طبلهاي طالئي و بال چاره گر كسي نه صندوقهاي زر، هيچكدام در روز

نخواهد شد.خرده گير

و سرباز به اينكه بجاي را ثروت و پول آن اينان، لشكر بدهند كه براي مقابله با دشمن آماده باشد، آنرا به «حاج ابوتراب»53 مي سپردند و از خرج كردن پول سفيد غفلت و اكراه سياه، روز براي واقع در و سپاه راه در داشتند و تنها وقتي متوجه اشتباه خود مي شدند كه هر چه در خاك نهفته بودند به زجر بيرون مي كشيدند و به دشمن ميدادند. در واقع، اينان «خرده گير لكچه باز»54 بودند و مصداق قول آن فرماندة امريكائي كه گفت: «به خاطر يك ميخ، نعلي را از دست دادم و به خاطر نعلي، از اسبي، سواري به خاطر و انداختم، پاي از را اسبي دست رفت و به خاطر سواري، سپاهي شكست خورد» و طبعا بايد بدان اضافه كرد كه بخاطر شكست سپاهي،

سلطنتي از دست رفت.روزي كه بغداد در برابر هوالگو تسليم شد (جمعه پيش هوالگوكس 1248م)، فوريه 656هـ= صفر نهم مستعصم باهللا فرستاد و گفت ما مهمان تو هستيم «آنچه

دست مكنت تو بدان رسد و درخور ما باشد بياور!دو كرده، حقيقت بر حمل را اين سخن مستعصم هزار جامة نفيس و ده هزار دينار زر سرخ و بعضي از ع ظروف و اواني طال و نقره ـ كه به جواهر زواهر مرص

هيچكدام جالل الدين نه و محمد سلطان نه ●سلطان وزير شهاب الدين نمي رسيدند. مردم به مدرسه در روز و بود كه شب آخوندي محمد، امامان تدريس خوارزم مدرسة پنج در «و بود ل بودي... چون عرصة مملكت فراخ و بدو محوبود، بدين سبب بهم بسته و دشوار كارها بسيار اي بسا كه صاحب حاجت يك سالي و بيشتر بر شود.» برآورده نيازش بي آنكه مي ماند او درگاه فكر نكنيد كه روحاني بي آاليشي بوده، بلكه وقتي در نسا او را دستگير كردند و طالهايش را ضبط «صندوقهاي خزاين او برخاك خالي همي كردند، پشته اي از زر فيمابين ايشان و تقاجار نويان (داماد

چنگيز) حايل گرديد».

Page 34: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 36

بود ـ از خزانه بيرون آورد و بر طبق عرض نهاد.ايلخان به چشم التفات به آن اشياء نظر نينداخت و مجموع را به حاضران انعام فرمود و باز خليفه را گفت كه اموال ظاهر تو و بغداديان در تصرف بندگان ماست، احتياج به تسليم نيست، وظيفه آنكه از مخفيات و دفاين دارالخالفه صحن به اشارت مستعصم بگوئي. چيزي مملو از كرد و چون آن زمين را حفر نمودند، حوضي

تنكجات طال يافتند كه هر يك صد مثقال وزن داشت.كه ايام آن در كه است آمده روايات از بعضي در بود، روزي اسير امام در دست مغوالن بي اسالم خليفة مستعصم و ندادند، طعام را او ايلخان فرمان به چند از گرسنگي بي تحمل شده، از موكالن، خوردني طلبيد. ايشان التماس خليفه را به هوالگو عرض كردند. حكم زواهر پيش خليفه احمر و جواهر از زر شد كه طبقي برند و او را به تناول آن اشياء تكليف نمايند! چون آن طبق به نظر مستعصم رسيد، گفت: زر و جواهر چگونه

توان خورد؟ترجمان از زبان ايلخان جواب داد كه چيزي را كه نتوان خورد چرا فداي جان خود و چندين هزار مسلمان نكردي و به سپاه ندادي تا ملك موروث ترا از تعرض

لشكر بيگانه محفظ دارند؟»55 براي هزارمين بار مسلم شد كه آن شكوه و جبروت فرعوني خالفت در برابر تندي و چاالكي مغوالن هيچ است و آن سپاه عظيم كه در حكم شير تعزيه بودند در روز نبرد بكار نيامدند. در باب تعداد سپاه و شكوه دربار

مستعصم نوشته اند:«خليفه المستعصم باهللا را... چهارصد خادم به خلوت درگاه مشغول بودند... قباب مجد و معالي را سنگي به

مثابه ححراالسود انداخته، و طاقي اطلس سياه از مخرجه بر صفت آستيني فرو گذاشته، از سالطين و ملوك اطراف، ف جستي، كسي كه به سده سدرة طاق عزت خالفت تشرآن آستين را چون دامن كسوت حرم معظم زيارت كردي و آن حجر را مانند محاجر بتان بوسه دادي و مراجعت و پاره نان سوار هزار شصت تاريخ آن در نمودي....

رسوم از ديوان عزيز موظف و مرتب داشتند.»56اما وقتي گنجها بدست «گربه چشمان» افتاد «مغوالن، اثاث و اواني زرين و سيمين كه از مطبخ و بيت الشراب و رصاص شبه قيمت به اطراف در بودند يافته خليفه اثقال بفروختند... و روايت است كه چهار هزار چاروا

غنايم و انفال به مخيم راندند...»57تيول لباس

اتابك سلغر از غالمان سنجر بود كه حكومت فارس يافت، اما احفادش كم كم چندان ثروتمند شدند و سعدبن كه بود شده شيك پوش آنقدر سعدي، ممدوح زنگي، همايون ديباچة حساب چه به سعدي مي كنيد تعجب

گلستان را بنام او كرده بود.روايت است كه «يك واليت از بالد پارس به جهت كسوت خاصة او مقرر بود، و خراج آن واليت هر سال سيصدوشصت هزار دينار زر سرخ بود، هر روزي هزار دينار در كسوت صرف شدي: از كاله و قبا و شقه و كمر و اطواق مرصع، و اگر چيزي از مايحتاج كسوت خاص فاضل آمدي، آن را به جواهر قيمتي بدادندي و در كاله او وقبا و كمر او درج و تعبيه كردندي، و هر كسوتي را يكروز بيش نپوشيدي، روز ديگر آن كسوت را تشريف

فرمودي يك از امرا و ملوك را.»58طولي نكشيد كه چندان كار آنها به فضيحت و فساد كشيد كه يكي از آنها سلجوقشاه به همسر خود «تركان خاتون» بدگمان شد و «در سال 662هـ (=1263م) شبي در مستي، به خيال تعلق خاطر تركان خاتون به شمس الدين مياق افتاد، غالم سياهي را خواسته سر تركان خاتون را حرمسراي داخل بي درنگ سياه غالم و بخواست، ازو جدا را او سر و بكشت را خاتون تركان شده، شاهي كرده در طشتي گذاشته به خدمت سلجوقشاه آورد... دو دانه در شاهوارـ كه در گوش تركان بودـ سلجوقشاه به دست خود كنده پيش مطرب انداخت... شمس الدين مياق كه جاي تهمت تركان خاتون بود ـ از شيراز گريخته به اردوي هالگو رفته، ماجرا را به زشت ترين روئي عرضه داشت و هالگوخان را بر غضب آورده، التاجو و تمور را با لشكر مغول براي قتل و غارت و خرابي شيراز و

عصر اواخر در كه خوانده ايم روايات در ●ساساني، جيرة سربازان درست پرداخت نمي شد. عالوه بر آن «به سبب عدم اشتغال به كارهاي جنگي، دسته هاي سربازان در قريه هاي مجاور پادگانها به

خوك باني و مرغ چراني مشغول بودند.»در كه قاجار عصر آخر سربازان مثل درست و حوض كشي آب با و مي گشتند كوچه ها هيزم شكني و برف روبي پولي به چنگ مي آوردند، و معلوم بود كه اين سپاهيان در روز نبرد تا چه

حد مرد ميدان اند؟دمـاغ سـپـيـده دمـان بـايــدي

كه خورشيد از عطسه اش زايدي

Page 35: Ettelaate siasi 295

37شماره 295/ بهار1393

بنيان سلجوقشاه مأمور فرمود... سلجوقشاه روي انهدام بارگاه به پناه ناچار ديد... برگشته را چون سياه دولت برده كازرون) (در ابواسحق مرشد شيخ اولياء سلطان درها را بستند، و از درون و بيرون تير چون تگرگ ريزان شد.. تا حصار شيخ ابواسحق را گشودند و جماعتي از اهل كازرون را كشتند و سلجوقشاه را به جانب نوبندگان بردند، و در پايان قلعة سفيد روزش را سياه و عمرش را تباه نمودند... و چون بعد از كشتن سلجوقشاه وارث زنان به كار نماند، باقي سلغري دودمان از مردانه اي كشيد، حكومت فارس به اتابك ابش خاتون دختر اتابك سعدبن ابوبكر كه مادرش تركان خاتون بود رسيد»59 و اين آخرين امراي اتابكان فارس بود و چندين سال وضع محمود شاه فرزندان مراد به كار تا بود آشفته فارس

اينجو افتاد و امير شيخ ابواسحق اينجو همه كاره شد.ايوان كسري

وقتي جناب شيخ ابواسحق شيرازي، ممدوح حافظ، بر فارس تسلط يافته بود، قبل از هر كار بفكر آن افتاد مردم و بسازد كسري طاق ايوان تقليد به ايواني كه شيراز را بدين كار مجبور كرد چنانكه مردم متعين شيراز و كردند درست خاك برداري براي چرمين «زنبيل هاي آن سبدها را با پارچه هاي ابريشمي زربفت بپوشانيدند، به نيز را دواب خرجين هاي و پاالن شيراز حتي مردم درست نقره از كلنگ برخي و مي آراستند، طرز همين كرده بودند و در محل كار و جايگاه گل كاري شمع هاي به خاك برداري لباس خود بهترين با افروختند، فراوان و حفاري رفتند و فوطه هاي حرير به كمر بسته بودند. اين عمليات مخصوص جايگاه از خود ابواسحق شاه بطوطه ابن كارگران را تماشا ميكرد (754هـ= 1353م) گويد «من اين بنا را ديدم، و حدود سه ذراع از زمين باال آمده بود، هر روز هزاران تن درين بنا بكار پرداخته بودند و من از والي شهر شنيدم كه گفت قسمت اعظم درآمد

شهر صرف مخارج اين بنا مي شود».60البته شيرازيان حق داشتند كه پاية اين بنا را از سه متر بيشتر بچشم نديدند، زيرا در همين سال بود كه سپاهيان تندخيز و بي امان محمدبن مظفر پشت دروازه هاي شيراز

قرار گرفتند....سيد چهل گهواره

جان به اوس محمد ظلم از طبرستان مردم روزي آمدند (و پسر محمدبن اوس سالي سه خراج در رويان براي يكي و اوس، محمدبن براي يكي مي ستاندي؛

پسرش، و يكي براي مجوسي وزيرش).61

اين مردم به كجور نزد سيد محمدبن ابراهيم بن... زيد رفتند، و او بسيار مرد زاهد و متورع و با ديانت بود... فرياد برآوردند كه ما از دست ظلم جماعت محمداوس آل از را عالي سيدي كه مي خواهيم آمديم... جان به محمد برخود حاكم گردانيم... چه باشد كه بر تو بيعت كنيم... سيد محمد فرمود كه مرا اهليت اين كار نيست، اما مرا دامادي هست در ري كه خواهرم در قبالة نكاح اوست، مرد شجاع و كافي، و حربها ديده و وقايع بسيار پشت انداخته است، اگر راست مي گوئيد، كس بفرستم دبير، كيا نمودند... سيد محمد قبول بيايد... مردم او تا بنوشت... زيد... الحسن بن الكبير داعي نزد به نامه اي چون نوشتة سيد محمد كيا دبير به ري بدو رسيد،... در

حال جواب بنوشت».62سوم قرن در سادات حكومت بناي طريق بدين هجري در مازندران استحكام يافت. بستگان اين خانواده اين مقتدر شدند كه همة مازندران و گيالن چندان در به كارشان معمول طبق اما درآمد آنها بتصرف نواحي «سيد ركابزن»63 و «سيد امثال و نابكاري كشيد و ظلم «روز آملي عبداهللا سيد و شدند، پيدا گهواره»64 چهل و شب به لهو و لعب و تناول منكرات اشتغال داشتي تا بابل گاني، علي روزافزون را به قتل آوردند و سر از تن جدا كرده در شكم او نهادند، و از موضع قتل او كه تا كرده پا در ريسمان است، ساري شهر فرسخي نيم شهر بكشيدند و به دار عبرت بر كردند، و هر روز در يك عبداهللا سيد تا مي شد،... قايم ديگر فتنة مازندران نفر عم زادة خود سيد مرتضي نام را بگرفت و به دست سيد خود عم و كشيد او در چشم آتشين ميل خود كمال الدين را... بگرفت و حبس كرد تا در زندان بيمار

شد و بمرد».65اندكي يا نمي كنيم كه در همين سالها، تعجب پس دست مازندران بر توانست چگونه تيمور آن، از قبل

مليجك، متوجه شاه ناصرالدين «همة حواس ●طفل خردسال سوگلي اش بود كه مثال آفتاب گردان

او حتما بعد از آفتاب گردان شاه زده شود.ثروت عظيمي كه از مصادرة اموال مردم به دست مي ساخت. مغرورتر بروز روز را او بود، آمده

در ناصرالدين شاه كه را جواهراتي «قيمت تنها ميليون صد تا داشت، خود با سالم روزهاي

(فرانك) تخمين زده اند».

Page 36: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 38

يابد و به عنوان رفع ظلم از مردم مازندران بساط خاندان براي كند. مصادره را آنان اموال و درنوردد را سادات اينكه بدانيد احفاد آن سيد كه با دست خالي از ري به مازندران آمد كارشان تا كجا كشيد، يك نمونه از اموال مصادره شدة ازين سادات را درين جا نقل مي كنيم. مؤلف

تاريخ طبرستان مي نويسد:«پدر حقير، سيد نصيرالدين، در آن زمان دوازده ساله بود، او جهت مؤلف حقير تقرير ميكرد كه خاصة سيد كمال الدين كه در قلم آمد كه بخزانة صاحبقراني واصل عدد، هزار ششصد سفيد تنكه بود: موجب بدين شد تنكه سرخ دويست هزار عدد، طال از كارهاي ساخته و از سبيكه صدوبيست هزار مثقال، نقره سيصد خروار شتري، اقمشه وامتعه و كاسه هاي چيني و حلبي و الجوردي و

ساير رخوت و اجناس را عدد معلوم نشد!»66....يساوالن صحبت

نفر سه از بيش كدام هر صفوي اولية پادشاهان ايام شاه سلطان يساول صحبت نداشتند و اين عده در به نوبه به «حضر در كه نفر رسيد به سي وپنج حسين ركاب، در مي بايست همگي سفر در و حاضر كشيك و همه شب در كشيك حاضر باشند... و اكثر مبلغ سي بود، نيز كمتر و بيشتر و داشته تيول و مواجب تومان مي ايستادند... طومار تاج با آيين بهشت مجلس در و آقاسيان ديوان ايشيك از امرازاده و معتبرتر ايشان اكثر به را مردم مي بايست كه هم روحانيوني بودند». اعلي الاقل و كنند تحريك ملي مقاومت و غيرنظامي دفاع آنان به را محاصره ماه چند برابر در مقاومت كيفيت نشان دهند، بيشتر در مدرسة چهار باغ گرد آمده، دربارة است چگونه كه مي كردند گفتگو مجلسي روايت اين كه «مجامعت اهل بهشت چهل سال طول مي كشد! در برابر آنان سربازان محمود افغان بودند كه خيال دسترسي زمين، روي بهشت در را ارمن حي حاضر دختران به

جلفاي اصفهان، در سر مي پختند!

گويند پس از افاغنه، هنگامي كه نادر بر اصفهان پيروز شد، «هفتاد هزار طالب كه از دولت ايران (زمان صفوي) رؤساي كرد. قطع را آنها مواجب مي گرفتند، مواجب طالب نزد او بناليدند كه اينها لشكر دعا هستند، چرا بايد آنها را ضبط؟ آنها را قطع كند و موقوفات نان سلطان نادرشاه گفت: وقتي شش هزار افغان بي سروپا بر ايران و پاي تخت ايران غالب شدند، دو كرور مخلوق اصفهان نفر هزار 6 جواب چرا علوم طالب رأس و صدهزار

افغان... برهنه و دو هزار گبر بي سروپا را ندادند»؟67سرباز نادري

البته تفاوت نادر و شاه سلطان حسين را درين بايد دانست كه اين يكي هرگز از حرمخانه خارج نمي شد و نمي دانست سپاه در چه حال است، اما نادر «مكرر اتفاق افتاد كه غفلة براي بازديد پاسگاهها از محل خود خارج درخواب هستند كه كشيك چيان مي ديد اگر و مي شد، همه را مي كشت... كلية افراد سواره نظام اسب خود را از نادر مي گيرند و اگر اسبي سقط شود بالفاصله باو اسب مي دهند، حتي اگر يك نفر هر روز يك اسب را از بين ببرد اسب ديگري به او داده مي شود، در سواري بسيار خشن هستند. اگر بخواهند بيست الي 25 ساعت يكسره ادامه مي تازند، فرا دادن فن سواري بدون وقفه هميشه بعضي دارند، تن بر زره لشكر افراد از بسياري دارد، زره ها بافته ايست، و برخي عبارت از دو قطعه چوب كه سينه و پشت آنها را محفوظ ميدارد... هر نفر دو باروط دان پشت كمر خود مي آويزند، و كوهسار و سنگالخ و برف از مي پيمايند... آساني به كبك مانند را سراشيبي عدة است. خستگي ناپذير آنها كار مي گذرند، بي باكانه

آنهائي كه حقوق مرتب مي گيرند 6هزار نفر است.»68الملك عقيم

حكومت نواحي غربي ايران، آسان به دست كريم خان زند نيفتاد، او سالها با آزادخان افغان و عليمردان خان و فتحعلي خان افشار جنگيد و كوشيد تا كار به مراد برد. او در جنگ با فتحعلي خان افشار در چمن گندمان، متوجه ـ مي جنگيدند او بكمك كه ـ زنانش از يكي كه شد ك ندارد. ببينيد معني «الملك عقيم» در اينجا درست تحرچگونه ظاهر ميشود: «يكي از اهل حرم كريم خان، طفل شيرخوارة قنداق بسته اي در كنار داشت، و به دستي عنان گرفته، را شيرخوار طفل آن ديگر دست در و كميت، ميرفت. تأمل به نهر، آن در طفل آن افتادن خوف از طفل آن دشمنان، رسيدن نزديك سبب به خان كريم بيگناه را از كنار آن ضعيفه، به نوك سنان، ربوده در آب

في المثل خواهان اينكه به جاي ناصرالدين شاه ●كسب اطالعاتي از وضع هرات و افغان باشد، به يكي از مأمورين خود دستور مي دهد تا رساله اي در باب زنان و مردان فاسد تهران و كيفيت برخورد پسر والي خان را كار اين و بنويسد برايش آنان سهراب خان گرجي انجام داد و رسالة فجوريه را

درين باب تأليف كرد....

Page 37: Ettelaate siasi 295

39شماره 295/ بهار1393

انداخت!»69 و اين طفل فرزند خود كريم خان بود.همگي بودند تندي و لرهاي خشن نيز سربازانش

نان شناس حق نشناس!....صفر يا (محرم مرد زند كريم خان كه روزي اما 1193هـ= 1779م) بواسطة اختالف امراي زنديه، سه روز نعش وي برجاي بود،70 و همين سه روز، آن روزهايي بود كه آقامحمدخان قاجار توانست خود را به اصفهان برساند (يعني 80 فرسخ راه را طي كند) و يا به روايتي 4

روزه به تهران برسد.71ميكرد، زندگي لشكرگاه در اغلب محمدخان «آقا روزي ميگويند گذرانيد. لشكركشي در را عمر بيشتر خواست وزراء از يكي بود، دوغ نان خوردن مشغول با او شركت كند. آقا محمدخان مانع شد و گفت: اين غذاي سپاهيان است، مثل تو ميرزا بايد پلو و حلويات

بخورد!»72آقا محمد خان با چنين اوضاع و با سربازاني چون خودش به عزم تسخير گرجستان و تفليس رفت، و 15 هزار اسير گرفت و كشيشان را در آب افكند، اما بيست

سال بعد...؟سپاه قليان چاق كن

روزي كه عباس ميرزا قاجار به جنگ سپاهيان روس ميرفت تا قفقاز و گرجستان را حفظ كند، سربازاني همراه داشت كه «كوتزبو» وقتي براي تغيير وضع آنان استخدام شد، ناچار «قدغن كرد تا عده اي را معطل نكنند كه براي صاحب منصبان قليان چاق كنند! نه تنها اين عمل براي حيات و سرماية اشخاص مضر بود، بلكه اغلب بواسطة باشند موجب حريق داشته بايد حاضر دائمي كه آتش

اردو مي شد»73....ميرزا حاجي به نام مالي صوفئي بدست كار وقتي باز را هرات شايد كه كرد فراهم سپاهي افتاد آقاسي پس بگيرند، اما معلوم است كه با قوشون حاجي چگونه از نمونه يك كرد. قبضه را بزرگ خراسان ميتوان

اصالحات نظامي حاجي را ببينيد:نظامي اردوي باركشي براي از كه گفت وقتي ...»بار بايد شتران را هم زير يابو كفايت نمي كند، قاطر و پاي چون و كنند، آذوقه و سيورسات حمل كه آورد بواسطة و ميلغزد كوه دماغه هاي و سنگالخ در شتران نداشتن سم مجروح مي شود و بار را به منزل نميرسانند، لهذا از براي پاي شتران مثل سم قاطران، از آهن، كفشي ساخت و در پاي آنها به پيچ و مهره استوار كرد! تا در

سنگزارها نلغزند و بار را به منزل برسانند.

به همين سوء خيال امر كرد كه در قورخانه كفشهاي آهنين براي پاي شتران به قدر چهل هزار پا ساختند و

آماده كردند.وقتي كه اين كفشها را در مقام امتحان به پاي شتران سختي فشار آهن، بردند، راه را آن ها و كردند استوار جراحت و انداخت، راه از را آنها داده شتران پاي به پديد آمد. آنگاه دانستند كه مبالغي خطير به دولت ضرر خورده و حاصلي نبرده اند. اين قضيه را آيندگان غريب ذخيرة انبار و قورخانه در هنوز االن ليكن مي شمارند ايران از آن كفشهاي آهن موجود است74 كه تلي انباشته

شده و به مصرفي ديگر نرسيده است.»75آهني، كفش بدون كه بودند شتراني همان اينها مازندران تا را يعقوب لشكريان آنان از رأس پنجهزار سيستان تا همدان از را اسكندر لشكريان و بردند هم 11 روزه رساندند، پس تقصير از شتران نبود، قصور از كفش آهني حاجي بود. كاش بوديم و تلق و تلوق رژه شتران كفش آهني حاجي را در آن روزگار مي شنيديم

و مي خنديديم!قاجاريه سقوط مورد در پاسكويچ پيش بيني البته كمي زود بود و قائم مقام و اميركبير با ترتيباتي كه در نظام سپاهي دادند، موجب شدند كه سقوط قاجار چند سالي عقب افتد، اما باز هم آن تجمل و تعيش و رشوه و ارتشاء و فساد و تباهي دست از دامن قاجاريه نكشيد تا آنكه كار بجائي رسيد كه حتي روحاني ترين مقامات يعني منصب امامت جمعة اصفهان را هم ناصرالدين شاه را طبرك قلعة همان و فروخت.76 تومان هزار 15 به پسرش بود، اصفهان خزائن مركز و شهر مدافع كه ظل السلطان به «جناب شيخ حسن عرب نوه شيخ جعفر

● هزاروسيصد وپنجاه سال پيش كه سپاه عرب عثمان بود، شده مسلط فارس خزائن بر تازه خليفه متوجه پيه گرفتن شكم سربازانش شده بود به جنگ تركان و به عبدالرحمن بن ربيعه كه و خزران مي رفتـ و سلمان فارسي هم درين جنگ شركت داشت ـ نوشت: لشكريان مسلمان دچار شكم بارگي و غرور سيري شده اند. ديگر پيشروي مكن، چه ميترسم مسلمانان از ميان بروند. و اين حرف را عثمان 220 سال پيش از آن روزي زده براي المعتزباهللا يعني مسلمانان خليفة كه بود

نخستين بار بر زين مذهب نشست.

Page 38: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 40

حجة االسالم مشهور به شيخ العراقينـ كه اتفاقا آدم خوبي بود ـ واگذار كرد» و طولي نكشيد كه همان ظل السلطان كار رشتة «چنان بنويسد: شد ناچار خود خاطرات در دولت و اندرون و حرمخانه و قشون شهر و بلد از هم گسيخته و برهم ريخته كه واهللا اگر شيرة هزار افالطون و ارسطاطاليس را مي كشيدند و با عدل انوشيروان و قهر نادرشاه و چنگيزخان مخلوط مي كردند، اصالح ممكن نبود... ماليات نميرسيد، العالج از راههاي بد بناي پول منصب فروشي، و فروشي لقب گذاشتند: را كردن پيدا ديگر شخصي از اهل ايران باقي نماند از اين سي كرور فالن الملك و بهمان السلطنه و فالن الدوله كه مخلوق نماند، باقي چيزي ديگر كه سلطنت و دولت از نشد، نه در دعاي مجير و نه در كالم مجيد، آنوقت مكررات مؤيدالسلطنه پنجاه داشتيم، هژبرالملك بيست كردند، نظام به بعد آن هم كه زياد شد و شصت ظهيرالملك. پرداختند، امين نظام، قوام السلطان، قوام لشكر... منصب فروشي نظام هزار درجه بدتر از القاب شد، شايد هزار م و امير تومان و امير نويان و سردار مكرم و سردار مفخسردار معظم و سردار اسعد و سردار كل و غيره و غيره، درجه اي به دويم و اول سرتيپ و ميرپنج عدد ديگر كثيف و زياد شد كه مهترها و قاطرچي ها هم اگر سرتيپ براي است خجلت بدترين بكنند صدايشان ميرپنج يا

آنها.»77اواخر عصر ساساني، در كه روايات خوانده ايم در آن بر عالوه نمي شد. پرداخت درست سربازان جيرة دسته هاي جنگي، كارهاي به اشتغال عدم «به سبب و خوك باني به پادگانها مجاور قريه هاي در سربازان

مرغ چراني مشغول بودند.»78در كه قاجاريه عصر آخر سربازان مثل درست

هيزم شكني و با آب حوض كشي و مي گشتند كوچه ها و برف روبي پولي به چنگ مي آوردند،79 و معلوم بود كه

اين سپاهيان در روز نبرد تا چه حد مرد ميدان اند؟دمـاغ سـپـيـده دمـان بـايــدي

كه خورشيد از عطسه اش زايدي

قورق شكاراوضاع از كه انتقاداتي با همه متأسفانه ظل السلطان كه است نگفته و نداشته بيان درست آنرا علت كرده، چگونه خود او بيش از سي سال بر مازندران و گيالن و فارس و اصفهان حكومت داشته، با اينكه تلويحا در همان خاطرات ذكر ميكند كه درين «مدت سي وسه سال توقف اصفهان به مرور اين بلوك كرون را كه 57 پارچه ده مي شود من خريدم، امروز ملك من است و از طرف دولت تيول من است در عوض مواجب، قصبة بزرگي دارد مشهور به تيران، 15 هزار جمعيت دارد..» و جاي الي سيصد فرسنگ زمين ميگويد «شايد دويست ديگر مربع در زير قورق هاي من است و اين قورق ها در كمال او اجارة و او علفچر از مبلغي و مي شود حفظ نظم صرف نظر مي شود كه جرگه كنند و بخوابانند، اقال پانصد نفر زحمت بكشند، يكنفر ظل السلطان شكار بزند!»80.... و تعجب خواهيد كرد از اصول اشرافي شاهزادگان قاجار، از آنجمله همين ظل السلطان، كه به قول اعتمادالسلطنه، حتي (جسارت است) ادرار كردن او هم تماشائي بود. اعتمادالسلطنه گويد: «شاهزاده (ظل السلطان) جور غريبي ادرار فرمودند: پيشخدمتي گلدان در دست داشت، دكمة كه پيشخدمت باشي كردند، باز من درحضور را شلوار شاهزاده إحليل است، موسوم خليل خان ابراهيم به همان كردند، ادرار شاهزاده نهد. گلدان در گرفته را پيشخدمت باشي آب ريخت، طهارت گرفت. خيلي من

تعجب كردم.»81 (الحياءفي التاريخ)!....تصور مي كنيد همين ظل السلطان حكومت مازندران او آورد؟ به دست را چگونه اصفهان فارس و و سپس از چند سال و پس مازندران شد، در خردسالي حاكم قول خودش به آمد، تهران به بابا، شاه ديدن براي كه «روزي اعليحضرت همايوني فرمود: فالني، حاال خيلي خوب بزرگ شدي، بايد ترا حاكم فارس بكنيم». همين و ديگر هيچ، چون خوب بزرگ شده است بايد حاكم

فارس شود!طفل مليجك، متوجه شاه ناصرالدين حواس همة او حتما آفتاب گردان مثال كه بود خردسال سوگلي اش

همة بر مقدم صفوي، سقوط علل درباب ●ثروت نتايج و مادي، و اقتصادي علت علت ها، نامتعادل و تجمل و تعين را بايد به حساب آورد و «جوشن ها كه مي شود شروع روزي از آن و زره ها و كاله هاي جلد گاوميش، زردوزي شده و آراسته به ميخهاي زرين يا پوشيده از طال شده با مرصع رفته بود» و بود و شمشيرها در غالف اين مقدمات شاردن حق داشت كه بگويد «تجملي كه بر سپاه ايران حكومت ميكند، آنرا تباه خواهد

ساخت».

Page 39: Ettelaate siasi 295

41شماره 295/ بهار1393

بعد از آفتاب گردان شاه زده شود.ثروت عظيمي كه از مصادرة اموال مردم بدست آمده «قيمت تنها مي ساخت، مغرورتر بروز روز را او بود، جواهراتي را كه ناصرالدين شاه در روزهاي سالم با خود

داشت، تا صد ميليون (فرانك) تخمين زده اند».82ناصرالدين شاه به جاي اينكه في المثل خواهان كسب از يكي به باشد، افغان و هرات وضع از اطالعاتي مأمورين خود دستور مي دهد تا رساله اي در باب زنان و مردان فاسد تهران و كيفيت برخورد آنان برايش بنويسد انجام اين كار را والي خان پسر سهراب خان گرجي و

داده و رسالة فجوريه را درين باب تأليف كرد....اما در همين روزگار، در واليات، عمال او چه كارها اشارة به ميرزا سيف اهللا شاهزاده مثال نميكردند! كه از انتقام «بناي تويسركان در رضاقلي ميرزا پيشكارش در سگ با را سادات از بعضي گذاشته، واليت مردم را فقراء از نمود، و زن بعضي ميدان بسته چوب كاري جريمه نموده، به بهانه اي به دست فراش و داروغه داد»83 و شاهزاده بهاءالدوله پسر فتحعلي شاه نيز هنري كه به باه قوه درباب را «بخيه» رسالة كه بود اين داد خرج

نوشت.ميان الغر سربازان كه مي شويم متوجه بدينطريقه محمدخان، آقا ورزيدة و سواركار اطرافيان و تركمان ناصرالدين به رجال قوي هيكل شكمبارة تبديل كم كم

شاهي شدند و...هيچكدام از وقايع مهم عالم و حتي گلولة ميرزا رضا

هم كسي را از خواب بيدار نكرد.... اين ها صحبت امروز و ديروز و اينجا و آنجا نيست.... هزاروسيصد وپنجاه سال پيش هم كه سپاه عرب تازه بر خزائن فارس مسلط شده بود، عثمان خليفه متوجه پيه بن عبدالرحمن به و بود شده سربازانش شكم گرفتن ربيعه كه به جنگ تركان و خزران مي رفت ـ و سلمان فارسي هم درين جنگ شركت داشت ـ اين طور نوشت: التقتحم و فقصر البطنة، منهم ابطركثيرا قد «ان الرعية بالمسلمين، فاني خاش أن يبتلوا» لشكريان مسلمان دچار شكم بارگي و غرور سيري شده اند. ديگر پيشروي مكن، را اين حرف و بروند.84 ميان از مسلمانان ميترسم چه كه خليفة بود زده آن روزي از پيش عثمان 220 سال زين بر بار نخستين براي المعتزباهللا يعني مسلمانان

ب نشست. مذهجوشن زردوز و لحاف زربافت

درباب علل سقوط صفوي ، مقدم بر همة علت ها،

علت اقتصادي و مادي، و نتايج ثروت نامتعادل و تجمل روزي شروع از آن و آورد به حساب بايد را تعين و مي شود كه «جوشن ها و زره ها و كاله هاي جلد گاوميش، زردوزي شده و آراسته به ميخهاي زرين يا پوشيده از طال شده بود و شمشيرها در غالف مرصع رفته بود»85 و با اين مقدمات شاردن حق داشت كه بگويد «تجملي كه بر سپاه ايران حكومت ميكند، آنرا تباه خواهد ساخت»86 و قزلباش متجمل سپاه نه كه شد معلوم بزودي چه خود ثروت و پول با هيچكدام اصفهان، پولداران نه نتوانستند راه بر مشتي افغان برهنه سد كنند و روزي كه شهر به دست افغان افتاد «افغانان به هر عمارتي كه وارد مي شدند، جمعي از صاحب ناموسان، لحاف هاي زربفت به جان آفرين سپرده بودند»87 و را بر سر كشيده جان روز اولي كه جنگ تمام شد، «سه روز و سه شب افاغنه اثاثية سپاهيان گريخته مشغول بودند به جمع اسباب و و معادل يكصد هزار تومان عايد محمود شد و محمود آورده اند، بهمراه چرا را اسباب اين كه بود در حيرت بالش نرم و دواج گرم و سامان بزم را به ميدان رزم چه افغانان در ميدان شاه در خانة باز همين مناسبت»88 و تاجري نقشينه فروش (ظ: سمساري، آنكه اشياء گرانبها خرد و فروشد) چهارده كيسه يافتند كه هر يك صد من محتوي كه گرديد معلوم و داشت بيشتر وزن يا تبريز عبارت بنابراين است.89 سكه تازه عباسي زر كيسه ها ليكورگوس قانون گذار اسپارت هميشه صحيح است كه ميگفت: «از من بشنويد، مردمي را كه جز به خوشگذراني

نينديشند هرگز سرانجام خوبي نخواهد بود»90....يك فرمول قطعي

و سپاه وضع كيفيت و گفتيم قبال كه مقدماتي با قزلباشان و لشكركشي آنها به قندهار، چنان بنظر مي آمد كه اين سربازان گوئي به مجلس بزم و عروسي ميرفته اند نه جنگ افغانان. اولين دستة سپاه ايراني كه به سرداري

● نه سپاه متجمل قزلباش و نه پولداران اصفهان، بر راه نتوانستند ثروت خود و پول با هيچكدام مشتي افغان برهنه سد كنند و روزي كه شهر به دست افغان افتاد «افغانان به هر عمارتي كه وارد مي شدند، جمعي از صاحب ناموسان، لحاف هاي زربفت را بر سر كشيده جان به جان آفرين سپرده

بودند».

Page 40: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 42

رفت محمود پيشواز (خوزستان) والي خان عبداهللا و زين و فربه اسبان و فاخر لباسهاي با سپاه «تمامت لگام زرين در برابر اردوي افغان سرا پرده ها و چادرهاي پوش رنگين برپا كردند»91 و در اولين برخورد، شكست «افاغنه 25 هزار تومان اين سپاه زراندود شد و نصيب زر مسكوك از لشكر قزلباش گرفته به اردوي خود نقل كردند»92 و اين سپاهيان با سربازاني مي جنگيدند، كه «اكثر با گندم برشته غذاي خود را تكافو ميكردند... كرباسهاي كفشهاي خود باران و گل در و داشتند، تن به رنگين را درمي آوردند كه ضايع نشود!» و در دليري و اطاعت نيز چنان بودند كه وقتي «مردي افغاني كه يك دستش ديگر با دست كه كردند وادارش بود، افتاده در جنگ

بجنگد.»93در فارسنامة ناصري هم آمده است كه «جماعت افغان زينهاي و اسبهاي الغر و پاره پاره لباس هاي چرك با چهره هاي با بي سايبان، گسسته، لگام هاي و شكسته

آفتاب ديده مستعد جنگ بودند.»ميتوان مقايسه كرد اين سپاه را با سپاه سلطان حسين كه به قول مرعشي «امراء درين زمان به سبب تن پروري

و راحت طلبي دست از فضيلت برداشته بودند.»94....از آن چه گفتيم، يك قانون كلي نيز ميتوان استخراج اين بديهيات بدست مي آيد و از توالي اين قانون كرد.

منحني آن مثل طاق ضربي عهد صفوي است:ـ قدرت، فتوحات را پيش مي آورد،

ـ فتوحات، ثروت و مال به پاي تخت مي رساند،سرداران و خصوصا رجال بدست مال و ثروت ـ

مي افتاد،و حريص تن پرور ثروتمند، سرداران و سربازان ـ

مي شدند،ـ حرص و شهوت پرستي و خودخواهي، اختالف و

ضعف سپاهي و خيانت را فراهم مي ساخت،سقوط موجب خيانت و اختالف و ضعف ـ

سلسله اي مي شد،ـ سقوط، آشفتگي و هرج و مرج پيش مي آورد،

ـ هرج و مرج زمينه را براي يك مرد باقدرت فراهم ميكرد،

ـ قدرت، فتوحات را پيش مي آورد... وهلم جراميتوان ازين عبارت، فرمول شيميائي تركيب حكومتها

را چنين نوشت: ← تجمل ← ضعف هرج ومرج← ← قدرت

ثروت ← قدرت

يادداشتها1. مجمع التواريخ ص 56

2. تشكيل دولت ملي در ايران ص 993. حق چو اندر مرد خوي زن نهد...

4. ويل دورانت ج 1 ص 5155. قاموس كتاب مقدس ص 76

6. ويل دورانت ج 1 ص 5187. مقصود باغهاي پارادائيز است كه در حكم پاركهاي بزرگي بوده و كلمة فردوس عربي و اروپا امريكا و پاركهاي مثل

پاراديس فرنگي از آن مشتق است،اگـر فـردوس بــر روي زمـيــن اسـت

همين است و همين است و همين است8. ايران باستان ص 205

9. وقتي كه ماندانا دختر آستياگس با كمبوجيه حاكم پارس دخترش در شكم كه ديد در خواب ماد «شاه كرد، ازدواج پوشيد، را آسيا تمام آن برگهاي و شاخ كه روئيد تاكي تعبيري كه مغها ازين خواب كردند اين بود كه از شكم دختر، پسري زائيده خواهد شد كه دنيا را خواهد گرفت». (روايت

هرودوت)عجيب اينست كه چنين خوابي در اول كار صفويه نيز ديده كه شبي، ديد «درخواب صفي شيخ نوشته اند است. شده شاخهاي درخت در دست داشت و مي نشاند، هر شاخي كه مي نشاندي يا از دستش افتادي درختي محكم شدي و شاخ با والده گفت، والده اش برافزودي و برگشتي، صورت حال

فرمود كه فرزندان بسيار شود». (صفوة الصفا)10. كوروشنامه ص 43

11. ايران باستان ص 27212. كوروش كبير، ص 1513. ايران باستان ص 284

14. ويل دورانت. ج 1 ص 52515. ايران باستان ص 989

16. ايران باستان ص 129817. ايران باستان ص 1309

هفت آسياي و ،360 باستان ص ايران به شود رجوع .18سنگ ص 27، و مقالة نگارنده در قهرمانان تاريخ ايران ص

14، و ذوالقرنين يا كوروش كبير ص 11.19. ايران باستان ص 1440

20. زين االخبار ص 28221. ايران باستان ص 2659

22. زين االخبار، تصحيح عبدالحي حبيبي ص 15323. ترجمة طبري بلعمي، نسخه عكسي، ص 1724. طبري ج 3 ص 221، زيرجامه، يا جوراب او

25. يعقوب ليث تأليف نگارنده به نقل از تاريخ سيستان26. تاريخ سيستان ص 220

27. سياستنامه ص 1528. سياستنامه ص 17

29. بحيره ص 2030. روضة الصفا ج 4 ص 35

31. زين االخبار ص 15032. زين االخبار ص 170

33. شاهنشاهي عضدالدوله، بنقل از تجارب االمم ص 19

Page 41: Ettelaate siasi 295

43شماره 295/ بهار1393

34. حبيب السير ج 2 ص 42335. روضة الصفا ج 4 ص 124....

36. زين االخبار ص 17737. زين االخبار ص 200

38. سرگذشت مسعودي ص 6839. تاريخ بيهقي ص 604...

40. سلجوقنامه ظهيري ص 1841. بحيره ص 48

42. روضة الصفا ج 2 ص 41143. سيرت جالل الدين منكبر ني ص 67

44. سيرت جالل الدين ص 5345. ايضا ص 4246. ايضا ص 8247. ايضا ص 7248. ايضا ص 77

49. جامع التواريخ رشيدي ج 2 ص 717،تطاول جالل الدين، در حكم نقطة سياهي در زندگي اوست، كه كرد افراط چنان آنجا غارت و گرجستان تسخير در او به «پيوسته گويد: ـ ـ حسام الدين خضر نزديكانش از يكي غارات و تخريب عمارات و... مشغول بوديم و غالم و بردة گرجي چنان ارزان شد كه يك نفر غالم گرجي به دو دينار بنابراين آيا فروخته مي شد.» (سيرت جالل الدين ص 146). چنگيز حق نداشت كه خود را نمايندة انتقام خدايي بشناسد و هنگام قتل عام مردم مثل آنكه منتي هم بر سر آنها دارد، به

مردم بخارا بگويد:در انـديـشه رفـتم ز بـهـر شمـا

دلـم خسـته شد بهر شـهر شمـاجـهان آفـرين گـفت فرمان بريد

بهر دو جهان، تا زمن جان بريدنبرديـد فـرمـان و مـن آمـــدم

چـو بـاد خـزان در چمن آمدم(نسخة خطي شاهنامه اي كه براي چنگيز سروده شده، موجود

در بريتيش ميوزيوم)و بعيد هم نيست كه حرف دولتشاه سمرقندي راست باشد كه قتل جالل الدين را انكار كرد و گويد در آخر عمر در حلقة درويشان درآمده بود و به حرفة پينه دوزي مشغول بود و تا

60 سالي پس از وقايع مغول زنده بود.50. سيرت جالل الدين ص 68 و 70

51. سيرت جالل الدين ص 5952. ايضا ص 60

53. در اصفهان مردي بنام حاجي سيد هاشمـ كه اصفهانيها او را «حسي هاشم» (به تخفيف) مي خواندند ـ تا دم مرگ پول خود را نه به كسي داده و نه به بانك سپرده بود. ازو پرسيدند چرا پولها را به بانك نميدهي؛ ميگفت: من پولها را به «حاجي مقصودش و است مطمئن تر همه از كه سپرده ام ابوتراب» خاك بود (تراب = خاك) هرچند گفته شد كه در آخر، خاك

هم امانت او را پس نداد. يعني پولها گم شد.54. لكچه يا ضم الم، در لهجة كرمان به معني زياد و انبوه و

دسته است.

55. حبيب السير ج 3 ص 9656. تاريخ وصاف ص 2757. تاريخ وصاف ص 39

58. طبقات ناصري ص 27259. فارسنامه ناصري، گفتار اول، ص 3960. ترجمه سفرنامه ابن بطوطه ص 20261. تاريخ طبرستان و رويان و.. ص 67

62. تاريخ طبرستان و.. ص 13063. تاريخ طبرستان ص 45

64. تاريخ طبرستان ص 32765. تاريخ طبرستان ص 309

66. تاريخ طبرستان و رويان ص 23467. سرگذشت مسعودي ص 124

68. يادداشتهاي ابراهام گاتوغي كوس ص 106. به عقيده من بايد گفت حيف ازين سربازان كه در پايان كار فرماندهشان نادر، سربازان بيشتر كه بگويم بايد هم را اين شد! ديوانه افغانهاي زير فرماندهي احمدخان ابدالي بودند. رجوع شود به

خاتون هفت قلعه چاپ دوم، نادر دوران 69. مجمل التواريخ گلستانه ص 390

70. مجمل التواريخ ص 45871. آگهي شهان ص 3

72. تاريخ ملكم ص 11773. از يادداشت هاي كوتزبو (موريس)

74. مقصود زمان تأليف كتاب افضل الملك (1314ـ1317ق) است.

75. تاريخ تحوالت سياسي نظام جهانگير قائم مقامي ص 66 بنقل از تاريخ افضل الملك

76. سرگذشت مسعودي ص 15077. سرگذشت مسعودي ص 325 و 322

78. مقاله دكتر زرين كوب، معارف اسالمي 39/7، خوك باني؟ البد براي مسيحيان! سرباز زردشتي، خوك بان مسيحي؟ پدر

گرسنگي بسوزد.79. رجوع به كوچه هفت پنج، ص 80

80. سرگذشت مسعودي ص 253 و 24581. روزنامة خاطرات اعتمادالسلطنه، تصحيح ايرج افشار.

82. سه سال در دربار ايران ص 11983. تاريخ نو، ص 335

84. طبري ج 3 ص 351 و ابن اثير ج 3 ص 6585. شاردن ج 7 ص 28086. شاردن ج 8 ص 225

87. عالم آراي نادري ج 1 ص 5288. روضة الصفا ج 8 ص 502

89. مينورسكي، سازمان اداري صفويه بنقل از زبدة التواريخ، ص230

90. تاريخ جهان براي خردساالن ص 10691. فارسنامة ناصري ص 159 گفتار اول

92. منتظم ناصري ج 2 ص 25593. منتظم ناصري ج 2 ص 243

94. مجمع التواريخ ص 37

Page 42: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 44

بسم رب السموات السبع و رب االرضين السبعخالق دريا و كوه و دشت و تيه

ملـكت او بـي حـد و او بـي شبيه(مولوي)

دنياي قرن بيستم تازه در دهه هاي آخر قرن، متوجه در بسيار نيروهاي و سرمايه است. شده كويرها خطر كشورهاي گرمسير و سردسير بياباني به فكر مهار كويرها يك كويري گياه هاي بذر پاشيدن با گاهي افتاده اند. بدست ازين درياي پهناور خاك را مهار مي كنند، گاهي با نشاندن تك نهالها در كيسه هاي نايلوني و آب پاشي با كاميون، بوتة نهالي را در ريگزار جان مي بخشند. جائي با ريختن قير و مازوت چند قطره باران كويري را به پاي بوته ها «هول» مي دهند و با اين چند بوتة گياه، نام جنگل كويري بدان مي نهند. اما هنوز تا مهار كردن اين درياي

بي كران طبيعت فرسنگها فاصله است.بيابان و ريگ روان است و بس

نه پرنده در وي، نه جنبده كس1البته نبايد فكر كرد كه اين فكر مبارزه با كوير تازه بوده باشد، يا از ابداعات قرن اتم و دوران حقوق بشر و برتري علم و عصر كمپيوتر به حساب آيد. هزار سال پيش هم كه بودجه بندي ساالنة واليت سيستان را مي خوانديم در جزء تمام ارقام بودجه كه ارقام «حقوق والي، و ساختن بارو، و قلعه، و مخارج زندانيان و حقوق قرآن خوانان، و حرسيان، و عريفان، و پاسبانان، و معرفان، و عوانان و

مؤذنان، و خريد صد برده و بنده، و مخارج بيمارستان، و بستن بندها و حقوق بندار و صاحب مظالم و غيره» ثلثين بود، هر سال: «ريگ بستن ها را در آن ثبت شده الف درهم...»2 ستون مخصوص داشت. يعني الاقل سي هزار سكة نقره تنها براي ديوارسازي مقابل ريگ در برابر البته مزارع و شهر و غير آن اختصاص داده مي شد كه از كل سه ميليارد و نيم درهم بودجة سيستان رقم قابل مالحظه اي نيست ولي به هرحال اين نكته را ثابت مي كند كه هزار سال پيش مردم ما به خطر اين سيالب سوزان بادپا پي برده بودند. وقتي اين نكته را هم درنظر گيريم بي جهت بيابان درختهاي از اگر پيش سال سيصد كه كسي درختي قطع مي كرد او را به قتل مي رساندند3 باز درخت داري و درختكاري اهميت كه مي شويم متوجه در كوير را از روزگاران قديم درنظر داشته اند ـ منتهي در

محدودة قدرت و توانائي خودشان....بارو و ديوار افراشتن هم باز روزگار، آن در اما، و كاشتن و آن4 برابر در سد بستن و ريگ برابر در قدرت نبود، مقصود به وافي راهي نگهداشتن درخت، ريگزار خيلي بيش از آن بود كه در برابر اين عوامل از پاي درافتد. كافي بود كه يك جريان تند شن كه بر بالهاي باد سوار شده بود هنگام عبور از همان سيستان كه نام برديم، مسجد جامع را در خود فرو برد.5 با همه اينها بشر دو پا از ايستادگي در مقابل اين دشمن بادپا، هرگز از پا نايستاده است. در همان ايام مي بينيم يك جوان سيستاني با گرفتن بيست هزار درهم، توانست مسير باد را از 18 فرسنگي تغيير دهد. اين نكته را يك سياح سيستاني در

بين راه مصر به ابن حوقل بازگو كرده است:«... مردم سيستان با استفاده از تجارب گذشتگان ـ خود سرزمين ـ است استوار هندسه دانش پاية بر كه را از خطر ريگ روان نگه مي دارند و اگر اين مراقبت نمي بود، ريگ، شهر و ديه ها را نابود مي كرد. من شنيدم كه مردم آن جا وقتي بخواهند ريگ را از جايي به جاي ديگر ـ براي اين كه زمين خودشان را فرا نگيرد ـ منتقل كنند، در نزديك ريگ، تپه و ديوارهائي از چوب و خار و جز آن تعبيه مي كنند، و در پائين آن در برابر باد، دري قرار مي دهند، باد از آن جا داخل شده و آن را مي پراند و در باالي آن چون گردبادي مي سازد و ريگ را به جائي

كه منظور ايشان است منتقل مي كند».6

روغن در ريگ!*

* برگرفته شده از «فرمانفرماي عالم»

Page 43: Ettelaate siasi 295

45شماره 295/ بهار 1393

و فني امكانات عدم به علت بشري بزرگ جامعة هم چنين به سبب كمي جمعيت و قانع بودن به آن چه طبيعت براي او به وديعه نهاده، تا سالهاي اخير چندان به خطر كويرها پي نبرده بود. تنها ساكنين اطراف «پياله هاي كوير» بودند7 كه به خطر اين «دشمن نرم» آگاه بودند ولي سبك باالن ساحلها و ساكنين كناره هاي مديترانه و بالتيك و رودخانه داران بزرگ كجا از حال اين خاك نشينان خبر

داشتند كه به قول ناصرخسرو:- صحراست يكي و بي كران صحرا.

امروز، دنيا به حيث كل جامعة بشري متوجه خطر عظيم بيابانها شده و بالنتيجه از امريكا و شوروي گرفته تا كشورهاي بياباني و فقير و كم آب و كشورهاي بياباني نفتي ثروتمند، همه يك دست و يك صدا به فكر چارة آن افتاده اند و حتي كشورهائي مثل سوئد از اسكانديناوي هم كه حتي يك ذره غبار كوير به چشم ايشان ننشسته... و داده اند ترتيب براي خود كويري تحقيقي مراكز هم هستند تازه تحقيقات درگيرودار مصر و اسرائيل مثل كه چگونه بر ريگ بيابان مسلط شوند و در واقع امروز مصيبت هاي جزء در را كويرها توسعة متمدن دنياي يا دردهاي بي امان همه گيري اتمي» عمومي مثل «بمب مثل وبا و طاعون و سرطان و آبله قرار داده، دسته جمعي به فكر مبارزه با آن افتاده اند زيرا مي دانند كه كويرها اگر همچنان گسترش بيابند روزي از دامنه هاي اروپا و امريكا

هم سربدر خواهند آورد....از كه بود مبارزه اي كوير، با مبارزه اصلي راه اما بيرون مي شد. از نه آن چه كه درون كوير شروع شد ـ اين ابتكار يا اختراع و اكتشاف كه جزء افتخارات مردمان كوير مردم نيست. كوچكي چيز است، كويرنشين كوير مردمان كنند. منفجر درون از را كوير توانستند بيرون او درون خود از را قهوه اي طاعون اين واكسن خود در را اصلي دواي آنان دورانديش فكر كشيدند.

كوير به دست آورد. دوائك فيك...

ـ ايجاد قنات و احداث كاريز.دارد به همين درون گرائي كوير اشاره موالنا گوئي

كه فرمايد:كـاريـز درون جـان تـو مـي بايد

كـز عـاريه ها تو را دري نگشايدآن چشمه كه در خانة تو مي زايد

بـه از رودي كـه از بـرون مي آيد

پول با كه است عربستان امروز جواب اين گوئي نفت ميخواهد با لوله كشي، آب تركيه را به بيابانهاي تشنه

خود برساند، بيابانهائي كه به قول شاعر در آنجازبس آفتاب از هوا يافت تاب

دل آب مي سوخت بر آفتاب!اختراع قنات و كاريز، در كوير، چيزي است از نوع اكتشاف آتش، يا الاقل از جنس افسانه «پرومته» يوناني انسان ها به و دزديده خدايان از را «آتش گفته اند: كه

هديه كرده...»8«عالج گفته اند كه اختراعي نوع از است يا چيزي كه واكسن كشف الاقل يا بود» كژدم كشتة كژدم زده كه معني بدين است؛ ويروس و ميكرب خود زاييده جوشان حيات آب چشمه بي امان، ريگ همان دل از

شود:9به ريگ اي پسر اندرون تشنه اند

همـه خلق و مـا بر لب كوثريمبه مربوط اكتشاف اين كه است اين آن از مهم تر امروز و ديروز، صد سال و پانصد سال و هزار سال پيش و حتي «عصر بدون آمار» نيست، بلكه تمدن بشري را تاريخ از پيش ـ شايد به چند هزار سال مورد اين در مكتوب و اختراع خط ـ عقب مي برد. اگر هيچ دليلي به اين كار نتوانم اقامه كنم، كافي است به اسامي آباديهاي بزرگ و معروف حول وحوش كويرهاي ايران اشاره كنم، و ندارند اسالمي عنوان اغلب معروف نامهاي اين كه پيشتر پيش، سال چهارصد و هزار از مسلما بالنتيجه احداث شده و اغلب نيز با نامهاي عصر ساساني همراه نيست، و بنابراين از دو هزار سال تجاوز مي كند، و برخي حتي مربوط به عصر تمدن زرتشتي هم نيست كه از سه كه است عصري به مربوط يعني مي گذرد، سال هزار

● اختراع قنات و كاريز، در كوير، چيزي است افسانه جنس از الاقل يا آتش، اكتشاف نوع از «پرومته» يوناني كه گفته اند: «آتش را از خدايان

دزديده و به انسان ها هديه كرده...»يا چيزي است از نوع اختراعي كه گفته اند «عالج كژدم زده كشتة كژدم بود» يا الاقل كشف واكسن بدين است؛ ويروس و ميكرب خود زاييده كه آب بي امان، چشمه ريگ همان دل از كه معني

حيات جوشان شود.

Page 44: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 46

هنوز پرستش و ستايش مظاهر عناصر طبيعي، خصوصا از يكي كه مي دانيم ما و است، داشته رواج «آناهيتا» اصول ديانت زرتشتي تبديل تثليث «ميترا» و «آناهيتا» و

«تيشتر» به پرستش اهورامزدا و نوعي توحيد بود.بدخت آباداني كه مي دانيم وقتي صورت اين در (بيدخت گناباد) در دل كوير خراسان، و آبادي «ناي بند» در مرز بيابان كرمان، و «جندق» در راه نائين، نقطة ارتباط اين بيابانهاي دوردست از هزاران سال پيش بوده است ـ و هر سه منتسب به آناهيتاست10- مي توانيم به اهميت

قدمت تمدن كاريزي كوير پي ببريم.به عصري مربوط آباديهاي كويري اسامي بيشترين است كه حتي امروز درك معني آن نيز براي ما مشكل است يعني با قواعد فقه اللغة عصر اشكاني و هخامنشي

هم گاهي بيگانگي مي نمايد.چه مي توان گفت در مفاد تركيب كلماتي مثل طبس، تازه ترين بم! و شوسف خوسف، راور، ساقند، بافق، از و باشند بوده نرماشير و انارك و اردكان شايد آنها با ميان كاشمر فاصلة زماني زبان شناسي مي توان همين عباس آباد، و نوق با رباطخان، و ورامين با ميان شور را

دريافت كه كمتر از فاصله مكاني آن دو نيست!***

ايجاد كاريز درين بيابان ها دو نتيجة مسلم داشت:1- نتيجه اقتصادي و مادي.2- نتيجة فرهنگي و معنوي.

شروع دوم از شماليها بقول اول كه است چطور كنيم!

ريگ اين كه، شود فراموش نبايد چيز هر از قبل

بيابان، الاقل دوبار تمدن آسيائي را از خطر حتمي نجات به عنوان «قهر خدائي» از آن فقط نبايد داده است. پس همين است. نهفته آن در نيز خدائي مهر كه كرد ياد ريگ بيابانهاي كرمان بود كه شايد حدود سي هزار سرباز مقدوني و همراهان اسكندر را در 330 سال پيش از ميالد يكجا در زير كفن گرم خود مدفون ساخت11 و در واقع يكي از عوامل بزرگ و اصلي بود كه باعث شد آرزوي يوناني شدن تمدن ايران خصوصا، و «هلنيزه» شدن شرق به وسيلة اسكندر و قشون يوناني ـ كه ده هزار تن از آنان و تنها يك شب با دختران ايراني ازدواج كردند ـ به گور برده شود و در واقع تمدن غرب نتواند شرق را در خود آب كند، و باعث آن همين بوده كه اسكندر، در وسط راه برگشت از هند، قشون خود را از دست داد و خود نيز پس از رسيدن به بابل به فاصلة كوتاهي سكته كرد يا به قولي دق مرگ شد يعني از فرط ناراحتي آنقدر عرق

خورد كه مرد!به صورت آن ريز دانه هاي كه بود ريگ همين باز «...گروه و درآمد ابرهه سپاهيان چشم بر سجيل مركب و مرد از كه سنگ ريزه ها ابابيل، مرغان گروه درمي گذشت بر قوم ابرهه باريده جمله را بكشتند» و آية اول سورة فيل نازل به همين است كه: الم تر كيف فعل

ربك باصحاب الفيل.12هزار شصت تا هزار چهل را سپاهيان اين تعداد نوشته اند.13 اين امر را كار ساده اي نگيريد، به گمان من نجات را آسيائي حتي و سامي تمدن بيابان، ريگهاي داده اند، زيرا تنها از زاويه و كوره راه باب المندب بود كه قاره سياه به آسيا راه پيدا كرده و تعدادي فيل نيز ـ كه در حكم تانكهاي امروزي بود ـ فرستاده بودند و اگر پايگاه يمن در دست سياه پوستان مي ماند قاره افريقا و سپاهانش بزودي از اين طريق به داخلة آسيا راه مي يافتند، منتهي با نيروي پيروزي ـ نه آنچنان كه بعدها به صورت برده آمدند، و بالنتيجه بسا احتمال اگر اين چند دانه ريگ نبود امروز تمدن افريقا و ساكنين عظيم افريقا، آسيا و الاقل بخش غربي آسيا ـ كه مكمن و منبت تمدن عظيم سامي (عبري و عربي و آسوري و كلداني)، و هم چنين تمدن امروز ـ است تركي باالخره و ايراني و هندي آريائي زير سيطرة سياهان و افريقائيان بود، و به عبارت ديگر، «تمدن ذرت» بر «تمدن برنج» و هر دو بر «تمدن گندم»، پيشي و بيشي گرفته بودند.14 به عبارت ديگر به جاي اين كاريزهاي در افريقائي سياهان هزار صدها و ده ها كه

(بيدخت بدخت آباداني كه مي دانيم وقتي ●گناباد) در دل كوير خراسان، و آبادي «ناي بند» در نقطة نائين، بيابان كرمان، و «جندق» در راه مرز سال هزاران از دوردست بيابانهاي اين ارتباط پيش بوده است ـ و هر سه منتسب به آناهيتاست ـ مي توانيم به اهميت قدمت تمدن كاريزي كوير

پي ببريم.بيشترين اسامي آباديهاي كويري مربوط به عصري براي ما نيز امروز درك معني آن است كه حتي مشكل است يعني با قواعد فقه اللغة عصر اشكاني

و هخامنشي هم گاهي بيگانگي مي نمايد.

Page 45: Ettelaate siasi 295

47شماره 295/ بهار 1393

بطايح و سوسنگرد براي ما به حفر كانال و شيرين كردن ناچار مي شديم ما قرنها و سالها بپردازند، شايد باتالق مشغول بيگاري به آنها موز و قهوه و ذرت مزارع در

باشيم....اگر ريگهاي قادسيه نبود، شايد تمدن آريائي هم با

لشكر رستم فرخزاد به باب المندب مي رسيد.باز مي شود اشاره كرد كه لشكريان خشايارشا را در بازداشت، و آن افريقا، همين ريگ از حركت صحراي طور كه خوانده ايم، ناپلئون نيز بعد از آن كه توپخانه اش ناچار و بازماند غزه اطراف بيابانهاي در حركت از بازگشت،15 به زبان آورده بود كه «يك دانه ريگ، مرا از رسيدن به هند بازداشت». رومل، روباه صحرا نيز، خرش در ريگزار شمال افريقا در گل ماند و به قاهره نرسيد، و اينك كدام ريگ باشد تا سد سكندر چهار ميليون سپاه سفيد و روس سرخ سپاه ميليون سه دو و چين زرد امريكا گردد، سپاهياني كه خود را برترين افراد عالم و

نژاد برتر و فهميده تر مي دانند و عقيده دارند كه:گيتي همه بيابان، ويشان رونـده رود

مردم همه مغيالن، ويشان صنوبرند16ريگ ماهيت صحرا، پيشتاز روباه رومل، نه ...نه و سوار، سفيد اسب ناپلئون نه و بود، شناخته را نادر نه ابرهه و نه بيابان نورد طالجوي، و خشايارشاي كه توپ به آسمان ريگهاي طبس بست، و نه كارتر كه پره هليكوپترش در همانجا شكست، و نه عبداهللا عامر كه قسمتي بزرگ از سپاهش جزء شهداي فهرج ـ و در واقع شهداي كويرندـ17 و نه اسكندر، و نه تيمور و نه

چنگيز.تنها يك تن كوير را خوب شناخت، و آن حجاج بن يوسف ثقفي بود كه وقتي خبر اوضاع كرمان را از مأموري در مأمورش پرسيد، بود فرستاده دفع خوارج براي كه جواب اين عبارت كوتاه و پر معني را نوشت: «ماؤهاوشل، و تمرهادقل، ولصهابطل، ان قل الجيوش بهاضاعوا و ان آنجا جائي است بود نوشته او درست كثروا جاعوا».18 كه آبش راكد است، (قطره قطره مي آيد) و خرماي آن خشك است (ظ: از نوع بيزو)، اما دزدهاي گردن كلفتي دارد...، اگر سپاه كم در آنجا آيد نابود ميشود، و اگر زياد

آيد از گرسنگي مي ميرد.و جواب ازو درست تر و بود، گفته درست او اين وقتي كه است يوسف حجاج بن عكس العمل بازگشت را خواند، دستور فرماندة خود گزارش كوتاه

سپاه را داد، و گفته اند كه به زبان آورد:ـ تركت الهلها

مقصودش كه ـ همانجا ساكنين به را آنجا يعني واگذار بودـ دشت قهرمان دزدان يعني بطل، لص هاي

كردم!ببينيم حاال بود، ريگ بازدارندگي مسائل اينجا تا جنبه اين بود؟ چه چاره راه بيابان، شدن بارآور براي اثر ارتباط ميان دول، از مربوط به مسائلي است كه در طريق كوير، پديد آمده، و درين ميان، آدميزاد، خصوصا باالخص و ايران مخصوصا و آسيا كويرهاي ساكنان كرمان و يزد، با احداث كاريز و كندن قنات در كوير، به آن صورت تحقق بخشيده اند. درست مثل اين كه كسي امروز بتواند در كره ماه گردآلود يك چشمه جوشان آب، بيابانهاي گز شوره و نصرت آباد چشمه اندازه به ولو آيا كند، ايجاد و كشف سيستان، و زاهدان و نرماشير مي دانيد اگر اين كار مي شد، دنياي متمدن، و آنها كه به به آن مي دادند؟ كاريز كوير، ماه رسيده اند، چه اهميتي در بيابانهاي خراسان و اصفهان و يزد و كرمان كه بيش از پانصد فرسنگ (سه هزار كيلومتر) از ري تا سراوان و چابهار را دربرميگيرد ـ يك شاهكار تمدني است كه كه آنها نيست. زآب بهتر هيچ مفازه در موالنا: به قول تمدن هند را مطالعه كرده اند و طبقات تمدني بين النهرين را شناخته اند و با تمدن عظيم كنار مديترانه و خصوصا يوناني آشنائي دارند، مي دانند و خوب هم مي دانند كه

● نبايد فراموش شود كه، اين ريگ بيابان، الاقل دوبار تمدن آسيائي را از خطر حتمي نجات داده است. پس نبايد از آن فقط به عنوان «قهر خدائي» است. نهفته آن در نيز خدائي مهر كه كرد ياد بيابانهاي كرمان بود كه شايد حدود همين ريگ سي هزار سرباز مقدوني و همراهان اسكندر را در ميالد يكجا در زير كفن گرم از پيش 330 سال عوامل از يكي واقع در و ساخت مدفون خود بزرگ و اصلي بود كه باعث شد آرزوي يوناني شدن تمدن ايران خصوصا، و «هلنيزه» شدن شرق به وسيلة اسكندر و قشون يوناني ـ كه ده هزار تن از آنان و تنها يك شب با دختران ايراني ازدواج كردند ـ به گور برده شود و در واقع تمدن غرب

نتواند شرق را در خود آب كند.

Page 46: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 48

ارتباط مستقيم ميان اين تمدنها جز از طريق همين بيابان ولي ممكن هست يعني نيست، ممكن طوالني عجيب مشكل است. دنيا خيلي كوچك است و راه هاي ارتباطي سخت محدود، ولي كوير سخت بزرگ است و بي راه! وسط از تمدن ها عبور راه كوتاه ترين هرحال به لكن

كويرهاي آسياي ميانه و خاور نزديك مي گذرد.البته بيابانهاي عالم كم نيست، بيابان مغرب هفتصد و حجاز، بيابان و مصر، بيابان و دارد، طول فرسخ به نوبه ـ بيابان بيابان حضر موت، و بيابان خوارزم، و طول پانصد فرسنگ ـ و دهها بيابان ديگر هست19 ولي هيچكدام از اين ها، كاري كه بيابان كوير، و بيابان لوت20 در اتصال تمدن شرق و غرب، هند و بين النهرين، چين

و روم كرده اند، نكرده اند.صحـراي دلـم هـزار فـرسنـگ

آتـشـگـه كــاروان نـبـيـنـم21درست است كه مي شد يك مثقال هل و زردچوبه را از طريق تنگة خيبر و كابل و هرات و ري و طرابوزان به قسطنطنيه رساند، يا از طريق كناره هاي عمان و بحر چاشني با را مديترانه ساحل مردم اسكندريه، و احمر اوال، كه نكنيم فراموش اما كرد، آشنا فلفل و دارچين اين راه ها معموال مشحون است از كوه هاي بلند سركش رودخانه هاي و كوب كاروان جنگلهاي صعب العبور و و اشكن» «نعل گردنه هاي و مسافرفريب دريانماي «گاوكش» و تنگهاي «دركش وركش» «كالغ پر»! و در تمام طول تاريخ در تصرف تركان ماوراءالنهر و اعراب آنجا هم كالهش كارواني اگر كه است بوده بدوي قدم حدود آن به آن برداشتن براي بزحمت مي افتاد،

ميگذاشت!ثانيا، طول راه هاي غير بياباني، درست سه برابر راه مستقيم كويري و بياباني است؛ و سوم آنكه: راه منحصر

مي شود، و بدا به تمدني و اقتصادي و سياستي و مملكتي كه سرنوشت آن تنها در يك راه و به يك طريق محدود يك كوچك، سادة اتفاق يك موردي چنين در شود. ناامني محلي، يك غرق راه بندان يك شكست پل، يك كشتي، كافي است كه ارتباط را ببندد، ولو آن كه نام آن ايستگاه «بازرگان» باشد، يا چابهارش بوي بهار دهد، و يا مادر شهرش به خرم شهر منتهي گردد! بدين طريق راه ميانه طبيعي ترين و ساده ترين راه ارتباطي ميان شرق و غرب است و تنها از كويرهاي ايران ميگذرد ـ كويرهايي شتر هزار هزاران پاي اثر خود خنك شبهاي در كه صفاري و بختي بخت النصري را ديده اند ـ كه راه عبور كوير برخالف ساير نقاط عالم هميشه از شب مي گذرد!

- شبروان چون كرم شب تابند صحرائي همه!فراموش نكنيم كه قديم ترين تمدنهاي شناخته شدة عالم، در شرق كوير22 تمدن چين و تمدن هند است با بين النهرين تمدن كوير، غرب در و جمعيت، ميليونها اين ارتباط يونان. و مصر تمدن آن از بعد و است، و مي گذرد كوير طريق از تنها طبيعي به طور تمدنها، اثر برخورد تمدنهاي گوناگون را تنها در دهات كوچك همين كويرها مثل «آقوس» ـ شهداد ـ توان ديد و ساية

تمدنهاي گذشته را هم:هزار سال گذشت از حكايت مجنون

هنوز مردم چـادرنشين سيه پوشند23بنابراين مي توانيد در ذهن خود متصور كنيد كاروان بلوچستان و كرمان و از از هند مي آيد و شتري را كه آن جا در و مي رسد بين النهرين به و مي گذرد فارس ضمن اين كه بارهاي چيني و دارچين را خالي مي كند، مسافرين از يكي از خورجين نيز پنجاتنتره كتاب يك خارج مي شود و اين همان كتابي است كه به زبان پهلوي در دربار نوشيروان به توسط روزبة فارسي ترجمه و به نام كليله و دمنه مشهور، و بعد از اسالم توسط ابن مقفع به عربي و سپس توسط رودكي به شعر فارسي ترجمه سمرقند و بخارا در را كتاب اين كجا از رودكي شد. را پشت سر بيابان كتاب چقدر اين كه ديد بايد ديد؟ «داستان آنجا، در و به سغد رسيده، از سند تا گذاشته دهانه چاهي به را او و مي فريبد را كه شير خرگوشي چاه قعر به و مي بيند آب در را خود عكس و ميبرد مي جهد» از آن كتاب تبديل به تصاويري ميشود كه بعد از دهها قرن، هم امروز «بلينيتسكي»، تاريخ و هنر سغديها را از دوران باستان تا فتح اعراب به رشته تحرير مي آورد

افريقا، صحراي در را خشايارشا لشكريان ●كه طور آن و بازداشت، از حركت ريگ همين خوانده ايم، ناپلئون نيز بعد از آن كه توپخانه اش از حركت در بيابانهاي اطراف غزه بازماند و ناچار بازگشت، به زبان آورده بود كه «يك دانه ريگ، روباه رومل، بازداشت». هند به رسيدن از مرا صحرا نيز، خرش در ريگزار شمال افريقا در گل

ماند و به قاهره نرسيد.

Page 47: Ettelaate siasi 295

49شماره 295/ بهار 1393

و از آن تصاوير گفتگو به ميان مي آورد.24باز مي توانيد مجسم كنيد كارواني كه ترجمة فارسي از پيش قرن ده ها سرياني خط به را نسطوري زبور بيابانهاي از دجله كناره هاي يا و مديترانه سواحل گذرانده جيحون از داده، عبور بيهق و طبس طوالني قطعات يا است.25 كرده پياده سيبري «تورفان» در و فارسي به خط مانوي، كه باز در همين تورفان جاي پايي داشته است. به راستي اين حلقة اتصال ميان كوير بيهق و نيشابور و طبس، يعني قنات هايي كه كاروان هاي عابر از آن مي نوشيده اند و رحمت به باني آن مي فرستاده اند، اگر نبودند، اين كاروان چگونه مي گذشت، و اين كتاب نشانة و است فرات معارف غرب و تمدن نمايندة كه تمدن سامي و يهود است، چگونه مي توانست از شمال

چين سر درآورد؟كتاب «شاناق» پزشك و منجم هندي را كه سيصد بين النهرين به كجا از مي زيسته ميالد از پيش سال براي هارون الرشيد زمان كه هندي «منكه» آورده اند؟ معالجه او به بغداد آمد به امر يحيي بن خالد برمكي آن را از هندي به فارسي ترجمه كرد، اين كتاب كه در سموم است در دنيا شهرت يافت، ولي به هرحال اگر از طريق از راه كوير عبور كرده است. نيامده باشد المحاله دريا عالوه بر آن، آنها كه در دهات كوير براساس طب هندي معالجات داشته اند و هنوز هم دارند مگر نه آنست كه از طريق همين ارتباط ها با هزار خون دل به هم رسيده اند:

كـجـا افـتـادي اي دردانـة مـقـصـود از دستمكه من با سيل خون اين خاكدان را ريگ شو كردم

هند در بيروني ابوريحان مثل استادي كه روز آن به زبان عربي نتيجة تسلط به مطالعه مي پرداخت و در وسانسكريت توانست آثار رياضي يوناني و هندي را با يكديگر مقايسه كند و كتاب «راشيكات الهند» را بنويسد الهند»26 و منجمي الوارده من «الجوابات عن المسائل و شمار اعشاري را كه خاص هنديان بود و به كار بردن داد، در قرار را مدنظر آن «وتر» و غير به جاي «جيب» واقع مطالعاتش بر پاية كتابهائي نهاده شده بود كه يا از يوناني به سرياني و سپس هندي و يا از هندي به عربي و سرياني و غير آن ترجمه شده بوده اند. و همة اينها جز از يك راه ارتباطي مناسب ممكن نيست، اين راه را قناتهاي

كوير فراهم ساخته بودند. گرد باد خاك مجنون را به چشم كم مبين

دشت در دامان خود پرورده اين دردانه را

جويا كشميريدربارة ارزش اقتصادي اين كاريزهاي كويري، كافي است تنها به يك نكته كوچك اشاره كنم، زيرا حرف از

اقتصاد هميشه به درازا مي كشد.آباديهاي كويري يك ازين يكي تنها مورد بنده در حسابي كرده ام، البته حسابي سرانگشتي كه با محاسبات كمپيوتري از زمين تا آسمان فاصله دارد، ولي چون همه واقع اعتراض مورد كنم گمان گرفته ام را حداقل جا نشوم. اگر قبول كنيم كه كلمة بيدخت منتسب به فرشته آناهيتا و مربوط به روزگار ناهيدپرستي در ايران ـ يعني پيش از زمان زرتشت ياالاقل پيش از اسالم باشد و هم گمان كنيم كه قنات بيدخت را به احترام اين فرشته آب هزار سه دو ـ حداقل باشند ناميده نام بدين باران و سرانگشتي يك حساب با و مي گذرد آن عمر از سال همين بيدخت قنات اين كرده اند، آبياري مهندسين كه نيم» آب دارد يعني در هر روزها حدود يك «سنگ و ثانيه حدود پانزده ليتر27ـ به اندازه يك پيت نفت تقريبا، آب جاري داشته است، با اين حساب هر روز حدود يك ميليون و دويست و نود هزار ليتر آب داده است، حدود پانصد ميليون ليتر در سال، و اگر سه هزار سال اين قنات آب داده باشد عددي با رقم 15 كه يازده صفر در جلو آن باشد يعني قريب يك ونيم ترليون ليتر آب در دشت هاي

گناباد پراكنده است.28قناتهائي اين قنوات در گناباد فراوان بوده و امثال بوده كه زمان ناصرخسرو (هزار سال پيش) هفتصد «گز» است.29 داشته ـ عمق امروز متر يعني حدود سيصد ـ چاهي كه به قول من، امروز مي توان منار «ايفل» را دزديد

و در آن پنهان كرد.30

● ... نه رومل، روباه پيشتاز صحرا، ماهيت ريگ را شناخته بود، و نه ناپلئون اسب سفيد سوار، و نه خشايارشاي بيابان نورد طالجوي، و نه ابرهه و نه نادر كه توپ به آسمان ريگهاي طبس بست، و نه كارتر كه پره هليكوپترش در همانجا شكست، و نه عبداهللا عامر كه قسمتي بزرگ از سپاهش جزء شهداي فهرج ـ و در واقع شهداي كويرندـ و نه

اسكندر، و نه تيمور و نه چنگيز.تنها يك تن كوير را خوب شناخت، و آن حجاج بن

يوسف ثقفي بود.

Page 48: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 50

نكنيد فراموش اقتصادي: ارتباطات جهت از اما مي گذرد. يك ضريب راه ها در آدميزاد عمر نصف كه بازرگاني ـ عالوه بر جنس، و فروشنده، و بازوي كار، و مواد خام اوليه، و غيره ـ يكي هم ضريب كيلومتر راه وزن

است كه با يك نرخ ثابت باال و پائين مي رود....فراموش نكنيم كه راه پانصد فرسنگي مستقيم ميان «قصدار» و اصفهان را صدها سالـ كه از طريق كوير يك ماه فاصله زماني مي گرفت، اگر مثال آبادي كوچك كم آب شوره گز در كوير بلوچستان نبود ـ ناچار بودند از طريق خط منحني هندوكش و بينالود و البرز و زاگرس به طول هزار و پانصد فرسنگ، و يك سال تمام (365 روزه) طي كنند و تازه عبور شتر يعني «كشتي بيابان» ـ كه به قول سعدي «بيابان نوردي چو كشتي بر آب» است ـ از آن راه كوهستاني ممكن نبود مگر آن كه مثل مرحوم كنند.31 نعل را شترها باشد قرار آقاسي ميرزا حاجي اين راه كوتاه يعني راه كوير كه در اثر وجود قناتها در منازل آبادان شده بود قرنها به بشر امكان مي داد كه حتي

كاالهاي فاسد شدني را نيز به موقع به مقصد برساند.في المثل وقتي خاتون بخارا، آن زن زيباروي تاريخ و به قول نرشخي «شيرين و با جمال»، صحبت از ارزش طبي و اهميت دودانه خرماي كهنه مي كند (درختي كه هرگز در بخارا نمي رويد)، سعيدبن عثمان، «...كسان خود را فرمود تا پنج شتر خرماء تازه بار كردند و به نزديك خاتون بردند. خاتون جوالها بگشاد و خرماء بسيار ديد، در عذر آمد و گفت ما را از اين جنس بسيار نباشد.»32 است، ممكن ساده خيلي امروز كار اين انجام البته كوتاه ترين طريق از تنها پيش سال وسيصد هزار ولي

بود كه مي توانست خرماي آن راهي بود، و راه ممكن بين النهرين يا خوزستان يا بم، يا خبيص، و ياالاقل طبس آب كه ـ بيابان مستقيم طريق از مدت كمترين در را «كاريز» آن را آبادان و قابل عبور ساخته بودـ به آن سوي برساند ـ جائي كه ريگهاي يعني «ريگ آموي» جيحون ابريشم پرنيان و بيابانش هم در زير پاي رودكي حكم

داشت.همين ارتباط بياباني بود كه موجب مي شد تاجري در جزيرة كيش بتواند «صدوپنجاه شتر بار و چهل بندة خدمتكار» داشته باشد. اين تاجر وقتي با سعدي صحبت

مي كرد خيلي ساده مي گفت:كدام آن گفتم پيشست. در ديگر سفري «...سعديا به چين، بردن پارسي خواهم گوگرد گفت: سفرست؟ كه شنيدم قيمتي عظيم دارد، و از آن جا كاسة چيني به روم آرم، و ديباي رومي به هند و فوالد هندي به حلب و آبگينة حلبي به يمن، و برد يماني به پارس، وزآن پس

ترك تجارت كنم و به دكاني بنشينم...»33اين از يكي از بايد ناچار كاالها اين از كدام هر شهرهاي بياباني بگذرد، چه كاسة چيني از چين به روم و چه ديباي رومي از روم به هند و فوالد هندي به حلب و چه آبگينة حلبي به يمن34 و مهم تر از همه اينها گوگرد از طريق كوبنان و طبس بايد به چين كه حتما پارسي بگذرد؛ همان راهي كه ماركوپولو نيز ناچار بود «توتياي به شاهزاده خانم چيني داده از آن جا عبور را كوبناني» برساند كه چشمش را بدان سورمه كشد يا وسمه بم را از طريق يزد به چين برساند كه چشم چيني در ابروي

تيره گيراتر شود.باروت است، زيرا پس امروز مديون اختراع دنياي اين شده. دگرگونه دنيا تمدن ديگر تفنگ، اختراع از چينيان به را باروت اختراع كه شنيده ايد البد هم را آنها است به اين شوخي هم منسوب نسبت ميدهند و كه مي گويند نژاد زرد هزاران سال باروت را مي شناخت اما نژاد سفيد از آن استفاده مي كرد تنها در آتشبازي و پانصد سال پيش بدان دست يافت و دنيا را با آن آتش مي آيد. بدست گوگرد از باروت اين هرحال به زد!

گوگرد را چيني ها از كجا بدست مي آوردند؟خواهم پارسي «گوگرد داده: را ما جواب سعدي شد معلوم دارد» عظيم قيمتي شنيدم كه چين به بردن چرا قيمت گوگرد در آنجا زياد است. آخر با آن باروت

مي ساخته اند.

● كاريز كوير، در بيابانهاي خراسان و اصفهان و يزد و كرمان كه بيش از پانصد فرسنگ (سه هزار كيلومتر) از ري تا سراوان و چابهار را دربرميگيرد، در موالنا: به قول كه است تمدني شاهكار يك هند تمدن كه آنها نيست. زآب بهتر هيچ مفازه بين النهرين تمدني طبقات و كرده اند مطالعه را و مديترانه كنار عظيم تمدن با و شناخته اند را خصوصا يوناني آشنائي دارند، مي دانند و خوب هم مي دانند كه ارتباط مستقيم ميان اين تمدنها جز از طريق همين بيابان طوالني عجيب ممكن نيست،

يعني ممكن هست ولي مشكل است.

Page 49: Ettelaate siasi 295

51شماره 295/ بهار 1393

آبادي كويري اين است كه ارزش يك مقصود من مثل خور و ساقند را به اين كه صد من جو يا پنجاه من سنجيد. نبايد مي دهد محصول بار چغندر دو يا شلغم ارزش آب در كوير از جهت ارتباط اقتصادي و فرهنگي به ضريب صد هزار مي رسد، يعني كاري را كه «نهبندان»

مي كند ممكن است «سد اسوان» از عهده بر نيايد.بنده نمي خواهم براي ساكنان كوير معجزه سازم و ادعا كنم كه ساكنان آن همه از خانواده «چهل گزي» ها بوده اند و هر قدم كه برميداشته اند چهل گز بوده است،35 به خبيص مي آمده اند (حدود چهل از سيستان و صبح فرسنگ) و عصر دوباره باز مي گشته اند و آنها خشتهاي قلعة معروف خبيص (شهداد) و اندوهجرد را نهاده و آن

را ساخته اند.36شما هم اين را مي توانيد بگوئيد كه چه فرق دارد كه كسي مثال كتاب پنجاتنتره يا تختة شطرنج يا بار قرنفل را صد روزه از طريق كويرات كرمان از هند به بابل برساند و طبرستان و هرات و خيبر طريق از روزه سيصد يا به منزل مي رسيده است! بار كه باالخره ري و همدان، تنها يك نكته در جواب هست و آن اين كه اگر كسي به را كاالئي كه كند اختراع وسيله اي بتواند كه باشد جاي سيصد روزه در ظرف صد روز از جائي به جائي برساند اختراع و اكتشاف او اگر چه دو هزار سال پيش شده باشد در حكم اختراع همان كسي است كه فاصلة ميان لندن و نيويورك را در قرن اتم به جاي شش ساعته كند، با كنكورد طي بوئينگ، ظرف سه ساعت با جت اختراعي كه دنياي ارتباطات را تكان داده است، با اين تفاوت كه اين يكي در قرن اتم و كمپيوتر مدت فاصلة زماني را به نصف رسانده، و او در هزاران سال پيش به ثلث، و فضيلت او بيست درصد بيشتر است، و از جهت

زماني هزار درصد!البته چيز به ظاهر ساده اي است: بيرون اين اختراع و اسپهكه، و نرماشير ميان آب آفتابه لوله يك آوردن امكان دادن به يك كاروان عظيم كه بتواند با وجود اين يك «شاش موش» آب! شير شود و خود را از فرسنگها اهميت اقتصادي و بنده محاسبات بيابان نجات دهد.37 آماري اين پديده را به كمپيوترهاي رياضي دانان عصر و دوستان اقتصاددان مي سپارم مخصوصا اگر توجه كنيم كه بوده اند كاروانهائي كه مركب بوده اند از ده هزار شتر كه سي كيلومتر راه جاده را مي پوشانده اند38 و شايد آخرين و كوچكترين آنها كاروان سيصد شتري بوده است كه از

طريق سبزوار به طبس رسيده و بار آن نفت عليه ما عليه بوده است كه البد از روسيه آورده بودند. و اين كاروان

را شخص «سون هدين» به چشم ديده بوده است.39من همه جا از ريگ بيابان و وحشت آن، خصوصا آيا اما كردم. مي نشيند، صحبت باد بالهاي بر كه وقتي اين احتمال هم هست كه همين ريگهاي بيابان يك روز حفظ كنندة تمدن جديد بشر بوده باشند؟ اول بايد تذكر از ريگ ما را كه اين وحشتي از قديم، مردم، دهم كه داريم آنها نداشته اند، بالعكس در اثر مهارتها و تجربه ها و اعتماد به نفسها چنان شده بودند كه هم باد و هم ريگ من بودند. گرفته فرمان تحت زيادي حد تا را بيابان در فضائل ريگ و شن كلمه اي تاريخ سيستان چند از برايتان صحبت كنم تا بدانيد كه نهصد سال پيش مردم با ريگ چگونه برخورد مي كردند. هر كس هر چه دارد بايد قدر آن را بداند، و من از ريگ و كوير سخن مي گويم، و اميدارم مثل آن شاعر ريگ آشنا، نزاري قهستاني نفرماييد

كه:ازيـن نـصـيحت بـيـهـوده، اي فـقـيـه تـو را

چه حاصل است؟ كه روغن به ريگ مي ريزي!مؤلف تاريخ سيستان در تخصصهاي مردم سيستان

گويد:نيست را ايشان دون كه دارند ديگر كارهاء و ...»[يعني كسي غير از اينها از آن اطالع ندارد] چون راندن ريگ از جاي به جاي، و جمع كردن آن، و بداشتن به اي خزينه را ايشان ريگ آن و خواهند، كه جاي هر بزرگوار است كه همه چيزي كه بخواهند به ريگ اندر كنند، هرچند كه ساليان بر آيد نگاه دارد و بدان اندر هيچ نيايد، و اين علم كسي ديگر را نيست. و فايدة نقصان آن ريگ نيز، دون اين، آنست كه به جائي كه از آن اندك

● كوتاه ترين راه عبور تمدن ها از وسط كويرهاي آسياي ميانه و خاور نزديك مي گذرد.

البته بيابانهاي عالم كم نيست، بيابان مغرب هفتصد فرسخ طول دارد، و بيابان مصر، و بيابان حجاز، و بيابان خوارزم، و بيابان حضر موت، و بيابان نوبهـ به طول پانصد فرسنگـ و دهها بيابان ديگر هست ولي هيچكدام از اين ها، كاري كه بيابان كوير و بيابان لوت در اتصال تمدن شرق و غرب، هند و

بين النهرين، چين و روم كرده اند، نكرده اند.

Page 50: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 52

بدارند نبات بهتر رويد و آب كه بر آنجا برود بي علت گردد». مقصود آنست كه ديگر بيماري نخواهد داشت. در واقع از ريگ بيابان براي تصفية آب استفاده مي كردند و در آن روزگار كه آبها همه آلوده بود، به صورت خاص در واقع آب را عقيم و سترون مي كرده اند. امروز هم با

همين ريگ و ذغال آب را تصفيه مي كنند.بياباني حرف نمي توانم اثر طبي ريگ بنده در باب چون بزهكار يزدگرد كه داريم روايت يك ولي بزنم فرزند برايش نمي ماند و در خردسالي مي مردند به توصية پزشكان دستور داد كاخي در سرزمينهاي خشك بياباني بسازند كه فرزندان را به آن جا بفرستد. او پسرش بهرام را به حيره فرستاد و به نعمان بن منذر سپردند، و كاخ

خورنق را براي او ساختند.سازنده قصر خورنق سنمار نام داشت ـ پس از آن كه بهرام به دنيا آمد پدرش يزدگرد او را به عرب سپرد

كه تربيت و پرستاري كنند.40در هم سيستان تاريخ چرا كه مي شويم متوجه باز

فضيلت ريگ مي گويد:و نشيند برريگ) (يعني آن جا بر كه مردم «...و خسبد تن درست باشد، و از فضل ريگ است كه فرزند آدم را چون خرد باشد بر آن جا بدارند تا قوي گردد، و اعضاء وي درست باشد [قابل توجه اطباء بزرگوار]. و ديگر، آسياء چرخ كنند تا باد بگرداند و آرد كند، و به آسيا به دست يا آب، آسياء يا بايد ستور شهرها ديگر كنند، [قابل توجه صرفه جوئي هاي سوخت و انرژي] و هم ازين چرخها بساخته اند تا آب كشد از چاه به باغها

و به زمين كه از آن كشت كنند، و اگر آب تنك باشد... و همچنين بسيار منفعت از باد برگيرند.

و ديگر كه [سيستان] شهريست به ذات خويش قائم كه به هيچ شهري محتاج نيست كه اگر كاروان گسسته الوان و جامهاء بزرگوار و از نعمتهاي گردد، همه چيز اندر آن شهر بايد همه آنچه ملوك را و اهل ثروت را به زيادت نيايد و به جاي ديگر حاجت يافته شود كه

باشد...».41بنابراين متوجه مي شويم كه همة آن چيزي را كه ما اطراف و برده نام «خودكفا» به عنوان اقتصاد در امروز نوشته ايم كتاب و داده تشكيل كنگره و سمينار آن تحت عنوان «شهري به ذات خويش قائم» در هزار سال اين اصلي ماية كه آنست و عجب كرده اند، ياد پيش خودكفائي هم چيزي نيست جز باد و خاك! ارزان ترين چيز و پرياب ترين چيزها! اي آبهاي پنهاني در دل كوير كجائيد كه آبروي آتش نفت را در حضور اين آدم خاكي

بر باد دهيد!كي به مجنون يا به فرهادش برابر مي كنيم

مـا مگر ديوانه خود را زصحرا جسته ايم؟بيابان حرفي اين درباب فضيلت ريگ از بيش من ندارم. فقط اشاره مي كنم شايد يك روز هم تنها مدافع برابر بيابان باشند در نوع بشر همين ريگهاي بي انتهاي نيروي بي امان جهان «ويران كن» اتم و بمبهاي آن. مگر كه است ريگ كوهه يك تنها هم امروز كه آنست نه انفجار يك بمب را به حداقل مي رساند؟ مگر نه ضرر آنست كه فضانوردان شوروي را تنها همين مشت خاك و مي دهند؟ نجات اتمسفر فشار از سيبري صحراهاي اتمي زباله هاي مدفن روزي شايد كه اينست نه مگر همين ريگهاي بيابان شود كه جان فرزندان شهر از آسيب

آن نجات يابد؟دنياي آباد به قول خاقاني عفن شده است:

ايـن عـالـم اسـت جـافي و ازجيفه موج زنصحراي جان طلب، كه عفن شد هواي خاكدرست است كه در سيستان به قول «سون هدين»: در اين جا «باد و آب بر سر حكومت مي جنگند و كار يك ديگر را خنثي مي كنند» ولي مردم بيابان و ساكنان كوير را كه نعمت راضي هستند و هر چيز اين به خودشان

خداي داده نعمت خداي مي دانند.پرورش كه بلوچستان و مردم سيستان مردم كوير، آنرا تنها، نه بودند، بي پايان ريگزارهاي همين يافته

«قصدار» ميان مستقيم فرسنگي پانصد راه ●كوير طريق از كه ـ سال صدها را اصفهان و آبادي مثال اگر مي گرفت، زماني فاصله ماه يك كوچك كم آب شوره گز در كوير بلوچستان نبود ـ ناچار بودند از طريق خط منحني هندوكش و پانصد به طول هزار و البرز و زاگرس بينالود و فرسنگ، و يك سال تمام (365روزه) طي كنند و تازه عبور شتر يعني «كشتي بيابان» ـ كه به قول سعدي «بيابان نوردي چو كشتي بر آب» است ـ مثل آن كه نبود مگر راه كوهستاني ممكن آن از را شترها باشد قرار آقاسي ميرزا مرحوم حاجي

نعل كنند.

Page 51: Ettelaate siasi 295

53شماره 295/ بهار 1393

وحشت خدائي ندانستند بلكه آنرا يكي از آيات رحمت او به حساب آوردند، و با نيروي تجربه و كار، به عبارت شاعرانه تر، از ريگ روان، اين دشمن گرم، «طالي نرم»

يا «طالي روان» ساختند.42همين شايد بشر، اميد تنها آينده، در من، گمان به بيابانها و كويرها و شن زارهاي دراندردشت بي انتها بوده نه و اروپا سواحل نه و آمازون جنگلهاي نه ـ باشند آسمان خراشهاي امريكا، و نه يخچالهاي روسيه، كه آن توالت كاغذ يا ساخت بخاري، در براي سوخت اولي براي كنسرو كردن جان اين دومي به درد مي خورد! و

آدميزاد! كه دنيا ديوانه شده است، ديوانه ديوانه!بهر مجنون تو اين كوه و بيابان تنگ است

بهر مـا كـوه دگر بايـد و صـحراي دگر!اين ريگهاي بيابان كه اگر يك دانه تخم ليموي ترش در آن غرس كني، مثال در ميناب، همان يك دانه در سال ده هزار دانه ليمو به تو بار مي دهد، يا يك بوته پسته در راور يا رفسنجان يا دامغان در آن بكاري و سالي فقط دوبار (يكي بهار و يكي زمستان) به آن آب دهي پنجاه كيلو پسته كيلوئي پنجاه تومان به مردم «آگاه» باز خواهد داد، و در «گه» و «اسپهكه» درخت خربزه به تو تقديم

خواهد كرد كه با كمال تعجب تكبير بفرستي و بگوئي:درخت گردكان با اين بزرگي

درخـت خـربـزه اهللا اكـبـر!و هندوانه جيرفت آن در اسفندماه بر خوان عيد تبريز كام تبريك گويان را شيرين مي كند، درست مصداق قول خداوندي كه «فانبتنا فيها حبا و عنبا و قضبا و زيتونا و نخال و حدائق غلباء وفا كهة و ابا»43 آري اين كوير و اين بيابان و آن حرارت و آن گرما و حتي آن باد سموم همة ميليون يك بلي است. خداوندي رحمت آيات اين ها راه بيابانك و در چهار و درخت خرما در وسط خور كويرهاي چهار استان، آيت رحمت خدائي است و در حكم طالي شيرين مردمان طالپرست؛ درختي كه يك

دانه اش در برفهاي سوئد نمي رويد.به تبديل بايد را بيابان دانه ريگ نميگويم هر بنده از بدستي در كه ندارم هم توقع كرد، مرجان و لؤلؤ سبز نارنج و ليمو درخت بي كران، ريگ اين صحراي كنيم و چغندر و شلغم بكاريم، ولي ميگويم كه هر كس هر چه دارد به صورتي از آن بايد استفاده كند، آنكه قله كوه و برف دارد در ارتفاعات سفيد كوه ـ «مون بالن»ـ، برف بازي ميكند و پول درمي آورد، تله اسكي مي نشاند

دريا آنكه مي اندازد، تله به را پولدار مردان و زنان و دارد با كشتي و قايق و تفريحگاه آبي و غار زيردريائي (مثل كاپري) حتي با طور ماهيگيري، خلقي را مثل پريان اكناف از دارد آنكه ساحل شني مي اندازد، به طور دريا عالم خصوصا صاحبان سواحل سنگستاني را به آغوش سنگريزه هاي خود مي چسباند، يا ريگهاي سفيد ساحل

شرقي افريقا را جواهر پر درآمد سياه پوستان ميكند.نداشته كه ـ هيچ اسكيمو هم و حتي قطب شمال به هواي گله گوزن، خلق را بخود ميكشد، كه باشد ـ روزي او بر پشت گله ـ يا بر پشت آهوي سبز است ـ و به هواي آهوي سبز بسته است، يا به كورسوي چراغ شفق قطبي ـ كه خطي سرخ بر كرانه دوردست است ـ براي خود قطب و مدار اقتصادي فراهم مي آورد. آبشار و كوه و گل و گياه و تپه و ماهور كه ديگر جاي خود دارد، همه رهزن خلق اند. حتي قبرستان (كاتاكومب)، و حتي

فاضالب (اگوي پاريس) منشأ درآمد توريستي است.كه بي حاصل روان ريگ مشت اين و ما ميمانيم بيابان هم ريگ هم شاعر كاشاني، كليم بقول دوتائي،

خودمان:چندانكه مي رويم بجائي نمي رسيم

ريگ ار روان بود ز بيابان نمي رودميفرمائيد با اين ريگ خداداد چه كنيم؟

من يك پيشنهاد دارم، يعني ميخواهم آخر كار نيش خود را بزنم، و بگويم: حاال كه هيچ چيز از آن نميتوانيد حاصل كشيد، الاقل بيائيد، ودرين بيابانهاي دور و دراز

مار بكاريد! آري مار!در بيست سي صفحه مطلب خواهيد گفت، فالني فضائل ريگ نوشت و حاال آخرين پيشنهاد خود را هم ـ كه كمتر از، اگرنه نيش مار، بل كم از نيش عقرب نيست،

و اقتضاي طبع باستاني است، مطرح ميكند.من اول يك توضيحي بدهم كه پيشنهادم را پر دست

● ارزش يك آبادي كويري مثل خور و ساقند را يا دو يا پنجاه من شلغم به اين كه صد من جو نبايد سنجيد. ارزش بار چغندر محصول مي دهد آب در كوير از جهت ارتباط اقتصادي و فرهنگي به ضريب صد هزار مي رسد، يعني كاري را كه از اسوان» «سد است ممكن مي كند «نهبندان»

عهده بر نيايد.

Page 52: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 54

كم نگيريد، چون اين ريگ كه من مي بينم حاال حاالها هم ديگر سالهاي و قرنها بود، خواهد و هست ما با

خواهد بود.اين كه گفتم پرورش مار، شوخي نيست، اينكار خود من هم نيست. پانزده سال پيش كه در پاريس بودم، در و قرقيزستان درباب مطلبي فيگارو شماره هاي از يكي كوهستانهاي بلند و بيابانهاي ريگزار نزديك آن خواندم، از دو چيز خوب استفاده و متوجه شدم كه مردم آنجا

مي كنند:تا گاهي و ساخته متري خيابانهاي شصت اول، ـ 12 رديف درخت در آن كاشته اند، و برگ اين درختان پائيز ميريزد و غذاي زمستان گوسفندهاي آنهاست. در همين برگي كه اگر در تهران از چنارهاي بي حاصل اين چنارستان آب تلف كن جمع آوري ميشد، ميتوانستيم با آن دهها گله هزارتائي گوسفند را از سال در كنيم و بجاي اينكه اينهمه آب قنات را هرز بگذاريم كه توي جوهاي سيماني بدود و قوطي هاي خالي كنسرو و روغن موتور اقتصاد بساط از گوشه اي بچرخاند، تولوق و تلق را كشاورزي و اقتصاد بي سامان اين شهر بي در و دروازه را بگيريم و از سقوط نجات دهيم، اقال چند ميليون درخت گردو آن به جاي اگر كه ميدهيم آب بي خود را چنار كاشته بوديم، الاقل بچه ها سالي ده تا سنگ ميزدند و ده

تا گردو به دامان آنها مي افتاد و دعاي خير مي كردند!در كه خواندم فيگارو روزنامه همان در دوم، ـ قرقيزستان يك مركز شناخت بزرگ مار و زهرمار دائر نوع صدها و دهها كه است دليل بدين اين و است، مارهاي گوناگون در ريگزارهاي آن واليت وجود دارند، و اصال بعضي ها را پرورش ميدهند تا سم آنها را بگيرند و دواي ضد سم (پادزهر) آنها را بسازند، هم مردم خود را نجات دهند و هم بخارج صادر كنند و در ساير موارد

داروئي از آن بهره برند.فيگارو، مورخ 22 دسامبر 1970ـ اول دي 1349ش. مينويسد در قرقيزستان ـ كه پاي تخت آن شهر معروف نگهداري مار نوع هزار شانزده حدود ـ است تاشكند ساليانه كدام هر مارها اين نوع!) هزار 16) ميشود دانشمندان ميكنند. توليد سم گرم دويست تا بين صد ميسازند آن براي پادزهر نوعي زهرها اين با شوروي كه هر گرم آن 1400 روبل، بيش از پنجاه شصت هزار

تومان ارزش دارد!اينها مارها را هفته اي يك بار در دستگاهي، با شوك الكتريكي قلقلك ميدهند (با قدرت حدود 1/2 ولت) و باعث ميشوند كه مار زهر خود را از نوك دندان بريزد. نوع برحسب كدام، هر خرجند، كم خيلي مارها اين اشتهايشان، هر ماه، تنها از دو تا حدود 10 دانه جوجه كوچك، يا گنجشك، جيره غذائي دارند، مهمان گنجشك روزي ازين سر به صالح تر هرگز ديده بوديد؟ مهماني

كه هزارها دالر ارز خارجي به كشور وارد ميكند!حاال مي فهميم كه چرا، سعدي حكيم، هشتصد سال

پيش متوجه اهميت اين نكته بود و ميگفت:زنـان بـاردار، ار مــار زايـنـد

بـه ار، فـرزنـد نـاهنجار زايندكوير ما هم، اگر مار در آن پرورش داده شود، بهتر از

آنست كه اينطور عقيم و سترون بماند!خنده دارد كه وقتي كسي را بد اخم و تخم مي بينيم سرمايه چه اين كه غافل ميماند، زهرمار مثل ميگوئيم گرانبهائي است، افسوس كه در تاريخ، زهرمارخان، حتي يك گرم از اين زهر همراه نداشت كه بتواند جواب شاه

عباس صفوي را بدهد.44گيـرم كـه مـارچـوبه كند تن به شكل مار

كو زهر بهر دشمن و كو مهره بهر دوستيك طهماسب قلي سلطان افشار داشته ايم در تبريز، كه به علت اختالف با افشار قلي سلطان قورچي، باعث

چون بزهكار يزدگرد كه داريم روايت يك ●فرزند برايش نمي ماند و در خردسالي مي مردند به توصية پزشكان دستور داد كاخي در سرزمينهاي آن جا به را فرزندان كه بسازند بياباني خشك بفرستد. او پسرش بهرام را به حيره فرستاد و به نعمان بن منذر سپردند، و كاخ خورنق را براي او

ساختند.سازنده قصر خورنق سنمار نام داشت . پس از آن كه بهرام به دنيا آمد پدرش يزدگرد او را به عرب

سپرد كه تربيت و پرستاري كنند.باز متوجه مي شويم كه چرا تاريخ سيستان هم در

فضيلت ريگ مي گويد:نشيند و برريگ) بر آن جا (يعني «...و مردم كه خسبد تن درست باشد، و از فضل ريگ است كه فرزند آدم را چون خرد باشد بر آن جا بدارند تا

قوي گردد، و اعضاء وي درست باشد....»

Page 53: Ettelaate siasi 295

55شماره 295/ بهار 1393

شد كه وقتي عثمانيه تبريز را گرفته بودند، قلي سلطان و جباربيگ برادرزاده اش از اردو گريخته، «روميان را از آمدن خود خبردار گردانيده، دفعة خود را به پاي حصار حصار درون به كشيده باال را ايشان روميان انداخته، قورچي باشي بخانه و... قلي سلطان طهماسب بردند. را او خانه جهات و اسباب و اموال تمامي و ريختند عورات كرده، يكسان خاك با را او خانه كرده، تاراج ايشان را عريان كرده در خانه نشانيدند...» البته طهماسب قلي سلطان به همين مناسبت ترفيع مقام يافت و بعدها حاكم كوه كيلويه شد. بعدها كه شاه عباس بزرگ قدرت فارس به گرديد، اين حاكم طغيان متوجه و كرد، پيدا لشكر كشيد، و «...طهماسب قلي سلطان... كه سر از ربقه عبوديت پيچيده بود گرفتار شده، او را به درگاه آوردند، و بعد از چند روز، در سر اردوبازار، او را بقتل آوردند (وقايع 999 هـ/ 1590 م) و كس به الكاي كوه كيلويه از او فرستادند، زهرمار سلطان عقب زهرمار سلطان، ولد گريخته، به جانب خراسان رفت و در دامغان گرفتار شد، آخر او را به دارالسلطنه قزوين آورده، حسب االمر مطاع، در ديك عذاب جوشيد...»45 روايت ديگر، فقط در مورد تعداد جوشيده ها، اندكي تفاوت دارد و گويد: «... زهرمار سلطان را، با يك دو تن ديگر، به نويد عاطفت و احسان و كشيد، زنجير به و آورد به دست اقطاعات اعطاي و فرمان داد در ماه ربيع االول آن سال در ميدان قزوين در

ديگهاي بزرگ جوشاندند...»46***

مـرا و خـار مـغيالن بحال خود بگذاركه دل نميرود اي ساربان ازين منزل47

در واقع اصل چهار عنصر، يعني آب و باد و آتش مي كنند آشتي هم با كه است كوير در تنها خاك، و به نظر مداوم جنگ در هميشه ظاهر به كه هرچند ـ هم نپنداريد. شوخي را مخلص كالم اين ـ مي رسند كه مي دارد اعالم جهاني سازمان خواربار رئيس امروز تا پايان قرن بيستم يعني بيست سال ديگر، بيش از يك ميليارد، يعني هزار ميليون دهن باز خواهيم داشت كه در گرسنگي و فقر غذائي كامل لب به شكوه خواهند گشود. كلنگ ها و شخم ها و و بيل ها كه آوريم به خاطر وقتي گاوآهن ها و اخيرا تراكتورها بر بيشتر زمين ها و نقاطي كه قابل كشت و زرع بوده اند تسلط يافته، و هزاران سال حداكثر رمق خاك را كشيده، و با وجود كود شيميائي و حيواني آن خاك تيره را به روز سياه بي رمقي و الغري

نشانده اند، آن وقت متوجه مي شويم كه بايد براي نجات از گرسنگي راه ديگري پيدا كرد. اگر واقعا كوشش هاي مردم عالم در جابه جائي بخار آب و بارور كردن ابرها به جائي برسد ـ كه حتما خواهد رسيد ـ آن وقت است كه كوير با آغوش باز به گرسنگان عالم به زبان بي زباني و

مناجات لطيف خويش، صالي خير مقدم خواهد زد.ناله هاي خانگي، دل را تسلي بخش نيست

در بيابان، مي توان، فرياد خاطر خواه زد48اشاره اي كوير شبانة نجواي باب در هدين سون خورشيد كه همين كوير، «در گويد: او دارد. دلپذير غروب مي كند و حرارت به سرعت پايين مي آيد، صداي خفيف زوزه مانندي از ميان تپه هاي شن شنيده مي شود. شايد اين صدا از سرد شدن شنها و به هم ماليده شدنشان به وجود مي آيد. اين صدا آواز شبانة كوير است، صداي جشن يك شب ديگر است، صداي اين تپه هاي شني كه حاال آرامند و اما از صدها سال به اين طرف بدون اين كه

قراري بگيرند در گردش اند...»49البته اين تصور من از ريگ بيابان و «تيه» است كه يك روزي موسي وار، نجات بخش سرگشتگان تيه وادي آن خالف يكي هم شايد شد، خواهد بشري جامعة

پندارد و مرا با شعر موالنا سرزنش كند كه:عكس مي گوئي و مقلوب، اي سفيه

اي رهـا كـرده ره و بـگـرفـتـه تـيهولي من گمان دارم كه در نجواي شبانگاهي كوير،

اين رمز و راز را توان شنيد:اي آدميزاد كه براين راه مي گذري، اي رها كرده ره و

كه بلوچستان و سيستان مردم كوير، مردم ●پرورش يافته همين ريگزارهاي بي پايان بودند، نه تنها آنرا وحشت خدائي ندانستند بلكه آنرا يكي از آيات رحمت او به حساب آوردند، و با نيروي تجربه و كار، به عبارت شاعرانه تر، از ريگ روان، روان» «طالي يا نرم» «طالي گرم، دشمن اين

ساختند.به گمان من، در آينده، تنها اميد بشر، شايد همين دراندردشت شن زارهاي و كويرها و بيابانها نه و آمازون جنگلهاي نه ، باشند بوده بي انتها سواحل اروپا و نه آسمان خراشهاي امريكا، و نه

يخچالهاي روسيه.

Page 54: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 56

بگرفته تيه، آگاه باش كه روزي دراين «وادغير ذي زرع» در ساية درختان گذر خواهي كرد، و آن روز است كه به قول اسير الهيجي ـ شاعري كه در برسات و عرصات را كوير تشنگي هاي هرگز خزر، باران زير در و هند،

نچشيده ـ آن روز ديگر، به قول او:زتنـهائـي دل سـوداپـرسـتان كام ميگيرد

جنون از ريگ صحرا روغن بادام ميگيرد

يادداشت هابه كه قنوات» «حفظ سمينار در قرائت براي مقاله اين *تقاضاي سازمان برنامه، در تيرماه 1361 در خراسان تشكيل شده بود، ارسال و سپس در مجله چيستا، سال اول ص 1113

چاپ شده است.1. شعر از نظامي است.

2. تاريخ سيستان تصحيح مرحوم بهار، ص 33.از پياده خودش زيرا بود، داده عباس شاه را حكم اين .3اصفهان از طريق طبس و كويرات خراسان به مشهد مشرف آسايش به كويري درخت هاي همين زير در طبعا و شده رسيده بود و متوجه اهميت آن درخت ها بود (رجوع شود به

سياست و اقتصاد عصر صفوي، چاپ دوم ص 80).است شده تعبير ريگ» «بند به آن از سيستان تاريخ در .4

(تاريخ سيستان ص 21).5. يعقوب ليث تأليف نگارنده، چاپ دوم، ص 82 به نقل از

كتب جغرافيائي.ص شعار، جعفر دكتر ترجمة حوقل. ابن صورة االرض .6

.1537. اصطالح پياله و كاسه را من براي كوير بكار برده ام، و از كرده ام تعبير پياله هفت كوير به ايران معروف كوير هفت

(مقدمه چاپ دوم حماسة كوير).8. پرومته، برطبق اساطير يونان مقداري از بذر آتش را از چرخ خورشيد، يا كوره هفائيستوس ربوده، آن را در ساقة گياهي پنهان كرده به زمين آورد. همين امر باعث خشم زئوس شد و پرومته را در زنجيرهاي فوالدين در قفقاز زنداني ساخت

(فرهنگ اساطير يونان، بهمنش، ص 781).

9. من در جاي ديگر تا حدودي ثابت كرده ام كه اين اختراع از كرمان شروع شده است. (وادي هفتواد، ص 219)، و كتاب

ديگري كه زير چاپ دارم.10. خاتون هفت قلعه، ص 216 و 270 و 288.

11. قشون اسكندر كه از هند به بابل مي آمد از طريق بيابان كرمان گذشت و تعداد آن حدود يكصد و بيست هزار پياده و پانزده هزار سواره بوده (پلوتارك). بيش از ربع قشون اسكندر به علت گرما و عوارض ديگر هالك شدند (ايران باستان، ص در و درميماندند روان ريگ داغ تپه هاي در اين ها (1860آن فرو مي رفتند. (حاشيه تاريخ كرمان تصحيح نگارنده، ص

196، به نقل از آريان).انگليسي، افسر ميجرسايكس بود كه بعد تنها دو هزار سال يوناني در مرمر اسكندر: يك ظرف تعقيب خط سير ضمن درة هليل به دست آورد (تحقيقات جغرافي در ايران، گابريل،

ترجمة فتحعلي خواجه نوري ص 227). و ثابت كرد كه:همان مرحله است اين بيابان دوركه گم شد درو لشكر سلم و تور

ابرهه غالم مردي رومي بوده و بر اصحمه ملك حبشه .12ميالدي، 531) كرد بند را يمن فرماندار سميفع و شوريد پروكپيوس). شكست او كه فيلهايش هم از بين رفت به سال نيز اكرم رسول تولد سال كه گرفت صورت ميالدي 570

هست و آن را عام الفيل ناميده اند.ابراهيم حسن، ج 1، ص السياسي، حسن تاريخ االسالم .13

.54سه در را عالم تمدن كل امروز مورخان از بعضي .14و هند و (چين زردپوستان تمدن كه كرده اند خالصه نوع هندوچين) باشد، و تمدن سياه پوستان (كه تمدن افريقاست)، و تمدن سفيدپوستان كه تمدن آريائي ها و بعضي نژاد سامي است. چون اغلب زردپوستان برنج خوارند تمدن آنها را تمدن برنج گفته اند، و آريائي هاي گندم خوار را صاحب تمدن گندم، اصلي كه خوراك ـ ذرت تمدن اولياي را افريقا سياهان و

آنهاست ـ نام نهاده اند (نون جو، ص 328 ببعد)15. و طبعا هجوم تمدن غرب براي مدتي به تأخير افتاد.

16. شعر از ناصر خسرو است.17. رجوع شود به مقالة نگارنده در باب عبداهللا بن عامر كه

براي كنفرانس رياض نوشته ام.18. عقدالعلي للموقف االعلي. افضل كرمان، تصحيح مرحوم

عامري با مقدمه نگارنده، چاپ دوم، ص 121.19. شرحي درين باب در روضة الصفا ج 7 ص 340 نوشته

شده است.20. در روضة الصفا ج 7 ص 429 و بعضي كتب ديگر لوط

نوشته شده (سلجوقيان و غز كرمان ص 197).21. شعر از خاقاني است.

خياركبيري و گويند، «كبير» كرمان در را كوير كلمه .22نام نامند. كويرات را كرمان شمال دهات و است معروف

● آبادي ميان راه بصره به مكه تنها در اثر كاريزي ايرانيان ساخته بودند و آن درست اين است كه فاصلة عظيم بياباني را دو قسمت مي كند. (مقالة تمدن كرمان). در صحابي يك دربارة نگارنده احتياجي نداشت كه از آن راهها بگذرد، ولي از ميان است فرق و بگذرد، بود ناچار ايران كوير

اختيار و اجبار!

Page 55: Ettelaate siasi 295

57شماره 295/ بهار 1393

قديمي است. گويا فردوسي هم آنرا آورده است:بياباني از وي رمان ديو و شير

هـمه خـاك شخ و، همه كه كويرظاهرا مقصود، نوع خاصي از بيابان است به علت رنگ آن و جنس آن، به گمان من اين كلمه با رنگ «كبود» و «كو» ارتباط اطالق مي شود براي خاكي بر وزن جوونو، كو، كلمه دارد. نهاوند نميكند. در نفوذ آبي كم رنگ است و آب در آن كه به آنها كه چشم آبي دارند ميگويند چش كو (= چشم آبي). احتماال چون در كوير سراب به آب و در پاي آبي مي ماند. اين وجه تسميه پيش آمده باشد، چه يك معناي كوير، سراب هم هست. (انندراج). از جهت جنس ريگ و خاك، فرق است دوگونه ازين تركيبي لوت، كوير كوير. ميان و لوت، ميان خاك و رنگ است. كلمه مفازه و تيه عربي، و بيابان خودمان، كه بهترين كالم گوياي بي آبي است، كلمه كوير را از كتاب ها

كنار گذاشته:روزگارم رفت زين گون حالها

هم چو تيه و قوم موسي سالها23. شعر از بابا فغاني است.

24. مقالة بزرگ علوي، مجلة آينده، سال هفتم، ص 227آثار از قديمترين اين كتاب كه يكي 25. در باب سرنوشت زبان فارسي است رجوع شود به مقاله استاد دكتر غالمحسين صديقي، مجلة دانشكده ادبيات دانشگاه تهران سال 13، شماره

4، ص 60.26. بيروني نامه، نگارش ابوالقاسم قرباني: ص 513.

27. تاريخ و جغرافياي گناباد، سلطان حسين تابنده گنابادي، ص20.

28. حماسة كوير ص 235.29. سفرنامة ناصر خسرو ص 141: ظاهرا مقصود از گز، در

آن روزگار، يك ارش، يعني طول يك بازو بوده است.30. حماسه كوير ص 236.

31. سياست و اقتصاد عصر صفوي، چاپ دوم، ص 459.32. تاريخ بخارا، ص 48.

33. گلستان سعدي، باب سوم.34. و همين آبگينة حلبي، وقتي از كوير ميگذرد و به ايران اين كل و كلمه، چند با را نقش عجيب اين شاعر ميرسد، ارتباط ها و التقاط هاي تمدي و ذوقي را در يك بيت به زبان

ميآورد:عكـس ابـروي او در آينـه نيست

مسجـدي در حلب بنا شده استخودش ابوالبشر آدم حضرت گويا كه اين از بگذريم .35

چهل گز قد داشته است.36. حماسه كوير ص 591

37. بگذريم از اين كه در بيابان هاي عالم جاهائي مثل ريگ او جايي هست كه دو منزل است و «پهناي هبير هست كه جائي هست كه چهار منزل است، و درازاي او بيست منزل كه مي دانيم ما باز و (حدودالعالم) است» سرخ او ريگ و كه است كاريزي اثر در تنها مكه به بصره راه ميان آبادي بياباني عظيم فاصلة اين درست آن و بودند ساخته ايرانيان را دو قسمت مي كند. (مقالة نگارنده دربارة يك صحابي در كرمان). اين مقاله قرار بود در كنگره رياض خوانده شود كه بداءحاصل شد! مسأله اينست كه تمدن احتياجي نداشت كه از آن راهها بگذرد، ولي از كوير ايران ناچار بود بگذرد، و فرق

است ميان اختيار و اجبار!از سيستان عباس اوائل سلطنت شاه در كارواني 38. چنين گذشته و يك ماه در سيستان مهمان حاكم شهر بوده (سياست

و اقتصاد عصر صفوي، ص 11 به نقل از احياءالملوك).39. كويرهاي ايران، ترجمه پرويز رجبي ص 464.

40. اخبار ايران از ابن اثير، ترجمة نگارنده ص 51. اشاره اي به آن از مردم بنا پايان از پس بكنم. هم سنمار جزاي به حيرت افتادند، و شاه هديه بسيار به او داد. سنمار گفت اگر مي دانستم كه چنين اجر و پاداش شايسته اي دريافت مي كنم كاخي مي ساختم كه همراه گردش خورشيد حركت كند (شبيه دونو تورم يا برج دانوب كه رستورانش دور برج مي چرخد تو مي شود معلوم داد جواب نعمان ديده ام). را آن من و داد فرمان پس نساختي، و بسازي اين از بهتر مي توانستي تا او را از فراز همان كاخ خورنق به زير انداختند و مرد و

جزاءالسنمار در عربي مثل ساير شد.41. تاريخ سيستان، تصحيح بهار، ص 12.

42. ما چند جور تعبير داريم درباب طال، كه از آنجمله است: طالي سياه براي برده (افريقا) و نفت (عربستان)، طالي سبز براي پستة (ايران) و جنگل (هند)، طالي سفيد براي آبشار (امريكا) و پنبه (مصر)، طالي نرم براي پوست (روسيه شمالي (براي (يونان)، طالي زرد بردگان سفيد كابل) و پوستين و طال در همه جا)، و ابريشم (چين)، طالي شيرين را هم براي

خرماي خور و خبيص، من اختراع كرده ام.43. سوره عيسي، آيه 30.

جناب صفوي، عصر حكام عجيب اسم هاي از يكي .44زهرمارخان است.

45. خالصة التواريخ، ص 91246. زندگاني شاه عباس اول، نصراهللا فلسفي، ص 168 ج 2،

به نقل از روضة الصفويه.47. شعر از سعدي است.

48. شعر از اورنگ زيب است (گويا؟).49. كويرهاي ايران، ص 27.

Page 56: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 58

سخنراني در كنگرة بين المللي بزرگداشت ابوالفضل بيهقي (شهريور 1349)

سه دو بيهقي صفحه اي هفتصد ششصد تاريخ در «ذكر عنوان تحت است شده كرمان سهم نيز صفحه

احوال كرمان و هزيمت آن لشكر كه آنجا مرتب بود».درياي اين در شناگري و غوطه وري از بنده عجز و مهم مباحث آنهمه از دست كه آمد موجب ژرف، جالب و دلپذير و عجيب بشويم و تنها بياد كرمان بپردازم. البد همة دوستان و استادان بزرگواري كه اين روزها با اين تاريخ عظيم دست وگريبان بوده اند خواهند گفت كه «فالني از ميان پيامبران جرجيس را انتخاب كرده» ـ يا مثل موالي روم را در حقم صادق خواهند دانست آنجا

كه سخن از «تازه وارد» بغداد ميكند و ميگويد:... در بـغـداد آيـد نــاگـهـان

بگـذرد از اين كران تا آن كراناز همه عيـش و خوشيها و مزه

مـي نـبـينـد غيـر قشر خربزه1درخصوص بنده عشق و اشتياق به كه آنان شايد واليت كرمان آگاهند از داستان دلپذير همشهري خود من كه وحشي بافقي باشد استعانت گيرند و از سرگذشت

شيرين او شاهد به ميان آرند كه گفت:يـكي فـرهـاد را در بيستون ديـد

ز وضـع بـيستـونش بـاز پرسيـد

زشيرين گفت در هر سو نـشانـيبه هر سنگي ز شـيرين داسـتانـي

فالن روز اين طرف فرمود آهنگفرود آمد ز گلگون بر فالن سنگ

فالنجا ايـسـتاد و سـوي من ديدفالن نقـش فـالن سنـگم پسنديد

فالن جاماند گلگون از تك وپـويبه گردن بردم او را تا فالن سـوي

غرض كز گفتگو بودش همين كامكـه شـيريـن را بـه تقريبي برد نام

بيهقي در كرمان ياد انتخاب گذشته اينها همة از لحظات آخرين كرمان شاهد كه بود ازين سبب بيشتر دولت غزنوي بوده و اين خود از عجايبي فر و شكوه است كه در مورد بيشتر سلسله هاي بزرگ تاريخي ايران صدق مينمايد، چه كرمان دروازه هاي استقبال خود را به روي يزدگرد سوم ساساني و جالل الدين خوارزمشاهي و شاه منصور و سيد احمد صفوي و لطفعلي خان زند كه همه آخرين شاهزادگان درمانده بوده اند هم گشوده و يا به عبارت بهتر دولتهاي بزرگ ايراني صبح صادقشان در آفاق ديگر تافته است و كرمان بينوا هميشه ناچار بوده در

«آفتاب لب بام» حكومتها تن خود را گرم كند!با درخواست معذرت از محضر استادان عزيزـ اكنون بر سر داستان رويم. گفتگو از سالهايي است كه مسعود غزنوي بر عصاي قدرت محمودي سليمان وار تكيه زده به واليات اطراف در آشفتگي موريانه هاي هرچند و خوردن پاية اين عصا مشغولند ـ اما هنوز بأس محمودي از خاك وي شمشير نهيب «از جرباذقاني قول به كه قعر دريا برخاستي» همچنان او را برپاي داشتي چندانكه مسعود به خيال اضافه كردن بر حوزة حكومت خود و به فكر تسخير كرمان افتاده است. بيهقي در اين مورد گويد «.... و ناچار از حديث شكافد و باز بايد نمود كار كرمان و سبب هزيمت ـ تا مقرر گردد كه در تاريخ اين ببايد. بدان وقت كه امير مسعود از هرات به بلخ آمد و لشكري با حاجب جامه دار2 به مكران فرستاده بود و كاري بآن نيكويي برفته بود و بوالعسكر قرار گرفت و آن واليت واليت به كه منهيان بياراميدند، مردمان و مضبوط شد كرمان بودند امير را بازنمودند كه حاكم اينجا امير بغداد علت به نميرسد بداد و ميكنند فساد مفسدان و است

ياد كرمان از بيهقي*

* برگرفته شده از «يادنامة ابوالفضل بيهقي»

Page 57: Ettelaate siasi 295

59شماره 295/ بهار1393

آنكه خود به خويشتن مشغول است و درمانده».مقصود از آرامش مكران در اينجا مسألة پناهنده شدن به درگاه سلطان مسعود است و ابوالعسكر پسر معدان برادرش بر پيروزي براي او به مسعود سلطان كمك عيسي كه بقول گرديزي «امير ناصرلدين اهللا مرتاش فراش را مثال داد و با او فرستاد تا به مكران شد و انصاف از

برادر بستد3».برگرديم به كار كرمان:

ابوكاليجار مرزبان پسر سلطان الدوله كه مردي متهور بود بعد از مرگ پدر توانست دوباره حكومت كرمان را از چنگ عموي خود ابوالفوارس انتزاع كند. او مدتها با «به است نوشته بيهقي اينكه و داشت مبارزه عم خود خويشتن مشغول است و درمانده» اشاره بدين جنگهاي و فاسد مردي ابوالفوارس آن بر عالوه است. خانگي شرابخوار بوده و تسلط بر خود نداشته، چندانكه «چون شراب خواري اصحاب و ندماء مجلس خود را به ضرب تأديب نمودي؛ نوبتي در سرمستي فرمان داد كه وزير را دويست تازيانه زدند! و چون هشيار شد به طالق سوگند

داد كه باكس نگويد4».اينكه بيهقي حاكم كرمان را امير بغداد نوشته به تصريح استاد فياض به نقل از اديب پيشاوري «چون اغلب در آن ايام امارت بغداد بدست ديالمه بوده بدين سبب او را

يعني باكاليجار را امير بغداد گفته است».سالي كه فتح كرمان صورت گرفت نيز بايد بعد از معدان كه بود سال اين در زيرا باشد (=1030م) 422درگذشته5 و اختالف بين برادران در همين وقت شروع شده، هرچند ابن اثير وقايع كرمان را ذيل سال 422هـ ياد

كرده است.اما با مالحظة اينكه سال 422 نخستين سال حكومت مسعود و شروع گرفتاري هاي او مثل يكسره كردن كار برادرش و قتل حسنك و غير آن بوده، نميتوان قبول كرد كه در چنين موقعي به اين لشكركشي دست زده باشد. عالوه بر آن هم در سمط العلي (تاريخ اختصاصي كرمان) لشكركشي اين سال خوافي، فصيحي مجمل در هم و 424هـ (=1032م) ياد شده كه به صحت اقرب مينمايد. بعمائه ار عشرين و و اربع وقايع ذيل خوافي فصيحي آرد: «ستاندن سلطان مسعودبن سلطان الماضي محمودبن با حوزة تصرف و بويه آل از را كرمان امير سبكتكين خود گرفتن. فرستادن سلطان مسعودبن محمود، احمدبن

علي بن نوشتكين را به ايالت كرمان...6»

بزرگ را همت «امير گويد مطلب دنبالة در بيهقي بر آن داشت كه آن واليت را گرفته آيد. چه كرمان به بود، و ديگر روي ري و سپاهان پيوسته پايان سيستان تا همدان فرمانبري حشم اين دولت داشتند. درين معني به بلخ راي زدند با خواجة بزرگ احمد حسن، و چند روز در اين حديث بودند تا قرار گرفت كه احمد علي باشد و والي و سپاه ساالر كه نامزد كردند را نوشتكين بوالفرج فارسي كدخداي لشكر و اعمال اموال، و منشور آن نبشته آمد و به توقيع آراسته گشت، و سخت نيكو و شاخ دو كاله و كمر را والي كردند راست خلعتي كوس و عالمت و پنج پيل و آنچه فراخور اين باشد از آلت ديگر بتمامي، و كدخداي را ساخت زر و شمشير حمايل و خلعت بپوشيد و كارها راست كردند و تجملي نيكو بساختند و امير جريدة عرض بخواست و عارض هزار دو كردند: نامزد با وي هزار سوار و چهار بيامد هندو و هزار ترك و هزار كرد و عرب و پانصد پياده از

هر دستي».تاريخ كه سمط العلي در لشكركشي اين جريان قراختائيان عهد به مربوط و كرمانست اختصاصي بدين صورت ضبط شده است: «در شهور اربع و عشرين و اربع مائه همت محمود [صحيح= مسعودبن محمود] اقتضا كرد تا بالد كرمان به حكم تجاوز مضاعف گرداند. احمدبن علي نوشتكين را كه از اعيان حجاب بود با ده

هزار سوار و پنج هزار پياده فرستاد».

● انتخاب ياد كرمان در بيهقي بيشتر ازين سبب وشكوه فر لحظات آخرين شاهد كرمان كه بود دولت غزنوي بوده و اين خود از عجايبي است تاريخي بزرگ سلسله هاي بيشتر مورد در كه دروازه هاي كرمان چه مي نمايد، صدق ايران استقبال خود را به روي يزدگرد سوم ساساني و سيد و منصور شاه و خوارزمشاهي جالل الدين احمد صفوي و لطفعلي خان زند كه همه آخرين به يا و هم گشوده بوده اند درمانده شاهزادگان عبارت بهتر دولتهاي بزرگ ايراني صبح صادقشان هميشه بينوا كرمان و است تافته ديگر آفاق در ناچار بوده در «آفتاب لب بام» حكومتها تن خود

را گرم كند!

Page 58: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 60

در اينجا ارقام دو برابر شده، بيهقي چهار هزار سوار و فقط پانصد پياده نوشته، مگر اينكه تصور كنيم سواران و پيادگاني در عرض راه به اين اردو پيوسته باشند. در اين احتمال بعيد نيست چنانكه از پيادگان اصوال مورد مورد اين در بيهقي پيوسته اند. بدان هزار دو سيستان گويد «...و به عامل سيستان نبشته آمد تا دو هزار پياده اينها و از آن ايشان از سكزي ساخته كند. و بيستگاني

مال كرمان بوالفرج ميدهد.»بايد توضيح دهم كه حاكم سيستان در اين روزگار عزيز فوشنجي بوده است كه به روايت تاريخ سيستان از دست سلطان مسعود به عمل سجستان آمده بود و «او اندر آمد شب چهارشنبه نيمة محرم سنة اثني و عشرين و اربعمائه (422هـ= 1030م) و امارت خطبه بكتغدي

حاجب را دادند.7»برگرديم به گفتار بيهقي:

«چون اينكارها راست شد، امير بر نشست و به صحرا شد تا اين لشكر با مقدمان زرين كمر بر وي برگذشتند آراسته و با ساز تمام بودند، و به مشافهه مثالهاي ديگر داد والي و كدخداي و مقدمان را، و رسم خدمت بجاي آوردند و برفتند و كرمان بگرفتند، و مشتي اوباش ديلم كه آنجا بودند بگريختند8، و كار والي و كدخداي مستقيم بغداد امير بياراميده، و مال دادن گرفتند. شد، و رعيت كه با امير ماضي صحبت داشت و مكاتبت و مراسلت، از اين حديث بيازرد و رسولي فرستاد و به عتاب سخن به جانب دو از واليت آن كه رفت جواب و گفت، واليت ما پيوسته است و مهمل بود و رعايا از مفسدان به فرياد آمدند و بر ما فريضه بود مسلمانان را فرج دادن؛ كه است فرستاده منشوري را ما اميرالمؤمنين ديگر، و

چنين واليت كه بي خداوند و تيماركش ببينيم بگيريم».و غزنه دوستانة مناسبات از گفتگو بيهقي اينكه غزنوي اولية دربار كلي به سياست مربوط ميكند ديلم

است با امراي ديلمي و اين سياستي بود كه بطور كلي سلطان محمود در مورد مرزهاي غربي خود اعمال ميكرد يعني مماشاة با امراي آل بويه در مرزهائي كه عدة روافض كه مي چربيد. خطي اهل سنت بر شيعيان و علويان و از سياست مذهبي غرب جدا را سياست مذهبي شرق ميكرد از گرگان شروع ميشد و از ري و اصفهان و يزد و كرمان ميگذشت و من اين خط مرزي را خط «حي علي خيرالعمل» نام نهاده ام، چه از اين مرز به طرف غرب معموال در اذان حي علي خيرالعمل اضافه ميشد. بر سر اين عبارت اذان چندان جنگها پيش آمده كه ميتوان آنها را تحت عنوان «جنگهاي حي علي خيرالعمل» طبقه بندي

كرد و جاي بحث آن اينجا نيست.سياست محمود را با وشمگيريان و گرگان و بستگي خانوادگي با منوچهر پسر قابوس و سياست او با سيده پايان تا ري به حمله از خودداري و مجدالدوله مادر حيات اين زن و هم چنين سياست او با ابوالفوارس حاكم

كرمان9 ازين گونه بايد دانست.اين سياست اجمالي معلوم ميشود كه با يك نگاه 10Modus «محمود كه براساس يك نوع «مدوس ويونديلشكركشيهاي براي را او خيال است بوده Vivendiراحت هندوستان خصوصا جنوب و شرق و شمال ميگذاشت، منتهي اين حكام دست نشانده هميشه از افراد ضعيف انتخاب ميشدند از نمونه مردي شرابخواره چون تا ري حاكم سيده چون نجيبه پيرزني يا ابوالفوارس جائيكه امراء خاطرجمع بودند كه «آن واليت را خطري

نيست و والي آن زني است11».محمود سلطان مرگ از بعد بالفاصله سياست اين شكسته شد و مسعود به جابجا كردن خط دفاعي «حي را كشتيبان معروف، بقول و زد دست علي خيرالعمل» سياست دگر آمد؛ سياستي كه مبتني بر غرور و يكدندگي و خشونت و بدون محاسبة دقيق بود و همه جا منجر به

شكست مي شد.بيهقي در دنبالة داستان گويد «امير بغداد درين باب با خليفت عتاب كرد و نوميدي نمود. جواب داد كه اين حديث كوتاه بايد كرد: بغداد و كوفه و سواد كه بر بالين ماست چنان به سزا ضبط كرده نيامده است كه حديث كرمان ميبايد كرد! و آن حديث فرابريد، و آزار در ميان بماند، و ترسيدند كه كرمان بازستدندي كه لشكريان ما بر آن جانب همدان نيرو ميكرد و در بيم آن بودند كه بغداد نيز از دست ايشان بشود و مدتي برآمد، و در خراسان

مناسبات دوستانة غزنه از بيهقي گفتگو اينكه ●و ديلم مي كند مربوط به سياست كلي اولية دربار غزنوي است با امراي ديلمي و اين سياستي بود مرزهاي مورد در سلطان محمود كلي بطور كه امراي با مماشاة يعني مي كرد اعمال غربي خود آل بويه در مرزهائي كه عدة روافض و علويان و

شيعيان بر اهل سنت مي چربيد.

Page 59: Ettelaate siasi 295

61شماره 295/ بهار1393

و پيدا شد، فتور و افتاد فترات هرجاي و و خوارزم تركمانان مستولي شدند، و مردم ما نيز در كرمان دست برگشاده بودند و بي رسمي ميكردند تا رعيت بستوه شد

و به فرياد آمدند».كرماني حدود منشي ناصرالدين را فتور مدت اين و بردسير ماه چهار مدت «در گويد و نوشته سال دو اطراف گرمسير و سردسير را مصفي و مسلم كردند و مادة حكومت ديلمان از كرمان منقطع شد و يكسال ونيم در قبضة تصرف نواب ديوان سلطان مسعود بماند و به رعايا كردند كه قبيحه معامالت و ذميمه رسوم سبب

متشكي گشته به دارالخالفه استعانت بردند.لشكري به اغاثت ايشان مأمور شد و به كرمان آمد و طرد سلطانيان نمودند و ايشان را به راه طبس از حدود عضدالدوله اسباط و راندند خراسان به تخوم نرماشير

امارت كرمان استيناف نمودند12».بيهقي در تفصيل اين وقايع گويد «پوشيده تني چند نامهاي ماقيه ـ و بغداد آمدند ـ پسر امير نزديك وزير اعيان كرمان بردند و فرياد خواستند و گفتند اين لشكر بايد سوار فوجي مشغول، فساد به و غافلند خراسان باز و برآرد رعيت دست تا محتشم با ساالري فرستاد رهيم از ستم خراسانيان و ايشان را آواره كنيم. پسر ماقيه و حاجب امير بغداد بر مغافصه برفتند با سواري پنج هزار دل انگيز با ايشان پيوست، و ناگاه به كرمان آمدند و از دو جانب درآمدند و به نرماشير جنگي عظيم ببود و رعايا همه جمله دست برآوردند بر سپاه خراسان، و احمد علي نوشتكين نيك بكوشيده بود اما هندوان سستي كردند و پشت به هزيمت دادند. ديگران را دل بشكست و احمد از عظيم فوجي با وي رفت. ببايست ضرورت به را خواص خويش و لشكر سلطان از راه قاين به نيشابور آمدند، و فوجي به مكران افتادند، و هندوان به سيستان

آمدند و از آنجا به غزنين».در سال درين ابوكاليجار خود ابن اثير روايت به قديم گواشير همان (كه را بردسير شهر و بوده كرمان خراسانيان و آورده چنگ به باشد) امروزي كرمان و از شهر بيرون رانده بوده است و درين وقت ابومنصور بهرام بن مافنه ملقب به عادل كه امير و احتماال امير حرس كرمان ميشود. با سپاهي عازم باشارة خليفه بوده بغداد اثير ابن در و مافيه بيهقي تاريخ متن در مرد اين نام مافنه آمده و صحيح بايد همان باشد كه استاد فياض در كمك ماه وند]. [شايد آورده اند مافند به صورت حاشيه

به باعث عقب راندن سپاه خراسان ابوكاليجار به بهرام بم و سپس نرماشير شده در بيابان نرماشير كه در جنوب كيلومتري 300 (حدود است بم و شرق كرمان شرقي شهر فعلي كرمان) جنگ درگرفته و امير عادل جيرفت را هم از وجود خراسانيان خالي كرده و بالنتيجه خراسانيان به فعلي) (شهداد خبيص حوالي از يعني بيابان راه از لوت زده و خود را از راه نهبندان به قاين رسانده اند و اين احتمال هم هست كه اكثر آنها به علت سختي راه و عدم آب و آذوقه از ميان رفته باشند. زيرا سخت ترين راه

بيابان يعني كوير خبيص را طي كرده اند.دربارة دنبالة اين وقايع، بيهقي گويد «من كه بوالفضلم مقدمان هزار، باغ صد به بودم رفته خدمت به امير با مشرف بوسعيد و بودند آنجا كه ديدم را هندوان اين پيغامهاي درشت ميآورد سوي ايشان از امير و كار بدانجا رسيد كه پيغامي آمد كه شما را جواب نموده آيد. شش تن مقدمتر ايشان خويشتن را به كتاره13 زد چنانكه خون در آن خانه روان شد و من و بوسعيد و ديگران از آن اين گفت: رسانيدند، امير به خبر اين و برفتيم، خانه آخر و بماليدشان بسيار و زد! بايست كرمان به كتاره عفو كرد. و پس از آن كارها آشفته گشت و ممكن نشد ديگر [لشكر] به كرمان فرستادن. و احمد علي نوشتكين نيز بيامد، و چون خجلي و منذوري14 بود و بس روزگار

برنيامد كه گذشته شد15».سال ذيل اثير ابن هرچند هم را وقايع اين دنبالة 422 آورده است ولي قاعدة به حساب اينكه به تصريح در نيم و يكسال از بيش خراسان لشكر سمط العلي كرمان بوده اند، بايد درحوالي 426 يا 427هـ (=1035م) و بنابراين در زمان خالفت الثائم بامراهللا عباسي رخ داده

باشد.

