53
bartarinroamn bartarinroman دانشجویور مغر من[ , ۲۸,۰۶,۲۰ ۱۱:۵۶ ] # پارت_ ۲4۱ # دانشجوی_ ور مغر_ من_ عنی ی انقدر از من بدت میاد که حتیخوای نمی باهام همم ک بشی ؟ نفسقی عمی کشیدم و گفتم:

bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

  • Upload
    others

  • View
    16

  • Download
    0

Embed Size (px)

Citation preview

Page 1: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

[۱۱:۵۶ ۲۸,۰۶,۲۰, ]• من مغرور دانشجوی •

🍂🌹🍂🌹🍂

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂

🍂🌹

🍂

۲4۱_پارت#

من_مغرور_دانشجوی#

باهام نمیخوای حتی که میاد بدت من از انقدر یعنی_

؟بشی کالمهم

:گفتم و کشیدم عمیقی نفس

Page 2: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

.شدی تمام وقته خیلی من برای تو ساره_

برام عوضی اون پِی رفتی و زدی دورم منو که وقتی از

.مردی

:گفت و گریه زیر زد یهو

خانوادم طرف از من...نباش نامرد انقدر...نگو اینجوری_

؟نمیاد یادت رو مامان حال...بودم فشار تحت

.بود وضعی چه تو ندیدی

:گفتم و کشیدم عمیقی نفس

ادا خاله کارای اون تمام میدونم خوب تو هم من هم_

.بود خودت از انگار توهم...بود

مقصر تو فقط ماجرا این تو کنی قبول نمیخوای چرا

؟بودی

Page 3: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

:گفتم که نزد حرفی

.ساره میگم چی ببین کن گوش خوب_

.دیگه چیز نه بزنی زنگ بهم نه دیگه نمیخواد دلم اصال

.بگو نفهمتم زبون دوستای اون به اینو

بخاطر که کنیم ازدواج باهم بود قرار گذشته توی تو و من

.نشد خانوادت و تو

تا نحصتونم سایه حتی نمیخواد دلم بعد به این از

.باشه خانوادم و من قدمییک

؟شد فهم شیر

:گفت میکرد گریه که همونجور

.داری دوست زنتو چقدر که گفت بهم مارال_

.زدم داد عصبی

.دارم دوسش خیلیم...دارم دوسش آره_

Page 4: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

؟؟؟توروسننه

:زد لب اروم و اتاق داخل اومد نگرانی با مامان

؟کیه_

:گفتم و زدم خندینیش

.خانومه ساره_

.بیرون زد اتاق از ناراحت مامان

نداشتم تحمل زمانی یه هه...میکرد گریه همچنان ساره

.بریزه اشک قطره یه حتی ببینم

.نوید_

.بگو_

... باهاش میخوای مطمئنی_

Page 5: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

:گفتم و حرفش وسط زدم بگهچی میخواد فهمیدم

.مطمئنم انتخابمم از منم...شدی تمام من توبرای ساره_

.شد عصبی یهو

ما میدونه؟داشتی رابطه بامن میدونه خانوماتخانوم اون_

.بودیم صمیمی چقدر

اوردنت بدست برای من...باش تصمیماتت مراقب

.میکنم هرکاری

.دارم دوست هموزم چون

.عصبانیت روی از اما میخندیدم...خنده زیر زدم یهو

؟خودت پیش کردی فکر چی تو بچه_

.نداریم هم پیش پنهانی چیزهیچ دنیز و من

.کردم تعریف براش جزئیات با چیزو همه من

Page 6: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

نزن حرف داشتن دوست از من برا دیگه یکی تو درضمن

.میخوره بهم حالم که

.دنیز اسمش پس_

.دنیزخانوم،نه دنیز_

؟کنی کاری همچین بامن میاد دلت چطور_

:گفتم و زدم تلخی لبخند

.روهم بریزی دیگه یکی با اومد دلت توچطور_

...نگفت هیچی دیگه..کرد سکوت

:گفتم و کردم استفاده سکوتش از

