98
========================================================= د ﻛﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺘﺎل ﺑﺎﻧ ﺗﻚ) http://www.banitak.com/library ( اﻓﺮاد ﻛﻤﻚ ﺑﺎ ﺗﺎ دارد ﺗﻼش ي ﻛﻪ ﺗﻤﺎ ﻓﺎرﺳ آﺛﺎر دارﻧﺪ ﻧﻤ ﻫﺎ آن ﺷﺎﻣﻞ ﻧﺸﺮ ﺣﻖ ﻗﺎﻧﻮن ﻛﻪ را ﺻﻮرت ﺑﻪ ﺷﻮدtxt اﺧﺘ در ﺎر دﻫﺪ ﻗﺮار ﻫﻤﮕﺎن. در ﺻﻮرﺗ ﻛﻪ ﺗﻤﺎ دار ﻫﻤﻜﺎر ﻣﺎ ﺑﺎ ي ﺑﺎﺷ داﺷﺘﻪ دﻫ ﻗﺮار ﻛﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ در را ﺧﻮد ﻋﻼﻗﻪ ﻣﻮرد ﻛﺘﺎب و ﺗﻮاﻧ آدرس ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺎ[email protected] ﺑﮕ ﺗﻤﺎس. ========================================================= ﻋﻨﻮان ﻛﺘﺎب: واﻟﻘﻠﻢ ﻧﻮن ﻧﻮﻳﺴﻨﺪه: اﺣﻤﺪ آل ﺟﻼل ﺗﺎرﻳ ﻧﺸﺮ: ﻣﺎه ﺧﺮداد83 ﺗﺎﻳﭗ: اﻛﺒﺮ ﻟﻴﻼ ي1 درآﻣﺪ ﭘﻴﺶ ﻳﻜ ﻳﻜ ﺑﻮد ﻧﺒﻮد. ﻧﺒﻮد ﻛﺲ ﻫﻴﭻ ﺧﺪا از ﻏﻴﺮ. ﻛﻠﻪ ﻳﻚ و داﺷﺖ ﺑﺰﻏﺎﻟﻪ ﮔﻠﻪ ﻳﻚ ﻛﻪ ﺑﻮد ﭼﻮﭘﺎن ﻳﻚ ي ﻫﻤﻴﺸﻪ و، ﻛﭽﻞ ﺧﻴﻚ ﭘﻮﺳﺖ ﻳﻚ ﻫﻢ ﻧﻜﻨﻨﺪ اذﻳﺘﺶ ﻫﺎ ﻣﮕﺲ ﺗﺎ اش ﻛﻠﻪ ﺑﻪ ﻛﺸﻴﺪ. ﻗﻀﺎ از ي دا ﻣﺎ ﭼﻮﭘﺎن آﻗﺎ روز ﻳﻚ ﻛﺮدﮔﺎر ﮔﻠﻪ ﺷﺖ ﮔﺸﺎد ﮔﻞ ﺷﻬﺮ ﺑﺮ و دور از را اش ي ﺟﻨﺠ دﻳﺪ ﻛﻪ ﮔﺬراﻧﺪ ﺎﻟ ﻧﮕﻮ ﻛﻪ اﺳﺖ. و ﺑﻴﺮون ﺑﻮدﻧﺪ رﻳﺨﺘﻪ ﺷﻬﺮ از ﻫﻤﻪ ﻣﺮدم ﻫﻮار ﺟﻮر ﻳﻚ دﺳﺘﻪ ﻫﺮ و ﺑﻮدﻧﺪ ﻛﺮده ﻫﻮا ﻛﺘﻞ و ﻋﻠﻢ ﺧﻨﺪق ﻃﺮف اﻳﻦ ﻗﺪوس ﻳﺎ و ﻛﺮدﻧﺪ ﻛﺸﻴﺪﻧﺪ. ﺷﺎن ﻫﻤﻪ ﺑﻮد ﻫﻮا ﺑﻪ ﺳﺮﺷﺎن. آﺳﻤﺎن ﺑﻪ رو ﻫﺎﺷﺎن ﭼﺸﻢ و. آﻗﺎ ﺟﺎﻳ ﻳﻚ، ﻫﺎ ﭘﻨﺎ و ﭘﺲ ﻫﻤﺎن را اش ﮔﻠﻪ ﻣﺎ ﭼﻮﭘﺎن ﺟﻮ ﻟﺐ ي آب ﮔﻮﺷ و ﺳﺮ ﺗﺎ رﻓﺖ ﺧﻮدش و ﺑﺎﺷﺪ ﺷﺎن ﻣﻮاﻇﺐ ﻛﺮد ﺳﻔﺎرش ﺳﮕﺶ ﺑﻪ و ﺧﻮاﺑﺎﻧﺪ، ﺗﻮت درﺧﺖ ﺳﺎﻳﻪ زﻳﺮ، ﺑﺪﻫﺪ آب. ﭼﻴﺰ، ﻛﺮد آﺳﻤﺎن ﺑﻪ رو ﻫﺮﭼﻪ اﻣﺎ ي ﻧﺪﻳﺪ. ﺑﺎرو و ﺑﺮج ﺳﺮ ﻛﻪ اﻳﻦ ﺟﺰ ي ﺑﻨ آﻳﻨﻪ را ﻫﺎﺷﺎن دروازه ﺳﺮ ﺑﺎﻻ و ﺷﻬﺮ ﻛﺮده ﺪان ﻗﺎﻟ و ﺑﻮدﻧﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﻘﺎره و ﺑﻮدﻧﺪ آوﻳﺨﺘﻪ ي ﺷﺎﻫ، ﺑﺎﻻﺧﺎﻧﻪ ي دروازه ﺳﺮ ي ﻫﻤﭽﻪ، ﺑﺰرگ و ﻛﻮﺑﻴﺪ ﻛﻪ دﻣﻴﺪ ﻛﺮ داﺷﺖ را ﻓﻠﻚ ﮔﻮش ﻛﺮد. ﺟﻤﻌﻴﺖ وﺳﻂ ﻳﻮاش ﻳﻮاش ﺟﻮر ﻫﻤﻴﻦ ﻣﺎ ﭼﻮﭘﺎن آﻗﺎ ﻧﻜﺮده ﻓﺮﺻﺖ ﻫﻨﻮز و ﭘﻠﻜﻴﺪ ﻛﺴ از ﺑﻮد ﺟﻮﻳ و ﭘﺮس ﻳﻜ دﻓﻌﻪ ﻳﻚ ﻛﻪ ﺑﻜﻨﺪ ﻫﺎ ﻗﻮش آن از ي ﺷﻜﺎر ي ﻧﺸﺴﺖ و آﻣﺪ ﺷﻬﺎب ﺗﻴﺮ ﻣﺜﻞ آﻣﻮز دﺳﺖ رو ي ﺮش. ﻫﺎﻳ ﻗﻮش آن از درﺳﺘﻪ را ﺑﺰﻏﺎﻟﻪ ﻳﻚ ﻛﻪ ﻫﻮا ﺑﺮد. ﻛﻪ، ﻛﺠﺎﺳﺖ ﺑﻪ ﻛﺠﺎ ﺑﻔﻬﻤﺪ آﻣﺪ ﺗﺎ ﻣﺎ ﭼﻮﭘﺎن آﻗﺎ و ﺑﺮدﻧﺪش ﺻﻠﻮات و ﺳﻼم ﺑﺎ و ﻛﺮدﻧﺪ ﺑﻠﻨﺪش ﺳﺮدﺳﺖ و دورش رﻳﺨﺘﻨﺪ ﻣﺮدم. اﺳﺖ ﻋﺎﻟﻢ ﺧﺪا ؟ ﻛﺠﺎ. ﻛﺮد ﺗﻘﻼ ﻫﺮﭼﻪ و اﻧﮕﺎر ﻧﻪ اﻧﮕﺎر اﺻﻼ ؟ رﻓﺖ ﻣﺮدم ﺧﺮج ﺑﻪ ﻣﮕﺮ، زد داد ﭼﻪ ﻫﺮ! ﮔﻔﺖ ﺧﻮدش ﺑﻪ: » ﺧﺪاﻳﺎ! ﮔﻨﺎﻫ ﭼﻪ ﻣﻦ ﻣﮕﻪ ﺑﻼﻳ ﭼﻪ ؟ ام ﻛﺮده ﻟﻌﻨﺘ ﺣﻴﻮون اﻳﻦ ﺷﺮ از ﻛﻪ روﺷﻜﺮ ﺧﺪا ﺑﻴﺎرن؟ ﺳﺮم ﺧﻮان راﺣﺖ ﺷﺪم. درآره رو ﭼﺸﺎم ﺑﻮد آﻣﺪه ﻧﻜﻨﻪ...! « ﺣﺮف ﺧﻮدش ﺑﺎ ﺟﻮر ﻫﻤﻴﻦ و دﺳﺖ ﻣﺮدم ﻛﻪ زد رﺳﺎﻧﺪﻧﺪش دﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ي ﺧﺮﮔﺎﻫ و ﺧﻴﻤﻪ ﺷﺎﻫ ﺗﻮ ﺑﺮدﻧﺪش و. ﻫﺎ ﺗﻌﻈﻴﻢ آن از ﺑﺎر ﺳﻪ دو، ﺟﺎﻧﺶ ﺗﺮس از ﻣﺎ ﭼﻮﭘﺎن آﻗﺎ ي و ﻛﺮد ﺑﺎﻻ ﺑﻠﻨﺪ

Noon Va Ghalam

Embed Size (px)

Citation preview

Page 1: Noon Va Ghalam

=========================================================

كه يتالش دارد تا با كمك افراد)http://www.banitak.com/library( تك ي بانتاليجيكتابخانه د

در . همگان قرار دهداري در اختtxt شود به صورت ي را كه قانون حق نشر شامل آن ها نمي دارند آثار فارسليتما كهيصورت

با ما به آدرس دي تواني مدي و كتاب مورد عالقه خود را در كتابخانه قرار دهدي داشته باشي با ما همكاردي دارلي تما

[email protected]ديري تماس بگ .

=========================================================

نون والقلم: كتاب عنوان

جالل آل احمد : نويسنده

83خرداد ماه : نشر ختاري

يليال اكبر : تايپ 1 پيش درآمد

كچل ، و هميشه ييك چوپان بود كه يك گله بزغاله داشت و يك كله . غير از خدا هيچ كس نبود . نبود ي بود يكييكشت گله كردگار يك روز آقا چوپان ما داياز قضا. كشيد به كله اش تا مگس ها اذيتش نكنند يهم يك پوست خيك م

مردم همه از شهر ريخته بودند بيرون و . است كه نگو يال گذراند كه ديد جنجي مياش را از دور و بر شهر گل گشادهمه شان . كشيدند ي كردند و يا قدوس مياين طرف خندق علم و كتل هوا كرده بودند و هر دسته يك جور هوار م

آب ي لب جوي چوپان ما گله اش را همان پس و پنا ها ، يك جايآقا. و چشم هاشان رو به آسمان .سرشان به هوا بود آب بدهد ي، زير سايه درخت توت ، خواباند و به سگش سفارش كرد مواظب شان باشد و خودش رفت تا سر و گوش

دان كرده شهر و باال سر دروازه هاشان را آينه بنيجز اين كه سر برج و بارو. نديد ياما هرچه رو به آسمان كرد ، چيز. دميد كه ي كوبيد و مي بزرگ ، همچه مي سر دروازه ي باالخانه و ، تي شاهي آويخته بودند و نقاره خانه يبودند و قال

پلكيد و هنوز فرصت نكرده يآقا چوپان ما همين جور يواش يواش وسط جمعيت م. كرد يگوش فلك را داشت كر م دست آموز مثل تير شهاب آمد و نشست ي شكارياز آن قوش ها ي بكند كه يك دفعه يكي پرس و جوييبود از كس

و آقا چوپان ما تا آمد بفهمد كجا به كجاست ، كه . برد هواي كه يك بزغاله را درسته مياز آن قوش هاي . رش سيروو هرچه تقال كرد . كجا ؟ خدا عالم است . مردم ريختند دورش و سردست بلندش كردند و با سالم و صلوات بردندش

:به خودش گفت! هر چه داد زد ، مگر به خرج مردم رفت ؟ اصال انگار نه انگار

راحت ي خوان سرم بيارن؟ خدا روشكر كه از شر اين حيوون لعنتي مي كرده ام ؟ چه بالييمگه من چه گناه ! خدايا« به دست رساندندش زد كه مردم دستيو همين جور با خودش حرف م» !...نكنه آمده بود چشام رو درآره. شدم بلند باال كرد و يآقا چوپان ما از ترس جانش ، دو سه بار از آن تعظيم ها. و بردندش تو ي شاهي خيمه و خرگاهيجلو

Page 2: Noon Va Ghalam

دست فهماند كه ببرندش حمام و لباس نو تنش كنند و برش ي كرد و به اشاره يكه شاه اخ و پيف» ...قربان«تا آمد بگويد ».گردانند

زد ، باز تا آمد بفهمد كجا به كجاست ي هاج و واج مانده بود و دلش هم شور بزغاله ها را مي كه بدجور چوپان ماآقا. قضيه البته بسيار خوب بود ياين جا. كه سه تا مشربه آب داغ ريختند سرش و يك دالك قلچماق افتاد به جانش

يك بار اگر گذارش به رودخانه يالبته سال و ماه. نديده بود ا آزگار بود كه رنگ حمام ريچون آقا چوپان ما سال ها. زد ؛ اما غير از شب عروسيش ، يادش نبود حمام رفته باشد و كيسه كشيده باشد ي به آب مي افتاد تني مي باريكه اي

واش را يواش يار كياين بود به كه قضا تن داد و پوست خيك را از كله اش كشيد و تا كرد و گذاشت كنار ؛ و ته و تو پيش يقضيه از اين قرار بود كه هفته . نديده بود و ماتش برده بود ي اين جورياز دالك حمام درآورد كه تا حاال كله

داشتند برايش ي وزير دست راست پادشاه مانده بود و راه نفسش را بسته بود و حاال اين جوريسرب داغ تو گلو . كردند يجانشين معين م

يه راحت شد ، سردرد دل را با دالك وا كرد و تا كار شست و شو تمام بشود و شال و جبه چوپان ما خيالش كآقا عالم به سالمت يصدارت بياورند تنش كنند ، فوت و فن وزارت را از دالك ياد گرفت ، و هرچه فدايت شوم و قبله

توانست كمرش را با آب گرم ي و تا م نكردي هم كوتاهدالكهباشد و از اين آداب بزرگان شنيده بود ، به خاطر سپرد و و كار حمام كه تمام شد ، . خودش را دوال و راست بكند يمالش داد كه استخوان هاش نرم بشود و بتواند حساب

. جبه صدارت يخودش را سپرد به خدا و رفت تو

شهر ها ، با اين جور بزرگان و شاه از آن جا كه آقا چوپان ما اصال اهل كوه و كمر بود ، نه اهل اين جور واليت ها و اما از يو آن فكر بكر اين كه وقت. به كله اش زد ي بود ؛ فكر بكريو وزرا ؛ وو از آن جا كه اصال آدم صاف و ساده ا يك بخچه و سپرد ي گله چرانيش پيچيد توي اش را با چوب دستكلهحمام درآمد كپنك و چاروخ ها و پوست خيك

دنج ي اول رفت تو زير زمين هاش گشت و گشت تا يك پستوي رسيد به كاخ وزارتي و وقت از قراول هايبه دست يك يك صندوق و درش را قفل كرد و كليدش را زد پرشالش و رفت دنبال كار وزارت و يگير آورد و بخچه را گذاشت تو

. دربار

تو پوست گردو ي دست و پاشان حساب ، كه با آمدن آقا چوپان ماي و زير دست راست قبلي هاي بشنويد از پرقيچاما ما سور و ساتشان را بريده بود و گفته بود ، به يرفته بود و از لفت و ليس افتاده بودند ؛ چون كه آقا چوپان وزير شده

ها نشستند و با وزير دست چپ ساخت و يجان دلم كه شما باشيد اين پرقيچ...».هركه كاشت بايد درو كند«رسم ده يك ده است ي را بياورند كه خيال كرده كار وزارت مثل كدخداييو نقشه كشيدند كه دخل اين وزير دهاتپاخت كردند

و . مخصوص وزير جديد را چرب كردند و به كمك او زاغ سياهش را چوب زدند ي باشياين بود كه اول سيل قابچ. پستو و يك ي رود توي يك روز ميته ا كردند و كردند و كردند تا فهميدند كه وزير جديد ، هفيزدند و خبرچين

كند ، اين دمب خروس كه به دست شان افتاد رفتند و چو انداختند و به گوش شاه ي مي دور از اغيار يك كارهاييساعت نرسيده يك گنج به هم زده ، گنده تر از گنج قارون و سليمان راه ، وزير دست راست هنوز از يرساندند كه چه نشسته ا

ي عادل بود و رعيت پرور و به همين دليل ساليشاه هم كه خيل! دزديده ي شاهي را هم البته كه از خزانه و همه اش. گذاشت كه ر نكند ؛ با وزير دست چپ قراي و هيزي ساخت تا هيچ كس جرات دزدي تازه ميدوازده تا دوستاق خانه

. دازند آب بينييك روز سربزنگاه بروند ، گيرش بياورند و پته اش را رو

Page 3: Noon Va Ghalam

روز و ساعت موعود رسيد ، شاه با وزير ي دلم كه شما باشيد ، راويان شكرشكن چنين روايت كرده اند كه وقتجان و ي مخفي ها راه افتادند و هلك و هلك رفتند سراغ پستوي پرقيچيدست چپ و يك دسته قراول و يساول و همه

ديدند وزير دست ! بود از تعجب شاخ در بياورند يك تو ، نزدوزير دست راست ، و همچه كه در را باز كردند و رفتند را ي چوپاني وزارت را از تنش درآورده ، همان لباس هايراست نشسته ، پوست خيك به كله اش كشيده ، جبه

چنان تو لب ي گويي كند ، شاه را مي گريه مي هاي زمخت و قديمش و دارد هايپوشيده و تكيه داده به چوب دست .ي ها كه ديگر هيچ چي دست چپ و پرقيچزيرو. ه نگو رفت ك

اول كار كه راحت شد يك نفر آدم امين را يالبته وزير دست راست از اين دردسرها. را خودتان حدس بزنيد باقيشچون آقا چوپان ما . مردم ده را كه آن روز لت و پار شده بود ، بدهد ي ده آبا اجداديش كرد كه تاوان گله يروانه

ي محله هاي از سردمداران و قداره بندهاي گله اش را يكي هايبعدها فهميد كه همان روز هركدام از بزغاله ها مردنو از زير اين دين كه بيرون آمد زن و بچه هاش را خواست به شهر وبچه ها را . كرده ي قرباني موكب شاهيشهر ، جلو

به يد به سرآمد و نوبت وزارت رسي الهيند و كردند تا قضا كردند و كردي و سالمت زندگيگذاشت مكبت و به خوش دربار كه ي دربار زهر ريختند تو غذاش و حكيم باشي وزارت دست راست مغضوب شد و سر سفره ييعن. ديگر ييك

د آقا چوپان ما كه وزارت بهش آم. حاضر و ناظر بود به اسم اين كه قولنج كرده ، دستور داد زود برسانندش به خانه گفت رو به قبله بخوابانندش و بچه هاش را صدا كرد و بهشان سيدبه خانه كه ر. نكرده بود ، فورا شستش خبردار شد

صدارت بشوند و اين هم يادشان باشد كه از كجا آمده اند و بعد هم سفارش چاروخ و يسپرد كه مبادا مثل او خام جبه و مال سر و صدا مرد و چون در مدت وزارت ، نه ي زمين و بكپنك چوپانيش را به آن ها كرد و سرش را گذاشت

مزاحم زن و بچه اش بشود ، اين بود كه زن و بچه هاش ي اندوخته بود تا كسي به هم زده بود و نه پول و پله ايمنالراق زود شوهر كردند و رفتند و مادره هم فيدختر ها خيل . يبعد از خاك كردن او برگشتند سر آب و ملك اجداد

اما پسرها كه دو تا بودند چون پشت شان باد خورده بود و بعد از مدت ها . شوهرش را شش ماه بيش تر تحمل نكرد را كه ي كنند ؛ يك تكه ملكي توانستند بيل بزنند و او ياري دست هاشان آب شده بود و ديگر نمي ، پينه يشهرنشين

...ي آمد شروع كردند به مكتب داري ديگر از دست شان برنميار داشتند ، فروختند و آمدند شهر و چون كيوارث پدر

دانيد كه كالغه اصال به خانه اش ي به سر رسيد ، اما شما مي ما ظاهرا به همين زوديدرست است كه قصه . خوبناقالن كردگار يو از قضا. كند ي قبول نمي را از كسي به اين كوتاهينرسيد و درين دور و زمانه هم هيچ كس قصه

اين است كه تا كالغه . شما بزنند ي شان را براي حرف اصل كارااخبار هم اين قصه را فقط به عنوان مقدمه آورده اند ت . كدام است ديگر ي كاصل كاري رويم ببينيم قصه يبه خانه اش برسد ، م

2 مجلس اول

دو تا آميرزا بنويس بودند كه هركدام دم يك در مسجد جامع در يك روزگار ديگر ،. نبود ي بود و يكي باز هم يكحاال كه هم شاه داشت هم وزير ، هم مال داشت و هم رمال ، هم كالنتر و هم داروغه و هم شاعر و هم جالد ؛ يشهر بزرگ

Page 4: Noon Va Ghalam

آميرزا ي شان اسمش آميرزا اسداهللا بود و آن يكييك. انداختند ي زدند و كار مردم شهر را راه ميصبح تا شام قلم م عين هم ديگر ي نفهمي مكتب خانه با هم بزرگ شده بودند و سواد و خط و ربط شان ، بفهميهر دو از تو .يعبدالزك

چهل يهر دو تاشان هم زن داشتند و هر كدام هم س. ، محل كسب شان هم نزديك هم بود يبود و گذشته از همكارو گرچه كار و بارشان از . شده بودي درماني و اين خودش درد ب بچه نداشتياما آميرزا عبدالزك. بودند يساله مرد

دو تا بچه ديگر گرد و ي هفت روز با زنش حرف و سخن داشت كه مدام پسه ي بهتر بود ، هفته ايآميرزا اسداهللا خيلار را ندارد ، گرچه از قديم و نديم گفته اند كه همكار چشم ديدن همك. زد ي آميرزا اسداهللا را تو سر شوهرش ميقنبل

آن كه بچه . كنند ي ديدند چشم و هم چشمي بود كه الزم نمياما وضع كار و روزگار اين دو تا آميرزا بنويس جور ي كه يك موت داشي ماماني نداشت دو تا بچه ي نشست و آن كه مال و منالينداشت پول و پله داشت و با بزرگان م

بود ، ي آن شهر ، گرچه پايتخت بزرگيازين گذشته آدم با سواد تو. داد يگنديده شان را به تمام دنيا با بزرگانش نم ي يك عريضه شكايت به كالنتر محل يا داروغه ي شد هركدام از اهل شهر ، دست كم سالي كم بود ، و اگر قرار ميخيل

يك بار يك ي آن شهر ماه كه دريدر صورت. هم ديگر نپيچند يشهر بنويسد كار آن قدر بود كه اين دو تا همكار ، تو پا ي را شمع آجين مي يك بار هم يكي گرسنه ؛ و هردو ماهي گرگ هاي انداختند تو خندق جلوي بارو مينفر را از باال

ميرزا ي صورت مشترهرو به . نكند ي و هيزي جرات دزدي گرداندند ، تا كسيكردند و صبح تا غروب دور شهر م هم در ي گداري ، گاهي شان را كه حفظ كرده بودند هيچ چيه همين مناسبت دوستو ب. ما چندان كم نبود يبنويس ها

نداشتند ؛ از اسرار هم ديگر با خبر بودند ؛ يديگر اين كه از هم رودربايست. گرفتند يعالم رفاقت زير بال هم ديگر را م را انتخاب كرده بودند و ي خودشان راهيا برياما هركدام شان هم در زندگ. با هم درد دل كنند كه افتاد يزياد اتفاق م

اين دو تا ميرزابنويس و ببينيم ي يكيخوب حاال چه طور است برويم سراغ يك. كردند ي به كار هم ديگر نميفضول . حال و روزگار هر كدام چه طورها بود

يكيش . دوتاشان مانده بودند كه زن آميرزا عبداهللا برايش زاييده بود ، فقط ي دلم كه شما باشيد از شش تا شكمجان برد و راه ي گشت و فرمان مي رفت مكتب و عصرها دم پرباباش مي بود به اسم حميد كه صبح ها ميپسردوازده ساله ا بود به اسم حميده كه صبح تا شام ي هفت ساله تو دل بروير گرفت و آن يكيش دخختي را ياد ميو رسم ميرزابنويس

كه ي پاك كردن گرفته تا گوشت كوبيدن ؛ هركاري كرد و از سبزي مي و براش شيرين زبان رفتي مادرش راه ميپابه پا به كوچولو هم داشتند يو يك باغچه . خانه شان دو اتاق داشت با يك حوض . انداخت ي گفت ، راه ميمادر بهش م

حوض شان يتو. دادند ي كاشته بودند و خودشان هم آبش مي يك كف دست كه بچه ها توش ، الله عباسياندازه فرش كرده ي تركمني از اتاق هاشان را با دو قاليچه ييك. كردند ي ، صبح تا شام دنبال هم مي گل گليهم پنج تا ماه

ي ديگر با زيلو فرش شده بود و دو دست رخت خواب باالتاقو يك جفت الله سر طاقچه اش گذاشته بودند و ا.بودند ي شان را چيده بودند يا از اين جور خرت و خورت هاي و چيني كاسه بشقاب مسي زياداتاق بود و سرطاقچه ها هم ،

گذاشتند و جزو اين لباس ي همين اتاق كه لباس هاشان را توش مييك دانه يخدان هم گذاشته بودند گوشه . يزندگ اسداهللا از دست شان به گره گوله دار كه زن ميرزايها هم يك كپنك پاره پاره بود با يك جفت چاروخ و يك عصا

. ي گذارد بدهندشان به قبا آر خلقي دانست چرا ميرزا آن قدر بهشان دل بسته و نميعذاب آمده بود و نم

و يك تنه يك اردو . ريزدي مي كدبانو كه از هر انگشت شان هنرياز آن زن ها. ميرزا اسداهللا اسمش زرين تاج بود زن ، ينه بروبياي. اردوي نبود چه برسد به مهماني از سور و مهماني ميرزا ، خبري زندگياما حيف كه تو. دهند يرا ناهار م

Page 5: Noon Va Ghalam

كه زرين تاج خانم ، حالش خوب نبود مجبور ي گاهيحت . يو نه كلفت و نوكر . ينه اسب واستر . ي رنگينينه سفره يبا همه . نداشت يما چاره اا. دلش خون بود . بود دسته هونگ را بدهد به دست دختر نازنينش كه گوشت بكوبد

اين كه ريك روز س. آورد ي اش را سرآميرزا درمي رفت ، تالفي از دست روزگار سر مي كه دلش خيلياين ها گاهنونوارتر است ؛ روز ديگر سر اين كه چرا ميرزا دير به خانه )يزن آميرزا عبدالزك(چرا چادر چاقچور درخشنده خانم

است ؛ روز ديگر سر اين كه چرا ميراب محل آب اول را كه پر از گل و لجن است تو يمركبآمده يا چرا دستش هميشه كشيد ياما اين بگومگوها هيچ وقت به قهر و دعوا نم... حرف و سخن ها جور آنها ول كرده ؛ و از اين يآب انبارخانه

. كردند و از نوي ميو شب نشده زن و شوهر آشت

ي زد پرشالش و به اميد حق مي كرد قلم دانش را مي كه مي ازين قرار بود كه صبح ناشتاي كار و بار ميرزا اسداهللاما مسجد ي كفش دانيبساطش را كه يك ميز كوچك بود و يك پوست تخت ، از تو. رفت دم در مسجد جامع شهر

نشست پشت ميز به ي كرد زيرپاش و دوزانو مي من آورد و كنار در مسجد بزرگ ، تو داالن ، پوست تخت را پهيدرم. با خط خوش نستعليق و حاشيه پهن و آخر خط ها سرباال و با آداب تمام . بود يو كارش كاغذ نويس . يانتظار مشتر

ي بازار بودند كه حواله ي هايش هم كاسب كارهايمشتر. نرخ داشت . گرفت ي نوشت صنار مي كه ميو از هر كاغذ كه ي دادند ؛ يا خاله چادرهايي فرستادند يĤ بيجك و رسيد و پته به هم مير م تجاي و نخود لوبيا براروغنبرنج و

كردند و از مادرشوهرشان ، يا ي تازه شان درددل مي نوشتند و از هووي از شوهرشان به قوم و خويش ها كاغذ ميپنهان شان تنگ ي هم واليتي شان برا شهر گير كرده بودند و دليو كه از واليت خودشان دورافتاده بودند و تيكلفت نوكرهاي اهل ده جدا جدا سالم ي پرسيدند و به همه ي باباشان را مي گاو و گوسفندهاي كاغذ ، احوال يك يكيشده بود و تو

عمله ا تان بگويم ييديگر برا... دادند ي خانواده دوا درمان سفارش مي چاق شدن االغ گر گرفته ي رساندند و برايم خواستند عريضه به حاكم و ي داشتند و مي كه شكايتي فرستادند ، يا آدم هايين شان را به واليت مبناها كه مزد تابستا

تان بگويم كه يچون وقتش كه شد ، برا. ها از ديگران بيش تر بودند يو اين جور مشتر. كالنتر و ديوان خانه بنويسند ناله اش به ي گذاشتي چرا دست به دل هر كه م شد وي سنگ رو سنگ بند نمرا بود و چياوضاع آن روزگار چه جور

. فلك بود

بودند كه چون اوالد اعيان و اشراف بودند و ننه باباشان حيف ي دو سه تا بچه مكتبي دلم كه شما باشيد ، هفته اجان فرستادند ي م ها وي زدند زير بغل هللا باشي آمد كه انگشت بچه هاشان زير فشار قلم پينه ببندد ، مشق شان را ميشان م

يك ي ، گاهي چارعباسي ميرزا هفته اي گرداند وهمين كار ، خودش براي نوشت و برمي مي ميرزا اسداهللا كه فوريبرا گرفت و پيه ي ميرزا اسداهللا را هم مي شب هايبگذريم كه اين جور كارها گاه. هم بيش تر مداخل داشت يقران ، گاه

آمد ؛ اما شكم چهار نفر را ي شدند و داد زرين تاج خانم درمي خواب ميسوزش تا بوق سگ روشن بود و بچه ها ب ها ي ها و عباسي كرد پر شالش و صناري نبود و فردا صبح كه ميرزا دست ميسير كردن در آن عهد و زمانه هم كار آسان

هم ديگر را يبود ، رو ديگر گرم ي شد سر بچه ها به جاي تمام مي ريخت تو دامن زنش ، اوقات تلخيو پنابادها را م . بوسيدند يهم م

چشم آخوندها و كلم به سرها را دور ببيند و صلح نامه يا وصيت ي مداخل ميرزا اسداهللا اين بود كه گاهي از راه هاديگر . را ي خريد و فروش خانه و دكان و ملكي محل بنويسد يا قباله ي حاج آقاهاي براينامه ا

Page 6: Noon Va Ghalam

ي آمد ، اين جور كارها درآمد كالني بردند و گند قضيه درنمي حاكم شرع بودند ، بو نمينده اگر آخوندها كه نمايالبتهاما حيف . داد ي به كاسه نبات و طاقشال هم وصال مي گاهيحت. ارزيد به يك سال قلم زدنيداشت و يك قباله اش م

باباش ي كه ميرزا اسداهللا جاين پانزده سالو در تمام مدت اي. رفت ينم از گلو پايين ي گنده به راحتيكه اين لقمه هاو از همان سربند نزديك . آخرش مال سه سال پيش بود ينشسته بود ، فقط سه بار از اين كارها پاداده بود ؛ كه دفعه

و حاكم شرع ، دم لوله هر شيو همين قضيه هم باعث شد كه ميزان الشريعه ، امام جمعه . بود روزگار ميرزا سياه شود مسجد را ديده بود كه زاغ سياه ميرزا را چوب بزند و سير تا پياز كار هر روزه اش را به گوش كالنتر ينگ دار باشه

.محل برساند

را بنويسد كه ي حاج عبدالغني ، قضيه ازين قرار بود كه آمده بودند ميرزا را برده بودند تا وصيت نامه ي آخري دفعه آن ترسيدند ، وصيت نكرده سرش را بگذارد زمين و حاكم و ي و عقديش ميصيغه ا يپير و خرفت شده بود و زن ها

درست يك ي كردگار حاجياز قضا. آن ها نرسد ي هاكچل به كور و ي اموالش گذاشتند ، چيزيداروغه كه دست روض اين كه چشم هفته بعد از وصيت ريق رحمت را سركشيده بود و كالنتر و داروغه كه انبان ها دوخته بودند ، به مح

چون . نتوانسته بودند بكنند يشان به خط و مهر ميرزا اسداهللا افتاده بود دود از كله شان بلند شده بود ، اما هيچ كار ي يك نقطه زيادي دانستند كه تو هيچ معامله اي شناختند و ميدست خط ميرزا را تمام اهل محل به احترام و اعتبار م

را فرستاده بود پيش همين ميزان الشريعه كه به عنوان ياين بود كه كالنتر محل كس. گذارد ي نمي هيچ كلمه ايروو حقش را بخواهيد خدا . همان در محل كارش ، وسط بازار ، شالق بزنند ادخالت در كار ديوان شرع ، ميرزااسداهللا ر

ده دوازده تاشان راه . كار از كار گذشته بود محل را بيامرزد كه اگر دير جنبيده بودند يپدر ريش سفيدها و پير و پاتال ها ي پيش ميزان الشريعه ، امام جمعه ند ميرزااسداهللا بود ، رفته بودي محل كه دايي حكيم باشيافتاده بودند و به سركردگ

و و ميزان الشريعه هم كه نقدا وجه ثلث . شهر ، و التزام داده بودند كه ديگر ميرزا در كار حكيم شرع دخالت نكند خواست در مرگ هركدام از آن ريش سفيدها به ي را از دست داده بود ، اما دلش نميخمس و زكات حاج عبدالغن

ي راضي ، اين بود كه رضايت داد و شكايت حاكم شرع را پس گرفت و كالنتر را هم يك جوربشودهمين اندازه مغبون در اين كار دخالت نكرده بودند يا فقط يين جور محل هم هميكردند و سر و صداها خوابيد و راستش ريش سفيدها

بلكه بيش تر به اين علت به نفع ؛ افتاد ي به دباغ خانه اش مي كه گذر پوست هركدام شان روزيبه احترام حكيم باشند ها و وصيت ها بيش تر مايل بودي آن جور معامله ها و قباله نويسي كردند كه خودشان هم برايميرزا اسداهللا پادرميان

