76
bartarinroamn bartarinroman | همسروچیک ک من•|, [ ۱۸.۰۶.۱۹ ۲۳:۴۸ ] [ In reply to | همسروچیک ک من | ] # قسمت_ ۴۰ # وچک همسرک من امروز حسابی سر حال و خوشحال بودم هیچزی چیونست نمیت حال خوب من رو خراب کنهاب ارب کنارم بود باهام مهربون بود دیگه مادرش نبود من رو اذیت کنه و این بهترین چیز بود_ ادی زی خوشحالی! بایدن شن صدای ماه بانو بهش خیره شدم و گفتم ؛_ م س خانوم پوزخندی زد و گفت: _ اب ارب باهات صحبت کردنگاری ا خل شدی

bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

  • Upload
    others

  • View
    34

  • Download
    0

Embed Size (px)

Citation preview

Page 1: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

[۲۳:۴۸ ۱۸.۰۶.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

۴۰_قسمت#

منهمسرکوچک#

چیزی هیچ بودم خوشحال و حال سر حسابی امروز

بود کنارم ارباب کنه خراب رو من خوب حال نمیتونست

و کنه اذیت رو من نبود مادرش دیگه بود مهربون باهام

بود چیز بهترین این

!خوشحالی زیادی_

؛گفتم و شدم خیره بهش بانو ماه صدای شنیدن با

خانوم سالم_

:گفت و زد پوزخندی

!؟ شدی خل انگاری کرد صحبت باهات ارباب_

Page 2: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

خودم کرد صحبت بد من با کی ارباب شد گرد چشمهام

! میگفت خودش برای داشت چی این بودم نشده متوجه

صداش دوباره که بودم شده خیره بهش سئوالی و گیج

:شد بلند

!؟ سرت به زده نکنه_

شما های صحبت متوجه اصال من میگید دارید چی شما_

!نشدم

!میدی نشون رو خودت بری بهتره شدی خل_

خودش انگار ولی رفت گذاشت حرفش شدن تموم بعد

بود کرده قاطی بیشتر

!؟شدی خیره چی به_

گفتم و برگشتم سمتش به ارباب صدای شنیدن با

!ارباب سالم_

کوچولو خانوم سالم_

Page 3: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

با انداخت گل هام گونه کردم حس حرفش این شنیدن با

شدم خیره بهش لبخند

💕💕💕💕

[۲۳:۳۵ ۱۹.۰۶.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

۴۱_قسمت#

منهمسرکوچک#

:گفت و کرد بانو ماه به ای اشاره

!؟ میگفت بهت داشت چی_

Page 4: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

اصال انگار نشدم هاش حرف متوجه اصال من نمیدونم_

نبود خوب حالش

:گفت و زد لبخندی ارباب

نداره حسابی و درست عقل اصال نکن توجه بهش زیاد_

ارباب رفتن با رفت گذاشت حرفش شدن تموم بعد

اومد بزرگ خانوم صدای که برم اومدم

دخت پری_

:گفتم و رفتم سمتش به صداش شنیدن با

!؟ بزرگ خانوم بله_

!؟ رفت کجا ارباب_

نمیدونم_

:گفت و داد تکون سری

باش زود بیار قهوه یه برام برو_

Page 5: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

گفته بهم که افتادم ارباب حرف یاد حرفش این شنیدن با

بالیی بد بدم انجام این برای کاری یه اشتباهی اگه بودم

گفتم و شدم خیره بهش همین برای درمیاره سرم به

بیاره براتون بگید خدمتکار به_

:گفت و شد خیره بهم عصبی

؟! بزنی حرف من حرف روی میتونی چجوری تو_

کنم سرپیچی نمیتونم و ارباب دستور این_

شد ساکت من حرف این شنیدن با

!؟ارباب دستور چی یعنی_

دادن دستور بهم ارباب_

💕💕💕💕

[۰۹:۳۴ ۲۳.۰۶.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

Page 6: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

۴۲_قسمت#

منهمسرکوچک#

به زود خیلی اما شد خیره بهم متعجب کمی بزرگ خانوم

حرفی خواست تا شد خیره بهم خشم با و اومد خودش

:اومد سرم پشت از ارباب شخصی خدمه صدای بزنه

!؟ کوچیک خانوم_

و برگشتم سمتش به متعجب حرفش این شنیدن با

خانوم رو من هیچکس هیچوقت حاال تا شدم خیره بهش

بودم شده متعجب همین برای بود نزده صدا کوچیک

:گفتم و انداختم باال ابرویی

!؟ جان_

!کنید جمع رو هاتون وسیله تموم دادند دستور ارباب_

Page 7: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

شد گرد چشمهام

کنم جمع رو هام وسیله باید چرا_

شد بلند بزرگ خانوم صدای بزنه حرف خدمه اینکه قبل

!جاش سر اومده عقلش بالخره پس_

و برگشتم سمتش به متعجب حرفش این شنیدن با

داد تحویلم پوزخندی که شدم خیره بهش

.کنید آماده رو وسایلتون گفت سفر برای_

با نشست لبهام روی لبخندی حرفش این شنیدن با

بزرگ خانوم عصبی صدای که شدم خیره بهش لبخند

شد بلند

باشه همراه ارباب با بانو ماه نبود قرار مگه سفری چ_

نه_

حرکت خودم اتاق سمت به عصبیش نگاه به توجه بدون

های حرف به و وایستم بیشتر نمیخواست دلم اصال کردم

و رفتم خودم اتاق سمت به، کنم توجه زنکیش خاله

Page 8: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

جمع رو همه وقتی شدم هام وسیله کردن جمع مشغول

اومد اتاق در صدای کردم

بفرمائید بله_

که من دیدن با اتاق داخل اومد ارباب و شد باز اتاق در

:گفت و زد لبخندی بودم کرده جمع رو هام وسیله تموم

!؟شدی آماده_

ارباب بله_

داخل ببره رو من چمدون تا زد صدا رو خدمتکارا از یکی

ماه پایین طبقه که رفتم پایین سمت به همراهش ماشین

:گفت و شد خیره ارباب به عشوه با بانو ماه دیدم رو بانو

ام آماده من_

!بیای جایی نیست قرار تو اما_

گرد چشمهاش عصبانیت از ارباب حرف این شنیدن با

شد

!!!! چی _

Page 9: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

بیای جایی نیست قرار تو شنیدی گفتم رو حرفم واضح_

.... خودتون شما ما_

به دخت پری با میخوام شدم منصرف اما گفتم درسته_

برم مسافرت این

مهم برام اصال اما میزد نفس نفس داشت عصبانیت از

دوست خیلی بودم شده خیره بهشون لبخند با فقط نبود