● خطي كه سياست مذهبي شرق را از سياست مذهبي غرب جدا مي كرد از گرگان شروع مي شد و از ري و اصفهان و يزد و كرمان مي گذشت و من اين خط مرزي را خط «حي علي خيرالعمل» نام نهاده ام، چه از اين مرز به طرف غرب معموال در اذان حي علي خيرالعمل اضافه مي شد. بر سر اين عبارت اذان چندان جنگها پيش آمده كه مي توان آنها را تحت عنوان «جنگهاي حي علي خيرالعمل»

طبقه بندي كرد.

Page 60: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 62

اما اين پسر مافنه كه توفيق شكست سپاه سلطاني را يافته كيست؟ او بهرام بن لشكر ستان دكي از ابناي ديالم و [پدرش] لشكرستان متمول و محتشم بوده است16. او و بوده ديلمي سلطان الدوله مرزبان بن ابوكاليجار نايب

همان كسي است كه ظاهرا درباب پدرش گفته اند:دادار جهان اگر دوبودي نه يكي

دادار بدي و لشكرستان دكي17وشايد هم اين شعر مربوط به خود بهرام باشد كه به

قول ابن اثير لقب العادل داشته است18.كار تا ماند كرمان در عادل امير كه گويد اثير ابن اما بازگشت19. فارس به سپس و داد نظام را آنجا تا بهرام اين ابراهيم حاكي است20 كه روايت محمدبن سال حملة «گرگ بيابان» تركمانان يعني قاورد سلجوقي است. بوده كرمان در 1041م)21 (433هـ= كرمان به محمدبن ابراهيم گويد: «... و با بهرام قومي ديلم بودند مهاجر و بيچاره و هرگز لشكر ترك نديده و آواز كمان قاورد ايشان نشنيده، و در خدمت ملك و گشادبازوي از حشم خدم تركان پنج شش هزار سوار بودند همه بر خانة زين زاده و در جامة زر پرورده شغل همه در روز زين نمد شب فراش و دين و ملك لواي اعالء كين ... چون به حومة شهر نزول كردند بهرام در شهر رفته ربض در هنوز چه فروبست22، شهر چهارگانة دروب شهر بردسير هيچ عمارت نبود و در ايام دولت سلجوقيان اناراهللا براهينهم ربض شهر بردسير عمارت يافت. ديلمان ژوبيني چند كه آلت محاربه و سالح ايشان بود بيفكندند و از تير تركان جمعي كثير هالك شدند. بهرام صورت واقعه انهاء بارگاه ملك باكالنجار23 كرد، مدت اعانت و مهلت شاه قاورد بأس و شدت متمادي شد او اغاثت

انتظار نميداد.و مصافحت در رعيت و خود مصلحت بهرام مصالحت قاورد ديد، و بعد تردد رسل و اسل استشفاع افتاد كه بهرام واليت تسليم كند و قاوردشاه قرار بدان

اثناي در درآورد. خود ازدواج سلك در را او دختر تأكيد معاقد وفاق و تمهيد قواعد اتفاق، ملك باكالنجار نهضت قاورد رزم عزم به شيراز از بيشمار لشكري با

فرموده به واليت كرمان درآمد.بهرام چون روي به كعبة محبت و هواي ترك آورده كس و كرد ديلم والي و صحبت بادية بر پشت بود پيش بازفرستاد و كنيزكي از خواص حجرة باكالنجار را را باكالنجار تا بفريفت افضال مواعيد مال و اعطاي به مرگ علت درباب شد....24 فرو خناب در و داد زهر ابوكاليجار روايات ديگر نيز هست و بهرحال اين واقعه

را ابن اثير در سال 440هـ (=1048م) ياد كرده است.از سال 320هـ (=932م) بعد قلعه اي كه بدينطريق الياس خراساني براي تحكيم موقعيت ابوعلي محمدبن سامانيان در كرمان پي افكنده بود در اثر خيانت پسرش به دست معزالدوله و سپس عضدالدوله افتاد و ابوعلي به بخارا فرار كرد و از فرط اندوه ديوانه شد «و پشم و دوك در دست ميگرفت و تاب ميداد و ميگفت كه من شهري بنا كردم و چندين قالع ساختم، و كودكان با وي

سخريه ميكردند»25.ابوعلي در آنجا درگذشت 356هـ = (966م) و كار همين كه نكشيد طولي اما شد. راست مجددا آل بويه قالع در دست مسعود غزنوي افتاد (424هـ = 1037م) و باالخره در حوالي 440 (=1048م) به صورت مأمن و مكمن قاورد سلجوقي گشت همچنانكه قالع نيشابور و خراسان نيز بدست طغرل و احفادش افتادند و تركمانان قدرت دوران در چه شدند، مسلط ايران تمام بر حكومتها، مملكتها «وجب به وجب» تسخير ميشوند ولي در هنگام ضعف، «واليت به واليت» از دست ميروند. به قول بيهقي: «تقدير كرده بود ايزد عزذكره در ازل االزال كه خراسان... رايگان از دست برود و خوارزم و ري و

جبال همچنين...».

يادداشت ها1. بنده اوال به مالحظة اعتبار خودم و ثانيا به احترام حضار يعني خود فتوت پر ميزبانان خصوصا و مجلس گرامي موالنا بيت اول كلمة نصيرالدين طوسي همشهريان خواجه

را حذف ميكنم.فتح و توغميش) (يارق سمط العلي در حاجب اين نام .2كرمان از طريق قصدار نوشته شده «ص 16، رجوع شود ايضا

به بيهقي ص244 يارق تغميش».3. زين االخبار ـ ص 197، منتهي در زين االخبار نام اين حاكم حسين نوشته شده است نه عيسي ـ رجوع شود به حواشي

● در دوران قدرت حكومتها، مملكتها «وجب به ضعف، هنگام در ولي مي شوند تسخير وجب» «واليت به واليت» از دست مي روند. به قول بيهقي: ايزد عزذكره در ازل االزال كه «تقدير كرده بود خراسان... رايگان از دست برود و خوارزم و ري

و جبال همچنين...».

Page 61: Ettelaate siasi 295

63شماره 295/ بهار1393

عبدالحي حبيبي بر زين االخبار. در سمط العلي وقايع مكران در 423 هـ نوشته شده و نام حاكم را عيسي بن عدنان ياد كرده

(ص16) و اين صحيح تر بنظر مي آيد.4. روضة الصفا ـ جلد 4، منتهي بر بنده معلوم نشده كه اين بعد آيا وزير ميرخواند رسيده است؟ به گوش خبر چگونه از مرگ شاه بازگو كرده؟ آيا وزير، زن خود را طالق داده و حرف را به دهنها انداخته؟ يا اينكه بهرحال از اطرافيان خود

شاه درز كرده است.5. به روايت ابن اثير.

6. مجمل فصيحي ـ تصحيح استاد فرخ خراساني ص 146.7. تاريخ سيستان ـ ص 363ـ و اين عزيز همان كسي است كه «سرهنگان بازگرفت و به تازيانه بزد و نقيبان را گردن بزد و دو نيمه كرد و كاري به سياست فرو گرفت و مصادره هاي بسيار از سرهنگان قصبه و مهتران فرستاد.» اين مرد تا سال

425هـ = (1033م) حاكم سيستان بوده است.تاريخش در ديلمان و ديلم مورد در بيهقي نظر اصوال .8همه جا طعنه آميز و گاهي تند است و گاهي چنان مينمايد كه اين مورد بينظري و بي غرضي خاص وي الاقل در از حتي بدور باشد. البته منظور من در اينجا دفاع از ديلميان در برابر غزنويان نيست زيرا در مورد كرمان اين هر دو از يك قماش بوده اند و بر كرمان از دست ديلمان نيز همان رفته است كه بيهقي ديد به اشاره منتها درينجا مقصود از دست غزنويان، است در نقل مطالب مربوط به ديلمان، احتمال هم دارد كه اين نظر بيهقي براساس اظهارنظرهائي بوده است كه در دربار محمود ابتداء وبعدا زمان مسعود درباب ضعف و كم قدرتي ديلمان و بي اعتنايي به آنان خصوصا از جانب تركان كه البته تا حدودي جنبة سياسي و تبليغاتي داشته است: بيهقي يك جا از قول سلطان درباب ديلمان گويد: «ما واليتي دور سخت با نام بگشاده بوديم و قصد همدان و بغداد داشتيم كه نبود آن ديلمان را بس خطري (ص8)؛ و جاي ديگر پس از فتح ري در مورد گفتگوي سلطان مسعود با متعينيني كه ريشها را شانه كرده و بحضور آمده بودند گويد: «پس اعيان را گفت: سيرت راست و مداريد شرم است جمله چه بر غايت اين تا ما بگوييد و محابا مكنيد. گفتند: زندگاني خداوند دراز باد ـ تا از بال و ستم ديلمان رسته ايم و نام اين دولت بزرگ كه هميشه باد بر ما نشسته است ـ در خواب امن غنوده ايم و شب و روز ايزد عزذكره ساية رحمت و عدل برداشته كه به دعا دست خداوند را از ما دور نكند چه اكنون خوش ميخوريم و خوش ميخسبيم و برجان و مال و حرم و ضياع و امالك ايمنيم كه به روزگار ديلمان نبوديم (ص 20)؛ و باالخره نظر سلطان را بطور كلي درباب ديلميان جاي ديگري نيز چنين گويد «اگر بودي كه بدان ديار [ري] من يك چندي بماندمي ـ تا بغداد گرفته آمدستي كه در همه عراق توان گفتن كه مردي لشكري كه بكار آيد نيست، هستند گروهي كياي «فراخ شلوار!» و ما بيدار... (ص 263). و بايد سخت هشيار به ري ساالري را اما همانطور كه در متن مي بينيم اين محاسبة سلطان مسعود اشتباه بوده و معلوم شد كه «حساب خانه با بازار جداست» و نقل قول سلطان هم بدون تفسير از جانب كسي كه بهرحال

ميخواسته بنوعي زندگي كند و نان ديوان بخورد و «پوستين حواصل» و «قباي روباه سرخ» بپوشد كم و بيش مغتفر است.9. بقول گرديزي ذيل وقايع 404 هـ (=1013م) «ابوالفوارس بن از به زينهار امير محمود آمد به نزديك از كرمان بهاءالدوله برادر خويش [ابوشجاع سلطان الدوله] و سه ماه به غزنين ببود و امير محمود درين معني نامه ها نوشت و تنبيه نمود تا ميان ايشان صلح افتاد پس ابوالفوارس بازگشت و به كرمان رفت و به سرواليت خويش بنشست اندر ايمني و راحت» (گرديزي ص 181) بدينطريق سياست محمود براساس «خوف و رجاء»

قرار داشت، به مصداق شعر فردوسي:به يكدست آتش به يكدست آب

چـنـين اسـت آئـيـن افـراسيـابادامة نوع «يك بين المللي توافقهاي براساس آن معناي .10زندگي يكجوري «بگذار ديگر عبارت به يا است حيات»

كنيم».11. نقل قول خود بيهقي در جاي ديگر.

12. سمط العلي ـ ص 16.13. همان قداره است و آن كارد هندي است و اصل كلمه

مي نمايد كه هندي باشد.14. كذا شايد منزوي (تصحيح استاد فياض).

15. تاريخ بيهقي ـ ص 432.16. سلجوقيان و غز در كرمان ص 2ـ به نقل از جامع التواريخ

حسني.در بود كرمان ديلمي صاحب بهرام پدر نام لشكرستان .17عهد قاورد ودكي نام پدر لشكرستان بود (از وصاف الحضره

ص 285).تاريخ اول در ساكن به ابتدا شعر اين اينكه دليل به .18محمدبن ابراهيم آورده شده در مدح بهرام، منتهي سياق خود دال بر عدالت لشكرستان است؛ مگر اينكه از اطالق نام پدر

بر پسر شعر را متوجه خود بهرام بدانيم.19. ج 9 ص 155.

افضل ابوحامد بدايع االزمان از لفظ به نقل است 20. ظاهرا كرماني، چه سياق عبارت به استحكام انشاء او مي ماند كه من او را «بيهقي كرمان» لقب داده ام از جهت استحكام عبارت و

بيان و صحت وقايع و تهور و شجاعت در لفظ.از و كردند قسمت «واليت دندانقان شكست از بعد .21مقدمان هر يك طرفي نامزد شدند: برادر مهتر چغربيك داوود و ساخت، دارالملك را مرو و كرد طمع را خراسان بيشتر موسي يبغو به زمين خاور و واليت بست و هرات و اسفزار و سجستان و كابلستان ـ چندانكه توانست داشت ـ منصور شد، و قاورد پسر مهين جغربيك را واليت كرمان و نواحي طبس و حوالي قهستان مقرر شد، و طغرل بيك بلند همت بود

عزيمت عراق كرد. (سلجوقنامه ص 18).22. مقصود دروازه هاي خبيص و زرند و بم و سيرجان است.

23. صحيح باكاليجار و رجوع شود به حواشي سلجوقيان و غز ص2.

24. سلجوقيان و غز در كرمان ص 2.25. عقدالعلي ص 68.

Page 62: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 64

يعقوب در يكي از دهات كوچك نزديك زرنج تولد يافته بود. اين قريه (قرنين) نام داشت1 و در حاشيه كوير، يك و نيشك2 روستاي در و باختري خاش در شمال قرية اين بود.3 گرفته قرار فراه راه سر بر و آن منزلي كوچك نه تنها ثروتي نداشت، بلكه بادهاي داغ كوير آنجا را از ساير نقاط بدآب و هواتر كرده بود و خاك آن از لحاظ كشت و زرع نامناسب تر بود و از جهت وسعت،

شهري كوچك بود كه يك نهر از ميان آن مي گذشت.4يعقوب در خانواده رويگري، درين قريه به دنيا آمد. پدرش ليث، رويگري ساده بود، اما در خانوادة آنان يك سنت خانوادگي بود كه جنبة تفاخري به آنان مي بخشيد و آن اين بود كه به روايت آباء و اجداد، اين خانواده خود را از شاهزادگان ساساني مي دانستند و نسب نامه اي براي خودشان داشتند بدين ترتيب كه يعقوب پسر ليث است و او پسر «معدل» و او پسر حاتم و او پسر كيخسرو و او پسر قباد و پسر خسرو پرويز و او پسر هرمز و او پسر انوشيروان بوده و به همين ترتيب سلسله نسب خود را به

طهمورث ديوبند از سالطين پيشدادي مي رساندند.اين سنت اگر هم در ايام تنگدستي ليث و يعقوب دستاويزي براي تمسخر همسايگان از اين خانواده بود ـ بعدها كه كار يعقوب باال گرفت خود بسياري از نقاط ضعف او را مي پوشاند. زيرا چنانكه مي دانيم به سلطنت رسيدن و پا بر اريكه قدرت گذاشتن، يكي از شرايط آن نسب شريف داشتن و انتساب به خانوادة نجبا بود. نه تنها يعقوب، بلكه ساير سالطين ايران نيز كه بعدا روي كار آمدند چنين احتياجي داشته اند و اگرچه ساختگي هم بود برايشان نسب شريف پديد آمد. از آن جمله سامانيان بودند كه به هشت پشت، خود را به بهرام چوبينه سردار خسرو عبدالرزاق ابومنصور نسب بيروني، رسانيدند؛ پرويز

به را بويه خود آل منوچهر كشاند؛ به را حاكم طوس يزدگرد ساساني پيوستند، سالطين صفوي جنبة مذهبي اختيار كرده خود را از اوالد موسي كاظم (ع) دانستند؛ قاجاريه كه همه راهها را مسدود ديدند افتخار به نسبت با چنگيز كردند؛ امراء كوچك و خرد و ريز هم به همين روال رفتار داشتند: چنانكه در دوره هاي اخير امير قائن

هم نسب خود را به طاهرذواليمينين رسانيد.هرچند بود، الزم البته يعقوب براي تفاخر اين اين امروز كه شرح حال يعقوب را مي خوانيم مي بينيم و اخالقي نظر از خصوصا ـ جهات بسياري در مرد تفاخر بدانان كه اجدادي بر انسانيت ـ موازين رعايت به قول كه كرد ميتوان چه ولي داشته، برتري مي نمود

يغما جندقي:بـجز از تـاك كه شد محترم از حرمت مي

زادگان را همه فخر و شرف از اجداد استو تفاخر براي يعقوب محرك نيز ديگر امر يك تاريخي ديگري بود كه احساس تفوق بود و آن سنت اختصاصا زادگاه يعقوب يعني قرنين را بر ساير قراء و قرنين در كه بود معروف چه ميداد، فضيلت آبادي ها ـ اسب معروف رستم ـ وجود از آخور «رخش» آثاري نيز سيستان مردم سنت، اين حساب به است.5 داشته به قرنين ـ هر چند كه «شهري كوچك» بود6ـ به چشم ديگر مي نگريستند و يعقوب هم كه اهل قرنين بود در هم او چه داشت، مفاخره براي مايه اي خود زندگي باالخره روزي اسب خود را در كنار آخور رخش ـ اسب داده آن آب آبشخور در بود و بسته ـ افسانه اي رستم

بود!از بود (گمنام) مجهول «مردي يعقوب پدر ليث روستاي سيستان، از ده قرنين».7 او چهار فرزند داشت: يعقوب، عمرو، طاهر و علي، و با فرزندان از قرنين به

زرنج پاي تخت آمد و در آنجا به كار پرداخت.ليث به رويگري اشتغال داشت و دكان او در بازار، و بود، قريه چابك و برومند جوانان و عياران مركز چون طبعي بخشنده داشت «هر چه به دست آوردي با مبادي «در نيز يعقوب او پسر همراه خوردي». عياران و داشت اشتغال (رويگري) كار همان به جواني ايام از بعضي (مهمانداري) ضيافت به ميكرد پيدا هرچه

صبيان (جوانان) خرج مينمود».8بدين طريق «يعقوب از رويگري به عياري شد و از آنجا به دزدي افتاد و به راهداري، و سپس سرهنگي يافت

يعقوب پيش از قدرت*

* برگرفته شده از «يعقوب ليث»

Page 63: Ettelaate siasi 295

65شماره 295/ بهار1393

وخيل (گله اسب و سواران) يافت».9 البته خياالت بلندي و داشت پول به احتياج مي پروراند در سر يعقوب كه پانزده درم حقوق ماهانة رويگري 10 تكافوي اين مخارج راهداري براي را عياران كه بود ناچار و نميكرد را اطراف به راه باج اخذ همچنين و كاروانها هدايت و بفرستد. او با عياران پاي تخت (زرنج) و ساير شهرها نيز مربوط بود و از ثروتمندان هر شهر براي مخارج عياران كه او كارهاي ازين نمونه يك ميگرفت. خراج و باج بي شباهت به كانگستر بازيهاي امروزي نيست، اينست: «در آن روزگار در سيستان خواجه اي بود پولدار و مردم دوست، او را «پسر فرقد» ميخواندند. روزي يعقوب به عياران خود گفت: من از پسر فرقد به مردانگي چيزي

خواهم گرفت كه او با ديده منت بدهد.عياران گفتند اگر چنين كردي سرهنگي تو بر ما نيك

معلوم شود، و انصاف تو بر ما آشكار گردد.صندوقخانه و خانه و رفت فرقد خانة به يعقوب من گفت: فرقد پسر به آنگاه گرفت، درنظر نيك را و شرور بسيار آدمي او رنجيده ام، خليفه كارگزار11 از از آساني به را او ميتوانم من است. بدكار و خبرچين ميان بردارم ليكن مرا پشت وپناهي بايد كه چون از كار خود فارغ شدم خود را به پناهگاه او رسانم يا كسي به

من توشة سفري دهد تا از اين شهر بگريزم.دل در خليفه كارگزار از كينه اي چون فرقد پسر ميداشت گفتة يعقوب را پسنديد و خود را پشتيبان او و

خانه را پناهگاه او قرار داد.رفت فرقد پسر خانة به شب نيمه چون يعقوب صندوقخانة او را گشود و كيسه هاي زر را بيرون آورد و آنها را پراكنده ساخت ولي چيزي نبرد. سپس نامه اي نوشت و در همانجا گذاشت كه: «من به صندوقخانة تو بخواهم تو هرچند زر و از سيم مي توانستم و درآمدم تو مال از هستي بامروتي مرد چون تو ليكن بردارم، اين كه افتاده نياز مرا درهم پنجهزار اما نبردم. چيزي مبلغ را بايد در كيسه اي نهاده و در نزديكي «ريگ الجنان» (يكي از محالت سيستان) زير ريگ پنهان كني، اگر آنچه گفتم نكني هر زيان كه به تو رسد از جانب تو خواهد

بود.يعقوب گذشتة شب كار از فرقد پسر ديگر روز اطالع يافت، و به صندوقخانه رفته پولهاي خود را شمرد راست را يعقوب و سخن نيافت كسري كم و و چون ديد پنجهزار درهم بدانگونه كه يعقوب خواسته بود به

ريگ الجنان برد.»12پولهايي كه ازين راهها به دست مي آمد صرف عياران

ميشد. «يعقوب آنچه يافتي و داشتي، جوانمرد بودي و با مردمان خوردي، و نيز با آن هوشيار بود و مردانه، و همة قريبان او را حرمت داشتندي و به هر شغلي كه بيفتادي ـ ميان هم شغالن ـ پيشرو او بودي.»13 بدين وسايل بود كه يعقوب و همكارانش مقدمات پيشروي خود را فراهم ميكردند. طبقات مختلف از مردم شهر و روستا به عياري رغبت جستند، و طولي نكشيد كه در اطراف و اكناف، مردم سيستان به عياري شناخته شدند چنانكه يك قرن پس از اين اوضاع، فرخي سيستاني شاعر معروف نيز از طرف امير چغاني به لقب عيار خوانده مي شود آنجا كه

وقتي قصيدة معروف داغگاه را مي خواند:تا پرند نيلگون بر روي پـوشد مرغزار

پرنيان هفت رنگ اندرسر آرد كوهسارامير خواست به او صله دهد، سنجيد كه بهتر از همه آنست كه عياري او را بيازمايد پس دستور داد: «هزارسر كره [اسب] آوردند همه روي سپيد و چهار دست و پاي سپيد ختلي، پس گفت: راه تراست، تو مردي سكزي و

عياري، چندانكه تواني گرفت بگير، ترا باشد.فرخي را شراب تمام دريافته بود و اثر كرده، بيرون ميان در را خويشتن گرفت، فرو سر از دستار و آمد، فسيله (گلة اسبان) افكند و يك گله در پيش كرد و بدان روي دشت بيرون برد»...14 و چنانكه خوانده ايم اين عيار تندرو تيزتك اسبها را در طويله اي محصور كرد و همه

از آن او شدند.بازار در كرديم اشاره چنانكه ليث دكان ظاهرا مركز عياران و صعلوكان بوده و يعقوب در همين مركز اثر بر و شده آشنا عيار سران از بسياري با اجتماعي هنرنمائيها و خدمات و عياريهاي خويش، كم كم به مرتبة

آمد. دنيا به رويگري خانواده در يعقوب ●در خانوادة اما بود، رويگري ساده ليث، پدرش آنان يك سنت خانوادگي بود كه جنبة تفاخري به آنان مي بخشيد و آن اين بود كه به روايت آباء و اجداد، اين خانواده خود را از شاهزادگان ساساني مي دانستند و نسب نامه اي براي خودشان داشتند بدين ترتيب كه يعقوب پسر ليث است و او پسر «معدل» و او پسر حاتم و او پسر كيخسرو و او پسر قباد و پسر خسرو پرويز و او پسر هرمز و او پسر انوشيروان بوده و به همين ترتيب سلسله نسب خود را به طهمورث ديوبند از سالطين پيشدادي

مي رساندند.

Page 64: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 66

دارو بر تسلط يعني امر آنان رسيده و همين سرهنگي دسته اي مؤثر در شهر، موجب شده كه از طرف نخستين پيشواي انقالب ـ يعني صالح ابن نصر ـ مقام مهمي به او داده شود و چنانكه گفتيم يعقوب كه موقع خود را بهتر از دريم (درهم) و صالح يافت زير پاي هر دوي آنها را

جاروب كرد و خود زمام شهر را در دست گرفت.اقوام برادرش و يافتن يعقوب كمك سه در توفيق «ازهر» ميان ودرين داشت، تأثير بي اندازه ديگرش بودند. او بسيار مؤثر (بني عم او) و كثيربن رفاق15 دائي درباب اين مرد بايد بگوئيم كه بسياري از وجوه خوارج مراوده و مكاتبه خوارج با نيز ازهر آمدند. گرد براو داشت.16 خبر فعاليت سري اينان به حاكم رسيد، به فكر دستگيري آنان افتاد. متمردين را در قلعه اي كه بدان پناه برده بودند محاصره كرد. اين محاصره مدت زيادي ادامه يافت تا باالخره حصاريان فاتح شدند و حاكم را گرفتند و كشتند. آنگاه، به سرزمين بست رفتند و در آنجا بود كه

شهرت برادران يعقوب و عياران در شهرها پيچيد.چنانكه گفتيم در بست با دريم (درهم) بن نصر آشنا شدند، اين دريم سخت زاهد و مؤمن و پرهيزكار بود و در حسبت و امر به معروف و نهي از منكر سختگيري مي كرد، به كمك او شروع به تنبيه ساير سركشان كردند. با و داشت مذهبي جنبة بيشتر آنها ابتدائي اقدامات سركشان از بسياري دين، حمايت بهانة به و كار اين آنها بر كثير و جمعي كردند سركوب را سرجنبانان و

گرد آمد.17ياران يعقوب يكايك به او سر سپردند. درين ميان

يكي از عياران معروف بيش از همه به او كمك كرد. و او «حامد سرناوك» بود كه چنانكه گفتيم كودتاي شبانه و تسخير شهر زرنج به راهنمائيهاي او صورت گرفت. عياران از كه كسي نخستين نيز كار بر تسلط از بعد از پس او بود. سرناوك حامد همان كرد بيعت او به موافقت آن ها با يعقوب كه داشت تقاضاهائي بيعت نكرد و شرط احتياط به جاي آورد و «اميري شرط» را (كه به منزله رئيس شهرباني آنروز بود) به ديگري يعني «حفص بن اسمعيل» داد. اين امر ظاهرا مطابق ميل حامد نبود و او را به خيالهائي انداخت و از يعقوب رنجيده به

«كالشير» رفت.با و كرد حاصل اطالع او خياالت از يعقوب «محمدبن رامش» يكي از ياران خود به «كالشير»ـ دهي كه حامد در آنجا بود ـ روي آورد و طي نبردي كوتاه اين سردار توانست حامد را به قتل آورد وياران حامد نيز گريختند: «آنچه از لشكريان به جاي ماند اسير كردند و سالح و چارپايان را با خود آوردند و كارسيستان بر يعقوب خواسته بود بعد يعقوب راست شد».18 احتماال

از اتمام بنا، چوب بست را از ميان بردارد!تحبيب به داخلي شروع از جهت سياست يعقوب مردم كرد، و «همة مردمان را بخواند و بنواخت، و اسيران را بيرون گذاشت (آزاد كرد)، وخلعت داد و سوگندها و عهد بر گرفت، و باز همه دل با او يكي كردند، و سپاه

را روزي داد».19پس از اين وقايع، يعقوب به فكر حل مسألة خوارج

افتاد و صالح دانست كه با عمار خارجي مذاكره كند.بايد خوارج، با يعقوب همكاري پيشنهاد درباب توضيح دهيم كه اين عده ـ چنانكه گفتيم ـ دسته سياسي مي بايستي ناچار و ميشدند محسوب سيستان در قوي به حساب بيايند و يعقوب مجبور بود آنان را به طريقي

جلب و يا الاقل رام و آرام كند.درين مذاكرات، يكي از بستگان خيلي وفادار و دلير او يعني ازهربن يحيي ـ كه يعقوب او را پسر عم خود خطاب ميكرد ـ دخالت داشت. (در واقع يعقوب و ازهر جد و حاتم يعقوب جد يعني بوده اند، عم پسر پسر بوده اند). برادر حاتم و سليم و داشت نام سليم ازهر، از چه بود، ارزنده بسيار يعقوب براي ازهر همكاري سالها قبل «ازهر را بر خوارج دوستي بود... پس نامه ها كرد سوي بزرگان خوارج، و ايشانرا به نواختن و نيكوئي و بيامدند راه يك به مرد هزار تا كرد، ترغيب گفتن يعقوب مهتر ايشان را خلعت داد و گفت كه: از شما هر امير كنم، و هر كه يك سوار است كه سرهنگ است سرهنگ كنم، و هرچه پياده است شما را سوار كنم و هر

قدرت اريكه بر پا و رسيدن سلطنت به ●گذاشتن، يكي از شرايط آن نسب شريف داشتن و انتساب به خانوادة نجبا بود. نه تنها يعقوب، بلكه نيز كه بعدا روي كار آمدند ايران ساير سالطين هم ساختگي اگرچه و داشته اند احتياجي چنين آن جمله از آمد. پديد نسب شريف برايشان بود به را خود پشت، هشت به كه بودند سامانيان رسانيدند؛ پرويز خسرو سردار چوبينه بهرام عبدالرزاق حاكم طوس ابومنصور نسب بيروني، را به منوچهر كشاند؛ آل بويه خود را به يزدگرد مذهبي جنبة صفوي سالطين پيوستند؛ ساساني (ع) كاظم موسي اوالد از را خود كرده اختيار دانستند؛ قاجاريه كه همه راهها را مسدود ديدند

افتخار به نسبت با چنگيز كردند.

Page 65: Ettelaate siasi 295

67شماره 295/ بهار1393

چه پس از آن هنر بينم قدر و جاه بيفزايم. پس آن مردم با او آرام گرفتند.»20

ازهر، مردي شوخ بود كه اغلب خود را به حماقت ميزد و به همين جهت «اين ازهر را ازهر خر گفتندي».21 است، بوده عياري خاص لقب يك عنوان اين ظاهرا يعني رفقاي عيارش به شوخي اين نام را روي او نهاده بودند، و علت آن هم اين بوده است كه وي مردي شوخ امر باطن بود و خود را عامي نشان مي داد، هرچند در با كمال با هوش و «مردي گرد و شجاع بود، و خيلي و خرد تمام، و مردي دبير و اديب بود، مملكت بيشتر نادان) كانا (احمق و او گشاده شد، خويشتن بر دست

ساخته بود!از بخنديدندي. آن از مردمان كه كرد چيزهائي حكايتهاي وي يكي آن بود كه روزي مردمان برخاستند اندر قصر يعقوبي (= كاخ يعقوب، و اين حكايت مربوط او است)، ازهر و يعقوب زمامداري و قدرت زمان به و زرفين و (زفرين بود كرده اندر زفرين به انگشت يعني است لغت يك همه زاء باضم زلفين و زولفين و برند فرو درها چوب چهار بر كه شده حلقه آهني زنجير بر آن اندازند) و انگشت او سخت كرده و آماس گرفته و بمانده، چون او برنمي خاست نگاه كردند و آن بديدند، و آهنگري بياوردند تا انگشت او بيرون كرد از انگشت باز بنشست، آنجا هم روز ديگر برفت. و آن اندر!! گفتند: چرا كردي؟ سخت كرده بود و به زفرين كردم امتحان (يعني شد؟»22 فراخ تا كردم نگاه گفت: ببينم از روز پيش گشادتر و فراختر شده است يا نه؟) كه به طوري شد بعدها ضرب المثل ازهر حركت اين

دقيقي گفت:بر آب گـرم درمانده است پايم

چو در زفرين در انگشت ازهرره انگشت خود يك گويد: هر كسي منوچهري و كند در زورفين، و اين ضرب المثل در برابر ضرب المثل المؤمن من جهر معروف عربي بكار ميرفت كه اليلدغ مرتين (=آدم مؤمن از يك سوراخ، دوبار گزيده نميشود) و معادل همين ضرب المثل عاميانه ديگر فارسي است كه

گويد: «خر يك بار پايش توي سوراخ موش ميرود»!به هرحال اين همكاري ازهر و گرداندن خوارج به نفع يعقوب تقريبا كار سيستان را يكسره كرد و موجب بتواند هدف هاي بزرگ با خيال راحت شد كه يعقوب با خوارج، براي همكاري يعقوب كند. تعقيب را خود پيكي به جانب عمار فرستاد و پيغامي به او داد. در اين حمزة بن عبداهللا سردار از بسيار با تجليل پيغام يعقوب

«حمزة بن بود: گفته و برده نام سيستان خارجي بزرگ و نكرد، شهر اين قصد هرگز كه بود مردي عبداهللا بر اصحاب او نيازرد، را مردم سگزي (سيستاني) هيچ سلطان (خليفه) بيرون آمده بود، و رعيت سلطان ازو به سالمت بودند».23 در اين نامه تذكر داده بود كه اصحاب كه داشت وحمزه حق مي كردند بيداد (خليفه) سلطان با آنان درافتد، اما امروز وضع ديگر است: «اكنون حال برديگرگون شد، اگر بايد كه سالمت يابي، اميرالمؤمنيني (خيال سلطنت) از سر دور كن، و برخيز با سپاه خويش دست با ما يكي بكن، كه ما به اعتقاد نيكو برخاستيم كه تعالي نصرت اگر خداي ندهيم. و نيز فراكس سيستان

كند، به واليت سيستان اندر فزائيم آنچه توانيم».24عمار مليت خواهي روحية زواياي تمام از يعقوب و يارانش استفاده كرده بود به طوري كه عمار نتوانست او نظريه مطالعة براي مهلت و كند رد را او پيشنهاد

خواست.خارجي حمزة اين و خوارج، اين ببينيم بدنيست كه تا اين حد يعقوب ازو به بزرگي نام برده است، چه

كساني بوده اند؟ ....

يادداشت هاكارنين لسترانج، شرقي خالفت سرزمينهاي ترجمة در .1

ترجمه شده است، ص 3762. معجم البلدان ذيل قرنين

3 و 4ـ سرزمين هاي خالفت شرقي، ص3765. مسالك الممالك ابن خردادبه

6. لسترانج بنقل مقدسي7. زين االخبار، ص 6

8. حبيب السير، ج 2، ص 3469. زين االخبار، ص 6

10. چند مقاله تاريخي و ادبي، ص 14511. و اين كارگزار عثمان طارابي نام داشت.

12. از رويگري به سلطنت بنقل از تاريخ ايران مرحوم اقبال، منقول از بحيرة فزوني استرآبادي. اين ريگ الجنان در طبقات ناصري «ريگ گنجان» و در نسخه بدل «ريك كنجكان» نوشته شده و ظاهرا صحيحتر است و به لهجة سيستاني معني «ريگ

دختر، ريك دختران» ميدهد.13. زين االخبار، ص 5

14. چهار مقاله نظامي عروضي15. معجم البلدان ذيل قرنين، احتمال دارد اين همان شخص باشد كه تاريخ سيستان ازو به كثيربن رقاد از سران خوارج

نام برده.16. تاريخ سيستان، ص 20417. معجم البلدان ذيل قرنين

18 و 19 و 20 . تاريخ سيستان ص، 205-202-200.21. قابوسنامه چاپ نفيسي، ص 68

22. تاريخ سيستان، ص 27023-24. تاريخ سيستان، 203

Page 66: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 68

«از حرفة رويگري قصد جاي بزرگان عجم كردم و بدين مرتبه رسيدم»

(از سخنان يعقوب به نقل از احياء الملوك)

نخستين نكته اي كه بايد گفته شود روحية سپاهيگري يعقوب است: او به تمام معني يك سرباز بود. سربازي توفيق راز پرهيمنه. و نافذ خشن، وقت شناس، پركار، يعقوب در اطاعت سپاهيان او بود كه «چنان فرمان او

مي بردند كه مزيدي بر آن متصور نبود».1تن آساني ممنوع

يعقوب ـ مثل همه قهرمانان جنگجوي تاريخ ـ هرگز فرصت اين را نداد كه لشكريانش به آسايش و تن آساني بپردازند ـ يا الاقل اين فرصت را نيافت ـ و خود او نيز در و زاده زين «برخانة كه از جمله كساني بود مردي جامة زره پرورده بودند و فراش شب آنها نمدزين بود». نيفتاد. گويند او هرگز در فكر تن آساني و هوس جوئي تابستان بود، رخت و ايام ارادة سفري داشت و «وقتي سالح پوشيده بربامي در آفتاب ايستاده بود و انتظار وقتي ندماء از يكي بودند، كرده تعيين منجمان كه مي كشيد اگر است، گرم شده غايت به هوا كه داشت معروض پادشاه در سايه استراحت كند تا وقت مقرر نزديك شود به صواب نزديكتر خواهد بود. يعقوب گفت كه هرگاه مرا تاب گرمي آفتاب نباشد و به استراحت خود را عادت فرمايم، فردا در معركة جنگ تاب تندي نيزه و شمشير و تير چگونه دارم؟ و به كدام استعداد بر دشمنان حمله

آرم؟»2

عجيب اينست كه برخالف بسياري از قهرمانان تاريخ غالمان و زنان ميدان مقهور ولي نبرد روز فاتحان كه بودند، او درين راه نيز خود را به رياضت و اقتناع و تزهد پادشاه آنكه از «پيش چنانكه بود، داده عادت عجيبي شود روزي با جوانان قبيله در جايي نشسته بود، پيري از اقرباي وي به آنجا رسيد و گفت: اي يعقوب، جواني خوبروي و رشيد و رسيده اي، دست پيماني* اليق سامان كن تا عروسي جميله از اعيان قبيله براي تو خواستگاري

كنم.يعقوب گفت: اي پدر، آن عروس كه من ميخواهم

دست پيمان او مهيا كرده ام.گفت: آن كدامست؟

يعقوب، شمشير از نيام بركشيد و گفت من عروس دست و كرده ام خواستگاري را غرب و شرق ممالك جوشن گداز تيغ اين و آبدار شمشير اين او پيمان

است.»3باز به همين خاصة او در فرار از زن اشاره كرده و

گفته اند كه:«وقتي جمعي از جوانان سيستان نشسته بودند و از ظرايف و لطايف چيزها مي گفتند، يعقوب در آنجا بود و هنوز به طلب ملك نپرداخته. يكي گفت: لطيف ترين تاجها لطيفترين گفت ديگري ختائيست، اطلس لباسها طاقية رومي است. ديگري ادا نمود كه از منازل بوستان از كه نمود تقرير ديگري است، بهتر ريحان و پرگل ديگري است، موافقتر صافي (شراب) خمر مشروبات چنين نمود كه ساية بيد سازگارتر، و ديگري چنين فرمود از سازها و نغمات، ساز و آواز عود ماليمتر، ديگري بيان نمود كه از براي نديمي محافل جوانان خوب ـ صورت

نيكو سيرت اليقتر.چيزي هم تو گفتند رسيد، يعقوب به نوبت چون

بگوي.تاجها بهترين و است، زره لباسها خوبترين گفت: خود، و خوشترين منزلها معركة قتال، و زيباترين شراب خون دشمنان، و لطيفترين سايه ساية نيزه، و گرامي ترين

مردان مردان كاري و مبارزان كارزاري.»4احتراز از زن

ظاهر چنان به نظر ميرسد كه يعقوب هرگز زن نگرفته است. در تواريخ بدين نكته اشاره نشده و نامي از فرزند تواريخ كلية اينكه با و نيست او براي نيز فرزنداني يا

خصوصيات اخالقي يعقوب ليث

مردي كه از خاك برآمد و بر كاخ نشست*

* برگرفته شده از «يعقوب ليث»

Page 67: Ettelaate siasi 295

69شماره 295/ بهار 1393

به تفصيل نوشته اند وقايع سالهاي آخر عمر يعقوب را اصال اشاره اي درين باب نكرده اند و چنانكه ميدانيم بعد از مرگ يعقوب، برادرش عمرو جانشين او شد به تعيين خود يعقوب. هيچ جا صحبت از فرزندي از او نيست. نسبت يعقوب به پسري تذكره اي، نسخه يك در تنها داده شده است كه توجيه تاريخي آن بسيار مشكل بنظر ميرسد. در تذكرة الشعراي سمرقندي آمده است: در يك روز عيد، كودك زيباي يعقوب كه بسيار طرف توجه پدر به سر كوچه يعقوب ميكرد، كودكان گردوبازي با بود رسيد و ساعتي به تماشاي بازي پرداخت. كودك چند گردو انداخت و از آنها هفت تا به گود افتاد ولي يكي بيرون جست، كودك نااميد شد، پس از لحظه اي گردوئي كه بيرون جسته بود به آهستگي به عقب برگشت. كودك كه خوشحال شده بود اين مصراع بر زبانش جاري شد: غلطان غلطان همي رود تا لب گود، يعقوب از اين نيم بيت خوشش آمد و به همراهانش كه حاضر بودند گفت

«اين شعر خوبست و خود از جنس شعر مي باشد.»5بكلي تذكره نويس داستان اين كه گفت بايد اما ساختگي است زيرا اين داستان را در «المعجم» بصورت ديگر و اصوال طرز ديگري آورده و نوشته و آنرا منسوب است: بدينصورت هم مصراع و دانسته اند رودكي به با ارتباطي اگر و كو6، بن تا رود همي غلطان غلطان البته در المعجم مي آمد. بنظر ميرسد كه يعقوب داشت استناد شعر براي موردي است تذكره خواسته صاحب كنية اينكه بسازد. يا كند پيدا ليث يعقوب به فارسي يعقوب را نيز (ابويوسف) نوشته اند7 نميتواند دليلي بر آن باشد كه او فرزندي داشته است، زيرا هستند كنيه هائي كه بدون فرزند بر اشخاص و افراد نهاده شده است و اين كنيه نهادن در عربي من باب احترام و تبجيل مخاطب

بوده است نه استناد به هويت و تسجيل نام فرزند.**دليل ديگر بر اينكه يعقوب صاحب فرزند نبوده عالقه و سرگرمي او به كودكان ديگران است: «اغلب اشتغال را آنان كه بود كودكان كوچك به يعقوب و سرگرمي روان شناسي نظر از مينمود.»8 تربيت و ميكرد انتخاب بيشتر نشان به فرزند مردم عالقه ندارند آنها كه فرزند

ميدهند، و خود را بدان سرگرم ميدارند.مهمترين دليل بر بي فرزندي او آنكه يعقوب جانشيني نداشت و ناچار بدون هيچ پيش آمدي برادرش عمرو پس

ازو به حكومت رسيد.تعصب و پاكدامني

بسيار زنان و عورات ناموس حفظ در يعقوب سختگير بود و «به وجه ناحفاظي به هيچكس ننگريد: نه

زي زن و نه زي غالم... يكشب به ماهتاب، غالمي را از آن خويش نگاه كرد، شهوت برو غالب شد... گفتا: چه باشد توبه كنم و غالمان آزاد كنم... به آواي بلند گفت:

الحول وال قوة االباهللا، تا همة غالم بيدار شدند.بامدادان همه به سراي غمگين بودند. او بازگشت، كس ندانست كه چه بودست. فرمان داد كه آن غالم را به نخاس (برده فروش) برند. (و اين غالم نامش سبكري بود و يعقوب او را در جنگ رخد با پسر رتبيل، به دست

آورده بود و ظاهرا بسيار زيباروي بوده است).به رفت بايد نخاس زي گفت: را سبكري خادم،

فرمان ملك.گفت: ـ فرمان اوراست، اما جرم من پيدا بايد كرد يعقوب به را پيش رفت و مطلب باشد؟ خادم كه چه

بازگفت.اندرو من كه او جرم باشد بس نه گفت: يعقوب

نيارمي ديدن ازخوبي وي؟حميت، نه و باشد خرد نه اندرين گفت: سبكري خداي كه فكند كسي به دست خداوندي چنان مرا كه

نشناسد و بر من ناحفاظي كند...اين مطلب را به گوش يعقوب رساندند،

گفت: بگذاريد (يعني او را نبريد)، اما طرة او باز كنيد (=سرش را بتراشيد) و مهتر سراي كنيد، و نخواهم نيز

پيش من آيد.و سبكري پيش او نيامد تا آن روز كه حاكم فارس براي حاكمي كه بودند آن جستجوي در و درگذشت

فارس انتخاب كنند، مشورت كردند و باالخره گفتند:ـ سبكري كه مرد با خرد است... اين كار را شايستگي

دارد.آن سالها، از بعد و دادند...9 و خلعت نبشتند عهد

روز سبكري به ديدار يعقوب نايل شد.

● يعقوب به تمام معني يك سرباز بود. سربازي راز پرهيمنه. و نافذ خشن، وقت شناس، پركار، كه بود او سپاهيان اطاعت در يعقوب توفيق «چنان فرمان او مي بردند كه مزيدي بر آن متصور

نبود».ـ تاريخ جنگجوي قهرمانان همه مثل ـ يعقوب هرگز فرصت اين را نداد كه لشكريانش به آسايش از بود نيز مردي او بپردازند و خود و تن آساني جمله كساني كه «برخانة زين زاده و در جامة زره

پرورده بودند و فراش شب آنها نمدزين بود».

Page 68: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 70

سزاي ناحفاظانشهر در سربازانش كه نميداد اجازه هرگز يعقوب نمايند و اصوال پيدا مناسباتي با مردم يا باشند پراكنده آنان براي عيش ونوش و آسايش و آسودگي فرصت چنين نيز را خود سپاه سرداران همة و نمي گذاشت عادت داده بود و اگر كسي خالف ميكرد، بسختي او را

مجازات ميداد.گفته شده است كه روزي به خضراء كوشك (محلي نشسته كاخ) سبزميدان ظاهرا سلطنتي، قصر در بلند بود، مردي بديد به سر كوي «سينك» (محله اي كه برابر كاخ يعقوبي قرار داشت)*** نشسته و سر بر زانو نهاده.

انديشه كرد كه آن مرد را غمي است.بالفاصله درباني را بفرستاد تا آن مرد را پيش او آرد.

حاجب آن مرد را بياورد.مرد گفت: اي ملك، حال من صعب تر از آنست كه يا هر دو ملك هر شب آن از برتوانم گفت. سرهنگي شب (يعني يكشب درميان) بر دختر من فرود آيد از بام ـ بي خواست من ـ و ناجوانمردي همي كند، و مرا با او

طاقت نيست (يعني نميتوانم با او درافتم).گفت: الحول وال قوة االباهللا، چرا مرا نگفتي؟ برو به خانه شو. او چون بيايد، اينجا آي، سپس اضافه كرد: «در پاي كوشك خضرا، در آن لحظه، مردي خواهي ديد با سپر و شمشير، با تو بيايد و انصاف تو بستاند، چندانكه

خداي فرمودست ناحفاظان را.»مرد برفت، آن شب نيامد، ديگر شب آمد، مردي با سپر و شمشير آنجا بود، با او برفت و به سراي او شد، و آن سرهنگ اندر سراي آن مرد بود، شمشير را بلند كرد و بر فرق او كوفت چنانكه او را به دو نيم كرد، و گفت

«چراغي بفروز»...چون چراغ روشن شد، گفت: آبم ده... آب گرفت و بخورد، سپس گفت نان آور... نان نيز بخورد. پدر دختر به مرد نگريست، متوجه شد كه خود يعقوب است كه

براي انتقام بهمراه او آمده است. پس (يعقوب) آن مرد را گفت: «باهللا العظيم كه از آن لحظه كه با من اين سخن نذر تعالي خداي با و نخوردم آب و نان من بگفتي، كرده بودم كه هيچ نخورم تا خيال تو را ازين ناراحتي

آسايش دهم.به جسد (اشاره كنم؟ را چه اين اكنون مرد گفت:

سرهنگ كرد).گفت: ـ برگير او را

مرد برگرفت و بيرون آورد. يعقوب گفت:ببر تا به لب پارگين (خندق) بينداز.

مرد، جسد را همان شبانه به دوش گرفت و با يعقوب همراه برد و در خندق انداخت.

يعقوب گفت: تو اكنون بازگرد.كه خواهد «هركه كه كنيد منادي كه فرمود بامداد را مرد آن و پارگين شود لب به بيند ناحفاظان سزاي

نگاه كند».10او در مورد شهوت و هواي نفس سخت گير بود و ظاهرا همين رياضت و نفس كشي بود كه در اخالق او تأثير كرده بود تا بدانجا كه «كم مي خنديد، چنان بود كه نه كسي كه چهل روز با او نشسته بود و نه كسي كه چهل كمون به نمي توانستند هيچكدام مي نشست او با سال

احوال و رفتار او آگاهي حاصل كنند.»11در انجام امور لشكري بسيار كوشا بود. خود هرگز از صورت يك سپاهي ساده خارج نمي شد و در جنگ ها و لشكركشي ها «خود رفتي بيشتر به جاسوسي و به حرس

داشتن (كشيك دادن) اندر سفرها.»12

قناعت و سادگيبراي امور لشكري، دفاتر و دواوين و حساب خاص خاص صندوق از را سربازان حقوق و بود كرده باز ميداد. به خود سخت گير بود. او بيشتر بر قطعة حصيري مي خفت كه حدود هفت وجب طول و دو ذراع (نزديك يك متر) عرض داشت. هميشه سپرش در كنارش بود و بر آن تكيه مي داد و هر وقت ميخواست بخوابد همين سپاه علم و بيرق از گاهي ميداد، قرار بالش را سپر براي روپوش استفاده ميكرد. بيشتر اوقات خفتان به تن

داشت.ميكرد كه روزي آنقدر جلب توجه او اين سادگي ايلچيان باو گفت: تو را داعية پيشوائي هست «يكي از و در خيمة تو به غير از اين پالس كه بر آن نشسته اي و سالحي كه پوشيده اي هيچ چيز نيست! يعقوب جواب داد: به هر نوع كه سردار معاش كند، نوكران نيز بدان نهج

زندگي كنند».13

● برخالف بسياري از قهرمانان تاريخ كه فاتحان روز نبرد ولي مقهور ميدان زنان و غالمان بودند، او درين راه نيز خود را به رياضت و اقتناع و تزهد عجيبي عادت داده بود و مي گفت خوبترين لباسها زره است، و بهترين تاجها خود، و خوشترين منزلها قتال، و زيباترين شراب خون دشمنان، و معركة مردان گرامي ترين و نيزه، ساية سايه لطيفترين

مردان كاري و مبارزان كارزاري.

Page 69: Ettelaate siasi 295

71شماره 295/ بهار 1393

«تمام وسايل لشكريان از لباس و سالح و خوراك و شراب و خرج دواب و چارپايان را خود از صندوق رفتاري و ميكرد خالفي سربازي اگر و ميداد لشكر ناسزا از او صادر ميشد مورد خشم قرار ميگرفت و همه امتيازات او لغو و حتي از زمرة سپاهيان اخراج و طرد

ميشد».14«هر اسب كه لشكري داشت ملك او بود و عليق از خاصة خود ميداد... بر تخت چوبين و بلندي كه بر همة لشكر مشرف بودي نشستي و آنچه از اوضاع لشكر در

نظرش ناپسند بودي تغيير فرمودي.به و زرين تن چماقي هزار به جلد، مرد هزار دو هزار چماق هر كه بود داده نقره اي چماقي تن هزار مثقال وزن داشت و اين چماق نقره ها و چماق مطالها، آمدن نوروز و روزهاي جشن و طوي و ايام عيد «در اعيان، از دو جانب درگاه صف مي كشيدند و آن گرزها خاطرة چماقها اين و داشتند.»15 دوش بر چماق ها و كه ميآورد ياد به را يونان حاكم پيزيسترات گرزداران

اتفاقا از خيلي جهات با يعقوب مشابه بود.16كس با و نبود او اسرار بر وقوف را هيچكس ميرفت به هزيمت او نمي كرد و چون دشمن مشورت غارت به دست كه نداشت زهره كس او لشكريان از

برآورد.»17اين سخت گيري و شدت، چنان سپاهيان او را منظم يعقوب كمتر برق آساي بود كه حمالت و مرتب كرده منجر به شكست ميشد. همة سپاهيان، خود را براي جنگ

آماده ساخته بودند و آنان از هر آلودگي مبرا بودند.چادر يعقوب را هميشه در وسط لشكرگاه ميزدند و چادر غالمان خاص در كنار آن قرار داشت و هر وقت به آنان كاري داشت آنانرا صدا ميكرد، هميشه پانصد غالم در اطراف چادر او بيتوته ميكردند و همه مورد اطمينان بودند. هر روز بيست گوسفند در مطبخ خاصة او پخت ميشد و هنگام صرف غذا قبل از هر كس سهم غالمان

را ميداد.خران صفاري

در لشكر او پنجهزار جمل بختي (شتران تندرو) و چند برابر آن خر و قاطر وجود داشت و خصوصا خرهاي اشهب (دورنگ) در سپاه او از جهت رنگ و راهواري و قدرت حمل، شهرت خاص يافته و در همه جا معروف به «خران صفاري» بودند. ازين چارپايان به جاي قاطر در حمل بار استفاده ميشد18 و ظاهر اينطور به نظر ميرسد خود براي زمان آن در هم صفاري» «خران عنوان كه جايي در تاريخ باز كرده بود (از نمونة عنوان هاي خاص

«قاووت غزي» يا «پاالن قجري» و «تنگ قجري» و «قهوة قجري« كه در زمان قاجار شهرت عام يافت).

بزرگترين صدمه اي كه يعقوب در جنگ خليفه ديد اين بود كه 5 هزار شتر جنگي او غرق شد يا سوخت و

در واقع سپاه او بدون تجهيزات ماند.يار درويش و خصم توانگر

از نظر اقتصادي، يعقوب به وضع عمومي مردم توجه داشت. طبقات ضعيف و پايين را بسيار رعايت ميكرد. طبقات كه بود اين كار ابتداي در او اقدام بزرگترين متوسط و زارعين فقير سيستان را از ماليات معاف كرد و دستور داد «اندر واليت خويش، هر كه را كم از پانصد صدقه را او و نستدي، خراج ازو بودي، وسعت درم دادي»19 وشايد اين اولين و حتي آخرين پادشاه ايراني ـ قبل از مشروطيت ـ باشد كه از نظر تأمين آتية مردم فقير خصوصا آنان كه از پانصد درم كمتر درآمد داشته اند باشد داده صدقه اي يعني باشد، كرده اساسي اقدامي بازنشستگي نوعي كمك و اجتماعي بيمة كه در حكم

است.البته در مقابل، متمكنين و پولداران هرگز از آسيب مصادرة او در امان نبودند. از كلمات قصار برادر او عمرو هيچ او هم هرگز كه يعقوب و همگام يعني همكار ـ ضعيف را نيازردي ـ اين بود كه گفته بود: «پيه اندرشكم گنجشك نباشد، اندر شكم گاو گرد آيد.»20 يعني درآمد ديواني را بايد از پولداران به دست آورد نه از فقرا و بقول

مردم امروز بايد ماليات مستقيم گرفت نه غيرمستقيم.اصوال روي كار آمدن يعقوب و برادرانش، آغاز يك بزرگ شهرهاي و سيستان در بزرگ اجتماعي تحول بدين معني كه طبقات حاكم بود، آن نزديك حوالي و اموال و رفتند ميان از يكباره ثروتمندان و پولداران و آنان مصادره شد و در برابر آن يك طبقه حاكم از مردم سافل و كساني كه هرگز در دستگاههاي اشراف نفوذي

نداشتند پديد آمد.در واقع «حامد سرناوك»ها و «عزيزبن عبداهللا»ها و

● يعقوب در مورد شهوت و هواي نفس سخت گير همين رياضت و نفس كشي بود كه بود و ظاهرا «كم كه بدانجا تا بود كرده تأثير او اخالق در روز كه چهل نه كسي كه بود چنان مي خنديد، او با نه كسي كه چهل سال و بود نشسته او با مي نشست هيچكدام نمي توانستند به كمون احوال

و رفتار او آگاهي حاصل كنند.»

Page 70: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 72

نه را فرقد» «پسر مثل اشخاصي و آمدند «ازهرخر»ها تنها كنار زدند و از ميدان سياست و قدرت شهر خارج گنجشك القباهاي يك و الت ها اين بلكه ساختند،

روزي، بقول عمرو، پيه ها را از شكم گاوها درآوردند!اين نخستين اثر مهم اجتماعي كار يعقوب بود.

نتيجة دوم آن بود كه: تشكيالت منظم و دقيق عياران، مردم اين شهر را به متشكل شدن و همكاريهاي اجتماعي برانگيخت و روحيه اي در آنان پديد آورد كه اين مشت يعقوبي، لواي زير در رنجور، و الغر و ناتوان مردم اسبهاي خود را در كنار دجله، و در ساحل خزر، و در

حاشية جيحون آب دادند.اين دو عامل بزرگ، يك اثر اقتصادي عظيم داشت. يعني با نرفتن كاروانهاي باج وخراج و درهم و دينارهاي و كرمان از بسيار اموال آمدن با و بغداد، به سيستان فارس و خراسان و كابل و بلخ به سيستان، يك تحول اقتصادي بزرگ درين شهر پديد آمد و كار به جائي رسيد معامله غله درهم هزار روزانه عمروليث، بازار «در كه ميشده است».21 از اثر همين درآمدها بود كه يعقوبي كه روزگاري ماهي 15 درهم حقوق داشت، در روزگاري ديگر «از باب صدقه هر روز هزار دينار همي داد، و از باب جوانمردي و آزادگي، هرگز عطا كم از هزار دينار و صد دينار نداد، و ده هزار و بيست هزاروپنجاه هزار و صد هزار دينار و درم بسيار داد.»22 و تركة او بيش از

هشتصد مليون دينار بود.انصاف برتر از همه چيز

يعقوب در همه حال آدمي منصف بود. هرگز خشم او را از راه بدر نكرد. او هرگز وضع گذشته و فقر خود اين بود او ياد نمي برد. از حوادث جالب زندگي از را كه وقتي «در اثناي سلطنت يكي از اغنياي سجستان را

مؤاخذه كرد و مال او به تمام بگرفت و او را به ته نان محتاج ساخت، روزي آن مرد پيش او آمد، يعقوب از او

پرسيد كه: امروز حال توچونست؟گفت: همچنانكه ديروز حال تو بود!يعقوب پس از كمي تأمل باز پرسيد:

ـ مگر ديروز حال من چون بود؟گفت: همچنين كه امروز حال منست!

زماني سرپيش و ابتدا كمي در غضب شد يعقوب انداخت و در خود بجوشيد، ليكن بر سر انصاف آمد و او

را بر آن سخن تحسين كرد و مال او بتمامي بازداد.»23اطالع بر احوال اجتماعي

بر و برخاسته سيستان شهر زواياي از خود چون جزئيات احوال مردم آگاه بود، به اندك اشاره اي، كيفيت كار آنان را درمي يافت و چنان نبود كه بتوان با دروغ او را فريب داد. در سفري كه به نيشابور رفت، براي اينكه سيستان به را دبيري نباشد، بي خبر سيستان اوضاع از فرستاده بود تا وضع عمومي مردم آنجا را بدو گزارش دهد. اين قاصد مدارك فراوان جمع و نسختها كرده بود كه اوضاع را كماهوحقه به يعقوب گزارش دهد، ظاهرا قاصد ميخواسته است يكي دو ساعت وقت يعقوب را به قرائت گزارش مفصل خود مصروف دارد، اما يعقوب كه فرصت حرف زيادي شنيدن نداشت رو به قاصد كرد و با سه سؤال، همه احوال سيستان را دريافت. داستان اين

بازپرسي خود جالب است:(مظالم بودي؟ مظالم به گفت: او به ابتدا يعقوب مردم عام بار روزهاي در معموال كه است بوده جايي يعني مي طلبيدند داد قاضي و حاكم از و آمده بدانجا

شكايات خود را عرضه ميداشتند.)گفتا: بودم.

گفت: هيچ كسي از «اميرآب» گله كرد؟گفت: نه

گفت: الحمداهللا!(ظاهرا گذشتي؟ عمار چوب پاي به ـ گفت: باز چوبي بوده است كه عمار را در آنجا بر دار كرده بودند و بدين نام شهرت يافته بود، و اين چوب در گوشة ميدان بازي به آنجا اغلب در بوده است كه جوانان عمومي ميپرداخته اند، و ممكن هم هست جوب (جوي؟) عمار

بوده باشد).گفت: گذشتم

گفت: كودكان بودند آنجا؟گفت: نه

گفت: الحمدهللا!

● يعقوب هرگز از صورت يك سپاهي ساده خارج نمي شد و در جنگ ها و لشكركشي ها «خود رفتي (كشيك داشتن حرس به و جاسوسي به بيشتر

دادن) اندر سفرها.»به خود سخت گير بود. او بيشتر بر قطعة حصيري مي خفت كه حدود هفت وجب طول و دو ذراع سپرش هميشه داشت. عرض متر) يك (نزديك تكيه مي داد و هر وقت بر آن بود و در كنارش ميخواست بخوابد همين سپر را بالش قرار ميداد، گاهي از بيرق و علم سپاه براي روپوش استفاده

ميكرد. بيشتر اوقات خفتان به تن داشت.

Page 71: Ettelaate siasi 295

73شماره 295/ بهار 1393

پس گفتا:ـ به پاي منارة كهن بودي؟گفتا: بودم

گفت: روستائيان بودند؟گفت: نه

گفت: الحمدهللا!نسختها و كند آغاز سخن كه خواست مرد پس (يعني نبايد بيش بدانستم، گفت: يعقوب كند، عرضه

بيش ازين لزومي ندارد).(شاهين شد بتو» «شاهين پيش و برخاست مرد اهل بتو، از قراي سيستان بود) و قصه بازگفت. شاهين گفت: تا بررسم (يعني اطالعي كسب مي كنم و بعد به تو خواهم گفت، ظاهر اين است كه مرد دبير ترسيده بود كه مبادا كارهاي او مورد توجه نبوده و يا خطائي ازو سرزده باشد كه يعقوب به گزارش او توجه نكرده). شاهين پيش اين مرد خبرها آورده است، امير (يعقوب) شد، گفت:

بايد كه بگويد.گفتا: همه بگفت و شنيدم؛ كار سيستان اندر سه چيز

بستست:عمارت، و الفت، و معاملت... هر سه بررسيدم.

عمارت، حديث امير آبست، پرسيدم كه اندر مظالم هيچ كس از امير آب گله كرد؟ گفتا نه، دانستم كه اندر كه است معلوم (يعني نيست تأخير عمارت حديث آب هيرمند به عدالت تقسيم شده و بدينجهت كسي از ميرآب گله نكرده و چون آبادي سيستان در واقع مربوط به نحوة تقسيم آب هيرمند است، معلوم است كه مردم

راضي خواهند بود).ميان باشد و تعصب ابتداء آن جويكي**** والفت، فريقين تا برافتد، و اصل جويكي به پاي چوب (يا:جوب) عمار، كودكان كنند. پرسيدم، گفتا: نبود، دانستم كه الفت و عمال معاملت سديگر نيست. تعصب و برجايست رعيت باشد، چون بر رعيت زيادت و بيدادي باشد تدبير و شوند جمع آنجا و كنند كهن منارة پاي به خويش آيند و تدبير آنجا نيابند، هم به مظالم شوند، چون داد گريختن كنند (يعني بخيال مهاجرت افتند)، چون نبودند چه از بيش نيست... جور رعيت بر كه دانستم آنجا،

پرسم؟»24ازين سرگذشت، به اصالحات اجتماعي يعقوب در سيستان پي مي بريم و متوجه مي شويم كه تا چه حد باين

مسائل توجه داشته است:ـ نخست مسألة تقسيم هيرمند است كه در زمان او به حد نهايي تنسيق و نظم رسيده بوده است. كساني كه كوير نزديك و مناطق خشك در تقسيم آب كيفيت با

براثر مردم مشكالت بيشتر كه ميدانند دارند، آشنايي بي عدالتي در تقسيم آب قنوات و رودخانه ها پيش مي آيد. ظاهرا يعقوب در تقسيم آب و قراردادهاي بين مالكين چندان دقت كرده و رعايت انصاف را بخرج داده و سهم هر كسي را به اندازة احتياج و مصرف خود تعيين كرده كه هيچكس ازين بابت به مظالم و دادگستري شكايت نبرده بوده است، همان كاري كه قرنها بعد شيخ بهايي عاملي با احاطه بر علوم رياضي و هندسه در مورد تقسيم

زاينده رود كرد.ـ نكتة دوم ايجاد وحدت و يگانگي در مردم سيستان بوده است، قبل از يعقوب، در مردم سيستان دو دستگي شديد حكمفرما بود كه نمونة آن سمكي ها و صدقي ها با بستگي به و بكري ها و تميمي ها بوده اند و هر كدام مي انداخته اند، راه نعمتي» «حيدري جنگهاي طايفه اي بلكه برانداخت، را دستگي دو اين تنها نه يعقوب و حتي دشمنان شخص او يعني خوارج نيز چنانكه ديدم او همكاري كردند. با او شدند و در جنگها از فدائيان ظاهر امر اين است كه يعقوب همه جا با تقويت روحية ملي، مردم سيستان را يك كاسه كرده و باعث شده است و بنگرند باالتري نقطة از زندگي مسائل مورد در كه اختالفات كوچك داخلي را كنار گذارده چشم به تسخير

سرزمين هاي دوردست بدوزند.اقتصاد به توجه و اجتماعي عدالت سوم، نكته ـ جامعه بوده است. او با تنظيم دفاتر مالياتي و محاسباتي و معافيت فقرا و ضعفا از ماليات و حتي كمك كردن به آنان و اخذ مازاد عايدات مالكان و پولداران، يك اصالح اجتماعي عظيم را در جامعة خود پديد آورده بوده است. در مورد رسيدگي به شكايات و دادرسي نيز ظاهرا پايه مجازات مورد در بود، چنانكه حتي ريخته مستحكمي سرهنگان و صاحب منصبان خود نيز از جهت بي عدالتي و تجاوز به مردم اندك تسامحي نداشته است و نمونة

آنرا دربارة «سرهنگ بي حفاظ» قبال ديديم.با اين مراتب بايد گفت، يعقوب، برخالف بسياري از فاتحان بزرگ جهان كه چون تمام عمر را در لشكركشي

● روزي «يكي از ايلچيان باو گفت: تو را داعية پيشوائي هست و در خيمة تو به غير از اين پالس كه بر آن نشسته اي و سالحي كه پوشيده اي هيچ كه نوع هر به داد: جواب يعقوب نيست! چيز زندگي نهج بدان نيز نوكران كند، معاش سردار

كنند».

Page 72: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 74

گذرانده اند توفيق اصالحات اجتماعي و عمران و آبادي بايد و است بوده موفق نيز مورد دراين او نيافته اند، همكاريهاي داخلي، كارهاي مورد در كه داد احتمال برادرش عمرو و بني عم او «ازهر» و سرداران فداكاري او توفيق در غيره و بتو شاهين و عبداهللا عزيزبن مثل تأثير داشته بوده است. او با اينكه شب و روز يك لحظه از جنگ آسايش نداشت و تمام مدت عمر را بر پشت اسب گذراند و در واقع موزه از پاي بيرون نكرد؛ اما باز هم توفيق او در «بپا افكندن شارسان غزنين»25 به كمك برادرش عمرو26 و تعمير مسجد جمعة بندر «مهروبان» در خوزستان27، و كندن قنات توسط برادرانش در سيرجان28، و امثال آنها، بس عجيب و شگفت مي نمايد و عالقة او را

به جهانداري بهمراه جهانگيري نشان ميدهد.

عبادت و دينداريدر عين حال، يعقوب، هرگز از عبادت خداي غافل ركعت صدوهفتاد شبانروز، اندر تعبد، باب «از نبود: در ازينجهت سنت»،29 و فرض از كردي زيادت نماز تعمير مساجد و بناي محال خيريه كوشا بوده است و با اينكه مدت حكومت او ديري نپائيد و همين مدت را هم دائم در جنگ و جدال و مسافرت گذراند، از آباداني و

عمران و بناي مساجد غافل نبود.حكيم معروف ايراني ناصرخسرو كه در حدود 178 بنادر از ـ مهروبان دربندر يعقوب، فوت از پس سال هنديجان بين فارس در ساحل زمان، آن در خوزستان و ديلم فعلي ـ از كشتي پياده شده مينويسد: «در مسجد آدينة آنجا، برمنبر نام يعقوب ليث ديدم. پرسيدم از يكي كه حال چگونه بوده است؟ گفت كه يعقوب ليث تا اين شهر را گرفته بود، وليكن ديگر هيچ امير خوراسان را آن

قوت نبوده است».30به علت تعصب مذهبي، يعقوب «هرگز بر هيچكس از اهل تهليل كه قصد او نكرد، شمشير نكشيد. و پيش تاحرب آغاز كردي حجتهاي بسيار برگرفتي، و خدايرا، تعالي، گواه گرفتي. و چون كسي اسالم آوردي مال و

فرزند او نگرفتي.»31همين روحية مذهبي در برادر او عمرو نيز بوده است كه مسجد جامع عتيق شيراز را ساخت و مسجد جامع جيرفت را بنا كرد كه معروف است هر شب هزار شمع

در شبستان آن افروخته ميشده است.حيله انديش

بزرگ سردار اين روحيات تضاد حال، عين در تاريخي، سخت عجيب و شگفت انگيز است. او در عين كه جنگهايي در بود. مكار مردي پهلواني، و جالدت كرد، بيش از هر چيز حيله و مكر به موفقيت او كمك

كرد. چنانكه ديديم،ـ بنظر ميرسد كودتاي او بر ضد دريم بن نصر، در بوده پيشدستي محيالنه نوعي دريم، خود بستر خواب

است.ـ تسلط او بر رتبيل و پسرش نيز با توطئه اي مكارانه

پيش رفت.ـ تا آخرين لحظه كه به نيشابور رفت، محمدبن طاهر از هدف او آگاهي نداشت چنانكه حتي پيشواز او آمد و همة ياران خود را هم از خود دور ساخت، معذلك در همان مجلس پذيرايي، يعقوب، به سردار خود عزيز در جنگ . ببند» را همه «اينها كه داد فرمان بن عبداهللا فارس، با پنهان ساختن سپاهيان خود، محمدبن واصل را فريفت و با نامه نگاري هاي متعدد، پيشنهاد ائتالف داد و حال آنكه قصدش خدعه بود. ولي در عين حال كه بقول گرديزي، مكر هيچكس بر او كارگر نبود، مكر و حيلة المعتمد خليفة عباسي بر او كارگر افتاد. اين جا بود كه دامي كه يعقوب پيش پاي خليفه گسترده بود، دست و

پاپيچ خودش شد.دام هـر بــار مـاهــي آوردي

ماهي اين بار رفت و دام ببرد.به يك دست آتش به يك دست آب

داشته تناقض اوقات بيشتر يعقوب روحي حاالت است، و به همين علت است كه درباره اش گفته بودند: اندازة به او از بطون بنشيند او با اگر كسي چهل سال كسي كه چهل روز با او نشسته است بيشتر آگاه نخواهد برخالف آمد، او نزد به خليفه سفير وقتي يكبار شد. رسوم و عادات قبلي نه به سفير احترام گذاشت و نه نامة

● از نظر اقتصادي، يعقوب به وضع عمومي مردم بسيار را پايين و ضعيف طبقات داشت. توجه پولداران و متمكنين مقابل، در ميكرد. رعايت از نبودند. امان در او مصادرة آسيب از هرگز و همكار يعني ـ عمرو او برادر قصار كلمات را ضعيف هيچ هرگز هم او كه يعقوب همگام اندرشكم «پيه بود: گفته كه بود اين ـ نيازردي يعني آيد.» گرد گاو اندر شكم نباشد، گنجشك آورد به دست پولداران از بايد را ديواني درآمد نه از فقرا و بقول مردم امروز بايد ماليات مستقيم

گرفت نه غيرمستقيم.

Page 73: Ettelaate siasi 295

75شماره 295/ بهار 1393

خليفه را بوسيد، ولي از طرفي زماني ديگر چون سفير خليفه آمد، از تخت به زير آمده و جانماز افكنده و دو

ركعت نماز شكر بجاي آورده بود.32او در عين حال به خرافات اعتقاد مي داشت و اين شايد مربوط به سادگي دهاتي و روستايي بودن او مي شده و منجمين كه ساعتي برطبق لشكركشي هنگام است.

غيبگويان تعيين ميكردند، حركت ميكرد.يك سفير خليفه ـ ابن بلعم ـ گويد «روزي من نزد يعقوب بودم. او ناگهان رو به من كرد و گفت: هم اكنون خواهند پناه من به مغرب امراي از تن چند با مردي گفت: و درآمد در از حاجب كه نكشيد طولي آورد، مردي برابر كاخ ايستاده و چهار تن با او هستند و زنهار مي طلبند. آنانرا پذيرفت و معلوم شد كه از فارس آمده

و پناه آورده اند.من تعجب كردم كه يعقوب چگونه چنين جرياني را پيش گوئي كرده است؟ يعقوب گفت.، من همين لحظه به فكر اوضاع فارس بودم، در عين حال متوجه شدم كه همين در و است نشسته كاخ برابر درخت بر كالغي طبق ـ خورد تكان يعني ـ زد نيز پايم انگشتان وقت سنت قديمي حدس زدم كه بايد مهماني از طرف مغرب

به خانة ما آيد...33از خارج ماليمت هاي گاهي و شديد قساوت هاي حد يعقوب درخور توجه است و همة اين مسائل، ما را در برابر مردي قرار ميدهد كه دقيقا نميتوان اختصاصات مقايسه و سنجيد را او شخصيت و اخالقي و روحي جز «يعقوب، گفت: بايد حساب اين با كرد. تعيين و او نداشت، شباهت ديگري سردار هيچ به خود، به

شخصيتي متمايز بود».مدت حكومت

تصرف به بست كه روزي از او، قدرت دوران يعقوب مرگ سال تا (238ق)، درآمد نصر صالح بن يافتن از قدرت (265ق) مجموعا 27 سال بود، و پس يكسال، و بيست (244ق) دريم بن نصر با همكاري و وبيعت دريم بردن ميان از و يافتن استقالل از بعد و كردن مردم سيستان با يعقوب (247ق) هيجده سال، و پس از خطبه خواندن به نام او در سيستان و به رسميت پادشاهي كردن (254ق) يازده سال بود و ازينجهت است يعقوب دولت «مدت نوشته اند مورخين از بسياري كه

يازده سال بود».34كرد، تعيين نميتوان دقيقا را يعقوب سن ميزان اما

زيرا تاريخ تولد او معلوم نيست.يادداشت ها

* دست پيمان، اسباب دامادي و مهريه عروسي

نام به اشاره اي ابدا ناصري طبقات متن در اينكه با **در نيست معلوم معذلك است، نشده يعقوب از فرزندي شجره نامه اي كه توسط آقاي عبدالحي حبيبي تنظيم شده، از كجا نام «شاه ملك» به عنوان پسر يعقوب آمده و حكومت او از مرگ بعد (نزديك 50 سال بر هرات در 311 هجري را

يعقوب) نوشته اند.*** قصر يعقوب بن ليث در ميان دروازة «طعام» و دروازة فارس، قرار داشت و عمروليث نيز در همانجا قصري ساخته بود، داراالمارة يعقوب ليث در خانة خود يعقوب بوده است.

(مسالك الممالك، اصطخري، ص 241.**** ظاهرا نوعي بازي دسته جمعي بايد باشد كه كودكان از هر طبقه و فرقه در آن جمع آيند و دودستگي بازي كنند، و

اصل تفرقه ازين جا باشد.1. روضة الصفا شرح احوال يعقوب

2. روضة االنوار، ص 223. لطايف الطوايف، ص 74

4. مجالس المؤمنين، ص 296سمرقندي، الشعراي تذكرة بنقل سلطنت به رويگري از .5

ص606. المعجم في معايير اشعارالعجم، ص 84

7. تاريخ سيستان، ص 200 و محمدبن وصيف سيستاني در قصيدة خود، اي اميري...

8. مروج الذهب ج 2، ص 3159. تاريخ سيستان، ص 264

10. تاريخ سيستان، 26511. وفيات االعيان ج 5، ص 464

12. تاريخ سيستان، ص 26413. روضة الصفا، ج 4، ص 14

14. مروج الذهب ج 2، ص 31515. لب التواريخ بنقل از مروج الذهب ص 82 و احياء الملوك،

ص2716. اصول حكومت آتن، ص 46

17. روضة الصفا شرح حال يعقوب ج 4، ص 14 ،2 ج بالصفاريه) المعروقة (وهي الحمير الذهب: مروج .18

ص 31619. تاريخ سيستان، ص 26320. تاريخ سيستان، ص 268

21. مسالك الممالك ابن خردادبه، ص 24122. تاريخ سيستان، ص 263

23. لطائف الطوايف، ص 13324. تاريخ سيستان، ص 267

25. زين االخبار، ص 926. تاريخ بيهقي، ص 261

27. سفرنامه ناصرخسرو، ص 13528. آثار البالد قزويني ذيل سيرجان، ص 204

29. تاريخ سيستان، ص 26330. سفرنامه ناصرخسرو، ص 135

31. تاريخ سيستان، ص 26332. تاريخ بيهقي، ص 47

33. وفيات االعيان ج 5، ص 44934. احياءالملوك، ص 27

Page 74: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 76

«فقط مردان بزرگ، عيوب بزرگ دارند»(الروشفوكو)

قضية به علت واقع در (كه ميرويس طغيان كيفيت خواستن به اكراه دختر برادرش بود و او ابا مي كرد) با كيفيت طغيان نعمان بن منذر در برابر خسروپرويز بر سر

دخترك زيبايش «حديقه» يكسان بنظر ميرسد.عجيب اينست كه ميرويس هم، مثل نعمان بن منذر براي دادخواهي به پايتخت آمد. ولي كسي به عرايض او اعتنا نكرد، مرعشي مي نويسد: «ميرويس بتوسط محمودآقا خواجه سرا، ناظر كارخانجات شاه سلطان حسين ـ بلكه دخيل كل امور مالي و ملكي پادشاهي در آن زمان ـ با پيشكش نمودن چند تخته شال كشمير و نفايس اقمشة بالد هندوستان و نقد و غيره در خدمت پادشاه و امراء، به معلل را گرگين خان نوشتجات و بي تقصير را خود غرض وانموده لكن معلوم او شد كه مستدعيات او پذيرا از بيت اهللا الحرام زيارت به قصد ناچار نخواهد گرديد، متوجه لحسا و قطيف و بحرين به دريا و شيراز راه

گرديد»1باز عجيب اينست كه لشكريان خسرو كه در تعقيب دخترك و نعمان به داخلة عربستان رفتند در ذوقار شكست خوردند و در باب همان روز بود كه گويا حضرت رسول انتصفت العرب من العجم».2 و در اين فرموده بود «اليوم روزگار هم «خسروخان برادرزادة گرگين خان (گرجي) با 16 هزار قزلباش و دويست هزار تومان زر مسكوك و 60 هزار تومان اخراجات لشكر گرجستان عازم قندهار شد، اما ميرويس تمام مزارع راهها را بسوخت و گردنه و عشرت كنان تأني با گرفت. خسروخان را گدارها و پائيز به قندهار رسيد، راهها سوخته، آذوقه و علوفه تا شكست و پرداختند جنگ به زمستان ترس از ناياب.

نتوانست قزلباش سپاه سال هفت تا ديگر و خوردند ميرويس را منكوب كند.»3

نه ميرفتند، عروسي به خسروخان سپاهيان گوئي (1714م) هـ 1126 در او از شكست بعد زيرا جنگ، پسر ميرويس اموال اورا ضبط كرد و آنطور كه نوشته اند «محمود بعد از وقوع اين فتح اموال و اسباب و خزاين خسرو ميرزا را كه عقل در تدارك آن قاصر بود و جميع سايبان هاي و چادر و طويله اسبان ميخ از آن اسباب اطلس زرنگار و سطل طال (بود) و...، و گوي هاي مرصع كوكبة و اساسه تمامي با بود، داده قرار اسبان دم در بر را اموال آن از قدري و نموده تصرف سپهساالري

غازيان افغان تسليم نمودند».4ميرويس پسري دلير و روان شناس و زيرك و تندخو بنام محمود داشت كه پس از پدر، زمام حكومت قندهار را بدست گرفت. اين مرد، مثل بسياري از مردان مقتدر تأييد را او غيبي نيروي يك كه داشت عقيده روزگار ميكند و به همين سبب، تقويت روحي او به حد اعالي خود رسيده بود و مراد و پير او موسوم به ميانجيو (يا ميانجي) او را وعده داده بود كه بر عالم مسلط خواهد شد. درين باره توضيحا بايد گفته شود: «از جملة افاغنة كوهستان كابل و مالهاي آنجا، شخصي را كه از روي تعظيم و تكريم به «ميانجي» مشهور ـ و معروف بود كه در صحبت بعضي از مرتاضين و فقراي توران تحصيل بعضي از اشغال واوراد برطريقة فقراء نموده بود و پاس اواخر در چنانكه بود ورزيده را نفس حبس و انفاس نبود معلوم او اصلي نام و شد، مشهور نام همين به خود معتقد را او برخورده محمود به اوقات آن در ـ ساخت.... وافاغنه نيز نسبت به او اعتقاد پيري و مريدي

بهم رسانيده، در حلقة ارادت و مريدي او درآمدند.»5گفتيم از عجايب است كه بسياري از ديكتاتورها و قهرمانان خونريز و يا سخت گير تاريخ، پيرو پير و مرادي

بوده اند. من باب نمونه از چندتا اسم مي بريم:كه بود تنكري»6 «بت مريد مغول چنگيزخان ●«دعوي ميكرد كه بر ما في الضمير صغير و كبير و برنا و پير با اطالع بوده است، و عوام مغول را اعتقاد چنان بود كه او بر اسب جنگي نشسته بر آسمان ميرود، گويند از سرما متضرر نگشتي، بلكه برهنه تن و گرسنه شكم در ميان برف و يخ نشستي... و هرچه او گفتي چنگيزخان

مريدان مرادجوي*

* برگرفته شده از «سياست و اقتصاد عصر صفوي»

Page 75: Ettelaate siasi 295

77شماره 295/ بهار 1393

از او عدول نكردي... روزي به مجلس چنگيزخانـ كه تا آن زمان موسوم به تموچين بود ـ درآمده و گفت: خداي تعالي، شب، مرا گفت: روي زمين به تموچين و فرزندان

و خويشان او دادم، اكنون من ترا چنگيز نام نهادم».7بيني و گوش خوارزمشاه آنكه از پس گويند، رسوالن چنگيز را بريد، چنگيز «به كوهي برآمد قريب مي نامند..، نادرين صخرة تقويم اهل را او كه خطا به سه شبانروز سر برهنه كرده به درگاه پروردگار مناجات ميكرد والغ تنكري (تنكري بزرگ) مي گفت، تا آنكه روز سوم هاتفي از عالم غيب به گوشش رسانيد كه كارهاي ترا برآورديم، آنچه خواهي بكن! پس فرود آمده، به تهية علمي هر زير در قرارداد، علم پرداخت، هشت لشكر

صد هزار سوار مغول مقرر كرده، متوجه ايران شد».8البته مي دانيد كه به دستور همين خان واالشان بود كه مغول به نيشابور آمدند و حتي بر سگ و گربه هم رحم روايت به و كاشتند جو شهر خرابه هاي بر و نكردند

ديگر «آمدند و كشتند و سوختند و رفتند.»از بغداد قصد به وقتي بي امان، تركمان طغرل، ●باباطاهر، بودند: پير سه اولياء «از مي گذشت همدان باباجعفر، و شيخ حمشا. كوهي است بر در همدان، آنرا خضر خوانند، بر آنجا ايستاده بودند. نظر سلطان برايشان آمد، كوكبة لشكر بداشت، و پياده شد و با وزير ابونصر

الكندري پيش ايشان آمد و دست هاشان ببوسيد.باباطاهر، پاره اي شيفته گونه بودي، او را گفت:

- اي ترك، با خلق خدا چه خواهي كرد؟سلطان گفت: آنچ تو فرمائي.

ان اهللا آيه: فرمايد. خداي كه كن آن گفت: بابا يأمربالعدل واالحسان.

سلطان بگريست و گفت چنين كنم.بابا دستش بستد و گفت از من پذيرفتي؟

سلطان گفت: آري.بابا سر أبريقي شكسته ـ كه سالها از آن وضو كرده بود ـ در انگشت داشت، بيرون كرد و در انگشت سلطان كرد و گفت: مملكت عالم چنين در دست تو كردم، بر عدل باش»9. و شايد همين تأييد روحي باشد كه طغرل را و لشكريان را در فتح بغداد و قتل بساسيري و قتل برادرش ابراهيم ينال پيروز گردانيد و مؤسس سلسله اي انوري ادامه داشت و از مرو تا درياي مديترانه شد كه

درباب قلمرو و احفادش گفته بود:از حلب تا كاشغر ميدان سلطان سنجر است.

● از قديم تر هم بگوئيم. گويا ويشتاسپ، پادشاهي شايد و شد هخامنشي اوضاع بر مسلط خاندانش كه پسرش همان داريوش باشد كه پادشاه معروف هخامنشي است، آري، اين ويشتاسپ فريفتة سخنان زرتشت شد؛ و اين زرتشت كسي بود كه «خود را از اجتماع بيرون كشيد و در تنهائي در كوهستان زندگي ميكرد و خوراكش پنير

و ميوه هاي زميني بود.»10● اسكندر مقدوني كه تنها در يك جا، يعني در سغد «تب» وقتي و گذراند شمشير دم از را نفر هزار 120هزار سي كرد تسخير تن هزار كشتن شش از بعد را نفر اسير گرفت و اين عده را به مزايده گذاشته برده وار بفروخت و چهارصد وچهل تاالن (هر تاالن 27 كيلو) نقره غنيمت برد11، آري همين اسكندر هم كسي بود كه تعليمات ارسطو معلم اول راهنماي او بود، ارسطوئي كه حضرت رسول درباب او گفته است: او پيغمبر بود، او را ضايع كردند، «انه نبي ضيعوه»12 و عالوه بر آن از نفس پيري مثل ديوژن الهام گرفته بود. ميگويند در مالقاتي كه بود و ديوژن در آن با ديوژن (ديوجانس حكيم) كرده لحظه در آفتاب گرم مي شد، به ديوژن گفت چيزي از من بخواه. حكيم گفت: سايه ات را از سرم كم كن! و اسكندر گفت: اگر اسكندر نبودم، ميخواستم كه ديوژن باشم» و اين ديوژن هم آدمي بود كه در كلية فصول پابرهنه راه ردا يك او لباس مي خوابيد، معابد رواق در و ميرفت بود و مأواي او بشكه اي (خمره اي) كه در آن استراحت ميكرد، جزين از اندوخته ها چيزي نداشت، نوشته اند كه يك كاسه چوبين براي آشاميدن آب داشت، روزي ديد كه طفلي دو دستش را پر از آب كرده آشاميد، هم در زمان كاسة خود را بر زمين زده و گفت اين هم زيادي

است.13(نه عفان سيستاني عثمان بن به ليث هم ● يعقوب را خود شيخ و داشت ارادت خليفه) معروف عثمان حتي از ياران پيغمبر هم برتر مي دانست چنانكه «وقتي سفيان ابن يعقوب ابويوسف كه رسانيدند او سمع به ليث يعقوب مي كند،.. طعن عفان عثمان بن [حق] در كند. سياست تا آوردند حاضر را ابويوسف كه فرمود

از ديكتاتورها و ● از عجايب است كه بسياري قهرمانان خونريز و يا سخت گير تاريخ، پيرو پير و

مرادي بوده اند.

Page 76: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 78

كه سجزي عفان عثمان در او االمير، ايها گفت: وزير عفان عثمان بن در بلكه نمي كند، طعن شماست شيخ كنيد رها را او يعقوب گفت: مي گويد صحابي سخني كه ما را با صحابه كاري نيست»14 و اين همان يعقوبي قتل عام شاه) كابل (بارتبيل، بست جنگ در كه است كرد و سرهاي كشتگان را با كشتي از طريق هيرمند به سيستان فرستاد و «دويست و چند كشتي بار بود، كه بار آنها سر كشتگان دشمن بود»15 و باز همان يعقوب بود كه عبداهللا بن محمد و برادرش را پس از دستگيري به ديوار اندر را «ايشان آورد و در محلة شادياخ نيشابور

بدوخت به ميخ هاي آهنين.»16● از جديدتر هم يادي بايد كرد: امير محمد مظفر در بم از مريدان سيد شمس الدين علي بمي شد و از او خواست تا يك تار موي حضرت رسول را كه درين خاندان بود به او دهد و «مرتضي اعظم [سيدشمس الملة والدين

علي بمي] سر بدان فرو نمي آورد.گفته اي يك سر مويم به جهاني ندهم

يك سر موي ترا هر دو جهان نيمه بهاستمرتضي وال، درين گذشت، مدتها التماس اين در اعظم مذكور، حضرت رسالت را بخواب ديد كه بلفظ گهربار درر نثار فرمود كه: موي مرا به محمدبن مظفر ده! روز ديگر حقة آثار را بياورد. امير مبارزالدين به غايت نفايس مبالغه، و الحاح به آن از بعد گشت... اميدوار اموال و عقار به مرتضي اعظم سيد عرض كرد، و او به هيچ التفات نفرمود، رحمة اهللا عليهما، تابه عاقبت حصه اي (ظاهرا قصبه اي و مقصود بيدران است) معتبر وقف اوالد

موي (يعني آثار آن زمان اين و كرد، مذكور مرتضي حضرت رسول) در دارالسياده كرمان نهاده است.»17

...همچنين، درباره مالقات امير محمد مظفر با يكي كه نوشته اند يزد، سلطان حاجي محمودشاه، عرفاي از مي بد باروي محمد مبارزالدين سلطان كه زماني «در را مردم تعجيل به و مي كرد خندق حفر و مي ساخت برسيد. محمدشاه حاجي سلطان بود، داشته كار در نگاه كرد و به محمد مظفر و آن حيران شد در زماني گفت: اي محمد، چه كار مي كني؟ در جواب گفت كه خانة خود محكم مي كنم تا از دشمن ايمن باشم. شيخ چون اين بشنيد بخنديد و نظر بر شاه شجاع [پسر امير برسد، وقت ترا چون گفت: و انداخت مظفر] محمد اين تركك18 ترا بگيرد... و سخن همان بود، چون وقت درآمد شاه شجاع پدر را بگرفت. و كرامات او [حاجي

محمودشاه] بسيار است»....19اين همان امير محمد مظفر است كه درباره اش «موالنا حضر و سفر در كه ـ عراقي پسر صدرالدين لطف اهللا به بود كه: من ـ گفته بود مبارزي ركاب جناب مالزم كرات مشاهده كردم كه در حين قرآن خواندن بعضي از ارباب جرايم را به پيش جناب مبارزي آوردند و او ترك قرائت قرآن ميداده ايشان را بدست خود كشت، هماندم سلطان عمادالدين از شد. مشغول تالوت به آمده باز محمود منقول است كه گفت: آقاام شاه شجاع روزي از مبارزالدين سئوال كرد كه شما بدست خود هزار آدمي كشته باشيد؟ گفت: نه، وليكن ظن من آنست كه عدد آن جماعت به هشتصد رسيده باشد»20! و همين امير محمد مظفر چون بر نكودريان تسلط يافت «پنجاه مرد از ايشان به قتل آورد و هر سه امير ايشان را محبوس كرد با 30 مرد، و سرهاي آن 50 تن از گردن باقي درآويخته، به يزد آمد، و امير «تمن» و «نوروز» و «گربه» را در قفس كرد، و ده روز در دارالشفاي «صاحبي» بياويخت تا مردم به

تفرج مي رفتند و برايشان استخفاف مي كردند.»21تقليد سرمشق ازين قاجار محمدخان آقا ظاهرا ●اسير داد 600 «فرمان فتح كرمان، از بود كه پس كرده 300 وسيله به را آنان سرهاي سپس بزنند، گردن را آويزان دو سر اسير، نفر هر بر گردن كه ـ ديگر اسير فرسنگ 40 بيچاره ها اين فرستاد، بم به ـ بودند كرده راه پيش دست و پاي اسبان ـ با دو سر بريده آويخته به گردن ـ طي كردند، سپس به دستور كتبي آقا محمدخان، اين 300 نفر حامل سر را نيز در بم، حاكم بم، به قتل

كه بود تنكري» «بت مريد مغول چنگيزخان ●كبير و في الضمير صغير ما بر ميكرد كه «دعوي مغول عوام و است، بوده اطالع با پير و برنا و را اعتقاد چنان بود كه او بر اسب جنگي نشسته از سرما متضرر نگشتي، ميرود. گويند بر آسمان و برف ميان در شكم گرسنه و تن برهنه بلكه يخ نشستي... و هرچه او گفتي چنگيزخان از او عدول نكردي... روزي به مجلس چنگيزخان ـ كه و درآمده ـ بود تموچين به موسوم زمان آن تا گفت: خداي تعالي، شب، مرا گفت: روي زمين به تموچين و فرزندان و خويشان او دادم، اكنون من

ترا چنگيز نام نهادم».

Page 77: Ettelaate siasi 295

79شماره 295/ بهار 1393

مناري در كله اين 900 تن كشته، از سرهاي رساند و سال در يعني آن، از پس سال 17 كه كردند برپا بم مناره آن پاتينجر، انگليسي، سياح (=1226ق) 1810م اما همين آقا محمدخان را به چشم خود ديده است.22 قاجار وقتي كرمان را محاصره كرده بود، سردار سپاهش علي خان سردستة طايفه قراچورلو به واسطة ارادتي كه اين مظفرعليشاه را به محمد تقي مظفر عليشاه داشت، در پناه گرفت.23 و وقتي علي مرادخان زند با دراويش اصفهان در افتاد، نورعلي شاه24 و حسينعلي شاه را گرفته كاشان راه به و سپس بردند داروغه بخانة بسته دست آقا رسيدند تهران به چون و فرستادند بيرون را آنان محمدخان آنها را مورد اكرام و انعام قرار داد».25 و اين چشم من 7/5 بروايتي كه است محمدخاني آقا همان مشتاقعلي شاه صوفي انتقام خون به را كرمان مردم از درآورد و مردم مي گفتند او شمشير قهر خداوندي است كه از نيام انتقام بيرون آمده است. اما مرحوم هدايت باور داشت كه «حضرت آقا محمدخان در كمال صحت نيت و پاكي طويت بود. در فرايض و نوافل مبالغه داشت و بود و درين مقام شهادت مأل طالب خأل و پيوسته در ايام در كه داشت، چه تأييد خداوندي ستاني مملكت توقف شيراز در نهايت يأس و حرمان مي زيست و هيچ روي اميد حيات و گمان نجات نداشت، و خود فرموده لباس علماء بر من نظري كرد بود كه روزي مردي در كه پس از آن نظر، خود را پادشاه ديدم و روزبروز در قوت و صفاي قلب من افزود، لهذا در نزد مشايخ عهد و ارباب حقايق اظهار ارادت فرمودي و تمناي اذكار و

اوراد نمودي».26البته ممكن است باز هم تعجب كنيد، كه روز فتح بود نماز مشغول كه لحظه اي همان در تنها كرمان، كه درحالي او و مي آوردند را دستگيرشدگان پي درپي يا يا گوش به گردن با اشاره ادامه ميداد، نماز خود را بيني به مأمورين مي فهماند كه گوش و بيني و يا گردن او را ببرند. و در اين نماز 70 نفر را بدينطريق مثله كرد. را قرآن كه بيامرزد را مظفر محمد امير پدر خدا باز مي بست و محكوم را مي كشت و دوباره به قرآن خواندن

مي نشست!● شايد باور نكنيد كه جناب هيتلر قهرمان آشويتز هم تا سن 11 سالگي كه در دبستان صومعة «بنديكتين» شهر «المباخ» اتريش درس مي خواند جزو پسران سرودخوان به گفتة خودش «آرزو داشت كه روزي صومعه شد و

كند» دريافت را مقدس كشيشي فرمان و كشيش شود بوده آنقدر كودكي، در او تاريخ معلم تأثير بهرحال و است كه خود هيتلر در كتاب «نبردمن» دربارة معلمش و بخت كه موضوع اين «شايد گويد: «لئوپولدويچ» اقبال اين معلم را نصيب من كرد در تمام حيات بعدي تاريخ مطالعة به مرا كه بود او داشت، قاطع تأثير من عالقه مند ساخت». سي وپنج سال بعد، وقتي هيتلر با فتح اتريش ـ آباء و اجدادي خود ـ به سرزمين و فيروزي بازگشت، اين معلم محبوب را پيدا كرد و او را مورد احترام فراوان قرار داد. هيتلر ميگفت: نمي توانيد تصور

كنيد كه باين پيرمرد چقدر مديونم.»27● سلطان عالءالدين خلج كه اصوال «چيزي نخوانده بود و در خدمت علماء كم صحبت مي داشت» باز مريد هم سلطان سپاه «جميع و بود، اولياء نظام الدين شيخ مريد شيخ بزرگوار بودند» و «برآمدن فتوحات گوناگون بر حمل انديش، كوتاه مردم را، عالءالدين مرسلطان كرامات سلطان كردند؛ اما دوربينان ژرف نگاه، جملگي فتوحات و حصول مهمات را از ميامن بركات ذات ملك س قد اولياء، نظام الدين شيخ سلطان المشايخ صفات ره العزيز، مي دانستند»28 ولي همين عالءالدين رفتارش ساز رعايا «جمهور مي گفت: خودش كه بود تند چنان

خوف من مي خواهند كه در سوراخ موشي در روند!.»29● آتيال كه بالي آسماني اروپا بود، وقتي به پاپ لئون اول رسيد يكباره شمشير غالف كرد چنانكه همه متحير ماندند. «هيلير» مي نويسد «هنگام برخورد آتيال و پاپ، پيشامدي عجيب رخ داد كه هيچكس چگونگي آن را به

● گويند، پس از آنكه خوارزمشاه گوش و بيني برآمد «به كوهي بريد، چنگيز رسوالن چنگيز را قريب به خطا كه او را اهل تقويم صخرة نادرين درگاه به كرده برهنه شبانروز سر مي نامند..، سه (تنكري تنكري والغ ميكرد مناجات پروردگار بزرگ) مي گفت، تا آنكه روز سوم هاتفي از عالم غيب به گوشش رسانيد كه كارهاي ترا برآورديم، واالشان به دستور همين خان بكن! آنچه خواهي بر سگ حتي و آمدند نيشابور به مغول كه بود شهر خرابه هاي بر و نكردند رحم هم گربه و جو كاشتند و به روايت ديگر «آمدند و كشتند و

سوختند و رفتند.»

Page 78: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 80

درستي نميداند،... بهرحال آتيال نه مسيحيان را كشت و نه به رم آمد، بلكه روي برتافت و ايتاليا را آن چنان ترك گفت و به سرزمينهاي ناشناس شمالي ـ كه از آنجا آمده هميشه آتيال اين و بازنگشت.»30 ديگر كه رفت ـ بود «بدان مي نازيد كه هرگز، از زميني كه لگدكوب اسب او

شده، چيزي نروييده است.»31●درباب مناسبات تيمور و شيخ صدرالدين و خواجه علي سياه پوش سخنها گفتيم و جاي تكرار نيست. تنها به اين تأييد روحاني تيمور اشاره مي كنيم كه گفته اند تيمور طلبيده، او روح از استعانت روزمار خواجه مزار «در تجديد عهد و پيمان كرد... روزي وقت چاشت بفكري مشغول بود، آوازي شنيد كه: شادباش و غصه مخور، كه امير فيروزي كرامت كرد، تعالي شما را نصرت و حق صاحبقران پرسيد كه اينجا هيچكس سخني گفت يا نه؟ چون معلوم شد كه كسي نبوده است دانست كه آن سخن دلش بوده، رسيده او هوش گوش به غيبي هاتف از بتأييد الهي قوي تر شد»،32 و گفتگوي او با شيخ كالر در عجايب المقدور و هديه كردن بز به پير معروف است و در همان مجلس به قول خواند مير «شيخ سر از حبيب ماكسي صحبت در امروز گفت: آورده بيرون مراقبت

است كه به پادشاهي خواهد رسيد.»● ما شنيده ايم محمد ميرزا پسرعباس ميرزا قاجار در وقتي كه هنوز صحبت از وليعهدي او هم نبود، چندان به صوفيه اعتقاد داشت كه هنگام عبور از نايين بخدمت قلياني چاق كرد و در پير رسيد و حاجي محمدحسن خانقاه بدست حاجي داد، پير دعايش كرد درحضور واال كناية «و در غياب صراحة به پادشاهي محمد شاه اشارت محمدشاه جناب همين كه كنيد مطالعه بايد و كرد»33

چگونه مردم اصفهان را تنبيه كرد.34شرح در جهانگير به ملقب هندي محمدسليم ●حال خود گويد «پدرم كه شاه الهور بود به انتظار طفلي

بود و نذرها مي كرد تا آنكه باو گفتند در مرقد خواجه او به اگر كه نام، است سليم پيري چشتي، معين الدين نيت كني خدا فرزند ترا نگاه مي دارد (چه فرزندان پدرم پس از تولد درمي گذشتند). پس از آنكه من بسال 936هـ با پياده پاي با پدرم آمدم، بدنيا ـ ربيع االول هفدهم ـ امراي خود به كوي آن درويش روانه شد و مرا بخدمت آن همت از و گذاشت نام محمدسليم مرا او برد، او درويش، من باقي ماندم، و بعدها لقب جهانگير را بر نام

خود اضافه كردم.»35اما همين جناب محمدسليم كه آن عارف بزرگ او را «شيخو بابا» خوانده بود و در هنگام سلطنت زنجير عدل بر كاخ خود آويزان كرده بود36، روزگاري، چشمش به زني طهراني افتاد كه همسر عليقلي بيگ شيرافكن بود؛ دل در گرو عشق او بست و براي اينكه اين زن زيبا را به چنگ آورد توطئه اي چيد و به فرمان او، عليقلي بيگ را به دست انبه خان كشميري با وضعي مرموز به قتل رساند، و سپس خود در 1020هـ (=1611م) با اين زن ازدواج كرد37 و اين همان مهرالنساء خانمي است كه بعدها لقب با او مغازالت شاعرانة و معاشقات و نورجهان گرفت

جهانگير معروف است.● احمدشاه افغاني نيز، در آخر كار، وقتي به مرض آكله دچار شد به گوشه نشيني پرداخت و به جانب «كوه توبه» رفت و در آنجا معتكف بود تا درگذشت و جسد

او را از كوه توبه به قندهار منتقل كردند.ابداليان سرسلسلة افغاني دراني احمدشاه درباب وقتي گفته اند، /1747-1772م) (1160-1186هـ افغان منزلي خبوشان، درويشي نمود «يك نادر عزم خراسان احمدخان به سر، در پشمي كاله با عاقبت انديش (احمدخان) او به نادري سطوت بي انديشة برخورده، گفت: در ناصيه وجبهة تو آثار پادشاهي بنظر من ميآيد، يك توپ كرباس بده تا براي تو خيمه اي چند با سراپرده دوخته وردي بخوانم كه در اين زودي سرير آراي تخت طمع بر حمل را او سخن احمدخان گردي. سلطنت در مذكور درويش داد. او به كرباس توپ يك كرده همانجا از همان كرباس ده خيمه بسيار كوچك... بريده بدست خود دوخت و همه جا پهلوي خان به خواندن اوراد مشغول بود، اتفاقا بعد از سه روز قتل نادرشاه به وقوع پيوست،... لشكريان افغان متفق شده، احمدخان را به سرداري قبول، و دسته علفي چيده بجاي جيقه بر سر او نصب كرده، ملقب به احمدشاه، از آنجا روانه قندهار

● گويا ويشتاسپ، پادشاهي كه خاندانش مسلط همان پسرش شايد و شد هخامنشي اوضاع بر داريوش باشد كه پادشاه معروف هخامنشي است، آري، اين ويشتاسپ فريفتة سخنان زرتشت شد؛ و اين زرتشت كسي بود كه «خود را از اجتماع زندگي كوهستان در تنهائي در و كشيد بيرون

ميكرد و خوراكش پنير و ميوه هاي زميني بود.»

Page 79: Ettelaate siasi 295

81شماره 295/ بهار 1393

گرديد.»38كه سميتقو آقا اسماعيل كه باشيد نشنيده شايد ●به تنگ آورده بود، مريد قتل و كشتارش آذربايجان را انگلستان بود. وقتي ذهبيان آن حدود پير «پرويزخان» براي تنبيه عثماني در جنگ بين المللي اول، بساط تجديد حيات دولت آشور و تحريك آشوريان و ارامنه را فراهم ساخت، اين اسماعيل آقا، مارشمعون و چندتن از ياران او را به خانة خود دعوت كرد و همه را كشت درحالي هزار در عوض 30 و نداشت همراه بيشتر نفر 12 كه ارمني و آسوري مسلح اطراف او بودند. البته عكس العمل رضائيه و سلماس در ارامنه كه بود قتل عامي او رفتار

كردند و بسيار مشهور است.تنها ارامنه، كه ميشود اشاره نكته باين درينجا پرويزخان پيرذهبي را معاف كرده و از قتل او خودداري نمودند و تنها به ضبط اموال و امالك و ثروت بي كران او اكتفا كردند و خودش با پاي برهنه و عصا و عبا فرار

كرد.به اين وضع فالكت بار با پرويزخان گفته اند، وقتي او ديدن به بود، پير مريد كه آقا اسماعيل آمد، خوي رفت. پرويزخان گله و شكايت كرد و گفت اين مالعين آشوري و ارامنه ميليونها ثروت مرا بردند و من امروز اينجا به برهنه پاي با پيراهن يك و عصا يك با تنها

آمده ام.و بوسيد را آقا دست وقت درين آقا اسماعيل عقب عقب تا دم در رفت و آنجا نشست و به آقا گفت:

ـ قربان وجود عزيزتان شوم، امروز كم كم داريد به پيغمبر و ائمة بزرگوار نزديك مي شويد!39

همين اسماعيل آقا بود كه وقتي بر اروميه و سلدوز واشنويه تسلط يافت «به ناموس زنها و دخترها تعرض

كرده، چندين زن و دختر را پستان بريده بود.»40نماز نيز در روز 70 ركعت نايب حسين كاشي ●او مرحوم منشي ليث) و وقتي يعقوب (مثل مي خواند او براي و سرود علي مدح در را شعر اين فتاح پور

خواند، جايزه اي درخور به او داد:سايه، پيغمبر، ندارد؛ هيچ مي داني زچيست؟

آفتابي چون علي در سايه اش پرورده استحال تن يك تنها سخت دالن، اين ميان در اما ●در كه بود ثقفي يوسف حجاج بن آن و داشت وارونه لخت مرد و زن هزار سي عراق بر او حكومت زمان و عريان در زندانهايش بوده اند. پدر حجاج آن طور كه

نوشته اند «ابتدا در طايف معلم بود»41 اما معلوم نشد چرا پسرش معلمي را رها كرد و به حكومتي پرداخت كه 20

سال تمام عالم اسالمي را از وحشت مي لرزاند.با اين مراتب بنده نميدانم آيا ميتوان گفت كه «الحق لمن غلب» يك واقعيت است، و آيا بايد اعتقاد داشت كه حق با قدرت است، يا اينكه اصوال خود قدرت را بايد بايد تعبير آيا حق و حقيقت دانست؟ و درين صورت آن روحاني رند را پذيرفت كه در تفسير اولي االمر گفته

يف باشد!» بود: «اولي االمر كسي است كه قائم بالسمي ماند اين نكته كه پس اگر اين «شمشيربندان»، به قول قرة العين، «به شمس حقيقت رسيده بودند»42 پس آن رفتار تند و خشونت آميز آنان با محكومان و مغضوبان چه بوده است؟ شايد هم واقعا اين گروه، مردمي صاحبدل و نازكدل و حساس و مثل ساير مردم صاحب عصب و ارة سياست به جايي فرو رفته احساس بوده اند، منتهي بوده است كه بيرون آوردن يا فرو بردن بيشتر آن ديگر حدي تا مانده، باقي كه آثاري بعض نبوده!43 ممكن

گواهي بر اين ادعاست.دل سنگ و طبع لطيف

در دشمن دهها كه سخت گير اسماعيل شاه همان آتش قهر او سوختند، شايد تعجب كنيد كه تا چه حد با تركي زبان به را غزلها لطيف ترين و بوده دل نازك خلوت حافظ گوئي است.... سروده خطائي تخلص نشين به سخن آمده است و در ساية سروهاي ناز شيراز

غزل سرايي مي كند....... و اين شعر لطيف فارسي هم از همان شاه اسماعيل

اول است:بيستون نالة زارم چو شنيد از جا شد

كـرد فـريـاد كـه فرهاد دگر پيدا شد

● اسكندر مقدوني كه تنها در يك جا، يعني در سغد 120 هزار نفر را از دم شمشير گذراند و وقتي «تب» را بعد از كشتن شش هزار تن تسخير كرد سي هزار نفر اسير گرفت و اين عده را به مزايده گذاشته برده وار بفروخت و چهارصد وچهل تاالن بود برد، كسي غنيمت نقره كيلو) تاالن 27 (هر بود، او راهنماي اول معلم ارسطو تعليمات كه ارسطوئي كه حضرت رسول(ص) درباب او گفته

است: او پيغمبر بود، او را ضايع كردند.

Page 80: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 82

همان يعقوب ليث كه كشتي از سر كشتگان به زرنج هديه فرستاد، دم مرگ دستور داد كه اين شعر را بر باالي قبر او بنويسند و عنوان سنگ چنين بود: «اين قبر يعقوب

بيچاره است.»44ملكت خراسانا و اكناف فـارس

و ما كنت من ملك العراق بآيسسالم علي الدنيا و طيـب نسيمها

اذا لم يكن يعقوب فيـها بجالسو ترجمه شعر هم از همان ايام بر قبر او بود:

بگرفتم آن خراسان با ملك فارس يكسانملك عـراق از مـن يـكـسر نـبـود رسته

بـدرود بـاد گـيـتـي، بـا بـوي نـو بهارانيعقوب ليـث گـوئي در وي نبد نشسته45

شايد عارفانه ترين غزلها را آشور باني پال گفته باشد، را اعالميه اين بازمي گشت عيالم46 از وقتي كه كسي ويران اندازه آن عيالم از شهرهاي من ...» كرد: منتشر كردم كه براي گذشتن از آنها يك ماه و 25 روز وقت آن مردم افشاندم... خار و نمك جا همه است. الزم سرزمين را از زن و مرد با اسب و قاطر و االغ و گله هاي چارپايان كوچك و بزرگ ـ كه شمارة آنها از دسته هاي ملخ افزون تر بود ـ به غنيمت گرفتم، و خاك شوش و ماداكتو و هلتماش و شهرهاي ديگر را به آشور كشيدم... بانگ آدميزاد و اثر پاي گله ها و چارپايان و نغمة شادي را از مزارع برانداختم، و به آهوان، و خران، و جانوران

وحشي اجازه دادم كه به آزادي در آن سرزمين به چرا پردازند»47... و در جاي ديگر گفته بود: «تمام سركردگان پوست با و كندم، پوست كردند خروج من بر كه را آنان ستوني را پوشاندم، و پاره اي از آنان را ميان ديوار

گذاشتم، و بعضي ديگر را به سيخ كشيدم.»48اكنون شعر عارفانة او را بشنويد، گوئي خيام حكيم قبر نقش سنگ كه ديودور گويد است. آمده به سخن آشور بني پل اين بود و عبارت آن اثر خود پادشاه است:

«چون نيك ميداني كه براي مردن زاده شده ايداد دل بستان، و در جشنها خوش باش

نداري، هيچ خوشي ديگر بميري كه هنگام آن در فرمان عظيم نينواي بر روزي كه من كه است چنين

مي راندماكنون جز مشتي خاك نيستم.....»49

مرا مي بين چنين رسوا و ياد از خويشتن مي كن!

نام مختاري را قبل و بعد از شهريور 1320 خيلي از كساني كه حيات دارند به شدت و خشونت شنيده اند، اما شايد همه ندانند كه اين سرپاس شهرباني و آمر آن است معروف خان ركن الدين همان معروف، پزشك ويلن سيمهاي بر را موسيقي آهنگهاي دلپذيرترين كه البالي از دراز، شبهاي او گرم آرشة و است نواخته دزآشيب، و تجريش باغهاي انبوه درختان شاخه هاي داده نوازش را عشاق شب زنده دار گوش همسايگان و است و ما هم امروز نام او را در دورة سوم ويلن قطعات ضربي ابوالحسن صبا، استاد فقيد موسيقي عصر حاضر، در كنار اسامي خالدة بزرگاني چون فارابي و كلنل وزيري و درويش خان و محجوبي و مشير همايون مي بينيم و صبا در مقدمة كتاب خود تذكر ميدهد كه «آهنگ قطعة نوازندگان از مختار خان ركن الدين آقاي را «كاروان» شيپور كه با سينه زنها در موقع حركت مي نواختند اقتباس كردند»50 و در كتاب سوم برنامة هنرستان موسيقي ملي و است51 خان ركن الدين از دشتي درآمد پيش آهنگ در كتاب دوم ويولن تأليف آقاي روح اهللا خالقي، «رنگ با تجليل تمام همايون» ساختة ركن الدين خان مختار52

ثبت شده....اكنون درباب اين عواطف و روحيات، و آن عرفان سخت كوشي، و خشونت و شدت آن و طريقت، و ميكردند گمان شايد اينان كرد؟ بايد قضاوت چه گونه

آقا «حضرت كه داشت باور هدايت مرحوم ●پاكي طويت نيت و محمدخان در كمال صحت بود. در فرايض و نوافل مبالغه داشت و پيوسته درين و بود شهادت مقام طالب مأل و خأل در كه چه داشت، خداوندي تأييد ستاني مملكت حرمان و يأس نهايت در شيراز توقف ايام در مي زيست و هيچ روي اميد حيات و گمان نجات نداشت، و خود فرموده بود كه روزي مردي در لباس علماء بر من نظري كرد كه پس از آن نظر، خود را پادشاه ديدم و روزبروز در قوت و صفاي قلب من افزود، لهذا در نزد مشايخ عهد و ارباب و اذكار تمناي و فرمودي ارادت اظهار حقايق

اوراد نمودي».

Page 81: Ettelaate siasi 295

83شماره 295/ بهار 1393

كه جز اين راه براي خواباندن فتنه ها و دفع فساد راهي نيست و «پادشاهان از براي مصلحت صد خون كنند» و

موالنا هم گفته است:ير عــام ـ شــر جزئي از بــراي خ

شرع رخصت مي دهد، بگذار گام53و بنابراين در چنين مواردي كسي را سوختن و نيزه پيچ ساختن و دم توپ بستن و تخته بند كردن و چارميخ كردن و در قفس نهادن و كور كردن و به چرم كشيدن و لب بريدن و در قفس آويزان كردن و به دم اسب بستن و كردن آويزان كسي خصية بر نيم و دومن سنگ و نعل بر دست و پاي بستن و آسيا سنگ به گردن مجرم انداختن و سر در آب فرو بردن و دم توپ بستن و شمع آجين كردن و شقه كردن با درخت... جزء عبادات و در هرج ومرج گرفتار تا آدمي و است.54 نافله نماز حكم عوام نشود، نميتواند تصور كند كه همين سرسوخته هاي

استبداد، به موقع خود، تا چه حد عادل هستند!نميكردند اگر و بوده اند، ناچار اينان هم شايد خودشان دچار چنين سرنوشت هايي ميشدند و آن وقت قول برناردشاو صدق پيدا ميكرد كه گفت: وقتي شخص پلنگي را مي خواهد به قتل برساند آنرا ورزش مي نامند، ولي هنگامي كه پلنگ مي خواهد آدمي را بكشد، صحبت نشان نيز تجربه و مي آيد! پيش درنده خوئي و سبعيت دريده شكم و مثله كه ازينها هيچكدام كه است داده

شده اند در مقام قدرت كم از حريف نبوده اند!55بهرحال اينان كه كرد شكر را خدا بايد هم شايد راهي به دهي برده و در مقامي سر فرود آورده بوده اند، چه، بايد گفت كه اينها كه پير و مراد و مرشدي داشتند و دستشان به دامن خرقه اي رسيده بوده اين كارها كردند، اديب السلطنة به نداشتند چه ميكردند؟ پيري اگر ببينيد سميعي مرحوم گفتند: شنيده ايم برنج هوش را زياد ميكند، اما چرا همشهريهاي شما كه اين همه برنج مي خورند، اينقدر...؟؟ مرحوم اديب السلطنه گفته بود: ببينيد اگر برنج نميخوردند چه... بودند!؟ گفته اند كه مرحوم ذوالرياستين را بدنام و دائم الخمر مردي كرمان در روزي خواست اكراه مريدان درآورد. صوفيه جزء و كند «دستگيري» داشتند ولي شيخ او را باالخره پذيرفت. همان شب خبر آوردند كه اين مريد در چهار سوق مست كرده و چند تن را زخم زده و فحش بسيار داده. مريدان به آقا گفتند: ما ميدانستيم كه چنين خواهد شد و به همين جهت اكراه داشتيم، مرحوم ذوالرياستين دو ركعت نماز شكر گزارده

و گفته بود: خدا را شكر كه فالني درويش شد، زيرا در عالم زر قرار بود در اين شب بدمستي الاقل چند تن را لت وپار كرده و به قتل رسانده باشد! ازين جهت، شايد بي سبب نبوده كه حتي نادرشاه هم، باالخره در برابر تنبيه از آخرت، مساهله و سازگاري و تسليم و رضائي داشته را خاركن سيدهاشم امثال حرف بوده حاضر و است

بشنود و بي عكس العملي رد شود.ـ خاركن هاشم سيد با نادرشاه روزي ميگويند، را اين مرد (و ـ در نجف مالقات كرد روحاني نجف روزگار خاركني با كه مي خواندند خاركن بدين سبب

مي گذراند).نادر به سيد هاشم رو كرد و گفت:

- شما واقعا همت كرده ايد كه از دنيا گذشته ايد.سيد هاشم با همان سادگي روحانيت گفت:

آخرت از كه كرده ايد شما را همت برعكس، -گذشته ايد!

است، خوب خودمان براي ما حرفهاي هم شايد دنياي ديگري هست كه حسابش ازين حسابها جداست صادق صورت آن در مازندراني مالابوالحسن قول و مي آيد: «مال ابوالحسن مازندراني مجاور كربالي معلي، هميشه محمدشاه اخته را لعن ميكرد. مي فرمود يك شب پس شدم، امير داخل صحن حضرت كه ديدم خواب خواستم نعلين خود را بكنم و داخل ايوان مطهر شوم، مانع مرا دندانهاي درازي داشت كه بي موئي مرد ديدم از دخول ايوان شد و دست مرا گرفته آورد مقابل يكي از حجرات صحن مقدس. ديدم ميان آن حجره جمعي هستند به لباس سلطنتي، در آخر مجلس شخصي كوتاه قامت بود كه محاسن مدوري داشت، بعد آن مرد بي مو از كه را كسي آمرزيده فالن، خداوند يا گفت: من به

در خان محمد آقا كرمان، فتح روز در ●پي درپي بود نماز مشغول كه لحظه اي همان دستگيرشدگان را مي آوردند و او درحالي كه نماز يا گوش گردن به اشاره با ميداد، ادامه را خود بيني و گوش كه مي فهماند مأمورين به بيني يا نفر 70 نماز اين در و ببرند. را او گردن يا و محمد امير پدر خدا باز كرد. مثله بدينطريق را مظفر را بيامرزد كه قرآن را مي بست و محكوم را

مي كشت و دوباره به قرآن خواندن مي نشست!

Page 82: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 84

من بدتر و زشت تر بوده... و اشاره كرد به آن مرد كوتاه اينقدر قامت، و گفت: اين نادرشاه است، پس چرا مرا ميان حجره از را نادرشاه سرش مي كني؟ لعن و سب تا به كي دست از بيرون آورد و گفت: آقا محمدخان، پي شغلش، برود آخوند بگذار برنميداري؟ مزاح خود بجهت آنكه او شقاوت و اعمال شنيعة ما را ديده، و اما سعة رحمت الهي و وسعت ميدان عطوفت اميرالمؤمنين

را نديده!هر ديده ام، را خواب اين من كه وقتي از فرمود: وقت از كنار قبر آقا محمدخان گذشته ام فاتحه براي او

خوانده ام».56***

شكست غروربه روزگار مربوط داستان دو اين بحث، در خاتمة است مع الفارق قياس هرچند مي كنيم، نقل را خودمان و قهرمانان آن هيچكدام با هيچ يك از آنها كه نام برديم مربوط بهم بحث خود اما ندارند، شباهتي و نسبت داماد ظهيرالدوله به ميشود مربوط اول داستان ميشود. ظل السلطان مسعود ميرزا كه خود ظل السلطان دربارة او

مي نويسد:ظهيرالدوله علي خان مرحوم، صفي عليشاه از «بعد جان پسر ظهيرالدوله ناصرخان محمد حاجي پسر محمدخان قاجار، جانشين و خليفه شد. امروز آن خانقاه و آن سجاده و آن دستگاه در دست جناب خان قاجار و ايران.»57 ملكة آغا توران من، همشيرة شوهر است: از متر دو هر امروز كه است ظهيرالدوله اي همان اين كنار خاك او را با هزار تمنا و خواهش به ده هزار تومان بشرط هم آن كنند دفن آنجا در را كه كسي مي خرند بشرط تصويب مركز اولي، و آق خليق، تيمسار توافق

صوفية پاك اعتقاد صفي عليشاهي كه قاعدة بايد آنها را خواند جمهورعليشاهي» «صوفية يا شوروي» «صوفية ت» زيرا بجاي پير، اينروزها يك هيئت بنام «انجمن اخودرباب نوري خواجه آقاي بهرحال، آنهاست. قطب

كيفيت صوفي شدن ظهيرالدوله مي نويسد:و به خدمت صفي عليشاه رفت ظهيرالدوله مرحوم در همان يكي دو جلسة اول بطوري مجذوب بيانات و اخالق اين مرشد شد كه بي اختيار گفت: يا پير، من ميل دارم در سلك دراويش درآيم! مرحوم صفي عليشاه گفت بنظرم اين كاريست كه از شما ساخته نيست. گفت چرا، و كالسكه االن ميكنم. گفت اطاعت من بگوئيد هرچه پيش قراولهاي شما در سر پامنار ايستاده اند و شما با اين شاه نمايندگي به متشخص اين وضع با و فاخر لباس مقتدر مملكت اينجا نشسته ايد، چطور مي توانيد در سلك

دراويش درآئيد و تكاليف فقيرانة آنها را انجام دهيد؟هرچه ميدهم اطمينان و قول گفت ظهيرالدوله زياد، اصرار از پس خالصه دهم. انجام بگوئيد شما

صفي عليشاه گفت: خيلي خوب حاال امتحان بكنيم.صفي عليشاه يكي از دراويش را فرستاد از پامنار چند متر چلوار خريد، وسط آنرا سوراخ كرد و داد بدرويش ديگري كه در آنجا نشسته بود چند بخيه به آن زد و يك

پيراهن درويشي ساده براي ظهيرالدوله درست كرد.صفي عليشاه گفت: حضرت واال، بفرمائيد كالسكه و پيش قراول و نوكرها همه بروند، كالهتان را هم برداريد. اين جبه و لباس متشخص را از تن درآوريد. ظهيرالدوله همه اين كارها را كرد. بعد يك كشكول داد بدست او و گفت شما االن از اينجا ميرويد به خيابان چراغ برق، بعد به خيابان سپه58، و خيابان اميريه، و خالصه از حاال تا غروب شعر ميخوانيد و از اين نقلها به اشخاص مي دهيد

و پول ميگيريد و عصر پولها را براي من ميآوريد.براي تكليفي چنين انجام كه كنيد توجه درست كسي مثل ظهيرالدوله كه از اقوام نزديك پادشاه مستبد خيلي مقتدر آنوقت بود چقدر دشوار است. ظهيرالدوله گفت به چشم، و با وجود اين كه خيلي برايش دشوار را كالهش و كفش داد. انجام را كارها اين همه بود، برداشت، لباس درويشي را پوشيد و پاي برهنه راه افتاد به رفت بود گفته باو صفي عليشاه كه طريق بهمان و و صفي عليشاه به داد آورد را پولها هم عصر گدائي، گفت: مرشد، شما اين كارها را از من خواستيد و چون اطاعت دارم، ايمان خيلي بشما و بودم داده قول من

● آتيال كه بالي آسماني اروپا بود، وقتي به پاپ لئون اول رسيد يكباره شمشير غالف كرد چنانكه همه متحير ماندند. ... آتيال نه مسيحيان را كشت و نه به رم آمد، بلكه روي برتافت و ايتاليا را آن چنان ترك گفت و به سرزمينهاي ناشناس شمالي ـ كه بازنگشت.» ديگر كه رفت ـ بود آمده آنجا از از هرگز، كه مي نازيد «بدان هميشه آتيال اين و زميني كه لگدكوب اسب او شده، چيزي نروييده

است.»

Page 83: Ettelaate siasi 295

85شماره 295/ بهار 1393

كردم. ولي ميخواستم ببينم تأثير و فايدة اين كار چيست و چرا براي درويش شدن و رسيدن به اين علو اخالقي

بايد اين كارها را انجام داد؟بدترين كن. گوش گفت: صفي عليشاه مرحوم بصورتهاي غرور است. انسان «غرور» انسان ناصحان مختلف درميآيد و آدمي را مانند شير متكبر و خودخواه ميسازد وهزارها بال به سر آدم مي آورد و چون ما ميدانيم بهمين ندارد، غرور از بدتر تلقين كننده اي هيچ انسان دليل ما دراويش ميكوشيم تا اگر بتوانيم، بطول مدت با تمرينهاي مختلف، و اگر نشد به وسيلة جراحي معنوي ـ يعني همين عملي كه ما با شما كرديم ـ كاري كنيم كه اين «غرور» بشكند و از بين برود و من خواستم كه شما يكمرتبه از آن اوج عظمت و اقتداري كه غرور براي شما ساخته بود بزير آمده و بصورت پائين ترين طبقات مردم

جامعه درآييد.59

استغناءو ماست روزگار خود به مربوط هم ديگر داستان مع الفارق قياس باز هم ميگذرم، هرچند و مي كنم نقل بهرحال گوياي ولي نيست، قياس قابل اصال و است

حقيقتي است:مرحوم شيخ الملك اورنگ مي نويسد: «يكي از روزها به حضور رضاشاه رسيدم. به محض ورود به سالن ، شاه يك راست مقابل من آمده و بدون مقدمه سؤال كردند:

استغناء چه معني مي دهد؟...البته تا آنجا كه ممكن بود معني استغناء را براي شاه شرح دادم... فرمود: عجيب، پس معني استغناء اين بوده

است!سپس رضا شاه اين طور آغاز سخن كرد:

محل روزي چند و بودم ساده سرباز يك من مأموريت من سلطان آباد عراق تعيين شده بود.. حقوق من در ماه هفت تومان بود.... در يكي از روزها برحسب اتفاق يكي از مالهاي اين شهر را مالقات نمودم... من با همان لباس مندرس سربازي به مالقات مال رفته بودم... افتاد، مرا بسوي به من همينكه وارد شدم و چشم مال و نشاند قاليچه روي خود دست بغل و خواند خود شروع به احوالپرسي كرد... سپس در چشمان من خيره

شد و بدون مقدمه گفت:ـ تو سلطان مقتدر اين مملكت خواهي شد!

تصور كردم او شوخي ميكند و قصد مزاح با سرباز

ساده و بي چيز و نداري چون من دارد.... باز پرسيد: آيا به حرف من توجه كردي و دانستي كه روزي تو سلطان مقتدر اين مملكت مي شوي؟ در جواب گفتم اصال باور از برخي مانند حضرتعالي مي نمايم فكر و نمي كنم مال داريد... مطايبه و شوخي قصد مجتهدين و علماء گفت: هرچه ميگويم با حقيقت توأم مي باشد وبار ديگر تكرار مي كنم... من پرسيدم: اگر آنچه شما مي گوئيد به حقيقت پيوندد... در آن موقع از من چه توقعي خواهيد

داشت؟در جواب اظهار داشت: هيچ نمي خواهم، فقط شفقت

و محبت بخلق خدا را از شما مي خواهم.60نمودم... ترك را مال محضر و برخاستم بالفاصله درست ده سال بعد براي دومين بار با همين مال مالقات نمودم و آن در شهر ري (حضرت عبدالعظيم) صورت گرفت. من از شهر ري عازم كرمانشاه بودم و ديگر سرباز ساده اي نبودم... در شهر ري ناگهان به طور تصادف با همان مال ـ كه ده سال قبل ساكن اراك بود ـ برخورد و نمود سالم و گرفت قرار من مقابل او خود كردم، ولي نشناختم، را او اول كرد، احوال پرسي به شروع بمحض اينكه گفت: «آنچه را كه به شما در سلطان آباد هويت به پي است» شده نزديك وقتش گفته ام عراق اگر روزي باو گفتم: بردم... قصد خداحافظي نمود، او خواهيد توقعي چه ازمن درآيد، درست شما حرف

داشت؟ در جواب گفت:خلق به محبت و شفقت فقط نمي خواهم، هيچ ـ

خدا را از شما مي خواهم.مال را ديگر نديدم تا اينكه در آذر 1304 به سلطنت از طرف مجلس آن روزي كه فرداي ايران رسيدم61 و

كشتارش و قتل كه سميتقو آقا اسماعيل ●آذربايجان را به تنگ آورده بود، مريد «پرويزخان» براي انگلستان وقتي بود. آن حدود ذهبيان پير بساط اول، بين المللي جنگ در عثماني تنبيه آشوريان تحريك و آشور دولت حيات تجديد آقا، اسماعيل اين ساخت، فراهم را ارامنه و مارشمعون و چندتن از ياران او را به خانة خود دعوت كرد و همه را كشت.... البته عكس العمل و سلماس در ارامنه كه بود قتل عامي او رفتار

رضائيه كردند و بسيار مشهور است.

Page 84: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 86

مؤسسان به سلطنت رسيدم تصميم گرفتم مال را مالقات كنم، ولي اسم او را فراموش كرده بودم،... البته قيافة او در نظرم بود و ميدانستم شيخ بود و جزو سادات نبود به لحاظ اينكه عمامة سفيد بر سرداشت، ميدانستم درويش ميدانستم 20 سال نداشت، دنيا مال به و عالقه اي بود قبل در اراك اقامت داشت. اين نشاني ها را به آجودان خود داده دستور اكيد دادم به هر ترتيبي هست مال را پيدا كند... سرانجام آدرس منزل مال بدست آمد. معلوم شد مدتي است در تهران اقامت دارد، از مال تقاضاي وقت مالقات نمودم. مال ساعت 8 صبح جمعه را تعيين كرد عبدالعظيم داخل حرم حضرت هم را مالقات محل و درنظر گرفت. تصميم گرفتم به طور ناشناس به مالقات بروم... مال در گوشة حرم نشسته بود... روز جمعه بود و جمعيت در حرم موج ميزد، تمام سعي من اين بود كه شناخته نشوم و به همين سبب با لباس مبدلي به مالقات مال رفتم. مال وقتي مرا ديد برخاست و تعارف نمود، من بغل دست او در همان گوشة چپ حرم نشستم، مال به هيچ وجه از مالقاتهاي اول و دوم من ذكري نكرد و حتي سلطنت را هم به من تبريك نگفت. من باو گفتم هرچه ميل داشته باشيد براي انجام آن حاضر و آماده مي باشم و

بهمين جهت به مالقات شما آمده ام. در جواب گفت:خلق به محبت و شفقت فقط نمي خواهم، هيچ ـ

خدا را از شما مي خواهم...گفتم: مگر شما تمول داريد... كه اينطور با صراحت

ميگوئيد هيچ چيز نمي خواهيد؟گفت: غني و سرمايه دار نيستم، ولي استغناء دارم...

هرچه به او اصرار مي كردم چيزي از من بخواهد، شيفتة من گفتم: دارم... استغناء ميگفت: در جواب باز نشر داشته با شما حشر و بيشتر شما شده ام، ميخواهم

باشم، اما او درحالي كه التماس ميكرد گفت:ـ اگر از مالقاتهاي متوالي صرف نظر فرمائيد، همان

اجر من خواهد بود!

برخاستم و از او خداحافظي نمودم. محبت نمود و تا محل كفشداري از من بدرقه كرد. در طول راه حضرت «استغناء» كلمة اين فكر در مدام تهران به عبدالعظيم بودم و حال بعد از چند سال از شما پرسيدم كه استغناء

چه معني ميدهد!درين وقت رضاشاه لحظه اي سكوت نمود، و بعد اين داشت: اظهار و نموده حاضرين به را خود روي مال يك مرد بتمام معني درويش ميباشد. او هم اكنون در قيد حيات است. او حاج شيخ عبداهللا حايري مازندراني

مي باشد.»62بحث طوالني شد، و بهرحال الزم بود درين كتاب، طرداللباب، اين فصل اختصاص به اين نكته پيدا كند كه باطني و معني يك انرژي، و ماده ماوراي در بهرحال هم هست و درك اين نكته وقتي ممكن است كه آدمي از عالم ماده پا فراتر نهد و به معني بگرود، وگرنه باور كردن آن امكان پذير نيست. و اصراري هم براي پذيراندن

آن ندارم، به قول شيخ احمد جامتا يك سر موي از تو هستي باقي است

آئين دكـان خـودپـرسـتي بـاقـي استگـفـتي: «بت پـنـدار شـكـستم، رستم»

آن بت كه «زپنـدار برستي» باقي است

پانوشتها:1. مجمع التواريخ ص 4

2. رجوع شود به خاتون هفت قلعه، جاي پاي زن3. منتظم ناصري ج 2 ص 249

4. عالم آراي نادري ص 42 ج 15. مجمع التواريخ ص 25

6. كلمة تنكري اصوال در لغت مغولي و غزي عنوان خداي يافته است. ابن فضالن گويد هرگاه به افراد غز ستمي شود، مظلوم سر به آسمان كرده گويد «پير تنكري» يعني اي خداي

يكتا (ترجمه سفرنامه ابن فضالن ص 69).7. حبيب السير ج 3 ص 21 و جهانگشاي جويني ص 28 و

روضة الصفا ج 3 ص 58. بحيره ص 48

9. راحة الصدور ص 9810. ويل دورانت، مشرق گاهواره تمدن ص 537

11. ايران باستان ص 194 و 123312. آثارالعجم ص 37

13. ايران باستان ص 122614. مجالس المؤمنين ص 296

15. يعقوب ليث ص 112

● همان شاه اسماعيل سخت گير كه دهها دشمن كه كنيد تعجب شايد او سوختند، قهر آتش در تا چه حد نازك دل بوده و لطيف ترين غزلها را است.... با تخلص خطائي سروده تركي زبان به گوئي حافظ خلوت نشين به سخن آمده است و در

ساية سروهاي ناز شيراز غزل سرايي مي كند....

Page 85: Ettelaate siasi 295

87شماره 295/ بهار 1393

16. زين االخبار ص 14117. آل مظفر محمود (كيشي؟) ص 36

18. چون مادر شاه شجاع از تركان قراختائي كرمان بود، اين لقب را به او داده است.

و شاه شجاع رفتار درباب ،164 يزد ص تاريخ جديد .19برادرش شاه محمود با پدرشان امير محمد مظفر وكور كردن او، رجوع شود به مقالة نگارنده در خاتون هفت قلعه تحت

عنوان «به عبرت نظر كن به آل مظفر».20. روضة الصفا

21. تاريخ جديد يزد ص 83در جهاني از جنگ بنقل 222 هفت سنگ ص آسياي .22

ايران23. تاريخ كرمان ص 361

وقتي گويند، بود، زنده فتحعليشاه زمان تا نورعليشاه .24ـ گفت: ـ شوهر حياتي كرماني عليشاه معطر به فتحعليشاه بايد از امروز به نورعليشاه لعن كني. معطر علي گفت: كلمة در كه چون نور، اول است، كلمه سه از مركب نورعليشاه به نميتوان واالرض» نورالسموات «اهللا است آمده قرآن آيه آن لعن فرستاد. كلمة دوم علي است كه در قرآن آمده است نيز به آن نيز هست، پس نبي «هوالعلي العظيم» و اسم داماد نميتوان لعن كرد، اما براي قسمت سوم، از جهت من بي اشكال است، تا شاه چه فرمايند؛ گويند به دستور فتحعلي شاه، فرج اهللا خان نسقچي باشي چندان چوب بر تن معطر علي شاه زد كه مجروح شد و پس از 6 روز درگذشت. بعضي اين داستان را به سرخعلي شاه شوهر طوطي (دختر حياتي خواهر رونقعلي شاه و زن نورعليشاه) نيز نسبت داده اند. (ريحانة االدب ج 6

ص 257).25. مكارم االثار ص 447

26. روضة الصفا ج 9 ص 28127. سه چهره و يك جنگ ص 46

28. بحيره ص 1829. بحيره ص 15

30 و 31. تاريخ جهان براي خردساالن ص 226-22532. ظفرنامه شامي ص 26، درباب پيرتيمور رجوع شود به

توزوك تيموري ص 2 و 1633. تالش آزادي ص 10 به نقل از روضة الصفا

34. سرگذشت مسعودي ص 18435. فهرست نسخ خطي كتابخانه ملي ج 2 ص 43

36. درين باب رجوع كنيد به يادداشتهاي خصوصي جهانگير، ترجمه نگارنده، مجله يغما سال 5 ص 124

37. مجله يغما سال 5 ص 12638. مجمل التواريخ گلستانه

39. تقرير آقاي دكتر محمدامين رياحي خويي، بروايت ديگر:

پيغمبران هم مثل شما لحاف را انداخته و گريختند!40. سرگذشت حيرت انگيز ص 58

41. مجمل التواريخ والقصص ص 305سكونت رشتي كاظم سيد منزل در كربال در قرة العين .42با مالحسين بشرويه اي آشنا شد، گويا در داشت و در آنجا همان منزل از پشت پرده به مالحسين پيغام داده بوده است،

«اگر به شمس حقيقت رسيدي مرا هم آگاه كن!»ص هفت سنگ آسياي به شود رجوع اره اين درباب .43

27244. ابن خلكان، وفيات االعيان

45. يعقوب ليث تأليف نگارنده ص 271 بنقل از كتب متعدد تاريخي

46. عيالم به معني سرزمين زياد بلند است به عبري47 و 48. تالش آزادي ص 156 به نقل از ويل دورانت.