چون . مثل ميرزا و هيچ وقت سرغ حاكم شرع يا كالنتر و داروغه نروند ي سر و صدا بيايند سراغ آدم قانع و مطمئني، ب حاكم شرع و حاكم عرف و ديوان خانه به ي اگر قرار بود پاي مختصري هر معامله ي يĤ براي كوچكي كار مالر هيبرا

ي خمس و مال اهللا و رد مظالم و ديگر حقوق عقب افتاده سخت مميان بيايد ، آن قدر درباره عوارض و عشريه و محل به آن يبه اين مناسبت بود كه ريش سفيدها. داشت ي از اصل معامله هم بيش تر خرج بر ميگرفتند كه گاه كردند كه بعد ي ، خود ميرزا را هم راضي ميرزا اسداهللا را خريدند و با من بميرم تو بميري كردند و آبرويعجله پادرميان

تواند علنا ي اهل محل ، دست ميزان الشريعه را ببوسد و بعد از آن هم تا مي همه ي روياز نماز مغرب ، برود جلو . به اين كارها نداشته باشد يكار

ي بيست سي خورد ، اما دست كم روزي نان و آب دار كم تر و تور ميرزا اسداهللا مي كه ديديد ، گرچه كارهاي جوراين كرد ، ي آورد و قناعت مي نوشت و با همين ها نان و آب بچه ها را در ميتا كاغذ و پته و حواله و عريضه شكايت م

Page 7: Noon Va Ghalam

، خط و ربطشان هم خوب بود و در آداب تذهيب و تشعير و د كه اهل محل بهش داشتنيالبته چون عالوه بر اعتماد با غزليات ي خواست ديوان حافظي آمد كه ميش م كالن گيري دو تا مشتري يكيآب و رنگ هم دست داشت ، سال

خاكه زغال زمستان و . طومار بياورد ي را روي را برايش بنويسد يا رباعيات خيĤم را تذهيب كند يا زاد المعاديشمس . آمد ي شب عيد بچه ها هم از اين راه در ماسلب

نوشت ي را ميكاغذهاي. رش را هم خوب بلد بود راه كا. دلم كه شما باشيد سرتاسر كار ميرزا همين جورها بود جان چه ي دانست كه با هر كسي داد و مي باشد و طرفش چه جور ، القاب و تلقاب مي چه جور آدميبسته به اين كه مشتر

كاغذ به برادر و خواهر گرفته تا شكايت به كالنتر و داروغه و از. بدهد ي چه عنوان و خطابييا به هر كس. جور تا كند دربار ، همه را بلد بود چه جور شروع كند و چه جور ختم كند و چه جور مطلب را بپروراند كه به هيچ جا يحت

يت شكاياز بس هم عريضه . قرآن ي و آيه ي كاغذ ، شعر جا بدهد و كجاش مثل عربيبرنخورد ؛ يا اين كه كجا چه ي دانست شاكي دانست و مي دوستاق خانه را م و ديوان خانه وي حكومتي سوراخ سمبه هاينوشته بود ، راه همه

يو باز هم از بس رسيد و برات نوشته بود به همه . را بايد ببيند به عريضه اش بگيرد يكارها بايد بكند و دم چه كسان دانست هر كدام چقدر آب و ملك دارند ؛ چند تا زن و بچه دارند ؛ي اهل محل آشنا بود و مي زندگيسوراخ پستو ها

نكرده عزا ي داشت يا ، خداي عروسيبه همين مناسبت اگر كس. هركدام شان چيست ي هايو غم و غصه ها و گرفتار اين كه يبرا. كردند ميرزا اسداهللا بود ي را كه خبر مي مرد ؛ اول كسي شد يا مي ، زبانم الل ، ورشكست مي؛ اگر كس

هد يا بفرستد ديگ و ديگبرش را حاضر كند يا دعوتش را برود ترتيب شربت و خوانچه و قاب و قدح مجلس را بد ، ميرزا را ي ارگ حكومتي هاي اين زمينه ها بود كه سرتاسر اهل محل از در مسجد جامع شهر تا نزديكيرو. بنويسد

دم اما راستش را بخواهيد در كار مر. بشود گفت دوستش هم داشتند ايدش. شناختند و باهاش سالم و عليك داشتند يم ، ي ، و از آن جا كه هركاري داشتند و خاك توسريچون از بس گرفتار. حكم كرد ي شود به راحتيآن عهد و زمانه نم

اما اين . اسداهللا نباشند زااز نان خوردن گرفته تا دختر شوهر دادن ، براشان عزا بود ؛ حق داشتند كه زياد هم به فكر آمير از احتياجات اهل محل بود ، همان قدر كه رعايت لوله يزا اسداهللا هم يك شود حكم كرد كه چون ميريقدرش را م

كردند كه مبادا يك روز تنگ شان بگيرد و آفتابه شان دير حاضر بشود ؛ همين قدر هم ي مسجد را ميهنگ دار باش صورت سر و كارش با درست است كه ميرزا اسداهللا به هر. نه كم تر و نه بيش تر . ردند كيرعايت ميرزا اسداهللا را م

ي سر و كارش مدام با لوله هنگ بود و بوي دانست و هر چه بود با آن يكيقلم بود كه اولين خلقت عالم است و شعر م اسب و استر نداشت و ي قدر كه يكن اهل محل و مردم آن روزگار همييگند ، از زمين تا آسمان فرق داشت ؛ اما برا

زد ، تا مجبور باشند تعظيم و تكريمش كنند و ي دنبال قاطرش سگ دو نميو مهتر جيره خورش نبود يحاجب و دربان ي را باهاش بكنند كه با همه مي مثل خودشان بدانند و رفتاري بود كه او را هم يكيبادمجانش را دور قاب بچينند ، كاف

. كنند

. يس ميرزابنويحاال برويم سراغ آن يك. اين كار و بار ميرزا اسداهللا . خوب

اما چون . شد بهش گفت ميرزا بنويس ي بود صاحب عنوان و به زحمت مي آدمي دلم كه شما باشيد آميرزا عبدالزكجان. نداريم جز اين كه او را هم اهل همين بخيه بدانيم ي خورد ، چاره ايبه هر صورت او هم از راه قلم و كاغذ نان م

به . با ميرزا اسداهللا را به ميل و رغبت قبول كند يمكارن كه ه نداشت جز اييهمان جور كه خود او هم چاره ا داشت كه با قاليچه ي حسابي در مسجد جامع ، اول بازار بزرگ ، يك حجره ي دوم ، دم آن يكيهرجهت ، اين آميرزا

Page 8: Noon Va Ghalam

مد تو آي از در مي هايش مخده گذاشته بود و به محض اين كه يكي مشتري فرشش كرده بود و براي و كاشي كرديها كرد كه برود از آب انبار مسجد آب خنك ي داشت ، پادوش را صدا مي بود و چه كاري بسته به اين كه چه جور آدم،

آمد كه ي هم پيش مي وقتيگاه. بله همين طور كه ديديد پادو هم داشت . بياورد يا شربت گالب برايش درست كند پادوش را گرچه سواد نداشت ؛ ي ؛ ميرزا عبدالزكتشود رف ي اهن و تلپ نمي مجالس بزرگان و آن جاها كه بيتو

و » . ي بودي خودت آدمي حاال تو هم واسه يخاك بر سر ، اگر سواد داشت« كرد به سركوفت زدن بهش كه يشروع ماق ، يك خانه داشت با پنج شش تا ات. گرچه بچه نداشت ، اما اقبالش بلند بود ي آميرزا عبدالزكيبار. از اين حرف ها

جور واجور فرش شده ، يو همه جا با قاليچه ها. و دو تا زير زمين و يك حوض خانه و بيا و برو . ي و اندرونييرونب ييك كلفت زبر و زرنگ هم داشت كه كارها. بزرگ و كوچك ي هايو اتاق ها پر از جار و يخدان و مخده و مجر

زد و ي رفت و دست به سياه و سفيد نمي آمد و ميمرنگين رسيد و درخشنده خانم ، زنش ، سنگين و يخانه را م ي بود متشخص و از قوم و خويش هايچون زن. و راستش را بخواهيد حق هم داشت . كرد ي مي خودش خانميبرا

اين درخشنده خانم يك ييعن. دربار بشود ي آينده ، ملك الشعرايخانلر خان ، مقرب ديوان كه قرار بود در سالم رسم بود و به فيس و افاده ي در آن دور و زمانه خيلي خانلرخان و اين خويشاوندي شد پسردايي داشت كه مي عمه اي نوه

اين ها دندان خود خانلرخان هم پيش اين ي گويند غير از همه يگناهش گردن راويان اخبار كه م. ارزيد ياش م ...درخشنده خانم گير كرده بود

ي در مي ديد و زير سبيلي هم قضيه را مي را به گردن بگيرد ، خود ميرزاعبدالزكيكس گرچه خوب نيست آدم گناه و گفت ، مثال ي مي آينده دربار رفت و آمد پيدا كرده بود كه هر وقت قصيده ايچون از همين راه با ملك الشعرا. كرد

گفت ، مثل آن دفعه كه كره خر ي مي ، يا هروقت مرثيه او آروق وزير دواب بعد از خوردن شكر پلي صدايدرباره يك ي رقاع روي كه ببرد و به قلم دودانگي داد دست ميرزاعبدالزكي عالم سقط شده بود ، نوشته اش را مي قبله يسوگل

داشت ، ير گيو اين قدر هم لوط. طومار بلند بنويسد و دورش را با آب زعفران و الجورد گل و بته بيندازد و بياورد از ميرزا ببرد و يا هروقت پا داد ، ي الممالك ، اسميش خواجه نورالدين صدراعظم يا پيش مستوف گاه پييگاه و ب

ي اين جور خدمت هايهيچ وقت برا. سفارشش را به داروغه و كالنتر بكند ، البته ميرزا هم را ه كارش را بلد بود آخر . بود يقدر كه به خانه اش راه داشت ، كافهمين . آينده نداشت ي حتمي از ملك الشعرايناقابل توقع مزد و انعام

با سر . رفتند ي قوم و خويش ها مي داد به تقليد دربار ، كه همه ي مي اول هر ماه بار عام ماننديخانلرخان جمعه ها و ي اندرونيزن ها تو . نلرخان رفت ديدن خاي افتاد و ميميرزا هم صبح جمعه اول هر ماه با زنش راه م. رفتند يهم م

. داد ي هزار كار انجام ميو در همين يك مجلس هم هر كس . ي بيرونيمردها تو

ي ما كاري به ميرزاي ، ميزان الشريعه هم گاهي دلم كه شما باشيد ، درست است كه به حساب همين خويشاوندجانرد كه به هر صورت بي تو بزرگان بود او را به عنوان محرر با خودش مي و عقدي كرد و هر وقت عروسيرجوع م

با هركدام از اعيان ي و درست و حساببپوشد ترمه ي بست و بلد بود جبه ي مي داشت و شال سبز پت و پهنيهيكلو اين را هم بلد بود كه تا آقا خطبه را تمام كند و بله را به هزار زحمت از عروس . كند يسالم و احوال پرس

آقا و شهود عقد حاضر ي امضايده باشد و ديباچه اش را نوشته باشد و براعزيزدردانه در بياورد ، قباله را حاضر كربه همين علت . اوالد پيغمبر است يچراكه سيد بود و از قديم و نديم گفته اند كه اين جور كارها برازنده . كرده باشد

ستش خوب است و دعاش كرده بود كه دي كرد و به مردم حاليهم بود كه ميرزا هيچ وقت شال سبزش را فراموش نم

Page 9: Noon Va Ghalam

يعنوان كوچك» ميرزا« اين كه ينه برا. »آقا« :ند داد كه بهش بگوييبخت گشاست و كم كم هم داشت مردم را عادت م . باشد » آقا«به اين علت كه دعانويس اصال بايد . برايش باشد ، نه

ي دفع مضرت و چشم زخم ، براي ، براي فرار از سربازي داد برايحرزجواد م. نوشت ي دعا مي ، ميرزا عبدالزكيبار درمان ديگر كه ي هزار درد بي وبراي مردني پاگير شدن بچه هاي ، براي بخت گشاييبستن دهن مار و عقرب ، برا

او هم نرخ . گرفت ي نقره مي جور دعاها ، يك دوقرانين هركدام از ايو برا. آمد ي ها برنميعالجش از حكيم باش ميز تحرير ميرزا ي طال روي كرد و يك سكه يتريش از اعيان و اشراف نبود و خودش دست نمالبته اگر مش. داشت

اعيان و اشراف بودند و از ي هايش از زن هاي همين بود كه بيش تر مشتري كار ميرزا عبدالزكيو خوب. گذاشت ينم هم جادو و ي گداريگاه. مار ي كفتار يا مهره ي خواستند يا پسه ي ميكه اغلب طلسم و چشم بند. شهر گانبزر

اش مهرگياه و مغز خر و سبيل پلنگ هم ي مجري توي ها بود كه ميرزا عبدالزكي خاطر همين جور مشتريوبرا. جنبل و از شما چه پنهان . داشت ي ، نگه مكيده عقب حجره اش موش و ميمون و مار و عقرب خشي گنجه يداشت و تو

انداخته ي تركمني گذاشت كنار حجره و رويش يك قاليچه ي كرده بود كه دمرو م ها يك تابوت لكنته هم تهيهيتازگ خواست ي محبت مي خوابيد ؛ هر كه دواي داشت تو تابوت ميهركه چله بر. نفهمد و هول نكند يبود تا هركس

ه ميرزااسداهللا ، البت... برد و همين جوري برد ؛ هركه دشمن داشت موش مرده و عقرب خشكيده ميمهرگياه و مغز خر م جادو ي ها و بسته هاي تو قوطي خوردني توانست دواي كرد و تا مي محل را مي رعايت حكيم باشيبه هم بخورد خيل

خواست كه ي و قسم و آيه ملتماس بود و از طرف با هزار اي گذاشت ، يواشكيو اگر هم م. گذاشت يو جنبل نم ي ها عبارت بود از خاكستر قلم مرده ، آب چله زائو ، ريشه يو اين خوردن. آسمان هم نبايد ببيند يرنگ و دوا را حت

كرد و حب ي و آب زعفران معجون مي و جوز كوهياسفندقه ، خاك گورستان و از اين جور چيزها كه با تباشير هند . بلكه پنج قران بود . و نرخ اين كار ديگر دوقران نبود ي مشترست داد دي ساخت و ميم

خوش آب و رنگ كه دور ي اين جوانك هايبرا. مداح ها ي جنگ بود براي تهيه يديگر درآمد ميرزاعبدالزك راه يك خاچيه به دوش ، از اين منبر به آن منبر و ازاين ي به پا و عباي ملكي بستند و گيوه ي سبز مي سرخ شان شالمه يفينه

چه . و همه جا هم جاشان بود . كردند يشتند يا مدح م كي مرا امام ها يمجلس به آن مجلس ، با دو بيت شعر همه يا به عنوان چاووش . ها از مكه ي برگشت حاجيدر عيد مولود ، در ختنه سوران ، در وليمه . چه در عزا يدر عروس

، بود زم اين جور سفارش ها طومار و دفتر اليو چون برا. زوار كه خيال سفر مشهد يا كربال داشتند ي دسته يجلو حاشيه دار جلد ي جلد ترمه و طومارهاي كرده بود و دفترهاي زير بازار بزرگ گاوبندي از صحاف هايميرزا با يك

و ي كليم كاشاني مجالس البكا و بحاراالنوار يا با شعرهاي خريد و با اشعار محتشم يا حديث هايگالبتون را ارازن تر مچون اول محرم . داد ي مي آشنا قسطي افتاد كه به جوانك هايفاق م هم اتيگاه. فروخت ي كرد و مي پر ميشيخ بهاي

ي اول محرم خرج چهارماهه ي از آن طومارها يا دفترها را داشت با يك نيم دانگ صدا ، همان دهه يهر كس يك . اش را درآورده بود يزندگ

مختلف چيده بود با يك ي رنگ ها مختلف باي دوات هاي آميرزاعبدالزكي شده ي ميز كنده كاري اين مناسبت روبه قديم خط يچون كاغذها. قد و نيم قد و يك قلم دان كار تبريز و دو سه جور مسطر يشيشه آب زعفران و طومارها

داشتند و ي يا برنجي اين كار يك انگ فوالديبرا كنند و ينداشت و ميرزا بنويس ها مجبور بودند خودشان خط كش

Page 10: Noon Va Ghalam

و همين را . كردند به نوشتن ي نشست و بعد شروع مي خط ها فرو مي صفحه كه جاي كوبيدند روياول انگ را م . گفتند مسطر يبهش م

حاال برويم ببينيم چه طور شد كه اين قصه نوشته شد . ميرزا بنويس دوم ي از كار و بار زندگي ، اين هم خالصه ايبار نان و آب دارشاهان و امرا و ياقالن اخبار مجبور شدند قصه اين دو تا آميرزا بنويس افتاده كه ني در زندگيو چه اتفاق

. ي دارد و نه ثواب عقبايي دوتا آميرزا بنويس كه نه اجر دنياين كوك اييبزرگان را رها كنند و بروند تو

3 مجلس دوم

ت بساطش نشسته بود و داشت اواخر تابستان و اوايل پاييز ، ميرزااسداهللا پشي از روزهاي شما بگويد ، روزي براجانمو از اين جور » جور استاد به زمهر پدر«و » كن كه راستان رستند يراست« نوشت كه ي ها سرمشق مي لوح بچه مكتبيرو

و پنج ي از پدرش گوش نكرده و نه يك بار و دوبار ، بلكه سيسر از معلمش و هيچ پيپند و اندرزها كه هيچ شاگرد الف ها سه نقطه و قلمش جرق و جوروق ي دسته ي سين ها هفت نقطه و بلندينا و كشيده به قلم نستعليق خوا. بار

يروبياو ميرزا خيال داشت تا ب. آمد كه نگو ي مي در مسجد سوزي پريد و از دهنه يآفتاب داشت م. كرد يصدا مپسرش هم دم دستش نشسته بود . نماز مغرب راه نيفتاده ، كارش را سرانجام بدهد و بساطش را جمع كند و برود خانه

كه وسط پاهايش ي ته شمعي شعله ي گرفت روي آمد ، مي از زير دست باباش كه درمي يكي نوشته را يكيو لوح ها عجله ي آمدند بروند مسجد ، چون خيلي دو نفر مي كه يكيو گاه گدار. روشن كرده بود تا زودتر خشك بشوند

بست و ي لوح دوده مي كرد و يك گوشه يقباشان و نور شمع را بيش تر كج و كوله م دامن ي افتاد تويداشتند ، باد م :دوسه بار كه اين اتفاق افتاد ، ميرزا صداش درآمد كه . آمد يغرغر حميد درم

؟ي كنيچرا آن قدر غرغر م! پسر جان -

: گفت پسرش

؟ي اين لوح ها را بنويسي خواهي ميتو تا ك! آخر بابا -

پوست ي لوح برداشت و به آفتاب لب بام مسجد دوخت و روياسداهللا كمرش را راست كرد و نگاهش را از رو ميرزا : تخت جابه جا شد و گفت

و بايد سر از كار دنيا يتو حاال ديگر بزرگ شده ا. من كه آزار ندارم اين همه قلم به تخم چشمم بزنم ! پسر جان - ي مكتب براياين ها را من عوض ماهانه . خود تو است ي هاي هم مكتبيها كه اين سرمشق ي دانيم . يدربياور دهند ؟ي ديگر چه قدر ماهانه مي آن هاي دانيبگو ببينم م. نويسم ي تو ميمالباج

: كرد و گفت ي من منحميد

. هم دستمال بسته يگاه. آورند ي جوجه مياما گاه. دانم بابا ي نم-

: گفت ميرزا

هيچ الزم نيست خجالت . هان ؟ نه بابا جان . ي بري كه چرا هيچ وقت دستمال بسته نمي كشي خجالت متو هم . البد يم . ي دهيو تو بيش تر از آن ها هم م. دهند ي ده دوازده قران بيش تر نمي ديگر اعيان هاشان ماهيآن ها . يبكش

Page 11: Noon Va Ghalam

شود ي گيرد دست كم مي كه مي برد و وقتيكه م ي و قلممركب اين كه مزد هركدام اين مشق ها با ي چرا ؟ برايدان چند تا؟. دو بار ي و پنج تا لوح است و هفته ايس . ييك شاه

: گفت حميد

. هفتاد تا -

: گفت ميرزا

منتها چون خط و . است يو اين خود مالباج. صد تا ي كند يك خرده مانده به سي ماه مي روزه يپس س. بارك اهللا - كند پانزده ي است ، پس جمعا مي هم بيست شاهيهريك قران. يست ، با من اين طور قرار بسته خوب نيربطش خيل

گويم كه مبادا ياين ها را برايت م . ي دهي ها ماهانه مان تو يك نصفه بيش تر از بچه اعيييعن. هر ماه يقران برا ي تواند ماهانه ي تو فقير است و نمياعيب كار ما اين است كه باب . ي ديگر حساب كنيخودت را كم تر از آن ها

. آره باباجان ، عيب كار در اين است كه پول و پله تو دستگاه ما نيست . فراهم كند ي ديگريمكتب تو را از جا

آخر . كرد ي مي زبانش سنگيني رويمثل اين كه چيز. نشده بود ياما حميد هنوز راض. باز شروع كرد به نوشتن و :پرسيد

ابا؟ چرا ب-

: نوشت ، گفت ي اسداهللا هم چنان كه مميرزا

چه چيز را چرا ؟-

: دوباره گفت حميد

چرا ما پول و پله نداريم ؟-

: گفت ميرزا

ي دانيم. رااز روز ازل قسمت كرده اند ي گفتند روزي ها ميقديم. هركس تو پيشانيش نوشته . دانم باباجان ي چه م- چه ؟يروز ازل يعن

: گفت حميد

اما آخر چرا ما نبايد دارا باشيم ؟» ...از دم صبح تا آخر شام ابد «آره بابا همين ديروز تو مشق مان داشتم كه -

: گفت ميرزا

بابامم مثل . رفتم مكتب يخود من هم مثل تو م. من هم دارا نبود ي باباي من هم دارا نبود ، باباي اين كه باباي برا- مرا از مكتب ي نوشت تا مالباجي صد و پنجاه تا سرمشق مييادم است هفته ا. سخت تر بود يمنتها كار بابام خيل. من

ي مردم را بدجوريجوان ها. ها بود ي حميد ؟ اول جنگ باسني دانيم. بود ي سختيعجب زمانه . بيرون نكند هر چه هم مرد بود ، رفته . كردند يو اين بود كه مردم جوان هاشان را قايم م . ي بردند سربازي گرفتند و مي ميبيگار

ما يمالباج. زنانه ار شد يك كياصال از همان سربند مكتب دار. كردند ي ها مي ها را مالباجيبود جنگ و كار مال باش. خليفه مان كه گنده تر از همه بود ، چهارده سالش بود . همه شان هم جغله ، قد و نيم قد . صد و پنجاه شاگرد داشت

بازخدا پدر آن . ازش نبود ي كرد كه رفته بود جنگ و خبريكار شوهرش را م. هم اصال سواد نداشت يباجخود مال. ديگر كه اصال دكان شان تخته شد يآن ها. و توانسته بود دكان شوهرش را بازنگه دارد بود را بيامرزد كه كارآمد ييك

گفتم حميد ؟يچه م...وغ بوداين بود كه مكتب ما شل. گويم ي ديگر را مي هايمالباش

Page 12: Noon Va Ghalam

: گفت حميد

خواهم بدانم ما چرا نداريم ؟ مگر خودت يمن م . ي گويي قصه مي ما بود و تو هي ، صحبت از نداري هيچ چ- كه حاال ديگر من بايد سر از كار دنيا در بياورم؟ينگفت

: گفت ميرزا

همين قدر هست . شود يست بيايد ، بيش تر از اين ها نم پسرجان همين قدر بدان كه پول و پله اگر از راه حالل به د- . كه آدم بخور و نمير برو بچه هاش را برساند

: گفت حميد

آيند مكتب ؟ و بيش ترشان هللا دنبال شان است ؟ي مي آورند كه بچه هاشان با االغ بندري ديگر از كجا مي پس آن ها-

: گفت ميرزا

. و چه كار به كار مردم داريم ؟ البد ارث بهشان رسيده من و ت. باباجان . دانم ي چه م-

: پرسيد حميد

! ارث؟ ارث چيه بابا-

: جواب داد ميرزا

. ماند ي آدم براش مي است كه از ننه بابايارث چيزهاي-

: دوباره پرسيد حميد

گذاشته ؟ي تو برات چه ارثي بابا-

را كه زير دست ي پوست تخت جابه جا شد و چند تا لوحيو زد و ري كه ديگر حوصله اش سررفته بود ، غرميرزا. خواست چيز بداند يهرچه بود پسرش بود و م. كند ، اما دلش نيامد يداشت ، گذاشت كنار و خواست اوقات تلخ

: كشيد و گفت ياين بود كه آه

آره . فقط يك دفعه برام گفت من هم اين چيزها را يبابا. ، پس گوش هايت را باز كن ي بداني خواهي حاال كه م-اين وقت روز . گذارم ، نه كم تر ، نه بيش تر ي تو مي من ارث گذاشته كه من براي را براي من همان چيزيبابا. جانم

ي داني مي كه رفته ايپسرجان با اين همه مكتب«: و ازم پرسيد رد خواست بميرد ، صدا كي كه ميروز. خدا بيامرزدش معلوم است ديگر ، خجالت كشيدم و سرم را انداختم . دانستم يالبته من نم» الم چند تا است ؟ عي حرف هايهمه

كه تمام حرف دغرضم اين بو. غرض من چه بود يمنتها نفهميد . ي دانيم! نه جانم «:آن وقت بابام درآمد گفت . پايين خواهم بگويم از آن چه خدا ي ؟ ميحاال فهميد. تمت ياز اول بسم اهللا تا تا . ياز الف تا . و دوتا است ي دنيا سيها

ديوان هاشان رديف ي كه فيلسوفان گفته اند و شعرا توي ، پيغمبرها نوشته تا حرف هايي آسماني كتاب هايگفته و تو حرف و سخن ي هايم نوشته ام ، همه ي مشتري خوانيد و من در تمام عمرم براي ميكتبكرده اند تا آن چه شما بچه م

گيرم . ي يا فرنگي يا عربي يا فارسيترك :ي كه بنويسيبه هر زبان. و دوتا حرف درست شده ي عالم از همين سيها هست ؛ هرچه كالم مقدس راه يهرچه فحش و بد و ب. كند ي نمياما اصل قضيه فرق. دو تا باال و پايين برود ييك

و دو تا حرف يد گيرش آورده اند ؛ همه شان را با همين س كنني اسم اعظم خدا كه اين قلندرها خيال ميداريم ، حت چشمت را بگيرد مبادا يك وقت اين ي جلوي كه داري خواهم بگويم مبادا يك وقت اين كوره سواديم. نويسند يم

يĤدت هم باشد كه ابزار كار شيطان هم همين . ي چشمت را بگيرد و حق را زير پا بگذاري جلوي كه داريكوره سواد

Page 13: Noon Va Ghalam

حاال كه اين طور است . نويسند ي گناه ها و گناه كارها را هم با همين حروف ميحكم قتل همه ب. تا حرف است دو » . كاغذت بشود ابزار كار شيطان يمبادا قلمت به ناحق بگردد و اين حروف در دست تو يĤ رو

: تازه كرد ؛ بعد گفت ي بعد از گفتن اين ها نفسميرزا

اين وصيت را يا ما من وقت. من كه تنها پسرش بودم يارثش هم همين بود برا. بابام اين بود وصيت . آره پسر جان - كه حاال برات بگويم ياما خودت خواست . يو تو حاال دوزاده سال بيش تر ندار. شنيدم كه بيست و سه چهار سالم بود

، ي و پشت اين دستگاه نشستي من رسيد به سنياما وقت. گفتا من چه هي بابايممكن است حاال درست سردرنياور. حاال بجنب تا اين كار را زودتر تمام كنيم و . گذارم ي تو مي من گذاشته كه من هم براي براي بابام چه ارثي فهميم

. برويم

مانده بود و به ي فكر و ميرزا دوباره پرداخت به سرمشق ها و آن چه كه باقي ميرزا كه تمام شد ، حميد رفت توحرف افتاد كه ي كه از جيبش درآورد ؛ و داشت راه مي يزدي يك دستمال پيچازيعجله تمام كرد و همه شان را پيچيد تو

آقا فرمودند موقع رفتن يك توك پا تشريف بياوريد اين « :فت كرد و گيسالم و عليك. سررسيد ي ميرزاعبدالزكيپادوو » . آيمينان و گوشت بچه ها را بگيرم ؛ االن م. ان و بگو چشم سالم مرا به آقا برس«:ميرزا اسداهللا جواب داد » .جا

نان و گوشت يه مسجد جا داد ، آمد بازار از نانوا و قصاب همساي كفش دانيبساطش را كه تو. همين كار را هم كرد و خودش و داد دست حميد كه يك راست برود خانهي يزدي همان دستمال چهارخانه يهر روزه را گرفت و پيچيد تو

. رفت سراغ همكارش

متنها چون ميرزا اسداهللا جا و مكان . افتاد ي از اين اتفاق ها مي دلم كه شما باشيد ، همان طور كه دانستيد گاهجانبه . شدند ي جمع مي ميرزا عبدالزكي حجره ي داشتند توي ما با هم كاري نداشت ، هر وقت دو تا ميرزايحساب

رفت تو ي گذشت و مي مسجد جامع و از داالن محياط پيچيد تو ي سوز عالم ميهمه خصوص اگر زمستان بود و به خصوص بعد از اين همه سوال و جواب با حميد كه . كرد ي شد درد دلياين هم بود كه بعد از كار روزانه ، م. بازار

. پكر كرده بود يميرزااسداهللا را حساب

بغل دست خودش يود و گفته بود آب و شربت حاضر كرده بودند و مخده ا حجره را روشن كرده بي تنها الله ميرزا به ي ، ميرزا عبدالزكي عاديسالم وعليك كردند و ميرزا نشست و بعد از تعارف ها. ميرزا اسداهللا گذاشته بود يبرا

:حرف آمد كه

د ؟ عاقبت كار اين قلندرها به كجا بكشي كني خوب جانم ، چه خبر از اوضاع ؟ فكر م-

: اسداهللا گفت ميرزا

. گردند ي به كجا بكشد ؟ فعال آن قدر هست كه مردم يك امام زاده تازه پيدا كرده اند و دنبال معجز مي خواهي م-

: گفت ي عبدالزكميرزا

ر حاال ديگ. كساد شده ، جانم ي دانم كه اين روزها دكان ما حسابياما اين را م! خورد ؛ جانم ي من كه چشمم آب نم- . اين قلندرها يحرز جواد مردم شده تكيه

: اسداهللا گفت ميرزا

رونق كسب خودت را در ي خواهي ميحيف نيست ؟ تا ك . ي زني تو هم كه همه اش سنگ خودت را به شكم م- . اشد آيند كه دست شان از همه جا كوتاه شده بي پيش تو مي شان ؟ البته مردم وقتي و در درماندگي مردم بدانيبيچارگ

Page 14: Noon Va Ghalam

: گفت همكارش

آيند ؟ي ميپيش تو ك! جانم -

: اسداهللا جواب داد ميرزا

خواهد درد دلش را ي فرستد ، مي ده مي كه كاغذ براي آن كسيحت. شان تازه شروع شده ي كه بدبختيپيش من ؟ وقت- ي مردمم ، تو آقا سيد ، تاياما اگر من اول بسم اهللا بدبخت. شكايت دارد ي كه عريضه يچه برسد به آن كس. بگويد

. يتمتش هست

: گفت همكارش

يگور پدر مردم هم كرده ، امروز را عشق است كه يك مشتر. هميشگيت جانم ي سر حرف هاي تو هم كه باز رفت- ينم. گويم يزن اولش را م. زن ميزان الشريعه آمده بود اين جا ي جانم ؟ عصري دانيم. به تورمان خورده يحساب

خواست جانم ؛ تا ي محبت ميدعا. خون شميك چشم اشك ، يك چ. از دست شوهره داشت يانم چه دل خوند ها ي اين جور بدبختي مردم توياما وقت. سر منبر ي روي دانم حاال باز ميم. تازه را از چشم شوهرش بيندازد يهوو

ما خبر يتو كه از كاسب. ، جانم ؟ غرض ي داري ساخته است تو چه تقصيري تو كاري كنند از دست دعايخيال م . ما داشت ي براي و خبر خوشدآمده بو . يدار

: اسداهللا با تعجب پرسيد ميرزا

چه ؟ي ما ؟ يعني برا-

: گفت ي عبدالزكميرزا

ي پيش سرتقسيم كردن ماترك حاج ممرضا چه قشقرقييادت هست كه همين هفته . يك دقيقه صبر كن ، جانم - چه ي كنم بدانياما گمان نم. كه عاقبت صلح كردند ي دانيخوب ، م. چه هاش افتاد؟ يادت هست كه جانم ميان باما به يك . خود آقا دخالت كرد و صلح شان داد .بله . ياز بس به اين ميزان الشريعه ارادت دار. صلح شان داد يكس

. را وقف كنند ياموال حاجبه اين شرط كه ثلث . همين جاست ي اصل كاريو مساله . شرط

تو پيش يبعد هم همين پيش پا. گفت ياين ها را زن ميزان الشريعه م. جانم ؟ آن ها هم رضايت دادند ي فهميدحاال خواهد من بلند شوم بروم سرامالك يبه گمان م. كار آقا آمد كه امشب بعد از نماز مغرب ، بروم منزل خدمت شان

كه من هروقت يخوب جانم تو خودت شاهد. حرف ها نل و نوشتن صلح نامه و از اي حد و حصر امواي برايحاجگفتم . است ي نان و آب داريبه گمانم معامله . هم سرت ندارم يمنت. نكرده ام ي تو كوتاهيدستم رسيده ، درباره

دتر خبرت كردم كه دست و حاال هم زو. جانم . تو نرسد ي به برو بچه هاي آيد از اين نمد كالهيخدا را خوش نمجانم ، به نظرم تا امالك . خوب . قرار سفر شد با هم پاشيم و برويم و كار را تمام كنيم ي و وقتيپات را جمع كن

اين كه ي است براي آيد و فرصتيخوبيش هم اين است كه كالنتر محل ، همراه مان م. دو منزل راه است ي يكيحاج . هم هست جانم ، با خود ميزان الشريعه يبابفتح . را رفع و رجوع كنيد تاني قديميشما دو تا گله ها

رفته بود تو فكر ، سربرداشت و زل زل به همكارش نگاه كرد ، يميرزا اسداهللا كه حساب. ها را كه گفت ، ساكت شد اين :بعد گفت

يزان الشريعه به دخالت من در چنين كار كنم ميياما گمان نم . ي خدا عمرت بدهد آقا سيد كه هميشه به فكر ما هست- . يادت نرفته ي حاج عبدالغني وصيت نامه يالبد قضيه . با آن حساب خورده كه با هم داريم . رضايت بدهد