.باشه حرفی دیگه نکنم فکر...خب_

.نزن زنگ ای بهونه هیچ به من به هم دیگه

Page 7: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

:زد زار تلفن پشت

.عاشقتم من...نوید نکن اینجوری بامن_

.میشدم خسته مسخره بحث این از داشتم

.نمیشیم ما هیچوقت تو و من ساره_

.کنم باورت که نزن زور انقدرم

.الکین همه داشتنات دوست

.کنم قطع میخوام االنم

منو نمیتونی هیچوقت باش مطمئن ولی...کن قطع باشه_

.کنی فراموش

دلت...روزی یه باش مطمئن...بودم تو اول عشق من

.سراغم میای و باشی کنارم میخواد

Page 8: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

هیچوقت که اینم و بودی اولم عشق خب اره،هه_

.درسته نمیکنم فراموشت

عشق یه عنوان به خوب عشق یه عنوان به نه ولی

.احساساتم تمام به کشید گند که یکی...کثیف

.میکنم یاد ازت اینجوری من

.عوضی..متنفرممممم ازت_

.کرد قطع رو گوشی و

تخت روی کردم پرت رو گوشی عصبی و زدم خندینیش

.بیرون زدم اتاق از و

.دوختن بهم رو نگاهشون هردو بابا و مامان

.اومد سمتم به و شد بلند جاش از مامان

؟داشت چیکار_

Page 9: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

.کنه خورد منو اعصاب زد زنگ فقط....میزد اضافی زر_

.آشپزخونه داخل رفت و داد تکوت سری مامان

:گفت بابا که نشستم اپن روی و رفتم

و سر داره نوید که حاال...نداشتن قبول مارو که بود تا_

.کرده هندستون یاد فیلشون اینا میگیره سامون

:گفت مامان که زدم خندی نیش

.خواهرمه تقصیر ها ماجرا این تمام...تقصیرهبی ساره_

.کرد نابود دخترم این زندگی کاراش این با

منو پشت میگی داری که ای ساره همون...من مادر نه_

.عوضی اون سمت رفت و کرد خالی

.نکن خورد رو خودت اعصاب حاال_

Page 10: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

:گفت کوتاه مکث یه بعد و

.کنه بخیر همرو عاقبت خدا_

حرفی دربارش دیگه دادم وترجیح گفتم آمینی زیرلب

.نزنم

باهم هردو و بابا کنار رفتم و پایین اومدم اپن روی از

.کردیم تماشا فوتبال

🍂

🍂🌹

Page 11: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

🍂🌹🍂

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂🌹🍂

[۱۲:۱۳ ۲۹,۰۶,۲۰, ]• من مغرور دانشجوی •

🍂🌹🍂🌹🍂

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂

🍂🌹

🍂

۲4۲_پارت#

من_مغرور_دانشجوی#

°پیمان°

Page 12: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

.زدن دست همه دنیز گفتن بله با

شد خلوت یکم دورش و گفتن تبریک همه اینکه از بعد

.رفتم سمتش به

.گفتم تبریک و کردم روبوسی نوید با

:گفتم و گرفتم دستم میون رو دنیز دست و

.بشی خوشبخت ایشاال،باشه مبارک_

.کرد کوتاهی تشکر و انداخت بهم نگاهی

سرش و کشیدمش آغوش به یهو....بود سرد باهام هنوز

:گفتم و بوسیدم رو

.میکنم جبران....کردم کوتاهی درحقت اگه ببخشید_

Page 13: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

.میکنه گریه داره شدم متوجه

دنیز به رو و کرد بهم اخمی و اومد سمتمون به مامان

:گفت

.نمیکنه گریه که عروس عه_

کنار سرجاش و گرفت ازم نگاه و کرد پاک اشکاشو دنیز

.نشست نوید

گوشش و سر و بود شیطون که نمیشدم این منکر