49. تمدن ويل دورانت ج 1 ص 42150. دوره سوم ويلن ص 1

51. ص 852. ص 44

اينكه اين شر جزئي و خير عام، مبدل به البته به شرط .53ديكتاتوري، يعني «خير جزئي» براي «شر عام» نشود!

54. درباب اين مجازات ها رجوع شود در كتاب نگارنده «تن آدمي شريف است...»

55. و درين مورد بهترين اقرار را «جاموقه» از سرداران چنگيز چنگيز وقتي است. كرده بود، كرده توطئه چنگيز عليه كه شماست، با حق گفت، جاموقه كنند، مثله را او تا فرمود مرا انديشه آن بود كه توفيق يابم و شما را عضو عضو كنم، چون توفيق شما را بود زودتر مرا پاره كنيد، و تعجيل مي كرد و مفاصل خويش به ايشان مي نمود كه اينجا ببريد و آنجا...

(جامع التواريخ ص 541)نادرشاه همان اين منتخب التواريخ خراساني ص 77، و .56كسي است كه به تقليد بخت النصر، با انگشت خود، چشمهاي

نيك قدم تركمن را از حدقه بدر آورد.57. سرگذشت مسعودي ص 136

58. البد خيابان ناصريه يا غير آن. وگرنه نام سپه آن روزها ظاهرا نبوده است.

داستان اين و .1347 سال 29 شماره خواندنيها، مجلة .59مشابه داستان مولوي با شمس تبريزي است.

60. درست شبيه گفتار باباطاهر است به طغرل كه گفت: آن كن كه خداي فرمايد، ان اهللا يأمربالعدل واالحسان...

كتاب در مي توانيد تفصيل به را سلطنت تغيير واقعة .61نگارنده، تالش آزادي ص 423 تا 534 مطالعه كنيد.

از داستانهائي دنيا ص 216، و بيست و دومين سالنامه .62پنجاه سال ص 187

Page 86: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 88

نميكند كه نسل هاي آنانكه مرده اند فرقي «براي آتيه دربارة آنها چگونه قضاوت كنند، ولي برايرعايت را انصاف است واجب زنده ايم كه ما كنيم و پيرو حقايق تاريخي باشيم.»(گ. ماتينگلي)

فرو زمين به را امنيت، سرمايه مثل عدم هيچ چيز نميبرد.

نخستين آثار عدم امنيت بالفاصله از مرگ شاه عباس اول و در زمان شاه صفي ظاهر شد كه در سال 1042هـ خزر درياي سواحل به روسيه كشتي هاي (1632م) حمله كردند تا كشتيهاي تجار و كاالي آنان را بربايند.1 هرچند منتظم ناصري مي نويسد، باد، آنها را به شيروان

انداخت.درحاليكه در همان روزها در گيالن كسي هم خود را

پادشاه دانسته و سي هزار نفر طرفدار پيدا كرده بود.2 در 1665م (=1076 هـ، سال آخر شاه عباس دوم) و گيالن قزاق، طوايف روسها، تحريك به ديگر بار مازندران را اشغال كردند. تعداد آنان 6 هزار تن بود و 80 توپ داشتند و در 40 كشتي حمله بردند و رشت را

گرفتند و غارت كرده و برگشتند.3بار ديگر نيز 5 هزار قزاق مسكوي و تركان و ازبكان تجاوز به 1080هـ.) = (1669م سليمان شاه زمان در پرداختند،4 و چنين بنظر ميرسد كه در بيشتر اين سالها

اوضاع شمال ناآرام بوده است.وضع مالي

يك نظر اجمالي به وضع مالي آن روزگار (با توجه به كم شدن ارزش پول) نكاتي را ثابت مي كند: در سال 1665م (1076هـ) هشت هزار تومان از عايدات بندري كسر شد.5 توجه فرمائيد كه ظرف دو سال از زمان شاه

از فقط تومان هزار 8 سليمان شاه زمان تا دوم عباس عايدات يك ناحية كشور كسر شده است.

در دوران شاه سليمان عوايد عمدة دولتي از گمرك ابريشم تجارت ميشد. وصول گيالن و خليج فارس از خليج فارس گمرك داشت. رواج هنوز كم وبيش بحرين و جزيرة ريگ بندر و كنگ بندر و بندرعباس حدود شصت و پنج هزار تومان (دو ميليون و نهصد و بيست وپنج هزار ليور) به اجاره داده شده بود. گمرك (سه تومان هزار هشتاد حدود شاه براي ساالنه گيالن ليور) عايدي فراهم ميكرد. اين ميليون و ششصد هزار هزار پانصد و ميليون دو بود. حدود ابريشم از عوايد ليور از گمرك تنباكو و يك ميليون ليور از گمرك روغن نفت (شايد قير؟) استفاده ميشد و مبلغي نيز از گمرك بار هر از راه ها مأمورين مي آمد. بدست الر موميائي مال التجاره بدون اينكه آنرا باز كنند پنج «سل» دريافت مي داشتند.... مبالغ هنگفتي بعنوان ماليات از اماكن فسق

و فجور دريافت مي شد.6كه را پري ايران خزانة شاه ميكند: اضافه سانسون به كه روزي از گذاشته باقي ارث به برايش پدرش سلطنت رسيده مقدار زيادي بر آن افزوده، بدين طريق كه از 27 سال قبل كه شاه به تخت سلطنت نشسته هر روز پنجاه هزار ليور به خزانه وارد ميشود و بر موجودي

افزوده ميگردد.7بود. سود منبع مهمترين همچنان ابريشم تجارت بودند منعقد ساخته ايران با كه قراردادي هلنديها طبق متعهد شده بودند هر سال سيصد بار ابريشم از انبار شاه خريداري كنند اما جنس مرغوب تحويل آن ها نمي شد و آنقدر شكايت آنها بي نتيجه ماند كه باالخره به اعمال كشتي چهار با را بندرعباس و شدند، متوسل نظامي

جنگي به توپ بستند و جزيرة قشم را تصرف كردند.8بآنها مي دادند ابريشمي كه اين بود كه جنس علت به مصرف ابريشم را آنكه بود و هلنديها جز بد بسيار

اميران حرس، اسيران هوس

* برگرفته شده از «سياست و اقتصاد عصر صفوي»

Page 87: Ettelaate siasi 295

89شماره 295/ بهار1393

ببندند را اسبهايشان آن با و برسانند طناب ساختن استفاده ديگري نداشتند.9

در واقع تقلب در بازار ابريشم پيدا شده بوده است.در سال سه Van Heuvle وان هول هلند، نمايندة كوچكترين حتي بتواند اينكه بدون ماند ايران دربار نتيجه اي از كار خود بگيرد. ميتوان اين رفتار را مقايسه كرد با رفتاري كه شاه عباس براي توسعة تجارت ابريشم با تشويق و توسعة روابط با خارجيان پيش گرفته بود. خريد برابر در كه بودند گرفته را امتياز اين هلنديها

ابريشم، از پرداخت هرگونه حق گمركي معاف باشند.اين بي اعتنائي به وضع بازار و تجارت موجب شد بدهد. دست از را خود حقيقي ارزش ايران پول كه

سانسون گويد:ايران بقدري بد مي باشد و از ارزش وضع پول در آن بقدري كاسته شده است كه هيچ كس حاضر نيست پول آن برابر در و بياورد ايران به را خود مال التجارة مس ايران را دريافت كند. اين فساد و بدي وضع پول از آنجا ناشي شده است كه اشخاصي را كه سكة تقلبي تهيه مي كنند و در مملكت رواج ميدهند خوب تعقيب فقط مي كنند كشف را آنها تقلب اگر يا نمي نمايند را آنها و مي كنند اكتفا آنها از پول و رشوه گرفتن به مجازات نمي نمايند. متجاوز از ده سال است كه در ايران براي تجديد سكه و اصالح پول فعاليت مي كنند... ولي به محض اينكه اين سكه ها از ضرابخانه بيرون مي آيد و كردن شاه خارج كه (با وجودي مي رسد مردم بدست هنديها است) كرده اكيد قدغن مملكت از را سكه هند به و مي كنند خارج مملكت از را نو سكه هاي مي برند. هنديها با خان حاكم بندرعباس ارتباط دارند و به او رشوه مي دهند و سكه ها را از ايران خارج ميكنند. مي پردازند، بيشتر سكه به ضرب قدر هر ترتيب باين در داخل كشور سكه ناياب تر مي شود... قيمت سكه هاي طال و نقرة اروپا به قدري در ايران پايين مي باشد كه براي بياورد. ايران به را آنها تاجري صرف نمي كند كه هيچ هنديها سكين Sekinهاي «ونيز» واكوهاي اسپانيا را از راه بصره خارج مي كنند10 و به هند مي برند.... از پائين بودن قيمت سكه هاي اروپا در ايران اشكاالت ديگري نيز پيش آمده است، يكي آنكه امر تجارت در ايران از رونق افتاده بسيار كم نيز عايدات گمركي مانده است و متوقف و

شده و تقريبا از دست رفته است.11موجب نيز ابريشم محصول صدور شدن متوقف شد كه ابريشم را تنها در كارخانه هاي داخلي اصفهان و

كاشان و تبريز مصرف كنند. اما به قول سانسون: محصول اين كارخانه ها كه در آن ها زربفت هاي بسيار فاخر و زيبا تهيه مي شد فقط به مصرف خود اهالي ميرسيد زيرا مغول بزرگ (امپراطور هند) براي اينكه از فروش زربفت ايران كه است كرده قدغن كند، جلوگيري هند سرزمين در رعاياي او زري نپوشند. تركها و ساير ملل همسايه نيز به كار نقره آنها طال و پارچه هائي كه در هرگز زري و كارگاههاي ترتيب باين نمي كنند. استعمال است رفته در ميكند.12 كار ايران براي خود كشور فقط زري بافي واقع همسايگان هم ايران را در محاصرة اقتصادي قرار هزار 25 قبال كه بندرعباس گمرك عوايد بودند. داده

تومان بود، زمان شاه سليمان فقط ده هزار تومان شد.بهمين دليل است كه شاردن با اظهار تاسف از وضع گذشتة ايران، در سفر آخري كه به ايران آمده است، در باب تفاوت اوضاع اقتصادي اين ايام با روزهاي گذشتة طالئي، گويد: «من در 1656 (1066هـ.) براي نخستين بار در زمان شاه عباس ثاني وارد ايران شدم و آخرين بار در 1677م (1088هـ،) در عهد شاه سليمان فرزند وي ازين كشور خارج شدم. فقط در فاصلة كوتاه 12 ساله از آن زمان تا اين دوران، ثروت مملكت چنان مينمود كه يك نيمه تقليل يافته است، حتي مسكوكات نيز خراب ثروت تحصيل براي نامدار رجال و بزرگان بود. شده و مكنت، پوست مردم را در سراسر كشور مي كندند....

انواع حقه و حيله در تجارت رونق يافته بود.»13

امنيت، سرمايه را به زمين ● هيچ چيز مثل عدم فرو نميبرد.

شاه مرگ از بالفاصله امنيت عدم آثار نخستين كه شد ظاهر صفي شاه زمان در و اول عباس به در سال 1042هـ (1632م) كشتي هاي روسيه كشتيهاي تا كردند حمله خزر درياي سواحل

تجار و كاالي آنان را بربايند.در 1665م (=1076 هـ، سال آخر شاه عباس دوم) بار ديگر به تحريك روسها، طوايف قزاق، گيالن و مازندران را اشغال كردند. تعداد آنان 6 هزار تن بود و 80 توپ داشتند و در 40 كشتي حمله بردند

و رشت را گرفتند و غارت كرده و برگشتند.و تركان و مسكوي قزاق هزار 5 نيز ديگر بار ازبكان در زمان شاه سليمان (1669م = 1080هـ.)

به تجاوز پرداختند.

Page 88: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 90

خاتون آبادي نيز اشاره به اين بحران اقتصادي كرده: «..اصالح زر مسكوك كه به علتي چند كم عيار شده بود در سنه 1096 (=1683م) به عهدة ركن الدوله ساروخان

قورچي باشي واگذار گرديد.»14زمان از صفوي دولت سقوط مقدمات واقع در اقدامات يكي ميان، درين ميشد. فراهم دوم شاه عباس شيخ علي خان زنگنه بود كه چند صباحي اين سقوط را به تأخير انداخت و ديگر قدرت پايدار زمان شاه عباس اول بود كه اساس قويم آن سالها اين بناي موريانه خورده را بر سر پا نگاهداشت. گوئي در اين جا داستان حضرت

سليمان صادق مي نمايد، البد شنيده ايد:بودند ساخته آبگينه از كه معبدي در «سليمان الهي مغفرت جوار به زده، تكيه عصائي بر و درآمد ديوان، است). بوده كرده واقع سكته (در فرمود انتقال آن پيغمبر عاليشأن را از بيرون آبگينه ايستاده مي ديدند، گمان مي بردند كه به نماز قيام مي نمايد. بعد از انقضاء يك سال، كه مهم ايشان به اتمام انجاميد، بواسطة خوردن ارضه (موريانه) عصاي سليمان شكسته، آن جناب بيفتاد

و خبر فوتش در عالم اشتهار يافت.»15سلطنت زمان در نيز صفوي حكومت سليمان شاه سليمان سكته كرده بود، منتهي سطوت دورة صفوي، به پسرش شاه سلطان حسين امكان داد كه از 1105 هـ بتواند (1721م) هـ 1134 تا سليمان) شاه مرگ (سال نظر يك زند. تكيه صفوي اريكة بر سلطنت به عنوان اجمالي تفاوت دوران شكفتگي صفوي را با عهد ركود و

سقوط روشن مي سازد:عطف آرزوي مملكت سران عباس شاه زمان در توجه و دريافت فرمان و نشان از شاه داشتند، ولي در زمان شاه سليمان بي اعتنائي به مقام سلطنت به آنجا رسيد كه، «منوچهر خان حاكم لرستان، خلعت شاه سليمان را

دور انداخت».16شاه سلطان حسين سالهاي حكومت خود را به قول هدايت بيشتر به «فرايض و نوافل مي پرداخت و قاطعان نيام زنگار تيغها در نهب قوافل، طريق به قطع طرق و گرفت و جوشن ها در ارزن قرار يافت، لوليان شيرازي

محترم تر از دليران قفقازي شدند.»17در سال نيز در جنوب بود، معلوم كه وضع شمال 1120هـ (1718م) كار بدان حد رسيد كه اعراب عمان مانع و مزاحم بردند و «هيچكس كنگ حمله بندر به ايشان نتوانست شد، تمام شهر را كه مملو از اموال تجار و نقد و جنس بي نهايت بود تا سه روز غارت و تاراج نموده بر جهازات خود مشحون كرده به جانب بالد خود

بدر رفتند».18در بود. افتاده سقوط سراشيبي در صفوي دولت حكم در توقف كه داشت توجه بايد اجتماعي، امور شكست و سقوط است. اين تنها كافي نيست كه دولتي پيشرفت نداشته باشد. در واقع پيشرفت اجتماعات مثل حركت اتومبيل در سرباالئي است، هميشه بايد پيشروي به اتومبيل كه است كافي توقف لحظه كرد، حتي يك عقب نشيني و سرازيري دو اسبه بتازد: چنان پس زدني كه گاهي ترمزها ديگر كار نخواهد كرد. جامعه بايد هميشه

پيشرفت كند.جامعه و دولت صفوي از زمان شاه سليمان به حال توقف درآمده بود، ديگر نه شاهزادگان آن شاهزادگاني كور شاهزادة يك را مجهولي سه «معادالت كه بودند و صحيح اروپائي رياضي دان بزرگترين مثل صفوي مبادالت احتياج نه مردمي كه مينمود»19 و درست حل و آمدورفت، آنها را مجبور كند كه مثل مترجم تاورنيه، جوان كم سال، به شش زبان حرف بزنند20 و يا قپان پنبه اختراع كنند21، و نه پادشاه كسي بود كه مثل شاه عباس 999 كاروانسرا بسازد22 (كه تنها كتيبة يكي از رباط هاي خط به گاوخوني كنار در خرگوشي رباط مثل آن كه باشد، جائي داشته متر طول عباسي چند عليرضاي امروز هم ايرج افشار به زحمت با جيپ توانسته است پل كه بود روزگاري نه و ببيند) را كتيبه آن و برود قزل اوزن را در ظرف دو سال تمام كنند،23 و نه عهدي پيش، سال دويست كه (دروازه اي را مرگ دروازة كه يا و تيغه سازند، بود) داخل شده طاعون دروازه آن از نه و شود،24 باز قحطي دروازه بجاي عباسي دروازة چنان دوره اي كه شاه آنقدر به زواياي مملكت آگاه باشد كرمان كردند عرض (بزرگ) عباس شاه به «وقتي كه

● هلنديها طبق قراردادي كه با ايران منعقد ساخته بودند متعهد شده بودند هر سال سيصد بار ابريشم مرغوب جنس اما كنند خريداري شاه انبار از تحويل آن ها نمي شد و آنقدر شكايت آنها بي نتيجه ماند كه باالخره به اعمال نظامي متوسل شدند، و بندرعباس را با چهار كشتي جنگي به توپ بستند

و جزيرة قشم را تصرف كردند.بوده شده پيدا ابريشم بازار در تقلب واقع در

است.

Page 89: Ettelaate siasi 295

91شماره 295/ بهار1393

باغين مگر فرمود: است، آمده باديد و غالئي قحط را امراء و رجال و است؟25 شده طافيه ارزويه وقادرآباد هم كساني نبودند كه به علم و دانش عالقه مند باشند و مثل محمدبيك اعتمادالدوله، حتي وقتي مورد خشم شاه امتحان مشغول تبعيد «درهنگام گيرد قرار ثاني عباس از آب بردن باال براي باشد، خصوصا خود اختراعات پائين به بلندي كه درين فن مهارتي حاصل كرده بود».26

در آن روزگار اگر حاكمي سر خود كاري ميكرد به سزاي رفتارش ميرسيد چنانكه در عهد شاه صفي «خان قم براي تعميرات قلعة قلم و مرمت پل رودخانه و بعضي مخارج ديگر از همين قبيل بدون اينكه به شاه بنويسد و اجازه بخواهد به حكم شخصي خود يك ماليات خيلي مختصري به سبدهاي ميوه كه وارد شهر ميشد بسته بود، (1632=1042هـ.) به شاه خبر رسيد بقدري متغير شد كه حكم كرد حاكم را با زنجير به اصفهان بردند. پسرش از محارم شاه بود و توتون و قليان بدست شاه ميداد، شاه حكم كرد كه پسر سبيلهاي پدرش را بكند، بعد بيني او را ببرد بعد گوش ها و... باالخره همه اعضاء را كه بريد، پسر را بجاي پدر حاكم قم كرد و پيرمردي را به نيابت او برگزيد و اين حكم را به آن پسر نوشت: اگر تو از ترا ما نكني بهتر حكومت رفت درك به كه آن سگي قتل خواهيم به اقسام شكنجه از به سخت ترين قسمي

رساند.»26جاي پاي زن

اما در اين وقت بالعكس به قول صاحب عالم آراي نادري «جمعي از تنك حوصله گان و عيش طلبان عراقي را در عوض سرداران متوفي صاحب اختيار و فرمان روا نمودند و چون رتق و فتق مهمات ديواني به آن جماعة به عشوه و رشوه گرفتن گذاشتند و را بنا قرار گرفت سري هر در يافته راه اختالل ممالك كل در رفته رفته سودائي و در هر گوشه ندايي برخاسته در هر قلعه خرابه هزاران دزد و اوباش بهم رسيد. از آنجمله گرگين خان... و اموال گذاشته بي حسابي بناي كه قندهار بيگلربيگي اسباب رعايا را به عنف و تعدي تصرف ميكرد و هر جا دختري مقبول بود جبرا آنرا كشيده ميگرفت، و دايم الخمر بود... روزي به او رساندند كه برادر ميرويس افغان را ـ كه از اشراف و اعيان افاغنة قندهار بود ـ دختري است كه در خوبي عديل و نظير ندارد. آن نادان مغرور جمعي از چون ميرويس نمايند. روانه را دختر كه فرستاد را معتبرين آن طايفه بود در دادن دختر ابا و امتناع نمود و با پيشكشهاي اليق روانة درگاه آسمان جاه شاه سلطان

حسين گرديد كه عرض مطالب خود نمايد. چون وارد دارالسلطنة اصفهان شد، شش ماه در اردوي معلي بسر برده كسي به عرض آن بيچاره نرسيد. العالج روانة كعبه معظمه، و در مراجعت از سفر بيت اهللا از راه بندر وارد

مقصد گرديد».27با اين مراتب بعد از كشف «جاي پاي زن در فتنة بلند سروصدائي قندهار از كه بود منتظر بايد افاغنه»

شود.فراموش نشود

مهم پيش آمدهاي در را زن نفوذ و دخالت مسألة سياسي و تاريخي نبايد از نظر دور داشت، و من سالها قبل ازين تحت عنوان «جاي پاي زن در شكست قادسيه» درين باب تحقيقي كرده ام كه ابتدا در مجلة يغما شماره بعد در فروردين 1334 و سپس در مجلة خواندنيها و خاتون هفت قلعه (ص 168-186) چاپ شده و باالخره دكتر تأليف رهبري» بر «ديباچه اي پرارزش كتاب در و تجزيه مورد و نقل صاحب الزماني (ص 289-278) تحليل علمي قرار گرفته است، اكنون هم باز تكرار مي كنم

كه «در تاريخ، هرگز، پائين تنه را فراموش نكنيد»!شايد كمتر اطالع داشته باشيم كه در حملة غزها و زيرورو شدن خراسان و كرمان و عراق هم با وجود علل

فراوان، جاي پايي از زن توانيم يافت:هزار چهل سنجر، سلطان دولت عهد در «گويند اقامت خيام قندوز و بغالن نواحي در ان غز خانه وار نصب كرده، هر ساله موازي 20 هزار گوسفند به محصل محصل، آن نوبتي ميدادند. سلطان مطبخ خوانساالر بي ادبي كرده، دختر غزي را تصرف كرد. او را كشتند.

● بي اعتنائي به وضع بازار و تجارت موجب شد دست از را خود حقيقي ارزش ايران پول كه

بدهد. سانسون گويد:وضع پول در ايران بقدري بد مي باشد و از ارزش بقدري كاسته شده است كه هيچ كس حاضر آن نيست مال التجارة خود را به ايران بياورد و در برابر آن پول مس ايران را دريافت كند. اين فساد و بدي وضع پول از آنجا ناشي شده است كه اشخاصي را كه سكة تقلبي تهيه مي كنند و در مملكت رواج ميدهند خوب تعقيب نمي نمايند يا اگر تقلب آنها را كشف مي كنند فقط به گرفتن رشوه و پول از

آنها اكتفا مي كنند و آنها را مجازات نمي نمايند.

Page 90: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 92

خوانساالر از ترس سلطان، گوسفند از خود بكار مي برد تا آنكه ديگر العالج شده به امير قماج حاكم بلخ گفت... شاه سنجر بر سر ايشان لشكر برد، هرچند غزان، ريش نمودند قبول ترجمان و فرستادند را الوس سفيدان مفيد نيفتاد، آخر كس فرستادند كه: پادشاه سالمت، هر آنچه درين مدت كم نقرة مسكوك و خانه اي 30 سير داده ايم مي دهيم به رسم ترجمان، سلطان از سر تقصير

ما مسكينان بگذرد...چندين جماعت اين مثل را پادشاه گفت: وزير طايفه اند در اقطار عالم، اگر مثل اين ها هر كدام بندگان سلطان را بكشند،... عنقريب فتنه در ملك تولد كند، البته بايد اين طايفه را قتل كرد... سلطان سرا پرده از جيحون بيرون گذرانيد، چون لشكر غزان حال خود بدين منوال ديدند، همه در يك جا جمع شدند و زن و فرزند خود را يكجا آوردند كه چون رايت سلطان نمايان شود اول عيال و اطفال خود را بكشند و بعد از آن با لشكر سلطان درآويزند... سپاه سنجري از پانصد هزار كس زياده بود، گردوغبار معركه چندان شد كه پنج فرسنگ از پيش و پس سپاه كس را يارا نبود كه تواند بفراغت گرديد، پس سلطان لشكر را منع نمود كه از عقب بيايند. و خود با

جمع قليلي به شكار رفت.رسانيد غزان به خبر وقت درين غزان جاسوس بر سلطان زديد و اگر حاال اين صورت دارد، كه حال دست يافتيد، برديد گوي را، وگرنه ديگر هرگز فرصت اين چنين نخواهيد يافت. پس با 20 هزار جوان به دور سلطان درآمدند، و چنان آن مردم را كشتند و سلطان را گرفتند كه هيچكس را خبر نشد، پس سلطان را آورده در قفسي كردند از طال، و مناصب را به يكديگر قسمت كردند، چنانكه انگشتر شاه سنجر را يكي در انگشت كرد

و مهردار شد و علي هذاالقياس...»28دخالت زنان در جنگ ها، هميشه جنبة خاص داشته است و من اين مسأله را در مقالة «زن و جنگ» به تفصيل بيان كرده ام.29 درينجا تكرار ميكنم كه اين امر چون جنبة ناموسي داشت و تعصب انگيز بود، هميشه وقايع بزرگ

در پي داشت.و داشته ايم بسيار گفتگو ما مغول حملة مورد در از يكي كه ندانيم شايد اما برشمرده ايم، بي شمار علل هم چنين و خوارزمشاه، مادر نابچاي رفتار آن، عوامل ضعف نفس جالل الدين خوارزمشاه در برابر زنان، بود. جالل الدين با همة دليري و شيري كه برايش برميشمريم،

از آنجمله كساني بود كه دربارة آنان گفته ام:ايـن اميـران كـه سر قدرت سايند به عرش

ويـن وزيـران كـه بـه درگاه مشارند ومشيرشير روزند و كجائي كه به شب زير لحاف

تـا ببـيـني كـه چـه روباه شود گردن شير!كرد فرار چنگيز برابر از كه هنگامي جالل الدين (618هـ = 1221م) به هند رفت، اما در آنجا اول كاري كه كردـ با اينكه همسر پيشين او از آب سند نجات يافته بود30 و به هم رسيده بودند ـ به فكر تجديد فراش افتاد و «رسولي سخن گذار نزد راي كوكار فرستاده دختر او را بخواست»31، بعد ازين ازدواج بكرمان آمد و «دختر براق [حاجب] را در حبالة نكاح كشيد و دو سه روزي شرايط دامادي بجاي آورده بر عزم شكار سوار شد و... پيغام داد

كه عزم عراق تصميم يافته».32آنگاه به فارس رفت و اتابك سعدبن زنگي «يكي از مخدرات را در سلك ازدواج آن مهر سپهر سروري انتظام داد»،33 پس به بغداد و آنگاه به آذربايجان رفت (622هـ =1225م) و زن اتابك ازبك را گرفت و «از ظاهر تبريز به حجلة ملكه خراميد»34 و به تفليس رفت و از آنجا «از با سيصد سوار در عرض 13 باد سرعت گرفته برق و روز خود را از تفليس به حدود كرمان رسانيد»35 و باز (625هـ= راند گرجستان به سپس و رفت اصفهان به 1228م) و جنگي مردانه و تن بتن كرد كه داستان رستم و افراسياب فراموش شد و از آنجا به محاصرة خالط36 جمادل اآلخر 28 در محاصره ماه ده از بعد و رفت «ازغايت غضب و را گشود شهر آن (1230م) 627هـ حكم فرمود كه جنود ظفر ورود از مبدء طلوع آفتاب... تا هنگام چاشت به قتل و غارت قيام و اقدام نمودند... و چون عروسان شبستان آسمان نقاب حجاب از چهره گشودند، سلطان عالي جناب، به مكافات ملكه، با زوجة

● شاردن گويد: «من در 1656 (1066هـ.) براي ايران وارد ثاني عباس شاه زمان در بار نخستين شدم و آخرين بار در 1677م (1088هـ،) در عهد شدم. خارج كشور ازين وي فرزند سليمان شاه فقط در فاصلة كوتاه 12 ساله از آن زمان تا اين نيمه مينمود كه يك مملكت چنان ثروت دوران، تقليل يافته است، حتي مسكوكات نيز خراب شده بود. بزرگان و رجال نامدار براي تحصيل ثروت و مكنت، پوست مردم را در سراسر كشور مي كندند....

انواع حقه و حيله در تجارت رونق يافته بود.»

Page 91: Ettelaate siasi 295

93شماره 295/ بهار1393

حاجب علي خلوت گزيد»37 و بعد به آذربايجان آمد و قاصد به اطراف فرستاد و قاصد بازگشته «بعرض رسانيد كه در آذربايجان اصال از مغوالن خبري نيست، سلطان شادمان شده مجلس عيش و طرب بياراست و اكثر اركان و مدام شرب به داشته مسلوك متابعت طريق دولت، مشاهدة ديدار گلرخان سيم اندام مشغول گشتند، و در انتظام ايام يكي از فضالء اين رباعي در سلك نظم آن

داد، رباعي:شـاها ز مـي گـران چـه خـواهد بـرخـاسـت؟

وز مستي بي كـران چـه خـواهد بـرخـاسـت؟شه مست و جهان خراب و دشمن پس و پيش

پيـداسـت كـزين ميان چه خواهد بـرخاسـت؟... و در شهور سنة ثمان و عشرين وستمائه (628هـ= 1230م) لشكر تتار به عدد اقطار أمطار در رسيدند»38... و چنانكه ميدانيم سلطان به كوهستان كردستان گريخت و در آنجا در شوال همان سال در خانة كردي فرود آمد و

به وضعي مرموز به قتل رسيد.اما همه دانستند كه آن همه «زن گيري» و «جفت جويي» باالخره كار خود را كرد. براي اينكه بدانيم سلطان، اين زنان گرفتن براي اصراري چه خوارزمي»، «دون ژوان متعدد درين دوران وانفسا داشته است، تنها به يك نمونة آن اشاره مي كنيم و آن ازدواج او با زني شوهردار، يعني

همسر اتابك اوزبك است. ميرخواند گويد:سلطان وستمايه، عشرين و اثنين سنة شهور «در جالل الدين به ظاهر تبريز نزول كرده به محاصره مشغول زن سلجوقي، طغرل سلطان [دختر ملكه روزي شد. اتابك اوزبك پسر اتابك جهان پهلوان، كه در آن روزها از تبريز گريخته به قلعة النجق پناه برده بود] بر باروي بلده رفته و چشمش بر شهريار عالي مقدار افتاد. سلطان عشق به شهرستان جان او استيال يافت، و داعية ازدواج از باطنش سر بر زده، دعوي كرد كه شوهر، او را طالق

داده است!اين كه مي دانست چون بغدادي قوام الدين قاضي ديگري و نميكرد، آن به التفات است، بي معني دعوي مي گفتند قزويني عزالدين را او كه ـ ديانت ارباب از اين من ض شود، مفو من به قضا منصب اگر ـ گفت:

مواصلت به اتمام رسانم.قاضي را) عزالدين حضرت (يعني را خدمتش ساختند، و او (جالل الدين) ملكه را سلك ازدواج كشيد گشته، متمكن سلطنت مسند بر سلطان و بسپرد، مهر تبريزيان مراسم تهنيت به تقديم رسانيدند، و چون اين داده، از غصه جان برفور رسيد، اوزبك اتابك به خبر

حكومت اتابكان به نهايت انجاميد».39اسير و خلق «امير اين كه دهم تذكر هم را اين نفس»، در برابر سردار مغول، چنگيزخان قرار گرفته بود، سرداري كه با وجودي كه هنگام تولد دستش به خون هم باز مي خواندند40 آسمانها فرزند را او و بود آلوده در ياساي خود اين تبصره را براي رعايت حال ناموس دشمن گنجانده بود كه: «هرعورت كه هنگام غارت به شوهر عورت آن اگر آمدي، لشكريان از يكي دست

داشتي، دست تصرف به او نگشادي».41اما بهرحال اين قول ويل دورانت هم را نبايد فراموش كرد كه گويد: «جهان، هنوز مرد زيبائي كه گول نخورده باشد به خود نديده، همان گونه كه كمتر مرد مغرور به نيروي خود را مي توان يافت كه اسير سرپنجة زني نشده باشد.» و جالبتر از آن، مورخ سيصدوپنجاه سال خودمان ...» گويد: زنان درباب بحيره خود كتاب در كه است مي كند دلبري استرآبادي، فزوني آزادي، وادي سالك ابوالبشر از جنة العليا تا ابتداي خروج از و مي گويد كه حال كه از هجرت خيرالمرسلين يكهزاروبيست و يك كبيره قباحات و عظيمه قضاياي از آنچه گذشته، سال واقع شده، از شومي اين ميشوم چند است!»... و راست بدست هابيل قتل حتي مي دانيم چنانكه زيرا مي گفت از يكي تصرف بر سر نيز آدم) (پسران برادرش قابيل اينجاست كه پي مي بريم كه از بوده است، و دختران چرا «پيروان كنفوسيوس دشمن پاهاي زن بودند و آن را مركز فتنه و فساد مي دانستند» و به همين سبب در چين از كودكي كفش دختر بچه ها را كوچك ميكردند كه پاي

آنها از حد عادي بسيار كوچكتر شود و رشد نكند.در تواريخ ازين گونه حوادث مشابه باز هم داريم و اينجا جاي سخن نيست. اكنون باز بر سر واقعة قندهار

بازگرديم:در مورد خاتمة تسلط قزلباش بر قندهار نيز، جاي

پاي زن را بايد جست. ميرزا حسن فسائي گويد:و تحكم برسبيل را ميرويس دختر خان، «گرگين بهانه جوئي خواستگاري نمود كه به حرم سراي گرگين

● در زمان شاه عباس سران مملكت آرزوي عطف توجه و دريافت فرمان و نشان از شاه داشتند، ولي سلطنت مقام به بي اعتنائي سليمان شاه زمان در لرستان، حاكم خان «منوچهر كه، رسيد آنجا به

خلعت شاه سليمان را دور انداخت».

Page 92: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 94

بزرگان آمده دشوار ميرويس بر پيغام آن دارد. روانه عرق گفته، آنها به را واقعه صورت خواسته را افغان حميت آنها را بحركت آورده سوگند ياد نمودند كه در ندارند.... همگي از جان و مال دريغ دفع گرگين خان ميرويس... دختري قيد زن طالق يك جهت شدند، به نكومنظر كه در خانه بخدمتگزاري داشت بنام دختر خود براي گرگين خان روانه داشت و گرگين خان را از خود راضي داشته محل وثوق و اعتماد گرديد. روزي ميرويس داماد دروغين خود را در باغ به ضيافت خواست و، بعد از ساعتي، ميرويس و اتباع او گرگين خان و كسان او را به قتل رسانيدند و شهر قندهار را متصرف شدند و سپاه قزلباش را كه از قضيه بي اطالع بودند از دم شمشير

گذراندند.»42عجيب اينست، كه صد سال بعد بقاياي قزلباش در كابل نيز، براساس همين گونه رفتار ناشايست و حتي غير

طبيعي برچيده شد. كيفيت واقعه را چنين نوشته اند:«در 1219 يكي از قزلباش ها بچه امردي را بخانه برده مذكور لواط مشغول شد. طفل به عمل رفقاي خود با كه حنفي مذهب بود بواسطة مستي از مرتكبين لواط به پدرش شكايت نمود و او نيز به شاه محمود متظلم شد، را ملوط پدر جمعه روز باركزائي سعيد محمد قاضي به مسجد پل خشتي بر سر منبر برده و دادخواهي كرد، شيعه و قزلباش ها قتل عام حكم مسجد امام ميرواعظ به دين فريضة به عنوان عوام مردم و صادر را مذهب هر زده آتش را آنها خانه هاي نموده حمله «چنداول»

كس را يافتند كشتند.وزير فتح خان براي حفظ حكومت به محاصره كنندگان نجات را مذهب شيعه و قزلباش كرده جماعت حمله شاه كه نمودند اتفاق شده قسم هم قوم بزرگان داد... محمود و وزير فتح خان را معزول كرده شجاع الملك را

به سلطنت منصوب نمايند...نهاده گردنش به زنجير باالحصار در محمود شاه

محبوسش نمودند».43در و گرفته پا نادرشاه عهد از كه قزلباش بساط افغانستان مانده بود، مدتها بعد، بوسيلة امير عبدالرحمن نابود و برچيده بكلي 1901م) 1319ق= (متوفي خان شد. اين اميرعبدالرحمن خان كه كوس «أنا والغيري»44 عجيب و خشمگين و بي باك و دلير سرداري و ميزد بود، بر اثر سوءظني، همه قزلباشها و شيعيان را در كابل و كرد45 تبعيد يا و كشته افغانستان ديگر شهرهاي و تعداد كمي فراري شدند كه ظاهرا بقاياي آنها در الهور

يحيي ژنرال گويا و ماندند باقي هندوستان پيشاور و از خانواده چون خاكستري ازين پاكستان كل فرماندار

آتش باقي مانده است.

يادداشتها1. روضة الصفا، ج 8 ص 447

2. منتظم ذيل وقايع 10383. شاردن ج 9 ص 2034. شاردن ج 8 ص 173

5. تاورنيه ص 7876. سفرنامه سانسون ص 3367. سفرنامه سانسون ص 1458. سفرنامه سانسون ص 1719. سفرنامه سانسون ص 187

10. تاورنيه سكه هاي رايج زمان خود را چنين معرفي ميكند: عباسي، محمودي، شاهي، بيستي. مسكوك سياه را غازبيگي مي گفتند و 4غاز بيگي مساوي يك بيستي و ده غاز بيگي برابر يك شاهي (تقريبا) بوده و دو شاهي مساوي يك محمودي و دو محمودي برابر يك عباسي و همانطور كه گفتيم يك اكوي فرانسوي برابر 3 عباسي و يك شاهي و هم چنين يك دو كا اكو و مساوي 26 شاهي حساب مي شده (سفرنامه برابر دو

تاورنيه).11. سفرنامه سانسون ص 18812. سفرنامه سانسون ص 191

13. شاردن ج 4 ص 3914. وقايع السنين خاتون آبادي، كمپفر هم اشاره دارد و گويد: در زمان شاه سليمان، به سال 1670م (1081هـ) مقدار زيادي سكه كم عيار نقره ـ براي مخارج سفراي خارجي خصوصا ازبكان ضرب شد كه اين پول در بازار افتاد. و به قول كمپفر، سبب شد كه حكامي كه حق ضرب سكه داشتند به سهم خود امر اين و شود، ضرب كم عيار با سكه هائي دادند دستور بخصوص در نخجوان و ايروان و تبريز باعث شد كه پول از معامالت خارج شد، وقتي شاه در فوريه 1684 م خوب (1095هـ) از خزانه ديدن ميكرد، متوجه شد كه از سي هزار

تومان پول، فقط سيصد تومان آن عيار قانوني دارد.(كمپفر، ترجمه جهانداري ص 64)

15. حبيب السير ج 1 ص 127، بينواتر ازين ديوان، آنها هستند سليمان وقتي كه است روايت مي دمند: كوره زير هنوز كه بلقيس بعد روز كالردشت)! (حدود درآميخت بلقيس با تقاضاي حمام آب گرم نمود كه غسل كند، سليمان فرمان داد پنجاه تن از ديوان كه در خدمت او بودند به اعماق زمين رفته از آتش و در كنار چشمه تخت سليمان كالردشت كوره اي بنا كنند، چنين كردند، و چشمه آب گرم آنجا به وجود آمد، اين آب هنوز هم چنان گرم است، زيرا ديوها هم چنان در زير كوره مي دمند و هيزم مي ريزند. چه خبر ندارند كه سليمان،

Page 93: Ettelaate siasi 295

95شماره 295/ بهار1393

قرنهاست كه مرده است.سليماني كه حكم بر باد مي داد

همان باد آخر او را داد بر باد(خاتون هفت قلعه، چاپ دوم ص 259)

17. كمپفر، ترجمه جهانداري ص 64 و 625 و 22818. مجمع التواريخ مرعشي ص 36

19. شاردن ج 8 ص 2620. تاورنيه ص 309

21. شاردن ج 7 ص 13622. سه سال در دربار ايران ص 75

23. سه سال در دربار ايران ص 74، گويند شاه عباس گفته بود 999 كاروانسرا بسازند، يكي پرسيد حال كه اين تعداد ساخته كاروانسرا يك نميرسانيد؟ چه 1000 به را آن مي شود چرا براي گفت: عباس شاه داشت. نخواهد زيادي خرج ديگر تفكر با را اوال گفتن عدد هزار آسان است ولي 999 اينكه بيشتر به زبان خواهند آورد. عالوه بر آن مردم وقتي عدد هزار را مي شنوند آنرا اغراق مي پندارند، اما چون 999 را به زبان

آورند، حمل بر يقين خواهند كرد.24. شاردن ج 8 ص 116

25. جغرافي وزيري تصحيح نگارنده ص 14926. تاورنيه ص 835

26. تاورنيه ص 144. و اين رفتار شاه صفي در مورد حاكم قم داستان سي سام نس قاضي كمبوجيه را بياد مي آورد كه چون و اعدام محكوم ساخت به را او بود كمبوجيه رشوه گرفته بعد از اعدام دستور داد «پوست او را كنده روي مسندي كه مي نشست بگستردند و شغل اين قاضي را به پسرش داده به او گفت: هر زمان كه مي خواهي حكمي بدهي، به اين مسند

بنگر» (ايران باستان ص 1488).27. عالم آراي نادري ص 14

28. بحيرة فزوني ص 4629. مجلة نگين شماره اردي بهشت و خرداد 1346

30. از كارهاي عجيب جالل الدين اين بود كه وقتي از سند خواست بگذرد، براي سبكباري و هم از جهت اينكه ناموس او به دست دشمن نيفتد، به پيشنهاد خود زنان، سلطان، همسر و ساير زنان حرم خود را به رود سند افكند و غرق كرد. اما چنانكه گفتيم همسر او را در پائين رودخانه از آب گرفتند و

نجات يافت.31 و 32 و 33. حبيب السير ج 2 ص 660

34 و 35. حبيب السير ج 2 ص 66136. خالط پاي تخت ارمنستان كوچك بوده است.

37. حبيب السير ج 2 ص 66338. حبيب السير ج 2 ص 663

39. روضة الصفا، و نقل از قهرمانان تاريخ ايران، مقاله نگارنده در نشرية يونسكو، ص 57

بمعناي ـ را تموچين لقب ـ مورخ چيني چنگيز 40. يك به آنرا فضل اهللا رشيدالدين است. نوشته آسمانها» «فرزند معني «نيروها و قوت ها» مي داند، در تواريخ نوشته اند كه بت تنكري، او را چنگيز لقب داد و چنگيز بمعني شكست ناپذير

(اپهرويز) است.41. رياض السياحة ص 30

42. فارسنامه ناصري، گفتار اول ص 15743. تاريخ سياسي افغانستان ص 76

44. اين اصطالح خاص جامع التواريخ و زنية المجالس براي كلمه ديكتاتور و مستبد و جبار است.

امير عبدالرحمن خان كارهاي سخت و خشن كرده كه .45در همه جا زبانزد است و او را در جزء چند تن جباران عالم قرار ميدهد. في المثل او دستور داد كه كسي انگليسي نخواند و وقتي شنيد كه حيدرعلي قزلباش چند كلمه انگليسي نوشته كور شود. كه ريختند توي چشمش آهك داد دستور است عبدالرحمن كه زماني تا ترس از ولي نشد، كور حيدرعلي از كارهاي ديگر به كوري ميزد. خان حيات داشت خود را بستگان از طرزي محمدخان غالم با او عجيب رفتار امير، خودش و جد بزرگ ملكه ثريا ـ زن امير امان اهللا خان بعد ـ بود. او دستور داد تا غالم محمد خان طرزي را بين دو ديوار كه كرد صادر امريه سرباز فوج دو به سپس و دادند. قرار يك يك از باالي ديواري رد شدند و برسر او تغوط كردند، و او را با همان حال و بدون اينكه بدنش را شستشو دهند، با خانواده اش، به هندوستان تبعيد كرد. (تاريخ سياسي افغانستان

ص 351)نمونة ديگري از كارهايش رفتار با يكي از مردم بيگناه است

كه طرفدار ايوب خان شده بود.سردار ايوب خان به ايران پناهنده شد، امير عبدالرحمن دستور داد يكي از طرفداران ايوب خان را در قفس آهنين گذاردند، از سر چنار بزرگي آويزان كردند به طوري كه روي آن قفس به طرف مغرب (ايران) باشد، و به او گفت: آنقدر به ايران نگاه كن تا ايوب خان بازگردد! اين بيچاره آنقدر درين قفس آويخته ماند كه استخوانهاش در آن پوسيد، (سردار كابلي، مجله وحيد شماره 7 سال 5). از كارهاي عجيب ديگر او اينست كه وقتي از بلخ باميان ديدن ميكرد و مجسمه هاي عظيم خنگ بت و سرخ بت را ديد (اين مجسمه ها هر كدام 60 متر طول و 16 متر عرض دارند)، همسر امير نيز همراهش بود. اين مجسمه ها كامال طبيعي و لخت است، و بالنتيجه ازينكه امير با همسرش ناچار شده پائين تنة مجسمة مرد را با آن طول و عرض ببيند خشمگين شد و فرمان داد تا برآمدگي پيش مجسمة مرد را خرد كنند! و چون به تناسب مجسمه بسيار قطور و بلند بود، بفرمان او آن قسمت را به توپ بستند و با توپ آنرا پراندند و

اكنون همچنان شكسته و توپ خورده! باقي است!

Page 94: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 96

پايا شد و استمرار يافت، ... فرهنگي كه در روستا البد بايد توسط خود او محافظت شود. حقيقت اينست و و جو گندم حافظ تنها روستا، قلعه هاي كوچك كه بل نبود، همسايه عشاير و روستاها تجاوزات جلوگير از آن در حكم حصار مدافع همين فرهنگ چند بيشتر هزار ساله بشمار مي آمد. اين روستائي سخت كوش بود فالن كه مي كرد حس سالها، و قرنها كه همانطور كه در است، همانطور هم با فالن حاصل سازگارتر زمين قبال آداب و رسوم وارداتي مثل سد سكندر مي ايستاد و

در واقع درينجا يك نوع تعهد احساس مي كرد.نكاح جماعت

عالوه بر آن، اشاره به مسئوليت و تعهد روستا براي كه مي رسد نظر به الزم ايراني فرهنگ اشاعه و حفظ دارد، تاريخي وجود هويت اگر و فرهنگي هست اگر همانست كه در ده به يادگار مانده. در طول دو سه هزار مدون ما، شهرهاي مملكت، حداقل دو سه سال تاريخ بوده اند: مواجه عظيم «فرهنگ برانداز» حمله هاي با بار يك بار اسكندر كه قصد هلنيزه كردن شرق را داشت و انداخت و بيش «نكاح جماعت» راه در يك شب يك از ده هزار سرباز و صاحب منصب يوناني را در آغوش دختران ايراني جاي داد تا كار به جائي برسد كه اوالد

آنها همه يوناني پسند و يونان دوست بشوند.1بار ديگر هم عرب آمد كه «سيف اهللا» سردارش بود

ماوراء از مغول سوم، بار و همراهش؛ خداي كالم و ـ مردم همه و داشت، بغل در «ياسا» كه رسيد اترار مثل همواليتي بنده يعني خواجوي كرماني، به چشم سر،

قومي را ديدند كه:ظلم در ياساق او عدل است و دشنام آفرين

رسم و آئينش ببين و عدل و ياساقش نگرشهرها وناخواه خواه و البد هجومها اين همة در را مهاجم سپاه و تسليم شدند بهرحال و بودند هدف به حكم «نزول» در خانه هاي خود جا دادند و نماز در ساية حكم سرباز خارجي خواندند و به هرحال تمكين كردند و بالنتيجه همة سازمانهاي «مصلحت بين» و محافل و فرهنگي «روابط مجامع و بين المللي» «همكاريهاي ادبي» و مجالس «حسن نيت» و امثال آن، يكي پس از ديگري در شهرهاي بزرگ به وجود آمدند و ثروتمندان و اهل نفوذ، اعضاء دائم شهريه پرداز آنها شدند، چنانكه يونان؛ دوست =) هلن» «فيل داغ آنها از بسياري Philhellenes) بر پيشاني زدند، و زبان يوناني آموختند و چنان خارجي پسند شدند كه حتي اگر پيروزي هم نصيب آنها مي شد، در مجالس آنها، شعر يوناني مي خواندند، كه تاالرهاي بزرگ نمايشنامه هاي يوناني طبعا در شهرهاي بزرگ بود.2 همه مي دانيم، تيرداد معروف اشكاني كه 37 به شهر صد «نسا» از را پايتخت و كرد، سال سلطنت دروازه (احتماال دامغان) منتقل كرد و به سال 137 قبل از

ميالد درگذشت، او نيز لقب يوناني داشت.يوناني تصوير و يوناني خط اشكانيان سكة بر به چشم مي خورد و خود با دختران زيباي يوناني ازدواج موزة در زيبا بسيار مجسمة يك هم اكنون و مي كردند ايران باستان داريم، كه تن مجسمه نيست و فقط سر آن باقي است ـ اين سر متعلق به زني يوناني است، و در خرابه هاي شوش پيدا شده، و حدس زده اند كه بايد سر مجسمة «موزا» همسر فرهاد چهارم (جلوس 37 قبل از

ميالد) بوده باشد.منصبان، صاحب پارتي، «حكام گيرشمن، قول به بودند. شاهان، بلد را يوناني زبان آنان، عمال دبيران و را يوناني هنرمندان و نويسندگان و مي دانستند يوناني قرار حمايت مورد و مي كردند جلب خود دربار به

مي دادند.»3«هلنيسم» نفوذ ريشة تا كشيد، طول سال پانصد

خشونت، بازتاب سازش*

* برگرفته شده از «حماسة كوير»

Page 95: Ettelaate siasi 295

97شماره 295/ بهار1393

حمداهللا به قول كه اسكندري يعني اسكندر تسلط و مستوفي «هشت هزار ملك و ملك زاده را بكشت»4 از بن درآمد و عامل اين كار هم يك روستائي چوپان زاده بوده بنام اردشير، كه جد مادري او پاپك بود و... شهر بابك ـ پدرش و است»5 منسوب بدو ـ كرمان و فارس ميان مي گفت او كردي». پاپك «شباني قولي به هم ساسان كه: «من خون دارا را طلب كنم و اين ملك را باز بجاي

خويش برم».6تا كه بود روستائي، چندان شديد اين عكس العمل بهرام چوبين، هيچكس زمان يعني بعد، چهارصد سال اشكاني خاندان به منسوب را خود نداشت جرأت

بنمايد....بلعمي: اردشير خود از دهات اصطخر بود. به قول اصطخر را روستائيستـ [و آن را روستاي خيرو خوانند، از آن ديه نام وي طيروده. اردشير و آنجا ديهي است]

بود، و آن ديه بدو بازخوانند.انتقام اردشير آنقدر شديد بود كه پس از مقهور شدن اردوان، اردشير «از اسب فرود آمد و او را بدست خويش برگردنش و بخورد را خونش حرب، اندر بكشت تا پاي، به هر دو زد. بر سر وي همي لگد بايستاد، و مغزش از سربيرون آمد» او حتي پوست اردوان را نيز پر از كاه كرد و در معرض نمايش عامه گذاشت. او وقتي به مرو تاخت، هزاران سر را از تن جدا كرد و به آتشكدة فارس فرستاد تا در آنجا براي تبليغات آويزان كردند و گمان من اينست كه اين شدت و خشونت در مرو براي اين بود كه ريشة اشكانيان در مرو بود7 و او مي خواست از بعد براندازد و چنان كند كه هفتصد سال را ريشه او، فردوسي طوسي ـ با اينكه ظاهرا در پيري به داستان

اشكانيان رسيده بود و مي گفت:كنـون اي سـرايـنـده فرتوت مرد

سـوي گـاه اشـكـانـيـان بـازگردبراي مطلب بيت 19 از بيش نتوانست معذلك

سلطنت پانصد ساله آنها در كتابها و اسناد دولتي بيابد:چو كوتاه شد شاخ و هم بيخشان

نگـويـد جهـانـديـده تاريخشان.... بدينجهت، نه از جهت عكس العمل طبيعي، و نه از جهت انتقام خدائي، هيچ عجب نيست كه چهارصد سرنوشت كه باشد چنين مقدر اردشير، از بعد سال باز سوم، يزدگرد يعني اردشير، دودة بازماندة آخرين فرماندار سوري ماهوي و شود، تعيين مرو آسياي در

مرو انتقام چهارصد ساله را باز گيرد چنانكه حتي جسد نيز بدست غير به خاك رود. به روايت بلعمي يزدگرد

داستان چنين بود كه:به و بيرون شد شهر از و بگريخت... يزدجرد ...»خانة آسياباني پنهان شد... ماهوي سرهنگي بفرستاد كه برو و سر يزدجرد برگير و بيار!» سرهنگ... شرم داشت از يزدجرد. آسيابانرا گفت: او را بكش و سرش بيار. آسيابان روايت به بكشتش. بود خفته و زد، سرش بر سنگي ديگر گويند كي (كه) سرهنگ اندر شده و به زه كمان بكشتش و جامه و سرش برگرفت و پيش ماهوي برد، افكند، و آسيابان خاك بروي و تنش در جوي آسياب كرد تا به آب فرو شد... اسقف ترسا به مرو بود گفت: اين ملك بر ترسايان حق بسيار دارد، كي (كه) ترسايان نيكوئي ايشان جاي به و بودند، ايمن او پادشاهي به بسيار كرده بود... او را به مرو، ناووسي بنا كردند جدا. و تن او را آنجا پنهان كردند...»8 همواليتيهاي ما راست مي گويند: «هرون مادون كنه رودون پچونه»!9 به هرحال نبايد فراموش كرد كه خشم مردم مرو ممكن است پس از قرنها، باز جوشيده باشد، چنانكه بهرام چوبينه نيز كه ايران خود را اشكاني مي دانست، توانسته بود در شرق

جان بگيرد و خراسان را از ملك پرويز جدا كند.سازش كاري خودمان حرف به برگرديم حاال

بزرگان:آن روز كه عرب پاي از دجله به اين طرف گذاشت، كنار زودتر را قديم دين و زبان و خط كه آنها همة

● اگر فرهنگي هست و اگر هويت تاريخي وجود در مانده. يادگار به ده در كه همانست دارد، طول دو سه هزار سال تاريخ مدون ما، شهرهاي حمله هاي گرفتار بار سه دو دست كم كشور اسكندر بار «فرهنگ برانداز» عظيم شده اند: يك بار داشت؛ را شرق كردن هلنيزه قصد كه آمد و بود سردارش «سيف اهللا» كه آمد عرب ديگر كالم خداي همراهش؛ و بار سوم، مغول از ماوراء اترار رسيد كه «ياسا» در بغل داشت، و همه مردم ـ كرماني خواجوي يعني بنده همواليتي مثل ـ

به چشم سر، قومي را ديدند كه:ظلم در ياساق او عدل است و دشنام آفرين

رسم و آئينش ببين و عدل و ياساقش نگر

Page 96: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 98

گذاشتند و دمخوار و غمخوار مهاجمان عرب شدند، در باغستانهاي «بوي آباد» و «شادياخ» نيشابور، در كنار عربها ـ كه در خانه ها نزول مي كردند ـ نشسته و دستور شستن اين شهرهاي باز، همچنان كه دادند؛ را فارسي كتابهاي بزرگ بودند كه زودتر از همه ياساي چنگيز را رونويس كه بديهي، است مطلبي اين و زدند،10 «چاو» و كردند و بود مهاجم معرض خشم در بزرگ شهر هرحال به قتيبه مردمش در قيد حفظ موقعيت، و قرنها پيش، ابن هم گفته بود: «در مواقعي كه يك قوم مهاجم بر كشوري استيال مي يابد، اشراف و بزرگان آن كشور زودتر از ساير

طبقات، با مهاجمان و دشمنان دوستي مي يابند.»11رسوخ روستا به كمتر طبيعتا مهاجم، نفوذ ريشة در ايراني فرهنگ ريشه هاي دليل همين به و مي كرد متوجه حساب اين با مي شد. خشك ديرتر روستاها «نفوذپذيري» و يعني اجتماعي اين حالت مي شويم كه دائمي مبارزة يك «نفوذزدائي» يعني آن، عكس العمل قرنها ميان شهر و روستا بوده است و نمونه هاي فراوان

از آن در دست داريم.سازشكاري دهقان

از صدر اسالم و عصر يزدگرد صحبت مي كرديم. ما نامي از خاندان «شهرام» و «فرخان» در ري، همين جنوب تهران امروزي خودمان، در تاريخها ديده ايم كه ظاهرا تا قرن چهارم هجري ـ زمان طبري مورخ ـ نيز اعتبار ري به اين خاندان بوده است.12 اين فرخان و شهرام، از كدام ...» بشنويم: بلعمي قول از است بهتر بودند؟ خاندان

عمر، نعيم بن مقرن را نامه كرد و به ري فرستاد... مردي بود نام وي سياوخش، نواسة بهرام چوبين، يزدجرد وي را ملك ري داده بود و خود به خراسان رفته. عرب روي

مردي در، سياوخش سپاه جملة به و نهادند... ري به بود عداوتي را او زينبي13، او نام ري، دهقانان از بود با سياوخش از بهر ضياع و دهها14... چون زينبي بشنيد ن آمد، با سپاه پيش وي باز شد به كي (كه) نعيم بن مقرزنهار! و گفت: دو هزار مرد مرا بده به كمين اندر نشينم، چون تو با سياوخش حرب كني من از كمين بيايم وي راه بر لشكر آن زينبي كرد... اجابت را او بشكنم. را به ايشان ديگر روز بداشت. از پس كوه و ببرد روستا حرب بايستادند و حرب اندر گرفتند. منذر [بن عمرو، برادرزادة نعيم] سپاه بياورد از پس كوه طبرك بپهلوي «؟» خراسان به شهر اندر آورد و خبر به سياوخش آمد... هر كسي از غم خان و مان و زن و فرزند روي بازپس نهادند و به شهر اندر آمدند15 و سياوخش تنها بماند. چون او نيز بازگشت، شمشير اندر نهاد، و عجم [را] پيش و پس بگرفتند و كشتن كردند، چنانكه خون به شهر اندر برفت، و آنچ بماند هزيمت شدند، و هر كس روي به شهرهاي خويش نهادند، و نعيم شهر غارت كرد، و هرك «زينبي» او را شفاعت كرد به وي بخشيد، وي را گرامي كرد، و

مهتري به وي داد...» (22هـ. = 652م.)بدين طريق بود كه به قول ابن اثير، زينبي «با نعيم، ري مرزباني و حكومت به وخود بست، صلح پيمان منصوب شد، و عنوان اشرافيت در خاندان او نسال بعد نسل باقي ماند. شهرام و فرخان، به زينبي بزرگ نسبت

مي رساندند»!16صدوچند سال طول كشيد، تا سندباد گبر از نيشابور يارانش حتي كه ابومسلمي خون انتقام به و برخاست بستر بر سر فراغت به شب او، بيم و مهابت «از نيز استراحت نمي غنودند، و روز، در زيرجامه، كفن پوشيده سير مي نمودند»17 آري به انتقام خون او، قيام كرد و بيشتر شهرها را گرفت، از آن جمله ري را، و آن را هفتاد روز از چنگ عرب و دستيارانش خالصي داد. او لقب «پيروز اسپاهبذ» داشت و «پيروان او ساكنان كوهستان بودند»18، ابومسلم را همراه داشت و منصور و و او همة خزائن جمهوربن مرارعجلي، پس از قتل سنباد،19 اين خزائن را ضبط كرد و از ترس منصور خود نيز طغيان نمود20 و در جنگهاي با محمدابن اشعب خزاعي در حوالي سفيدرود به قتل رسيد. (139 هـ. = 756م.) و باز حكومت فرخانها

و شهرامها بر ري دوام يافت.ايران، چنين وضعي، تقريبا در بسياري از شهرهاي كم وبيش متفاوت تكرار شده است، و ما بيخود تعجب

● پانصد سال طول كشيد، تا ريشة نفوذ «هلنيسم» و تسلط اسكندر يعني اسكندري كه به قول حمداهللا مستوفي «هشت هزار ملك و ملك زاده را بكشت» كار هم يك روستائي اين عامل و درآمد بن از او مادري جد كه اردشير، بنام بوده چوپان زاده پاپك بود و... شهر بابك ـ ميان فارس و كرمان ـ بدو منسوب است» و پدرش ساسان هم به قولي «شباني پاپك كردي». او مي گفت كه: «من خون دارا را طلب كنم و اين ملك را باز بجاي خويش

برم».

Page 97: Ettelaate siasi 295

99شماره 295/ بهار1393

مي كنيم كه چطور ده دوازده هزار سرباز عرب توانست «مسلسل» و هيجده اقال سي هزار سرباز را كه سپاهي فيل داشت در «ليلة الهرير» شكست دهد و از كوهستانهاي

زاگرس و البرز بگذرد.من برخالف نظر بعضي اهل تاريخ، و حتي سربازي داشت اعتقاد اسالم، صدر همان در كه هرمزان مثل بركت اسالم نصيب عرب شده است»، به «پيروزي كه عقيده دارم كه عالوه بر جنبه هاي آسماني اين واقعه ـ كه البته منكر آن نبايد بود21 ـ باز هم، اين تكاهل و تسامح بسياري از متعينين و ثروتمندان و دهقانان روزگار بوده كه زمينه را براي تسلط عرب فراهم ساخته است، زيرا هم اينان بودند كه براي حفظ موقعيت خود، به پاي اسب

غالب، گل مي ريختند:ما خوانده ايم كه وقتي سليمان بن عبدالملك (96هـ. داد... المهلب يزيدبن به خراسان امارت /714م.) «محمدبن جرير، رحمه اهللا، چنين گويد كه مردم خراسان، به قدوم يزيدبن المهلب، در بحار شادي سباحت كردند، و برگذر او، در صحرا و شهر، رياحين مي ريختند. و از

نثار درم و دينار شكرانه مي ساختند...»22و اين يزيد پسري داشت به نام مخلد كه او نايب االيالة پدر بود. وقتي عمربن عبدالعزيز او را معزول كرد و او را در قيدوبند از خراسان به دمشق فرستادند به نزديك هزار هشتصد بابند، راه، در «مخلد، عبدالعزيز، عمربن درم عطا داده بود فقرا و محاويج و صلحا را». حاال شما به بنده بگوئيد، اين همه پول را اين جوان 26 ساله از

كجا آورده بود؟فلفل سفيد

به هرون الرشيد كه چون بيهق مي خوانيم تاريخ در هرون الرشيد بود... كهناب دهقان «حمويه آمد، طوس چه قحط ايام اين در مرا گفت خوانده پيش را او عدل اگر گفت: حمويه داشت؟ تواني مهماني مدت گفت خواهي؟ عدل چه گفت فرمايي. چندانكه بود با حشم در نارسانيدن، و شحنه كشت وبرز را تعرض ماه چهار تا هرون الرشيد نكنند... اصراف هيمه و كاه در آنجا مقام ساخت ـ به سبب بيماري كه بر وي سايه افكنده بود. چون خواست كه به جانب طوس رود، وزير اين دهقان در تشييد الربيع، گفت: را، فضل بن خويش معالم ضيافت يد بيضا نمود، و هيچ دقيقه از دقايق مروت ضايع نگذاشت. ما را بروي الزام غرامتي بايد فرمود تا از

عجب مصون ماند23!...بختيشوع طبيب در خدمت خليفه بود، واو را به فلفل سفيد حاجت بود در معالجت وي. گفت: اي دهقان، ما را به فلفل سفيد احتياج است و تدبير آن بر تو فرض است، كه ميزباني كم دانگي نباشد! حمويه متحير به خانه آمد. و او دختري داشت عاقله. حال بروي عرض داد. آن دختر، دانه وزني تمام بر گردن داشت كه هر مرواريد عقدي داشت آبدار و معدني از نفايس مرواريد قطري كه وزن كه عماني و جاندار مخروط برآيد. مثقالي بزرگتر وي بهاي آن نيمه بهاي قطري، والزك، ووردي، و مضرس، ـ گردانيد، بود نديده آن مثل ولماني كه هر[گز] كسي نهاد و و برطبقي خرد سيمين ريخت، و بر دست پدر گفت: آن عقد گسسته پيش خليفه بر، و تمهيد عذر و وصف حال تقرير كن، و بگو كه در خانة ما فلفل سپيد بود. اما چون ظل رايت خليفة عهد برين خاك افتاد، شب ادبار را هزيمت كرد، و فلفل سپيد اقبال روز گشت و مرواريد قطري خوش آب گشت. حمويه وصيت دختر بكار بست. و آن خليفه را خوش آمد... و فرمود تا خراج كهناب وضع كردند24 و خراج ديه عبدالرحيمي ـ و اين عبدالرحيم پسر حمويه بود ـ و اين حمويه را در كنار

نيشابور هم ديهي است آن را حمويه آباد خوانند».25تأمين و حمويه آباد حفظ براي كه مي فهميم حاال آيندة نورچشم عبدالرحيم، چه تعبيه ها به كار رفته بود. اين رفتار را دهقان سبزوار، درست در همان روزهائي بكار بسته بود كه آن دهاتي اهل «رون وجول» يعني حمزة بود كه «يك اعالم كرده برخاسته و از سيستان آذرك، درم خراج و مال، به سلطان [يعني خليفه هرون الرشيد]

● قرنها پيش، ابن قتيبه گفته بود: «در مواقعي كه يك قوم مهاجم بر كشوري استيال مي يابد، اشراف با طبقات، ساير از زودتر كشور آن بزرگان و

مهاجمان و دشمنان دوستي مي يابند.»به روستا رسوخ نفوذ مهاجم، طبيعتا كمتر ريشة مي كرد و به همين دليل ريشه هاي فرهنگ ايراني در روستاها ديرتر خشك مي شد. بدين سان درمي يابيم و «نفوذپذيري» يعني اجتماعي حالت اين كه مبارزة يك «نفوذزدائي» يعني آن، عكس العمل و است بوده روستا و شهر ميان قرنها دائمي

نمونه هاي فراوان از آن در دست داريم.

Page 98: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 100

از من و داشت... نتواند نگاه را شما چون ندهيد... شما هيچ نخواهم و نستانم كه من بريك جاي نخواهم نشست»26 البته هرون درين سال مرد (193 هـ./808م.) و حمزه نيز ناچار به بازگشت شد، ولي بيست سال بعد كه متوجه شد دوباره آب به جوي حكومت عرب افتاده، سبزوار دهقان انتقام اين خود، مرگ دمادم روايتي، به را از مردم بينواي آن گرفت، زيرا از همان صدر اسالم، مماشات سبزواريان را با عرب دريافته بود و از سابقة آن

خبر داشت....ابن فندق گويد: «وچون امير عبداهللا بن عامربن كريز نكردند، و با وي حرب اهل سبزوار آمد، به خراسان گفتند: چون اهل نيشابور ايمان آرند ما موافقت كنيم، و در روي لشكر اسالم ابتدا تيغ نكشيدند، و به رغبت بعد از فتح نيشابور ايمان آوردند، عادت هوا و ريا بگذاشتند، قاعده براين و برافراشتند... اسالم دين قبول سور و سجستان از آذرك الخارجي حمزه بن تا بماند ونسق بيامد... چنين گويند كه درين ايام، حمزه آذرك، زيادت او از سي هزار مرد و كودك پسرينه بكشت... و چون بازگشت، در قصبه، مدت يك ماه هيچ مرد نبود، تا بعد از آن تني چند از ضعفا كه سفر اختيار كرده بودند باز

آمدند...»27سازش سيستان

كه مساعد شد براي عرب چنان در سيستان وضع بزرگان سيستان، براي مهاجمين عرب، به جاي گو هوم (Go Home؛ = به خانه ات برگرد!) گوئي عبارت ول كام (Welcome؛ = خوش آمديد) به زبان مي آوردند. چنانكه «... شاه سيستان، [كه نامش گويا پرويز بوده است]، ايران و را موبدان موبد و بختيار،28 خوبن آزاد بن بن رستم

بزرگان را پيش خواند، و گفت: اين كاري نيست كه به روزي و سالي و به هزار بخواهد گذشت. و اندر كتابها پيداست، و اين دين و اين روزگار تا زمان ساليان باشد؟ و به كشتن و حرب، اين كار راست نيايد، و كسي قضاء آسماني نشايد گردانيد، تدبير آنست كه صلح كنيم. همه گفتند كه صواب آيد. پس رسول فرستاد كه ما به حرب پهلوانان و مردان شهر اين، چه نيستيم، عاجز كردن است، اما با خداي تعالي حرب نتوان كرد.29 و شما سپاه خدائيد. و ما را اندر كتابها درست است بيرون آمدن شما و آل محمد عليه السالم. و اين دولت دير بباشد، صواب صلح باشد تا اين كشتن از هر دو گروه برخيزد. رسول عرب] سپاه فرماندة حارثي، زياد [بن ربيع بداد. پيغام ما و گويد! دهقان كه كند واجب خرد چنين از گفت صلح دوست تر از حرب داريم... و قرار داد برو كه هر را، اميرالمؤمنين بدهم درم هزار هزار سيستان از سال به دست هر يك جام بخرم، و وامسال هزار وصيف30 زرين، و بفرستم هديه، و عهدها برين جمله بكردند، و

خطها بدادند...»31ايران بن رستم درست فهميده بود كه «اين روزگار [يعني تسلط اعراب] تا زمان ساليان باشد»، زيرا درست صدوپنجاه سال طول كشيد تا يك روستائي از نسل زو طهماسب، از آبادي «رون و جول»32 برخاست، و «مردي را سيستان سواد مردمان ...» او شجاع»، و بود بزرگ اطراف آباديهاي سواد و دهاتيها، و روستائي ها [يعني شهر، برابر شهرستان و ربض] همه بخواند، و بگفت: يك درم خراج و مال، بيش، به سلطان [يعني خليفة عباسي، هرون الرشيد] مدهيد، چون شما را نگاه نتواند داشت، و من از شما هيچ نخواهم و نستانم كه من بر يك جاي نخواهم نشست. وزان روز تا اين روز به بغداد، بيش از سيستان، دخل و حمل نرسيد» همچنانكه صد سال ديگر مقاومت پر روستازادة يك تا مي خواست، فرصت هم ديگري مثل سندان33 از قرية «قرنين» سيستان برخيزد، و او رويگرزاده اي بود با ماهي 15 درهم حقوق كه كارش به آنجا رسيد كه آثار تسلط اعراب را از سيستان و كرمان و فارس و خراسان و كابل و هرات برانداخت و روزي كه شعراي عربي سراي سيستاني قصيدة عربي در مدح او خواندند، گفت: «چيزي كه من اندر نيابم چرا بايد گفت؟

محمد وصيف، پس، شعر پارسي گفتن گرفت...»را «قرنيني» رويگرزادة اين كرد مقايسه مي توان دهقانان از هرمزدالمجوسي، مهر بن «رستم جناب با

از گبر سندباد تا كشيد، طول سال ● صدوچند انتقام خون ابومسلمي كه نيشابور برخاست و به به شب او، بيم و مهابت «از نيز يارانش حتي فراغت سر بر بستر استراحت نمي غنودند، و روز، در زيرجامه، كفن پوشيده سير مي نمودند» آري به انتقام خون او، قيام كرد و بيشتر شهرها را گرفت، از آن جمله ري را، و آن را هفتاد روز از چنگ عرب و دستيارانش خالصي داد. او لقب «پيروز كوهستان ساكنان او «پيروان و داشت اسپاهبذ»

بودند».

Page 99: Ettelaate siasi 295

101شماره 295/ بهار1393

= هـ 65) يعقوب از قبل سال دويست كه سيستان» به كريز عامربن بن عبداهللا عبدالعزيزبن وقتي 684م.) سيستان آمد، اين رستم ـ كه مهر از هرمزد داشت ـ نديم حاكم شد و شب و روز با او خوش و بش مي كرد، و به عربي و برايش مي خواند را ضرب المثلهاي سيستان في المثل مي گفت: و را مي خنداند او و ترجمه مي كرد

«آب جوي خوش بود، تا به دريا رسد!»34كرد، تصور ميتوان را يعقوب مشكالت همينجا از زيرا روزگار از زمان رستم مهر هرمزد، اقال هفت نسل نام را خودش چنانكه بود گذاشته يعقوب سر پشت و ليث را پدرش و عمرو، را برادرش و بود يعقوب جدش را معدل. با اين نفوذ عجيب عرب، مقابله كردن

با آن، دل شير مي طلبيد.35رجال زدن حرف و گفتن شعر عربي بود چنين سيستان، و شعرگوئي «نيشابور نشينان» طاهري به زبان و ايرانيان زجر و زبان اين به آنان مكاتبات و عربي فارسي زبانان و شستن كتابهاي فارسي، و باز شعرسرائي به عربي رجالي مثل صاحب بن عباد ـ كه «همه بندگانش جامة خز مي پوشيدند» و هر شب از شبهاي ماه رمضان «هزاركس الاقل در سراي او افطار مي خوردند»36 و بعض داشتند» خود اصطبل در اسب «سيصد او حاجبان از وقتي چندانكه عجم، به عرب تفضيل در ب متعص و شاعري در مدح عجم شعري گفته بود، صاحب گفت: «جايزه ات جواز رفتن است كه سر خود را سالم به گور را گردنت ببينم، شهر درين ترا بعدازين اگر و ببري، مي زنم»37، اين تعصبها، چه تفاوت دارد با روحية بزرگان عصر اشكاني كه تفاخر به زبان و ادب و شعر و نمايش زبان به آنان مدالهاي و نوشته ها و مي كردند؟ يوناني

يوناني بود؟38

شراب قماست: جالبتر ديگر گفتگوها ازين قم مردم داستان حجاج بن گير از كه عرب عبداهللا برادرش و احوص دربدري، سال چند از بعد و بودند گريخته يوسف از يكي انفار، يزد آمدند، قم به [717م.] 99هـ حوالي متعينين قم به علت اختالفي كه با ديلمان مقيم قم داشت به پيشواز اين دو برادر رفت «... و فرمود تا مسكن ايشان ديه ممجان نامزد كردند، وعبداهللا را در سراي مردي كه او را آزاد خره39 مي خواندند فرود آوردند و احوص را در سراي مردي كه او را خر بنداد مي گفتند... درين هر

دو سراي آنچ ايشان را به كار آيد ـ از طرح و فرش و اواني وامتعه... وايشان را مدد و معاونت نمود به گاوها و درازگوشها، و تخم و ساير اسباب و آالت زرع... و گويند كه آن سال به هر يك من تخم زياده صد من ريع و ارتفاع حاصل شد، و اين خربنداد از اشراف ناحيت ابرشتجان بود... واحوص را هديه ها و حلوا و شراب قريه ميم40... فرستاد... و احوص نيز فرمود تا پيش خربنداد، نان مله ـ كه به شير سرشته بودند، و ريسمانها از گوشت پخته و ابازير و زعفران مثل ـ گرم آالت به و كرده قديد دارچيني و غير آن نموده، و شراب عراق بفرستند...»41 و با اين ائتالف در واقع كار ديلمان را ساختند و آنان را كشتند و سر آنان را بر نيزه كردند و وقتي از كنار قريه اسيران با اصحابش و «...احوص مي گذشتند ابرشتجان و بگشادند در مردم رسيدند، نزديك به سرها و ديلم و دراهم احوص سر بر و دويدند بيرون استقبال به زعفران نثار كردند و شادي نمودند از ظفر يافتن احوص

برديلم...»42بدين طريق در همان روزها كه احوص و خربنداد جام به جام مي زدند و شراب ميم و شراب عراق به شادي پيروزي بر گيالنيها و a votre santé يكديگر مي خوردند جبال سرزمين در بياباني عرب پاي جاي واقع در ناخوانده مهمانان اين آنكه، از غافل مي شد مستحكم را در قم پهن كردند، طولي نكشيد كه «تخت پوست» و رودخانه و خواندند خود نام به را دهات همة كه آبها را گرفتند و باز به قول همان صاحب تاريخ، چون اهل «تيمره» و «انار» با دادن آب رودخانه به قم موافقت نكردند، «... عرب دست برآوردند، و سدها ـ كه در ميان رودخانه ها نهاده بودندـ خراب كردند، و مجموع آب را

حتي و تاريخ، اهل بعضي نظر برخالف من ●اسالم، صدر همان در كه هرمزان مثل سربازي اعتقاد داشت كه «پيروزي به بركت اسالم نصيب بر عالوه كه دارم عقيده است»، شده عرب آن منكر البته كه ـ واقعه اين آسماني جنبه هاي نبايد بود ـ باز هم، اين تكاهل و تسامح بسياري بوده روزگار دهقانان و ثروتمندان و متعينين از كه زمينه را براي تسلط عرب فراهم ساخته است، زيرا هم اينان بودند كه براي حفظ موقعيت خود،

به پاي اسب غالب، گل مي ريختند.

Page 100: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 102

به قم روانه گردانيدند، و كشتزارهاي انار و تيمره بكلي خشك گشتند و خراب شدند... پس اتفاق كردند كه دو دانگ از آب، اهل قم را باشد43 و چهار دانگ اهل تيمره و انار را،.. و بعد از آن اتفاق كردند كه اهل قم از طلوع آفتاب سواري بفرستند تا بر كنار رودخانه قم، بر باالي رودخانه بر جانب تيمره براند و به هر سدي و بندي كه

برسد بشكافد...»44چنين عربي با آن مقدمات كه به قم وارد شد، چنان سوراخ سمبه ها را بلد شد كه ديگر خود مردم قم هم به پاي او نمي رسيدند. حتي براي رهايي از چنگ ماليات در را آن شرح بايد كه مي كردند حركاتي هم ديواني عبداهللا همين كه آن حال و خواند.45 قم تاريخ همان صد بر زياده ...» خود اقامت كوتاه مدت در كه بود هزار دينار از خالص مال او! بر ذمت مردمان اين ناحيت داشت. و ثابت و الزم شده، هر چه ايشان را بيرون شهر بود، بدين مبلغ به عبداهللا فروختند! پس عبداهللا و برادران و فرزندان اوـ و ديگر خدمتكاران و تبع او ـ اينجا ساكن

ببودند...»اين مرد صد هزار دينار در مدت كوتاهي، از واليتي مثل قم بدست آورد ـ كه خشك است و كم آب، و آب و است، كويري و بري هواشناسان قول به هوايش و تابستان و زمستانش ـ به قول كرمانيها؛ در روز «شكنبه

شوري» به هم گره مي خورند.46آيا واقعا هيچ كس نبود كه از همين عبداهللا بپرسد ـ به قول امروزيها ـ از كجا آورده اي؟ يا به زبان خودشان يعني عربي از او سؤال كند: من اين؟ بدينطريق مسلماني از طريق شهرها به داخلة ايران راه يافت، اما باز هم اين

دهاتيها و روستائيان بودند كه اندك مقاومتي مي كردند، شد، مسجد مالزم «...عبداهللا تاريخ روايت به چنانكه هرگاه «...و شد». مشغول طاعت به روز و شب و عبداهللا بانگ نماز گفتي، دهقانان آن ناحيت او را دشنام

دادندي»!47تقسيم امالك

خربنداد و يزدان فار همان احفاد و اطرافيان البد، بودند كه پذيرفتند كه گودال حدود «خاك فرج» نزديك قم، بايد همان محلي باشد كه فرشتگان، حجراالسود را از آنجا برداشته و به آسمان بردند تا دوباره از آسمان فرود آمد و در خاك حجاز، بيت الحرام، جاي گرفت ـ و هنوز هم بعضي به زيارت آن جاي مي روند. اين حديث را هم همين ها مي خواندند كه «لوالالقميون، لضاع الدين»! بنده حق مي دهم كه اين حديث بايد صحيح بوده باشد، مگر نه آنست كه در همان روزهاي اول مهاجرت به قم «...

احوص چون معلوم كرد كه اهل عجم خالف كردند.... وجوه و اشراف ايشان را به مهمان خواند و در آن ميانه، ايشان را، مجموع بكشت و ازيشان هيچكس خالص و رستگاري نيافت اال سيامردان صاحب جمكران. بعد از آن اميران عرب ضيعتها قسمت كردند و نامها نوشتند به فرزندان و بني عمان و ديگر خويشان خود، و ايشان را به پيش خود دعوت كردند... و هر يكي ناحيتي بدادند: به ابي بكر رستاق فراهان، و به پسرش حمادبن ابي بكر رستاق ساوه ـ با ضيعتهائي كه بخود بعدا زآن بخريد، و به عمران رستاق طبرش و غيره، و به آدم رستاق قاسان و غيره، و به عمر رستاق دور آخر، و همچنين فرزندان

احوص مثل اين فرا گرفتند...»48پير بلد

مي دانيم كه از همان صدر اسالم، بسياري از خانواده ها بودند كه خود را به عرب منتسب كردند، و حتي تا همين از را خود خراسان در خانواده هايي هم، اخير روزگار اوالد خاندان طاهري مي دانستند، بدين حساب كه طاهر خزاعة طايفه به نسبت برخي را فوشنجي ذواليمينين در كه خانواده هائي هستند باز و بودند، رسانده عرب نائين و كرمان مفاخره دارند كه با خاندان عامربن كريز فاتح كرمان و خراسان و سيستان منتسب اند و مردم هنوز خط يادگاري ماشاءاهللا خان كاشاني را در مقبرة ذوالفقار خان عرب پسر امير اسماعيل خان عامري عرب مي توانند نسبت خود ق» خوي «اواج از و خانواده هائي بخوانند،

● در سيستان وضع براي عرب چنان مساعد شد كه بزرگان سيستان، براي مهاجمين عرب، به جاي عبارت «خوش برگرد!» گوئي «به خانه ات گفتن

آمديد» به زبان مي آوردند.تا يك روستازادة پنجاه سال گذشت و دويست و برخاست سيستان «قرنين» قرية از سندان مثل آثار تسلط اعراب را از سيستان و كرمان و فارس روزي و برانداخت هرات و كابل و خراسان و كه شعراي عربي سراي سيستاني قصيدة عربي در مدح او خواندند، گفت: «چيزي كه من اندر نيابم

چرا بايد گفت؟»

Page 101: Ettelaate siasi 295

103شماره 295/ بهار1393

كه مي كشند «كوپال» و يال و مي رسانند ابن زياد به را شمشير ابن زياد در خانوادة آنهاست، همچنانكه برخي شمشير شمر را در خانة عالءالدوله سراغ مي گرفتند، و به هرحال امروز قبري به اسم بشر حافي در انار كرمان داريم كه زيارتگاه عموم است و بشر آباد وقف آن مزار است. افتخار به انساب عربي تا آنجا باال كشيد كه ابن العرب» نوشت «تفضيل در كتاب دينور، مردم از قتيبه فارسي زيباي نام مأمون، اشارة به فيروزان، بزيست و ساده روستائي داد49، تغيير منصور يحيي بن به را خود به را «نسب شريفش هم دواني عالمه جالل مثل دلي محمدبن ابي بكر كه قاتل عثمان بود»50 مي رساند، و مردم از موالنا غالم «قنبر، كه مي كردند مفاخره هم سبزوار مردم و است»51، نيشابور در قبرش و گرفته زن بيهق فتح» و نام «پير شوشتر، محلي را پرستش مي كردند به عقيده دارند كه صاحب اين گور «سلطان محمد علمدار است كه در روز فتح شوشتر با براءبن مالك همراه بوده»، و باالتر از همه اينها اين كه همين مردم شوشتر، مزاري «پيربلد» معروف است. نام به را احترام مي گذارند كه خواهيد گفت، اين پير بلد كيست؟ اكنون بشنويد: اعراب پس از آنكه براي فتح شوشتر عازم شدند و آن شهر را از قبل بشنيدند، چون شهر مردم ...» كردند، محاصره رسيدن لشكر، خارهاي سه پهلوي آهنين بسيار بساختند و در صحرا پاشيدند.52 چون قشون اسالم خالي الذهن به آن حوالي رسيدند، خارها به دست وپاي ايشان نشست. متحير گرديدند و مدتي در آنجا توقف نمودند تا آنكه شخصي از اهل بلد، خفية، بيرون آمده و از عساكر اسالم امان گرفت و ايشان را به راهي ديگر «بلديت» نمود كه تا سر پل رسيدند، و گويند «پيربلد»ي كه مزار او در شوشتر

معروف است آن شخص است.»53مي گفتند راست واقعا زيارتگاه! بلد پير هم اين كرمانيان قديم كه مي گفتند: «اگر حرام زاده نباشد، راه بيد

خون را كسي نداند».54جامعه گرائي

مي توانيد مقايسه كنيد اين پير فتح را با «پير تسليم» هرات، كه اهل روستاي كوچك «مابيژن آباد» بود: «موالنا نظام الدين مابيژن آبادي... كه به پير تسليم اشتهار يافته، زان در كمال زهد و تقوي بود... در زمان او جماعت غبه ديارهاي اسالم راههاي مسلمانان مي زدند و تعرض بود نوشته فتوي مگر نظام الدين، موالنا مي رسانيدند.

سلطان و جايز، ايشان قتل و بغي اند، اهل ايشان كه بسياري كشيده لشكر ايشان سر بر غوري غياث الدين

ازيشان بكشت.باري ديگر غزان مستولي شدند و هرات را محاصره موالنا مي گفتند: و آوردند اضطرار به را مردم كرده بداريم... شما از دست تا سپاريد، ما به را نظام الدين خاليق هرات عاجز شدند و نمي توانستند كه اين سخن رسيد، بيچارگي نهايت به كار چون بگويند. موالنا به آن كه: «شهري بردند، مضمون پيش موالنا نوشته فتوي شهري فداي كس يك يا است، اولي شود يك فداي

شود؟»گويند موالنا فرمود كه: يك كس فداي شهري شود اولي است، و آن كس منم! برخاست و پيش جماعت غز رفت تا او را شهيد كردند، در شهر ذي قعدة سنة سبع و

ثلثين و سبعمائه55 (737 هـ. = اوت 1308م.)معلوم شد كه پير داريم تا پير...

زين حسن تا آن حسن فرقي است ژرف.به سيستان و قم متعينان سازشكاري از ما حرف آنجا رسيد كه چگونه راه براي تسلط مهاجم باز شد. اما درين جا يك سؤال پيش مي آيد آيا اسالم نمي بايست به اين مملكت بيايد؟ اگر حكم خدائي بود كه بيايد، پس آنها كه راه را صاف كرده و جاده را گشوده اند مستحق را شكافت مطلب اندكي بايد دراينجا نيستند. سرزنش كه احتماال تناقضي ـ كه در ظاهر كار به چشم مي خورد

ـ حل شود.سازشكاريهاي بعض به گذشته گفتار در من اگر

زيرا كرد، تصور ميتوان را يعقوب مشكالت ●روزگار از زمان رستم مهر هرمزد، اقال هفت نسل پشت سر يعقوب گذاشته بود چنانكه خودش را نام يعقوب بود و برادرش را عمرو، و پدرش را ليث و جدش را معدل. با اين نفوذ عجيب عرب،

مقابله كردن با آن، دل شير مي طلبيد.رجال زدن و حرف گفتن شعر عربي بود چنين سيستان، و شعرگوئي «نيشابور نشينان» طاهري به زجر و زبان اين به آنان مكاتبات و عربي زبان ايرانيان و فارسي زبانان و شستن كتابهاي فارسي، و باز شعرسرائي به عربي رجالي مثل صاحب بن

عباد.

Page 102: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 104

را آن و كردم اشاره شهرنشين بزرگان و دهقانان محكوم شمردم، ازين جهت بود كه، اين طبقه، از جهت با مهاجم قوم ايدئولوژي با آشنائي و آزادي خواهي براي حفظ موقعيت اين بلكه آنها سازشكاري نكردند، بر تسلط و خانوادگي حكومت نگاهداري و مقام و از دراز ساليان كه بود موهبت هائي و اموال و امالك كردن قرباني قيمت به اگر حتي بوده اند، بهره ور آن فرهنگ قويم خودشان تمام مي شد، و به همين دليل بود كه عكس العمل هاي شديد، از جانب روستائيان، در برابر شهرنشينان ديده مي شود، و اين عكس العمل ها متأسفانه گاهي چندان سخت و شديد بود كه از جهت اخالق و انسانيت، هرگز قابل توجيه نيست؛ مثل رفتار ابومسلم، ربيعه، و يمن و خراسان «از كه دلي سخت روستائي مجوس و دهاقين و ملوك و قضاة و عباد و زهاد از و نصاري و يهود و غير آن جماعت را، همه، بكشت. روايت آنست كهـ بي آنچه در جنگها و حصارها بكشت،

سيصدوشصت هزار مرد را در مقام سياست بكشت...56

يادداشتها1. ناي هفت بند، ص 414 به نقل از ايران باستان.

رومي كراسوس بر سيزدهم) (اشك اول ارد كه روزي .2پيروزي يافت (53ق.م) سر كراسوس را به مجلس ارد بردند تا به پاي او اندازند، در آن لحظه كه سر را آوردند، ارد كه نمايشنامة تماشاي مشغول ـ مي دانست يوناني زبان خود باكوس بود، و هنرپيشه، به مناسبت خواني، همان لحظه، اين شعر اريپيد را از همين نمايشنامه خواند: «...اين گرازي يا بچه شيري بود كه در كوهستان پديد آمد و مجلس عيش ما را به بريديم.» را او را گرفته، سرش باكوس، قوت به ما هم زد.

(ايران باستان پيرنيا، ص 2327).البد دهن هنرپيشه هم پر زر شده است!

3. ايران از آغاز تا اسالم، ص 268.4. تاريخ گزيده، ص 96

5. تاريخ گزيده، ص 102.6. ترجمه بلعمي، ص 874.

سروشيان) جمشيد (شاه زردشتي همواليتيهاي از يكي .7ايراد داشت كه قول من نقل اين به فاضل، كه مردي است و ـ است بوده آناهيتا آتشكدة نگهبان خود اردشير چون ايرانيان قديم هميشه احترام معبد را نگاه مي داشتند و آن را به را اين سرها اردشير كه است بعيد بنابراين ـ نمي آلودند آتشكده فرستاده باشد، خصوصا كه يك روايت ضعيف گويد جهت از بنده، است! بوده هزار هفتاد سرها اين تعداد كه جهت از ولي مي دهم، جمشيد شاه جانب به حق تعداد، تاريخ هرگز آن متأسفانه نكته اي است كه اين معبد، احترام را ثابت نمي كند. نه آتشكدة ناهيد از كعبه ـ خانة خداوند ـ محترمتر بود، و نه اردشير از حجاج بن يوسف ثقفي مؤمن تر، (كه قرآنهائي كه حجاج به شهرهاي بزرگ از جمله مدينه در صندوق گرانبهائي فرستاده بود معروف است. تاريخ الحرمين الشريفين، ص 216) مگر نه آنست كه هنگام محاصرة عبداهللا بن زبير، حجاج «به ترتيب منجنيق و باقي اسباب محاصره قيام نمود، و... منجنيق سوي خانه روان شد، و سنگ مي انداختند، تا يك ركن را فرود آوردند» (تاريخ بيهقي، ص 189) بنابراين، گلولة و منجنيق بافالخن اينجاها در سياست، بوسي آستان توپ صورت مي گيرد، و توپ هم متأسفانه نمي پرسد كه اين باروي قلعة «اسحق خان قرائي» است يا گنبد فيروزه فام بارگاه

امام هشتم: چون سگ درنده گوشت يافت، نپرسد

كـايـن شتر صـالح است يـا خر دجال8. بلعمي، چاپ افست بنياد فرهنگ، ص 95....

9. يعني هر چه مادر كند، فرزند ثمرة آن را خواهد ديد، (بچه، ميوه اي را پچ خواهد كرد كه مادر كاشته است.). تقريبا: بچه ها قدم جاي پاي پدر و مادر خواهند گذاشت و جوابگوي رفتار

آنان هم خواهند بود.10. چنانكه، نخستين كسي كه بنفع مغول، شعار داد، مردي بود در دربار خليفه المستعصم باهللا، بنام «حسام الدين خليل بن طاعت از بود، اكراد اكابر از كه خورشيدالبلوجي، بدربن خليفه بيرون رفت، و به مغوالن پناه برد ـ و پيش از آن در زي صوفيان بودي، و خود را از مريدان سيداحمد رفاعي شمردي، خولنجان به كرده، كنكاج مغوالن جمعي با وقت آن در و رفت ـ از نواحي نجف، و بر جماعتي از اتباع سليمانشاه زد و

قتل و غارت كرد» (تاريخ بناكتي ص 213).11. از پاريز تا پاريس، ص 276.

12. ترجمة تاريخ طبري، پاينده، ص 1975.13. در ترجمة بلعمي چاپ افست ص 49 (رستي)، ولي در اصل طبري و ابن اثير، نام اين دهقان، زينبي، (زين بغ؟) آمده

است.14. ظاهرا اين زمينها و دهات را بهرام چوبين از پدر رستي

● چنين عربي با آن مقدمات كه به قم وارد شد، چنان سوراخ سمبه ها را بلد شد كه ديگر خود مردم قم هم به پاي او نمي رسيدند. در همان روزهاي «...احوص چون معلوم كرد به قم مهاجرت اول اشراف و وجوه كردند.... خالف عجم اهل كه ايشان ميانه، آن در و مهمان خواند به را ايشان را، مجموع بكشت و ازيشان هيچكس خالص و جمكران. صاحب سيامردان اال نيافت رستگاري كردند قسمت ضيعتها عرب اميران آن از بعد ديگر و عمان بني و فرزندان به نوشتند نامها و پيش خود دعوت به را ايشان و خويشان خود،

كردند... و هر يكي ناحيتي بدادند.»

Page 103: Ettelaate siasi 295

105شماره 295/ بهار1393

گرفته و «سلطاني كرده بود، و سياوخش آن را باز پس نداده بود».

15. ظاهرا جوانان مشغول جنگ بودند كه از پشت سر صداي به شهر و متوجه خيانت شدند به گوششان رسيد، اكبر اهللا اندازه و كردند ني شماره با را در جنگ كشتگان درآمدند.

گرفتند. (طبري).دانشگاه، چاپ نگارنده، ترجمة ابن اثير، از ايران اخبار .16

ص 251.17. حبيب السير، ج 2، ص 210.18. تاريخ ايران، اشپولر، ص 82

19. سنباد به مازندران گريخت و سپهبد طبرستان او را كشت و سرش را پيش منصور فرستاد.

20. مجمل فصيحي، تصحيح فرخ خراساني، ج 1، ص 211، و حبيب السير، ص 210، عجب اين است كه خود ابومسلم... نيز فداي همين ثروت بادآوردة خود شده بود و داستان اين ثروت، مثل داستان كوه نور و درياي نور، بس طوالني است، و مربوط به ساسانيان مي شود يعني ثروتي بود كه ساسانيان قرنها جمع كرده بودند و يزدگرد همراه به خراسان برده بود شام و كردستان به سوري ماهوي وسيله به خراسان از و رفت و نصيب معاويه شد، و بعد، به قول فزوني «... از خزينة در معاويه را جميع بود، آمده بيت المال به آنچه يزدجرد، شام جمع كرده بود، بالتمام را ابومسلم متصرف شده به راه خراسان روان شد، و آن كثرت مال، او را به دست ابوجعفر 467 صفوي، ص عصر اقتصاد و (سياست ساخت» هالك راه همان در ابومسلم، را پول ها اين ظاهرا بحيره). از بنقل بازگشت، پيش سنباد فرستاده بوده است، و همين سبب بود كه منصور از پول و اموال و خواستة دربار بني اميه از ابومسلم بازخواست كرد و ابومسلم اين جواب تند را داد كه «برخون نه؟» و منصور امين بودم و برخواسته چندين هزار مسلمان فرمان قتل او را داد. در واقع، در هر واقعة مهم تاريخي، بعد از جاي پاي زن، بايد جاي پاي پول را هم جستجو كرد، كه

«اقتصاد، زيربناي اجتماع است»....21. اين هرمزان هم خود يك روستائي بود از اهل «مهرجان» فذق جان مهر از شايد و (427 1، ص ج البلدان، (مرآت شوشتر، فتح از پس و بود، يزدجرد عم زادة او و صيمره؟، فرستادند. عمر نزد مدينه به محبوس و مقيد را او اعراب، گفتگوي جالبي دارد با عمر كه عينا از تاريخ نقل مي شود: «...

عمر او را مالمت نمود كه عاقبت غدر را ديدي و مرارت ثمرة آن را چشيدي؟ هرمزان گفت: سابقا كه عرب و عجم با يكديگر محاربه مي نمودند، خداي تعالي با هيچ كس از ايشان نبود ـ زيرا همه كافر بودند ـ هميشه عجم غالب و حاكم، و به بركت اسالم، اكنون كه عرب رعيت و زير دست بودند، حق تعالي با شماست، غلبة شما به آن سبب است، نه به قوت

اين سپاه كون برهنة بي استعداد!...» (تذكرة شوشتر، ص 17)هرمزان زدن و صريح حرف پيرايگي بي همين شايد واقعا باعث نجات او از مرگ شده باشد، نه آب خواستن و ريختن اين آب را نخوري تا بود: اينكه عمر گفته قيد به پيالة آب

كشته نخواهي شد ـ آنطور كه در تواريخ آمده است.

22. تاريخ بيهق، ص 88.23. اين هم نتيجه چهار ماه مهمان نوازي كه بايد يك چيزي

هم بدهكار بود.!24. يعني انداختند.

25. تاريخ بيهق، ص 48.ليث، ص 35، يعقوب از كتاب نقل 26. نطق حمزه آذرك، چاپ دوم. و اين، يكي از متهورانه ترين نطقهاي تاريخ است.

27. تاريخ بيهق، ص 45، مسجد آدينه سبزوار را چنان خراب كرد كه «مردم براي نماز جمعه و اعياد، به خسروجرد رفتند»

(ايضا، ص 49).زده وارونه نعل و كرده غصب را اسمها چطور ببينيد .28بودند. حرامتان باد اسم ايران، و نسبت رستمي، و آزادخويي،

و بختياري!29. ببينيد چطور ته دل مردم را خالي كرده است.

30. وصيف، غالم بچه اي كه هنوز ريش برنياورده ولي نزديك به بلوغ باشد: ريدكان خواب ناديده!

31. تاريخ سيستان، ص 83. براي اينكه بدانيد اين صلح ننگين وحشت آوري در چه شرايط خفت بار «تركمانچاي» از بدتر امضا شده است، عينا به عبارت نقل مي كنيم: «...ربيع امان داد، و فرمان داد سپاه را كه سالح از دست دور كنيد و كسي را ميازاريد تا هر كه خواهد همي آيد و همي شود. پس بفرمود تا صدري بساختند از آن كشتگان، [يعني اجساد كشته شدگان بر افكندند جامعه و انباشتند] هم روي را اوليه جنگ شد بر ساختند. تكيه گاهها كشتگان آن از هم و پشتهاشان، به خود بن رستم، ايران و بنشست آنجا بر و ربيع] [يعني نفس خود، و بزرگان و موبدان، مي آمدند. چون به لشكرگاه اندر آمدند، به نزديك صدر آمدند، او را چنان ديدند، فرود آمدند، و بايستادند [در واقع اول اجازه نداده بود كه بنشينند و بر پشته هايي كه از كشته ها ساخته شده بود تكيه زنند]، و و بزرگ دندانهاي و بود. گندم گون و باال دراز مردي ربيع لبهاي قوي [مصداق هنرپيشه دراكوال] چون ايران بن رستم او

خانواده ها از بسياري اسالم، صدر همان از ●بودند كه خود را به عرب منتسب كردند و افتخار قتيبه ابن كه كشيد باال آنجا تا عربي انساب به از مردم دينور، كتاب در «تفضيل العرب» نوشت زيباي نام مأمون، اشارة به فيروزان، بزيست و داد، تغيير منصور يحيي بن به را خود فارسي «قنبر، كه مي كردند مفاخره هم سبزوار مردم و غالم موالنا از بيهق زن گرفته و قبرش در نيشابور است»، و مردم شوشتر، محلي را پرستش مي كردند اين كه صاحب دارند عقيده و فتح» «پير نام به گور «سلطان محمد علمدار است كه در روز فتح

شوشتر با براءبن مالك همراه بوده.

Page 104: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 106

را بر آن حال بديد، و صدر او از كشتگان باز نگريد و ياران نيايد، اينك اهرمن را گفت: مي گويند اهرمن به روز فراديد فراديد آمد! كه اندرين هيچ شك نيست. ربيع بپرسيد كه او چه ايران بسيار. پس بخنديد ربيع باز گفت. ترجمان مي گويد؟ تو صدر برين ما گفت: و داد درود را او دور از بن رستم نيائيم كه نه پاكيزه صدري است. پس همانجا جامه افكندند و بنشستند، و قرارداد بر او كه...» اين قرارداد در سال 30هـ؛

650م. بسته شده است. (يعقوب ليث، تأليف نگارنده).بر روي اجساد چهار تون بعد هم هوالكو در ششصد سال «تخت به امروز بنا كرد كه اسماعيلي چنين تختي هزار تن

هالكو» هنوز معروف است.32. تاريخ سيستان، ص156: حمزه

33. سندان لقبي بود كه حسن بن زيد علوي به يعقوب ليث صفاري داده بود.

34. تاريخ سيستان، ص 106خوب بيهقي روايت يك از را شهرنشينان عرب زدگي .35مي توانيم بخوانيم كه با عمروليث چگونه برخوردي داشتند. او هنگامي كه نوشته اند وقتي عمروليث دستگير شد، ظاهرا را به دستور اميراسماعيل ساماني به بغداد مي بردند، و ناچار از سبزوار هم مي بايست بگذرد «...او را در قفس آهنين به ميان بازار قصبة سبزوار بگذاشتند، زنان، پشك گوسفند بر وي افشاندند، به سبب آنكه يكي را از امراي زياديان كشته بود.

واحمدبن ابي ربيعه گويد؛ پس از مرگ امير عمروبن ليث:هي الدنـيــا الــدنية، فاحــذريـهـا

والتفتر فـــالـــدنيـــا الـــدبــارو فـي ايـامـهـا عـجـب عـجـيب

و فــي «عمــرو» و دولته اعـتـبـار(تاريخ بيهق، ص 67)36. صاحب بن عباد، احمد بهمنيار، چاپ دانشگاه، ص 71.

شهر دشمن و كشيده تيغ من كه مي كنند فكر بعضيها .37شده ام، حال آنكه حقيقت جز اين است. در تشبيه بايد گفت: آب روستا از آن ريشه هاي كه است تنومند درختي شهر اتفاقا ماند. شاداب شاخه تا نگاهداريد را ريشه مي خورد. بيشتر خوانندگان مقاالت من شهرنشينان با ذوق و حقيقت بين

هستند....38. ايران از آغاز تا اسالم ص 227

39. عجيب است كه درينجا هم ـ مثل سيستان ـ همه اسم بندگي خروس دم ولي داشته اند، «يزدان» و «آزاد» عنوان و

شيطان از رفتارشان پيداي پيداست!آقاي (يادداشت دارد قم وجود در حوالي آبادي 40. چنين

حسن خليلي از قم)41. تاريخ قم، ص 247.42. تاريخ قم، ص 249.

43. كه تحت حكومت عرب درآمده بود.44. تاريخ قم، ص 49.

ثروتمندان از واقعة يكي تفريح، براي نمونه و به عنوان .45مباشر و وكيل او را كه احمدبن عرب ساكن قم را و رفتار لت نام داشت، نقل مي كنم. توضيح آنست كه ارباب محمد الصعرب مي خواست از زير پرداخت ماليات در رود، پس خود متواري شد و وكيل و مباشر خود احمدالصلت را به ديوان نزد حاكم فرستاد و اين مباشر «... به ديوان به نزديك عامل آمد، و خلوتي گرفتند. وكيل، قصة صاحبش با عامل بازمي راند و نمايد و سبك التماس مي كرد كه در خراج صاحبش نظري فرمايد، و در ميانة سخن نزديكتر مي شد. تا ناگاه برجست و هر دو خصية عامل در مشت گرفت و بيفشرد! و عامل فرياد و آواز مي كرد، و او دست باز نمي داشت، عامل گاهي نرم و گاهي درشت با او سخن مي گفت با او درنمي گرفت تا آنگاه به اين، مكروهي به عقب بست، عقد و عامل عهد كرد كه لت نرساند... و خراج صاحبش به اصالح آورد... احمدبن الصبعد از آن خاية عامل رها كرد، و عامل بر عهد وفا نمود و بفرمود كه غالت صاحبش برندارند و خراج او سبك گرانيد.»

(تاريخ قم، ص162)46. زنهاي كرمان، روز آخر ماه آذر راـ كه كوتاهترين روز سال ـ روز «شكنبه شوري» مي خوانند.... خود مردم قم مي گويند زيرزمين (محل گرم زمستاني) خارج از بايد آدم قم كه در شود و بالفاصله پشت بام برود (براي تابستان)، و بهار و پائيز فقط در راه پشت بام با هم مالقات مي كنند. (مثل طهرانيها كه مي گويند در طهران بايد از كنار بخاري بلند شد و بادزن را به دست گرفت). تندري شيوا شاعر قم در مورد كوتاهي فصل

بهار و پائيز قم گويد:در قم ز پي فصل زمستان و تموز

پائيز و بهار، كس نديده است هنوزدر راهــرو بـام مــالقـــات كنند

اين هر دو بزرگوار سالي يك روز!روزگار آن در تواريخ، روايت به ،262 قم، ص تاريخ .47در قم سيصدوشست و پنج ديه بوده است، (برقي)، و هم به روايت تاريخ قم «ضيعت هاي آن نهصد ديه بوده»، و پنجاه و

● همين مردم شوشتر، مزاري را احترام مي گذارند معروف است. خواهيد گفت، «پيربلد» نام به كه پس اعراب بشنويد: اكنون كيست؟ بلد پير اين از آنكه براي فتح شوشتر عازم شدند و آن شهر را محاصره كردند، «... مردم شهر چون بشنيدند، قبل از رسيدن لشكر، خارهاي سه پهلوي آهنين بسيار بساختند و در صحرا پاشيدند. چون قشون اسالم خالي الذهن به آن حوالي رسيدند، خارها و گرديدند متحير نشست. ايشان دست وپاي به مدتي در آنجا توقف نمودند تا آنكه شخصي از اهل بلد، خفية، بيرون آمده و از عساكر اسالم امان گرفت و ايشان را به راهي ديگر «بلديت» نمود كه تا سر پل رسيدند، و گويند «پيربلد»ي كه مزار او

در شوشتر معروف است آن شخص است.»

Page 105: Ettelaate siasi 295

107شماره 295/ بهار1393

يك آسيا در قم بوده است، مجموع اين آباديها چطور مي تواند بدون «اقتصاد نفت» براي يك آدم نمازخوان مقيم مسجد، صد هزار دينار بدهي ديواني به عهدة مردم بينواي قم باال بياورد؟

به قول شاعر:هر كه افزوده گشت سيم و زرش

زر نـباريـده ز آسـمـان به سرشاز كـجـا جمع كرده اين زر و مال

يـا خـودش دزد بـوده يـا پـدرش48. تاريخ قم، ص 263.

49. تاريخ طبرستان ص 137، و اين همان دانشمندي است كه «زيج مأموني» را پديد آورد.

المؤمنين، ج 2، ص 221. هرچند شنيده ايم كه 50. مجالس همو، پس از شنيدن آوازة پيشرفت قزلباشها، ضمن لعنت به غاصبين حقوق اهل بيت، به شاگردش گفت: «هيچ آدم عاقلي براي خاطر شيخين، به پاي خود به جهنم نمي رود!» (رجوع

شود به سياست و اقتصاد عصر صفوي، ص 220).51. تاريخ بيهق، ص 25.

52. ظاهرا اين نخستين استفاده از ميخهاي سه پهلو در جنگ ـ ميخها اين از دين، م خر بابك زمان ما، تاريخ در است. افشين به كار مي برد ـ كه به نام «خسك آهنين» ياد شده است

و گمان كنم بهتر از اصطالح سيم خاردار باشد.معتصم، سرداري ترك به نام ايتاخ به كمك افشين عليه بابك فرستاد، و به افشين نوشت «... به جنگ رو، و مپندار كه من و سپاه من از بابك بازگرديم و تا بابك زنده باشد دست از وي بداريم، و ترا جز آن كار نيست. و با ايتاخ، ده خروار (هزار من؟) خسك آهنين فرستادم. چون لشكر جائي فرود آيند، اين خسكها را در پيرامون لشكر پراكنده كن تا از شبيخون ايمن

باشي و خندق نبايد كندن.»53. تذكرة شوشتر، ص 16.

54. جغرافياي كرمان، ص 135.55.روضات الجنات في اوصاف مدينة هرات، ص 212.

56. طبقات ناصري، ص 106.

مهر فرزنداعـرابـئـي، خـداي بــه او داد دخــتــري

و او دخت را، به سنت خود، ننگ ميشمردهـر سـال كز حيات جگر گوشه ميگذشت

شـمـع مـحـبـت دل او بـيـش مـي فـسردروزي بخـشم رفت وز وسواس عار و ننگ

حـكم خـرد بـه دسـت رسوم و سنن سپردبـگـرفت دسـت كـودك مـعـصـوم بـي خبر

تـا، زنـده اش بـخاك كنـد، سـوي دشت برداو گــرم گـور كـنـدن و، از جــامــة پـدر

طفلك، به دست كوچك خود، خاك ميسترد

Page 106: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 108

خشكيده و كوير لوت شد دريامانامـروز بـد و از آن بـتـر، فـردامان

زاين تيره دل ديو صفت مشتي شمرچـون اخـرت يـزيـد شـد دنيـامان

(اخوان ثالث)تا اينجا صحبت از ضررهاي مادي بائر شدن روستاها به شايد اما است، چند خطرناك هر كه زيانهايي بود، كه هست امكان اين يعني ـ باشد جبران پذير صورتي في المثل اگر گوسفند سنگسري سر به بيابان نگذاشت، قندهاري گندم اگر و بكنيم، وارد استراليا از گوشت

كشت نشد، نان امريكائي ممكن است برسد.

همه چيز را مي شود وارد كرد جز شعر سعديامان اهللا خان عامري در كرمان هميشه مي گفت: زمين بخريد كه هرگز ضرر نمي كنيد، زيرا همه چيز را مي شود به او را اين حرف بنده از آمريكا وارد كرد جز زمين! از مي شود را چيز همه مي كنم: بازگو ديگري صورت خارج وارد كرد، جز شعر سعدي، و جز كالم آسماني حافظ، و جز روحية «ايراني بودن»، و وطن را دوست مراحلي اينها و آمدن. بار ايراني فرهنگ با و داشتن، تنها در زير همين آسمان و در گوشه و كنار است كه همين مملكت و در كنار جويبار همين روستاهاي هزار

ساله امكان پذير است.

بنابراين، در افول روستاها، ضررهاي معنوي و فرهنگي آن ديگر چيزي است كه به حساب نمي تواند آمد، زيرا اگر هزار سال هم بگذرد ديگر آباديهاي جابجا شوندة «مكينه»ها محال است بتوانند كاري را انجام دهند كه في المثل قريه كوچك «صباغيه» در تربيت سيدنعمت اهللا جزايري انجام داده است، و ده هزار سال هم كه بگذرد، احترامي كه قائل «جايدرفيلي» قريه در سيد همين مقبرة به مردم مي شوند، براي برجهاي مخابراتي «سنتو» قائل نخواهند شد! زيرا اينها سر به باد هوا دارند، و آنها ميخ هزارسالة فرهنگ را در دل خاكها كوفته اند. بينوائي ما را ببين كه بن از را خود نماي تمدن ساله هزار درختهاي ريشة قو» «متل دست آوردهاي به اميد چشم و درآورده ايم يا «الكاسازور» و ايستگاه تقويت شماره 5 و صفحه هاي سنتو مخابراتي آهني ميله هاي و كوهها ستيغ رادار دوخته ايم، درحالتي كه ببر و پلنگ و دد و دام ما در قفس آهنين باغ وحش است و بيابانمان «جنگل تير تلگراف»ـ1 تيرها و دكلهاي آهنئي كه به اندازة يك درخت گز بياباني هم، همت ندارند كه سايه بر سر بيابانگردان اندازند، و يا آنان را كه به «تجربه هاي صحرائي» دست مي زنند از «براز» بي امان آفتاب درامان نگاهدارند.2 و از دولت سر مخابرات همين دكل ها، كار به جائي رسيده كه به قول

جمال الدين اصفهاني:شد خاكها بخيل و نرويد ازو نبات

شد شاخ ها عقيم و نريزد ازو ثمارجالب اينست كه چندي قبل، سميناري، تحت عنوان جمعي و شد تشكيل روستاها» در فرهنگ «توسعة كه كردند چاره جوئي و نشستند خارجي و داخلي چگونه فرهنگ را به روستا ببرند. من تعجب مي كنم كه كدام فرهنگ را مي خواهند به روستا برسانند و چگونه آفتاب و كوتاه شعلة اگر كه اينست حقيقت برسانند. لب بام فرهنگي هم مانده باشد هنوز در همان روستاها

ده و باز ده!*

* برگرفته شده از «حماسة كوير»

از خارج وارد كرد، جز ● همه چيز را مي شود جز و حافظ، آسماني كالم جز و سعدي، شعر روحية «ايراني بودن»، و وطن را دوست داشتن، و با فرهنگ ايراني بار آمدن. و اينها مراحلي است كه تنها در زير همين آسمان و در گوشه و كنار همين مملكت و در كنار جويبار همين روستاهاي

هزار ساله امكان پذير است.

Page 107: Ettelaate siasi 295

109شماره 295/ بهار1393

و دهات است، وگرنه شهرهاي «سينما باره» و «سمينار را آن توسعه، به عنوان كه دارند سوغاتي چه ما زدة» ببرند و في المثل زنان مرغ» گناباد يا «بي به «رشناوند» سواركار و تيرانداز آن قريه را كه چند روز اول بهار را بر آن ده حاكم مطلق مي شوند3 و بر مردان حكم مي رانند،

با آن آشنا كنند؟جالبتر آنكه اين سمينار «فرهنگ و روستا» در مركز يافته بود، بين المللي «يونسكو» ترتيب سازمان فرهنگي ساختمان خشت ميليونها از خشت هر كه سازماني مركزي آن در پاريس، به پول مردماني از اكناف عالم با فرهنگهاي گوناگون ساخته شده است، و خود سازمان بشمار عالم سازمانهاي بي فرهنگ ترين از تنها نه نيز مي رود، بل هر گوشه و مجمع وابسته به آن ـ مثل خر به خود دجال ـ هر موي آن سازي جداگانه و مستقل

مي نوازد!اهل پراند بي نمك «گوزهاي كه بوديم شنيده ما به شهريها هم اين مرض كه نمي دانستيم ولي روستا»4

سرايت كرده است!مثل گاهي، روزگار، درين آدمي كه نيست بي خود ايرج افشار مي شود و نمي داند اصل كار «سمينار» است، يعني است5، «زمين آر»! ـ آلماني تلفظ به واقع در يا فوق العاده اي دارد كه مي شود با آن زميني و ساختماني ما آنست كه از پاريس غير يونسكوي واقعا كه خريد.

تصور مي كرديم:خود را به ما چنانكه نبودي نموده اي

افسوس آن چنانكه نمودي نبـوده ايسازماني كه 25درصد بودجه آن را امريكا مي پردازد، به سينه خورده هاي چراغ «دود از تن دو يكي جز و حصير ماليدة» فرهنگ ايراني در آن راه ندارد، چه فرهنگي مي خواهد به قرية «باژ» خراسان بدهد كه فردوسي پرور

است؟از واعـظ نـا متعظي پـنـد شـنـيـدن

چون قبله نما ساختن اهل فرنگ استو مرزه» «آتش و «بشنه» يا «رهنگ» اسم همان تمدن «ما بگويد كه است كافي «زشك» و «اردوغش» سيب زميني» را نمي خواهيم: دهلي بدين عظيمي به گليم

در نگنجد.«مرزيگران» اراك را ـ كه آدمي مثل ابراهيم دهگان

تربيت كرده با فرهنگ پپسي كوالئي چه كار؟چيزي مرديد اگر روستا، به فرهنگ بردن به جاي

مادر» و «بي پدر و به شهرهاي را آنها قويم فرهنگ از از «زيربتة جا ز درآمده» باز آريد و آنها را از سرگرداني

برهانيد.مثل كساني بي امان كوششهاي وجود با هم هنوز انجوي چون نويسندگاني و قمصري، صبحي مرحوم شيرازي و ابوالقاسم فقيري، نتوانسته ايم يكهزارم فرهنگ اصيل ايراني را از دهات خود جمع كنيم و در شهرها گرد آوريم، آن وقت سمينار تشكيل مي دهيم كه فرهنگ را به روستا ببريم، آن هم به كمك سازمان فرهنگي يونسكو

وابسته به ملل متحد!مي و از دست مغ، در جام زرين

حرام اندر حرام اندر حرام است

شهري هاي روستائيكه شهرستانه، مثل روستاها، اين از بعض در شهرستاني صاحب ملل و نحل را در خود داشت، روزانه محضر درك براي اطراف از سوار اسب طلبة پانصد همان اينها والبد مي آوردند6 رو آنجا به شهرستاني سواراني بودند كه اوالد آنها بنام تركمن، راههاي خراسان را مي بستند. حاال اين سمينار يونسكو ـ اگر مرد است ـ

بيايد و فرهنگ را به اين روستاي رو سيه ببرد.ما ممكن است اسم آباديها را برگردانيم و يا با حفر كردن جمع طرح در يا بخشكانيم، را آنها عميق چاه تاريخ و اين اما در هرحال، كنيم، ادغام را آنها آباديها

● ما مي نشينيم و حساب مي كنيم كه يك دانشجوي سه مثال تحصيل سال شش در فني يا پزشكي مخارج ساله بيست و دارد خرج تومان ميليون خود را بازده مي كند، و يك دانشجوي فلسفه و يا تاريخ و يا ادبيات فارسي چنين «بازدهي» ندارد، بالنتيجه، هي توي سر اين رشته ها مي كوبيم و و تخطئه را منقول» و «معقول و چركتاب» «علوم دكتر كه مي رسانيم آنجا به را كار و مي كنيم بولدزر علوم، وزارت مي گويد: ناصري سادات

گذاشته توي علم! مـرا بـه تجـربـه مـعـلوم شد در آخر حال

كه قدر مرد به علم است و قدر علم به مالچه توان كرد، قاعدگي موش و زايمان خرگوش،

بر خواندن كتيبة داريوش اولويت دارد!

Page 108: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 110

فرهنگ ماست كه هرگز نام آن روستاها و خرده شهرها با اسمها اين هميشه كه كرد7، نخواهد فراموش را اسمهاي مشهوري همراه خواهند بود و تا قرنها، باز مردم خميني، محمدباقر ميرزا قايني، فاضل گفت: خواهند سيد ابوتراب خوانساري، شيخ حبيب اهللا ذوالفنون منجم عراقي، ميرزا ابوالحسن مشكيني، شيخ مرتضي طالقاني، مشهور روحاني خمامي حاجي خمامي، حسين سيد مشكاة محمد سيد مرندي، علي شيخ مشروطه، صدر قمشه اي، مالمحمد الهي مهدي حكيم ميرزا بيرجندي، (همواليتي اصطهباناتي آقاي ميرزا اصطهباناتي، باقر به المعروف صابناتي يا و ـ اصطهباناتي مجد آيت اهللا شيرازي،) ميرزا علي ثابتعلي قهفرخي، زرنوجي (صاحب

آداب المتعلمين، احتماال) و مالعبدالصاحب دواني.بفرستند؟ كجا به را اسالمي فرهنگ مي خواهند عبدالكريم شيخ آيت اهللا مثل آدمي كه يزد مهرجرد به «كهريز قريه به يا كرده؟ ايران جامعه تقديم حايري سرخ» لرستان كه محمدعلي حكيم الهي فريدني داراني عينيه ابن سينا (هم شهري مشايخ فريدني) شارح قصيدة را پروبال داد؟ يا به قرية «لكستان» سلماس كه دختري مثل نيمتاج خانم سلماسي را پروريد كه در تاريكترين ايام آشفتگي مملكت ما همزبان با عموي خود مي گفت:

ايـرانـيـان كـه فر كـيـان آرزو كـننـدبايد نخست كاوة خود جستجو كـنـند

مـردي بزرگ بـايـد و عزمي بـزرگتـرتـا حل مـشكالت بـه نيروي او كـنـند

ايـوان پـي شـكـسته مرمت نمي شـودصد بار اگر به ظاهر آن رنگ و رو كنند

شـد پـاره پـردة عجم از غـيرت شـمااينـك بـيـاوريـد كـه زنها رفو كنند...

را چيز همه شده؛ بي انصاف كمي حاضر روزگار دانشگاهي وقتي مي سنجد؛ سود و اقتصاد دريچه از اقتصادي فالن رشته ببينيم «بازده» مي نشيند و مي گويد يك براي كه پولي في المثل و است، چقدر علوم از دانشجوي طب يا فني خرج مي كنيم، طي چند سال بازده يك اقتصادي بازده يا و مي شود، فراهم آن اقتصادي چيست؟ اسالمي معارف يا فلسفه يا تاريخ دانشجوي كه دارند حق هم حساب اهل بعض كه است معلوم بگويند بازده اقتصادي يك روستاي هزار ساله در برابر با من هرچند چيست؟ احداث تازه عميق چاه يك حساب و رقم ثابت كردم كه باز هم صرفه با همان قنات

پوسيده و كهنه است.اما خوانندة عزيز تصور نكند كه قناتهاي اين مملكت «آبي زير پوست مخلص دوانده اند» يا اينكه خداي نكرده من شده ام ثاني اثنين حسين كرد شبستري كه در بيابان، هر جا چاهي مي ديد، از طريق پهلواني، آن را از زمين براي مي كشيد! سر ليوان جاي به وارونه و برمي آورد چاههاي ازين كدام هر لولة قيامت، فرداي مبادا اينكه عميق تبديل به مار غاشيه شود و به گردن مخلص افتد، من اشاره مي كنم به چاههاي عميقي كه تقريبا راه ميمه به اصفهان را به هم پيوسته است ـ و البد منكر مداخل آن هم نمي توان شد ـ از پيرمرد زارعي پرسيدند: آيا امكان دارد در بيابانهاي لوت چاه عميقي با دو «آسياب گردان» آب پيدا شود؟ پيرمرد سري گرداند و گفت: البته ممكن چاه آن آبريز8 حوالي در كه باشيد مطمئن ولي است! عميق نوزاد، يك پوده مادر چاه هزار ساله هم بايد وجود داشته باشد! درست داستان پير نود ساله و نوزاد خردسال و جوان همسايه! به اين دالئل است كه آدم از پيشروي

اين پديدة بزرگ تمدن وحشت دارد.ل زتيغ باغبان بس كه ترسيده است چشم گ

پـاي بـلـبل را خيال دست گلچين مي كندوگرنه، وقتي برق و گاز در كار باشد، البته تا حدود امكان و بشرط حساب اقتصادي و رعايت حريم قنوات، بايد ازين پديده هم استفاده كرد. تا همين صد سال پيش، حريم قنات، چون حرم كعبه احترام اجتماعي داشت، و و مي آمد صالحترين پيش قناتي مورد در اختالفي اگر

«توسعة عنوان تحت سميناري، قبل، چندي ●فرهنگ در روستاها» تشكيل شد و جمعي داخلي و خارجي نشستند و چاره جوئي كردند كه چگونه فرهنگ را به روستا ببرند. حقيقت اينست كه اگر مانده هم فرهنگي بام لب آفتاب و كوتاه شعلة باشد هنوز در همان روستاها است، وگرنه شهرهاي «سينما باره» و «سمينار زدة» ما چه سوغاتي دارند كه به عنوان توسعه، آن را به «رشناوند» يا «بي مرغ» ببرند و في المثل زنان سواركار و تيرانداز گناباد آن قريه را كه چند روز اول بهار را بر آن ده حاكم مطلق مي شوند و بر مردان حكم مي رانند، با آن

آشنا كنند؟

Page 109: Ettelaate siasi 295

111شماره 295/ بهار1393

محترمترين و بيغرضترين مردان ده به داوري مي نشست و بزرگترين روحانيون نظر مي داد، چنانكه في المثل آخوند مالعبدالكريم جزي ـ كه خود از قريه گز اصفهان بود ـ و در رياضيات و مساحي دست داشت، وقتي شكايتي در مورد حريم قنات به او مي رسيد، پيرمرد، خودش بلند مي شد و مي رفت سر قنات و عمامه را برمي داشت و قبا را مي كند و ريسمان به كمر مي بست و پا طاقه مي زد و «آب قنات مي شد و مسير آب و جنس خاك و داخل خور» آنرا مي ديد و بعد در مورد حريم قنات و چاه تازه احداث اظهارنظر مي كرد،9 و اين فرق دارد با اينكه آدم يكشبه پولي بدست آورد و در شب دوم چاه عميق را هر كجا خواست برپا كند. ثبت قديم هم تكليفش معلوم بود، مگر نه آنست كه حيات داودي جزيرة خارك را يكشبه به نام خود ثبت داده بود و وقتي آگاه شدند كه ده سال

موعد اعتراض آن هم گذشته بود؟مقصود ازين همه تطويل، بيان چنين نكته هايي بود وگرنه هيچكس منكر تكنيك و راهگشائيهاي آن نتواند شد، كه اگر اعجاز همين چاهها نبود، في المثل كارخانة قند فريمان مي خوابيد و مديرعامل آن باقرزاده بقا ناچار بود هم امروز، بجاي قندهاي حبة قالبي، قوالب عروضي اشعار شيرين تر از حب قند خود را به مشتريان كارخانه قالب كند! من از سرسبزي دشتهاي جيرفت و مغان مطلع با اگر كار كه بگويم مي خواستم هم درينجا و شده ام، مطالعه انجام مي شد، نه تنها دشتها سر سبز مي ماند، بلكه حوالي و كرمان، دشتهاي در ساله هزار قنات صدها حتي و يزد و كاشان و نائين و رود كشف و اترك10 تهران خشك نمي شد، و مردمي كه از مشهد به وكيل آباد مي روند، تعجب نمي كردند كه قنات آن كارش به جائي بگذارند آب آن پوست هندوانه اي جلو اگر كه رسيده سرباال مي رود11، و حال آنكه سالها پيش، مادر پدرها به بچه ها توصيه مي كردند كه جلو قنات نرويد چه اگر در آب مي افتادند آب آنها را مي برد. يا قنات نصرآباد كاشان در چه حال امروز بروجردي ها مي گذشت از خانة كه

است؟صورت مطالعه با بايد كارها كه بود اين مقصود گيرد، اما چه توان كرد كه ثروتها، اعتنائي به اين مسائل

ندارند. يك ترانة ژاپوني مي گويد:«... بر بوته ها نوشته اند

گلها را نچينيد،اما، باد كه خواندن نمي داند!...»

... يك وقت هست سدي مثل دز داريم كه 99 هزار به سال يك در آن زير نيشكر شاخه هاي از شكر تن از بيش كاغذسازي كارخانه درآمد با و مي رسد ثمر 150 ميليون دالر درآمد حاصله از سد است كه به قول وزير كشاورزي، مخارج كل سد را ظرف يكي دو سال بيش همچنانكه آورد، به دست مي شود عوائد همين از پانصد ميليون متر مكعب آب كه پشت از يك هزار و سد كوهرنگ جمع شده، مطمئنا رودشت و شهرستان و نيكوآباد را نيكوتر ازين آباد خواهد كرد، خصوصا اگر سد دوم 20 متري كوهرنگ، بتواند آب چشمه «ماربره» دره به سال در مكعب متر ميليون 120 مقدار به را

زاينده رود بريزد.12... اما به هرحال، همانطور كه گفتيم حساب چاههاي از قديم هم مي گفتند: با حساب قنات جداست. عميق خوشا چاهي كه آب از خود برآرد! بعض جاها چاه 150 متري هم الزم پانصدمتري و هزار متري كه هيچ، چاه است. در ارگ بم، باالي كوه چاهي كنده اند كه عمقش در است)، سليمان به حضرت (ومنتسب نيست معلوم بركت نفت، چاههاي هزار متري كنده اند كه به رياض آب درآرند. چه توان كرد، بيابان است و ربع الخالي، از زير سنگ هم كه باشد بايد آب تهيه كرد. آنوقت مهندس ما مي نشيند و بند گلستان را در كوهستانهاي نيشابور بر روي زمينهاي شني «آبخور» مي سازد، غافل از آنكه يك قطرة آب پشت آن جمع نمي شود و همه اش از زير سد «نشت» مي كند، و ديوار سد شده است بادگير جلو دره، يا سد كوهك را با چنان تعبيه اي بر هيرمند مي بندد كه

آب بر دشتهاي افغانستان سوار مي كند، نه سيستان!دانشجوي يك كه مي كنيم حساب و مي نشينيم ما

كساني بي امان كوششهاي وجود با هم هنوز ●مثل مرحوم صبحي قمصري، و نويسندگاني چون نتوانسته ايم فقيري، ابوالقاسم و شيرازي انجوي روستاهاي از را ايراني اصيل فرهنگ يكهزارم خود جمع كنيم و در شهرها گرد آوريم، آن وقت روستا به را فرهنگ كه مي دهيم تشكيل سمينار يونسكو فرهنگي سازمان كمك به آن هم ببريم،

وابسته به ملل متحد!مي و از دست مغ، در جام زرين

حرام اندر حرام اندر حرام است

Page 110: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 112

ميليون سه مثال تحصيل سال در شش فني يا پزشكي بازده را خود مخارج ساله بيست و دارد خرج تومان مي كند، و يك دانشجوي فلسفه و يا تاريخ و يا ادبيات فارسي چنين «بازدهي» ندارد، و بالنتيجه، هي توي سر و «معقول و چركتاب» «علوم و مي كوبيم رشته ها اين منقول» را تخطئه مي كنيم و كار را به آنجا مي رسانيم كه ادبيات مي گويد: دكتر سادات ناصري دانشيار دانشكدة

وزارت علوم، بولدزر گذاشته توي علم»13!... متأسفم كه ما گاهي تاريخ و تجربه ها را فراموش ببرد ياد از را گذشته كه «ملتي آنكه از غافل مي كنيم، تجربه نو از را گذشته همان دوباره كه است محكوم

كند».فـريـاد كـزين نغمه شناسان مخالف

نتوان نفس از سينه به آهنگ برآورد

يادداشتها1. اين تعبير از محمد زهري است، شاعر نوپرداز اهل روستاي جوانان... گلگشت «به شعر گوينده و شهسوار عباس آباد

الخ».يكي نامة از من را صحرائي» «تجربه هاي اصطالح اين .2فرشيد كرده ام. خانم اقتباس دانشگاهي عالي قدر محققان از بنده مرقوم داشته اند اين نامه اي تقديرآميز كه به افشار، طي اصطالح را بكار برده اند. بي مناسبت نمي دانم چند سطر از نامه

ايشان را نقل كنم:«... بعدا لعنوان، مقاله جالب و ارزنده و مفيد جنابعالي را در شماره اخير يغما (اردي بهشت 1354) مطالعه كردم و مرا بر آن داشت كه احساس سپاس و شعف خود را خدمتتان ابراز عرق ميهني، غرور از دارم. مقاله اي جالب كه نه تنها سرشار ملي و عاطفة يك انسان متعالي بود، بلكه نوشته اي مستدل، منطقي و جامع ـ كه نظير آن را شايد تاكنون نخوانده باشيم

ـ به نظر آمد.ـ مؤسسة تهران دانشگاه با سابقة از محققين اينجانب خود تحقيقات اقتصاديـ مي باشم، و سالهاست كه در زمينة اقتصاد نيز تجربه هاي صحرائي و كرده، تحقيق روستائي حقوق و اندوخته ام، و در گزارشهاي متعدد سهيم بوده، دهات متعدد ديده، و با مسائل ده از نزديك آشنا هستم. اين را بدان معنا

مي گويم كه گمان برداشت عاطفي از مقالة جنابعالي را تعديل كرده باشم.

معلومات وسيع، كامل، علم و احاطه از كه آن جناب مقالة تجارب ارزشمند و ديد عميق و همه جانبه تأثر داشت، گذشته از قلم سحار ـ كه هميشه با آن آشنا هستم و از «راه ابريشم» مندرج در مجله تحقيقات اقتصادي، به شهر «پرندگونه» تفكر و انديشه نگارندة آن راه يافته ام ـ مرا آنقدر تهييج و ترغيب اين شماره آشنايان، نزديك و دور و به همه كسان كرد كه مجله يغما را توصيه مي كنم، و چندين نسخه «زيراكس» از آن برداشته و به اين و آن داده ام... اميد است كه قلم سحار شما ـ كه از علم و دانش و تجربه و بينش پشتوانه اي استوار دارد فراراه چراغي ثمربخش، آثار اين كه باشد بگردد... پيوسته عمران و توسعه برنامه هاي مجريان و مديران، گردانندگان، اين خوانندگان و من بي پايان درود پايان، در شود. كشور اثر ذي قيمت، به طرز تفكر و طرز نگارش شما باد. با تقديم

احترام ـ «فرشيد افشار»را بركت پر نامة اين درويشي، رسم و راه برخالف بنده نقل كردم. زيرا صلة ما اهل قلم همين حرفهاست كه از هزار

«پيلوار» زر و قافله اي نيل گرانبهاتر است:زر پيـلوار از تـو مـقـصود نيـستكه فيل تو چون فيل محمود نيست.

3. به گمان من اين از بقاياي عصر پرستش آناهيتاست. در اين باب درجاي ديگر صحبت كرده ام.

4. مصراع از سنائي غزنوي است. (پراند، با تشديد راه)5. تعبير ايرج افشار در مجله يغما

6. جاودان، تأليف ابوالفضل قاسمي درگزي، ص 192.آباديهائي نام شهرها و تغيير از كارهاي عجيبي كه شده، .7است كه هر كدام بنياد چند هزاره دارند و من نمي دانم بهره ازين كار چه بوده؟ في المثل استاندارهاي كرمان كه نتوانسته اند راه كرمان به خبيص را تسطيح كنند، آمدند و اسم گوك را به گلباف تبديل كردند و بر همين قياس ترشيز كاشمر شد وتون به فردوس آمد و كهنوج را ايرانشهر خواندند و دزداب لباس عوض كرد و زاهدان شد و ده نو حبيب آباد كارش باال گرفت و نوشهر گرديد و بابل از بارفروشي دست كشيد و رامسر از سخت سري دست برداشت. قيدار اسرائيلي عابد و زاهد خدا نام شهداد، هبيج، سالة هزار چند اسم خبيص، و شد بنده

گرفت و از خبائث بدر آمد، پس واي بر حال خرنجان فسا!خبيص اسم كه مي گفت: حال كرمان ميداندار ريشي اصغر آنرا هم شيرين بيزوي آيا خرماي به شهداد بدل كرده اند را كرده اند؟ و بنده بر حرف اين بازاري ساده دل مي افزايم كه ميرشمس الدين ما، فرهنگ اما بگوئيد، شهداد چه هر شما شاه نديم و وزير و نجوم و رياضيات علماي از خبيصي صدارت منصب در كه نمي برد ياد از را صفوي طهماسب خود هم كليه عوايد شخصي خود را به طالب و تنگدستان

مي بخشيد.

با يا و برگردانيم را آباديها اسم است ممكن ●حفر چاه عميق آنها را بخشكانيم، يا در طرح جمع كردن آباديها آنها را ادغام كنيم، اما در هرحال، اين تاريخ و فرهنگ ماست كه هرگز نام آن روستاها و

خرده شهرها را فراموش نخواهد كرد.

Page 111: Ettelaate siasi 295

113شماره 295/ بهار1393

8. كلمة «آبريز» يك اصطالح دهاتي كوهستان ماست و براي آن دره ها و سراشيبيهائي گفته مي شود كه منبع اصلي آب يك جغرافي گروه است. درياچه يك يا قنات يك يا رودخانه برده اند، بكار را «حوضه!» كلمة مفهوم، اين براي دانشگاه، با اندك شباهتي آبريز رودخانه اي، كه هر آنجهت از ظاهرا Bassin كلمة برابر در را حوضه كلمه اين و دارد. حوض فرنگي برگزيده اند كه خود معني حوض و حوضچه! مي دهد. نه «ة» آخر نه فارسي است و به گمان من كلمة حوضه اما مشتبه «حوزه» با هميشه كه مضافا مي برد. جائي به راه آن مي شود و دانشجو را گمراه مي سازد. گمان دارم كه كلمه اي كارون، آبريز كنيم: پيدا نتوانيم حوضه براي آبريز از بهتر آبريز سفيدرود، آبريز درياچه حوض سلطان... خصوصا كه با «باسن» هم تناسبي دارد كه به قول استاد يغمائي: از عقب كوه

و از جلو درياست.واقع در و اصفهاني! مهدوي معزالدين آقاي از روايت .9

دعواهاي ده بيست ساله را در يك مجلس ختم مي كرد.كشاورزي كارشناس عطاران مهندس آقاي گزارش به .10همان نواحي در روزنامه اطالعات توجه شود. وايضا روزنامه

اطالعات: «خطر انهدام 400 قنات تهران!»

شماره ،35 سال خواندنيها، شاهاني، خسرو مالي نمد .11.93

12. البته نه اينكه آدم كانال نيكوآباد را بعد از شش سال پس از ساختن سد بخواهد بسازد. و پس از هفت هشت سال مطالعه، باز هم متوجه شود كه نه كمپيوترها و نه ماشينهاي حساب، هيچكدام نمي توانند جواب زارعين اصفهان را در تقسيم آب زاينده رود بدهند، و باز هم بايد دنبال همان طومار شيخ بهائي رفت كه چهارصد سال پيش زاينده رود را به درختي سي وسه فرستاد شاخه اي هر به عادالنه را آب و كرد تشبيه شاخه

(خبرنگار اطالعات، بيست وسوم مرداد 1354).13. اين نكته را من وقتي متوجه شدم كه بعض دانشجويان به از بورس تحصيل در خارج استفاده براي تاريخ برجستة وزارت علوم رفتند و آنجا به آنان گفته شد كه رشته هاي شما در جزء طبقه بندي «اولويت»ها نيست! چه خوش فرموده بود

آن روستائي، مال جالل دواني:مـرا بـه تجـربـه مـعـلوم شد در آخر حال

كه قدر مرد به علم است و قدر علم به مالچه توان كرد، در تحصيالت خارج، قاعدگي موش و زايمان

خرگوش، بر خواندن كتيبة داريوش اولويت دارد!