درست ببینم لحظه این رو بانو ماه عصبی چهره داشتم

گفت دروغ که روزی اون مثل

؛گفت داری خش صدای با ارباب

دخت پری بیفت راه_

ارباب چشم_

و ایستادم گرفت رو دستم بانو ماه که کردم حرکت و

گوشم کنار آرومی صدای با که شدم خیره بهش سئوالی

کرد زمزمه

باش مطمئن میشی پشیمون_

Page 10: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

وقت اون بشم پشیمون باید چرا_

شد بلند ارباب صدای من حرف این شنیدن با

!؟ بانو ماه میگی داری چی_

زد مصنوعی لبخند ارباب صدای شنیدن با شد هل بانو ماه

:گفت و

نیست مهم ارباب هیچی_

💕💕💕💕

[۰۹:۱۹ ۲۵.۰۶.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

۴۳_قسمت#

منهمسرکوچک#

Page 11: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

اش راننده به شدیم ماشینش سوار ارباب همراه وقتی

و داشت شخصی راننده ارباب، بیفته راه کرد اشاره

نمیکرد رانندگی اصال خودش

!؟دخت پری_

و شدم خیره بهش چرخیدم سمتش به صداش شنیدن با

:گفتم

جان_

!؟ میگفت بهت داشت چی بانو ماه_

:دادم رو جوابش صادقانه همیشه مثل

!میشی پشیمون گفت_

:گفت و شد خیره بهم متفکر ارباب

حال به فکری یه مسافرت این برگشت از بعد حتما باید_

سرت از دست راحتیا این به بانو ماه بکنم موضوع این

برنمیداره

Page 12: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

:گفتم و شدم خیره ارباب به متعجب

دستم از بانو ماه که ندادم انجام بدی کار که من اما_

باشه عصبانی

به ای ضربه نشست لبهاش روی محوی لبخند ارباب

:گفت و زد بینیم

!هستی خنگ خیلی_

:گفتم و شدم خیره بهش شده گرد چشمهای با

... اما ارباب_

فقط مسافرت این تو کنی فکر چیزی به نمیخواد بیخیال_

!؟ باشه ببر لذت

چشمهام، دادم تکون رو سرم و شدم خیره چشمهای به

کنم استراحت کمی مقصد به رسیدن تا حداقل بستم رو

.برد خوابم بستم رو چشمهام که همین

شو بیدار دخت پری_

Page 13: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

بهش گیج کردم باز رو چشمهام ارباب صدای شنیدن با

:گفتم و شدم خیره

چیشده_

رسیدیم شو بیدار نشده چیزی_

به نگاهی و نشستم سرجام سیخ حرفش این شنیدن با

نمیدونستم اصال که بودم نااشنا جای یه انداختم اطراف

نشده خارج ارباب عمارت از هیچوقت من اخه کجاست

ارباب شدم پیاده ماشین از کجاست اینجا بفهمم که بودم

موند باز دهنم روبروم بزرگ خونه دیدن با شد پیاده هم

اومد سمتم به ارباب بیرون از بود شیک و خوشگل چقدر

:گفت و ایستاد کنارم

!؟ اومد خوشت_

:گفتم و شدم خیره بهش شده باز دهن با

!ارباب قشنگ خیلی اینجا_

!؟ قشنگتره هم عمارت از_

:گفتم و دادم تکون رو سرم ذوق با

Page 14: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

آره_

:گفت و کرد حلقه شونم دور رو دستش

بدم نشون بهت رو عمارت داخل بریم بیا_

و کردم حرکت عمارت سمت به حرفش این شنیدن با

اومد پسری صدای که شدم داخل

!؟ رسیدی بالخره زانیار چیشد_

شد بلند ارباب صدای

!؟ رسیدید کی شما شد دیر آره_

میشه ساعتی چند یه ما_

لبخند با داشت قشنگی اسم چ بود زانیار ارباب اسم یعنی

شد بلند پسره اون صدای که بودم شده خیره ارباب به

!؟زانیار اوردی خودت با کیه کوچولو خانوم این_

من به چرا کشیدم هم تو رو اخمام حرفش این شنیدن با

شد بلند ارباب صدای کوچولو خانوم میگفت

دخت پری همسرم_

Page 15: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

شد بلند اش زده بهت صدای

!؟ میکنی شوخی داری_

:گفت و شد خیره بهش خونسرد ارباب

!همسرمه واقعا نه_

!نمیشه باورم_

!؟ چخبره_

با که افتاد بهش نگاهم جوونی دختر صدای شنیدن با

ارباب دیدن با اومد سمتمون به بود زده که آنچنانی تیپ

:گفت و زد لبخندی

!؟ کجاست بانو ماه پس اومدی خوش زانیار سالم_

؛گفت و زد بهش لبخندی حرفش این شنیدن با ارباب

نیومد من همراه اینبار بانو ماه، ممنون الله سالم_

Page 16: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

💕💕💕💕

[۰۹:۵۲ ۲۶.۰۶.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

۴۴_قسمت#

منهمسرکوچک#

:گفت و انداخت باال ابرویی ارباب حرف این شنیدن با

!؟ نیومد همراهت چرا_

الله دختره اون که کرد اخم حرفش این شنیدن با ارباب

شد ساکت کنه سئوال نباید این از بیشتر فهمید انگار

شد بلند پسره اون صدای

!؟ دیدی رو زانیار همسر الله_

؛گفت و شد خیره بهش الله

Page 17: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

نیومده همراهش بانو ماه گفت زنیار!؟ خوبه حالت محمد_

!؟ میگی داری چی تو پس

و کرد بودم ایستاده ارباب کنار که من به ای اشاره محمد

:گفت

!جدیدش همسر_

خیره بهم برگشت سمتم به حرفش این شنیدن با دختره

و گرفته صدای با و شد بسته و باز ماهی عین دهنش شد

:گفت متعجبی

!؟زنته واقعا_

:داد رو جوابش سرد ارباب

!منه همسر واقعا آره_

زده بهت فقط و شد ساکت ارباب حرف این شنیدن با

و شد خیره محمد به ارباب که میکرد نگاه من به داشت

:گفت

؟! هستند کجا بقیه_

Page 18: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

هستند خواب همشون_

:گفت و داد تکون سری ارباب

صبح فردا کنیم استراحت میریم هم دخت پری و من_

میبینم رو همه

سرشون فقط بودند بهت تو انگار هم هنوز چون دوتا اون

کرد حرکت که اتاقی سمت به ارباب همراه دادند تکون رو

:شد بلند ارباب صدای شدیم که اتاق داخل رفتم

!؟ دخت پری_

!؟ ارباب بله_

عنوان هیچ به هست هم مجرد پسر جمع این داخل_

نزدیک بهشون یا بشی صحبت هم باهاشون نمیخوام

!؟ فهمیدی بشی

ارباب چشم_