.میداد انجام نباید که بود کرده کارها سری یه و میجنبید

.بودیم مقصر ما همه اخیر اتفاقات این توی اما

بود شده باعث که بود شده دور هم از خانوادمون انقدر

.بمونه اینجور نمیذاشتم اما...بشه متنفر ازمون خواهرمون

بودن نشسته هم کنار که امیرصدرا و مهشید به نگاهی

.انداختم

.میزدم حرف باهمشون مناسب فرصت یه سر باید

Page 14: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

.رفتم سمتشون به

.شد بلند جاش از دیدنم با امیرصدرا

:گفتم امیرصدرا به شوخی به و کردم روبوسی باهاش

.بشینم مهشید پیش هست اجازه_

:گفت و کرد نگاهم پوکر مهشید

.گرفته جلوتو امیر مگه بشین بیا خب وا_

:گفتم و خندیدم

یادت...میکنه تیکه تیکه منو کنن ول تورو امیر این_

.میزد حرف چطور زدم زنگ بودین شمال نیست

:گفت امیرصدرا و خنده زیر زدن هردوشون

.سری تاج تو نگو اینجوری داداش نه_

Page 15: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

رفتم و گفتم ای اجازه با و گذاشتم شونش روی دستمو

.نشستم مهشید کنار خالی صندلی روی

:گفت و زد بهم لبخندی مهشید

عروسی بیایم ایشاال...باشه مبارک عروس برادر،بهبه_

.خودت

.نگفتم چیزی و زدم تلخی لبخند

نگاهم سوالی شد گرفته حالم شد متوجه انگار که مهشید

:گفت و کرد

؟یهو چیشد_

.افتاده اتفاقی نگین و تو بین

:گفتم مهشید به آروم

Page 16: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

؟میدونه رو نگین و من ماجرای امیرصدرا_

.بگم شدم مجبور آره_

؟چرا_

اون دلیل اصال بود کرده شک بهم بودیم که شمال_

.بود همین رفتاراش

:گفت مهشید که گفتم آهانی

.شدم مجبور ببخشید_

.نیست مهم،فداسرت_

:گفت و کشید رو کتم لبه آروم که شدم بلند جام از و

؟کجا_

.اطراف همین میرم_

.ایستاد مقابلم و شد بلند جاش از

Page 17: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

.بهش بگم شدم مجبور بخدا_

مهشید و من به نگاهی سوالی و کنارمون اومد صدرا امیر

:گفت و انداخت

؟چیشده_

:گفت و انداخت امیرصدرا به نگاهینیم مهشید

.شده دلخور گفتم تو به رو نگین ماجرای اینکه بخاطر_

:گفتم و انداختم ناراحتش قیافه به نگاهی و خندیدم

.بشم ناراحت چرا آخه جان مهشید نه_

:گفت امیرصدرا به و کرد نگاهم چپ چپ مهشید

.شده ناراحت میگه الکی_

:گفت و زد لبخندی و انداخت بهم نگاهی امیرصدرا

Page 18: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

قرار شده انجام توعمل خانومم...کردم مجبورش من_

.گرفته

:گفتم و کشیدم هوفی

که نیست خاصی چیز...نشدم ناراحت اصال من بابا_

.بشم ناراحت بخوام

.بشم ناراحت بخوام من که نداره وجود نگینی دیگه اصال

:گفت مهشید که کردن نگاهم باتعجب دوشون هر

؟نداره وجود نگینی چی یعنی_

که بگم چیزی خواستم...بهم بود شده خیره هم امیرصدرا

:گفت امیرصدرا به رو و اومد سمتمون به نیاز

.داره کارت آقاجون بیا امیرصدرا_

Page 19: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

که مهشیدی و موندم من و رفت نیاز همراه امیرصدرا

.بود خیره بهم کنجکاو هنوز

:گفتم باخنده و زدم روش به لبخندی

؟چیه_

.منتظرم_

:گفتم و انداختم ور و دور به نگاهی

.نیست موقعش االن...میزنیم حرف بعد بذار_

پیمان_

.آبجی جان_

:گفت و خندید