غم خزانبـهار درة دربـنـد اگـر چـه دلـبـنـد اسـت

لـطـيف تـر ز بـهـارش خـزان دربنـد استبـهـار چـهـر مـرا گـو بـيـا تـمـاشـا كــن

كه طرح ريز خزان تا چه حد هنرمند اسـتدلـي كـه بـا غـم دنـيـا و حسرتش خو كرد

بـه آنـچـه غـم بفـزايد هميشه خرسند استبـه هـر ورق كـه زشـاخي فتد تواني خواند

كه روزگار چه بدعهد و سست پيوند استمن اين اميد خزان ديده را چه خواهم كـرد

كـه مـو سـفـيد شـد و سينه آرزومند استبـه بـرف پـيـري مـويم نظر مكن كه زمهر

نهـفـته در دل مـن آتـش دمــاونـد اسـتچـو اللـه هـاي خـزان گـاهي ار لبم شكفد

طليعه ايست زحسرت، مگو كه لبخند استغـم خـزان غـزلـم را شـكفت و مـي دانم

كه اين غزل بمذاق تو هم خوشايند است

Page 112: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 114

... پيش از آن كه در روزگار ما پنبة عدالت انوشيروان زده شود، در تاريخ، بسياري از آنها كه سرشان به كالهشان مي ارزيد به يك دليلي، كوشش مي كردند خودشان را به ليث انوشيروان عادل منسوب دارند، وفي المثل يعقوب صفاري كه به روايت اصطخري، پاريزيها مسلمان شدة دست او هستند و از رويگري به سلطنت رسيده بود، در مقام مفاخره مي گفت از اوالد انوشيروان است1 و سامانيان كه از اوالد كدخداي سامان بودند، براي اينكه در مبارزة نسب از صفاريان عقب نمانده باشند، چون ديدند مشكل چوبينه بهرام به نسبت برسند، انوشيروان به كه است داشته خود از را ماوراءالنهري تركان هم كه رساندند باشند ـ به دليل آنكه جدة آنها را از چنگ خرس رهانده بود2ـ و هم نسبت به شاهزادگان ري مي رساند كه «اصل و ري»3 اسپهبدان و ملك زادگان از بود، ري از بهرام باز همين اصفهبدان و بزرگان ري و مازندران نيز وقتي مي خواستند در برابر سلطان محمود غزنوي ـ كه از بيم سطوت او دود از قعر جيحون برخاستيـ اظهار وجودي كنند، نوة آدمي مثل قابوس بن وشمگير با آن خط و ربط، به فرزند خود ـ كه يكي از آنها داماد سلطان محمود نيز شده بود ـ اهميت نسب را اينطور باز مي گفت كه: «...

شروين رستم بن بن مرزبان ملك زاده مادرم، تو، جدة دخت بود كه مصنف كتاب مرزبان نامه بود، و سيزدهم پدرش كيوس بن قباد بود، برادر نوشيروان ملك عادل و مادر تو، فرزند... ملك غازي سلطان محمود ناصرالدين محمود سلطان همين آنكه عجيب تر باز و و...»4 بود ناصرالدين بن سبكتكين كه اصال ترك بود... براي آنكه در اصل و نسب از دامادش منوچهر عقب نيفتاده باشد،

باز افتخار مي كرد:«امير سبكتكين از فرزندان يزدجرد شهريار بود... آسيائي مرو در بالد يزدجرد در آن وقت كه و در تركستان به يزدجرد اشياع و اتباع شد،... كشته افتاده و با ايشان قرابتي كردند، و چون دو سه بطن ايشان در آن ديار بگذشت ترك شدند و قصرهاي

هنوز برجايست».5خاقاني و نوشيروان

شروانشاه، با وجود معادن نفت باكو، و تسلط بر دو

درياي خزر و سياه و ماوراء قفقاز، باز هم كوشش داشت نسب خود را اينطور وانمود سازد:

«... فرخ يساربن امير خليل اهللا بن سلطان ابراهيم بن سلطان محمدبن كيقبادبن فرخ زاد بن منوچهر، مشهور به خاقانـ كه خاقاني بدو منسوب بودـ و او خود را

از نسل نوشيروان عادل مي دانست»6فرخ بن شاه شيخ فرخ بن سلطان و«شاهرخ بن بن سلطان ابراهيم بن سلطان امير خليل اهللا يساربن محمدبن كيقباد ـ از نسل نوشيروان عادل، به حكم شاه عالم پناه [شاه طهماسب صفوي، به سال 947هـ/ دولت او قتل واسطة به و آمد، قتل به 1540م]

سالطين شروان منقرض شد...»7

زن و مرد همه انوشيروانالبته همة انوشيروان ها امراي مذكر بوده اند، ولي يك زن هم در ميان آنها هست. گفت: چيزي كه عوض دارد گله ندارد، دربارة سلطان اويس ميرزا ايلكاني نوشته اند

كه چون:محمد به را قراباغ و رفت، بغداد به «پادشاه درسنه و داد، قوشچي بايتمش پسر قوشچي بيك خاتون انوشيروان [731هـ/1331م] وثلثين احدي مثواهما، طاب را، اميرحسين علي بن اميرشيخ بنت به پسر ازبيگ خان ديني بيك دادند، و آنجا فرستادند مذكور سنة در و تمام، يراق به قفچاق، دشت به سلطان به بغداد رفت، و زمستان آنجا بود، و در بهار

به سلطانيه آمد...»8انوشيروان اوالد از «بين الناس، هم بدليس حكام اشتهار داشتند...»9. امراي الر نيز خود را از اوالد گرگين نرسي بن تهمتن رام بن به نسب و مي دانسته اند ميالد نيمه تا عصر صفوي حكومتي و مي رسانده اند قباد بن انوشروان آنها از يكي آنكه جالب و داشته اند، مستقل پسر ابوسعيد بود (از 930هـ/ 1524م تا 948هـ/1541م) كه در زمان شاه طهماسب حكومت الر داشت، پادشاهي و قتل رسيد به باالخره و بود، موسيقي شناس و اديب پسرش ابراهيم خان بن انوشروان حكومت يافت.10 سه تا از حكام الر عنوان انوشيروان داشته اند، و يكي از آن ها

ترك نوشيرواني*

* برگرفته شده از «كاله گوشه نوشين روان»

Page 113: Ettelaate siasi 295

115شماره 295/ بهار 1393

هم خود را انوشيروان عادل مي خواند.11

وزير كرماني و كاشيصاحب عادل قوام الدين مسعود وزير كه در دستگاه شعرائي و داشت وزارت مقام سالها كرمان سلجوقيان او غزي (عزتي؟) و مخيري (مختاري؟) مثل عباسي و مفتخر را خود انتسابي چنين به بودند، گفته مدح را

مي دانست و افضل كرمان هم مي گفت كه:خاندان قدم و منيف حسب و شريف «نسب صدور بر و است مذكور دفاتر بطون در ايشان، كسري تا قبيله آن زاكي عرق و مسطور، جرايد

انوشروان مي شود...»12وزارت مدتها كه ـ نيز كسري ناصرالدين او جد داشت ـ گويا به همين دليل عنوان كسري در لقب خود

داشته.اوالد از را خود نيز كاشاني خالد بن انوشروان انوشيروان عادل مي دانست. رباط انوشيروان را در كاشان

او بنا كرده است.13صاحب نسائم االسحار در حق او مي نويسد:

«... و تواضع و فروتني او به مثابه اي بود كه در صدر ديوان، جهت كمتر كسي، قيام تمام فرمودي... روزي جمعي از نواب با او سفاهت و خالقت كردند و با او گفتند تا چند ازين بي حميتي؟ جواب داد كه چهل سال است تا من در حمايت اين بي حميتي ام. الجرم به واسطة اين نوع حلم و تحمل، از وزارت سه پادشاه محمودبن محمد و خليفه المسترشد باهللا و سلطان مسعودبن محمد، سالم بيرون آمد... و در

نيكونامي وفات يافت...»14بن خالد انوشيروان «شرف الدوله گويد: عقيلي الكاشي... بر نيكوترين وجهي... وزارت سه پادشاه نمود،

و سالم از ميان بيرون آمد...»15وزارت، مقام در انوشيروان، زادة اين واقع، در بيا»، آهسته برو «آهسته مورد در را مخلص نصيحت نهصد سال پيش از آن كه من آن را به زبان آورم، عمال

به كار بسته است.انوشيروان باب در شوخي آن كه نشود فراموش ناصرالدين است: بوده نوشته كرماني يك هم را خالد منشي كرماني، و همو مي نويسد كه 37 سال وزارت سه

پادشاه را داشت.16

برادرزاده هابزرگان مازندران كه به خود نوشيروان دست نيافته اند،

اين نسبت را از طريق برادر انوشيروان، كيوسـ كه سالها حاكم آن واليت بود ـ به خود بسته اند و گويند «قارن آمل، و نداوميد كوه، و بود، و را كه كهتر پسر كيوس لفور، و فريم ـ كه كوه قارن ـ مي خوانند، و هر طرف، به رئيسي داد. و اين قارن را اصفهبد طبرستان خواندند، و اين ساعت اميران لفور و اير آباد و جماعتي كه معروفند

به قارن وند از فرزندان اواند...17آل باوند به همين طريق از ملك فخرالدوله حسن، خود را به نوشروان نسبت مي دهند و همة اسمهاي آنها

يزدجرد و شهريار و سرخاب است و سه تا كينه خوار.18ولد فتحعليخان است بوده طايفه همين از گويا و انوشروان به را خود نسبت كه دربندي حسنعلي خان مي رساند، و در ايام نادرشاه، والد او حسب الحكم نادري

به رتبة حكومت دربند و قبه اشتغال داشت...»19سال بيست ده كه محتشم السلطنه حاج مرحوم مملكت بيت العدالة و ملي شوراي مجلس رياست نان را خورد به اين حساب بود كه با انوشروان عادل پسر عمو بوده، چه خاندان اسفندياري ـ يوش مازندران كه حاكم وكيل الملك و بود جمع آن از نيز يوشيج نيما ادعا اينها شمع، همان زبانة نيز كرمان قاجاري عصر جيل و مازندران گاوبارگان به آنان نسب كه ميكردند پسر جيالنشاه نوة جاماسب عموي انوشيروان مي رسد.20 آنطور كه نوشته اند مرحوم شيخ فضل اهللا نوري روحاني نامدار مشروطه كه خود توسط طرفداران مشروطه بر سر دار رفت21، نيز با 63 پشت، نسبت خود را به انوشيروان انوشيروان با پيوند به همين حساب مي رساند22 و البد

عادل، ابتدا با ايجاد «عدالتخانه» همراهي داشت.

صوفي ابن الوقت باشدتنها پادشاهان كه ميخواستند سلطنت خود را براساس

به سرشان كه آنها از بسياري تاريخ، در ●كوشش دليلي، يك به مي ارزيد كالهشان مي كردند خودشان را به انوشيروان عادل منسوب از كه صفاري ليث يعقوب وفي المثل دارند، مفاخره رويگري به سلطنت رسيده بود، در مقام انوشيروان است و سامانيان كه مي گفت از اوالد در اينكه براي بودند، سامان كدخداي اوالد از مبارزة نسب از صفاريان عقب نمانده باشند، چون ديدند مشكل است كه به انوشيروان برسند، نسبت

به بهرام چوبينه رساندند.

Page 114: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 116

انوشيروان توجيه كنند و وزراء ـ كه به صورتي عدالت پادشاهان رخ به را خود نسب و خانواده مي خواستند و مردم بكشند ـ نبودند كه ادعاي نسبت به انوشيروان داشته اند، بلكه بسياري از بزرگان و عرفا و ادباء و افراد و اقوام گوناگون نيز به اين نسبت دل خوش داشتند و بدان ه مي كردند تا آنجا كه صوفي صاحب كرامتي در يزد تفو

نيز به عروة الوثقاي نوشيرواني دست مي يازيد:احمدبن محمدبن ابوسعيد «...جمال االسالم در عليه الرحمه عادل نوشيروان اوالد از مهريزد، يزد23، از كبار مشايخ بود و داخل پيران طبقات است در را رسالت(ص) حضرت شبي او اعلي جد و ترك و درآمد اسالم به او به دست و ديد خواب گرفت ورع و زهد طريق و بداد ايالت و امارت ملبس به كسوت فقر شد24... اهل تجريد شد، و و كوچكي از شد متولد جمال االسالم شيخ چون و اثر واليت از جبين او پيدا بود... شبي حضرت باز مبارك گيسوي كه ديد درخواب را رسالت(ص) بر دست او نهاد، و آب دهن در دهن او كرد، چون او دست در پيغمبر(ص) گيسوي موي شد، بيدار شده كشف برو باطن و ظاهر وعلوم بود،25 مانده بود، و وفات شيخ االسالم اعظم سعيد در سال ثمانين و اربعمائه [480هـ/1087م] بود، و هنوز آثار كرامات او در ميان خلق مشهود است، و هر كس كه بر سر اين و نبرد. دروغ خورد، جان به او سوگند تربت ضعيف آنچه معلوم دارد مطربه اي بود كه او را گل گندم خواندندي26، بر آن سر زيارت سوگند خورد،

و همان روز وفات كرد...».27

مصر و بصرهشيخ ابوعلي رودباري كه از صوفيان مشهور است و متوفي سال 322هـ/934م، هرچند در مصر بود، خود را

از اوالد انوشيروان مي دانست، بدين شرح:قاسم بن محمدبن احمدبن ابوعلي «شيخ

بن فرعده(؟) افادربن مهر بن شهريار منصوربن از او و بمصر، مدفونا انوشروان العادل، كسري اهل جمله و بود،... فتوت و طريقت اهل كامالن بغداد، حضرت او را خاضع بودند، و صحبت جنيد

و نوري و ابن الجالء دريافته بود.28خليل نحوي كه اصوال بصري بود نيز ادعا داشت كه «... از اوالد ملوك عجم بوده است، اجدادش را انوشيروان به يمن فرستاده، خليل پيشواي ائمة نحو و عروض است.

كتاب العين ازوست»29. (فوت 175هـ/ 791م).

شعرباف يزدهميزدي، مجد دنيايي كه يك آسمان جل شعرباف در همگر30 علي رغم سعدي شاعر بزرگ هم عصرـ مي گفت از اوالد انوشيروان بن قباد است و با همين دليل در دربار مي رساند،31 ملك الشعرايي مقام به را خود ـ اتابكان واصال نسب يزدي خود را فراموش مي كرد و شيرازي

صفت مي گرفت، در همين مفاخره مي گفت:عيبـم هـمـين كـه نيستم از نطفة حرام

جرمم همين كه زاده ام از نسبت حاللهستـم زنـسل ساسان نـز تخمة تكين

هستم زصلب كسري، نز دودة ينال32دولتشاه سمرقندي درباب اين نسبت مي نويسد:

رباعي اين فارسي، همگر مجدالدين «...خواجه سعدي بزرگوار شيخ و گفته، ديوان صاحب مرثية در بر بشنود گريان شد و را رباعي اين عليه الرحمه چون روح خواجه دعاي خير گفت: خواجه مجد را تحسين

نمود.33 رباعي اينست:در ماتم شمس از شفق خون بچـكيد

مـه روي بـكنـد و زهـره گيسو ببريدشب جامه سياه كرد در ماتم و، صـبح

برزد نفسي سردو، گريبان بدريد...»34

ظلمة هند و سياماز بوده اند گويا در حيدرآباد هندوستان هم كساني و مي دانستند منتسب انوشيروان به را خود كه اعاظم ميرعبداللطيف خان شوشتري كه در سال 1214هـ/1799م «...و مي گويد: شهر آشفته اوضاع در رسيده آنجا به را خود كه اعاظم از بعضي كه است اين عجيب تر منسوب به خاندان كيان و از اوالد خسرو عادل كسري انوشيروان مي داند، و به اين افتخار پيوسته رطب اللسان و برهمگنان افتخاركنان است، گوي سبقت از ظلمة اولين

و آخرين ربوده است...».35

نوشيروان دست ● بزرگان مازندران كه به خود نيافته اند، اين نسبت را از طريق برادر انوشيروان، به ـ بود واليت آن حاكم سالها كه ـ كيوس خود بسته اند .... آل باوند به همين طريق از ملك نسبت نوشروان به را خود حسن، فخرالدوله مي دهند و همة اسمهاي آنها يزدجرد و شهريار و

سرخاب است و سه تا كينه خوار.

Page 115: Ettelaate siasi 295

117شماره 295/ بهار 1393

به متخلص شاعري كه مي رسيد جائي به كار و در خان، عبدالكريم عابدخان بن محمدبن واصل، هندوستان، نسبش را به راجه كول، كه از اوالد انوشيروان

عادل بوده36 مي رساند.رسيده جائي به كار هيچ، كه هندند ظلمة اينها و سرخ آتش كامبوج در كه سرخ خمرهاي امروزه كه انوشيروان به نسب حيث از را خود نيز برافروخته اند

عادل منتسب ساخته اند.37در مورد اصل و نسب خمرها، ويل دورانت مي نويسد: در آغاز عصر مسيحيت در كامبوج مردمي متوطن شدند كه بيشتر آنها چيني و برخي از تبت بودند به نام خامبوجا Khambuja يا بنام كمرها Khmers، (ترجمه تمدن هند، ص 845)، ولي به عقيدة من همين كلمة كامبوج، يادآور كلمه كمبوجيه است كه همان قابوس بعدي بوده باشد. كه ـ پاكستاني محققان از يكي سلجوق، عفان آقاي از يكي استاد فعال و ـ است بوده هم ما خود شاگرد «...در مي نويسد: مقاله اي در است، مالزي دانشگاههاي كامبوج، ناحيه اي به نام جام فا وجود دارد، كه همان ناحية خمرهاي سرخ است. مردم اين ناحيه در قديم خودشان را ايراني االصل مي دانستند، و اعتقاد داشتند كه نسب آنها مردم اين مي رسد. ساساني پادشاه عادل انوشيروان به آنها را مسلمان هم چنين عقيده دارند كه حضرت علي

كرده است.38يك ايل «نوشيرواني» در خاران بلوچستان داريم، كه با ايل كچلي و براهوئي، ساكنان پنج گور كالت را تشكيل مي دهند.39 من چشم بسته مي گويم كه اينها خودشان را از اسم اين وگرنه، مي دانند40، انوشيروان اوالد از البد

كجا وسط ريگزارهاي بلوچ سبز شده است؟انتساب كه رسيده جائي به كار بگذريم، آدم ها از درختها و چوبها و سنگها و خشتها ـ و اصوال كل وجود بسياري از شهرها ـ به انوشيروان، در تاريخ، به صورت يك امتياز و به قول فرنگيها يك «آوانس» و به تعبير ديگر في المثل چنانكه است، آمده به شمار مثبت «پوان» يك كه مي دادند قاف كوه به پشت باكو و تفليس مردم انوشيروان عادل در بناي آن دو شهر دخالت داشته41 و

بناي شروان را هم به انوشيروان منسوب ساخته اند.42و «شماخي ـ كه دارالملك شيروانست، فيلمابين دره واقع شده... گويند اين شهر از ابنية انوشيروان، و از اقليم انوشيروان به را خود سلسله آن ملوك و بوده، پنجم

منسوب مي كنند.»43در دنياي تاريخ، آدميزاد، و شهرها، به هرحال براي درنيامده اند»44ـ جاز بوتة زير «از كه كنند ثابت اينكه

به صورتي خود را به جائي منسوب مي كنند، وگرنه خود مردم، يك جوري لقبي روي افراد ميگذارند چنانكه يكي ابوزنبور ابن التلميذ بغدادي مي خواندند و ديگري را را لقب مي دادند، بعضي ها اصوال اكراه نداشتند كه ابن جني45 باشند ولي بي پدر و مادر نمانند، به ابن عنين46 شهرت يابند ولي زيادبن أبيه47 نشوند و حتي آنها كه ابن جماعه48 ابوريده خوانده شوند راحت تر از آن ها هستند كه كنية به خود گرفته اند. شك نيست آن ابن خاتون كه اربعين شيخ بهائي را ترجمه كرده از همة اينها ـ حتي از آن شاعر

معروف به ابن انشاء پاكستاني خوشبخت تر است.49و بوذرجمهر و دارا و انوشيروان به نسبت افتخار حتي چنگيز و تيمور هم خودش، يك امتياز ـ و به قول فرنگيها يك «پوان Point» است كه همه كس از آن به

سادگي برخوردار نمي شود.عالوه بر آن، به قول پاريزيها «آدم بايد دستش به دم

گاوي بند باشد.»50امام به نرسيد، انوشيروان به دستش آدم حاال اسكندر به نرسيد، روم قيصر به نرسيد، كاظم موسي را سيستان. خود ملوك مثل ميشود نرسيد... ذوالقرنين از اوالد خواهر سنجر سلجوقي دانست51 و يا مثل ملك افتخارالدين كرماني شاعر كه ادعا كرد از فرزندان ملك

زوزن است52.چاه پاي دريا

پيش پيش گرفته، اردستان دست مردم ميان، درين منتسب كنند، انوشيروان به از آنكه خود را به صورتي و ساخته اند، منتسب خود به را انوشيروان و آمده اند حرفشان اينست كه وقتي قباد از تيسفون فرارا به شرق ميرفت، تا به قوم هياطله53 (هپتالي) پناه ببرد، در يكي از دختر آن و باخت دل دختر كدخدا به اردستان دهات را به زني كرد و يك شب در آنجا ماند و فردا رفت و از دهقان زن داد. به دختر نشاني به را انگشتري خود

تنها پادشاهان كه ميخواستند سلطنت خود را ●براساس عدالت انوشيروان توجيه كنند و وزراء ـ نسب خود و به صورتي مي خواستند خانواده كه كه نبودند ـ بكشند مردم و پادشاهان رخ به را ادعاي نسبت به انوشيروان داشته اند، بلكه بسياري از بزرگان و عرفا و ادباء و افراد و اقوام گوناگون ه تفو بدان اين نسبت دل خوش داشتند و به نيز مي كردند تا آنجا كه صوفي صاحب كرامتي در يزد

نيز به عروة الوثقاي نوشيرواني دست مي يازيد.

Page 116: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 118

دختر پرسيد شوي خود را چگونه يافتي؟ دختر گفت: كار او هيچ ندانستم جز اينكه شلوار زربفت در پاي داشت. است... دختر پادشاهزاده دامادش كه دانست مادر پس دهقان از بستر آن شب، پسري آورد كه او را خسرو نام كردند.54 وقتي قباد بازگشت دستور داد تا زن يكشبه را به كاخ سلطنتي آوردند درحالي كه كودك چهار ساله اي در دنبال مادر مي دويد. در اردستان، اين خسرو به دبستان اين هم رفته و هشتاد كودك هم كالسي داشته است.55

داستان را حمزة اصفهاني نوشته است.

عدل مزدكيبعضي ها هم كه انتساب به نوشيروان بر ايشان غير و نزديكان از يكي به را خود صورتي به بود، ممكن ابومسلم مثل مي ساختند. منتسب خسرو بستگان خراساني كه خود را از احفاد بوزرجمهر ميدانست56ـ به دليل اينكه گويا بوزرجمهر از واليت مرو بوده است و

وزير انوشيروان.به افسر را، حاال خدا رحمت كند مرحوم شاهزاده

طنز بود يا واقعيت، گويا يك وقت گفته بود:كريـم آقـا اگـر بـوذرجمـهري است

رضاخان هم يقين نوشيروان است57مقدمة كه نيشابور، حاكم عبدالرزاق ابومنصور شاهنامة منثور به نام او نوشته شده است نيز نسبت خود را به بوزرجمهر مي رساند58، و آنها كه به بوزرجمهر و به را باري خود نميرسيدند، آنها امثال و بهرام چوبين

مزدك كه ميتوانستند رساند؛ مگر نه آنست كه:«شيخ سليمان، شخص زاهدي بوده و به همين كه بوده خالد شيخ فرزند او داشته، شهرت نام به او پيروان و برايش خريده اند را گره هزار قرية

خالد اشتهار يافته اند. بداق نام، از نسل مزدك [كه] انوشيروان، او را شهيد كرده است.»59....

شهيد نسبت هم را مزدك كن، تماشا و بيا حاال انوشرواني دادن خودش يك چيز، بعد بداق، اسم تركي كه بايد به اوالد نوح برسد، چطور از اوالد مزدك شده است، چيزي است كه تنها در كردستان ممكن است اتفاق افتد ـ سرزميني كه شيطان پرستان آنجا يزيدي مي شوند،

و به يزيدبن معاويه از در بيعت درمي آيند.60اين عالقه و گاهي به خود بستن نسبت نوشيرواني يك علت بزرگ مذهبي بعد از اسالمي هم دارد، و آن اين است كه حديثي داريم منسوب به پيامبر بزرگوار ـ اينكه به دارد اعتنا كه ـ محمدبن عبداهللا(ص) حضرت والدت او در زمان اين پادشاه واقع شده است، و چه بهتر كه عين مطلب را از قول ابوالمؤرخين ايراني ـ طبري ـ و به انشاء فارسي هزار و صد سال پيش، يعني بلعمي و

يارانش نقل كنيم كه ميفرمايد:عليه السالم پيغامبر والدت كنيم ياد اكنون ...»اندر پيغامبر ما عليه السالم اما و حديث نوشروان... پيغامبر چنان كه آمد، وجود در نوشروان روزگار گفت: ولدت في زمن ملك عادل61ـ و هو انوشروان ملكي عادل زاده ام از مادر، و اندر زمانة گفت: من اين ملك دادده انوشروان بود. و از ملوك عجم بود. ملك عادل نوشروان را گفتند كه تا او ملك زمين بود ـ هيچ خلق را ياراي آن نبود كه بر هيچ خلق، بر هيچ

روي، ستم كردي....اما همه متوجه شدند كه:

درياي و بمرد، آتشكده ها آتش وقت، آن «در ايوان كسري از كنگره دوازده و ساوه خشك شد، بيفتاد، و دير جواتا در هند و كليساي ترسا در ارمن سرنگون شد... و كسري چون هشتاد و چهار ساله تا كرد وصيت و گردانيد، ولي عهد را هرمز شد،

دخمة او را پنهان دارند، و وفات يافت...»62عنايت خسرو پاريزيها مورد ما لرستانيها ـ كه مثل اول قرار نگرفته اند ـ به اين اكتفا كرده اند كه دخمة قبر غار محل در آن و آنهاست،63 واليت در انوشيروان و دارد، ارتفاع پائين تا متر 60 حدود است كول كني پلكان عبوري را خراب و صاف كرده اند كه كسي نتواند پادشاه انوشيروان جسد مي گويند يابد. دست غار به ساساني در آن مدفون است و استناد به گفته فردوسي در

شاهنامه مي نمايند...»64واليت از را انوشيروان پا يك كه اصفهانيها اما قبر خسرو دارند كه ـ مي دانند، عقيده اردستان ـ خود

كلمه يادآور كامبوج، كلمة من عقيدة به ●كمبوجيه است كه همان قابوس بعدي بوده باشد. آقاي عفان سلجوق، يكي از محققان پاكستاني ـ كه شاگرد خود ما هم بوده است ـ و فعال استاد مقاله اي در است، مالزي دانشگاههاي از يكي جام فا نام به ناحيه اي كامبوج، «...در مي نويسد: وجود دارد، كه همان ناحية خمرهاي سرخ است. مردم اين ناحيه در قديم خودشان را ايراني االصل به آنها نسب كه داشتند اعتقاد و مي دانستند،

انوشيروان عادل پادشاه ساساني مي رسد.»

Page 117: Ettelaate siasi 295

119شماره 295/ بهار 1393

گوئي است.65 اصفهان اطراف در هم عادل انوشيروان قبر انوشيروان هم ـ مثل قبر شاه عباس، گم وگور شده تا

كسي نتواند به آن توهين روا دارد....انوشيروان براي قبر خود وصيتي كرده كه مثل وصيت شاه عباس دربارة جسدش، كم نظير و شگفت انگيز است.

فردوسي از قول شاه گويد:چو من بگذرم زيـن جهان فراخ

بـرآورد بـايـد مـرا خـوب كاخبـه جـائـي كـزو دور باشد گذر

د بـرو كــركس تـيـز پــر نــپرسـرآورده بـر چـرخ گردون بلند

بـه بـاال فـزون بـايد از ده كمندنبـشـتـه بــرو بــارگــاه مـــرا

بـزرگــان و جـنگي سپـاه مــراوزان پــس بـرآريــد درگـاه را

نـبـايـد كـه بـيـنـد كسي شاه رادگـرگـون بود كـار آن بــارگــاه

نـيـابــد كسـي نـزد مـا نيز راه...به پيرمردي راهنمائي به مأمون مي نويسد: بناكتي پنجاه بغداد از گويا كه يافت راه انوشيروان آرامگاه آثار و ديدند را دخمه و رفتند داشت. فاصله فرسنگ عجيب كه در آن بود، مأمون درحالي كه اين آيه ميخواند: ان في ذلك لعبرة الولي األبصار، پيرمرد براي او كتيبه هاي

باالي جسد را ترجمه كرد يك سطر اين بود:ـ گيتي كه يزدان كرد، مرا چه خواهش؟

چه مرا نيست، تمام عمر بود: نوشته دوم ـ خواهش؟

ـ سوم: گيتي جاويد نيست، مرا چه رامش؟ـ چهارم: چه شايد كرد كه نشايد دانست؟...»66

انوشيروان خيلي تأمل انگيز با جسد برخورد مأمون تنها كاري كه به تفصيل خواند. كتابها بايد در است و مأمون كرد اين بود كه پلكان دخمه را خراب كرد تا ديگر كسي بدان راه نيابد.67 خود انوشيروان هم وصيت كرده

بود دخمة او را پنهان دارند.قبر مرا پنهان كنيد

چرا دخمه را پنهان دارند؟ كاري كه شاه عباس هم كرد؟ آيا او هم از ازبك و هياطله بيم داشت كه جسدش را بسوزند؟ به گمان من وحشت او از خود مردم ايران بيشتر بود. حوادث بعدي ثابت كرد كه موريانة انقراض، مزدك كشي روزگار همان از انوشيروان، عهد همان از او، شروع به خوردن پايه هاي تخت ساساني كرده بوده

است....

نوع از نيز [ولدت...] حديث اين كه دارد احتمال آن باشد كه آمده است: «ستفتح قسطنطنية علي يد رجل درهاي از يكي فراز بر را نبوي حديث اين و عادل» بزرگ مسجد فاتح استانبول به خط خوش نوشته اند كه در كنار قبر سلطان محمد فاتح قرار دارد.68 يعني نهصد كرده بازسازي بسفر، كنار در را آن پيامبر از بعد سال

بوده اند.خانة پيرزن

در چرا اينكه به بگيرم ايراد نمي خواهم البته من اظهار ترديد انوشيروان مورد در حديث اين به استناد ادب، با بلكه نيستم، انوشيروان هم پسر خالة مي شود. دارم، هم پدركشتگي او با ـ كردم عرض كه آنطور درگيرودار كسب مقام، ديروز نبوده ام و امروز هم نيستم، با عقيده هم خوانديد، مقاله اين طليعة در چنانكه و همشهري پاكباز غريب مرگ خودم، خواجوي كرماني،

هم هستم كه مي فرمايد:گر وعده ات به ملكت نوشين روان دهند

بگـذر ز وعـده و، مي نـوشين روان بگيرولي اين را مي خواهم عرض كنم كه نقل آن حديث به چند دليل اگر سودي نداشته باشد، باري، بي ضرر ـ يا

الاقل كم ضرر است.آنچه در تاريخ انوشيروان را به عدل معروف كرده، معروفترين آنها داستان زنجير عدل است و، خانة پيرزن. بدان دارد آويخت كه هر كس شكايتي را زنجير عدل آنكه هم پيرزن خانة و دهد، تكان و شود متوسل وسيلة يك به عنوان و نكرد، كاخ جزء و نگرفت آنرا تبليغاتي از آن استفاده مي كرد، چنانكه وقتي سفير روم به انوشيروان گفت: اين خانه را چرا داخل كاخ نكرده اي كه ديوار كاخ كژ شده است، انوشيروان گفت: اين كجي

از صد هزار درستي بهتر است.69هيچكس عدل زنجير به كه مي گويند ما تواريخ متوسل نشد و بعد از هفت سال و نيم، تنها يك خر خود را بدان ماليد، همة مورخان نوشته اند از بس انوشيروان

● كار به جائي رسيده كه انتساب درختها و چوبها و سنگها و خشتها ـ و اصوال كل وجود بسياري از شهرها ـ به انوشيروان، در تاريخ، يك امتياز به شمار آمده است، چنانكه في المثل مردم تفليس و باكو پشت به كوه قاف مي دادند كه انوشيروان بناي بناي آن دو شهر دخالت داشته و عادل در

شروان را هم به انوشيروان منسوب ساخته اند.

Page 118: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 120

عدل داشت كسي ظلمي نديده بود كه شكايت كند، ولي هيچ كس ننوشت كه شايد مردم از ترس دور و بر آن نيامده اند. من اين ترديد را بعد از هزار سال به تفصيل به

زبان آورده ام، و اينجا تكرار نمي كنم.70شاعر بزرگوار ما مي فرمايد:

به عدل نام انوشـيروان71 بزرگ شده استنه زين سبب كه بلند است طاق ايوانش....مورد در باشد، داشته موردي عادل، عنوان اگر ابتداي در او كه است مورد آن در تنها انوشيروان، حكومت خود، يك نظام ماليات بندي تازه ايجاد كرد، و مميزان خاص به دهات فرستاد، و دستور داد در مالياتي كه سالها بود براساس مميزي دفاتر قديم دريافت مي شد، بود، كرده قباد شروع را كار اين البته كنند. تجديدنظر واقعة از بعد انوشيروان و بود، كرده شروع دير ولي

مزدك آن را تمام كرد....حديث ضرري ندارد

بلي، اگر انوشيروان دوات بر سر دبير كوفته باشد، و هزار ظلم ديگر كرده باشد، چون در اين مورد، يعني در مورد اهميت ماليات بندي جديد او، و اينكه از امالك بائر و خراب ماليات بقايا نميگرفتند و تاريخ ساكت مانده و

به او ظلم كرده است،....شده واقع مظلوم كه ظالم، يك از بايد درين جا دفاع كنم، و آن انوشيروان عادل است. زيرا، اهل تحقيق مي دانند كه اين اصالحات او چه اثري در عمق روستاهاي

ايران داشته است.عدل خواهي، آب ده اشجار را

ظلم چبود؟ آب دادن خـار را

عالوه بر اينها، حديث ولدت في زمن ملك العادل است، ضررش تعريف عدل ندارد، براي كسي ضرري آنجا بدانيم؟ عادل در كجا را انوشيروان كه آنجاست آنجا يا بسته، كار به عادالنه اي دقيق ماليات بندي كه ما كه اينست مثل درست انداخته؟ راه مزدك كشي كه مشروطه خواهي را عيب بدانيم بدان دليل كه عين الدوله صدراعظمش شده است، و بالنتيجه همة كارهايي كه در عصر مشروطه شده باشد، به حساب عين الدوله، همة آنها

را ظلم و استبداد بدانيم.حتي همان زنجير عدل، و همان خانة پيرزن را هم كه من تخطئه كردم، در طي تاريخ و طول تاريخ چون يك كاربرد مثبت داشته، لزومي ندارد و احتياجي نيست كه از آن چشم پوشي كنيم. چون بسياري از پادشاهان، با

تشبه به همين رفتار، اندكي به عدالت نزديك شده اند.حتي مورخين و فيلسوفان قرون جديد نيز از توفيق انوشيروان در خدمات اجتماعي غافل نبوده اند و زمان او را، زمان اوج فرهنگ ايراني و آريايي به شمار مي آورند، و چه بهتر آنكه اين نكته را از قلم استاد زرياب خوئي

بخوانيم، كه:- عندليب آشفته تر مي گويد اين افسانه را...

بلوغ تمدن هااين زرياب كه من اين مقاله را به افتخار او نوشته ام، ميان طبري و فردوسي مقايسه اي كرده، در مقاله اي كه نظري بسيار مهم ابراز داشته است، و من قسمتي از آن را در يادوارة خود زرياب نقل مي كنم، و به قول معروف، مثل آن قزويني ايام عبيد، تير را از خود حريف مي گيرم

و به طرف خود او پرتاب مي كنم. زرياب ميگويد:72«... شپنگلر عقيده دارد: تاريخ جهان، تاريخي كه بطور مستمر و بالانقطاع و از مبدء معيني آغاز شده تاريخ، ندارد. وجود شود، منتهي حاضر زمان به و تاريخ فرهنگها و تمدنهاست، و اين فرهنگها و تمدنها مانند كه هستند هم از مجزا و مستقل واحدهاي مونادهاي اليب نيتز، دربسته و سربسته، و به اصطالح و زنده شخصيت فرهنگي هر هستند. پنجره بدون مستقلي است كه خصوصيات موجودات زنده را از هر جهت دارا است ـ خصوصا از جهت دوران تولد و كودكي و جواني و رشد و بلوغ و كهولت و مرگ. با خواندن شاهنامه، كسي كه از نظريات شپنگلر آگاه است متوجه اين نكته مي شود: فرهنگي در سرزميني و هوشنگ و كيومرث شدن پيدا با ايران نام به طهمورث و جمشيد آغاز مي شود. اين دوران كودكي آن است. پس از گذراندن يك دورة بحراني به مرحلة

● مردم اردستان دست پيش گرفته، پيش از آنكه كنند، منتسب انوشيروان به صورتي به را خود آمده اند و انوشيروان را به خود منتسب ساخته اند، و حرفشان اينست كه وقتي قباد از تيسفون فرارا پناه (هپتالي) هياطله قوم به تا ميرفت، شرق به ببرد، در يكي از دهات اردستان به دختر كدخدا دل باخت و آن دختر را به زني كرد و يك شب در آنجا ماند و فردا رفت... دختر دهقان از بستر آن شب، پسري آورد كه او را خسرو نام كردند. .... در اردستان، اين خسرو به دبستان هم رفته و هشتاد كودك هم كالسي داشته است! اين داستان

را حمزة اصفهاني نوشته است.

Page 119: Ettelaate siasi 295

121شماره 295/ بهار 1393

نوجواني مي رسد و فريدون و ايرج و منوچهر ظاهر مي شوند، پس از آن دوران جواني و غرور و افتخار است، و رستم كيخسرو و كاوس روزگار كه است آنگاه با ظهور زرتشت و گشتاسب دورة بلوغ عقالني در دوره اين و فرامي رسد خردمندي و كهولت و عصر ساسانيان ـ و مخصوصا دورة انوشيروان به اوج خود مي رسد، و بعد دورة خسروپرويز دورة ضعف و انحطاط و پيري به سرعت فرا مي رسد، و با جنگ

قادسيه و مرگ يزدگرد، اين فرهنگ نيز مي ميرد.سرنوشت اقوام، سرنوشت شپنگلر، نظر در ضرور، و محتوم است سرنوشتي و فرهنگهاست، انسان را آزادي و اختياري نيست.... پس، و در آن، بيان بلكه نيست، تاريخ حقيقت، در نيز، شاهنامه سرنوشت و تقدير است، اما پيش بيني اين سرنوشت نه برپاية علمي است، بلكه از روي اطالع از سرنوشت ستارگان و افالك حركات روي از كه است ازلي همة كه است عقيده پاية اين بر و مي آيد، به دست اعمال بشري، يك باره، در لوح محفوظ و در حركات پيچ درپيچ ثوابت و سيارات محفوظ و مضبوط است

و تخلف در آن محال.همين امر را انوشيروان، در خواب ديده بود:

كه نوشين روان ديده بود اين بخوابكـزين تـخت بـپـراگنـد رنگ و آب

چـنان ديـد كـز تـازيـان صـد هـزارهـيـونـان مـسـت و گـسـسته مـهار

گـذر يـافـتـنــدي بــه ارونــد رودنـمـانـدي بـر ايـن بوم و بر تاروپود

هـم آتـش بـمردي بــه آتـشـكــدهشـدي تـيـره نـوروز و جـشن سـده

از ايــوان شـــاه جــهـان كـنـگــرهفـتـادي بـه مـيــدان او يــكــســره

كـنـون خـواب را پـاسـخ آمـد پـديدزمـا بـخـت گـردن بـخواهد كشيد»....

زرياب عقيده دارد كه در برابر فردوسي، طبري ـ كه از بزرگان و ائمة اسالم است ـ به علت نظرگاه تاريخي خودـ حوادث جهان و انسان را به طور مستمر و مسلسل، به بشر تاريخ او نظر در مي كند. ذكر خود روزگار تا واحدها و اتم هاي مستقل از يكديگر منقسم نيست، بلكه جريان واحدي است كه در آن هر يك از افراد و اقوام، نقش خود را بازي مي كند، و عنايت الهي با ارسال رسل ايشان، همه را پيمبران و راهنمائي مردم و به وسيلة و در رودخانه اي ـ كه نام آن تاريخ است، به سوي مقصد

معلومي ـ كه روز رستاخيز است مي برد...»73زنجير عدل ازبكي

در مملكتي كه وقتي يك خر، گردن فرازي مي كرده ماليده انوشيروان زنجير عدل به را تن خود كه روزي عدل از بالنتيجه و خارانده74 آن با را خود گردن و جاي ديگر كه آدميزاد است، شده بهره مند انوشيرواني

خود دارد....هيچ بگويم حديث عدل، بهتر يا زنجير عدل، اين كار كه نكرده باشد، همينكه آدمي مثل عبدالكريم خان از حكام چراس را ـ كه در ازبكستان حكومت ميكرده عدل زنجير روز، دو هفته، هر «در تا واداشته ـ است مي بست، بار عام داده، قاضي و مفتي را حاضر گردانيده، ـ و امرا كه در امور مملكت داخل بودند ـ ايشان را نيز حاضر كرده، به مهمات مسلمانان اشتغال مي نمودند...»75

خودش يك معجزه است....و باز پادشاهي مثل اكبر ـ كه خودش از نژاد مغول و تيمور بود، وادار مي شد تا باز داستان زنجير عدل را تكرار كند، و آن وقت ترازو (ميزان)، شمشير (آهن) را هم كنار آن بگذارد، و آية فصيح قرآني نازل بر عدل را و بالبينات رسلنا لقدارسلنا ميفرمايد كه بخشد تجسم انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط، وانزلنا

الحديد فيه بأس شديد، و منافع للناس....

مسكن انوشيروانياشرف امير ديگر، مغول زادة كه يك مي بينيم باز و چوپاني در تبريز، «...زنجيري كه زنگها بر اطراف آن بسته بودند از در كرياس مكنت اساس خويش بياويخت، و آن را زنجير عدل نام نهاد، هر كس به دادخواهي مي آمد، يافته، وقوف اشرف ملك تا مي جنبانيد، را زنجير آن

احوالش مي پرسيد...»76و ما مي دانيم كه همين ملك اشرف چوپاني، وقتي

به عدل معروف انوشيروان را تاريخ ● آنچه در كرده، معروفترين آنها داستان زنجير عدل است و را آويخت كه هر كس عدل پيرزن. زنجير خانة و تكان دهد، و متوسل شود بدان دارد شكايتي خانة پيرزن هم آنكه آنرا نگرفت و جزء كاخ نكرد .... وقتي سفير روم به انوشيروان گفت: اين خانه كژ كاخ ديوار كه نكرده اي كاخ داخل چرا را شده است، انوشيروان گفت: اين كجي از صد هزار

درستي بهتر است.

Page 120: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 122

كه خواست مردم تبريز را زير مهميز قدرت خود بكشد، تاتيل نزول نموده، از آن نديد كه: «در بهتر هيچ راهي نوشيروان ناميـ كه قبچاقي او بودـ به خاني برداشت، و او را انوشيروان عادل خوانده، در آذربايجان و اران رايت

استقالل برافراشت...»77و روزي كه امير اشرف اصفهان را محاصره كرد، يك ابواسحق شيخ طرف از ـ محمود عمادالدين كرماني، سپاه با جنگ در و ميكرد، اداره را اصفهان اينجو ناچار كرماني وزير اين و خورد، شكست آذربايجان سكه و خطبه در اصفهان به نام انوشيروان عادل خواند، به راه سرخ سكه كردند «و ملك اشرف، و هزار دينار

نطنز متوجه آذربايجان گشت».78براي موارد، اين همة در انوشيروان، اسم درواقع ن واقعي ترك و فارس، يك دريچة اطمينان، و يك مسك

براي تب هاي سياسي و اجتماعي به شمار ميرفت.وزير كرماني حق داشت، دستش به انوشيروان عادل ساساني كه نميرسيد، دست زد و دامن انوشيروان عادل

قبچاقي را گرفت، كه گفته اند:دستـت چـو نـمي رسـد به بي بي

دريـاب كـنـيـز مـطـبــخـي راطاس عدل

ببرم كه بسيار شهرت دارد، نام از يك مغول ديگر اغلب مورخين ما از غازان خان مغول ـ كه عمري كوتاه داشت ـ به پادشاه عادل نام برده اند. او در واقع از همين نماد و سمبل عدل ـ كه انوشيروان منشأ آن بود ـ استفاده كرده بود، منتهي به جاي زنجير عدل، براي اينكه قضيه تكراري نشود، طاس عدل را به ميان آورد، و بعد از آنهمه قتل و غارت و بي رسمي هاي عصر مغولي كه امالك و زنان و اموال مردم به تصرف اين و آن آمده بود، واقعا ببينيد اين سمبل و نماد، چه خدمتي به اين مردم كرده

است.يك وقت روستائيان به غازان خان شكايت بردند كه

ماليات سي وسه ولي برميداريم، محصول سي ودو ما، مي دهيم. (چون مبناي سالشماري مالياتي را قمري كرده بودند، و هر سي وسه سال قمري، برابر يك سال شمسي دفع اين ظلم را كرد، و كسر مي آورد!). غازان خان اوال سال شمسي ختائي را جانشين سال قمري كرد؛ و ثانيا دستور داد كه طي اين سي سال گذشته، هر كس ملكي از ديگري خريده، قبالة آن را بشويند، و از نو قيمت بزنند و قباله بنويسند. (حدس من اينست كه فهميده بود كه بسياري از اين قباله ها در سي سال گذشته به زور گرفته

شده و بدين بهانه آنها را لغو اعالم كرد)....ديگر آن كه، چون قاضي در محكمه نشيند، طاسي پر آب بر كرسي پيش خود بنهد، و هر دعوي كه مقطع يابد ـ صكوك قديمة آن را در آن طاس ـ كه موسوم است به

طاس عدل، بشويد....ديگر آنكه هر دو وثيقة مخالف يكديگر [كه] در ـ باشند داشته شرعيه مناقشة هم با كه دوكس دست ظاهر گردد، ائمه و علماء دارالعدل... كما ينبغي تحقيق آن قضيه نمايند، و حقيقت هر يك از آن دو تمسك كه به ظهور پيونددـ به صاحبش داده قباله باطله را در طاس

عدل بشويند...»79

صندوق عدلكه است تحول اين مظهر كه چيزي آن خوب، ارزش آيا مي نشاند، عدل طاس سر بر را چنگيز زادة آن را ندارد پايه گذار و مخترع آن، كسي شود كه مردم و روايت ها به و كنند، افتخار او به نسبت رساندن به

صورتهاي گوناگوني، نژاد خود را به او رسانند؟اين همان چيزي است كه هزار و اندي بعد از آن، در تقليد به به صورتي پادشاهان، نيز، قرن نوزدهم ميالدي مراسم جزء در هدايت مهديقلي خان پرداختند. آن از

عدالت ناصرالدين شاه مينويسد:«...صندوقي به اسم صندوق عدالت در شهر نصب كردند، كه متظلمين تظلم خودشان را در آن بيفكنند و به شاه برسد. از بس اراذل و اوباش اراجيف در صندوق انداختندـ صندوقها را كندند و موقوف شد. محل تعجب است كه طبع اين مردم بيشتر به طرف هزل و لغو مايل

است. هر كاري را به مسخرگي مي كشانند...»80و اين همان چيزي است كه به عنوان «صندوق عدل

ناصري» شهرت يافته بود.با نسبت به ميكند افتخار عرب خليفة يك وقتي به را حقي چنين طبعا ايراني حاكم يك انوشيروان،

اضعاف خواهد داشت....81

● «... گويند، در سفر عتبات، در كنار طاق كسري، [ناصرالدين] شاه، به اطرافيان گفته بود:

ـ من عادلترم يا انوشيروان؟پس از تملقات، حضار گفته بودند: شما.

شاه ميگويد: به چاپلوسي گفتيد، لكن: من عادلترم، انوشيروان مثل بوزرجمهر در اطرافش بودند، و در

اطراف من شماها هستيد...»

Page 121: Ettelaate siasi 295

123شماره 295/ بهار 1393

تشبه به عدلاين تظاهر به زنجير عدل، حتي تا روزگار خودمان هم ادامه داشت، و ميگويند اين حلقه هاي بزرگ آهني كه در جلو مجلس سناي سابق ـ و مجلس شوراي اسالمي الحق ـ توي هم گره خورده و از زمين تا آخرين طبقه كاخ سر به آسمان افراشته است، نماد و نمودي از همان به گريزي مقصودش آن، سازندة و بوده عدل زنجير

صحراي كربالي عدل بوده است....اين زنجيري است كه حتي ناصرالدين شاه را هم، در

هنگام زيارت عتبات از يادآوري آن غافل نمي كند.كسري، طاق كنار در عتبات، سفر در گويند، ...»

[ناصرالدين] شاه، به اطرافيان گفته بود:ـ من عادلترم يا انوشيروان؟

پس از تملقات، حضار گفته بودند: شما.شاه ميگويد: به چاپلوسي گفتيد، لكن: من عادلترم، در و بودند، اطرافش در بوزرجمهر مثل انوشيروان

اطراف من شماها هستيد...»82مثل اينكه خود انوشيروان هم اين بازي عدل، باورش نهصد كرماني، يك را انوشيروان عدل حرف نبوده. سال پيش، خيلي ظريف تعبير كرده، آنجا كه مي گويد: من گفت: ملوكي؟ عادل ترين تو گفتند: را «نوشروان عادل نيستم، اما ظلم تنها كنم، حشم و لشكر بر رعيت

من ستم نتوانند كرد...»83اين حرف را صد سال پيش ازين، حاج مال صادق قمي، در نامه اي كه به ناصرالدين شاه نوشته اينطور بيان

مي كند:«... وقتي در حضرت نوشيروان، از عدلش وصف ها راندند، گفته بود:ـ عدلي ندارم، ولي كاري كرده ام كه غير

از خودم درين ملك، كسي قدرت بر ظلم ندارد...»84بر اين مطلب را مرحوم سيد ضياءالدين طباطبائي، ايران «در ميكرد: بيان اينطور بيستم، قرن روايت طبق هيچكس دشمن ظلم نيست، مردم دعوايشان بر سر اين است كه چرا من ظلم نمي كنم.» الزم به يادآوري است كه اين سيد طباطبائي نيز خود را به گونه اي منتسب به

انوشيروان ميدانست.سادات يزدگردي

يك وقت هدايت اهللا حكيم الهي كه از مريدان سيد او بود، در خلوت، به شوخي به ضياء و نديم و محرم

او گفته بود:ـ آقاي سيد ضياءالدين طباطبائي، شما اصوال چون از نژاد عرب هستيد، مردم ايران، به هرحال با نظر خوشي

به شما نمي نگرند، خصوصا كه بعض تعصبات هم ـ مثل خوردن دوغ در مجلس مهماني رسمي اول صدارت خود ـ درنظر مردم نشان داده ايد و پيشنهاد ساختن خيمه گاه

كربال را كرده ايد.يزدگردي ما سادات آقا، بود: سيد ضياءالدين گفته و شهريار و سپس يزدگرد به نصفم الاقل من هستيم، انوشيروان آنگاه و هرمز سپس و خسروپرويز سپس مي رسد. تو پدرسوختة چنگيز حسب تيمور نسب طغرل

تكين عرب پور هندي زاده چه ميگوئي؟....

يادداشتها1. يعقوب بن ليث بن معدل بن حاتم بن كيخسروبن اردشيربن (يعقوب ليث، انوشيروان... هرمزدبن پرويزبن خسرو قبادبن باستاني پاريزي، ص 75) البته مي تواني رشتة همين نسبت را

بگيري و آن را برساني تا طهمورث ديوبند.2. خاقان ترك، يا به قول بلعمي خاقان چين، همسري داشت سخت با نفوذ «كه تركان را همه كار به دست آن بود، و خاتون نتوانست باز برده بود همي را دختري [بود]، خرس به كوه استدن، بهرام برفت و آن خرس را بكشت و آن دختر را بستد و به خاتون باز داد...» (ترجمة بلعمي تصحيح پروين گنابادي، اشاره خاتون به باالخره بهرام اينكه از بگذريم ص 1087)

كشته شد.«وقاضي ابوسعيد عبداهللا بيضاوي رحمة اهللا عليه در نظام التواريخ مي آورد كه [نسب] ملوك شروان از نسل بهرام چوبين است (تذكرة مي رسد....» بابكان اردشير به پشت به چند بهرام و ملوك باب در (58 ص خاور، چاپ سمرقندي، دولتشاه شروان و نسبت آنها به انوشيروان روايت ديگري نيز داريم. البته قيام بهرام چوبينه را اهل تاريخ قيام يك شاهزادة باقيماندة اشكاني عليه ساسانيان مي دانند، ولي به هرحال اردشير هم با

اشكانيان قوم وخويش بوده است....3. ترجمة بلعمي، ص 1077؛ عالوه بر آن روايت است كه حكومت انوشيروان عادل خسرو جانب از چوبين «بهرام انوشيروان هرمزبن بر او و داشت، را آذربايجان و ارمينيه بخارا، تاريخ (حاشية جنگيد. خسروپرويز با و كرد خروج

ملوكي؟ عادل ترين تو گفتند: را «نوشروان ●گفت: من عادل نيستم، اما ظلم تنها كنم، حشم و

لشكر بر رعيت من ستم نتوانند كرد...»طباطبائي، مرحوم سيد ضياءالدين را مطلب اين بر طبق روايت قرن بيستم، اينطور بيان ميكرد: «در ايران هيچكس دشمن ظلم نيست، مردم دعوايشان بر سر اين است كه چرا من ظلم نمي كنم.» الزم به يادآوري است كه اين سيد طباطبائي نيز خود را

به گونه اي منتسب به انوشيروان ميدانست.

Page 122: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 124

مالزاده، گلچين معاني، ص 25). سامان خداة هم خود را از اوالد نوشزدبن بهرام چوبين بن بهرام جشنس مي دانست، و اين بهرام از ري بود، و او از قبل كسري هرمزبن نوشروان والي بنابراين 2، ص 110)، فصيحي، ج (مجمل بود.. آذربايجان همة راهها به رم ختم مي شود و همه به صورتي به انوشيروان

راهي پيدا مي كنند.4. قابوسنامه، اسكندربن كيكاوس چاپ مرحوم نفيسي، ص2؛ «فلك المعالي منوچهرابن شمس المعالي قابوس بن وشمگيربن زيارـ سيزدهم پدر او كاووس بن قباد برادر انوشيروان العادل

است به طبرستان» (مجمل فصيحي ج2، ص 143).ديالمه هم «گويند ايشان از نژاد بهرام گورند» (تاريخ بناكتي، تصحيح دكتر جعفر شعار، ص 220)، و ما مي دانيم كه بهرام قباد و قباد، پدر او و فيروز، پدر او و يزدجرد، پدر گور بسياري كه است دليل همين به ظاهرا بود، انوشيروان پدر را خود فرزندان نام گهگاه مازندراني، شخصيت هاي از انوشيروان مي گذاشته اند، و ما ميدانيم كه مرداويج بن بسو، با مادر انوشيروان بن منوچهربن قابوس ازدواج كرده بود و در

عين حال خطبه به نام طغرل سلجوقي خوانده بود.(ابن اثير، ذيل حوادث 434هـ/1043م.)

حبيبي، عبدالحي تصحيح سراج، منهاج ناصري، طبقات .5ص 266، و البته باز مي دانيم كه يزدجرد پسر شهريار، و او پسر شيرويه و او پسر خسروپرويز، و او پسر هرمز و او پسر

انوشيروان بوده است.شروان اين .77 ص روملو، حسن بيگ احسن التواريخ، .6شاه به سال نهصدوشش هـ/1500م، در جنگ با شاه اسمعيل كرده پياده اسب از را او قزلباشان خورد، شكست صفوي را متصرف يراق و اسب وي از تن جدا ساختند، و سرش با جسد را او بعد سر او را شناختند، از اسب، جسد شده،

وصل كرده بسوختند(؟). (ايضا ص65).7. خالصة التواريخ، تصحيح دكتر احسان اشراقي، ص 293.

ابوبكر قطبي اهري، مقدمه و حواشي 8. تاريخ شيخ اويس، هـ، 1373 الهه، Baptist van Loon Johannes بن قون لون،

چاپخانة اكسلسيور، 1921، ص 156.9. شرفنامة بدليسي، تصحيح محمد عباسي، ص 474.

به را خود نسب نيز هستند دينبلي كه اخشيدي كردهاي هم بلخ برمكي هاي با عين حال در و مي رسانند انوشيروان قوم و خويش هستند. بنابراين برمكي نيز كه خود را از زمان يعني نژادند ازين مي دانستند بلخ موبد موبدان خسروپرويز

پسر فيروز چهارم پسر انوشيروان10. تاريخ آل مظفر، شيرين بياني، ص 84، نقل از جهان آراي قاضي احمد غفاري؛ زامباور، معجم االنساب واألسرات، ص

.38711. روايت دكتر اقتداري.

12. عقدالعلي تصحيح مرحوم عامري، با مقدمة نگارنده، ص 145 و 147.

13. تاريخ اجتماعي كاشان، حسن نراقي، ص 59.14. نسائم االسحار من لطائم االخبار، ناصرالدين منشي كرماني،

تصحيح مرحوم محدث ارموي، ص 78.15. آثارالوزراء، ص 260.

16. چند سال پيش وقتي من در باب كتاب دكتر محمود افشار

مطلبي در مجله آينده نوشتم، در مقايسة او و داور گفتم: «...دو راه مي شود در زندگي انتخاب كرد: يكي راه طبيعي احتياط ـ كه آرام، مثل تقي زاده هر حرفي ميزند با «اگر» و «احتماال»، و «حتي االمكان» همراه باشد، و حتي يك مسألة بديهي تاريخي دو هزار سال پيش را هم با كمال احتياط و وسواس بيان كند. آن وقت ممكن است نود سالي هم عمر باشد ـ و مثل همين جناب دكتر افشار، آدم بماند و بعد از شصت سال، چاپ دوم ترجمة رسالة دكتري دورة جواني خود را هم با چشم مسلح

غلط گيري كند.يك وقت هم ميشود آدم مثل علي اكبرخان داور، يك ماه قبل از گذشتن رساله اش، نتيجة بيست سال تحصيل خود را زير پا مي گذارد و در پاي وزارت به سر مي دود، مي آيد و در مجلس شورا وارد مي شود و در مجلس خلع سلطنت قاجار به نفع سردار سپه، تهران را زير پا مي گذارد و شب و روز با تلفن پيغام و مقاله و تهديد و تطميع همه را موافق مي كند و و وزير مي شود و دادگستري را زيرورو مي كند و با تيمورتاش و وثوق الدوله و سردار اسعد، هم گام، پيش مي تازد و هر چند در منازل وسط راه يكي يكي ازين همراهان از پا مي افتند خم به ابرو نمي آورد و وقتي به او مي گويند: مواظب خود باش

ميگويد: خيالتان جمع باشد، من تا هستم وزير هستم.او درست مي گفت: يعني تا آن حد مريد شده بودـ يعني مسلط بر خود و بر نفس خود، و ارادة خود ـ كه وقتي احساس كرد پانزده ده از پس يعني نباشد، وزير است ممكن ديگر كه اقتصادي سياست در كردن، كار ساعت پانزده سال روزي

وزارت ماليه شكست خورد، وقتي از شاه وقت پرسيد:ـ پس چه كنم؟ و او گفت: برو بمير!

او بي اختيار، همان شب، سمي مهلك (يعني ترياك) در آب حل كرد و نوشيد، و صبحگاه، آفتاب زمستان تهران بر كالبد آينده، (مجله گرفت. تابيدن پهلوي مقتدر مالية وزير سرد زمستان 1358، ص 856) اين حرف را من از آن جهت مي زنم كه مرحوم تقي زاده نيز كه سر پنج شش پادشاه را به گور كرد و خود بر تخت چرخ دار به رياست سنا رسيد، نيز نصيحت مخلص را مركوز خاطر داشته. مي گويند او نه تنها از چراغ قرمز هيچوقت رد نمي شد ـ برخالف همة ما ايرانيها كه رد مي شويم و جان سالم هم بدر مي بريم ـ بلكه حتي در عبور از چراغ سبز هم احتياط ميكرد. وقتي مرحوم مينوي به او گفته شماست. با عبور حق ديگر سبز چراغ تقي زاده، آقاي بود: جواب داده بود: درست است، ولي آمديم و ماشين نايستاد، تكليف چيست؟ صبر كن يك ماشين بيايد و پشت چراغ قرمز

بايستد، آن وقت ما در پناه او با خيال راحت مي رويم!عباس مرحوم تصحيح اسفنديار، ابن طبرستان، تاريخ .17

اقبال، ص152.يزدجردبن كيخسروبن شاه حسن بن فخرالدوله ملك .18شهرياربن اردشير ابن كينه خوار بن شهريار بن اردشيربن كينه شهرياربن ابن دارا رستم بن كينه خواربن شهرياربن خواربن سرخاب بن باد شروين بن قارن بن شهرياربن سرخاب بن جد العجم فيروزالملك بن قباد بن كيوس بن شاپوربن

انوشيروان العادل. (طبرستان مرعشي،ص122).ص رضوي، مدرس تصحيح گلستانه، مجمل التواريخ .19

.190

Page 123: Ettelaate siasi 295

125شماره 295/ بهار 1393

اقبال مرحوم تصحيح اسفنديار، ابن طبرستان تاريخ .20ايران، آشتياني، ص 153، و هم چنين خاندانهاي حكومتگر ابوالفضل قاسمي، ج 2، ص 9. جاماسب برادر كهتر قباد پدر

انوشيروان بوده است. (تاريخ طبرستان مرعشي، ص 5).بنده نمي خواهم همه آنها را كه نسبت به انوشيروان ميرسانند، از نوع «شاهزاده بدو»هاي جهانباني سيستان و بلوچستان بدانم. (اژدهاي هفت سر، چاپ دوم ص 73). وقتي سلطنتي منقرض ميشود بسياري به گدائي به روستا ميروند، و البته گدايان روستا هم، به قول سعدي به وزيري پادشا. و آن اوليها پسران وزير ناقص عقل هستند و دومي ها روستازادگان دانشمند. اما اين را هم از قول خود مازندرانيها مي توانم بنويسم و آن اينكه بعد از قتل كيوس برادر انوشيروان و قتل عام «بيش از پنجاه هزار تن رهي» كه همه از ياران مازندراني او بودند، طبعا خانوادة او تا پايان سلطنت ساساني ديگر نتوانست جان بگيرد، و جيل جيالن، يعني گيالنشاه نيز، بار و بنه و ته ماندة اساس بزرگي و سلطنتي خود را جمع كرده، و به قول مالشيخعلي، «...خود، به لباس مجهول، با دو رأس گاو بار كرده، از كنار دريا به طرف سوخراي، آذروالش درگاه به و آمد، مازندران و طبرستان نوكر شد، چون مرد غريب بود، وي را نمي شناختند و با دو بار كرده، بدانجا رفته، اسمش را به گاوباره تعبير رأس گاو كردند...» (تاريخ مازندران، مالشيخعلي، چاپ دكتر منوچهر ميخواهند چه هر گيلك ها و لغت شناسان ص32) ستوده، تعبير اين قدرت ها، پايان براي تاريخ حكم در من بگويند، را از هر تعبير ديگري به واقعيت نزديك تر مي دانم. گمان من آنست كه بسياري از گيله مردها كه نژادشان خيلي بيشتر و پيشتر از گاوباره و گيالنشاه و انوشيروان باال ميرود، و خود در واقع فرزندان همان آماردها هستند (گيله آمارد = گيله مرد)، اين حرف مرا رد نكنند (يونانيان رودخانه قزل اوزن يا سفيد رود را آمورد يوس نوشته اند كه مرز ميان آماردها و كاسي ها

بوده است.)21. سنگ هفت قلم، چاپ دوم، ص 54؛ آن چنان كه مرحوم شمس الدين تندر كيا شاعر و نويسندة معروف نسبت خود را پسر نوري فضل اهللا پسر هادي پسر كرده: شمس الدين نقل آسيه دختر مال محمد تقي نوري پسر علي محمد مستوفي، پسر تقي پيشكار آقا محمدخان قاجار، و باالخره او پسر... تا به پادوسبان و زرين كمر و قارن و باالخره گيالنشاه ملقب و ميرسد. جاماسب پسر نرسي پسر فيروز پسر گاوباره به عموي واقع در و است، ساساني قباد برادر جاماسب، اين

انوشيروان بوده است.(نسب نامه را تندركيا در مجله شاهين سال 1333 چاپ كرده) تنها نكته اي كه من برخوردم اين است كه چرا از پشت سوم مالمحمد دختر آسيه به را نسبت پدر، جاي به مرتبه يك تقي نوري ميرساند. يك مورد ديگر هم گفتگو در نسب پير مرتضي از اوتاد اردستان است كه نسب خود را از طرف مادر

به انوشيروان مي رسانده است....اين نسبت افتخاري از جانب مادر، آدم را به ياد آن شوخي

ميرساند كه مي گويند: به قاطر گفتند: پدرت كيست؟جواب داد: اسب آقا دائيم است.

و ميگويند بچة حالل زاده به خالويش ميرود!22. سنگ هفت قلم، چاپ دوم، ص 54.

عادل انوشيروان دستگاه عدالت پادشاه امجاد اوالد از .23است (جامع مفيدي، ص 621).

گفت. امارت ترك نموده ادهم ابراهيم سلطان متابعت .24(جامع مفيدي ص 621).

25. چون بيدار شد سه تار موي در دست او مانده بود، فرمود كه أمسيت جاهال و أصبحت عالما (تاريخ جعفري يزد، ص پيش بود بم در كه موي تار آن مي كردم تصور من .(131بم به عامر بمي، شايد توسط عبداهللا بن ابراهيم شمس الدين آمده و با چوب شجره در مسجد او نهاده شده است، و سپس يافته (شاه منصور، ص 33) و انتقال به محمد مظفر ميبدي بعد طبعا به يزد و بافق منتقل شده و همانست كه تا سالها بعد در خاندان «آثاري ها» باقي مانده بود. اما حاال معلوم مي شود كه مويي كه در يزد بوده، توسط همين شيخ، در خواب از سر پيامبر كنده و جدا و در مشت او باقي مانده و بعدها در حفظ آن كوشش شده است. محمد مفيد مستوفي بافقي هم يك تار

موي را نوشته است.26. جامع مفيدي، ص 623.

او با شخصي نام، گندم گل بود مطربه اي جميلة «عورت دعوي داشت. به اتفاق داخل مزار منور آن جناب شده، گل گندم قسم ياد نمود و چون حق به جانب مدعي بود، گل گندم

در همان روز پژمرده گشته از پاي درآمد....27. تاريخ جديد يزد، احمد كاتب، تصحيح ايرج افشار، ص

.17028. مجمل فصيحي، ج 2، ص 44....

ص دهباشي، علي چاپ شيرازي، فرصت آثارالعجم، .29.60

30. هم گر به معني بافنده و جواله است.هميشه من .231 مهراز، ص رحمت اهللا شيراز، بزرگان .31نسيم خاك اين ميگفت: كه هميشه آن سعدي ميكردم فكر شيراز است يا مشك ختن، چند شد كه يكباره آنجا را ترك كرد و سالها و سالها (سي سال) در بيابانها و غربت، حتي به داشت؟ علتي آيا نكرد، شيراز به رو ولي پرداخت كار گل از خدا كه پنهان نيست از شما چه پنهان، من تصور مي كنم شايد مهمترين آن همين بود كه آدمي به استناد اينكه از اوالد و داشت ملك الشعرائي دعوي شيراز در است انوشيروان شاه هم همواره بافنده را تائيد ميكرد، درحالي كه او سعدي

آخرالزمان بود!شمس فخري در معيار نصرتي گويد: «...شيخ سعدي رحمه اهللا در هجو موالناي مرحوم مجدالدين همگر رباعيئي گفته است رباعي آن و است كرده اصلي جمع ياء با را اماله الف و

اينست:هر كـو زمـصادر بـه اسـامـي نـرسد

از بـخـت بـد و سيـه گلـيمي نـرسدهمـگر كه به عمر خود نكردست نماز

مـعذور بــود گـر بـه امـامـي نـرسـدو هر چند روا نيست، اما با آن بزرگ، بدين قدر مضايقه نتوان ايرج قزويني، گردآوري يادداشتهاي مرحوم از (نقل كرد...» افشار ج 9 ص67) البته شعر، سعديانه نيست، شايد هم كالم نوعي تلفظ محلي از گليم بوده باشد، ولي به هرحال سعدي

در شيراز از دست اين يزدي دلش خون بوده است.

Page 124: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 126

32. شرح احوال خواجه نصير، مدرس رضوي، ص 289، به نقل از تذكرة دولتشاه.

.19 ص يزد، شعراي تذكرة 84؛ ص دولتشاه، تذكره .33دولتشاه ميخواهد بگويد مناسبات سعدي و مجد خوب بوده البته اين حرف را قبول دارم، ولي رقابت شاعرانه است. من را هيچوقت نبايد فراموش كرد. مجد همگر آدمي هنرمند بود. او در عين خوش خط بودن، تندنويس هم بوده است. مؤلف خزانة عامره گويد روزي در مجلس بهاءالدين محمد جويني از تندنويسي سخن ميراندند، مجدالدين همگر گفت من مي توانم سلجوقنامه را در يك روز بنويسم؛ و به فرمان بهاءالدين، آن

كتاب را در يك روز نوشت و....(مقدمه اسمعيل خان افشار بر سلجوقنامه، چاپ خاور ص8).

34. شهداهللا كه رباعي بسيار لطيف و پر احساس است و حق دارد كه سعدي را به گريه اندازد به شرط آنكه گريه از حسادت نباشد. خواجه همگر با تمام رجالي كه معاصر سعدي و حتي است آن جمله از داشته، حسنه مناسبات بوده اند او ممدوح مجمع اآلداب تلخيص در الفوطي ابن ديوان. صاحب همين گويد: مجدالدين همگر را در محضر موالنا نصيرالدين طوسي ديدم. پيري خوش سيما و با محاسن بلند و صورتي خوب و خلقي نيكو بود. او نيز چند سالي بعد از سعدي يعني در 695

هـ/1296م. در گذشته است.يك توهم به ذهن بنده آمده كه ناچارم گناهان مجد همگر را پاك كنم مگر خدا از سر تقصيرم بگذرد. ما شنيده ايم كه سعدي را خواجه نصيرالدين طوسي چوب زده است (سنگ هفت قلم، ص 305 بنقل از كتاب قصص العلماء تنكابني). البته تا قبل از انقالب همه به من ايراد ميكردند كه اين نقل را درست مدان و روي آن تكيه مكن كه خواجه نصير هيچوقت سعدي را چوب نمي زده، و مرحوم دكتر حميدي شيرازي چند بار ـ بعد از آنكه 68 روز در اوين آب خنك خورده بود ـ به من اعتراض ميكرد. امروز كه هيمنة مقام ملك الشعرائي همگر و مهاجرت سعدي، و مالقات خواجه نصير با همگر پيش چشم من است خداي نكرده، خداي نكرده، زبانم الل، زبانم الل، آيا نمي شود تصور كرد كه درين مالقات، شاعر ملك الشعراء، خشت همكار خود را كه بهتر از خود او شعر ميگفته، پاي كار برده باشد؟ صحبت بودند جوانتر دو هر كه است مرگشان از قبل سال چهل از انوشيروان و ملك الشعراء و نام جوي و مقام خواه، اين نوادة فارس، آن سعدي آخرالزمان شيرازي فراري از شيراز و استاد دانشگاه بغداد و هم نشين رجال دربار مستعصم باهللا و وزراء و انشاد كن! شيطان شعراي عباسي و قصيده در مرثية مستعصم ميگويد در همين جلسة مالقات مجد همگر و خواجه نصير، شايد، زمينه براي چوب خوردن سعدي به بهانة مرثيه آسمانيه

فراهم شده است:آسمان را حق بود گر خون ببارد بر زمين

بر زوال ملـك مسـتعصـم امـيرالمـؤمنـينمعاصران ما كه هيچكدام سعدي نبوده اند چقدر از بد حسودان و غمازان صدمه خورده اند؟ سعدي و ملك الشعرائي فارس

كه ديگر جاي خود دارد.همان قول به كرده ام، كه توهمي ازين من، براي اكنون،

سعدي:ـ جاي عذر آوردن است، أستغفراهللا العظيم!

باز هم نصيحت سعدي را فراموش كرده ام:هـزار مرتبه سـعدي ترا نصـيحت كرد

كه حرف محفل ما را به مجلسي نبري!همان مؤلف مقصود هم شايد 151؛ ص تحفه العالم، .35سالطين بهمني دكن بوده باشند كه آخرين آنها تيپو صاحب،

صاحب بهترين شاهنامه بود.36. سفينه هندي، بهگوان داس، تصحيح عطاءالرحمن، چاپ

پتنه، 1958م، ص 237.37. حماسه كوير ص 345

38. روزنامه اطالعات، مورخ 13 شهريور 1354....39. سفرنامة سايكس، ترجمة سعادت نوري، ص 272.

البته غير از شازده بدوهايي هستند كه هنگام مرزبندي، .40بود. ديده بلوچستان در ميرزا امان اهللا جهانباني شاهزاده

(اژدهاي هفت سر ص73)41. سفرنامة فراهاني، تصحيح مسعود گلزاري، ص 62 و 75،

ايضا به كوشش حافظ فرمانفرمائيان، ج 2، ص 79.42. شروان: بناها انوشروان، سميت باسمه ثم خففت باسقاط

شطراسمه. (معجم البلدان).43. روضة الصفا، هدايت، ج 8 ص 384.

آتش بوتة باشد، «درمون» همان جاز پاريزيها، قول به .44گيرا كه تنها براي سوختن در تنور بكار رود، و تا تازه است خوراك خر باشد.ملخها زير بوته ها پوره ميگذارند، و يك روز مي بيني هزارها ملخ از زير يك بوته بيرون مي ريزد، درحالي

كه هيچكس نميداند پدر و مادرش كيست؟45. ابن جني موصلي، او امام بود واز جمله شاگردان ابوعلي فارسي بود، پدر او «جني» غالمي رومي بود و ديوان متنبي را

شرح كرده بود. (مجالس المؤمنين، ج 1، ص 554)قصيدة هجويه اش علت به نصراهللا، محمدبن عنين ابن .46تاريخ شد. تبعيد يمن به شام از ايوبي صالح الدين توسط «عزيزي» را نوشته، فوت حدود 634هـ،/1236م. (ريحانة االدب، كرمان خانزادگان به كرمانيها بعض چنانكه .(128 ج 8ص

مي گويند: اينها اوالد آقا محمد خان خوجه هستند!47. زياد پسر پدرش، در تاريخ از كفر ابليس معروفتر است.

(حماسه كوير ص 275).48. چند تا ابن جماعه داشته ايم و معروفترين آنها قاضي القضاة گفته هجوش در شاعر حمامي نصير كه بود بيت المقدس

بود:صـحب االمـور الـمطاعة قاضي القضاة المقدس فـقـال لـي ابـن جمـاعة سـألتــه عــن ابـيـه

فوت: 733هـ/ 1333م. (ريحانه االدب، ج 7 ص 446)49. دكتر رياض احمد، در احوال او يك كتاب 966 صفحه اي نوشته كه 150 روپي قيمت آنست! (قومي زبان، چاپ پاكستان،

مارس 1989 ص 55).50. كشاورزان پس از آنكه تخم را كاشتند، براي اينكه شيارها تخته يك يعني مي كنند، تخته را آن شود آبگير و مسطح و مي كشد، را تخته گاو و شخم) (به جاي گاو به مي بندند آن بر تخته كمي سنگين شود، كشاورز خودش اينكه براي تخته قرار ميگيرد، منتهي براي اينكه تعادل خود را حفظ كند هيچ راهي ندارد جز اينكه دم گاو را بگيرد و سپس گاو را براند. آنها كه در كشتزار زندگي تعادل خود را حفظ مي كنند

Page 125: Ettelaate siasi 295

127شماره 295/ بهار 1393

دستشان به دم گاوي بند است. كه الدنيا مزرعة اآلخرة!51. دولتشاه سمرقندي، 85

ظلم آنقدر زوزن ملك اين و 125؛ دولتشاه ص ايضا .52براي افتخاري تنها نه بدو نسبت كه است كرده كرمان در افتخارالدين ندارد، بلكه شايد موجب ننگ هم باشد. (وادي هفت واد،ص 318)، تنها يك مورد آن فرمان به هم دوختن

لبهاي يك روحاني است.53. به گمان من الزم نيست اين هياطله را در چين جستجو سكونت نيز خراسان قهستان در ازينها قبائلي گويا كنيم. داشته اند كه در صدراسالم هم عبداهللا بن عامر با آنها جنگيده است. (ترجمة تاريخ طبري، ص 2156) راه فرار قباد از طريق اردستان بدين دليل توجيه مي شد كه خواسته باشد از طريق ميان بر خود را از تيسفون به اصفهان و از آنجا به طبس رسانده

باشد.54. يقال ان انوشروان ولدبها (معجم البلدان). يعني در اردستان

زاده شد.مجله طباطبائي، محيط محمد سيد باستاني، اردستان .55استاد استناد روايات مذكور، بر و يغما، سال دوم، ص 97؛ فقيد خودمان حبيب يغمائي در ذيل مقاله آقاي محيط مرقوم داشته اند كه با توجه بدين روايات مستدل، قطعا اين افتخار را بايد از اردستان دانست كه زني از آنجا برخاسته كه چون

انوشيروان فرزندي پرورده است.حاال ديگر هيچ كس نيست كلبعلي خان را بي صدا كند!

ابومسلم سردار خراسان، دكتر 56. حماسة كوير، ص 461؛ يوسفي، ص 31.

مجلس رئيس نايب طوالني، دوره هاي افسر، شاهزاده .57ادبي انجمن رئيس و بود. رضاشاهي عصر ملي شوراي

فرهنگستان.58. محمدبن عبدالرزاق بن عبداهللا بن فرخ بن ماسا بن مازياربن گشسب آذر بهرام بن خسروبن كنارنگ بن كشمهان بن گاه به كه ـ بهرام فرخ زادبن آفريدبن داد بن گودرزبن دستور كه بوزرجمهر فرخ پسر ـ بود اسپهبذ خسروپرويز نوشيروان بود...» و البته ميرسد تا به جمشيد... (بيست مقالة

قزويني، ج 2، ص 75).59. تاريخ كردستان، مردوخ، ج 2، ص 35.

60. شيطان پرستان يا يزيديها....61. در تاريخ بيهق (ص 43) تصريح به نام انوشيروان دارد: ولدت في زمن ملك العادل انوشروان ... تاريخ بيهق در اوائل

قرن ششم هجري (12 ميالدي) تأليف شده است.62. ترجمة تفسير طبري، تصحيح حبيب يغمائي، ص 346

63. تاريخ بناكتي ، ص 6464. آثار باستاني لرستان، حميد ايزدپناه، ج 1، ص 482

1368 بهمن فروهر، مجله ـ زارع اردشير يادداشتهاي .65ص21

66. تاريخ بناكتي، تصحيح دكتر شعار، ص 162؛ عقيدة من اينست كه يك رباعي بوده به زبان پهلوي ـ از نوع رباعيات منتهي است. داشته قافيه نيز آن و هر چهار مصراع ـ خيام قافيه ها دگرگون شده. از يكي آهنگ، و ترجمه، وزن و در پيش ريشة (چاردانه) رباعي كه بگويم كه اينست مقصودم «نشايد آخر عبارت همين اگر يعني است داشته اسالم از

جابجا با دهيم، تغيير دانش؟ چه مرا عبارت به را دانست» سرودست رباعي يك است موجود كلمات همين كردن

شكسته بدست مي آيدگـيتي كـه خداي كـرد، كـوشش چه مرا؟

عمري كه تمام نيست، خـواهش چه مرا؟گيتي كه هميشه نيسـت؟ رامش چه مرا؟

شايد كه نه شايد است، دانش چه مرا؟....67. آثار تاريخي لرستان، حميد ايزدپناه ج 2، ص 551

68. نشرية دانشكده ادبيات و معارف اسالمي مشهد ص 327؛ روم امپراطوران كاخهاي بر وقتي محمد، سلطان خود البته بسفر افكند، دستور دست يافت، و تخت پوست را در كنار داد به خط خوش، اين شعر فارسي را بر ديوار بنويسند ـ با

اينكه خودش آن را به زبان آورد:پرده داري ميكند در كاخ قيصر عنكبوت

بـوم، نوبت مـي زند بـر گنبد افراسياب69. شايد هم از صد هزار راستي؟...

70. نون جو، ص 274دربارة استرآبادي فزوني را تسميه وجه عجيب ترين .71انوشيروان گفته و آن اينست كه «به فرمان نوشيروان، در يك كشتند، زنادقه از را هزار كس دويست به قريب چاشتگاه، كسري را از آن روز باز نوشيروان گفتندـ يعني جديدالملوك» (بحيره ص 624)، درينجا كلمه نو در اول اين اسم، فزوني را

گول زده است!72. مقالة دكتر عباس زرياب خويي، مجلة يغما، 1356، ص

.6773. مقالة دكتر عباس زرياب خوئي، مجله يغما، 1356، ص

.7174. احمد خان گيالني عقيده دارد كه اين حيوان، خر نبوده، نون جو، به باب رجوع شود اين بوده است، در استر بلكه

چاپ دوم، ص260.ا.اف. از تاريخ، شاه محمود چراس، توضيح و حواشي .75

اكي. موشكين چاپ مسكو، 1976، ص 15....76. حبيب السير، ج 3، ص 236؛ نون جو، ص 275

77. حبيب السير ج 3، ص 23578. روضة الصفا، ج 5، ص 564

79. حبيب السير، ج 3، ص 163؛ مار در بتكده، ص 180. خاطرات و خطرات، هدايت ص 75؛

آيتي، ج 1، ص عبدالمحمد ترجمة ابن خلدون، العبر، .81.572

علي محمد تصحيح هدايت، مهديقلي ايران، گزارش .82مي كند: اضافه خبر اين ذيل در هدايت ص116؛ صوتي، «جاي آن داشت كه بگويند: شما خودتان خواستيد! مقصود هدايت اينست كه شما هيچكس را اطراف خودتان نگذاشتيد

ـ جز ما. شما اميركبير نمي خواستيد. ما را مي خواستيد.83. عقدالعلي، چاپ دوم، ص 84.

84. مقاله آقاي مدرسي طباطبائيـ خاطرات و اسناد، انتشارات وحيد، ص21.

Page 126: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 128

يافته اند طوالني نسبة سلطنت كه پادشاهاني همة و كمك از داشته اند، توفيق هايي سياسي زندگي در و هم فكري وزيران و مشاوراني برخوردار بوده اند كه خود صاحب ايده، و به عبارت ديگر «انديشه ساز» و «انديشه زا» بوده اند. در واقع همين وزيران بوده اند كه يك خاصه و شاخصيتي، هم به دورة وزارت خود، و هم به سلطنت

پادشاه زمان داده اند.البته قصد من درينجا بيان اين مطلب نيست كه اين وزيران هر چه كرده اند صواب بوده يا خطا، و به عبارت «واقعيت» فداي را «حقيقت» درينجا نميخواهم ديگر كنم. زيرا چه بسا رفتار بسياري از آنان از نظر «حقيقت» اخالق يا حتي سياست، قابل توجيه نباشد، ولي اين نكته توفيق آنان ـ كه يك «واقعيت» است در هست كه راز تاريخ ـ موكول به اين است كه عموما صاحب انديشه، و

به قول سعدي «صاحب نظر» بوده اند.من نميدانم چطور ميشود، دوران طوالني شاپور دوم عمر سال هفتاد از بيشتر ماه 9 كه را، ساساني پادشاه هدايت و حمايت به جز است!1 كرده سلطنت خود، وزيراني امثال «كات»2 قرين توفيق شناخت؛ مگر وقتي مادري در بستر زايمان است، يا روزهايي كه شاهزاده اي در كوي و برزن با هم ساالن گوي مي بازد، مملكت خود يك كه است پادشاهي شاپور اين ميشود؟ اداره بخود وپانصد سال سلطنت هزار دو مدت كل از سي وپنجم

ايران را به خود تخصيص داده است.

سلطنت طوالنيمن خصوصا به اهميت مسؤليت وزيران، در تاريخ ايران اشاره مي كنم كه ميزان شركت آنان در امر حكومت

روشن شود.اگر اطالع ما از دوران وزارت «كات» ـ وزير شاپور ساساني ـ كم باشد، دربارة بسياري از وزراي ديگري كه دوران سلطنت طوالني پادشاهان معروف ايران را درك

كرده اند، اطالعات قابل توجه داريم.ما مي دانيم كه بيست درصد كل ايام پادشاهي ايران را تنها ده پادشاه به خود اختصاص داده اند، كه از آنجمله شاپور و اشكاني) ششم و بيست (اشك سوم بالش سلطان و ساساني، و خسروپرويز انوشيروان و بزرگ، محمود غزنوي، و عضدالدوله ديلمي و سنجر سلجوقي و شاه طهماسب صفوي و شاه عباس بزرگ و ناصرالدين شاه قاجار جمعا 452 سال را (18/8 درصد كل 2500

سال را) دربرگرفته اند.اگر پادشاهان، اين خود كه دارم اطمينان بنده روزي سر از خاك بردارند، انصاف خواهند داد كه اگر با وزيران مفاوضت نتيجة مشاورت و توفيقي داشته اند صاحب نظر خودشان بوده استـ هرچند بسياري از آنها، از را وزيران آن حيات ريشة خودشان، شده اند ناچار

خاك درآورند و تنشان را به خاك بسپارند.افسوس كه ساسانيان، منابع تاريخ اشكاني را از ميان برده اند، وگرنه امروز مي دانستيم كه از چه كساني به نام وزير، اشك بيست وششم كه از 147 تا 191 يعني حدود

44 سال براين مملكت حكم رانده، بهره برده است.بالش حدود يك شصتم كل تاريخ ايران را به خود

اختصاص داده بود.بوذرجمهر كه از روستاهاي مرو آمده بود بيشتر ايام زندان به آخر عمر او بود. را وزير انوشيروان سلطنت اسناد طبعا و درگذشت، كوري در و شد كور و افتاد خدمت او هم بايد از بين رفته باشد. با همه اينها، كدام از كه هست ما مدن سياست و عملي حكمت كتاب

نظريات و ايده هاي بوذرجمهر خالي مانده باشد؟ن ما مي دانيم كه در تاريخ دو هزاروپانصد سالة مدوما، بيش از سي پادشاه هستند كه دوران سلطنت آنان از انوشيروان آنان از سي سال تجاوز كرده است، و يكي است كه از 531 تا 579 پادشاه بود و در واقع يكي از دورة كل پنجاهم يك حدود كه است پادشاهي چهار

وزيران، خارمغيالن بيابان سياست*

* برگرفته شده از «حماسة كوير»

Page 127: Ettelaate siasi 295

129شماره 295/ بهار1393

تاريخي ما را به خود اختصاص داده. اما مگر مي توانست مثل آدمي اينكه بدون يابد خالصي مزدك طوفان از بزرگمهر، نظام امور را براساس انديشه هاي سياسي خود آخرين تا را خود شخصيت و باشد؟ داده سروسامان لحظة حيات حفظ كند؟ بيهقي بيخود نيست كه ميگويد: وقتي بزرگمهر را به زندان مي بردند، مردم بر سر راه او صف كشيده و مي گفتند: «ما را از علم خويش بهره دادي و هيچ چيز دريغ نداشتي تا دانا شديم. ستارة روشن ما بودي كه ما را راه راست نمودي، و آب خوش ما بودي پر ميوة ما بودي كه مرغزار كه سيراب از تو شديم، و گونه گونه از تو يافتيم... و تو نيز از آن حكيمان نيستي كه از راه راست بازگردي...» گمان كنم همين تظاهرات مردم، كمي بوذرجمهر را مغرور كرده بود و به ضررش تغيير كه خواست ازو انوشيروان وقتي زيرا شد، تمام باد! مرا، مردمان، ملك دراز رويه دهد، گفت: زندگاني حكيم و دانا و خردمند روزگار مي گويند، پس چون من از تاريكي به روشنائي آمدم، به تاريكي باز نروم كه نادان

بي خرد باشم».3 گوئي به زبان حال مي گفت:خطر مرگ نه چيزي است كز آن ترسد مرد

زنـدگـانـي بتر از مـــرگ خـطـرهـا دارداو پرسش براي انوشيروان، زندان، در وقتي حتي،

آدمي فرستاد و دستور داد كه:بگويش كه چون بيني اكنون تنت؟

كـه از مـيـخ تيـز اسـت پيراهنتبزرجمهر، در كمال قدرت:

چـنـين داد پاسـخ به مرد جوانكــه روزم بـه از روز نـوشيـروان4

البد، آدمي كه در برابر سوءاستفادة فرماندهان نظامي اين را لشكر كه داد نبايد «رضا مي گفت: و مي ايستاد آنان وحشت از كودتاي (يعني باشد» تمكين قدرت و «بر اينان: كه انوشيروان مي گفت به داشت)، و صريحا آن در همه و ندارند، شفقت و رحمت واليت مردم كوشند كه كيسة خويش پر كنند، و غم واليت نخورند، و رعيت را نيكو ندارند»5 مسلما چنين آدمي اينقدر حق را او انوشيروان ساله پنجاه موفقيت هاي در كه دارد سهيم بدانيم، زيرا او بود كه صريحا به نابرابريها اعتراض

مي كرد و حتي يك روز:چـنيـن گفـت بـا شـاه، بوذرجمهر

كه يكـسر شگـفت است كار سپهريكـي مـرد بـيـنـي كـه بـا دستگاه

رسـيـده كالهـش بــه ابــر سيـاه

كه او دست چپ را نداند ز راستز بخـشش فـزونـي نداند زكاست!

يـك از گـردش آسـمــان بـلــنـدسـتاره بـگويـد، كه چونست و چند

فلـك رهنـمونـش بـه سـخـتي بودهـمـه بـهـر او شـوربـخـتـي بود...

قانون جهانياگر اميرنصر ساماني 30 سال تمام با موفقيت حكومت كرد، از آن بود كه وزيري انديشه زا چون جيهاني داشت وزارت سال سي از پس م. هـ/913 301 سال از كه تمام داد دستور اول روزهاي همان در او درگذشت. قوانين اساسي كشورها را جمع و ترجمه كنند، در واقع او مي دانست كه در برابر تز «مذهبيـ سياسي» اسماعيليه، هيچ راهي نيست جز اينكه او نيز نظام حكومتي مناسب

با اوضاع روز فراهم آورد....6وزارت طفلي به كه را مردي بفرمائيد، تصور شما هشت ساله انتخاب شده ـ و طفل را «سعد خادم برگردن خويش نشاند و بيرون آمد تا بر وي بيعت كردند» ـ چه نظمي بايد در كارها بدهد. اين نصربن احمد ـ كه 38 پادشاه آن نكرد، و طبعا سي سال عمر بيشتر سال هم بود ـ (يك هشتادم كل شاهنشاهي)، بدون همت چنين و شود، سامانيان ة العقد در ميتوانست چگونه مشاوري تمام مدايح رودكي را به خود اختصاص دهد: بوي جوي

موليان آيد همي...كمتر نظام الملك خواجه از درينجا مخصوصا بنده صحبت ازو بسيار آن از پيش زيرا مي زنم، حرف كرده ام، فقط اشاره مي كنم كه او ضمن 29 سال و 9 ماه وزارت دو ـ يا سه پادشاه ـ سلجوقي، در واقع با تنظيم ثابت حكومتي روش و اساسي قانون يك سياستنامه، براي قوم تركمان ـ كه براين مملكت تسلط يافته بودند

طوالني دوران ميشود، چطور نميدانم من ●بيشتر ماه 9 كه را، ساساني پادشاه دوم شاپور از هفتاد سال عمر خود، سلطنت كرده است! جز به حمايت و هدايت وزيراني امثال «كات» قرين توفيق شناخت؛ مگر وقتي مادري در بستر زايمان است، يا روزهايي كه شاهزاده اي در كوي و برزن بخود خود مملكت مي بازد، گوي هم ساالن با

اداره ميشود؟

Page 128: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 130

ـ پديد آورده بود....دشمن گور

بيشتر اما كرد سلطنت سال 35 ديلمي عضدالدوله بزودي نمي رفت، خواب به شبها بود، بيمار اوقات ـ درگذشت سالگي 48 در و شد صرع بيماري دچار و چهار سال آخر عمر را اصوال دچار صرع و ديوانگي و فراموشي بود.7 خوب، آدمي كه در 12 سالگي پادشاه شده و قسمت عمده عمر را بيمار بوده، خود بخود كه نميتواند بر بغداد مسلط شود و بند امير بسازد و فيلخانة عضدي بنا كند و صدها و هزارها اثر خير برجاي گذارد (كه بند فريمان ـ به روايتي ـ و بند امير فارس يكي از قبرستان از آنقدر هم پيري در كه درحالي آنهاست)، ميترسيد كه دستور داد تمام قبرستانها را ديواركشي كنند تا هنگام عبور چشمش به قبر نيفتد؛ و نام «گور» را تبديل

به فيروزآباد كرد كه از اسم گور بدش مي آمد!سلطان بيسواد

آيا جز اينست كه وزيراني مثل نصربن هارون مسيحي و مطهربن عبداهللا8 و عبدالعزير حكار نويسندة معروف، موجب پيدايش اين موفقيت ها شده باشند؟ تصور نرود كه پادشاهان آن روزگار، مثل امروز، هر كدام سه چهار زبان مي دانستند، و تحصيل كرده بودند؛ بلكه بايد عرض كنم كه حتي بعضي مثل سلطان سنجرـ كه نزديك شصت سال بر تخت شاهي فرمانروا بوده ـ اصال سواد نداشتند! بتواند خود او داشت، امكان طوالني9 مدت درين آيا غزها و ماوراءالنهر و بغداد خليفة با را سياسي روابط و قراختائيان و غوريان و اسماعيليه روشن سازد؟ چنين انس آبادي ابوالقاسم مثل وزرائي، كمك به جز كاري و خواندن كه پادشاه يك عهده از همداني، درگزيني

نوشتن نمي داند امكان پذير خواهد بود؟....

انگشتري امانسعدي درباره ابوبكر سعد مي گفت:هـم از بـخت فرخنده فرجام تست

كـه تـاريـخ سـعـدي در ايام تستدوران كه نبود سعدي اين كه مي دانيم ما ولي سي وچهار سال و شش ماه و يازده روز سلطنت اتابك را روبه راه كرد، بلكه آنطور كه ميدانيم، وزير يزدي باهوش از را مملكت ماهرانه آرتيست بازي يك با كه بود او محبوس سپيد قلعة در «ابوبكر زيرا بازداشت، انقالب بود، و خواجه غياث الدين يزدي كه وزير و مدبر ملك بود، [پس از مرگ اتابك سعد پدرش]، واقعة او را (يعني مرگ پدرش را) پنهان داشت و انگشتري وي را به قلعة سپيد فرستاد و پسرش اتابك ابوبكر را از بند بيرون آورده حاضر گردانيد و در خرگاه برانداخته با امراء لشكر گفت كه: اتابك مي فرمايد كه ولي العهد ابوبكر است. امرا كمر در گردن انداختند، و بدين طريق، اتابك شد.10 و وزير نيكونهاد خير مردي كه ـ مسعود «ابوالمفاخر ديگرش بود، تا به مرتبه اي كه اعداء را به نيكوئي مقابله كردي11

نيز درين موفقيت ها سهم اعلي و اكبر داشته است.اين استحاله اي كه در عصر مغولي پديد آمد تا سردار خونخوار ياساپرست تبديل شد به سلطان محمد اولجايتو كه كاسه آش را به دست ميگرفت تا سيدي بياشامد، و اينكه آخرين امير قبچاقي عهدملك اشرف بن تيمورتاش نامش بجاي طوغا و توجي تبديل به «انوشيروان عادل» معنوي نفوذ و وجودي اثر مگر نيست بود،12 شده يا همداني، فضل اهللا رشيدالدين خواجه مثل وزرائي خواجه تاج الدين عليشاه گيالني (مرگ 724 هـ / 1323 م.)، گرچه «در دولت مغول ـ كه در ايران زمين سلطنت كرده اند ـ از وزراء، غير او، كسي به مرگ خود نمرد»!13

هرچند گويا او نيز خودكشي كرده است:رحم اگر هست، همان در دل مرگ است، از آنچ

ايـن هـمـه مـرغ اسـيـر از قـفـس آزاد كـنــدهمه مسجد جامع گوهرشاد مشهد را ديده اند، و آن را مربوط به روزگار 43 ساله سلطنت شاهرخ تيموري مي شمارند، شاهرخي كه بغداد و كرمان و تبريز و قندهار بنام او كوس خطبه مي زدند، اما كمتر كسي مي داند كه وزارت «خلعت م. 1417 / هـ 820 سال در شاهرخ خوافي احمد پير غياث الدين خواجه قابليت قامت بر به خطير امر آن در پيراحمد، و خواجه يافته... چست نوعي شروع نمود كه هم رعايت رعيت مرعي بود، و هم در اموال سلطاني فوتي واقع نمي شد، و مدت سي سال،

تنها را ايران پادشاهي ايام بيست درصد كل ●از كه داده اند، اختصاص خود به پادشاه ده آنجمله بالش سوم (اشك بيست و ششم اشكاني) خسروپرويز و انوشيروان و بزرگ، شاپور و ساساني، و سلطان محمود غزنوي، و عضدالدوله ديلمي و سنجر سلجوقي و شاه طهماسب صفوي و شاه عباس بزرگ و ناصرالدين شاه قاجار جمعا را) سال 2500 كل درصد 18/8) را سال 452

دربرگرفته اند.

Page 129: Ettelaate siasi 295

131شماره 295/ بهار1393

قلم، زرين وزير آن تدبير به حسن عالم، ممالك بيشتر طراوت بهشت برين و لطافت كارخانة چين داشت.»14 اين وزير حتي بعد از مرگ شاهرخ (850 هـ/ 1446م.) هم باز، گيرودارهاي بي امان شاهزادگان تيموري را چند صباحي ميانجي گري كرد. گوئي، گردونة تاريخ، مسئوليت هدايت ايام فترت تيموري را، به عهدة روستاي خواف

سپرده بود تا پير احمد را مشير و مشاور شاهرخ سازد.ما مي دانيم كه شاه طهماسب صفوي «بچة زمان جنگ چالدران» بوده و طبعا آن شكست عظيم، در روحيه او تأثير فراوان داشته، و به همين سبب از عثماني مي ترسيده است، بايد جستجو كرد و جاي پاي ده تن وزيري كه مملكت را نگاهداشته و بدست جانشينان شاه طهماسب سپردند پيدا كرد (يكي از آنان غياث الدين منصور دشتكي

و ديگر شمس الدين خبيصي بود).شاه طهماسب از 930 تا 984 هـ (=1523-1576م.) يعني 54 سال سلطنت كرد. او بيشتر عمر را دچار بيماري وسواس بود و چنان بود كه وقتي به حمام مي رفت گاهي از صبح تا عصر در حمام مي ماند، و شيخ عزالدين عاملي دو رساله «در اصالح امر وسواس» و «رسالة الوسواسيه» را براي رفع همين بيماري شاه طهماسب نوشته بود15، و چنانكه مي دانيم، آخر كار، شاه طهماسب در يكي ازين حمامهاي 12 ساعته خود، بر اثر استعمال نورة زهرآلود

جان به جان آفرين تسليم كرد.16مسلم است كه توفيقات شاه عباس بزرگ در سلطنت 1587 = هـ تا 1038 996) ساله خود يا 42 ساله 40تا 1628م.) به كمك وزيراني چون حاتم بيك اردوبادي ولي خان مثل وزيري گرفته؛ افشار صورت ولي خان و عباس شاه پيش را بيكتاش خان پسرش سر وقتي كه انداختند، پدر با پاي خود سر پسر را مثل توپ فوتبال پرتاب كرد و گفت «سزاي كسي كه به ولي نعمت خود خيانت كند اينست».17 شاه عباس نيز حدود يك شصتم

تاريخ ما را به خود اختصاص داده بود.(وفات زنگنه اگر صدارت 22 سالة شيخ علي خان 1101 هـ/ 1689م.) نبود، دولت صفوي پيش از پايان 27 سالة سلطنت شاه سليمان ودوران سي سالة شاه سلطان سليمان شاه زمان از البته بود؛ پذيرفته پايان حسين، خاطرات خوش نداريم ولي غافل نباشيم كه در زمان او، به قول شاردن، در اصفهان 160 مسجد و 48 مدرسه و 273 حمام وجود داشت و حدود نيم ميليون جمعيت در

اصفهان زندگي مي كردند.كه است، بوده اين وزيران: اين گرفتاري منتهي

نه شده اند: سرطال» «دو چوب اوقات از بسياري آنها را نه مراكز قدرت حق آنها را پذيرفته اند، و مردم

دريافته اند....بنده متحيرم كه چرا شاعر ما، همه را به يك چوب

رانده و گفته است:اهل دولت نشود هر كه نشد اهل فساد

تا كه دندان نخـورد كـرم، طالئي نشودو حال آنكه هزار سال پيش، بيهقي بزرگ، ميفرمود

كه «بي وزير، كار راست نيايد»!شاه بيايد به تخت...

طبعا بودند برخاسته مردم ميان از كه وزيران اين اغلب در حكومت جانب خلق را مي گرفته اند و كوشش مصون و محفوظ هم را دائرة سلطنت شكوه داشته اند وزراي اغلب روزگار در سبب به همين و نگاهدارند مقتدر، شاه، به قول انگليسها تنها سلطنت مي كرده است نه حكومت! و به همين دليل در جزء و كل امور، اختيار و مطالعه و اهل ذوق كه بود يعني وزراء اين گروه با دانشمند و جامعه شناس بودند و مزاج خلق دست آنها

بود.آنچه درين سطور، به طور راهگذري، تحرير كردم، در واقع براي اين نبود كه «شريك السلطنه» براي پادشاهان بزرگ بتراشم. هيچ چيز نباشد، الاقل اين هست كه قدرت انتخاب و درك خود پادشاهان را مي رساند، عالوه بر آن، همه مي دانند كه «مردان بزرگ، اطرافيان بزرگ تر از خود

دارند».شايد بهترين تعبير را در مورد مقام و مرتبت وزراء، قصيده يك در مشورتي، از اجرائي قدرت تفكيك و بتوانيم كاشاني) خان (فتح اهللا شيباني ابوالنصر مرحوم او مورد ظلم حاكم كاشان اتفاقا خود ببينيم، مردي كه قرار گرفته بود و باغ وبستان او را ضبط كرده بودند و او

را آواره طهران ساخته بودند.18سپهساالر حسين خان ميرزا كه هنگام آن در ـ او دالك زاده با تدبير از صدارت عزل و مأمور خراسان و در

● بوذرجمهر كه از روستاهاي مرو آمده بود بيشتر ايام سلطنت انوشيروان را وزير بود. او آخر عمر به زندان افتاد و كور شد و در كوري درگذشت، و طبعا اسناد خدمت او هم بايد از بين رفته باشد. با همه اينها، كدام كتاب حكمت عملي و سياست مدن ما هست كه از نظريات و ايده هاي بوذرجمهر

خالي مانده باشد؟

Page 130: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 132

واقع تبعيد شده بود ـ قصيده اي گفت كه چند بيت آن مناسب مقام است و نقل مي شود:

شـاه فـرستـاد خواجه را به خراسـانكار خراسان به ساز كرد و به سـامـان

ليكـن اگـر مي نشاندي اش به سرصدركـار دگـرگـونـه بـود و حال دگرسان

حشمت شـه برهـمي گذشت به عيوقدولـت شـه سرهمـي فراشت به كيوان

شاه ببايد به تخت و، خواجه بـه مسندتـا نـشود كـار ديـن و ملك پـريـشان

خـواجـه اگـر نيـستي به صدر وزارتملك به سان تني اسـت كش نبود جان

رو سير خـسروان رفـتـه نــگـه كـناز گه گـلشـاه تــا بــه دورة خـاقـان

هـر ملكي را بـه ملـك بـوده وزيـريواسـطة كـار ديـن و دولـت سلـطـان

با همه دست قوي كه داشت، به هارونكرد قوي پشت خويش، موسي عمران

ورچه به فرمانش باد و ديو و پري بودبـاز بـه آصـف نـيـاز داشت سليمان...

شـاه قـوي تـر نبد ز خسـرو و كاوسداشت وزيري به دست خويش چودستان

نـيـز انـوشيـروان كـه شـاه جـهان بودخـواجـه بدش چون بزرجمهر به ايران

وز مدد رأي فضل سـهـل بـه مـأمونسهـل شد آن كـارهـاي مشكـل ديوان

احمد عبـدالصمد بد آنـكه به خوارزمكـرد چـنـان كـارهـاي خـوب نمايان

ملكت سلجوقيان به خواجه اي از طوسبـود بـه سـان عـروس خرم و خندان،

شاه19 هـم آغاز پـادشاهي خود داشتخـوب يـكي خواجة بزرگ به ايوان...

بـاز بـه تضـريـب چنـد سـاعـي نمامخواجه جدا شد زكار و رفت زطهران..

بـاز پـس آمـد ز روس و شـاه بدو دادمملـكت طـوس و شهرهاي خراسان...

گفت ـ چو بونصر ـ اين حكايت بشنيدزان پس كانگشت خود گزيد به دندان:

خـواجـه حسـين نـبـي، سپـهبد اعظمآن چـو حسـين عـلـي، ستـودة دوران

سخـت دريـغ است اگـر نباشـد با شاهدر سفر و در حضر، به بزم و به ميدان...

خواجه ببايد به صدر ملك و به پيششصف بـزرگـان زترك وتـازي و دهـقان

تـيـغ به دسـتي گـرفـته، خامه به دستيدرد بـر اعـداء و بـرمـوافق درمــان...

او مرموز مرگ و مشهد در سپهساالر كار پايان كه است نكته اين گوياي خود 1880م) هـ/ 1298)داستان خواجه نظام الملك در عصر قاجار نيز تكرار شده بود، چه، آنطور كه نوشته اند ميرزا حسين خان هم براي خود، سواران، و در واقع گارد مخصوص تشكيل داده حسين خان ميرزا مخصوص غالمان تن «پنجاه و بود، صدراعظم از سواران بختياري بودند.»20 غالماني كه آدم

را به ياد غالمان «نظامي» خواجه نظام مي اندازند.نظرات و سياسي زندگي باب در اندكي كه اين مناسبات از و كردم صحبت گذشته وزيران اجتماعي آنان با سالطين سخن به ميان آوردم و حضور وزير را در بسياري از مسائل مملكتي امري متحتم و قطعي شمردم

بدين دليل بود كه خصوصا چند نكته را بازگو كنم:

ارزش شوراـ نخست اينكه، بگويم امر شوري و مشورت چيزي نيست كه با مشروطه پيدا شده باشد، و اصل كلمة وزارت كه به معني مشورت است، امري است كه با سياست مدن هميشه همراه و آميخته بوده است و شايد بايد اين غلط و مي گويند گاهي كه كنيم اصالح تا حدي را مشهور بود استبداد بود از مشروطه هر چه قبل مي نويسند كه بود. ملوك الكالم كالم الملوك و بود الغيري» و «انا و البته همه اينها بود، ولي تنها آن گروه از پادشاهان توفيق داشتند كه اين ملوك الكالم را قبال با كالم الوزراء تركيب از قبل پادشاهان سخت كوش ترين حتي بودند. كرده

ن ما، بيش از ● در تاريخ دو هزاروپانصد سالة مدوسي پادشاه هستند كه دوران سلطنت آنان از سي سال تجاوز كرده است، و يكي از آنان انوشيروان واقع در و بود پادشاه تا 579 از 531 كه است يك حدود كه است پادشاهي چهار از يكي پنجاهم كل دورة تاريخي ما را به خود اختصاص داده. اما مگر مي توانست از طوفان مزدك خالصي يابد بدون اينكه آدمي مثل بزرگمهر، نظام امور را براساس انديشه هاي سياسي خود سروسامان داده

باشد؟

Page 131: Ettelaate siasi 295

133شماره 295/ بهار1393

مشروطه نيز بدين امر معترف بودند، چنانكه همان تيمور ـ كش شهر روستاهاي از يكي در كه روستائي لنگ بين سمرقند و بلخ ـ به دنيا آمده بود، با آنكه يك روز برپا كرد، اصفهان از مردم هزار سري منار كله هفتصد كه بود شديد چندان مازندران در او فرمان آنكه با و كارد يك بلكه هيچ، كه حمل سالح جرأت هيچكس تهمت به بسا و باشد داشته نميتوانست هم آشپزخانه چنين جرمي مردم جان مي دادند21، آري همين تيمور نيز، در «توزوك» و مجمع القوانين خود، در همان صفحات اوايل ناچار از اعتراف به استفاده از وجود وزير شده و از كه سلطنتي «...هر فرزند): به خطاب (ظاهرا گويد است شخصي چون باشد، خالي مشورت و كنكاش جاهل كه آنچه كند و گويد همه غلط باشد، و گفتار و كردارش سربسر پشيماني و ندامت بار آورد، پس بهتر است كه در تمشيت امور سلطنت خود به مشاورت و

تدبير عمل نمايي، تا آخر، نادم و پشيمان نگردي».22ثانيا، مقصودم باز تصحيح يك غلط مشهور ديگر بود، و آن اينكه ممكن است گاهي فكر كنيم كه در تاريخ حكومت بر بنا جا همه كه مشروطه از پيش طوالني مطلقه بوده، رجال و وزراء و كارداران مملكت هم همه از شاهزادگان و بستگان خاندان سلطنت بوده اند، و حال اينطور نيست، و نه آنست كه آنكه حكم اغلب و اكثر هر پادشاهي في المثل از ريش كسي خوشش آمد او را به

وزارت انتخاب كند!

فتنة شامكه معروف پادشاهان بيشتر كه اينست آن دليل كه داشته اند وزرائي معموال داشته اند، توفيق كار در روستاهاي از اغلب و بودند برخاسته عامه طبقات از امر اين و بودند، تخت پاي تا فاصله پر و دوردست نظام لحاظ از نكته اي مي كند، ثابت را ديگر نكته يك كه ـ روزگار آن تدريس و تحصيل روش و تعليماتي را بچه سيصدهزار و نداشت اجباري صورت هرچند را داشت اين خاصيت اما ـ نمي گذاشت كنكور پشت كه اگر آدمي مثل خواجه نصير از دهات طوس رغبت و شهريه پرداخت بدون مي توانست داشت، تحصيل بدون شرط معدل، خودش را به اصفهان يا بغداد برساند يا مدارس آن شهر مجانا تحصيل كند. و بهترين و در مصلح الدين سعدي شيرازي مثل شيخ ديگري آدم اگر پيدا ميشد كه شوق و ذوق شعر و ادب و عربيت داشت، ميتوانست به مدرسة نظاميه روي آورد و نه تنها حقوقي

نپردازد بلكه حقوق و كمك خرجي هم دريافت كند.23

نه داشته اند، توفيق كه وزيراني آن بيشتر اتفاقا وزيرزاده بوده اند، نه بستگي به پادشاه داشته اند. ما گمان را سدها مشروطيت انقالب قاجاريه اواخر مي كنيم را عوض كرده باشد و جاي روستائي و وزير شكسته

باشد ـ از نوع انقالب و فتنة شام كه سعدي فرمايد:وقتـي افتـاد فتـنه اي در شام

هر يك از گوشه اي فرا رفتندروستـا زادگـان دانـشـمـنـد

بـه وزيــري پـادشـا رفتـنـدـقـل پسـران وزيـر نـاقص ع

بـه گـدائـي بـه روستا رفتـنداز روستازادگان نشد، چنين كه اينست اما حقيقت ده بيرون آمدند و به شهر رسيدند و مثال بچه هاي «اكبر زعيما» و «علي كاكو» دكتر و مهندس شدند و ده خالي به گدائي به هرگز عقل، ناقص وزير پسران ولي شد، روستا نرفتند، بلكه جانشين پدران شدند و وزير و وكيل بي كاله هم باز روستائي سر بالنتيجه و ماندند، باقي

ماند.آن روز كه طبري از دوالب تا ري پياده مي دويد تا اگر بود كه برايش مسلم به محضر درس حاضر شود، درست درس بخواند، روزي او را ابوالمورخين خواهند دين و علم اهل جمع دائرة مركز بغداد در و خواند قرار خواهد گرفت. و اگر انس آبادي از انس آباد همدان خود را به مدرسه مي رساند در خود مي ديد كه احتمال دارد روزي به وزارت سلطان سنجر برسد. مقصود من اينست كه «ضابطه» بر «رابطه» بيشي و پيشي داشت. ياد دوست خوش صحبتمان سادات ناصري به خير كه هنگام فريمان و جام و خر گرد، وقتي سنگ مخطوط ديدار آن را چون دريائي از شعر و عرفان، به خط خوش بر ديوار مسجد خرگرد ديده بود، گفته بود: «قديم ها، آدمي

● اگر اميرنصر ساماني 30 سال تمام با موفقيت حكومت كرد، از آن بود كه وزيري انديشه زا چون جيهاني داشت كه از سال 301 هـ/913 م. پس از سي سال وزارت درگذشت. او در همان روزهاي را كشورها اساسي قوانين تمام داد دستور اول جمع و ترجمه كنند. در واقع او مي دانست كه در برابر تز «مذهبي ـ سياسي» اسماعيليه، هيچ راهي با مناسب حكومتي نظام نيز او اينكه نيست جز

اوضاع روز فراهم آورد.

Page 132: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 134

اگر كمي مال مي شد، مي شد قائم مقام وزير، ولي امروزه ـ اگر با سواد شود ـ مي شود استاديار دون پاية آزمايشي

موقت»!24

صاحبان مشاغلسواد كه بود اين موفقيت ها اين علت يك البته حقوق و مدرك براي نه مي شد آموخته سواد مختص آخر برج. همه باسوادهاي تاريخ ما، عالوه بر سوادشان، صاحب شغلي بوده اند كه از آن نان درمي آورده اند، و يك دليل اين دموكراسي آموزشي و انتخاب اصلح و برتري فضيلت همين است كه، وقتي نگاه مي كنيم، بسياري از عادي و كوچك خيلي مشاغل صاحبان بزرگان، اين

بوده اند.را كارها و شغل ها بعضي درينجا، مخصوصا بنده كه وابسته به رجال بوده اند نام مي برم، هم تفريحي شده آيا شما مي دانستيد في المثل اداي مقصود: است، و هم كه علي دماوندي، و داعيان اسماعيلي حسن صباح براي ابوعبداهللا اينكه يا بود؟، «نمدگر» نزاريه25، به دعوت خفيف شيرازي عارف معروف، دوك تراشي مي كرد؟ و مدرس مدرسة هرات در زمان شاهرخ تيموري به شيخ محمود مورچه گير(؟) معروف بود؛ و حمزه پدر زن شاه

نعمت اهللا ولي دستاربند بود؟26بوده بچه اي گر داس القاضي «ابويوسف اينكه يا است مقل الحال و آن چه مي شنود مي نوشت بر سفال».27 «گهواره گر» مشهد كلمكان نوزاد از شيخ عبدالرحمن و جباري حسين بنام كرمان در نويسنده يك ما و بود،

داشتيم كه به «ميرزا حسين توتون بر» معروف بود.يوسف خراساني كه حركت بزرگ نقطوي ها را عليه شيخ بود، «تركش دوز» هم مي كرد رهبري شاه عباس مهدي حكمي حكيم نامدار، «عالقبند» بود؛ و غياث الدين جمشيد كاشاني مسگري مي كرد و قاضي زاده رومي در دكان مسگري او را ديد و چون خواست اصطرالب بخرد رفت، الغ بيگ پيش وقتي و شناخت را او سواد ميزان

گفت: يك آدم پنج وجبي ديده ام كه هفت طباق آسمان را زير پا دارد! نام سبزي فروشي كه براي ابن سينا حساب و هندسه مي آموخت محمود مساح بود.28 و افضل الدين «ملهملي» قريه از اصال و داشت پيشه نجاري خاقاني

شماخي بود.29بود، ستوربان صفويه وزير زنگنه علي خان شيخ محمد حسين صدر اصفهاني وزير اعظم فتحعليشاه هم

عالف بود كه فتحعلي خان صبا درباره اش گفته بود:از كاه كشي به كهكشان شد

بر تخـت ز تـختة دكان شدما مي دانيم كه ميرزا حسين خان سپهساالر قزويني پدر كه شد بزرگ خانواده اي در مازندراني) اصال (و بزرگش دالك خاصه تراش ركن الدوله پسر فتحعلي شاه بود و به همين سبب به دالك زاده معروف شده بود30 ولي مقام و جاه او بدانجا رسيد كه خود ميرزا نبي خان ماه نوش حسين خان ميرزا و گرفت را فتحعليشاه دختر خانم بناي نخستين او گرفت. را قمرالسلطنه خانم ماه تابان حكومتي و مشورتي را در زمان تاريك ناصرالدين شاهي شوري شد مجلس هم او خانه بعدها و كرد پي ريزي ومسجد سپهساالر از كفر ابليس مشهورتر است! طالبوف

هم نجارزاده بود.ملك المتكلمين آزاديخواه مشروطه طلب «شعرباف» بود، و محمود طارابي انقالبي معروف كه مدتها مغوالن از بسياري بود.31 «غربال بند» داشت سرگردان را خوشنويسان تبريز مردمي مثل حاجي محمد «بند دوز» و شيخ محمد «بندگير» و شيخ عبداهللا «طباخ» بودند32، و مرشد معروف شيخ محمود كالبادي «سنبوسه پز» بود33، كمال الدين حسين هروي خطاط «الجوردشوي» بود34، و ملك الشعراء بهار كه اينقدر گوهر سخن را در نگين كالم دلپذير و مناسب جاي مي داد در واقع در اوايل كار «فيروزه در فقيدمان، استاد آشتياني اقبال عباس ميكرد. تراشي» ابتدا شاگرد حمامي و سپس شاگرد نجار بود. بنده ديگر از شغل هايي مثل «آهار زدن تنبان زنان»35 در عصر صفويه اسم نمي برم و از كارهايي مثل گل گيرسازي (با ضم كاف) يعني ساختن قيچي براي چيدن فتيلة سوختة شمع، ياد نمي كنم كه در واقع «گل گيرسازها» اين روزها جاي آنان را گرفته اند. موالنا فهمي كاشاني كرباس فروش بود، و شمس تبريزي معروف براي گذران زندگي «بند شلوار» عبدالوهاب خان شيرازي آصف الدوله مي بافت36، و پدر شهيد جهودانكي كه مطمئنم من و بود، «چخماق ساز» بلخي شاعر سدة سوم نيز يك نوع قرمه فروشي (يا بهتر

ماه 9 و سال 29 ضمن نظام الملك خواجه ●وزارت دو ـ يا سه پادشاه ـ سلجوقي، در واقع روش و اساسي قانون يك سياستنامه، تنظيم با براين كه ـ تركمان قوم براي ثابت حكومتي

مملكت تسلط يافته بودند ـ پديد آورده بود.

Page 133: Ettelaate siasi 295

135شماره 295/ بهار1393

بگويم كالباس فروشي) مي كرده است، كه جهودانه همان ميمون قداح رئيس باشد.37 عبداهللا بن پر گوشت رودة قرامطه و اسماعيليه كه از قريه «قوزح العباس» از دهات نزديك اهواز برخاسته بود تير تراش و كبريت ساز بود. وحمدان قرمط پيشواي ديگر قرامطه نيز كه از قريه «قس بهتر يا گاوباني بود، برخاسته ـ كوفه نزديك ـ بهرام» بگويم گاوچراني مي كرد38، و المقنع يك چشم «كازه»اي نيز اصال گازر بود و جامه شويي داشت (اينكه هميشه بر چهره نقاب داشت، شايد چيزي بوده باشد براي پوشاندن نقص چشم، از نوع پوشش چشم موشه دايان)؛ حاج شيخ باقر آهنگر بود39، و محتشم هادي نجم آبادي نوه استاد

كاشي شعربافي ميكرد و خود گفته بود:پيش از اين كز شاعري حاصل نمي شد يك شعير

از ضرورت كـرده بـودم شعر بـافـي را شـعـارروي نان غربال و بود نانوا شاگرد يزدي فرخي

سرميگرفت و به خانه ها مي برد.قفال ابوبكر مثل شغلي صفت با داريم نام صدها سكاك، سراج، حمزة ابونصر كتاني، ابوبكر (قفل ساز)، حالج معروف ـ كه پنبة عرفان را زد، و سكاكي مشهور كه صرف و نحو را پايه داد. شيخ سنجان عارف كفشگر

بود، همان كسي كه سنجر به زيارت او ميرفت:شاه سنجر شدي به هر هفته

به سالم دو كفشـكر هر بارشيخ احمد اسفنجردي يزدي صوفي بزرگوار صاحب زياري وشمگير و بود، «شومال» و خانوادگيش شغل وقتي به دستور برادرش مردوايج خواستند او را از گيالن بياورند و به تخت بنشانند، او را در شاليكارها مشغول يافتند و به زحمت حاضر شد برنجكاري و ماهيگيري از شغل خود دست بكشد و خدمت ديوان را قبول كند و لباس سياه رسمي را تنها پس از آنكه به قزوين رسيد

توانستند بر اندام او بپوشانند....سوزن و سوزنگري

اس (گوسفندفروش) اصفهاني، ميرزاي ابوالمعالي نخقريه از كه سمرقندي سوزني و هنرمند، «نطع دوز» تحصيل بخارا در و بود41 سمرقند توابع از «كالش»40 ياد كردم براي اين شغل ها را كرد سوزن سازي داشت، اينكه بگويم همه آنها كه هنري داشتند و علمي آموخته در خود نوبة به و نداشتند كسي سر بر منتي بودند، هم ديگر چيز يك ميكردند. شركت مملكت اقتصاد داشته ايم سوزنگري دكان ما پيش سال نهصد بگويم: عشق به 1173م.) 569هـ (فوت سمرقندي سوزني و

شاگرد سوزنگري، حرفة سوزنگري بياموخت و سوزني و ذوب آهن كارخانة البته ما امروز، اما كرد42، تخلص داريم تلويزيون رنگي رامبلر و كولر و پيكان و مونتاژ ولي اگر همين امروز سهمية ورود سوزن خياطي تجار ما قطع شود، فرداي آن، نصف شلوارهاي مردم از پايشان خواهد افتاد! آخر ما درست است كه همه اينها را داريم، از هنوز كه كنيم اعتراف بايد شرمندگي كمال با ولي ساختن يك دانه سوزن خياطي عاجز هستيم و كارخانة

سوزن گري نداريم.صدها و دهها خودمان طوالني تاريخ طول در دانشمند و فاضل و اديب و طبيب داشته ايم كه لقب و شغل «اكار» (=زارع) داشته اند و به قول امروزي ها جزء (رنگرز) صباغ ابونصر چنانكه بوده اند43 اكره و عمله مدرس مدرسة نظاميه نيز از همان گروهي بود كه پدر روحاني بزرگ كرمان آخوند علي اكبر زمان ـ جد بزرگ شايد بود.44 رنگرز نيز كرماني صالح مالمحمد آخوند ضد انقالب پيش، سال پنجاه همين كه كنيد تعجب محمد استاد بنام آدمي بنفع محمدعليشاه، را، مشروطه بناء در يزد رهبري ميكرد كه خود فصلي عجيب از تاريخ است. عجيب اينكه اميراعظم بني عم محمد عليشاه اين

استاد محمد را در يزد به دار زد....و سياستمداران و دانشمندان و بزرگان هميشه پست شغل هاي كار ابتداي در اغلب بزرگ سرداران بود و رويگر كه ليث يعقوب (مثل داشته اند عاميانه و ماهي 15 درم حقوق داشت، و نادرشاه كه پوستين دوزي ميكرد، و ساسان كه چوپان و گوسفنددار بود، و سامان جد سامانيان كه شترداري ميكرد). فقط امروز است كه به محض اينكه آدم چهار كلمه ياد گرفت كار را عار مي داند و تعجب مي كند كه آدم دانشمندي مثل استاد سيد احمد چطور اصفهان، و مشهد دانشگاههاي استاد خراساني «پاركينگ دار» بازنشستگي، عالم در است شده حاضر

خيابان تاج شود!45

● سعدي درباره ابوبكر سعد مي گفت:هـم از بـخت فرخنده فرجام تست

كـه تـاريـخ سـعـدي در ايام تستولي اين سعدي نبود كه دوران سي وچهار سال و اتابك را روبه راه يازده روز سلطنت ماه و شش با يك بود كه او باهوش يزدي بلكه وزير كرد، انقالب از را مملكت ماهرانه آرتيست بازي

بازداشت.

Page 134: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 136

پيغمبران شاغلپائين طبقات كارهاي نيز پيغمبران خدا از بسياري داشته اند، چنانكه «حضرت آدم كشاورز بود و حضرت ادريس خياط، و حضرت نوح درودگر (نجار)، و حضرت حضرت و كمانگر، اسماعيل وحضرت بزاز، ابراهيم يوسف تكمه بند، و حضرت موسي شبان46، و حضرت زنبيل باف، سليمان يا زره ساز، و حضرت داوود زره گر و حضرت صالح و حضرت جرجيس تاجر، و حضرت حضرت و گازر47، عيسي حضرت و گليم باف، زكريا رسول اكرم تاجر بوده اند. حضرت امير موالي متقيان نيز

در 25 سال خانه نشيني تنها به زراعت مي پرداخت.»48دانگي بده! درمي بخور!

مقصود از اين مطلب، بيان اين نكته بود كه شغل ها براي نان درآوردن بود، و علم براي آموختن و عالم شدن و فضيلت يافتن، البته اجتماع هم به موقع از آن تجليل ميكرد، و اين نكته ايست درخور توجه بسيار، زيرا امتياز مقامي براي هيچكس قبل از كسب علم قائل نمي شدند،

بلكه امتياز را بعد از كسب علم به آنان مي دادند....و بگذريم مقوله اين از ديگر كه آنست من گمان بازگرديم به اهميت شغلي وزيران و حوزة مشورتي آنان، كنند كه بعضي تصور با مردم. شايد قوم اين و روابط اين وزيران نبوده اند مگر عواملي در دست جباران براي گردآوري ثروت و چاپيدن مردم و غارت خلق و عامل فاتحان ـ كه زبان سياست وحشت و ترور و راهنماي ثروت مردم آگاهي داشتند و به مردم را مي فهميدند و

ميدانستند كه از كجا ميشود پول درآورد.از بيابان عـدم تا سر بازار وجود

به تالش كفني آمده عرياني چنداين حرف اگر در دو سه مورد مصداق داشته باشد، به حق، بدان داد. زيرا نبايد جنبة عام مسلما هيچوقت

همانطور كه گفتم، اين گروه براي خود سياست و روش و بوده اند، و صاحب نظر داشته اند مملكت داري خاص اينكه مردم گاهي بدانها تاخته اند از جهت موقعيت شغلي

است كه به هرحال حسد و كينه همراه دارد.البته من ميدانم كه صاحب قابوسنامه نيز در شرايط دانگي «...تا كه مي زند را حرف اين پادشاه، وزيري بخوري اگر و نتوان خورد، درمي نگذاري، ديگران به محرومان خاموش نباشند و يله نكنند كه پنهان ماند...» ولي اين را هم مي دانم كه درين شغل، هميشه نميشود امام جعفر صادق(ع) پيدا كرد و گماشت. مشكل بزرگ اهميت شغل و موقعيت مقام است. زيرا از قديم هم به

علماي سياستمدار طعنه مي زدند و ميگفتند:«بهترين پادشاهان آن بود كه او را در مجالس علما ببينند، و بترين عالمان آن بود كه او را بر درگاه سلطان

بينند...»49

بخشودگي مالياتيوزيران همه كه بگويم نخواسته ام هرگز ...بنده اگر من بوده اند. پسنديده مشاوراني و خوب مردماني به البد كه بود اين براي كردم تعريف بوذرجمهر از مشورت او بوده است كه انوشيروان «...چند كس را از جزيه (ماليات سرشمار) معاف و مسلم داشت: اول اهل بيوتات، دوم طايفة زنان، سيم كتاب و اهل علم از طلبه و حفاظ و غير آن چهارم جمعي كه به اسم خدمتكاري پيش ديگران باشند و خدمت ايشان كنند، پنجم هر آنكه گذشته پنجاه از يا و باشد نرسيده بيست به او سال باشد، ششم از طايفة درويشان (يعني فقراء) از عجزه و مساكين، هفتم جمعي كه به سبب و علت مرض از جاي بر نتوانند خاستـ و آن چنان كسي را «زميني» مي گويند

ـ و مانند آن از كور و شل و مفلوج...»50درين طبقات وسيعي كه چه بفرمائيد توجه خوب مملكت ازين فرمان استفاده كرده اند؟ دفاع من از چنين كساني بود، نه از وزيراني مثل «ديماس» يا راست روشن، كه به روزگار بهرام گور به پادشاه توصيه مي كرد و بقول امروزيها كنسي (Conseille) مي داد كه «...رعيت بي ادب اگر و شده اند! دلير عدل، بسياري از و است گشته كه درحالي آيد»51! پديد تباهي كه ترسم نيابند مالش شده حمامي دختر عاشق بهرام خود كه نداشت خبر شكفتگي دوران را بهرام روزگار هيچوقت، من بود!52 اقتصادي ساساني نمي دانم، هرچند «زمان او، زمان عيش و طرب بود. اهل صنعت تا نيم روز به عشرت مشغول

تا آمد پديد مغولي عصر در كه استحاله اي ●سردار خونخوار ياساپرست تبديل شد به سلطان محمد اولجايتو كه كاسه آش را به دست ميگرفت قبچاقي امير آخرين اينكه و بياشامد، سيدي تا عهدملك اشرف بن تيمورتاش نامش بجاي طوغا بود، شده عادل» «انوشيروان به تبديل توجي و نيست مگر اثر وجودي و نفوذ معنوي وزرائي مثل خواجه يا همداني، فضل اهللا رشيدالدين خواجه

تاج الدين عليشاه گيالني.

Page 135: Ettelaate siasi 295

137شماره 295/ بهار1393

بودندي و نيمه ديگر به كار خود» كار مطربان و اسباب طرب رواجي عظيم گرفت، چنانكه كمتر مطربي روزي درم قانع نشدي»53. اين تجمل و تعيش و عدم به صد اينست كه وقتي حادثه اي تنظيم ثروت، خطرش تعادل مردمي مي شود همان احوال چنان و اوضاع آيد، پيش مطربي كمتر به بودند حاضر ناحق، درآمد اثر بر كه روزي صد سكه نقره (درم) بپردازند، روزي را مي ديدند مثل زمان خسرو پرويز كه با اينكه خراج مملكت او به چهارصد هزار هزار و بيست هزار هزار مي رسيد... مردم هالك شدند و خراب، تا غايت كه كنيزكي را به درهمي از بعد كه ركودي اين، يعني اقتصادي ركود فروختند.

تورم بود.ارقام ثروت خسروپرويز دقيق نيست، ولي همه دليل بر زيادتي است. به قول كريستن سن، پولي كه در سال هجدهم سلطنت خود، خسرو پرويز، به گنج خانة جديد خود نقل كرد قريب 468 ميليون مثقال زر بود. در سال سكه جمع شده مثقال ميليون او 1600 سي ام سلطنت بود، و اين ثروت ها از مالياتي كه به سختي گرفته ميشد شروع ميشد تا به گنج بادآورد ـ كه كشتي پول ديگران 60 او تاج مي رسيد؛ ـ دادند او تحويل بندرها در را من زر خالص در آن بكار رفته بود. بايد عرض كنم كه اين ثروت ها قبل از آنكه عرب حمله كند، دوبار غارت را تيسفون هرقل، كه 628م. سال اوايل در يكبار شد: غارت كرد، يكي هم باز در همين سال، وقتي كه سدهاي بزرگ روي دجله و فرات درهم شكسته شد و مزارع را آب گرفت، و كشتزارها تبديل به باطالق و نيزار شد، و خرمن ها را آب برد، و زارعين گرسنه ماندند و به داخل شهرها هجوم آوردند، و پاي تخت پر شد از كشاورزان چون و بودند، كار جستجوي در گرسنه كه بيكاري آشفته شهر امنيت و ميكردند دزدي نمي يافتند، چيزي مزارع، فقدان بعلت ـ بود شده كم آذوقه چون شد. به قحط كشيد، خسرو، كار و آمد پيش گراني عجيبي براي ترميم كشاورزي شروع به پخش پولها كرد. «گويند را كارگراني و نهاد، فرشي بر روي خرمني زر و سيم تشويق كرد تا يك روزه چهل سد ساختند..»54 درينجا باز به يك نكته كوچك اشاره كنم. مورخان اين حاتم بخشي خسرو را، درين روزهاي آخر، ستوده اند كه پول داد و آشفته بشنويد: شهر مرا توضيح اما بند ساخت. و سد است، ذخيرة گندم و جو نيست، تمام مزارع از ميان رفته و كشاورزان به شهرها روي آورده اند ـ خصوصا پاي تخت كه بيش از دو ميليون تن جمعيت يافته است. در

چنين احوالي كه جنس كم است، يكباره خرمني از زر به دست طبقة كارگر مي افتد....

بزرگ جامعه يك كه است مانده متحير تاريخ، با بودند، چطور زردشتي اكثر به و عموما كه ساساني آوردند اسالم به رو يك باره نهاوند، و مدائن سقوط وقتي كه رسيد آنجا به كار و شد، بسته آتشكده ها و اصفهان سقوط كرد، از آن همه مردم شهر، فقط سي نفر حاضر شدند زردشتي بمانند و آنها هم به كرمان مهاجرت آئين پيچيدگي مثال، مي آوريم، دالئلي ما البته كردند55! زرتشت، دخالت هاي زياد موبدان، مالياتها، اوقاف معابد،

نفوذ مزدكيها، زنديق ها، و چه و چه و چه...نكته اي به مي خواندم را تاريخ كه پريروز همين برخوردم: خسرو پرويز، در جزء يكي از اقداماتي كه كرد ـ و برخي آن را جزء قدمهاي مثبت او آورده اند ـ يكي اين بود كه «براي مقاصد سياسي، الزم ديد كه اهتمامي بدگماني روحانيان بدهد، و درباب دين زرتشتي نشان را نسبت به اعتقادات خود برطرف كند، به اين جهت، آتشكده ها ساخت، و در آنها دوازده هزار تن هيربد براي

تالوت ادعيه جاي داد».56كاشاني سيدابوالقاسم بقول كاريست ظاهرا تا آن ساعت «خداپسندانه»! ولي مقصود چيست؟ مگر مگر و نداشتند؟ آتشكده ايران شهرهاي و دهات آتشكده ها از موبد و هيربد مفتخور موج نميزد؟ چطور شد خسرو به چنين فكري افتاد؟ نتيجه آن چيست؟ حاال در خسرو طرف از موبد هزار دوازده ميكنم: عرض شهرها مأمور امور مذهبي شدند، نتيجه معلوم است: يك هيربدان رسمي و موبدان به نسبت عكس العمل شديد كه از طرف خسرو برگزيده شده اند، و يك بي اعتقادي مذهبي. عمومي در همه مردم نسبت به مذهب و امور مگر ميشود پشت سر موبدي كه خسرو به فالن ده كوره

40 سلطنت در بزرگ عباس شاه توفيقات ●ساله يا 42 ساله خود (996 تا 1038 هـ = 1587 حاتم بيك چون وزيراني كمك به 1628م.) تا اردوبادي و ولي خان افشار صورت گرفته؛ وزيري بيكتاش خان پسرش سر وقتي كه ولي خان مثل خود پاي با پدر انداختند، عباس شاه پيش را سر پسر را مثل توپ فوتبال پرتاب كرد و گفت «سزاي كسي كه به ولي نعمت خود خيانت كند

اينست».

Page 136: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 138

فرستاده است نماز خواند؟ اين سقوط روحية مذهبي كه نتيجة رفتار 12 هزار موبد ـ البد جوان كم اطالع تازه كار جامعه ناشناس ـ بود، ايجاد يك خال روحي در جامعه ايراني كرد، خألي كه مي بايست چيزي جاي آن را پر اين عربستان، بيابان دل از كه بود خدا خواست كند، سو اين به بي امان تازة ايدئولوژي يك با را پابرهنه ها

بكشاند، و آن خأل موجود را يك باره پر كند....

سرزنشهاي خار مغيالندر تاريخ، چون اغلب اين وزيران، بدعاقبت بوده اند، بدينجهت، بدنامي زياد براي آنان پيش آمده است، ولي واقع، در وزراء، اين بيشتر كه گذشت، نبايد حق از

«خارهاي مغيالن» بيابان برهوت سياست بوده اند.و خار، بدترين به عنوان مغيالن، خار ما، ادب در شده توصيف خارها انواع ظالم ترين و دردآورترين ناراحتي، با آسايش مقايسة مقام در سعدي كه است،

مي گويد:خيال كعبه چنان مي دواندم به نشاط

كـه خـارهاي مغيالن حـرير مي آيدآنقدر شوم، رف مش حج به آنكه از پيش تا من، خاطرة بدي ـ از طريق كتاب هاي ادبي ـ با خار مغيالن در حجاج دشمن بزرگترين مي كردم گمان كه داشتم نه و است ريگ نه عربستان، علف و بي آب بيابانهاي اين طور ذهن من در تشنگي. نه و نه حرامي و آفتاب يا خارهائي سبز بوته ها راه، بود كه وسط مجسم شده شده اند كه كاري ندارند جز اينكه پاي ححاج خانة خدا

را پاره پاره كنند:مغيالن چيست تا حاجي عنان از كعبه برپيچد؟

خسك در راه مشتاقان، بـساط پـرنيـان باشـد

... ولي حقيقت اينست كه اين گياه تنها گياه فداكاري است كه در عالم خلقت حاضر شده، در بيابانهاي آتش زا زندگي كند و باعث آبادي راه، و گه گاه حامي و پناهگاه حجاج بيابانها باشد. من مطمئنم اگر خدا، شاعران ما را، به خاطر همه دروغهايشان ببخشايد، به خاطر اين ظلمي مغيالن كرده اند نخواهد بخشيد. من مطمئنم كه به خار كه فرداي قيامت، همين خار مغيالن دامن حافظ آسماني را هم خواهد گرفت كه: جناب حافظ! تو حج رفته اي؟

بيابان ديده اي؟ در ربع الخالي غنوده اي كه ميگوئي:بي تو در دامن گلزار نخفتم يك شب

كـه نـه در بـاديـة خـار مغيالن بودمتنها سعديـ كه به روايتي چهارده بار به حج مشرف شده57 ـ در يك بيت، اشاره اي دارد كه مي شود زير خار

مغيالن خفت، آنجا كه گويد:خوش است زير مغيالن به راه باديه خفت

شب رحيل، ولـي ترك جـان بـبايد گفت... اصال خود عربها هم اين بوته «سلم» را به طعنه با كنية «ام غيالن» مي خوانند كه مخفف آن مغيالن است، است، نهفته شيطنت بار طعنة يك بخشي كنيه درين و زيرا ام غيالن كنية «دختر شيطان» است! واقعا اگر دختر شيطان نبود، با آن برگهاي سوزني و ريشه طوالني، مگر بيچاره نگاهداشت؟ را برهوت حيات بيابان در مي شد مغيالن، خارش را زير پاي خودش مي ريزد، باد بيابان آن را به اطراف مي پراكند، حاجي، فحشش را نصيب دختر

شيطان مي كند.چوب گاهي ما كه اينست، من قصد هرحال، به را برمي داريم و همه وزراي عهد قديم را، با مقايسه با سياسي ايدئولوژي هاي و خودمان آرزوهاي و آرمانها تنها كه هستيم غافل و مي كوبيم، را آن ها بيستم، قرن واسطة ميان مردم عادي و نيروهاي جباره58 همين وزيران بوده اند كه مثل خارهاي مغيالن بيابان طائف، با اينكه جان سرزنش هاي اينهمه با داده اند، نجات را حاجي صدها

خار مغيالن و چوب بي ادبي ادبيات را مي خورند!