Page 15: Noon Va Ghalam

: گفت همكارش

. ي مگر ممكن است ياد آدم برود ، جانم ؟ اما غرض من اين است كه به همين علت هم شده تو بايد وارد اين كار باش-ميزان الشريعه چه كار ه است ؟ بله جانم ؟ ممكن . ي كني خبر دار بشود ؟ تو به من كمك مي دارد كه كسيچه لزومو

تازه مگر من يك نفر آدم . شوم يآن وقت ازت متشكر هم م . نيم تمام شد ، خبرش كياست بعد كه كار به خير و خوش . داشته مرحوم كرورها ثروت ي توانم به اين كار برسم ؟ حاجيم

: گيج و مات به يك نقطه زل زده بود ، درآمد كه ي اسداهللا كه هنوز مثل آدم هاميززا

وقف كيست ؟يمتول! بگو ببينم آقا سيد -

: گفت همكارش

. خوب معلوم است جانم -

به . فته آمد تو آشي كوتوله ي اختالط بودند كه يك مرتبه در حجره باز شد و يك دهاتي ما گرم اين جاي دو تا ميرزاو آمد بپرسد كه داد يتا آميرزا عبدالزك. كرد و كفش هايش را زد زير بغلش و همان دم درنشست يعنوان سالم ، غرش

:يارو درآمد

. گرفته اند و تو اين شهر هيچ كس نيست به درد من برسد يقاطر مرا سه روز است بيگار. خراب بشود اين شهر ي ا- آخر چرا ؟ مگر من چه كرده ام ؟! گويد هيس ي شود ، ميار مهركه هم از كارم خبرد

: را نداشت ، صداش درآمد و گفت ي كه انتظار چنين سرخري عبدالزكميرزا

. پاشو به سالمت . جانم ي گرفته اي ؟ يا مگر اين جا طويله است ؟ عوضيمگر سر صحرا گير كرده ا! يواش جانم - . خدا به همراهت ، جانم

: خورد و فرياد كشيد ي سرجايش تكانيت دهامرد

؟.... زاد معنا تو اين شهر نيست ي پس آدم-

: همكارش گفت هي كرد و رو ي كالفه است ، پادرمياني اسداهللا كه ديد يارو خيلميرزا

. م من صبح تا غروب با همين جور آدم ها سر و كار دار. به نظرم با من كار دارد . آقا بگذار ببينم دردش چيست -

: كه آرام تر شده بود و پرسيد ي رو كرد به مرد دهاتبعد

؟ شايد عوارض دروازه ي داشتي ؟ مگر بدهكاريبگو ببينم چه طور شد كه قاطرت را گرفتند بيگار! خوب بابا جان - ؟ي ؟ آخر چه كار كرده ايرا نداده ا

:دستش و داد كشيد ي كفش هايش را از زير بغلش درآورد و گذاشت زمين پهلوي دهاتمرد

ديدم قاطر بخت برگشته . تا بروم بازار و برگردم . يك بار پنير آورده بودم شهر ، كرباس و متقال بستانم . دانم ي چه م- گويم آخر پدرسگ ، يم. گويد من خبر ندارم يرفته ام ريش كاروان سرا دار را چسبيده ام كه قاطرم كو ؟ م. ام نيست

... ؟ آن وقت يك عده ريخته اند سرم ، ده بزن يارس چرا كاروان سرا د پياگر تو خبر ندار

گردد تا امشب خسته و هالك آمده مسجد ، ي بعد تعريف كرد كه چه طور سه روز است در به در دنبال قاطرش موحرف هايش . اش گفته كه بيايد سراغ ميرزا اسداهللايدست به دامن خدا و پيغمبر شده و بعد از نماز مغرب پهلو دست

:كه تمام شد ، ميرزا اسداهللا پرسيد

قاطرت يادت هست ؟ي نشانه ها-

Page 16: Noon Va Ghalam

: فرياد زد ي دهاتمرد

. چهارسال است كه دارمش . البته كه يادم هست -

: گفت ميرزا

قت ، آن وي هستي فهمند كه دهاتي فورا مي داد بزنيوقت. يادت باشد كه اين جا شهر است . ي نشانه هاش را بدهتا ها ي چه ؟ آها ، حاال نشاني با پنبه سربريدن يعني دانيم. ها يواش حرف بزنيعين خود شهر. گذارند يسرت كاله م

. را بگو

: كرد و پابه پا شد و گفت ي خنده اي دهاتمرد

هم دمش . من يك تيغ قرمز بود يعرض كنم به حضور با سعادت شما قاطر بخت برگشته . خدا پدرت را بيامرزد -. گوش چپش . ديگر عرض كنم ، يك گوشش هم سوراخ بود ...يك خال جوهر ميان پيشانيش گذاشته بودم . كل بود

. ديگر عرض كنم ، اهه ، بس است ... بود هسم دست راستش هم شكافت. كره بود ، خودم سوراخش كرده بودم يوقت . ندارد يديگر بابا ، قاطر شاه هم آن قدر نشان

:د زير خنده و ميرزا اسداهللا گفت هردو زدنكه

شود به اين ي ديگر را نمي هاياما نشان. شايد نعلش هم كرده باشند . سمش را كه البد تا حاال برايت تراشيده اند - يĤ نه ؟ ي فروخت؟يحاال بگو ببينم پنيرها را چه كرد. سه روز پيش گرفته اندش ؟ خوب يگفت. عوض كرديزود

: گفت يدهات

، قاطر را ول يبال نيست كدام خر. من سه روز است از قوت و غذا افتاده ام . ي پرسي بابا تو هم كه اصول دين مي ا- كند برود دنبال فروش پنير ؟يم

: اسداهللا گفت ميرزا

خوش و بش كن كه صاحب دكان است و ما هر دو يحاال تا من عريضه ات را بنويسم با اين آقا حساب. خوب - . هستيم مهمانش

عريضه كه تمام شد ، به رسم . ي شكايت مرد دهاتي آن دو را به حال خودشان گذاشت و پرداخت به نوشتن عريضه و : و گفت ي خودش ، آن را يك بار بلند خواند و بعد تا كرد داد دست مرد دهاتيهميشگ

پول ها يهمه . پول تو دستت باشد تاي فروشياز يك بار پنيرت يك لنگه اش را م. درست گوش هايت را باز كن - كف دست شان ، بعد ي گذاري مي يك عباسي و از قراول دم در گرفته تا دربان اتاق كالنتر ، اول يكي كنيرا هم خرد م

ي براي بري كولت ، يك راست مي گذارييك لنگه ديگر پنير را هم م. تا راهت بدهند ي چه كار داري گوييم ي كاغذ برايت نوشته ام ، ميهمين جور هم كه تو. بهش تا قاطرت را پس بدهند ي دهيكاغذ محضرت كالنتر ، با اين

و ان شاء اهللا دفعه . ي برگرداندنش وسيله نداري كه زنت مريض بوده ، آورده بوديش شهر پيش حكيم و حاال برايگوي. فقط نوشته ام و تو هم فقط به زبان بگو البته اين ها را من . ياز اين حرف ها كه شنيد... ديگر يك بار كشمش و ي

. افتد ي ديگر ان شاء اهللا كارت اصال به شهر نميدفعه

: كه هاج و واج مانده بود ، دادش درآمد كه ي دهاتمرد

را دزديده ام ؟ي آخر چرا ؟ مگر من مال كس-

Page 17: Noon Va Ghalam

بخت بد اوست كه حكومت اين روزها اش كردند كه اين ها همه رسم شهر است و ازي ما حالي عاقبت دو تا ميرزااما پنير چشم بپوشد و ي خواهد به وصال قاطرش برسد ، بايد از يك لنگه ي گيرد و او اگر مي مي را به بيگاريهرچهارپاي

، غرغركنان برخاست و كاغذ به دست خواست برود كه شد قانع ي مرد دهاتيو دست آخر وقت... از اين حرف ها : كرد و صدا زد يه همكارش كرد كه ساكت به گل قاليچه چشم دوخته بود و نيم خيز بي نگاهيميرزاعبدالزك

كو حق التحريرت ، جانم ؟ ! ي مشدي آها-

: ميرزا اسداهللا دست همكارش را گرفت و گفت كه

. يحوصله دار. ولش كن بيچاره را -

: كشيد و گفت ي ميرزا اسداهللا آه داالن مسجد گم شد وي توي وسط تاريكي نشست و مرد دهاتي عبدالزكميرزا

باشد آدم حق دارد ي معامله اي كالنتر محل ، توي پاي وقتيدر چنين روزگار. است ي بينيد آقا ؟ اوضاع بدجوري م- سركار يبه گمان من حتما كالنتر در آن معامله . زير اين نيم كاسه است يشكايت كند و از خودش بپرسد چه كاسه ا

. دارد يسهم

: جواب داد كارشهم

اين ي آيد براياگر هم كالنتر همراه مان م. وقف ، گفتم كه خود ميزان الشريعه است يمتول. جانم ي تو چقدر بدبين- توانند دم به ساعت بزنند زيرش يآخر اين جور معامله ها در اين دور و زمانه م. است كه مبادا احتياج به كمكش باشد

. ها نيست ي مزه گي باشد ديگر جرات اين بآدم حكومت همراه يه نمايندياما جانم ، وقت.

: پرسيد ي فكر و پس از لحظه اي ميرزا اسداهللا رفت توباز

ها چيست ؟ي آقا كه قضيه همين جورهاست ؟ آخر سهم حكومتي حتم دار-

: جواب داد همكارش

يم ، پس كه داشته باشد ؟ اصال اين كار به حكومتآخر اگر من حتم نداشته باش. ما تو اين كار سفيد شده ي جانم مو- ها چه ، جانم ؟

: اسداهللا گفت ميرزا

دارد ؟ ي ، چه اشكالي گوييالبته اگر قضيه همين جورها باشد كه تو م. به هر جهت نقدا كه خرس شكار نشده است - بله ؟. شود كمكش كرد ي م در راه خدا بردارد ،ييزيد بن معاويه هم اگر يك وقت به كله اش بزند كه قدم

: گفت همكارش

بعد هم به ما چه مربوط است كه چه . ي كني جانم ، اين ميزان الشريعه آن قدرها هم بدنيست كه تو خيال مي داني م- گويند ؟ چرا جانم راه ي را كه به دل دارند به زبان ميمگر مردم يك صدم چيز. مردم هست ي زير نيم كاسه يكاسه ا

ديگر . دانم چه ها به سر دارد ينم. كنم ي داند جانم ، ديگر دارم از دستش دق ميخدا م. همين عيال من . م دور بروي گويد بيا و يشيطان م. پنهان ندارم جانم يمن ازتو كه چيز. حاال صحبت از طالق به ميان كشيده و مهلت يك هفته

. برو پيش همين ميزان الشريعه خودت را از شرش خالص كن

: اسداهللا گفت ميرزا

. ، ديگر اين حرف ها قبيح است ياين حرف ها كدام است ؟ بعد از هشت ده سال زن و شوهر! آقا ي ا-

: گفت همكارش

Page 18: Noon Va Ghalam

شايد خدا نخواسته ، شايد مصلحت ما در اين بوده ! گويم زن ي شود ، جانم ؟ هرچه مي مگر اين زن قباحت سرش م-انگار كن . ميرزا اسداهللا ي گويم جانم نگاه كن به زندگي رود ؟ هرچه ميمگر به خرجش م تخم و تركه بمانيم ، يكه ب

خودش دست ي به تخم چشم زدن ، هنوز نتوانسته يك حجره برالمببين بعد از از اين همه ق. او مال خودتند يبچه ها رود ؟ يجانم ، مگر به كله اش فرو م اين كه ، جانم ، هرچه درآورده خرج بچه هاش كرده اما يچرا ؟ برا. و پا كند

جرات هاالن دو هفته است ك. جانم . ي كنيباور م. هفت روز به خاطر اين اجاق كور حرف و سخن داريم يهفته ابه جان تو نباشد به ارواح پدرم ، هر . خوراكم كرده ياز بس جادو جنبل تو. خانه ام چيز بخورم ي كنم سر سفره ينم

فهمم چه ي هر غذاش مياز مزه . شود معلق زد ي مي لويزنكه خيال كرده جلو. دهد ي ميعمروز غذايش يك طروز كباب ، شب . است كه خوراكم فقط كباب بازار است ، جانم ياالن دو هفته ا. توش ريختهي و زهرماريكوفت

تو ي ؟ كه جرات نكنيين شد زندگآن وقت ا. جانم . آخر اطمينان ندارم . خانه دريغ از يك پياله آب يو تو. كباب يش برويم پي يك كفش كرده كه اال و لال بايد پاشي و تازه پايش را تو؟ي خودت يك لقمه نان زهر مار كنيخانه

درست است كه حكيم ، حكيم . شوم ، جانم ، اين مقام را كوك كرده ي بينيد خام نميحاال كه م. دربار يحكيم باش او كه شاهد ي خواهد مرا ببرد پهلويم. خانلرخان مقرب ديوان است ي درباز از نم كرده هاياما اين حكيم باش. است

. ، خودت پاشو برو درمان كن ي من اعتقاد نداري دوا و درمان هاه گويد جانم حاال كه بيم. طالقش درست كند يبرا ياعرصه كرده كه يك هفته مهلت وگرنه پا ماز اول اين هفته هم قهر و دعوا ، و ايمانم ر. گويد ، جانم يراست هم م

، جانم ، من چه كار كنم ؟ي گوييحاال م. بابام ي روم خانه يشوم م

: تكان داد و گفت ي اسداهللا سرميرزا

دل زنت هم . حكيم هم حكيم است . ضرر كه ندارد . خودمان ي رويم پيش حكيم باشيپاشو م. ساده است ي خيل- . شود يخوش م

: گفت همكارش

شناسيش كه چه آدم بد يمگر نم. تو ي توانم بروم پيش خان دايي درمان من همين است كه نمي ده ، جانم ، درد ب- يچه م... از من دارد ، جانم ؟ تازه آمديم و رفتيم پيشش و معلوم شد كهي كه چه دل خوني داني است ؟ مگر نميپيله ا

يم. كلفت خانه مان را برايم صيغه كردند ؟ خدا ذليلش كند ي دختره آخر مكتب آنييادت هست سال ها. دانم جانم يذليل مرده آن قدر خودش را به چشمم كشيد ، جانم ، و آن قدر بعداز ظهرها. دستم داده باشد يترسم همو كار

كاش يك تازه . ي داني رويم تو حوض رفت تا اختيارم از دست رفت و آن افتضاح بار آمد كه ميتابستان لخت جلوراستش در همان چهار ماه بود . چهارماهه اش را تحمل كنم ي شدم صيغه ي سر به نيست شده بود و مجبور نميجور

دست پدرش ، مادرم مثل اين كه بو برده ي هم كه فرستاديمش ده ، اليوقت. سرم آمده ، جانم يكه فهميدم چه بالياما از تو چه پنهان جانم ، . به دادم رسيد ي بدهد ، حسابشخدا عمر تو كه يباشد ، مرا برداشت برد پيش همين خان داي

و معلوم شد يحاال آمديم جانم ، و رفتيم پيش حكيم باش. همان چهار ماه باشد ي ترسيدم اين اجاق كور نتيجه يم ، ي بگوي شد اين حرف ها را به زنتي رويت مي به سرم كنم ؟ اگر تو بوديآن وقت من چه خاك. همين طور هاست

و آن وقت اگر زنت از دستت رفت چه . است و هزارتا خواستگار دارد ي كه از اقوام خانلرخان آدميجانم؟ آن هم زن ، جانم ؟ي كني به سر ميخاك

: مالش داد ، بعد گفت ي راستش را كمي اسداهللا پابه پا شد و پاميرزا

Page 19: Noon Va Ghalam

يكار. ثانيا از قديم گفته اند كه حكيم محرم اسرار آدم است ؟ي گويياوال از كجا معلوم كه اين طورها باشد كه تو م- آيد ميĤن زن و شوهر با اين حرف ها به هم ي داند كه خدا را خوش نمي من هم حتما مياست كه شده و خان داي

ته ها گيرم كه گذشي قضيه را برايش بگو و من هم ازش قول مازتو سير تا پي. با هم برويم پهلوش ي خواهيم. بخورد . را نديده بگيرد و معالجه ات كند

: گفت ي عبدالزكميرزا

ي نجات ميباور كن مرا از بدبخت. شوم ، جانم ي همكارت بكش ، يك عمر دعاگوت مي تو همين يك زحمت را برا-باز حكيم شايد هم تقصير از خود زنك باشد ، جانم ، بله ؟ اين را . خدا عالم است كه كار از كجا خراب است . يده ازش بخواهيم بفرستدش پيش يك قابله ، بله ؟ مگر فقط يم توانيآن وقت م. تواند حكم كند ي مي بهتر از هركسيباش

خودت ؟ي خانه ي دعوتش كني توانيمردها بايد مقصر باشند ، جانم ؟ حاال بگو ببينم نم

: اسداهللا گفت ميرزا

وا يتو از دنيا و آخرت من خبر دار. نيست يالبته صحبت از رودرواس. من تو تا اتاق بيش تر ندارم ي داني تو كه م- با حكيم كار دارد يبهتر هم اين است كه آدم وقت. اما شايد خواست در خلوت معاينه ات كند . من است يو هم كه داي

...برود محكمه اش

: بعد ساكت شد و چند دفعه سرتكان داد و دوباره گفت و

ي گويم خان دايي فرستم بيرون و ميبچه ها را م. كنم يفردا صبح خانه را خلوت م. ض خاطر تو باشد اين هم مح- ! ها ياول وقت بيايد ، اما معطلش نكن

ميرزااسداهللا كه از حجره بيرون آمد ، . كردند يو دو تا ميرزا بنويس ما خداحافظ. به اين جا ، مذاكره شان تمام شد و نوشت كه رفته بود سر ي دايي براي كرد و چند كلمه اي با زن دايي زد وسالم و عليكي حكيم باشي به خانه يسر

رخت يشام كه خوردند و بچه ها رفتند تو. خودش ي خانه طرف آمد ، و بعد رفت به ي ها نميمريض و به اين زود برايش پيش آمده بود تا درددل كهياز كار نان و آب دار. زنش تعريف كرد يخواب ، ميرزااسداهللا تمام قضايا را برا

و روغن نج گذاشته اند و بعد پرس و جو از اين كه بري فردا صبح با حكيم باشي كه براي و قراري ميرزاعبدالزكيها : خانه هست يا نه واين كه در غياب ميرزا ، زنش چه ها بايد بكند و بعد يتو

ي روي مي شويپا م. بند كرد يبايد دستش را يك جور. دهد ي ، عيال همكار مرا آزار مي كاري زن ؟ بي داني م-همچه كه سررشته پيدا كرد كار . ي كنيخودت هم كمكش م. تو خانه اش بزند ي يك دار قالي كنيپيشش و وادارش م

. آيد كه ميرزا را همين جا معاينه كند ي ميچون خان داي. ؟ و همين فردا صبح يفهميد. تمام است

. و سالمت گرفتند و خوابيدند يهر به خوشو بعد زن و شو

4 مجلس سوم

. آن روز ، اول وقت زرين تاج خانم و حميد و حميده با هم از در خانه آمدند بيرون ي دلم كه شما باشيد فرداجان ياخت به يك خواند و به در خانه فوت كرد و چفتش را كه انديحميد راه افتاد به سمت مكتب و زرين تاج خانم دعاي

. ي ميرزاعبدالزكي آن ها باشد و دست حميده را گرفت و راه افتاد به طرف خانه ياز همسايه ها سپرد ، مواظب خانه

Page 20: Noon Va Ghalam

كه گل ي بزرگيمادر و دختر از دو سه تا پس كوچه و يك بازار گذشتند و بعد از يك ربع ساعت راه ، پشت در خانه :و تا در باز بشود زرين تاج خانم رو كرد به حميده و گفت . و در زدند داشت ، ايستادند ي و برنجي مسيميخ ها

خودت يخيال كن خاله . ي خواهد مثل فرفره دور اين درخشنده خانم بگردي خوب حاليت شد دختر جان ؟ دلم م- ها ؟ييادت نرود دستش را ببوس. است

گذاشته بودند ، اما ي اش را به همان زودي خانه كه كرس مهماني ، آن ها را برد توي در خانه باز شد وكلفت نونواركه بخچه و گذاشت سر طاقچه و سرانداز يكلفت خانه چادر زرين تاج خانم را تاكرد و پيچيد تو. گرم نكرده بودند

درخشنده خانم يك ربع بعد يو خانم خانه يعن. خبردار كند ا برايش آورد و نقل تعارف كرد و رفت تا خانم ريخانگ يو تعارف ها» چه عجب ياد ما كرديد ؟« كردند و حميده وظايفش را انجام داد و يسالم و احوالپرس. پيدايش شد

خودش نشاند و زرين تاج ي زانويمتداول كه گذشت ، درخشنده خانم يك نقل به دهان حميده گذاشت واو را رو : به حرف آمد كه مخان

مرا به فكر و ي كاريا كرده اند و ديگر تر وخشك كردند ندارند ، راستش ب بچه ها پاوي از شما چه پنهان ، از وقت-. خياالت صدتا يك غاز . بافم ي نشينم و خياالت مي خانه مي تويه. شده ام يدور از جان شما خياالت. خيال انداخته

خواهد پاشود برود سفره ؟ و يم دستمال بسته اش كوچكتر بود ؟ يĤ چرا وزيا چرا امر. كه مثال چرا ميرزا امشب دير كردتا عاقبت نشستم پيش خودم ، فكر كردم آخر اين كه . است اين جور شده ام يبال به دور ، االن مدت. ازاين جور حرفها

، پير ي ديوانه هم كه نكنها خودت را با اين خيال يزن ، تو حاال اول زندگيت هست ودار: و به خودم گفتم . شود ينمآخر خدا رحمت كند رفتگان همه را ، . ي هم كه بلدي بافيقال. انجام بده يشو دست باال كن و يك كارپا . ي كنيم

ياما م. است به اين فكر افتاده ام يغرض االن مدت. زحمت كشيد تا اين يك پنجه هنر را به من ياد داد يمادركم خيلبعد هم ميرزا اسداهللا آه ندارد كه با ناله سودا . ا نيست هي اين گنده گوزي كه ما داريم جاي موشي آن النه يبينم تو

اين بود كه كه بازنشستم به خودم گفتم ، خوب زن ، پاشو برو . چه رسد به اين كه بخواهد پشم و ريسمان بخرد . كند هم الحمداهللا. را رك و پوست كنده حاليش كن ه بپرس ؛ و بعد هم قضيي بكن و احواليپيش درخشنده خانم ، سالم

خانه شان ي از اتاق هاي يكيتو. كند يجا و مكانش را دارد هم پولش را ؛ و هم دلش رحيم است ؛ و البته كمكت م . اين بود كه خدمت رسيدم . راه بينداز ي حسابي بزن و دست از تو ، سرمايه از درخشنده خانم ، يك كاسبيقال

هم به زرين تاج خانم تعارف كرد و تا ي دهان گذاشت و يكيو تي بدهد ، نقلي اين كه جوابي خانم به جادرخشنده : بگويد باز زرين تاج خانم به حرف آمد كه يآمد چيز

ي ما چه اخالق نحسياما اگر بدانيد اين ميرزا. ها ول كن نيستند ي به جون شما نباشد ، جان بچه هايم ، اين بازار-هرچه . بزنم و سر خودم را گرم كنم ي يك كدام شان دار قاليم خانه جان به جانش كرده ام رضايت نداد كه برو! دارد

دارد و كمك معاش بچه ها است ، ي عايدي برود ؛ بعد هم صناريادمآخر حيف است اين هنر از ! گويم مرد يبهش م. شما ندار است ي ما با آقاي دانيد كه ميرزايم. رود ؟ تا عاقبت به فكرم رسيد متوسل به شما بشوم يمگر به خرجش م

ي درخشنده خانم مدامان اهللا ، دست به ي روم ، علي شوم مياين بود كه گفتم پا م. ديگر اين جا را نتوانست اما بيĤورد . شوم

كرد ، آب دهانش را قورت داد و گفت ي خانم كه تا حاال نقل را گوشه لپش نگه داشته بود و به دقت گوش مدرخشنده:

Page 21: Noon Va Ghalam

ياما زرين تاج خانم جان ، خدا عالم است كه عاقبت من با اين مرد الدنگ به كجا م. ندارم ييقه ا واهللا من هيچ مضا- ...آن هم با اين اجاق كور. خودم هم مطمئن نيستم يبا اين نامرد ، من از فردا. كشد

: زرين تاج خانم پريد وسط حرفش و گفت كه

ساله ام ؟ ي شود كه زن سيريخت من بكن هيچ كس باورش م ؟ يك نگاه به يمگر چه خيال كرده ا! خواهر ي ا-آن هم . كند و مرا بگو كه شش هفت شكم زاييده ام ي گفتند هر شكم زايمان يك ستون بدن را خراب مي ها ميقديم

پابگيرند و ازدست حصبه و سياه سرفه و اسهالمشان رسد تا يك كدايتازه جان آدم به لبش م ! ي و مذلتيبه چه خوار به سرم زده ؟ اصال مگر كدام شان ي شوهر من چه تاج گليبعد هم مگر خيĤل كرده ا. جان سالم به در ببرند يخون

ته جيبش سوراخ يمنتها يك. سفره ي پايهمه شان يك انبانه . جدا بافته اند ؟ همه شان سر و ته يك كرباسند يتافته ي خودش را ببندد در كون اين شوهرها ، كه پير مي، بالنسبت زندگاگر آدم بخواهد . اصال جيب ندارد ياست و آن يك

خدا عالم است فردا . سر آدم نيست ي شما نيست ، خواهر ؟ هميشه هم كه شوهر بااليحيف از جوان. شود ، عين من اما . رم آمده بود كه گيي ارقه اي شدم با آن زن باباي ديوانه مشتمخدا بيامرزدش، مادرم كه مرد، من دا. چه پيش بيايد

ي و دوخته مي قالي يك گره ي شد به اندازه ي ها و خياالت مي ناراجتي ، انگار همه ي دار قالي نشستم پاي ميوقت . كردم ي نبود من سربند مرگ مادرم دق مي بافياگر اين قال. ريسمان ها يشد ال

: شد ، در جواب گفت ي خانم كه كم كم داشت نرم مدرخشنده

درست است كه اين . واز كرده ي بافي حاال ديگر قالي گويند فالني نشينند ميزرين تاج خانم ، آن وقت مردم م آخر - ...اما آخر اين خانلرخان مقرب ديوان . كم نكرده يكارها از خانم كس

: باز زرين تاج خانم پريد وسط حرف درخشنده خانم و گفت كه

بعد . شكمش را سير كرد ي گذارش به روم افتاد از آهنگرين و تلپ ، وقت خسرو با آن همه اهيخود ك! خواهر ي ا- گيرند ي آيند مجيزت را هم مي كه چه جور مي بيني ، مي نقشه بخواني و توانستي خودت استاد شديهم ان شاءاهللا وقت

خدا . و نه درمانده ي و الحمداهللا خودت نه محتاجي كني مير باف منم و شما دست زير بال من دايجخت بال ، قال. ...سيد اوالد پيغمبر بركت روزگار است. شوهرهاي ارزد به همه ي گنديده اش ميهم زنده بگذارد آقا را كه يك مو

به ي برخاستند و رفتند سركشيبعد دو تاي. همين حرف ها ، درخشنده خانم آن قدر نرم شد تا عاقبت رضايت داد باو همان . خانه را انتخاب كردند كه هم آفتاب گير بود و هم دنج و پرت افتاده و اتاق بغل حوض. خانه ياتاق ها

را كار ي و قضيه را حاليش كردند و قرار شد دو روزه ، دار قالدساعت كلفت خانه را فرستادند دنبال نجار سرگذر كه آمرك شروع كنند به بافتن يك جفت ساعت ببيند و در روز و ساعت مبايبگذارد و بعد هم قرار گذاشتند ميرزا عبدالزك

. ي ترنجيقاليچه

زرين تاج خانم و بچه ها تازه از در بيرون . دلم كه شماباشيد حاال از آن طرف بشنويد از دو تا ميرزا بنويس ما جان ي الله عباسميرزا اسداهللا كنار تنها. در خانه از تو باز بود و يك كله رفت تو . سررسيد يرفته بودند كه ميرزا عبدالزك

شروع كرد به يسالم و عليك كردند و ميرزا عبدالزك. گرفت ي ها را متخم كوچك حياط نشسته بود و داشت يباغچه كه در خانه . گفتن آن چه در مالقات ديشب با ميزان الشريعه گذشته بود و اين كه رور حركت را هم معين كرده اند

: با سر و صدا آمد تو و دادش بلند شد كه غرغركنان ويقايم به هم خورد و حكيم باش

... صاحب خانه ها ي چرا در اين خراب شده مثل در كاروانسرا باز است ؟ آها-

Page 22: Noon Va Ghalam

. بست و با هم آمدند تو يدر را پشت سر خان داي. مهمان خانه و ميرزااسداهللا دويد دم در ي رفت توي ميرزا عبدالزككه بود ريزه و ي كه پيرمرديحكيم باش. بعد ميرزا اسداهللا مطلب را عنوان كرد گذشته ، يسالم و عليك و عذر تقصيرها

: زانوهايش كشيد و گفت ي رويزبر و زرنگ ، دست

اما برو دعا كن كه قبل از حضور . افتاد ي ما مي دانستم كه عاقبت گذارت به مرده شورخانه ي دانستم ، آره مي م- جادو جنبل ها ي و توي دادم كه اگر خضر پيغمبر هم بوديگرنه نشانت مو . ي خودت هم آمدي به پايعزراييل آمد

. ي نداشتي از دست ما دوتا خالصيآب حيات هم داشت

: كرد و گفت ي باز شروع كرده ، پادرمياني اسداهللا كه ديد دايميرزا

ي به كسي خوراكي دواواهللا به خدا ، به سرجدش قسم ، مدت ها است. شما هم كه دست بردار نيستيد ي خان داي- . من شاهدم . نداده

: به ميرزا اسداهللا كرد و گفت ي اخمي دايخان

تو چه . همكارت نسخه تازه پيدا كرده ام يمن رفته ام زحمت كشيده ام برا. پسرجان ي چه خوب شد يادم انداخت-بگذار . ز كتاب دعاها بود اي يكيحاشيه . هم مجرب است ي محبت كه حسابي يك دواي ؟ نسخه يخيال كرده ا ...گيرش بياورم

: به آن انداخت و گفت ي را درآورد و نگاهيو كاغذ تاشده ا. قبايش را گشت ي جيب هاي بعد توو

تو آب مرده ي بياورند ، بعد ببريبايد پيراهن طرف را بگوي. در گوش كن . نسخه اين است . پيدا شد ! آهاه - تو آب ي گيريبعد چرك ناخن مرده را م. قبر يك كشته تا خشك بشود ي رويهن كن پيبعد ببر. شورخانه بشوريش

ي و مي نويسي پيراهن مي آستين و يخه ي را تورد آيد اين وي گير مي كه اين جوري و با مركبي كنيزعفران حل م . بيا اين هم ورد . بپوشد يده

: و گفت ي كاغذ تا شده را دراز كرد به طرف ميرزا عبدالزكو

! اما مبادا آسمان رنگش را ببيند ها -

: افزود ي هرسه نفر خنديدند و حكيم باشكه

تهيه كن كه دهن ي يا شربتيحاال تو ميرزااسداهللا پاشو برو آب. كرده باشم يخواستم شوخ! دلت از ما نگيرد آقا سيد - . دارد ي خدا چه درديمان را تر كنيم تا من ببينم اين بنده

اتاق نشينم يسالنه سالنه آب خنك آورد تو. داهللا از اتاق مهمان خانه آمد بيرون و رفت سراغ آب انبار اسميرزا وارد شد ، ديد يميرزا وقت. او را صدا زد ي گشت كه حكيم باشي ميسكنجبين درست كرد و داشت دنبال سين

شربت را گذاشت وسط يكاسه . گو كه ناست ي اتاق وارفته ، رنگ به صورتش نيست و يك حاليهمكارش گوشه : درآمد كه ياتاق و نشست و حكيم باش

كه ي دانيم. هم سر و مر و گنده است يخيل. خواستم در حضور تو به اين همكارت بگويم كه هيچ مرگش نيست - ناكرده تو يخدا اين ها اگر يبا همه . ي مانده اي من فقط تو يكي خواهر برادرها ياز همه . يتو حكم پسر مرا دار

گويم يا نه ؟ خدا عالم است چرا همكارت ي چه مي فهميم. آمد ي از دست من برنمي كاريهم به اين درد مبتال بود . رسد ي به عقل من نمي معالجه اش چيزياما برا. حالش را دارم يسابقه . شود يبچه دار نم

:و گفت . نگ پريده چشم به گل قاليچه دوخته بود به همكارش كرد كه همان طور كز كرده بود و ري نگاهميرزا

Page 23: Noon Va Ghalam

... از دست تان برآيدي ، من به ميرزا قول داده ام كه شما گذشته ها را فراموش كنيد و هركاري آخر خان داي-

: حرف ميرزا رابريد و گفت ي باشحكيم

است كه بيست سال پيش با يوان كردم اصال يادم نبود اين همان جي معاينه اش مي پسر جان ؟ وقتي مگر خل شده ا- زند اصال چشمم را ي زيرانگشت من مي نبض كسيو اصال اين عادت من شده پسرجان ، وقت. من يمادرش آمد پهلو

چهل و پنج سال . است ي من كافي زند براي مدمهمين قدر كه نبض آ. ندارم كه نبض مال كيست ي بندم و كاريم خودتان خياالت بافته ايد كه چون اين بابا يوتا ميرزا بنويس نشسته ايد و براالبد شما د. است اين كار من است

مرا كه طبابت باشد ي دهد ، دل من از دستش خون است يا كاسبي كند و جادو جنبل به خورد مردم مي ميدعانويس جور دوا درمان هستند كه دل و روده شان از دست ايني ما همان هاييهان ؟ نصف بيش تر مريض ها. كساد كرده

ي ميپس چه دلگير. خوريم ي سر همين جهالت ها نان ميما طبيب ها از صدقه . مئوف شده ي خاله پيره زنكيهامردم خودشان جاهلند . نويسد ي ديگر مي ، يكسدياو دعا ننوي. ندارد يتوانم ازش داشته باشم ؟ و تازه او هم تقصير

دهند به دست عمله ي روند خودشان را ميم. اين را نفهمند يوقت. م خلقت كمك به عالي فهمند طبابت يعنيكه نم ...؟ي عادي مملكت همه شان جام زن و ستاره شناس و فال بين اند ، ديگر چه انتظاري هاي پرقيچيوقت. شيطان ياكره

:صدا درآمد و پرسيد ها ول كن نيست ، به ي به حرف بيفتد به اين زودي دانست اگر خان دايي اسداهللا كه مميرزا