.آجیااا بودی نگفته بهم بود وقت خیلی_

:گفتم و کشیدم آهی

.نیست سابق مثل دیگه هیچی که وقته خیلی_

Page 20: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

🍂

🍂🌹

🍂🌹🍂

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂🌹🍂

[۱۲:۰۹ ۳۰,۰۶,۲۰, ]• من مغرور دانشجوی •

🍂🌹🍂🌹🍂

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂

🍂🌹

Page 21: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

🍂

۲4۳_پارت#

من_مغرور_دانشجوی#

:گفت و انداخت بهم نگاهی

؟چی یعنی حرفا این_

؟اومده پیش نگین و تو بین چی...میترسونیم داری پیمان

:گفتم و زدم بهش تلخی لبخند

.بره که گرفت تصمیم نگین فقط نیوفتاده خاصی اتفاق_

:گفت و شد خیره بهم شده گرد چشمای با

چی همه میگفت میزدم حرف باهاش دیروز که من!؟چی_

.باهم هستین اوکی و خوبه

Page 22: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

؟تو میگی چی

:گفتم و انداختم ورم و دور به نگاهی

.جان مهشید بیخیال_

:گفت عصبی

.چیشده ببینم بگو...بیخیال چی یعنی_

:گفت بااخم و برگشت امیرصدرا لحظه همون

.مهشید_

:گفت که انداخت بهش نگاهی مهشید

.بشی عصبی نباید رفت یادت_

Page 23: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

:داد ادامه من روبه و

.بشه عصبی نیست خوب براش مهشید...داداش پیمان_

:گفتم و شدم بلند جام از

اصرار خیلی انگار خودش کنم عصبیش نخواستم منم_

داره

.بشه عصبی

:گفت و انداخت امیرصدرا به نگاهی مهشید

.کردن خراب سالشونو چند رابطه زدن ها دیوونه_

:گفت و کرد نگاهم امیرصدرا

.کنیم کمکت بگو هست مشکلی اگه خب؟چرا_

:گفتم و زدم هردوشون به لبخندی

.میزنیم حرف درموردش موقع به حاال_

Page 24: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

.کنید پذیرایی خودتون از فعال

هم توی اخماش و بود رفته فکر توی که مهشیدی به رو و

:گفتم بود

.مهشید_

.هان_

.گرفت خندمون امیرصدرا هم من هم لحنش از

:گفتم امیرصدرا به رو

.کنه خفه منو میخواد دلش االن یعنی این_

.چیشده نمیگی آخه دِ_

؟؟؟بگم اینجا_

:گفت و انداخت جفتمون به نگاهی امیرصدرا

Page 25: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

حرف باهم سرفرصت بذار مهشیدجان میگه راست_

.میزنید

:گفت و کرد نازک چشمی پشت مهشید

.موقع به میرسم خانومم نگین اون حساب من ولی،باشه_

°مهشید°

به میگرفتم لقمه خودم برای داشتم که همونجور

:گفتم میکرد شونه رو موهاش داشت که امیرصدرایی

؟بود کرده فرق چقدر دنیز کردی توجه دیشب امیرصدرا_

:گفتم و برگشت سمتم به و گذاشت میز روی رو شونه

.نکردم دقت نمیدونم_

Page 26: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

:گفتم و گرفتم خودم به متفکری قیافه

بگم تبریک بهش رفتم وقتی حتی...بود عجیب واسم_

.زد لبخند کرد نگاهم

:گفت و خندید امیرصدرا

.دارم برات خانوم مهشید باشه که لبخندا اون از_

:گفتم و خندیدم

.نبود اونا از نه_

و برداشت پام رو از رو سینی و اومد سمتم به امیرصدرا

:گفت

.دارم کار سری یه بیرون میرم دارم من_

.پیشت میاد گفت مامان نمیزنی هیچی به دست

.میکنه درست خانوم فاطمه که ناهارم

Page 27: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