ارمائيل و ضحاكدو وقتي كه ـ وزير ضحاك «ارمائيل» آن واقع در جوان را براي خوراك مارهاي ضحاك ماردوش مي بردند، او آهسته يكي از جوانها را مي دزديد و نجات مي داد و آزاد مي كرد ـ (و بعدها همين جوانان آزاد شده، فدائيان او شدند) ـ آري همين ارمائيل در حكم خار مغيالن بيابان مار باغ شاه روزگار سياست، و در واقع صدراالشراف دوش بوده، و ما مي دانيم، كه طبق يك مثل عاميانه «وضو

با كه نيست چيزي مشورت و شوري امر ●مشروطه پيدا شده باشد، و اصل كلمة وزارت كه به معني مشورت است، امري است كه با سياست شايد و است بوده آميخته و همراه هميشه مدن بايد اين غلط مشهور را تا حدي اصالح كنيم كه گاهي مي گويند و مي نويسند كه قبل از مشروطه بود و «انا و الغيري» و بود استبداد بود هر چه كالم الملوك ملوك الكالم بود. البته همه اينها بود، ولي تنها آن گروه از پادشاهان توفيق داشتند كه تركيب الوزراء كالم با قبال را ملوك الكالم اين

كرده بودند.

Page 137: Ettelaate siasi 295

139شماره 295/ بهار1393

گرفتن در زمستان، نصف نماز خواندن است!»قدمها مـومي و، ايـن راه تـفته

خدا مي داند و آن كس كه رفتهحرف وزيران را بايد كم كم به جائي برسانيم و بعد بر سر سخن خود برويم. داستان وزيران و مقام آنها در اين چند صفحه به نيست كه حكومت مملكت حرفي پايان پذيرد و اهميت مقام آنها را بيش از هر كس، شايد

خود پادشاهان درك كرده باشند.

پلو شب جمعهالبته اين حرفهائي كه زدم براي اين نبود كه گمان كنيم ساحت دامن همه وزيران بايستي از هر شائبة لوث بري بوده باشد. قصد اصلي عبارت ازين بود كه اگر پادشاهاني در دوران سلطنت طوالني، توفيقي يافته اند كه كارهايي در زمان آنها به خير عمومي و امنيت و آسايش صورت گرفته باشد: پلي و بندي و سدي ساخته شده باشد، و كشاورزي رونق گرفته باشد، و راه و كاروانسرايي ساخته شده باشد، و تجارتي جان گرفته باشد، و مردم روزگار ـ كم و بيش هفته اي يكي دوبار، پلوخور شده باشند59، اين در اثر همكاري و همت و پيش بيني وزيراني بوده است ايراني، كه اتفاقا اغلب از دهات كوچك برخاسته بودند، و به فارسي حرف مي زدند، (نه تركي مغولي، و نه عربي حضري) و قرآن مي خواندند، و شعر فارسي مي سرودند، و با اين هنر و ذوق و ادب، صاحبان حرف و مشاغل را ترغيب و تشويق و كمك ميكردند و به طور كلي طرح و برنامه داشتند و گاهي اصول فكري خود را در كتابهائي عملي حكمت و اخالق و اندرزنامه و سياستنامه مثل

مي نوشتند.

هميشه مستهمة البته ولي داشته ايم، زياد تدبير با پادشاهان ما آنها، و هميشه، مستحق چنين لقبي نبوده اند، در ميان اين قوم بوده اند كساني هم، كه، آنقدر ترياك ميخورده اند كه آنقدر شراب يا بر نمي خاسته اند60، از خواب تا ديرگاه دائم الخمر61 خراب و مست هميشه كه مي نوشيده اند

مي ماندند، يا «به كثرت مجامعت مي مردند».62هيچكس انكار نخواهد كرد كه پادشاهي كر و گنگ مثل «اتابك خاموش» در آذربايجان63، و پادشاهي كه فقط ده روز در فارس سلطنت كرد64، هيچوقت اين امكان را نداشته اند كه اين مملكت را از زير آتش حمله مغول ـ اگر است ظلم خيلي كنند. زنده دوباره ـ سمندر مثل

نظام الدين خواجه و جيالني، عليشاه تاج الدين خواجه فقط را همداني فضل اهللا رشيدالدين خواجه و ابوبكر سازشكاران آن روزگار بدانيم، به حساب اينكه تاج مكلل

با قطعه اي لعل به وزن 24 مثقال پيشكش مي دادند.به حساب آدمي مثل ضياءالدين محمد بايد اين را مقبل (ظاهرا پسر شرف الدين مقبل، وزير) گذاشت كه از خانوادة قراختائيان، و از پادشاهاني مثل ملك مظفرالدين برميخاست، داشت» رعيت «جانب به وقتي خود كه ـ ملك در جواب او ميگفت: «من مردي تركم و حساب و كتاب ندانم»!65 آري از چنين مردمي، پادشاهاني تربيت در را خود امالك كه زني خاتون، پادشاه مثل ميكرد كرمان وقف كرد و يكي از موارد وقف آن اين بود كه «شرط فرموده كه هر روز صد من نان، به صد زن بيوه دهند ـ كه ايشان را متعهدي و قيمي نباشد، و هر روز،... قراضه اي زر به ده يتيم دهند، و هر سال يك هزار من

گندم به شخص صالحي كه ايتام را قرآن آموزد».

تئوريهاي حاجيحتي همين اواخر هم، ميرزا عباس ايرواني، صدراعظم درويش مآبي كه چهارده سال تمام تحت عنوان حاجي ميرزا آقاسي، وزارت تمام مدت سلطنت محمدشاه قاجار را به عهده داشت، با اينكه آن همه طعن و لعن از خلق شنيده است، صاحب يك مقدار فكر و انديشه و خلق و خوي وزارت مآبي است كه اگر كسي به آنها عمل كند البد رستگار مي شود66، يعني در واقع «جناب حاجي» هم

خود صاحب يك ايدئولوژي بوده است....

طوالني، سلطنت دوران در پادشاهاني اگر ●توفيقي يافته اند كه كارهايي در زمان آنها به خير باشد گرفته آسايش صورت و امنيت و عمومي در اثر همكاري و همت و پيش بيني وزيراني بوده كوچك روستاهاي از بيشتر كه ايراني، است مي زدند، حرف فارسي به و بودند، برخاسته قرآن و حضري) عربي نه و مغولي، تركي (نه مي خواندند، و شعر فارسي مي سرودند، و با اين هنر و ذوق و ادب، صاحبان حرف و مشاغل را ترغيب و تشويق و كمك مي كردند و به طور كلي طرح و برنامه داشتند و گاهي اصول فكري خود را در كتابهائي مثل سياستنامه و اندرزنامه و اخالق

و حكمت عملي مي نوشتند.

Page 138: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 140

وفاي ادريسدوستي ايراد مي گرفت كه همان خواجه نظام الملك نه مگر برده اي، نام تو كه را نصير خواجه يا طوسي و بود، آزار اسماعيلي كش باطني يكي آن كه آنست و بي وفا و رو دو يكي اين و عباسي، خالفت مزدور

«دشمن دوست»؟در جواب گفتم كه البته من مدافع خواجة اول و دوم نيستم، عالم سياست هم زيروباال بسيار دارد. من توضيح دادم كه اينها خارهاي مغيالن بيابان سياست هستند، نه البد نبودند، آن اگر كه معرفت، بوستان گلهاي دسته اتفاقا هم باشند، و سعدي و حافظ و موالنا مي بايست چنانكه گفتم، خواجه نظام هر چند به تيغ يك فدائي از پا درآمد، اما در حقيقت او خود فدائي مبارزه با تركمانان

شده بود.67اما خواجة دوم نصيرالدين، البد نشستن او از دامن م را محتشم قهستان، به دامن هوالكوي مغول، اين توهپيش مي آورد، كه پس اصل «وفا» در كار اين معلم اخالق

كجا رفت؟ادريس عهد» «وفاي به داستان اينكه بدون بنده پيغمبر اشاره كنم68 بايد بگويم: آنان كه مسائل اجتماعي و سياسي را بررسي مي كنند، البد بايد اين اصل را هم هم عنان سياست، با اخالق جاها، خيلي كه كنند قبول تعهد آدمي هيچ ميگفته خواجه البد باشد. نمي تواند ابد تخته بند يك دستگاه بشود. همان تا نداده است كه بلخ بود، خواجه نظام الملك هم آن روزها كه در دربار ابن شاذان، آنقدر به او حقوق مي داد كه بخورد و نميرد! قلم يك تنها را نويسنده مي گفت: هميشه شاذان ابن كافي است. مال دنيا برايش وبال است!69، و بدين جهت

هر وقت گمان مي برد كه خواجه را از متاع دنيا چيزي جمع گشته است، مي گفت: حسن: فربه شده اي؟ و هرچه

خواجه داشت از وي مي ستد!البد خود خواجه ميگويد: توقع داشتيد يك عمر من در دربار بلخ بنشينم و تا آخر عمر قلم صد تا يك غاز بزنم؟ در ثاني، همانطور كه قبل از اين گفتيم، او به قول امروزي ها، خود را متعهد مي ديد. چه به او گفته بودند كه «به درگاه اين ترك [ملكشاه] باش! و مطالب ارباب

حاجات بساز»!ـه نــايــد خـير از نـور چـراغ و آب چ

نور از خور و آب از ابر مي بايد خواست

مغول يا خورشاههوالكو از او كه است درست نصير، خواجه اما يك تهور، درين او كه است درست و كرد، دعوت آن نتيجة پنجاه درصد كه ـ بود كرده سياسي» «انتحار و اوضاع آشفتگي او اما بود، خودش نابودي احتمال همه از بدتر و را اسماعيليان حكومت نابسامان وضع گرفتاريهاي خلق را خوب مي ديد ـ درست مثل بيروت را كسي چه كسي، چه نبود معلوم كه امروز، لبنان و مي كشت. در واقع او دولت را تحويل يك نيروي بي امان داد، همان كاري كه فرمانفرما، بعد از مشروطيت كرد. به گفت: كردي؟ كمك مشروطه خواهان به چرا گفتند او روس متزلزل دامان از را قاجار دولت بيمار سر «من برداشتم و بر دامن آرام و مطمئن انگليس نهادم»! حرف او درست بود. ولي انگليس آن سر را درست نگهداري

نكرد....نظام الملك خواجه نمونه از هم ديگر بعضي ....بودند كه به خيال خودشان خير جامعه را در دگرگونيها مي ديدند، و صالح و موقعيت خود را هم بهتر تشخيص مي دادند و اين البته از جهت شخصي ظاهرا مذموم نيست. درين صورت پروانه ها خوشبخت ترين موجودات روي زمين هستند كه دو زندگي را درك مي كنند: عالم كرم

بودن را، وعالم پر داشتن و پروانه بودن را،چون كرم پيله تا چند بر گرد خود تنيدن؟

پـروانـه شـو كـه بايد از اين قفس پريدنباز هم عرض كنم كه بنده نه مدافع خواجة اولم و نه مدافع خواجة دوم، و اتفاقا در آسياي هفت سنگ، يك كمي ـ بيش از حد عادي ـ اين دو را مشت و مال داده ام، ولي بايد عرض كنم كه به هرحال اين طبقه از رجال و براي خودشان نيستند، كم ما تاريخ در كه نيز بزرگان

كر پادشاهي كه كرد نخواهد انكار هيچكس ●آذربايجان، در خاموش» «اتابك مثل گنگ و سلطنت فارس در روز ده فقط كه پادشاهي و اين كه نداشته اند را امكان اين هيچوقت كرد، مملكت را از زير آتش حمله مغول ـ مثل سمندر ـ دوباره زنده كنند. خيلي ظلم است اگر خواجه نظام الدين خواجه و جيالني، عليشاه تاج الدين را ابوبكر و خواجه رشيدالدين فضل اهللا همداني به حساب بدانيم، روزگار آن سازشكاران فقط اينكه تاج مكلل با قطعه اي لعل به وزن 24 مثقال

پيشكش مي دادند.

Page 139: Ettelaate siasi 295

141شماره 295/ بهار1393

يك فلسفه و حكمتي داشته اند، و عمل خودشان را به يك صورتي توجيه مي كردند ـ توجيهي كه هفت هشت اينها به نام خود ثبت داد! آنرا آنها، ماكياول از قرن بعد هم در واقع، نان دو دربار متفاوت را خورده اند و از دو

جا بهره برده اند.شـدم بـمسجد و گفـتـم نمـاز بگذارم

كـه دايـمـا در طـاعـت فراز نتوان كردخيال دوست بمن گفت روي برگردان

كه در دو قبله به يكدل نماز نتوان كرد70منتهي، عمل اينها، در مرحلة اول براي بقاي خودشان و حفظ سالمت خودشان بوده است ـ كه بهرحال، يك غريزة طبيعي است و در مرحلة دوم، بقاي فكر وانديشه اوضاع تغيير درين را خود مدني اصول و سياست و مي ديده اند، كه طبعا خودشان هم يك جوري آن را موجه

مي شمرده اند....

شيطان موحدمورد در كه كردستاني مردوخ امام بخير يادش

طوايف «داسني» و توجيه عقايد آنان گويد:«طوايف داسني عموما شيطان پرست هستند، مي گويند كه خدا رسما زمام كليه امور را به دست شيطان داده، و خود بي طرف نشسته است. پرستش شخص بي طرف هم ت مضر كه كرد پرستش بايد را كارپرداز ندارد، فايده نرساند»!71 گويا محيي الدين ابن عربي هم گفته كه «اولين خدا به جز كه اوست تنها آخر است، شيطان د، موحسجده نكرد!» البته فراموش نكرده ايم كه شيطان «سه هزار

سال شاگردي رضوان ـ دربان بهشت ـ كرده بود.»72واقع در نيست، اين جمع يك سان رفتار همه البته فرق دارد با رفتاري كه مثال ژنرال دوگل ناچار باشد به انگليسها پناه ببرد تا فرانسه ـ و در ضمن جان خودش را هم ـ نجات دهد. يا تقي زاده به سفارت انگليس برود ـ تا جاي پاي مشروطه ـ و ضمنا جاي پاي خودش هم ـ از تاريخ و حيات گم نشود. اينها در واقع مصداق همان بيامرزد «خدا كه مي گويد: بودند بيرجندي ضرب المثل پدر كسي را كه خر ما را سوار شود و خودمان را هم

الاقل پشت تركش سوار كند!»بنده، حالت چنين كساني را تشبيه كرده ام به مسجد «ذوقبلتين»، و آن ها را «ذوقبلتين»هاي تاريخ خوانده ام كه اتفاقا، كم هم نبوده اند. بدنيست اول اشاره اي به مسجد «ذوقبلتين» بكنم و باز بر سر سخن روم. اين نكته را هم هجرت اوايل در كه مساجدي همه از كه كنم عرض

اين تنها بزرگ)، مسجد (بجز داشته اند وجود پيغمبر مسجد قبلتين73 امروز باقي مانده است.

اين مسجد، در نزديك مدينه قرار دارد، مسجد را از آن جهت مسجد قبلتين گفته اند كه داراي دو قبله است، دارد، كه بيت المقدس به طرف قبله بدين معني كه يك به رو قبله يك و ـ كرده اند تيغه را محراب آن فعال

جنوب: خانة كعبه.بايد خدمتتان عرض كنم كه اين تنها مسجد و تنها معبدي است از معابد و مساجد زمان حضرت رسول ـ

قبل از تغيير قبله ـ كه باقي مانده است....آن از بعد قبله تغيير كه دارد عقيده پاشا (كلوب صورت گرفت كه روابط مسلمانان و يهودان در مدينه

تيره شد.)

بسوس و نبرزنو تاريخ عالم در ولي نيست، مقايسه جاي البته روزگار سياست هم، ما ازين گونه مسجدهاي ذوقبلتين ايرانيان قول به يا ـ نبرزن و بسوس داشته ايم. فراوان با كه بودند ذوقبلتين هائي آن از ماهيارـ و جانوسيار نيز اسكندر با مكاتبه داريوش سوم، با همراهي وجود داشتند و بعد از آن باقي هم ماندند، هرچند قاآني قرنها

بعد ميگفت:شرط ياري نيست با يك دل دو دلبر داشـتن

يا ز دلبـر، يـا ز دل، بـايـست دل برداشتـنناجوانمردي است چون جانوسيار و ماهيار

يـار دارا بـودن و دل بـاسـكنـدر داشـتـنيـا اسـير حكم جـانـان باش يا در بند جان

زشت باشـد نوعروسي را دو شوهر داشتنمن البته نمي خواهم از بسوس و نبرزن دفاع كنم، ولي در محكمة تاريخ بايد حرف نبرزن را هم نوشت: وقتي باختر به و اسكندر شكست خورد از بار داريوش سه (بلخ) فرار كرد، نبرزن در يك جلسه مشورتي، صريحا حرف خود را زد و شاه را تكليف كرد كه استعفا بدهد

● در عالم تاريخ و روزگار سياست از مسجدهاي ـ نبرزن و بسوس داشته ايم. فراوان ذوقبلتين آن از ماهيارـ و جانوسيار ايرانيان قول به يا با همراهي وجود با كه بودند ذوقبلتين هائي داريوش سوم، مكاتبه با اسكندر نيز داشتند و بعد

از آن باقي هم ماندند.

Page 140: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 142

ـ كاري كه خيلي از پادشاهان عاقل، وقتي خطر را براي داريوش به نبرزن ـ كردند قبول ديدند، خود خانوادة گفت: «اگر چه پيشنهادي كه مي خواهم بكنم، فداكاري نيست، بل وسيله اي است براي نجات تو و دولتت. ما داخل جنگي شده ايم كه خدا با آن همراه نيست، روزگار با پارسيها و ضربتهاي آنان مساعد نيست. ما بايد طالع به را دولتت و حقوق بنابراين، كنيم. عوض را خود گيرد، شاهي عنوان او كه كن تحمل و واگذار، كسي تا زماني كه دشمن را از آسيا براند،...» درين جا نبرزن يك حرف مهم زده است كه همه سياستمداران بايد آنرا آويزة گوش كنند، او گفت: «شجاع حقيقي از مرگ باك مقابل در دلير نيست. هم زندگاني دشمن ولي ندارد، آزمايشي مرگ و نمي نشيند عقب آزمايش هيچگونه است براي دست آخر. بس است ديگر كه رو به مرگ پناهگاه بهترين كه ـ (بلخ) باختر به بايد رويم. حتمي ماست ـ رفت، و بسوس كه والي آن است شاه شود، بعد وقتي كه كارها روبراه شد، امانتي را كه تو، به او سپرده اي به تو رد خواهد كرد».74 اين نبرزن يك فداكاري ديگر نبرده، معلوم بود اينكه اسم خودش را هم كرده، و آن وضع بسوس در باختر خيلي محكم بود كه پيشنهاد كرده او شاه شود ـ نه خودش! اما اينكه امانت را باز خواهد گرداند، البته تعارف است، ولي باالخره اصال مگر كلمة استعفا و كناره گيري را براي چه روزهائي در كتب لغت

نوشته اند؟داريوش خشمگين شد چندان كه بلند شد و قمه اش نبرزن را بكشد، ولي بسوس و باختريها او تا را كشيد را نجات دادند، و از مجلس خارج شدند، و شد آنچه

شد كه در تاريخ ما به نام «كيد بسوس» ياد شده است و آريان هم توضيح مي دهد كه «خيال كنگاشيان اين بود كه اگر اسكندر به تعقيب آنها پرداخت، داريوش را تسليم ولي گيرند». قرار مالطفت مورد آن ازاي در و كرده دانست، خائن را بسوس صراحت اين به نبايد ظاهرا زيرا، او از اقوام داريوش بود75 و روزي هم كه او را پيش اسكندر بردند، به دستور اسكندر «چند درخت راست را با زحمت به هم نزديك داشته، هر يك از جوارح بسوس را به درختي بستند، و چون درختان را رها كردند، هر

يك از درختان، عضوي را با خود برد».ماهوي سوري آن و داريم ديگر هم ذوقبلتين يك مرو رسيد و ازو كمك به است كه وقتي يزدگرد سوم خواست، ماهوي سوري كه شهر مرو را به پسر خودش «برازا» سپرده بود به پسر سفارش كرده بود كه اگر من و يزدگرد خواستيم به شهر داخل شويم، ما را به شهر مملكت نيست، چه شما پادشاه ديگر او زيرا مده! راه خود را رها كرده و ناتوان است و ضعيف. 76 من مطلقا با ماهوي سوري ميانه اي ندارم و حق را به حمزة اصفهاني مي دهم كه عقيده دارد، مردم مرو، «اوالد ماهويه را هنوز هم، خداكشان مي نامند» يعني پادشاه كشان، و خود مرو

را هم «خدا دشمن»....ذوقبلتين كامل يعني اين! چشمم بتو و دلم به جاي مرو، مردم جنگ، ميدان در كه بود چنين است. دگر اسب يزدگرد را پي كردند77، و او به آسيايي گريخت و

چنانكه مي دانيم در آنجا به قتل رسيد.اين را هم عرض كنم كه آسيابانها درين معركه بدنام اصال «يزدگردكش» مرد آن كه شد معلوم ولي شدند، «سنگ آسيا تراش» بوده، نه آسيابان.78 اينهم از ظلمهاي

ديگر تاريخ!

لعن جاي خود را پيدا مي كندآن ميان است فرق كه باز هست ظريف نكتة اين كسي كه ناچار است در دستگاه تازه اي «نان به نرخ روز يرليغ كند» تا آنكه خود به پيشواز خورد» و «رقص به وضع تازه و تغيير تازه رود؛ وگرنه آنكه قلبا ايمان ندارد، باز هم به موقع خود بطون خود را آشكار خواهد كرد. به ـ ابيطالب علي بن برادر حضرت عقيل كه شنيده ايد اينجا (تا برد بهره او خوان از و رفت معاويه درگاه ذوقبلتين است)، اما كار بجائي رسيد كه يك روز معاويه به او گفت بايد به علي لعنت فرستي! عقيل بر منبر رفت

و گفت:

ماهوي آن و داريم هم ديگر ذوقبلتين يك ●سوري است كه وقتي يزدگرد سوم به مرو رسيد و ازو كمك خواست، ماهوي سوري كه شهر مرو را به پسر خودش «برازا» سپرده بود به پسر سفارش كرده بود كه اگر من و يزدگرد خواستيم به شهر داخل شويم، ما را به شهر راه مده! زيرا او ديگر پادشاه شما نيست، چه مملكت خود را رها كرده و ناتوان است و ضعيف. من مطلقا با ماهوي سوري ميانه اي ندارم و حق را به حمزة اصفهاني مي دهم كه عقيده دارد، مردم مرو، «اوالد ماهويه را هنوز و كشان، پادشاه يعني مي نامند» خداكشان هم،

خود مرو را هم «خدا دشمن».

Page 141: Ettelaate siasi 295

143شماره 295/ بهار1393

رني معاوية أن العن عليا عليه العنة79، ـ ايهاالناس، امولي اصال چرا آدم چنين كاري بكند كه ناچار شود لعن ـ دروغ به ولو ـ را علي مثل برادري جائي، در

كند؟....يادداشتها

1. شاپور هنوز در شكم مادر بود كه پدرش درگذشت. تاج سلطنت را باالي سر مادرش آويختند. در واقع او از 310 تا 379ف. (70سال) سلطنت كرده و 9 ماه هم در شكم مادر،

زير تاج غنوده بوده است.2. شاهنشاهي ساسانيان، كريستن سن، ترجمه مجتبي مينوي،

ص473. تاريخ بيهقي، ص 334

4. شاهنامه فردوسي.5. سياستنامه نظام الملك، ص 202

6. تاريخ گرديزي، تصحيح عبدالحي حبيبي، ص 1507. شاهنشاهي عضدالدوله، علي اصغر فقيهي، ص 188.

8. اين وزير، به علت شكستي كه در يكي از برنامه هاي انتظامي خود يافت، ناچار رگهاي دست خود را گشاد و چندان خون مسكويه ج6 ص412). (ابن كه درگذشت. او رفت بدن از زندگي جربزه هم كه بودند اينها بودند هم وزير اگر واقعا داشتند، و هم شهامت مرگ، مگر زندگي چقدر ارزش ذلت

دارد؟ دهنت پر گوهر، شاه قاسم انوار، كه گفتي:گر شير نئي، مگذار ازين بيشة شيران

كآغشته به خونند درين بيشه، دليران9. سنجر در زمان پدرش ملكشاه و بعد از آن، نزديك بيست سال حاكم خراسان بود و «بعد از برادران، چهل و دو سال سلطان سالطين جهان بودـ از حدود خطاي و ختن، تا اقصاي مصر و شام، و از بحر خزر تا ملك يمن در حوزة اشراف او

بود» (تاريخ گزيده ص 448)دوران شكوفائي حكومت او از 511 هـ./1117 ف تا 552هـ/

1157 ف طول كشيده است.نامه ص ممدوحين سعدي، محمدخان قزويني، سعدي .10

723 به نقل از كتب تاريخي.11. تاريخ گزيده ص 506.

12. ملك اشرف، نوشيروان نامي را كه قبچاقي بود به خاني برداشت، و او را نوشيروان عادل خوانده...، اصفهانيان خطبه بسته آن اطراف بر زنگها كه زنجيري او خواندند، و نام به آنرا و بياويخت خويش اساس مكنت كرياس در از بودند زنجير عدل نام نهاد و هر كس به دادخواهي مي آمد آن زنجير

را مي جنبانيد (حبيب السير ج3 ص 236)13. مطلع سعدين ص 58.

14. حبيب السير ج 3 ص 601.زمستان مشهد، ادبيات دانشكدة مجلة دانش پژوه، مقاله .15

1350 ص 979.16. زندگاني شاه عباس، فلسفي، ج 1 ص 16؛ منتظم ناصري،

ج 2 ص 14917. تاريخ كرمان، چاپ دوم، ص 475

18. ايران ديروز، ارفع ص 168.19. مقصود ناصرالدين شاه است.

20. سرگذشت مسعودي ص 241.21. «شمس الدين غوري، به فرمان تيمور، مازندران را چنان بر نيز ضبط نمود كه در هيچ خانه مازندراني، كارد گوشت يافت نمي شد. روزي در شكارگاه، خوكي را كشت كه تير نيم شكسته در چشمش [يعني چشم خوك] بود، چندين كس را

در شكنجه هالك كرد تا مقر آيند كه تير كه داشته؟»(تاريخ مازندران مالشيخ علي ص 56)

اين حاكم سخت گير باالخره مازندرانيها، اين كه از بگذريم به هرحال قتل رساندند؛ ولي به بي امان انقالب را طي يك پي جوئي از تير شكسته اي كه در چشم گرازي فرو رفته بوده

خيلي خشونت مي خواهد.22. توزوك تيموري، ص 4، البته بعضي اين كتاب را ساختگي مي دانند. هرچه باشد به هرحال منسوب و مربوط به درباري است، حاال از تيمور نباشد، از منشي تيمور باشد، از زيد نباشد

از عمرو باشد. انظر الي ما قال والتنظر الي من قال.نظاميه موقوفات درآمد زيدان، جرجي تصريح برطبق .23ششصد هزار دينار بوده است، و شصت هزار دينار آن مختص

نظاميه بغداد بوده.سعدي از اين درآمد البد سهميه اي داشته كه مي گويد:

مــرا در نـظـاميـه ادرار بــودشب و روز تذكير و تذكار بودالبته خوانندگان عزيز مي دانند كه مقصود از اين ادرار، حقوق

ماهانه و شهريه است، نه آن كاري كه امروز....24. به دليل همين شوخي بود كه وقتي با ايرج افشار از ديدار «خرگرد» باز مي گشتند و خرجيني هم خريده بودند! آنها را بغل گرفتم و به شوخي گفتم: بيائيد پيشاني شما را ببوسم كه

«گرد» زيارت بر چهره داريد!25. تاريخ اسماعيليه كاشاني، تصحيح دانش پژوه ص 125

26. دستاربندي در واقع همان عمامه پيچي است كه تا اين اواخر هم رسم بود. در كرمان آقا فرج اهللا عمامه پيچ ميمندي در بازار كارش عمامه پيچي بود و گاهي مزدي هم مي گرفت. نژادها اغلب دكتر و زباندان و نويسنده او ميمندي فرزندان

شده اند و يكي هم قناد عارفي است.27. روضة خلد، ص 67

28. دانش پژوه، فرهنگ ايران زمين 47/229. سلطانف

30. سياستگران دورة قاجار، خان ملك ساساني ص 5931. جهانگشاي جويني ص 57

32. مقاله كارنگ، مجله يغما، سال 1354 ص 62733. مزارت بخارا تصحيح گلچين معاني ص 168

34. خوشنويسان، دكتر بياني ج 1 ص 16835. تذكره سامي ص 6

36. خط سوم، ناصرالدين صاحب زماني ص 8837. چون جهودانه چرب وچيل و درشت

هر كفي را چهار پنج انگشت (دهخدا)38. مقاله سيد محمد كاظم امام در مجله گوهر: قرامطه

Page 142: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 144

شده خشك عميق چاه دولت از نجم آباد كه افسوس .39است، ولي نام نجم آبادي البته محو نخواهد شد.

40. شايد اين همان گالش، و گراشي باشد كه صورتي از گراز است و نام بسياري از آبادي هاي ايران. جالبترين تغييرات اين كلمه: والشگرد، و بالشگرد، و مالزگرد است كه قرنها گذشت و از گبري به مسلماني ميل كرد تا در عصر صفوي به صورت

قلمرو «علي شكر!» در تاريخ جايي براي خود يافت.41. مجمع الفحصا: ج 1 ص 249

42. لباب االلباب ج 2 ص 91قر مطي هم معروف انقالبي (گناوه اي) جنابي ابوسعيد .43

اصال «اكار» بود....44. شاعري كرماني در هجو يكي ازين دو گفته بوده است:

اي خـرقة تقـواي شـريعـت بـه برتوي فـوطة سـوداي طـريقت به سرت

زين حكم به ناحق كه كني، روز جزاروي تـو سيـاه چون دو دست پدرت!

كاري تنها ما كار مي گفت، خراساني احمد سيد خود .45است كه كينه نمي آورد، زيرا آرزوي من اينست كه همه مردم پولدار شوند، آنقدر پولدار شوند كه همه ماشين داشته باشند، و بعد ناچار شوند ماشين خودشان را در پاركينگ «تاج» پارك

كنند!46. شعيب، «موسي را به مناكحت اجمل بنات خود اميدوار ساخت و كابين آن عفيفه را بر هشت سال خدمت مقرر كرد... رمه اي شعيب برده... سر به شباني مقام در سال دو موسي گوسفند به موسي انعام داد و اشارت به خانه اي نموده گفت: (حبيب السير). بردار» خود جهت را يكي عصاهاست، آنجا

حافظ گويد:شـبان وادي ايـمن گهـي رسـد به مرادكه چند سال به جان خدمت شعيب كند

47. و من، قبال از قول جنابي، شغل عيسي را طب نوشته بودم ولي معلوم است كه اين شغل دوم آن حضرت بوده و حضرت عيسي مثل بسياري از حواريون خود در اصل گازر (كرباس شو) بوده است. روايت از جمال (شتربان) و طبيب و شبان در مورد محمد و عيسي و موسي هست. (بحرالفوائد ص 346)

و اين عيسي نيز، مثل محمد (شيرخوار حليمه)، در روستا و بيابان بزرگ شده بود: «و آن دهي بود سخت نيكو و آبادان، و مريم بدان ده باز ايستاد، و چنين گويند كه همه روز مريم عيسي را در پشت گرفته بودي و در آن صحرا مي گرديدي، و خوشه گندم چيدي، و عيسي را هم، پروردي، تا آنگاه كه

عيسي پانزده ساله گشت» (تفسير طبري ص 219).معزالدين سال»، پنجاه از «داستانهايي كتاب از اقتباس .48

مهدوي ص 22449. تاريخ شاهي، چاپ نگارنده ص 140

البد ،179 ص طهراني جالل سيد تصحيح قم، تاريخ .50مي فرمائيد وقتي اين همه آدم ـ يعني بيش از دو ثلث از مردم يك مملكت از يك ماليات خيلي روشن ـ يعني ماليات نفس رفته دست از درآمد جبران پس شده اند، معاف ـ كشيدن دولت را از چه راه مي كرده اند؟ بنده حدس مي زنم، از آنجا در و مي كند، كرمان به سفري شخصا انوشيروان، مثال كه،

آنجا صحبت از كمبود بودجة ساختن سد باب االبواب قفقاز ....» مي گويد كرمان ثروتمند حاكم آذرماهان، مي آيد، پيش منزل، كمترين اقدس در شكرانه تشريف فرمائي حضرت به بندگان، آنقدر زر و سيم ارسال اردوي كيوان شكوه بدارم تا كار بند به اتمام رسد، [و سپس] آنقدر تنخواه فرستاد كه از مصرف سد زياده آمد»... [وباز] هزار بد والي فارس نيز تأسي حضور ايفاد نقره و طال وقر چندين نموده كرمان شاه به شاهنشاه ايران كرد و وقتي رسيد كه كار سد از مال كرمان به سامان رسيده بود، بر حكم انوشيروان از مال فارس بناي شهر

استرآباد كردند» (تاريخ كرمان ص 215)....51. سياستنامه، چاپ جيبي ص 25.

52. روضة خلد، ص 391.53. تاريخ گزيده ص 122.... شگفتي اقتصادي آنست كه در

عين توليد بيشتر، توزيع عادالنه تر هم در كار باشد.كجا از پولها اين ،350 ص ساسانيان زمان در ايران .54قسمت مصادره، از بعضي ماليات، از بعضي بود؟ آمده به با كشتي را بادآورد»! روميها طالها «گنج از همين عمده كارتاژ مي فرستادند، باد دريا كشتي ها را به اسكندريه آورد و تحويل فرماندار خسروپرويز داد! گنجي كه باد آورده بود و به حساب امروز مثل يك معدن نفت به شمار مي رفت كه از

زمين جوشيده باشد.البد كارگرها هم كه در شهر آمده بودند، به قوم و خويشها در واليات مي نوشتند كه بيائيد! بيائيد! خسرو پرويز مشت مشت به كارگر سكة طال مي دهد. و بالنتيجه يك باره مهاجرت دروغين عجيب به شهر مدائن شروع شد. روستاها خالي و شهر پر از

گرسنه شد! پيداست كزين ميان چه بر خواهد خاست؟55. اخبار ايران از ابن اثبر، ص 247

ايضا 350؛ ص كريستن سن، ساسانيان، زمان در ايران .56ترجمه طبري، پاينده، ص 766

57. و به همين دليل، قاآني، ازو به «حجه فروش» تعبير كرده (اژدهاي هفت سر ص 489). سعدي يكي ازين 14 سفر را

پياده طي طريق كرده بوده. (آگهي شهان، ج 2 ص22).58. «وجبار آن بود كي (كه) كسي را به خشم گيرد و به خشم كشد، و خواهد كه همه را بر مراد خود دارد تا آن كنند كي ، كسي وجل او خواهد. اين صفت جباري خداي راست عزديگر را نرسد». (چند برگ تفسير قرآن عظيم، مربوط به اوائل قرن پنجم هجري، هزار سال پيش، تصحيح عبدالحي حبيبي

ص 27).59. شايد مردمي ترين حرفي كه از كريم خان زند در تاريخ من به چيز دو مي گويد: كه باشد عبارت اين شنيده ايم، مي چسبد، يكي آب يخ زمستان و ديگري پلو شب عيد. زيرا تنها در زمستان است كه آب يخ در دسترس همه هست و تنها در شب عيد است كه همه مردم ايران پلو مي خورند.» اين به ولي مي دهند نسبت هم فتحعلي شاه به بعضي را داستان

روال فكر او نمي خورد!....60. قديميترين پادشاه ترياكي كه من شناخته ام سلطان مسعود

غزنوي بوده است....چنانكه سلطان احمد پسر اويس جاليري ـ كه حافظ در مدح

او گفته بود:

Page 143: Ettelaate siasi 295

145شماره 295/ بهار1393

احمداهللا عـلي معدلة السـلطـاناحمد شيخ اويس حسن ايلكاني

جواب را فارسي و عربي اشعار و بود هنرمند «پادشاه كه مي گفته، و در تصوير و تذهيب و در خاتم بندي نظير نداشته، علم و از خطوط، شش قلم را خوب مي نوشته است. و در موسيقي نظير نداشت...» آري چنين پادشاه حساس و با ذوقي قانون صحت از دماغش چنانچه كرده، ميل افيون به «آخر به اميرتيمور، منصور عسكر كشاكش در و شده، منحرف درجة به ـ پدرش گله بان ـ تركمان قرا قرايوسف دست شهادت رسيد». (روضة السالطين، تصحيح دكتر خيامپور ص 64). ديگر صحبت پادشاهان ترياك خور معجون نوش صفوي را كه در قهوه خانه هاي قزوين جان مي سپردند، پيش نمي كشم

و مي گذرم.بوته ترياك را كوك و كوكنار مي گويند و اين كلمه از قرنها پيش در ادب فارسي به كار رفته است. ظهير فاريابي در مدح

حسام الدوله اردشير از امراي مازندران گويد:سپـيده دم كـه هـوا مژدة بهـار دهد

دم هـوا مـدد نــافـه تـتـار دهـددل مرا كه فراموش كرد عهد وصال

نسيم باد صبـا بوي زلف يار دهـدتا آنجا كه:

حسام دولت و دين آن كه در مقام نبردقـرار ملـك بـه شـمشير بـي قـرار دهد

بخفت بخت حسودت چنانكه پنداريزمانه روز و شبش كوك و كوكنار دهد

«برشرب شراب، آل كرت، از 61. ملك شمس الدين محمد زمان كه ـ ماه ده مدت در چنانچه داشت، تمام شعف حكومتش بوده ـ ده روز هشيار نبود! وفاتش شهر سنه ثلثين و

سبعمايه» (730هـ / 1329م) (حبيب السير، ج 3 ص 379).عجيب ترين ماده تاريخ عالم، تاريخ جلوس اين پادشاه است كه بقول خواندمير: «... درمدت ده ماه حكومت، ده روز هشيار نبود، و لفظ «خلد ملكه» تاريخ جلوس او بود!» (روضة الصفا

ج4 ص679).62. اولجايتو كه لقب خدابنده داشت، سي وپنج سال و 9 ماه و 18 روز عمر كرد، و روزهاي آخر «به استصواب اطبا، احتما و تقليل غذا فرموده مرض زايل شد، و هنوز ضعف باقي بود كه مباشرت كرده به حمام رفت، و بعد از استحمام، غذاهاي غليظ چون غاز كباب تناول نمود... به هيضه و تخمه مؤدي گشت، و ميان اطبا در تناول مسهالت و قوابض اختالف شد، به معالجه مخصوص گشته در و موالنا جالل الدين موصلي مستحكم واجب الدفع مواد تا نمود، مبالغه قوابض استعمال شد، و طبيعت كه به طول احتما، و كثرت مجامعت! ضعيف 716 رمضان سلخ در و گشت مقهور و مغلوب بود شده (1316م.) از بارگاه و ايوان، به رياض رضوان انتقال فرمود...»

(مطلع سعدين ص 22)63. تاريخ مفصل ايران، عباس اقبال، ص 387

64. از اتفاقات آنكه در عرض يك ماه جمادي االخر 658هـ نام به اول كردند، خطبه پادشاه سه بر شيراز در (1259م) ابوبكر سعدبن زنگي؛ متوفي پنجم آن ماه، دوم پسرش سعدبن

ابوبكر متوفي 17 همان ماه، سوم محمدبن سعد كه او نيز پس از دو سال ونيم سلطنت از بام افتاد. (سعدي نامه ص 732).

65. تاريخ شاهي قراختائيان، چاپ نگارنده ص 27866. حاجي ميرزا آقاسي در ايام وزارت، يك بدشانسي بزرگ داشته و آن اين بوده كه بعد از قائم مقام به وزارت رسيده و قبل از اميركبير از صدارت خلع شده، در واقع ميان دو غول وزارت دوران قاجار، خيلي آدمي مي خواهد كه بتواند نمود كند. گوئي، حاجي در حكم گوشت ميان دو تكه نان خشك «ساندويچ» شده است! با اينهمه، همان چند هزار قنات حاجي

ميرزا آقاسي براي سفيد كردن روي وزارت او كافي است.67. البته فراموش نكنيم كه به تدبير همين مرد بوده كه ملكشاه اسبان خود را در كنار درياي مديترانه آب دهد، و توانست در ايراني بندر يك به عنوان را انطاكيه بزرگ بندر واقع در بار اولين و آخرين اين از اسالم بعد مديترانه حفظ كند، و

است كه ايران در مديترانه پايگاه پيدا مي كند....68. «ادريس پيغمبر را چون به آسمان بردند درخواست كرد كه مي خواهم بهشت را ببينم. گفتند كه نبايد كه بيرون نيايي! عهد كرد كه بيرون آيد. چون در بهشت رفت، گفت بيرون نمي آيم. گفتند به عهد وفا كن! گفت: به عهد وفا كنند تا در بهشت درآيند، من اگر وفا مي كنم از بهشت بيرون مي بايد آمد!

فرمان آمد كه او را رها كنيد!»(روضة خلد، تصحيح استاد فرخ ص 104)

69. از تاريخ الباهر، ابن اثير.70. اين شعر به صورت يادگاري بر سنگ تايباد نوشته شده با

امضاء «اقل المساكين غياث الدين احمد جامي في سنه 990»71. تاريخ مردوخ، ج 1 ص 90

72. قصص االنبياء ص 6كه موقعي كه است محلي مسجد اين القبلتين، مسجد .73نماز ـ بود قبله كه ـ بيت المقدس به طرف آنجا در پيغمبر نماز به طرف كعبه نازل شد كه آيه نماز بين مي خواند، در بخواند، و لذا در همان نماز منحرف شد، و رو به كعبه نمود

و دو ركعت از نماز را به آنطرف خواند....74. ايران باستان ص 1435 به نقل از كنت كورث.

75. ايران باستان ص 143276. تجارب االمم، ج 1 ص 466

اسب مثل درست ،2146 ص پاينده ترجمه طبري .77لطفعلي خان زند، در بم.

ميشود داشت، پهلو در ياراني چنين يزدگرد كه حالي در دريافت كه اسالم چرا پيروز شد....

78. اخبار ايران از ابن اثير ص 296.79. يعني اي مردم، معاويه به من فرمان داده كه علي را لعن آشنا هستند، زبان عربي به آنها كه باد! لعنت برو ـ كه كنم علي به مي تواند هم عليه اللعنة، عبارت، درين كه مي دانند بازگردد و هم به معاويه! معروف است كه معاويه متوجه شد

و گفت:- مرد! تو چه كسي را لعن كردي؟ عقيل گفت: اي خليفه، لعن مرجع جاي خودش را پيدا مي كند! يا به قول ديگر: ضمير،

خودش را پيدا خواهد كرد!

Page 144: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 146

فراخي در آن مرز و كشور مخواهكـه دلـتـنگ بـيـني رعيـت ز شاه

رعـيـت نشـايد زبـيــداد كـشتكـه مـر مملكت را پناهند وپـشت

بـرآن بــاش تـا هـرچـه نيت كنينـظـر در صــالح رعـيـت كـنـي

سعديلرزان پايه هاي و آشفته برپاي تخت سليمان شاه تخت سلطنت شاه عباس دوم در 1077 (1666م) تكيه براين مسند بود. روي كار آمدن زد و قريب سي سال او در روزگار آشفته و ناايمني صورت گرفت درحالي كه رجال و درباريان به دو دستة بزرگ تقسيم شده، گروهي طرفدار برادرش حمزه ميرزا بودند، اما باالخره آغا مبارك خواجه بر سايرين پيروز شد1 و صفي ميرزا (شاه سليمان بعد) را به تخت برداشت. اين شاهزاده را از زندان قلعه در تبريزي صائب نشاندند. تخت بر و آوردند بيرون

وصف ته ريش شاه سليمان گفته است:احـاطه كـرد خط، آن آفتاب تابان را

گرفت خيل پري در ميان سليمان را2صفي ميرزا به علت بيماري، به اشارة منجمان، ناچار دهد. تغيير را اسم خود و كند تاجگذاري تجديد شد مالمحمد و گرفت انجام ستون چهل در مراسم اين باقر خراساني دعا خواند و او را سليمان خطاب كرد. هرچند مدعوين آنروز ناهار را در ظروف طال خوردند، اما نخستين مشكل اقتصادي شاه سليمان، در سال دوم و خواربار كمبود قضاياي آن و شد ظاهر او سلطنت (1667م) 1078 سال در بود. نان» «سياست گرفتاري گراني نان اصفهان از حد گذشت. نصف محصول دچار و رفته ميان از بالمره مجازات بود، شده ملخ خواري و مي ورزيدند قصور خود تكليف در دولتي مأمورين محتسب از فروشندگان ارزاق عمومي رشوه گرفته نرخ را به دلخواه آن ها مي بست كه با قيمت گزاف و سه ربع

گرانتر از قيمت زمان شاه عباس دوم ميفروختند.3

رشوه، طليعة فسادعليقلي خان، مشير و مشاور شاه سليمان براي رفع

ببندد به چوب را اصفهانك مردم ناچار شد نان غائلة و زحمت با باالخره و نمايد جريمه اكو هزار صد و آنها به دو ثلث تخفيف ليور، جريمة پرداخت ده هزار يافت.4 گراني و آشوب و بلوا و بيماري درين سال در بيشتر اياالت شيوع داشت و بسياري از مردم درين سال كردند مجبور را ارامنه شاه، دستور به رفتند.5 ميان از ارامنه كالنتر بدهند. خبازان به آرد من هزار چهل كه شكايت كرد كه اين مقدار آرد در اختيار ارامنه نيست. زنان ارمني به دربار رفتند و بست نشستند و چون جلفا تيول مادر شاه بود، شاه به اشارة مادر، ارمنيان را بخشيد، ولي ارامنه باز هم به تفتين و سعايت عليقلي خان ناچار بعد وضع سال بدهند.6 رشوه تومان هزار چهار شدند مشكلتر شد، خزانة دولت بكلي خالي ماند. بيش از ثلث ماليات از واليات نرسيد.7 رشاء و ارتشاء از حد گذشت. عليقلي خان مملكت را به آتش كشيد، 5 هزار تومان تنها از ميرزا ابراهيم وزير آذربايجان رشوه گرفت. اين وزير آذربايجان در مدت 6 ماه اقامت خود نزديك به 60 هزار رشوه امر مصادر ساير و اعظم وزير و شاه به تومان داده بود.8 عليقلي خان باالخره بدست شاه سليمان كشته يك و جقه سه مرگش از قبل هفته 6 درحاليكه شد شمشير و خنجر كه بيش از 50 هزار اكو ارزش داشت به عنوان خلعت از شاه گرفته بود. گويند مداخل او تنها از

آذربايجان به بيش از 30 هزار تومان رسيده بود.9كرده سليمان شاه با عليقلي خان كه شوخي ظاهرا بود حقيقت داشته است. شاه از عليقلي خان پرسيده بود: آيا هيچكس هست كه از مرگ پدر من خشنود باشد؟ هستند، شكمشان كساني خوشحال مي فهميدم چه اگر

را مي دريدم!عليقلي خان گفته بود: اعليحضرت خيلي دراين مورد اصرار نفرمايند، زيرا اگر بنا باشد حقيقت گفته شود بايد بگويم كه تنها دو تن از مرگ پدر تاجدار راضي هستند و بس، اين دو تن هر دو آن روز در زندان بودند و امروز پادشاه مملكت است (يعني خود شما) و ديگري يكي يعني خودش مقصود (و است پادشاه مشاور و وزير

عليقلي خان بود)!و بود قزوين زندان در سال پنج خان عليقلي

در سراشيبي سقوط*

* برگرفته شده از «سياست و اقتصاد عصر صفوي»

Page 145: Ettelaate siasi 295

147شماره 295/ بهار 1393

پس روز يك مي شد، خارج شكار بهانة به گاهگاهي را حفاظت خود مأمور و حاكم شكار، از بازگشت از خواست و او را چوب زد و به او گفت براي اينكار ترا تنبيه كردم كه ديگر محبوسي را كه شاه به حراست تو

مي سپارد اجازة بيرون رفتن ندهي!10تا شد مأمور بيشتر اطمينان موجب جلب كار اين باالخره توانست فرار كرده خود را باصفهان برساند. شاه وقتي جسارت او را و تنبيه حاكم و باالخره فرار او را

شنيد خوشش آمد و ازو پرسيد: براي چه كار آمده اي؟گفت: آمده ام سروجان فداي شاه كنم، شاه در جواب

گفته بود:ـ خوش گلدي، صفاگتيردي!» (يعني خوش آمدي و صفا آوردي) و طولي نكشيد كه حكومت خراسان و بعد

آذربايجان و باالخره صدارت به او سپرده شد.11اين عليقلي خان، با چيره دستي بر شاه سليمان چيره شد و سپس دست به مصادرة اموال مردم و رشوه خواهي زد چندانكه بزرگترين ثروت را اندوخت. مثال در قضية و گرفت، ارمني زكريا خواجه از تومان دويست نان، جريمه تومان هزار هشت را (هنديها) مولتانيها سردار نمود و بالغ بر دويست نفر هندي را توقيف و اموال آنها را مصادره كرد.12 در چنين احوالي بصره كه بندري مهم بود از چنگ ايران خارج و تسليم عثماني شد. اين بندر

سالي صد هزار اكو به حاكم بغداد باج مي پرداخت.13كه بود شده كوشش كبير عباس شاه زمان در خارجيان و اقليت ها امنيت واقعي داشته باشند تا تجارت رونق بسيار پيدا كند، اما در زمان شاه عباس دوم كار به متهم ساختند كه «در دعاوي را آنجا رسيد كه هندوها دست به روغن گذارند تا از عهدة مدعي بيرون آيند»14 چنانكه محمد صالح ولد حكيم سيفاء كاشي هزار تومان با زحمت هزار با و گرفت ناحق به هند جماعت از

دخالت علماء توانستند اين پول را برگردانند.يهوديان بار سه سال 7 طول در كاشان شهر در از يكي در حتي و كردند، مسلمان جبر، و زور با را، و شدند كشته كاشان در يهودي 150 كشمكش ها فيض، شاه عباس دوم با دخالت مالمحسن باالخره هم كوتاه آمد.15 فشار به اقليت ها، كه اغلب تاجر و بازرگان اقتصاد مملكت را دچار آشفتگي كرد. همة بودند، كار

امناء غافل بودند كه به قول سعدي:شهـنشه كه بازارگان را بخست

در خير بر شهر و لشكر ببستنـكـو دار بـازارگـان و رسول

كه نامت برآيد به صدر قبول16

از كارگران و مردم خرده پا حقوق هاي كالن رجال كه كنيم اشاره بدنيست نمونه براي و مي شد پرداخت مثال «امير شكارباشي مبلغ هشتصد تومان مواجب و تيول صيادان عوض در داشته: رسوم موجب بدين غيره، و امير رسوم صيغة به تومان، يكصد شده مقرر شيروان شكارباشي دارالمرز به صيغة انعام يكصدوپنجاه تومان، انعام همه سالة ارامنة جوالهي پنجاه تومان، از مجوسيان كله پزان و داروغگي سالخان از تومان، بيست اصفهان غيره و بهله دوزان و كبوترپرانان و فروشان مرغ و متوجه بدينطريق داشته»17 رسوم نيز مبلغ بالتشخيص و شيرواني شكارچي يا بدبخت ماهي گير كه ميشويم كارگر ريسباف جلفاي اصفهان و سالخ و كله پز و مرغ

فروش چه عوارضي و به چه كسي مي پرداخته اند.كار رشوه و ارتشاء به باالترها هم نفوذ يافت چنانكه نمايندة تجارتي هلند «هربردولرس» شرفياب شاه سليمان طال اكوي 50 و نقره ساعت يك دادن با تنها و شد توانست تفنگدار باشي را هم با خود يار كند و امتيازاتي براي تجار خود در بندرعباس بگيرد. «اتين فلر» نمايندة انگليس ازين ساخت و پاخت آگاه شد و به كمك همان نيم = (هردوكا طال دوكاي دويست با باشي تفنگدار ليره) شرفياب شد، پادشاه عين جواب موافقت آميز قبلي را در باب امتيازات انگليس ها باو داد، او نيز يك قطعه جواهر و سي دوكاي طال به عنوان رشوه به تفنگدار باشي داد... «نيكالكلود داللن» نمايندة كمپاني فرانسه در ايران نيز پس از مرگ شاه عباس دوم نزد شاه سليمان رفت و ضمن تقديم هديه اي (آئينة قاب طال كه پشت آن مينا و روي آن مرصع بود به انضمام يك جفت طپانچة عالي و شير كوچكي از طال و مرواريد) درخواست امتيازات

آيا بود: پرسيده عليقلي خان از سليمان شاه ●هيچكس هست كه از مرگ پدر من خشنود باشد؟ هستند، خوشحال كساني چه مي فهميدم اگر

شكمشان را مي دريدم!دراين خيلي اعليحضرت بود: گفته عليقلي خان حقيقت باشد بنا اگر زيرا نفرمايند، اصرار مورد گفته شود بايد بگويم كه تنها دو تن از مرگ پدر تاجدار راضي هستند و بس، اين دو تن هر دو آن روز در زندان بودند و امروز يكي پادشاه مملكت است (يعني خود شما) و ديگري وزير و مشاور پادشاه است (و مقصود خودش يعني عليقلي خان

بود)!

Page 146: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 148

قبلي خود را نمود و شاه پذيرفت.18بدينطريق بايد قبول كرد كه اقتصاد قويم صفويه در رشوه خواري و ستمكاري و پادشاهان سهل انگاري اثر آمده كار ناحق روي به و نداشتند لياقت كه اطرافيان ـ بودند ـ و فساد و تباهي كه در طبقات مختلف پيدا شده نابساماني شده بود كه بيماري و بود، دچار آشفتگي و طبعا مي بايست منتظر اثرات اجتماعي و سياسي آن در فردوسي است گفته خوش چه بود. صفوي حكومت دكتر و ليسانسيه (هرچند ايران پيش سال هزار شاعر داخلي و خارجي دانشگاههاي از تجارت و بازرگاني نبوده خورده قسم حسابدار و مالي امور متخصص و

است):سر تخت شـاهان بپـيچد سه كار:

ـ نخـستين ز بيـدادگـر شـهريارـ دوم آن كه بي مـايه را بـركـشد

ز مــرد هـنـرمنـد بــرتــر كشدـ سه ديگر كه با گنج خويشي كند

بـه ديـنـار كـوشـد كه بيشي كندكـجا گنـج دهقان بود گنج اوست

و گـرچند بر كوشش و رنج اوستو روحي وضع آن و تعينات و تجمالت برابر در اخالقي مردم، اين نكته جلب نظر ميكند كه از جلوس شاه سليمان ببعد، هرگز به تقويت بنية دفاعي ايران توجه نشده است و مثل اينكه زمامداران وقت گمان مي برده اند خودبخود اقتصادي توسعة و سلطنت و قدرت اين پديد آمده، نه شاه اسماعيلي در كاسة سر دشمن شراب خورده بوده و نه شاه عباسي 900/000 دوكا ظروف طال و نقره را آب كرده و صرف مستمري سپاهيان نموده و در ازاء آن 24 هزار سر بريدة ازبك سوغات گرفته بوده

است.19سپاهي گرسنه

يكي به قول كه كشيد آنجا به سپاه نگهداري كار در و آمده بايران سليمان شاه زمان در كه سياحان از نوشته را خود سفرنامة او حكومت بيست وهفتم سال دستجات حقوق پرداخت «وضع (1104هـ/1692م): را آنها حقوق كه ترتيب اين به نيست، خوب قشون حواله مي كنند تا از اراضي و دهكده هائي كه شاه ضبط كرده است به آنها بپردازند. وزرائي كه پرداخت حقوق دستجات مي باشد آنها عهدة به امر اين ادارة و سرباز سيصد به گاهي حقوقشان دريافت به دنبال را نظامي فرسنگ راه ازين طرف به آن طرف مي دوانند»20 در واقع معناي «برپشت آهوي سبز حواله كردن» در مورد حقوق

اين سربازان صادق است.راه حق وحساب «وزراء ميكند اضافه همين سياح نظامي فرد اگر آموخته اند، بطوري كه گرفتن را خوب تصادفا بتواند دوسوم حقوقش را وصول كند، كار مهمي نگهداشتن سرباز ترتيب بود چنين است». داده انجام پادشاهي كه «بطريهاي شراب وجامهاي او همه از طال پلنگ و ببر و شير و فيل زيادي «تعداد حتي و بود» داشت كه زنجيرها و ميخ هائي كه اين حيوانات را به آن ازين برابر هر يك نيز هم از طال بود و در مي بسته اند قرار داشت كه در يكي غذا از طال حيوانات دوطشت و در ديگري آب مي ريختنند... در كاخ اختصاصي 18 اسب بسيار عالي داشت كه زين و يراق آنها همه از طال بود و بر روي آن برليان و ياقوت زده شده و براي تنوع، يراق يكي از اسبها فقط برليان و يراق اسب ديگر از زمرد و ديگري از ياقوت بنفش و ديگري از ياقوت كبود و آن يك از مرواريدهاي بسيار درشت بود... هر يك ازين اسبها نيز در جلو خود دو طشت از طال داشتند، گاهي در ميان اين اسبها چند گورخر نيز ديده ميشد، گويا يكي از مبلغين مسيحي اسپانيائي به اين وضع خنده اش گرفته ازو پرسيده بود چرا خنده ميكني؟ بود. صاحب منصبي گفته بود: به وضع خرهاي اسپانيا مي خندم كه در آن جا

آنقدر بيچاره و باركش اند و درينجا؟...صاحب منصب جواب داده بود: علت اينست كه در ازين كم! ما مملكت در ولي است، فراوان خر اسپانيا

سبب قدر و قيمتش را زياد مي دانيم».21سربازاني كه نام برديم بيشتر از جهت ليست حقوقي عنوان سربازي داشته اند. شاردن مي نويسد «در زمان شاه سليمان قريب هشتاد هزار سرباز حقوق بگير در واليات

● در شهر كاشان در طول 7 سال سه بار يهوديان در حتي و كردند، مسلمان جبر، و زور با را، يكي از كشمكش ها 150 يهودي در كاشان كشته فيض، با دخالت مالمحسن هم باالخره و شدند كه اقليت ها، به فشار آمد. كوتاه دوم شاه عباس اغلب تاجر و بازرگان بودند، كار اقتصاد مملكت را دچار آشفتگي كرد. همة امناء غافل بودند كه

به قول سعدي:شهـنشه كه بازارگان را بخست

در خير بـر شهر و لشكر ببست

Page 147: Ettelaate siasi 295

149شماره 295/ بهار 1393

استفاده قابل از ده هزار بود ولي هنگام ضرورت بيش فوج كه كرد توجه بايد نكته باين هم چنين نبودند»22 توپچيان در زمان شاه عباس دوم منحل شده بود، فوجي كه در زمان شاه عباس كبير 12 هزار سرباز داشته است23 و اصوال سربازان دلير شاه عباس بزرگ بيش از 120 هزار تن مي شده اند كه همه مجهز و آماده به جنگ بوده اند، اما شاه صفوي در 1077 هـ (1666م) «وقتي از سپاه خود اسب و و اسلحه كه يك دست كرد اعتراف ديد سان نفرات را هر يك ده دوازده بار از برابرش رد كرده اند كه سپاه را بيشتر از آنچه هست جلوه دهند.»24 شاه سليمان را خود عمر آخر سال هفت كه بود پادشاهي صفوي

اصوال به علت بيماري از خانه نتوانست بيرون بيايد.كه را قزلباشان و فرماندهان بايد مورد درين البته نقره اي و با زمينة طالئي و بود «لباس زيرشان زربفت آستين بلند، وجبه با پوست سمور زينت يافته از ماهوت

قرمز با يراق ها و قيطان هاي طال»25 استثنا كرد.وزير كوشا

در زمان شاه سليمان براي مدت محدودي (از 1086 تا 1101هـ = 1675 تا 1689 م) يك وزير نسبتة پر كار بر سر كار آمد، ولي با توجه به اينكه دستگاهها اصوال كوشش ها اين بود خورده زنگ و بود شده فرسوده بود اين شخص شيخ علي خان زنگنه بي نتيجه مي ماند. كه كوشش داشت هميشه شخصيت و استقالل خود را زنگنه عليخان شيخ اين پدر كند. حفظ شاه برابر در به كرمانشاهان حكومت از «بعد او بود، شاه ميرآخور منصب وزارت خاصه رسيد و سالها مستقال وزارت كرد مدت داد. شاهي محروسة ممالك در كامل انتظامي و پانزده سال من حيث استقالل وزير و اعتمادالدولة پادشاه بود... و در سنه يكهزار و صدويك (1101=1689م) به

جوار رحمت حضرت ايزد متعال پيوست.»26«شيخعليخان شبها در لباس مبدل در محالت گردش ميكرد و از اوضاع مملكت خبردار مي گرديد و به فقراء ايتام بذل و بخشش مي كرد. و ضعفا و طالب علوم و عتبات راه و عرض در شهر رباطات و نيكو حمامات

عاليات بنا كرده است».27اين شيخعليخان تا حدودي شخصيت خود را حفظ كرد «هرگز، با وجود اصرار شاه لب به مشروب نميزد و ميگفت: شاه بر جان من حق دارد، اما بردين من حق و بود كشور اداري وضع اصالح طرفدار او ندارد».28 كار كاغذبازي و بوروكراسي سيستم كه داشت عقيده مملكت را خراب خواهد كرد. او ميخواست يك انقالب

اداري به وجود آورد. شاردن گويد:شيخ عليخان مالئي را چوب زد كه عرايض افسران تعارفات با آميخته و معلق و پيچيده را توپخانه جزء بيحد وحصر نگاشته بود، به او گفت: صدراعظم كشور كار كه ندارد آن وقت و دارد مهمتر كارهاي خيلي خويش را وقف كشف رمز تحريرات تو بنمايد،... با يك انشاي ساده و روشن عرايض مردم را بنويس واال دستور

خواهم داد دستهايت را ببرند!29شيخ عليخان در مورد تجارت خارجي به حسن روابط با همسايگان عقيده داشت و عاقبت هم در تلة روباه گيري سازش با روسيه افتاد! و ازينجهت هلنديها و پرتقاليها و انگليسي ها با او روي خوش نشان نميدادند. او ميگفت روابط و ماست دوست و ماست همساية «مسكوي سفير جهت همين به است» برقرار قديم از بازرگاني علي خان شيخ پذيرفت.30 سفرا ساير از زودتر را آنها يافته اجازه تازه (اين شركت نمايندة شركت شرقي به نيز اصفهان در و تجارتخانه شعبه بندرعباس در بود نمايندگي باز كند (1038 هـ/1628م) و اعضايش اسلحه همراه داشته باشند) كه براي ادامه امتيازات آمده بود با

تشدد صريحا گفت:انگليسي ها پيوسته اين تو هستي كه «معلوم ميشود را به تكرار درخواست هاي بي معني تحريك ميكني و هر افكنده نفر پارچة سرخ رنگ بدوش يك روز دو ذرع بعنوان سفير تازه پيش ما ميفرستي. دولت ايران تاكنون هزار بار مزد خدمتي را كه انگليسيها كرده اند داده است ما است كرده رفتار قرارداد برخالف بار اول آنكه و

سهل انگاري اثر در صفويه قويم اقتصاد ●اطرافيان ـ پادشاهان و ستمكاري و رشوه خواري كه لياقت نداشتند و به ناحق روي كار آمده بودند ـ و فساد و تباهي كه در طبقات مختلف پيدا شده شده نابساماني و بيماري و آشفتگي دچار بود، هزار شاعر فردوسي است گفته چه خوش بود.

سال پيش ايران: سر تخت شـاهان بپـيچد سه كار:

ـ نخـستين ز بيـدادگـر شـهريارـ دوم آن كه بي مـايه را بـركـشد

ز مــرد هـنـرمنـد بــرتــر كشدـ سه ديگر كه با گنج خويشي كند

بـه ديـنـار كـوشـد كه بيشي كند

Page 148: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 150

نيستيم بلكه شمائيد، ما حق داريم كه آن قرارداد را لغو شده بدانيم».31

او كوشش داشت كه آب رفته را به جوي باز آرد، وليكن كرد، شبگير و «هرچند شب بيهقي قول به اما، كه ذكره، عز ايزد بود كرده تقدير كه بنرفت كارش دولت كه آنست مثل برود». دست از رايگان سلطنت

صفوي در زمان شيخ عليخان خانه روشن كرده بود.ميان مردم خانه روشن كردن اصطالحي است در اواخر باشد، موت مرض در كه كسي معموال دهات: كار ناگهان حالش رو به بهبودي مي گذارد و پس از چند ساعتي مي ميرد. شايد اين آخرين عكس العمل همه جانبة بي نتيجه متأسفانه كه باشد مرگ برابر در بدن اعضاء است. من در دورانهاي تاريخي ايران، اين خانه روشن خسروپرويز پيشرفتهاي مثل ديده ام جا چند را كردن كوشش عرب، تسلط از قبل سال چند فتوحاتش و جالل الدين خوارزم شاه در زمان حملة مغول، و كر و فر ساالرالدوله پس از فاتحه و خوردن قهوه مشروطه، اين

نيز يكي از آنهاست.اين از پيش هم عليخان شيخ همين بهرحال اما روزگار (زمان شاه عباس دوم) از اعمال نفوذهاي بي جا مثال من باب است. نداشته خودداري ثروت اندوزي و

بايد ذكر كرد:دخالت در كار مهندس

كوهرنگ مي خواست آب فرانسوي مهندس «وقتي آنوقت (كه سازد، صدراعظم سرازير رود زاينده به را حاكم كرمانشاه بود) در نواحي كردستان و همدان امالك فراوان داشت، او مانع انجام اين كار شد تا بتواند غالت و محصوالت مختلف امالك و دهكده هاي متعدد خود

اصفهان در داشت همدان و كرمانشاه ايالت در كه را داشت قدرت و نفوذ بقدري مرد اين برساند، بفروش كرد. پيدا رجحان كشور منافع بر او منافع شخص كه آب كه قبوالند شاه به علي خان شيخ كه ترتيب باين كوهرنگ، مضر و بد و زيانبخش است و آب زاينده رود تنها آب مشروب اصفهان مي باشد فاسد و آلوده را كه خواهد ساخت! ساير امراء نيز نظر او را تأييد كردند و

طرح مذكور عقيم ماند.32مردم كه نشد اين به توجه هرگز روزگاران درين چگونه در رفاه باشند. تعصب و قشريت جاي سماحت

و سهولت را گرفت.رفتار با اقليت

بسيار گذشته زمان برخالف اقليت ها به نسبت لنجان «مسيحيان زمان، اين در است. شده بدرفتاري طبق معمول هر سال مبلغي به عنوان جزيه مي پرداختند، و چون چند سال نتوانسته بودند مبلغ نامبرده را بدهند، سربازان مقرري آنها، بدهي وصول براي بزرگ وزير بخت بيچارگان آن بود، كرده آنها حواله به را چريك سربازان بتوانند كه نبودند شرايطي در چون برگشته چريك را راضي كنند و هيچ راهي براي فرار از چوب و چماق سربازان بي رحم وجود نداشته است، ناگزير همه آنها به اتفاق به اعتمادالدوله مراجعه كرده و ازو استدعا

كرده بودند كه آنها را بدين اسالم بپذيرد.»33جزيه به عنوان مسيحيان آنچه كه شود گفته بايد مي پرداختند، عبارت ازين بود كه «افرادي كه سنشان به پانزده سالگي مي رسيد، هر كدام هفت ليور و 10 سل، و آنهائي كه به بيست سال رسيده بودند هر كدام پانزده

ليور سرانه مي پرداختند».34البته بر اثر وساطت اعتمادالدوله اينان بخشوده شدند، ولي توجه داشته باشيد، سربازي كه بنا باشد حقوقش را از چنين محل هائي وصول كند چگونه سربازي براي روز جنگ خواهد بود و اين مردم چگونه پشتوانه اي براي آن

سپاه محسوب خواهند شد.

دادخواهيرسيدگي به شكايات و دادگستري هم معمائي بود. «سانسون» گويد: در ايران مردم هرگز نمي توانند شكايات خود را به عرض شاه برسانند و معموال جز در مواردي از خيابانها و مي پردازد بگردش اسب بر كه شاه سوار عبور مي كند، مردم نمي توانند عريضه ها و خواست هاي

خود را به شاه تقديم دارند.35

● در برابر تجمالت و تعينات و آن وضع روحي كه ميكند نظر جلب نكته اين مردم، اخالقي و تقويت به هرگز ببعد، سليمان شاه جلوس از اينكه مثل و است نشده توجه ايران دفاعي بنية و قدرت اين مي برده اند گمان وقت زمامداران سلطنت و توسعة اقتصادي خودبخود پديد آمده، شراب دشمن سر كاسة در اسماعيلي شاه نه دوكا 900/000 عباسي شاه نه و بوده خورده ظروف طال و نقره را آب كرده و صرف مستمري بريدة ازاء آن 24 هزار سر نموده و در سپاهيان

ازبك سوغات گرفته بوده است.

Page 149: Ettelaate siasi 295

151شماره 295/ بهار 1393

ما از پدران و قديمي ها مي شنيديم كه در زمان هاي قديم مردم اگر مي خواستند شكايتشان مؤثر باشد، هيچ خارج دربار از شاه كه وقتي اينكه جز نداشتند راهي خود ميرفت، جائي سركشي يا شكار به مثال و ميشد را پيش پاي اسب شاه بيفكنند، تنها درين مورد ممكن بود به شكايت كسي دقيقا رسيدگي شود. اما عبور شاه ابتدا «چهارصد تفنگدار كه نوار دراز قرمز چگونه بود: ابريشمي خوش رنگي به تفنگهايشان بسته و در دو خط عده اي آنها از پس مي كنند. شاه حركت مسير مستقيم سرهنگ و صاحب منصبان ديگر سوار بر اسب درحالي كه كارابين هاي خود را مثل اعراب به پشت شانه هايشان مجهز كمان و تير به كه عده اي و كرده اند آويزان مي باشند و جمعي كه اسلحه هاي شبيه به گرز دارند و، از پس و مي كند حركت دربار كل رئيس آنها از پس آنها رئيس كل بيوتات سلطنتي و ميرآخورباشي و خوان ساالر بزرگ هر يك با عده اي صاحب منصب مي گذرند و سپس چندين اسب بسيار عالي كه زين و يراق قيمتي دارند مي آورند و پشت سر آنها صاحب منصبان صوفي (قزلباشان) و فراشان دربار كه همه با تبرزين هاي جنگي كه مهماندارباشي آنها از پس مي آيند، مي باشند مسلح سفراي خارجي را به حضور شاه معرفي مي كند مي آيد، افتخارا را شاه خدمت كه امراء از نفر چهار ازو پس رئيس آنها دارند حركت مي كنند و پشت سر به عهده تا در سر راه كل تشريفات مي آيد و مواظبت مي نمايد عبور شاه مانعي پيش نيايد، پس از او غالم بچگان دربار بر دارند سوار به تن زيبا فاخر و لباسهاي درحالي كه اسب مي آيند و باالخره كسي كه چتر آفتابي يا سايه بان شاه را با خود حمل مي كند و كسي كه مأمور تهية قليان شاه مي باشد از پشت سر غالمان مي رسد تا درصورتي پيدا به قليان احتياج يا كه شاه در طول راه به سايه بان كند سايه بان و قليان را بدست غالمان بدهند تا به حضور شاه ببرند، پس از آن كمي جلوتر از شاه اولين خواجة در حرم خواجة محترم ترين و ريش سفيد يا حرم سرا وسط دوازده فراش پياده مي آيد و باالخره پشت سر آنها

اعليحضرت شاه تشريف مي آورند...»36... چقدر تفاوت داشت اين رسيدگي به حال مردم با زمان شاه عباس كه خود شخصا شبها با لباس درويشي خود دهان از را مردم وضع و ميرفت قهوه خانه ها به مردم مي شنيد و به فقرا و عجزه رسيدگي ميكرد، يا خود پنهاني به كرمان ميرفت كه شكايت زرتشتيان را رسيدگي

كند.آن شبگرديهاي شبانة شاه تبديل شد به شبروي هاي

متأسفانه اما بود، عسس و شحنه نمايندة كه ميرشب شريك دزد و رفيق قافله به حساب مي آمد. اگر در زمان شاه عباس مالي گم مي شد جريمة آن را راهدار و حاكم اواخر عهد صفوي، اما در محل و عسس مي پرداخت، ميرشب قانونا در اموال دزدي سهيم بود! در تذكرة الملوك

آمده است:كه دزدي كه ميگردد محالت در شبها «ميرشب، در محالت واقع شود بايد در روز به عرض داروغگان رساند، و در جائي كه دزدي واقع شده باشد و مالي كه ميرشب به دست مي آورد، بعد از برداشتن دو دانگ مال كه موافق معمول حق اوست، تتمة مال را كه چهاردانگ بوده باشد بايد به اطالع ديوان بيگي و داروغه به صاحب

مال رساند.»37قاچاق

كم كم بسياري از مردم، كار غير مشروع را با صرفه تر اين اثر بر كه ارامنه خصوصا دانستند، اساسي كار از ارامنة آن و پرداختند، قاچاقچي گري به ناچار اوضاع بازرگان خوش حساب زمان شاه عباس تبديل به كساني شدند كه شمش هاي نقره را از راه بصره قاچاقي به هند بصره در اشرفي هزار هشتصد يكبار چنانكه مي بردند ذخيره داشتند و قرار بود سفير هلند با كشتي خود اين

پول ها را خارج كند.»شاه زمان خصوصا قبل، سالهاي در كه ميدانيم ما ارزي نيز براي زيارت مكة معظمه بزرگ، حتي عباس به كسي داده نميشد اما اين روزها همين مأمور گمرك رئيس Mr. Mont Ferre مونت فره از وقتي بندرعباس مؤسسه بازرگاني كمپاني هلند مبلغ قابل مالحظه اي پول توقيف كرد، شاه دستور آزادي پول او را صادر كرد38 و

مأمور خود را «سنگ روي يخ» نمود.به شده خارج عادي صورت از خارجي مناسبات ارتشاء بصورت دكانداري و كاله گذاري علت رشوه و

● شاه عباس شبها با لباس درويشي به قهوه خانه ها ميرفت و وضع مردم را از دهان خود مردم مي شنيد و به فقرا و عجزه رسيدگي ميكرد، يا خود پنهاني به كرمان ميرفت كه شكايت زرتشتيان را رسيدگي

كند.آن شبگرديهاي شبانة شاه تبديل شد به شبروي هاي ميرشب كه نمايندة شحنه و عسس بود، اما متأسفانه

شريك دزد و رفيق قافله به حساب مي آمد.

Page 150: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 152

درآمده بود، و نمايندگان خارجي ضعف عمومي دولت را به خوبي احساس ميكردند.

احساس ضعفبا ايران عليه وقتي نمايندة آلمان براي عقد معاهده عثماني آمده بود، اعتمادالدوله گفت: «شاه ايران به پادشاه عثماني وعده داده است كه با يكديگر در صلح و آرامش سر كنند» و به سفير لهستان نيز كه پيشنهاد ميكرد ايران همان بگيرد پس را ارزروم و بغداد و بصره شهرهاي اعتمادالدوله گفت: «آقايان فراموش نفرمايند كه باز كردن سر كندوي زنبور كار خطرناكي است»39 و اين درست درباب كه است آقاسي ميرزا حاج مرحوم گفتار شبيه درياي خزر و روسها گفته بود: «ما خاطر شيرين دوست

را به خاطر يك قاشق آب شور تلخ نخواهيم كرد»!40نظامي و سياسي ضعف منتهاي فوق، گفتگوهاي

دولت ايران را ثابت مي كند.نفوذ خواجه سرايان

در چنين اوضاعي، كار بدست خواجه سرايان افتاده بود. به قول سانسون: اداره امور مملكت در دست يكي از خواجگان حرمسراست و اين همان خواجة محترمي از گردد پدر جانشين بايد كه را شاهزاده اي كه است به سلطنتي خزانة مي كند... انتخاب شاهزادگان ميان و ميشود. صندوقخانه شاه يك خواجة حرمسرا سپرده تمام اشياء قيمتي كه به شاه تقديم ميشود نيز در دست يك خواجة حرمسراست و شاه باين علت به خواجگان اعتماد دارد كه اينان خود هيچ منافعي در زندگي ندارند، عالوه بر اين شاه وارث آنهاست، يعني اگر تصادفا يكي از خواجگان حرم در دورة زندگي به جمع مال بپردازد، باالخره اموال او به خزانة شاه داخل مي شود. در شوراي امور مالي مملكت هيچ امري بدون شركت خواجه اي كه

مستحفظ خزانه شاه است انجام نمي شود.41

گوئي درست اوضاع دربار داريوش دوم هخامنشي كه ابتداي سقوط هخامنشيان بود تجديد شده است. آنطور متعدد قتل هاي دوم داريوش زمان در نوشته: پيرنيا كه در خانوادة سلطنت و شورش هاي پي درپي اياالت نشان كامل انحطاط به دربار و هخامنشي خاندان كه ميدهد از خصائص ميرفت. انقراض به با سرعت رو و افتاده خواجه سرايان و زنها دخالت يكي شاه اين سلطنت بامور دولتي است،... ديگري عدم توجه بامور لشكري و خراب شدن سپاه ايران. درباري كه خواجه سرايان و زنان در آن ميدان يافته بودند، نفوذ و درخشندگي و اهميت سابق خود را از دست داد... انضباط زمان داريوش اول كه به قول هرودوت ميگفت «به قدر دانه هاي انار مگابيز

مي خواهم» فراموش شد.42كم كم غالمان و غالمزادگان گرجي كه در دستگاه صفويه جزء عملة طرب بودند جزء عمال حرب شدند و حكومت نواحي مختلف را بدست آوردند. سانسون گويد: درين ايام بسياري از مقامات بزرگ و مهم مملكت در دست امراء گرجي مي باشد و آن عده از امراي گرجي كه مقامات دولتي را اشغال نكرده اند هميشه در مهمانسراي شاه حضور بهم ميرسانند و جاي معيني دارند و مخارج آنها از خزانة شاه پرداخت مي شود و از تمام امتيازاتي كه مهمانان شاه برخوردارند بهره مند مي شوند و با شاه بر

سر يك سفره مي نشينند.43دربار خلفاي در تركان كه موقعيتي واقع همان در پيدا صفوي دربار در نيز گرجي ها يافتند، عباسي را عباسيان ريشة باالخره تركان كه همانطور و كردند موجب ديد خواهيم چنانكه نيز گرجيان درآوردند، بيخ درخت، «شاخ كه شد ثابت شدند. سقوط صفويه است پاريز دهاتيان از مثل اين درمي آورد»! را درخت و مورد مصداق آن اينست كه شاخ درخت پس از آنكه به تبديل باليد، و خورد آب درخت ريشة و رگ از شاخه اي راست و بلند خواهد شد و از آن شاخه دستة را درخت همان ريشة بيل اين و بيل خواهند ساخت

بيرون خواهد ساخت!تنها گبران و نه ميتوانيم دريابيم كه چرا ازينجا باز ارامنة جلفا و يهودان و قزلباشان با شاه صفوي در آخرين دقايق همراهي كامل نكردند، بلكه مسلمانان نيز عموما دل خوشي ازين حكومت نداشتند. تكليف همسايگان هم و هلنديها و روسها و عثماني تركان است، معلوم كه ايرانيان با آنقدر هم ازبكان و شدند، چنان كه هنديها دشمن بودند و از آنان متنفر كه «وقتي يك سوار ازبك

● كم كم بسياري از مردم، كار غير مشروع را با ارامنه دانستند، خصوصا اساسي كار از صرفه تر قاچاقچي گري به ناچار اوضاع اين اثر بر كه پرداختند، و آن ارامنة بازرگان خوش حساب زمان شاه عباس تبديل به كساني شدند كه شمش هاي نقره را از راه بصره قاچاقي به هند مي بردند چنانكه يكبار هشتصد هزار اشرفي در بصره ذخيره داشتند و قرار بود سفير هلند با كشتي خود اين پول ها را

خارج كند.

Page 151: Ettelaate siasi 295

153شماره 295/ بهار 1393

از ميدان جنگ برمي گشت، تا براي زنش از خون ايرانيان سوقات نمي آورد و زنش آن خون را بسالمتي شوهرش جنگ ميدان از شوهرش مراجعت از زن نمي نوشيد،

اظهار شادماني نميكرد و پذيرائي و تمكين نمي نمود.»44يادداشت ها

1. شاردن ج 8 ص 1112. استاد اميري فيروز كوهي عقيده دارد كه اين شعر ربطي به

تاج گذاري شاه سليمان ندارد (مقدمه ديوان صائب ص 36)3. شاردن ج 9 ص 1474. شاردن ج 9 ص 1505. شاردن ج 9 ص 1456. شاردن ج 9 ص 157

7. ايضا ص 1998. ايضا ص 174 و 188

9. ايضا ج 9 ص 18310. تاورنيه ص 845

11. شاردن ج 9 ص 139، (درباب شاهان تركي گوي رجوع شود: حماسه كوير ص 465)

12. شاردن ج 9 ص 151 و 15713. شاردن ج 9 ص 186

14. عباسنامه ص 30615. تاريخ اجتماعي كاشان ص 140

16. وقاعدة اين شعر را بايد وزارت اقتصاد و بازرگاني شعار خود قرار دهد، بهله: دستكش كه براي شكار و مرغان شكار

مي پوشند.17. تذكرة الملوك چاپ دبير سياقي ص 55

دادن رقابت بازار 18 شاردن ج 9 ص 125 و 132، شروع امتيازها و ارتباط با بيگانگان

19. دون ژوان ايراني ص 257 و 26120. سفرنامة سانسون، ص 18، تعداد كل سپاه را زمان شاه تصريح كمپفر ولي دانسته اند بالغ تن هزار 90 به سليمان مي كند كه «تعداد كثيري ازين سربازان فقط روي كاغذ وجود دارند... مأمورين تفتيش اينجا هم كه يا به رشوه اي خريداري و نيستند، باريك بين و زيرك كافي اندازه به يا و مي شوند ص (كمپفر ميشود.» داده نشان معكوس به صورت حقايق

(9121. سفرنامه سانسون ص 82 و ظاهرا گفتار او مصداق شعر آن

شاعر است كه گفت: ابناي جنس خود را ارزان نميفروشند!22. شاردن، ج 8 ص 23.

23 و 24. شاردن ج 8 ص 216 و 21725. سفرنامه سانسون ص 86

26. روضة الصفا ج 8 ص 49027. منتظم ناصري ذيل وقايع 1079

28. شاردن ج 7 ص 15929. شاردن ج 3 ص 273، و اين كار او حركت نادر را بياد او شكست چرا كه كرد تنبيه را مهديخان ميرزا كه ميآورد را در برابر عثماني تحت لفافه بعنوان «چشم زخم» ياد كرده به عثماني از شكست از بعد نادر كه است معروف است.

ميرزا مهدي خان گفت از سركردگان واليات كمك بخواه، او در نامه ها اشاره كرد كه «به اردوي كيوان شكوه چشم زخمي وارد آمده» وقتي نامه را براي شاه خواند، نادر فرياد زد، اين حرفها چيست، بنويس «فالن خواهر و مادرتان را پاره كردند،

هرچه ممكن است زودتر خودتان را برسانيد»!30. شاردن ج 3 ص 245

31. سياست خارجي ايران در زمان صفويه ص 242كسرت قارورة اول وليس .191 سانسون ص سفرنامه .32في االسالم، در زمان قاجار هم «درياچه قم تا چند سال قبل به قم (1306ق) وجود نداشت. از مسافرت ناصرالدين شاه آقا ابراهيم امين السلطان دهات بسيار از قبيل قلعة محمدخان، قم جاده كنار در غيره و منظريه نصرت، كوشك علي آباد، داشت. ولي اين راه براي عبور و مرور نبود و بيشتر كاروانها از راه كوتاهتري كه از ميان درياچة كنوني مي گذشت رفت

وآمد ميكردند.امين السلطان براي آبادي امالك خود تدبيري انديشيد و دستور داد تا مسيل رودخانه شور را برگردانده به جلگه اي كه محل

تردد كاروان بود سر دهند.تشكيل بزرگي درياچة زماني اندك در كردند، چنين چون سپس گرديد. حاصل امين السلطان مقصود و يافت از (يادداشتهائي نهاد.» بنا را قم بزرگ صحن امين السلطان زندگاني خصوصي ناصرالدين شاه، معيرالممالك ص 110).و اينك كه ما بايد راه قم را دور بزنيم و يك برابر و نيم راه قبلي را بر گرد حوض امين السلطان بپيمائيم، ناچار بايد يادي ازين صدراعظم متنفذ هم بكنيم و پس از رسيدن به قم، فاتحه اي بر

سر قبر پسرش بخوانيم!همانطور كه امروز هم وقتي مسافرين و كاميون داران بندرعباس از سيرجان به طرف طهران راه مي افتند، ناچارند دايره اي از طريق بردسير و باغين و كبوتر خان به رفسنجان طي كنند و راهي را كه ميشد با 18 فرسنگ به رفسنجان وصل كرد 35 فرسنگ اضافه كردند بحساب اينكه از روي بعضي امالك و دهات بگذرد. آنهم راهي كه از اعتبارات بين المللي و صرفا به منظور وصل كردن بندرعباس به اصفهان مورد توجه بوده

است.33. سفرنامه سانسون، ص 32.34. سفرنامه سانسون ص 134.35. سفرنامه سانسون ص 180.36. سفرنامه سانسون ص 107

37. تذكرة الملوك ص 4938. سفرنامه سانسون ص 33 و 35

39. سفرنامه سانسون ص 173 و 17540. نقل با اندك اختالف از آگهي شهان، ص 36، و حال آنكه همين روسها به بهانه اينكه يك قبرستان براي مردگان خود در عاشوراده داشته باشند، كم كم مثل حسن صباح و ضبط الموت،

تمام جزيره را متصرف شدند (از گزارش هاي عالءالملك).41. سفرنامه سانسون ص 177.

42. ايران باستان ص 98943. سفرنامه سانسون ص 20644. سفرنامه سانسون ص 207

Page 152: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 154

بعد از واقعه آقا محمدخاني و تسخير كرمان و قتل عام مردم آن، مسألة بلوچستانـ كه تا آن زمان جزء توابع كرمان به شمار مي رفت ـ صورت خاص به خود گرفت. الزم به تذكر نيست كه اعمال نفوذ پادشاهان سلسله ها بلوچستان، در اسالم از بعد حكومتي خاندانهاي و تغيير و غزنويان و صفاريان انقراض از بعد خصوصا پايتختها از غزنه و سيستان به بخارا (سامانيان)، و ري و همدان (آل بويه)، و نيشابور و اصفهان (سلجوقيان)، و اصطخر و شيراز (اتابكان و آل مظفر)، و قزوين و اصفهان (صفويه)، و شيراز (زنديه)، عموما با واسطه و از طريق كرمان صورت پذير بود، زيرا بعد مسافت و بيابانهاي پر طول و عرض و گرفتاري داخلي پايتختها، امكان نظارت مستقيم هيچكدام از سلسله ها را در بلوچستان نمي داد، و همانطور كه من در جاي ديگر گفته ام2 پيدايش شهرهاي كويري بزرگ، مثل كرمان و مثل بم، بيش از هر دليلي،

بر مبناي دو امر مهم صورت مي گرفت:1ـ تأمين راه ارتباطي ميان هندوستان و بين النهرين

و مديترانه.وسيع ناحية بر ايراني پايتختهاي نفوذ اعمال 2ـ بلوچستان، كه خود يك مملكت است با طول و عرض

بسيار و امكانات ارتباطي كم.با ـ كرمان مثل شهرهايي وجود منظور، اين براي بم، معروف ارگ با ـ بم و اردشير قلعة و دختر قلعة با قلعة سليماني و خشتهاي هفت و جيرفت (قمادين)

مني آن، يك ضرورت بود ـ يك ضرورت نظامي و يك ضرورت سياسي.

كويري، شهرهاي تأسيس و آباديها ايجاد بنابراين، چنان به نظر مي آيد، كه بيش از آن كه جنبة اجتماعي و شهرنشيني طبيعي و يك پديدة توزيع جمعيت و تمركز

نفوس داشته باشد، جنبة سياسي و نظامي داشته است.يك و سكوي جهش يك كرمان، قلعة و بم ارگ پايگاه تداركاتي بود براي اعمال نفوذ در اعماق دشتهاي رودبار و بلوچستان و گاهي سيستان. به همين دليل است كه در همه حوادث تاريخي بعد از اسالم، تسخير كرمان، هميشه مقدمة تجاوز به بلوچستان بوده است. و آن روز كه قاورد سلجوقي بر كرمان تسلط يافت، نخستين هدف او ضميمه كردن بلوچستان به امپراتوري سلجوقي بود، و وقتي با تأمين راهها و ايجاد مناره ها و حوضها و خانها و «مرد نشاندن»ها3 توانست سيستان و بلوچستان را به تصرف درآورد ـ طولي نكشيد كه براي اوالد او ـ يعني ابريشم «عشور سلجوقي ـ4 محمدشاه پسر شاه طغرل مكران به سي هزار دينار رسيد، و تمغاي بندر تيز، پانزده

هزار دينار اجاره رفت».5مركزي، دولت اصولي لشكركشي كه ديگر مرتبة مربوط گرفته، صورت بلوچستان به كرمان، طريق از مقتدر به عصر صفوي است، و آن گنجعلي خان حاكم صفوي بود كه با هجوم به بلوچستان 1022 هـ/1613م، كه را سيستان صفارية نژاد از شمس الدين، «ملك بمپور اين زمان بود ـ كه در قلعة بن فهل دارالملكش ملك و داد، شكست كردون كوچ قرية در ـ گويند شمس الدين را دستگير كرد، او را مجبورا به پاية سرير اعلي (در اصفهان) فرستاد. و رياست آن ديار را به ملك ميرزا ـ كه آن نيز از سلسله و از نژاد صفاريه بود واگذار گروگان قند قصر و دزك و قنوج رؤساي از و نمود،

گرفته به گواشير مراجعت نمود....6از دوران صفويه به بعد، تقريبا هيچكدام از رؤساي و كرمان حكام ظلم از بلوچ ريش سفيدان و ايالت بندرعباس، سر سالم به گور نبرده اند. تواريخ ما همه جا ياد بلوچ» «مخاذيل از و بلوچ، پژوه» از «گروه خذالن مي كنند و جنگ حكام را با آنان نوعي (جنگ با كفار) بلوچ ظلم به را كه آن همه خوانده اند و حكام ظالمي آن معاريف سرگذشت داده اند7. لقب «غازي» كرده اند پر دل امير اين دوره ها دردناك است. واقعا در واليت

كوچ بلوچ1*

* برگرفته شده از «حماسة كوير»

Page 153: Ettelaate siasi 295

155شماره 295/ بهار1393

خان بلوچ، اميرخسرو شاه سليم، امير خسرو شاه، شيخ شكراهللا، ميرزرين، همان سرنوشتي را داشتند كه اندكي بعد در دورة قاجار، كساني مثل سيف الدين خان بزرگ مگس، و پسندخان پسر برادر او، و محمد شاه سبي، و اين ها و آنان... امثال و مددخان، مير و خان، علم مير هيچكدام دزد سرگردنه نبودند. اينها شخصيتهايي بودند كه سرزميني به اندازة كشور انگلستان را با نفوذ معنوي

و مادي خود اداره مي كردند.آخرين حماسة پهلواني كه از بلوچها داريم مربوط به زمان شاه ويردي خان است ـ حاكم كرمان. در اين وقت سربازان مسلح به تفنگ هستند، ولي هنوز بلوچها همه تفنگ ندارند، و بعضي با تير و كمان مي جنگند، گروهي از آنها به خبيص و ده سيف تاخته اند. حاكم كرمان، شاه

ويردي خان، در تعقيب آنهاست....8به گمان من اين آخرين نفسهاي مردانگي و پهلواني قديم بود كه در برابر تدبيرها و ترفندهاي نامردانة تمدن جديد، در بيابانهاي پشت خبيص (شهداد) كشيده مي شد،

نفسهائي كه ديگر هرگز تكرار نشد.9از پس بودم، بلوچ شكار غازيان آن اگر جاي من اين فتح، به جاي اينكه اول نماز خود را به جا بياورم، مي رفتم و يك نماز، بر جسد پهلوانان زورمند كمان انداز بلوچ مي خواندم. پهلواناني كه قرباني ساده دلي خود شده بودند، و كمانداراني كه نمي دانستند كه ديگر بايد كمان را بوسيد و در برابر تفنگ، به طاقچه و رف باالي اطاق

گذاشت....من مخصوصا كيفيت ارسال سرها را به اين تفصيل ثانيا هديه بدانيد فرم كار چه بوده؛ نقل كرده ام كه اوال بلوچستان را در سالهاي آخر عصر صفويه تماشا كنيد و

اندكي صبر كنيد، تا ببينيم كه از پرده چه آيد بيرون!ـ چيزي آري بازار ارسال نيزة سر بلوچ رواج يافت كه من آن را عامل اصلي گرفتاريهاي چهارصد سالة اخير تاريخ ايران مي دانم، و يك جاي ديگر گفته ام: «...عجيب اين است كه ما كرمانيان كه خود آسيب ديده و ظلم كشيدة بيچارگي و مظلوميت به حال بايد قاجار هستيم، زمان

برادران بلوچ خود در اين عهد گريه كنيم»10....اين حمالت و گروگان گيري ها و ماليات بستن ها و تمغا ستدن ها در بلوچستان ـ كه معموال بدون احساس مسئوليت و جبران حكومتي صورت مي گرفت و اصال توجهي به آبادي واليت نمي شدـ طبعا هيچوقت بدون عكس العمل نمي ماند، و شايد نزديك ترين عكس العمل آن همان روزي باشد كه محمود افغان از طريق سيستان

خود را به كرمان رساند، و «دستور داد كه مردم كرمان مردم كشتار با را كار اين و بگروند، تسنن مذهب به از مردم آنها همراه ساخت و گروهي اموال و مصادرة برده در به كه جان را كساني اموال و رسيدند قتل به از فرستاد. وي قندهار به را آنها و بودند مصادره كرد بپردازند: او به مردم كرمان خواست كه ده هزار تومان سه مسلمان شده زرتشتيان تومان، هزار پنج مسلمانان

هزار تومان، زرتشتيان دو هزارتومان».11هـ 1132 ربيع اآلخر / 1720م ژانوية در كار اين بعد اندكي مي دانيم چنانكه و ـ بود گرفته صورت محمود افغان نه تنها كرمان، بل اصفهان را نيز تسخير كرد ـ و عجب آنكه زرتشتيان كرمان در فتح اصفهان به او

كمك بسيار كردند.12واقعه سقوط اصفهان، و اين تحول تاريخي در اجتماع اين افغانها تمام شده، ولي واقعيت نام به ايران، اصوال است كه بيست هزار بلوچ با محمود همكاري كرده اند تا كرمان فتح شده13 و سپس به اصفهان رفته اند، و وقتي ديگر وظيفه شان بلوچها كه ظاهرا اصفهان سقوط كرد. را تمام شده مي يافتند ـ يعني انتقام گرفتن از صفويه در درجة اول و فتح كرمان در درجة دوم، كم كم دست از حمايت محمود برداشتند و از آنجا بود كه پشت محمود

خالي شد و شكست افاغنه شروع شد.نمايندة هلند در گزارشهاي خود در 8 اوت 1722م/ ذي قعده 1134 هـ مي نويسد: «...امروز شنيديم كه بلوچان مي خواهند از محمود جدا شوند. آنها گفته اند كه تاكنون نمي خواهيم اينك كرده ايم، تو خدمت به به شايستگي

از هيچكدام تقريبا بعد، به صفويه دوران از ●رؤساي ايالت و ريش سفيدان بلوچ از ظلم حكام نبرده اند. گور به سالم سر بندرعباس، و كرمان سرگذشت معاريف آن واليت واقعا در اين دوره ها دردناك است. امير پر دل خان بلوچ، اميرخسرو شاه سليم، امير خسرو شاه، شيخ شكراهللا، ميرزرين، همان سرنوشتي را داشتند كه اندكي بعد در دورة قاجار، كساني مثل سيف الدين خان بزرگ مگس، و پسندخان پسر برادر او، و محمد شاه سبي، و مير علم خان، و مير مددخان، و امثال آنان... و اين ها هيچكدام دزد سرگردنه نبودند. اينها شخصيتهايي بودند كه سرزميني به اندازة كشور انگلستان را با

نفوذ معنوي و مادي خود اداره مي كردند.

Page 154: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 156

بوم به زاد و تو بجنگيم و مي خواهيم براي ازين بيش خود برگرديم، بنابراين، باور بر اين است كه دليل اصلي

تمايل محمود به آشتي همين امر است...»14البته، چون هنوز واقعة سقوط كرمان، و پشت سر آن اصفهان، از جهت تاريخي، آنطور كه شايسته است بررسي نشده، نمي شود گفت كه چه مي شد اگر آن بيست هزار بلوچ در اصفهان مي ماندند، و به جاي اينكه شترها را از جواهر و پارچه هاي ابريشمي پر بار كنند و به بلوچستان بازگردند، گوشة كاخ فرح آباد جا خوش مي كردند، چه تاريخ اگرهاي از يكي هم اين مي آمد؟ پيش حوادثي است. اما چيزي كه مسلم است اين است كه، اگر چنين نمي شد، و اگر محمود و اشرف ظلم نمي كردند، و اگر عقل و تدبير و عدل و انصاف راهگشاي كار ميشد، ما الاقل بعد از صفويه، دوراني به نام دوران افشاريه، شايد

نداشتيم.15براي را سياست همين نيز، نادر زمان در بلوچها محبت «امير دادند: ادامه هند مغولي امپراتوري سقوط خان، ولد ملك دينار، حاكم بلوچستان ـ كه با واليات سند جار و متصل بود... با جمعيت جمازه سوار بلوچيه، در سند، به موكب همايون (نادر) پيوست... در آخر سنة 1152 هـ/ 1739م كه واليت سند به حوزة تصرف نادري كه قسمتي نمود: قسمت سه به را مملكت آن درآمد، به بلوچستان كرمان مالصق بود جزو بلوچستان كرمان فرمود و به امير محبت حاكم بلوچستان كرمان سپرده او را به لقب خاني ملقب، و مرخص قصر قند ـ كه محل

استقالل و استقرار او بود ـ كرد»16باز الزم به تذكر نيست كه امير بلوچ سلطنت سند به را او جمازه ها را نمي خواست، امثال آن و الهور و آن حدود فرستاده بود كه بارهاي جواهر و طالآالت و

سيمينه و زرينه را بياورند و البته آوردند.

وضعيت بلوچستان درين مراحل بود كه آقا محمدخان كرمان را فتح كرد و چون از كرمان دل خونين داشت، حاكم محمدتقي آقا «از مي رفت كرمان از كه روزي مسكون و معمور كرمان شهر كه گرفتند التزام كرمان نباشد، مردمش در قرية فريزن ـ كه دو ميل مسافت دارد ـ توطن بجويند... بناء عليه، مردم در حوالي باغات فريزن

منزل ساخته سكني نمودند...»17قلعه اي و محمدخان، شهري آقا زمان در بنابراين، و آباديي به اسم كرمان كه مركز حاكم و نقطة اتكاء و ولي رفت. ميان از تقريبا بود بلوچستان بر فرمانروائي البته قلعة بم، و حكام بم ـ كه خود سيستاني بودند، و در دستگيري لطفعلي خان دستي داشتند، هم چنان بر حكم در كم وبيش بلوچستان مسئوليت و ماندند، باقي خود اختيار آنان بود، اما اين جدائي از مركز و عدم ارتباط با

دستگاه سلطنت ايران، يك خطر به شمار مي رفت....وقتي كار قاجار به روال حكومتي افتاد و فتحعلي شاه بر اريكة سلطنت نشست، متوجه اهميت خطر بي اعتنائي متعين خوانين از يكي جهت بدين شد بلوچستان به ـ باشد ابراهيم خان ظهيرالدوله كه ـ را قاجار مقتدر و ادعاي مي گويند حتي كه ـ را خود عموي پسر يعني جانشيني آقامحمدخان را هم داشته ـ به حكومت كرمان گماشت، و اين البته تقريبا ده سال بعد از حملة آقا محمد خاني بود (يعني به سال 1218هـ/1803م). ابراهيم خان تحكيم را خود موقعيت كرمان در تنها نه ظهيرالدوله امثال يزدي، تقي خان فرزندان يزد، خوانين و كرد، عبدالرضا خان و عبدالرحيم خان را كه درين ده سال در كرمان جاي پايي براي خود فراهم كرده بودند، به جاي خود نشاند و آنان را تارومار كرد، بلكه كلية خوانين و سركردگان كرمان مثل شفيع خان راوري را نيز سركوب برداشت....18 ميان از نيز را ساخت، و خوانين سيستان حكومت ابراهيم خان ظهيرالدوله نزديك بيست و دوسال و 1240هـ/1825م.) تا 1218هـ/1803 (از كشيد طول هدف او، عالوه بر تنظيم واليات كرمان، تجديد حيات نفوذ سياسي دولت مركزي بر بلوچستان، و جلوگيري از تحكمات خوانين سيستاني و افغاني ـ كه در اين مدت رسما از بعضي واليات بلوچستان ماليات مي گرفتند19 ـ و باالخره مسألة نفوذ انگلستان و به هرحال باز آوردن

آب رفته به جوي حكومت بود....20مسأله بي اعتنائي به بلوچستان، بعد از ابراهيم خان باز رسيدگي به شكايات ولي مي شد يافت. حمالت ادامه

نمي شد....

و قلعه اي و شهري محمدخان، آقا زمان در ●آباديي به اسم كرمان كه مركز حاكم و نقطة اتكاء و فرمانروائي بر بلوچستان بود تقريبا از ميان رفت. ولي البته قلعة بم، و حكام بم ـ كه خود سيستاني بودند، و در دستگيري لطفعلي خان دستي داشتندـ مسئوليت و ماندند، باقي حكم خود بر هم چنان اين اما بود، آنان اختيار در كم وبيش بلوچستان جدائي از مركز و عدم ارتباط با دستگاه سلطنت

ايران، يك خطر به شمار مي رفت....

Page 155: Ettelaate siasi 295

157شماره 295/ بهار1393

را شتر كه بودند كساني بلوچ) (جنگجويان اينها در شمشير با را گاو و مي كردند نيم دو به وسط از حضور حاكم دو شقه مي ساختند21، ولي البته ناچار بودند تسليم دو مثقال سرب بشوند كه از گلولة تفنگ حكام كتيجي، مهيم خان بلوچ، حسين خان درمي آمد. كرمان همين حتي و قند، قصر بزرگ خان محمد دين شي اواخر سعيدخان رودباري و ضرغام مهيم خان رودباري،

هيچكدام درخور سرنوشت دردناكي كه داشتند نبودند.شكست اينها از اغلب حكام كه بود اين مشكل پنهان را خود شكست بيشتر، ولي مي خوردند،

مي ساختند....سربازان دولتي آنقدر از بلوچها وحشت داشتند كه وقتي آنها را مي ديدند زبانشان از ترس بند مي آمد.22 و من كتابي در جزء كتب مرحوم هاشمي ديدم كه حاكم بندرعباس و كرمان در جنگ با بلوچها شكست خوردند،

ولي تمام آن واقعه را وارونه جلوه دادند.23همين حركات موجب ايجاد عقده اي شد در بلوچها انتقام خود را به همراه كه چند سال آخر صفوي، اول را اصفهان سپس و بگيرند، كرمان از افغان، محمود زيرورو كنند، و آخر كار هم حكومت را به دست نادر بسپارند كه مردم ايران بگويند «باز، صد رحمت به كفن دزد اولي». يعني آرزوي حكومت ملك محمد سيستاني

را داشته باشند و گيرشان نيايد.24اينكه يك جا گفته ام اصفهان نه كرمان را شناخته بود و نه بلوچستان را، بدين دليل است كه آنها مي خواستند بيابانگرداني را بگيرند كه با پنجاه تفنگچي جلو هجوم پست شكل به كه را قصب خرماي و جو آرد كمي پشت بر و مي كنند گوسفند رودة توي ـ درمي آوردند مي بندند، و با سه تا رودة گوسفند ده روز راه بيابان را طي مي كنند ـ و حتي اگر آب هم به دست نياورند، باالي كوهان شتر را اندكي زخم مي زنند و از خون و چربي

ذخيرة آن مي خورند، و رفع تشنگي مي كنند.هزار و چهارصد سال پيش از اين، آن عرب بياباني، خيلي بهتر از شاه ويردي خان، بلوچستان را شناخته بود، مقصودم آن داستان است كه طبري نقل مي كند و گويد: چگونه مكران پرسيد ازو عمر آمد، كرمان از رسولي ماء و جبل، سهلها ارض گفت: رسول است؟ جائي و قليل، خيرها بطل، وعدوها دقل، تمرها و وشل، ها شرها طويل، والكثير بها قليل و القليل ضايع، و ماورائها

شرمنها... عمر بدو پرخاش كرد و گفت:ـ أمخبر انت ام سجاع؟25

سياست قاجار نسبت به بلوچستان، چيزي بيشتر و يا بهتر بگويم كمتر از سياست اسالف نداشت26. هر وقت حكومت اقتداري پيدا مي كرد، يك هجوم بي امان در يك خط سير معيني به بلوچستان مي كرد. بلوچها به كوهها و واحه ها مي گريختند، گاهي آدمها را به جاي ماليات به حاكم كرمان مي دادند27 كه به تهران بفرستد و به هرحال، معموال هدية حكامي كه به بلوچستان مي رفتند، چيزي نبود، جز مقداري كاال و فرش و گوسفند، و اندكي هم

«آدم»!....اوقات گاهي كه بود آشكار ظلمها اين قدر اين مأموريني كه از طرف دولت براي ساكن كردن بلوچستان عازم مي شدند، خودشان با بلوچها هم زبان شده، و حتي تا مرحلة ادعاي خودسري كار را پيش مي بردند، و يكي سرنوشتي كه است دامغاني قاسم خان محمد آنها از

عجيب دارد....البته خشونتهاي كم دامنه و بلوچ كشي هاي محدود و معدود اسماعيل خان افشار، با بلوچ كشي امير حبيب اهللا با زنجير و كند «با را اسير هزاران كه ـ توپخانه خان قابل بود، برده قندهار»28 به منزل پنج مسافت تا خود اين نكته اش قابل مقايسه است كه مقايسه نيست، ولي همانطور كه شاه سليمان صفوي براي آن «سر و اخترمه» بلوچ، خلعت براي خان فرستاده بود كه در باغ طاهرآباد بپوشد، وقتي گزارش حبيب اهللا خان به محمد شاه ـ كه او هم عنوان غازي(؟) يافته بود ـ رسيد، و «صورت حال داشت، پادشاه درگاه روانة اسيران با كرده عريضه را او تشريف به الماس تمام طپانچة غازي، شاهنشاه

بفرستاد...»29«رفتار بودم: نوشته جائي، يك من كه گفتم قبال حكام كرمان در مورد سركوبي بلوچستان آنقدر بيرحمانه و خارج از حدود انسانيت بوده است كه از آن زمان به

از را شتر كه بودند كساني بلوچ ● جنگجويان وسط به دو نيم مي كردند و گاو را با شمشير در حضور حاكم دو شقه مي ساختند، ولي البته ناچار بودند تسليم دو مثقال سرب بشوند كه از گلولة بلوچ، حسين خان درمي آمد. كرمان حكام تفنگ بزرگ خان محمد دين شي كتيجي، مهيم خان قصر قند، و حتي همين اواخر سعيدخان رودباري و ضرغام مهيم خان رودباري، هيچكدام درخور

سرنوشت دردناكي كه داشتند نبودند.

Page 156: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 158

بعد ديگر بلوچستان جاني نگرفت، و عجيب اينست كه ما كرمانيان كه خود آسيب ديده و ظلم كشيدة زمان قاجار هستيم، بايد به حال بيچارگي و مظلوميت برادران بلوچ خود در اين عهد گريه كنيم:30 واي بر حال كسي كش كه بوده داليل همين به شايد غمخوارگي....» كند غم درين سالها، جمعي كثير از بلوچها به كراچي و مسقط و

زنگبار مهاجرت نموده اند.31مسألة و امر، نفس در بلوچستان مردم نارضايي استقالل افغانستان كه از مدتها پيش زمينة آن فراهم آمده و پنجاب در هند نايب السلطنة نفوذ و قدرت و بود، از را قاجار پادشاهان كم كم بلوچ نشين، نواحي و سند عهد اواخر از كه بود بدين سبب و كرد بيدار خواب زمان از خصوصا ناصرالدين شاه اوايل و محمدشاه و بلوچستان اوضاع مطالعة براي هيئت هائي اميركبير، و جمعيت و جغرافيائي جهت از آن سرزمين كيفيت ارتباطات و جامعه شناسي اعزام شده، و هر كدام از حكام كرمان كه مأموريت آن نواحي يافتند، گزارش گونه اي نيز

از وضع بلوچستان نوشته تقديم دربار كرده اند.درباب كه مفصلي نسبتا تاريخچة مهمترين شايد بلوچستان نوشته شده باشد همان باشد كه توسط احمد علي خان وزيري به تحرير آمده است و اصل آن متأسفانه دوستان از يكي پيش سال چند نيست. دسترس در در كه رساله اي از رونوشتي آريا داد خالق فرهنگي كتابخانة مرحوم كامبوزيا در كالتة زاهدان بود، به من مرحمت كرد. اصل اين رساله را من نزد مرحوم كامبوزيا از به گمان من قسمتي بودم، مختصر است، ولي ديده همان كتاب است كه وزيري مي گويد درباب بلوچستان نوشته است، سبك انشاء آن كامال با انشاء وزير مطابقت

دارد.32اما همانطور كه گفتم از مدتها پيش كار كردن روي بلوچستان شروع شده بوده است؛ و شايد يكي از بهترين

كارها همان باشد كه ميرزا مهدي خان سرتيپ مهندس البلدان مرآت در آن از و خالصه اي است، داده انجام اعتمادالسلطنه نقل شده.33 و بعدها بسياري از اهل قلم و اهل تاريخ و جغرافيا از آن استفاده كرده اند و منبع مهم

كار آنها بوده است.با خط خوش، كه مرحوم باز نيز رساله اي نگارنده كرمان، تاريخ كتاب همراه به وزيري، پاشاخان ميرزا آن نسخه را به من مرحمت كرد ـ دارم. او مي گفت از افضل الملك روحي است و با اين جمله شروع مي شود: حكم زير در اكنون كه بلوچستان از قسمتي «...اين از و سيستان به شمال طرف از مي باشد، ايران دولت هست آن باالي مطلب در كه نكته اي منتهي طرف...» از «ترجمه شده: نوشته كه اينست آن و دارد، اهميت روزنامه جات انگليسي، ترجمة كتابخانه اي است كه مستر شندلر درخصوص بلوچستان ايران به انجمن جغرافيائي درسنة است. شده نوشته ايرالنده و انگلستان دولتي يكهزاروسيصد هجري34، هواهللا تعالي شانه، اين قسمتي

از...»كار هم اولي تحقيق اين كه مي شود معلوم پس انگليسهاست، و هم اعتمادالسلطنه، و هم نويسندة مجهول در قلعة ناصريه، و هم آن كه منسوب به افضل است همه را آن استفاده كرده اند، و حتي جمالت ترجمه از يك عنوان اين با كه اين رساله اي است نداده اند. تغيير هم از قسمتي اين بلوچستان،... جغرافياي مي شود: شروع از مي باشد ايران دولت زير حكم اكنون كه بلوچستان طرف شمال به سيستان، و از طرف شرق به پنج كور و كج و از طرف جنوب بر محيط هند، و از طرف مغرب به نر[ما] شير و رودبار و بشاگرد، آنچه در سمت شمال...»

ميرزا مهدي خان به را آن اعتمادالسلطنه آنكه اول مهندس نسبت داده، مرحوم مدرسي چاردهي نسخه اي از آن چاپ كرده،35 ولي نام نويسنده نيست و مي نويسد: «تاريخ شب 21 جمادي االولي 1304 هجري36 در قلعة

جديدالبناي ناصرية فهرج نوشته شده است».37افضل الملك محمود شيخ مرحوم بلوچستان رسالة كرماني كه در مجلة يادگار نقل شده، رونويسي از همان تحقيق به شمار مي رود. بعد از آن به سفرنامة فيروز ميرزا نظام منصوره خانم توسط كه برمي خوريم فرمانفرما مافي ـ اتحاديه ـ تصحيح و چاپ شده، در واقع جزئيات و كرده يادداشت ميرزا فيروز مرحوم را خط سير خود

نوشته است.از سفرنامه هاي ديگر عصر قاجاري درباب بلوچستان،

● همين حركات موجب ايجاد عقده اي شد در بلوچها كه چند سال آخر صفوي، اول انتقام خود و بگيرند، كرمان از افغان، محمود همراه به را سپس اصفهان را زيرورو كنند، و آخر كار هم حكومت را به دست نادر بسپارند كه مردم ايران بگويند «باز، صد رحمت به كفن دزد اولي». يعني داشته را سيستاني محمد ملك حكومت آرزوي

باشند و گيرشان نيايد.

Page 157: Ettelaate siasi 295

159شماره 295/ بهار1393

سفرنامة عالءالملك است، كه هر چند اندكي مغلوط ـ ولي به هرحال به چاپ رسيده و از انتشارات مجلة وحيد كمال الدين كتابهاي افزود مي توان گروه برين است. غراب و مهندس محمد علي مخبر و اسالم كاظميه كه

در سالهاي اخير از بلوچستان ديدن كرده اند.دانشگاه استاد برقعي محمد آقاي هم كتاب يك جامع تحقيقي كه نوشته بنت، حكومت دربارة همدان درباره قسمت و طايفه كوچكي از بلوچستان محسوب

مي شود.يك سفرنامه خطي ديگر هم براي رودبار و بلوچستان هفتم در جلد و است ناشناخته آن نويسندة كه هست فهرست كتب خطي دانشگاه، شمارة 731 معرفي شده و

مربوط به گزارشهاي كرمان است.رسول محمد آقاي فاضل دوست كه كتاب حاضر درياگشت به دقت و امانت تمام آن را به چاپ رسانده اند، يك گزارش گونه اي است كه نويسندة آن معلوم نيست، بلوچستان، «سفرنامة است: نوشته شده آن پشت در و مؤلف گويا يكي از منشيان و درباريان! ظل السلطان بوده

و اسم خود را ننوشته...»آقا سيد هدايت اهللا به حيات اشاره اين سفرنامه در

متولي امالك شاه نعمت اهللا ولي در ماهان شده است.سيد آقا يحيي، شيخ مرحوم ضبط بر بنا چون هـ/1886م 1303 در ماهان آستانة متولي هدايت اهللا درگذشته است،38 بنابراين كتاب قبل از اين سال تحرير

يافته است.را آن كه نويس كتب خطي فهرست نظر برخالف از منشيان دربار! ظل السلطان دانسته، آخر رساله تصريح دارد كه گزارشي است كه براي شاه فرستاده شده است. بندر چابهار و ساختن پيشنهاد تجديد حيات او ضمن به آن حدود، توضيح توپخانه و فرستادن مردم قلعه و مي دهد كه موقعيت آن جا، براي ادارة بلوچستان، از قصر

قند و حتي بمپور مهم تر است و خود توضيح مي دهد:«...درين دو نقطه يكي فهرج ـ كه دولت در فهرج بناي قلعة دولتي و استحكامات بنا بفرمايد، و در چاه بهار شهر تجارتي، منافع كليه مي برد، و مخلوق بلوچستان از هميوني اقدس ذات سالمتي به زودي به جهت همه آماده و شد، خواهند آسوده شده، تربيت فداه روحنا خواهند سرزمين ازين دولت كثيره منافع و مي شوند،

برد...»39گزارش اضافه مي كند: «بلوچستان خيلي ملك وسيعي است، افسوس كه خراب و ويران است، خرج شهر قصر

قند مخارج بي حاصلي از براي دولت خواهد بود، زيرا كه شهر تجارتي نخواهد شد... كليه مكرانات از دست رفته اند مثل مريضي هستند مشرف به موت، طبيب حاذق و مداواي اين مريض، لطف خاص بندگان اعليحضرت ولي نعمت كل روحنافداه است، هرگاه شامل شد رفع مرض شده، صحت كامل حاصل مينمايد، و آن به آن، بر زينت ملك مي افزايد، و اگر خدا نكرده شامل نشد، است معلوم طبيب، نظر و صرف مريض چنين حالت

چه شود؟....»40ابوالفتح خان ترك به سرداري اما داستان قيام عليه

حسين خان بلوچ:ابوالفتح خان ترك در سال 1888م/1305هـ با طايفه داشتند در حوالي سرحد سكونت كه ـ زهي ياراحمد جنگ شاياني كرد و آنها را شكست داد... اين طايفه در پيغامي كرمان ايالت والي ناصرالدوله به بعد بهار سال فرستادند مبني بر اينكه مطيع و منقاد دولت مي باشند... خان ابوالفتح بلوچستان، از ناصرالدوله حركت از بعد با اين طايفه به طور مهرباني سلوك نمود، و پس از آن كه سوءظن آنها مرتفع گرديد، غفلتا بر سر آنها تاخت و پيش آمد، اين اثر در كرد، اسير بچه و زن با را تمامي بلوچها نيز به سركردگي سردار حسين خان قيام و فهرج

را محاصره كرده، در نتيجه ابوالفتح خان منفصل شد.41اين قيام سردار حسين خان ساده نيست، چون بايد در همه حوادث جاي پاي زن را جستجو كرد. يك اشاره كوتاه بكنم. من در يك رسالة خطي كه نزد مرحوم فتحي آتشباك ديدم ـ و او حدس ميزد كه خط ميرزا آقا خان آرام براي خان، ابوالفتح بود: نوشته ـ باشد بردسيري انجام هنگام و رفت صوب آن به بلوچ نواحي كردن و كرد، بلوچ زنان از يكي به تجاوز قصد مأموريت،

چيزي بلوچستان، به نسبت قاجار سياست ●اسالف سياست از كمتر بگويم بهتر يا و بيشتر نداشت. هر وقت حكومت اقتداري پيدا مي كرد، به معيني سير خط يك در بي امان هجوم يك واحه ها و كوهها به بلوچها مي كرد. بلوچستان به ماليات به جاي را آدمها گاهي مي گريختند، به و بفرستد تهران به كه حاكم كرمان مي دادند بلوچستان به كه حكامي هدية معموال هرحال، مي رفتند، چيزي نبود، جز مقداري كاال و فرش و

گوسفند، و اندكي هم «آدم»!....

Page 158: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 160

زن بستگان و شوهر عكس العمل و مقاومت با چون مواجه شد، فرمان داد سر شوهر را بريدند، و بر سينة زن بدبخت نهادند و، در چنين حالتي، در همان چادر، به آن زن تجاوز كرد...42 و داستان طغيان سردار حسين خان بلوچ و اسارت او به دست فرمانفرما و مرگ پسر سردار در زندان و داستان مرگ پسر فرمانفرما چيزي است كه

بايد در كتاب ديگر بنده خواند.43نبايد فراموش كرد كه ناصرالدوله خود بسيار خوش او بود. مرحوم شيخ يحيي درباب انشاء خط و خوش نوشته است: «حاالت اين شاهزاده غريب است و نگارش آن در حيز اشكال است. داراي كماالت و فضايل بودند. قدما سبك بر انشاشان مي نوشتند، خوب تحرير خط تقريبا، بسيار شجاع و شرف دوست، در بزم و رزم يگانة دوران و منتخب بزرگان بود، لكن زياد جلف و متهور، گاه سالم كننده را دشنام دادي و فحش دهنده را خلعت گاه و بكشتي، را محرمي بي گناه بود وقت بخشيدي. اين وضع حكومت البد درگذشتي، مقصري از خطاي

سبب وحشت و دهشت و خشيت رعيت مي شود...»44مقصود من اين است كه همه اين مجموعه و گزارشها كه طي سلطنت ناصرالدين شاه دربارة بلوچستان تنظيم معلوم رفته اند، حدود آن به عاليرتبه مأمورين و شده مي كند كه اولياي امر تهران نشين متوجه خطر بلوچستان شده بودند و در پي چاره مي بوده اند، ولي البته چاره اي وحاكم نسترن، باغ مقيم شاهزاده و تهراني، مأمور كه اروپا رفتة اسالمبول شناس، در بلوچستان، آن هم سرپائي نيست چيزي بينديشد، بخواهد گذري، و عبوري و كه گره از كار خلق بزمان و كلون زهو و كوچ كردون

بگشايد.به همين دليل گاهي اوقات بعض عبارات آنها، مورث

خنده و باعث تعجب مي شود، و اين نخستين برخورد ميان اروپاديدگان با زواياي تاريك جامعة شرقي، يعني

بلوچستان است.فيروز ميرزا پدر ناصرالدوله سفر خود را در نوزدهم ژانويه 1297هـ/4 ئيل لوي سنة محرم الحرام شهر در و فرستاده شاه به گزارش و كرده شروع م 1880به را روزنامه ختم «بالفعل است: نوشته گزارش آخر دعاگوئي و سالمتي وجود مبارك ولينعمت كل، روحي فداه بايد نمود كه الحمداهللا از توجهات چنين ولي نعمتي به سالمتي همه اهل اردو با نهايت خوشحالي مراجعت كردند. خداوند، جان ما همه بندگان را و ساير چاكران را

تصدق وجود مبارك چنين پادشاه رؤف مهربان نمايد.ـ من دعا كردم و جبرئيل امين، آمين گفت...»

گرماي جوش در وقتي هم فرمانفرما اين آري بلوچستان از بيابانها مي گذرد مي نويسد: «...اين صحراي با همة اين صحرا و جنگلها ـ وسيع، امروز بخصوص كه بعينه مثل حالت و وضع فرنگستان است ـ تفاوتي كه دارند، آنجاها تماما آباد و معمور و چمن، و تابستان هم و خراب، گرم اينجاها هواست، و خوش و خرم سبز آتش مثل و است، خاك و مي شود، خشك چمنها و اكثر در امروزي صحراهاي و منزل مي شود. تندور45 جاها بسيار بسيار شبيه به جنگل و مكان ملكة انگليس ـ

كه «ونزور» باشد ـ به نظر مي آيد.ـ هر دو جان سوزند، اما اين كجا و آن كجا...».46

باد كه است خشمگين آنقدر بلوچستان ...طبيعت كه زمستان شبهاي كويري سرماي هيچ، كه سموم چندين درجه زير صفر مي رود كه هيچ، ريگ روان كه هيچ47، هم باز مي برد فرو خود زير مسجدي بار يك كند تحمل نمي تواند كسي هم را آن عادي باد حتي از طرف از سال برخالف طبيعت بادي كه صد روز ـ حوالي «...در مي نويسد: سايكس مي آيد. شرقي شمال پر قبيل از مختلف نباتات و خرما نخلستان كاليگان، سياوش و غيره، زياد مشاهده مي شود، در لجي بادهاي باد كه يك شب دارم به خاطر شديدي مي آيد، خوب شديد وزيد، و اكثر چادرهاي مأمورين ايران را سرنگون كرد و اسعدالدوله ناچار دستور داد پاي هر ميخي، هر

شب، يك نفر نوبت كشيك بدهد...»48بلوچستان به بعد كه عالءالملك هفت هشت سال

مي رود، باز هم با اين باد دست و گريبان است....49و بي گناهي و بيابان خشكي گناه نمي خواهم من بي درختي بلوچستان را به گردن حكام بيندازم، و مي دانم

● «رفتار حكام كرمان در مورد سركوبي بلوچستان بوده انسانيت از حدود بيرحمانه و خارج آنقدر است كه از آن زمان به بعد ديگر بلوچستان جاني نگرفت، و عجيب اينست كه ما كرمانيان كه خود آسيب ديده و ظلم كشيدة زمان قاجار هستيم، بايد به حال بيچارگي و مظلوميت برادران بلوچ خود در اين عهد گريه كنيم: واي بر حال كسي كش غم كند غمخوارگي....» شايد به همين داليل بوده كه درين سالها، جمعي كثير از بلوچها به كراچي

و مسقط و زنگبار مهاجرت نموده اند.

Page 159: Ettelaate siasi 295

161شماره 295/ بهار1393

باران، و گاهي كمتر، چهار تا شاخ با ده دوازده سانت علف هرز هم نمي شود روي كار آورد. اما خوب، گياهاني هستند كه مثل خود مردم بلوچستان مقاوم هستند و توي ريگ و بيابان با پنج شش قطره باران در سال و رطوبت و شبنم صبحگاهي، زير گرماي پنجاه درجه باالي صفر

مي توانند زندگي كنند.احترام بيابان گياه و درخت به قديم محل، مردم مي مردند سرما از مي بستند، دخيل بدان و مي گذاشتند ولي درخت تر را نمي شكستند، و نمي سوختند. جناب عالءالملك كه به قول خودش در «دوم ژانويه آمده است تأييد آنرا و برخورده جرياني به درينجا قنبر»، چاه به كرده كه من اگر حاكم بودم و آنجا بودم، از حيث محيط هم بازخواست بلكه نمي دادم، اجازه تنها نه زيست

مي كردم، او مي نويسد:«... به منزل گشنيل، يك روز آنجا لنگ كرديم. در دور چادرها، در صد و پنجاه قدمي، پر از كبك بود، آن روز تماما همه مشغول شكار گرديدند بيشتر از دويست

عدد كبك زده شد...»اين كه يك رقم حفظ طبيعت، اما رقم دوم آن: «...هر

چه ني بود آتش زدند. شب، صفاي خوبي داشت...»....خوب، مرد مؤمن، حاكم بزرگوار، تو كه در ريگزار بلوچستان هم به ياد «كاخ ويندسور» هستي، و از باغهاي كه بوته اي تا دو اين نمي گوئي، مي كني، ياد اسالمبول نبايد است، شده سبز بي كران دشت درين خودبه خود قرن فرنگي دان زبان ديده اروپا مرد تو شود؟ سوخته هزار و سيصد دو اسكندر گجستك بسوزاني، نوزدهم بي سواد كوچ نشين بلوچ بسوزاند، هم پيش سال بپزد، نان آن با هم امروز هم حق نشناس» «نان شناس قرن براي برهوت دشت بجز چيزي كه است معلوم

بيست ويكم باقي نخواهد ماند.اشكال كار مي دانيد در كجاست؟ دراين جاست كه يك نفر فرنگ رفته كاخ ويندسور ديده ملكه ويكتورياشناس، آمده در بلوچستان و مي خواهد با يك بلوچ صحبت كند. چه بگويد؟ از خودشان بشنويم، فيروز ميرزا مي نويسد: مخروبه بقعة مانده بشير ميرزا منزل به فرسخ «...سه قبرستان معتبري بود... دو نفر متولي لخت و عور آسمان جلي مثل حيوانات در سر بقعه بودند. پيش آمدند چيزي بگيرند. در آنجا ايست نموده سؤال و جواب زيادي با بسيار خنده داشت. نفر حيوان وحشي كرد كه اين دو خبر امام و پيغمبر از و پرسيد50 آئين و دين از اول گرفت. در عوض جواب همه را سر جنبانده، و ها بلي

مي گفتند....51مي نويسد: و است افتاده خنده به ميرزا... فيروز تعجب مردم كه داد دست خنده خودبه خود «آن قدر مي كردند، يعني چه، چه شده كه بنده اينطور مي خندد، نمي دانيم، ما هيچ گفتند: متولي آن دو وحشي باالخره اينجا دو نفر با زن و بچة خود نشسته و منتظر هستيم كه از ايالت بلوچهاي حول و حوش بميرند، بياورند اينجا دفن كنند، چيزي به ما بدهند كه ماية معيشت مي باشد و

ممر گذران ماها از اين راه است....52البته، تنها سوختن نيزارها دليل بائر ماندن و خراب

شدن بلوچستان نيست.فقر طرفي از خود، به جاي خشكي و بياباني اين همراه دليلش ميكنم فكر مي داند؟ چه از فرمانفرما را زمان شهاب الملك حاكم كه مي نويسد خودش هست، جالبارز حكومت به را دوبرن سرهنگ «آقاخان سابق: آنچه بي بصيرتي و ناداني كمال با بود، نموده مأمور بود... گرفته غيره و بي قبض و شلتاق از بود توانسته بارز مباشر جبال را ناصرخان بودند، رعايا شاكي شده اول كه را حسابي ماليات حتي المقدور هم او كردند، خورده و گرفته رعيت كيسة از شلتاق و شر به سال برده بودند، دريافت كرده بود، بعد از آن نهصد تومان و

كسري باقي آورده بود...».53اصل كه شد «...معلوم مي كند اضافه ميرزا فيروز جمع آنها كه از ديوان برقرار است خيلي زيادتر است. جمع شده، افزودگيها كرمان جمع در كه به سال سال از مراعات و اينها وارد آمده، حتي المقدور، سنگيني بر تخفيف كوتاهي نكرده،54 ولي اين مراعاتها به هيچ جاي

آنها نمي رسد.سرانه يك نفر آدم، سه تومان جمع دارد؛ يك رأس االغ، سه تومان، چهار تومان، جمع دارد...»55 خوب، فقر

و مهاجرت از كجا ريشه مي گيرد؟56گرفتاريها را، هم ناصرالدوله و هم ده پانزده سال بعد

بلوچستان متوجه خطر تهران نشين امر اولياي ●البته ولي پي چاره مي بوده اند، در و بودند شده باغ مقيم شاهزاده و تهراني، مأمور كه چاره اي در شناس، اسالمبول رفتة اروپا وحاكم نسترن، گذري، و عبوري و سرپائي آن هم بلوچستان، كار از گره كه نيست چيزي بينديشد، بخواهد

خلق بزمان و كلون زهو و كوچ كردون بگشايد.

Page 160: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 162

عالءالملك حس كرده بودند، براي تفريح هم كه باشد بهتر است چند نكته اي درين مورد بازگو كنم.

بيائيم به سفر يك والي باسواد آذربايجاني بلوچ نديده و بيابان نديده اشاره كنيم و آن مرحوم عالءالملك است كه چند سال بعد از نوشتن سفرنامة حاضر، به بلوچستان تأييد قراردادهاي مرزي براي نيز البته آن رفته است و است. او از كرمان در سلخ شعبان 1319هـ/22 دسامبر ـ مشروطه فرمان صدور از قبل سال پنج ـ 1901م. ديبا، طباطبائي محمود سيد است. رفته بلوچستان به عالءالملك، كه خود آدمي فرنگ ديده بود، پطروگراد را مي شناخت، سالها در اسالمبول سفير بود، در اين روزگار كه به حكومت بر كرمان گزيده شده بود، به فكر سفر

بلوچستان افتاد. خودش مي نويسد:را مفرش و يخدان كه نبود قاطر كه «...درحالتي حمل نمايد، شتر نبود چادر و آشپزخانه را حركت بدهد، با سي اسب و چهار قاطر و ده شتر كه در طويله بود از

كرمان خارج شديم...»با را خود حركت سفرنامه، اول در عالءالملك حركت و سفر ناپلئون به ايتاليا مقايسه كرده، و توضيح و انگليس بلوچستان مرزهاي تعيين براي كه مي دهد همراهان و آدمها و مي رفته، گلداسميت قرارداد تنفيذ او تعجب خود را از اين نوع سفر كردن او به بلوچستان مطرح گفتگو كرده اند. خيلي ساده مي شود درك كرد كه چطور مي شود، آن روز كه اسميت يا سايكس مي خواهند خط مرزي بلوچستان ايران و بلوچستان انگليس! (آري درست خوانديد، آن روزها قبل از آن كه پاكستاني باشد آنجا به اسم بلوچستان انگليس خوانده ميشد)، آري در

آنجا هيچكس از مردم بلوچستان شرقي و حتي غربي، مقاومتي در برابر اين تقسيم بندي نكردند و ابراهيم خان نتيجه به كارش داد، نشان مقاومتي اندك كه نيز بمي

نرسيد، و خيلي زود درگذشت.خوشمزه تر از همة اينها حرف عالءالملك در مورد آذوقه است. مي نويسد: «در ريگان، خودم به اين شدت خيال نمي دانستم، بي آذوقه را سمتها اين و بلوچستان مي كردم اگر از خالصجات چيزي عمل نيايد، از سايرين مي خوريم، ولي در بلوچستان كاه نيست. قرار داديم كه اردو در ريگان بماند تا توپ و بقية سرباز هم برسد... هم شتر از بلوچستان بفرستيم، آمده كاه و غله و آذوقه

بياورد...»57به تدريج اينطوري تداركات كه مي گويد، اين البته نه كه پابنه به «رسيديم مي نويسد: خودش مي رسيد. فرسخ راه بود. از توپچي ها آمده، قدري چادر كه دوخته حاضر بود آورده بودند، ولي ديرك را كه مي بايست از ماهان بياورند، نياورده بودند! به مباشر ماهان كه همراه

بود سپردم زودتر بفرستد!حاج زين العابدين خان اسعدالدوله داماد ابراهيم خان قول به بود، بم مدار دائر درين وقت كه ـ سعدالدوله عالءالملك: «ازين نوع آمدن تعجب مي كرد و اظهار يأس كه مقاصدي به نمي توانيم ابدا بي آذوقه ما كه مي نمود نترسيد برسيم... گفتم: مراد به نظر است پيش رفته در محصل فرستاده و نوشته ام از جيرفت غله حمل بكنند و اتابك اعظم تلگراف كرده ام هزار به حضرت مستطاب خروار با كشتي از بوشهر به چابهار گندم حكم بدهند

بياورند، من آنقدر غله بريزم كه مشتري خورنده نباشد!كه زيرا نگفت، چيزي كرد، من به نگاهي «يك جمعيت زياد بود، ولي من فهميدم او چرا نگاه كرد... تا خلوت شد، چون آدم ايالتي است و بي پروا حرف زدن عادت دارد زبان مالمت را گشود كه ميرزا علي اشرف خان مهندس را هم به اين فالكت از كرمان بيرون نكرده بود تا به فرمانفرماي كرمان چه برسد! كجا مي روي؛ و با

چه مي روي؛ كو آذوقه، كو بار بردار، كو تدارك؟«گفتم: تو سركرده مجرب پيرمردي، چرا اينقدر در مي رسد، چيز همه سر پشت از است يقين اضطرابي، عقب از هم باقي دارم، همراه را لوازم دار، قوي دل

مي رسد.گفت: توپ ها كو؟

توپچي در لوازم باشد، و انار رسيده به بايد گفتم: كرمان منتظر است58 در بمپور به ما مي رسد. يك «اوفي»

● فرمانفرما وقتي در جوش گرماي بلوچستان از بيابانها مي گذرد مي نويسد: «...اين صحراي وسيع، ـ جنگلها و اين صحرا همة با بخصوص امروز ـ است فرنگستان وضع و حالت مثل بعينه كه و معمور و آباد تماما آنجاها دارند، كه تفاوتي چمن، و تابستان هم سبز و خرم و خوش هواست، اينجاها گرم و خراب، و چمنها خشك مي شود، و خاك است، و مثل آتش تندور مي شود. منزل و صحراهاي امروزي در اكثر جاها بسيار بسيار شبيه انگليس ـ كه «ونزور» به جنگل و مكان ملكة

باشد ـ به نظر مي آيد.ـ هر دو جان سوزند، اما اين كجا و آن كجا...».

Page 161: Ettelaate siasi 295

163شماره 295/ بهار1393

گفت و آهي كشيد و چيزي نگفت....»عالءالملك به دنبال آن اضافه مي كند: «... اين صحبت خاطرم مي آورد حرف يك نفر از سربازهاي ناپلئون را كه نوشته اند ناپلئون كه در سرما و برف و سختي به مسكو سفاهتي كه مي دانم گفت: سربازان از يكي مي رفت، است، رفتن سر پشت من تكليف ولي مي كند، است

گاهي صداي فحش هم به گوشم مي رسد...»59از قبل بخش، قادر به نصيحت ضمن عالءالملك عزيمت از دزك، به او مي نويسد: «...اين اوضاع بلوچستان بعد از شهادت شاه سعيد، طاب ثراه، برپا شده بود، تصور رسيد نخواهد آنجا هيچ حكومت پاي ديگر مي كردند همه اينقدر بايد گفتم پيچيده، هم به دولت رشتة و نمايد، از دنيا رحلت پادشاه (بدانند)60 كه ممكن است و حاكم معزول بشود، ولي دولت، نه معزول مي شود و نه مي ميرد. هميشه و باقي است، عاقبت جزا و تنبيه به

مطيع و ياغي مي دهد و عمل مي آورد.با سه ذرع ديوار گلي كه اسمش را قلعه گذاشته، و چهار تفنگ توپر، با دولت همسري يا تمرد نمي توان كرد، و آن متمرد مي بيند كه مثل عقاب، روزي باالي سرش را

گرفته، با چنگال، دل و روده اش را در آورده اند...»61اين هم تهديد ناپلئوني عالءالملك براي قادر بخش و ايل او، آنهم ميزان ذخيرة او در برابر انگليسهائي كه برابر او اردو زده بودند ـ و او ناچار بود از آنها آذوقه

قرض كند!عالءالملك در پايان اين سفر خود، با دو عيد برخورد داشته، عيد قربان و عيد نوروز كه مقارن هم شده بودند.