. ي ، يك چيزي ، درماني ، دوايي فرماييد چه كار بايد بكند ؟ آخر نسخه اي ، حاال مي خوب ، خان داي-

: گفت ي باشحكيم

به يدر اين طبابت ، ما گاه. خود دارم يمن كه جا. بكنند ي توانند كاري شهر هم نميبهترين اطبا! پسر جان - آيد؟ ي از دست طبيب برمي معلوم نبود چه كاري علت درديوقت. كند يم به عجز بشر م رسيم كه حكي ميچيزهاي

. همكار تو ظاهرا هيچش نيست شايد همين فردا زنش آبستن شد

: اسداهللا گفت ميرزا

ما ش. برايش كرد يبايد كار. كند ي ميزنش سر اين قضيه باهاش بد قلق. گير كرده ي اين آقا سيد بدجوري آخر داي- . كشد ي باريك مي زن آدم نوميد شد كار به جاهاي دانيد كه وقتيم

. به او كرد ي نگاهيحكيم باش. آوردي همان جو كز كردهب ود و دم برنمي عبدالزكميرزا

، عوض ي مقويدوا درمان ، غذا. تو در ميان است ي آخر پايول. توانم سرش را با دو تا حب بيخ طاق بكوبمي م-اين جور . بكند يمگر خدا خودش مرحمت. همان است كه گفتم . ، هيچ كدام معلوم نيست چاره اش بكند كردن زن يبعد هم اگر قرار بود همه . خود گره از كار باز شده ه خود بي هم اتفاق افتاده كه پس از ده سال نوميديمواقع خيل

يك مشت ي زنيكم خارخاسك ، كه دست بهش م شد در حي زاد ميمردم روزگار تخم و تركه داشته باشند كه آدم شنود ي بدهد واگر از من مي الهي تن به قضايبهتر است ميرزاعبدالزك. دارد ي حكمتيهركار. پاشد يتخم از خودش م

... كرد كه شانه يسرش را به زانو گذاشته بود و چنان گريه م. بلند شد ي ميرزاعبدالزكي گريه ي هاي يك مرتبه هاكه

باهم رد و بدل كرد ند و ميرزااسداهللا دويد بيرون دنبال گالب ي نگاهيميرزااسداهللا و حكيم باش. خورد يتكان مهايش : سرزنش آميزز گفت ي با لحني، و حكيم باش

Page 24: Noon Va Ghalam

من كه گفتم از كجا معلوم همين فردا زنت آبستن . شكر كن كه چهار ستون بدنت سالم است ! قباحت دارد آقا سيد - . را بردار و بزرگ كن ي سرراهي از اين بچه هاي خواهد برو يكيزه اگر اين قدر دلت بچه متا. نشود

شربت ي همكارش پاشيد و وادارش كرد نصف كاسه يگالب به سر و رو. ميرزااسداهللا با يك گالب پاش وارد شد كه چشم هايش را پاك كرد چهارزانو يميرزاعبدالزك. مالش داد و حالش را سرجا آورد يرا سربكشد و شانه هايش را كم

كه به ي زنش گرفته تا افاده اي هاياز بدقلق. بود ه همكارش گفتينشست و شروع كرد به گفتن آن چه روز پيش برا دربار ، ي حكيم باشي خواهد به وسيله ي كه تا آخر هفته داده ، و اين كه مي فروشد و مهلتي خانلرخان ميپشت گرم كشيد وبعد رو كرد به ي به پيشاني بعد از شنيدن اين حرف ها دستيحكيم باش. ش درست كند طالق خوديشاهد برا

: و گفت يرزاعبدالزكمي

بفرستش پيش زن ميرزااسداهللا يك خرده نصيحتش كند و خودت هم به . اين طور كه پيداست زير زنت بلند شده -و حاال . خدا هم رحيم است . شود ير و خيالت كم تر ميك خرده دنيارا بگرد ، فك. بكن ي من پاشو يك سفريعقيده

. بكند ي رسد ، خودش مرحمتي نميكه به عقل بندگانش چيز

اين كه نصيحت را برگردانده باشد ، شروع كرد به نقل آن چه تا كنون ي حرف كه رسيد ، ميززا اسداهللا براي به اين جاو اوالدش سر ارث و دخالت ميزان الشريعه و وقف يمرضا و دعوابين او و همكارش گذشته بود و داستان مرگ حاج م

شنيدن اين داستان به فكر فرو رفت و چندين بار دست به ريش ا بيحكيم باش. كه قرار بود بروند يثلث اموال و سفر : ما و گفت يسفيدش كشيد و عاقبت رو كرد به ميرزا بنويس ها

خواهد ثلث امالك را يكه م! پس اين طور . تان را كرده ايد يزها آيد كه شما دو تا خوب پخت و پي همچه برم- دانيد چرا حاج ممرضا مرد ؟يخوب بگوييد ببينم ، هيچ م! وقف كنند

: به حرف آمد كه ي به هم كردند و عاقبت ميرزا عبدالزكي دو تا ميززا بنويس ما نگاه

. ده است و ميان بچه هايش سر تقسيم ارث دعوا در گرفته مريهمين قدر شنيده ايم كه حاج. دانيم جانم ي ما چه م- . مرد ياز كجا بداني م كه چه طور شد كه مرد ؟ البد به اجل اله

: گفت ي باشحكيم

هيچ به فكرتان نرسيده كه برويد از بچه هاش بپرسيد ؟ -

: اين بار ميرزااسداهللا به حرف آمد كه

اين يتو. ازشان پرسيد ي شد چيزيسرهاش آن قدر ناراحت بودند كه نماما پ. من به مجلس ختم شان هم رفتم - . جور مجالس هم فرصت اين پرس و جوها نيست

: گفت ي باشحكيم

. رفت كه هم قطار ما عزراييل همين روزها برود سراغش ي ، به هرجهت پير هم شده بود و انتظار مي گويي راست م- ي دانم چه زهريمن م. چيز خورش كردند . ي به اجل معلق مرد نه به اجل الهاما مطلب اين جاست كه پيرمرد بدبخت

زد كه يرنگ و روش داد م. حجره بازارش يهمان تو. دانيد كه مرا بردند باال سرش يم. خوراكش كردند يتو . لب هايش چنان چاك خورده بود كه انگار تيغ زده اند . مسموم شده

: و گفت يف حكيم باش حري پريد تويميرزاعبدالزك

. گويند كه بچه هاش چيزخورش كرده اند يهمه م. بله ديگر جانم -

Page 25: Noon Va Ghalam

: گفت ي باشحكيم

اگر بچه هاش چيز خورش كرده بودند كه سر تقسيم اموال دعواشان . خود گناه مردم را به دوش نگير يب. نه جوان -عجب . بدبخت با كباب بازار مسموم شد يحاج. ست آدم بهترين جاي اين جور كارها خانه يبعد هم برا. شد ينم

اين يبا همه ! به گريه گم كنند و سرخدا را كاله بگذارند ايزپس اين الم شنگه را راه انداخته اند كه ! است يروزگارحاال هم . سالم مرا هم ، اگر ديديدشان بهشان برسانيد. تقصيرند ياما بدانيد كه بچه هاش ب.ها شما اين سفر را برويد

. مريض ها منتظرند . من بايد بروم . ديگر بس است

و همه با هم . ما تمام شد ي و ميرزابنويس هاي دلم كه شما باشيد ، به اين جا كه رسيد ، مجلس حكيم باشجان افتاده بودند و كردند و گداها تازه راهي زير گذر داشتند باز ميهنوز اول صبح بود و دكان ها. برخاستند و آمدند بيرون

دكان ي ما هم سردوراهي رفت سراغ محكمه اش و ميرزابنويس هايباشحكيم . گشتند يتره بار فروش ها از ميدان برم ي رفت سراغ دستگاهش و ميرزا اسداهللا پيچيد به طرف راسته يميرزاعبدالزك. عالف ها از هم جدا شدند يو راسته

. آب بدهد يا سر و گوش حاج ممرضيعالف ها ، تا دم در خانه

ميرزا . ريزند ي اين ور و آن ور در نشسته اند و دارند قاپ مي سكوهاي نبش كوچه كه گذشت ، ديد دو تا قراول روازكوچه بن بست بود » حاال چه كنم ؟. گفت ي راست ميخان داي. ها نيست يپس قضيه به اين سادگ«:با خودش گفت

به سر ميرزا زد و يك راست رفت ي فكريفور. شد زد ي را مي ديگرينه در خانه و . شد برگشت ينه م. و خلوت را ي حاجي در خانه يميرزا كوبه . كردند ي كشيده بودند و او را تماشا ميجلو به طرف قراول ها كه دست از باز

: از قراول ها به صدا درآمد كه ييك. گرفت و بنا كرد به كوبيدن

؟ي داري كار چه خبر است ؟ با كه-

: گفت ميرزا

! حاج ممرضا نيست ؟ي مگر اين جا خانه -

: زد زير خنده و گفت ي دومقراول

قلمدانت را از پر شالت بكش بيرون ، يك عريضه بارش بنويس . هشت روز است تركيده ياين را باش ، حاج ! ي زك- :انده را به خود گرفت و گفت درمي آدم هايميززا اسداهللا قيافه . و قاه قاه خنديد . به آخرت

شود؟ ورثه اش كه زنده اند ، نه ؟ي مردم چه ميپس تكليف طلب سوخته ها. خدا بيامرزدش ! عجب -

: باز به حرف آمد كه ي قراول دومهمان

. ديگر كاغذ نوشتن فايده ندارد و باز خنديد . ي سرپل صراط يخه اش را بگيري نه ، ديگر حاال حتما بايد برو-

: رفيقش اصال نخنديد و گفت ي از شوخي اولقراول

. در و پنجره ها هم مهر و موم حكومت خورده ي همه يرو. اين خانه هيچ كس نيست يتو . ي معطلي داداش ، ول-

: تعجب كنان پرسيد ميرزا

آن قدر به حكومت بدهكار بوده كه اموالش را ضبط كرده اند ؟ نكند ورشكست شده بوده ؟ي يعن-

: گفت ي قراول اولهمان

كه ورچيده شد اهل يختم حاج. راهت را بگير و برو . اصول دين هم از ما نپرس داداش . ما از اينهاش خبر نداريم - . وعيالش از اين خانه رفتند و سپردندش دست ما

Page 26: Noon Va Ghalam

: ماتم زده گفت ي مثل آدم هاميرزا

اند ؟يگور شود ؟ آخر بچه هايش كدام ي پس آخر طلب من چه طور م-

: زد زير خنده كه ي قراول دومباز

مثل يآدم با سواد . ي دهي مگر نگفتم برو سر پل صراط يخه اش را بگير ؟ تقصير خودت است كه حرف گوش نم- ...ي مثل حاجي دهد دست آدم قالتاقي زبان را نميتو كه پول ب

. پشت سر مرده حرف نزن . خوب ديگر -

:مكارش گفت و بعد رو كرد به ميرزا و افزود به هي را قراول اولاين

تو هم اگر . كنند يبچه هاش هم حاال دارند سر تقسيم ارث دعوا م. خبر نداريم يما از هيچ چ. سماجت نكن برادر - هم ، يك ي صبر كني خواهينم. شود ي ديگر تكليف همه روشن مي دوهفته يتا يك. خواهد صبر كن يدلت م

. به سالمت يديگر هم خوش آمد. پيش خود كالنتر ، شكايت عريضه بنويس برو

. شدند و برگشت ي به آن ها تكان داد كه دوباره مشغول بازي به عالمت خداحافظيو به اين حرف ، ميرزا اسداهللا سر كه يزرو. نه ، نشد «: زد ي داد و با خودش حرف مي رفت سرش را تكان مي درمانده همان طور كه ميو مثل آدم ها

ي شود ؟ يعني تكليف همه روشن مي ديگر چه جوري هفته دو يتا يك. از اين حرف ها نبود يرفتم ختم ، اصال خبر ها دكان داشت و ي رمضان عالف افتاد كه همان نزديكيو از نبش كوچه كه پيچيد ، ياد مشهد» چيز خورش كرده ؟يك

. رفت به طرف دكان او

آفتاب گرم اول پاييز ي كردن دكان فارغ شده بود و چمباتمه نشسته بود سينه كش باريكه ، تازه زا آب و جارويمشهد ، و تكيه داد به ديوار و ي كردند و ميرزا هم چمباتمه زد بغل دست مشهديسالم واحوالپرس. كرد يو داشت فكر م

:گفت

ستان ، اما تا برف نيفتاده و راه بندنيامده زغال چند است ؟ گرچه حاال حاال ها كو تازميامسال مظنه ! ي خوب مشهد- . بايد فكر زغال بچه ها بود

: رمضان گفت يمشهد

تو . پدرت ، خدابيامرز ، گردن ما حق داشت . باهات گران حساب نكرديم ميرزا ي پارسالش هم كه اول قوس آمد-ه فالن قدر هيزم و فالن قدر زغال و ندارد ؛ دو كلمه بنويس كي مانعيهروقت عشقت كشيد ؛ پولش را هم كه نداشت

مثل ي جنگي شسته مثل شبق ، هيزم شكسته يخاكه . تم فرسي گيرم و برايت ميخودم االغ دار م. ديگر كارت نباشد . قبال جا و مكانش را راست و ريس كنند تا حمال و االغ دار معطل نشوند يفقط بايد به بروبچه ها بسپر. چوب سفيد

: گفت ميزرزا

من گربه . برند ي زمستان جان به در مي تو از سرماي ما زير سايه ياين دو تا الف بچه . ي خداعمرت بدهد مشهد- است ؟ ي نكرده مگر خبري حاج ممرضا مرحوم قراول گذاشته اند ؟ خداي ببينم چرا در خانه يراست. كور كه نيستم ي

: كشيد و گفت ي آهيمشهد

اما خدا را به . به كه اطمينان كند ؟ چو انداخته اند كه بچه هاش چيز خورش كرده اند آدم ديگر. دانم ي چه م- بود ؟ در حق بچه هاش از هيچ چيز مضايقه يمگر بدباباي. به كشتن مورچه هم نبودند ي گيرم كه راضيسرشاهد م

. نكرد

Page 27: Noon Va Ghalam

: گفت ميرزا

به سرشان آمده ؟يش چه طور شده اند ؟ چه باليپس زن و بچه ا. گفتند هيچ كس تو خانه نيست ي قراول ها م-

مرحوم با ي گويند حاجيم. گويند ميزان الشريعه هم دست اندر كار بوده يم. بدبختش حتما رفته اند ده ي بچه ها-اما من . زنند ي حرف ها ميخيل. حكومت با قلندرها به هم خورده ي گويند ميانه يم. داشته ياين قلندرها سر و سر

كه درست باشد آخر چرا در خانه اش را مهر و موم كنند ؟ هيچ هم اين ها يو حجت بال ، همه . آورم يه سر در نمك ي مي خدايي اين قلندرها بودم ، ادعاي ، اگر من جايتو همچه شهر! شده يعجب شهر هرت. كس هم نيست نطق بزند

. خود دارد يامام زمان كه جا. كردم

آن ها را برايش تعريف كرده بود و خودش يپدرش قضيه . بچه بود يوقت. قلندرها را داشت ي سابقه اسداهللا همميرزا به كارها و ي نقل و خطابه شان نشسته بود و گرچه اعتقادي اهل شهر بارها به تكيه هاشان رفته بود و پايهم مثل همه

عين دكان . است ي خودش دكاني كرد اين هم برايفكر م. نداشت ن هم باهاشايحرف هاشان نداشت ، اما پدر كشتگاما تعجب در . ي رمضان يا عالف يا دكان ميزان الشريعه يا همكار دعانويس او ميرزا عبدالزكيخود او يا دكان مشهد

ي افتاد كه حاجشو يك مرتبه ياد! با آن همه مال و مكنت . ، طرف آن ها را گرفته باشد ياين بود كه حاج ممرضا آدم از قصاب ها الشه را ي آورد شهر و شصت هفتاد تايي كرد و از امالكش گاو و گوسفند مي هم ميخدا بيامرز چوب دار

: رمضان پرسيد ياين بود كه از مشهد. خريدند ياز او م

كرد ؟ي پوست و روده هم مي مرحوم با اين قلندرها معامله ي حاجي داني نم-

: رمضان گفت يمشهد

گفتند باهاشان يم. قلندرها ، دباغ خانه واكرده بودند ي از تكيه هاي يكي ها توي گفتند تازگيم . خدا عالم است- كنم يمن گمان م. حكومت با اين ها به هم خورده ي آيد كه ميانه يو اگر اين طور باشد درست درم. شريك بوده

دارد ؟ي چه عقيده اي داي ، خانيراست. ها چيز خور كرده اند ي خدا بيامرز را خود دولتيحاج

: گفت ميرزا

نرخ زغال چند است ؟ يخوب ، عاقبت نگفت. تقصيرند ي گفت بچه هاش بيم. آيم ي مياالن از پيش خان داي-

: رمضان گفت يمشهد

. نداشته باش يبه باقيش هم كار. شود بگذار و برو ي ؟ اگر پول و پله تو دستگاهت پيدا ميبه نرخ چه كار دار-

: گفت ميرزا

اما كه از فردا خبردار است ؟ تو فعال چهار خروار هيزم شكسته با سه خروار . نيست ي هنوز كه از پول و پله خبر- دهم ، اگر نه بفرست ياگر خودم بودم كه نقد م. حواله اش را هم بده دست حمال ها . ما بفرست يخاكه زغال برا . كشد يشه مپيرمرد جور مار را همي . يسراغ خان داي

: رمضان گفت يمشهد

. ميرزا ؟ خير باشد ي مگر خيال مسافرت دار-

: گفت ميرزا

دلم . از دست مان بربيايد ي بينم ، هم شايد كاريهم بچه هاش را م. خدابيامرز ي بزنم تا سر امالك حاجي شايد سر- . وده ام بي كه من با پسر بزرگه اش هم بازي دانيم. زند ي شورشان را ميخيل

Page 28: Noon Va Ghalam

تا از آن چه ديده و شنيده بود او ي خان دايي كرد و برگشت به طرف محكمه ي رمضان خداحافظي به اين جا مشهدو ي خواست بداند عقيده ي شنيد و مي نمي خوشي آن چه ديده و شنيده بود ، بويخودش از مجموعه . را خبردار كند

ي دارد و نمي و به همسايه ها سپرد كه امروز گرفتارزدمسجد جامع به دم در ياين بود كه اول سر. چيست يخان داي صبر كرد ينيم ساعت. مريض داشت ي كه هنوز چند تاييتواند بساطش را پهن كند ، بعد يك سر رفت سراغ حكيم باش

دو شنيده بوآن چه را كه ديده . تنها ماند يتا آخرين مريض ها هم نسخه هاشان را گرفتند و رفتند و او با خان داي به ريش سفيدش كشيد و گفت ي دستيحكيم باش. را خواست يتعريف كرد و عقيده اش را هم گفت و نظر حكيم باش

:

آيد كه اتفاقات يبوش م. هم همين جورها مرده اند ياين روزها غير از حاج ممرضا كسان ديگر! پسرجان ي حق دار- ي كه با كالنتر و ميزان الشريعه داريبا آن سابقه ا . ي دو هفته شهر نباشيو همان بهتر كه تو هم يك. در پيش است يبد

خورد واين طور هم كه پيداست ي از اين جوان همكارت آب نمشممگرچه من چ. ، ممكن است برايت پاپوش بدوزند جمع كن و زور در كار است ، اما به هر صورت تو دست و پات راي مرحوم پاي صلح و وقف اموال حاجيدر قضيه

. خيالت هم از بابت بچه هات راحت باشد . با اين ميرزا پاشو برو

5 مجلس چهارم

ي كردند ؛ از سي مي ما زندگي كه ميرزا بنويس هاي كردگار در همان شهر و واليتي دلم كه شما باشيد ، از قضاجان آورده بودند و ي داشتند و حرف و سخن تازه ا مخصوصيچهل سال پيش يك عده قلندر پيدا شده بودند كه اعتقادها

شهر را بدل ي در زمان سرگذشت ما ، تكيه هاي ، يعنا هي به هم زده بودند و اين آخر سريكم كم دكان و دستگاه ي توانست واردشان بشود و پچ پچ افتاده بود تو مردم و خيلي آن ها نمي اجازه يكه هيچ كس ب» بست«كرده بودند به

از پا را ي راويان اخبار ، يعني آن ها برايوگرچه درست است كه وارد شدن به قضيه . زدند ياجع بهشان محرف ها ر آن زمانه ربط ي ما خواه ناخواه به كار قلندرها و به اوضاع كليگليم قصه درازتر كردن ،؛ اما چون سرگذشت دو تاميرزا

رويم ببينيم آن روزها دنيا دست كه بود و قلندرها كه ي بشوند ، م سفري ما روانه يپيدا كرده ، حاال تا ميرزا بنويس ها . بودند و ميان شان با حكومت چرا به هم خورده بود

دانستند و يم» نقطه « اين قلندرها از اين قرار بود كه مركز عالم خلقت را ي شما بگويد ، آداب واعتقادهاي براجانم زدند و حروف يرداشته بودند و ميان خودشان به رمز و كنايه حرف م را از دوش مردم بي شرعي تكليف هايهمه

» الاله اال اهللا «ي و به جا»ياستعين بنفس« گفتند يم» بسم اهللا «ي دانستند و به جاي ميابجد را مشكل گشاتر از هر طلسم شان پر بود از ي مذهبيستك ها كردند اسم اعظم را گير آورده اند و دفتر ديو خيال م» الاله المركب المبين « گفتند يم

اسم . بودند قايل ي هم معنايي نقطه اي هر حرفيو برا...نقطه و حروف تك تك مثل ف و صاد و دال و همين جور و . كوبيدند ي داشتند يا اگر نداشتند شكلش را پشت دست شان خال ميشب شان هم تبرزين بود كه يا هركدام شان يك

كه در آسمان ها است و ي پرستيدن خدايي اعتقادشان اين بود كه به جاياما خالصه . كفر بدهد يگرچه شايد بو را بپرستيم تا شايد از اين راه يك ي بشر خاكي دعا ثناهاي ندارد و همه ينگ مافي آدم هاي به نماز و روزه ياحتياج

Page 29: Noon Va Ghalam

كه اگرعاقبت يازاين جور حرفهايو . بيش تر برآورده باشيم يخرده بيشتر بهش رسيده باشيم و احتياجاتش را يك كم . فراوان ي تكفير شده و باعث خونريزيبه كفر هم نكشيده باشد ، دست كم وسيله

مالها و آخوند ها ، قلندرها را تكفير كرده بودند ييعن. كردگار در آن شهر و واليت هم همين جورها شده بود ي قضااز به ي ديدند ، كاريا گوش خوابانده بودند و چون مردم را سرگرم م هيو از مسجدها بيرون شان كرده بودند و حكومت

. ها نداشتند يكار اين دعو

كه در داخله ي هايي كشي با دولت همسايه ، و سني شيعه و سني طوالني آن طرف در زمان سرگذشت ما ، جنگ هااز تمام شده بود و از بكش بكش فعال شهرها و واليات شده بود ، رس مردم را كشيده بود ، و با اين كه خود جنگي

هيچ يتو. خود برگردد ي به روال عادي تا زندگداشت طول ي و كشتار هنوز بود و خيلي نبود ، اما آثار خرابيخبر شهر ها هنوز ناهار بازار ي توي اسلحه فروشي شد و دكان هاي محض نمونه هم كه شده يك قاطر قلچماق پيدا نميده

هرچهارپنچ سال يك دفعه . ي كوچه ها پالس بود به گداييهد شل وافليج و چشم ميل كشيده توداشتند و تادلت بخوا بود كه يدر همچه روزگار. تو دهات ؛ و از اين جور بالها ي افتاد تو مردم يا گاوميري مي آمد يا ناخوشي ميحطهم ق

. قلندرها پيازشان كونه كرده بود

دست كشيدند و آمدند تو شهرها يكه اول تك تك ، بعد دسته دسته از بيابان گرد قلندرها هم از اين جا شروع شد كارقلندرها همين جور . خودشان هم درمانده بودند ي زندگي ها براي شد و دهاتي پيدا نمي دهات چيزيچرا كه ديگر تو.

و كم كم كه ي ومداحيقال فراهم كنند شروع كردند به ني اين كه نان و آبي شد ، برايكه عده شان تو شهر زياد م زدند و همين جور ي مردم هم مي كربالي كردند و گريز به صحراي پيدا مي شد ؛ جراتي نقل شان زيادتر ميجمعيت پا

پهنيواش يواش مردم را دور خودشان جمع كردند و كردند و كردند تا پا گرفتند و جل و پالسشان را تو تكيه ها . كردند و ماندگار شدند

كه باعث رونق بازار قلندرها شده بود ، اين بود كه ، رييس شان ميرزا كوچك يدلم كه شما باشيد ، قضيه ا جانم رفتند مكتب ، ي ما مي درست همان وقت كه ميرزا بنويس هاي ما ، يعني چهل سال پيش از وقايع قصه يجفردان ، س

يست كرده بود و مريدهاش چو انداخته بودند كه نربه تيزاب انداخته بود و سي يك خرمه ي تويخودش را آخر عمر ي يا نقلي ، مدحيهركدام قلندرها كه در مجلس. كند ي كند ودنيا را پراز عدل و داد مي ظهور ميغيبش زده و به زود

. ها باورشان شده بود روز و شب منتظر بودند ي كرد و ديگر خيلي هم به اين قضيه مي گفت حتما اشاره ايم

ي ديگر قلندرها اين بود كه تو شهر چو انداخته بودند كه اگر باز جنگ شد هر كه قرعه يشته يك بازار گرم اين گذاز از تكيه ها بست بنشيند تا قلندرها بروند پول خونش را ي به اسمش درآمد و نخواست برود جنگ ، بيايد تو يكيسرباز

شهر را هم چرب كرده بودند كه هرجا يز عاقل مردها اي تايادسبيل شصت هفت. بدهند و جانش را از حكومت بخرند دادند كه ميرزا كوچك جفردان ، قبل از اين كه غيبش بزند ، پول خون آن ها را ي نشستند با قسم و آيه ، شهادت ميم

ي دهاتدام آن ها حاال تو كدام ميدان جنگ دم بيل كيوگرنه خدا عالم است استخوان ها. داده و جان شان را خريده را تو تكيه ي هرمحليو همين جورها كم كم گوش مردم شهر را پر كرده بودند و گدا گشنه ها. شد يبايد زير و رو م

. همان محل جمع كرده بودند ي

پنجاه . نترس ي بود به اسم تراب تركش دوز ، از كله هاي ما رييس اين طايفه مردي كردگار در روزگار قصه ي قضاازو شهرت اين تراب تركش . ي سفيد دراز و سراين جا ، پا آنجا ، يك قلندر حسابي و قبايجوگندم با ريش يساله مرد

Page 30: Noon Va Ghalam

و اين . قشون دشمن بود ي ميدان جنگ آورده بود كه سركرده زرا ا» اشتر پختر«دوزا ز آن جا بود كه چهل روزه سر ن زمان تراب تركش دوز كه تازه آمده بود در آ. تازه آغاز شده بود يقضيه مال ده سال پيش بود كه جنگ شيعه و سن

يك روز يك بادام خورده بود و هر ي صدراعظم وقت چله نشسته بود و روزيشهر و تكيه نشين شده بود ، به پادرميان گردنش را با خط قرمز بريده بود تا روز چهل و يرا تمام قد به ديوار تكيه كشيده بود و جا» اشتر پخته«دفعه عكس ي خاك آلود ووخسته از راه رسيده بود و سرخشكيده و خون آلود يارو را پيش تخت قبله يمخصوص شاهيكم چاپار

، روز به روز ي دادند كه هيچ چي به قلندرها نمي از ترس ديگر آزارمو همين باعث شده بود كه مرد. عالم انداخته بود عالم از همان سربند يدرست است كه قبله . تادند فرسي شان مي گرفتند و نذر و صدقه برايهم بيش تر دورشان را م

گذاشت ؛ اما اسم ي قلندرها نمي به الالي ليترس برش داشته بود و صدراعظم را به خارجه تبعيد كرده بود و ديگر لتراب تركش دوز هم دستور . توانست جلودار قلندرها بشود يتراب تركش دوز سرزبان ها افتاده بود و ديگر فيل هم نم

دادند و هر ي رفتند و بعد خرج مي شهر كه پاتوق قلندرها بود منبر مي هفت تا از تكيه هايداده بود هر شب جمعه تو شهر ، يو حاال ديگر گذشته از خود قلندرها و گدا گشنه ها. كردند ي خود جمع مر تازه را به دويشب جمعه عده ا

كه بهش ظلم شده بود و نتوانسته بود تقاص بكشد ، يا هركه با ننه از حكومت ، يا هر آدم شرور ، يĤ هر يهر آدم فرار هايش به تنگ آمده بود ، يĤ هر كه از دست طلب كارها گريخته يباباش قهر كرده بود ، يا هركه دست صيغه ها و عقد

يها بدجورو چون جمعيت قلندر. بود ، همه آمده بودند تو تكيه نشسته بودند وهركدام هم با جل و پالس خودشان را مركز يك ي حوصله شان را سرببرد ، از دوسال پيش تراب تركش دوز هر تكيه اي كاريزياد شده بود و ممكن بود ب

نانواها ، ي ها ، تكيه ي زنبور كچي سراج ها ، تكيه يتكيه . را به كار كشيده بود قلندرها يصنف كرده بود و همه كه جانشين ميرزا « و قبل از اييخودش هم گرچه در جوان... وهمين جور پاالن دوزها ي كفاش ها ، تكيه يتكيه

ها حشر و نشر ي با زنبور كچا كرد كه اسمش رويش مانده بود ، حاال دايمي ميكوچك جفردان بشود ، تركش دوزرفت و روب بلد نبودند يك دسته جارو پارو و يآن ها كه حرفه ا. هم كارها تقسيم شده بود يتو هر تكيه ا. داشت

قلندرها ي كه سرسپرده ي هايييك دسته كار خريد و فروش بازار را داشتند و طرف معامله بودند با بازار. كردند يم يك تكيه سرگرم ي بودند ، هركدام توي ديگر كه اهل فن و حرفه اي خريدند ، و آن هاي را مرسازبودند و اجناس قلند

ي فرستادند بازار و چون ارزانتر از نرخ روز هم مي ساختند ، ميرا كه م خودشان بودند و هرچه يبه فن و حرفه يچون در آيين قلندر. ورود زن ها را هم كه اصال به تكيه ها قدغن كرده بودند . فروختند ، هميشه هم خريدار داشتند

گويند يويان اخبار كه مو گناهش باز هم به گردن را. آميزش با زن منع شده بود و قلندرها همه مجرد بودند و عزب هم كه هميشه در اين واليات رواج يساده باز. كشيدند ي از قلندرها هم اهل دود و دم بودند و بنگ و حشيش ميخيل

. داشته

از روزها ، يروز. شود ي ما شروع مي كه قصه ي دلم كه شما باشيد ، اين قضايا بود و بود و بود تا همان روزهايجان خواجه نورالدين صاحب ديوان ، كه وزير اعظم آن روزگار باشد ، و ي براي حكومتي خفيه يها از جاسوس ييك

كه يك . ريزد ي ، خبر آورده بود كه چه نشسته ايد تراب تركش دوز دارد توپ مي قبليجانشين صدراعظم تبعيد شده ازه باب شده بود و هنوز پايش به در ممالك فرنگستان تيچون سالح آتش. ها وحشت شان گرفته بود يمرتبه حكومت

خورد ، به ي با دولت همسايه شكست مي شيعه و سنياين طرف ها باز نشده بود و حكومت هم كه دراين جنگ ها . بيش تر تفنگ نداشت ي كه هنوز نتوانسته بود توپ بريزد و از هر ده تا سربازش يكودعلت اين ب

Page 31: Noon Va Ghalam

از دست اين قلندرها ي كردند كاريسرمردم گرم بود و خيال م. نداشت ي كار قلندرها چندان عيبي ، تا اين جايبار بدهد يزهر. شان را سر به نيست كند ي توانست يكي مي خواست به راحتيساخته است و حومت هم هروقت دلش م

اما حاال . شمع آجينش كند ، يا ميل به چشمش بكشد ياتو غذايش بريزند ، يا حكم تكفيرش را از ديوان شرع بگيرد ، و نه دوتا ، بلكه پشت سرهم ياين بود كه كك افتاد به تنبان بزرگان و اعيان و وزرا ، ونه يك. آمد ي مي بديديگر بوها

اين كه هيچ ي قلندرها شده و براي تكيه ها و پاتوق هاي روانه يجاسوس و خبرگزار و مفتش بود كه در لباس قلندر ، وزير اعظم از خانلرخان مقرب ديوان خواست كه خودش با لباس مبدل برود و ترديد نباشد ، خواجه نورالدينيجا

لك زده بود ، همين كار را كرد و خبر ي ملك الشعرايي برايخانلرخان هم كه دلش بدجور. آب بدهد يسر و گوش ي خرد و تو تكيه اي در و همسايه را ، گران گران ، مي خانه هاي هايتراب تركش دوز تمام هونگ برنج! آورد كه بله

. ها ي سني ها كوره و دم و دستگاه علم كرده و تا حاال سه تا توپ ريخته ، عين توپ هايزنبور كچ

به سر ي به اين جا كه رسيد خواجه نورالدين ، صاحب ديوان ، شستش خبردار شد كه اين تركش دوز چه خياالتقضيه يك ي يك سوراخ باز كند به بزرگي ديوار ارگ حكومتي سينه شد تويچون با همين سه تا توپ يك روزه م. دارد

عالم ياين بود كه وزرا را خبر كرد و پس از دوسه روز شور و مشورت ، قرار شد خبر را به گوش قبله . دروازه يا بكند به اين قضاي بگويد و در آن اشاره اي اين كار خانلرخان مقرب ديوان را صدا كردند كه قصيده ايبرا. برسانند

اشاهر ها را بفهمد ، آن وقت خواجه نورالدين لب قضايا را به عرض ي عالم كه تيز شد و خواست معنيتا گوش قبله خانلرخان نشد و خيال كرد باز غرضش ي عالم اصال و ابدا ملتفت اشاره هاياما قبله . همين طور هم كردند . برساند

طال بهش صله دادند و همه را مرخص ي دستور داد پنجاه سكه يصلگ حوي است و از سر بيرسيدن به ملك الشعراي. چه بكنند . عالم برسانند ي و اين خبر را به گوش قبله درون انيهيچ كدام از وزرا هم جرات نداشتند بروند تو. كرد

خواجه ييله و چه نكنند ؟ با زدوسه روز ديگر شور و مشورت كردند و عاقبت عقل شان به اين جا رسيد كه به وس و سه ي عالم كه پس از سي قبله اياما سوگل. اين كار را هم كردند . حرم بشوند ي حرم سرا دست به دامن سوگليباش

عالم برساند و عيش و عشرت خودش را يروز نوبت بهش رسيده بود ؛ حيفش آمد خبر را سر شب به گوش قبله ي عالم خواب بود و دل شير مياما صبح هم قبله . بكند پيش خودش تصميم گرفت صبح اين كار را. حرام كند