.شدی بلند جات از بفهمم من مهشید یعنی

:گفتم شوخی به و کردم نگاش چپ چپ

.میگیرم بسترزخم من ماه تاآخر میگی تو که اینجوری_

:گفت و کرد اخمی

.گفتم که همین_

.بااااشههه_

عصبی بزنی حرف نگین و پیمان با خواستی اگه درضمن_

.نمیشی

.باش من فکر به نیستی خودت فکر به

.بوسید رو پیشونیم و شد خم کمی و

خانومم باش خودت مراقب نگم دیگه پس_

.فعال

Page 28: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

.رفت که کردم خداحافظی باهاش و زدم لبخندی

خم کمی رفت بیرون خونه از امیرصدرا اینکه محض به

و برداشتم تخت کنار پاتختی روی از رو گوشیم و شدم

.گرفتم رو پیمان شماره فورا

گوشم توی آلودش خواب صدای بوق چند خوردن از بعد

.پیچید

.الو_

؟خوبی سالم_

!؟شما ممنون_

:گفتم و خندیدم

.مهشیدم دیوونه_

Page 29: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

:گفت و کرد مکث ای چندثانیه

؟نداری خواب تو دختر_

.بنداز ساعت به نگاه یه

:گفتم شاکی

؟نمیری سرکار تو مگه اصال...هااا صبحه۸_

؟داشتی کاری....نه امروز_

زیر از دیشب رفته یادم کردیفکر...دارم کار که معلومه_

.رفتی در دادن جواب

🍂

Page 30: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

🍂🌹

🍂🌹🍂

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂🌹🍂

[۱۲:۱۷ ۰۱,۰۷,۲۰, ]• من مغرور دانشجوی •

🍂🌹🍂🌹🍂

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂

🍂🌹

🍂

۲4۵_پارت#

من_مغرور_دانشجوی#

Page 31: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

و دوختم عمه به رو نگاهم و شمردم غنیمت رو فرصت

:گفتم باشیطنت

.محبی آقای از چخبر جونم عمه خب_

بهم رو نگاهش و اومد صورتش روی ملیحی لبخند

:گفت و دوخت

.سالمتی،هیچی_

:گفتم و شد آویزون قیافم

!همین_

.خندید

.بگم چی داشتی توقع_

میخواید تاکی...بگید محبی آقای و خودتون از خب_

؟باشه اینجوری اوضاعتون

Page 32: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

تو عمه طفلی...شد کباب براش دلم که کشید آهی

.بود شده اذیت خیلی سالهااین

آقاجون با رو ماجرا زودتر هرچی داره اصراز هم محسن_

.بزنم درمیون امیرصدرا و

؟نمیگید چرا.میگه درست خب_

:گفت و کرد مکثی

.میترسم راستش_

؟بشه مانع آقاجون اینکه از_

.امیرصدراس از ترسم نه_

یا نشه باز محسن روی تو روش نکرده خدایی یوقت

.برعکس حتی

Page 33: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

:گفت که دوختم بهش رو نگاهم

.میکنی نگاه اینجوری چرا_

همش شما زدیم حرف باره دراین هربار ما عمه آخه_

.میگید همینو

.بگید چیزو همه باید که باالخره

.میترسم خیلی_

.بهتره بگید زودتر هرچی بنظرم اما میدم حق بهتون_

حلراه براش میشه زودتر بود هم مخالفتی اگه اینجوری

.کرد پیدا

:گفت و کشید عمیقی نفس

.منه منتظر فقط گفته خانوادش به رو چیز همه محسن_

ابد تا نمیتونه که بیچاره اون...دیگه بگید شماهم خب_

.بمونه منتظر

Page 34: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

نظر ببینم...زدم حرف آقاجون با امشب شاید حاال_

میگم بهش نداشت مخالفتی آقاجون اگه...چیه آقاجون

.کنه مطرح امیرصدرا با رو موضوع خودش