خود مي نويسد:«...قرباني هم اينجا كرديم، دو عيد است، ولي از همه دور، و غريق خيال هستيم. اللهم حول حالنا الي احسن مهتاب بهانة به است، شب تمام كلي به آذوقه الحال. چراغ را من باب صرفه نگذاشتيم روشن نمايند، از اردوي انگليس، قدري نخود و آرد و غيره فرستاده بودند. نخود را عوض جو به اسبها داديم. چند شب است مالها ذرت هم ندارند كه عوض جو مي دادند. علف خشك بي قوتي كه «درشو» مي گويند ـ از صحرا چيده آورده و مي دهند و مي خورند. روغن هم به كلي تمام شده به هر طرف مي خورند. كرده پز آب را برنج نشد. پيدا فرستاديم

گوشت منحصر به بز ماده است.انداخته است. هر چه كرديم يك همه را به اسهال

گوسفند پيدا شود به دست نيامده...»62كم كم تهديد ناپلئوني دارد كار خود را مي كند!

تعريض داشت حق اسعدالدوله كه مي فهميم حاال كنايه آميز بزند به اين حاكم دو خرة گنجشك روزي، كه با شكار گنجشك در بمپور، مي خواهد لشكر همراه را سير كند. عيب كار اين است كه اينها با لقب عالءالملك و سطوت الممالك و سعيدالسلطنه، راه افتاده بودند كه بروند سردار حسين خان بلوچ را ـ كه ده سال پيش نزديك بود اميدوار در زندان ناصرالدوله بپوسد ـ به مراحم دولت كنند. خود عالءالملك مي نويسد: «...سردار حسين خان به من كاغذ نوشته، اظهار انقياد كرده و نوشته بود: من تهمت زده شده ام، خودم ماليات داده ام جزئي باقي است، مي روم به كرمان! وصول نمايم63. دو سال ملخ خوارگي است بايد به بلوچها تخفيف داد. اين شخص مي گويند هشتاد سال دارد و در رحلت شاه شهيد ناصرالدين شاه خلد آشيان، آمده بمپور و محاصره كرده بود باطنا ياغي به چيزي ساخته، با سطوت الممالك ظاهرا ولي است، رسم ماليات به او مي دهد، ولي ثلث معمورة بلوچستان تو نوشتم: جواب مي خورد. خوب اوست، دست در سن به نيز خود هستي، اقوام و طايفه و ايل صاحب كهولت رسيده اي، من بعد بايد اوالد و كسان تو زندگي نمايند، و نان بخورند، ازين حصار به آن حصار، و ازين كوه به آن كوه گريختن و دربدر شدن تا كي؟ بيا از خود تهمت را رفع كن تا زبان دشمنانت الل باشد. نه به تو قرآن مهر كرده مي فرستم و نه قسم ديگر مي خورم، به خون حضرت رسول كه در رگ من است، اگر آمدي جز مهرباني نخواهي ديد، با خلعت و افتخار برمي گردي. با

دولت نمي شود سربه سر گذاشت...را انگليس مأمور تا بود. ننوشته مرا كاغذ «جواب ببيند، در ثاني معلوم شد با او مالقات كرده و شاورس به

ديدن او رفته نيم تنه و عمامه داده است...»64به كه لندي، بلوچ رؤساي از يكي خان، نواب استقبال عالءالملك آمده و از اوضاع بي سامان اردوي او

● ...طبيعت بلوچستان آنقدر خشمگين است كه باد سموم كه هيچ، سرماي كويري شبهاي زمستان كه چندين درجه زير صفر مي رود كه هيچ، ريگ روان كه يك بار مسجدي زير خود فرو مي برد باز هم هيچ، حتي باد عادي آن را هم كسي نمي تواند تحمل كند ـ بادي كه صد روز از سال برخالف

طبيعت از طرف شمال شرقي مي آيد.

Page 162: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 164

تعجب كرده بود ـ كه چند شتر حاكم را هم بلوچهايش به كه بود البته خجالت كشيده در يك جا، بودند، برده خود عالءالملك بگويد ـ اما به محمد مهدي خان ـ پسر مرتضي قلي خان وكيل الملك كه همراه اردو بوده است

ـ گفته بود:ـ نه پيله ور هستند، نه درويش، و نه تاخت چي!65

چه خود، زبان به ديدم، مي نويسد: عالءالملك عبارت با معني گفته: پيله ور نيستم، زيرا كه اموال و اثقال باز اقال و زيرا جمعي نيستم درويش بود،66 الزم زياد چهارصد شتر باري و غيره داريم،67 تاخت چي نيستيم،

زيرا با اين قليل جمعيت كي مي شود تاخت وتاز نمود.68اين شاهد زيرا است، درست عالءالملك حرف مي بينيم. بعد سطور در را عظيم الشأن اردوكشي از فهرج مي آيد و آبي كه كنار «...آمديم در مي نويسد: افتاديم، مدتها منتظر شديم و ناهار به زراعت مي شود. ديديم يك آبدار آمد كه جز اسباب سفر و سماور چيزي گرسنه خيلي بودند. رفته ديگر راه از باقي نداشت. آبي هميشه همراه نان خشك و كوزه بوديم. من قدري دارم، آورده قدري خورديم، سعيدالسلطنه گنجشكي زد كباب نمود، آبدار سطوت الممالك رسيد، هرچه داشت و خوردند لقمه اي آدمي بودند من همراه كه آدمهايي

سوار شده آمديم و رسيديم به فهرج....»69فراموش نفرمائيد كه اين سطوت الممالك اين روزها خوانين بر مي بايستي و داشته را بلوچستان حكومت لندي، سفيد ريش خان نواب و كهنوج، خان بلوچ، ياغي نورمحمدخان و دزك خان قادربخش غالم و بفروشد، سطوت و كند حكومت اينها امثال و خاش، ماليات بگيرد، و آبادي ايجاد كند، و من دربارة او چيزي هم شهريش عالءالملك خود قول از فقط نمي گويم،

البيت. في بما ادري و است اهل البيت كه مي كنم نقل مي نويسد:

«...در دزك، به واسطه عدم كفايت و سواد و درايت و است آذربايجاني اصلش كه ـ را سطوت الممالك بلوچستان حكومت از مي باشدـ هشترود محال از تفكيك نموده، و حكومت آن جا را به مرتضي قلي خان سطوت جهت ازين و دادم70، بمي حشمت الممالك الممالك خيلي دلتنگ است. باطنا آدم بي كفايت و خري است،71 و هم قالب اين كارها نبوده، هر چه مي گويم به ايالت يك جا با كه اين مي دهم از بهتر شما حكومت باشي، اينقدر گرما و صدمه نخوري، مثل پدر مرده لب

به گفتار نمي گشايد و مي گويد: باقي دارم...»سالي ده حدود 1898م/1316هـ در كه سايكس به عالءالملك از قبل سالي سه و ناصرالدوله از بعد بلوچستان رفته بود و عضويت «كمسيون ايران و بلوچ» را داشته مي نويسد: «...در بهار 1898، والي ايالت كرمان حسين سردار چه اگر و رفت، بلوچستان سركشي به خان از مالقات او امتناع ورزيد، ولي باز مشاراليه براي استقرار صلح و آرامش اقدامات الزم را به عمل آورد. اقدامات واسطة به اندازه اي تا ناحيه اين كنوني امنيت اسلحه و تفنگ فروش از جلوگيري و بريتانيا دولت ايام از است، و از همين لحاظ بلوچستان ايران، دراين هر موقع ديگر، قرين صلح و صفا مي باشد، ولي با اين حال، آتية روشني براي محل مزبور پيش بيني نمي شود، و از تهاون و طبيعت متأخر اهالي آن مي توان حدس زد كه بلوچستان صد سال ديگر، داراي چه وضع تاريكي

مي باشد؟...»72عالمت به عنوان را سنگ توده هاي شد قرار وقتي را اخمها ماجراجو؛ «اسعدالدولة كنند نصب سرحدي درهم كشيد و گفت: تعيين چنين خطي، ناحية وسيع و پر قيمت و حاصلخيزي را از قلمرو مأموريت من حذف

خواهد كرد...»73پيش از آن، هم كوشش ابراهيم خان بمي حاكم بم، و ايستادگي او در مقابل انگلستان هيچ نتيجه نداد. سايكس سرحدي كمسيون اعضاي با خان «ابراهيم مي نويسد: وقتي هيچ، ـ نكرده سلوكي خوش وكالت ايران ايلچي كالت ـ بي خبر به بمپور وارد شد، گلدسميت به وضعيت مشكلي مواجه گرديد... گلداسميت مشاهدات سفر اولي خود را مالك حكميت قرار داد، ابراهيم خان سعدالدوله نمايندة دولت ايران گويا نمي خواست مقصد اين كمسيون و مأموريت اعضاي آن را بفهمد، و از همين

● من نمي خواهم گناه خشكي بيابان و بي گناهي و بي درختي بلوچستان را به گردن حكام بيندازم، و مي دانم با ده دوازده سانت باران، و گاهي كمتر، كار نمي شود روي هم هرز تا شاخ علف چهار خود مثل كه هستند گياهاني خوب، اما آورد. مردم بلوچستان مقاوم هستند و توي ريگ و بيابان با پنج شش قطره باران در سال و رطوبت و شبنم صفر باالي درجه پنجاه گرماي زير صبحگاهي،

مي توانند زندگي كنند.

Page 163: Ettelaate siasi 295

165شماره 295/ بهار1393

نقطه نظر به محض اينكه اعضاي كمسيون مزبور از مرز بلوچستان خارج شدند، او نيز كوهك را ـ در حالي كه

به ايران واگذار نشده بود ـ تصرف كرد...»74... نكته اي سالها پيش من متوجه آن بوده ام و به صورتي خواسته ام در نوشته هاي خود آن را منعكس كنم ـ گويا هم از عهده برنيامده باشم ـ و آن نكته اين است كه به تصور من ـ ميان ناآراميها و گردنكشي هاي بياباني ايالت و عشاير، با دزدي و راهزني سر گردنه، يك فاصله كوتاه و يك پردة نازك، نازكتر از حجاب حاجز ـ وجود دارد. بسياري از آنها كه در ايالت و عشاير بزن و بهادر هستند هم بزرگ منشي و جوانمردي روحية يك بوده اند، يا داشته اند، روحيه اي كه دزدان سر گردنه و قطاع الطريق را در مقدمه و نكته اين بوده اند، و من آن محروم از روشن خواسته ام به صورتهائي دزدان» «پيغمبر حواشي كنم و چنانكه گفتم، انجاح آن، دقيقا تا حدودي مشكل است. زيرا وقتي «تق تفنگ» در وسط بيابان بلند مي شودـ به هيچ وجه نمي شود آن را توجيه كرد. مضافا به اينكه، اين دو گروه وجوه مشابهت بسيار دارند، و عالوه بر آن خيلي زود با هم مخلوط مي شوند. اين تفاوت ظريف... آنقدر نامرئي و كم رنگ است كه آدم اگر بخواهد، ميان هند و پاكستان ـ في المثل ـ روي نقشة خط مرزي تعيين تا است آسان تر خيلي نمايد، رنگ آميزي را آن و كند و راهداري و عياري ميان تفاوت و اختالف تشريح

صعلوكي75، با راهزني و سرقت....عالءالملك در پايان گزارش خود مي نويسد:

«... باري خدا داند كه چه سختي ها كشيدم، تا ثمرش چه باشد؟... چه كاوشها76 با مأمورين انگليسي كردم و چگونه آنها را از پاره اي مقامها منصرف نمودم، مثل ساير كشيده ام، دولت راه در كه هم جان كني ها و خدمات مخفي خواهد بود. بعد از ماندن پنج روز و پنج شب ـ كه خيلي بي آذوقگي اذيت نمود ـ چادرهاي مختصري داشتيم (باد) پاره كرده و خواباند، به روز فالكت افتاديم، و نخود، ما آدمهاي و اسب براي انگليسها اردوي از

قدري آرد و غيره انسانيت كردند...»77خود مأموريت و سفرنامه پايان در عالءالملك

مي نويسد:«...نتيجة اين سفر سه چيز شد:

راهللا نو از رحلت شاه شهيد سعيد، بعد آنكه اول ـ حال به بايد كه به طوري حكومتها، تغيير و مرقده، چنين سكنه و خوانين بود؛ نپرداخته كسي بلوچستان بلوچستان از دولت كه بودند كرده اعتقاد و تصور

صرف نظر كرده، بعضي بناي خودسري گذاشته، بعضي حمايت انگليسيها را مي جستند، به كلي از اين تصورات

افتاده، اطمينان كلي حاصل كردند و بعد آرام گرفتند.ـ دويم اينكه انگليسها موافق اسنادي كه به وزارت خارجه تسليم شده قريب هفتاد هزار تومان ادعا از تبعة از يا مي خواستند دولت از نقد يا كه مي كردند، ايران واقع ختم شده در و به هيچ بكلي مسئله اين بلوچها.

قبض و اقباض گرديد.ـ سيم بلدبت به وضع آنجا كه به مرور به ارادة دولت عليه بسته است، در بلوچستان مملكتي تشكيل فرمايد، كردند. پيدا دولت به جديدي اعتقاد هم كرماني ها و مختصر شد تمام است. آتيه توجهات به بسته باقي

يادداشت...»78حق شناسي رشد مي كنم، گمان من اينها همه با بي امان رفتار وجود با ايران خواهي، و مليت دوستي و مأموران در دويست سال اخير79 ـ و حتي چهارصد سال تنها نه ايران نقاط از بسياري از ـ بلوچستان در اخير كمتر نبوده، بل بيشتر هم بوده و هر چه از ناحية دولت كم لطفي و بي توجهي شده از جانب مردم سياه سوختة باريك اندام و قانع آن واليت، عالقه به پيوند و پيوستگي بر البته اين و است، بيشتر شده ديگرشان هموطنان با

مبناي تاريخ و فرهنگ مشترك چند هزار ساله است....

بيابان گياه و درخت به قديم محل، مردم ●از مي بستند، دخيل بدان و مي گذاشتند احترام نمي شكستند، را تر درخت ولي مي مردند سرما قول به كه عالءالملك جناب نمي سوختند. و خودش در «دوم ژانويه آمده است به چاه قنبر»، درينجا به جرياني برخورده و آنرا تأييد كرده كه من اگر حاكم بودم و آنجا بودم، از حيث محيط بازخواست بلكه نمي دادم، اجازه تنها نه زيست

هم مي كردم، او مي نويسد:«... به منزل گشنيل، يك روز آنجا لنگ كرديم. در دور چادرها، در صد و پنجاه قدمي، پر از كبك گرديدند شكار مشغول همه تماما روز آن بود،

بيشتر از دويست عدد كبك زده شد...»اين كه يك رقم حفظ طبيعت، اما رقم دوم آن: «...هر چه ني بود آتش زدند. شب، صفاي خوبي

داشت...»....

Page 164: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 166

يادداشت ها1. مقدمه اي است بر كتاب سفرنامه بلوچستان، بقلم عبدالحميد آنرا درياگشت، رسول آقاي كه فرمانفرما ناصرالدوله ميرزا كرمانشناسي مركز انتشارات جزء در گويا و كرده اند چاپ

منتشر شده است ـ البته من آن را هنوز نديده ام.2. شهرهاي ايران، زيرنظر يوسف كياني، ج 2، ص 195.

3. سلجوقيان و غز در كرمان، چاپ دوم ص 343.4. جلوس 551هـ/1156م.

5. تاريخ كرمان، وزيري، چاپ سوم، ص 371.6. تاريخ كرمان، چاپ سوم، ص 625

7. اين روش اصولي حكام بوده است از عصر سلطان محمود غزنوي ـ كه بابارهاي سيب، مردم بلوچ را مقتول ساخت ـ تا ـ انداخت راه آنها با را اولين جنگ شيميائي واقع در و روزگار قاورد سلجوقي كه همه را كشت و «حتي تا طفل را در گهواره زنده نگذاشت» و باالخره تا عصر گنجعلي خان كه بيشتر ريش سفيدان بلوچستان و مكران را به كرمان فراخواند در ـ و هنوز كوچه مكرونيها نگه داشت را گروگان آنها و

كرمان معروف است.به كرده تقديم و است پرداخته كتابي وقايع نويس، اين .8عصر اواخر حوادث به مربوط و افشار خان اسمعيل نام صفويه كرمان و بسيار دقيق و مفصل است، نسخة خطي آن در كتابخانة استاد عاليقدر مرحوم سيد محمد هاشمي كرماني بود، و من، به لطف آقاي مجيد هاشمي فرزند ايشان اين كتاب را كم وبيش تورق كرده ام و اميدوارم روزي به چاپ آن نيز

موفق شوم.9. درين موارد رجوع شود به مقدمة نگارنده بر «تذكرة صفوية

كرمان» ص 80 ببعد.فرماندهان مقدمة از نقل ،393 ص عالم، فرمانفرماي .10كرمان. حاال بايد دلسوزي را صد سال جلوتر برد و از عهد

صفويه به حال همسايگان گريه كرد.11. برافتادن صفويان، دكتر وليم فلور، ترجمه ابوالقاسم سري،

ص5112. سياست و اقتصاد عصر صفوي، ص 386.

13. برافتادن صفويان، ص 115.14. ايضا برافتادن صفويان، ص 202؛ شايد از علل ديوانگي دادن محمود، يكي هم همين گرفتاري دو از دست و عقل به وادار را او كه امري ـ باشد سردارانش و سپاه دستگي

خوردن كثافات خود كرده بود!15. احتماال به داليل همين همكاري بود كه وقتي افغانها از جلو نادر مي گريختند، خود را به بلوچستان رساندند. ولي مال ميان از بلوچها همان به دست افغان، اشرف هم و زعفران پياز»، تا سير «از به شود رجوع زعفران، مال درباب رفتند.

ص 460 ببعد.16. تاريخ كرمان، وزيري، چاپ سوم، ص 665.

17. تاريخ وزيري، ص 756.18. تاريخ كرمان، ص 735.

واليات همه ضمن فوفلزائي، درة الزمان تاريخ در .19بلوچستان در قلمرو نصيرخان بلوچ و تنفيذ حكومت آن از طرف زمانشاه و محمودشاه، و رقم «عائدات بلوچستان، شش

هزار سوار متقبل شده بودند كه ساليانه به خدمت اعليحضرت شهنشاه زمان معرفي بدارند و در برابر اين خدمت و بعض (چاپ بودند». معاف تكاليف سائر از فوق العاده امدادهاي

كابل ص 338)20. تاريخ وزيري، ص 759.

21. فرمانفرماي عالم، ص 385.22. تذكره صفويه كرمان.

است كرماني مشيزي سعيد محمد ميرزا آن نويسندة .23توفيق داشته شايد آمد و رفت و خودش در دستگاه حكام حاصل شود كه آنرا به چاپ برسانم، آقاي سيد مجيد هاشمي لطف فرموده آن كتاب را گويا در اختيار مركز كرمانشناسي

گذاشته اند.24. خاتون هفت قلعه ص 381.

25. تاريخ االمم و الملوك، ج 5، چاپ قاهره ص 7، اين روايت را عقدالعلي منسوب به قاصد حجاج ابن يوسف ثقفي آورده است. در آن روايت كه حجاج بن يوسف به غضبان القبعژي فرمان داد تا عبدالرحمن ابن االشعث را منهزم كند، و او وقتي پيش حجاج بازگشت و حجاج از او سؤال كرد غضبان گفت: ماؤها و شل و تمرها دقل ولصهابطل ـ ان قل الجيوش بهاضا عوا و ان كثر واجاعوا... (عقدالعلي، تصحيح مرحوم عامري، با

مقدمه نگارنده، ص 121)مفهوم گزارش مربوط به عهد عمر است و معني آن كه آن جا سرزميني است كه دشت آن كوه است و آب آن قطره قطره، قهرمان (دزدآن) دشمن و است خاردار خشك خرمايش پرتوان، سود كم دارد و زيان بسيار، و هر چيز زياد در آنجا نابودشدني است، و آن طرف تر آن ديگر كم آيد، و كم هم

بدتر از آن جا!من براي كه بودي مأمور تو گفت: و شد خشمناك عمر

اطالعات جمع آوري كني يا كه سجع و قافيه به هم ببافي؟26. فرمانفرماي عالم، ص 399.

27. مقدمه تاريخ كرمان، ص 67: «اهالي قلعة مگس سيزده نفر زن و طفل، عوض بدهي ديواني خود آورده بودند...ـ (نقل از

روزنامة وقايع اتفاقيه).28. فرمانفرماي عالم، ص 358.

ص سنگي، چاپ قاجاريه، جلد سپهر، ناسخ التواريخ .29.396

30. مقدمه فرماندهان كرمان، ص 18.31. سفرنامة سايكس، ترجمه سعادت نوري، ص 105.

ايرج آقاي مكرم دوست اختيار در من را رساله اين .32ايران زمين چاپ شده نهادم و در شماره 28 فرهنگ افشار است. اما در واقع رساله بدين مهمي حرام شده است و من

تقصير كارم.33. جلد اول، چاپ سنگي، ص 269.

34. 1883م.ص هشتم، سال ،3 شمارة تاريخي، بررسيهاي مجله .35ايران بلوچستان جمعيت شده: اضافه رساله آخر در ،203تخمينا دويست و پنجاه هزار نفر مي باشد. و عين اين جمله بلوچستان جغرافياي اول قسمت پايان در مرآت البلدان، در

آمده (ص 283).

Page 165: Ettelaate siasi 295

167شماره 295/ بهار1393

36. 16 فوريه 1877م.37. اين همان قلعه اي است كه ناصرالدوله ساخته و آنرا به ناصريه موسوم ساخته، به دو دليل كه هم اسم خودش در آن فيروز را كار اين پيشنهاد شاه. ناصرالدين اسم هم و است ميرزا ـ پدر ـ داده. (روزنامة سفر ص 36) و پسر، ناصرالدوله،

آن را به پايان برده است.38. ضبط شيخ يحيي در كتاب فهرست التواريخ (كتاب چنين اسمي ندارد، من بر آن نهاده ام تا روزي اسم واقعي آن پيدا شود، فهرست وار از آدم تا 1333 نوشته شده است) او ذيل سنه 1303 مي نويسد: «وفات ميرزا يوسف مستوفي الممالك، و ميرزا جيحون شاعر يزدي در كرمان، و آقاسيد هدايت اهللا متولي آستانه ماهان...» عكس اين نسخه را مرحوم سيد جواد

هجري رفسنجاني در اختيار نگارنده گذاشته اند.39. متن سفرنامه.

40. اواخر متن همين سفرنامهص نوري، سعادت حسين سايكس؛ سفرنامه ترجمه .41

.14442. مقدمه فرماندهان كرمان، چاپ دوم ص 19.

43. فرمانفرماي عالم، ص 390 ببعد.44. فرماندهان كرمان، چاپ دوم، ص 137.

45. تندور همان تنور است.مافي ص نظام منصوره بلوچستان، چاپ سفر روزنامه .46

.6747.يعقوب ليث، تأليف نگارنده، ص 142.

48. ترجمه سفرنامه، ص 267، اسعدالدوله لقب زين العابدين خان داماد ابراهيم خان سعدالدوله بوده است.

49. سفرنامه بلوچستان، ص 75.50. البته متوجه شديد كه فيروز ميرزا پرسيده استـ نه بيچاره متولي، خوب فيروز ميرزا تو آدم نمازخوان برادر محمدشاه، قبل از هر چيز ازين آدم گرسنه، دين و ايمانش را مي پرسي؟

مي خواهي اول خلع سالحش بكني؟51. در كرمان هم در جواب، اغلب بله تنها نمي گويند بلكه

ميگويند: ها بله!52. روزنامه سفر بلوچستان، ص 54.53. روزنامة سفر بلوچستان، ص 68.

54. مقصود خود فيروز ميرزا است كه كمي با رعيت مماشاة كرده.

55. روزنامه سفر بلوچستان ص 69، عجيب است كه ماليات تعجب نبايد اينجا شايد است! بوده بيشتر آدميزاد از االغ

كرد.كه بلوچستان، در رضاشاه عصر از داريم گزارش يك .56گزارش مي كند. تأييد را آنجا آباداني و و سدسازي آبياري در 1316ش/ 1937م. گويا توسط ابتهاج تهيه شده، به وسيله مهدي زاهدي، به مرحوم عالء وزير تجارت تقديم شده است.

گزارش در آرشيو الهيه محفوظ است.57. سفرنامه بلوچستان، ص 37.

مردم نداشتند حق حاال ،27 ص بلوچستان، سفرنامه .58كرمان كه او را حاكم دوخره مي گفتند؟ از انار تا بلوچستان

لوازم توپ در انار، در راه است، توپ صدوبيست فرسنگ كرمان و جنگ در بلوچستان!

59. سفرنامه بلوچستان، به كوشش سيف اهللا وحيدنيا، ص 11.60. در اصل = بروند.

61. سفرنامه بلوچستان ص 69.62. سفرنامة بلوچستان، ص 76.

63. مقصودش اين بوده كه برود كرمان از تجار قرض كند و به دولت بپردازد.

64. سفرنامه بلوچستان، ص 60.

65. سفرنامة بلوچستان، ص 45.66. عالءالملك معني جملة سردار بلوچ را درست درك نكرده و حق داشته كه فارس نبوده و زبان بلوچ را هم نمي فهميده، سردار، مقصودش اين بوده كه رشوه هم نمي گيري و كاسبي

هم نمي كني!67. اينجا هم عالءالملك كنايه او را نفهميده، مقصود آن بوده كه درويش بي اعتنا و مجرد نيستي و جنبة روحاني هم نداري كه مردم به تو احترام بگذارند و مثل درويش ها ترا داخل چادر

خود ببرند و پذيرائي كنند. و تو بي پيرايه مهمان آنها باشي.اين يكي را اعالءالملك درست فهميده: تاخت چي، در .68واقع، اگر چه فارسي است و تركي نيست، اما چيزي است كه

به زبان آنها قابل درك است: غارتگر، چپاولگر تاالنگر.69. سفرنامه، ص 48.

70. او بعدها لقب سعدالدوله گرفت.71. اي بابا! ديگ به «ديگ بر» گويد رويت سياه! البته اين نكته باقي مي ماند كه آيا خود عالءالملك اين سطوت الممالك را با اين خصوصيات به حكومت بلوچستان برگزيده بوده، يا پيش ازو حسام الملك و يا حسنعلي خان امير نظام و يا آصف الدوله ـ كه درين دو سه سال از 1315هـ/1897م تا 1318هـ/1901م حاكم كرمان بوده اند و تعيين كنندة حكومت بلوچستان. بويش

مي آيد كه كار كار خود عالءالملك بوده باشد.چاپ نوري، سعادت سايكس، حسين سفرنامه ترجمه .72

دوم ص145.73. ترجمة سايكس، ص 266.

74. ترجمه سفرنامه سايكس، ص 142.75. صلعوك به صورت سالوك نيز آمده و سعدي گويد:

من و چند سـالوك دريا نـوردبرفتـيم قـاصـد بـه ديـدار مـرد

مقصود عيار طرار زبردست بياباني است، و به گمان من عربي نيست و اين حرف «صاد» اول آن ابدال حرفي بوده فارسي از نوع «چ» ـ مثل صوغان كه چوگان بوده و صولجان كه باز چولگان بوده، و اين همه صادها چنين سابقه اي دارند. حدس من آنست كه صورت اصلي صالوك همان چالوك و چاالك

بوده باشد كه امروز هم هست ـ به همان معني كه گفتيم.76. مقصودش چالش و تندي و سروكله زدن است.

77. سفرنامه بلوچستان، ص 77.78. پايان سفرنامه عالءالملك.

79. آنطور كه من به تفصيل در مقدمة «تذكرة صفويه كرمان» تذكر داده ام.

Page 166: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 168

عاقل بچنـين روز كـناري گيردوز دامـن عافيـت حصاري گيرد

جام مي و زلف غمگساري گيردتـا عـالـم شـوريده قراري گيرد

گوشه گيري و خانه نشينينمايندة مجلس، نمايندگي از مشيرالدوله استعفاي اين بود كه ديگر، اين مرد، حوصله و عالقة همكاري با

دستگاه مديره و مدبرة مملكت را ندارد.ديوژن را گفتند: ترا از شهر بيرون كردند؟

گفت: نه، من همشهريانم را ترك كردم!سوابق امر خود نشان ميداد كه اولياي امر نيز مايل بصحبت «پادشاهان گرچه و نبوده اند همكاري بچنين پادشاهان»1 بتقرب خردمندان محتاج ترند كه خردمندان به «زهر بيست سال نزديك بهرحال مشيرالدوله كه اما شكرآلود سياست»2 لب آلوده بود و نتيجة آنرا ميديد «به اشارة پيرخرد، زاوية وحدت گرفت و از دريچة اعتبار،

نظارة روزگار رسن باز ميكرد».3براي گوشه نشيني و گوشه گيري اين بگوئيم اگر بيجا سخني شد، واقع مفيد بسيار مملكت تاريخ نگفته ايم، چه مسلم بود كه اگر مشيرالدوله در كارهاي به يا مفيد و مؤثر عضوي ديگر ميماند، باقي سياسي نبود، هم شايد فعل» «آلت جز تقي زاده، مرحوم تعبير ولي اين گوشه نشيني توفيقي اجباري براي او فراهم آورد

تا بتواند به كارهاي علمي و تحقيقي خود بپردازد و از ظاهر بمعني روي آورد.

پي در معنوي زندگي و حيات او سياسي مرگ داشت:

مردم از حيواني و آدم شدمپس چه ترسم، كي زمردن كم شدم؟مشيرالدوله در 1319 قمري/ 1901م، يعني در اوان عمر و صباوت، حقوق بين المللي را تأليف و چاپ كرد كه مخصوص محصلين مدرسة علوم سياسي بود و از آن

تاريخ ببعد ديگر اثري بوجود نياورده بود.از بعد از سال 1304 شمسي / 1925 كه ديگر فرصت دخالت در امور سياسي را نيافت، شروع به تأليف كتاب كتاب اين نمود. باستاني» «ايران بنام ديگري معروف

بسال 1927/1306 چاپ شد.است، شده تنظيم صفحه 562 در باستاني ايران مرحوم مشيرالدوله در مقدمة اين كتاب، فلسفة خود را

از نظر تاريخ نويسي چنين بيان ميكند:«...مقصود از تأليف اين كتاب» نماياندن ايران قديم نماياندن به كتاب نصف تقريبا بود... چنانكه ـ است يا با يكديگر و بمقايسة دوره ها يا ـ ايران قديم تمدن ـ ندارد مستقيمي ارتباط محض تاريخ با كه بمطالبي كه اينست اسلوب اين اختيار جهت يافته، تخصيص اين تاريخ علم علماء ميان در طرف باين قرن نيم از عقيده قوت گرفته كه ذكر وقايع تاريخي و شمردن نام سالطين و رجال بتنهائي براي فهم گذشته هاي مملكتي و علم باحوال روحي مردمان آن كافي نيست، بلكه براي شناختن ملتي، اوضاع مدني او را بايد دانست... بعضي از مصنفين باندازه اي باين موضوع اهميت داده اند كه در كتب راجعة بتاريخ، ذكر بعضي از اين نوع اطالعات را بر ذكر وقايع و نام پادشاهان و رجال ـ يعني قسمت تاريخ داشته اند... مقدم ـ محض تاريخ قسمت بر را تمدني نگارنده الزم ميداند كه مراتب حق شناسي خود را نسبت به آقاي سيد حسن تقي زادهـ كه مساعدت هاي ذي قيمت باو نموده اند ـ اظهار بدارد، كمكهاي ايشان در يافتن و و نداشت دسترسي بآنها نگارنده كه مداركي رساندن انتظار طوالني بود تحصيل آنها از جاهاي الزم مستلزم براي او گرانبها بود و موجب تشكرات صميمي اوست، و نيز از آقاي پروفسور ارنست هرتسفلد كه از اظهارنظر هخامنشي دولت نقشة و «مد»ها آثار به راجع صائب

ايران باستان و

مشيرالدوله*

* برگرفته شده از «تالش آزادي»

Page 167: Ettelaate siasi 295

169شماره 295/ بهار 1393

دريغ ننموده اند تشكر مي نمايم. 1306 ارمذ اسفند مطابق ق 1346 رمضان طهران.

ش، حسن پيرنيا»بابل، عيالم، عهد در ايران وقايع شامل كتاب اين و ساساني، پارت، سلوكي، هخامنشي، ماد، آسور، مخصوصا شامل مباحث مهمي از اوضاع اجتماعي ايران در دوران اخير است و شامل نقشه ها و تصاوير مهمي

نيز هست.شد متوجه پيرنيا مرحوم كتاب، اين چاپ از پس ـ ايران ملي و حماسي و تاريخي قديم داستانهاي كه ايران كه خود داراي جنبه هاي تاريخي نيز هست ـ در و تنظيم با جهت، اين از است. افتاده نظر از باستاني كرد. جبران آنرا قديم»، ايران «داستانهاي كتاب چاپ اين كتاب كه در مرداد 1307 شمسي (1928) در 167 صفحه بچاپ رسيده در حقيقت متمم كتاب ايران باستاني محسوب ميشود. آنطور كه مؤلف در مقدمة آن گويد: «...با است قديم ايران داستانهاي برجستة خطوط حاوي استنباطاتي بضميمه آنها سنجش نتيجة و مدارك ذكر مي توان ايراني آريانهاي تاريخ از قبل بقرون راجع كه پيشداديان، درباب مطالبي كتاب اين فصول در نمود»، سلسلة كيان، اسكندر، اشكانيان، ساسانيان ديده ميشود. در فصول آخر كتاب، سنجش داستانها و همچنين تركيب و معاني اسامي قهرمانان افسانه اي ايراني آورده شده كه

بسيار ذي قيمت و دقيق است.سمت به مشيرالدوله مرحوم سالها همين در اين كميسيون برگزيده شد، معارف عضويت كميسيون وظيفه داشت عالوه بر نظارت در كتب درسي و معارفي، تأليفات و مهم كتب انتشار و چاپ و ترجمه وسايل برجستة زمان را نيز فراهم كند و حقيقت را بايد گفت كه درين امر بخوبي توفيق يافت و كتبي كه به توجه و امهات از امروز اين كميسيون چاپ شده است دستور كتب فارسي است و بسياري از آن بچند بار تجديد چاپ

شده است....و «ايران باستاني» انتشار از پس معارف، كميسيون «داستانهاي ايران قديم»، از مرحوم پيرنيا درخواست كرد تدريس براي را باستاني ايران كتاب از خالصه اي كه در مدارس متوسطه در اختيار وزارت معارف قرار دهد، مرحوم پيرنيا بدين كار رضا داد و كتاب مذكور خالصه شده و تحت عنوان «ايران قديم» در سال 1308 ش/1929 به چاپ رسيد و بعدا تا تير ماه 1310 ش/ 1931 دوبار تجديد چاپ شد. اين كتاب در 241 صفحه تنظيم شده

ماد، آسور، بابل، عيالم، تاريخ از مختصري شامل و و ساسانيان، پارتي ها، سلوكيها، و اسكندر هخامنشي، هم چنين قسمت مهم تمدن ايران قديم است و گرچه از حدود قدرت محصلين مدارس متوسطه افزونتر مينمود

ولي بهرحال تأليفي نفيس بود.

تأليف ايران باستانخود، اول كتاب دو انتشار از بعد پيرنيا مرحوم بفكر تنظيم تاريخ مهم «ايران باستان» افتاد. ناگفته نبايد گذاشت كه در اوايل سلطنت پهلوي بر اثر توجهي كه به معارف و تاريخ گذشتة ايران بعمل آمد و با تقويتي كه از روحية ملي و ناسيوناليستي در ايران ميشد و هم براي فضالء و معارف تدابير اثر فراغ خاطري كه در با تاريخ دورة تنظيم يك فكر بود، آمده پيش دانشمندان مفصل و عظيم ايران در كميسيونهاي معارف و مجامع پيدا توجه مهم بدين عده اي و گرفت قوت فرهنگي نمودند، مرحوم اقبال آشتياني كيفيت شروع اين نهضت

را چنين ميگويد:«... شش سال قبل (1306ش) موقعيكه نگارنده در پاريس بودم و از حسن اتفاق، مصاحبت ذي قيمت بزرگان دارند و داشته استادي سمت من بر كه را عاليقدري محمدخان ميرزا آقاي مفضال عالمة حضرت يعني ـ ذكاءالملك آقاي اشرف مستطاب حضرت و قزويني خان ابوالحسن ميرزا آقاي استادي حضرت و فروغي فروغي ـ نصيبم بود، غالبا گفتگوي اين موضوع در ميان بود كه باتفاق يكديگر بسبك تواريخي كه در فرنگستان عمومي تاريخ يك است شده فراهم فضال بهمكاري

«زهر به سال بيست نزديك كه ●مشيرالدوله آنرا نتيجة و بود آلوده لب سياست» شكرآلود ميديد «به اشارة پيرخرد، زاوية وحدت گرفت و

از دريچة اعتبار، نظارة روزگار رسن باز ميكرد».براي گوشه نشيني و گوشه گيري اين بگوئيم اگر تاريخ مملكت بسيار مفيد واقع شد، سخني بيجا اجباري توفيقي گوشه نشيني اين چه نگفته ايم، علمي كارهاي به بتواند تا آورد فراهم او براي روي بمعني ظاهر از و بپردازد خود تحقيقي و

آورد.پي در معنوي زندگي و او حيات سياسي مرگ

داشت.

Page 168: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 170

جهت ايران تهيه كنيم و چندين جلسه اوقات ما صرف ترتيب وسايل و و اختيار روش و اينكار نقشة ترتيب سرماية نداشتن فراهم بدبختانه ولي شد. آن مقدمات به ذكاءالملك آقاي حضرت يافتن مأموريت و مادي ايشان معظم برادر مراجعت و تركيه كبراي سفارت بايران، مانع صورت يافتن اين نقشه گرديد و در همين اثنا بود كه دو جلد كتاب نفيس ايران باستاني و داستانهاي تأليف حضرت مستطاب اشرف آقاي ميرزا ايران قديم حسن خان مشيرالدولة پيرنيا انتشار يافت و موجب كمال جانب از مرحله درين قدم اولين كه گرديد خرسندي كار طرز رعايت و احتياط و دقت نهايت با معظم له اروپائي و استفاده از جميع منابع موجود برداشته شد و بپيمايند، براي كساني كه بعدها بخواهند اين مرحله را

راه، روشن گرديد.مقارن برگشتن نگارنده به تهران (1307ش) وزارت جليلة معارف نيز براي رفع احتياج مدارس دست بكار مستطاب جناب و زد درسي كتب سلسله يك تأليف نيز معارف وقت وزير قراگزلو اعتمادالدوله آقاي اجل كه گرديد مقرر و داشتند تمام جدي موضوع درين سلسلة تاريخ ايران از ابتدا تا مشروطيت به ترتيب ذيل

فراهم شود:- از ابتدا تا صدر اسالم بقلم حضرت آقاي پيرنيا

آقاي حضرت بقلم مغول استيالي تا اسالم از -تقي زاده.

- از استيالي مغول تا اعالن مشروطيت بتوسط اين ضعيف [عباس اقبال].

آقاي پيرنيا به ذوق شخصي اوقات گرانماية خود را صرف انجام اين منظور مقدس كرده و عالوه بر دو جلد ايران باستاني و داستانهاي ايران قديم و يك جلد درسي خالصة دو جلد فوق، تاكنون [1312ش] دو مجلد كبير از ابتداي تاريخ ايران تا اوايل دورة اشكاني را فراهم و طبع نموده اند و بقية تاريخ ايران را هم تا ظهور اسالم در

دو مجلد ديگر در دست تأليف و طبع دارند.

كسانيكه اين دو مجلد حاضر را ديده و مطالعه كرده اند مي دانند كه مؤلف محترم تا چه اندازه درين راه زحمت كشيده و چه خدمتي ذيقيمت به هموطنان خود كرده اند. همينكه دو جلد ديگر اين كتاب گرانبها نيز از طبع خارج شود افق جديدي پيش مردم اين عصر ـ كه از گزارش احوال نياكان خود عموما و ايران باستان خصوصا، آنهم ـ گشوده خواهد بي خبرند بكلي علمي، مطالعة بشكل شد و از قرائت و سير در احوال اجداد با افتخار خود به مآثر گذشتة قوم ايراني كه همه وقت در دنياي قديم صاحب نام و نشان و همدوش ملل عظيم الشان بوده اند پي خواهند برد و بغرض ورزي مورخين دشمن در باب تحقير مقام ايرانيان قديم و مغرضين بي خبر عصر جديد ـ كه درين كتاب بخوبي پرده از روي كار ايشان برداشته شده استـ آگاهي خواهند يافت، باشد كه غرور ملي بار ديگر در هموطنان معاصر ما شعله زند و خرمن سستي و تن پروري را در وجود ايشان سوخته، آنان را به اقتداء

به اجداد با عظمت خود وادارد».4تا باستان ايران بتدوين مشيرالدوله مرحوم اشتغال پايان عمر طول كشيد، آن مرحوم را عالقة بتاريخ ايران تا 14 ساعت بدين كار خطير گماشت و روزها گاهي و كتاب مطالب تنظيم و ترجمه صرف را خود وقت

تصحيح و مطابقة آخرين نمونه هاي چاپخانه ميكرد.چنانكه بر خوانندگان پوشيده نيست منابع اين كتاب اصلي منابع كه معني بدين است، بوده عموما خارجي آن يا يوناني بوده است و يا رومي، و سپس اين كتب به زبانهاي فرانسوي و انگليسي و روسي و آلماني و غير آن ترجمه شده بود. مرحوم پيرنيا ترجمه هاي مهم منابع اصلي كتاب را از خارج بدست آورد و شروع به ترجمة كامل تسلط فرانسه و روسي زبان به خود نمود. آن اواخر ميدانست و در نيز كم وبيش را انگليسي داشت. عمر، از جهت احتياجي كه بآثار دانشمندان آلماني داشت ناچار شد زبان آلماني را فراگيرد و مثل يك دانش آموز دبيرستاني ساعتها اوقات فراغت خود را صرف فرا گرفتن اين زبان مي كرد5 و زبان آلماني را بكمك فرزند خود داود نيز بزبان عربي البته پيرنيا و معلمين ديگر مي آموخت. مسلط بود و بالنتيجه قسمت عمدة منابع تاريخ را شخصا مورد استفاده قرار ميداد.6 عالوه بر آن، مشيرالدوله هرگز از مشورت با فضال و دانشمندان غفلت نداشت و اغلب اوقات با عده اي كه بزبانهاي خارجي و همچنين تمدن قديم ايران آشنائي داشتند در گفتگو و مشاوره بود. در اين ميان استاد بزرگ مرحوم سعيد نفيسي از همكاران

ايران تدوين به مشيرالدوله مرحوم اشتغال ●را مرحوم آن كشيد. طول عمر پايان تا باستان و گماشت كار خطير بدين ايران به تاريخ عالقة را صرف تا 14 ساعت وقت خود گاهي روزها ترجمه و تنظيم مطالب كتاب و تصحيح و مطابقة

آخرين نمونه هاي چاپخانه ميكرد.

Page 169: Ettelaate siasi 295

171شماره 295/ بهار 1393

تا و بود مرحوم آن خاص مشورت مورد و صميمي پايان عمر پيرنيا اين همكاري نيز ادامه داشت. عالوه بر آن، مرحوم تقي زاده چه در اروپا و چه در ايران هميشه رسايل و كتب و مقاالت تازه را براي مرحوم مشيرالدوله فراهم ميكرد و در اين ميان مكاتباتي نيز از ايشان موجود

است.مرگ مشيرالدوله، آرزوي اين مرد بزرگ را در پايان

دادن تاريخ ايران قديم بخاك سپرد.اما جلد چهارم آن كه مختص دورة ساساني باشد: مرحوم پيرنيا يادداشتهائي درين باب تهيه كرده بود. در واپسين ايام عمر، سعيد نفيسي را فراخواند و گفت: ديگر اميد اينكه حياتي باشد و دورة تاريخ پايان پذيرد نيست،

شما آنرا بهر ترتيب صالح بدانيد تكميل كنيد.آقاي سعيد نفيسي بعدها آن يادداشتها را تنظيم كرده و بچاپخانه سپردند كه توسط شركت مطبوعات بچاپ برسد و حدود دويست صفحة آن نيز ظاهرا چاپ شده بود كه جنگ عظيم جهاني پيش آمد و براثر گران شدن كاغذ و مخارج چاپ، طبع كتاب متوقف ماند، و شركت طبع نيز كه خود را در معرض زيان ديد، فرمهاي چاپ شده را بصورت كاغذ باطله (كه قيمت آن از كاغذ سفيد اكنون هم و فروخت بود) شده بيشتر جنگ از پيش فقط يك نمونه از آن يادداشتهاي چاپ شده جزء كتب مرحوم كه بود اين و حق است موجود گويا، نفيسي، نفيسي كه قسمتي از اوقات خود را صرف چاپ دواوين و متون ديگر ميكرد، به تنظيم و تكميل تاريخ ساسانيان

تخصيص مي داد ـ تا اين مهم پايان پذيرد.عجب اين است كه تقسيم بندي تاريخ ايران ـ كه از 1306 در نظر گرفته شده بود و تقي زاده و مرحوم اقبال

هم مسؤول آن بودند ـ در هيچ دوره اي پايان نيافت.- مرحوم پيرنيا را اجل مهلت نداد و عصر ساساني

تمام نشد.شروع را چنگيز» تا پرويز «از تقي زاده آقاي -هم پرويز از بلكه نرسيد، چنگيز به تنها نه ولي كرد

نگذشت!در جـواني به خويـش ميگفتم

شير، شير است، گرچه پير بود!چـونـكه پيـري رسيد، دانستم

پير، پير است، گرچه شـير بود- مرحوم اقبال هم كه تاريخ مغول را با آن دقت و باقي و آورد بپايان را فقط يكجلد صحت شروع كرد، عمر را در تجرد و غربت گذراند و آخر هم در سواحل

بپايان نرسيد، (ايتاليا) مرگش دريافت و كتاب مديترانه سرگذشت مانند هم ايران تاريخ كه مي بينيم امروز و

دنياست و ميدانيم كهكسي ز آغاز و ز انجام جهان آگه نيست

اول و آخر اين «كهنه كتاب» افتاده است!***

مرحوم پيرنيا عالوه بر تأليفاتي كه نام برديم، تفسيري بر حقوق جزا نيز نگاشته است كه قريب دويست صفحه ظاهرا صورت جزوه و نرسيده بچاپ هنوز و مي شود براي محصلين داشته است، يادداشتهائي نيز از زندگي در دفتري جلد سياه دارد كه جزو اشياء خانوادگي هنوز مهر

و موم شده مانده است.جرايد و مجالت از هيچيك در كه اينست عجب از آن مرحوم به صورت مقاله چاپ نشده اثري كشور

است.دولت طالئي عصر كه ـ عمر آخر عشرة در او پهلويش خوانده اند ـ جز در كميسيون معارف و انجمن و نداشت عضويتي و دخالت ديگر، جاي ملي، آثار كار اجتماعي ديگري نكرد و فقط اشتغال بتأليف ايران

باستان داشت.تأليف با مشيرالدوله اگر كه بگويم اينست حق باستان ايران كرد، ايران به بزرگ باستان خدمتي ايران اين بود كه تكليف او نمود و آن به هم خدمتي عظيم مشيرالدوله را پس از برخورد به «چراغ قرمز سياست» و گوشه گيري؛ بقول آقاي محيط طباطبائي، در برابر همزه و لمزه و «پنهان پژوهان»7 دولتي، روشن كرده بود و معلوم مي داشت كه او در خانه در چه كار است و چه مي كند؟ مانند كه نماند باقي كسي براي سعايت جاي هيچ و بسياري از رجال آن زمان مورد سوءظن و احيانا اهانت

تسلط فرانسه و روسي زبان به پيرنيا مرحوم ●ميدانست نيز كم وبيش را انگليسي كامل داشت. آثار به احتياجي كه از جهت اواخر عمر، در و دانشمندان آلماني داشت ناچار شد زبان آلماني را دبيرستاني ساعتها فراگيرد و مثل يك دانش آموز اوقات فراغت خود را صرف فرا گرفتن اين زبان مي كرد و زبان آلماني را به كمك فرزند خود داود به زبان البته مي آموخت. ديگر معلمين و پيرنيا عربي نيز مسلط بود و بالنتيجه قسمت عمدة منابع

تاريخ را شخصا مورد استفاده قرار ميداد.

Page 170: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 172

قرار گيرد و بخاطر دستمالي قيصريه اي آتش زده شود.***

مؤتمن الملكمي رسد بپايان مشيرالدوله حال شرح كه اكنون مناسب آنست كه از دو تن از بستگان اين مرد نيز نامي بميان آيد: يكي مرحوم مؤتمن الملك حسين پيرنيا برادر كهتر اوست كه ظاهرا كمتر از دو سال پس از او بدنيا با او همگام و ايام عمر سياسي آمده بود ولي در تمام همراه بود. او تحصيل كردة لندن و پاريس بود. از دورة و چهارم دورة در مجلس، نمايندة ششم دورة تا دوم

پنجم رئيس مجلس و چند بار وزير بود.در دورة ششم نيز به وكالت انتخاب شد ولي قبول و سختگير مردي او نرفت. مجلس به و نكرد وكالت وارد اطاقش به كس هر بود. انضباط اهل و مقرراتي مشايخ نقيب زادة آقاي بگيرد. اجازه مي بايست مي شد كه سالها عضو مجلس بود ميگفت: يك روز آقاي تيمور اطاق وارد و زد در به دست قبلي، وقت بدون تاش، با صحبت مشغول مؤتمن الملك شد. مجلس رئيس وارد پهلوي8 دربار مقتدر وزير همينكه بود، نقيب زاده شد مؤتمن الملك به نقيب زاده روكرد و با تشدد گفت: چرا بمن قبال خبر نداديد كه آقاي وزير دربار تشريف مي آورند تا من كاله خود را بر سر بگذارم و بدون كاله مجبور نباشم حضور ايشان باشم؟ (آنوقت داشتن كاله بر

سر، در اطاق، عالمت احترام به طرف مقابل بود).باز روايت كرده اند كه:

رئيس الوزرا مشيرالدوله وقتي 1300 اسفند در شده دعوت بمجلس كميسيون يك در شركت براي شركت آن در هم مجلس رئيس كه (كميسيوني بود داشت) رئيس الوزراء نيمساعت دير آمد و مؤتمن الملك

نداد! راه كميسيون باطاق را او تأخير، همين بمناسبت داد، اطالع را رئيس الوزراء ورود پيشخدمت هنگاميكه مؤتمن الملك به پيشخدمت گفت: «به رئيس الوزرا بگو، ديگري كار وارد كميسيون آمديد دير نيمساعت چون

شده، از پذيرفتن شما معذور است.»اعضاي كميسيون از اين سخت گيري ناراحت شده خواستند مؤتمن الملك را از تعرض بازدارند ولي ممكن كه نميدانم من «مگر گفت: بآنان مؤتمن الملك نشد. رئيس الوزراء برادر بزرگ من است؟ ميدانم ولي او بايد

وظيفة خود را در برابر مجلس بداند».مشيرالدوله ـ كه در اطاق مخصوص استراحت كرده بود ـ وقتي كميسيون تمام شد و مؤتمن الملك بيرون آمد به او گفت «سفير آمريكا بمالقات من آمده بود مرا معطل كرد، باينجهت براي شركت در كميسيون نيمساعت تأخير

روي داد و من تقصير نداشتم.»كه ميگفتيد آمريكا بسفير بايد گفت: مؤتمن الملك در مجلس كار داريد. او حتما شما را آزاد مي گذاشت.»9

تأليف خارجه» دول با ايران «معاهدات مجموعة اوست، او روز دوشنبه ساعت هفت صبح نهم شهريور (سپتامبر 1366 شوال 15 مطابق شمسي/ 1326 ماه

1947م.) بمرض سرطان فقرات وفات يافت.

معاضدالسلطنهديگري، مرحوم معاضدالسلطنه ابوالحسن پيرنيا پسر مشيرالدوله و مؤتمن الملك عم نوادة باقرخان محمد بود و خصوصا در مدت بنام آزاديخواهان از است كه فراوان و مشروطيت خدمات احرار به اروپا در اقامت كرد، در دوره هاي 2 و 5 و 8 نمايندگي مجلس، و دوبار هم حكومت ايالت كرمان را داشت10 و بعد از رفتن او از كرمان بود كه يكي از شعراي شوخ آن شهر (مشاق)

دربارة او گفته بود:اي خدا، بعد سـر پيرنيا

كر بيا، كور بيا، پير نيا!11

يادداشتها1. گفتار سعدي شيخ اجل

2. تعبير استاد فروزانفر بعد از سقوط از پلكان سناتوري!3. از عقدالعلي

اطالعات در همان روزها نوشت:آقايان از هيچيك ميدهند احتمال كه گذشته روز «از مستوفي، مؤتمن الملك و مشيرالدوله زيربار زمامداري نروند، نمايندگان از عده يك بين مشاورالممالك آقاي از مذاكره

جريان دارد». (نقل از اطالعات 17 شهريور 1305)

و فضال با مشورت از هرگز مشيرالدوله ●دانشمندان غفلت نداشت و اغلب اوقات با عده اي كه به زبانهاي خارجي و همچنين تمدن قديم ايران آشنائي داشتند در گفتگو و مشاوره بود. در اين ميان استاد بزرگ مرحوم سعيد نفيسي از همكاران صميمي و مورد مشورت خاص آن مرحوم بود و تا پايان عمر پيرنيا اين همكاري نيز ادامه داشت. عالوه بر آن، مرحوم تقي زاده چه در اروپا و چه در ايران هميشه رسايل و كتب و مقاالت تازه را

براي مرحوم مشيرالدوله فراهم ميكرد.

Page 171: Ettelaate siasi 295

173شماره 295/ بهار 1393

4. مقدمة تاريخ مغول بقلم عباس اقبال ص 185. تقرير استاد سعيد نفيسي

6. آقاي مهدي اكباتاني رئيس سابق ادارة بازرسي مجلس مؤتمن الملك مرحوم از طرف زمان آن در كه ملي شوراي جهت تصحيح كتب فوق به مرحوم مشيرالدوله معرفي شده اين نگارندة به بدينطريق را كيفيت چاپ كتب مذكور بود،

سطور مرقوم داشته اند:«...ابتدا قريب پنج هزار صفحه از كتاب ايران باستاني (هر صفحه هشت سطر و با سه رنگ مركب) بتدريج پاكنويس و از روي يادداشتهاي آنمرحوم براي حروفچيني حاضر گرديد، خوب بخاطر دارم كه آنمرحوم براي تهية سندي از قول يكي از مورخين يوناني (با اينكه كتاب زير چاپ بود و با آنكه نقل قول ساير مورخين را نموده بودند) براي اينكه عين نظر مورخ را در كتاب ذكر كنند دو صفحة كتاب سفيد ماند تا آن مأخذ

از اروپا رسيد و مطلب، ترجمه و به جاي خود چاپ شد.تأمين پيرنيا مرحوم توسط خود كتاب اين هزينة چاپ پيرنيا بفكر تأليف و چاپ شد. پس از چاپ كتاب، مرحوم كتاب ايران باستان افتاد، آنمرحوم براي تهية منابع اين كتاب از هيچ نوع هزينه اي دريغ نميكرد. خوب بخاطر دارم كه براي صحنة و كبير كورش مقبرة از صحيح و دقيق عكس تهية جنگ دارا و اسكندر مقدوني ناچار شد يكدوره تاريخ عمومي عالم تأليف اسكاريگر روسي را كه بسيار گران قيمت و ناياب پاكنويس مطالب بود خريداري كند. قريب 28 هزار صفحه اين سه جلد كتاب را بنده تهيه كردم.. به اصرار فراوان، ايشان قبول نمودند كه چاپ كتاب بعهدة شركت مطبوعات گذارده شود. چاپ جلد اول از 12 مهر 1310 تا 12 فروردين 1311، چاپ جلد دوم از ارديبهشت 1311 تا آبان 1311 و چاپ جلد

سوم از مرداد 1313 تا بهمن 1313 ش طول كشيد.از اطباء دستور طبق اورمي، بيماري به ابتالء از پس بنده را موجود مطالب و شدند محروم نوشتن و خواندن به ميكردند شفاها كه اصالحاتي با و ميكردم پاكنويس وفات از قبل ساعت چهار تا اينجانب ميسپردم. چاپخانه پاكنويس قسمتهائي به و بودم تختخوابشان كنار آن مرحوم ميپرداختم و ـ بود به ساسانيان از جلد چهارم ـ كه مربوط

متأسفانه اين كتاب بپايان نرسيد...»مهر 1341 ـ مهدي اكباتاتي

7. پنهان پژوه بهترين اصطالحي است كه شايد بتوان در برد. بكار آن امثال و مفتش و پرونده ساز و جاسوس برابر

فردوسي گويد:به رهام بنمود زانگشت كوه بيامـد يكي مـرد پنهان پژوه

8. تيمورتاش از وزراي مقتدر دربار پهلوي و سخت مورد عالقه و اطمينان شاه بود، چندانكه روزنامة اطالعات در 13 به واصله متحدالمآل طبق بر كه داد اطالع 1307 ماه مهر طرف از پهلوي دربار وزير تيمورتاش آقاي وزارت خانه ها اعليحضرت همايوني به عنوان «جناب اشرف» مفتخر شده اند. اما چهار سال بعد، يعني «... در 1311 كمپاني نفت خبر داد كه سهم دولت از نفت در 1310 دويست هزار ليره شده است درصورتي كه 700 و 800 هزار تا يك ميليون بود. تيمورتاش به لندن رفت كه در ضمن كارها با رئيس نفت صحبت كند. نتيجه به دست نيامد. در مراجعت چند روزي در مسكو معطل

شد، معروف شد كيف كاغذ او مفقود شده است... سوءظن همه قسم شد، آنچه مقرون به صحت بود تيمورتاش قصدش از صحبت هاي مسكو ترساندن انگليس بوده است (خاطرات و خطرات ص 395) بناچار پس از بازگشت در تاريخ دوم مازندران درياي ساحل به كسالت «...به عنوان 1321 مرداد آب تني و استراحت براي را بندر چم خاله و نمود عزيمت انتخاب نمود و نزديك دو هفته در آنجا ماند. اين مسافرت موجب شايعات زيادي بين مردم گرديد و گفته شد كه نظر شاه فقيد از تيمورتاش برگشته و اين مقدمة كناره گيري وزير دربار است. اين شايعه آن روز صدق نكرد، ولي چيزي نگذشت كه صورت حقيقت پيدا كرد...» (اطالعات در يك ربع قرن ص 93)، به اين معني كه در روز سه شنبة 3 ديماه 1311 خبر زير در اطالعات منتشر شد: «معاف از خدمت ـ آقاي تيمورتاش وزير دربار پهلوي از خدمت معاف گرديدند». در تعقيب اين امر، «تيمورتاش در خانة خود واقع در بيرون دروازه باغ شاه، تحت نظر، و هشت ماه بعد به اتهام رشوه گيري مورد تعقيب قرار گرفت و ساعت 9 صبح روز 3 تير 1312 اولين جلسة مغرور دربار وزير كه درحالي و گرديد تشكيل او محاكمة تندخو، ضعف ها از خود نشان داد، به پنج سال حبس مجرد دولت خزانة به ريال هزار دويست و ليره هزار نه تأدية و

محكوم شد.»كسي كه يك روز ايران مدار بود و به فلك اعتنا نداشت طلبيد استمداد قضات از و گريست بار چند محكمه در عمر يك از پس و .(114 قرن ص ربع يك در (اطالعات بي ديني و انكار خدا، در زندان، پيغام فرستاد كه خدا در همه جا هست، يك قرآن برايم بفرستيد» (مقالة محبوبي اردكاني،

راهنماي كتاب شماره 2 سال دهم).9. مقالة ابراهيم صفائي، مجله خواندنيها ش 73 سال 26

مصحح كرمان (تاريخ ش. 1314 و 1310 بسال .10نگارنده)

11. همين شعر را بعد از رفتن مصطفي خان كاظمي و آمدن پيرنيا تغيير داده گفته بود:

كـر بيـا، كـور بيـا، پير نيا! از پي كاظمي آن مرد خدا

با تأليف ايران باستان خدمتي ● اگر مشيرالدوله بزرگ به ايران كرد، ايران باستان هم خدمتي عظيم اين بود كه تكليف مشيرالدوله او نمود و آن به و سياست» قرمز «چراغ به برخورد از پس را گوشه گيري، به قول آقاي محيط طباطبائي، در برابر همزه و لمزه و «پنهان پژوهان» دولتي، روشن كرده بود و معلوم مي داشت كه او در خانه در چه كار براي سعايت جاي هيچ و مي كند؟ چه و است آن رجال از بسياري مانند كه نماند باقي كسي قرار گيرد و اهانت احيانا زمان مورد سوءظن و

به خاطر دستمالي قيصريه اي آتش زده شود.

Page 172: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 174

«تاريخ هر غوغايي را كه برپا ميشود، اگر موفقيت شكست اگر و ميگذارد نام نهضت كند حاصل

يابد، غائله.»

آذربايجان در كرد، منقلب را ايران 1919 قرارداد و جنوب و شمال همه جا سروصدا راه افتاد. در گيالن بقول جنگليان، زعيم كوچك خان ميرزا مازندران و مرحوم بهار، در پسيخان، پسخو كرده بود. خياباني در چاه ميزد، آذربايجان استقالل از دم تبريز خيابان هاي كوتاهي و تنگستاني ها عرصه را بر دولتيان و ژاندارم ها و انگليسها تنگ كرده بودند. تعهد دولت ايران در برابر قرارداد و ضمنا مخالفت باطني شاه، همة اينها مشكالتي بود كه حوصله و تدبير و شخصيت قابل اعتناي مخالف

و موافق مشيرالدوله، ميتوانست گره آنرا بگشايد.مرحوم هدايت در خاطرات خود مينويسد:

متجاسرين يكي دارد: شاغل شغل دو كابينه «اين رشت كه قواي قزاق متوجه آن حدود است، يكي كار از مسأله و با دولت مي جنگد تبريز. جنگل رسما قيام بلشويكي هم انگشت كرده1 تجاوز قرارداد با مخالفت در كار آمده است و از بادكوبه آتش فتنه را باد ميزنند، مأمور جلوگيري شد. شيخ قزاق قواي با استراسلسكي بصراحت دارد، دل در اسرارمگوئي خياباني محمد براي حكومت تعيين منع بكنايت و ميخواهد پول

آذربايجان».زمامداري اولية روزهاي همان از «مشيرالدوله

و گشته تلگراف مبادلة وارد آذربايجان قيامي هاي با موقوف االجرا ماندن قرارداد و آزادي مطبوعات را متذكر شده افتتاح مجلس را وعده داد و آنها را دعوت كرد كه كسري وكالي خود را زودتر تعيين كرده بمركز بفرستند اقدامات دولت اين از قياميها مشيرالدوله منتظر بود كه قدرشناسي كرده مساعدت نمايند، ولي آقايان دست از

حرفهاي سرباالي سابق بر نداشته... ».2

خياباني كه بود؟خامنه اي تاجر عبدالحميد حاجي پسر محمد شيخ كه در 1327ق/1909 م بوكالت مجلس هم رسيده بود بر ضد حكومت وقت (وثوق الدوله) كه معاهده با انگليس بسته و سياست را در مماشات ديده بود، اعالن عصيان نموده و قيام يك ناحية مهم ايران يعني آذربايجان را پديد آورد. طرفداران خياباني نام آذربايجان را «آزادي ستان» آوردند بقتل و را محاصر كرده آلمان قونسول نهاده و و مجاهد ترتيب دادند و در صدد قطع عالقه با دولت مركزي برآمدند. زمام شهر شش ماه در دست آنها بود. البته ابتداي اين قيام كه صورت مخالفت با قرارداد داشت مورد توجه عامه بود و نهضتي بشمار ميرفت ولي پس از آنكه صحبت از مجزا شدن آذربايجان پيش آمد، قضيه اي بود كه طبعا ميبايست بنفع ايران فيصله پذيرد. براي اين منظور، حاج مخبرالسلطنة هدايت كه وزير دارايي كابينة

مشيرالدوله بود بحكومت آذربايجان منصوب شد.مرحوم هدايت مينويسد:

«سليمان ميرزا و سيد كمره اي در طهران سنگ قيام بسينه ميزنند، يك بيست هزار تومان و يك پانزده هزار

نهضت ها و

مشيرالدوله*

در كرد، منقلب را ايران 1919 قرارداد ●سروصدا همه جا شمال و جنوب و آذربايجان راه افتاد. در گيالن و مازندران ميرزا كوچك خان زعيم جنگليان، به قول مرحوم بهار، در پسيخان، تبريز خيابان هاي در خياباني بود. كرده پسخو و كوتاهي چاه ميزد. آذربايجان استقالل از دم و ژاندارم ها و دولتيان بر را عرصه تنگستاني ها ايران در انگليسها تنگ كرده بودند. تعهد دولت برابر قرارداد... همة اينها مشكالتي بود كه حوصله مشيرالدوله، اعتناي قابل شخصيت و تدبير و

ميتوانست گره آنرا بگشايد. * برگرفته شده از «تالش آزادي»

Page 173: Ettelaate siasi 295

175شماره 295/ بهار1393

تومان براي خياباني فرستاده شد، ليكن، كفاف كي دهد حكومت از گفتگو روزه همه ما... بمستي باده ها اين تبريز است. با سابقه اي كه من بمردم تبريز و مردم آنجا بمن داشتند ميدانستم كه از براي رفتن به تبريز اشكالي به خياباني شد، تأمل قدري پول فرستادن در ندارد. بيايد چه تنها اگر فالني كه تلگراف كرد وثوق السلطنه تحرير ذيحجه 7 سه شنبه شدم، داوطلب من مضايقه،

شد، پنجشنبه 9 حركت كردم»3سپس جريان واقعه را چنين مينويسد:

28 ذيحجه به عالي قاپوي تبريز رفتم. شرحي نوشتم كه بهاءالسلطان كنم، كار شما با حاضرم كه بخياباني مكتوب مرا برده بود برگشت و گفت خياباني در منزل نبود، منزل او را هم چاپيده اند. راپرت قضيه را تلگرافي حق است، نمي كرده باور مشيرالدوله دادم. طهران به

داشته، چه، آواز دهل از دور اهميتي دارد.از كارهاي بد خياباني، محاصرة قنسول آلمان بود كه

در همان محاصره قنسول كشته شد.كه ميدهد اطالع قزاق پست به بچه اي ديگر روز تير مبادلة است... زمين زير در خانه فالن در خياباني بپايش تير يك ميشود، كشته خياباني مي كنند، تفنگ خورده بود، يك تير بسرش، كه شايد خودش زده بود. آوردند، مشيرالدوله به حمله مجلس، در قيام حاميان معزي اليه از قنسول فرانسه كيفيات را پرسيده بود، وي

رفتار مرا تصديق كرده، در مجلس دفاع كرد.4آذربايجان قضاياي باب در كسروي مرحوم

مي نويسد:5وزير»6 «سر مشيرالدوله، وثوق الدوله، از «پس گرديد، خياباني باو خوش گمان بود و از او جز نيكي با مشيرالدوله هم راستي نمي داشت. اميد خود دربارة آن ترسناكي و بآن پروائي كه به نيكنامي خود ميداشت به با خياباني نمي خواست و بي گمان نيك رفتاري جز رنجش آزاديخواهان آذربايجان خرسندي نمي داد، ليكن درخواستهاي خياباني درخور پذيرفتن نمي بود. چنانكه گفته ايم خياباني اين مي خواست كه آذربايجان در دست او باشد كه «جداسرانه» فرمان راند و سپس كه نيرومند اين كند. «اصالح» هم را آنجا رفته تهران بسر گرديد آنرا نمي توانست چون ولي خياباني، آرزوي مي بود بزبان آورد بتهران مي گفت: «بايد آزادي ستان را برسميت بشناسيد». دولت آگهي مي داد كه براي آذربايجان والي والي «به مي داد پاسخ خياباني شد، خواهد فرستاده

كه پيداست بفرستيد!» ما براي پول نيست، شما نيازي اين درخواستها درخور پذيرفتن نمي بود. اينها چيزهايي آورد بدست نيرو و زور با بايستي خياباني كه مي بود

وگرنه چشم پوشد.ما از گفتگوهائي كه ميانة خياباني و كابينة مشيرالدوله

رفته آگاه نگرديده ايم. اين اندازه مي دانيم:او دست و برپا همچنان قيام كه فشرد پا خياباني در آذربايجان گشاده باشد، از آن سو مشيرالدوله در كار خود درمانده چاره نمي دانست. سرانجام چنين نهاده شد مي بود وزيران از كابينه آن در كه را مخبرالسلطنه كه بنام والي گري به آذربايجان فرستند،... خياباني باين نيز خرسندي نمي داد، اين بود كه از مخبرالسلطنه به پيشواز او را نپرداخت... خياباني مي خواست دست پذيرائي و ببندد و بهيچ كارش آزاد نگذارد،... سستي كار خياباني بيش از همه از رهگذر بي ارجي پيرامونيانش مي بود... رفت...، قزاقخانه به مخبرالسلطنه ذيحجه، 28 در بشهر رو درآمده قزاقخانه از قزاق دسته هاي بعد روز و دادند نشان ايستادگي اندك خياباني پيروان آوردند. خود بخانة را شب خياباني برخاستند..، جنگي باندك هنگامي بامدادان بود... خوابيده آسوده و بي باك رفته بيم چون و بودند درآمده بشهر قزاقان كه برخاست گرفتاري مي رفت بخانة يكي از همسايگان رفته در آنجا به تن چند برده پي او نهانگاه به قزاقان گرديد.. نهان سرش رفته و او را با چند تير كشته جنازه اش را بروي نردباني انداخته بيرون آوردند، در اين باره سخن دوگونه

است:شده اند نزديك چون قزاقان مي گفت مخبرالسلطنه خياباني خودش را كشته... ديگران مي گفتند خياباني در

برخورد دولتيان و جنگليها، دكتر ● در نخستين حشمت كه از ياران وفادار كوچك بود از كوچك اما دولتيان در 11 شعبان جدا شد و تسليم شد،

1337/مه 1919 او را به دار زدند.دكتر حشمت، شايع اعدام از بعد هفته دو يكي نداشته، حتي باعدام تمايلي وثوق الدوله كه شد به ازين عمل بر خودداري داير تلگرافي دستور رشت مخابره كرده، ليكن فرماندار رشت، سردار مفاد تاش) تيمور (عبدالحسين خراساني معظم

تلگراف را پس از پايان كار افشا نموده است.

Page 174: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 176

زيرزميني مي بوده و تفنگي بدست مي داشته، قزاقان آن را انداخته اند، پا از ديده از بيرون شليك كرده خياباني را و همانا اين راست تر است... بدينسان شادروان خياباني كشته گرديد. مي بايد او را كشتة آن نمايشهاي روي كارانة دروغي گفتن هاي باد» «زنده و كف زدن ها آن و مردم دانست. يك پستي فراموش نشدني كه در داستان خياباني از اين دسته مردم نمايان گرديد آن بود كه چنانكه در پاي گفته هاي خياباني كف زده بودند، در گرداگرد جنازة او نشان خودشان از بسيار رفتاري دژ و زدند، كف نيز

دادند.»نمايش آزاديخواهان و احرار بين در خياباني قتل خوبي نداشت و اغلب بدون توجه به كنه مطلب از آن

اظهار نفرت ميكردند.دكتر شفق مينويسد،

و شد آذربايجان حاكم مخبرالسلطنه مهديقلي خان غفله شيخ را بدست قزاقان روس دستگير كرده و روز 29 ذي حجة 1339/ سپتامبر 1921م او را در خانة همسايه

گلوله باران كردند و جسدش بدست اوباش افتاد.عارف گويد:

كس ام بشهر نبيند، شدم بيابان گرد/ ز غصة كلنل و ز غم خياباني.7

گويا شعر از بهار است:گر خون خياباني مظلوم بجوشد

سرتاسر ايران كفن سرخ بپوشدمرحوم هدايت مينويسد:

در مشيرالدوله بودند، قيام حامي مجلس اقليت بتهران واقعه گزارش دادن در من و واقع شد محظور دو هر مشيرالدوله و وثوق الدوله بودم، كرده غفلت بهار در ترجيع بندي اسمشان حسن است. ملك الشعراء

گويد:

كشت آن حسن از بهر وطن گر دو سه كاشيكشت اين حسن، احرار وطن را چومواشينظر به بي خبري از كيفيات حادثه و نظر بشكرانه از سهم ناز شصت قرارداد 1919 م، طغيان قلم آقاي ملك

مغتفر است!8اما، چنانكه گفتيم، رفع اين مشكل از اقدامات مهم مشيرالدولة پيرنياست و او بتدبير و تنهائي همان كاري را كرد كه بيست وپنج سال بعد قواي ايران به پشتيباني و انگلستان و امريكا دولتهاي و متحد ملل سازمان

ريزه كاري قوام السلطنه بانجام آن توفيق يافتند.مرحوم مشيرالدوله طي نطقي كه در جلسة 14 سنبلة 1300 ش سوم محرم 7/1340 سپتامبر 1921 نمود نظر و او ايران خواهي روح مبين در حقيقت كه ـ را خود ايران است ـ چنين توجه به تماميت ارضي و استقالل

بيان كرد:«... در جريدة طوفان شرحي راجع به مرحوم خياباني بنده است به كابينة از آن راجع مندرج بود كه قسمتي آقايان اطالع براي را توضيحات بعضي ميدانم الزم و حضور با مكرر در مكرر كه تلگرافاتي كنم... عرض تمام اعضاء كابينه و در مدت يكماه با مرحوم خياباني ميدارد معلوم آمده... بعمل قيام كننده هيئت اعضاء و مركز از نميپذيريم، والي ما كه: ميگفتند ما به صريحا ميخواهيم كه بكار آذربايجان دخالت نكنند، ولي هر قدر پول ميخواهيم بدهند. بديهي است كه آقايان نمايندگان همان يعني ـ مشروطيت رژيم كه مينمايند تصديق اجراي هواخواهانش بقول خياباني مرحوم كه رژيمي آنرا از كابينة ما ميخواست ـ همان رژيم آيا بيك هيئت دولتي اجازه ميدهد كه اصل عدم مركزيت و تجزية ايران ايران جزء اليتجزاي آذربايجان گفتيم ما كند؟ قبول را باندازه اي است، مخصوصا ميدانم والي ما كه وارد شد حوصله و بردباري كرد كه هيچكس منتظر نبود... دولت جد و جهد ميكرد كه مسئله به مسالمت بگذرد... زيرا آنها همة تبغة داخله و ايراني بودند. والي هم نهايت جد موفق ولي بگذرد، بمسالمت كه داد بخرج را جهد و نشد،. آذربايجاني كه هميشه خود را دست راست و قوي هميشه كرده عادت كه آذربايجاني ديده، ايران هيكل براي ايران، ثغور و براي حفظ حدود جوي هاي خون باين حرفهاي ايران، جاري كند، حفظ قوميت و مليت

مشعشع گول نميخورد.تاريخ سه هزار سالة ايران، آذربايجان را با ايران چنان

مينويسد: خود خاطرات در هدايت مرحوم ●از مسأله و مي جنگد دولت با رسما ...جنگل مخالفت با قرارداد تجاوز كرده انگشت بلشويكي فتنه آتش بادكوبه از و است آمده كار در هم مأمور قزاق قواي با استراسلسكي ميزنند. باد را اسرارمگوئي خياباني جلوگيري شد. شيخ محمد بكنايت و ميخواهد پول بصراحت دارد، دل در

منع تعيين حكومت براي آذربايجان.

Page 175: Ettelaate siasi 295

177شماره 295/ بهار1393

انفكاك و تجزيه قابل بهيچ وجه كه است كرده ممزوج نيست.

فقط كه ميداند مآل انديش و عاقل شخص سعادتمندي آذربايجان در پرتو اتحاد و جزء ايران بودن و نميخورند را حرفها اين گول آذربايجاني ها است. ميدانند كه اگر آذربايجان از ايران مجزا شود قائم بالذات نخواهد بود: دير يا زود جزء اين يا آن خواهد شد. من و كابينة وزراي من در مجلس شوراي ملي، در پيشگاه كالم اهللا مجيد، قسم ياد كرده بوديم كه اصول مشروطيت ملوك الطوايفي كه نبود اين براي قسم كنيم. حفظ را درين مملكت تأسيس كنيم، پس ما بوظيفة خودمان رفتار

نموده ايم، حاال هر چه ميخواهند بگويند.»به جاي كسي او اين سخنان را مشيرالدوله گفت و نشسته بود كه، در يكي از سخنرانيهايش، آذربايجان را (هرچند بود.9 خوانده ايران» «شقاقلوس و فلج عضو براي را حرف اين كه داشت عقيده تقي زاده مرحوم هيچ تقي زاده، به عقيده و ساخته اند، وثوق الدوله سياستمدار ايراني حاضر نمي شود چنين حرفي به زبان

آورد، ولي به هرحال اين حرف در دهانها افتاده بود).هرچند يافت، فيصله آذربايجان قضية وجه، بدين مشيرالدوله براساس روحية خود نمي خواست كار بقتل خياباني بكشد و بهمين علت در مقدمات امر، همه گونه داشته اعالم دوجانبه مذاكرات براي را خود آمادگي والي تهديد با كه رسيد بجائي قضايا دنبالة ولي بود،

(مخبرالسلطنه) كار با قتل خياباني پايان يافت.***

اما چاكوتاهي ها، از 1343ق/ 1914م، يعني از زمان جنگ و پيشرفتهاي آلمان دست بطغيان زده بودند. جنبة ملي بودن اين طغيان از قيام خياباني بيشتر بود. اينها كه دهاتي و روستائي پاك بودند، فقط براي راندن انگليسها قيام كرده بودند ولي صحبت از تجزيه نبود. مشيرالدوله شيخ كه هنگامي حتي و بود آنها موقعيت اين متوجه (S.P.R)10 حسينخان چاكوتاهي در جنگ با پليس جنوبژوئن /1338 (شوال شد مقتول مشيرالدوله كابينة در يعني رئيس الوزراء طرف از تسليتي تلگراف 1920م)

خود مشيرالدوله به خانوادة مشاراليه مخابره گرديد.11

داستان جنگلميرزا كوچك خان طلبه اي پرشور و پر حرارت بود كه با ميرزا علي خان ديوساالر به طرف مازندران رفت.

او در اواخر سال 1915 (1334ق) كميته اي بنام «اتحاد اسالم» در حوالي تالش تشكيل داد. مردم پر شور گيالن و مازندران او را ياري كردند. بعد از بسته شدن قرارداد برابر مقاومت در براي يارانش ميرزا كوچك و ،1919بنام حزب بسيار كردند و حزبي ايستادگي بيگانه نفوذ عنوان همين تحت روزنامه اي و دادند تشكيل جنگل

منتشر كردند.«جنگليها مصمم بودند مادام كه به هدفشان نرسيده آرايش به نشده اند بيگانه نيروي اخراج به موفق و در اقامت مدت بنابراين طول و نبپردازند سروصورت هياكلي و تاريخ ماقبل مخلوقات بشكل را آنها جنگل

جسيم و رعب آور درآورده بود».12دكتر جنگليها، و دولتيان برخورد نخستين در ...حشمت كه از ياران وفادار كوچك بود از كوچك جدا 1337/مه شعبان 11 در دولتيان اما شد، تسليم و شد

1919 او را به دار زدند.شايع حشمت، دكتر اعدام از بعد هفته دو يكي نداشته، حتي دستور باعدام تمايلي شد كه وثوق الدوله به رشت مخابره ازين عمل بر خودداري داير تلگرافي خراساني معظم سردار رشت، فرماندار ليكن كرده، (عبدالحسين تيمور تاش) مفاد تلگراف را پس از پايان

كار افشا نموده است.13غذاي پرداخت. جنگل در عقب نشيني به كوچك روزانة جنگلي ها منحصر شده بود به مقداري برنج برشته

● كسروي در باب قضاياي آذربايجان مي نويسد:وزير» «سر مشيرالدوله، وثوق الدوله، از «پس گرديد. خياباني باو خوش گمان بود و از او جز هم راستي نمي داشت. اميد خود دربارة نيكي به كه پروائي بآن و ترسناكي آن با مشيرالدوله نيكنامي خود ميداشت جز نيك رفتاري با خياباني آزاديخواهان رنجش به بي گمان و نمي خواست آذربايجان خرسندي نمي داد، ليكن درخواستهاي خياباني درخور پذيرفتن نمي بود. چنانكه گفته ايم خياباني اين مي خواست كه آذربايجان در دست سپس و راند فرمان «جداسرانه» كه باشد او هم را آنجا رفته تهران بسر گرديد نيرومند كه ولي خياباني، آرزوي مي بود اين كند. «اصالح» چون نمي توانست آنرا بزبان آورد بتهران مي گفت:

«بايد آزادي ستان را برسميت بشناسيد».

Page 176: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 178

و مغز گردو و چيز دندان گير ديگري بچنگشان نمي آمد، بعالوه خط سيرشان مجهول و ارتباط منظم آنان مقطوع شده بود.... در تير ماه 1298 ش/ رمضان 1337/ ژوئن 1919 م از طرف سردار معظم در تمام حوزه هاي شفت و فومنات و گسكر وتوالت حكومت نظامي اعالم شده بود. در اعالمية حكومت قيد شده بود: «هر خانه اي كه در آن جنگلي ها منزل كنند، سوزانيده ميشود و صاحبش تنبيه خواهد شد، افرادي كه براي جنگلي ها آذوقه تهيه كنند و يا كمكي به آنها بنمايند فورا اعدام و دارائي شان

ضبط مي شود.»14بايد همينقدر است، مفصل واقعات جنگل توضيح گفته شود كه در همين روزها از جانب روسيه سپاهياني به شمال ايران تجاوز كردند و شهر رشت سقوط كرد و جنگليها نيز با روسها همراه شدند و حكومت جمهوري اعالم كردند، و اعضاء حزب عدالت باكو نيز به گيالن آمدند و حتي سيدجعفر جوادزاده، روزنامة «كمونيست»

را به راه انداخت.15او دست از كار شد متوجه كه كوچك خان ميرزا رشت از است افتاده سرخ انقالبيون بدست و خارج خارج شد و به فومن رفت (شوال 1338 مطابق با تير ماه

1299/ ژوئن 1920م)رئيس الوزراء مشيرالدوله طرف از وقت همين در

براي حل قضية شمال مذاكراتي شروع شد.خانة در ميرزا با حكمت فاخر سردار مالقات نامبرده كه مينمود تقويت را حدس اين امجدالسلطنه حامل پيامي از جانب مشيرالدوله مبني به جدا شدن ميرزا

از انقالبيون است.16بهرحال، ميرزا از انقالبيون جدا شد و احسان اهللا خان و خالو قربان نيز از دستة او انشعاب كردند، قواي روس نيز بعداز اين جريانات كم كم شهر رشت را تخليه كرد،

استاروسلسكي فرمانده قزاق كه از افسران تزاري مأمور خدمت در قشون ايران بود به جنگ قشون سرخ روسيه در ايران رفت و آنان را عقب نشاند و در 27 مرداد 1299 (ذيقعده) شهر رشت اشغال شد.17 استاروسلسكي بعد از اين پيروزي به اخذ يك قبضه شمشير مرصع از طرف احمدشاه نايل شد و درجة امير توماني يافت، اما چندي

بعد دوباره از انقالبيون شكست خورده عقب نشست.از طرف كابينة مشيرالدوله دو هيئت نمايندگي بجنگل فرستاده شد كه بطور مستقيم با زمامداران جنگل تماس بگيرند و نكات مورد نظر دولت را اعالم كنند: هيئت اول برياست حاجي نصيرالسلطنه همراه سعداهللا خان درويش از طهران برشت اعزام شده بودند كه كاري از پيش نبردند بازداشت گرديد از طرف سرخ ها نصيرالسلطنه و خود (محسني) صومعه سرائي سيدجعفر وساطت به بعدا و و خلخالي سيدعبدالرحيم آقايان دوم هيئت شد. آزاد

سيدجليل اردبيلي و سيد مهدي افجه اي بودند.

استعفاي مشيرالدولهقزاق ها شكست بود، روسها دست در قزاق خانه بوده روس افسران خيانت و سستي نتيجة ميشد گفته كردند پيشنهاد مشيرالدوله به دولت انگليس ها است. بركنار قزاقخانه فرماندهي از را روسي استاروسلسكي تصميم و نپذيرفت را پيشنهاد اين مشيرالدوله سازد. بريتانيا ديپلماسي گرفت. مخالفت و به مقاومت درصدد مخالفت با كابينه برآمد و به شاه فشار آورد كه كه ميشد گفته سازد.18 به استعفا مجبور را مشيرالدوله اعزام مشاورالممالك با آن عجله بمسكو و اصرار دولت در ايجاد روابط حسنه با دولت «ساويت» اسباب نگراني انگليس شده بود.19 مشيرالدوله در «تلة روباه گيري حسن

روابط با شمال» افتاده بود!وثوق الدوله آنكه از بعد كه اينست مطلب توضيح عاقد قرارداد 1919، به قول بعضي از شعرا، گرفت پولي ترميم بفكر مشيرالدوله فروخت، قطع بيع به را ما و روابط همساية عصباني شمالي افتاد و صالح دانست كه روابط دوستانة خود را با دولت روسيه ساويتي (شوروي) برقرار نموده باب مراوده را مفتوح نمايد، براين منظور از طرف مشيرالدوله بدوا به ميرزا اسحق خان مفخم الدوله پيشنهاد شد كه به مسكو رفته با كميسر خارجة شوروي مذاكراتي بنمايد و زمينة قرارداد مودتي را فراهم سازد، مشيرالدوله طرف از سپس نكرد. قبول مشاراليه ولي

گرديد. كشته خياباني «شادروان كسروي: ●مي بايد او را كشتة آن نمايشهاي روي كارانة مردم باد» گفتن هاي دروغي «زنده و و آن كف زدن ها دانست. يك پستي فراموش نشدني كه در داستان خياباني از اين دسته مردم نمايان گرديد آن بود كه چنانكه در پاي گفته هاي خياباني كف زده بودند، در گرداگرد جنازة او نيز كف زدند، و دژ رفتاري

بسيار از خودشان نشان دادند.»

Page 177: Ettelaate siasi 295

179شماره 295/ بهار1393

بود اسالمبول در كه انصاري الممالك بمشاور تلگرافا پيشنهاد شد كه بمسكو برود. او به قفقاز رفته و پس از

دريافت دستورات مشيرالدوله بمسكو عزيمت نمود.نگران را جنوبي همساية دولت روابط، اين حسن ساخت و كوشش كرد كه پاي دولت مشيرالدوله را در

«پوست گردو» بگذارد!گفته ميشد شاه دو يا سه دفعه به مشيرالدوله تكليف را قطعي تصميم اخذ مشيرالدوله و دهد استعفا كرده در مجلس است.20 وزيران ساخته هيئت به نظر موكول مبعوثان انگليس اعتراض شد كه به چه مناسبت بدولت ميشود؟ داده مساعده شاهنشاهي بانك طرف از ايران اين بزرگترين ضربه بود. دولت مشيرالدوله را ميخواستند نقره داغ كنند. اين قضايا هفت ماه قبل از وقوع كودتاي

1299 اتفاق افتاد.از قول سيد جليل اردبيلي (كه از وكالي دوره هاي اولية مجلس و آزاديخواه و عضو هيئتي بود كه از طرف مشيرالدوله براي حل قضاياي ميرزا كوچك خان به رشت

رفته بود) ميگويند:طرف از اردبيلي كابينه، سقوط از قبل يكهفته ...»از يكنفر و او مشيرالدوله گرديد، احضار مشيرالدوله اعضاء را بمنزل خود ميخواند و آنها را قسم ميدهد كه بكسي كرد افشا خواهد كه را مطلبي است زنده او تا

نگويند. آنگاه بستة كاغذي بايشان نشان داده ميگويد:بانگليسها متعلق كه شيراز و بوشهر ميان پست ريخته اند، دزدان را كاغذها و شده سرقت است بوده بود شده ريخته راه بين كه را كاغذهايي ژاندارم ها نامة مفصلي بطهران فرستاده اند، در ضمن اين كاغذها، از نايب السلطنة هندوستان خطاب به سفارت بريتانياست و حاوي نقشة كلي راجع بايران است كه يك حكومت و كنند ايجاد منظمي قشون و بياورند كار روي قوي راه آهني از شمال بجنوب كشيده شود. مشيرالدوله پس از آنكه نامه را خواند، كلية كاغذها را در بخاري افكنده

سوزاند».21بوي كودتا به مشام ميرسد

چو خواهد بود روز برف و باران پـديـد آيـد نشـان از بـامـدادان

كودتا مقدماتي تداركات از هم مشيرالدوله شايد به موجب و كرده را كار عاقبت حساب و برده بوئي عادت و روية خودـ كه هر وقت افكار داخلي و خارجي را مخالف مصلحت ايران ميديد خود را بركنار ميگرفت

به استراحت احتياج و خستگي بهانة به هم بار اين ـ جاخالي كرده باشد.22

در كه نطقي در انگليس وزيرخارجة كرزن لرد نوامبر 1920/ عقرب 1299 ش/ صفر همين سال (17 درباب كرد انگلستان اشراف مجلس در 1339ق).

مشيرالدوله گويد:كارافتاد، از بود قرارداد مؤسس كه «وثوق الدوله به مشهور كه شخصي رياست تحت در جديد كابينة مشيرالدوله ـ و معرف آن چيزي است كه من نميتوانم فرض كنم آن يك چيز منفي يا مخالف محسوب ميشود، و شايد باالتر، معرف و نمايندة دستة مليون بتوان ناميد ـ بروي كار آمد و سياست او تقريبا تا درجه اي با سياست سلف خود مخالفت دارد، كابينة مشيرالدوله ترجيح داد كه اجرائيات مقدماتي معاهده اي را كه اكنون براي شما

شرح دادم، تا تصويب مجلس، به عهدة تعويق اندازد.»مستوفي درين باب گويد:

«كابينة مشيرالدوله در سوم ماه عقرب 1299 ش (14 صفر 1339/ اكتبر 1920م) استعفا كرد. خود مشيرالدوله دارد. باستراحت احتياج و شده خسته كار از ميگفت

● مرحوم مشيرالدوله طي نطقي كه در جلسة 14 سنبلة 1300 ش مجلس نمود، نظر خود را ـ كه در حقيقت مبين روح ايران خواهي او و توجه به تماميت ارضي و استقالل ايران است ـ چنين بيان

كرد:راست دست را خود هميشه كه ...آذربايجاني آذربايجاني كه عادت ديده، ايران هيكل و قوي حدود حفظ براي خون جوي هاي هميشه كرده ايران، مليت براي حفظ قوميت و ايران، ثغور و جاري كند، باين حرفهاي مشعشع گول نميخورد.

تاريخ سه هزار سالة ايران، آذربايجان را با ايران چنان ممزوج كرده است كه بهيچ وجه قابل تجزيه

و انفكاك نيست...من و كابينة وزراي من در مجلس شوراي ملي، در پيشگاه كالم اهللا مجيد، قسم ياد كرده بوديم كه اين براي قسم كنيم. حفظ را مشروطيت اصول تأسيس مملكت درين ملوك الطوايفي كه نبود كنيم، پس ما بوظيفة خودمان رفتار نموده ايم، حاال

هر چه ميخواهند بگويند.

Page 178: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 180

«آترياد» بي دليل عقب نشيني را استعفا اين سبب مردم رشت تا «آقابابا» ـ كه دست خارجي در آن بخوبي پيدا بود ـ حدس ميزدند و ضمنا قطع سيصد و پنجاه هزار تومان ماهيانة مساعدة معمولي را ـ كه انگليسها از زمان كابينة وثوق الدوله بايران ميدادند ـ در اين استعفا بي دخل

نميدانستند».قبول از آنكه مشيرالدوله از گفته شده است، «پس تقاضاي انگليسها مبني بر عزل استاروسلسكي استنكاف محافل در كه بطرزي و علني به صورت شاه ورزيد، سياسي منعكس گردد به مشيرالدوله تكليف استعفا كرد. مشيرالدوله اخذ تصميم را موكول به نظر وزيران ساخت مستوفي كرد، مطرح دولت هيئت در را موضوع و جدا كابينه مشاور وزير دو مؤتمن الملك و الممالك

مخالف استعفا بودند..مشيرالدوله از استعفا امتناع نمود..

خرج كمك به عنوان كه را پولي انگليس ها اين رشته كابينه را نپرداختند و قطع مي پرداختند ديگر

مجبور به استعفا كرد».23نبخشيدني گناه دو كرزن لرد نظر از مشيرالدوله مرتكب شده بود: يكي متوقف ساختن اجراي قرارداد و تدارك الغاي آن بطور غيرمستقيم در مجلس شوراي ملي آيندة ايران، و ديگري فرستادن سفير براي ايجاد روابط

ايران و شوروي.24مشيرالدوله، رفتن از بعد ....» گويد: مستوفي اگر ميگشت. دهن ها در فرمانفرما اسم نصفه روزي را بي موقع كناره گيري اين سبب بود زنده مشيرالدوله ميخواستي كشور روز چه براي را خود كه ميپرسيدم ذخيره كني؟ جنابعالي رفتيد كه كي جاي شما را بگيرد؟ مستوفي الممالك كه با وجود شهامت ذاتي پرحرف و كم كار و مهمل بود؟ يا فرمانفرماي آپاردي پاچه ورماليده كه اگر براي خواندن فاتحه سرگور پدرش ميرفت تا چند سپهساالر يا برنميگشت؟ نميزد جيب به پاره سقط تا

يا نبود؟ مستقيم صراطي بهيچ كه عصباني خلعتبري بي حواس بي سواد بيچارة گيلك اعظم سپهدار باالخره در خاطر نميتوانست هم را لقب خود امالي كه حتي

بسپارد و در نوشتجات اداري، اعظم را «اعزم ميكرد».25هدايت گويد:

«مشكالت، مشيرالدوله را خسته كرده كناره ميجويد و سپهدار رشتي روي كار ميآيد. احمدشاه از اول مربي خوبي پيدا نكرد، ناصرالملك باو گفته بود تا ميتواني بفكر تأمين آتيه باش، اين مردم بار را به منزل نميرسانند.»26

غافل از آنكه:هر كه شاه آن كند كه او گويد

حيف باشد كه جز نكو گويددر نامه اي كه ميرزا كوچك خان به يكي از دوستانش

نوشته، اشاره مي كند كه:از ليكن منزوي ام، جنگل گوشة در گرچه «من، در كه را نمونه اش يك نيستم. بي اطالع جهان اوضاع

كشور ما روي داده است براي استحضارتان مي نويسم:انگليس ها پيشنهاداتي به دولت ايران داده و جنگ با بالشويكها را به عهده گرفته اند. پيشنهادات مزبور ازين

قرارند:1ـ امضاء و اجراي قرارداد معروف.

2ـ تشكيل پارلمان از وكالئي كه در دورة زمامداري وثوق الدوله انتخاب شده بودند.

صاحب اخراج و انگليس به قزاق خانه تسليم 3ـ منصبان روس

و نپذيرفت را پيشنهادات اين مشيرالدوله كابينه مأمور را گيالني سپهدار نموده قبول شاه داد، استعفا

تشكيل كابينه و اجراء پيشنهادات مزبوره نمود...»27جالب اينست كه بقول دولت آبادي، سيد ضياءالدين تشكيل كميته اي دوستانش با بود قرارداد حامي كه اعظم سپهدار كه كرد فراهم را زمينه كميته اين و داد خان محمود و خان كريم «ميرزا شود: رئيس الوزراء جم و سيدمحمد تدين و مسعود خان سرهنگ (كيهان) رئيس موسي خان ميرزا و نفيسي مؤدب الدوله دكتر و خالصجات و منوچهرخان طبيب ژاندارمري اعضاء اين

كميته بودند».28كه بود سپهدار كابينة همين زمان در به هرحال شوروي و ايران ميان 1921 قرارداد انعقاد مقدمات فراهم آمد و قرارداد به امضاء رسيد. (18 جدي 1299/

ربيع الثاني 1339)

از يعني 1914م، 1343ق/ از چاكوتاهي ها، ●زمان جنگ و پيشرفتهاي آلمان دست بطغيان زده بودند. جنبة ملي بودن اين طغيان از قيام خياباني بيشتر بود. اينها كه دهاتي و روستائي پاك بودند، ولي بودند كرده قيام انگليسها راندن براي فقط

صحبت از تجزيه نبود.

Page 179: Ettelaate siasi 295

181شماره 295/ بهار1393

لندن خشمگيناين وقايع از روشنتري دورنماي اينكه براي وزارت باسناد نظري نيست بد باشيم داشته روزگار در انگليس سفير نرمان بيندازيم. نيز انگلستان خارجة تهران در اين روزها دچار گرفتاري عجيبي بوده است. انگلستان خارجة وزارت به او پي درپي گزارش هاي ضد ونقيض است. او در 3 ژوئية 1920 (شوال 1338) حتما كه ندارد قصد «مشيرالدوله كه ميدهد گزارش هيئتي بمسكو بفرستد، ولي مردم ايران معتقدند كه اگر خواهد موافقت شوروي دولت برود روسيه به هيئتي كرد كه قواي خود را از ايران بيرون بكشد». در 23 ژوئيه ناچار شد تلگراف كند كه «مشاورالممالك انصاري سفير كبير ايران در قسطنطنيه به عنوان فرستادة مخصوص ايران انگلستان، خود اما دولت اعزام خواهد شد»، به مسكو غير از سفيرش راههاي ديگري هم داشت كه خبرهاي دقيقتر را به او ميرساندند، جاهائي كه خود سفير هم از آن اطالع نداشت! در تلگراف 30 ژوئيه، لرد كرزن وزير از فوري، خيلي نوشت: نرمان به انگليس امورخارجه يك منبع موثق! اطالع يافتم كه رئيس الوزراء ايران بعضي بازگردند، ايران به كه است كرده دعوت را مليون از يكي از آنها تقي زاده است كه بنظر وزيرمختار آلمان در تهران ـ حضور او (تقي زاده) در پاي تخت بسيار الزم و

مطلوب است.ظاهرا علت دعوت اين است كه دولت ايران در نظر و نمايد انتخابات تجديد پارلمان، تشكيل از قبل دارد ظاهرا چنين تشخيص داده است كه فعال صالح نيست

تقي زاده علنا بنفع مليون فعاليت كند.مراجعت براي نبايد كه معتقدم من علت بهمين سليمان ميرزا و نظام السلطنه تسهيالتي فراهم شود. حضور كنوني موقعيت حساس در تهران در اشخاص اينگونه

ممكن است عواقب وخيمي در پي داشته باشد».29ببينيد جناب كرزن چطور بر اوضاع ايران مسلط بوده گفته اند راست واقعا ميكرده، رو و زير را اشخاص و

«بميرد كاسبي كه مشتري خودش را نشناسد!».بيچاره نرمان پي درپي تلگراف ميكرد كه «مشيرالدوله قول داده است كه اجازه ندهد همكارانش كوچكترين عدم وفاداري نسبت به بريتانياي كبير از خود ابراز دارند»30 اما جناب لرد كرزن در جوابش مي نوشت: «برخالف آنچه وعده داده بوديد رئيس الوزراء ايران روش خود را اكنون بكلي عوض كرده و برخالف تعهدات قبلي خود رفتار

مي نمايد».31 نرمان هنوز هم به مشيرالدوله اعتقاد داشت و تلگراف ميزد كه «من معتقدم كه هيچ دولت ديگري نمي تواند تا اين حد اطمينان مردم ايران را بخود جلب

كند».32ونقيض ضد تلگرافات از ديگر كه كرزن لرد اما نرمان عاصي شده بود در 20 سپتامبر با عصبانيت جواب داد: من وقت ندارم تاريخچة گذشته را در طي تلگرام براي شما شرح دهم ولي يادآور مي شوم كه در تلگرام پشتيباني وثوق الدوله از دادم دستور بشما 387 شماره بكنيد، در همان روز 9 فقره تلگراف از شما دريافت شد كه در آن راجع به بحران كابينه گزارش داده بوديد، ضمنا معلوم شد كه جناب اشرف استعفا كرده و شما با انتخاب

مشيرالدوله موافقت نموده ايد».رضايت عدم خصوصا كار، مشكالت به هرحال، تايمزنشينان، مشيرالدوله را مجبور باستعفا كرد. نرمان در تلگراف 26 اكتبر 1920 (صفر 1339) مينويسد:«... شاه گفت كه تحت اين شرايط، دولت فعلي استعفا خواهد كرد، و از من خواست دربارة انتخاب رئيس الوزراء جديد او را راهنمائي كنم. من سپهدار را پيشنهاد كردم و او با

اين پيشنهاد موافقت كرد.اطمينان بمن و كرده ام تحقيق قبال كنم اضافه بايد داده شده بود كه سپهدار آماده است سياست پيشنهادي مرا به موقع اجرا بگذارد».... و روز بعد 27 اكتبر تلگراف زد: «شاه امروز صبح بمن گفت كه پس از مالقات ديروز، رئيس الوزراء را احضار كرده و تصميم بركنار كردن افسر فرماندة لشكر قزاق (استراسلسكي) را به او ابالغ كرده است. رئيس الوزراء (مشيرالدوله) با اين تصميم مخالفت كرده و استعفاي خود را تقديم داشته است. اعليحضرت تصميم دارد استعفا را بپذيرد و تشكيل كابينة جديد را

● ميرزا كوچك خان طلبه اي پرشور و پر حرارت طرف به ديوساالر علي خان ميرزا با كه بود مازندران رفت. او در اواخر سال 1915 (1334ق) تالش حوالي در اسالم» «اتحاد بنام كميته اي او مازندران و گيالن شور پر مردم داد. تشكيل را ياري كردند. بعد از بسته شدن قرارداد 1919، برابر در مقاومت براي يارانش و كوچك ميرزا بنام بسيار كردند و حزبي ايستادگي بيگانه نفوذ تحت روزنامه اي و دادند تشكيل جنگل حزب

همين عنوان منتشر كردند.

Page 180: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 182

بسپهدار اعظم واگذار كند» و در تلگراف 28 اكتبر اعالم داشت كه «سپهدار ديروز نزد من آمد و شرايط تشكيل

كابينه را برايم شرح داد.كابينة جديد با يك ميليون و پانصد هزار تومان كسر بودجه مواجه خواهد بود كه يك ميليون تومان آنرا بدهي انگليس سپرده شده بانك شاهي به كه ـ نفت شركت است الزم ميگويد سپهدار كرد. خواهد تأمين ـ است افراد ژاندارمري و كه قسمت اعظم حقوق عقب ماندة نيمي از حقوق ماندة كارمندان دولت و دربار پرداخت شود. پس از تأمين اين مخارج، مبلغ نيم ميليون تومان براي تأمين هزينه هاي جاري دولت تا پايان نوامبر بايد

در اختيار او گذاشته شود.»در همان روزهاي اول كابينة سپهدار بود كه گفتگوي طي سپهدار و شد برمال وثوق الدوله استفادة سوء تلگرافي وثوق الدوله را متهم به دريافت دويست و پنجاه كه داد اطالع كرزن ولي نمود، انگلستان از ليره هزار «اين مبلغ بالفاصله پس از امضاء قرارداد ايران و انگليس (نصرة الدوله) فيروز پرنس و صارم الدوله اصرار به بنا و تومان دريافت كردند، آنها صد هزار از كه هر كدام بقيه بوسيلة صارم الدوله، در اختيار جناب اشرف گذارده نزده است. در هرحال اين پول دست به او شده، ولي وثوق الدوله ميخواهد سپهدار اطالع داشته باشد كه مبلغ

دويست و پنجاه هزار ليره باو پرداخت نشده است».33بي عرضه آدمي روزگار اين تاريخ در را سپهدار از تلگرافات خود نيز در يكي قلمداد كرده اند و نرمان به (تيمورتاش) معظم سردار «آقاي كه مي كند اشاره

رئيس الوزراء پرخاش كرده و به او گفته:به را كشور اين باالخره تو بي عرضگي و «جبن

ورشكستگي و زوال خواهد كشاند».34

و جبن اين كه كنم عرض درين جا بايد بنده بي عرضگي سپهدار در حكم چاه حاج ميرزا آقاسي بود كه اگر براي ميرزا آبي نداشت براي سردار معظم آنروز

و تيمورتاش آينده خالي از ناني نبود!35 ناني تلخ!به هرحال، آنطور كه معلوم است، آشفتگي اوضاع، و عدم تسلط و سرگيجة نرمان، كرزن را سخت عصباني كرد و ناچار باو تلگراف زد كه «ابتدا شما گزارش مي دهيد كه افسران روسي لشكر قزاق از كار بركنار شده اند و بعد به ما اطالع ميدهند كه افسران مذكور هنوز در استخدام پيشنهاد به ما ناگهان باالخره ايران مي باشند... و دولت مي كنيد كه يك سپاه 15 هزار نفري به فرماندهي افسران انگليسي به هزينه دولت انگلستان تشكيل شود... تاكنون ترميم را مي خواهند كابينة سوم كابينه ساقط شده و 2كنند.... چنين وضعي نمي تواند اطمينان مرا جلب كند... زمامداران بي ارادگي و بي عرضگي جريمة اكنون ايران

خود را مي پردازد».36ظاهر آنست كه احمد شاه نيز درين گيرودار سرگيجه انگلستان خارجة وزير به نرمان بطوريكه بود، گرفته كه ميدهد اطالع من به شاه اكنون ...» ميكند تلگراف به وخامت رو مزاجي اش و وضع اعصابش خرد شده مي رود، اطباء توصيه مي كنند كه اعليحضرت، استراحت نباشد كامل بكند... شايد رفتن شاه چندان بي فايده هم براي ديگري مناسب شخص براينكه مشروط ولي

جانشيني ايشان پيدا شود...»37«...ظرف زد تلگراف نرمان كه رسيد آنجا به كار چند روز اخير، رئيس الوزراء دوبار استعفاي خود را به شاه تقديم داشته و شاه آنرا رد كرده است، ولي اكنون رفته خود ييالقي خانة به و كرده قهر رئيس الوزراء

است»لرد كرزن در جواب او نوشت:

«من با شما موافقم كه در ايران هر شخص ديگري بهتر كه براي سلطنت تعيين شود محتمال از شاه فعلي

خواهد بود».38اكنون بايد منتظر آن شخص مقتدر بود.

پانوشتها1. كوچك خان در تلگرافي علت طغيان خود را گويد:

بايد شخصي استفادة محض ميگويد وثوق الدوله كابينة ...مملكت را در بازار لندن به ثمن بخس بفروشيم... (ايران در

جنگ بزرگ ص 388)2. زندگاني من، ج 3، ص 1753. گزارش ايران، ج 4 ص 259

4. از گزارش ايران

● از جانب روسيه سپاهياني به شمال ايران تجاوز نيز جنگليها و كرد سقوط رشت شهر و كردند جمهوري حكومت و شدند همراه روسها با اعالم كردند، و اعضاء حزب عدالت باكو نيز به گيالن آمدند و حتي سيدجعفر جوادزاده، روزنامة

«كمونيست» را به راه انداخت.دست از كار شد متوجه كه كوچك خان ميرزا او خارج و بدست انقالبيون سرخ افتاده است از

رشت خارج شد و به فومن رفت.

Page 181: Ettelaate siasi 295

183شماره 295/ بهار1393

5. تاريخ هيجده ساله آذربايجان ص 8966. مقصود همان رئيس الوزراء خودمان است!

7. ديوان عارف ص 2228. خاطرات و خطرات ص 410

آقاسي ميرزا حاجي مرحوم گفته ياد به انسان درينجا .9مي افتد كه با وجود تخرخر خود، يك حرف حسابي درباب

آذربايجان زده بود:از مرشد خود حاجي ميرزا آقاسي گويند روزي محمد شاه بشاه فارس اهالي اگر كه پرسيد صدراعظم، ضمن صحبت داد جواب آقاسي ميرزا حاجي كرد؟ توان چه بخروشند اگر پرسيد: باز كافيست. سركوبي براي آذربايجان قشون حاجي نمود؟ بايد چه كنند قيام شاه عليه خراسان اهالي جواب داد: قشون آذربايجان. هر نقطه از ايرانرا كه شاه تصور ياغي گري نمود حاجي ميرزا آقاسي گفت بقشون آذربايجان آرام توانيم نمود. عاقبت محمدشاه گفت اگر خود آذربايجان بخالف ايستد چه بايد كرد؟ جواب داد: آذربايجاني باوفا و شاه پرست است و هرگز برخالف نخواهد ايستاد. محمد شاه اصرار كرد بر فرض اگر چنين شد چه بايد كرد؟ حاجي ميرزا آقاسي جواب داد: در آنصورت همه بايد چشم از تاج و تخت بربنديم و برويم به همانجائي كه از آنجا بيرون آمده ايم! (از

حبل المتين، و يك روايت قديمي)10. South Persia Rifles

11. حسين مكي، كودتاي 1299 ج1، ص 2212. ابراهيم فخرائي، سردار جنگل، ص 44

13. سردار جنگل ص 157، هرچند نبايد قضيه به اين سادگي باشد.

14. سردار جنگل ص 18515. اين سيد جعفر، همان پيشه وري مشهور است كه بعدها

واقعة آذربايجان را پيش آورد.16. سردار جنگل ص 230 و 268

هرحال به دوره اين در ايران نظامي نيروي مهمترين .17نيروي قزاق بود. اين نيرو كه بدوا به صوري يك هنگ ساده تشريفاتي در عهد سلطنت ناصرالدين شاه بوجود آمد، در طي زمان (يعني از دوره سلطنت مظفرالدين شاه ببعد) به لشكري مهيب و مقتدر كه حافظ و نشان دهنده قدرت نظامي روسيه ايران هميشه ايران بود مبدل گشت. فرمانده لشكر قزاق در يك افسر ارشد روسي بود كه معموال از پطرزبورگ يا قفقاز و حقوق اينكه با وي مي گرديد. گسيل ايران به و انتخاب مزاياي خود را از دولت ايران دريافت مي كرد عمال خدمتگزار روسيه و مجري اوامر سياسي آنها در ايران بود. كادر افسري مي شد تشكيل ايراني و روسي صاحبمنصبان از لشكر اين ولي تصميمات اساسي را هميشه فرمانده كل اتخاذ و بوسيله افسران روسي اجرا مي كرد. اين نيرو تا زماني كه دولت تزاري روسيه در ايران نفوذ و قدرت داشت هميشه نقش مؤثري در نظامي كودتاي كمااينكه ميكرد بازي ايران داخلي سياست موقتي رژيم مشروطه و انحالل به منجر كه محمدعلي شاه بسته شدن مجلس اول گرديد بدست همين لشكر و افسران گرفت. لياخوف)صورت سرهنگ فرمان (تحت آن روسي كرده سقوط روسيه در تزاري رژيم كه تاريخ اين در ولي

و جاي خود را به نظام بالشويكي سپرده بود، انگليسي ها به حق ميترسيدند كه افسران روسي اين لشكر به ساير همقطاران همين كمك به سپس و كنند تأسي روسيه در نظامي خود نيروي بالشويك شده، رژيم سياسي ايران را دگرگون سازند. بودند، انديشيده خطر اين دفع براي انگليس ها كه نقشه اي خاتمه دادن به خدمت افسران روسي و در دست گرفتن زمام

كامل امور اين لشكر بود.سرهنگ فرمان زير تاريخ اين در ايران قزاق نيروي استاروسلسكي Starosselski قرار داشت و مخارج نگهداري آن را ـ اكنون كه حكومت تزاري روسيه سقوط كرده بود و به عنوان انگليسي ها ـ نداشت خزانه اش در پولي هم ايران ايران مي پرداختند. (مقاله دكتر جواد به دولت مالي مساعدة

شيخ االسالمي، مجله يغما، سيماي احمد شاه قاجار)18. كودتاي 1299 ج 1، ص 31

19. تاريخ احزاب سياسي، ص 6420. زندگاني سياسي احمد شاه قاجار، ص 225

21. كودتاي 1299، ص 30، هرچند سندسوزي از مشيرالدوله بعيد است.

22. زندگاني من، ج 3 ص 19223. كودتاي 1299 ص 35 و 3724. كودتاي 1299، ص 35 و 37

25. زندگاني من، ج 3 ص 185- 195- 23126. گزارش ايران، ج 4، ص 269

27. سردار جنگل ص 28328. حيات يحيي ج 4 ص 511

29. سالنامه دنيا، 24، ص 9330. تلگراف 3 ژوئيه

31. از تلگراف 21 ژوئيه32. سالنامة دنيا، 24، ص 99

ص ،24 دنيا، سالنامة نرمان، به كرزن لرد تلگراف از .33101

34. تلگراف 7 دسامبرهمه با انگليسها، فشار و قرارداد گفتگوهاي در گويا .35بي عرضگي، سپهدار به لهجه رشتي گفته بود: «اگر وثوق الدوله

قراردادي بست چه مربوط است به بنده؟»36. از تلگراف 9 دسامبر 1920 آيرن سايد كه پنج سال قبل (در 1972) منتشر شد آشكارا نشان مي دهد كه او در اواسط ژانوية 1919 (قريب چهل روز پيش از كودتاي سوم اسفند)

تصميم قطعي خود را در اين باره گرفته بوده است:«... نظر شخصي من اين است كه بايد جلو حمله قزاق هاي ايراني را به تهران، پيش از آنكه قواي ما ايران را ترك كنند، باز گذاشت... به حقيقت يك ديكتاتوري نظامي در اين كشور بهترين راه غلبه بر مشكالت كنوني ماست زيرا به نيروهاي انگلستان فرصت خواهد داد كه خاك ايران را با اجتناب از عواقب بسيار وخيمي كه در غير اين صورت پيش خواهد آمد

ترك كنند...» (مجله يغما ـ 281/30)37. از تلگراف 3 ژانويه 192138. از تلگراف 6 ژانويه 1921

Page 182: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 184

هست هفتاد و دو علت در بدناز كششهاي عـناصـر بـي رسن

علـت آيـد تـا بـدن را بگسلدتا عـناصـر هـمدگـر را واهلد

(مولوي)بزنگاه سوم

زد. ورق را ايران تاريخ صفحة وثوق الدوله كابينة ايران، خود الوزراء و شاعر معروف وثوق الدوله رئيس

مي گفت:با عقل مجرد نتوان رست زغوغا

اينجاست كه ديـوانگئي نيز ببايديك ديوانگي سياسي كرد و دست به عقد قراردادي پديد ايران در فراوان گفتگوي كه انگلستان با زد كابينة اجباري از سقوط بعد وثوق الدوله كابينة آورد.* صمصام السلطنه (پس از آنكه شاه متوجه خطر بختياري شد و از دربار به صمصام السلطنه تلفن شد كه شما ديگر وزير نيستيد و استقامت شما در برابر شاه عواقب وخيم

دارد) روي كار آمد.اصوال مدتها بود كه در همه جا تحريكات شديدي و مختلفه حوادث براثر مي شد: صمصام السلطنه عليه و خصوصا ايران تمام در شديدي قحطي خشكسالي، تهران پيش آمده بود. «...فقراء از گرسنگي در ميان كوچه آرزوي به و مي افتادند هم روي رشته مانند خيابان و نان جان ميدادند. سفارت امريكا در دو سه محل دستور فقراء به ميكردند و بود هر روزه دم پخت درست داده مي دادند. اعليحضرت سلطان احمدشاه گندم دولتي را در

انبار احتكار كرده به نرخ گران به نانواخانه مي فروخت. در نتيجه اهل طهران ازو منتنفر شده او را «احمد عالف»

مي گفتند...از كردستان خبر رسيد كه نرخ گندم به خرواري 230 تومان، و عسرت و مضيقه به جائي رسيده است كه فقراء با خون قصابخانه و گوشت مردار و خيك پاره و امثال آن حفظ حيات مي كنند و چند نفر هم اوالد خود را خفه

كرده گوشت آنها را خورده اند...درين ايام يك حزب تازه به نام «سوسيال رولسيونر» تشكيل شد، طولي نكشيد كه جمعيت سوسيال رولسيونر مشاراليه كه نمود قيام صمصام السلطنه كابينة ضد بر شايستگي مقام وزارت و لياقت اداره كردن مملكت را ندارد، كسي ديگر بايد روي كار بيايد كه بتواند به درستي مجاعه و قحطي از را مردم و نمايد اداره را مملكت

برهاند.از قسمتي و بازار اهل و علماء آقايان از جمعي دموكراتها نيز با حزب سوسيال هم عقيده شدند، بازار و

دكان را بستند و در مسجد شاه مجتمع شدند....»1صمصام السلطنه معزول شد و وثوق الدوله زمام امور تا م، 1918 ژوئيه /1336 شوال (از گرفت بدست را

ربيع الثاني 1339/ دسامبر 1920)....رسيد امضاء به 1919 معروف قرارداد هرحال به شامل قرارداد اين .(1337 ذيقعده = 1919 اوت (نهم شش ماده و يك مقدمه بود و يكي از مهمترين اصول آن سپردن زمام امور ماليه و ارتش ايران بدست انگليسها

بود.بر را انگلستان سياست مسلم برتري قرارداد اين نفوذ آن بر عالوه ميساخت، ممكن ايران، در روسيه، فراهم ايران داخلي امور در را دولت آن خارق العادة ميكرد. چه خوب گفته بود دكتر افشار مدير مجلة آينده كه، تا ايران ضعيف است يكي از دو سياست 1907 و 1919 بر او حكمفرما خواهد بود: سياست 1907 عبارت است از تقسيم ايران سياسة يا اقتصادا، و پلتيك 1919 مبني است بر تفوق و استيالي يكي از دول همسايه معنا

يا عمال.وثوق الدوله اين قرارداد را بست2 و سپس انتخابات

قرارداد 1919 و

مشيرالدوله*

* برگرفته شده از «تالش آزادي»

Page 183: Ettelaate siasi 295

185شماره 295/ بهار1393

را شروع نمود.مرحوم بهار گويد: «قرارداد 1919 كه آقاي وثوق الدوله با انگليس بشرط پذيرفته شدن در مجلس (بعد از نطق احمد شاه در مجلس ضيافت پادشاه انگليس) بسته بود، در ايران مورد بحث شد و هر طبقه و حزبي چه تندرو و

چه كندرو بقرارداد مزبور حمله ميكرد.»3ايران قشون و ماليه كه بود اين قرارداد اين نتيجة و گيرد، قرار انگليسي فرماندهان و معلمين زيرنظر قشون متحدالشكل شده، ژاندارم و قزاق به يك صورت و ماليه براي اسميت آرميتاژ بنام يكي نفر دو درآيد.4

ژنرال ديكسن براي ادارة قشون بايران وارد شدند.تحريكات جرايد در قرارداد، مواد انتشار از بعد شديدي بر ضد وثوق الدوله شد و جمعي از دموكراتها و ساير آزاديخواهان ـ كه مركزشان گاهي خانة حاج امام منزل مرحوم سيدحسن مدرس5 جمعه خويي و گاهي دولت ضد بر شديداللحني مقاالت و شبنامه ها ـ بود با نيز احمد شاه كه سلطان گفته شد منتشر ساختند و امضاي براي شاه كه شد گفته است. همداستان آنها كه شما ميگويد و صريح ميخواهد قرارداد حق الزحمه نگرفته ام پولي كه من كرده ايد، امضاء و گرفته ايد پول

چرا امضا كنم؟اختالف ميان وثوق الدوله و شاه نيز باال گرفت. در به سفر شاه مصمم شد (1919م) اوايل سال 1338 ق قرارداد تصديق از كه بود لندن در و برود6 فرنگستان

سرباز زد و گفت:اين بايد است، دموكراسي كشوري من «مملكت قرارداد بمجلس شوراي ملي ارجاع شده به صحه برسد». گويند بعد از اين شب، ناصرالملك كه در اروپا بوده به

شاه گفته بود:ـ «كار خودت را ضايع كردي».7

در بازگشت شاه از سفر، سروصداي مخالفين قرارداد بلند شده بود. با ورود شاه و بلند شدن طنين «مرده باد وثوق الدوله» در خيابانها، كابينة وثوق الدوله مستعفي شد او بفرنگستان سفر كرد و قصيده المية معروف خود و

را ساخت:بگذشت در حيرت مرا بس ماهها و سالها...

دولت آبادي گويد:مقاومت تاب وثوق الدوله عمومي، هيجان اثر «بر

ميرزا ميگردد، رهسپار اروپا بجانب تهران از نياورده حسنخان مشيرالدوله كه وجهة ملي دارد بامر شاه كابينة عالقة مازندران در مشيرالدوله ميدهد، تشكيل را تازه و مجاهدين بدست ايالت اين افتادن از و دارد ملكي بيم مملكتي، و نوعي خسارتهاي بر عالوه بلشويكها، خسارت شخصي را دارد. اين است كه بفوريت حاكمي بدانجا ميفرستد و استراسلسكي رئيس از بستگان خود قزاقخانه را با اردوئي از قزاق مأمور مازندران ميسازد تا

معلوم باشد كه جنگ با روس نيست»8انگليس خارجة وزارت مخصوص گزارشهاي در آن از خالصه اي و شده مدون دقيقا سالها اين وقايع

اينست:نصرة الدوله و وثوق خود قرارداد، اين «...قهرمانان دولت قرارداد، امضاي از بعد بوده اند. صارم الدوله و انگلستان كامال پيروز و موفق بنظر مي رسيد، نصرة الدوله شد. اروپا عازم آن، عليه تبليغات كردن خنثي براي انگليس، سفير كاكس سرپرسي گزارش طبق ايران در از بعد ماه يك و خوردند مخالفان شكست و مدرس عقد قرارداد «پنج نفر آشوب طلب غير روحاني دستگير و با اتومبيل به كاشان اعزام شدند، در حدود 14 نفر از اشخاص غير معروفتر از همان دسته تحت مراقبت پليس قرار گرفتند. نتيجة اين اقدام كامال رضايت بخش بود... به هيچيك از مجتهدين يعرض نشد، ولكن به آنها اخطار نمودند كه هرگاه بيش ازين در سياست مداخله نمايند بهمان سرنوشت دچار خواهند شد. پنج نفر تبعيدشدگان

عبارت بودند از:

معروف شاعر و الوزراء رئيس وثوق الدوله ●ايران، خود مي گفت:

با عقل مجرد نتوان رست زغوغااينجاست كه ديـوانگئي نيز ببايد

يك ديوانگي سياسي كرد و دست به عقد قراردادي زد با انگلستان كه گفتگوي فراوان در ايران پديد

آورد.اين قرارداد برتري مسلم سياست انگلستان را بر آن بر عالوه ميساخت، ممكن ايران در روسيه، داخلي امور در را دولت آن خارق العادة نفوذ

ايران فراهم ميكرد.

Page 184: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 186

ممتازالدوله، معين التجار، مستشارالدوله، ممتازالملك، محتشم السلطنه.»

در 30 سپتامبر لرد كرزن كه بود مقدمات بعدازين ايران داد و به دولت ادامة كمك مالي به كاكس اجازة نوشت «شما مي توانيد كمافي السابق تا 31 دسامبر آينده براي ايران دولت به ماه در تومان هزار يكصد مبلغ

نگهداري ديويزيون قزاق بپردازيد».

زيارت با پول خارجي... پاية قرارداد از وقتي سست شد كه بين احمد شاه و وثوق الدوله اختالف افتاد و اين مطلب چندان شديد

بود كه احمدشاه در لندن اظهار داشته بود:«دولت تهران بطور غيردوستانه با وي رفتار مي كند، و تنها دليلي كه دولت مزبور را در كار ابقاء نموده، ازين انگلستان قبول مورد مي نمايد تصور كه است جهت مي باشد». البته احمد شاه درين باب پولي هم مي خواست و به قول مستر دربي Derby سفير انگليس در «پاريس، دربارة مخارج سفر، اعليحضرت اظهار داشت كه از هر به فرانك هزار چهارصد معادل نمايم مسافرت راهي به انگليس دولت دارم تقاضا و رسيد خواهد مصرف شاهزاده به عنوان را مبلغ اين دهد دستور ايران دولت فيروز به پاريس بفرستند كه به هزينة اين مسافرت برسد، اما اگر از راه بغداد سفر كنم، ميزان پول بيشتري مورد حاجت خواهد بود، زيرا ناگزير از زيارت اماكن مقدسه

خواهم بود. بعد، به طور مثال گفت:ده حدود در رفت زيارت به كه هنگامي من جد ميليون فرانك در آن اماكن خرج نمود و براي من مقدور

انجام دهم مگر آنكه يك نخواهد بود چنين زيارت را ميليون فرانك در اختيار داشته باشم».

و شاه مناسبات بسيار، گفتگوهاي وجود با ايران برگشت و به رئيس الوزراء او خوب نشد، و شاه كه همانطور شد معلوم و كرد معزول را رئيس الوزراء

وثوق الدوله خود گفته بود:ما اگر مالك ابريم و اگر صاحب باد

بند بـرپـاي حوادث نـتوانيـم نهـادماهيت تقدير

مسترنرمان (1338 (شوال 1920 ژوئن 25 در وزيرمختار انگليس اطالع داد كه «شاه ديروز كتبا استعفاي را مشيرالدوله صبح امروز و پذيرفت را وثوق الدوله

احضار نمود».9اروپا شد، درحالي كه گويا وقتي وثوق الدوله عازم تمام مردم ايران از او بد مي گفتند، بين راه، گاوي ستبر شاخ، اتومبيل او را نيز صدمه رسانده بود و درين مناسبت

وثوق گفته بود:چون بد آيد هر چه آيد بد شـود

يك بال ده گردد و ده صد شــودآتش از گرمي فتد، مهر از فـروغ

فلسفه باطل شود، منـطـق دروغپهـلوانـي را بـغـلطـانـد خسـي

پشـه اي غـالب شود بر كركسـيكـور گـردد چشـم عقل كنجكـاو

بشكنـد گـردونه اي را شاخ گـاونيـك بخـتان راسـت ابر فروديـن

زيب بخش باغ و مشاطه زميـنتيره بختـان راسـت بـاران بهـار

سيل خرمن شوي و برق شعله بارآن يكي را آب، سيل خانه كـوب

اين يكي را مركب سهل الركـوبراستي ماهـيت تـقدير چيـست؟

يا كه با تقدير بد، تدبير چيست؟پدران و پسران

در مورد مسائل مالي و مادي قرارداد، نوشته اند كه به روزي وثوق الدوله، آقاي وزراء، رياست هنگام در آقاي اورنگ فرمود از قرار اطالع حاصله آقا سيد نصراهللا (تقوي) در مجلس از مشيرالدوله تمجيد كرده و از من

قحطي خشكسالي، و مختلفه حوادث براثر ●پيش تهران خصوصا و ايران تمام در شديدي آمده بود. «...فقراء از گرسنگي در ميان كوچه و خيابان مانند رشته روي هم مي افتادند و به آرزوي نان جان ميدادند. سفارت امريكا در دو سه محل دستور داده بود هر روزه دم پخت درست ميكردند و به فقراء مي دادند. اعليحضرت سلطان احمدشاه گندم دولتي را در انبار احتكار كرده به نرخ گران به نانواخانه مي فروخت. در نتيجه اهل طهران ازو

منتنفر شده او را «احمد عالف» مي گفتند...»

Page 185: Ettelaate siasi 295

187شماره 295/ بهار1393

تكذيب نموده است، علت آن چيست؟را سيدنصراهللا حاج اورنگ آقاي بعد روز چند مالقات مينمايد. ايشان ميگويد: آقاي وثوق الدوله داراي محسنات زيادي است، شخصي است باهوش و درين قسمت حتي به مشيرالدوله برتري دارد، معلوماتش هم بد نيست، ولي مشيرالدوله شخصي درست و صحيح العمل

است، وثوق الدوله دستش پلشت است.وثوق الدوله ميگويد پلشت يعني چه؟ اورنگ جواب كه است اين مقصود و يعني چسبناك، پلشت مي دهد شما پول مي گيريد و مشيرالدوله مردي بي طمع و درست

است.وثوق الدوله ميگويد از طرف من به آقاي حاج سيد بي طمعي و درستي بگوئيد و برسانيد سالم نصراهللا نصراهللا خان ميرزا مرحوم كه اينست براي مشيرالدوله نشان جوال خود تصدي زمان در مشيرالدوله را مأخوذه وجوه و فرستاده بفرنگستان شيروخورشيد ازين راه ذخيره نمود، و نيز تمام امتيازات به اجانب به امضاي ايشان است، و از اينراه تمول زيادي جمع آوري به است، كرده ذخيره ورثه براي نفت سهام و نموده دستشان مؤتمن الملك و مشيرالدوله آقايان جهت اين چسبناك نيست ولي من از ميرزا ابراهيم معتمدالسلطنه ديناري به ارث نبرده ام، ناچار حاال پول مي گيرم، هر كس هرچه مي خواهد بگويد. بعدها پسرهاي من، مشيرالدوله

و مؤتمن الملك خواهند شد.»10اختناق اين را هم عرض كنم كه شوستر در كتاب

ايران منويسد:«معتمدالسلطنه (پدر وثوق) در پيشكاري آذربايجان حتي يك سانتيم پول نفرستاده بود، و حال آنكه ماليات

آذربايجان تقريبا يك ميليون تومان در سال بود.»اقرار كرد كه قلم در دست دشمن بايد اما بهرحال

نيز افتاده بود.كابينة دوم مشيرالدوله

وثوق الدوله قسمتي از انتخابات را انجام داده بود و تصويب را قرارداد ميبايست كه بود مجلسي اين البته كند. در اين موقع بحراني بود كه شاه از مشيرالدوله براي

تشكيل دولت دعوت كرد.«انگليس ها ضديت علني با رياست وزراي شخص مشيرالدوله مثل احتياطي با و وطن پرست محبوب

نكردند، مشيرالدوله هم كه بدون هيچ گرفت وگير آنهم بار مسؤوليت رفت بجهت همين در چنين موقعي زير

اوضاع و احتمال توانائي براي خدمت بكشور بود».11شوال، 28 در گذشت. كابينه عمر از روز ده موقوف االجراء «قرارداد كه: داشت اعالم مشيرالدوله خواهد ماند تا وقتيكه به رأي مجلس شوراي ملي عرضه

شده تصويب گردد.»بموانع دائما قرارداد مواد اجراي اينكه خالصه ...برميخورد. انگليسها براي اين قرارداد يكصد و سي هزار ليره خرج كرده بودند كه ازين مبلغ دويست هزار تومان به وثوق الدوله و صد هزار تومان به نصرت الدوله و صد هزار تومان به صارم الدوله وزير مالية وقت، و مقداري

هم بين مديران جرايد موافق تقسيم كردند.12نفر 39 چگونه كه افتاد بفكر سپس مشيرالدوله قرارداد با را وثوق الدوله زمان شدة انتخاب نمايندگان مخالف كند، يعني با لشكر يزيد به جنگ معاويه برود! ، 1338 شوال /1299 اسد ششم بتاريخ جهت بدين 1920 م بيانيه اي راجع بتمديد انتخابات صادر و در آن تأكيد كرد كه انتخابات را ادامه خواهد داد، منتهي در آن اين جمله را ـ كه صورت تهديد به وكالي انتخاب شده

داشت ـ گنجانيد:كرده اند معين وكيل امروز تا كه حوزه هايي «در دارند كردن انتخاب حق كه اهالي آراء به مراجعه اي انتخابات مذكوره حوزه هاي اهالي هرگاه شد، خواهد با همان ملي نمودند مجلس شوراي تقويت را گذشته وكالء منتخبه حاليه، و عدة ديگري كه از امروز به بعد انتخاب ميشوند افتتاح خواهد گرديد، ولي در نتيجة آراء عمومي چنانچه معلوم گردد كه مردم از انتخابات گذشته وكالء به نسبت كه شد خواهد حكم ندارند رضايت

انتخاب شده تجديد انتخاب بعمل آيد.(حسن مشيرالدوله رئيس الوزراء)

● چه خوب گفته بود دكتر افشار مدير مجلة آينده سياست دو از يكي است ضعيف ايران تا كه، بود: خواهد حكمفرما او بر 1919 و 1907سياست 1907 عبارت است از تقسيم ايران سياسة يا اقتصادا، و پلتيك 1919 مبني است بر تفوق و

استيالي يكي از دول همسايه معنا يا عمال.

Page 186: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 188

منتخب وكالي كه شد موجب كنايه دار بيانية اين اعالميه اي صادر نموده مخالفت خود را با قرارداد اظهار

داشتند.مرحوم عبداهللا مستوفي در باب خدمات مشيرالدوله

در اين كابينه گويد:وقت اين تا پيش سال پانزده از «مشيرالدوله اكثر در و بوده دولت سياست اركان از يكي همواره بار دو يكي و كرده شركت مشروطه دورة كابينه هاي هم رئيس الوزراء شده و طرف اعتماد عامه بود و رجال كشور همگي بدانش و تجربة او معتقد بودند و نظريات

سياسي او را تصديق داشتند.تشكيل كه كابينه هايي از هيچيك در مشيرالدوله نكرده كار خود، دوام كم كابينه اين بقدر است كرده كه كند حالي بانگليسي ها توانست مشيرالدوله است. اجراي قرارداد بدون تصويب مجلس شوراي ملي عملي مخالف قانون داخلي و مراسم بين المللي است... آزادي مطبوعات و موقوف شدن جاسوسي نيز بيشتر به وجاهت كابينه افزود. مشيرالدوله در احضار تبعيدشدگان قرارداد هم اقدام كرد و آقايان محتشم السلطنه و مستشارالدوله و ممتازالدوله و حاج معين التجار بوشهري بتهران مراجعت

كردند».13يادداشت ها

* مثل اينكه خود نيز از پايان اين كار نگران بود كه ميگفت:اي كاش كه ما نيز بمانيم و ببينيم

تا عاقبت كار ازين فتنه چه زايد؟1. تاريخ مردوخ، ج1، ص 352

شده چاپ 417 ص ،22 دنيا، سالنامة در قرارداد متن .2است.

3. تاريخ احزاب سياسي، ص 304. به قول بهار به نقل از احمد شهريور! گويا: افسران انگليسي تصميم داشتند كه در قشون ايران از درجه سلطاني بباال بايد انگليسي باشد و ايرانيان تا رتبه نايب اولي باالتر نبايد ترفيع

يابند.5. مورخ الدوله كه واسطة مالقاتي جهت ترميم بين مدرس و

وثوق الدوله بوده است، چنين مينويسد:«... وقتي پيغام مدرس را بيان كردم، اين مرد تيزهوش اظهار

نمود:خداوند آسايش ملت را فراهم آورد. مدرس نميخواهد بفهمد ايران در چه وضعيت و انگليس در دنيا در چه وضعيت قرار گرفته. من عقيده دارم بزرگترين خدمت را به ايران نموده ام. اگر من با تالش و زحمات چند ماهه انگليس ها را بعقد اين قرارداد متقاعد نكرده بودم انگليس ها ايران را اشغال ميكردند و بجاي من و ديگران يك «سر» و يك ژنرال امور را بدست

اظهار سپس نموده اختيار سكوت مدتي آنگاه ميگرفت. داشت:

بمرگ قوام السلطنه عالوه بر مذاكرات طوالني كه با مأمورين پول (؟) تومان هزار دويست نموده ام تهران در انگليس تلگراف من بوزيرمختار ايران در لندن بوده است. عقيده ام اين است كه فعال بعد از امضاء قرارداد استقالل و تماميت ايران مصون خواهد ماند واال با عوام فريبي و ريا نميشود مملكت را اداره نمود. بعدها تاريخ قضاوت خواهد نمود ولو اينكه بقول

مدرس من فدا شوم، بقاي ايران فوق بقاي من و مدرس.»(مجله وحيد شماره 11 سال 3 ص 954)

مخلص شبي با يكي از دوستان سيد ضياء صحبت ميكردم، او از قول سيد نقل ميكرد كه گفته بود:

از زيرا داشته ام. زياد دخالت من 1919 قرارداد بستن در به كمك خزعل دارند انگليسها خيال كه موثق شنيدم جائي كار خوزستان را يكسره كنند، يعني با او قرارداد شيخوخيت عربستان را ببندند. اين خبر را به رئيس الوزراء رساندم و باو گفتم «هر كار ميتواني بكن تا روسيه جان بگيرد»! وثوق الدوله (سيد من به همين علت و قرارداد 1919 شد عقد به حاضر ضياء) خود نيز از مدافعان قرارداد بوده ام». در واقع، مثل اين بود. شده خوزستان تجزيه وقاية 1919 قرارداد كه مي ماند شمسي، 1325 در يعني بعد، سال 28 كه اينست عجيب تجزية وقاية را نفت شمال قرارداد نيز قوام السلطنه او برادر آذربايجان كرد. هر دوي اين برادر از غوغاي عوام نترسيدند، هردوي اين قراردادها در مدت خيلي كوتاهي و توسط همان مجلس كه انتخاب شده بود تا آنها را تأييد كند، هر دو «كان لم يكن» شناخته شدند، و هر دوي برادر، مرده باد بيش از زنده باد شنيدند! در واقع هر دو اهل سياست بودند و «...سياسيون، آن بند در نبايد انسان كه دارند عقيده اخالقيون، برخالف بايد نگران باشد باشد كه عوام دربارة او چه ميگويند؟ بلكه كه دانشمندان در حق او اعتقاد نيك داشته باشند... زبان بازي و عوام فريبي ملت را رو به هالكت مي برد. بايد اين چيزها را كنار گذاشت و در كشورداري شيوة درست را پيش گرفت.»