:گفت و رفت چمدونش سمت به و گفت ای خوبه

Page 19: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

فردا کن استراحت بیا کن عوض رو لباست باش زود_

بشیم بیدار باید زود صبح

و رفتم هام لباس چمدون سمت به حرفش این شنیدن با

پوشیدم رو بودم آورده خودم با که کوتاهی خواب لباس

رو هام لباس ی همه نداشتم اصال راحتی لباس من البته

بود خریده برام ارباب قبال

ارباب صدای که بودم ایستاده اتاق وسط درگم سر و گیج

:شد بلند

.ببینم اینجا بیا_

داخل و رفتم سمتش به خجالت با میکرد اشاره بغلش به

:شد بلند دارش خش صدای که خزیدم گربه عین بغلش

جونم اروم بخواب_

داد دست بهم خوبی حس حرفش این شنیدن با

مهمون خواب که نکشید طولی بستم رو چشمهام

شد چشمهام

شو بیدار دخت پری_

Page 20: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

خوابالود کردم باز رو چشمهام ارباب صدای شنیدن با

:گفتم و شدم خیره بهش

!؟ چیشده_

بشی بیدار نمیخوای شده صبح_

:گفتم و کشیدم ای خمیازه

بخوابم من بزار میاد خوابم_

پایین همه شو بیدار باش زود نیست خواب وقت االن_

میخورند صبحانه دارند شدند بیدار

:گفت که شدم خیره بهش ناله با

باش زود پس نداره فایده اصال_

بلند سختی به نشستم سرجام حرفش این شنیدن با

و دست شستن مشغول و رفتم سرویس سمت به شدم

بیرون مناسب های لباس با رو هام لباس شدم صورتم

تا سه رفتیم پایین سمت به ارباب همراه کردم عوض

دیشب رو محمد و الله بودند پسر تا سه و جوون دختر

Page 21: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

از یکی صدای نه رو دوتا اون اما میشناختم بودم دیده

شد بلند دخترا اون

زانیار داداش سالم_

:گفت و شد خیره بهش ارباب

بال شیطون سالم_

:گفت و شد خیره ارباب به شیطنت با

همسر میخوام من کوش گرفتی جدید همسر شنیدم_

ببینم رو داداشم جدید

هول که کرد من به ای اشاره و کرد ای خنده تک ارباب

؛گفتم و شدم

سالم_

صدای که شدم خیره بهشون شده گرد چشمهای با و

.رفت هوا به اشون خنده شلیک

Page 22: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

💕💕💕💕

[۱۰:۰۵ ۲۸.۰۶.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

۴۵_قسمت#

منهمسرکوچک#

!؟ همسرته واقعا دختر این شیرینه چقدر_

:گفت و شد خیره بهش ارباب

منه همسر واقعا دخت پری ترمه آره_

به است ترمه اسمش بودم فهمیده حاال که دختر اون

به رو دستش و زد لبخندی شد خیره بهم اومد من سمت

:گفت و کرد دراز سمتم

خانوم خوشگل هستم ترمه من_

Page 23: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

زیر به سر و زدم مهجوبی لبخند گرفتم رو دستش

:دادم رو جوابش

خوشبختم هستم دخت پری منم_

خوشگله همچنین_

کردیم شروع خنده شوخی با همه کوتاه معارفه یه از بعد

، نیما شوهرش و ترمه، محمد و الله خوردن صبحانه به

همدیگه کنار رو خوبی روز خیلی امیر همسرش و ستایش

بودند برخوردی خوش و گرم خون آدمای گذروندیم

:شد بلند ترمه صدای

زانیار داداش_

:گفت و شد خیره بهش ارباب

!؟ جان _

پیچوندیش چجوری کجاست نچسپت همسر اون پس_

شد بلند نیما همسرش صدای

کردن صحبت وضع چ این ترمه_

Page 24: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

:گفت و انداخت باال ای شونه ترمه

اصال میکردم صداش همینجوری هم بود خودش چیه_

عفریته نمیاد خوشم ازش

:گفت و زد لبخندی ارباب

اما بیاد من همراه مسافرت این به داشت دوست خیلی_

باشه کنارم دخت پری دادم ترجیح من

انداختم پایین رو سرم انداخت گل هام گونه کردم حس

؛شد بلند ترمه خنده صدای که

باهاش اصال نیاوردیش شد خوب ولی بود عفریته چقدر_

نمیکردم حال

:گفت بدجنسی با ارباب

تو داشت دوست و بود شده دلتنگت خیلی بانو ماه اتفاقا_

باشه همراهت سفر این

:گفت و کرد جمع چندش با رو صورتش ترمه

Page 25: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

اوندفعه، نمیاد خوشم ازش اصال من خورده گوه_

آورد در هممون حلقوم از رو مسافرت

؛شد بلند ستایش صدای

هستم موافق ترمه با منم_

شد بلند الله صدای

!داشتم دوستش من اما_

زدند صدا رو اسمش حرص با ستایش و ترمه

الله_

:گفت و برد باال تسلیم حالت به رو دستاش الله

نمیرنم حرفی هیچ دیگه من تسلیم باشه_

* * * * *

میومد داشت سردی و خنک باد بودیم نشسته دریا کنار

:گفت و کرد حلقه دورم رو دستش ارباب

!سرده اینجا هوای_

:گفتم و کردم بسته و باز لذت با رو چشمهام

Page 26: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

آرامش بهم اما عجیبه رو اینجا دارم دوست خیلی_

میده خاصی

:گفت و شد خیره بهم لبخند با من حرف این شنیدن با

کنی زندگی اینجا همیشه برای میخوای_

!زیاد خیلی_

انداختم پایین رو سرم که شد خیره بهم لبخند با فقط

بدم طالقت داره دوست خیلی بانو ماه_

خیره بهش کردم بلند و سرم ارباب حرف این شنیدن با

:گفتم و شدم

!؟ بدید طالق رو من_

آره_

خیره بهش کرده بغ حرفش این شنیدن با لرزید چونم

ارباب بدون که منی میداد طالق رو من باید چرا شدم

هیچ ارباب جز و کنم زندگی نمیتونستم هم لحظه یه حتی

!کردن زندگی برای امیدی نه داشتم رفتن برای نه جایی

Page 27: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

💕💕💕💕

[۱۰:۰۷ ۰۲.۰۷.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

۴۶_قسمت#

منهمسرکوچک#

شما اگه شما بدون ندارم رفتن برای جایی من ارباب اما_

!؟ کنم چیکار باید من بدید طالق رو من

:گفت و کشید هم تو رو اخماش

!؟ بدم طالقت قراره مگه_

بدید طالق رو من قراره گفتید خودتون_