:گفتم و زدم روش به لبخندی

پیش براتون خیره که هرچی ایشاال...بهتره اینجوری آره_

.بیاد

.ایشاال_

ساعت یک تقریبا از بعد و زدیم حرف باهم دیگه یکم

:گفت و شد بلند جاش تز عمه

انجام اونارو...دارم کار مقداد یه...دیگه برم من عزیزم_

.پیشت میام دوباره باز بدم

.عزیزم باشه_

Page 35: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

مشغولps4با رو خودم یکم عمه رفتن از بعد

.خورد زنگ گوشیم که نمیگذشت خیلی...کردم

.دادم جواب فورا....بود پیمان

.سالم_

.بیام میخوام دیگه ای خونه مهشید..سالم_

.دیگه بیا زودباش که نمیرم جایی من اخه...خونم آره_

.میبینمت پس اوکی_

رو امیرصدرا شماره فورا و کردم قطع رو گوشی

.داد جواب بوق چند خوردن از بعد...گرفتم

.جانم_

؟عشقم چطوری_

.نشدی بلند که جات از؟توخوبی عزیزم خوبم_

Page 36: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

:گفتم و خندیدم

.بشینم جا یه همش که نمیتونم تروخدا بیخیال امیر وای_

:گفت عصبی

؟عمارت رفتی پاشدی_

.پذیرایی داخل اومدم اتاق تو از،نههه_

؟پیشته مامان_

.رفت داشت کار مقدار یه...بود پیشم اره_

.خونه میام دیگه دوساعت یکی تا خودم_

.امیرصدرا_

!جانم_

...اِمم_

.بگو میخوای چیزی_

.بدونی گفتم.پیشم بیاد میخواد پیمان راستش_

؟االن_

Page 37: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

.بزنیم حرف بیاد گفتم...گفتم بهش خودم آره_

:گفت چندثانیه بعد و کرد مکث کمی

؟پیشت بیاد االن پیمان ندارم دوست اصال مهشید_

؟چرا_

.میشی عصبی االن مطمئنم چون_

.راحت خیالت.. مراقبم نه_

مراعات اصات میدونم چون نیست راحت که خیالم_

..نمیکنی رو حالت

.بده برات...نخور حرص الکی من جان اما

.برم من فعال مراقبم که میگم عزیزم باشه_

.باش خودت مراقب،برو_

.فعال

. فعال_

Page 38: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

.شدمps4 مشغول دوباره و کردم قطع رو گوشی

دلم هی که بود هیجانی انقدر هاش بازی از بعضی لنتی

.میشه چی ببینم برم جلو بیشتر میخواست

.اومد در صدا به خونه زنگ که گذشت چقدر نمیدونم

بوو پیمان حتما

سرم روی و برداشتم رو بود مبل روی که بلندی شال

.انداختم

.میپوشوند قشنگ رک بازوهام روی بود بلند چون

و شربت سینی یه با رو پیمان که کردم باز رو در و رفتم

.دیدم میوه و شیرینی

.کنار اومدم در جلوی از و خندیدم

.نشست و گذاشت میز روی سینی

:گفتم باخنده و انداختم بهش نگاهی

.اومدیخوش... سالم علیک_

Page 39: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

.یکم بشین بیا...داخل بفرما تروخدا نه

:گفت و کرد نگاهم چپ چپ

نداره جا سینی این دیگه بسه اما میگفتم من هی یعنی_

.نباشه کارت تو میگفت هی

نشستم کنارش بافاصله و رفتم و برداشتم سیب دونه یه

:گفتم و

.بود فکرمون به بده_

.تو یا من فکر به_

.حاال_

.خندیدیم دومون هر و

؟چخبر خانوم عروس از؟چخبرا_

.ندارم ازش خبری تاحاال دیشب از نمیدونم..سالمتی_

Page 40: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

.بشه خوشبخت ایشاال آها_

.ممنون_

:گفتم و زدم سیبم به گازی و و ندادم دسا از رو زمان

.میشنوم کن شروع خب_

:گفت و کرد اخمی

شده تمام بوده ای رابطه یه؟تو چی دنبال مهشید_