كرد ي كه نه هيچ يك از وزرا جرات مت گذشي يك ماهيهمين جور. خواست كه برود و از خواب بيدارش كند ي قبله ي اشاره يخود وزار هم كه ب. شد ي اين كار داوطلب مي عالم لب تر كند و نه هيچ كس ديگر براي قبله يجلو

و در همين مدت تراب تركش دوز سه تا توپ ديگر . آمد ي از دست شان برنميات نداشتند آب بخورند و كارعالم جر . هم ريخت

آن طرف خواجه نورالدين ، صاحب ديوان كه ديد فايده ندارد ، خودش را به آب و آتش زد و تصميم گرفت به از شناسيمش يفرستاد دنبال خانلرخان مقرب ديوان ، كه از قبل ماين بود كه . بكشد و ترتيب كار را بدهد ي نقشه ايتنهاي

ي گير نياورده بود ، و حالي خدمت وخودنمايي براي باباش نشسته بود و هنوز فرصتي دربار كه تازه جاي، و منجم باشيات خبر والي حكومتي شان گفت كه بنابر آن چه روزنامچه هايشان كرد كه قضايا از چه قرار است و اين را هم برا

هم توپ ا دهند ، عين اين قضايا با كم و بيش اختالف ف در ديگر شهرها هم راه افتاده وا گر دير بجنبند آن جاهيم ي باقي ، نه ملك الشعرايي ماند هيچ چي عالم كه نميو آن وقت قبله . گذرد ي گيرند و كار از كار ميريختن را ياد م

برا قضيه بريزد و خانلرخان هم قصيده اش ي روزه زيج بنشيند و رصد كند و طرحسه . ي درباري ماند ، نه منجم باشيم

Page 32: Noon Va Ghalam

و بعد كه مجلس تمام شد ، . عالم ملتفت بشود ي بگويد كه اشاره و كنايه اش زياد دور از فهم نباشد تا قبله يرا جورو اين . ك شان كنده بشود گذاشت جلوش كه سرهفته بايد كلي دربار و يك صورت هفت نفريفرستاد دنبال حكيم باش

شان همان حاج ي ؛ و يكدند كري مي بودند كه با قلندرها طرف معامله بودند و بهشان كمك مالي هاييهفت نفر ، بازار تان بگويم به ميزان يديگر برا. حد و حصر امالكش مسافرت كنند ي ما قرار بود براي بود كه ميرزا بنويس هايممرضاي

ي شهر هم حاليد كه چه قدر از اموال هركدام شان را ضبط كند و چه قدر را وقف ؛ و به داروغه الشريعه هم دستور دااز آن طرف به . كارها را روبه راه كرد ي بگيرد ، و خالصه يك تنه همه ي استر مردم را به بيگاروكرد كه چند تا اسب

شود و ي معجز ميها چو بيندازند كه به زود دستور داد كه بروند تو تكيه ي حكومتي جاسوس ها و مفتش هايهمه را يو در همين ضمن جاسوس هاي. شود ي كند و دنيا همچه همچه پر از عدل و داد ميميرزا كوچك جفردان ظهور م

كه آمده بودند ، هنوز عرق تن اسب هاشان ي دادند كه به همان عجله اي بد مي رسيدند و خبرهايكه از واليات م چاپار يك ي ، و خالصه اين كه در آن روزها ترق و توروق نعل اسب ها گرداندي تازه بر ميستورهاخشك نشده ، با د

. بود كه نگو ي برو بيايي ارگ سلطنتي كوچه هاي شد و تويدم خاموش نم

بيفتند ما قرار بود راه ي مقدمات كه آماده شد ، درست در همان روز كه ميرزا بنويس هاي دلم كه شما باشيد ، همه جان سوزن انداختن نبود ، اول خانلرخان ي اعيان واشراف جمع بود ند و مجلس جاي قاپو بود و همه ي، بارعام بزرگ عال

تازه اش را درآورد و غرا و برا خواند ؛ ي جلو و طومار قصيده ارفتمقرب ديوان كه چاق و سنگين بود ، هن هن كنان شعر جا داده بود ي توپ را توي قلندرها و يك بار هم كلمه يبه دراز دست صريح كرده بود يكه در آن دوسه جا اشاره

ي كه شما بهتر مع قمعمي اجازه خواست و باهمان زبان هايبعد منجم باش. حضار ، زهازه وا حسنت گفتند ي، و همه : كردن ، و عاقبت رفت سر مطلب و گفت يدانيد ، شروع كرد به مقدمه چين

كه هر يك غالم حلقه به گوش ، بل ركاب ي و كواكب علياوياوضاع نجوم سماو. ركت گردم مباي قربان خاك پا- اند ، گرچه داللت تام و استدالل ماال كالم دارد بر صحت و عافيت ذات قرين الشريف يدوش حضرت ضل الله

تام و تمام است اين بنده ي بر هريك از بندگان ، فريضه ي ، اما از آن جا كه حفظ و حراست اين آستان كبرياييهمايون ي ليل و نهار از ارصاد كواكب و سيارات چنين استنباط كرده كه در ايام و ليالي خاكسار ، به توالي مقدار و خاك پاي بي روز ه طالع واقع و اختر طالع در حضيض زوال و وبال و در آن سي سه روز تربيع تحسين در خانه ي از سابع ماه اليآت

ي ، العياذ باهللا ، آماج بي صفات و شامل بركات حضرت ظل الله- نحسين است ذات معدلت يم اين تالقكه دوام مشئوو ... سپهر غدار و فلك كج مدار ي و قدرناشناسيمهر

: عالم حوصله اش سر رفت و داد زد ي داد كه قبله ي همين جور داشت داد سخن مو

داغ لحيم يم چه طور است بدهيم چك و چانه اش را با نقره اين پدرسوخته مگر آرواره اش لق شده ؟ وزير اعظ- كنند ؟

: كرد و گفت ي شود ، دويد جلو و تعظيم باال بلندي نورالدين ، وزير اعظم كه ديد كار دارد خراب مخواجه

. فرماييد يعفو م. اين عادت علما است . كم ترين ببخشيد ي را به اين بنده ي لسان جناب منجم باشيلقلقه ! قربان -اگر . دارد كه از قضا قبال هم با بنده در ميان گذاشته ي ، مطالبي نسبت به ذات همايوني كنم از نظر غيرتمندياما گمان م

خانلرخان مقرب ديوان هم در . مقام شامخ سلطنت در اوضاع كواكب ديده يا بري فرموديد به گمانم خطري ميعنايت . ا عنايت نفرموديد قصيده اش متذكر اين نكته شد ، ام

Page 33: Noon Va Ghalam

بعد . بود ي باشي به طرف سلفدان زرين انداخت كه در دست قابچي سلطنت جابه جا شد و تفي كرسي عالم روي قبله :گفت

يبهتر است خودت بگوي . زنديبه زبان باباش حرف م. سردر نياوردم ي اين جوان پرچانه چيزي من كه از حرف ها - . وزير اعظم

: كرد و يك قدم جلوتر آمد و گفت يعظيم بلندباالي اعظم باز توزير

بهشت عنبر ي گرچه غبطه يپايتخت همايون. به فصل قشالق نمانده يخاطر خطير ملوكانه مستحضر است كه چيز-صالح ملك و . و بندگان درگاه محتاجند كه استخوان هاشان را آفتاب بدهند . دارد ي بديسرشت است ، اما سوز پاييز

از ارصاد كواكب ديده از يچون اين طور كه منجم باش. در اين است كه امسال موعد قشالق را پيش بيندازيم ملت هم . سلطنت تكيه بزنند ي بر اريكه يهفتم تا دهم ماه صالح نيست ذات اقدس همايون

ديگر ييك سرفه عالم دوباره جابه جا شد و ي زند ، قبله ي آمد و مگس پر نمي كه نفس از مجلس در نمي حالدر :گفت . كرد

حاال ! دهم پوست تان را از كاه پر كنند ، ها يمواظب باش كه م! در كار شماها باشد ي ببينم وزير اعظم ، نكند كلك- . رسد يبگو ببينم به عقل ناقص خودت چه م

: وو خانلرخان كرد و يك قدم ديگر گذاشت جلو و گفت ي به منجم باشي اعظم نگاهوزير

وجود ي فكرها را كرده اند و به اين نتيجه رسيده اند كه در اين سه روز بايد وجود ذياكران درگاه قبال همه چ- پيش مرگ ي نازل شد ، ديگري نكرده باليي سلطنت دور نگه داشت تا اگر خداي عالم را از اريكه يمبارك قبله

. شده باشد يهمايون

:ده و خون به صورت دوانده ، فرياد زد سلطنت نيم خيز شي كرسي عالم روي قبله

مير ي خواهيد از شر من خالص شويد ؟ آهاي ميبه همين سادگ. جور كرده ايد يخوب كلك! ده مادر به خطاها - ! يغضب باش

عالم به ي قبله ي كرسي براق به دست ، مثل برق بال آمد و جلوي با لباس سر تا پا قرمز و قمه ي ميرغضب باشكهاما وزير اعظم از آن بيدها نبود كه به اين . عين مجسمه . حركت ماند ي همان طور بيتاد و منتظر فرمان بعدخاك اف

:يك قدم ديگر آمد جلو و گفت . بادها بلرزد

بود اين گردن بنده ، و يك شعر مناسب ياجازه بفرماييد عرايض چاكر جان نثار تمام بشود و بعد اگر خالف! قربان - . خواند

به ي به ميرغضب كرد كه بلند شد و رفت همان پس و پناه ها خودش را جا كرد وبعد اشاره اي عالم اشاره اي قبله :وزير اعظم گفت . وزير اعظم كرد كه بگو

كه حاج ميرزا قم قم ، ياز وقت. نداشته اند ي خاطر مبارك مستحضر است كه چاكران درگاه مدت ها است تفريح- فراهم نشده ، اگر اجازه بفرماييد بندگان خان زاد ي هم وسيله اي بهجت خاطر همايونيود گفت برا را بدريدارفان

بهجت خاطر همايون ي جديد براي بيفتد و هم وسيله ار از اثي داده ايم كه هم مخاطرات آسمانيترتيب كار را جور . فراهم بشود ، و يك شعر مناسب ديگر خواند

: خود كشيد و گفت به ريشي عالم دستي قبله

Page 34: Noon Va Ghalam

. شود يمثل اين كه قضيه دارد خوش مزه م. بگو ببينم وزير اعظم . خوب ، خوب -

: پيدا كرد و يك قدم ديگر رفت جلو ودنبال حرفش را اين طور گرفت ي اعظم جراتوزير

گردن شان دارند ، كم عالم بهي كه قبله ي حق نعمتي قلندرها با همه ي بعد هم بايد به عرض برسانم كه اين طايفه -. گذشته از كارگزاران درگاه كه مرتبا مراقب اعمال و گفتار آن ها هستند . كم اسباب زحمت ممالك محروسه شده اند

كه ديگر جسارت را به آن حد رسانده اند كه دارند خياالت دهشخص شخيص خانلرخان هم رفته و از نزديك شاهد بو . ريزند يم پرورانند و توپ يموهوم در سر م

: عالم نيم خيز شد و برافروخته گفت ي شنيدن اين حرف آخر ، قبله به

؟ پس اين وزير دواب پدرسوخته كجا است كه برود ازشان ياد بگيرد ؟ تا روز ي ريزند ؟ چه جوريتوپ م! عجب - ييد ؟ هيچ معلوم هست من تو احمق ، پس چرا تا حاال مرا خبر نكرده ايمبادا آن طور در نمانيم و اصال پدرسوخته ها

اين مملكت چه كاره ام ؟

: ماتم زده ها را به خود گرفت و گفت ي اعظم قيافه وزير

حاال هم دير نشده . خاطر مبارك را به هم بزنند ي مباركت گردم ، چاركران جان نثار نخواستند آسودگي قربان خاك پا- است ؟ي فرماييد كار به همين سادگي هاشان را بخريم ؟ تصور م فرماييد با اين طايفه چه كنيم ؟ برويم توپيم.

: زير دستش زد و گفت ي ترمه ي مخده ي روي عالم مشتي قبله

؟ي پرسي هم االن هم چاره اش را مي دهي قضيه را به من خبر ميتو احمق خرفت همين االن دار. دانمي من چه م- كنيد ؟ي چه حرام ميبراپس تو و امثال تو ، اين همه مال و مكنت را

: زند ، گفت ي بعد به فكر فرو رفت و مثل اين كه با خودش حرف مو

به دست خودم پنج هزار سكه جايزه دادم تا دو ! تركش دوز باورش شده ؟ ده نمك به حرام ي پس اين پدر سوخته -ال اين پدرسوخته به حساب خودش حا. تا از اين آسمان جل ها آن سگ ملعون را غافلگير كردند و سرش را آوردند

! گذاشته

: روكرد به وزير اعظم و فرياد كشيد بعد

؟ي بخوري خيال داري شعورت بگو ، چه گهي حاال خود ب-

: اعظم گفت وزير

كنند ي اين معجز آماده مي به وقوع خواهد پيوست و خودشان را براي معجزي ضاله معتقدند كه به زودي اين طايفه -چاكران درگاه فكر كرده اند كه به . دهد كه اين معجز دست كم رسيدن به حكومت است يختن شان نشان متوپ ري.

به اين طريق كه . در آن سه روز ي آسمانيهم به ظهور اين معجز كمك كنند و هم به رفع باليا. يك تير دونشان بزنند يو از آن جا كه قشالق همايون. بريم يرا به قشالق م كنيم و آستان مبارك ي مي اين حضرات خاليظاهرا ميدان را برا ، ست از آن جا آسانتر اي است و نزديك به سرحد ممالك محروسه ، و رفت و آمد چاپار و ايلچيدر واليات جنوب

بين ي رفع كدورت هايشايد ابهت قرب جوار مبارك موجب صلح و سالم با دولت متحاب همسايه بشود و وسيله . به يك شعر مناسب ديگر كالم را ختم كرد و . االثنين

Page 35: Noon Va Ghalam

عالم هم رسيد يبه گوش قبله » احسنت«و » بارك اهللا « در مجلس افتاد و جسته جسته كلمات ي همين اثنا ، زمزمه ادر : و خوشحال گفت يكه راض

ها مزاحم تدابير دولت شنيده بودم كه اين . نيست يبد نقشه ا. حقا كه نان و نمك ما حالل بوده . احسنت وزير اعظم -خوب ديگر ! نمك به حرام ها . دانستم كارشان تا اين حد باال گرفته باشد كه زير گوش ما توپ بريزند ياما نم. بودند

، ملعون ؟ي شان كشيده اي برايچه نقشه ا

: اعظم خوش و خوشحال گفت وزير

آستان ي پيش حكيم باشي آن ها بودند ، هفته يعامله را كه طرف ميهفت تا از بازارهاي. باد ي دولت همايوني بقا- ميزان الشريعه كه معروف حضرت است ، مصادره كرديم و ياموال شان را هم به فتوا. به زيارت عزراييل مفتخر كرد

بعد هم كه مخاطرات . گورشان را به دست خودشان بكنند ضرات مباركم ، اين حي دهيم كه در غياب سايه ي ميترتيب از قشالق برگشتيم ، هفت نفر از سركردگان اين ي مرتفع شد و در ركاب همايوني به ميمنت و مباركي و سماويضار

گمان. شان را هم حبس و تبعيد ي كنيم و باقي كنيم و هفتاد تاشان را شمع آجين مي قدوم مبارك ميحضرات را قربان . كنيم ديگر غايله بخوابد يم

را صدا كرد و دستور داد ي باشي رجال و اعيان مملكت ، قابچيندان ، در ميان احسنت ها عالم خوشحال و خي قبله را به دست مبارك ي دامن وزير اعظم انداخت ودومي را توي جدا بياورد كه يكي طال را در دو كيسه يهزار سكه

. وان و مجلس تمام شد به خانلرخان ، مقرب ديا و نصف ديگر ري راداد به منجم باشيشمرد و نصف كرد ؛ نصف

6 مجلس پنجم

خبر از ي ما بي قاپو بود ؛ اول آفتاب ، ميرزا بنويس هاي كه بار عام عالي دلم كه شما باشيد ، درست همان روزجانرون شهر رفتند بيي يك هفته كرايه كرده بودند از دروازه ي كه از ميدان مال بندها برايهمه جا ، سوار بر دو تاخبر بندر

بيايد ، اما پيشكارش را با هفت نفر قراول همراه شان كرده بود كه چهارتاشان نخود كالنتر محل نتوانسته بود همراه شا. و همه شان سوار بر اسب و قاطر ، دنبال ميرزا بنويس ها ، و با عزت واحترام . نيزه و كمان داشتند و سه تاشان تفنگ

خورجين هاشان ي هر كدام يك لقمه نان از تويظهر كنار نهر آب. نكردند آن روز تا غروب هيچ جا لنگ. تمام كه هم يغروب آفتاب رسيدند به كاروان سراي. درآوردند وخوردند و بازراه افتادند تا يك روزه دو منزل رفته باشند

آن قدر شلوغ بود تا صبح كاروان سرا . خوابيدن همان جا اطراق كردند يو برا. بود و هم چاپارخانه ي حكومتيساخلو رسيد ؛ ي مياين چاپار راه نيفتاده پاچاربعد. ما نيامد ي كه خواب به چشم ميرزابنويس هاشتآن قدر رفت و آمد دا

تا صبح . هست يمعلوم بود كه يك خبر غير عاد. عجله كنان و هن هن كنان ، يا به طرف شهر يا به سمت واليات فحش دادند و ميرزااسداهللا فكر و اپارخانه سم به زمين كوبيدند و چاپارها به ماموران چاسب ها شيهه كشيدند و قاطر ها

آستين او رفتند تو و جا ي شلوار و حلقه يخيال بافت و هرچه ساس و كك در تمام آن كاروان سرا بود از پاچه عاقبت ، اول خروس خوان از جا بلند تا. بهتر از او نداشت ي هم حاليميرزاعبدالزك. خوش كردند و تا صبح درنيامدند بعد هم قراول ها را راه انداختند كه . ، پيشكار كالنتر را از خواب بيدار كردند يشدند وبه ضرب من بميرم تو بمير

Page 36: Noon Va Ghalam

رفتند از چا ه آب كشيدند و اسب و االغ ها را تيمار كردند و بعد سرپا كه رفتند از چاه آب كشيدند و اسب و االغ ها را شب پيش بود يا علت ي خوابيخدا عالم است كه در اثر ب. . خوردند و راه افتادند يار كردند و بعد سرپا لقمه نانتيم

درآمده اند يا اصال از ي آمد كه مردم از قحطي گذشتند ، ميرزااسداهللا به نظرش مي مي داشت كه سرراه از هر دهيديگر كه ي بود گذشته بود ، اما گاه گداريفصل خرمن مدت . يالغر و مردنهمه جا خلوت و مردم همه . ترس وبا گريخته اند

خرمن ها كه جمع نكرده مانده بود به نظر ميرزااسداهللا آن ي مانده ي كاه باقي شدند كوپاهاي رد مي مفصلياز كنار آباد آن ها ي خاك بازي مانده ي كرده اند و اين تل ها باقي مي آمد كه انگار بچه ها خاك بازيقدر كوچك و بدرنگ م

ي فروريخته گذشتند و گذشتند و گذشتند تا عاقبت نزديكي مخروبه و چاه قنات هااتهمين جور از كنار ده. است كه به يك گوشه از قلعه يبعد چتر يك دسته درخت تبريز. از دور نمايان شد ياول قلعه خرابه ا. ظهر رسيدند يها

نشسته بود ي بر سر چوبي بزرگي ده مثل گلوله ي دروازه ي نارون بزرگ كه جلوسايه انداخته بود ، پيدا شد و بعد يك هم ي ما چنين انتظاريميرزابنويس ها. پاشان سربريدند ي جلوي به پيشبازشان آمد ونه گاو و گوسفندينه كس.

بهش برخورده بود و بلند ي رفت ، حسابي ده جلو افتاده بود و نفر اول مياما پيشكار كالنتر كه از يك فرسخ. نداشتند تك يحت. آمده ي كرد كه چرا به چنين ماموريتي داد و خودش را لعن مي زبان نفهم است ، فحش ميبلند به هرچه دهات

ديدند ي آن ها را مي گشتند ، به محض اطن كه دار و دسته ي زدند يا به ده برمي ها كه در مزارع شخم ميو توك دهات به ي پيش ، چپري از قراول ها هفته يخوبيش اين بود كه يك. كردند ي قايم ميا پس و پناه رفتند يا خودشان ريدرم

دهكده كه وارد ياز دروازه . معلوم نبود درست آمده باشند ي شناخت و گرنه حتيهمين ده آمده و راه و چاه را ماما از تا پاله . در آن جا ساكن است يكس ده برسند ، هيچ كس را نديدند ، انگار نه انگار كه يشدند تا وسط ميدانگاه

هم االن بسته شده و پشت ي كه در هوا معلق بود ، معلوم بود كه در هر خانه اي كه به ديوار و گرد و خاكي تازه ايهاا چر. پيشكار كالنتر هم فهميد ياين را حت. كنند ي دارند تماشا مي يا شكافي درزي آدم ها ايستاده اند و از اليهر در

: كشيد رياد بلند فيكه يك مرتبه از جا دررفت و به صدا

! ي بد دهاتي ترسيد بخوريم تان ؟ پدرسوخته هايم! احمق ي گوساله ها-

ي آهسته اما خيلي كه فحش خورده بود ، شنيد كه يكي راند ، از پس همان دري ميرزا اسداهللا كه پشت سر االغ مو :خشن گفت

... ده ميرغضب ها-

آمد مثل اينكه همين را شنيد؛ كه سر اسبش را كج كرد و با چكمه اش محكم يك ي كه پشت سر ميرزااسداهللا ميول قراو ده گذاشته بود ، دلش شروع ي پاتوياصال ميرزا از وقت. و چنان زد كه بند دل ميرزااسداهللا پاره شد .لگد به همان در زد ي ده برسند ، اتفاق ديگريتا به ميدانگاه. بود ينتظر اتفاق تازه ا محظه دانست چرا هرليو نم. كرده بود به شورزدن

، زير ي مرحوم وسط ميدانگاهي ممرضاي حاجي ده بود با دو تا از پسرهاي كه البد كدخدايپيرمرد ريش سفيد. نيفتاد سوار ها به . ودند برده از ميدان كز كي گوشه اي ها هرچند نفري ايستاده بودند و دهاتيتك درخت توت خاك گرفته ا

بودند و خواست ي هم مكتبي ، كه در جواني كرد به طرف پسر بزرگ حاجيمحض اينكه پياده شدند ميرزا اسداهللا حركتپيشكار كالنتر از اسب كه پياده شد . سالم كرده باشد ؛ اما آن هردوتا سرهاشان را پايين انداختند و به او محل نگذاشتند

: ، رو به كدخدا داد زد يحاج ي سالم بچه هاي، به جا

هان؟. آيد ي البد كاه و جو هم تو اين خراب شده گيرنم-

Page 37: Noon Va Ghalam

: كرد و گفت ي دويد جلو ؛ نيمچه تعظيمي پسربزرگ حاجكه

. منزل خودتان است ! اختيار داريد قربان -

واالغ ها را گرفتند و بردند هارا صدا كرد كه هركدام از يك گوشه ميدان دويدند جلو و افسار اسبي چند نفر از دهاتو شدند كه تر و تميزتر بود و آب و جارو شده بود و تاپاله ي اربابي جماعت به دنبال پيشكار كالنتر وارد خانه يو همه

كنند و ي قراول ها خاليتا اتاق دم در را برا. داشت ي و حوضك آبي كوچكيبه ديوارهاش نچسبيده بود و باغچه با ي سر و رو صفا دادن رفت لب حوض ، تا شايد بتواند دو كلمه اي ، ميرزااسداهللا به هواينجدر پيديگران بروند تو

آب وان ها به عني از دهاتي زد كه يكي قديمش بگويد ؛ و داشت يواش يواش آب به سر و صورتش ميهم مكتبا كه خشك كرد از همان ميرزا دستش ر. ميرزا ي جيب قباي گذاشت توي دستش آمد جلو و تكه كاغذيريختن رو

خلوت خانه را گرفت و تا يارو بدود و آفتابه را آب كند ، او خودش را به آن جا رسانيد و كاغذ ي سراغ گوشه يدهات» تكليف همكارت معلوم است ، اما تو ديگر چرا ؟«: بود وشته قديم خودش را شناخت كه نيرا درآورده و خط هم مكتب

كشيد و همان طور سرپا قلم دانش را از زير پرشالش بيرون آورد ، و يشست و نفس بلند ميرزا ني بر پيشانيعرق سرد ييك جور. شوم يدارم ديوانه م. دانم كجا به كجاست يبه روح پدرت من اصال نم«:پشت همان تكه كاغذ نوشت

ستش داد و قلم دانش را بست و زد و تا يارو با آفتابه برسد ، ميرزااسداهللا تكه كاغذ را به د» . خودت را به من برسان بعد هم ناهار آوردند و همه ساكت و آرام غذا خوردند و سفره كه برچيده شد ، ميرزا . پرشالش و برگشت پيش ديگران

زاويه ي كند ، رفت توي شب پيش را بهانه كرد و به اين عذر كه در خواب خروپف مي خوابي راه و بياسداهللا خستگهمين طور هم . به سراغش بيايد ي حاجي از پسرهاي اين كه شايد يكي بود دراز كشيد ، به هواي پنجدري كه پهلويا

سرزنش يلحن مقدمه با يو ب. آمد تو ي كه گذشت ، در اتاق آهسته باز شد و پسر بزرگ حاجي يك ساعتييعن. شد : آهسته گفت يآميز ، اما خيل

ديگران ؟ ي آتش بيار معركه ي كارت به اين جا كشيده كه شده احاال ديگر. چشم ماروشن . خوشم باشد ميرزا - ها ؟ و آن همه درس و ي ؟ پس چه شد آن حرف وسخن ها؟ و آن دست و دل پاكي زني ميخودت را هم به نفهم

مكتب و اصول و فروع ؟

: گفت ي به همان آهستگميرزا

گذشته بود يا پياز آن چه را كه ميان او و ميرزاعبدالزكو بعد سير ت... فهمم حسن آقا ي من اين گوشه كنايه ها را نم- رمضان عالف شنيده ي آن ها ديده بود با آنچه از مشهدي پدري حسن آقا تعريف كرد ، و آن چه را دم در خانه يبرا

: را گفت و عاقبت افزود ه كرده بود ، همي كه با خان داييبود ، و مشورت

شايد باور . دانستم دنيا دست كيست و من چه بايد بكنم ي خورم ، هنوز نمي تو را مو حاال هم اين جا نان و نم ك ...-بعد هم به خود . آمد ي مي شلوغي شهر ، بوي ، اما به اين مسافرت هم بيشتر از اين جهت رضايت دادم كه توينكن

ي و نمي كنيان را اصالح م كارشي دارند ، خودت كدخدامنشدعوا اگر واقعا سر ارث و ميراث ي بيني مي رويگفتم م . بگيرد ي از آب و گل آلود ميان برارد ها ماهي ميزان الشريعه آدميگذار

: آقا به شنيدن اين حرف ها راحت تر نشست و گفت حسن

. تواند اعتماد كند يآدم به چشم و گوش خودش هم نم! شده ي عجب روزگار-

: اسداهللا گفت ميرزا

Page 38: Noon Va Ghalam

يهركار. نزده ام كه الزم باشد توجيهش كنم يمن هيچ وقت دست به كار. نكن ي خواهي بكن ، مي خواهي م- حاال بگو ببينم چه طور شد كه كار به اين جاها ختم شد ؟. خودش بايد موجه خودش باشد

: آقا گفت حسن

ييده شد هرسه تايبعد هم ختم كه برچ. كه بابامان را چيز خور كردند ي دانيالبد تا اين جايش را م. دانيم ي چه م- مان كه رضايت بدهيد وامضا يو يك كاغذ بلند باال گذاشتند جلو. من و دوتا داداش ها م را . يمان را بردند داروغگ

. ، مثال به عنوان گروگان ي هلفدوني كردند تو- گويم ي اصغر را م- همبرادر كوچيكه را . حبس بپوسيد يكنيد يا تو شماها ، ي قانون و شرع ، يعني با دوتا مامورفرستادند كه بياييم سرامالك و به انتظار نماينده و من و برادرم را هفته پيش

آخر . ميرزا ي از اين قضايا خبردارباشوبايدت. آمديد كار را تمام كنيم و برگرديم تا برادرمان را آزاد كنند يباشيم كه وقت ... شود آدم ندانسته بلند شود راه بيفتد يچه طور م

اختالف و مصالحه چه بود ؟ي پس قضيه -

: آقا گفت حسن

گردن كلفت ، ميزان الشريعه از خودش ي اختالف كدام است ؟ مصالحه كدام است ؟ اين ها را اين پدرسوخته - ، يگذاشته اند پس گردن مان كه يك سوم امالك وقف ، متوليش هم ميزان الشريعه ؛ از چهار دانگ باق. درآورده و . هم مال سر كار و همكارتان ي مال خواجه نورالدين وزير ، يك دانگ مال شخص كالنتر ، يك دانگ آخردودانگش

. ي من و برادرها هم بروند گداييكور و كچل ها. با هفت رشته قنات يهمه ملك تازه چه قدر است ؟ چهارپارچه آباد . برادرها صاحب است ؛ نه ميان ماي ؟ اختالف سر اين لحاف بيحاال فهميد

: اسداهللا سرش را زيرانداخت و گفت ميرزا

داند دست من هم در اين يخوبيش اين است كه ميزان الشريعه نم. مرا بگو كه گول اين سيد جد كمرزده را خوردم - يم. كه باهاش داشتم ، گفتم اين روزها شهر نباشم بهتر است ي همان حرف و سخن كهنه ايمن اصال برا. كار هست

اين دفعه ديگر از . اگر بداند باز من تو اين جور كارها دخالت كرده ام . دهد ي دستم ميدانستم كه اگر بمانم يك كار . كند يشهر بيرونم م

: آقا گفت حسن

گردن كلفت را ي آمد و رفت اين مردكه ي و هياز بس دم در آن مسجد نشسته ا ! ي بابا ، تو هم عجب ساده اي ا-و بعد هم ميزان الشريعه خودش خواسته . شود ي دنيا به ميزان الشريعه ختم مي كارهاي همه ييال كرده ا ، خيديده ا

. دهند ي اين همكار سركار ، آب سبيل هم به آدم نمي امضابه دانسته كه يچون م. كه تو را در اين كار شركت بدهد ؟ ي گوييحاال واقعا راست م. مال دنيا بسته اند كردم چشمت را بايمرا بگو كه خيال م. خامت كرده اند ميرزا

: بغض گلويش را گرفته بود ، گفت ي كه بدجورميرزا

بگو ببينم چرا آن مرحوم را چيز خور كردند ؟ آخر كه اين كار را . ي بزني؟ بهتر است تو حرف... چه بگويم حسن آقا- كرد ؟

: آقا گفت حسن

ي آمد خانه و همان در حجره كباب بازار مي يك روز ناهار نميهفته ا. عاقبت ، خير خواهيش باعث مرگش شد -! بيا . دهند ي ها چه به خورد مردم مي دهم ، بايد ببينم اين كبابي قصاب ها را من مي حاال كه الشه گفتيم. خورد

Page 39: Noon Va Ghalam

خورد در يرش را كه مناها. هر روز پنج شنبه عادتش اين بود . دهند ي به خورد مردم ميعاقبت ديد كه چه زهر مار رفتم درحجره ، ديدم يعصر همان روز من وقت. كشيد ي فرستاد ناهار و دراز مي بست و پادوش را ميحجره را ازتو م

. عاقبت در را شكستيم و ديديم سياه شده . ريخت تويدلم هر. پادوش پشت در نشسته و در از تو هنوز بسته است كبابش ريخته اند ي تويپيدا بود كه چيز. بد خان داييت باقيش را برات تعريف كرد ال...مثل قير ؛ و لب ها قاچ خورده

.