Page 28: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

تکون تاسف ی نشونه به سری من حرف این شنیدن با

:گفت و داد

عمرت آخر تا تو نمیدم طالق رو تو هیچوقت من نخیر_

فکر چیزا این به نمیخواد پس میمونی باقی من همسر

؟! فهمیدی کنی

:گفتم و دادم تکون رو سرم حرفش این شنیدن با

ارباب_

:گفت مهربونی با و شد خیره چشمهام به

جان_

!؟ نمیشید ناراحت اگه بگم بهتون چیزی یه میخوام من_

میشنوم بگو_

!؟ دارم ای خانواده من_

:گفت و شد دقیق صورتم به

!داری_

Page 29: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

حداقل شد روشن دلم تو امید نور حرفش این شنیدن با

یاد به ام خانواده از چیزی هیچ نبودم کار و بیکس

:گفتم و شدم خیره ارباب به کنجکاوی با نداشتم

!؟هستند زنده ام خانواده ارباب_

من از هارو سئوال این داری چی برای هستند زنده آره_

!؟میپرسی

نه یا هستم کار و بیکس بفهمم میخواستم_

صدای که انداختم پایین رو سرم حرفم شدن تموم بعد

:شد بلند دارش خش

!کن نگاه من به دخت پری_

:گفت جدیت با که شدم خیره بهش کردم بلند رو سرم

!؟ فهمیدی نیستی کار و بیکس تو_

آره_

دیگه هیچوقت پس هستم شوهرت من داری رو من تو_

کاری و بیکس نکن احساس

Page 30: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

نشست لبهام روی ارباب های حرف شنیدن با لبخندی

:شد بلند صداش که

ام خسته شدید که بخوابیم بریم بیا هم االن_

چشم_

خسته انقدر رفتیم ویال سمت به و شدیم بلند ارباب همراه

.برد خوابم رسید بالش به سرم که بودم

دخت پری_

💕💕💕💕

[۱۰:۱۷ ۰۳.۰۷.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

۴۷_قسمت#

منهمسرکوچک#

Page 31: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

خیره بهش کردم باز رو چشمهام ارباب صدای شنیدن با

:گفتم و شدم

جان_

شو بیدار باش زود میخوابی انقدر چرا_

ام خسته خیلی من که زوده صبح تازه_

.بازار بریم قراره امروز نیست خواب وقت پاشو_

و زد لبخندی که نشستم سرجام حرفش این شنیدن با

:گفت

شدی بیدار اومد که بازار اسم_

:گفت و داد تکون سری که زدم بهش لبخندی

امروز کردیم دیر زیادی که پاشو_

Page 32: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

شستن مشغول و رفتم سرویس سمت به شدم بلند

مناسب لباس شد تموم کارم وقتی شدم صورتم و دست

.رفتیم پایین سمت به ارباب همراه و پوشیدم

* * * *

شد سپری زود خیلی مسافرت هفته چند این بالخره

.بود عالی خیلی واقعا بود نشسته لبهام روی لبخندی

دخت پری_

:گفتم و برگشتم ارباب سمت به

ارباب بله_

:گفت و شد خیره بهم

!؟ بود چطور مسافرت_

:گفتم و شدم خیره ارباب به ذوق با

اونجا همیشه میتونستیم کاش ارباب بود عالی خیلی_

بمونیم

:گفت و زد محوی لبخند ارباب

Page 33: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

!؟ چطوره اونجا میریم شدی حامله اگه_

انداخت گل لپهام کردم حس حرفش این شنیدن با

یعنی من به میگفت چیزی همچین داشت نمیشد باورم

!بشه فرزند صاحب من از داشت دوست ارباب

پیاده جفتمون نشد صحبتی هیچ دیگه ماشین ایستادن با

بانو ماه فریاد صدای که رفتیم عمارت سمت به و شدیم

:میومد داشت

!؟ کردی غلطی چ بیشعور_

تکون تاسف ی نشونه به سری که شدم خیره ارباب به

:گفت و داد

میخوره گوهی چ داره باز نیست معلوم_

تموم بانو ماه فریاد و داد صدای انداختم پایین رو سرم

بود برداشته رو عمارت

💕💕💕💕

Page 34: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

[۱۰:۰۵ ۰۶.۰۷.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

۴۸_قسمت#

منهمسرکوچک#

میزد کتک هارو خدمه از یکی داشت عصبی بانو ماه

کاری همچین داشت نمیشد باورم بود شده گرد چشمهام

:شد بلند ارباب عصبی صدای میکرد

!؟ اینجا چخبره_

بهش زده بهت شد ساکت ارباب عصبی صدای شنیدن با

:گفت و شد خیره

ارباب_

:گفت و کشید هم تو رو اخماش ارباب

Page 35: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

!؟ چخبره اینجا گفتم_

:گفت و اومد خودش به بانو ماه

! میشد ادب باید_

:گفت و انداخت باال ابرویی ارباب

!؟ کرده چیکار_

:گفت و زد خدمتکار به لگدی شد عصبی باز بانو ماه

میکرد دزدی داشت_

:گفت و شد خیره خدمتکار به خشم با ارباب

!؟ کردی چیکار_

؛گفت و شد خیره ارباب به گریه با خدمتکار

به میبردم غذا مقدار یه براش داشتم ارباب مریضه بچم_

رو تو نکردم دزدی هیچ من گفتم هم عمارت آشپز سر

کنید رحم خدا

:گفت و برگشت بانو ماه سمت به تیز ارباب

Page 36: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

خدمتکار و انداختی راه بیداد و داد اینجوری غذا بخاطر_

!؟ کردی شکلی این رو بیچاره

... باید دزده این_

!بسه_

:گفت و برگشت خدمتکار سمت به سپس

خواستی غذا چقدر هر روز هر درضمن بری میتونی تو_

ببری میتونی

!ارباب ممنون_

💕💕💕💕

[۰۹:۵۷ ۰۷.۰۷.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

۴۹_قسمت#

Page 37: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

منهمسرکوچک#

و شد خیره انوب ماه به عصبی ارباب خدمتکار رفتن بعد

:گفت

!؟داره معنی چ میدی انجام جدیدا که اینکارایی_

.... فقط من ارباب_

:گفت و شد خیره بهش تاسف با ارباب

انگار نیست هواست میکنی حقیر رو خودت داری فقط_

:گفت جدی ارباب که انداخت پایین رو سرش بانو ماه

عمارت این تو مزخرفی های دعوا همچین نمیخوام دیگه_

!؟ فهمیدی باشه

ارباب چشم_

:گفت و برگشت سمتم به ارباب

شدی خسته حتما کنی استراحت باید بریم_

Page 38: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