.میشم اذیت یادآوریش با...دیگه

:گفتم و کردم نگاهش چپ چپ و کردم جمع قیافمو

نزنااا حرف اینجوری میاد بدم...اییی_

یادش هیچ االن انگار نکن اذیتم یادآوریش با میگه یجور

.نیست

.نکنی فکر نگین به دقیقه هر االن اگه نیستی پیمان تو

Page 41: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

🍂

🍂🌹

🍂🌹🍂

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂🌹🍂

[۱۲:۱۷ ۰۲,۰۷,۲۰, ]• من مغرور دانشجوی •

🍂🌹🍂🌹🍂

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂

🍂🌹

Page 42: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

🍂

۲4۶_پارت#

من_مغرور_دانشجوی#

روی پاهاش با کرد شروع و کرد قالب هم توی دستاشو

.گرفتن ضرب زمین

:گفت و انداخت بهم نگاهی نیم

.نه لحاظ یه از میدم حق بهش لحاظ یه از_

.نمیاد خوشش نگین از جورههیچ مامان

.کنه صبر نشد حاضر دیگه نگینم

.رفت که شد این

:گفتم و کردم نگاهش سوالی

Page 43: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

؟بره گذاشتی همینجوری توهم_

.نمیشه باورم که نداشت اهمیت برات نگو

.که نبوده الکی ماهه چند رابطه یه

اما نذارم کردم سعی.بره که خواست اون اما،میدونم_

.نشد

تحمل نمیتونه دیگه و نمیرسیم جایی به اینجوری میگفت

.کنه

....میدونست منم اوضاع

.کنم کاری نمیتونم نشه راضی مامان تا که میدونست

:گفتم و کشیدم جلوتر کمی رو شالم

.درست گفتی که اینا همه خب_

.نیست کننده قانع برام اصال ولی

؟بشی بودنتونباهم مدت همه این بیخیال میخوای یعنی

؟خوشتون لحظات بیخیال

Page 44: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

؟بشی دیگه یکی زن عشقت بذاری میخوای

؟کنی کاری همچین میخوای؟پیمان آره

؟زدی حرف نگین با جدیدا اصال

:گفت و کشید موهاش میون دستی کالفه

.نه_

؟چرا_

.کرد سکوت و نگفت چیزی

دوست نگینم باش مطمئن.داری دوسش میدونم که من_

...نکنید خراب عشقتونو الکی..داره

:گفت و زد خندینیش

؟عشق میذاری اینو تواسم_

.نمیرفت که داشت دوسم واقعا اگه اون

Page 45: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

:گفتم و کردم نگاهش عصبی

.پیمان باشی خودخواه انقدر نمیکردم فکر اصال_

موند بازم اما کرد تحقیرش عموزن...موند پات به اینهمه

؟میگی اینجوری االن

؟میموند باید تاکی؟کن فکر خودت

:گفت کالفه و شد بلند جاش از

دلم میاد یادم...کرد ول منو خاستگارش اون بخاطر_

.بشکنم جفتشونو گردن میخواد

.گفتم هوفی و چرخوندم حدقه تو رو چشام

....پیمان خنگی واقعا_

.چخبره ببینم بهش بزنم زنگ یه اصال بذار

Page 46: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

:گفت مغرورانه و انداخت بهم نگاهی

.نکرده الزم_

:گفتم و دراوردم رو اداش

؟میکنی اینجوریم برام مقصری...تو پرویی چقدر_

؟بزنی حرف باخانوادت قاطعانه اصال شد یبار

جواب؟مینشست پات به باید تاکی اخه بیچاره نگین اون

؟میداد چی باید مادرشو و پدر

.باش داشته انصاف یکم

باشی داشته توقع اینکه نه سراغش بری باید تو االنم

.تو سمت بیاد اون

.گرفتم رو نگین شماره و برداشتم رو گوشیم

°پیمان°

Page 47: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