: پرسيد ميرزا

كرده بود ؟ي آخر كه ؟ كه همچه كار-

: آقا گفت حسن

ي يكي يكينشان. را راه انداخته ي كباب آن روز صد و چند تا مشتري خورد كه از مايه ي قسم ميكباب. معلوم است -دست برقضا سرايدار تيمچه هم ، همان روز ناهار كباب خورده بود ؛ كبابش را هم همين . هم به اسم و رسم داد شان را

ي ديگر هيچ كدام طوريآن ها. زهر را فقط تو كباب بابام كرده بودند اام. بابام برايش از در دكان آورده بود يپادو . شان نشده بود

: باز پرسيد ميرزا

برايش داشته ؟ همين ول كرديد ، رفت ؟يميد آن كه اين كار را كرده كه بوده ؟ و چه نفع آخر بابا فه-

: گفتي حوصلگي آقا از سر بحسن

من نشست و گفت ي مجلس ختم ، سرايدار آمد پهلويهمان روز تو. از همان اول معلوم بود ! ي بابا تو چه ساده ايا- كباب مرا گذاشت دم در حجره ام و من مشغول خوردن شده يگشت ، اول سين بري بابام از در دكان كبابي پادويكه وقت

حجره اش و رفت از آب انبار تيمچه برايش آب خنك پيشخوان ي كباب باباتان را هم گذاشت رويبودم كه ديدم سين پيشخوان و ي و دوال شد روي حاجي بساط حجره ي از اين قلندرها منقل اسفند به دست ، رسيد جلويبياورد ؛ كه يك

و شت پادو از آب انبار برگيبعد هم پسره . بهش داد و يارو رفت ي هم از حجره درآمد نيازيبساط را دود داد و حاج . كارش ي كباب و رفت پي سيني آب را گذاشت پهلويكاسه

: گفت ميرزا

هيچ كاريش نكرديد؟ . خوب پيداست كه كار ،كار همان قلندره بوده -

: آقا گفت حسن

ييخه . هركدام يك قبضه ريش اند و يك پيراهن دراز سفيد . توانستيم بكنيم ؟ همه شان شبيه هم اند ي چه كارش م-و تازه من . ي بينيكدام شان را بگيرم ؟ مگر اصال فرصت تحقيق بود ؟ ختم برچيده نشده ، اين اوضاع پيش آمد كه م

كند ي كنند كه جرات مي دارند سگ خور مي را اين جوروالشام يوقت. خورم كه يارو حتما قلندر نبوده يقسم مبه ! رسيده ؟ بفرماييد ي به كه مي بايد ديد نفع كشتن حاجي گوييبگويد ، كار ، كار قلندرها بوده ؟ تو مگر خودت نم

ي اگر نفعدرهالنديگر قلندرها اين وسط چه كاره اند ؟ ق. رسيده و به ميزان الشريعه و به خواجه نورالدين يكالنتر م را به لباس مبدل يكس. به نظر ما كار ، كار حكومت است . كرد يداشتند در حيات بابام بود ،كه آن قدر كمك شان م

شهر درست در ي ديگر از سرشناس هايشش تا. ما تنها نبوده يتازه حاج. را چيز خور كند يفرستاده اند تا حاج دانيم كه يو ما م... اصال سر به نيست شده و همين جور ي كرده ؛ آن يكسكتهم حماي توييك. همان روزها مرده اند

Page 40: Noon Va Ghalam

بوده اند سرشناس ، كه دست شان ي همه شان آدم هايييعن. ما را داشته اند ي ديگر هم درست وضع حاجيآن شش تا . بوده اند » شخص واحد «ي رسيده و بعد هم سر سپرده يبه دهن شان م

: پرسيد ميرزااسداهللا

شخص واحد كه باشد ؟-

: آقا آهسته تر از معمول گفت حسن

. حق ، حضرت تركش دوز ي تراب كو-

: گفت ميرزا

بد ديده ؟ خوب حاال ي قلندرها خواب هايپس درست است كه حكومت برا . ي گوييرييس قلندرها را م! آهاه - تكليف من چيست ؟ چه بايد بكنم ؟

: آقا گفت حسن

بيش از يسواد و تجربه ات هم خيل. عاقل و بالغ ي هستيتو آدم. دارد ي يك تكليفيهركس. ميرزا دانم ي من چه م-تكليف من و برادرهايم اين است كه شده به قيمت از . مثل من بتواند برايت تكليف مشخص كند يآن هااست كه آدم

. دست دادن تمام اين امالك ، جان مان را حفظ كنيم

:د وسط حرف حسن آقا و گفت اسداهللا پريميرزا

. دفاع از مال و جان در حكم جهاد است ي داني كنيد ؟ تو كه مي ميآن وقت از كجا زندگ. اين كه نشد -

: آقا گفت حسن

ياين اعتقاد را آدم ها. به خاطر مالش كشته بشود ، شهيد است ي گفتند اگر كسيآن وقت ها گذشت كه م. نه ميرزا - شهيد است ياين روزها كس. مال دنيا آن قدرها ارزش ندارد كه خون آدم پايش بريزد . ان در آورده اند نوكيسه از خودش

غم . كنيم يپدرم آن كار را كرد و ما اين كار را م. مالش را فدا كند نشكه به خاطر ايمانش شهيد بشود و به خاطر ايماتراب . بعد هم تنها نيستيم . قوم و خويش ها يده ايم توچون همه شان را سرشكن كر. مان را نداريم يبرو بچه ها

. اهل حق يبا همه . حق را داريم يكو

: به او نگاه كرد ، بعد پرسيد ي اسداهللا مدتميرزا

به ميزان الشريعه فروخته بود؟ي آخر اين پدر مرحوم شما چه هيزم تر-

: آقا گفت حسن

ياصال بابام آخر عمر. اهل حق باهاش بگومگو پيدا كرده بود ديگر ي ؟ سرهمين قضيه ي كاري بابا ، تو كجاي ا- از اموالش را با يك مال ، ي اين كه مثل ديگران سال به سال برود و يك چيزيبه جا. كرد يرعايت ظاهر را هم نم

آدم تا «:گفت شان درآمد ، ي خودم بودم كه در حضور يك؛ اين ميزان الشريعه را بخواباند يدست گردان كند و صدا. تكفيرش هم بكنند يسر همين حرف قرار بود حت» . است ي به خود آييچرا كه خداي. خودش را شناخت ، خدا شد

. كمك به اهل حق راه انداخته بود ي دباغ خانه را هم فقط براي كه تكيه ي دانيم. شد يآن وقت ديگر كار بدتر م رسيدن به حق ، به ي آيد ؛ اما برايست است كه از ما چنان رشادت ها نمدر. سرش را در راه ايمانش داد خدابيامرز

: سكوت كردند كه در آن ميرزا اسداهللا پابه پا شد ، بعد گفت يبعد چند دقيقه ا. عدد خاليق مردم ، راه هست

Page 41: Noon Va Ghalam

همان راه و رسم اما با . ندارم ي شما اعتقاديمن به اين راه و رسم تازه . تكليف من روشن شد ! خوب حسن آقا -ايمان . ايمان داشتم ، حتما الزم نيست آدم دنبال راه و رسم تازه بگردد يبرا. دانم تكليفم چيست ي مي قديميها

را اگر توانستم يميرزا عبدالزك. خودم كه هستم يبه هرصورت من صاحب اختيار خط و امضا. هرچه كهنه تر بهتر . ا به حال خودش نشد كه بدي كنم ، اگر هم راضي ميراض

: آقا گفت حسن

زور به اين يتو را هم همين پا. زور در كار است ، ما همه مان از اين مال چشم پوشيده ايم ي برايت گفتم كه چون پا- بد دارد ي اهل اين طريقه خيال هايخبر داريم كه حكومت برا . ي خودت دردسر نتراشيجا فرستاده ؛ مواظب باش برا

.... نكرده اند ي تو كه گناهيزن و بچه ها.

: حرف دوست زمان كودكيش را بريد و گفت ميرزااسداهللا

درد دل ميرغضب ها هم ياگر پا. آدم باشند ي گناه هاي توانند عذر همه ي آدم نميزن و بچه ها! عزيز ي حسن آقا- كنند ي حج اكبر مي بچه شان با ميرغضب به خاطر زن وي كني سوزانند كه خيال مي از اين مقوله آن قدر دلت را ميبنشين

و از اين . دل من چه خبرهااست ي داند توي كه خدا خودش مود شي سرشان نمي، يا جهاد ، ، كه بچه هام گرسنگ ندارد اگر هركدام شان يك قاتل ي ، ديگر تعجبي بچه هايت را نان بدهيغافل از اين كه اگر از راه ميرغضب...بهانه ها

يو ريختن خون مردم را الزمه . يك جرعه از خون مردم را سركشيده اند يچون با هر لقمه نان. يند بار بيايخونفعال هم . ما خدا بزرگ است ي دو تا الف بچه يبرا. همين ي گفتند ، يعني حرام كه قدما ميلقمه . دانند ي ميزندگ

. بخوابم يپاشو برو بگذار كم

به خودش پيچيد و يه. همان طور كه دراز كشيده بود . زا اسداهللا اصال نتوانست بخوابد بعد از رفتن حسن آقا ، ميراما بزرگ ، با نان ي خدمتكار عصرانه آوردند ؛ در مجمعه هاي هايتا ديگران از خواب بيدار شدند ؛ و دهات. فكر كرد يه

مرحوم ي به امالك حاجيخورند و هم سر بي بيرون رفتند تا هم هواياره سويلواش تازه و پنير و گردو ، و بعد همگ . بزنند

كردند تا ي چسبيد و تفنگ دارها خودشان را آماده مي چهارپاها در رفته بود و سرحال بودند و آفتاب عصر ميخستگ كرد تا از ديگران عقب بمانند ي كه دور شدند ، ميرزااسداهللا خودش را به همكارش رساند و سعياز آباد. بزنند يشكار

: بعد اين طور شروع كرد و

. ي بگذاري همچه خنسي كردم دست همكارت راتويفكر نم! واهللا اوالد پيغمبر ي ا-

: براق شد و تعجب كنان گفت يميرزاعبدالزك

جانم ؟ مگر چه خبر شده ؟ي چه خنس-

: گفت ميرزااسداهللا

ي من پاي خواهيرا مصادره كنند و آن وقت تو م خواهند اموال اين بيچاره ها يم! نزن آقا سيد ي خودت را به نفهم- اموال اين بندگان يسندش را امضا كنم ؟ بعد از يك عمر رفاقت ، حاال من بيايم بشوم زينت المجالس سند مصادره

خدا ؟ فقط همين كارم مانده ؟

: گفت ي با اوقات تلخي عبدالزكميرزا

Page 42: Noon Va Ghalam

ي نوبرش را آورده ايخيال كرده ا . ي زنيخودت را تو سر ما م ي اين يك قلم امضايتو هم كه همه اش پسه ! جانم - ي اين جور كارها سرميمردم برا. تو برود پايين ي بچه هاي؟ ما خواستيم خير كرده باشيم ، گفتيم اين نان از گلو

تحريرت ؟ اصال با آن يك وجب ميز ي بينيديگر اين پرت و پالها كدام است ؟ هر روز خواب تازه م! شكنند جانم ... جانم ؟ هرچه احترام ي چه كاره ايهوا برت داشته ؟ خيال كرده ا

: با عصبانيت كالمش را بريد كه ميرزااسداهللا

بوده ام ، نه هيچ كدام از اجدادم هوس ضبط امالك مردم را به يمن نه خودم هيچ وقت كاره ا! قباحت دارد سيد -اما هيچ وقت ، هيچ كدام مان . ماها پدر در پدر از راه قلم نان خورده ايم كه من يادم است يسرداشته اند ، تا آن جاي

كه يك امضا بدهيم و يك ي آورده اي ناخلف پيغمبر ، ما را برداشته اسرحاال تو پ. خون و مال مردم نزده ايم يقلم تو بستن پاهاش به يت يا برا بستن در دهن زني برايتو اگر مجبور! را صاحب بشويم ؟ آقا سيد يدانگ و اموال حاج

... من به نان و پنير عادت كرده اند ي ، زن و بچه ياين رذالت ها تن در بده

: ، ديوانه وار ، فرياد كشيد ي ميرزاعبدالزككه

مگر عقلت كم شده جانم ؟-

ميرزا . ده است از يك ميدان جلوتر برگشتند كه ببينند چه خبر شي حاجي كه پيشكار كالنتر و بچه هاي چنان فريادو ي بيش تر ي ساكت االغ راندند تا از ديگران فاصله ي شده است آرام گرفتند و مدتي ما كه ديدند بدجوريبنويس ها

: لرزان گفت يداي به حرف آمد و با صيگرفتند و اين بار ميرزاعبدالزك

كه سهم ما چه . ف ها نبوده ، جانم هرگز همچه حر. شنوم ي به سر جدم قسم ، من االن اين حرف ها را از دهان تو م- ي ميبه من و تو هم اگر دل شان خواست چيز. يك سوم اموال وقف ، بقيه مصالحه ميان بچه ها . باشد و چه نباشد

:ميرزا اسداهللا ريشخندكنان پرسيد . ي هيچ چرنهوگ . ي يا اسب و استري ، پوليطاقشال. دهند ، جانم

اين كار اصال چه حاجت به اين همه ي كه دهنت را آب انداخته ، همين بود ؟ و برايدار نان و آب ي پس اين معامله - به دخالت شخص كالنتر ؟يمامور تفنگ به كول ؟ و چه حاجت

كه به ! ، جانم يمگر نديده ا. دعوا دارند ي حاجيآخر چند بار بايد گفت كه بچه ها! جان من : گفت ي عبدالزكميرزاديگر . اين دخالت كرد كه مال وقف ، مال مردم است ي آورد ؟ كالنتر هم برايبرادر چشم برادر را درمخاطر مال دنيا ،

؟ ، جانم ياين حرف ها را از كجا درآورده ا

: گفت ميرزااسداهللا

يا نه ؟ي كني را جلوت بگذارند كه من گفتم ، امضا ميبگو ببينم اگر همان متن! دعوا ندارد آقا سيد -

:پرسيد همكارش

را ؟يچه متن. فهمم جانم ينم-

: اسداهللا گفت ميرزا

دو دانگش مال خواجه نورالدين ،و يك سوم نصفش مال كالنتر ي اين كه يك سوم اموال وقف ، يك سوم ديگر ، يعن- يا نه ؟ي كنياين متن را امضا م. و نصفش مال ما دو نفر

:د و بربر به همكارش نگاه كرد و گفت االغش را كشيد و ايستاي دهنه يميرزاعبدالزك

. كنم كه با ميزان الشريعه گفتم و شنيدم ي را امضا ميمن همان چيز. نبوده ياصال همچه قرار! نه جانم -

Page 43: Noon Va Ghalam

: گفت ميرزااسداهللا

؟ي كنيحاال آمديم و ميزان الشريعه تو را خام كرده باشد ؛ آن وقت چه م. خوب -

: گفت همكارش

! جانم . فهمم ينم . ي كه اين طور بهش مظنوني داري اي دانم بااين ميزان الشريعه چه پدر كشتگينم! جانم -

: اسداهللا گفت ميرزا

اين همراه ما يو اين وردست كالنتر هم با تمام قراول هاش برا.صحبت از يقين است! صحبت از ظن نيست آقا سيد-ميزان الشريعه نوشته داده دست . نيست ي حاجي هم ميان بچه هايدعوايو اصال . نيامده اند كه باد سر دل ما را بزنند

همكارش ي گفته عينا برايو بعد آن چه را كه پسر بزرگ حاج...اين پيشكار كالنتر و موبه مو حاليش كرده چه بكند داشت تا شد يرم گذشت و رنگ بي رنگ مي كرد ، ميرزا عبدالزكيو همين طور كه ميرزا اسداهللا تعريف م.تعريف كرد

يچنان حال . ن از االغ بيفتد زميي نمانده بود كه ميرزاعبدالزكيحرف ميرزااسداهللا كه تمام شد ، چيز. مثل گچ ديوار : گفت يميرزااسداهللا كه اين حاالت را ديد از سر دلسوز.شده بود كه نگو

ميزان الشريعه خامت كرده ، هان ؟! چت شده آقا سيد ؟-

: گفت همكارش

البته «: خواستم از پيشش بيايم بيرون ، همان دم در گفت ي ميياد اين افتادم كه وقت! قضيه از خام كردن گذشته ، جانم - ناحق بشود ، من يك يادداشت داده ام دست كالنتر ي نكرده حقي اين كه مبادا خداياما برا. شما خودتان وارد هستيد

خوب نقشه ! فهمم كه غرض از يادداشت چه بوده ، جانم يو حاال م» .يد بهش بكني پيدا كرديد نگاهيكه اگر اشكال كه از دست اين زنكه آن جور به عذاب ي اين جاست جانم ، كه در چنان روزهاييبدبخت. كشيده و دست ما را بسته

. آمده بودم ، بايد اين پدرسگ بفرستد دنبال من

: اسداهللا گفتميرزا

فكرهايت را . يتو خود دان. كنم ي را امضا نميزير همچه سندهاي. ليف من روشن است تك! وحشت ندارد آقا سيد - يم. آن يادداشت هم البد حاال دست پيشكار كالنتر است . ي كارت را بكني تواني من هم ميب. بكن و تصميم بگير

. ي كنيم ، به هر صورت تو خود دانيگوييم درش بياورد و همين امشب خيالش را راحت م

: گفت ي عبدالزكميرزا

كشيدم وسط، جانم ؟ي تو را مي كدام است ؟ من اگر تنها اين كاره بودم چرا پاي ، جانم ؟ تو خود داني گويي چه م-

: گفت ميرزااسداهللا

البد . دارد ي هست ، پيداست كه قضيه آب برمي ميزان الشريعه و كالنتر در كاري پاي من از اول بهت گفتم كه وقت- كرده ام به خاطر يمن هم اگر دخالت. مرا كه نفرستاده . يزان الشريعه به تو اطمينان داشته كه فرستادتت دنبال اين كار م

. اما توقع اين جور كارها را ، ديگر از من نداشته باش - بعد هم هستيم -تا حاال رفيق و همكار بوديم . تو بوده

: گفت همكارش

اگر ما اين كار را ي كنيخيال م. بايد كرد يبگذار ، جانم ، ببينم چه غلط! ال ديگر دوربرداشته حا! كليات نباف ، جانم -در اين صورت آدم خودش را به . دهم ديگران با سربيايند ، جانم ي ماند ؟ قول بهت مينكنيم ، دنيا امرش لنگ م

دردسر بيندازد ؟

Page 44: Noon Va Ghalam

: گفت ميرزااسداهللا

خان داييم هست . اما خدا زنده اش بگذارد . من بيش تر است ، با آن برو بچه ها ي برا داشته باشد ،ي اگر هم دردسر- . به هر صورت دردسر تو كم تر است . زند ي به دل نميبعد هم آن يك وجب ميزتحرير ، به قول تو ، چندان چنگ.

: گفت ي عبدالزكميرزا

درست است كه من پابند بچه نيستم ، اما غير از بچه ! جانم از كجا، جانم ؟ كه گفته ؟ دردسر كه كم و زياد ندارد ،- باشند ، چه يك نفر ديگر ، ي حاجي ها چه ورثه يبعد هم ببينم ، جانم ، مالك اين آباد. ديگر دارم ي چيزهايخيل دردسر از اصل خراب است ، جانم ، چرا من و تو خودمان را بهضيه كند ؟ حاال كه قي ها چه فرق مي اين دهاتيبرا

. ندارند ، جانم ي حرفي بيني ها هستند كه مي اين دهاتي اصليبيندازيم ؟ مدع

: گفت ميرزااسداهللا

بهمان دادند ؟ مردم دست شان كوتاه است ، وگرنه خيال ي شديم از پشت در چه فحشي ديروز كه وارد مي نشينيد- ساخته ي خراب است و از دست من و تو شايد كار دادند ؟ بعد هم درست است كه كار از اصلي ما را راه مي كنيم

ندارم به اين كه يمن كار. ديگران خراب ترش كنند انبگذار هم. نباشد ؛ اما اين وضع را كه من و تو نگذاشته ايم باشد كه سهم ي باشند ، خلق خدا راحت ترند ، تا مالك شان آدمي حاجي مثل بچه هاي كساني مالك يك آباديوقتمال » الزرع للزرع « و دوال پهنا از مردم در بياورد ، از اين هم بگذريم كه صحبت يش را به زور تفنگ دار حكومت ايارباب ي براي از دستت كاري اين ها گذشته ، اين را از من داشته باش كه وقتي سال ها پيش از اين است ؛ اما از همه يخيل

تكليف ما اين است كه در اين مظلمه شركت نكنيم . ي حفظ كن آيد ، بهتر است دست كم نجابت خودت رايمردم برنم ماند ، درست به كار ميرغضب ها ي ، اين جوركارها هيچ وقت لنگ نميماما اين كه چه ما اين كار را بكنيم ، چه نكن. حق مطلب اين است كه با اين جور حكومت ها هميشه احتياج به ميرغضب هست ، درست ؟ اما درست . ماند يم

: را قبول كند ؟ و به خودش بگويد ي با همين استدالل برود و ميرغضبياست كه هر آدم

با اين حرف » ؟ي كند كه من حكم را اجرا كنم يا ديگري مي بابا كه خون كرده و عاقبت بايد كشته شود ، چه فرقفالن« . كرد نه عقل را ي شود راضيو سخن ها فقط حرص را م

به اين جا حرف و سخن دو ميرزا بنويس ما تمام شد ، و ركاب زدند تا به ديگران برسند و در دلم كه شما باشيد ،جاندر . كاغذ بياورند ي روي فهرست مزرعه ها و مقدار بذرافشان امالك و آبگير قنات ها ، قلميظاهر به عنوان تهيه

خرگوش زده بودند كه خودشان يدو سه تاي برگشتند ، ي شد كه وقتي قراول ها مدام شنيده ميهمين مدت تير و ترقه هم ي ده انداختند ؛ و ده پانزده تايي سگ هاي دراز و لس ، جلوي سفيد آن ها را با گوش هاي خوردند و الشه ينم

از ا دوتيچون هنوز يك. پيش نيامد يآن شب حرف وسخن. شام شان كباب كردند ي زده بودند كه برايكبوتر چاهناچار روز بعد را هم به . كردند ي فاصله داشت ، مانده بود ؛ و بايد روز بعد زرع و پيمانش مي اصل ها كه با دهيآباد

، و ي در گوشي از كم و كيف كار سر درآوردند و گاهي ما حسابيودر اين مدت ، ميرزا بنويس ها. اين كار گذراندند كردند كه اهل اين كار ي زدند و به آن ها حالين حرف و سخي حاجي از چشم پيشكار و قراول هايش ، با بچه هايمخف

اهل ده را از شر اين قراول ها خالص كنند ؛ و قراول ي اين كه چه جوري ها و مشورت ها ، براينيستند ؛ و زمينه ساز كه معلوم شد مخصوصا عدها در همين مدت يك بز چاق سنگين را كه از گله عقب مانده بود ، به عنوان شكار زدند و ب

نزد ، و باز در همين مدت ميرزااسداهللا همه اش در فكر قلندرها بود ي گرفته بودند ، هيچ كس بهشان حرفيعوض

Page 45: Noon Va Ghalam

تنها كه ي و پسرهايش بيدار كرده بودند ؛ و نيز در همين مدت ميرزاعبدالزكي كه در دل حاجيوايمان جاندار و تازه ا تمام اين قضايا را سرزنش بشكند ، اما ي خواهد كاسه كوزه ي دانست چرا دلش مي ماند مثل برج زهر مار بود و نميم

به فكرش يو حت. شناخت ي را در ده مي بزند و نه كس ديگري شد با ميرزااسداهللا از اين مقوله حرفينه رويش مرا كه اما همين طور ساكت بود و آن چه » . خرم ي دارم و جانم را ميآخرش اينه كه دست از سر زنك ور م« :رسيد كه

رفت سراغ حسن ي از شهر رسيد كه فوريو اول غروب يك قاصد مخف. در دل داشت با هيچ كس در ميان نگذاشت . فهميم ي مي به او داد كه به زوديآقا و خبرهاي

ي ما و بچه هاي خبر از آن چه ميان ميرزابنويس هاي ، شام كه خورده شد و سفره را جمع كردند ، پيشكار كالنتر بشب : خبر از وقايع شهر ، سر حرف را باز كرد و گفت ي گذشته بودو بيجحا

مرحوم شد ي حاجي بيش از اين هم نبايد سربار آقازاده هايدر ثان. خوب ، مثل اين كه كار ما ديگر تمام شده است - . كه ان شاءاهللا نور از قبرش ببارد

را گفت همان دم در ي گفت كه رفت بيرون و ديگري شان چيزي دونفر از قراول ها را صدا كرد و در گوش يكبعد : بنشيند وبعد حرفش را اين جور دنبال كرد يپنجدر

، جناب كالنتر هم در شهر منتظرند ، بايد هرچه ي كردم كه هرچه زودتر بايد رفع زحمت كرد ، در ثاني بله ، عرض م- محل را خبر كنند كه بيايند يستادم كدخدا و ريش سفيد هادر ثالث ، تا آقايان سند را تنظيم كنند ، فر. زودتر برگرديم

؟تچه طور اس. زير ورقه ها را امضا بگذارند

كه رنگ يميرزا در حال . ي ميرزاعبدالزكي روي را درآورد و گذاشت جلوي جيبش و كاغذ تاشده اي دست كرد توبعد كه يا داد به دست ميرزااسداهللا كه او هم در حالبه صورتش نبود ، كاغذ را برداشت و باز كرد و خواند ؛ بعد آن ر

حسن آقا پس از خواندن كاغذ دو سه دفعه دستش را به هم . ي داد ، خواند و داد به دست پسر بزرگ حاجيسرتكان م :ماليد و گفت

ااسداهللا به بعد از او ميرز. بنده چه كاره ام ؟ و ساكت شد . دست خود آقايان است يريش و قيچ. بله ديگر ! خوب - :حرف آمد و گفت

به ي مرحوم حاجي كه اين آقا سيد فرستاد دنبال من و در اين كار كمك خواست ، صحبت از اين بود كه ورثه يروز- از پدرشان بماند ، يك ي اين كه نام نيكي خواهند براي جناب ميزان الشريعه تصميم به مصالحه گرفته اند و ميپا در ميان

ي باقي كاغذ نوشته ، غير از وقف ثلث اموال صحبت از مصالحه ايناما اين طور كه در . قف كنند سوم اموالش را و . نداشته ايم يما همچه قرار. امالك است به اشخاص ديگر

: كالنتر كه انتظار كوچك ترين اما را نداشت ، گفت پيشكار

الشريعه است ، و فرمايش سركار اجتهاد در بر فرض كه فرمايش سركار درست باشد ، اين دست خط جناب ميزان - . خواهند ي هم نميوكيل و وص. و حاضرند ي اين جا حي مرحوم حاجي ، ورثه يدر ثان. مقابل نص است

: گفت ميرزااسداهللا

. بگذارم ي جز اين نداشتم كه گردن به هر حرف زوري اگر برادر مرا به عنوان گروگان حبس كرده بودند ، چاره ا-

: دنبال كرد كه يميرزاعبدالزك و

Page 46: Noon Va Ghalam

شان حبس است جانم ، و چهارتا دختر هم دارد و مادرشان هم ييك. كه حاضر نيستند ي حاجيتمام ورثه ! جانم - . از تمام اين ورثه ، فقط اين دونفر حاضرند جانم . برد يزنده است و سهم م

: روكرد به حسن آقا و پرسيد بعد

. كند جانم يدر اين صورت البته قضيه فرق م. از ديگران داشته باشيد يما وكالت نامه ا ببينم ، جانم ، شايد ش-

: آقا گفت حسن

. نداشت ي خواهند ، وگرنه تهيه كردن يك وكالت نامه كاري دانستيم كه ازمان چه مي ما نم-

شود ، ي دارد عوض ميجور ديد كه اوضاع بدي كرد و مي كالنتر كه مات و مبهوت به اين مكالمه گوش مپيشكار :دخالت كرد و گفت

تا سهم خودت ي چانه بزني ، نكند خيال كرده اي گفت ؟ در ثاني ميرزا مگر يادت نيست ميزان الشريعه دم در به تو چ- ي كه براي دانستيدر ثالث ، مگر تو نم. گذارم ي هم رضايت داده باشند ، من نمي حاجي ؟ اگر ورثه يرا بيش تر كن

شهر بوديم صدايت در نيامد ؟ تازه ي الزم است كه وقتي شماري اين ها كه حاال مي صلح نامه ، وجود همه ياامض اشخاص غايب را هم ، به شهر كه ي كنيم ، و امضايحاال هم عزا ندارد ، شما سند را بنويسيد ، همه حضار امضا م

. گيريم ي ميبرگشتيم به راحت

: گفت يصبان برافروخته و عيميرزاعبدالزك

. كنيم ي نويسيم ، جانم ، نه امضا مي را نه مي ما هم چه سند-

: گفت پيشكار

؟ي داغ تر شده اي ؟ يا شايد كاسه ي كني مي ، نكند شوخي ؟ در ثاني شديآقا سيد چه طور اين دفعه جوش! عجب -

: گفت ي عبدالزكميرزا

! هيچ كدام ، جانم -

: و گفت ي حاجي شد وضع عوض شده ، رو كرد به بچه هاي نم كالنتر كه هنوز باورشپيشكار

، شايد شما هم در اين بند و بست شركت داريد ؟ي گوييد ؟ در ثاني شما چه م-

: بار ميرزااسداهللا به حرف آمد كه اين

زنند ؟ ؟ اين بيچاره ها مگر جرات دارند حرف بي دوزي مردم پاپوش مي كدام است ؟ چرا براي ، در ثاني درثان-

: دنبال كرد كه ي ميرزا عبدالزكو

دهم كه اگر سند نوشته و حاضر را ، جانم ، يمن قول م. گفتم كه اين دو نفر تنها نيستند ! حضرت پيشكار ! جانم -اما چون از طرف . جانم . البته حسن آقا خط و ربطش از ما هم بهتر است . فورا امضا بكنند ي اين ها بگذاريجلو

گويند به زور يو م. شود ، جانم ي دردسر خود سركار ماعث نكرده بيفردا خدا. نوشته اش قبول نيست دعواست ،بگذاريم و كالت نامه از ديگران بيايد . صالح خود شما نيست جانم ، كه در اين كار عجله بشود . يازشان سند گرفته ا

اما سركار كه ، قايل شده اند ، جانم ي مان سهمي باز براييا همه حضور داشته باشند ، جانم ، آن وقت اگر ما را بگوي از آش داغ تر بشويد ؟ به ، جانم ؟ ي از اين نمد نداريد ، چرا كاسه يهيچ كاله

: گفت پيشكار

كرده باشيد ؟ي ، نكند همه تان دست به يكي كنيد ؟ در ثاني من هم تكليف معين ميحاال ديگر برا! عجب -

Page 47: Noon Va Ghalam

: گفت ميرزااسداهللا

. آيد ي برنمياز دست ما دو نفر كار. هرچه هست همين است -

: كه ديگر حوصله اش سرآمده بود ، گفت پيشكار

اما تو چرا خام شده . هم نداشته ي خوشي ، تكليف اين ميرزااسداهللا معلوم است ، چندان سابقه يببين آميرزاعبدالزك- ؟ ...يسردرآورد به ريسمان اين مرد از كجا ي داني مي ؟ در ثانيا

ده با كدخدا از در وارد شدند و سالم و عليك كردند و ي همين وقت ، هفت نفر از پيرمردها و ريش سفيد هادر حياط دلش ي قراول ها توي پايپيشكار كالنتر كه از شنيدن صدا. از مجلس جا گرفتند يهركدام و هركدام گوشه ا

: افتاده است ، گفت ياقنه انگار كه اتفقرص شده بود ، رو كرد به پيرمردها و انگار

مردان ي جزو ابواب جمعي ها شده و قرار است به زودي اين آبادي شامل حال اهالي البد خبر داريد كه لطف اله-در . در پيش داشته باشيد ي بهتري امثال حضرت وزيراعظم و شخص شخيص كالنتر بشويد و ان شاءاهللا روزگارينيكدر ثالث ، . آمده اند تا سند تحويل اين امالك را بنويسند ، از طرف شخص كالنتر ي محررها به نمايندگ ، اين آقايانيثان

. به خالف حق برنداشته ي يا قدمي قلمي محل حاضر و ناظر باشيد و شهادت بدهيد كه كسيگفتم شما ريش سفيدها

ه مجلس ساكت و آرام مانده بود ، ميرزااسداهللا و هم چنان ك. نگفت ي پيشكار كالنتر كه تمام شد ، هيچ كس چيزحرفو همه به دقت شاهد . را برداشت و برگشت سرجايش نشست ي از درها و دو تا كلوخ پادريبلند شد رفت دم يك

دانش كشيد بيرون و هريك از آن دو را گذاشت قلم يبودند كه انگشترش را از انگشت درآورد و يك مهر هم از تو هركدام را ، كه به صورت قراضه ي نقره يها و با كلوخ ديگر كوبيد و نگين هارا خرد كرد و حلقه از كلوخ ي يكيرو ي پيش مي ديد كار بدجوريپيشكار كالنتر كه م. انداخت كه دم در اتاق نشسته بود ي قراولي درآمده بود ، پيش رويا

مكن است همين شبانه بريزند و كلك او را با اهل ده خبردار شده اند و مي ، وحشتش گرفته بود كه االن همه رود شمرده و با ي افتاده ، خيلي از پيرمردها ، انگار نه انگار كه اتفاقيچه بكند ؟ چه نكند ؟ كه يك. هفت تا قراولش بكنند :طمطراق به حرف آمد

ن هم از بخت بد خط و هيچ كدام ما . ي كسينه صاحب ماليم نه مدع. كه مارعيتيم يعرض كنم به حضور پيشكار باش- مرحوم بود ، كه خدا ي آقاي ها ، حاجي شود كه تا به حال مالك اين آباديعرض م. نداريم ،كه امضا بدهيم يربط

فرمانبرداريم ، و خدا هم به شما طول عمر يمالك هركه باشد ما همان رعايا. بعد از اين هم ، عرض كنم . بيامرزدش . حاضر و ناظر باشيم ييد كه در چنين مجلسبدهد كه ما را قابل دانسته ا

نداشتند ، ي ما ديگر چيزيميرزابنويس ها. كه انگار هيچ كس در مجلس نيست يچنان سكوت. باز سكوت برقرار شد و هم ي حاجيبچه ها. دانستند قضايا از چه قرار خواهد شد ي ده هم كه از ديروز ميپيرمردها و ريش سفيدها. بگويند در اين ده كوره با هفت تا قراول ، كه . به تله افتاده بود ي ماند پيشكار كالنتر كه حسابيفقط م. خود داشتند يكه جا

سكوت ي توانست بكند ؟ اين بود كه پس از مدتي صد خانوار جمعيت چه ميدر مقابل س.تازه همه شان تفنگ نداشتند :هدر اين موقع ميرزا اسداهللا به حرف آمد ك . حاجت از اتاق بيرون رفتي قضاي، بلند شد و به بهانه

بود و در حضور ما مهرهايش را شكست و تصميم ي توانيد شهادت بدهيد كه يك ميرزااسداهللا نامي به هرحال اين را م- . گرفت ديگر از راه اين قلم و كاغذ نان نخورد

Page 48: Noon Va Ghalam

اول ها را ديده بود و اطمينان پيدا كرده بود كه رفته بود و قر. شد كه پيشكار كالنتر برگشت ي حرفش داشت تمام مو تازه بهشان داده بود و ي دارند ؛ و دستورهاي هم كه تفنگ ندارند ، سرنيزه و تيركمانيتفنگ هاشان پر است و آن هاي

گار كه پايش برخاستند و نشستند و انگار نه انيهمه يااهللا گويان جلو. با همان اهن و تلپ اول ، به مجلس برگشته بود :پيشكار كه آن همه عزت و احترام خيالش را راحت تر كرده بود ، درآمد گفت. شده ، باز سكوت كردند يخبر

، شما هم خسته ايد ، بهتر است برويد خانه يدر ثان. پيش آمده ي آيد در كار تنظيم سند مشكالتي اين طور كه برم- . آيد يهاتان و بخوابيد ؛ تا ببينم فردا چه پيش م

ما با پيشكار كالنتر ، ي كردند ورفتند ؛ و ميرزابنويس هاي اين حرف ، پيرمردها و ريش سفيدها برخاستند و خداحافظبهاما آن شب تا صبح هر دو ساعت به دو ساعت ، سه تا از قراول ها . بزنند ، گرفتند خوابيدند ي اين كه ديگر حرفيب

كشيك دادند و پيشكار كالنتر هم اصال خواب به چشمش حياط ي توي پشت در خانه و يكي سرپشت بام و يكييك . در انبار از خواب پريد ي مرغي ، ياناله اي دوردست شغالي ، يازوزه اي گربه اي پاينيامد و بارها به صدا

ستند و سوار مارا بي دلم كه شما باشيد ، سپيده نزده ، قراول ها راه افتادند و به عجله كت و كول ميرزابنويس هاجان را ي آخر شب چشم و چارشان درست جاييو با اين كه در تاريك. االغ كردند كه هرچه زودتر برگردند به طرف شهر

خود را گرفتند و پاورچين پاورچين از ي اسب هايهر كدام دهنه . نكنند ي كردند كوچك ترين صدايي ديد ؛ سعينم ي ده رساندند و همان طور كه مشغول باز كردن قفل چوبي بسته يزه ، خودشان را تا پشت درواي اربابي خانه يتو

اطراف ، بيست مرد قلدر چماق به دست ي كرد ، يك مرتبه از سر ديوار هاي مي صبريكلون بودند و پيشكار كالنتر بها كار خودش چماق يمثل هوار آمدند پايين و پيش از آن كه قراول ها فرصت كنند و دست به تفنگ ها ببرند ، ضربه