.رفتم اتاق سمت به همراهش و دادم تکون سری

* * * *

!بشیم خالص شرش از باید_

که شد گرد چشمهام بزرگ خانوم صدای شنیدن با

:شد بلند بانو ماه صدای

!؟ وقت اون چجوری_

مثال بیرون کنه پرتش خودش ارباب کنیم کاری باید_

میکنه خیانت ارباب به داره انگار که باشه جوری

صحبت من درمورد داشتند بود شده گرد چشمهام

میزد تند تند داشت قلبم بود واضح هاشون حرف میکردند

:شد بلند بانو ماه صدای

!؟دارید ای نقشه_

!خیانت آره_

شد بلند گوشم کنار ارباب صدای

دخت پری_

Page 39: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

:گفتم و برگشتم سمتش به زده وحشت صداش شنیدن با

ارباب ترسیدم_

!؟ بودی ایستاده فالگوش چرا_

.... من ارباب_

💕💕💕💕

[۰۹:۴۵ ۰۸.۰۷.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

۵۰_قسمت#

منهمسرکوچک#

Page 40: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

:گفتم و کشیدم عمیقی نفس

رو من میکشند نقشه دارند بانو ماه و بزرگ خانوم ارباب_

میکنم خیانت شما به دارم انگار که بدند جلوه آبرو بی

شنیدم االن همین

:شد بلند ارباب سرد صدای

!شنیدم رو هاشون حرف ی همه خودم_

و شدم خیره بهش متعجب ارباب حرف این شنیدن با

:گفتم

!؟ شنیدید_

:گفت و داد تکون سری

شنیدم آره_

افتادم کردن من من به

ارباب وایستم فالگوش نمیخواستم شنیدم اتفاقی من_

صداش که انداختم پایین رو سرم حرفم شدن تموم بعد

شد بلند

Page 41: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

نمیخواستی میدونم کنی ناراحت رو خودت نمیخواد_

!؟ دخت پری فقط وایستی فالگوش

!؟ ارباب بله_

درز جایی نمیخوام عنوان هیچ به شنیدی که هایی حرف_

نشنیدی چیزی انگار کن رفتار جوری هم خودت کنه

!؟ فهمیدی

:گفتم و دادم تکون رو سرم

!ارباب چشم_

اومد سمتم به زد لبخندی من حرف این شنیدن با

:گفت و بوسید رو پیشونیم

!کوچولو خانوم آفرین_

خوبی خیلی حس ارباب پوستی زیر های محبت دیدن با

رو من ارباب اما بود سخت باورش میداد دست بهم

رو این داشتم که کمی سن وجود با من و داشت دوست

میکردم درک خوب خیلی

دخت پری_

Page 42: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

!ارباب بله_

شام وقت پایین بریم_

چشم_

شام میز سر همه رفتیم پایین سمت به ارباب همراه

ماه ناز و عشوه از پر صدای نشستیم وقتی بودند نشسته

:شد بلند بانو

!؟باشید باهام من اتاق تو میتونید امشب ارباب_

بهش بهت با و شد گرد چشمهام حرفش این شنیدن با

میتونست چطور بود وقیح زن این چقدر شدم خیره

صدای که دادم تکون سری تاسف با بگه چیزی همچین

:شد بلند ارباب خونسرد

!باشه_

ارباب چرا شد بیشتر تعجبم ارباب حرف این شنیدن با

با، کرد قبول رو پیشنهادش حتی و نگفت بهش چیزی

بانو ماه صدای که شدم غذام خوردن مشغول ناراحتی

:شد بلند

Page 43: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

!؟ دخت پری_

:گفتم و شدم خیره بهش کردم بلند رو سرم

!؟ بله_

!؟باشه من با امشب ارباب نمیشی ناراحت که تو_

غذاش داشت بیتفاوت خیلی که انداختم ارباب به نگاهی

با دوختم بانو ماه به و گرفتم ازش و نگاهم میخورد رو

:گفتم ای گرفته صدای

!هستید همسرش هم شما نمیشم ناراحت نه_

چطور من میگرفتم آتیش داشتم نبود قلبم ته از حرف این

درکش هم بشم شریک بقیه با رو شوهرم میتونستم

!شنیدنش هم بود سخت

💕💕💕💕

Page 44: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

[۱۰:۱۸ ۱۲.۰۷.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

۵۱_قسمت#

منهمسرکوچک#

با و شدم بلند میز سر از عادی خیلی شام شدن تموم بعد

اینکه طاقت اصال رفتم خودم اتاق سمت به اجازه با گفتن

آه! نداشتم بگذرونه رو شب میخواد بانو ماه با ارباب ببینم

و شدم اتاق داخل انداختم پایین رو سرم و کشیدم تلخی

بخوابم داشتم دوست نشستم تخت روی، بستم رو در

و فکر ای لحظه اما گذشت چقدر نمیدونم میشد امگه

ارباب به نگاهم اتاق در شدن باز با نکرد رها رو من خیال

!افتاد

رو اخماش بودم نشسته تخت روی که من دیدن با ارباب

:گفت و کشید هم تو

Page 45: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

!؟ نخوابیدی هنوز_

:گفتم و انداختم باال ابرویی حرفش این شنیدن با

!نه_

:گفت و اومد سمتم به بست رو اتاق در

!؟ بیداری هنوز چرا شب سه ساعت_

شد کشیده ساعت سمت به نگاهم حرفش این شنیدن با

و فکر غرق انقدر من بود شده سه ساعت واقعا یعنی

بود نمونده خاطرم به چیزی که بودم شده خیال

شد بلند ارباب سرد صدای

!؟ دخت پری_

:گفتم و دوختم بهش رو نگاهم

ارباب بله_

این تا و شدی اینجوری بودم بانو ماه با رو امشب چون_

!؟ موندی بیدار ساعت

:گفتم ای گرفته صدای با و دزدیدم ازش نگاه

Page 46: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

خودتون همسر اختیار شما نشدم ناراحت من ارباب نه_

... این و دارید رو

:زد صدا رو اسمم محکم و پرید حرفم وسط

!دخت پری_

شدم ساکت حرفش این شنیدن با

!؟ میگی دروغ داری چرا_

چرا گرفت نفسم کردم حس حرفش این شنیدن با

هیچ اصال که ارباب به هم اون میگفتم دروغ واقعا داشتم

انداختم پایین رو سرم، نمیموند پنهون دیدش از چیزی

:گفتم و

!ببخشید_

و چونم زیر گذاشت رو دستش نشست کنارم اومد

ای شده دار خش صدای با بشم خیره بهش کرد مجبورم

:گفت

باشه ناراحت ازم من کوچولوی خانوم نبینم_

Page 47: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

... من ارباب_

💕💕💕💕

[۱۰:۴۳ ۱۳.۰۷.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