(حكمت سقراط، محمدعلي فروغي، ص 85 و 94)6. در همين سفر بود كه «به وثوق الدوله گفتند: شاه جواهرات سلطنتي را همراه خود مي برد. وثوق الدوله پس از اجازة از شاه، جامه دانها را رسيدگي كرد. معلوم شد سه جعبه جواهر زنانه براي فروش بزرگ شاه سرورالدوله است كه مادر به متعلق داده تا در اروپا فروخته وجه آنرا بفرستند. زيرا نايب السلطنه ص سلطنت سال (يكصدوپنجاه بود. تنگدستي نهايت در

(1477. تاريخ احزاب سياسي، ص 36، 38

8. حيات يحيي، ج 2، ص 1459. خالصه از ترجمة اسناد سياسي وزارت خارجة انگلستان، نرمان ديگري، تلگراف در اما ،428 ص ،22 دنيا، سالنامه مؤتمن الملك برادرش نه و مشيرالدوله «نه كه كرده تصريح دنيا، 24 (سالنامه نيستند». كابينه تشكيل به هيچكدام حاضر

ص 85)10. حكومت خانواده ها در ايران، ابوالفضل قاسمي، ص 161

11. زندگي من، ج 3، ص 175

Page 187: Ettelaate siasi 295

189شماره 295/ بهار1393

12. مرحوم دهخدا در حاشية نسخه اي از كتاب زندگي احمد لغت نامه) (كتابخانه خودشان شخصي كتابخانة در كه شاه

هست بخط خود نوشته است:«اين ارباب جرايد،

1- زين العابدين رهنما (شيخ العراقين زاده)2- سيد محمد تدين3- ملك الشعراء بهار4- سيد ضياءالدين

فعال و دماوند شد وكيل بعدا كه سياسي تاجر نفر يك -5نامش را فراموش كرده ام (گويا كسرائي)

7- علي دشتي مدير شفق،در بآنها نشد، داده فوق نفر به شش مزبور پول از بودند، آنوقت كه روسية انقالبي در بلوكوس بود و ايران هم صدور صدور اجازة بايشان بود كرده قدغن بدانجا را مال التجاره مقداري كثير خواربار و كفش داده شد و آنها آن اجازه نامه ها را در بازار طهران به تجار فروختند و هر كدام چند هزار تومان بدست آوردند كه تدين خانة شهري و تجريش را از آن پول

خريد و ملك الشعراء خانة شهري خريد.»امضاء (علي اكبر دهخدا)نگارنده بسيار متأسفم كه اين يادداشت را در كتابخانه لغت نامة دهخدا در باب كساني مي بينم كه به حق به آنان اعتقاد دارم: دشتي را از جهت فتنه و سايه مي پرستم و وقتي سناتور انتصابي

شد در باب او گفته ام:دشـتي بـه سـنا شـد كـه سنـا فـتـنه كنـد

چـون سـايـه و فـتـنـه بـي صدا فتـنه كنـدشه خواست چنين و بنده تكليفش چيسـت

آن روز كــه ســايــة خــدا فـتـنـه كـنـدنياز و راز با خدا او پيامبر از طريق و دارم عقيده رهنما به كرده ام، سيدضياء را از طريق ديوان عارف مي شناسم و عقيده ام شمسي 1299 سال آزاديخواهان ايده آل وجود كه اينست ايران بوده است: جوان و انقالبي و پرشور، بهار را مراد خود مي دانم و در شعر و نثر و حتي سياست و در خدمات علمي و دانشگاهي و مبارزات سياسي او را مثل اعلي مي شناسم. در محاكمة تدين هم شركت كردم و صراحت او را در روز آخر محكمه شنيدم كه گفت: من در مجلس تغيير سلطنت رئيس بوده ام، اگر قرار سوءاستفاده بود آنجا آسان تر بود تا اينكه در وزارت خواربار به عنوان فروش چند خروار جو تحت محاكمه قرار گيرم!» اما به دهخدا كه تا دم مرگ حقيقتي در دل داشت هم معتقدم، بنابراين نمي دانم اين قول را چگونه باور كنم و از

كدامين طرف دفاع كنم:ميـان مسـجد و ميخانه راهيست

غريبم، عاشقم، آن ره كدام است؟شايد بايد بگذاريم خودشان كه در عرصات بهم رسيدند (البته

بعد از صد سال) حسابهايشان را تصفيه كنند!مطلب مهمي كه بايد عرض شود اينست كه پولهاي كالن را از بعدها كه گرفتند ديگران شد اشاره متن در كه همانطور در كه ميگفتند تقي زاده آقاي شد. كشيده بيرون حلقومشان با پهلوي، صارم الدوله سلطنت در ايشان مالية وزارت موقع

اقساط پولها را باز گرداند و ديگران به طرق ديگر.

در تلگراف مستر نرمان وزيرمختار انگليس به لرد كرزن، اين عبارت ديده ميشود:

«شماره 754 مورخ 19 نوامبر 1920من به ذيل بشرح را معامله ايران جزئيات بانك شاهنشاهي معادل بوده، تومان هزار چهارصد پرداختي مبلغ است: داده يكصد و سي و يك هزار و صدوچهل و هفت ليره، نه دويست و پنجاه هزار ليره كه به من گفته شده بود، در تاريخ 11 اوت 1919 مبلغ ده هزار تومان و در 13 اوت مبلغ 90 هزار تومان نقدا اسكناس به صارم الدوله بتوسط رئيس وقت بانك تسليم گرديده و در 29 سپتامبر 1919 مبلغ دويست هزار تومان به حساب وثوق الدوله ريخته شده، و اعالمية آن براي مشاراليه فرستاده شده. براي اين پرداخت ها، رسيدي در بانك موجود

نيست» (نرمان). (سالنامة دنيا، 22، ص 430).آقاي تقي زاده گفته است:

«يك روز در تهران و لندن اعالن كردند يك قراردادي بسته اواخر كرد. پروتست امريكا دولت كه شده امضا و شده اين ها كه به حضرات، بودند امضاء گفته از قبل مذاكراتشان تمام شد به اين بچه ها يك چيزي بدهيد. معلوم شد شش نفر از اعضاي [مجلس] انگلستان انتخاب شده اين قرارداد را تهيه كرده بودند كه به گردن ايران بگذارند، بعد گفته بودند ما سه نفر دوست داريم، آدمهاي با جرأت هستند كه مي توانند اين وثوق الدوله، ميرزا، فيروز نصرة الدوله ببرند: پيش از را كار او هم اصل واسطه ماليه. ظاهرا ميرزا صارم الدوله وزير اكبر بود. وقتي اين را امضا كردند، آن هيأت پاريس ـ را كه براي با زيرا كردند، معزول ـ بود رفته ورساي كنگره در شركت مشاورالممالك بد بودند. نصرة الدوله را وزير خارجه و مأمور جديد كردند. گفته بودند چيزي بدهيد؛ چهارصد هزار تومان تومان هزار وثوق الدوله، صد را تومانش هزار دويست شد:

صارم الدوله، و صد هزار تومان هم نصرة الدوله برداشتند.آن قرارداد اين بود: مالية ايران را دست هيأت ماليه، و قشون را دست هيأت نظامي انگليسي بدهند. اعليحضرت رضا شاه كه سر كار آمد گفت: اين حرامزاده ها پول از خارجه گرفته اند، بايد پس بدهند. من وزير ماليه بودم، مأمور شدم كه اين پولها را پس بگيرم و گرفتم. اكبر ميرزا، برادرش غالمحسين ميرزا بگيريد، در چهار اقساط به آمد پيش من؛ گفت ما حاضريم قسط، آخرش قبول كردم. دادند نصرة الدوله با ذكاءالملك رفيق بود؛ به دست و پاي او افتاد كه به من ندادند؛ رفتم پاريس، ولي

فايده نداشت. آخرش شنيدم كه گرفتند.وثوق الدوله عموزاده اي داشت شكوه الملك، آدم بسيار نجيب منزل در روز بود. يك دفتر مخصوص رئيس بود. و خوبي اين من گفت: من عموزادة اين كه گفت دربار در رضاشاه پول را نخورده ام. امالك تومانيانس را گرفتم، همة آن امالك گفت من، پيش آمد روز چند از بعد دولت. به مي دهم را كه بودم داده تومان هزار دو و دويست مي گفت عموزاده ام دويست هزار تومان حساب كنيد، دو هزار تومان را به من پس بدهيد، من خيلي اوقاتم تلخ شد. بعد هم گفت چه شد، در آن مطلب چه مي گوييد؟ من گفتم نمي دهم، آن رفت به خزانه

دولت.» (از مجله يغما، سال 1354)13. زندگاني من، ج 3 ص 170 و 173

Page 188: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 190

گـر پنج نوبتت به در قصر مي زنندنوبت به ديگري بگذاري و بگذري

،(1920 (دسامبر خورشيدي 1299 جدي ماه در دادند كه اعيان و رجال و شاهزادگان جلساتي تشكيل دوم جلسة و صمصام السلطنه منزل در جلسه اولين منزل مشيرالدوله منزل عين الدوله و جلسة سوم در در آشفتگي و وخامت درباب درين جلسات تشكيل شد. اوضاع گفتگوها كردند. پس از ختم جلسة سوم، كابينة

سپهدار استعفا داد.24 جدي = دي 1299

و كردند پيشنهاد مستوفي الممالك به را صدارت نپذيرفت.

روز 29 جدي 1299 ش، احمدشاه، مشيرالدوله را به دربار احضار كرد و تشكيل كابينه را باو تكليف كرد

ولي او باز زير بار نرفت.مجددا تكليف كابينه به سپهدار اعظم شد، و باالخره (1921 فوريه /1339 (جمادي الثاني 1299 دلو 28 در

كابينة خود را معرفي كرد.1اين كابينه بيش از چند روز دوام نگرفت، روز اول حوت 1299ش دهم ج،2 1339 ق (19 فوريه 1921م). از عده اي كه رسيد خبر دولت هيئت به ينگي امام از ارابه چهار با سرتيپ، رضاخان سركردگي به قزاق ها قزوين حركت كرده روز از مقداري تجهيزات توپ و 29 دلو به ينگي امام وارد شده و روز اول حوت بطرف مركز حركت كردند. دستور اميرنظام وزير جنگ و حتي بازگشت دهد، صبح روز 3 را آنها نتوانست تلفن شاه حوت اين عده در نزديك «شهرنو» بيرون دروازه قزوين

تهران اردو زدند.2

سربازان، نيمه شب سوم حوت به شهر وارد شده با تباني با رؤساي ژاندارم، در ميان مشق موضع گرفتند و

حوالي سحر صداي شليك توپ بلند شد.جريان وقوع كودتا خالصه چنين بوده است:

تسخير تهرانفوريه 21/1299 (اسفند) در شب سوم حوت -...1921م. در قهوه خانة شاه آباد، دو فرسخي مهرآباد، پنج نفر در كلبة محقري كه نيمه روشن بود، نقشة فتح طهران را ريختند، اين پنج نفر عبارت بودند از رضاخان ميرپنجـ سيدضياءالدين طباطبائي ـ كلنل كاظم خان سياح ـ ماژور مسعود خان كيهان ـ احمدآقاخان (اميراحمدي). فرماندة بطرف و بود رضاخان ميرپنج بعهده قزاق قشون كل طهران حركت كرد درحاليكه پاي تخت و شاه و رجال مملكت از وقايعي كه در شرف تكوين بوده است كامال كودتا سران كودتا، از قبل روز و شب بودند، بي خبر بودند، رسيده بآنجا قزوين از كه شاه آباد قهوه خانه در مقرر و ميريزند را طهران فتح نقشة و ميكنند اجتماع ميشود كه رضاخان در كهريزك مستقر شود و كلنل كاظم خان بعنوان حكومت نظامي شهرباني را متصرف گردد و عده اي نيز سفارت خانه ها را اشغال نمايند، اميراحمدي در براي تصرف طهران بوده دسته سوار رئيس كه نيز هيچ كه ميشود نمايد. ضمنا حكم مقدم حركت صف برود، طهران به قزوين طرف از ندارد حق مسافري

خروج از طهران بجانب قزوين مانعي نخواهد داشت.از وقايع جالب اين كه 24 ساعت قبل از حملة به در حركت بطرف طهران قزوين از اتومبيل طهران سه بوده و قزاقها درصدد برمي آيند در حدود فرودگاه فعلي مهرآباد ـ جادة پائين ـ فرمان ايست بدهند ولي راننده كه انگليسي بوده توجه به ايست نكرده و بسرعت راه خود را در پيش ميگيرد، باالخره در لحظه اي كه قزاق ها آمادة شليك بودند اتومبيل ها متوقف ميشوند، يكي از مسافرين آنان امان اهللا ميرزا جهانباني بوده كه از فرنگستان بايران

بازميگشته است.اتومبيل ها توقيف مي شود و امان اهللا ميرزا و عده اي ديگر زنداني ميگردند. آقاي طباطبائي يكي از اتومبيل ها را بعنوان هديه براي رضاخان بكهريزك ارسال ميدارد، ميكند، ولي استفادة خودش تصاحب براي را و دومي

كودتاي 1299*

* برگرفته شده از «تالش آزادي»

Page 189: Ettelaate siasi 295

191شماره 295/ بهار1393

با گرفتن قول شرف انگليسي را اتومبيل سوم و شوفر تهران از مشاهدات خود چيزي بگويد بطرف نبايد كه

اعزام ميدارند.نميدانستند زنداني مسافرين اينكه توجه جالب اوضاع از چه قرار است و چون امان اهللا ميرزا كنار اطاق با هم دوست بوده اند و سيد ضياءالدين بوده و هر دو توقيف بداند شاهزاده كه نداشته ميل سيدضياءالدين كنندة او دوست قديمي خود اوست لذا خود طباطبائي اطاق خودش زنداني كرد. هم چند ساعت خود را در حتي براي قضاي حاجت هم نميتوانست از اطاق خارج شود، مبادا كه شاهزاده او را بشناسد. عالوه براين واقعه، وقايع ديگري نيز رخ داد كه نزديك بود نقشة كودتا را

پشت دروازة طهران بهم بزند و قزاقها را متفرق سازد:يكي از آنها اين بود كه مقارن سه بعدازظهر روز قبل از كودتا از طرف دولت تلگرافي بقواي قزاق مخابره شد كه دولت به فرماندة قواي قزاق امر كرده بود كه بطهران طهران به چه براي نميدانست قزاق قواي چون بيايد، ميرود و رؤيت اين تلگراف توسط افسران يقينا حقايق را آفتابي ميكرد و نقشة كودتا را برهم ميزد، لذا سران كودتا متن تلگراف دولت را پنهان كرده و از نظر افسران آنرا

مخفي كردند، بدين ترتيب خطر اول سپري شد.3خطر دوم اين بود كه غروب آفتاب روز دوم حوت كه قرار بود چند ساعت بعد حمله بطهران آغاز گردد، سران كودتا از دور مشاهده كردند كه چندين اتومبيل از كه وقتي ميآيند، پيش (قرارگاه) مهرآباد بطرف طهران قزاق آمدن خبر مركز در كه شد معلوم شدند نزديك بسوي طهران پخش شده. عدة زيادي از امير تومانها و اديب السلطنه باتفاق مرحوم پاي تخت افسران عالي رتبة نمايندة رئيس الوزراء، و معين الملك نمايندة دربار و كلنل نماينده و انگليس سفارت وزيرمختار نماينده «هايك» ژنرال «آيرن سايد» براي مذاكره با فرماندة قشون و اطالع

از نيات او به مهرآباد آمده اند.

نطق رضاخانبنا بدستور سران كودتا نمايندگان دربار و رئيس الوزراء و عده اي از اميرتومانها را به كلبه اي در مهرآباد بردند و سپس سران كودتا جلسة مشاورة كوچكي تشكيل داده لذا كيست؟ قشون فرماندة بودند پرسيده آنها چون و رضاخان اميرپنجه بنام فرماندة قزاق بداخل كلبه رفته و

سمت خود را معرفي كرد.در اين كلبة كاه گلي كه در و ديوارش با دودة چراغ

نفتي آلوده بود، در نور رنگ پريده، حساس ترين دقايق تاريخ صحنه هاي عجيب ترين و شده، جلوه گر كودتا پنجاه سال اخير ايران بوجود آمد. رجال بزرگ پايتخت اجتماع محقر كلبة درين دولت و دربار از بنمايندگي

كرده بودند.پرسيده كه آنها جواب در قوا فرماندة خان رضا بودند: علت حمله شما بپاي تخت چيست؟ نطق مهيجي در اطراف پريشاني و بدبختي مملكت و دلسردي قواي كه دربار گفت و دولت بنمايندگان و كرده ايراد قزاق خود مملكت نجات و هرج ومرج با مبارزه براي ما قيام كرده ايم و در اين قيام يا موفق ميشويم و يا شربت

شهادت مينوشيم.مضمون نطق بقلم ابوالقاسم خان كاكاوند كه همراه

بود تهيه شده بود.مأيوس و دلسرد براي كه مهيج نطق اين از بعد اثر فوق العاده داشت، بالفاصله ساختن نمايندگان مركز آقاي طباطبائي وارد كلبة نيمه تاريك ميشود و ايشان هم خود را بحضار معرفي كرده و نطق ديگري دربارة اوضاع مملكت ايراد ميكند و در طي نطق ايشان نيز دستور شيپور حمله بطرف تهران نواخته ميشود و درحاليكه نمايندگان

● گزارش كودتا، در تلگراف نرمان به لرد كرزن در قزاق افراد كه هنگامي ... است: آمده چنين و شاه نمايندگان بودند زده اردو شهر خارج دولت به اتفاق دو نفر از اعضاء سفارت انگلستان مقاصدش از كردند سعي و رفته فرمانده نزد آگاهي يابند و شايد از ورود قزاق ها به پاي تخت حاصل توفيق كار درين ولي كنند، جلوگيري

نكردند.خوب را بلشويك ها قزاق ها، گفت: رضاخان مي شناسند و به مقاصد آنها آگاهي كامل دارند، و از اينكه مي بينند پشت سرهم دولتهاي نااليق سر كار مي آيند و هيچكس كوچكترين اقدامي براي بلشويكها حمالت از پاي تخت و كشور دفاع به عمل نمي آورد، خسته و منزجر شده اند و بيش از

اين نمي توانند آشفتگي اوضاع را تحمل كنند....به شاه وفادارند ولي قزاق افراد رضاخان گفت: مصمم اند مشاورين موذي و نااليق را كه دور شاه

را گرفته اند كنار بزنند....

Page 190: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 192

دربار و رئيس الوزراء مشغول شنيدن نطق بوده اند قواي بعد ساعت چند و ميگردند طهران دروازه وارد قزاق

نقشة كودتا پيش ميرود و پاي تخت فتح ميگردد.4بالفاصله بعد از سقوط تهران، مردم اين اعالميه را به امضاي «رضا فرماندة كل قوا» بردر و ديوار شهر خواندند

كه در آن بيشتر صحبت «بگيروببند» بود:«حكم مي كنم:

قرار نصب العين طهران مردم را ذيل مصرحة مواد درصورت و نمايند، تشريك مساعي فرد فردا و داده

تخلف، شديدا عقوبت خواهند شد.1ـ تمام اهالي شهر طهران بايد ساكت و مطيع اوامر

نظامي باشند.از ساعت 8 برقرار، و 2ـ حكومت نظامي در شهر انتظامات شهر، پليس و نظامي افراد از غير بعدازظهر،

كسي نبايد در معابر عبور نمايد.مظنون پليس و نظامي قواي از طرف كسانيكه 3ـ و جلب فورا شوند واقع انتظامات و آسايش بمخل

مجازات سخت خواهند شد.موقع تا مطبوعه اوراق و روزنامه جات تمام 4ـ تشكيل دولت بكلي موقوف و برحسب حكم و اجازه اي

كه بعدا داده خواهد شد بايد منتشر شود.5ـ اجتماع در منازل و نقاط مختلفه بكلي موقوف، در معابر هم اگر بيش از سه نفر گرد هم باشند با قوة

قهريه متفرق و جلب خواهند شد.شراب فروشي، مغازه هاي تمام ثانوي دستور تا 6ـ بسته بايد قمار كلوپ هاي و فتگرافها سينما و تآترها جلب نظامي بمحكمة بشود ديده مست هر و شود

خواهد شد.7ـ تا زمان تشكيل دولت، تمام ادارات دوائر دولتي

ـ غير از ادارة ارزاق ـ تعطيل خواهند بود.پستخانه، تلفون خانه، تلگرافخانة هم مطيع اين حكم

خواهند بود.8ـ كسانيكه در اطاعت از مواد فوق خودداري نمايند بمحكة نظامي جلب و بسخت ترين مجازات ها خواهند

رسيد.

9ـ كاظم خان بسمت كمانداني شهر انتخاب و معين ميشود و مأمور اجراي مواد فوق است.

14 جمادي الثاني ـ 1339رئيس ديويزيون قزاق اعليحضرت اقدس شهرياري رضا

كرزن لرد به نرمان تلگراف در كودتا، گزارش نيم پنج و آمده است: «22 فوريه 1921، ساعت چنين بعدازظهر واحدهاي قزاق مقيم قزوين و همدان، شامل دو هزاروپانصد الي سه هزار نفر با هشت توپ صحرائي از رضاخان سرهنگ فرماندهي تحت مسلسل، 18 و نيمه از بعد كمي و كرده تهران حركت بطرف قزوين افراد كه هنگامي شدند. پايتخت وارد فوريه 21 شب و شاه نمايندگان بودند زده اردو شهر خارج در قزاق نزد انگلستان اعضاء سفارت از نفر اتفاق دو به دولت فرمانده رفته و سعي كردند از مقاصدش آگاهي يابند و شايد از ورود قزاق ها به پاي تخت جلوگيري كنند، ولي

درين كار توفيق حاصل نكردند.خوب را بلشويك ها قزاق ها، گفت: رضاخان از و دارند، كامل آگاهي آنها مقاصد به و مي شناسند كار سر نااليق دولتهاي سرهم پشت مي بينند اينكه مي آيند و هيچكس كوچكترين اقدامي براي دفاع كشور نمي آورد، به عمل بلشويكها حمالت از پاي تخت و خسته و منزجر شده اند و بيش از اين نمي توانند آشفتگي

اوضاع را تحمل كنند.رضاخان گفت: شكي نيست كه پس از خارج شدن نيروهاي انگلستان از ايران، بلشويكها حملة خود را آغاز خواهند كرد، لذا به تهران آمده است تا دولت نيرومندي تشكيل دهد و به آشفتگي اوضاع خاتمه بخشد. رضاخان گفت: افراد قزاق به شاه وفادارند ولي مصمم اند مشاورين

موذي و نااليق را كه دور شاه را گرفته اند كنار بزنند....قزاقها اكنون در قصر مستقر شده و تمام مؤسسات و كشيده كار از دست دولت كردند، اشغال را دولتي نشست... بست انگلستان سفارت در امروز سپهدار دولت رياست به را سيدضياءالدين احتماال انقالبيون دارند قصد ميگويند انقالبيون كرد.... خواهند انتخاب نيروي نظامي مقتدري بدون كمك مالي خارجي تشكيل دهند و ميدانند از كجا پول تهيه كنند، باين منظور عده اي بايد متأسفانه كرده اند. بازداشت را شهر متمكنين از بگويم كه فرمانفرما و پسرش نصرة الدوله جزء اين دسته مي باشند و مي كوشم تا شايد بتوانم كمكي به آنها بكنم.... امروز صبح با شاه مالقات كردم.. به شاه توصيه گرديد و پيشنهادها و سازد برقرار رابطه انقالب رهبران با تا

● سرگيجة وزارت خارجه انگلستان از تلگرافات در بلشويك ها پيشرفت و نرمان، ضدونقيض شمال و تهديدات جنگل، كار را به آنجا كشاند كه اين گرة كرديوم را با شمشير اسكندري باز كنند.

Page 191: Ettelaate siasi 295

193شماره 295/ بهار1393

ندارد. چاره اي اين جز زيرا بپذيرد، را آنها تقاضاهاي دربارة تأمين جاني به او اطمينان دادم و اگرچه ترس او را فرا گرفته بود، ولي صحبت از فرار نكرد...» نرمان در تلگراف ديگر ميگويد «معاضدالسلطنه به حكومت گيالن منصوب شد، قرار است بزودي به رشت عزيمت كند تا

اگر بلشويكها اجازه دهند امور گيالن را بعهده گيرد.»5بدين طريق معلوم شد كه سرگيجة وزارت خارجه پيشرفت و 6 نرمان، تلگرافات ضدونقيض از انگلستان بلشويك ها در شمال و تهديدات جنگل، كار را به آنجا كشاند كه اين گرة كرديوم7 را با شمشير اسكندري باز

كنند.جنگلهاي پونل، درة در وقتي گذشته سال من پردرخت و پرپشت و وحشت آور شمال را ـ كه روزي پناهگاه ميرزاكوچك خان بود ـ ديدم خوب متوجه شدم كه در بيشه هاي مازندران و گيالن، كسي جز خود آنها حريف مردم جنگل نيست و در واقع «سنگ، سنگ را مي شكند» و «رضاي مازندراني» عالج درد «كوچك خان»

است.توقيف عام

از روز چهارم حوت (اسفند) شروع به توقيف دوله ها و سلطنه ها و ملك ها شد كه گويا حدود شصت هفتاد نفر بودند و از آنجمله: فرمانفرماـ نصرة الدوله ـ عين الدوله ـ سعدالدوله ـ سهام الدوله ـ حشمت الدوله ـ قوام الدوله ـ حاج مجدالدوله ـ ممتازالدوله ـ حاج محتشم السلطنه ـ مشارالسلطنه ـ وثوق السلطنه ـ ممتاز الملك ـ لسان الملك ـ يمين الملك ـ سردار رشيد ـ سردار معتضد ـ سرهنگ گيگر ـ اميرنظامـ كلهرـ ميرزا يانسـ سهراب زاده (محمد قلي واسعد) اسالمبولچي ـ محمد ولي خان سپهساالر ـ ـ شيخ محمد حسين ـ سيدحسن مدرس لشكر ساالر يزدي ـ شيخ محمد حسين استرآبادي ـ آقا ضياء ـ سيد

محمد تدين و....8دولت صورتي در دست داشت كه طبق آن هر يك از زندان خالصي تا بايستي مبلغي بدهند از محبوسين مطالبه تومان هزار هشتصد فرمانفرما از منجمله يابند. ميشد و فرمانفرما در پاسخ گفته بود: فعال اين مقدار پول

در خزانة دولت نميباشد تا چه رسد بمن!باالخره دولت براي ترسانيدن سايرين و يا مرعوب تصميم ديگر، بلحاظ يا اعيان و شاهزادگان ساختن ميگيرد كه عدة معدودي از محبوسين را ـ كه شايد عدة

آنها بيش از 16 يا 17 نفر نبوده ـ اعدام نمايد.و نصرت الدوله و فرمانفرما دوستان از نفر چند

وزراء بهيئت صبح روز يك كه ميكنند نقل سپهساالر بياورند، بعمل اقدامي آنها خالصي براي شايد رفتيم دراين اثنا يكي از اعضاء هيئت وزراء، محرمانه ميگويد ـ زندانيان اين از عده اي آفتاب از قبل صبح فردا كه ـ غيره و سپهساالر نصرت الدوله، و فرمانفرما منجمله از زندان راحت خواهند شد و ديگر جلسة محاكمه را بود گرفته درنظر سيدضياءالدين (چون ديد نخواهند تمام و بدهد تشكيل محكمه اي زندانيان اين براي كه زندانيان را محاكمه نمايد) سؤال ميشود كه بچه كيفيت؟ آن شخص در پاسخ اظهار ميكند كه رئيس الوزراء دستور داده فردا صبح قبل از آفتاب عده اي از آنها را در باغشاه اعدام نمايند و بادارة ژاندارمري هم دستور داده است كه

اين امر را بموقع اجرا گذارند.بديهي است اين خبر اسباب وحشت شنوندگان را فراهم مينمايد و براي جلوگيري از اين عمل خودسرانه، ناچار ميشوند كه بدون فوت وقت بقصر فرح آباد رفته

چگونگي را بعرض سلطان احمد شاه برسانند.سلطان احمدشاه نيز وقتي اين خبر را شنيد ناگهان حق چه ميگويد: بي اختيار كرده تغيير چهره اش رنگ بدون و بي گناه را مردم مشروطه مملكت در دارند را عده اين اگر بعالوه نمايند؟ اعدام محكمه اي حكم اعدام نمايند اين دسيسه ايست كه بدين وسيله ميخواهند بخانوادة سلطنتي و شاهزادگان اهانت آورند. فورا زنگ ميزند و يكي از محارم خود را ميخواهد و ميگويد: تلفون

كنيد سردار سپه بدون فوت وقت اينجا حاضر شود.در و ميشود حاضر سپه سردار يكساعت، از پس مقابل شاه بحالت خبردار و دست باال مي ايستد. سلطان احمدشاه جريان اعدام محبوسين را ذكر ميكند و ميگويد

● مرحوم مستوفي درباب كيفيت روي كار آمدن سيد ضياء مينويسد:... مشيرالدوله گفت: من هيچ جا نرفته و حتي شاه را هم تا امروز (در فرح آباد) مالقات نكرده بودم. گفتم واقعا از شاه نپرسيديد وزرايي رياست دستخط ايشان كه شد چه حاجتي گفت كردند؟ امضا را سيدضياءالدين سؤال بدون [شاه] ايشان خود نداشت، بپرسش

گفتند:با و زد بكمرش را دستش اينجا، آمد سيد ـ رياست دستخط نظامي، قوة تشر و سماجت

وزرايي خود را گرفت و رفت!

Page 192: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 194

فورا از اين اعمال قبيح جلوگيري نمائيد و نگذاريد كه عرض جواب در سپه سردار بدهد. رخ اتفاقي چنين ميكند: اطاعت ميشود، و عقب گرد محكمي كرده از اطاق

شاه خارج ميشود.جان نظر تحت قاجار قصر در زندانيان اين چون قصر همان از سپه سردار بودند، محبوس محمدخان را محمدخان جان ميكند، تلفون قاجار بقصر فرح آباد سؤال زندانيان اوضاع جريان از و احضار تلفون پاي مينمايد، جان محمدخان در پاسخ اظهار ميكند كه هنوز دو ساعت يكي تا شايد ولي نگرفته اند تحويل را آنها

ديگر تحويل بگيرند و بباغشاه ببرند.تحويل آمدند اگر كه ميدهد دستور سپه سردار ندهيد تا بعدا بشما دستور بدهم و كامال مراقبت نمائيد

كه آسيبي متوجه آنان نشود.9از دستگير شدگان ديگر، قوام السلطنه حاكم خراسان

و صارم الدوله حاكم لرستان را نام بايد برد.فرماندة پسيان تقي خان كلنل را قوام السلطنه در روز 12 او بود، كرده توقيف خراسان ژاندارمري مشهد توقيف بود و سپس بتهران ـ عشرت آباد ـ انتقال

داده شد....چگونه بدين پايه رسيدي

مرحوم مستوفي درباب كيفيت روي كار آمدن سيد ضياء مينويسد:

از محبوسين و شد ساقط سيد كه موقعي در حبس نجات يافتند براي استمالت آنها مردم دسته دسته امين الضرب آقاي حسين حاجي ميرفتند، بديدارشان بسابقة نظر من بود، محبوسين از يكي (مهدوي) و ماليم مهدوي، مرحوم رفتم، او بديدار دوستي... از شب درين او مجلس بنابرين و مردم دار و ادب با

حياط وارد بود. پر جمعيت تر آزادشدگان اكثر مجلس كه شدم مرحوم مشيرالدوله هم از راه رسيد و باهم وارد افتاديم. اتفاق پهلوي هم ايشان مجلس شديم و من و مشيرالدوله گفت: من هيچ جا نرفته و حتي شاه را هم تا امروز (در فرح آباد) مالقات نكرده بودم. گفتم واقعا از شاه نپرسيديد چه شد كه ايشان دستخط رياست وزرايي بپرسش حاجتي گفت كردند؟ امضا را سيدضياءالدين

نداشت، خود ايشان [شاه] بدون سؤال گفتند:ـ سيد آمد اينجا، دستش را بكمرش زد و با سماجت را خود وزرايي رياست دستخط نظامي، قوة تشر و

گرفت و رفت!10اين كابينه، كه كابينة سياه خوانندش، تا خرداد 1300 رجال، از عده اي و داشت دوام ماه يعني حدود چهار كرده توقيف خراسان در نيز را قوام السلطنه من جمله بود.11 مشيرالدوله با اين كابينه و اصوال با سيد ضياءالدين روي خوش نداشت و گرچه جزء توقيف شدگان هم نبود ولي با دولت نظر مساعد ابراز نميكرد. حتي در جشني كه در شب بيستم حمل 1300 از طرف دربار تشكيل شد كه مؤتمن الملك و مشيرالدوله و مستوفي از «ميگويند

دعوت بعمل آمده بود حاضر نشده بودند».12مرحوم دولت آبادي مينويسد:

مملكت اولي رجال از نفر سه با ضياءالدين «سيد هيچگونه ستيزگي نميكند: مستوفي الممالك، مشيرالدوله مناسبات و دارند ملي وجهة چونكه مؤتمن الملك. و بوده نوكر بي آنكه است دوستانه انگلستان با هم آنها

باشند».13در همين روزها صحبت مسافرت شاه به خارج نيز نرمان نوشت كه «ما ميل به لرد كرزن منتشر شد، ولي نداريم شاه به انگلستان آيد، زيرا ميدانيم كه او به علت خودخواهي و ترس مي خواهد ايران را ترك كند و گمان نميكنيم در اينصورت مجددا بخواهد به ايران بازگردد.»

در ارديبهشت (آوريل 1921م/ 1300) مسعود كيهان رئيس و رضاخان داد استعفا نيز وزيرجنگ سيد ضياء منصوب جنگ بوزارت سپه سردار بعنوان ديويزيون

شد.مه /1339 رمضان 17) 1300 جوزاي چهارم روز 1921م) از طرف شاه (كه به سيد ضياء تكليف كرده بود

و او نپذيرفته بود) اين دستخط صادر شد:«نظر به مصالح مملكتي، ميرزا سيد ضياءالدين را از رياست وزراء منفصل فرموديم، و مشغول تشكيل هيئت

وزراء جديد هستيم... شاه»14

سيد با اصوال و كابينه اين با مشيرالدوله ●جزء گرچه و نداشت خوش روي ضياءالدين توقيف شدگان هم نبود ولي با دولت نظر مساعد

ابراز نميكرد.مرحوم دولت آبادي مينويسد:

«سيد ضياءالدين با سه نفر از رجال اولي مملكت مستوفي الممالك، نميكند: ستيزگي هيچگونه ملي وجهة چونكه مؤتمن الملك. و مشيرالدوله دوستانه انگلستان با هم آنها مناسبات و دارند

است بي آنكه نوكر بوده باشند».

Page 193: Ettelaate siasi 295

195شماره 295/ بهار1393

قهر وزيرانهبه وزرائي رياست شاه، طرف از حال همين در مشيرالدوله تكليف شد ولي از طرف مشاراليه پاسخ منفي مركب «هنوز بود داده جواب كه معني باين شد داده نااليق را ايران رجال كه نشده خشك شاه دستخط

معرفي كرده بود»!15شهاب الدوله ملك آرا گويد: وقتي كابينة سيدضياءالدين جديد رئيس الوزراء تعيين براي احمدشاه كرد، سقوط مشيرالدوله و مستوفي الممالك به پرداخت. مطالعه به تكليف زمامداري شد، لكن نپذيرفتند. سرانجام پس از شور و مطالعه قرار بر اين شد كه قوام السلطنه، زنداني با من گيرد... بدست را امور زمام عشرت آباد، پادگان سردار قبال كه شد معلوم رفتم، عشرت آباد به اتومبيل سپه تلفن كرده و اطالع داده است كه شهاب الدوله براي قوام السلطنه بعد دقيقه مي آيد... چند بآنجا امري انجام

شرفياب شد و فرمان تشكيل كابينه را دريافت نمود.16درباب رياست وزراء، نام مشارالملك و سردار سپه 22 در روز پنج از بعد بهرحال ولي آمد ميان به نيز رمضان قوام السلطنه كابينة خود را تشكيل داد و قبل از درين سپه سردار كرد. آزاد را توقيف شدگان چيز هر

كابينه وزير جنگ بود.روايتي هست كه در همين روزها خانم قوام السلطنه از مشهد تلگرافي بعنوان قوام بآدرس زندان عشرت آباد تلگراف مينمايد، را او حال پرسش و ميكند مخابره را وزراء رياست ابالغ كه ميرسد قوام بدست وقتي تلگرافي به همسرش را بود و خبر سالمت خود يافته بامضاي «رئيس الوزراء، احمد قوام» مخابره ميكند. كلنل محمدتقي خان كه در خراسان قوام را توقيف كرده بود،

ناچار از اين دولت تمكين نكرد و باالخره بقتل رسيد.كلنل كه روزها همان در كه هست ديگر روايتي و دستگير را قوام السلطنه خراسان در تقي خان محمد و ضبط را او اموال همة ساخت، تهران زندان روانة مستحفظ بدون و شكسته گاري يك با را همسرش بتهران گسيل كرد. همسر قوام چون به شاهرود رسيد، به رئيس الوزراي وقت (سيد ضياءالدين طباطبائي) تلگراف كرد كه عمل شوهرم به من مربوط نيست و مرا كه خود از خانوادة جليلي هستم، شايسته نيست بدون محافظ و

مانند اسراء روانه تهران كنند.سيد ضياءالدين طباطبايي كه در آن هنگام رئيس الوزرا بود، بحاكم شاهرود تلگراف كرد كه خانم را با احترام

مخارج تومان دويست با پرستار، و نوكر همراه الزم، ميكند: تعريف قوام السلطنه همسر دارد. گسيل بتهران ديدم، سيدضياءالدين از را لطف و عاطفه اين كه من ديگري تلگراف شده، اميدوار او بيشتر بمساعدت خطاب به رئيس الوزرا مخابره كرده ضمن تشكر پرسيدم «وقتي وارد تهران شوم، كجا منزل خواهم كرد؟» (زيرا در آن زمان خانة ايشان را بمحل وزارت خارجه اختصاص

داده بودند).پس از مخابرة تلگراف، به سفر ادامه دادم و چون به

سمنان رسيدم تلگرافي بدين مضمون بدستم رسيد:«وقتي وارد تهران شديد، در خانة خود منزل خواهيد

كرد.رئيس الوزراء ـ احمد قوام»

رسيدن و تلگراف مخابرة فاصلة در شد معلوم و افتاده وزرائي رياست از سيدضياءالدين آن، پاسخ قوام السلطنه از زندان سيد خارج شده و بر مسند رياست وزرائي تكيه زده است، و از قضا نخستين نامه اي هم كه بدستش رسيده، تلگراف خانم خودش بوده كه خطاب به رئيس الوزراي وقت مخابره شده و از احتمال سرگرداني

خود در تهران ابراز نگراني كرده بود.17به مناسبت همين سفر سيدضياءالدين بود كه عارف آرزوي در را خود «بازآ»ي معروف تصنيف قزويني درست كه بازگشتي سرود، ضياءالدين سيد بازگشت

بيست سال بعد صورت گرفت.18

قيام كلنلخبر شنيدن از بعد پسيان خان تقي محمد كلنل

● روز چهارم جوزاي 1300 (17 رمضان 1339/ مه 1921م) از طرف شاه (كه به سيد ضياء تكليف اين دستخط صادر بود) نپذيرفته او و بود كرده

شد:ضياءالدين سيد ميرزا مملكتي، مصالح به «نظر و مشغول فرموديم، منفصل رياست وزراء از را

تشكيل هيئت وزراء جديد هستيم... شاه»به رياست وزرائي از طرف شاه، در همين حال مشاراليه طرف از ولي شد تكليف مشيرالدوله باين معني كه جواب داده پاسخ منفي داده شد. كه نشده شاه خشك دستخط مركب «هنوز بود

رجال ايران را نااليق معرفي كرده بود»!

Page 194: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 196

رياست وزراء قوم السلطنه، در خراسان طغيان كرد.1921م. ژوئيه /1300 سنبله 29 در قوام السلطنه اردوئي از قزاقان براي دفع او به خراسان فرستاد و ضمنا باب درين خواست. كمك محلي عشاير و ايالت از

تلگرافي به امير شوكت الملك باين شرح مخابره نمود:از تهران به بيرجند!

شوكت الملك امير آقاي مستطاب «جناب از رفتار البته اقباله، قاينات و سيستان دام حكمران ميدانيد و شده مطلع تقي خان محمد كلنل اخير طريق از مشاراليه اينكه در دولت مساعي باوجود اطاعت خارج نشود، او حركات بي رويه و مجنونانة خود را دوام داده بناي خودسري و تمرد را گذارده است، گرديده خراسان اوضاع اختالل اسباب برحسب امر قدر قدرت بندگان اعليحضرت اقدس از پنج ارواحنافداه، اردوي قزاق مركب شاهنشاهي در است بديهي است، خراسان رهسپار نفر هزار اينموقع وظيفه دولتخواهي و شاه پرستي سركردگان كه نيست اين جز سيستان و خراسان رؤساي و باتمام قوا بر ضد محمدتقي متمرد اقدام و خدمات

صادقانة خود را بمنصة ظهور برسانند.ميشود مقرر بجنابعالي حسب االمر لهذا و شناخته متمرد را سرهنگ نايب محمدتقي خان اعتبار ندهيد او اقدامات و اظهارات با به هيچ وجه و قواي خود را هرچه ممكن شود حاضر، عمليات

افراد از نماييد.... جلوگيري قويا را او خودسرانة ژاندارم و صاحب منصبان هر كدام باردوي جنابعالي ملتجي شوند بآنها تأمين بدهيد واال در قلع وقمع آنها

اقدام نمائيد....»(5 سنبله، نمرة 8425ـ قوام السلطنه رئيس الوزراء)

قشون اعزامي قزاق كه به سرپرستي و رياست حسين سبزوار بطرف عباس آباد از بود اعزام شده آقا خزاعي

حركت كردند.حكومت سبزوار شهر در ژاندارم قواي طرف از يكديگر با دو طرف پيش قراول و گرديد اعالم نظامي

تالقي كردند.از طرف ديگر در قوچان و بجنورد بين قواي محلي دولت و اردوي ژاندارم كه تحت امر كلنل محمد تقيخان باخرز سرحد در بعالوه گرديد. آغاز زدوخورد بودند و جام نيز قواي محلي دولت با قواي ژاندارم بمصادمه

مبادرت ورزيد.از عجيبي فعاليت آنروزها در تقيخان محمد كلنل از آنكه بمحض مي كرد. كار دايما مي داد. نشان خود كارهاي انجام مشغول مييافت فراغت نظامي كارهاي كشوري ميشد. يكي از نامه هائي كه از او بيادگار مانده در همان روزهائي نوشته شده كه اردوي دولتي و عشاير مخالف كلنل از چند جهت بر او فشار وارد آورده بودند. احساسات اين نامه، شور و هيجان نامة رستم فرخزاد را

بياد مي آورد....19سري بردرخت

آخرين جنگ كلنل در جعفرآباد 12 فرسخي قوچان روي داد. كلنل تپه اي را كه موسوم به تپة نادري است مورد حمله قرار داد و با يك مسلسل كه همراه داشت مشغول شليك شد. اكراد از چهار طرف تپه را محاصره كردند. فشنگ مسلسل او تمام شد. كلنل، افراد را هفت قسمت كرده اطراف تپه گماشت، باالخره فشنگ آنها هم تمام شد و جمعي فرار كردند. فقط كلنل محمد تقي خان به را خود اكراد ماندند، باقي تپه وسط در نفر سه با تپه رسانده، آن سه نفر را هدف گلوله قرار داده آنها را كشتند، فقط كلنل زنده ماند كه با تفنگ شليك مي كرد. در اين اثنا از اطراف، هفت گلوله به مشاراليه اصابت كرد كه در اثر جراحات وارده كلنل محمد تقي خان بي تاب

شده بپشت افتاد.اسلحة ساير و مسلسل شده جمع وي دور اكراد با چند ضربت جدا قواي كلنل را ضبط، و سركلنل را

نمودند (غرة صفر 1340ق= دوم اكتبر 1921م.)

● خياباني و كوچك با يك حرف حساب، قيام قرارداد باد «مرده آنها كردند؛ شروع را خود 1919» مي گفتند و جمعيت برگرد آنها جمع شد. اما باالخره در پايان كار، زعماي انقالب جنگل، ابوكف (فرماندة قوا)، ترونين (رئيس ادارة سياسي)، (رئيس گوسف كميسري) (رئيس بولومكين تأمينات)، آبيخ (معاون دژباني) از آب درآمدند و حركت خياباني هم كه روز اول ميگفت هدف ما عبارت از اينست: «برقرار داشتن آسايش عمومي و از قوه به فعل آوردن رژيم مشروطيت»، تبديل شد نهاد نام آذربايجان را «آزاديستان» به نهضتي كه اين باتهران مكاتبات خود در «خياباني بعدها و مطلب را پيش كشيد، كه: بايد دولت آزاديستان به

رسميت شناخته شود».

Page 195: Ettelaate siasi 295

197شماره 295/ بهار1393

مي گويند موقعي كه سركلنل را با شمشير و در چند جان هنوز كه اول ضربت در مي كردند، جدا ضربت

داشت گفته بود:وطن، وطن، و در ضربت دوم گفته بود اسمعيل خان

(مقصودش اسمعيل خان بهادر بوده است)!را جدا تقي خان محمد اكراد سركلنل آنكه از پس كردند، ابتدا آن را به تلگراف خانة قوچان برده، و از آنجا روز دوم صفر به منزل تاج محمدخان ـ كه بهمين لحاظ چند روز بعد از اين واقعيه لقب سطوت الملكي گرفت ـ برده به درخت آويزان نمودند و بدنش را نيز به منزل برده يافت لقب لشكر ناصر بعدها كه خان حبيب اهللا بلقب هاي اين گروه از ديگر نفر دو انداختند. دو روز ضيغم الملك و ضيغم السلطان ملقب گرديدند. ابراهيم خان

زعفران لو هم بمظفرالملك ملقب گرديد.سه صفر 5 جمعه روز رسيد. مشهد به خبر اين ساعت بغروب مانده جنازه را با تجليل مخصوصي وارد

شهر مشهد كردند.جوان و پير از مشهد اهالي صفر ششم شنبه روز كلية بازارها را تعطيل و شاگردان مدارس اجتماع نموده محمد كلنل جنازة عقب گرفته بدست گل دسته هاي

تقيخان حركت ميكردند.نعش را روي توپ گذارده بودند و موزيك نواي عزا را مينواخت. سپس نعش را بطرف مقبرة نادري برده و در آنجا مدفون كردند. از ابتداي حركت دادن نعش، شليك

توپ تا موقع دفن دوام داشت.20تقريبا متجاوز از يكماه از دفن كلنل محمدتقيخان در مقبرة نادري گذشته بود كه قواي قزاق وارد شهر مشهد

گرديد و عده اي را دستگير نمود.سپس در شب 13 عقرب 1300/ اكتبر 1921م، شبانه،

قبر كلنل را نبش نمودند.عجب اينكه استخوان اين مرد وطن پرست تا امروز

چند بار گور به گور شده است.21

واقعة جنگلغائلة جنگل هنوز خاتمه نيافته بود. احسان اهللا خان و خالو قربان با اينكه از كوچك جدا شده بودند به فكر فتح تهران افتادند. بعد از مقدمات بسيار كه در كتب مربوط بايد خواند ذي قيمت سردار جنگل كتاب آنجمله از ـ سپه سردار به حضور هاشم امامزاده در قربان خالو ـ

وزيرجنگ رسيد.چند و نزديكان خود كه درشكه پنج با خالوقربان

نفر اهل رشت در آنها بودند وارد امامزاده هاشم شدند. خالوقربان شرفياب شد و اسلحة «ماوزر» خود را تقديم حضرت اشرف نمود. سردار سپه ماوزر را گرفته دوباره پس داد و فرمود من اين ماوزر را بشما ميدهم كه بيگانه

از شما نگيرد.از كه را نمايندگاني سپه، سردار واقعه، ازين بعد بودند شده فرستاده او به حضور كوچك خان طرف كارهاي از سپه سردار مالقات درين مي كند، مالقات گفتگو شمال در جنگلي ها غارت و قتل و ناشايست

ميكند.اين تمامي مي گويند پاسخ در جنگل نمايندگان سردار است، غيرواقع و بي اساس و ناوارد اتهامات واقع اند غير و بي اساس اتهامات اين اگر ميپرسد سپه پس امورشان از كجا ميگذرد؟ جواب ميشنود از درآمد خالصجات. سؤال مي كند مگر در گيالن خالصه هست؟ جواب ميشنود: بلي همان امالكي كه با چند اشرفي تملك شده اند و االن ميليون ها ارزش دارند. سردار سپه ميگويد مگر با اين درآمدها دردي دوا ميشود؟ جواب مي گويد چرا نشود؟ عشريه هم مي گيريم كه در حدود ماهي سي

چهل هزار تومان است.بطرف تصديق بعالمت را سرش سپه سردار اداره است، صحيح ميگويد: و ميكند خم سرتيپ ها با شده متوجه نمايندگان بطرف بالفاصله و ميشوند! درست ميرزا اقدامات اينجا «تا ميگويد ماليمي لحن است و همه اش از روي كمال حسن نيت و ملت خواهي ايران دولت بنام من شخصا است. بوده و وطن پرستي ملت بنفع جنگل انقالبيون عمليات كه ميكنم تصديق كمك هاي باريك روزهاي در كه بوده ايران كشور و نموده اند. بيگانگان تعرض از جلوگيري در شايسته اي و مي رسانيد بمركز را خود ميرزا كه داشت آن جاي زمام امور را بدست ميگرفت، ليكن بعلت دوري از مركز توفيق نيافت. اكنون من در مركز قيام كرده همان منظور انقالبيون جنگل را تعقيب ميكنم، چنانچه ميرزا بطهران رسيده بود مي توانست جميع منوياتش را اجرا كند. اما من تابحال يك قسمت از منوياتش را اجرا كرده ام و از اين ببعد نيز قسمت مابقي را اجرا خواهم نمود. حاضر

شويد و درين منظور مشترك همكاري نمائيد.آنگاه به فرج اهللا بهرامي دبير اعظم دستور مي دهد كه

عين اين بيانات را در نامه ذكر نمائيد.ميرزا چند ساله است؟ ميپرسد نمايندگان از سپس مي گويد خطابا اعظم دبير به ساله، 45 ميشنود جواب

Page 196: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 198

ايران داده بيائيد دست بدست هم دارم تقاضا بنويسيد را نجات دهيم.22

و سپه سردار بين مالقاتي كه بود اين بر قرار نمايندگان جنگل در صومعه سرا انجام شود اما در همين وقت بين جنگليان و قواي قزاق در مالسرا زدوخوردي رخ داد كه سه افسر قزاق و 15 تن از افراد كشته شدند. خاطرات در بود اردو جزء كه ميرپنج خان محمدقلي

خود جريانهاي بعدي را چنين مينويسد:شد. مشاهد هياهوئي اردو به مراجعت در ...»پرسيدم: چه خبر است؟ گفتند: يكنفر آمده اردو را نگاه كرد و پا بفرار گذاشت. دستور دادم فراري را ساختند، دستگير را او جنگل در بزحمتي بگيرند. من گفت: كردي؟ فرار چرا و كيستي تو پرسيدم: شخصي هستم جنگلي. اين نظاميان را ديدم. ترسيدم و فرار كردم. گفتم: كجا ميروي؟ گفت: خيال داشتم بروم «پسيخان» بديدن اقوامم. گفتم او را تفتيش كنيد و ببينيد چه دارد. تجسس كردند، چيزي پيدا نشد. جليقه اي بتن داشت. آستر جليقه را گشتند، كاغذي در آن بود. شكافتند و پاكتي بيرون آمد، معلوم شد به است نوشته ميرزاكوچك خان كه است كاغذي «ماسوله» اردوي ما كه تولمي محمدخان سيد و صاحب منصبان از نفر چند و داديم شكست را نظاميان را كشتيم. اردوشان متواري شد و رفت. شما اين اردوي جمعه بازار را بگيريد. ما هم از اينطرف

حمله ميكنيم، اين اردو را هم از ميان برميداريم.نامه هم مهر داشت و هم امضا شده بود.

پاكت را با قاصد بفوريت فرستادم حضور مبارك دراينصورت كردم عرض راپورتا اشرف. حضرت بخوريم؟ را جنگلي شغاالن اين گول بايد ما چرا

اجازه بدهيد ما حركت بكنيم.مقارن با رسيدن راپورت اينجانب، نمايندة ميرزا از مطالعة راپورت كوچك خان در مذاكره بود. بعد ميفرمايند: ديگر الزم نيست گفتگو كنيم و امر ميكنند

كه «توقيف كنيد اين پدرسوخته ها را»....

سري در اركان حرببا جنگلي ها صورت گرفت، قواي در جنگهائي كه جنگل پراكنده شد و رشت بتصرف قشون دولتي درآمد، همراهان ميرزا از گرد او رفتند و او با يكي دويار وفادار او تعقيب در دولتي قواي و بود سرگردان جنگلها در بودند، تا اينكه بر اثر برف و بوران، ميرزا كوچك خان و

همراهش گائوك (يك ارمني كه با او همراه بود) از سرما در بيابان خشك شدند و جسد آنها بدست سپاه دولتي افتاد. محمدقلي خان ميرپنج (سرتيپ جهاك بيگلري) در

يادداشتهاي خود مينويسد:«خبر رسيد ميرزا كوچك خان رفته است بطرف كه جلوگيري بطرف طالش كردم تلگراف طوالش. بطرف برود كه برگشت كردند. جلوگيري نمايند، طارم. مقارن غروب با نظاميان مصادف شد. شليك نمودند. يكي از همراهان وي كشته شد. خود ميرزا كه بودند كساني آخرين ارمني گائوك با كوچك آنها اردو بود شب چون كردند. فرار طارم بطرف را گم كرد. حكم دادم به برهان السلطنة طارمي كه از ميرزا كوچك خان جلوگيري نمايد. ميرزا كوچك خان و آن كوه گريخته باين كوه و ازبس اين مدت در متواري شده بود بكلي از راه رفتن باز مانده و آذوقه هم نداشت و هوا هم بقدري سرد بود كه در گردنه

از پا افتادند.ميرزا ديدند به گردنه. بردند حمله زود صبح موت اند. به مشرف و افتاده گائوك با كوچك خان ريختند، سرش را بريدند، چون اعالم شده بود هر بياورد ده را يا خودش ميرزا كوچك خان كس سر از كه دادم انتشار انعام خواهد گرفت. تومان هزار

برودت و سرماي هوا تلف شده است.... بهمراهي افراد خود از نفر با چهار قربان خالو چون طهران... به بردند را سر سرهنگ، باقرخان بيرق يك بود شده برقرار امنيت جا همه در بيرق را انزلي و در آنجا به شيروخورشيد فرستادم

بنام دولت ايران برافراشتند».23نگارنده از آقاي بهبودي رئيس دفتر سابق مخصوص شاهنشاه، شنيدم كه جمعي از امرا اصرار داشتند كه سر را بحضور سردار سپه ببرند ولي سردار سپه با ناراحتي

ازين كار آنها ابراز تنفر كرد و آنها را نپذيرفت.بهرحال سربريدة ميرزا در گورستان حسن آباد (محل كنوني آتش نشاني تهران) دفن شد وبعد از مدتي «كربالئي كاس آقا حسام» يكي از دوستان ميرزا آنرا تحويل گرفته به رشت برد و در محلي موسوم به «سليمان داراب»، كنار

جسد وي بخاك سپرد.24***

خراسان (خياباني)، آذربايجان واقعة بدينطريق، ديوارها يافت. خاتمه (كوچك خان) گيالن و (پسيان)، براي را راه و مي شد پر دست اندازها و ميريخت فرو

Page 197: Ettelaate siasi 295

199شماره 295/ بهار1393

هموار ايران تاريخ شاهراه در نيرومند ارابه يك عبور ميكرد.

در باب قيام جنگل و خياباني، يك نكته نگفته ماند و آن اينكه اين دو قيام هرچند نخست جنبة صددرصد ملي داشت، اما كم كم از دست رهبران آن خارج شد و

اختيار از كف آنها به در رفت.عظيم گروههاي شدن پيدا و اجتماعي مسائل در و نباشد ميان در روشن و رهبري صحيح وقتي خلق،

هدف معين نشود، رسيدن به نتيجه بسيار بعيد است.خياباني و كوچك با يك حرف حساب، قيام خود را شروع كردند؛ آنها «مرده باد قرارداد 1919» مي گفتند و جمعيت برگرد آنها جمع شد. اما باالخره در پايان كار، ترونين قوا)، (فرماندة ابوكف جنگل، انقالب زعماي كميسري) (رئيس بولومكين سياسي)، ادارة (رئيس آب از دژباني) (معاون آبيخ تأمينات)، (رئيس گوسف ميگفت اول روز كه هم خياباني حركت و درآمدند25 آسايش داشتن «برقرار اينست: از عبارت ما هدف عمومي و از قوه به فعل آوردن رژيم مشروطيت»، تبديل نهاد و «آزاديستان» را آذربايجان نام كه نهضتي به شد بعدها «خياباني در مكاتبات خود باتهران اين مطلب را پيش كشيد، كه: بايد دولت آزاديستان به رسميت شناخته

شود».26باد «زنده مردم، نمك» ماليات باد «مرده بدينطريق

شاه» زائيد!27ويكتورهوگو مي گويد: انقالب از چه بوجود مي آيد؟ از هيچ چيز و از همه چيز... شورش يك نوع تنوره و گردباد آسمان اجتماع است كه در بعضي حاالت آب و هوا، به سختي ايجاد مي شود و در چرخ زدن و پيچ وتاب مي تراشد، مي كند، بيخ وبن از مي غرد، مي دود، خود خرد مي كند، از پاي درمي اندازد، از ريشه قطع مي كند، و قوي مرد را، قيمت و بي قدر نفوس و بزرگ طبايع روح ضعيف را، كنده درخت و پر كاه را كشان كشان با خود مي برد..، شورش ها در عين حال كه تهور و بي باكي عمومي را نمايش مي دهند، تأديب و تهذيب جرئت طبقة بورژوا را هم بعهده دارند... هميشه شورش، با اينكه حق داشته، خشن و وحشي بوده است: با آنكه توانا و قوي مالحظه بدون است، برده بكار و شدت درشتي بوده، زده است، مانند فيلي كه كور باشد، پيش رفته و پايمال

كرده است.در فضاي خود اجسادي از پيرمردان، زنان و كودكان گذارده است بدون آنكه بداند چه كرده و براي چه كرده

است.»28بسياري شد، مسلط گيالن بر وقتي كوچك، ميرزا از متعينين را مصادره كرد، از آنجمله امين الدوله بود كه توقيف تقريبا را امين الدوله او داشت، را نشا و لشت از شد ناچار تهران، جائيكه، تا گرفت، نظر تحت و

احساسات مذهبي كوچك استفاده كند.و فرستادند، گيالن به حكومت را ظهيرالدوله پس كوچك، چون اعتقاد خاص به ظهيرالدوله داشت، پيشواز او رفت و تا كسما از او استقبال كرد، معذلك 40 هزار

تومان گرفتند و امين الدوله را رها كردند.29ويكتورهوگو مي گويد «اين گونه جمعيت ها، بطوري كه هر كس مي داند، مثل گلولة برف هستند، و هنگامي كه بحركت درمي آيند و غلطان غلطان پيش ميروند، بر ضخامت و عظمت آنها افزوده، توده اي از مردم پرجوش و خروش تشكيل مي دهند، اينان از يكديگر نمي هراسند

و نمي دانند از كجا آمده اند، و به كجا ميروند...»30اين گلوله ها را گاهي بچه ها راه مي اندازند، اما پس از آنكه گلوله راه افتاد بتدريج بزرگ مي شود، آنقدر بزرگ خود با هم را طفل خود است ممكن گاه كه ميشود

ببرد.يك ازدحام نخستين از شگفت انگيزتر چيز هيچ جا همه در واحد آن در چيز همه نيست، شورش قنات برآشفته ميشود. در چنين حالي است كه الروبي

حاج عليرضا به سرنوشت ميلسپو ارتباط پيدا مي كند:از آقاي حاج ابوحسين ـ يا حاج حسين آقا ملك(؟) روايت مي كنند كه در سالهاي بعد از جنگ دوم و ايام مرده باد و زنده باد بعد از شهريور 1320 يك روز ساكنان آقا گفتند كه مدتهاست به حاج تهران محلة سرچشمة قنات «حاج عليرضا» الروبي نشده است و چون وقف است كسي مسؤول آن نيست، بهتر است چند تني جمع شويم و برويم خدمت شهردار تهران، شايد بكمك آقايان بودجه اي از شهرداري براي الروبي قنات حاج عليرضا

● گمان ميرود، خياباني و ميرزا كوچك خان بعد اسارت شيشة از را عام اجتماع غول آنكه از را آن كردن به جا امكان ديگر كشيدند، بيرون

نيافتند كه گفته اند:چو آيد تواني به موئي كشيد

چو برگشت زنجيرها بگسلد

Page 198: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 200

اختصاص داده شود.31از ريش سفيدان روز بعد، حاج آقا همراه چند تن افتادند. از قول حاجي گفته اند كه ما در سرچشمه براه قدم هر اما بوديم، نفر سي بيست حدود سرچشمه پشت من مي شديم نزديكتر توپخانه ميدان بطرف كه نزديكيهاي تا است، بيشتر شده مي ديدم جمعيت سرم عادي خارج شد، از حد ديدم جمعيت توپخانه ميدان و هستند سرچشمه ساكنين البد ميگفتم خودم پيش كثرت متوجه شهردار كه بيايند خواسته اند كدام هر استفاده كنندگان از قنات بشود، اما در اول توپخانه پشت سر كه نگاه كردم ديدم بيشتر جمعيت ايستاده و جواني خيال كه است اين مثل و رفته باال چهارپايه اي روي سخنراني دارد. تا من خواستم اظهاري بكنم، ديدم فرياد بلند شد كه همه يك صدا مي گفتند «مرگ بر جمعيت ميلسپو»، «مرده باد ميلسپو»، «ما ميلسپو را نمي خواهيم»! من روي سكوئي بلند شدم كه بگويم «بابا ما كاري به كار و برويم خدمت شهردار مي خواهيم ما نداريم، ميلسپو تكليف قنات حاجي عليرضا را تعيين كنيم». اما چند نفر فرياد زدند: حاجي، بيا پائين، بيا پائين، بيا پائين پيرمرد خرف! و بدين طريق مخلص را بزور پايين كشيدند و سياست تضاد به شد تبديل عليرضا حاج قنات قضية روس و امريكا و انگليس و اختالف مستشاران امريكائي با ابتهاج، و آن روز متينگي تشكيل شد كه اهل سرچشمه

و توپخانه نمونة آنرا بياد نداشته اند.32گمان ميرود، خياباني و ميرزا كوچك خان هم بعد از آنكه غول اجتماع عام را از شيشة اسارت بيرون كشيدند،

ديگر امكان به جا كردن آن را نيافتند كه گفته اند:چو آيد تواني به موئي كشيد

چو برگشت زنجيرها بگسلد

پانوشت ها1. زندگاني احمدشاه قاجار، ص 243

2. خالصه اوضاع اين چند ماهه از اين قرار بود:در 22 نوامبر 1920 سفارت انگليس طي يادداشتي رسما از دولت ايران تقاضا كرد كه ديويزيون قزاق را به موجب قرارداد 1919 به فرماندهان انگليسي تحويل دهد و ضمنا اطالع داد كه نظر به اعتراضاتي كه در مجلس عوام به رويه و سياست از مزبور دولت است آمده عمل به خاورميانه در انگلستان پرداخت ماهي ده هزار ليره مساعد معذور مي باشد و در نظر دارد قواي خود را از ايران خارج سازد. در پايان يادداشت هم عالوه شده بود كه اگر دولت ايران مايل نباشد با ما دوستي غنيمت را فرصت باشد نداشته ياري تقاضاي ما از و كند شمرده خود را كنار مي كشيم. متعاقب اين يادداشت سفارت

انگليس در ششم ژانويه 1921 به اتباع آن كشور مقيم ايران بانك شاهنشاهي و ايران شوند از آماده عزيمت داد دستور هم اعالميه اي منتشر كرد كه مردم سپرده هاي خود را از بانك خارج سازند، به اين ترتيب يك حالت نگراني و انتظاري بر

تهران حكمفرما گرديد.در اواسط فوريه قزاقهاي آترياد همدان كه، به علت قطع كمك مالي انگليس، ماهها بود حقوقي دريافت نكرده و بشدت از اوضاع آشفته كشور ناراضي بودند به نام آنكه سختي وضع معيشت خود را از نزديك به گوش زمامداران مركز برسانند از قزوين به سوي تهران حركت كردند. خبر نزديك شدن قواي قزاق، دربار و هيئت دولت را سخت متوحش كرد و سردار همايون فرمانده ديويزيون را مأمور كردند كه رضاخان ميرپنج فرماندة قزاقها را از ورود به تهران منصرف كند ولي ميرپنج

زير بار نرفت.براي تسخير رفتاري كه كورش كوچك به دارد 3. شباهت آسياي از كه سپاهيان اين كرد. يوناني سپاهيان با پايتخت صغير راه افتاده بودند تا نزديكيهاي بابل نمي دانستند كه بكجا ميروند و فكر ميكردند براي كمك شاه ميروند و حال آنكه

به جنگ او ميرفتند!4. تاريخ صد ساله ايران، اعظام قدسي ج 2 ص 15

5. سالنامه دنيا، 24، ص 1106. لرد كرزن در يكي از تلگرافات خود به نرمان بطور محرمانه از و خصوصي ميگويد: «مخابرة تلگرامهاي مفصل و متعدد و نامساعد عكس العمل انگلستان، كابينة در شما، جانب روز هر كه تغييراتي است، گذاشته باقي خود از نامطلوبي دربارة وضع تهران گزارش ميدهند و اخبار ضدونقيضي كه دربارة نتواند انگلستان دولت كه ميشود باعث مي فرستيد روشن را خود وضع و كند صحيح قضاوت ايران اوضاع سازد. عالوه بر اين وخامت اوضاع و مسائل بي شماري كه در سراسر جهان نظر دولت انگلستان را بخود معطوف ساخته به ما اجازه نميدهد كه وقت زيادي را صرف رسيدگي به اوضاع ايران نمائيم. اگر مطالب را خالصه تر به ما اطالع دهيد و از تعداد تلگرامها بكاهيد، كار ما را سبكتر و آسان تر خواهيد كرد، زيرا گزارشهاي شما از لحاظ تعداد و طول متن از گزارشهائي كه از ساير مناطق بحراني و حساس جهان بما رسيده بمراتب

بيشتر است. (سالنامه دنيا، 24، ص69)7. وقتي اسكندر از فريگيه مي گذشت به شهر گرديوم رسيد، پر آن بند و مانده باقي گرديوس زمان از ارابه اي آنجا در از گره هايي كه ماهرانه يكي را روي ديگري زده بودند بود و سالها بود كه پهلوانان با آن ور رفته بودند ولي امكان باز كردن گره ها را نيافته بودند: غيب گوئي گفته بود، كسي كه اين گره ها را باز كند، آسيا از آن او خواهد بود، اسكندر چون عازم آسيا و فتح ايران بود، دستي باين گره زد، اما هرچند كوشيد نتوانست آنرا باز كند يا سروته رشته ها را بيابد، بنابراينـ براي اينكه اين ناكامي او موجب فال بد و ضعف روحية سربازان نشود ـ شمشير خود را از كمر كشيد و گره را از ميان بريد و رشته ها باز شد، سپس گفت: تفاوت نميكند. اين هم يك نوع

گشودن گره است! (پلوتارك، بنقل ايران باستان ص1284).

Page 199: Ettelaate siasi 295

201شماره 295/ بهار1393

8. كودتاي 1299 ص 1189. كودتاي 1299 ص 170

زندانيان به خود اعدام احتمال وقتي خبر كه است معروف رسيد، شب متوجه اهميت موضوع نشده بودند، اغلب راحت

خوابيدند.ولي فرمانفرما آن شب را تا صبح بيدار ماند، درحاليكه ديگران بيدار شدند از خواب فردا صبح كه ديگران بودند. خوابيده متوجه اهميت موضوع شده و خواستند با فرمانفرما صحبت كنند ولي فرمانفرما صبح بخواب رفت و تا مدتي بيدار نشد، پس از بيداري به او گفتند علت چه بود كه ديشب را تا صبح امروز را راحت خوابيدي و حال ماندي و ناراحت بيدار و

آنكه هر لحظه ممكن بود بيايند و ما را به پاي دار ببرند.ميكردم فكر بودم ناراحت كه ديشب بود، گفته فرمانفرما چون اما ببرند. دار بپاي را ما صبح فردا است ممكن كه آفتاب زد و چيزي نشد، راحت خوابيدم، زيرا من ميدانم كه سيدضياءالدين اگر امروز صبح ما را بدار زده بود هيچ اشكالي امكان از حاال كه خبر پخش شده ديگر اما نداشت، برايش ندارد او بتواند چنين تصميمي بگيرد، بنابراين با خيال راحت به خواب رفتم. چه در ايران اگر كسي خواست كاري بكند از آن گذشت اگر يك شب بالفاصله عمل كند وگرنه بايد

ديگر از اختيار او خارج خواهد شد.10. زندگاني من، ج 4، ص 359

11. آقاي فرخ خراساني (شاعر استاد) روايت ميكرد كه بعد از سوم اسفند تا مدت ده روز، خراسان، هيچ خبري از تهران نداشت. تلگراف هرچه مي زدند، جوابي نميرسد. قوام، رجال بايد ما تهران خبري هست، در و گفت: آورد گرد را شهر

دست يكي كنيم و خراسان را از خطر حفظ نمائيم.بعد از ده روز تلگرافي بامضاي سيد ضياءالدين بنام قوام رسيد قوام السلطنه آقاي اكرم اجل جناب «خدمت عنوان: اين به بود خواسته سيدضياء تلگراف، درين خراسان» ايالت والي جواب قوام كنند. منتشر خراسان در را كودتا اعالمية كه تلگراف را بجاي اينكه بعنوان رئيس الوزراء مخابره كند، چنين

نوشت:از كه مادام رعد! جريدة مدير سيدضياءالدين آقاي «جناب طرف اعليحضرت همايوني فرماني صادر نشود، نميتوانم در

خراسان اعالميه را منتشر كنم.»چون تلگرافخانه در دست قوام بود، روز بعد بتوسط تلگراف اختصاصي قونسلگري، به كلنل محمد تقيخان پسيان، رئيس ژاندارمري مشهد، دستور داده شد كه قوام را دستگير كنند. قوام، فارغ از اوضاع، آنروز را براي گردش و تفريح از شهر خارج شده به باغهاي اطراف رفته بود. هنگام بازگشت، بدون خبر، در جلوي ژاندارمري او را دستگير كرده و تحت الحفظ به تهران فرستادند. كينة قوام از كلنل محمد تقي خان، ازين جا

سرچشمه ميگرفت كه باالخره منجر به قتل فجيع او شد.12. كودتاي 1299، ج 1 ص 174

13. حيات يحيي، ج 4 ص 24414. عباس فرات شاعر در همان روزگاران در باب سقوط سيد

ضياء گفته بود:

سيدي شـد بر اسـب بخـت سـوارو اندرين عرصه چند روزي تاخت

چـون سـواري نـكـرده بود، او رااسـب در حـيـن تـاختن انـداخت

خـانـه هـا را خـراب و ويران كردگفـت: بـايـد عـمـارت نو ساخت

ديــد از عــهـده بـر نـمــي آيــدرفـت و منـزل بـديگـري پرداخت

اياالت به حوت 4 در كه است شاه بدستخط اشاره .15بخشنامه شده بود بدين مضمون. «..در نتيجة غفلت كاري و القيدي زمامداران دوره هاي گذشته كه بي تكليفي عمومي و تزلزل امنيت و آسايش را در مملكت فراهم نمود... باقتضاي سراغ ضياءالدين سيد ميرزا جناب در كه لياقتي و استعداد شهر فرموديم. انتخاب رياست وزراء بمقام را ايشان داشتيم

جمادي االخر 1339، شاه»16. اطالعات ماهانه، خرداد 1336 ص 14

17. اژدهاي هفت سر، ص 35218. سيدضياءالدين به سويس رفت و بعدها به فلسطين آمد و

در شهريور 1320 برگشت و داستان او مشهور است.19. كودتاي 1299 ص 28820. كودتاي 1299 ص 290

21. و من در مقاله «نادر دوران» نوشتم كه با اين كار «روح نادر را از فاتحه اي كه ممكن بود كسي بخاطر نعش كلنل در

آنجا بخواند محروم ساختند» (خاتون هفت قلعه ص 16).22. سردار جنگل ص 329

23. نقل از كتاب احمد احرار، مردي از جنگل24. روزيكه ميرزا كوچك خان كشته شد، پسر او «لشكرآرا»

يك ساله بود.25. سردار جنگل ص 233

ص قاجار، سلطنت دورة در ايران شميم، اصغر علي .26486

27. ويكتورهوگو، بينوايان، ج 4ص 23228. بينوايان، ج 4 ص 227 تا 240

كه بود سفر همين در گويا ديوساالر، مرحوم تقرير .29آسيب ديدگان براي و گرفت بدست كشكول ظهيرالدوله رضائيه اعانه جمع كرد، و گويا در همان روز اول قريب 25 هزار تومان پول در كشكول شاهزادة درويش تعهد شده بود.

30. بينوايان، ج 4 ص 296مردم خانه هاي وقف و جاري در سرچشمه قنات اين .31بود، يعني هر كس كه آب از خانه اش مي گذشت حق شرب

داشت.(زمستان پاريس، در ايران خانة در را داستان اين من .321349) ضمن سخنراني كه براي دانشجويان ايراني مقيم خارج بود قرار هم آن شب چه آوردم. زبان به مناسبتي به كردم عليرضا حاج قنات سرنوشت به ابريشم» «راه درباره بحث دچار شود! اما خوشبختانه كار به آنجا نرسيد و گفتگوها به مسالمت و شوخي ختم شد، و همين داستان، خود از وسائل

ختم آن گفتگوها بود!

Page 200: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 202

تذكره القبور*

براي مستشرقان نزديك و دور از همه جور

:

مي شود را شرق شناسي كنگره هاي سالة صد دورة از پيش دوره هاي كرد: تقسيم مشخص دورة سه به جنگ اول جهاني، دوره هاي ما بين دو جنگ، و باالخره

دوره هاي بعد از جنگ.جنگ جهاني نه تنها در همه شئون عالم تأثير داشت، اثر نيز كنگره هاي شرق شناسي تم ترتيب و تركيب در كنگره ها برگزاري شيوة بالنتيجه و مي گذاشت را خود در هر يك از اين مراحل تحوالت خاص خود را يافته

است.متأسفانه در ايران، سابقه اي نداريم كه طي اين صد سال، چه كساني احتماال توانسته باشند در اين كنگره ها شركت كرده باشند و گزارش كار آنها چه بوده است ـ و ظن غالب اينست كه افراد زيادي شركت نكرده باشند. از 1951م به بعد ـ كه بيست ودومين اجالس كنگره در استانبول تشكيل شد، ايران شناسان معروف نيز تك وبن اند. نداشته دايناسوري و انحصاري حالت ديگر شده، با همه اينها نبايد مرگ رابينو1 ايران شناس ـ و در واقع گيالن شناس فرانسوي را ـ يك سال قبل از تشكيل اين كنگره از ياد برد،2 همچنان كه يك سال بعد از آن خبر مرگ رنه گروسه3 خاورشناس عضو فرهنگستان فرانسه را داريم كه تحقيقات او درباره مغوالن، و كتاب «تمدن

ايراني» او شهرتي دارند.كمبريج در 1954م سال به كنگره بيست وسومين مستشرقان غول كه درحالي شد، تشكيل انگلستان ايران شناس، يعني پروفسور كريستن سن نويسندة «تاريخ ايران در زمان ساسانيان» در آن حضور نداشت. او در اين

سال درگذشته بود.4مونيخ در كه (1957م) كنگره بيست وچهارمين تشكيل شد نيز بي آفت نبود. بروكلمن5ـ مستشرق آلماني كتاب كه اوست بود. درگذشته آن از قبل سال يك «طبقات» ابن سعدـ يكي از قديميترين كتب رجالي اسالم را چاپ كرده، لبيد ـ شاعر عرب را به اروپا شناسانده ـ يك چاپ از «الكامل» ابن اثير بيرون داده و از همكاران درباره هم تحقيقاتي و است بوده ليدن دائرة المعارف

اعثم كوفي دارد.

مور قحط ديدهشد تشكيل مسكو در كنگره پنجمين و بيست (1960م) و اين ديگر در يادبود ما هم هست و ايرانيان از بودند عبارت نيز مي شناسيم، كه را آن شركت كننده دكتر مرحوم مينوي، مجتبي مرحوم پورداود، مرحوم

معين و مرحوم سعيد نفيسي.دو سال بعد از اين كنگره، لوئي ماسين يون6، يكي از

بزرگترين مستشرقان درگذشت (ژوئيه 1962م).7از زنجي»، ابن «رسالة و حالج» «اخبار كتاب شاهكارهاي اوست و «سلمان پاك» او هم از زهد سلمان و كفر شيطان معروف تر است.8 او خصوصا براي تحقيق به حالج، منصور حسين بن مولد «بيضا» به خود كار

فارس سفر كرد.نشده مرحوم ها از صحبت همه اش كه اين براي عرض بايد بدهد، هم زندگي بوي مقاله مان و باشد، كنم كه در كنگره مسكو عده اي ايراني ديگر هم شركت سالهاي اميدوارم و دارند حيات بحمداهللا كه داشتند اين چند و كنند، نيز شركت آينده كنگره هاي در سال تن عبارت بودند از دكتر احسان يارشاطر، دكتر ماهيار و بود)، آمده پاريس از (كه مكري محمد دكتر نوابي، باالخره ايرج افشار ـ كه همه اينها جوانان سي سال پيش در پيشكسوتان شرق شناسي و پيران از امروز و بودند ايران و جهان به شمار مي روند. در اين كنگره حدود دو هزار تن از 58 كشور شركت كرده بودند.9 دبيركل كنگره

دياكونوف بود كه متخصص دورة ماد است.بحث يك شد، ماسين يون كه صحبت حاال باز، و ديگر را هم پيش بكشم و خوانندگان خود را از يكنواختي از صحبت بس از من مقالة در بخشم. نجات مقاله مرحوم و درگذشته شد، تبديل شده به يك «شداالزار» در اوصاف «هزار مزار» يا «رياض االلواح» براي «مزارات

* برگرفته شده از «سايه هاي كنگره»

Page 201: Ettelaate siasi 295

203شماره 295/ بهار1393

مقامات اصحاب ارواح».گه خوشه چين زلفم و گه دانه چين خال

چون مور قحط ديده به خرمن فتاده ام10

هيچ درهيچكنگره هاي تشكيل دوران سال هفتاد حدود مقاله در چند آن، دوران از كل صد سال شرق شناسي مورد اشاره قرار گرفت و البته در حاشية آن نام بسياري از مستشرقان به تجليل ياد شد ـ آن طور كه مي شود آن را و نام گذاشت و دور» نزديك مستشرقان «تذكرة القبور

حكم فاتحه خواني بر آن نهاد.داشت از مستشرقين ما برداشت نوع اين كه عيبي اين بود كه داشتيم از اين طبقه از مردم غرب ـ كه مثل نوع يكي ـ نيستند مبرا از عيب ـ هيچوقت مردم بقيه به آن واليت مي رود، قديسيني مي ساختيم كه هر كس زندگي و كار به بعد و استشراق، اهل زيارت به اول

خود بپردازد.در واقع، مخلص، مثل شركت نفت ايران و انگليس (سابق، يا اسبق) كه بر سر پمپ هاي بنزين، كاشيكاري گل و بوته دار اسالمي ساخته بود ـ از مقابر مستشرقان، امامزاده ساخته ام، و آن وقت اين حكايت معروف را هم پمپ آن ساختمان اوايل همان در ـ كه شنيده ايد البد رسيده عبدالعظيم شاه به زيارت براي كه ـ... بنزين ها دلپذير كاشيكاري و بنزين پمپ اولين برابر در ـ بود آن، ايستاد و كفشها را درآورد و به زبان آورد كه: السالم عليك يا شهيد يا غريب الغربا. تا وقتي او را متوجه كردند ـ كه امامزاده جاي ديگر است و صاحب اين مقام نه تنها

غريب و شهيد نيست، بلكه خيلي هم آشناست.بيان مقاالت من طوري شده كه ممكن است نحوة بعضي دوستان بگويند، اين باستاني پاريزي را تماشا كن، و پلو شكم سه دو ازاء در و اروپا به رفته هفته دو در برابر دو سه بطري آبجو بدون الكل، حاال دارد گناه هزار آدم را پاك مي كند. اول عرض كنم كه غربيها پلو نمي دهند ـ آن ساندويچ هم كه گاهي مي دهند، در واقع «هيچ درهيچ» است. ثانيا در تمام اين كنگره هاـ آنطور كه ممكن است باز هم تكرار كنم ـ به قول مهندس گنجه اي من مهمان «جيب وارث» هستم11 و بنابرين ديني از كسي برگردن ندارم و تنها به بعضي از اصول كه بدان اعتقاد كه مي دانم هم من وگرنه مي نگرم، اعتنا ديده به دارم است، شارالتان بسيار بي سواد هم آدم مستشرقان ميان مأمور من بكنند. هم ديگر كارهاي شايد ـ هم هست

تطهير آنان نيستم.

حالج برسر دارخدا رحمت كند مرحوم قزويني را؛ وقتي، در باب مي شود متحير آدم مي نويسد مطلب مستشرقين بعض كسي كه خودش خود را اين قدر مديون اين طبقه از اهل تحقيق مي داند، و اصال زندگي او در اروپا مديون كمك

اينها بوده است، چطور اينقدر بي پروا انتقاد مي كند؟مثال در مورد همين مرحوم ماسين يون، كه صحبتش به كه نامه اي طي قزويني، مرحوم بود، ميان در اآلن در را نامه اين كه مي شود معلوم و ـ نوشته تقي زاده جواب اشاره تقي زاده به كتاب ماسين يون درباره حالج ماسين يون از چيز هيچ اگر ايرانيها و ـ است نوشته نشناسند، او را الاقل به خاطر كتاب معروف او «حالج» ـ و همچنين «سلمان پاك» خوب مي شناسندـ خصوصا كه اين كتاب توسط مرحوم علي شريعتي ترجمه شده و از پاي منبر به روي منبر هم پا گذاشته و در كمتر مجلسي اين به راجع عجيبي نظر نشود، آن از يادي كه است

مستشرق بزرگ ايراد مي كند.قزويني مي نويسد: «30 دسامبر 1923م/ج1342/2هـ)» دو كتاب ماسين يون ـ درخصوص منصور حالج، من هر دو را ديده ام و يكي از آن دو را هم دارم ـ هيچكدام از دو كتاب چيز چنگ به دل زني نيستند. و مملو از اغالط فاحشة تاريخي و لغوي و غيره است... دو كتابي كه اخيرا بعد از جنگ چاپ كرده است و سركار آنها را خواسته مثل عالمي مرد يك نقطه نظر از بكلي بخريد ـ بوديد سركار بي فايده است... صاحب اين كتاب را من شخصا مي شناسم. جواني است بسيار بسيار طالب شهرت و نام مبهوت را عالم كه باشد كرده كاري كه مي خواهد و

نمايد و12...»هيچ نوشته جوانان اين نام جوئي در قزويني آنچه به كتابي هم هنوز گفتم كه همانطور و نيست عيب ماسين يون كتاب مثل عارفانه و شوق گرمي و گيرائي نه در حق حالج و نه در حق سلمان پاك نوشته نشده

است.

● خدا رحمت كند مرحوم قزويني را؛ وقتي، در باب بعض مستشرقين مطلب مي نويسد آدم متحير مي شود كسي كه خودش خود را اين قدر مديون اين طبقه از اهل تحقيق مي داند، و اصال زندگي او در اروپا مديون كمك اينها بوده است، چطور

اينقدر بي پروا انتقاد مي كند؟

Page 202: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 204

شهيد تيغ قلمبعضي درباره ديگر جاي يك قزويني مرحوم يوناني مي دانند و يا زبان التين و اندكي شارالتانها كه بعد مستشرق مي شوند مي نويسد، هر يك از اينها «بعد از ده بيست سال تحصيل در مدرسه خودش... تا صحبت از شرق13 مي شود فورا ادعا مي كند كه عربي و فارسي و تركي و سرياني و عبري و آرامئن و تركي و سانسكريت را با جميع علوم و ادبيات و فلسفه و تواريخ آنها مي داند... و كتابهاي متعدد تأليف مي كند و چاپچي هاي احمقي هم پيدا مي شوند كه آنها را به مخارج خود چاپ مي كنند، و احمق تر از آنها هم اشخاصي پيدا مي شوند كه اين كتابها را مي خرند تا از اوضاع علوم و اديان و مذاهب و تواريخ

مشرق اطالع حاصل كنند...»14قزويني در مورد اشتباه ترجمه مستشرقين گويد كه وقتي يك جا صحبت از يك جنگ صليبي مي شود، جمله الفا من االفرنج» ـ يعني شصت هزار نفر «شهدها ستون از فرنگيها درين جنگ حاضر بوده اند ـ يعني سپاه آنها شصت هزار نفر بوده است. مستشرق ما اين عبارت را همچو فهميده كه شصت هزار نفر از فرنگيها درين جنگ شهيد شده اند. و البته اظهار نظر مي كند: اين مسئله بسيار بسيار مهم است كه شصت هزار عيسوي كشته شده باشد

و مورخين مسيحي متعرض آن نشده باشند.بر سر قزويني آي چه خوب شد! حاال كه مرحوم لقب شهيد بر فرنگي ها ايراد گرفته، چطور است كه خود او را همينجا و سر همين كلمه گير بيندازيم. البد اسم محمد گلندام را شنيده ايد ـ كه جمع كننده و ويراستار غزليات حافظ است ـ او يك جا عبارتي به كار برده در حق حافظ بدين صورت« «موالنا االعظم، السعيدالمرحوم، الملة شمس نحاريراالدباء. استاد مفخرالعلماء، الشهيد،

والدين محمدالحافظ الشيرازي».15به ايراد درين خصوص فيروزكوهي اميري مرحوم

قزويني مي گيرد و مي نويسد: «...مرحوم فاضل، قزويني ـ ميرزا محمدخان رحمة اهللا تعالي ـ ازين توصيف سخت با افتاده، و شهادت حافظ را مغاير به تعجب و استنكا سوانح عمري او دانسته است. [مرحوم احسان طبري هم بعد از خواندن اين جمله] گمان برده است كه حافظ اگر به شهادت نرسيده باشد، المحاله فتواي قتلش صادر و

محكوم به حكم علماي وقت گرديده است.»مرحوم آنكه «حال مي كند: اضافه اميري مرحوم قزويني توجه و تحقيق نكرده است كه كلمة شهيد ـ به معني شاهد، اصطالحي بوده است خاص قراء ـ كه در موارد معين گردهم جمع شده و قرآن كريم را دوره و ختم مي كرده اندـ و پس از ختم قرائت، شهود خود را در محضر صاحب دوره ـ به لفظ شهيد ضبط مي نموده اند. است بسيار مانقل علي ـ شيراز مزارات در هم هنوز عالمت فالني» السعيد... «الشهيد عنوان با كه قبرهايي كه ـ قزويني مثل محققي مرد از است و عجيب دارد ازين شهرت غافل بوده، و با استنكار تمام، نوشته است

كه در جائي ديده نشده كه حافظ شهيد شده باشد...»16هيچ كه مي كنم اضافه اميري استاد نوشته به بنده عجيب نيست، همه كس و همه وقت ممكن است اشتباه كند و خداوند هم اين كلمه را مخصوصا به زبان و قلم و بماالند، را او اميري آنطور كه ـ بود آورده قزويني مخلص هم بتوانم اينجا داد دل آن مستشرقي را كه در ضمير فعلي عربي شهد، مرجع ضمير را اشتباه تشخيص داده ـ از اعتراض مرحوم قزويني بگيرم. دنيا دار انتقام

است.حاال برويم سراغ هانري ماسه17، كه مخلص اين همه او] [دربارة قزويني مرحوم ببينيم كرده ام، تعريف ازو چه نظر مي دهد. او به تقي زاده مي نويسد: «...درخصوص ماسه كه مي فرمائيد كه به عقيده سركار اين مؤمن چندان عرض بايد است، سطحي تحقيقاتش و نيست متعمق دولتشاه براي اگر ـ كبابم» كردي و گفتي «مدينه كنم رابعي ـ اتريشي هامر و «مجمع الفصحا» صاحب و بخواهيم فرض كنيم رابعهم اين ماسه است، و اگر براي سه نفر مذكور يا رفيق پاريسي خامس خودمان بخواهيم براي اگر و است، ماسه همين خامسهم باز كنيم پيدا باز بيابيم بخواهيم سادس با مرحوم شفر چهار مذكور سادسهم همين ماسه است، و اگر براي پنج نفر مذكور با ماسين يون منصور حالجي بخواهيم سابعي درست كنيم آقا ميرزا مرحوم اگر و است، ماسه همين سابعهم باز خان كرماني را هم بر شش نفر مذكور بيفزائيم و براي اين هفت بزرگوار بخواهيم ثامني تصور كنيم باز ثامنهم

همين ماسه است...18

● قزويني در مورد اشتباه ترجمه مستشرقين گويد صليبي جنگ يك از صحبت جا يك وقتي كه من االفرنج» الفا ستون «شهدها جمله مي شود، درين جنگ فرنگيها از نفر هزار يعني شصت ـ حاضر بوده اند ـ يعني سپاه آنها شصت هزار نفر همچو را عبارت اين ما مستشرق است. بوده فهميده كه شصت هزار نفر از فرنگيها درين جنگ

شهيد شده اند.

Page 203: Ettelaate siasi 295

205شماره 295/ بهار1393

خوب، آدم كرماني همشهري ميرزا آقا خان بردسيري استشراق هم اهل مداح باشد، بوده راه مشروطه شهيد باشد، حالج ماسين يون را هم خوانده باشد، آنوقت اين حرفها را از قول قزويني بشنود تكليفش چيست؟ هيچ، جز اينكه حرف موالنا و ني زن را تكرار كند، كه :آقا، اين حالج ماسين يون، اين هم سلمان پاك ماسين يون، گر تو

بهتر مي زني بستان بزن.

از اسفار مال تا سفرهاي مكهمن خودم نديده ام ولي شنيده ام كه كنت دوگوبينو، مرد روشن بين و فيلسوف بزرگ فرانسوي كه سالها در ايران بوده و از ايران شناسان بنام است، و كتابهاي مهمي در باب ايران دارد، و از جمله تاريخ اديان آسياي مركزي از كارهاي مهم او به شمار مي رود،... آدمي است كه در اروپا پيدا او كار مي كنند و متخصصاني آثار سالهاست روي شده اند كه «گوبي نيست» خوانده مي شوند. يك روزنامه ايراني مي نويسد« «اين آدم كه دلپذيرترين و عميق ترين تحقيقات را در باب اوضاع اجتماعي عصر محمدشاه و ناصرالدين شاه دارد، وقتي صحبت از كتابهاي مالصدرا چند ايراني بزرگ فيلسوف اين كه مي گويد مي كند،

كتاب راجع به مسافرت ـ يعني سفرنامه ـ نوشته است.البته خوانندگان خوب مي دانند كه او اسم اسفار را شنيده و تصور كرده كه اسفار جمع سفر است به معني به معني كتاب گردش، در حالي كه جمع «سفر» است

و نوشته ـ».19از يكي هست، كم وبيش اشكاالت اين خوب، را مسعودي «مروج الذهب» تهران در وقتي ما استادان ترجمه و چاپ كرد، يك تشديد بزرگ هم روي حرف «واو» پشت جلد گذاشت، و معلوم است كه اشتباه بوده،

و بايد گذشت كرد.در فلسفه و «مذاهب كتاب و رفتم مخصوصا من مترجم مرحوم ترجمه ـ گوبينو تأليف وسطي» آسياي همايون را خواندم و متوجه شدم كه چنين مطلبي در آن نيست. آنچه گوبينو در حق مالصدرا نوشته، اين است كه مال «مدت طوالني در كوهستانهاي قم گوشه گيري اختيار كرد تا بتواند با فراغت خاطر و بدون تفرقة حواس به مطالعه و تأليف بپردازد. عالوه براين كتب متعدد، چهار به هم بار هفت است. نوشته نيز اسفار20 نام به كتاب زيارت مكه رفته و در سفر هفتم هنگام مراجعت به ايران

در بصره دارفاني را بدرود گفته است21.»بنابراين، آن مطلب كه اسفار را اشتباه فهميده باشد كتاب اين فلسفه فصل براينكه مضافا نيست، درست

در اگر كه نوشته شده عميق و آموزنده و ممتع چنان مورد شناخت عرفان ـ گوبينو از عهده برآمده بود ـ شايد تمام باشد. نداشته نظير خود نوع نوشته هاي ميان در فالسفه و افكار آنان را از مالصدرا تا حاج مالهادي و شاگردانش به دقيقترين صورتي شرح داده و با بسياري از فالسفه عصر خود و مدرسان فلسفه معاشرت داشته آشنايي با بهره گرفته است، و حتي آنان از و مستقيما به آثار و احوال حاج مالهادي سبزواري و امثال آنان، اين گوبينو آنقدر به فلسفه ايراني و تطبيق آن با فلسفه پيشرفت به «نظر مي گويد: كه شده شيفته اروپائي من كه است مالهادي] [مكتب اساسي مكتب همين يهودي رابن هاي از دانشمندي به كمك تصميم گرفتم بيانات و افكار از مبحثي همداني، مالالزار به موسوم و كنم. ترجمه فارسي به را دكارت معروف فيلسوف آن انتشار و طبع به امر هم ناصرالدين شاه خوشبختانه

داده است...22.»همانطور كه گفتم، ما در نقل مطالب وسواس نداريم متوجه كجا در گوبينو مترجم كه نيست معلوم هيچ و شده كه اسفار را اين مرد فيلسوف اشتباه فهميده باشد مباحث در او عميق تعميق از او كتاب كه درحالي ـ اگر اينها همة تازه، و است، حاكي مالصدرا فلسفي درست هم باشد، همانطور كه گفتم، هيچ از اهميت مقام گوبينو نمي كاهد ـ ما كه خودمان داستان «قلعة هناك» را داريم، و فتح پور را از فرنگي به «فازپور» برميگردانيم23

به ديگران طعنه نبايد بزنيم.

ويراستار و كننده جمع كه ـ گلندام محمد ●به عبارتي جا يك ـ است حافظ غزليات «موالنا بدين صورت« حافظ حق در برده كار مفخرالعلماء، الشهيد، السعيدالمرحوم، االعظم، والدين الملة شمس نحاريراالدباء، استاد

محمدالحافظ الشيرازي».ايراد خصوص درين فيروزكوهي اميري مرحوم به قزويني مي گيرد و مي نويسد: «...مرحوم فاضل، قزويني ـ ميرزا محمدخان رحمة اهللا تعالي ـ ازين و افتاده، استنكا و تعجب به سخت توصيف شهادت حافظ را مغاير با سوانح عمري او دانسته از خواندن بعد احسان طبري هم [مرحوم است. به اگر حافظ كه است برده گمان جمله] اين شهادت نرسيده باشد، المحاله فتواي قتلش صادر

و محكوم به حكم علماي وقت گرديده است.»

Page 204: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 206

تو كه بر بام خود اوگينه داريچرا بر بام مردم مي زني سنگ

مسيحي فرنگي يك وقتي كه هست هم نكته اين اسالم مي نويسد، تاريخ يا قرآن تاريخ كتاب يهودي يا اما اگر و مگر در آن هست. لعل و ليت و جاي هزار ما وقتي مي خواهيم اين است كه هنوز هم كار اشكال فرنگ چاپ قرآن يك ـ كنيم استفاده كشف اآليات از مورد احتياجمان است، و وقتي شعر موالنا را مي خواهيم بيابيم، مثنوي نيكلسن به داد مي رسد، وقتي از مظلوميت خبردار مي خواهيم فارسي سلمان مقامات از و حالج شويم باز هم بايد سراغ ماسين يون برويم. ديگر صحبت كتيبه بيستون و تغزالت ماني پيامبر و ترجمه دينكرت كه مي ماند به جاي خود، و درين مقام است كه در گوش مؤمنان مسلمان ضد غربي خودمان بايد شعر همشهري آقاي خلخاليـ يعني مالسعيد ملك خلخاليـ را بخوانيم

كه مي گويد:زنـهار اي دل، هزار زنهار اي دل

پنـدي دهمت نگاه مي دار اي دلفردا كه كند رحمت او جلوه گري

خود را برسان به خيل كفار اي دلطرف خطاب من، خود مرحوم قزويني هم مي تواند باشد، او كه در باب چاپ كننده كليات نظامي ـ يعني برتلس ـ خاورشناس معروف روسي مي نويسد: «مقاله اي اسالم دايرة المعارف در ناصرخسرو، خصوص در كه برتلز قلم به ـ فرموده ايد اشاره آن به و است مندرج روسي است كه طهران هم براي جشن فردوسي آمده بود. اين شخص، فوق العادهـ و هر چه بيش از آن تصور شود

با بيشتر از آن ـ بي سواد است و مقاالت او درخصوص ادبيات ايران مشحون از اغالط «يضحك الثكلي» است ـ و مخصوصا عدم تتبع و تبحر او از عجايب امور است. من هيچكس را در عمرم به اين بيسوادي و قلت اطالع و سطحي سطحي سطحي صرف بحت بسيط نديده بودم،

گمان مي كنم هرگز نخواهم ديد.24»واقع در قزويني، ـ جدي يا شوخي ـ اين گفتم روبرو و سينه به سينه با يك دوست فهميده و با تحمل مورد در تنها قزويني نظر تازه و است، تقي زاده مثل خارجي ها نيست كه اينطور تند است. وقتي از يك ايراني برمي گردد ديگر شمر هم جلودارش نمي شود. في المثل توجه بفرمائيد كه او پس از خواندن صفحه اي از «درة

نادره» چگونه نظر مي دهد:هم نادره درة عبارات از ساعت يك قدر به ...»خنديدم و هم در نهايت تعجب كردم كه جنون تا چه درجه ممكن است در انسان ترقي كند. به هيچ چيز جز جنون ـ آن هم جنون طبي نه جنون فحشي ـ نمي توان انشاء اين مرد پدرسوختة احمق را حمل كرد.25 و البته به صداي بلند تنها در اتاق خود مبلغي خنديدم ـ مخصوصا بارز شده بينونيت و مضحكيت آن خوب واضح و كه

است...»26حاال شما تعجب خواهيد كرد اگر بگويم كه همين «دره نادره» را يك مستشرق سوئدي، براي پادشاه سوئد كتاب درسي قرار داده و آن را برايش ترجمه كرده است! به اصلي، نويسندة برابر جنون در واقع در اين جنون، قول پيغمبر دزدان، «در برابر دريا قطره اي و در حضور

بيضاء ذره اي بيش نيست.»گر نادره معدوم شود هيچ عجب نيست

كـز كـاخ هنـر، نادره كاران همه رفتندوجود با ـ قزويني مرحوم كه است اين مقصودم لحن مؤدب و آرام در كالم ـ گاهي اوقات به خودمانيها ـ مثال همان دولتشاه سمرقندي ـ هم فحشهائي مي دهد كه هيچ چارواداري آن را تكرار نمي كند، ولي به هرحال، اتاقي كوچك به روزي قزويني است ديگر. مي رود در قول خودش به كه جائي ـ مي نشيند كرايه فرانك 13است اتاقي ارزانترين «اين مادلين محلة در پاريس در ارزانتر فرانك دو شايد يا ـ پيدا شود است ممكن كه هم پيدا شود ـ ولي ديگر مسكون نيست...»27 و توضيح مي دهد كه كتابهايش در زيرزمين «مثل زغال يا مثل سيب زميني روي هم ريخته بدون ترتيب» و خوب، در همين نامه، با وجود اين مشكالت اظهار خوشحالي مي كند كه بودند برده بيرون پاريس از كه را جهانگشاي «نسخه

● مرحوم اميري مي گويد: «مرحوم قزويني توجه به معني و تحقيق نكرده است كه كلمة شهيد ـ قراء كه در بوده است خاص شاهدـ اصطالحي را كريم قرآن و شده جمع گردهم معين موارد قرائت، ختم از پس و مي كرده اند ختم و دوره لفظ به دوره صاحب محضر در را خود شهود مزارات در هم هنوز مي نموده اند. ضبط شهيد كه قبرهايي است بسيار ـ مانقل علي ـ شيراز دارد عالمت فالني» السعيد... «الشهيد عنوان با كه قزويني مثل محققي مرد از است عجيب و ازين شهرت غافل بوده، و با استنكار تمام، نوشته است كه در جائي ديده نشده كه حافظ شهيد شده

باشد...»

Page 205: Ettelaate siasi 295

207شماره 295/ بهار1393

[البد به خاطر جنگ؟] ـ الحمدهللا دوباره به جاي خود برگشته است و حاال من با تمام قوا مشغول استنساخ آن

هستم...»و اين همان جهانگشاي جويني است كه قزويني به خرج اوقاف گيب و به كمك مرحوم براون، توانسته آن

را به پايان برد و يكي از شاهكارهاي تحقيق اوست...مرحوم امثال محققاني به براون كمكهاي مورد در ازين گفتگو آنان غير و مينوي و قزويني و تقي زاده

حرفها خارج است.

چاپ براونمحققين بزرگان از خود كه مينوي مجتبي مرحوم ايران است ـ و سالهاي سال در اروپا با مستشرقان بزرگ همكاري داشته و از كمكهاي بي دريغ مالي و معنوي آنان بهره ور شده، در ضمن شرح حال ادوارد براون به اوقاف

گيب اشاره كرده گويد:«... در 1901م/ 1319 هـ. دوست او [يعني دوست براون]، مستر گيب، عالم ترك شناس وفات يافت. گيب يك كتاب بزرگ به زبان انگليسي در تاريخ ادبيات ترك نوشته بود و فقط يك جلد آن از چاپ درآمده بود كه

مؤلف درگذشت.باقيمانده جلد پنج زده كمر به همت دامن براون، نقد پول هنگفتي مبلغ گيب، مادر رسانيد. به چاپ را وقف آن كرد كه در بانكي گذاشته شود و از ربح ساليانه آن ـ به نظارت انجمني از شرق شناسان ـ متن و ترجمه بعضي كتابهاي تركي و فارسي و عربي طبع شود، و چند كرد موقوفه اين امين و متولي را شرق شناسان از نفر ـ كه هر كتابي را مصلحت مي دانند به هر دانشمند و نموده پيشنهاد كنند كه تصحيح باشد مناسب اديبي كه بر آن حواشي و توضيحات بنويسند و به خرج اوقاف مزبور به چاپ برسد. براون تا وقتي كه زنده بود رئيس خود اينكه بر عالوه و ـ بود گيب اوقاف راهنماي و انجمن آن انتشارات جزء در كتاب چندين مستقال او عالمه استاد با نيز كتاب چندين چاپ در و داد، نشر آقاي ميرزا محمدخان قزويني و ديگران همكاري نمود كتابهاي از ساير تهيه و تصحيح و چاپ بسياري ـ در چهل وپنج گانه اي هم كه امناي اوقاف مزبور ـ تا زمان مرگ او منتشر كردند ـ دخالت و شركت داشت، و اينكه در ايران هر يك از كتابهاي چاپ اوقاف گيب را ـ ولو اينكه تصحيح كرده خود براون هم نباشد ـ به مسامحه ـ

«چاپ براون» مي نامند چندان دور از حقيقت نيست.علماي اعلم از يكي امروز كه نيكلسن پروفسور عارف ترين از و عربي، و فارسي زبان به انگلستان

دانشمندان جهان به تصوف و عرفان اسالمي است ـ و متن كتاب مثنوي را با ترجمه انگليسي و شرح و تفسير مفصلي در عرض بيست سال تهيه نموده، و در سلسلة انتشارات گيب در هشت جلد به چاپ رسانيده است ـ

يكي از شاگردان و پيروان و دوستان براون بود...»28براون در پنجم ژانويه 1926م. [20 ج 1344/2 هـ]

در شصت و چهار سالگي درگذشت.اينها مي توانستند مثل هزاران تن انگليسي يا فرانسوي يا آلماني يا هلندي ديگر ـ از كنار صدها و هزارها كتاب خطي موجود در كتابخانه هايشان بگذرند و اعتنائي بدان نكنند ـ و بگذارند همانطور در ويترين بماند. و احتماال همان مثال آنها از تا چند آمد، پيش هم جنگي اگر تاريخ سلجوقيان و غز در كرمان، بالكل زير آوار برود و نابود شود چندان كه بعد از آن اسمي از آن باقي نماند. مي توانستند هم پول اوقاف گيپ را به يك صورتي باال

بكشند «و آبي هم رويش». ولي چنين نكردند.بيا كه خرقه من گرچه وقف ميكده هاست

زمال وقـف نـبـيـني بـه نـام من درمي29

حراج بازار لندنمن در مورد اين كتاب كه هوتسما چاپ كرده چند بار اشاره كردم كه گويا زير خاك مدفون شده است. سال حين و جنگ زمان حوادث در كه شد كشف گذشته بمباران هاي 1945م/1364هـ مردم برلن يك شب متوجه شدند كه يكي از پناهگاههاي بزرگ زيرزميني برلن آتش كه ملي بزرگ ذخائر از بود مملو پناهگاه اين گرفت. براي محفوظ ماندن از بمباران به آنجا آورده بودند ـ از جمله پانصد تابلوي بزرگ هنري بود از نقاشان معروف

كتاب يهودي يا مسيحي فرنگي يك وقتي ●تاريخ قرآن يا تاريخ اسالم مي نويسد، جاي هزار ليت و لعل و اگر و مگر در آن هست. اما اشكال مي خواهيم وقتي ما هم هنوز كه است اين كار قرآن چاپ يك ـ كنيم استفاده از كشف اآليات شعر وقتي و است، احتياجمان مورد فرنگ موالنا را مي خواهيم بيابيم، مثنوي نيكلسن به داد مقامات از و مظلوميت حالج از وقتي مي رسد، هم باز شويم خبردار مي خواهيم فارسي سلمان كتيبه برويم. ديگر صحبت ماسين يون بايد سراغ بيستون و تغزالت ماني پيامبر و ترجمه دينكرت

كه مي ماند به جاي خود.

Page 206: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 208

همه و ـ داشت قيمت دالر ميليونها كدام هر كه عالم آنها سوخت.

سالها گذشت، يك وقت متوجه شدند كه چند تا از آن تابلوهاي گران قيمت كه همه فكر مي كردند سوخته به دارد لندن معروف حراج هاي از يكي در ـ است فروش مي رسد، و باز هم چيزهايي در راه است كه شايد براي حراج عرضه شود. معلوم شد كه آتش سوزي اندكي هم عمدي بوده، و بعدها بعض اين تابلوها به دست يك افسر آمريكائي رسيده كه به آمريكا رفته و بعد از چهل سال كم وبيش در معرض فروش آمده است. شايد بعض اشياء هم به روسيه رفته باشد. و: نه اين آئين بد خسرو نهاده! اينها حوادثي است كه در طول جنگها و انقالبها و

حوادث مهم بارها تكرار شده است.حاال، مقصودم اينست كه نبايد همه گناه را به گردن اميدي البته كرمانيها ما ولي انداخت، زيرزميني كانال نداريم كه آن تاريخ ما كه نهصد سال پيش نوشته شده، درين پناهگاه بوده و محفوظ مانده باشد و يك روزي در حراجي كشف شود، به چند دليل، و بهترين دليل آن را فارسي كرمان كتاب خطي اينست كه كسي كه يك برده باشد، آخرين اميدش مي تواند اين باشد كه يك روز نسخه آن را بردارد و بياورد پيش مثال باستاني پاريزي و بگويد اين تنها به درد تو مي خورد، آن را بخر و رويش او با باستاني هم همان رفتاري را كار كن، و آن وقت بكند كه با منتظر صاحب كرد. و اين هم داستان منتظر

صاحب كه به يك بار شنيدنش مي ارزد:به اسم آقاي محترمي بيست سال پيش يك حدود منتظر صاحب آمد پيش من و يك نسخه از يادداشتهاي ابراهيم مخصوص منشي ـ وزير حسين ميرزا مرحوم

خان ظهيرالدوله و بچه هايش ـ را پيش من گذاشت و گفت: آقا، شما كه روي تاريخ كرمان كار مي كنيد بيائيد اين كتاب را بخريد و آن را چاپ كنيد. گفتم چند است؟ براي خودم نمي خواهم، گفت: دو هزار تومان ـ و من خانقاه براي مي خرم چاپي كتاب مي دهم را پول اين

ذهبي شيراز كه خود خدمتگزار آن هستم.من كتاب را تورق كردمـ نسخه منحصر بفرد به خط مؤلف. ولي خوب، آن روزها دو هزار تومان براي من واقعا دو هزار تومان بود. گفتم خودم كه نمي توانم بخرم ببريد شايد كسي را پيدا كنم كه بيايد و بخرد و باني خير شود.30 گذشت و گذشت تا يك وقتي ما پولدار شديم و كارمان به جائي رسيد كه ديديم مي توانيم يك نسخه به را كرمان تاريخ مؤلف خط به بفرد منحصر خطي دو هزار تومان بخريم. از دكتر وصال شيرازي خواهش كردم برود خانقاه و كتاب را براي من بخرد. دكتر رفت است، مرده صاحب منتظر آن اوال كه آورد جواب و تو دو هزار براي تومان كه آن روزها ثانيا آن دو هزار تومان بود ديگر اين روزها دو هزار تومان نيست. ثالثا و مهمتر از همه آن كه ديگر آن كتاب وجود ندارد و معلوم نيست آيا منتظر صاحب آن را فروخته باشد يا نه؟ و اگر فروخته باشد به چه كسي فروخته باشد، و هيچ ردپائي از چنين كتابي در شيراز و حومه و مضافات و داخل و خارج نيست (دكتر وصال يك مثل هم زد و توضيح داد كه يك وقتي يك ديوان سعدي منسوب به خط سعدي را خريدند و در آرامگاه سعدي به امانت گذاشتند.31 و شسته منظم چاپي ديوان يك كتاب، آن به جاي اينك رفته، در قفسه نشسته است و كسي هم خبري و نشاني از آن نسخة بي نظير نمي دهد. و شايد خود سعدي شبي دست از گور درآورده ديوان را به داخل گور فرو برده

باشد!)به هرحال شصت مخلص خبردار شد كه آن كتاب را كه آن روز، مخلص مي توانست به دو هزار تومان بخرد و سلسله تحقيق تاريخ كرمان را در بحراني ترين سالهاي آن (كه 1210 هـ تا 1260 هـ/1795 م تا 1844م. بوده باشد) تكميل كند فقط به خاطر اينكه آن روزها دو هزار تومان برايش دو هزارتومان بود (و البته تكرار كنم كه امروز هم با اينكه نسبت به گذشته كه هارون بوده ام ديگر قارون شده ام، باز هم دو هزار تومان واقعا برايم دو هزار تومان است)، كتاب را نخريدم و كار ناتمام ماند. و مالقات ما هم با آقاي منتظر صاحب موكول ماند به ظهور حضرت صاحب الزمان! يا صاحب الزمان به ظهورت شتاب كن....

خوب، درينجا مقصودي هم دارم: آدمي مثل هوتسما درباره پيش سال نهصد كه را كتابي رفته و افتاده راه

● آدمي مثل هوتسما راه افتاده و رفته كتابي را كه نوشته درباره سلجوقيان كرمان پيش نهصد سال شده بود از زير آوار مغول و تيمور و حمله افغان و نادر و آقا محمدخان درآورده و به چاپ رسانده و دارد بودن «كرمانولوگ» ادعاي كه و مخلص كرمان، تاريخ در كتابي مي كند، «كرمان شناسي» دم مي آيد خودش پاي به پيش، سال صد مال و را پس مي زنم آن من و كتابخانه ام، و خانه ام و مي شود، نابود و مي شود گم و مي رود كتاب

امروز ديگر وجود ندارد.باستاني حاال، هوتسما به كرمان خدمت كرده يا

پاريزي؟

Page 207: Ettelaate siasi 295

209شماره 295/ بهار1393

و مغول آوار زير از بود شده نوشته كرمان سلجوقيان تيمور و حمله افغان و نادر و آقا محمدخان درآورده و به چاپ رسانده. درحالي كه اصل نسخة آن بعدها از ميان رفت ـ و مخلص كه ادعاي «كرمانولوگ» بودن دارد و «كرمان شناسي» مي كند، كتابي در تاريخ كرمان، مال صد سال پيش، به پاي خودش مي آيد دم خانه ام و كتابخانه ام، و من آن را پس مي زنم ـ و كتاب مي رود و گم مي شود و نابود مي شود، و امروز ديگر وجود ندارد ـ تو گوئي

فرامرز هرگز نبود؟باستاني يا كرده خدمت كرمان به هوتسما حاال، پاريزي؟ و اين آيا انصاف است كه مخلص باستاني بيايم و بگويم: بلي، هوتسما كه كتاب را چاپ كرده يك اشتباه هم كرده و كلمة «بعلياباد» را در متن «علي آباد» خوانده و چاپ كرده است! و بعد بگوئيم كه اين فرنگي است، و فالن است و بهمان است و مسلمان نيست و چه است و چه است و چه است؟ من قبول دارم كه بايد متخصص داشته باشيم كه في المثل كتيبه نقش رستم و كعبه زرتشت را مثل آب بخواند، و اصال: در كعبه، چرا قبله نما داشته باشيم32؟ ولي تا وقتي به آن روز نرسيده ايم بايد احترام البته مي دهد، نشان را ما فرهنگي قبله كه را كس آن

داشته باشيم.گرما به گرد دامن مردي نمي رسـيم

شايد كه گرد دامن مردي به ما رسددرين ميان يك داستان تكراري ديگر هم پيش مي آيد و آن اينكه واقعا آنها كه اين آثار را از ممالك شرق به غرب برده اند، آيا درخور اين هستند كه مورد تكريم و قانون استيل آنكه في المثل گيرند؟ قرار تجليل شرقيان ستون آنكه يا برده، پاريس به شوش از را حمورابي 25 متري مصر را از دره هاي نيل به ميدان پاريس منتقل

ساخته، در خور چگونه تجليلي است؟درينجا بايد به يك نكتة ظريف اشاره كرد. اگر من از مستشرقي تجليل مي كنم به خاطر آن است كه في المثل شصت هفتاد سال عمر خود را فقط براي خواندن خطوط ميخي يا هيروگليفي صرف كرده است. آنكه آثار را برده

ديگري است و آنكه آثار را خوانده ديگر.نيست. دفاع قابل البته آدم يك كارهاي همة ثانيا بعضي ها خوب است و بعضي ها بد ـ و البته بد و خوب

هم از نظر شرق و غرب، درين مورد نسبي است:پـس بـد مـطـلق نباشد در جهان

بد به نسبت باشد، اين را هم بدانبه من سويس، «رات» موزه در پيش، سال چند بازديد نمايشگاه آثار اسالمي رفته بودم. و دهها صفحه

بود شده گذاشته نمايش به طهماسبي شاه شاهنامة از ارزش سويس فرانك هزار هر صفحه اش صدها كه ـ ميرزا عباس پسر ميرزا فيروز عقد كاغذ داشت، ضمنا اثر يك ـ بود آويزان ديوار به نيز بهاءالدوله دختر با هنري كه 12 هزار تومان صداقيه آن بود و ميليونها فرانك

قيمت آن.33كه موزه راهنماي مي كردم. دقت آثار اين به من خانمي سويسي بود متوجه شد و نزديك آمد و به گفتگو

پرداخت و چون دانست كه ايراني هستم، گفت:معرفي اشتباهي ما را اثري اگر بكنيد توجهي ـ كرده ايم تذكر دهيد اصالح كنيم. درين ميان، يك عرب ما از آثاري چه ببين كرد اظهار بي مقدمه و آمد، هم غارت كرده اند. اين دنياي غرب رهزن است و ما بدنام

شده ايم. خانم راهنما البته ساكت بود.البته غارت، كه: گفتم اينطور را خود عقيدة من مفهوم خاص خود را دارد. وقتي همين سال گذشته در بازارهاي حراجي پاريس ـ من به چشم خود ديدم كه به را جمشيد تخت حجاريهاي از كوچك قطعه يك مبلغ يك ميليون و سيصد هزار فرانك خريداري كردند34 ـ و نه نام خريدار معلوم شد و نه نام فروشنده، چطور

مي شود گفت: چه كسي غارت كرده است؟البته رفتن استيل حمورابي و شاهنامه شاه طهماسبي و همين عقدنامه فيروز ميرزا به اروپاـ كه گويا جزء اشياء آقاخان است ـ از نظر ما كار بدي است، اما چه كسي اين كار را كرده؟ گناه از كيست؟ گناه از خريدار است؟ يا از آن كسي كه حاضر مي شود كاغذ صداقيه مادر خود را به

فروش برساند؟ يا به كسي هديه و پيشكش دهد.ما همه تقصيرها را به گردن عرب و مغول و تاتار

به غرب از ممالك شرق را آثار اين آنها كه ●برده اند، آيا درخور اين هستند كه مورد تكريم و استيل آنكه في المثل گيرند؟ قرار تجليل شرقيان يا برده، پاريس به از شوش را حمورابي قانون نيل دره هاي از را مصر متري 25 ستون آنكه چگونه خور در ساخته، منتقل پاريس ميدان به

تجليلي است؟آن به خاطر مي كنم تجليل مستشرقي از من اگر خود عمر سال هفتاد شصت في المثل كه است را فقط براي خواندن خطوط ميخي يا هيروگليفي صرف كرده است. آنكه آثار را برده ديگري است

و آنكه آثار را خوانده ديگر.

Page 208: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 210

و فرنگي مي اندازيم، درحالي كه همانطور كه يك جاي ديگر گفته ام «مغول، همين ما مردم هستيم كه به دست ميان از نيست ما سازگار با مذاق را كه اثري خود هر

برميداريم.»35 به قول صفياي اصفهاني:غمگين، دل خود، به هرزه، شاد از كه كنيم

چـون دلـبر خود خـوديم، يـاد از كه كنيممــردم زفــلــك داد زنـنــد، آه كـنـنـد

مـا خـود فـلـك خـوديم، داد از كه كنيمهست، آدمي جور همه هم مستشرقين ميان البته و پادشاهان توسط بيشتر اسناد و اشياء همه اين ولي نه است، شده منتقل بزرگان خودمان و رجال و امراء مستشرقان. مستشرقان بيشتر كساني هستند كه روي اين آثار كار علمي مي كنند. به هرحال، قاچاقچيان و دالالن آثار تاريخي ديگرند و استادان شرق شناس ديگر، و: زين

حسن تا آن حسن فرقي است ژرف.مقاله چرا كه باشيد شده متوجه كنم گمان اينك من از سفرنامه تبديل شده به «محاسن المستشرقين» و «معايب المستغربين» و علت آن را هم طبعا دانستيد كه

چيزهاي ديگر بود ـ نه يك شكم پلو.

پا نوشت ها:1. H. Rabino

ص، گيالن» «مشروطه كتاب بر روشن محمد مقدمة .2بيست.

3. R. Grosse4. و چند سال بعد كه من به دانمارك رفتم به اتاق كار اين مرد براي فاتحه خواني سري زدم، و عكس مرحوم دولت آبادي را روان، ص نوشين گوشه (كاله ديدم. او ميز روي همچنان

.(2475. Brockelmann6. Louis Massignon7. در آن روزگار من مدير داخلي مجله دانشكده ادبيات بودم ـ كه دكتر خوانساري به پاريس رفته بود ـ گزارش اين كنگره به قلم مرحوم پورداود در شماره 2 سال هشتم مجله دانشكده ص71 چاپ شده است. همچنين مقاله دكتر سياسي در سال

10 مجله دانشكده ص 257.8. متأسفانه در سالهاي اخير، سلمان پاك ـ كه من يك وقتي به زيارت آن نيز نائل شده ام ـ تبديل شده است به «سلمان ناپاك» زيرا مركز كارخانه هاي بمب هاي ميكروبي و سالح هاي شيميائي عراق شده و سالها طول خواهد كشيد ـ و شايد هم سلمان فارسي ديگري بايد پيدا شود ـ تا آنجا را ازين كثافات

پاكسازي كند و سلمان پاك را واقعا پاك كند.تهران، ادبيات دانشكدة مجله داود، پور مرحوم گزارش .9

سال 8، ش2، ص 70.ـ مكرم دوست ـ افشار ايرج شد، چاپ مطلب اين وقتي از جهت كه ـ بود فرستاده «كلك» به آن درباب توضيحي

اطالعات تازه اي كه دارد نقل مي شود: «باستاني عزيزم، كنگره از پورداود مرحوم از ذكري حاشيه در خواندم، را نامه ات كنگره مسكو كردي، چون مخلص افتخار هم سفري با مرحوم دكتر با و شد تمام كنگره اين كه از پس داشتم را پورداود معين به سوئد آمديم ـ مرحوم پورداود هم بود ـ عصري كه در كافه اي در استكهلم نشسته بوديم. پورداود مرحوم گفت: وقتي به تهران برمي گرديم بايد گزارشي به وزارت فرهنگ و

دانشگاه داد ـ و يكي بايد اين يادداشتها را بنويسد.مرحوم معين گفت اين كار را از افشار بخواهيد كه در كنگره تهيه كرد و در آنجا از جلسات بود ـ و گزارش مونيخ هم قبول تأدبا هم من تقدير، هر به گذاشت. تقي زاده اختيار مرحوم امضاي به و نوشتم بود مانده يادم به آنچه و كردم پورداود رسانيدم و به دانشگاه و وزارت فرهنگ داديم ـ بايد عرض كنم اين كه گفته ايد در دوره هاي قديم كنگره، كي ها شركت كرده اند؟ آنقدر كه من از سوابق مسئله اطالع يافته ام ـ ميرزا حبيب اصفهاني در سوئد شركت كرده بوده، و حتي سرودي به فارسي براي كنگره ساخته بود كه من وقتي آنرا رم كنگرة در كرده ام. ـ چاپ آينده يا ـ كتاب راهنماي در دو يكي در هـ.) (1935م/1354 داشت عضويت تقي زاده

كنگره مرحوم قزويني رفته بود.تبريزي آزاد حسين خان دكتر به موسوم ظل السلطان طبيب مؤلف كتابهاي گلزار معرفت و صبح اميد (هر دو چاپ بريل 1915م.) /1909و قمري 1333 و 1327 سالهاي در هلند هم علي الظاهر در يكي از جلسات شركت كرده بوده است. ايران سفراي و مختار وزراي ظاهرا نخستين، دوره هاي در الدوله (؟). ارفع از جمله ميرزا رضاخان شركت ميكردند ـ

قربانت ايرج افشار».10. شعر از تقيا اصفهاني

كجا از اروپا در پرسيدند شمل بابا گنجي مهندس از .11مي خوري؟ گفت: از «جيب وارث» و بعد توضيح داد: پولي خودم امروز خورد خواهد وارث ديگر سال بيست كه را مي خورم! من هميشه گمان داشتم كه اين تعبير از ابتكارات بابا شمل است، بعدها فهميدم كه نظامي اين حرف را هفتصد

سال پيش به زبان آورده:خوريم آن چه از ما، پس از ما خورند

بـريـم آنـچـه از مـا بـه غـارت برندچون شعر بسيار لطيفي است، چند بيت را قبل و بعد از آن هم بخوانيم بهتر است و از قول كنيزكي است «اپيكوريست»

كه اسكندر را به شادماني دعوت مي كند و گويد:جهان از پي شادي و دلخوشي است

نه از بهر بيداد و سختي كشي استچـو دي رفـت و فـردا نـيامد پديد

يـك امشـب بـه شـادي ببايد چميدچـنـان بـه كـه امشـب تـماشا كنيم

چـو فـردا رسـد فـكـر فـردا كـنيمچـه پـيـچـيم در عـالـم پـيـچ پيـچ

كـه هيـچ است سود او، سرمايه هيچگـريـزيـم ازيـن كـوچـگـاه رحيـل

از آن پـيـش كـافتـيـم در پـاي پـيل

Page 209: Ettelaate siasi 295

211شماره 295/ بهار1393

خـوريم آنچه از ما پس از ما خورندبـريـم آنـچـه از مـا به غـارت برند

بـيـا تا نـشـيـنـيم و شـادي كـنـيمشـبـي در جـهـان، كـيـقـبادي كنيم

مشـو در حسـاب جـهان سخـت گيركـه هـر سخـت گيري بود سخت مير

افشار، ص چاپ تقي زاده، به قزويني مرحوم نامه از .12103

نام جوئي و جواني زمان در را مطلب كه است معلوم ماسين يون نوشته، كه هر جوان محققي از آن نام جوئي؛ مبرا و بزرگان از واقعا عمر آخر سالهاي در ماسين يون نيست. افتخارات مستشرقين است و به گردن فرهنگ ايراني هم حق

بزرگ دارد.13. Orient14. ايضا، نامه ها، ص 105، قزويني ايراد دارد كه بعد از ده بيست سال تحصيل در مدرسه، اينها چنين ادعاهايي مي كنند، حاال بيا و تماشا كن كه بعضي ها بعد از دو سال درس خواندن درجه دكتري مي طلبند و هنوز ابالغ نگرفته مي خواهند استاد دانشگاه باشند، و رتبه و مقام و ارتقاء و توقع، به قول كرمانيها:

افاده ها طبق طبق، سگ ها به دورش وق وق!15. كاله گوشه نوشين روان، ص 135

اين 16. مجله گلچرخ، ش 2، ص 93، موسوي گرمارودي بهاءالدين كتاب بر كوهي فيروز اميري حاشية از را نكته

خرمشاهي استخراج كرده است.17. H. Masséآقاخان ميرزا اين تقي زاده، ص 142 به قزويني نامة از .18تيغ به يكبار شده، شهيد دوبار واقع، عالم در كرماني، محمدعلي ميرزا قاجار در تبريز، و يك بار به تيغ قلم ميرزا

محمد خان قزويني در تهران.به پاي الله كدامين شهيد مدفون است

كـه از لحد به در افـتاده گوشة كفنشخدا را شكر كه همين كلمه شهيد آخر كار مشت قزويني را باز كرد ـ و معلوم داشت كه «رب جواد يكبو»، فحمداهللا، ثم

حمدا له19. اين نكته را يك روزنامه چاپ تهران نوشته بود (روزنامة

قومس) كه من در صحت آن ترديد دارم.20. در اصل: اشعار چاپ شده و غلط چاپي است.

21. مذاهب و فلسفه، ترجمة فره وشي، ص 6822. مذاهب و فلسفه، ص 87

23. تاريخ ادبيات اته، ص 19524. نامه هاي قزويني، ص 226

25. و اهل اطالع مي دانند كه استاد بزرگوار دكتر سيد جعفر يك هم شايد ـ سال چند لغت نامه، بنياد رئيس شهيدي

عمر زندگي خود را صرف كرد تا درة نادره را با حواشي و توضيحات به چاپ رساند، كتابي كه سي سال پيش، من در حق آن نوشته بودم: «...بدون آنكه بخواهم زحمات بي دريغ فاضل دانشمند دكتر شهيدي مصحح كتاب را كم كرده باشم؛ [مي گويم]، ايشان 719 صفحه متن كتاب را كه قريب 8 هزار سطر ده كلمه اي يعني قريب 80 هزار كلمه مي شود كلمه به كلمه تصحيح كرده اند... و بعد لب لباب آن را در 40 صفحه خالصه و به طور واضحتر «عوام فهم» كرده اند و با اين كار همه را متوجه ساخته اند كه منشي بزرگوار [ميرزا مهدي خان] بيست برابر آنچه بايد لفظ و كالم به جاي تاريخ به خورد شبانه روزي ساله نتيجه زحمات سه امروز است. داده مردم ايشان به صورت كتابي هزار و صد صفحه اي درآمده است كه 25 سانتيمتر طول و 18 سانتيمتر عرض دارد و قطر آن از شش و نيم سانتيمتر (قطر يك خشت) بيشتر است و بدين حساب انجمن باشد، اين كتاب چاپ شده از اگر فقط هزار نسخه آثار ملي مي توانست با آن ده ستون از بناي آرامگاه نادر را ـ كه هر ستون آن شش متر ونيم ارتفاع و به اندازه يك خشت طول و عرض داشته باشد ـ بنا كند و تا زير سقف و پوشش

برساند....» (خاتون هفت قلعه، چاپ چهارم، ص 413)16. نامه ها، ص 2627. نامه ها، ص 12

28. نقد حال، مجتبي مينوي، ص 40629. شعر از حافظ

30. و گويا به يك كسي در كرمان پيغام هم دادم، كه كتاب مال منشي جد شماست، بخريد. اما آنها كه مشغول پسته كاري

بودند چه كار داشتند به يادداشتهاي ميرزا حسين وزير؟31. يك صفحة نمونة آن را در سعدي نامه، مرحوم يغمائي،

چاپ كرده است.32. مصراع از صاحب كاشي.

33. مار در بتكدة كهنه، ص 174.34. ذوالقرنين يا كوروش كبير، ص 31 (نقل از فيگارو). اين مربوط به روزگاراني است كه ما مرز داريم و مرزبان داريم آثار از خروج قانون جلوگيري الكترونيك داريم و و چشم عتيقه ـ ديگر عصر ناصرالدين شاهي كه شاه اگر مي خواست دجله و بغداد و عراق طريق از مي بايست برود شوش به برود جاي خود دارد. استيل حمورابي كه هيچ، اگر تمام قلعه

سالسل را هم مي بردند كسي خبردار نمي شد.35. حماسه كوير، ص 604، وقتي مخلص كه كرمان دوست هم هست، آنطور پوزه زير نسخه خطي تاريخ كرمان مي كند و آن را پس مي زند، تكليف اشياء هخامنشي روشن است. ما اردبيل را فروخته ايم و كتابها را فرستاده ايم و قالي خودمان انداخته ايم. آري همانطور كه گناه را به گردن مغول و تاتار نه ايران، ما خودمان هستيم و بوده ايم تاتار گفته ام: مغول و

تاتار و مغول.

Page 210: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 212

شامل تاريخ سيستان از ادوار باستاني تا 1028 حسين بن [غالم] ملك شاه تأليف قمري هجري ملك غياث الدين محمدبن شاه محمود سيستاني مجموعة ـ ستوده منوچهر دكتر به اهتمام ـ متون فارسي، زيرنظر احسان يارشاطر ـ شمارة 25ـ بنگاه ترجمه و نشر كتاب ـ تهران 1344ـ

چاپخانة زيبا ـ 48 +618 ص

اين كتاب در تاريخ سيستان است، سيستان سرزمين دالوران و مهد تمدن قديم ايران كه هنوز درباب سهم آن در تاريخ ايران بعد از كشفيات باستان شناسي اميدها تاريخ معضالت از بسياري كه مي كنيم گمان و داريم قديم ما بايد بعد از كنار زدن ريگهاي قرون و دهور حل و عقد شود: ريگهايي كه «اگر مردم سيستان ذخاير خود را از گندم و حبوبات در آن پنهان كنند در آنجا تا صد سال ضايع نشود، و آن ريگ چون بر زمين تلخ و شور افتد زمين خوب شود و تخم روياند و آب هيرمند كه بر

روي آن ريگ مي گذرد گوارا و خوشگوار مي شود».1و رشته «عيسي بايد ريگ اين گفت خواهيد البد تواريخ در آن فضايل از اينهمه كه باشد بافته» مريم هم همين طور قضا از است. شده صحبت سيستان صدها از ريگ اين سيستان مردم به اعتقاد زيرا هست آب گذشته تا به اين سرزمين فرود آمده، چه به روايتي، سليمان چون بر تخت باد مي گذشت، هواي سيستان را كه تا آن وقت دريابار بود خوش يافت و با آصف گفت در ضمن آصف كرد؟ بايد چه شور درياي اين با كه

مشورت پيشنهادي داد و سليمان «فرمود كه ديوان، ريگ آن به باد دستياري به و آورده حركت به را خوارزم حدود رسانند. ديوان، ريگ را كه باد به آنجا مي رسانيد در گودال و مغاك آن بحر [درياي زره] انباشته، به اندك فرصتي زمين هموار شد».2 البته مؤلف تاريخ عقيده دارد كه اين خبر موافق مورخ تاريخ عجم نيست ولي نه به اين دليل كه اين همه ريگ را از خوارزم چگونه مي توان حضرت معاصر كيخسرو كه دليل اين به بلكه آورد، به هزار سال سيستان از كيخسرو پيش بوده و سليمان

آباد بوده است؟!***

احياءالملوك كتاب بسيار گرانقدري است، خصوصا مطالبي كه از دورة تيموري به بعد در آن كتاب آمده، از بسيار ايران تاريخ از جهت روشن كردن بخشي عمده را ستوده منوچهر دكتر آقاي سعي و است ذي قيمت مشكور بايد كتاب اين تحشية و تصحيح و تنقيح در

دانست.و كتاب تعريف در دكتر آقاي مفصل نسبتا مقدمه شرح حال مؤلف بسيار مغتنم است، و حواشي، بسياري از مشكالت كتاب را مي گشايد و تعليقات نيز ـ هر چند مفيد و ممتع ـ مي نمايد اندك كتاب، قطر تناسب به است، و مهمتر از آن فهرست هاي متعدد كتاب است كه ساخته: چندان را صد تاريخي چنين از استفاده امكان نخست فهرست آيات و احاديث و كلمات قصار، سپس فهرست نامهاي كسان و بعد فهرست نامهاي جغرافيايي و بعد نامهاي سلسله ها، ايالت، طوايف، تيره ها و طبقات

در معرفياحياءالملوك*

* برگرفته شده از «فرمانفرماي عالم»

Page 211: Ettelaate siasi 295

213شماره 295/ بهار 1393

مختلف اجتماعي تنظيم شده (و اين قسمت واقعا مورد استفادة بسيار است چنانكه هر طبقه اي در سيستان نامي دارند، مثال آقايان، پاداران، تيغ بازان، تيرگران و... همه را فهرست كرده اند). آنگاه فهرست لغات و اصطالحات و سرانجام فهرست سنوات مذكور در كتاب و سوانحي كه در آن سالها رخ داده است (خالصة) فراهم آمده، و بعد فهرست نامهاي كتبي كه در كتاب احياءالملوك از آنها

ياد شده، آمده است.بنده بعد از كتاب نفثة المصدور تصحيح دكتر يزدگردي كمتر كتابي ديده ام كه به اين دقت و تفصيل فهارس متعدد داشته باشد و تعداد صفحات فهرست درست به يكصد رسيده است و من كه اصل كتاب (نسخة عكسي) را در كتابخانة ملي ديده ام، مي دانم كه كوشش دكتر ستوده در نقل فصول كتاب و تصحيح و تنقيح و ضبط فهرست آن

تا چه پايه مشكل و طاقت فرسا بوده است.***

تاريخ و افسانه اي تاريخ كتاب شامل اول ... فصل بعد از اسالم سيستان تا اواخر دوران صفاريان است و تاريخ از بيشتر و نيست صفحه هفتاد از شصت بيش سيستان قديم گرفته شده است3، اما فصول آخر آن كه مربوط به زمان مؤلف است بسيار ممتع و قابل استفاده است، بگذريم از اينكه آدم طي خواندن ششصد صفحه كتاب ناچار است باالخره شرح راندن و بردن شترهاي ورثة ملك بايزيد را هم بشنود! و يا شرح صيغه گرفتن مؤلف را به وسيله زني دالله در آخر عمر و بعد از مرگ

مادر بچه ها يا....4ملك شاه حسين مؤلف كتاب هر چند اهل سور و بزم و نظربازي و متعه سازي بود، اما از رزم و جنگ هم بي بهره نبود، چنانكه چند بار شرح جنگهاي سخت خود را بيان مي كند، و من جمله جنگ «بند مودود» با ازبكان منظرة يك آن، توصيف اين جنگ ضمن در كه است

خيلي جالب را تشريح مي كند، او گويد:«از طرفين چنان نزديك شدند كه اسپاهان نوك تير ازبك لشكر اول حملة در مي نهادند... زره چشمه بر سوار آمدند، قريب به پانصد اسب در ميان جنگل افتاد، كمانداري به اسبان آن پناه در سيستان كمانداران اكثر مشغول بودند و چون تير مردم سيستان كمتر شد و هر

مرتبه دو سه هزار تير در ميان مردم ما از نشان درمي آمد به همان تير ايشان به مدافعه مشغولي مي نموديم (يعني تيرهايي كه دشمن مي زد و به ما نمي خورد برمي گرفتيم را بنده روز، آن در مي زديم)5.... به جانب خودش و زرهي جز حمايت حق سبحانه و تعالي نبود و سپري جز متعارف بنده صبح اوراد چون نداشت، تعالي حفظ اهللا با داشتم، بغل در كل امير به خط مصحفي ورق بود، وجود آنكه هفتاد تير در آن روز بر اعضاي بنده بند بود، بود، نشده كارگر هيچ كدام آن خط، صاحب اعجاز از بنده پهلوي در كماندار دو كه يك قسم مردان به شاه بيرون من قباي از تير كه بود اين بر ايشان مدار بود، مي آوردند و به جانب اوزبك مي انداختند!!»6 بدين طريق جناب مؤلف در اين ميدان جنگ با قباي بلند و ارخالق تيردان و تيركش يك به تبديل خود پيچ پا و دست براي رفيق پهلوئي شده بوده است، و در واقع بايد گفت بلند پيچ درپيچ دامنهاي و تجاويف و دراز آستين هاي جناب مال، يك سپر تيرگير و ضربه شكن براي او شده

بوده است!كه كتاب جزئي پردازيهاي و خصوصيات اين از از بسياري ـ است آن مزاياي از اين خود و بگذريم ـ مطالب ناشناخته مربوط به تاريخ ايران را در اين كتاب مي توان يافت و مسائلي را مي توان شناخت كه از جهتي

قابل توجه شمرده مي شود....بود مستقلي جزيرة حكم در روزگار آن سيستان كه جز در موارد خاص از جايي عنايتي به آن نمي شد، اين معلول امرا و ملوك خودمختار بودند و بالنتيجه و علل طبيعي خاص سيستان و از آن جمله رود هيرمند و درياچة زره و كوير عظيم مغرب و شمال آن و مهمتر از

مستقلي جزيرة حكم در روزگار آن سيستان ●به عنايتي از جايي موارد خاص در بود كه جز خودمختار ملوك و امرا بالنتيجه و نمي شد، آن سيستان خاص طبيعي علل معلول اين و بودند و از آن جمله رود هيرمند و درياچة زره و كوير قالع همه از مهمتر و آن شمال و مغرب عظيم منفرد و متعدد آن بوده است كه گاهي ذخيرة شش

هفت ساله در آنها پنهان مي شده است.