ديگر را ؛ ي ها اول تفنگ ها را جمع كردند و سالح هايدهات. درازكش افتادند يرا كرد و هركدام از قراول ها گوشه ا كه سر راه شان ي اولين طويله اي پيچ كردند و كشان كشان بردند تواب را طني هر هشت مامور حكومتيبعد دست و پا

نفر از خودشان را تفنگ به دست به محافظت طويله گماشتند و بعد برگشتند و بود ، تپاندند و درش را بستند و دو كردند و به عزت ز االغ هاشان مانده بودند ؛ باي مارا كه همان طور رويخندان و نفس زنان كت و كول ميرزابنويس ها

سوز به دست از اين خانه به آن اهل ده بيدار بودند و پيه يو حاال ديگر همه . كدخدا يو احترام رفتند به طرف خانه . دادند ي رفتند و خبر ميخانه م

خواند ي ديگران مي ها براي كه هريك از دهاتي ما تمام راه را ساكت ماندند و گوش دادند به رجزهايي هاميرزابنويس يا و پيرمردها ريش سفيدهي كدخدا كه همه ي ها را گرفته بود ؛ تا رسيدند به خانه ي كه دهاتي و سروريو به شاد

ميرزااسداهللا ار راه كه رسيد ؛ پس . هم بودند ي حاجي و پسرهاد ده هم بوي اطراف در آن جمع بودند و مالي هايآباد :از سالم ، درآمد كه

. ساخته بود يچرا ما را خبر نكرديد ؟ شايد از دست ما هم كار! حسن آقا -

: آقا گفت حسن

آمديد اين جا ، قبال ما را خبر كرديد ؟يتازه مگر شما كه م. آيديت شما برنمآن جور كارها از دس. نه داداش -

: كدخدا دنبال كرد كه و

. ميل كنيد تا بعد ياول بفرماييد لقمه نان. آيد ، حاال هم حاضر و آماده است ي كه از دست آقايان برمي كار-

Page 49: Noon Va Ghalam

ي ده همسايه توضيح داد كه پسرهايهم ناشتا كردند و مال ميرزا بنويس ها را نشاندند و صبحانه آوردند و همه با بعد خودشان موافقت كرده اند كه تمام ي ملكي هاي آبادي آن مرحوم با اهالي ورثه ي به وكالت از طرف همه يحاج

ي كاشته بدهند و براي قدر زمين را كه تا كنون ممان را مصالحه كنند به اهل محل و به هركس ، هيمايملك حاجميرزااسداهللا سند را نوشت و همه را . و صبحانه كه تمام شد . را ي اربابي فقط آسياب ها را نگه دارند و خانه خودشان

اجبار و ربعد پيشكار كالنتر را هم از طويله درآوردند و از او شهادت گرفتند كه مصالحه نامه دور از ه. امضا كرد همان طويله ، مهمان اهل يد كه پيشكار و قراول هايش يك هفته تو نوشته شده است و قرار را بر اين گذاشتنياضطرار

هركدام با . ي ، نديدي خورد ، چشم بپوشند و شتر ديديده باشند و بعد از اسب و سالح شان كه به درد دشتبان ها مهمراه دو تا ما يو آفتاب كه زد ميرزابنويس ها. دل شان خواست بروند هيك سفره نان و يك كوزه آب به هر كجا ك

ها كه تا يك ميدان به بدرقه آمده بودند ، به طرف شهر راه ي تمام دهاتي شادي سوار شدند و در ميان هلهله يپسرحاج . افتادند

7 مجلس ششم

قاپو يك ييك هفته پس از بار عام عال. دلم كه شما باشيد ، حاال از آن طرف بشنويد كه در شهر چه خبرها بود جان عالم با تمام وزرا و قشون و حشم و حرمسرا ، شبانه در رفته و ي شهر چو افتاد كه قبله ي سحر ، تويوز صبح كله ر

گذرانند و خون بچه ها را تو ي مردم را از دم شمشير مي و همه ند چاپي آيند سركار ؛ وشهر را مي قلندرها ميبه زود راه ي سحري كنجكاو كه همان كله ي گشتند يا آدم هاي مسجد برم كه از حمام يايتك و توك مردهاي. كنند يشيشه م

، حدس و رسيدند ي به هم مي گشتند ، وقتي عمه و خاله ودوست و آشنا دنبال خبر تازه ميافتاده بودند و دم در خانه آن چه به چشم رسيدند ، حدس و تخمين هاشان را به عنوان ي به هم مي گشتند ، وقتيتخمين هاشان دنبال خبر تازه م

پرورند ، به ي را كه در دل مي را كه نسبت به آينده داشتند يا آرزوييو هركدام ترس و وحشت. خودشان ديده بودند كه خانه ياما آن هاي. رساندند ي آوردند و به گوش ديگران مي در مخالف خوب و بد و موافق و ميصورت خبرها

عالم را ديده بودند كه قبل از خروس خوان با ي قبله يشان كالسكه شهر بود به چشم خوديشان نزديك درواره ها و تره بار ي سبزراف كه اول صبح از دهات اطييساول و قراول به سرعت از دروازه بيرون رفته بود بعد هم چاروادارهاي

يدست شهر ، چهار نعل م عالم را ديده بودند كه از پشت كوه پايين ي قبله ي آوردند ، اردويپاييزه را به ميدان شهر م . تاخته

ي كم كه روز بلند شد و مردم تك و توك و با هزار ترس و لرز و احتياط از خانه هاشان درآمدند ؛ ديدند كه درهاكم شود و بازارها بسته است ؛ اما ي و قراول پيدا نمي نمونه هم شده، يك گشتي تمام شهر براي بسته و تويارگ حكومت

بيش ي از بكش بكش نيست ، عده يو بعد كه ديدند خبر. نگوه است كيو پاتوق قلندرها برو بيايدور و برتكيه ها از بكش يو بعد كه ديدند خبر. محتاط كه نگو ي كاره ي جرات پيدا كردند و از خانه هاشان درآمدند و جمعيت بيتر

مه محتاط كه همه شان هي كاره ييت ب جرات پيدا كردند و ازخانه هاشان درآمدند و جمعيبكش نيست ، عده بيش تر قلندرها رو آورده بودند ، تو كوچه ها دم به ساعت ي گفتند و به طرف تكيه هايم» !صفدر ، صفدر«و » !حيدر ، حيدر«

Page 50: Noon Va Ghalam

و ...از تمام شهر به آسمان رفت و مردم افتادند دنبال قلندرها» !اهللا، اهللا «بيش تر شد و شد و شد تا يك مرتبه فرياد هيچ كدام از ياما تو. قراول خانه ها را گرفتند ي و مردم به دنبال ، همه لو تازه سرزده بود كه قلندرها به جآفتاب

نرسيده ي غافلگير نشدند ؛ كه آن ها هم يا هيچ وقت آزارشان به كسيقراول خانه ها بيش از سه چهار تا قراول پيرمردن قراول ها را يكتا پيراهن مرخص ي هاين بود كه هم. ا حاال تقاص بكشد يادش نمانده بود تيبود يا اگر رسيده بود ، كس

همين بگير و ببند بود كه سه تا از ي هركدام از قراول خانه ها ، يك دسته از قلندرها ساخلو كردند و تويتو. كردند درست يا نادرست ، را سر به نيست كرده بودند ، گرفتار شدند كهي كه آن هفت تا بازاري حكومتي خفيه يمامورها

. حنا بسته با زرنا و دف و نقاره دور كوچه و بازار گرداندند يهرسه تاشان را مثله كردند و پشت و روسوار بر خرها

در دكان . ها ي شهر ، به چاپيدن اسلحه فروشي قراول خانه ها كه تمام شد ، مردم باز به دنبال قلندرها راه افتادند توكار يچه تفنگ و تير و كمان و گرز و سپر گير آوردند ، غارت كردند ، و بعد رفتند سراغ دروازه ها و پاها را شكستند و هر

قلچماق را مامور گذاشتند كه رفت و آمد به شهر زير نظر ي از قلندرهادسته شهر ، يك يهر كدام از هفت دروازه ه بود كه معلوم نشد چرا بازار عالف ها آتش گرفت و آفتاب تازه باال آمد. داشته باشد ي و كتابيخودشان باشد و حساب

ي سوخته رفته توس رمضان عالف خودمان بود ؛ كه با سرو لباي اش سوخت ، مشهدي و نيستي كه هستيو اول كس يچون م. حكومت بازار را آتش زده اند ي خفيه يو بعد چو افتاد كه مامورها. ها و بست نشستي زنبور كچيتكيه

زبانه نكشيده بود كه يو هنوز آتش بازار عالف ها حساب. بيندازند و از مردم انتقام بكشند ي شهر قحطيخواسته اند تو . غارت شد و هرچه برنج و روغن و گندم و جو به دست مردم رسيد ، به يغما رفت ي حكومتيدر آن سر شهر ، انبارها

كرده و مردم يك پارچه از خانه هاشان ريختند يرا جر مردم ي همه ي و ناامني و گرسنگياز اين به بعد ، ترس از قحط ريختند يو در همين حين بود كه عده ا . ي آزوقه اي يا تهيه ي يا شركت در واقعه اي خبريبيرون ، به جست و جو

و . سياه چال ها كشيدند بيرون و آزاد كردند ي را از توابد ي هاي را شكستند و زنداني حكومتيدر دوستاق خانه شهر و از طرف تراب تركش دوز ، مردم را به آرامش دعوت كردند و ي ها راه افتادند توينوز ظهر نشده بود كه جارچه

و از اين به ت عالم با قشون و حشم به اسم قشالق ، در رفته ؛ و شهر در اختيار قلندرها اسيرسما خبر دادند كه قبله بكند ي و هيزي را ندارد و هركه دزدي به كسييچ كس حق تعد به دين و مذهب خودش آزاد است ، و هيبعد هركس

دارند ؛ به شرط آن كه هر ي زنند و دوست و دشمن تامين جاني را بشكند ، آنا گردش را مييا در خانه و دكان كس ها بدهد و قيمتش را ي زنبور كچي همان روز تحويل تكيه روب خانه اش هست تا غي توي تفنگ يا هونگ برنجيكس اين دو قلم جنس را پيدا كردند ، ي هر خانه ايتاند ؛ و در غير اين صورت ، قلندرها حق دارند از فردا صبح توبس

ا قلندرها به صدي شهر توپ خانه ي هفت دروازه يضبط كنند و صاحبش را ببرند دوستاق خانه ، و سرظهر از پاد ، يك ساعت تمام نقاره خانه ها از سرهفت تا دروازه درآمد و خبر فتح شهر را به گوش اهل دهات اطراف رساند و بع

. كوبيدند

سفره ها كه پهن شد ، مردم هرجا كه بودند وارفتند وبعد چانه هاشان گرم شد و . ظهر به بعد اوضاع شهر آرام تر شد ازل از بعدازظهر شوشكه بسته و تفنگ به كويآتش بازار عالف ها هم خاموش شد و قلندرها. بعد هم چرت شان گرفت

كم كم راحت شده بود ، تك وتوك راه افتادند كه بروند دكان ان كوچه ها پيداشان شد ؛ و كاسب كارها كه خيال شيتو امن و امان ي گشتند و وعده ي ها هركدام دوتا قلندر شوشكه بسته ، همين جور توشهر ميهاشان را بازكنند و جارچ

بيرون نش كه مرض از تيعين بيمار. رين پس كوچه ها را هم راحت كرده باشند دورافتاده تي دادند تا خيال اهاليم

Page 51: Noon Va Ghalam

برد ؟ شهر عين همان بيمار بعد از يك ي شود و خوابش مي حال مي كند ، بعد بي عرق ميبرود ، چه طور اول حساب . تب تند ، اول عرق كرد ؛ بعد آرام شد تا فردا به سالمت از جايش بلند بشود

كه ي پستوهايي شهر هم كه خيالش راحت شد و همه از تويما باشيد ، همان بعدازظهر ، ترسوترين اهال دلم كه شجان ها و به ي زنبور كچيقايم شده بودند ، در آمدند ؛ يك نفر آدم نوكرباب ، ترسان و لرزان خودش را رساند دم در تكيه

تا . گوشش بدهكار نبود ي اطراف تكيه، كسيوغ آن شلي توماا. گرفت ي رسيد سراغ رييس قلندرها را ميهركه م كرد شك برش داشت و آمد جلو كه ي كه در گوش اين و آن مي او زمزمه اي از قلندرها از حركات آهسته يعاقبت يك

: فهميد با كه كار دارد ، پرسيد يوقت. خواهد يببيند چه كاره است و چه م

؟يه كار دار ، بگو ببينم چي كني نمي اگر تو تنبانت خراب-

: در جواب گفت يارو

. گردد يدر كه هميشه به يك پاشنه نم . يآره داداش تو حق دار-

: گفت قلندر

؟يگفتم با شخص واحد چه كار دار. فلسفه نباف -

: گفت يارو

. شماها كار دارم يبا سركرده . من با شخص واحد كار ندارم -

: گفت قلندر

؟يجانت درآيد ، بگو ببينم چه كار دار. ما همان است ديگر يسركرده -

: گفت يارو

. برايش دارم يپيغام مهم! چه بذربان -

: گفت قلندر

. ي عالم آمده باشينكند پيش خود قبله -

: گفت يارو

. عالم ؟ از پيش ميزان الشريعه آمده ام و خانلرخان يما را چه به قبله . نه برادر -

: گفت قلندر

. پس راه بيفت بيا دنبال من . رآيد جانت د! آهاه -

از هيزم ، و ي بزرگي ديگر كپه ي ، و گوشه ي بود از هونگ برنجي تكيه تلنبارييك گوشه . تكيه ي هردو رفتند توو رفت كه نگو ي به آسمان ميو از سر دودكش ، دود. كرد ي از ديوارها گوش را كر مي از پس يكيخور خور دم آهنگر

ي كشيدند و عده اي آب مي زيرزمين و عده اي بردند توي مزم هييعده ا. مشغول بودند يكدام به كار، و قلندرها هر كردند قلندر راهنما به جلو ، و ي مي پرسيدند و هركدام را بسته به جنس برنج شان دسته بنديحساب هونگ ها را م

باالخانه كه با حصير فرش شده بود و ياز حجره ها ي يكيمرد پيغام آور به دنبالش ، از پلكان رفتند باال و تپيدند تو ي آن ها نشسته بودند و نقشه اياطرافش سه چهارتا پوست تخت افتاده بود و سه نفر قلندر پير و هم سن و سال ، رو

كرد و دست به سينه همان دم در ي و تعظيميمرد پيغام آور سالم. زدند ي شان پهن بود و داشتند حرف ميجلو رو

Page 52: Noon Va Ghalam

از آن سه نفر ، كه تراب تركش دوز باشد ، دوال شد و شانه ي و رفت كنار يك»اهللا ، اهللا«:، اما قلندر راهنما گفت ايستاد : گفت كه تراب تركش دوز برگشت و گفت ياش را بوسيد و در گوشش چيز

ق ؟ بگو ببينم چه عالم نرفتند قشاليچرا قبله . داشته باشند ي كردم اين حضرات چنين دل و جراتيگمان نم! عجب - داريد ؟يفرمايش

: پيغام آور گفت مرد

! دهيد خدمت برسند ، قربان يفرمودند كه اگر امان م! قربان -

: گفت تراب

. زنند ي ها كه ظهر تا حاال دارند امن و امان را تو بوق و كرنا ميجارچ! عجب -

: پيغام آور گفت مرد

! ه اند ، قربان خواستي كتبيامان نامه ! نه قربان -

: گفت تراب

خواهند بيايند اين جا چه بگويند ؟يم. آيد ي كه از دست شان برمي دارد به كارياين ديگر بستگ-

: آور گفت پيغام

.به گمانم راجع به ارگ باشد قربان ! چه عرض كنم قربان -

:لندر هم مجلس و گفت از دو نفر قي به فكر فرورفت ، بعد رو كرد به يكي تركش دوز لحظه اتراب

. ؟ عجب است كه اين خانلر خان هم مانده ي گوييتو چه م! موالنا-

: گفت موالنا

خانلرخان هم البد مانده كه در . مشروط به دست شان داد ي شود امان نامه يم. داشته باشد ي كنم عيبيگمان نم- . آينده اش ي بكند اليق منصب ملك الشعرايي خدمتيغياب حكومت

: و پرسيد ي تركش دوز رو كرد به نفر بعدتراب

تو چيست ؟يعقيده ! سيد-

: گفت سيد

و . كنيم ي كه ما معين مي دهيم ؛ به شرط اين كه اقتدا كند به امام جمعه اي من به ميزان الشريعه امام مي عقيده بهو با عزت و احترام خانه نشين . بدهد شهر را هم تحويل ي بردارد و موقوفات مدارس و دارالشفايدست از تكفير باز

. كنيم ي طال مطالبه ميازش پنج هزار سكه . خواهد يخانلرخان هم شاعر است و شرط نم. بشود

: تركش دوز گفت تراب

. پس بردار و بنويس . يخوب گفت! عجب -

رفت ؛ و قلندرها دوباره پرداختند به بحث نامه ها را نوشتند و دادند به دست همان قلندر راهنما كه با مرد پيغام آور امان . خودشان

: گفت موالنا

. كنم شرايط تسليم ارگ را با خودشان بياورند يگمان نم-

: گفت سيد

Page 53: Noon Va Ghalam

ارگ و خالص ي دروازه يدو تا گلوله تو سينه . يك تكان ديگر ، و كار تمام است . به شرايط تسليم نيست ياحتياج- .

: تركش دوز گفت تراب

هر ! درش را باز كرد ؟ سيد جان ي دوستاق خانه است كه بشود اين جوري ارگ حكومتيخيال كرده ا! جب ع- و حفظ اسرار دارد تا بتواند ابهت خودش را تو ي فاضله هم باشد ، احتياج به خفيه بازي ، اگر حكومت مدينه يحكومت

به . دا ارگ را گرفت ، نه با توپ و تفنگ سر و صيبايد دست نگه داشت تا شب بشود؛ و ب. دل مردم جا كند . هرصورت بهتر است دست نگه داريم تا اين حضرات پيداشان بشود

: گفت سيد

حكومت از داخل ارگ درآمد و هرچه را ما ي اردوي مانده ي كه اين حضرات پيداشان بشود ، باقيآمديم و تا وقت- ه خبر هاست؟ ارگ چي دانيم تويمگر ما م. رشته ايم ، پنبه كرد

: تركش دوز گفت تراب

بعد . ي بعدي مانده كه فقط باعث دردسر است و موجب تحريك هاي ارگ فقط يك قسمت از حرمسرا باقياالن تو- باروت ساختن لنگيم ي دانيد كه ما هنوز برايم. خورد ي به درد ما ميهم دوسه تا انبار باروت و آزوقه هست ، كه خيل

. آزوقه و باروت ي همين انبارهاي ما يعنيرا بيتمام ارگ حكومت.

: گفت موالنا

. من از اين قضيه خبر نداشتم -

: گفت تراب

تان گفتم از ي مذاكرات آخرين بار عام را كه برايموبه مو. شما كه خبر داريد جالد دربار از اهل حق است ! عجب - كه زده اند و با يبا اين تمهيد. باز خبرش را برامان آورد شده كه يبعد از آن مجلس هم پخت و پزهاي. قول او گفتم

دام پهن كرده اند و رفته اند قايم شده اند كه مرغ ها به . گذاشته اند ه ما تلياين عجله دررفتن به قشالق ، مثال برا . دانه از النه درآيند و بعد آن ها سربرسند و طناب را بكشند يهوا

: گفت سيد

مردم را گرفت ؟ي شود جلوي كنيم ؟ حاال مگر مي اصال صالح بوده كه ما خودمان را آفتاب در اين صورت-

: گفت موالنا

كرديم ؟ي نشستيم تماشا مي گذاشتيم و مي دست مي ما دست روي گويي مييعن-

: تركش دوز گفت تراب

نشستيم به تماشا ، آن وقت خود يما م آمد ؟ اگر ي كرديم قضايا به چه صورت درمي دانيد كه اگر ما دست باال نمي م-قرار بوده اگر ما . به حالش ياگر نپريد وا. ، مرغ بايد بپرد يدر قفس را كه باز كرد. آوردند يمردم دست از آستين درم

كه هنوز مانده ي خفيه اي الشريعه و با پول اوقاف و به كمك مامورهاميزاندست از پا خطا نكنيم ، به تحريك همين . ، مردم را بشورانند و به دست خود ، مردم شهركلك ما را بكنند اند

. كنند ي خواسته اند دو دوز بازي ممثال

: گفت سيد

Page 54: Noon Va Ghalam

ديگر چه ؟! خوب ! خوب -

: گفت تراب

حكومت خودش را به سرحد برساند و با دولت همسايه قرار ي خبرها از اين قرار است كه در اين مهلت ، اردويباق- ... ما ي سركوبي بگيرد براي دهد ، ازشان توپ و توپچي كه البد ميو در مقابل يك چيزامضا كند

اهللا . ممرضا ، گرد گرفته و از سفر رسيده ، وارد شد ي بحث بودند كه در باز شد و حسن آقا ، پسر بزرگ حاجي جااين داد و ازما يمرگ پدر به او سر سالمتتراب در . تراب تركش دوز را بوسيد و نشست يشانه . گفت و آمد جلو يالله

ما به او كرده بودند ، و خبر ي را كه دو ميرزاي بود ، و كمك هايدهحسن آقا آن چه را كه در ده پيش آم. وقع پرسيد شهر كه چه به موقع به ده رسيده بود ، و بگير و ببند پيشكار كالنتر و قراول ها و تقسيم زمين ، همه را به اختصار

:داد و بعد برخاست كه گزارش

. اگر اجازه بدهيد مرخص بشوم -

: دست خودش نشاند و گفت ي او را پهلوتراب

قاپو يدر مجلس عال. حاال ما بايد اين تله را بدل كنيم به پناهگاه . تله گذاشته ي ما اين جوري بله ، حكومت برا- حكومت به سرحد برسد و مراسم تقديم يا تا اردوام. صحبت از تربيع نحسين سه روزه بوده و پيش مرگ كردن ما

، دست كم يك ماه وقت الزم است ، اگر ما بتوانيم در گيردهديه و تحف تمام بشود و مذاكرات با دولت همسايه سربدر همين مهلت اگر بشود بايد . را برده ايم ياين مدت هر روز يك توپ بريزيم و هرچه بيشتر تفنگ تهيه كنيم ، باز

ردر اين صورت اگ. نگه داشت ي حكومت را از آذوقه خالي سر راه اردوي هاي را به واليات كشاند و آبادشورش . حكومت با هزار تا توپ قلعه كوب هم برگردد ، ديگر حريف ما نيست

انست ، ديحسن آقا آن چه را كه م. ميرزابنويس ها پرسيد ي بعد رو كرد به حسن آقا و از او در باب جزييات زندگو :بعد تراب تركش دوز گفت . تعريف كرد

بعد ، نان و گوشت شهر را هم گذاشته . اين ديگر با تو . شود اميدوار بود كه ما را دست تنها نگذارند يپس م! عجب - مسلح در اختيارت بگذارند يگفته ام دويست فداي . ي را بگيريبايد دنبال كار مرحوم حاج. خودت يام به عهده

عوارض را از دم دروازه ها بردارند و قيمت ها را ي گوييم. را برسان ي اهالي آزوقه ي داني كه صالح ميورهرج سه يدست كم آزوقه . به دوبرابر و سه برابر . ي خري از دهات سرراه اردو مي توانيآزوقه را هم تا م . ي كنيارزان م

. دوستت ي برو دنبال اين دو تا ميرزاحاال پاشو. انبارها حاضر باشد يماه شهر ، بايد تو

:سيد گفت . كه در پيش داشتند ي آقا رفت و حضار مجلس دوباره پرداختند به بحثحسن

بكنيم ، شايد اين قرار صلح سرنگيرد ؟ي هيچ فكر كرده ايد كار-

: تركش دوز گفت تراب

الزم شد با سالم و صلوات يه از حرمسرا را وقت شود يك دستيم. جالد دربارم كه به اردو رفته ي من منتظر اشاره -معامله با دولت . فرستيم به طرف سرحد ي ميفردا هم سيد را با هفت نفر ايلچ. اردو يا پيشبازش يفرستاد به بدرقه

اين كه ي شان كنيسيد ، بايد حال. بگذار اول خيابان مان از اين ارگ راحت بشود . توانيم بكنيم يهمسايه را ما هم م ... مقابله با خوشان ي ما است و رسما براي سركوبي اسما برايتوپ و توپچ

Page 55: Noon Va Ghalam

هن و هون خانلرخان مقرب ديوان و ترق و ي بحث بودند كه صداي دلم كه شما باشيد ، حضار مجلس در اين جاجاناز پيش و خانلرخان از پلكان بلند شد ؛ و بعد در حجره باز شد و ميزان الشريعه ي ميزان الشريعه از تويتوروق عصا

پس از آن ها قلندر راهنما . از دنبال ، وارد حجره شدند انلرخاندنبال ،وارد حجره باز شد و ميزان الشريعه از پيش و خحضار مجلس كه . تراب تركش دوز و رفت ي تعهدنامه را گذاشت جلوي پول و كاغذ لوله شده يآمد تو و كيسه

پوست تخت ها ي به آن ها جنباندند و آن دو را صدر مجلس ، رويه بودند ، سر تازه واردها بلند شدي پايجلو ي اين كه سالم كند يا جواب سالميميزان الشريعه ، بغ كرده و تسبيح گردان ، از همان دم كه وارد شد به جا . اندندنش

همه نشستند و مجلس ساكت يتوق. گرداند ي كرد و تسبيح مي زير لب زمزمه مي بكند ، مدام چيزيرا بدهد يا تعارف :شد ، تراب تركش دوز از خانلرخان پرسيد

كنند ؟ي حضرت آقا چه زمزمه م-

: گفت موالنا

. خوانند يم» ...و ان يكاد«البد -

: گفت سيد

. باشد » كنتم به توعدون يهذه جهنم الت«بايد . نه -

ت ، همه راحت تر نشستند و تراب تركش دوز به همه خنديدند و غبار كدورت كه از مجلس برخاسي اين شوخبه :حرف آمد كه

. آقايان نكرده باشند ي براياز ديدار آقايان بسيار خوشحال ، اميدوارم اهل حق ايجاد زحمت-

: گفت خانلرخان

تراب تركش . و به ارتجال يك شعر مناسب خواند . باشد ي كنم صالح اهل حق در چنين مزاحمت هايي گمان نم- :ز دنبال كرد كه دو

دانند ي آقايان بهتر ميول. كه دست آقايان است ، اگر آزارشان هم به اهل حق برسد باز درامانند ي با اين امان نامه ا-حضور آقايان به صحت و سالمت در . شود جلوشان را گرفت ي به هيجان آمدند به زحمت مي مردم بر سركاريكه وقت

ي شما را همراه نبرده ، و هم به صالح ما است كه ثابت كنيم وحشيتاست كه البد به علميان ما ، هم به صالح حكومت . آقايان حاال كه مانده ايد مجبور به همكار با ما هستيد . خون خوار نيستيم يها

: سيد پرسيدبعد

حاال بفرماييد ببينم علت اين اظهار التفات آقايان چه بوده ؟-

راستش را از زير تن بيرون كشيد و ي توانست تكان بخورد ، به زحمت پاي ميبود به سخت كه از بس سنگين خانلرخان : چپ را به جايش گذاشت و بعد گفت يپا

ضعيف ، عهده دار كفالت امور ي حضرت امام جمعه و اين بنده ي عالم ، طبق فرمان همايونيدر مدت غيبت قبله - يجا كه در اين ايام وانفسا از اين دو تن ضعيف تعهد چنين امر خطير شده ايم ، اما از آن يارگ و اندرون همايون

ي خواند و طومار فرمان را از توي ديگر به ارتجال شعربارو يك . برآمده نيست ، اين است كه به استعداد آمده ايم . تراب تركش دوز ي روي خود درآورد و باز كرد و گذاشت جلويآستين قبا

: گفت موالنا

Page 56: Noon Va Ghalam

اما چرا آقايان با اردو نرفتند ؟. به سمت ارگ دراز نشده ي دانيد كه تا حاال هيچ دستير از ما مشما بهت-

: برافروخته گفت ي انداختند ، با چهره اي الشريعه كه تا به حال ساكت مانده بود و تسبيح مميزان

ي مردم به دست اين داعيكليف شرعيك عمر ت. داند ي تكليف خودش را كه مي حال اين داعي ايعل! الاله اال اهللا - بلند يآن وقت در اين وانفسا ، داع. به رزق اهل اين شهر گذران كرده ي حال شصت سال است كه داعي ايعل. بوده

رفت ؟ي شد كجا ميم

: كرد و به حرف آمد كه يبعد خانلرخان سرفه ا. گفت و ساكت شد ي از سر عصبانيت ال اله اال اهللا ديگرو

مخدرات و عورات هم چشم و گوش دارند و . ارگ را بسته نگه داشت ي شود درهايم تا روز قيامت كه نمبعد ه- . خدا عالم است كه تا به حال چندتاشان از ترس دق نكرده باشند

: گفت موالنا

. بله ؟ حاكم شرع و حاكم عرف. پس در حقيقت ما با دو حاكم معزول شهر طرفيم -

: گفت سيد

را مخدرات حرمسرا همراه اردو نرفتند ؟و اصال چ-

: گفت تراب

عالم خوش آمده ، بله ؟ي دراين مورد به مذاق قبله يبه گمانم رسم قلندر-

: الشريعه گفت ميزان

از اين به بعد هر يداع. حال اين كليد ارگ ي اي دانست چه پيش خواهد آمد ؟ علي چه ميكس. خدا عالم است - . كند ي خودش ساقط ميعرفا از عهده را شرعا و يوظيفه ا

سيد . تراب تركش دوز ي نقره را از زير عبا درآورد و گذاشت جلو روي به اين حرف يك كليد بزرگ و قلم زده و :گفت

داريم ؟ي فرماييد ما با اين حرمسرا چه بكنيم ؟ مگر نان زياديحاال م-

: خان به حرف آمد كه خانلر

را فقط به خاطر يك حرمسرا ساخته اند ؟ اگر آقايان متعهد بشوند كه در قبال ضبط ارگ يمگر ارگ به اين بزرگ- . ما انجام شده است ي كنند ، وظيفه ي همايون نگه داري از حرمسرايحكومت

: گفت موالنا

كنند ؟ حرمسرا اكتفاي ، فعال به منصب خواجه باشي ملك الشعرايي چه طور است ا زخود خانلرخان بخواهيم به جا-

: تركش دوز گفت تراب

اين كه خيال ي كنيم و برايچه طور است حضرت آقا ؟ در حضور خود آقايان امشب در ارگ را باز م . يبد نگفت- خواهيم با اهل و عيال خودشان هم امشب به حرمسرا نقل مكان كنند و يآقايان راحت باشد از شخص خانلرخان م

شهر جار بزنند و منصب جديد خانلرخان را به ي را تون آقاياي دهيم امان نامه يهم مبعد . مخدرات را زير بال بگيرند جديد اقتدا كنند تا ياز حضرت امام جمعه هم انتظار داريم نماز مغرب امروز را به امام جمعه . رسانيم يگوش همه م

ايمان مردم را يك روزه و به . را بكنند السابق كارشانيبعد هم دستور بدهيد موذن ها ، كما ف. خيال مردم راحت بشود . شود عوض كرد يضرب دگنگ نم

Page 57: Noon Va Ghalam

ي تكيه ها جمع كردند و بردند به ارگ حكومتيقلندرها همان شب بساط شان را از تو. به اين حرف مجلس تمام شد و به ي رسيدگي براي ديوان شرع و قضا به پا شد ، دوميدر يك. رتق و فتق امور مردم يو تكيه ها را گذاشتند برا

آن روز شهر يو از فردا... تحول هونگ ها و همين جورو تحويل ي براي و چهارمي مستوفي برايحساب آزوقه ، سوم ارزان شد ؛ ي يك شاهينرخ نان و گوشت من. هر روزه شان يساكت و آرام شد و مردم رفتند دنبال كار و كاسب

دفتر و دستك به بغل ، راه افتادند به تقويم يرا لغو كردند و قلندرها ي حكومتيعوارض و عشريه و ديگر حق البوق ها قلندرها ي هايو گار. شان سوخته بود ، يا چپو شده بود ي كه در وقايع روز پيش ، دكان و زندگي آن هايي همه موالا

ها را يند و هونگ برنج زدي خانه ها را مي يكي ، و قلندرها در يكي سنگيسر هر كوچه و گذر ايستاد پر از هونگ ها قلندرساز را سوار كرده بودند و ي آن طرف هفت تا از توپ هازا. دادند ي مي كردند و به جايش هونگ سنگيجمع م

گرداند ؛ و مردم توپ ي شهر مي قبراق مدام توي سنگين ، كه هركدام را دو تا قاطر گوش دم بريده ي عراده هايرو و خوش ت بلند قامي هر كدام از توپ ها يك جارچيو رو. رفتند ي و كول هم باال م آن ها از سري تماشاينديده برا

كه ي خواند در محسنات توپي مي هم شعري كرد به عوض كردن هونگ ها و گاهيصدا ايستاده بود و مردم را تشويق م يان هول در دل كافر م گرفت و ضربه اش چنين و چني ميزير پايش بود و گلوله اش چنين و چنان از تير شهاب پيش

. انگيخت

همين قدر يول. اوضاع از چه قرار است ي دانستند ته و توي شهر ، كه بيش ترشان نمي از آن طرف بشنويد از اهالاما عالم سايه اش را برداشته و رفته ، و همين قدر كه نان و گوشت شان ارزان شده بود و دم به دم يكه فهميده بودند قبله

و ي ديدند از آدم كشي خورد و مهم تر از همه ، همين قدر كه مي حكومت نمي قراول و گشتيشان به تنه هم ، تنه دويدند به ي نيست ؛ خوش و خوشحال بودند و بادل راحت ميخون تو شيشه كردن و بچاب بچاب قلندرها خبر

ند كشيديشته باشند ، راحت تر نفس م گرده شان برداي را از روي قلندرساز ؛ و مثل اين كه يك چيزي توپ هايتماشا خود ، يك ي اين ها به جاياما همه . زدند ي كردند و مفصل تر از پيش در معامله شان چانه مي مي، و آزادتر شوخ

ي هاشان را كه تا به حال يك گوشه يو آن اين بود كه چرا بايد مجبور باشند هونگ برنج. كوچك هم داشتند يناراحت را كه اغلب پدر ي زمخت قلندر ساز را جايش بگذارند آن هم هونگ هايي سنگيود ، بدهند و هونگ هامطبخ افتاده ب

به ي از آن داشته اند و چه بدجوري فهميدند چه خاطراتي مانده بود ، ميدر پدر ارث برده بودند ، و حاال كه جايش خال به زنگ صدايش عادت كرده يته اند و چه بدجور از آن داشي فهميدند چه خاطراتي مانده بود ، ميزنگ صدايش خال