۵۲_قسمت#

منهمسرکوچک#

:گفت و گذاشت لبم روی رو دستش

من اما شدی ناراحت میدونم بدی توضیح نمیخواد هیش_

بیام راه باهاش مجبورم فعال

Page 48: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

بهش مظلوم کردم بغض اختیار بی حرفش این شنیدن با

:گفتم و شدم خیره

!؟باشید باهاش شبها همیشه میخواید یعنی_

:گفت و کرد بغلم محکم من حرف این شنیدن با

!اصال کوچولو خانوم نه_

!؟ چی پس_

میخواد ببینم تا کنم رفتار خوب باهاش مدت یه مجبورم_

برسه تو به آسیبی هیچ نمیخوام من بکنه غلطی چ

!؟ میفهمی

خودش از رو من که گفتم ای باشه حرفش این شنیدن با

:گفت و شد چشمهام به خیره و کرد جدا

!؟ دخت پری_

ارباب بله_

!؟ بشی حامله داری دوست_

Page 49: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

پرسیده ناگهانی هم خیلی که ارباب حرف این شنیدن با

کردم حس برد ماتم کردم حس لحظه چند برای بود

ارباب شیطون صدای! لبو شبیه شده خجالت از صورتم

:شد بلند

کشیدی خجالت چیشد_

ارباب_

شد خمار صداش

جووون_

شدم خیره بهش ساکت گرفتم گر حرفش این شنیدن با

:گفت و کاشت لبهام روی ای بوسه که

!بزرگیه روز فردا بخواب بگیر باش زود_

شدم متعجب حرفش این شنیدن با

!؟ چرا_

چخبره میفهمی فردا خودت_

Page 50: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

سئوالی هیچ دیگه و شدم ساکت حرفش این شنیدن با

کنم پیچ سئوال رو ارباب نداشتم دوست اصال نپرسیدم

فردا تا منم، بگه بهم میتونست میخواست اگه خودش

چخبره ببینم کنم صبر میتونستم

بخواب_

ارباب کشیدم دراز تخت روی ارباب حرف این شنیدن با

آرامش با کرد بغلم محکم و خوابید کنارم اومد هم

هایی اتفاق چ قراره که نمیدونستم اما بستم رو چشمهام

!بیفته

💕💕💕💕

[۱۰:۱۰ ۱۴.۰۷.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

Page 51: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

۵۳_قسمت#

منهمسرکوچک#

ارباب وقتی کار و بیکس ی دختره کردی غلطی چ ببین_

کلفت دختر همون تو نداره برت هوا میکنه توجه بهت

حسابی و درست رو کاری هیچ نداری عرضه که هستی

بدی انجام

جلوی سختی به کردم بغض حرفش این شنیدن با

انجام بدی کار هیچ که من بودم گرفته رو اشکام ریزش

میکرد صحبت اینجوری باهام داشت چرا پس بودم نداده

کنترل رو خودم داشتم سختی به کشیدم عمیقی نفس

:شد بلند بانو ماه عصبی صدای میکردم

کثیفش که همونجوری کن تمیز رو من پای باش زود_

کن پاکش آستینت با کردی

Page 52: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

رو اینبار چون شدم خم ناچار حرفش این شنیدن با

دستم از آب اشتباهی و بود پایین سرم بودم مقصر خودم

پاهاش روی افتاد

پاک رو پاهاش خواستم آستین با و زدم زانو پاش کنار

:اومد ارباب عصبی صدای که کنم

!؟ اینجا چخبره_

:گفت خونسرد بانو ماه

میکنه تمیزش داره هم االن من پاهای روی ریخت آب_

بشم بلند کرد مجبورم و گرفت رو بازوم سمتم اومد ارباب

:گفت و شد خیره بانو ماه به

به هواست بانو ماه میکنی درازتر گلیمت از رو پات داری_

باشه میدی انجام که کارهایی

:گفت و شد خیره بهش بانو ماه

باید من وقت اون چلفتیه پا و دست خدمتکار دختر این_

!؟ آره خودم به باشه هواسم

Page 53: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

:گفت جدی خیلی و شد خیره بهش خشم با ارباب

باش دور دخت پری از بانو ماه میدم هشدار بهت دارم_

میشه تموم گرون برات خیلی وگرنه

:گفت و زد پوزخندی بانو ماه

میکنی صحبت اینجوری باهام داری رعیت این بخاطر_

!؟ هان

ی آویزه اینو بهتره منه همسر نیست رعیت یه اون_

بیاره بدنیا رو من وارث هم بزودی قراره کنی گوشت

چشمهای با شد ساکت بانو ماه ارباب حرف این شنیدن با

:زد داد و شد خیره بهش شده گرد

!!!!!!؟ چی_

یواش_

افتاد من من به بانو ماه

!؟ اس حامله دختره این_

Page 54: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

به نشست لبهاش روی پوزخندی که بود ارباب حاال

ی نشونه به سری شد خیره بانو ماه پریده رنگ صورت

:گفت و داد تکون تاسف

!بانو ماه میکنی نابود رو خودت خودت_

:گفت و گرفت رو من دست بعدش و

بریم_

دستم ارباب شدیم که اتاق داخل کردم حرکت همراهش

:گفت و شد خیره بهم عصبی کرد رها رو

!؟ هان میکردی تمیز رو کفشش داشتی چرا_

:گفتم ای گرفته صدای با و انداختم پایین رو سرم

!بود خواسته خودش_

💕💕💕💕

Page 55: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

[۱۰:۰۶ ۱۹.۰۷.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

۵۴_قسمت#

منهمسرکوچک#

:گفت و کشید موهاش داخل دستی عصبی ارباب

!کن نگاه من به_

و شدم خیره بهش کردم بلند رو سرم صداش شنیدن با

:گفتم

جان_

حرفش به کنی کاری گفت بهت وقتی نداری حق دیگه_

خدمتکارا مثل نباید منی زن تو!؟ فهمیدی بدی گوش

!ای خونه این ارباب زن تو کنی رفتار

Page 56: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

ارباب ببخشید_

محکم اومد ستمتم به کشید موهاش داخل دستی کالفه

:گفت ای گرفته صدای با و کرد بغلم

هر ببینم نمیتونم بشه درست چیز همه زود خیلی کاش_

میشی اذیت داری اینجا روز

نشدم اذیت من ارباب اما_

تکون تاسف ی نشونه به سری من حرف این شنیدن با

:گفت و داد

!دخت پری نمیفهمی چیزی اصال فعال تو_

:گفت و گرفت فاصله من از اتاق در صدای شنیدن با

!داخل بیا_

به نگاهی اتاق داخل اومد بزرگ خانوم و شد باز اتاق در

:گفت و کرد نازک چشمی پشت انداخت ارباب و من

شده ناراحت خیلی بانو ماه_

؛گفت و شد خیره بهش خونسرد ارباب