بازم نگین که نبود دلم تو دل و نبود یکی باطنم با ظاهرم

...برگرده بهم بازم..سمتم بیاد

.بود باهاش زدن حرف مشغول مهشید

.میزدم قدم خونه توی کالفه مدت تمام

.کرد قطع رو گوشی مهشید که گذشت ساعتی نیم تقریبا

:گفتم و نشستم سرجام و برگشتم فورا

؟چیشد_

:گفت و کرد نازک برام چشمی پشت

نیست مهم براتوکه،توچه به_

.دیگه نشو لوس_

:گفت و خنده زیر زد مهشید

.میکنی اینجوری چرا داری دوسش انقدر که تو اخه_

Page 48: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

؟میکردی چیکار بودی من جای خودت_

:گفت و زد لبخندی نیمچه

.بره نمیذاشتم و میشکوندم عشقمو پا قلم_

؟اومد روزم به چی رفت امیرصدرا وقتی یادته پیمان

تر نابود روزروزبه مهشید..بود یادم خوب روزااون

.نمیکرد خوب حالشوهیچی و...میشد

.یادمه آره_

وقت چند... بدی دست از رو نگین اگه باش مطمئن_

فقط اونوقت..میشنوی دیگه یکی با ازدواجشو خبر دیگه

.میشی نابود که تویی

.ببینم برادرمو نابودی نمیخواد دلم من

از همو دستی،دستی میخواید چرا دارید دوست همو وقتی

؟بدین دست

Page 49: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

:گفتم عصبی

.میکنه لج چرا بده وقت بهم میگم بهش وقتی دِآخه_

؟نمیکنه لج نمیفهمی چرا_

من خاستگاریش بری پیش هفته چند بود قرار جنابعالی

.بودم شاهد خودم

؟؟؟آیا رفتی

:گفت دوباره که کردم سکوت

به کافی اندازه به اون...مقصره اون بگی نداری حق پس_

.موند پات

.بدی نشون خودتو توباید...توعه نوبت دیگه االن

؟گفتچی نمیگی_

Page 50: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

چیکار میخوای تو اینکه،نیست مهم گفتچی اون اینکه_

.مهمه کنی

؟کرد قبول رو خاستگارش بگو فقط_

:گفت و کرد نگاهم کمی و کرد مکث

.بیان قراره امشب_

از و دادم فشار هم روی رو دندونام عصبانیت شدت از

:گفت مهشید که شدم بلند جام

قبول اما...خاستگاریش بیان قراره،پیمان باش آروم_

.داره بستگی تو به نکردنش یا کردن

:گفتم و انداختم مهشید به نگاهی

.نمیرسه مغزم به خون اصال_

.کنم چیکار باید دیگه نمیدونم

Page 51: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

.بزنم حرف باید مامان با چطور اصال

.میکنم درستش شده هرطور ولی

برداشت سینی داخل از شربتی و گرفت ازم نگاه مهشید

:گفت و گرفت سمتم به و

.شی خنک یکم بخور بگیر اینو بیا اول_

که نشستم کنارش دوباره و گرفتم دستش از رو شربت

:گفت

.کن صحبت عموزن با درست همیشه برای یبار_

.هست راهی یه باالخره

:گفتم و کردم پا اون و پااین کمی

؟نگفت خاصی چیز من درباره نگین_

.بود دلخور ازت_

Page 52: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

.کنه رد امشبیارو این بگو فقط...میکنم درستش_

:گفت و کرد نگاهم چپ چپ

.بزن حرف باهاش بزن زنگ خودت؟بگم من چرا_

..من_

:گفت و حرفم وسط پرید

.مقصر...مقصری...نرو اعصابم رو پیمان_

.بخشیدت نگین بلکه.کن عذرخواهی...بزن زنگ

Page 53: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part60.pdfbartarinroamn bartarinroman:متفگ هک {زن یفح.هاس مگیم یچ نیبب نک شوگ بوخ_.هگی{

bartarinroamn

bartarinroman

🍂

🍂🌹

🍂🌹🍂

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂🌹🍂