Page 212: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 214

همه قالع منفرد و متعدد آن بوده است كه گاهي ذخيرة شش هفت ساله در آنها پنهان مي شده است: براي نمونه يكي از اين قالع قلعة «ترخون» بود كه آب رودخانه بر آن محيط بود و آن قلعه دوازده جريب مساحت داشت و «دور اين قلعه را بدين سان هموار كرده بودند كه استادان سنگ تراش را از كنگرة او به زنبيل ها آويختندي تا دور او را به مرور تراشيدند و بيست سال در آن قلعه استادان

كار كردند».7«منزل در ظريف ملك كه بود قلعه اي ديگري موروثي خود نهاد و قريب به شصت جريب قلعه طرح كرد، و آن قلعه را مردم برزره به تعدي ساختند... مردم كندر و حوض دار مردم و مي كردند شب كار به برزره را به روز كار مي فرمودند، و گرسنه كار مي فرمودند تا مدت يك سال اتمام قلعه داد».8 و اين بيچارگي هميشه براي مردم سيستان بوده است چنانكه وقتي آب رود كم شد، در كنار شهر «خندقي طرح شد چنانچه صد ذرع (؟) عمق آن خندق شد9... و چهار باره بر او كشيدند باز و پلي نصب كردند»10 و ميان حقيقي دروازه در و هنگام حملة ازبك ها، ناچار «در طرف شرق خندق قديم در و كردند پنجاه جريب حفر به قريب ديگر خندقي يك شب تا صبح آن خندق اتمام يافت.» حاال حساب كنيد كه وقت اين مردم بيچاره چه قدر تلف و نيروهاي

آنان تضييع مي شده است!***

در تصحيح كتاب، آقاي دكتر ستوده كوشش كرده اند

كه اسماء اشخاص و امكنه صحيح و دقيق ضبط شود، اما با همه اينها، چون اسامي جاها زياد است و در همه جا ضبط آن موجود نبوده، در بعض موارد ناچار شده اند ترتيب اين با و كنند، نقل مي شده خوانده كه آن طور هنوز هم نكاتي هست كه دربارة آنها بايد تحقيق بيشتر

شود.در صفحه 55 و 56 دو جا صحبت از دژ هفتواد پيش به غلط هفتقواد چاپ شده، مقصود آمده و هر دو جا ارگ بم است كه من تاريخچة آن را به تفصيل در چند

جا نوشته ام.11در صفحة 89 گفتگو از حبق و نبق است. اين همان كلمه و محل است كه در معجم البلدان به صورت خبق و ببق ضبط شده، و ياقوت خود گويد كه ندانستم چيست، اما ظاهر آن است كه نام محلي در حدود شهداد كرمان (خبيص) بوده باشد، و من عقيده دارم كه خبق صورت محرف و معرب همين آبادي گوك (بروزن ذوق) فعلي است كه مردم از آن اسم خوششان نيامد و آن را گلباف

كردند، و زلزله هم آمد و آن را گل باف! كرد.ظهور مقل (مغول) در صفحه 116 نمي دانم چرا با

قاف شده است؟در صفحة 141 پس از نقل اين شعر:

برمال و جمال خويشتن تكيه مكنكو را بـه تبي بـرند، اين را به شبيكرده اند عقيده اظهار ستوده دكتر آقاي حاشيه، در به تبي برند، آن را بايد چنين باشد «كاين را قاعدة كه است اين دكتر آقاي احتمال به عبارت معني به شبي» تبي به را (به دزدي) و جمال را شبي مي برند مال كه (بيماري و زردي). من عقيده دارم كه به صورت متن هم مي شود خواند و معني آن اين مي شود كه مال را به تبي مي برند (يعني آدم تب مي كند و مي ميرد و وارث آن را مي برند) و جمال را هم به شبي مي برند و اين اشاره به تغيير وضعي است كه براي صاحبان جمال بعد از يك

شب فراهم مي شود!!بستان و عمارت تعمير به سيستان در :184 ص حون جنت [كذا] مشغول گرديد. بنده ندانستم اين كذا چرا وارد جمله شده است، زيرا اگر سه نقطه زير «ح»

مي گذاشتند «چون جنت» معني جمله را تمام مي كرد.

شد، زيرورو تيمور كينة اثر بر سيستان شهر ●چنانكه «لشكر شوم توران، كينة رستم، از سيستانيان خواستند، اطفال را به زمين مي زدند و اسب بر آن مي تاختند» و اين كينه تا زمان شاهرخ ادامه داشت كه او دستور داد سد سيستان را شكستند. «چهل فرسخ در هشت فرسخ، و بعض محال در دوازده و مي بردند آب بندها ساير و بند آن از فرسخ، از كه بود نوعي به هيرمند شرقي طرف آبادي قلعة زرنج و حصار طاق و مواضع آن تا در شهر بلكه تااوق همه و پشت شهر و چهار كمر شهر اشرف بند كه اين به كوچه. بود كوچه عمارت

بندها بود خراب ساخت».

Page 213: Ettelaate siasi 295

215شماره 295/ بهار 1393

در و شده برده نام 194 در ص كه قتلو جماعت حاشيه نوشته شده است «نام اين تيره را در جايي نديدم» از آنها به حدود ظاهرا همان تيره اي است كه طايفه اي بلورد سيرجان مهاجرت كرده اند و قاليهاي نقش قتلو (با

ضم قاف و تا) معروف است.در ص 202، مؤلف، بم كرمان را واليت اربعه نوشته «جنة اربعة بم را ناقص است و شهر اين عبارت است، بهشت آن ماه چهار كه شهري يعني دانسته اند، اشهر» البته طبعا هشت و ماهة زمستان)، (بهشت چهار است ماه ديگر آن از جهنم گرم تر مي شود. البته واليات اربعه كرمان هم هست كه بم و جيرفت و بردسير و سيرجان

باشد.بنده ندانستم چرا سورنا در مقابل كرنا همه جا در اين كتاب سورن ضبط شده است، شايد نون آن حركت

خفيفي داشته و در متن افتاده است.نداشته، چنانكه سال در ضبط سنوات دقت مؤلف مرگ شاه طهماسب را 983 ضبط كرده و سلطنت سلطان اكبرشاه هندي را سنة محمد را به 984 نوشته و فوت اربع و الف نوشته12 كه بايد اربع عشر و الف باشد و از همة اينها جالب تر ضبط تاريخ تولد فرزند دلبند خودشان در را او تولد 406 صفحة در كه است مؤمن محمد غرة جمادي االولي سنة ثمان و الف نوشته و در صفحة 464 گويد: «به تاريخ شهور سنة ثمان و الف شب شنبه بيستم شهر جمادل االولي محمد مؤمن در مقام جارونك به وجود آمد». به قول سعدي و خطاب به آن منجم: تو آسمانها به تواني چگونه نداري خبر خود خانة از كه

قدم گذاري؟طوطن (قايق كوچك نيي در سيستان) را هم همه جا با «ت» ضبط كرده اند و حال آنكه ظاهرا مؤلف همه جا قاعدة و داشته محملي البد و است بوده نوشته ط با

نمي بايست چنين تغييري در رسم الخط داده شود.در ص 332 مرگ ملك علي را مؤلف در «رمضان سال هزار» نوشته و سپس ماده تاريخي برايش آورده كه: اعتبار به از «غم بيحد» خواه، آقاي دكتر تاريخ وفاتش در مي شود، 1028 برابر حد بدون 1040= غم اينكه متن كتاب هزار و [بيست وهشت] را اضافه كرده اند، اما صفحة بعد در سال 1002 گفتگو از مرگ ملك است. در

او در آقاي دكتر گفته اند «مسلما» فوت ناچار تعليقات اين تاريخ (1028) نيست و در ص 401 صريحا گويد كنم اضافه بايد بنده است فوت شده هزار در سنة كه يعني است، نيست و درست اشتباه تاريخ ماده اين كه مقصود از غم بيحد آن است كه ما كلمة حد را به معني آخر و پايان بگيريم و چون آخر كلمة غم يعني حد آن حرف «ميم» است، پس اگر (ميم = 40) را از غم (1040) كسر كنيم، عدد 1000 به دست ميآيد كه سال فوت ملك

علي است.نه واقع شد» بيان فال «مطلب در ص 364، ظاهرا

فال بينان واقع شد.بعضي اصطالحات و عبارات خاص مردم سيستان هست كه در اين كتاب آمده و آقاي دكتر با كمال دقت آن را در پايان كتاب فهرست كرده اند و اين از اختصاصات كتب تاريخ محلي است كه هميشه مطلب تازه به دست

مي دهد.***

در اين كتاب براي طبقه آوازخوانان مثل اين است يعني است. شده برده كار به حافظ لقب جا همه كه اختصاصا در سيستان و شايد هرات اين هنرمندان چنين

ناميده شده اند.به چند خوانندة معروف امراي سيستان در دستگاه هراتي و غير آن برمي خوريم مثل «حافظ عرب» كه در پردة بلند سيصد بيت مثنوي مي خواند، و «حافظ خورد» و «حافظ شيخ» كه در خوانندگي سرآمد خوش الحانان يوسف «حافظ و بود، خراسان و ماوراءالنهر واليت

مثل طالئي عصري روزي يك هم سيستان... ●حمايت ساية در و است داشته پريكلس عصر مردي كه چهارده هزار خروار تخم كار سر كار كه بود آمده فراهم امنيتي چنان بوده او خاصة با مي گذشتند. آنجا از شتري هزار ده قافله هاي بودند، گرم مردم با بسيار ملوك، اين اينها همة مثال ملك شمس الدين علي «براي پرسش مهمات ميانة در كه بادي آسياي ديوار ساية در [مردم] به كار نيمروز تا و مي نشست است شهر حقيقي مسلمانان اشتغال داشت و جهت استراحت به ساية

ديوار و پر آسيا رفته برروي خاك خوابيدي».

Page 214: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 216

قانوني» و «حافظ محب علي» كه از ميان ازبكيه بيرون آمد و حافظ محمد مقيم جبرئيلي، و از اين جمله نكاتي

بر ما روشن مي شود:ـ اول اينكه دم و دستگاه اين امرا هنرپرور بوده است و خود ملوك هم اهل هنر بوده اند چنانكه ملك محمود در علم موسيقي كامل بوده و طنبور و كمانچه مي نواخته

و خوش نويس بوده و شعر خوب مي گفته است.دست خوانندگي در هرات مردم اينكه دوم ـ مسافرت ديگر به شهرهاي آنها و خوانندگان داشته اند

مي كرده اند.لقب به زمان اين در را خوانندگان اينكه سوم ـ «حافظ» مي خوانده اند و اين لقب درست دويست سال بعد از مرگ حافظ شيرازي در سيستان مرسوم بوده است. عجبا، نكند حافظ خودمان هم در خوانندگي و نوازندگي دست داشته است و بدين سبب به حافظ معروف شده وگرنه چرا اين همه اشعارش به دل مي چسبد و با موازين موسيقي هم آهنگ است.13 مؤلف اهل سيروسياحت است و سفري نيز به حج رفته و جناب دكتر ستوده قدم بقدم بيابان و شهر و دشت و دمن همراه بوده، با مؤلف در جزء به جزء نقاط را تعيين و صحيحا ضبط كرده اند و را مسالك الممالكي يك خود حاجي جناب اين مسير تشريح مي كند كه فقط آقاي دكتر ستوده كه متخصص در جغرافياي تاريخي هستند از تنگ وتو آن در مي آمده اند. امامزاده يك از مؤلف زيارت سفر درين جالب نكتة

و خوزستان به رسيدن از پس كه است خوزستان در عبور از كارون به زيارت «روبيل بن يعقوب» رفته است. اين روبيل بن يعقوب كيست؟ كدام امام زاده است؟ نكند كه باشد شاه آباد قرية ابوالقاسم» «شاه امام زاده همان مرحوم اقبال حدس زده است كه قبر يعقوب ليث در آنجا باشد14 و گويا قبال كتيبه اي به نام يعقوب بر باالي آن بوده است؟ اين كلمة يعقوب در اينجا چه مي كند؟ و مناسبت اينكه يك نفر سيستاني بعد از طي فرسنگها راه و رسيدن به خوزستان، از ميان پيغمبران جرجيس را انتخاب كرده

و به زيارت روبيل بن يعقوب! رفته چيست؟***

پيش از اين گفتيم كه قسمت عمدة كتاب شامل وقايع تاريخ سيستان از بعد از تيمور تا 1028 هـ./1619م يعني قريب 200 سال است و قسمت اخير آن، يعني از 980 به تفصيل بيشتري آمده و در واقع قسمت عمدة كتاب مؤلف با تقريبا كه است مردمي روزگار وقايع شرح آمده تفصيل به وقايع جهت اين از و بوده اند معاصر حال شرح كه خصوصا است، بسيار اهميت شايان و «اميران» و «ميرزايان» و «خواجه ها» و «آقايان» طبقات از همه مهمتر و «ملوك» و «اميرزادگان» و «پاداران» و براستي كه آنست در شاهنشاهان» = «ملك الملوك ها باورشان شده بود كه از اوالد ساسان و نسل انوشيروان از آمده، امير نام 125 از بيش كتاب اين در هستند. امير شير محمد ميش تا امير حيدر سخت كمان گرفته مست، نزديك پنجاه خواجه از خواجه كمان سوداگر تا رئيس، بيست نزديك هرات، كدخداي مرجان خواجه «شاه» و شصت نزديك صد سلطان، بيست به نزديك آقا، و نزديك دويست تا شاه كرم از شاه ملك ظريف ملك، از ملك بخت افزون گرفته تا ملك شاه ملك (شاه زنان اينها همة و محمود، ركن الدين اندرشاه) اندرشاه به نزديك كه بوده اند بي بي ها و ملكه ها و همسرانشان صد بي بي و بوبو نام برده مي شود، از قبيل بوبوشاه دختر شاه علي شاه ابوسعيد و بي بي پيكرماه و بي بي عروس خاتون و بي بي كالن و بي بي مختوم و بي بي ملي... و جالب آنكه هيچ كدام اينها از مقام شاهي و ملك الملوكي و بي بي خانمي و ملكه اي پا را پائين تر نمي گذاشته اند و كمترين آن ها «مهدعليا بي بي جاني» و «پريزادخانم» حرم

قرار ازبك هجوم برابر در سيستان كه وقتي ●نمي شود آنجا به كمكي پاي تخت از و مي گيرد (قبل از قوام كار شاه عباس)، ملك الملوك سخت درمانده و مضطر ميماند و هنگام فرار ملك معظم يك كتاب، همين مؤلف و محمود جالل الدين منظرة عجيب به چشم مي خورد كه پشت را به هم مي لرزاند ـ منظره اي كه خاطرة كشتن جالل الدين سند به و را فرزندان و زنان تمام خوارزمشاه زنان تمام بابليان كشتن يا و را، آنان انداختن خود را هنگام حملة داريوش به بابل، و يا كشتن هنگام را طمغاج حدود قلعه زنان دسته جمعي

حملة مغول از ياد مي برد.

Page 215: Ettelaate siasi 295

217شماره 295/ بهار 1393

ملك بوده اند. ياد آن عرب به خير كه به طبس رفت و ديد همة مردم شهر يكديگر را حاجي آقا و حاجي بي بي خطاب مي كنند، در نامه اي كه به خانوادة خود نوشته بود

از وضع مردم طبس چنين بيان كرده بود:حاجيه و آقا حاجي فكلهم الطبس، اهل «فاما ـ بي بي... يموتون من الجوع و يقولون: به به! طبس عجب

آب و هوايي داره!!»از شوخي گذشته بايد گفت جايي كه چهل هزار مرد نامي با هم عهد كردند كه سحري به اردوي اميرتيمور اميرتيمور پاي به تيري گيرودار آن در و آورند حمله تيمور بر زمان آن از لنگ لقب و شود لنگ كه بزنند افتد، و همة اين چهل هزار مرد درجة شهادت بيابند و تا زمان مؤلف از آن رزمگاه بر در شهر خرابة سيستان دوتل استخوان از آن لشكريان باقي مانده باشد15، واقعا باشد! بي بي ها و ملك الملوكها و ملك ها سرزمين بايد زيرورو تيمور كينة اثر بر سيستان شهر كه مي دانيم ما شد، چنانكه «لشكر شوم توران، كينة رستم، از سيستانيان آن بر اسب و مي زدند زمين به را اطفال خواستند، مي تاختند»16 و اين كينه تا زمان شاهرخ ادامه داشت كه او دستور داد سد سيستان را شكستند «بدين صفت كه آبدار ميتين فوالد به بر سنگ مي ريختند و سركة كهنه ميشكستند. چهل فرسخ در هشت فرسخ، و بعض محال در دوازده فرسخ، از آن بند و ساير بندها آب مي بردند و آبادي طرف شرقي هيرمند به نوعي بود كه از قلعة زرنج و حصار طاق و مواضع آن تا در شهر و پشت شهر و به بود كوچه تااوق همه عمارت بلكه چهار كمر شهر

كوچه. اين بند كه اشرف بندها بود خراب ساخت».17مردم داري و روش حكومت بعضي ازين ملوك هم بسياري روزگار آن در چنانكه است بوده نمونه واقعا برخوردار اجتماعي بيمة نوع يك از سيستان مردم از بوده اند، مثال در زمان ملك سلطان محمودبن ملك يحيي، (معاصر شاه اسمعيل صفوي) همة مردم، از حكومت، نان راتبه داشتند: «اعلي سه نان و، اوسط دو نان و، تا يك نان، هر كس وظيفه داشت. اگر تا پنج سال به جايي رود، برآورد را ساله پنج روغن و آرد آمدن (=موقع) محل كرده مي دادند و اين قاعده هميشه مستمر بود، و كفن و بود، مقرر خاصه سركار از ادني و اعلي از اموات

خرج عروسي و ماتم اهل سيستان از سر كار خاصه داده مي شد18، پيراية طال و نقره كه بيوه زنان را در كار بود، خدمت به مي دادند، شوهر به دختر كه (وقتي) محلي شريف ملك آمده فراخور هر كس جواهر و طال مقرر

مي فرمود...»19مي بيند مي خواند، را مطالب اين آدم وقتي واقعا عصر مثل طالئي عصري روزي يك هم سيستان... كه مردي حمايت ساية در و است داشته پريكلس بوده20 او چهارده هزار خروار تخم كار سر كار خاصة چنان امنيتي فراهم آمده بود كه قافله هاي ده هزار شتري با بسيار ملوك، اين اينها همة با مي گذشتند.21 آنجا از «براي علي شمس الدين ملك مثال بودند، گرم مردم كه بادي آسياي ديوار ساية در [مردم] مهمات پرسش در ميانة حقيقي شهر است مي نشست و تا نيمروز به كار مسلمانان اشتغال داشت و جهت استراحت به ساية ديوار

و پر آسيا رفته برروي خاك خوابيدي».22اما نبايد باور كنيد كه همة كتاب از اين قبيل روايات و بدبختي صحبت آن قدر گاهي بالعكس نه، باشد، و مرگ ومير وبا و و قحطي و زدوخورد كشت وكشتار و نفاق و دورويي در آن هست كه آدم از هر چه تاريخ خواندن است بيزار مي شود، باز هم همان قتل و غارتها، باز هم همان كشتن و سوختن ها، باز هم همان مردم را فقر، بيچارگي، همان باز كشتن ها،23 ماليات زير چوب ضعيف چزاني، توهين به زن و اسير، دزدي و راهزني و قديم مشرق و تاريخ سرانجام همان چيزهايي كه همة شايد هم مغرب را پر كرده و طبعا، شش صد صفحه كتاب ملك شاه حسين نيز مشحون از آن است. و اين نتيجة ضعف و ناتواني است كه آدمي را به هر كاري وامي دارد

را ميرمحمد پسر پنج حسين ملك كه وقتي ●بكشت، ميرمحمد، «عصمت پناه بي بي ملي، حرم محترم خويش را از خلوت آواز داد كه پنج تخت آراسته كن كه پسران تو را ملك به حشمت تمام به خانه مي فرستد!... پنج تخت را به رسم سيستان مفروش به دوشك ها نموده منتظر بودند، كه پنج پسر او را سربريده و سر را بر روي سينه نهاده به

قاليها گذاشته، به خانه آوردند.»

Page 216: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 218

موارد در امرا اين كردن بازي رويه دو آن از جملة و ضعف دولتهاي مركزي است، چنانكه اين ملك الملوك ها يك وقت ناچار مي شوند براي حفظ خود، هم از آخور پادشاهان صفوي24 توبرة از هم و بخورند هند پادشاه و منتظر بمانند تا ببينند كه باد از كدام طرف مي وزد، و چون شاه عباس بر مملكت قزلباش مسلط مي شود، آن آنكه و حال مي روند، پيشواز به هرات كه است وقت چند روز قبل از آن اصوال سفيري براي جلب كمك و همكاري پيش خان جغتاي قندهار و پادشاه هند فرستاده بودند و اتفاقا، سفير، خود همين مؤلف كتاب بوده كه

كار سفر را به آخر نرسانده است.25گاهي مملكت از گوشه اين اتفاقات و حوادث چندان عجيب و رقت انگيز است كه نمونة آن را كمتر در

تواريخ ديگر مي توان يافت.في المثل، وقتي كه سيستان در برابر هجوم ازبك قرار (قبل نمي شود آنجا به كمكي پاي تخت از و مي گيرد درمانده سخت ملك الملوك عباس)، شاه كار قوام از معظم جالل الدين ملك فرار هنگام و ميماند مضطر و محمود و مؤلف همين كتاب، يك منظرة عجيب به چشم كه منظره اي ـ مي لرزاند هم به را پشت كه مي خورد و زنان تمام خوارزمشاه جالل الدين كشتن خاطرة فرزندان را و به سند انداختن آنان را، و يا كشتن بابليان يا و بابل، به داريوش حملة هنگام را خود زنان تمام هنگام را طمغاج حدود قلعه زنان دسته جمعي كشتن

حملة مغول از ياد مي برد.موضوع اينست كه چون ملك معظم از پيش اوزبك ميگريخت به همراهان گفت: «ما و شاه حسين و دو سه

يراق دار اين دهنه را نگاه مي داريم، شما بعد از فراغ از مهم ناموس خود، به من اين امداد نمائيد كه والدة حمزه بكشيد مرا همشيرة دو و است] زنش [مقصود ميرزا آب به مردم با و تعصب؟) و دلي (واقعا زهي سخت با است، طفلي نيز را ميرزا حمزه همشيرة و اندازيد، طفل خود به آب اندازيد، و هرگاه اوزبك ما را بكشد، وصايا، ازين بعد زنيد.... آب بر ميرزا حمزه و شما امر فجيع در چنين فرصتي اين به حسب الرضاي ملك راضي شديم (دستتان درد نكند!) وداع يكديگر كرده و

به كنار آب رفتيم.خود عموي گفت: خود پسر با ميرزا حمزة والدة را بگوي، ما عورات همه ترياك همراه داريم، هر كدام پنج شش مثقال مي خوريم و چادرها در سر كشيده خود را درين دريا مي اندازيم بشرط آنكه چون اوزبك نزديك رسيد اين كار كنيم (باز خدا پدر اين زن را بيامرزد كه

عاقلتر بوده است)...26را ميرمحمد پسر پنج حسين ملك كه وقتي يا بكشت، ميرمحمد، «عصمت پناه بي بي ملي، حرم محترم خويش را از خلوت آواز داد كه پنج تخت آراسته كن كه پسران تو را ملك به حشمت تمام به خانه مي فرستد!... پنج تخت را به رسم سيستان مفروش به دوشك ها نموده منتظر بودند، كه پنج پسر او را سربريده و سر را بر روي

سينه نهاده به قاليها گذاشته، به خانه آوردند.»27و ميري و ملك الملوكي اين مرده شوي واقعا قوم وخويشي را ببرد. راست گفته اند كه «الملك عقيم»، چه كه مي بيني را پدر ندارد». مادر و پدر «سياست خودش و ساخته مجسم بچه ها مادر براي منظره اي

نشسته و تماشا كرده است؟وقتي آدم، تسلط قزلباش را بر اين قوم و ملوكشان را ملكشان ملوك كشان و ضبط و مصادرة مي خواند و توسط سه هزار خانوار قزلباش28، و حتي به زور گرفتن دخترانشان را مي شنود، به حال اين مردم رحم مي كند. اما عجيب است كه آدم مي بيند همين بيچاره ها وقتي بر فتح از بلوچستان و مكران مسلط مي شوند (پس مردم قلعه دزك) و همين مؤلف شاعر نازكدل و اهل قلم را براي عقد مصالحه مي فرستند، به قول خودش: «فقير... به قلعه رفتم و قرار باج و خراج مكران نهادم و مبلغ يك

● بنده وقتي تاريخ فرماندهان قاجاريه كرمان را چاپ كردم در آنجا نوشته بودم: ما مردم كرمان بيچارگي هايي و بدبختي ها از دنيا همة ببين، را ما به كشيده ايم تاريخي بزرگ حمالت از كه زمان از بلوچستان كار ولي مي آورند، رحمت بوده چنان قاجار دورة پايان تا اسكندر عبور به و بخوريم را بلوچها غم بايد كرمانيها ما كه غارت شدن ها و نابوديهاي دسته جمعي آنان اشك

حمايت بريزيم!

Page 217: Ettelaate siasi 295

219شماره 295/ بهار 1393

هزار تومان مقرر شد»29، تصور كنيد هزار تومان خراج بلوچ لخت گرسنه براي مردم سيستان30!! آن هم بعد از چه جنگي كه كيفيت آن در كتاب (ص506-507) آمده

است.بنده وقتي تاريخ فرماندهان قاجاريه كرمان را چاپ كردم در آنجا نوشته بودم: ما مردم كرمان را ببين، همة دنيا از بدبختي ها و بيچارگي هايي كه از حمالت بزرگ كار ولي مي آورند، رحمت ما به كشيده ايم تاريخي قاجار دورة پايان تا اسكندر عبور زمان از بلوچستان چنان بوده كه ما كرمانيها بايد غم بلوچها را بخوريم و اشك آنان دسته جمعي نابوديهاي و شدن ها غارت به

حمايت بريزيم!31من به رو بود، خوانده را دلسوزي اين كه رفيقي

كرد و گفت:ـ تو هيچوقت بلوچستان را ديده اي؟

ـ نهـ هيچوقت در بيابان «گرگ» و لوت شوره گز دچار

بلوچهاي دهن بسته شده اي؟ـ نه

كساني نزديكانت و و خويشها قوم از هيچوقت ـ بدست بلوچها اسير شده و به بيابان ها دوانده شده اند؟

ـ نه....

يادداشتها* اين مقاله در شماره پنجم سال نهم راه نماي كتاب، دي ماه

1345 چاپ شده است.1. از تاريخ سيستان ص 12 و احياءالملوك ص 13.

2. احياءالملوك ص 4.3. تاريخ سيستان، تصحيح مرحوم بهار.

4. ص 397 كتاب.5. ياد دخو در قزوين بخير، دخو به جنگ مالحده ميرفت، به چگونه تير بدون نداشت.گفتند تير ولي برداشت كمان جنگ خواهي رفت. گفت: عالج دارد، دشمن تير مي اندازد، من آنرا مي قاپم، پس در چله كمان خود ميگذارم و به دشمن

ميزنم. راهي بهتر از اين چيست؟6. ص 349 كتاب.

7. ص 145.

8. ص 260.9. قاعدتا بايد چند ذرع بوده باشد، نه صد ذرع؟

10. ص 336.11. راهنماي آثار تاريخي كرمان، نشرية فرهنگ بم، و تاريخ

كرمان.12. همين كتاب ص 474.

13. خود حافظ هم ميگويد:در آن مقام كه حافظ برآورد غزلسرايي ناهيد صرفه اي نبرد

آوازو در جاي ديگر اشاره مي كند:

دلم از پرده بشد، حافظ خوش لهجه كجاستتـا بـه قـول و غـزلش سـاز و نـوايي بكنيم

درين مورد، نگارنده بعدها مقالتي مفصل نوشت كه در مجله ناي در بعد و شيراز، يادنامه حافظ در و سپس هنر، هفت

هفت بند، و اخيرا در هشت الهفت چاپ شده است.14. رجوع شود به كتاب نگارنده، يعقوب ليث.

15 و 16. ص 104 كتاب17. ص 113 كتاب.

18. در واقع يك نوع بيمه اجتماعي دائر بوده است.19. ص 138 كتاب.

20. ص 125.21. ص 220 كتاب.

22. ص 12723. ص 42424. ص 143.25. ص 370.

26. ص 389 كتاب.27. ص 433.28. ص 198.29. ص 485.

30. راجع به تسعير هزار تومان آن روز رجوع شود: سياست و اقتصاد عصر صفوي ص 178؛ كافي است اشاره كنم كه همين كتاب، همين روايت به 1619م) / هـ 1028) مؤلف زمان هشت هزار خروار غله، در سيستان، به هزار تومان خريداري

شده است. (ص 441).31. مقدمة فرماندهان كرمان ص 18.

Page 218: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 220

ماه آبان امسال1 سه مجمع علمي همراه داشت كه هر سه درخور توجه بود: كنگره اي درباب تاريخ ايران پيش از هخامنشي ـ كنگره اي درباب فردوسي و فرهنگ ايران كه اين هر دو زيرنظر وزارت فرهنگ و هنر براه افتاده بود و البد درباب نتايج آن آنچه بايد بگويند خواهند گفت ـ مجمع سوم جلسه اي بود كه بيادبود خواجه رشيدالدين مغولي عصر مورخ و طبيب و وزير همداني فضل اهللا فراهم آمد. اين مجمع را وزارت علوم و دانشگاه تهران و دانشگاه تبريز اداره ميكردند و ايرج افشار «كنگره آراي»

آن بود.يك هفته چند تني از اهل تحقيق داخلي و خارجي برگرد هم نشستند و مقاالتي درباب خواجه رشيد خواندند و رويهمرفته نتيجة آن بيشتر از آن بود كه انتظار ميرفت و

خرج آن ظاهرا كمتر از آن بود كه اقتضا ميكرد.نام به سال اين در بزرگداشت قرعة چرا اينكه خواجه رشيد برخورده بود بنده گفتگويي ندارم و آرزويم كه زده قدمي يا قلمي ملك اين در كه هر كه اينست خير جامعه در آن بوده بهرحال روزي نامي از او به ميان آيد. مسألة مهم اينست كه اين بزرگداشت اگر به خاطر خواجه رشيد بود بل دو نتيجة ديگر هم داشت = نخست اينكه ما شناختيم مرداني را كه در گوشه و كنار دنيا نه از ترس خواجه، عمر خود نه نام و نه به خاطر پول و را صرف تحقيق در آثار او كرده اند. از آن ميان في المثل آقاي كارل يان را توان نام برد كه سالها است به تحقيق و طبع جامع التواريخ پرداخته (از سال 1940م) و هم امروز هند و قسمت چين طبع مشغول باز هم باال سنين در

مقيم اهل چكسلواكي است مردي است؛ جامع التواريخ قيافه اي شبيه وايكينگها و خدا مهر رشيدالدين با هلند را در دلش افكنده است؛ آيا ميتوان در خدمت خالصانة

او ترديد كرد؟بويل آقاي يا آلماني خاورشناس اشپولر آقاي يا انگليسي يا آقاي علي زاده باكويي و باالتر از همه مستر كنت لوتر آمريكايي جوان به سال تازه و به خرد پير، به چه اميد و به چه آرزو دل در جامع التواريخ بسته اند؟ اين خود نكته ايست كه بايد در جاذبة رشيدي جستجو كرد.

نكته ي دوم آنكه ما دانستيم كه با وجود چندصد سال سابقة عناد و كدورتي كه بر خاورميانه سايه افكنده است باز هم هستند نقاط اتكاء و پايگاههاي معنوي كه دلهاي ترك و تازيك و هندو و عرب را بهم پيوند ميدهند و و ما نظر. امعان درخور و توجه قابل نكته ايست اين باشيم داشته افتراق وجه ده ها اگر بهرحال همسايگان باز هم صدها وجه اتحاد در ميان داريم كه هر يك از آنها كافيست جانهاي مردان خدا را بهم متحد كند. كار به سياست بي پدر و مادر نبايد داشت. اين سياست سالها اين يكي برماند، خط از هم است كه ميكوشد همه را را از زبان آن يكي جدا ميكند، زبان اين را با آن بيگانه ميسازد و مرز اين يكي را با آن يكي درهم ميريزد و از ميان صد هزار فتنه برميانگيزد. اما هنوز هم بوي آشنايي

هست.اگـر عـداوت و جنگ است در ميان عرب

ميان ليلي ومجنون هميشه صلح وصفاستبجاي را قرنها خط خود كه است تركيه ممكن ...فارسي، خط التين نگاهدارد ولي آيا براي او امكان دارد كه از ديوان فارسي سلطان سليم پادشاه مقتدر خود كه به پارسي شعر ميگفت چشم بپوشد و آنرا كنار بگذارد؟ شركت ترك دانشمند توران عثمان مجمع، همين در داشت و درباب «رشيدالدين فضل اهللا و تاريخ ملل ترك» اما با شكوه و جالل تمام به زبان فرانسه سخن گفت، همين عثمان توران مصحح «سامرة االخبار» است و كتاب را به فارسي چاپ كرده منتهي ناچار شده حواشي را به خط التين و به زبان تركي بنويسد. آيا انجمن تاريخ ترك ميتواند يا حاضر است از چاپ چنين كتابي كه به زبان

فارسي است چشم بپوشد؟ما ميدانيم كه شاه اسماعيل اول به زبان تركي شعر به حضور بيك عليقلي وقتي كه ميدانيم باز و ميگفت گلدي «خوش گفت: او به شاه سليمان آمد شاه سليمان

شهر تبريز است و كوي گلستان*

* برگرفته شده از «از پاريز تا پاريس»

Page 219: Ettelaate siasi 295

221شماره 295/ بهار1393

صفا گتيردي» همچنين ميدانيم كه محمود افغان وقتي به شاه سلطان حسين رسيد به فارسي صريح صحبت كرد و

سالم عليك اين دو به فارسي صورت گرفت.2مغان دشت در وقتي نادرشاه كه ميدانيم باز و او به حضور تبريك براي اكناف عالم از تاجگذاري و ارامنه چنين احوالپرسي با خليفة آمدند، هنگام مالقات سن چاق سن ياخچي خليفه، گلميرسن خوش كرد: ديراختيار چون زردان اشدان چكميش سن يولداآزار

كيش سن چوخدن گلميرسن؟3محمود و زده اند حرف به تركي نادر و صفويه اختيار كانال بسفر را هم در اگر نميدانم به فارسي. من ما بگذارند آيا حاضر خواهيم شد جمالت نادر و اشعار شاه اسماعيل يعني ديوان خطايي را از تاريخ ادب خود مسجد نفت چاههاي از تا چند ما اگر يا و بزداييم4؟ واقعة حاضرند آنها آيا بدهيم ابداليها به را سليمان برخورد و سخنان فارسي محمود را از تاريخ خود حذف

كنند و يا چند جمله پشتو جاي آن بگذارند؟شايد عوارض سياسي ايجاب كند كه به فرض محال عراق يك روز باقيماندة كاخ كسري را با خاك يكسان كند ولي آيا هرگز حاضر خواهد بود كه قصيدة معروف بحتري در وصف مدائن از ديوان او و يا مسند بخاري از مكتب فرهنگ اسالمي محو و حذف شود؟ وقتي قرار باشد ريشه و جاي پاي امپراطوري عظيم ترك و مغول محمدبن تاريخ و راحة الصدور و جامع التواريخ در را ابراهيم جستجو كنند و اين كتابها همه به فارسي است، عناد با زبان فارسي به بهانه هاي ناسيوناليستي موجه بنظر نميرسد؛ زباني كه تنها تذكرة شعراي كشميرش پنج جلد

پانصد صفحه اي شده است.5را تمدن «نژادها ويل دورانت به قول اينكه مضافا هستي را ملتي و نژادي كه است تمدن اين نميسازند ميبخشد» و همة ما بخوبي ميدانيم كه تمدن خاورميانه را همة ملل خاورميانه به وجود آورده اند، سهم هيچكس بيشتر از ديگري نيست. ما كه بنوبة خود هرگز به بهانه هاي سياسي از فرهنگ و تمدن گذشتة خود قهر نميكنيم و به فرض محال اگر زبان عربي از صفحة جهان محو شود، هرگز حاضر نيستيم از آثار الباقيه و ماللهند بيروني كه به زبان عربي است چشم بپوشيم، ديگران خود دانند. با اين مقدمات گمان من آنست كه هنوز وسايل و مواد اصلي تفاهم فرهنگي مشترك ميان ملل خاورميانه از ميان نرفته است و كاش روزي سياست نفاق افكن توجه خود را به اين منبع عظيم فرهنگي مشترك معطوف سازد و وسايل

همدلي همزبانان قديم را فراهم نمايد.

***وجوه اين از يكي فضل اهللا رشيدالدين خواجه درگاه به وسيله اين با و بود طبيب او است. مشترك تا مرحلة وزارت رسيد و خان مغول تقرب جست و از رود و ديار مغرب تا از حوالي جيحون بر كشوري تاريخي سپس و كرد وزارت پارس درياي تا «اترك» منابع از امروز يكي كه ـ نگاشتند برايش يا ـ نگاشت كلي تاريخ همة ملل و كشورهايي است كه هر يك براي بيايي دارند و فلسفة تاريخي خود خود جداگانه كيا و

براي خود مي جويند.اصرار طوغان وليدي زكي استاد كه نبود بيخود و ايراني آنكه مورخي از بيش را داشت خواجه رشيد همداني االصل بشناسد يك مورخ بين المللي بداند و مقام باال به مرحلة جهاني به يك كشور اختصاص از را او

ببرد.... ***

روز دو و تهران در روز چهار خواجه جلسات عصرها و 12 تا 8/5 از صبحها بود. برقرار تبريز در و رسمي پيامهاي بر عالوه مدت اين در و 6 تا 3 از خطابه هاي تشريفاتي6 پس از آنكه استاد مجتبي مينوي به رياست كنگره و حق بجاي خويش نشست، استادان...

به سخنراني پرداختند:7مجمع علمي و تحقيقاتي دربارة رشيدالدين فضل اهللا همداني باز ما را متوجه يك نكته اساسي كرد: تخصص، اندك هست اگر يا و نيست ايران در امروز كه آنچه وقتي كه تا مي خواهد. متخصص ايران تاريخ است. بدهد را ماد دوران درس بايد اسالمي تاريخ در دكتر و تا زماني كه مدرس عهد هخامنشي مجبور است براي عصر مغول كنفرانس تهيه كند و تا روزگاري كه معلم بايد «جعبه هزار پيشه» باشد، كار تاريخ دانشگاه ناچار

● با وجود چندصد سال سابقة عناد و كدورتي كه بر خاورميانه سايه افكنده است، باز هم هستند نقاط اتكاء و پايگاههاي معنوي كه دلهاي ترك و تازيك و هندو و عرب را به هم پيوند مي دهند و اين نكته ايست قابل توجه و درخور امعان نظر. ما و همسايگان به هرحال اگر ده ها وجه افتراق داشته داريم ميان در اتحاد وجه صدها هم باز باشيم مردان خدا جانهاي كافيست آنها از يك هر كه را به هم متحد كند. كار به سياست بي پدر و مادر

نبايد داشت.

Page 220: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 222

ما است. محال مملكت اين در واقعي به معناي علمي بيش از 1700 سال تاريخ مدون قبل از اسالم داريم و حقا ميبايست اقال ده تن متخصص ايراني در اين رشته اسالمبول تاريخ آرشيوهاي مطالعة كنند. شركت در... ايران تاريخ اخير سال سيصد دويست به مربوط كه است الاقل سه نفر حاضر يراق ميخواهد كه شب و روز آن از را قاجار و به صفويه مربوط كنند و مسائل كار وزارت پوسيده هاي انبار همين كنند. ومدون استخراج خارجه و دارايي و... چيزها دارد كه هنوز معلمان تاريخ كامل دورة يك خواندن تنها و نديده اند را آنها رنگ مي خواهد؟ مكمل متخصص يك جامع التواريخ همين اين متخصصان كي و چگونه و در طي چه سالهايي بايد به ميتواند دستگاهي چه و نيست معلوم شوند تربيت اين امر اقدام كند، من نمي دانم؛ من فقط اين را مي دانم كه خودم چيزي نمي دانم و از پر حرفي هايي كه بعضي

اوقات مي كنم بنظر مي رسد كه همين را هم نمي دانم!افتتاح در سالن ابن سيناي دانشكدة پزشكي جلسة شروع شد شايد براي اينكه خواجه رشيد قبل از هر چيز طبيب بوده است. جلسات بحث ديگر كه در دانشكدة جامع التواريخ كه جهت اين از البد بود تهران ادبيات و است ادبي عين حال در و تاريخي بزرگ كتاب يك خواجه رشيد هم اديب بود و هم مورخ، جلسات تبريز آمد فراهم تبريز دانشگاه كشاورزي دانشكدة سالن در اين را ديگر البد بايد به حساب ذوق آقاي دكتر مرتضوي رئيس دانشكدة ادبيات تبريز گذاشت چه او بهتر از هر كس مي دانست كه خواجه رشيد بزرگترين مالك زميندار ستوده دكتر حسينقلي آقاي كه ثروتي بود! خود عصر براي خواجه رشيد برشمرد، به قول آقاي محيط طباطبايي و مي اندازد راكفلر و اوناسيس افسانة ياد به را آدم وقفنامة ربع رشيدي شامل امالكي بوده است در موصل و مراغه و مرند و اصفهان و شيراز و يزد و بعضي نقاط ديگر8 (مثل هند و يمن) و حتي پسر خواجه رشيدالدين «بر رشيدالدين خواجه خود قول به بود بم حاكم كه متوطنان بم آن فرزند دست تغلب دراز كرده بود و ايشان را در بوتة آز بر آتش نياز مي گدازاند9» و در نامه اي كه

«هزار كه مي گويد نوشته ديگرش پسر مجدالدين به 200 و فتح آباد باغ بنام كنيز) 500 و غالم 500) بنده باغ رشيدآباد بنده (100 غالم و 100 كنيز) جزو جمع ثبت گرديد10». بدين طريق گمان من آنست كه مناسبت تشكيل مجمع خواجه در سالن دانشكدة كشاورزي تبريز روشن شده باشد. دو روز در تبريز براي شركت كنندگان در اين كنگره بسيار خوش گذشت. در بهترين هتل تبريز اتاق داشتيم، بهترين پذيرايي انجام شد، دختران و پسران دانشجوي كه اغلب تركان پارسي گوي بودند در تجليل دانشكدة استادان داشتند. بي اندازه صميميت مهمانان پرحرارت و درس خوانده و جوان اغلب كه ادبيات ترك را ما بازديدها و جلسات از هيچيك در هستند

نكردند.وقفنامه ادبيات دانشكدة چاي خانه در جمعه روز گرفت. قرار بازديد مورد فضل اهللا رشيدالدين عظيم با به قطر شاهنامه كتابي به صورت وقفنامه ايست عظيم خط خوش و در صدر آن نيز اشاره شده است كه بخط آن عمدة قسمتهاي كه است معلوم ولي است واقف خط ديگري است منتهي خواجه رشيدالدين جاي جاي و كرده تأييد و تصديق را مطلب حاشية صفحات در بالنتيجه ارزش اين وقفنامه با خط و امضاي او چند برابر شده است. مجلس خواجه در پايان نامة خود تصريح كرد فن چون استادان شود، خريداري بايد وقفنامه اين كه مينوي و محيط طباطبايي و دانش پژوه و افشار و دكتر گويا كردند. تأييد آنرا ارزشمندي مهدوي، علي اصغر صحبت از خريد سي چهل هزار تومان شده باشد ولي متولي و دارندة وقفنامه صحبت از چند برابر مبلغ فوق

داشته است و بالنتيجه هنوز خريداري نشده.را قيمت كه كرده اند چه مگر گفت: رفقا از يكي و ايران به مربوط است سندي مي گيرند؟ باال اينقدر بايد به جاي امني سپرده شود. گفتم البته شايد حرف تو درست باشد اما اين را هم بدان كه خانواده اي ششصد و پنجاه سال اين كتاب قطور و سنگين را حفظ كرده، البته براي حفظ موقعيت خانوادگي بگوييد كه ممكن است بايد گفت كه اما امالك چنين كرده، توليت و ضبط و از از امالك بطور كلي اوال چنين نيست چون بسياري بين رفته اند و اصوال بالفاصله پس از مرگ رشيدالدين همة آثار او خراب وقاعا صفصفا گرديد (زيرا مردم عقدة بيچارگي و ستمكشي خود را با خراب كردن آثار رشيدي شكافتند)؛ ثانيا آنكه ولو چنين باشد در اين ششصد سال كه بيش از بيست نسل گذشته است اينان در برابر همة مهاجماتي كه در تبريز شده است تنها به حفظ اين اثر

را خود خط قرنها كه است ممكن تركيه ●به جاي فارسي، خط التين نگاهدارد ولي آيا براي از ديوان فارسي سلطان سليم امكان دارد كه او مي گفت شعر پارسي به كه خود مقتدر پادشاه

چشم بپوشد و آنرا كنار بگذارد؟

Page 221: Ettelaate siasi 295

223شماره 295/ بهار1393

به قول متعدد عثماني و پرداخته اند: هجوم هاي گرانقدر صاحبان تواريخ قديم «روميه شوميه» چه در عصر صفوي غارت و قتل تيموريان، مهاجمات آن، از بعد چه و درهم پاشيدگي و مشروطه وقايع روسها، مهاجمات و كه ميكرد ايجاب اينها از يك هر آذربايجان؛ اوضاع باشند بوده بسا سازد. نابود را اسناد اين امثال صدها از چنگ نتوانستند دختر و فرزندان خود را كساني كه گرانبها اين ذخيرة به حفظ ولي دهند نجات مهاجمان پرداخته آنرا خانه به خانه و شهر به شهر همراه برده و حفظ كرده اند. پس اگر پولي در ازاء آن داده شود كاري عبث نيست، مضافا به اينكه حتي اگر 150 هزار تومان هم به او بدهند پول پانصد متر زمين خشك و خالي در

بيابانهاي اطراف تهران بيشتر نخواهد شد.بهرحال آرزو اينست كه اين سند براي موزه يا دانشگاه ايران خريداري از آن براي آرشيو ملي بهتر يا تبريز و به عنوان اين سند گرانقدر كه باشد شود و كاش چنان نخستين سند پايه گذار آرشيو ملي ايران خريداري شود مركز اساسي ترين كه بزرگ آرشيو يك آن براساس و ديگر چنانكه آيد فراهم بود خواهد تاريخي مرجع و

ممالك بزرگ و كوچك دنيا چنين آرشيوهايي دارند.11و مستشرقان تشكرآميز سخنراني با جمعه، ناهار در كه از صميميتي و همه يافت پايان تهراني مهمانان عصر و كردند شكرگزاري بودند ديده تبريز دانشگاه خواجه كنگرة بدينطريق و شدند تهران عازم جمعه

رشيدالدين پايان يافت.آرزوي همة محققان آنست كه سخنرانيها و مطالب

ايراد شده نيز يكجا چاپ و منتشر شود.*يادداشتها

1. يادبود خواجه رشيدالدين فضل اهللا همداني، سال 13482. رجوع شود به كتاب سياست صفوي تأليف نگارنده ص

348 و 259.3. يعني خليفه جان خوش آمدي؟ چطوري؟ خوب هستي؟ سالمتي؟ زحمت زياد زمستان را در راه متحمل شدي پيرمرد؟ خيلي وقت است آمدي؟ (يادداشتهاي ابراهام گاتوغي كوس

ص 70)دستگاههاي كه سنگين و سبك آثار اينهمه ضمن در .4رسمي ما چاپ ميكنند، هيچكس به فكر نيفتاده است كه اقال ميتوانستند بجاي بسياري از آن خزعبالت، ديوان شعر فارسي سلطان سليم را چاپ كنند، تا الاقل يك تن امروز بداند كه چهارصد سال پيش، در آن طرف بسفر هم پادشاهاني بودند شاه ديوان ميگوئيم. شعر فارسي به كه ميكردند افتخار كه باكو بحدي خوب چاپ را خوشبختانه روسها در اسماعيل افست آن از روي آنكه نداريم جز ما وظيفه اي كه كرده اند

كنيم.

5. اين تذكره را آقاي حسام الدين راشدي دانشمند پاكستاني به چاپ رسانده اند.

6. در اين ميان تنها نطق وزير علوم و آموزش عالي بود كه از جنبة تشريفاتي خارج شد و اطالعاتي بسيار دقيق و جالب

در برداشت.7. اشپولر ـ برتولد، «سياست رشيدالدين»

افشار ـ ايرج، «يزد و رشيدالدين»رشيدالدين» «داستانهاي ابراهيم، محمد ـ پاريزي باستاني

(تبريز)بويل ـ جان، «اهميت تاريخ رشيدالدين در تحقيقات مربوط

به مغول»خالل از ايران اجتماعي اوضاع «بررسي شيرين ـ بياني

جامع التواريخ»توران ـ عثمان «رشيدالدين فضل اهللا و تاريخ ملل ترك»

نيكوكار شخصيت و آثار و «روزگار عبدالحي، ـ حبيبي رشيدالدين»

دانش پژوه ـ محمدتقي، «سوانح االفكار رشيدي»زرياب خوئي ـ عباس، «نكاتي دربارة زندگي رشيدالدين (در

تبريز)ستوده ـ حسينقلي، «عوايد و درآمدهاي خواجه رشيدالدين و

كيفيت مصرف آن»سليم ـ غالمرضا، «تعليم و تربيت در ربع رشيدي»

شهيدي ـ جعفر، «سبك نثر فارسي رشيدالدين»طوغان ـ زكي وليدي، «آثار فلسفي و اجتماعي رشيدالدين»

جماهير اتحاد در رشيدالدين «آثار عبدالكريم، ـ علي زاده شوروي»

دربارة تازه اطالعات «بعضي بديع الزمان، ـ فروزانفر رشيدالدين»

لوتر ـ كنت، «سلجوقنامه و جامع التواريخ» (تبريز)محقق ـ مهدي، «رشيدالدين در دفاع از غزالي طوسي»محيط طباطبايي ـ محمد، «سياست رشيدالدين» (تبريز)مرتضوي ـ منوچهر، «تبريز در عهد رشيدالدين» (تبريز)

مشكور ـ محمدجواد، «ربع رشيدي»مينوي ـ مجتبي، «تنكسوق نامه»

نصر ـ سيدحسين، «اهميت رشيدالدين از لحاظ تاريخ فلسفه و علوم اسالمي»

نظامي ـ خالق احمد، «رشيدالدين و هند»يان ـ كارل، «آشنايي مغرب با رشيدالدين»

آثار در اجتماعي اوضاع «انعكاس غالمحسين، ـ يوسفي رشيدالدين»

8. از مقالة محمود عرفان در يادنامه دينشاه ايراني9. حاشيه جغرافي كرمان ص 224

10. پطروشفسكي، كشاورزي و مناسبات ارضي ايران در عهد مغول ص148

11. اين وقفنامه خوشبختانه به همت وزارت فرهنگ و هنر مثل اصل چاپ شده بعدها آثار ملي خريداري و انجمن و

است.* اين مقاله در مجلة يغما چاپ شده است.

Page 222: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 224

ما كه بود پيش ماه يك و سال شصت درست برابر در تهران، روز آن ادبيات دانشكده دانشجويان كه چهره بوديم ايستاده انتظار در دانشكده در ورودي قديم ترين معلم آن روز دانشكده را در روزي ببينيم كه پنجاهمين سال از هفتادمين سال عمر و مراسم تجليل تدريس آن مرد در دانشكده انجام مي شد ـ و اين دقيقا عصر پنجشنبه سوم ارديبهشت ماه 1326ش / 24 آوريل

1947م... بود.رئيس سياسي اكبر علي دكتر مرحوم روز، اين در از تن سه كه بود داده دستور تهران، دانشگاه نامدار كه ـ علوم دانشكده معاون به اتفاق دانشكده استادان گمان مي كنم دكتر عبداهللا شيباني يا دكتر جناب بودند، با اتومبيل شخصي رئيس دانشگاه، به منزل استاد عبدالعظيم

قريب بروند كه استاد را به دانشكده بياورند. 2 شماره ساختمان در روزها آن ادبيات، دانشكده حاليهـ كه پشت بهارستان است، و قبال محل باغ تاريخي

نگارستان بود ـ قرار داشت....بعدها دانستم كه سه تن از استادان نامدار خود من، شاگرد عبدالعظيم قريب بوده اند و به همين دليل در صف كيهان مسعود استاد بودند: گرفته قرار مدعوين اول (ماژور مسعودخان، كه وزير جنگ كابينه سيد ضياء بود

و خيلي زود جاي خود را به سردار سپه داد، و اين ماژور مسعودخان در آن سال ها به ما جغرافياي سياسي و طبيعي و اقتصادي ايران تدريس مي كرد)، مرحوم سعيد نفيسي ـ كه بعدها در دوره دكتري، درس تاريخ اجتماعي ايران اقبال كه استاد جغرافياي به ما مي داد، و مرحوم عباس انساني ما بود ـ و بعد از سفر به ايتاليا درس خود را به استاد دكتر محمدحسن گنجي سپرد، و ما در كالس دكتر گنجي نقشه برداري آموختيم، و بحمداهللا او و دكتر محمد خوانساري شايد تنها كساني باشند از استادان آن روزگار به فعاالنه گنجي دكتر هستند. حيات قيد در هنوز كه كتاب اينك او، اثر آخرين و است مشغول نقشه كار خليج فارس است كه بنياد ايران شناسي به چاپ رسانده.

عباس اقبال، استاد ما، نه تنها همكار مرحوم قريب، بلكه شاگرد مستقيم او بوده و عالوه بر آن، چون خود بهتر بگويم همدهي يا از دهات آشتيان بود، همشهري مرحوم مي رفت. به شمار نيز قريب خان عبدالعظيم او از ديگر شاگردان نيز ما تاريخ استاد نصراهللا فلسفي در حاضر پارسي گوي ترك نيساري، سليم استاد بود. مجلس و سخنران مجلس نيز جزء شاگردان دوره دوم

استاد قريب به شمار مي رود.

عبور كشتي از ساحلمن كه دانشجوي تازه وارد تاريخ در دانشكده ادبيات بودم، به اصرار، خود را به اين مجلس جشن كشاندم و شايد جزء معدود كساني باشم كه مراسم اين جشن را

لحظه به لحظه به خاطر دارند.اسامي اين استادان را بدين جهت درصدر كالم آوردم كه تاريخ دانشجويان ـ خصوصا امروز دانشجويان كه درس مرا گرفته اند ـ حساب كنند كه خود نسل چندم از دانشجويي قرار دارند، با توجه به اينكه مخلص پاريزي كه اين عرايض را خدمتتان اظهار مي دارد، درست پنجاه و هفت سال است كه تدريس مي كند، و از آن روز كه من در جشن پنجاهمين سال تدريس و هفتادمين سال سن مرحوم قريب شركت داشتم، اينك شصت و يك سال و بيش مي گذرد. آقاي دكتر ابوالقاسم رادفر، مدير مؤسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني اينك تجديد مطلع كرده، وسائل تجليل مجدد استاد را فراهم آورده اند ـ البته بعد

كاله ميرزائي و كليله*

* دربارة مراسم بزرگداشت استاد عبدالعظيم قريب ، برگرفته شده از «گرگ پاالن ديده»

Page 223: Ettelaate siasi 295

225شماره 295/ بهار1393

از شصت سال كه دو قرن قديم حساب مي شود.مراسم نه در دانشكده قديم، بل در ساختمان جديد كه استادان جديد با حضور و تهران دانشگاه مركز در اغلب شاگردان قريب بوده اند و در حضور دانشجويان به نو ـ تازه به تازه چيز همه مي گيرد. جديد صورت

نو:كشتي كه به بحر بي كران مي گذرد

سـاحل گـوئي از بر آن مـي گذردمـا مـي گذريم ازين جهان گذران

مـي پـنداريم كاين جهان مي گذردالبته شاگردان مرحوم عبدالعظيم قريب، طي پنجاه سال تدريس، منحصر به اين سه چهار تن كه نام بردم نبودند. قصدم اول بيان نام استادان خودم بود، وگرنه در ديگري بزرگان شناختم، من كه آنجا تا مجلس، همان از بوده اند. او مستقيم كه شاگردان داشتند نيز حضور آن جمله مشارالدوله حكمت شيرازي، آهي، غالمحسين رهنما ـ كه مدت ها رئيس دانشكده علوم بود و نخستين آزمايش گنبد مسجد سپهساالر در را فوكو پاندول بار كرده بود ـ انوشيروان سپهبدي كه چندي وزير خارجه مرزبند ميرزاي را او من كه ـ جهانباني سرلشكر بود، لقب داده ام به دليل اينكه با اسب، بيشتر مرزهاي ايران را پيمود و عالمت گذاري كردـ سرلشكر هدايت كه خانه او بيمارستان هدايت شده است در خيابان بهار، و سرلشكر نخجوان كه روز سوم شهريور سربازان را مرخص كرد و نزديك بود كار او به محاكمه صحرائي بكشد. اينها همه شاگردان او بودند كه در آن روز حضور داشتند. مرحوم دكتر اقبال استاد طب و مرحوم گل گالب استاد دانشكده

علوم هم در مجلس بودند.آشتيان، قراي از گركان، قريه در قريب، مرحوم به روايت ايرج افشار در كتاب سواد و بياض، در نوزدهم سي ودوم سال 1879م. سپتامبر 8/ 1296هـ رمضان سلطنت ناصرالدين شاه به دنيا آمده بودـ كه برابر مي شود

با 1258 شمسي.او تحصيالت ابتدايي را نزد پدر گذراند و مدتي در آشتيان و اراك و بعضي نواحي ديگر درس خواند و در همان قريه و بعضي نقاط ديگر به معلمي پرداخت و در 1311 هـ / 1893م. دو سال قبل از قتل ناصرالدين شاه، به تهران آمد و در عنفوان جواني بود كه برادر بزرگش ميرزا غالمرضا، ادبيات عرب را به او آموخت و آقا شيخ باقر تهراني مطول به او درس داد، و محمد جواد قاهاني او را

با نجوم و هيئت آشنا كرد، و درس سيد محمد جماراني طاهر ميرزا و گذراند، جديد سپهساالر مدرسه در را تنكابني منطق و حكمت به او ياد داد. او، سپس خود را به مدرسه دارالفنون كشاند و در آنجا، هم زبان فرانسه آموخت و هم در همان مدرسه تدريس كرد. [وزارت] معارف وقت كه هنوز مراحل اوليه را مي گذراند، در سال 1317هـ/ 1899م. او را به معلمي چند دبيرستان معدود مرحوم كه است سالي همان سال اين گماشت. خود مشيرالدوله پيرنيا و برادرش مؤتمن الملك مدرسه علوم سياسي را تأسيس كردند و در واقع پايه دانشكده حقوق را گذاردند. مرحوم قريب در مدرسه علميه كليله درس

مي داد.

سرمايه هميشگيدر 1324هـ/1906م كه سال صدور فرمان مشروطه است، در مدرسه اي كه توسط افسران قزاق براي تعليم اين و پرداخت تدريس به بود، شده تأسيس نظاميان چه ـ كاري خود عمر مدت تمام در را تدريس خود ادامه داد افسري نظام، و چه در دانشكده در دبيرستان مرحوم مثل روزگار آن معروف افسران از بسياري و خان محمدتقي كلنل مرحوم و ضرغامي، سرلشكر پسيان، و مرحوم سلطان غالمرضا خان پسيان، و مرحوم سرلشكر بهارمست و تقريبا همه افسران آن روز شاگرد

از بعضي «شايد سياسي: اكبر علي دكتر ●از عده يك چگونه كه كنند تصور كوته فكران سرمايه، داشتن با كه شده اند حاضر اشخاص [آموزش چيزي صرف را خود عمر و زندگي ادبيات] نمايند كه سود مادي آن كم است. ولي اشخاص، اين گونه خدمات كه بدانند آنان بايد بزرگترين سرمايه زايل نشدني مي باشد. اينها مردم را صرف تمام عمر خود كه سعادتمندي هستند

تعليم و تربيت و خدمات فرهنگي مي نمايند....اين سابقه علمي به جاي امروز قريب آقاي اگر و خدمات فرهنگي، صاحب ميلياردها ثروت بود مي رفت، به شمار جهان ثروتمندان بزرگترين و امكان نداشت چنين مجلس باشكوهي ـ كه پايه آن بر محبت و عالقه استوار است ـ براي او برپا

شود.»

Page 224: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 226

او بودند، حتي آنها كه سن سير را ديده بودند. سال بعد در مدرسه علوم سياسي و مدرسه آلماني ها هم مأمور

به تدريس شد.مرحوم دكتر سياسي كه باعث و باني مجلس تجليل قريب، و در آن روز رئيس دانشگاه تهران و هم رئيس مرحوم قديم شاگردان از خود و بود ادبيات دانشكده قريب بود، آن روز، ضمن سخنراني كم نظير خود جمالت

مهمي به زبان آورد:«اين جشن قرار بود خيلي زودتر از اين به پا شود، ولي احساسات و وارستگي استاد ـ كه همواره از تظاهر جديت و پشتكار اثر بر اينكه تا بود؛ مانع گريزانندـ چند تن از شاگردان جوان استاد، دانشگاه موفق شد كه امروز اين جشن پرافتخار را برپا سازد. و امروز دانشگاه مفتخر است كه اغلب استادان دانشگاه، شاگردان ايشان

مي باشند و با حس احترام به استاد گرامي مي نگرند.»كرد: اضافه ادبيات، آموزش مورد در سياسي دكتر «شايد بعضي از كوته فكران تصور كنند كه چگونه يك سرمايه، داشتن با كه شده اند حاضر اشخاص از عده زندگي و عمر خود را صرف چيزي نمايند كه سود مادي آن كم است. ولي بايد آنان بدانند كه خدمات اين گونه اينها اشخاص، بزرگترين سرمايه زايل نشدني مي باشد. را صرف خود عمر تمام كه هستند سعادتمندي مردم

تعليم و تربيت و خدمات فرهنگي مي نمايند....دانشگاه تهران مخصوصا به اين نكته اهميت مي دهد كه استاد كليه اوقات خود را صرف تدريس و تعليم و تتبع نموده اند. اگر آقاي قريب امروز به جاي اين سابقه علمي و خدمات فرهنگي، صاحب ميلياردها ثروت بود امكان مي رفت، به شمار جهان ثروتمندان بزرگترين و نداشت چنين مجلس باشكوهي ـ كه پايه آن بر محبت

و عالقه استوار است ـ براي او برپا شود.»

امين دكتر خصوصا دانشجوـ چند ما روز، آن در رياحي حي حاضرـ كه خودش در ترتيبات آن مجلس از طرف دانشجويان كارگردان بود ـ كمي دورتر از صف مستقبلين ايستاده و ناظر قضايا بوديم. من هنوز پس از شصت و يك سال، آن منظره را مثل فيلم در خاطره خودم زنده مي بينم، پيرمردي نه چندان بلندقد، كمي باريك اندام، درحالي كه كتابي زير بغل داشت ـ و امروز مطمئنم كه آن هم كليله و دمنه بوده است ـ آهسته از اتومبيل رئيس دانشگاه پياده شد و آرام آرام به طرف اطاق استادان رفت كه منشور دانشگاه را به او تقديم كنند. منشور به امضاي

دكتر سياسي رئيس دانشگاه بود.اهميت سخنان دكتر سياسي از آنجا روشن مي شود كه هويت ملي ما ايرانيان وابسته به زبان فارسي است، و معني اين هويت را مردم ايران، ترك و كرد و لر و بلوچ و فارس و عرب، با خون خود در جنگ با عراق، در حيات خود ما امضا كردند ـ كه اتفاقا همين روزها خاطره آن نيز تجديد مي شود. حتي در همين دانشگاه ـ كه به طور فتح سنگرهاي ماسه، گوني هاي با سمبليك، و نمادين

خرمشهر را به خاطر مي آورند.آنـان كـه ره دوسـت گـزيـدند هـمه

در كـوي شـهـادت آرمـيـدنـد هـمهدر معركة دو كون، فتح از عشق است

هـرچـنـد سـپـاه او شـهـيدند هـمهمن مطمئنم و قسم مي خورم كه همه جواناني كه در جبهه هاي آذربايجان و كردستان و ايالم و خوزستان ـ از بندر آبادان تا جنگل ماسوله ـ شهيد شدند، جواناني كه معدل سني آنان به زحمت از بيست و پنج مي گذشت، خود مدرسه كالس در را ترانه اين روزي يك همه، رسمي سرود تقريبا اين كه به دليل بودند: كرده زمزمه مدارس ايران بود و خوش آهنگ بود و آدم را به تحرك

وامي داشت:كشـور مــا كـشور ايـران بود

مسـكن شـيران و، دليــران بودپـادشـهـش كوروش و دارا بود

چـون جم و خسرو شاه واال بوداي وطـن، اي حب تـو آيين من

دوستي ات، كيـش من و دين مندولـت و اقـبـال تـو پـايـنده باد

نـام بلـنـدت به جهان زنده باد....

فارسي زبان به وابسته ايرانيان ما ملي ● هويت است، و معني اين هويت را مردم ايران، ترك و كرد و لر و بلوچ و فارس و عرب، با خون خود در جنگ با عراق، در حيات خود ما امضا كردند.

آنـان كـه ره دوسـت گـزيـدند هـمهدر كـوي شـهـادت آرمـيـدنـد هـمه

در معركة دو كون، فتح از عشق استهـرچـنـد سـپـاه او شـهـيدند هـمه

Page 225: Ettelaate siasi 295

227شماره 295/ بهار1393

بايد بگويم كه شعر اينجا رسيد، به حاال كه حرف عبدالعظيم يعني گركاني، ميرزاي همان را ترانه اين او، قديمي شاگرد را آن آهنگ و سروده قريب خان مايه در وزيري علينقي خان كلنل نامدار، موسيقي دان

دشتي ساخته است. نعم التلميذ، و نعم االستاذ....

كاله ميرزائي 1300 از سال پنج خود كه يغمايي حبيب مرحوم قريب شاگردان از 1931م. تا 1926 شمسي 1305 تا كتاب از و ـ دارالفنون و عالي دارالمعلمين در ـ بوده خصوصيات در مي كند، ياد اعجاب به او فرائداالدب بود مردي خان عبدالعظيم «...ميرزا مي نويسد: قريب مردي امين... و صديق و قول درست و متدين بسيار چهل و چند ساله به نظر مي آمد ـ موقر، بسيار بانشاط، و

عاشق به كار خود.در آن روزها كاله ميرزائي به سر مي گذاشت، عبايي و مي پوشيد، ساده جامه اي مي افكند، دوش به ظريف كراوات نمي بست. قامتي بلند داشت، ريشي جوگندمي و صدايي صاف. عروض و قيافه و بديع و امال و انشا و

تاريخ شعرا و كليله و دمنه را تدريس مي فرمود.ابوالحسن چون دوره، آن دارالمعلمين استادان شيخ مرآت، اسماعيل بهرامي، ابوالقاسم دكتر فروغي، توني، فاضل ذوالفنون، حبيب اهللا نجم آبادي، مرتضي عباس اقبال، محمود شيمي، شيخ محمد حسين گنابادي، غالمحسين رهنما، همه و همه نسبت به «جناب ميرزا»

احترامي خاص رعايت مي كردند...»1بيست و شش سال مرحوم قريب، مردي است كه بعد از مرگ همسرش، دو پسر (بعدها دكتر عباس قريب و دكتر يحيي قريب) و سه دختر را، به قول ما پاريزي ها از «خاك او» برآورد و به نان و نوا رساند. مرحوم قريب خود در آن روز كه از او تجليل مي كردند 13 ساعت در هفته درس داشت و به قول رئيس دانشگاه يك بار هم

تأخير حضور در كالس نداشت:حرف حضانت و نگهداري و بزرگ كردن دو پسر و سه دختر را ظرف 26 سال، مرحوم ابوالحسن احتشامي نوشته است در همين روزنامه اطالعات ـ كه آن روزها خبرنگار اطالعات بود، ولي واقعيت اين است كه چون ش/مارس 1344 فروردين اول دهه در قريب مرحوم قريب تاريخ اين تا بنابراين است، درگذشته 1965م. 45 سال مأمور نگهداري فرزندان بود. هرچند البد، در

نگهداري او از بودند كه اين فرزندان اين وقت ديگر، مي كردند. مرحوم همائي، ماده تاريخ مرگ قريب را در همين سال گفته است و دكتر ناصرالدين شاه حسيني كه رساله دكتري خود را با قريب گذرانده است، اين ماده

تاريخ را البد خواهد خواند.

دستور زبان فارسيطي فارسي زبان تدريس به را خود عمر تمام او كرد؛ كاري كه در جزء سهل و ممتنع هاي روزگار ماست و پايه گذار هويت ايراني است. من شاگرد مستقيم استاد قريب نبوده ام، ولي شاگرد شاگردان استاد، مثل مرحوم كيهان و مرحوم اقبال آشتيباني و نصراهللا فلسفي، و همين جناب دكتر سليم نيساري حاضر در مجلس، در كالس يادداشت اين بوده ام و ششم دبيرستان (رشديه) مروي را كه در باب روز تجليل از استاد قريب مي نويسم در واقع تجليل از شاگردان دست دوم و دست سوم او هم

هست.زبان دستور قريب، عبدالعظيم استاد چشم گير كار به سبك و ساده و انشائي روشن با كه اوست فارسي بهتر و نوشتن بهتر براي قبول قابل اصول با و جديد اينكه جهت از است. شده تأليف فارسي زبان گفتن من كه سميناري هيچ «مبادا كه كرده ام ياد من سوگند در آن شركت كنم و يا هيچ كتابي كه من مقدمه اي بر آن بنويسم، مگر اينكه در آن سمينار و در آن كتاب به

● من مطمئنم و قسم مي خورم كه همه جواناني ايالم و كردستان و آذربايجان جبهه هاي در كه ماسوله جنگل تا آبادان بندر از ـ خوزستان و به آنان سني معدل كه جواناني شدند، شهيد ـ زحمت از بيست و پنج مي گذشت، همه، روزي اين ترانه را در كالس مدرسه خود زمزمه كرده

بودند: كشـور مــا كـشور ايـران بود

مسـكن شـيران و، دليــران بودپـادشـهـش كوروش و دارا بود

چـون جم و خسرو شاه واال بوداي وطـن، اي حب تـو آيين من

دوستي ات، كيـش من و دين مندولـت و اقـبـال تـو پـاينده باد

نـام بلـنـدت بـه جهان زنده باد

Page 226: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 228

تقريبي يا به تحقيقي يادي از كرمان پيش بيايد»ـ بنابراين براي انجاح آن سوگندان، امروز عرض مي كنم كه: حاج محمد كريم خان كرماني سركار آقا رئيس شيخيه كرمان يعني هستند ـ معروف كرامخه اسم به او شيخيه كه ـ ـ ظهيرالدوله ابراهيم خان پسر كرمان، كريم خاني هاي براي زبان دستور يك كه است كساني نخستين جزء فارسي زبانان به فارسي نوشته است، و رساله او در جلد برآن بهمنيار... استاد كه شده چاپ مجمع الرسائل اول چاپخانه در كتاب است. نوشته مقدمه مجمع الرسائل

سعادت كرمان چاپ شده.هم مشخص زماني از جهت آن تاريخ اينكه براي شود عرض مي كنم كه درست هفت سال از آنكه ميرزا عبدالعظيم گركاني در آشتيان از مادر متولد شود، حاج مرحوم به قول راين، ته رود منزل در كريم خان محمد آن و داد» تحويل ديگر «به سراي احمدي يحيي شيخ در شعبان 1288هـ/ نوامبر 1971م. بود. او براي زيارت كربال از طريق جيرفت و بندرعباس حركت كرده بود كه در منزل ته رود بدرود حيات گفت و جسد او را بعدها

به كربال نقل كردند.مقصود اين است كه در اين راه ـ تأليف دستور زبان البته ولي داشته ايم، هم كرماني پيشقدم يك ـ فارسي تأليف ميرزا عبدالعظيم خان از لون ديگر است و به قول اين سي وچندم چاپ من و شده عالمگير امروزي ها به چشم دبيرستان را در سيرجان، هنگام تحصيل كتاب ديده ام كه بر باالي پشت جلد آن، اين رباعي خود ميرزا

چاپ شده بود:هر كس به زبان خويشتن درماند

نادان بود ار دو صـد زبان مي داندفرزند وطن به صد زبان ره جويد

دستـور زبـان فـارسي گـر خواند

كتاب مثل دارند هم ديگر تأليفات قريب استاد پاريز در كه را در سال هايي آن برامكه كه من خاندان بودم، خوانده ام و تصحيح كليله و دمنه و غيره و غيره كه

البد استادان بزرگوار همه آنها را برخواهند شمرد.مطلبي كه خواستم در اينجا عرض كنم مقاله مربوط به يوسف و زليخاي اوست. ما مي دانيم كه يك يوسف و زليخا داريم به بحر متقارب كه مي گفتند از فردوسي فردوسي مورد خشم اشاره مي كردند كه وقتي و است سلطان قرار گرفت و يك روحاني كرگاني ـ با گركاني اشتباه نشودـ گفته بود كه شاهنامه بيشتر يادگار مجوسيان است، كسي به فردوسي توصيه كرد كه براي بستن دهان مخالفان، داستان هاي مذهبي از قرآن را هم به نظم آورد

و او داستان يوسف و زليخا را به نظم كرد.زمان، اتفاقات است كه درست در يك از عجايب مرحوم عبدالعظيم خان در تهران، و مرحوم مجتبي مينوي با لندن، در ـ بود قريب قديم شاگردان از خود كه ـ تحقيقات مفصلي كه كرده بودند و از جهت سبك شناسي ثابت كردند كه اين منظومه از فردوسي نيست و مدت ها

بعد توسط شاعر ديگري ساخته شده است.مقاله مرحوم مينوي در «روزگار نو» كه آن روزها در لندن منتشر مي شد و بعضي اخبار جنگ را هم داشت، انتشار يافت و مقارن همان ايام مقاله مرحوم قريب نيز چاپ به فرهنگ وزارت پرورش و آموزش مجله در

رسيد.اين و آمد، تهران به مينوي مرحوم كه بعد سال ها بنده ناچيز نيز گاهي به حضور او مي رسيدم، در اين باب با او صحبتي كردم و او در عين حال كه از ميرزا به عنوان معلم خود با احترام تمام ياد مي كرد، تلويحا مي گفت كه نتيجه به يك ادبيات در تن اوقات مي شود كه دو بسا برسند، و اين البته كمال اهميت دارد و ثابت مي كند كه

آن نظريه صحيح است.انجام پيش سال كه شصت ـ مراسم سر بر برويم

شد.

آيند و روندطرف به جمعيت كه بود عصر نيم و پنج ساعت تاالر كه افتاد راه به دانشكده كتابخانه سالن طبقه دوم مخصوص سخنراني ها بود. اگر از من مي پرسيد، مي گويم كاش مراسم امروز را هم پس از شصت سال در همان باغ كهنه قديم نگارستان ـ كه خاطرة تاريخي قتل هم واليتي

تدريس به را خود عمر تمام قريب استاد ●زبان فارسي طي كرد؛ كاري كه در جزء سهل و ممتنع هاي روزگار ماست و پايه گذار هويت ايراني

است. كار چشم گير استاد عبدالعظيم قريب، «دستور زبان فارسي» اوست كه با انشائي روشن و ساده و به سبك جديد و با اصول قابل قبول براي بهتر نوشتن

و بهتر گفتن زبان فارسي تأليف شده است.

Page 227: Ettelaate siasi 295

229شماره 295/ بهار1393

او قائم مقام را هم در سينه دارد ـ و در همان تاالر رنگ و رو رفته و گردگرفته قريب، برگزار مي كردند.

امروز پس از شصت سال، ياد ميرزا عبدالعظيم خان تجديد مي شود، توسط «مؤسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني» به همت آقاي دكتر ابوالقاسم رادفر، و در سالن نه ـ نو ساختمان در تهران ادبيات دانشكده فردوسي كهن. چه ديگر، دانشكده ادبيات، پشت بهارستان و در نگارستان نيست و ساختمان مجللي است كه سال ها بعد در محوطه دانشگاه تهران ساخته شد، و تجليل كنندگان قديم شاگردان شاگرد كهن: نه هستند نو استادان نيز چاپ اطالعات در كه هم يادداشت اين و قريب، چاپ اطالعات نو كادر و نو ساختمان در مي شود، مي شود نه ساختمان كهن در خيابان خيام،2 و در واقع رباعي روايت به هرچند است، كرده تغيير چيز همه

معروف منسوب به خيام:آنان كه كهن شدند و اين ها كه نـو اند

هر كس به مراد خويش يك تك بدوندايـن كـهـنه جهـان بـه كس نماند باقي

رفـتـند و، رويـم و، ديگر آيند و روندحضور نيز سميعي اديب السلطنه مرحوم آن روز داشت، و در واقع دو مأموريت را انجام مي داد: او رئيس فرهنگستان ايران بود (گوينده اين سخن بايد بگويد كه به را، روز آن فرهنگستان ادبي انجمن عضويت ابالغ افتخار همين مخلص پاريزي، كه آن روز دانشجويي ـ اديب السلطنه همان بودم، ـ نام كم بلكه گمنام، نگويم داده من به و فرموده امضا فرهنگستان رئيس سميعي

است.)خواننده از كنم عذرخواهي بايد چيز هر از قبل عزيز، كه در اين مقاله بيش از هر چيز به كلمه «مرحوم» برخورد مي كند. چاره نيست، صحبت شصت سال پيش است كه دو نسل كامل از مردم ايران را دربرمي گيرد، دو نسلي كه جز دو سه تن سخت جان امثال مخلص، كسي از آن روزها باقي نمانده، و اين كلمه مرحوم تنها وسيله مي توانم درگذشتگان در حق من كه است حق شناسي

به كار برم، به قول قطران تبريزي:ز رفتگان نشنيدم كنون يـكي پيغام

ز ماندگان بنبينم كنون بهاء و جمالغم گذشته كشيدن بود محال مـجاز

غم نيامده خوردن بود مجاز مـحالداشت: مأموريت دو اديب السلطنه مرحوم باري،

نخست آنكه خود به عنوان رئيس فرهنگستان ايران، در مجلس هفتادمين سال عمر و پنجاهمين سال قديمي ترين داشته شركت وقت معلم پرشاگردترين و وقت معلم

باشد.اما مأموريت دوم اين بود كه نامه كاخ مرمر، مورخ اول ارديبهشت ماه 1326 ش./21 آوريل 1947م. دو سال بعد از جنگ جهاني دوم و شش سال بعد از مرگ رضا شاه و بيست و يك سال قبل از سقوط محمدرضا شاه ـ يعني يكي از قديمي ترين و در عين حال پرآوازه ترين بر تدريسي كه را بخواند؛ چه، عالوه شاگردان قريب ـ دانشكده و نظام مدرسه در خان عبدالعظيم مرحوم افسري داشته، مستقيما شش سال از 1306 ش/1927م. تا 1311 ش/1932م. معلم شخصي وليعهد نيز بود. مرحوم سال ها كه خوش نام رشتي اين سميعي، اديب السلطنه رئيس دبيرخانه سلطنتي و عمال وزير دربار رضاشاه بود،

مأمور بود كه اين نامه را هم بخواند و خواند.استادان شاگرد ميرزا به آن صف مدعوين، منحصر نبود، بلكه در آن جمع ديده مي شدند: هژير وزير دارايي، هنر، و پيشه و بازرگاني وزير سياح راه، وزير فروهر اميرعاليي وزير كشاورزي، و دكتر شايگان وزير فرهنگ ـ كه من در همان سال، نامه اي منظوم به او نوشتم درباره اطاق خوابگاهم در مدرسه شيخ عبدالحسين كنار مسجد ترك ها و قطع كمك هزينه تحصيلي ام و به او فرستادم

به اين عنوان:مرا به گوشه اين شـهر كلبـه اي است حقير

چـه كلبه اي كه در آن از حيـات گشتم سيرشكست خورده پي و، هر شكاف در ديوار

بـه نـام پنـجـره گـرديـده بـهـر بـاد مسيرفقـير را بـه جز اين خوابگاه جايي نيست

خـدا كنـد نـشود كس در اين ديار فقير...قصيده مفصلي است و در بازيگران كاخ سبز چاپ شاعر خود اينكه با شيرازي شايگان دكتر است. شده جواب و درنيافت را مخلص شعر معني ـ بود خوبي دكتر همت به كه نكشيد طولي ولي ـ فرستاد منفي

● استاد فاضل توني: ما معلمين، در حكم همان به مي زنيم عينك يك هستيم، درشكه اسب اما مي رسانيم. مقصد به را ديگران و چشممان

خودمان؟....

Page 228: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 230

و شد افتتاح اميرآباد كه بود سال همان در سياسي، را هم فقير حقير از جمله مخلص بسياري دانشجويان

در آنجا جاي دادند.مـريـد پـيـر مـغـانم، زمن مرنج اي شيخ

چرا كه وعده تو كردي و ـ او به جا آورد

حسن بزرگ معلميمعلمي اگر هزار عيب داشته باشد، يك حسن بزرگ دارد و يا به قول يك روستائي فارسي: «يك حسن بزرگ عيبش»3 اين است كه آدم يك سرمايه گذاري معنوي ـ كه گاهي منجر به مادي هم مي شود ـ در بطن جامعه براي خود خواهد گذاشت، و اين سرمايه گذاري هرچند كم كم و ذره ذره و به حسابي دينار به دينار است، اما وقتي يك عمر پنجاه ساله صرف آن شود، خروار به خروار خواهد شد و اين سرمايه، همان دانشجويان قديم اند كه كم كم در بطن جامعه بار مي آيند و مي بالند و به مقامات عالي مي رسند، و امكان خدمت به هموطنان خود را مي يابند كه خود آن معلم و زن و فرزندانش هم جزء همين جمع

هستند.حتي ـ وكيل و وزير همه اين اسامي وقتي من نخست وزير ـ را در ميان شاگردان مرحوم قريب مي بينم، بي اختيار ياد حكايتي مي افتم كه مرحوم حبيب يغمائي از نيز دو آن كه ـ طباطبائي محيط مرحوم در حضور شاگردان قريب بودندـ مي گفت، و آن اين بود كه يغمائي استاد توني كه هم فاضل با مرحوم مي گفت: يك روز يغمائي گفت پاريزي، استاد مخلص بود و هم يغمائي مرحوم مي رفتيم. باال مخبرالدوله از سعدي خيابان در بود، بيمه، سكوئي فاضل اظهار خستگي كرد و جلوي نشستيم و مشغول صحبت شديم. در همين وقت يك درشكه از برابرمان گذشت، و آن روزها هنوز درشكه ها

در تهران كار مي كردند و به تدريج از دور خارج شدند، و رسيد گران قيمت نونوار اتومبيل يك درشكه از بعد آهسته را خود سرعت درشكه به خاطر لحظه اي چند ايستاد و اتومبيل كنار خيابان كرد. بعد متوجه شدم كه كه فهميديم آمد، پائين آن داخل از شيك پوش مردي عبدالحسين هژير است. گويا آن روزها وزير دربار بود. خيابان كنار توني فاضل استادش كه بود شده متوجه نشسته است. آمد پياده رو و دست فاضل را بوسيد ـ كه روزي شاگرد فاضل بود ـ و بعد گفت: «كجا مي خواهيد فاضل مرحوم برساند.» را شما اتومبيل بگويم برويد؟ داريم، كاري نمي رويم، همين جا مختصر «جائي گفت:

شما تشريف ببريد» و تشكر كرد. و هژير هم رفت.و جنباند سري هژير، رفتن از بعد فاضل مرحوم آن فرزندم، و گفت: كرد ـ يغمائي ـ من به رو سپس

درشكه را ديدي؟ـ گفتم آري، مقصودتان چيست؟

درشكه اسب همان حكم در معلمين، ما گفت: هستيم، يك عينك مي زنيم به چشممان و ديگران را به اما خودمان؟.... ديگر چيزي نگفت.4 مقصد مي رسانيم. واقعيت اين است كه يك معلم ـ اگر واقعا معلم باشد ـ با يك تكه گچ و يك تخته سياه و يك كتاب، مي تواند از هيچ همه چيز بسازد. به دليل اينكه استعداد در آدميزادگان ثابت قريب مرحوم مي خواهد. پرورش وسيله هست، كرد كه با يك كليله، با يك باب برزويه طبيب، مي شود نويسنده هايي مثل سيد فخرالدين شادمان به جامعه ايران

تحويل داد.مردم وقتي كه است شده نقل ارشميدس از گويا با تعجب مشاهده كردند كه يك سرباز، يك سيراكيوز فيزيكي دستورهاي ـ طبق اهرم با يك را سنگ عظيم ارشميدس، مي تواند از جا بلند كند و پرتاب كند توي و كرده اند محاصره را جزيره كه ـ دشمن كشتي هاي نگاه يا چندين ماه سرگردان آنها را غرق كند مي تواند چطور و است نيروئي چه «اين پرسيدند: او از دارد، مي شود با يك اهرم يك درخت را از ريشه كند، يا يك

سنگ بزرگ را بلند كرد؟ او گفت:ـ اينكه چيزي نيست. يك نقطه اتكاء به من بدهيد، كره زمين را با آن جابه جا خواهم كرد! و گويا اگر بازوي بلند و نقطه اتكاء محكم باشد، اين كار را طبق فرمول و

نظرا ممكن است انجام داد ـ اگر عمال ممكن نباشد.براي ميرزا عبدالعظيم خان، كليله و دمنه نقطه اتكاء

اگر واقعا اين است كه يك معلم ـ ● واقعيت سياه تخته يك و گچ تكه يك با ـ باشد معلم بسازد. چيز همه هيچ از مي تواند كتاب، يك و به دليل اينكه استعداد در آدميزادگان هست، وسيله كه كرد ثابت قريب مرحوم مي خواهد. پرورش با يك باب برزويه طبيب، مي شود با يك كليله، نويسنده هايي مثل سيد فخرالدين شادمان به جامعه

ايران تحويل داد.

Page 229: Ettelaate siasi 295

231شماره 295/ بهار1393

و هزاران به كتاب همين با را زندگي درس او است. شايد ميليون ها بچه ايراني داده است.

برگرديم به شصت سال پيش و خاطره جشن قريب. مجلس، برنامه موسيقي هم داشت كه آقاي پرويز محمود رئيس هنرستان عالي موسيقي اجرا كرد تحت عنوان پيام نوروز، وزير فرهنگ نيز سخناني ايراد كرد و گفت كه: كرديم. نام گذاري قريب به نام را ايرانشهر دبيرستان بديع الزمان آنگاه گفت. تبريك نيز رزم آرا سرلشكر فروزانفر شرحي دلكش در باب خدمات فرهنگي قريب به زبان آورد. مرحوم دكتر لطفعلي صورتگر قصيده شيوايي شاگرد قديمترين به نام كيهان مسعود مرحوم و خواند تربيت شده قريب سخن گفت، و مرحوم دكتر كاسمي شعري كه در مجلس سروده بود خواند. شاگردان البرز نواخت و هدايايي دادند و روبيك گريگوريان قطعاتي مدعوين از تاالر طبقه دوم ـ كه مخصوص سخنراني بود ـ پايين آمدند و در تاالر قريب پذيرايي شدند. شرح حال مرحوم قريب كه توسط استاد سعيد نفيسي با عكس هاي الزم فراهم آمده بود، بين مدعوين تقسيم شد و مجلس

ساعت 9 بعدازظهر خاتمه يافت.

خبردار نظاميصحبت از رجال حاضر در صف مستقبلين مي كردم وزير موسوي زاده بودند، ميرزا قديم شاگردان همه كه و ارتش ستاد رئيس رزم آرا سرلشكر دادگستري، سرلشكر بهارمست فرمانده دانشكده افسري. اين همان افسري است كه شعر هم مي گفت و به طريقه فردوسي هم مي گفت، و چند سال پيش از آن كتابي چاپ كرده بود تحت عنوان طوالني «فرماندهي خداوند جنگ، سپهبد فردوسي»! چه، او عقيده داشت كه مطمئنا فردوسي عالوه بر مطالعات ادبي، يك فرمانده نظامي تمام عيار هم بوده، وگرنه چطور اين همه دقيق، جنگ ها را سازمان مي داد؟ مي كرد؟ پشت را هدايت لوژستيك ها و استراتژي ها و جلد كتابش يك سپر پوست كرگدن نقاشي كرده و آن

جمله نام كتاب را برآن به خط خوش نوشته بود.نيز حضور داشتند كه از رجال ديگر البته ده ها تن مخلص آنها را آن روزها نمي شناخت و طبعا در خاطرش باشند كه در آن جلسه اينكه كساني نمانده است، مگر حضور داشته اند و بتوانند آنها را نام ببرند؛ هرچند گمان تنها من دكتر خوانساري، و نيساري دكتر از بعد كنم، كسي باشم از آن جمع، كه اينك در خدمت شما سخن

مي گويد، به قول نظامي:نديم و حاجب و جاندار و دستور

همه رفـتند، خسرو ماند و شاپور!سرلشكر بهارمست نفر آخري بود كه براي سخنراني برخاست. او پيش از آنكه پشت تريبون برود، ابتدا برابر استاد ـ كه در صف اول نشسته بود ـ ايستاد و يك دست سالم يك و برد باال خود نظامي كاله محاذات تا را نظامي لباس در افسران وقت ها آن داد. محكم نظامي همه چكمه مي پوشيدند و گمان كنم او حتي مهميزهاي چكمه خود را هم بسته بود؛ به دليل اينكه هنوز صداي به هم خوردن زنجيرهاي آن در گوش من باقي است. او استادان همه كه ديگران گفت: شيرين سخناني ضمن سخن بودند، در مدح استاد پير، سخن ها گفتند و شعرها خاطرات و تدريس و آشتيان و گركان از خواندند، باقي براي من مدرسه حرف ها زدند و در واقع چيزي

نگذاردند كه به زبان آورم.بنابراين من [بهارمست] حكايت همان روستايي را روز يك مي داد. پرورش گل نباتات، باغ در كه دارم متخصصان گياه شناسي در كنار يك گل محمدي صدپر و خصوصيات گياه رشد كيفيت در و ايستاده خوشبو برگ و ساقه و رنگ و عطر آن سخن مي گفتند. به باغبان پير گفتند تو هم چيزي بگوي. او پيش آمد و شاخه گل بار بيني برد و چند محمدي را به دست گرفت و برابر

● مرحوم قريب: پنجاه سال است كه من با كليله سروكار دارم و اينك در دوره دكتري آن را تجزيه و تحليل مي كنم؛ اما اين معما گاهي در خاطر من و من اين آيا راستي، به كه: مي زند خارخاري كليله هستيم كه طي اين پنجاه سال ترقي كرده ايم و از ابتدائي به دوره دكتري آمده ايم، يا اينكه، نه، و كرده تنزل كه است ادبيات دكتري دوره اين درجا زده و به دوره ابتدائي ـ يعني كليله خواني

ـ بازگشته است؟و اين آخرين نكته از سخنراني ميرزاي يك القباي

آشتياني بود ـ مصداق واقعي رباعي خيام:يـك چـند به كودكي به استاد شديم

يك چند به استادي خـود شاد شديمپايان سـخن نگر كه ما را چه رسيد؟

از خـاك بـرآمـديـم و، برباد شديم

Page 230: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 232

بوئيد و سپس با احترام آن را به زمين گذاشت و فقط اين جمله معروف را به زبان آورد: اللهم صل علي محمد

و آل محمد،5 و بعد كنار رفت.بهارمست گفت: من چيزي ندارم، جز يك قطعه شعر كه در حق استاد گفته ام، و سپس شروع كرد به خواندن، متأسفانه تنها سه بيت از شعر او به خاطر من مانده است. او شيفته و مريد فردوسي بود و هر چه مي گفت در بحر متقارب بر وزن شاهنامه مي گفت آخر كار هم در كنار خيابان، سر بر سر اين كار نهاد.6 در آن قطعه هم از جمله

گفته بود در حق استاد قريب كه:بـد استـاد بـر شـاه دانـش پـذيـر

به سرهنگ و سرلشگر و هم وزيرهـزاران دبـيـري كـه از بـوستـان

بـرون داد و هـستـند از دوستـانهـمه تـربـيـت يـافـته از وي انـد

بـه استـان هـا يا كه شهر ري اند...آهنگ مي خواند، و با طمأنينه او كه بيت براي هر شاه بيت مجلس واقع در و مي زد، مجلس سراپا دست

تجليل ميرزا، همين سخنراني مرحوم بهارمست بود.به خاطر كه را شعر آن بيت سه دو حافظه از من شعر اين تمام كسي اگر اميدوارم و كردم، نقل داشتم را داشته باشد، براي من بفرستد يا جائي چاپ كند. اين تاريخ من كه بدهم جا همين بدنيست هم را توضيح آقاي حضرتي آشتيان تاريخ كتاب مقدمه در را تجليل آشتياني، يك سال اشتباه آورده ام كه خوانندگان اگر آن اين اول تاريخي كه در دارند، طبق كتاب را در دست

يادداشت آوردم اصالح كنند.

يك عمر كليله و يك قباي ميرزائيقرار تريبون براي تشكر پشت قريب وقتي مرحوم گرفت، گفت: مجلس طول كشيده و همه خسته شده اند، و ماليم سخنان ضمن سپس مي كنم. صحبت كم من دلپذير و ساده خود، توضيح داد كه آن روز كه در گركان پدرم به من فارسي درس مي داد ـ از كليله و دمنه شروع كرد، بعد كه در آشتيان درس خواندم باز هم درس اصلي من كليله بود، در معلمي اراك كليله درس مي دادم، در مدرسه علميه درس اصلي كليله بود، دارالفنون كليله را

تمام كردم، در مدرسه نظام به افسران و درجه داران كليله آن ها مهم عالي درس دارالمعلمين مي كردم، تشريح را كليله بود كه من مي گفتم، دانشگاه كه تأسيس شد (1313 ش/1934م.) و مرا به استادي فراخواندند باز هم كليله را راهنماي درس فارسي قرار دادم. دوره دكتري تأسيس فارغ التحصيل آن فارسي، كه نخستين ادبيات براي شد مرحوم دكتر معين بود ـ با رساله مزديسنا و ادب فارسي، دكتر و صفا دكتر بود. كليله آنها عمده درس هم باز

حسين خطيبي نوري همه اين درس را گذراندند.مخلص پاريزي در جلسه دفاعيه دو استاد، خود را جا داده بودم: يكي روزي كه دكتر حميدي شيرازي از رساله خود تحت عنوان «داوري فرزند وصال» دفاع مي كرد ـ كه جلسه اي سخت پرشور بود، و يكي ديگر جلسه دفاع دكتر يارشاطر بود كه به خاطر دارم مرحوم بديع الزمان فروزانفر يكي دو نكته را يادآوري كرد و در آخر كار اين عبارت سعدي را به زبان آورد كه: آقاي دكتر «يارشاطرند

و نه بارخاطر» و رساله با قيد عالي تصويب شد.پنجاه گفت: سخن پايان در قريب مرحوم باري، سال است كه من با كليله سروكار دارم و اينك در دوره دكتري آن را تجزيه و تحليل مي كنم؛ اما اين معما گاهي در خاطر من خارخاري مي زند كه: به راستي، آيا اين من و كليله هستيم كه طي اين پنجاه سال ترقي كرده ايم و از ابتدائي به دوره دكتري آمده ايم، يا اينكه، نه، اين دوره دكتري ادبيات است كه تنزل كرده و درجا زده و به دوره

ابتدائي ـ يعني كليله خواني ـ بازگشته است؟و اين آخرين نكته از سخنراني ميرزاي يك القباي

آشتياني بود ـ مصداق واقعي رباعي خيام:يـك چـند به كودكي به استاد شديم

يك چند به استادي خـود شاد شديمپايان سـخن نگر كه ما را چه رسيد؟

از خـاك بـرآمـديـم و، برباد شديم

يادداشت ها1. مجله يغما، فروردين 1344ش/ مارس 1965م. ص 49

2. پس از سخنراني در مجلس تجليل، اصل نوشته در روزنامه اطالعات 19 خرداد 1387 ش./8 ژوئن 2008م. چاپ شده

است.3. نخواستم بگويم: حسن خوبي ـ كه خيلي ها به كار مي برند

Page 231: Ettelaate siasi 295

233شماره 295/ بهار1393

و با اين كه غلط است ـ يك مفهوم كلي را مي رساند: بعضي كشتكاران آقاي است.» اين بدبختي اش «حسن مي گفتند: مي گفت: كدخدائي داشتيم كه در تكيه كالمش: «حسن بزرگ

عيبش» را به مفهوم مخالف همين تعبير به كار مي برد.4. شايد هم گفته بود: اما خودمان هميشه مثل همين اسب،

دور سر مي گرديم.5. تابستان پارسال كه در تورنتو كانادا بودم، يك گل محمدي به دست نوه ده ساله ام «انديشه» دادم و گفتم: بو كن و بگو:

اللهم صل علي محمد و آل محمد...

او گرفت و بوئيد، و دوبار گفت: اللهم...اللهم و چون نتوانست جمله عربي را تمام كند ـ آهسته گفت: اللهم... و همان چيزي سال ها كه آمد يادم رباعي اين همانجا مي گوئيد... شما كه

پيش، جائي خوانده بودم:بـا يـار نـو از غـم كـهـن بـايد گفت

البـد بـه زبـان او سـخـن بـايد گفتالتفعل، إفعل نـكـند چــنـدان سـود

چون با عجمي: كن و مكن بايد گفت6. شاهنامه آخرش خوش است، ص 384

ارج هنرپس از قرائت گزارش اقدامات انجمن آثار ملي و خواندن خبر جرايد دائر بر بهاي گزاف متري بيست هزار تومان اراضي اطراف خيابان فردوسي و سعدي تهران، اين اشعار سروده

شد.در عرش به فردوسي، ميگفت شبي سعدي:

آخـر بـه مـراد مـا دنـيـا شـد و دورانشبـر فـرش زمـين بنـگر بنگاشته هر سوئي

نقـش تـو و نـام مـن، در شـهر و بيابانشهر مكتب و هر محفل هر شارع و مارستان

نـام مـن و تـو دارد بـر سر در و ايوانشميخـانـة بـرلين را حافظ شده ساغر بخش

كـابـاره لـنـدن را خـيـام دهــد جـانــشرو سوي معري كرد سقراط و به حسرت گفت

افسـوس بـديـن دنـيـا و مـردم نـادانــشآنـروز كـه مـا بـوديـم دردانـة تـاج چـرخ

مـرديـم بـه نـاكـامي مـحـتاج كـفي نـانشو از بـعد قـرون امـروز، ريـزنـد بـه پاكوبي

گلـها بـه مــزار مــا خـوبـان غـزلخـوانشارج هنر از گيـتي ايـنست و مـجو زين بيش

گـر خـواجة شـيرازي ور خواجوي كرمانش***

نـاكـامـي و نــاداري اصـل هـنر اسـت آيابـا هر كـه هـنر ورزيد خود كرد پشيمانش؟

مـن گويم: اگر ميبود، فردوسي و سعدي راخـشتـي ز ربـاطـاتـش مـتري ز خـيابانش

شهـنامـه بسـوزانـدي ديـوان بـپـراكـنـديبـر بــاد خـزان دادي اوراق گـلـسـتـانـش

Page 232: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 234

فـرو مـيـرد امـيـدواري مــردچو همسال را تن درآيد به گرد

جهان غارت از هر دري مي برديـكي آورد ، ديــگري مـي برد

البرز قله هاي تا بارها كه او رفت. هم افشار ايرج البرز خواهد باال رفته بود، اينك تن به خاك دامنه هاي

سپرد.سلـيمـاني افتـاده در پـاي مور

همان پشه اي كرده بر پيل، زورآشنائي من و افشار امروزي و ديروزي نيست.

آن كه من از پيش يعني پيش، از شصت سال بيش افشار را به چشم سر ببينم، با دل با او آشنائي يافتم. من در كرمان به سال 1324ش/1945م. آثار پيغمبر دزدان را چاپ كرده بودم. او در تهران كه اين كتاب را ديده بود، يادداشتي درخصوص آن، به صورت نقد و معرفي نوشته بود. گويا در مجله سخن، يا جهان نو؟ يادداشتي كه هنوز

هم آن را نديده ام ـ ولي مي دانم كه نوشته بوده است:كسان را مهر دل از ديده خيزد

وكان القلب، قبل العين يهواكخصوصيات افشار يكي و دو تا نيست. او در فرهنگ ايران، يك انسان چند بعدي است. درست است كه هيچ

روزي نبوده كه قلم از دست او افتاده باشدـ و هيچ مجله معتبري نيست كه مقاله اي از او نداشته باشد، و نام او بر پشت بيش از سيصد كتاب رقم خورده است ـ ولي اين تنها خاصه و امتياز افشار نيست؛ مردي كه در امانت داري بزرگترين رجال بود. كامل انسان نمونه يك انصاف و ايران، خاطرات خود را ـ كه از جان عزيزتر مي داشته اند ـ و اغلب به فرزندان و خانواده خود نمي سپرده اند، آن خاطرات و يادداشت ها را به افشار سپرده اند. و او، بدون به باشد، كرده آثار اين از سوءاستفاده اي اندك اينكه آن تكثير و چاپ به مخصوص، امكانات در و موقع

پرداخته است.مصدق دكتر تألمات و خاطرات آثار، اين جمله از ديگر، يكي الغير. و بود او اختيار در تنها كه است، به كه است تقي زاده مرحوم خاطرات طوفاني زندگي همت افشار از زبانه آتش خالص شد و در اختيار ماشين

چاپ قرار گرفت.ـ تقي زاده آلماني همسر خانم عطيه آنكه، توضيح كه يك ثلث از عمر طوالني تقي زاده را بر روي صندلي چرخدار تحمل و از شوهر خود نگاهداري كرده بود ـ بار سنگين كاغذهاي اين بعد از مرگ تقي زاده، متوجه شوهر نامدار شد و آنها را به آتش سپرد و وقتي ايرج افشار و مرحوم زرياب خويي به اين امر آگاهي يافتند سراسيمه به خانه تقي زاده رفتند و شعله آتش را در ميان خانه خاموش كردند و باقيمانده كاغذها و خاطرات را باقيمانده كتاب اين و كردند، خالص آتش چنگ از

آنهاست.اللهيار مرحوم خاطرات شمرد بايد نوع همين از

صالح را كه باز توسط ايرج افشار چاپ شده است.عجيب آن كه مرحوم دكتر محمود افشار ـ پدر افشار اواخر تمام رجال با و بود، يافته كه عمر طوالني نيز ـ قاجار و عصر پهلوي آشنايي و ارتباط و مكاتبه داشت و كاغذها از بسياري و بود گرفته تصميم روز يك ـ نوشته ها و اسناد خود را سوزاند، و ايرج كه بخشي از آنها را نجات داده بود ـ يك كتاب فقط از كارت ويزيت هاي

پدر توانست جمع كند و چاپ كند.

سليماني در پاي مور*با ياد ايرج افشار

* برگرفته شده از «باستاني پاريزي و هزاران سال انسان»

Page 233: Ettelaate siasi 295

235شماره 295/ بهار1393

كتاب خاطرات ـ است امانت داري نمونه از همين فرمانفرما از سفرنامه جنوب كرمان و بلوچستان، كه يكي از مهمترين اسناد اواخر عصر قاجار ـ خصوصا در باب

تاريخ اجتماعي و جغرافياي كرمان به شمار مي رود.وجود با كه است ايرج خود كار آن، از عجيب تر يك در نيز خود ديگران، آثار نگاهداشتن در وسواس كردن نابود و سوختن به شد مجبور زمان، از برهه مرتضي خوش نام، شهيد كه ارزشي با بسيار نامه هاي كيوان، به او نوشته بود، و افشار اين نامه ها را به احتمال زيان به خودش نسوزاند ـ بلكه او به حساب اينكه ممكن است خود افشار مورد سوءظن قرار گيرد و ناچار اين نامه ها به دست ساواك بيفتد، و موجب زحمت ديگران آن سوختن يعني ـ بود زده دست كار اين به ـ شود

نامه ها ـ كه تا پايان عمر، از آن كار استغفار مي كرد.كتاب چاپ و غلط گيري و تحرير در افشار، عمر سپري شد، و اين كار را از روزي كه خواندن و نوشتن آموخته بود شروع كرد. يك هفته قبل از مرگ او كه به عيادت او رفته بوديم ـ در خدمت دكتر شفيعي كدكني و چند تن ديگر از دوستان ـ انبوه فرمهاي غلط گيري را اوراق اينك به صورت يافتيم كه البد او در كنار بستر فداكار دوست كاشاني مطلبي آقاي اختيار در پراكنده

اوست؛ هرچند ديگر بايد هم قول نظامي شد و گفت:نسـب نـامـة دولـت كـي قـبـاد

ورق بر ورق، هر سوئي برده بادبـه بـازوي بهمن در آموده مار

ز روئـيــن دژ افـتـاده اسـفندياراولين ديدار من ـ وقتي كه دانشجو بودم ـ شصت مديريت به كه ـ نو مجله جهان در پيش و چند سال با ارزش مرحوم حسين حجازي و به كمك مستقيم و ايرج افشار منتشر مي شد ـ صورت گرفت. من نسخه اي بودم. محل برده براي نشريه «يادبود من» را از اشعارم اداره جهان نو، به همت و كمك دكتر محمود افشار ـ پدر ـ در «دربند دكتر افشار» اطاقي به او داده بودند ـ در خيابان پهلوي آنروز و ولي عصر امروز نزديك چهار راه شاه ـ كوچه اي بود بن بست و خانه هاي افشار در دو طرف آن قرار داشت ـ كه ظاهرا ديگر در اختيار افشار

نيست.

ايرج افشار با مجله سخن و دكتر خانلري نيز از همان روزهاي اول مجله همكاري داشت ـ و اين همكاري تا پايان عمر خانلري يا بهتر بگويم تا پايان عمر سخن ـ ادامه مي يافت. ايرج افشار در پايه گذاري مجله راهنماي انجمن تأسيس و يارشاطر، دكتر همراهي به كتاب، همان اين و ـ بود اشد» «ناب و احد» «ركن كتاب، انجمني است كه سالهاي طوالني، نويسندگان راهنماي كتاب هفته اي يك روز در آنجا جمع مي شدند و به نقد پاريزي مخلص و مي پرداختند، روز كتابهاي معرفي و ناتوان نيز يكي از همان اعضاء ـ و در واقع «عضو فلج» همان انجمن بود و بسياري از كتابهائي كه من معرفي و نقد كرده ام ـ به اشاره و تأييد ايرج افشار بوده است و در

همان مجله چاپ شده است.افشار را دكتر محمود آينده همه مي دانند كه مجله ـ بود افكنده پي 1925م. ژوئن ش/ 1304 تيرماه در مجله اي كه دو قران قيمت داشت و 72 صفحه مطلب و نويسندگاني از قبيل تقي زاده و دكتر مصدق و نصراهللا فلسفي و رشيد ياسمي و دهها تن ديگر كه نام بردن از آنها فرصت ديگر مي طلبد. بعض شماره هاي 1308ش/ 1929م اين مجله را من در كوهستان پاريز ـ چند سالي البته اين مجله دوام چنداني انتشار ديده بودم ـ بعد از نيافت، و سالها بعد از شهريور بيست توسط ايرج افشار فرزند دكتر افشار تجديد حيات يافت و به همان سبك (1372ش/ نوزدهم سال تا كه يافت انتشار سياق و

1993م) من دوره هاي آن را دارم.غافل ايران فرهنگ در افشار محمود دكتر تأثير از

● ايرج افشار در امانت داري و انصاف نمونه يك انسان كامل بود. بزرگترين رجال ايران، خاطرات و ـ مي داشته اند عزيزتر جان از كه ـ را خود نمي سپرده اند، خود خانواده و فرزندان به اغلب آن خاطرات و يادداشت ها را به افشار سپرده اند.

از جمله اين آثار، «خاطرات و تألمات دكتر مصدق» يكي الغير. و بود او اختيار در تنها كه است، ديگر، «زندگي طوفاني»،خاطرات مرحوم تقي زاده است كه به همت افشار از زبانه آتش خالص شد

و در اختيار ماشين چاپ قرار گرفت.

Page 234: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 236

اقتصادكار يزدي، كه البته اقتصاددان و اين مرد نباشيد. ميلياردها ثروت ارثي پدري يعني تجارتخانه محمد صادق افشار را در بمبئي و يزد، و موجودي خاندان افشاريه، و كوششهاي خود، و شغل هاي مهم از نوع معاونت وزارت فرهنگ و غير آن را، با خريد زمينها و باغهاي لژ خيابان كم نظير پهلوي سابق و ولي عصر بعد از انقالب، تاخت كه تهران، دانشگاه بر كرد وقف را آنها همه بود، زده اينك تأسيساتي است گرانبهاتر از خود دانشگاه تهران و مركز باستان شناسي و لغت نامه است و در اختيار دانشگاه تهران؛ جايي كه چه از نظر مادي، و چه از جهت معنوي، قيمت بر آن نمي توان گذاشت، و اين كار مهم خصوصا به تسجيل و تأييد فرزندش، همين ايرج افشار صورت گرفت، و به همين دليل، او، عضو اصلي موقوفات دكتر افشار است كه زير نظر آيت اهللا محقق داماد ـ البته يزدي

ـ اداره مي شود.در واقع، كار دكتر افشار مصداق اين رباعي است كه

خودش سروده و از رباعي هاي كم نظير فارسي است:تـا سـاعت آخـري كـه جـان، يار من است

خدمت به تو كردن، اي وطن، كار من استفـرض اسـت كـه قـرض خود ادا بايد كرد

مـن مـديـونم، وطن طـلب كـار من استدهها كنگره كه در اروپا و امريكا تشكيل مي شد و و ايران شناسي براي ايران در كه كنگره هايي بيشتر در عضو افشار ايرج مي آمد فراهم فارسي زبان تحقيقات من افتخارات از اين و بود، حقيقي كارگزار و اصلي كوچك عضو كنگره ها آن از بسياري در كه است

افشار با نيز سفرها در آن بر عالوه بوده ام. جمعيت هم قدم شده ام. في المثل، وقتي كنگره باستان شناسي ايران زرياب و اقتداري دكتر و من شد، تشكيل مونيخ در خويي، از ژنو ـ كه در خدمت جمال زاده بوديم ـ يك او و بود، راننده افشار ايرج و كرديم، كرايه اتومبيل اتوبان از هم كيلومتر يك كه كرد شرط اول همان از نخواهد رفت، بالنتيجه از طريق شرق سوئيس و اطريش، از راههاي نبهره روستائي، كوه و هامون را درنورديديم و يك فاصله كوتاه چند ساعته را، سه چهار روزه دور

زديم تا به مونيخ رسيديم.ازين را تو خصوصا من مي گفت: من به افشار آلمان و اطريش و كه روستاهاي سوئيس آوردم راهها را ببيني. شبها در دهات بين راه اطراق مي كرديم و يك (در مي كرديم كرايه اشخاص در خانه هاي اطاق دو يا خود زيادي اطاقهاي دهات، در كه است رسم آنجا كرايه كه مي گذارند مسافران اختيار در روستائي ها را كه دهي هر وارد بنابراين و ـ هتل هاست از كمتر آن zimer = مي شويد، تابلوهاي: اطاق كرايه ديده مي شودو آدرس آن اعالن شده است). و در همين سفر بود كه شبي را در دهي سر كرديم كه صاحبخانه پسرش كارمند آن شركتي بود كه در زمان شاه در بوشهر مأمور ساختن

نيروگاه اتمي بود.ـ همان نيروگاهي كه بعد از چهل سال ـ هنوز هم ميرزا نيفتاده و مشمول حكم مرحوم حاج راه آن برق آقاسي ميرزا حاج به خو) (چاه كين كه است: آقاسي گفت: اين چاه كه من دارم مي كنم ـ آب ندارد ـ بيخود ـ مقني گفت در جواب و حاجي مكن، پول خرجش فالن فالن شده، اگر براي من آب ندارد ـ براي تو كه

نان دارد!كوره راه هاي از را تو اين براي مي گفت: افشار كوهستاني و غير اتوبان مي برم تا معني ده را در اروپا هم بداني و اينقدر به دهات پر گردوخاك پاريز و هنديم و بياذ و كرمونشو در حماسه كوير افتخار نكني... من به او گفتم:ـ تو يك دهم باران و برف آلپ و رودخانه هاي رن و رن و دانوب و سن را به من بده، من صد تا مونترو و ويلي و سن گالن به جاي ساقند و انارك در وسط كوير

لوت و شوره گز به تو تحويل خواهم داد.

● همسر آلماني تقي زاده ـ كه يك ثلث از عمر چرخدار صندلي روي بر را تقي زاده طوالني ـ بود كرده نگاهداري خود شوهر از و تحمل بعد از مرگ تقي زاده، متوجه بار سنگين كاغذهاي به آتش سپرد و را آنها نامدار شد و اين شوهر وقتي ايرج افشار و مرحوم زرياب خويي به اين امر آگاهي يافتند سراسيمه به خانه تقي زاده رفتند و شعله آتش را در ميان خانه خاموش كردند و آتش چنگ از را خاطرات و كاغذها باقيمانده

خالص كردند.

Page 235: Ettelaate siasi 295

237شماره 295/ بهار1393

ايرج افشار بسياري از روستاهاي سيستان و بلوچستان و فارس و جهرم را همراه مرحوم پورداود و فروزانفر و استادان قديم ـ در روزگاري كه مي توانستند سفر كنندـ بود پيش سال همين او، سفر آخرين و بود كرده طي كه همراه اقتداري و مهندس اسالم پناه كرماني و ستوده با هم رفتيم و لهجه شناسي الر براي شركت در كنگره گزارش آنرا من در اطالعات نوشتم. تقريبا نصف تعداد چهل، پنجاه هزار ده ايران را او قدم به قدم پيموده بود ـ از كردستان تا مازندران و تبريز تا ني ريز و خراسان و

خواف و امثال آن. وقتي مرحوم سلطان حسين سنندجي سفير ايران در تونس ما را دعوت كرده بود كه به كنگره اي در تونس شايسته مرحومه همسرش و ـ افشار ايرج با برويم، خانم افشاريه كه دختر عمويش بود ـ يك اتومبيل كرايه كرديم، اول به سن گالن، شهري در شرق سوئيس رفتيم كه پسر افشار ـ كه آن روز، خردسال بود ـ آرش افشار، در يكي از مدارس آنجا درس مي خواند و هرگز از ياد نمي برم مزه چند تا دانه بلوط را كه جلوي يك كليسا، اين آرش براي پخته بودند ـ مثل سيب زميني پخته ـ و من خريد و براي اولين و آخرين بار بلوط پخته خوردم؛ و اينك، فرصت را غنيمت شمرده مراتب تسليت خود را به آرش افشار و برادرش بهرام و ساير اعضاء خانواده افشار ـ خصوصا ساسان برادر افشار ـ تسليت مي گويم. آرش اينك جواني برومند شده، در امريكا صاحب كار و چاپخانه ايست و اين روزها در بيماري پدر، به تهران

آمده و اينك عزادار است.ده به ده اتومبيل كرايه كرديم و از سن گالن باري، از به شهر به غرب و جنوب سوئيس آمديم و و شهر لوكارنو و لوگانو گذشتيم و ميالن را پشت سر گذاشتيم به كه را جنوب به شمال از ايتاليا سرتاسري جاده و «جاده آفتاب» معروف است سپرديم و در ناپل بر هواپيما

سوار شده به تونس رسيديم.هرگز فراموش نمي كنم، روزي را كه به شهر قيروان، بارندگي و رفتيم تونس استوائي و جنوبي قسمت در قيروان قديمي و بزرگ مسجد از خواستيم و بود هم ـ كه مي گويند در حدود سال 50 هجري/ 670 ميالدي پايه گذاري شده و يكي از قديمي ترين مساجد دنياست ـ

بازديد كنيم. سرايدار مسجد در را باز نمي كرد و مي گفت تا موقع نماز بايد صبر كنيد، و وقتي گفتيم مسافريم و گفت: او ببينيم، را مسجد كه آمده ايم فرسنگ هزاران ايرانيم از كه دانست دهيد، و چون نشان را پاسپورت سخت تر شد، و پاسپورت ايرج افشار كه بوي مسلماني پاسپورت از بخشي تنها و شد، برعلت مزيد نمي داد من كه نام محمد ابراهيم داشت ـ آن هم محمدش، نه ما روي به را مسجد قفل كه شد باعث ـ ابراهيمش

بگشايد:سر رشـته غيـب ناپـديـد است

بس قفل، كه بنگري كليد است...يعني دارد، طوالني سابقه مصدق با افشار ارتباط مبارك آباد قرية در افشار دكتر و مصدق كه زماني از ملك شريك هم با ري شهر عظيم آباد قريه و بهشتي بوده اند. در اسفند 1325ش/ مارس 1947 م ايرج براي تعيين تكليف آسياي عظيم آباد به خدمت مصدق رفت. خود خانه به مرا مصدق «دكتر مي نويسد: افشار خود خواند و پس از تعارف گز و احوالپرسي از پدرم [كه در سفر بود]، كارها و حساب هاي مربوط به آسيا را به ميان تازه با جواني كه كشيد. رفتار آن مرد مشهور سياسي ـ سن بيست سالگي را پشت سر مي گذاشت [مقصودش خود ايرج است]، هماره با مهرباني و خوش خلقي همراه بودـ...» ايرج افشار سند «يك دست چرخ سه نفري آسيا، از قرار چرخي 12 تومان ـ كه مبلغ چهارصد و نود و دو تومان مي شود ـ به عالوه مبلغ يكصدوبيست و چهار تومان از بابت تنقيه منگل توسط استاد قربان مقني» را به

چاپ و غلط گيري و تحرير در افشار، عمر ●كه روزي از را كار اين و شد، سپري كتاب يك كرد. شروع بود آموخته نوشتن و خواندن هفته قبل از مرگ او كه به عيادت او رفته بوديم ـ در خدمت دكتر شفيعي كدكني و چند تن ديگر از دوستان ـ انبوه فرمهاي غلط گيري را در كنار بستر او يافتيم...؛ هرچند ديگر بايد هم قول نظامي

شد و گفت:نسـب نـامـة دولـت كـي قـبـاد

ورق بر ورق، هر سوئي برده باد

Page 236: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 238

امضاي دكتر مصدق در اختيار من گذاشت ـ كه در آسياي هفت سنگ چاپ كرده ام (چاپ هشتم، ص510).

در را خود كار بود، حقوق ليسانسيه افشار ايرج كتابخانه دانشكده حقوق شروع كرد ـ يار غار او در آن روزها مرحوم محمد تقي دانش پژوه بود. وقتي دانشگاه وسط در را مركزي عظيم كتابخانه كه گرفت تصميم دانشگاه بسازد، عضو اصلي مطالعات فني و كارپردازي از يك ميليون افشار بود؛ كتابخانه اي كه بيش ايرج آن

كتاب را در خود جا مي دهد.موقعيت و اطميناني كه افشار در مجامع فرهنگي و دوستداران كتاب به وجود آورده بود باعث شد كه دهها ما كتابخانه هاي خود را باز روزگار از رجال كتاب تن مركزي كتابخانه به را خود خانوادگي اسناد بعضي و دانشگاه هديه كنند. او فهرست اسامي همه اهداكنندگان را به خط خوش در مدخل كتابخانه مركزي ثبت كرده است. شايد مهمترين آنها اسناد خانواده فرخ خان كاشي كه استشهاد و قباله هاي گران قيمت خود را به كتابخانه بها جهت از كه صاحب اختيار اسناد و باشد داده اند

غيرقابل سنجش است.كتابخانه هاي كتابهاي خطي و ذي قيمت از بسياري نگهداري امكانات جهت از نيز دانشكده ها اختصاصي و حفظ آن به كتابخانه مركزي داده شد ـ مثل كتابخانه مرحوم اقبال آشتياني، يا يادداشتهاي مرحوم محمدخان و بيرجندي، مشكوة استاد مرحوم كتابخانه يا قزويني

دهها تن ديگر.هيچ در كه خورده ام سوگند چون ميان، درين

به يا تقريبي به كه آن مگر ـ ننويسم مقاله يادواره اي تحقيقي ياد كرمان به ميان آيد، اين جا عرض مي كنم كه يكي از كتابخانه هاي مهمي كه به خاطر ايرج افشار و به و قوم ـ كرمان استاندار كاشاني بني آدم مرحوم اشاره خويش اللهيار صالح ـ به كتابخانه دانشكده ادبيات هديه شد ـ كتابخانه مرحوم آقا سيد جواد شيرازي امام جمعه

كرمان بود (فوت 1287هـ/1870م).تقي محمد مرحوم توسط جمعه امام كتابهاي دانش پژوه فهرست نگاري شد و فهرست كتب امام جمعه در يك شماره اختصاصي از مجله دانشكده ادبيات ـ كه من آن روزها مدير داخلي آن بودم ـ به چاپ رسيد (مهر

ماه 1344ش/ اكتبر 1965م).در اين فهرست قريب 500 نسخه كتاب معرفي شده، و بيش از 250 صفحه را دربر مي گيرد و مخلص پاريزي مقدمه كتاب اين بر جمعه امام احوال شرح در نيز

نوشته ام.اين كارگزار و مدير انقالب اوايل تا افشار ايرج مماشات او با دانشگاه رؤساي همه و بود كتابخانه انقالب شروع شد و آنكه از بعد و داشتند و همراهي اوفتاد) شاه آرام در هزاهز اوفتاد/ سپاه در (پراكندگي ايرج افشار، بعد از انقالب، به بازنشستگي زودرس خود خود فرهنگي كار به خانه در و ـ داد در تن خواسته

ادامه داد.ايرج افشار يكي از معدود محققان ايراني است ـ و شايد هم تنها محقق ايراني است كه ايران شناسان اروپا مقاالت او، عمر سال هفتادمين مناسبت به امريكا، و به صورت مقاالت اين مجموعه و نوشته اند ـ يادبودي يك كتاب قطور ـ گمان كنم در دو جلد (؟) به چاپ رسيده است؛ و اين غير از يادواره اي است كه محققان ايراني در آن مقاله نوشته اند ـ كه خود يك كتاب بزرگ و مورد ارجاع محققان است. از شما چه پنهان، مرحوم مقالتي نيز من از يادواره آن كننده تهيه درياگشت، خواسته بود و من نيز مقاله را نوشتم كه عنوان آن «سنگ قبر» بود. و دليل نوشتن آن نيز اين بود كه ايرج افشار يكي از پركارترين سنگ قبرشناسان ايران بود و هر جا تاريخي مي ديد، خصوصا در روستاهاي قبر يك سنگ دوردست و دورافتاده، از آن عكس برمي داشت و جايي

● از تأثير دكتر محمود افشار در فرهنگ ايران غافل نباشيد. اين مرد اقتصاددان و البته اقتصادكار يزدي، كه ميلياردها ثروت ارثي پدري را وقف كرد بر دانشگاه تهران، كه اينك تأسيساتي است گرانبهاتر و باستان شناسي مركز و تهران دانشگاه خود از لغت نامه است و در اختيار دانشگاه تهران؛ جايي كه چه از نظر مادي، و چه از جهت معنوي، قيمت بر آن نمي توان گذاشت، و اين كار مهم خصوصا افشار ايرج همين فرزندش، تأييد و تسجيل به

صورت گرفت.

Page 237: Ettelaate siasi 295

239شماره 295/ بهار1393

به چاپ مي رساند، خصوصا در سفرنامه هايي كه داشت به كه او فرهنگي خدمت همين دليل به مخلص و شناخت تاريخ هاي محلي كمك بسيار مي كند، به حساب به قول يك فرنگي « زير هر سنگ قبري، يك اين كه تاريخ خفته است» آن مقاله را نوشته بودم ولي درياگشت نپسنديد و حق هم با او بود، و گفت: گفتگو از سنگ قبر، در يادواره اي كه براي هفتاد سالگي كسي نوشته شده، نه بلكه فال بدزدن ندارد تنها خوش آيند نيست و ميمنت

است و از قديم گفته اند:مزن فال بد كآورد حال بد...

به هر حال آن روز كاالي ما، به قول معروف، «سنگ و نپسنديد درياگشت چه ـ ماند ريش مان بيخ و شد»

خودش هم حاال زير يك سنگ قبر سنگين خفته:كه صحرائي نمي داند، زبان اهل دريا را...

بالنتيجه آن مقاله چاپ نشد ـ و امروز ـ اگر عمري باقي باشد، پيش از آن كه خود در زير سنگ سنگين قبر خفته باشم اگر توفيق حاصل شد آن را به مناسبت يادبود نگه اينكه يا داد. بخارا خواهم به مجله افشار، مرحوم مي دارم براي سنگ قبر خودم ـ البته به هواي عمر نوح.

حال كه صحبت بخارا پيش آمد ـ بايد عرض كنم كه يكي از بهترين سلسله مقاالتي كه ايرج افشار تحرير «تازه هاي مقاالت ـ مي شد چاپ بخارا در و مي كرد درباره متمايز، قطعات به صورت كه بود، ايران شناسي» حوادثي كه مربوط به كنگره هاي ايران شناسي و تحقيقات ايران و مرگ و زندگي به امريكائيها راجع فرنگي ها و بخارا فصول پرخواننده ترين از و بود ايران شناسان به شمار مي رفت، به دليل اينكه ايرج افشار تنها كسي بود كه يكايك ايران شناسان را از نزديك مي شناخت و كار آنها را با ديده نقد مي نگريست و به همين دليل در بيشتر

كنگره هايي كه در اروپا تشكيل مي شد شركت مي كرد.بايد آنرا مناسبت به كه آمد يادم اينك نكته يك از يكي كه مي آورند به خاطر خوانندگان البد بياورم. استادان بنام دانشگاه تهران مرحوم خانم فاطمه سياح بود ـ زني از خانواده حاج سياح ايران گرد معروف، محالتي. خانم فاطمه سياح استادي بود كه به چند زبان خارجي روسي زبان و بود كرده زندگي روسيه در بود. مسلط تسلط فرانسه زبان بر مي شناخت، مادري زبان مثل را

داشت، ادبيات انگليسي را نقد مي كرد، آلماني را خوب به جاي ديگر كه فارسي هم و عربي زبان مي دانست، مي داد درسي تهران ادبيات دانشكده در بالنتيجه خود، به نام «ادبيات تطبيقي و نقد آن» و بالنتيجه دانشجويان فارسي زبان را با كل ادبيات اروپائي آشنا مي ساخت و

درس او يكي از پر دانشجوترين كالسها بود.وقتي كه خانم فاطمه سياح درگذشت، مرحوم دكتر علي اكبر سياسي رئيس دانشكده ادبيات و رئيس دانشگاه تهران، مجلس يادبودي براي او برگزار كرد كه بسياري سياسي دكتر داشتند، مجلس حضور آن در استادان از ضمن سخنراني مفصلي در فضائل اين استاد نامدار، در را تطبيقي ادبيات درس كه متأسفم گفت: سخن آخر درين دانشكده بعد از مرگ خانم سياح بايد تعطيل كنيم، استاد اين مثل كسي تا بكشد طول سال صد شايد و و شود؛ احياء دوباره درس و آيد پديد جامع االطراف اين شايد صد سال ديگر طول بكشد، چنين شد و درس

تعطيل شد.حاال گمان كنم كه بحث تازه هاي ايران شناسي مجله بخارا هم احتماال بايد تعطيل شود تا روزي، استادي مثل ادامه آنرا بتواند و شود پيدا جامع االطراف افشار ايرج

دهد، و اين تعطيلي بسا كه صد سال طول بكشد.مرحوم ملك الشعراء دربارة شكستن دست قمرالملوك

وزيري گفته بود:صــد قـرن هـزار سـاله بايد

تـا يـك قـمـرالـمـلوك زايـدبراي خريد كتاب و انقالب كه كميسيوني از پيش مي شد تشكيل انتشاراتي مؤسسات به كمك واقع در زيرنظر مرحوم دكتر رياحي و آقاي علي اصغر سعيدي

رباعي اين افشار مصداق واقع، كار دكتر ● در است كه خودش سروده و از رباعي هاي كم نظير

فارسي است:تـا سـاعت آخـري كـه جـان، يار من است

خدمت به تو كردن، اي وطن، كار من استفـرض اسـت كـه قـرض خود ادا بايد كرد

مـن مـديـونم، وطن طـلب كـار من است

Page 238: Ettelaate siasi 295

شماره 295/ بهار1393 240

خويي و مخلص، نظر ايرج افشار برهان قاطع بود براي خريد دويست يا پانصد و گاهي هزار نسخه از يك كتاب تازه انتشار يافته، براي كتابخانه تابع وزارتخانه، چه در مركز و چه در شهرها و روستاها. عالوه بر آن، او عضو مورد اعتماد تقويم خريد كتابهاي خطي و اسناد بود براي كتابخانه مجلس شوراي ملي، و مجلس سنا، زيرنظر دكتر درين و ملي، كتابخانه و مركزي، كتابخانه و زرياب، جمع مرحوم علي اصغر مهدوي پسر حاج امين الضرب حرف آخر را مي زد. بالنتيجه بسياري از اسناد و كتابهاي قيمتي كه ممكن بود خيلي زود به خارج فروخته شود ثبت و كتابخانه هاي داخلي ايران خريداري و در ـ در ضبط شد، و بهترين نمونه آن را كه خود شخصا شاهد بودم و شايد كمي هم در خريد آن دخالت داشتم، داستان خريد كتاب وقف نامه خواجه رشيدالدين فضل اهللا است كه تفصيل آن را بايد جاي ديگر ديد و خواند، مثال در آسياي هفت سنگ يا سنگ هفت قلم و يا در كاسه كوزه

تمدن (ص434).ما با ايرج افشار، شوخيهائي هم داشته ايم. به خاطر را در حق فروزانفر دارم كه وقتي من، شوخي مرحوم افشار و زرياب، اقتداري و غيره نقل كرده بودم كه گفته

بود:كرديد سفيد را داود امامزاده قاطرهاي روي -لقب من به افشار ايرج ص91). باغ، (هواخوري كلك المورخين داده بود ـ در برابر ملك المورخين سپهر را چيز همه باستاني كه بود كرده اضافه و ـ كاشاني از كوروش گرفته تا نايب حسين، مثل چسب اوهو به

كرمان وصل به را كار هم همه آخر و هم مي چسباند مي كند.

درگذشت از قبل هفته يك كه ديداري آخرين در او، براي عيادت در منزل افشار داشتم، متوجه شدم كه مواظب گفتم: او به شوخي به نيست، خوش حالش باش، رخنه در هزار و سيصد و چهاري ها نيندازي! و او متوجه شد كه اشاره ام به شوخي سابق من در حق دكتر سادات ناصري و فوت او در كابل است، آهسته گفت:

آهسته بگو كه عزرائيل نشنود.از و خارج ايران در را كنگره پنجاه از بيش شايد ايران، من در خدمت ايرج افشار بوده ام ـ و اين غير از ايامي است كه در پاريس، مهمان مهربانو افشار خواهرش و آقاي عباس عسكري پسر عمه اش و شوهر خواهرش بوده ام، يا در سوئيس در خدمت جمال زاده و دكتر يحيي مهدوي گذرانده ايم و با برادرانش بهروز و آن مهندس كه مدير يك مجله كشاورزي بود و سالها پيش درگذشت ـ

آمد ورفت داشته ايم.آثار باقيات فرهنگي ديگر افشار، يكي هم مورد بنياد جمال زاده است. مسأله اينست كه چند تابستان كه همراه ايرج افشار و دكتر ستوده و اقتداري در خدمت مرحوم جمال زاده بوديم، جمال زاده گفت: در نظر دارم هر چه در ايران دارم تقديم دانشگاه تهران كنم كه صرف كمك به دانشجويان و خريد كتاب به كتابخانه مركزي نمايند. ضمنا گفت مي خواهم همه كتابهايي كه در سوئيس دارم به را همه ـ بود اعتنا قابل بسيار آن تعداد البته و ـ

دانشگاه تهران بدهم.ايرج افشار نظر استاد را پسنديد و گفت در اجراي آن كمك خواهد كرد. جمال زاده سند را بعدا نوشت و سپرده هاي او را كه مقداري سهام كارخانه سيمان بود ـ و دليل آن را من قبال در مقاله اي مفصل نوشته ام. (كتاب هواخوري باغ ـ مقاله كيمياگري قلم) ـ به دانشگاه تهران واگذار كرد و يك هيئت امناء براي مصرف آن قرار داد افشار باشد و ايرج او اين شرح كه نماينده شخص به نماينده دانشگاه، دكتر علي اكبر سياسي كه هنوز حيات دو اين پس برگزينند. را سومي نفر دو اين و داشت كردند مرحمت افشار، ايرج و سياسي دكتر يعني نفر امناء انتخاب كردند. و اين هيئت و مخلص پاريزي را

و فرهنگي مجامع در افشار كه اطميناني ●باعث بود آورده وجود به كتاب دوستداران ما روزگار باز كتاب رجال از تن دهها كه شد خانوادگي اسناد بعضي و را خود كتابخانه هاي كنند. هديه دانشگاه مركزي كتابخانه به را خود خط به را اهداكنندگان همه اسامي فهرست او كرده ثبت مركزي كتابخانه مدخل در خوش است. شايد مهمترين آنها اسناد خانواده فرخ خان كاشي كه استشهاد و قباله هاي گران قيمت خود را به كتابخانه داده اند باشد و اسناد صاحب اختيار كه

از جهت بها غيرقابل سنجش است.

Page 239: Ettelaate siasi 295

241شماره 295/ بهار1393

طي چند سال، بعد از مرگ جمال زاده به خدمات بزرگ از سياسي، دكتر درگذشت از پس ـ البته گرديد نايل دانشكده استاد شيخ االسالمي دكتر دانشگاه طرف حقوق، و بعد از مرگ او آقاي شكرچي زاده رئيس وقت هيئت در دانشگاه نماينده به عنوان دانشگاه انتشارات عضويت يافتند. به هرحال از درآمد و سود سهام سيمان در طبقه چند مجهز ساختمان يك توانستيم جمال زاده شهرستاني دانشجويان براي ـ اميرآباد ـ دانشگاه كوي بسازيم كه بيش از دويست دانشجو تاكنون از اطاقهاي آن استفاده مي كنند، و ساختمان به نام جمال زاده خوانده شده است. در انجام اين امر آقاي دكتر اميد يزدي استاد دانشگاه كه سرپرست كوي دانشگاه بود امكانات بسيار منتهاي ساختمان تحويل و تسريع در و آورد، فراهم

كوشش را به عمل آورد.آخرين كار خير و باقيات صالحات ايرج افشار، چند سال پيش بود كه كتابخانه بسيار مهم و با ارزش شخصي خود را ـ بيش از سي هزار جلد كتاب ـ به مؤسسه مهم دائرة المعارف اسالمي هديه كرد؛ كاري از نوع بخشش

حاتم و امثال آن ـ اما نه افسانه اي ـ بل واقعي.و صبح جمعه بيستم اسفند 11/1389 مارس 2011، اينك جسد بيجان ايرج افشار، با اين كتابها، در محوطه

دائرة المعارف وداع خواهد كرد.ايرج افشار در 20 مهر ماه 1304 ش /12 اكتبر 1925 م در تهران متولد شده ـ تقريبا سه ماه زودتر از من ـ كه متولد ديماه 1304 ش/آخر دسامبر 1925م ـ بوده ام، و بنابراين آن شعر نظامي كه در اول مقاله آورده ام، امروز

در حق من نيز صادق است كه فرمود:فــرو مـيـرد اميـدواري مــرد

چو همسال را تن درآيد به گردايرج افشار مردي پر توان و ورزشكار بود، و بارها و بارها با دوستان كوهنورد خود، البرز را زير پاي نهاده پياده به شمال البرز رفته بود ـ و هيچ گونه اعتيادي هم

نداشت و هرگز لب به مشروب و دخانيات نيالوده بود، و همه گمان داشتند كه مثل پدر خود ـ كه عمر خود را به صد رساند و مثل مادر خود كه هم چنين عمر طوالني

يافت ـ او نيز صاحب عمري طوالني باشد.است ديگري دست عمر، كه مي دانند همه اما طحال بيماري ـ نمي كند خبر روزگار پيش آمدهاي و گويا كه ـ تهران و امريكا در طوالني معالجات و ـ ماند. بي نتيجه مي شد، ختم هم شيمي درماني به شيمي درماني معالجه بي امان قرن بيست و يكمي است ـ و من از آن به معالجه «شاهنامه آخرش خوش است» «كتاب شناسي مؤلف افشار ايرج آخر ـ كرده ام تعبير از بعد واقعه، اين و هست. هم فردوسي» و شاهنامه مرگ فرزند جوانش بابك ـ كه افشار را شكسته كرد ـ

قابل پيش بيني بود. به قول نظامي:بـرنجد تـن نـازك از درد و داغ

چه خويشي بود باد را با چراغ؟وليكن چو در شيشه افتاد سنگ

كـليـد در چـاره بـايد نه جنگسبوئي كه سوراخ باشد نخست

به موم و سريشم نگردد درستجهان غارت از هر دري مي برد

يـكي آورد ديـگـري مـي بـرد

ايراني محققان معدود از يكي افشار ايرج ●است ـ و شايد هم تنها محقق ايراني است ـ كه ايران شناسان اروپا و امريكا، به مناسبت هفتادمين و نوشته اند ـ يادبودي مقاالت او، عمر سال مجموعه اين مقاالت به صورت يك كتاب قطور ـ گمان كنم در دو جلد (؟) به چاپ رسيده است؛ ايراني و اين غير از يادواره اي است كه محققان در آن مقاله نوشته اند، كه خود يك كتاب بزرگ و

مورد ارجاع محققان است.

Page 240: Ettelaate siasi 295

شماره 295/بهار1393 242

نام و نام خانوادگي : .............................................................................................................................................نشاني مشترك : ......................................................................................................................................................

كد پستي :................................................................................................................................................................ تلفن : ......................................................................................................................................................................

صندوق پستي : قبال مشترك بوده ايد شماره اشتراك قبلي (قيد كد پستي الزامي است )

برگ درخواست اشتراك

راهنماي درخواست اشتراك راهنماي درخواست اشتراك راهنماي درخواست اشتراك اگر خواهان اشتراك نشريه « اطالعات سياسي ـ اقتصادي » هستيد :

برگ اشتراك را كامل و خوانا پر كنيدنام موسسه به ، شعبه ميرداماد شرقي تهران كد 351 بانك تجارت نزد را به حساب جاري 251005060 حق اشتراك

اطالعات ( قابل پرداخت در كليه شعب بانك تجارت ) واريز كنيد. رونوشت برگ رسيد بانكي را تا پايان دورة اشتراك نزد خود نگهداريد.

از فرستادن پول نقد بابت اشتراك خودداري كنيد. در صورتي كه قبال مشترك بوده ايد، شماره اشتراك را در برگ تجديد اشتراك قيد كنيد.

بريده يا رونوشت برگة تكميل شده را همراه اصل رسيد بانكي با پست سفارشي به نشاني زير ارسال كنيد:

تهران : بلوار ميرداماد ـ خيابان نفت جنوبي ـ ساختمان روزنامه اطالعات(بخش اشتراك) كدپستي 15499-53111

سياسي اقتصادي

توجه:پس روز 15 تا نشريه دريافت عدم درصورت * و 29993471 تلفنهاي شمارة با آن انتشار از 29993472 بخش آبونمان تماس حاصل نماييد.

، دانشجويان و آموزگاران ، استادان دانشگاهها * دانش آموزان مي توانند با فرستادن رونوشت برگةمعرفي نامه و برگه) روي و معتبر(پشت شناسايي مبلغ به ويژه اشتراك از تحصيل يا كار محل از

10000 تومان استفاده كنند.استادان براي ويژه اشتراك تمديد براي * دانشگاهها ، آموزگاران، دانشجويان و دانش آموزان الزم است معرفي نامه از محل كار يا تحصيل معتبر

دومرتبه ارسال شود.تكفروشي به گذشته هاي شماره تهيه براي * واحد يا ( 29993686 (تلفن: اطالعات روزنامه خيابان در واقع اطالعات) (انتشارات فروش (تلفن: تهران دانشگاه اصلي درب مقابل انقالب،

66460734 ) مراجعه فرماييد.

هزينه اشتراك يك سال شش ماهبراي داخل كشور 20000تومان 10000 تومان

كشورهاي گروه يك

گروه دو

گروه سه

گروه چهار

گروه پنچ

50000 تومان 25000تومان

56000 تومان 28000تومان

64000تومان 32000 تومان

74000تومان 37000 تومان

80000تومان 40000تومان