Page 57: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

!؟ خوب_

پیش شما وقت اون شده ناراحتیش باعث دختر این_

باشید اولتون همسر پیش اینکه جای اومدید این

فریاد و شد خیره بهش عصبی حرف این شنیدن با

:کشید

بیرون گمشو_

و شد خیره بهش شده گشاد چشمهای با بزرگ خانوم

:گفت

!ارباب_

تو و میدونم من یا میکنی گم رو گورت االن همین یا_

نگاهی من به خشم با بزرگ خانوم حرفش این شنیدن با

بلند ارباب عصبی صدای بیرون رفت اتاق از و انداخت

:شد

!کثافط ی زنیکه_

Page 58: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

خیلی ارباب کشیدم عمیقی نفس حرفش این شنیدن با

بود شده عصبی

ارباب_

شد خیره بهم کرد بلند رو سرش من حرف این شنیدن با

:گفت و

جان_

!باشید آروم میشه_

:گفت و انداخت باال ابرویی من حرف این شنیدن با

!؟ ترسیدی انقدر چرا آرومم االن من_

💕💕💕💕

[۰۹:۵۴ ۲۰.۰۷.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

Page 59: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

۵۵_قسمت#

منهمسرکوچک#

:گفتم و زدم لبخندی شده هول ارباب حرف این شنیدن با

!باشید گرفته انقدر شما ندارم دوست فقط نترسیدم نه_

به نشست لبهاش روی لبخندی حرفم این شنیدن با

:گفت ای گرفته صدای با و اومد سمتم

هستی داشتنی دوست خیلی_

سر انداخت گل لپهام کردم حس حرفش این شنیدن با

:گفتم آرومی صدای با و شدم خیره بهش زیر به

ارباب_

:گفت و شد خیره چشمهام به صدام شنیدن با

جان_

!؟ باشید خوب بانو ماه با میشه_

:گفت و کشید هم تو رو اخماش من حرف این شنیدن با

Page 60: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

!؟ چی یعنی_

خوشش من از طبیعیه خیلی این شما اول همسر بانو ماه_

داره دوست رو شما اون نیاد

و شد خیره صورتم به من حرف این شنیدن با ارباب

:گفت

.... نمیخواد نمیکنه فکر تو مثل اون اما_

داخل فریادی صدای که بود نشده کامل حرفش هنوز

بودم شده خیره بهش شده گرد چشمهای با پیچید خونه

رفتم سرش پشت هم من شد خارج اتاق از سریع ارباب

گرد چشمهام میکرد دعوا ها خدمتکار با داشت بانو ماه

خالی ها بیچاره این سر رو حرصش داشت چرا شد

دادم تکون تاسف ی نشونه به سری میکرد

:شد بلند ارباب محکم و عصبی صدای که

!؟ چخبره_

چشمهای با شد ساکت ارباب صدای شنیدن با بانو ماه

:گفت و شد خیره بهش عصبی

Page 61: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

.... احمق این_

بزن حرف درست_

شد ساکت ارباب حرف این شنیدن با

خودتون کار سر برید همتون_

و برگشت بانو ماه سمت به ارباب که شدند متفرق همه

:گفت

؟! کردی جمع خودت دور همرو نشستی هان چخبره_

خدمتکار این تقصیر_

:گفت و انداخت باال ابرویی حرفش این شنیدن با ارباب

!؟ دقیقا چرا_

.... چون_

اون سر رو حرصت داری هستی عصبی امروز تو چون_

میکنی خالی ها بیچاره

که شد خیره بهش حرص با ارباب حرف این شنیدن با

:گفت و زد پوزخندی ارباب

Page 62: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

انداختی راه بیداد و داد عمارت داخل ببینم بعدی دفعه_

بابات خونه میفرستمت

خیره بهش زده بهت ارباب حرف این شنیدن با بانو ماه

نباش چشمم جلوی گمشو باش زود_

داخل دستی عصبی ارباب رفت اتاقش سمت به بانو ماه

:گفت و کشید موهاش

!افتادیم گیری عجب بزنم کله و سر بااینا باید روز هر_

💕💕💕💕

[۱۰:۰۲ ۲۱.۰۷.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

۵۶_قسمت#

منهمسرکوچک#

Page 63: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

خانوم که میخوردم میوه داشتم بودم نشسته مبل روی

:گفت و نشست من روبروی اومد بزرگ

!؟ آره بشه بد ما با ارباب میخوای چیه قصدت_

بهش بهت با شد گرد چشمهام حرفش این شنیدن با

صحبت چی درمورد داشت نمیدونستم اصال شدم خیره

باال ابرویی میزد هارو حرف این چی برای و میکرد

:گفتم و انداختم

!؟ میزنی هارو حرف این داری چرا_

:گفت و انداخت باال ابرویی من حرف این شنیدن با

تو چون میزنم هارو حرف این چرا بفهمی میخوای واقعا_

بشه متنفر اش خانواده از ارباب میکنی کاری داری

بدم گوش هاش حرف شنیدن به بیشتر نمیتونستم واقعا

بود پرت و چرت مشت یه همش چون چرا

Page 64: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

!میکنید اشتباه دارید_

:گفت و زد پوزخندی من حرف این شنیدن با

روزی یه باش مطمئن نمیرسی جایی به بااینکارت_

عمارت از بیرون میکنه پرتت ارباب و میشه رو دستت

خانواده با کاری هیچ اصال و دارم دوست رو ارباب من_

.میزنید هارو حرف این دارید چرا شما نمیدونم ندارم اش

شد خیره بهم خشم با شد عصبی من حرف این شنیدن با

:گفت و

رعیت ی دختره میرسم و حسابت_

:اومد ارباب صدای که شد بلند

!دخت پری_

سمت به طبیعی خیلی و ایستاد ارباب صدای شنیدن با

:گفت و برگشت ارباب

ارباب سالم_

:گفت و داد تکون سری حرفش این شنیدن با ارباب

Page 65: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

!سالم_

شد باعث که شد رد ارباب کنار از عادی خیلی هم بعدش

بود موزماری عجب بشه گرد من چشمهای

!؟ شدی خیره بهش تعجب با چرا_

و شدم خیره بهش منگ و گیج ارباب حرف این شنیدن با

:گفتم

!همینجوری_

:گفت و نشست کنارم اومد زد لبخندی

!؟ نکردی عادت اینا غریب عجیب های رفتار به هنوز_

:گفتم و دادم تکون سر صادقانه

!نه_

خندیدن به کرد شروع من حرف این شنیدن با ارباب

!داشت تازگی براش حرف این انگار

Page 66: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

💕💕💕💕

[۰۹:۵۶ ۲۲.۰۷.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

۵۷_قسمت#

منهمسرکوچک#

از بود مونده کم بانو ماه غریب عجیب رفتار دیدن با

ارباب دور پروانه عین داشت! دربیارم بال تعجب شدت

خیلی لباس میکرد رفتار خانومانه و خوب خیلی میچرخید

روی مالیمی آرایش بود پوشیده سی*ک*س و شیک

بود شده شکلی این چرا خدایا بود داده انجام صورتش

ارباب_

Page 67: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

:گفت و برگشت سمتم به صدام شنیدن با ارباب

بله_

!؟ اتاقم برم من میشه_

برو_

تحمل رفتم اتاقم سمت به شدم بلند اش اجازه شنیدن با

چطوری بانو ماه ببینم و بشینم اونجا این از بیشتر نداشتم

رو نفسم حرص با میکنه دلبری من شوهر برای داره

بودم نشسته تخت روی شدم اتاق داخل فرستادم بیرون

:اومد اتاق در صدای که

بفرمائید_

بود دوست باهام که خدمتکارا از یکی و شد باز اتاق در

:گفت و شد خیره بهم اتاق داخل اومد عمارت این داخل

!؟ خوبی_

:گفتم و شدم خیره بهش گرفته حرفش این شنیدن با

نه_

Page 68: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

:گفت و شد خیره چشمهام به نشست کنارم اومد

چرا_

همین برای بود دهنده آزار خیلی بانو ماه های رفتار_

حاال بمونم اونجام بیارم طاقت این از بیشتر نتونستم

!؟ فهمیدی رو دلیلش

:گفت و داد تکون سری من حرف این شنیدن با

!فهمیدم آره_

بهش میکنم حس، دارم بدی خیلی احساس یه نمیدونم_

میشه حسودیم

:گفت و انداخت بهم خاصی نگاه من حرف این شنیدن با

شدید عاشق_

شد گرد چشمهام

نه_

:گفت و زد لبخندی

Page 69: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

چی برای شماست شوهر ارباب داره اشکالی چه_

!؟ بگی رو حست اینکه از میترسی

بفهمه میشه عصبی ارباب_

:گفتم و شدم خیره بهش باالتماس بعدش

!؟ باشه بمونه خودمون بین_

نترس انقدر باشه_

زدم عمیقی لبخند حرفش این شنیدن با

💕💕💕💕

[۰۹:۵۶ ۲۳.۰۷.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

۵۸_قسمت#

Page 70: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

منهمسرکوچک#

که شدم بلند افتاد ارباب به نگاهم اتاق در شدن باز با

:شد بلند صداش

!؟ دخت پری خوبه حالت_

ارباب بله_

همسرش همراه من داداش قراره داریم مهمون فردا_

بهش احترامی بی هیچ نمیخوام مدتی برای اینجا بیاد

!؟ باشه بشه

ارباب چشم_

به دستی و زد لبخندی من حرف این شنیدن با ارباب

:گفت و کشید سرم

!؟ کوچولو ای گرفته انقدر چرا_

:گفتم و شدم خیره چشمهاش به حرفش این شنیدن با

Page 71: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

ارباب نیستم گرفته_

رفتم کرد اشاره بهم نشست تخت روی رفت ارباب

:گفت و کشید موهام روی دستی که نشستم کنارش

گردش ببرمت روز یه داری دوست_

زد برق خوشحالی از چشمهام حرفش این شنیدن با

:گفتم و شدم خیره بهش

آره_

* * * * *

برعکس اومدند همسرش همراه ارباب برادر بالخره

خونگرم خیلی و داشتند خوبی رفتار خیلی من تصورات

میکردند رفتار

؟! کوچولو خانوم چیه اسمت_

خیره بهش ارباب برادر همسر فرانک صدای شنیدن با

:گفتم و شدم

دخت پری_

Page 72: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

داری قشنگی اسم چ_

صدا رو اسمش بانو ماه بپرسه چیزی دوباره خواست تا

:زد

جون فرانک_

:گفت و چرخید سمتش به فرانک

جونم_

کردیا فراموش رو ما_

و خندید ریز ریز خیلی حرفش این شنیدن با فرانک

:گفت

خیلی خانوم خوشگل این ولی نکردم فراموش نه_

دلرباست

ارباب گرفت گر صورتم کردم حس حرفش این شنیدن با

:گفت و شد خیره بهم

من زن دخت پری_

شد گرد چشمهاش فرانک

Page 73: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

!؟ واقعا_

آره_

💕💕💕💕

[۰۹:۴۲ ۲۴.۰۷.۱۹] ,|•�� من کوچیک همسر•|

[In reply to |•من کوچیک همسر 🔥•|]

۵۹_قسمت#

منهمسرکوچک#

:گفت و شد خیره بهش دلخوری با فرانک

!؟ غریبه شدیم ما حاال بودی نگفته من به چرا_

Page 74: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

:شد بلند ارباب برادر همایون صدای

بهت بود قرار میدونستم من ازش نشو دلخور فرانک_

یادم بودم درگیر انقدر منم شد چیا میدونی خودت اما بگم

بگم بهت رفت

:شد بلند ارباب صدای

ایستادید سرپا بشینید بیاید_

ماه صدای که نشستم ارباب کنار هم من نشستند همه

:شد بلند بانو

زود هم چقدر_

:گفت و شد خیره بهش فرانک حرفش این شنیدن با

!؟ زود چقدر چی_

پذیرفته ارباب همسر عنوان به رو خودش اینکه_

:شد بلند ارباب صدای

!؟ کردی شروع دوباره بانو ماه_

:گفت آرومی صدای با و کرد ای سرفه تک بانو ماه

Page 75: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

ارباب ببخشید_

و من به مشکوکی نگاه فرانک شد ساکت که بانو ماه

بهم بدی حس نگاهش نوع این دیدن با انداخت ارباب

؛شد بلند ارباب صدای که شدم بلند جام سر از داد دست

!؟ کجا_

گرفت خوابم_

تخت روی رفتم اتاقمون سمت به، داد تکون سری ارباب

هم همش نمیومد چشمهام به خواب اصال اما کشیدم دراز

بود اینا تقصیر

* * * *

شو بیدار دخت پری_

بهش منگ و گیج کردم باز چشم ارباب صدای شنیدن با

شدم خیره

!؟ چیشده_

:گفت و زد لبخندی صدام شنیدن با

Page 76: bartarinroamnnovelland.ir/bartarinroman/hamsar.ko/ham.lochik.part7.pdf · bartarinroamn bartarinroman ٮذٷخ ذص٤ تبحل رب ٳٰ اب ٿ٤ بابشا رـ ذص٨ ٮاٻٱفچ!تٝ٩ځٰ

bartarinroamn

bartarinroman

کوچولو خانوم نباشی خسته_

و نشستم تخت روی شدم بلند حرفش این شنیدن با

:گفتم

خوابیدم خیلی ارباب ببخشید_

💕💕💕💕