كردن ي خالي سركار آمدن قلندرها ، كم كم تو شهر هو پيچيد كه خانه را از هونگ برنجياين بود كه فردا. بوده اند از خانه ها ، ي كشيد كه بعضي كار به جاييحت. برد ي بركت را با خودش از خانه ميچرا كه هر هونگ. شگون ندارد

و قلندرها با اين كه همه شان دستور مدارا ف و . به عوض كردن هونگ هاشان نشدند و قلندرها را راه ندادند يراض ي با مردم را داشتند ، مجبور شدند چندين بار به زور در خانه ها را بشكنند و بروند تو و هونگ هايخوش رفتار

آن قدر تكرار شد و شد داو اين سر و ص. صدا راه بيندازند راه توقيف كنند و سر و ي را با اخم و تخم و بد و بيبرنج دوزها راه افتادند و رفتند سراغ ميرزااسداهللا كه ي ساغري ظهر همان روز ، سه نفر از اهل محله يو شد تا نزديك ها

اش نشسته بود و يك منقل آتش بغل دستش گذاشته بود و داشتيهمان دم در مسجد جامع شهر پشت بساط هميشگهر . ي ميانه سال ، با ريش جو گندمي ديگر مردهاي ، يكيش زن بود و دوتانفراز آن سه . نوشت ييك جنگ شعر م

: از دو نفر مرد اين طور شروع كرد يسه نفر سالم كردند و كنار بساط ميرزا نشستند و يك

Page 58: Noon Va Ghalam

ا جنگ شعر را بست و گذاشت كنار و شكايت را حاال به كه بايد نوشت ؟ ميرزي خواستيم ببينيم عريضه يم! ميرزا - : رنگ و وارنگش كه كنار آتش منقل چيده بود ، پوشاند و گفت يدر دوات ها

. تا حاال داروغه بود و كالنتر و دوستاق خانه . دانم ي واهللا درست نم-

. د عريضه نوشت شخص واحيبه نظرم حاال بايد برا! تخته شده ي كردم ديگر دكان عريضه نويسي بگو كه خيال ممرا

: كرد و گفت ي سياه تو پيشانيش افتاده بود ، پيف پيفي كه به شكايت آمده بود و از زير سربندش يك دسته مويزن

:مردها خنديدند و ميرزا اسداهللا پرسيد . مگر آدم كتاب حساب است ؟ انگار اسم قحط بود ! چه اسم ها ! واه ! واه -

حاال موضوع شكايت چيست ؟-

:از همان زن به همان زن به حرف آمد و گفت بكه

نازنينم را كه يهونگ برنج. پدرسوخته ها هم امروز صبح آمده اند هونگ مرا به زور برداشته اند وبرده اند . ي هيچ چ- را كه بخواهد ي كرد قلم پاييخرد م. كرد دنيا دست كيست ي شان مياگر شوهرم زنده بود ، حال. يك تكه جواهر بود

. حريف سه تا قلندر لندهور نبودم و ساكت شد ،اما حيف كه من لچك به سر . به زور بيايد تو

: پرسيد ميرزا

حاال پولش را داده اند يا نه ؟-

: گفت زن

مادربزرگم به دست خودش گذاشته بود تو . اين هونگ نازنيت تنها يادگار مادرم بود . سرشان را بخورد ! مرده شو- خواهم يم. شنويد ي مي گويم ، شما يك چيزي ميمن يك چيز. من يادرم و او هم گذاشته بودش برا ميطبق جهاز

رسد پاالن ي ؟ پدرسوخته ها ، دست شان به خر نميستند مگر مردم صاحب اختيار مال شان ني شان بنويسي برايبردار . ند كه از پدرشان هم نشنيده باشي خواهم يك عريضه بنويسيم! كوبند يرا م

: به حرف آمد ، كه تا كنون ساكت مانده بود و گفت ي مرد دومبعد

اما ظلم . شايد به نظر كوچك بيايد . هونگ يسرهمين قضيه . ميرزا ، ما هر سه تا يك شكايت داريم ي داني م-آن قدرها . بهش هم دل نبسته بودم. نبود يهونگ من ارث و ميراث باباي. شود ي كوچك شروع ميهميشه از چيزها

ي گرمي ميرزا ، اين گلوله ي دانيآبله ؟ آخر م . ديگر ميرزا ، راستش من خوش ندارم ي دانياما م. هم ارزش نداشتدرست ؟ آخر ميرزا من هيچ . كشد ي گويند آدم ميهان ؟ م. نيست ي آيد ، خوردني توپ درمي گويند از تويكه م

ظلم ها كردند ؛ درست است كه قلندرها ي عالم با حكومتش خيليبله درست است كه ق. نرسيده يوقت آزارم به كس ي هونگ عالمت خوشي ميرزا ، اين قضيه ي داني دهند ؛ اما من تو اين دعوا چه كاره ام ؟ و مي و وعيد موعده يخيل

. مطبخ ياول ظلم ، آن هم از گوشه . اول ظلم است . نيست

:ت اسداهللا حرف ها را كه شنيد ، گفميرزا

تان يك عريضه بنويسم ؟ي هر سه تايي چه طور است برا-

: كه اول سر حرف را باز كرده بود ، گفت يمرد

يك گوساله را . بود ي من وقفي است ، اما هونگ خانه يقبول دارم كه موضوع شكايت ما هر سه نفر يك. نه ميرزا -سه . مال چهارصد سال پيش بود . تاريخ داشت . دست كف يدورش يك كتيبه بود به پهنا. شد توش كوبيد يدرسته م

Page 59: Noon Va Ghalam

اين ها كه دين . حياط نيم ذرع تو زمين فرو رفته بود ي گوشه! كندند تا به زور از زمين بلندش كردند ي چه جانينفر ببرند و پولش را هم ندهند ؟ي آيد مال وقف را اين جوريو مذهب ندارند ؛ اما تو بگو ، خدا را خوش م

: زد و گفت يبخند لميرزا

كرد ي سركار چه ميبگو ببينم مال وقف تو خانه . نويسم ياما من بايد بدانم چه م. به من نيامده ي فضولي شايد بگوي- ؟

: مرد در جواب گفت همان

جد بزرگ مان وقفش كرده بود . وگرنه تا حاال صدبار آبش كرده بوديم ! ده ، بديش همين بود كه اوالد ذكور بود - ، حسينيه هم خراب يبعد پدرها كه مردند هيچ چ. حسينيه پنج نسل تو همين هونگ خيرات و مبرات كرده بوديم يبرا

از همان سربند حسينيه . ارگ را بزرگ كردند ي پيش طويله سال دانم يادت هست يا نه ؛ ده ينم. شد و افتاد تو ارگ مثل در . آن دم ودستگاه همين يك هونگ ماند يآن وقت از همه ! يو دريغ از يك پاپاس. شد ي ما كلنگي خانوادگي

ا يك بار ، شب شام غريبان صدايش ري حياط و ساليگذاشته بوديمش گوشه . كرد . شد يمسجد ، هيچ كاريش نم ي پلو و مي گذاشتيم الي كرديم و مي كوبيديم و كوفته ريزه مي گوشت توش مييك نشست يك ر. آورديم يدرم

آن وقت . شود ريخت يبا همين يك هونگ ، دو توپ م. حاال آمده اند برش داشته اند برده اند . به خلق اهللا داديم ي مال وقف قيمت معين كرد ؟ آن وقت سه تا هونگ سنگي شود براي گويم مگر مي گويند چند ؟ ميدرآمده اند م

. يك كف دست ، و رفته اند يجاش گذاشته اند ، هركدام اندازه

: ها كه تمام شد ، ميرزا اسداهللا گفت ي شاككايتش

كه شد به هر يشكايت ، دسته جمع. بهتر هم هست كه اين طور باشد . شود يك عريضه نوشت ي با اين همه م- . ديگر بشود ي و پناه هونگ هايبعد هم شايد اين هونگ وقف. رسد ي ميگوش كر

: درآمد گفت يرسيده بود كه زن شاكو به سطر دوم ن. شروع كرد به نوشتن عريضه و

. هونگ نازنين من اين بود كه لبش كنگره داشت ينشان. ميرزا يادت نرود ي راست-

ممرضا از پيش دو نفر قلندر ي خواند كه حسن آقا ، پسر حاجي ها مي شاكي عريضه را تمام كرد و داشت براميرزا . مسجد و حسن آقا نشست ي ، قلندرها رفتند تويرسسالم و احوال پ. تفنگ به دوش از پس ، سر رسيدند

: گفت ميرزا

و كار ي اين عريضه بنويسي به عنوان سفارش پايتو هم گوش كن شايد دو كلمه ا. حسن آقا ي رسيدي خوب وقت- ي ميه داد ، ي هم چنان كه گوش ميزن شاك. بلند خواند يو عريضه را از سر تا ته به صدا. بندگان خدا راه بيفتد

دادند ي كشيدند و سرتكان مي به ريش شان دست ممرتب يو آن دو مرد شاك» .بنازم به اين دست خط ! يجانم«گفت خواندن عريضه كه تمام شد ، ميرزا آن را دست به دست حسن آقا كه به رسم . ؛ و حسن آقا به فكر فرو رفته بود

خيرالعمل حسن ي عليح: رت واحد را در گرو سه هاون نهادن عت: و اما المسئوول ياستعين ب«قلندران زيرش نوشت حياط مسجد صدا كرد و دستور داد همراه ي از قلندرها رااز توي و بعد يكي شاكي از مردهاي به دست يكدادو » .

يانه ها برود و ببيند هونگ شان را كدام دسته از قلندرها ضبط كرده اند و هونگ ها كه پيدا شد ، برساند در خيشاك چارقدش پول ي ها بلند شدند و تا زنك از گوشه يشاكبعد . ميرزا يو بيارود برا. صاحبانش و رسيدش را بگيرد

Page 60: Noon Va Ghalam

كردند و همراه ي ميز كوچك ميرزااسداهللا گذاشت و خدحافظي از مردها دست كرد و مزد عريضه را رويدربياورد ؛ يك . قلندر تفنگ به دوش رفتند

: كردند و بعد حسن آقا درآمد كه يد ، ميرزااسداهللا و حسن آقا كه تنها شدند از نو خوش و بش دلم كه شما باشيجان

راه از تنت در رفت ؟ي خستگ-

: اسداهللا گفت ميرزا

. بسته بودندش يبه نظرم قراول ها بدجور. دهد ياما دست چپم آزارم م. نداشت ي راه خستگ-

: آقا گفت حسن

من با هردوتان . حاال پاشو يك توك پا برويم سراغ همكارت ؟ي كردي آورندت چه مي حال م اگر تا شهر به همان- . مردم حرف زد ي شود جلو روياين جا هم سرد است و هم نم. حرف دارم

رود ي بساط و به بقال رو به رو سفارش كرد و گفت كجا ميميرزا اسداهللا پوست تخت را كشيد رو. هر دو برخاستند و نبود ي مردم در اطراف حوض خبري هر روزه ينزديك ظهر بود ؛ اما از غلغله . مسجد ي حسن آقا انداختند تو؛ و با

. بود سرش را انداخت پايين تا ميرزا را نبيند شسته كار ني اش بي هميشگي كه سر جايو لوله هنگ دار باش

يسالم كردند و نشستند و حال و احوال. ه بود منقل آتش ، قوز كردي حجره تنها بود و روي گوشه ي عبدالزكميرزا بازار شكايت كرد و بعد مثل اين كه يك مرتبه به ي از كسادي از اتفاقات ده كردند و بعد ميرزاعبدالزكيپرسيدند و ياد

:كهصرافت افتاده باشد ، رو كرد به ميرزا اسداهللا

؟ هان ؟ي جانم ، تو چرا زودتر مرا به اين فكر نينداخت-

: پرسيد يرزااسداهللام

به كدام فكر آقا سيد ؟-

: گفت يميرزاعبدالزك

:و رو به حسن آقا افزود... قاليچه تمام شد ي جانم حاشيه -

ي گذاشته كه ديگر حوصله ي عيال ما را تو چنان پوست گردوييدست و پا. داند ي مي جانم ، اين ميرزا خيل- : حسن آقا تعريف كرد و هر سه خنديدند و بعد حسن آقا گفت ي براو بعد ماجرا را. سرخاراندن ندارد جانم

ديروز عصر به . حق ، رسما از شما دعوت كرده يتراب كو. ما به وجود شما دو نفر احتياج داريم . مقدمه بگويم ي ب- ». شود اميدوار بود كه ما را دست تنها نگذارند يپس م«لفظ مبارك فرمودند

: خوشحال و خندان پرسيد ي ماند و ميرزاعبدالزك اسداهللا ساكتميرزا

آيد ؟ي از دست ما برمي جانم ، چه كار-

: آقا گفت حسن

اهل ديوان كه يا با اردو رفته اند يا هركدام يك . خواهد ي مي ثبت و ضبط اين همه سالح و آزوقه يك ايل منش- را به ي است كه بيايد عده اي كار ، كار ميرزا عبدالزكمن پيش خودم گفتم اين. سوراخ گير آورده اند و قايم شده اند

است كه يكار كس. آيد يبعد هم كار ديوان قضا هست كه از خود ما برنم. كمك بگيرد و دفتر دستك ها را مرتب كند . گفتم شايد ميرزا اسداهللا قبول كند . باشد يمورد اعتماد اهال

:ل كنار زد و پابه پا شد و گفت آتش منقي خاكستر را از روي عبدالزكميرزا

Page 61: Noon Va Ghalam

. گويدياما بگذار ببينم ميرزااسداهللا چه م. ندارم ، جانم ي من حرف-

: گفت ميرزااسداهللا

. در مسجد ي ميرزا بنويسيمرا خلق كرده اند برا. اين جور كارها از سر من زياد است -

: آقا گفت حسن

. ز كار در رفتن نيست اياين روزها جا. تعارف را كنار بگذار كنار -

: دنبال كرد كه يميرزاعبدالزك

شود پيدا كرد ، ي صالح تر از تو ميچه كس. است به قامت تو دوخته ي ؟ قبايي كني مي جانم ، چرا شكسته نفس- جانم ؟

: اسداهللا گفت ميرزا

نيستم ي دانيد كه من از آن هايياما شما هردوتان م. هستم ي ، نه آدم از زير كار دورويي كني مي من نه شكسته نفس-. اول اعتقاد ، بعد عمل . اصول است . ايمان است ي هر عملي من مبنايبرا. كنند ي پيش دست شان آمد ، ميكه هركار

بايد ي آورند من در هركاري را با قصد قربت به جا ميقصد قربت را كه البد شنيده ايد ؟ اگر ديگران فقط آداب مذهب كنم ، اما بهتان مومن هم يالبته تكفيرتان نم. دانم شماها چه به سر داريد ي كه من اصال نميدر حال. د قصدم قربت باش

ساخته است؟ي از دست من چه كاريدر چنين وضع. نيستم

: آقا گفت حسن

. حكومت را روفته ايم ي ما چه به سر داريم ؟ ما زير پاي داني تو چه طور نم-

: گفت ي عبدالزكميرزا

تازيد ي ديده ايد و حاال داريد ميشما هم ميدان را خال. عالم تشريف برده اند قشالق يقبله . جانم . شما نروفته ايد - . ما كه بخيل نيستيم ، جانم .

: اسداهللا گفت ميرزا

. شما تله گذاشته ي گويند حكومت براي مردم مي حت-

: گفت ي عبدالزكميرزا

؟ هان ؟يس تري جانم ، پس نكند م-

: اسداهللا گفت ميرزا

. به در و ديوار بكوبم و هر روز يك كلك تازه بزنم يالزم هم ندارم سرم را ه. خودم نشسته ام يمن سرجا! آقا سيد -

: گفت ي عبدالزكميرزا

كه در ده ي چنان ماجرايي به نيش و كنايه هست ؟ درست است كه من اهل ماجرا هستم ، اما براي جانم ، چه احتياج- . كند ي كنم سر تو بيش تر از من درد ميگذشت ، گمان م

: آقا گفت حسن

ي كنيم به پناهگاه ؛ براي ما اين تله را بدل مي ما تله گذاشته ؛ ولي ببين ميرزا اسداهللا ، درست است كه حكومت برا-. شود بيخ ظلم را كند ي مي ، به راحتيرد مظلوم ها را جمع كي همه يو وقت. كه با ظلم درافتاده اند ي آدم هاييهمه

حاال . هونگ مقدس بود ي كه صداي ، هان ؟ گذشت آن زماني شده اكين هونگ دل چريببينم ، نكند از اين قضيه

Page 62: Noon Va Ghalam

يما از اين كشتار شيعه و سن. كه امر ما حق است ي دانيو تازه تو م. توپ بسته است يسرنوشت عالم قدس به صدا . ما به خدمت مردم كمر بسته ايم . به جان آمده ايم

: اسداهللا گفت ميرزا

. زد ي دهن پركن مي حكومت هم از اين حرفها-

: آقا گفت حسن

سرمان گذاشته . زنيم يما به جان م. من خشك نشده يهنوز كفن بابا. زبان نداريم ي كه ما لقلقه ي داني تو مي ول- . حتم داريم كه برد با ماست . ايم

: گفت ي عبدالزكزامير

. اشعار را بدهم ببرند ي همه ي جانم هم امروز صبح خانلر خان مقرب ديوان فرستاده بود سراغ من كه مسوده - . پيداست جانم ، كه هوا پس است

: گفت ميرزااسداهللا

دانيد كه چرخ يم يول. ديگر را ييا دوتا. گيرم كه شما يك شهر را نجات بدهيد . ترديد دارم ي من در همين يك-آن وقت شما خيال كرده ايد . و حاضر است ي خدم و حشم و قورخانه اش حيحكومت با همه . گردد ي دارد مياصل

زير آب را از كار انداخت ي اصلياول بايد پروانه . شيم گرفتار كه ما يكه آب را از آسياب انداخته ايد با اين خانه خان .

: آقا گفت حسن

. ي بترسيناچار حق دار . يدر امكان موفقيت ما حرف دار . ي مطلب حرف ندار پس در اصل-

: اسداهللا گفت ميرزا

هم نكنم ؟ ي دورانديشي خواهي كه كم و كيفش برايم روشن نيست ، مي كني دعوت مي تو مرا به كاري آخر وقت- اين ي تازه ؟ از همه ييك خونريز كه موفقيتش مشكوك است ؟ جز يفرض كنيم كه من ترسو ؛ اما چه غرض از كار

شود چشم ي كه فقط در راه يك ايمان مي داني ايمان شما را ندارم و تو بهتر از من ميها گذشته ، گفتم كه من مبنا . بسته قدم گذاشت

: گفت يميرزاعبدالزك

ي ؟ جانم ، من هرچه فكر م ماندهي چه ؟ مگر از عمر ما همه اش چه قدر باقي براي جانم ، اصال اين همه دور انديش- ها و اين خرت و خورت ها كه همه شان ي عمر را بايد تو همين حجره سر كنم با اين مشتري مانده يكنم كه اين باق

...ي ، تنوعي ، تغييري ، جانم ؛ تكانيآخر حركت. خورد ي دهند ، دلم به هم مي مرده شور خانه ميبو

ي كشيدند و مي پف كرده را به دوش مي پنج شش نفر زن و مرد گم شد كه مردي در هياهوي كالم ميرزاعبدالزكي بقيه : گفت ي مرتب ميزن. بيايند تو ي ميرزا عبدالزكيخواستند همه با هم از در حجره

! ... آقاجان امان يآ. شوهرم از دست رفت . به دادم برس ! آقاجان ، امان ي آ-

: گفت ي ميمرد

...وابيد ورد شجا شجا خي گفتم امشب كه مي ه-

: گفت يديگر

Page 63: Noon Va Ghalam

. ي يواش بابا ، پاش را شكست-

: آورند بلند شد و رفت جلو ، پرسيد ي كه ديد االن در حجره را از پاشنه درميميرزاعبدالزك

خبر است جانم ؟ چه شده ؟مگر زخم شمشير خورده ؟چه

: از زن ها گفت ييك

: پرسيد يميرزا عبدالزك. شمشير دهن وا كرده نيشش بدتر از زخميجا! مار ! مار آقاجان -

صبح تا حاال كجا بوديد ؟! جانم -

: زن گفت همان

دعانويس ها بساط را ورچيده اند و رفته اند يهمه . از آن سر شهر تا اين جا آمده ايم . دستم به دامانت ! آقا ي ا- . قلندر شده اند

: گفت ي عبدالزكميرزا

حاال . اين بندگان خدا را حاضر كرده بودم يبه هزار زحمت ، تازه روح بابا. مرا خراب كرديد آخر جانم حاال كار- دوباره از كجا گيرش بياورم ، جانم ؟

: از مردها گفت ييك

، پس ي ، تعويذي ، وردي ؟ آخر دوايي خوري ديگران را مي رود ، تو غم روح بابايبرادر من دارد از دستم م! بهه - ؟ي چه وا كرده ايرا برااين دكان

: رويش نوشته بود ، به سمت آن ها دراز كرد و گفت ي را كه چيزي ميرزا اسداهللا برخاست و تكه كاغذكه

اين سفارش را بگير و مريضت را . حضور روح ، گيجش كرده . اين آقا حواسش جمع نيست . نشو برادر ي عصبان- . من است يخان داي. نيست يتا محكمه اش راه. محل يببر پيش حكيم باش

از نو تنها يوقت. را به آن ها داد و روانه شان كرد و برگشت ي خان دايي محكمه ي از حجره رفت بيرون و نشانو :ماندند ، حسن آقا پا به پا شد و گفت

يد ؟ درست ؟ بنا زاي آدمي كه وضع شده ؟ جز براياما آخر اين اصول برا . ي فهمم كه تو اهل اصوليمن م! ميرزا -. باطل است . زاد را روا بداند ، حق نيست ي كه كشتار آدمياما آن ايمان. اين هم درست . كار تو هم برايمان اصول

و تو بهتر از . به قيمت از دست دادن ايمان و اصول يحت. كه ما چه به سر داريم ؟ حفظ نفوس مردم ي فهميحاال متغيير . گردديمنتها زمانه كه برگشت ، ايمان و اصول هم برم. همين بوده ي هر ايماني كه در روز اول مبناي دانيمن م

. كند يم

: اسداهللا گفت ميرزا

البته من هم به اين . آن چه هميشه اصالت دارد ياصل يعن. اگر اصول واقعا اصول باشد ، نبايد با گردش زمانه بگردد - . خودم بلدم اصول را حفظ كنم ياما با همان معتقدات قديم. دهم يم جنگيد ، نظر ني كه شما باهاش ميكشتار

: پرسيد ي عبدالزكميرزا

فهمم جانم ، پس اختالف شما در چيست ؟ي نم-

: گفت ميرزااسداهللا

Page 64: Noon Va Ghalam

تكفير ي شود براي مي تازه اي دهد و بهانه ي را كيش مي حيدر نعمتي دعواهاي دراين كه هر مذهب و مسلك تازه ا-ديگر گذشت آن . است كه هر دو بهش معتقديم ي حساب خلق اهللا و اين نقض اصولي و تصفيه ي هم خون ريزبعد.

. تحول بودند ي كه مذاهب عامل اصليزمان

: آقا گفت حسن

دست گذاشت و نشست به تماشا ؟ي بايد دست روي در مقابل چنين مظالمي گويي پس م-

: اسداهللا گفت ميرزا

دانم كه ياما اين را م. آورده ام ي امامت ، و نه مذهب تازه اينه رهبر قومم ، نه مدع. ه كار بايد كرد دانم چي من نم- ي يك خون ريزيشما داريد زمينه . زنيد ي خود سنگ به شكم مي ساخته نيست و شما هم بي كارياز دست من يك

. گذاريد يتازه را م

: آقا گفت حسن

. زنيم ي خود سنگ به شكم مي از دستت ساخته نيست ، البته ما هم بيكار ي كني تو خيال مي تا وقت-

: گفت يميرزاعبدالزك

شد ؟ي ما در ده ، چه سرمشقيمگر يادت رفته همان مقاومت جزي. آخر جانم ، من و تو كه تنها نيستيم -

: گفت ميرزااسداهللا

را انتخاب كرد ، من اين حضرات را ي حضرات و حكومت يك دانم كه اگر قرار باشد ميان اينياين را هم م. دانم ي م-اما كار يك مملكت كه كار يك ده . بلكه به علت رشادت شان . كنم و تازه نه به علت مذهب تازه شان يانتخاب م

. يك مملكت موفق بشويم رو اگر ما در ده موفق شديم از كجا معلوم كه د. نيست

: آقا گفت حسن

بود ؛ در يك شهر دويست ياگر در ده كمك شما دو نفر كاف. كه تو و امثال تو بكنند ياست به كمك اين ديگر بسته - است ؟ ي من ، گرچه من كدام سگيبرا! و اصال خيالت را راحت كنم ميرزا . نفر يا دو هزار نفر امثال شما الزم است

اوليا به اين ياز زردشت بگير و بيا تا امروز ، همه . برد يچون حق ، عاقبت م. ما ، مهم اين نيست كه ببريم يا نه يبرا حق ، يك بار ديگر ي ؟ سر هر هزاره اياز حساب هزاره ها حتما خبر دار. كرده اند و با اين اميد مرده اند ياميد زندگه نگه مقاومت را زندي ما اين است كه هسته ي جديد نزديك بشود ، مهم برايو تا ساعت ظهور ول. شود يظاهر م ميرزا ، فقط مردم ي داني ، ميدر من ، در تو ، در اين مارگزيده ، در زن ميرزا عبدالزك. را ي نجابت بشريهسته . داريم

. من و تو كه اهل بازار نيستيم . كه بايد برد يبازارند كه بايد در فكر عاقبت كار باشند و در فكر استفاده ا

: گفت ي عبدالزكميرزا

خدم و حشم ي عالم يا همه ي دانم كه قبله ياما همين قدر م. توانم وارد معقوالت بشوم يمثل شماها نم جانم ، من - ي پيش آمده جانم كه خانلرخان فرستاده دنبال مسوده يحتما يك اتفاق افتاده ، يك ترس. فرار نكرده ، جانم ي خوديب

هر پنج شش نسل يك بار آن . جانم . ما نديده اند ياباها را باتفاقاتاين جور . بيفتد . ياشعارش كه مبادا دست كسبه خصوص . اهميت قايلم ي خودم خيليجانم ، راستش من اين روزها برا. بكند يهم به زور ، اگر چنين پيش آمدهاي

ي اتفاق ما چنينياها از بابيجانم ، كدام يك. بيا و بروش ي كردن يك دربار بوده با همه ي چشمم كه شاهد جاخاليبرا را ديده اند ؟

Page 65: Noon Va Ghalam

: اسداهللا گفت ميرزا

يگيرم كه اين حضرات بردند و به حكومت هم رسيدند ، تازه به نظر من هيچ اتفاق جد! نشو آقا سيد ي احساسات- هر يچون الزمه . مخالفم ي دانيد ، من در اصل با هر حكومتيم. رفته و رقيب ديگر جايش نشسته يرقيب. نيفتاده دوهزار سال است كه بشر به انتظار . و حبس و تبعيد د شدت عمل است و بعد قساوت و بعد مصادره و جال ،يحكومت

ي تواند به سادگي نمي تواند حكومت بكند ، سهل است ، حتيغافل از اين كه حكيم نم. حكومت حكما خيال بافته ار اراذل بوده كه دور علم يك ماجراجو جمع ك. كله بوده ي بيحكومت از روز ازل كار آدم ها. حكم و قضاوت بكند

دفتر شعر ، و ي توانند وجدان و تخيل را بگذارند الي كه ميكار آدم هاي. شده اند و سينه زده اند تا لفت و ليس كنند كه يدر حال. و حكومت ي ، كيفر ، خون ريزي حكم كنند ، قصاص كنند ، السن بالسن ، تالفيبه مالك غرايز حيوان

از مشكالت يهر مشكل. ماند ي حكومت ، كار دنيا معوق موردر حض. گذرد ي دنيا در غياب حكومت ها مي اصلكار . ي بعدي نسل هاي شود براي كينه مي حكومت كشيد ، زمينه ي حل نشد و به پادرمياني ، اگر به كدخدا منشيبشر

: گفت يميرزاعبدالزك

كه هيچ وقت راه به ي ؟ با منطق آدم هايي زني وامانده حرف ميدم ها با منطق آي كه داري داني جانم ، هيچ م- حكومت نداشته اند ؟

: اسداهللا گفت ميرزا

اول يمقوله . حرف بزنم كه به حكومت راه داشته اند ؟ تاريخ پر از منطق آن هاست ي با منطق آنهايي خواستي پس م- به يديده ايم كه با آن صفحات زرنگارشان چه گند. در كشتار آخر همي دوم در كشتار و مقوله يدر كشتار ، مقوله

. ممن اين منطق را قبول ندار! عالم بشريت زده اند

: گفت ي عبدالزكميرزا

. دهد ي مي وازدگيجانم ، اصال حرف هايت بو. ناگرفته يهمين است كه حرف هايت بو. معلوم است ، جانم -

: اسداهللا گفت ميرزا

. دانم ي ، من نجابت مي داني ميو اصال آن چه را تو واماندگ. خون ي بدهد و بوي دنيازدگياين است كه بو بهتر از -

: گفت يميرزاعبدالزك

، كم ترين نتيجه ي از جايت تكان نخوري وامانده دارند ؟ خوب البته جانم ، وقتي پيرزن هاي كه همه ي همان نجابت- . ن پيرزن ها عي . ي مانياش اين است كه نجيب م

: اسداهللا گفت ميرزا

است كه ياما نجيب كس. آدم وامانده قدرت عمل ندارد . مختلف استي از دو مقوله ي نه آقا سيد ، نجابت واماندگ- . قدرت عمل داشته باشد و كف نفس كند

: آقا گفت حسن

به كار ما دارد ؟ي خوب چه ربط-

: گفت ميرزااسداهللا

و بايد . مثل من درمانده است ي شركت در حكومت آدميد كه اين آقا سيد خيال كرده برا ربط داري اين جور-و اشتباهش همين جا . تا اليق شركت در حكومت شد . جالينوس دوران بود يا قدرت جابه جا كردن كوه احد را داشت

Page 66: Noon Va Ghalam

مگر غواص . ماند يشه ته آب ماما مرواريد همي . ي فقط بايد سبك باشي آب بيابي اين كه رويبرا! آقا سيد . استبعد . كشش قدرت به كدام سمت است ي و بفهمي باهوش باشي كافي شركت در حكومت كميبرا . يدنبالش بفرست. بيند ي را نمي چشم باز وجدان هم چيزي شود و حتي ، البته اوايل كار چون بد عادت مي چشمت را ببنديهم بلد باش

. دن به اين خوان يغما است خواهد ، پشت كري كه مرد ميكار

: آقا گفت حسن

هم دنبال محمود رفت ي اسكندر شركت داشت ، نظام الملك هم وزارت كرد ، بيروني آخر ارسطو هم در جهان گشاي- ؟ و هزاران نفر ديگر ي گوييراجع به اين ها چه م. نمد ماليدند ي بغداد را به دستور خواجه نصير اليهند ، و خليفه

. ي شناسيت بهتر از من مكه خود

: اسداهللا گفت ميرزا

همه . معصوم نبوده اند . آدم هاي بوده اند مثل همه ي حكمت شان ، آدمي با همه ي هركدام از اين حكما كه شمرد- داده اند ، ارسطو منطق را گذاشت تا جانشينان شاگردش ، فصيح و بليغ ، عذر گناهاني كرده اند و كفاره ايشان گناه

و . خودش شست يخون آن همه هندو را كه محمود كشت ، از دست ها» ماللهند« به آب يبيرون. او را بخواهند بود مثل همين ي كرد كه در كتاب اخالق خودش غسل بكند ، و نظام الملك كه اصال يكي سعيخواجه نصير خيل

دهم كه اگر اوضاع يبهت قول م. اشعارش يه و حاضر ، كه چون هوا را پس ديده ، فرستاه دنبال مسوديخانلرخان ح ي نوشتند كه تا به حال نوشته اند ، دويست سال ديگر همين مسوده هاي اول برگشت و تاريخ را همان هايرتبه صو

در نظر ي اين ها كه شمرديهمه . خانلرخان بشود يك ديوان شعر پر سر و صدا ، و شايد به آب طال هم نوشته شود كه بناش زير ظلم است ، نه يآن هم قدرت . يده زير دم قاطر چموش قدرت چسبيكنه هاي. قدرت اند ي هايمن طفيل

ياز دريچه . بينم ي چشم شهدا ميبه همين دليل من تاريخ را از دريچه . قدرت حق در كالم شهداست . قدرت حق را عادل يسيده كه انوشيروان آدم ري زرنگار حكماي نوشته ينه از رو . ي و حالج و سهورديچشم مسيح و عل

. ها ريخت ي مزدكينوشته اند با آن همه سرب داغ كه به گلو

: آقا گفت حسن

؟ي گردي پس تو دنبال معصوم م-

: گفت ميرزااسداهللا

. گردد كه ندارد ي مي دنبال چيزيهركس. شود كرد ي چه م-

: آقا گفت حسن

. گويند يند ، همين را م هم كه منتظر امام زماني آخر آن هاي-

: اسداهللا گفت ميرزا

سر يك ي انتخابش ، آدم هر لحظه اي رسيدن بهش يا برايو برا. است يعصمت يك امر نسب! حسن آقا ي داني م- كه منتظر ظهور ياما آن كس . ي سال انتظارش را بكشيديگر الزم نيست سال ها. حق و باطل يدوراه. است يدوراه

. قبول شان ندارد ييعن. داند يم» ظلمه« است ، دست كم اين جور حكومت ها را حكومت امام زمان

: آقا گفت حسن

Page 67: Noon Va Ghalam

و به قول خودت همه شان هم با تكيه به . سر و مرو گنده هم هستند . كه اين جور حكومت ها هستند ي بيني اما م- . قدرت ظلم

: اسداهللا گفت ميرزا

. كنم ي چشم شهدا به دنيا نگاه ميه من از دريچه و به همين دليل هم است ك-

: آقا گفت حسن

از ي گذارد و در مقابل هيچ ظلمي دست مي و به همين دليل هم است كه هر كس منتظر امام زمان است ، دست رو-نتظار به نجابت ، به عصمت ، به در ا. تو خوش است ي اين جور آدم ها به همان حرف هايدل همه . جنبد يجا نم

ي گوييبعد هم مگر تونم. بايد شكست ي جايك كه طلسم اين دور و تسلسل را آخر يي بينيو م. معصوم ماندن ي كه خارج از محيط مذاهب ، شهادت معني داني تحول بودند ؟ و مگر نمي كه مذاهب عامل اصليگذشت آن زمان

دهد ؟ يخودش را از دست م

: گفت ميرزااسداهللا

. و اصال من قبول ندارم كه شهادت ، مختص قلمرو مذاهب باشد . دهد يت نم نه ؛ از دس-

: گفت ي عبدالزكميرزا

به حرف و سخن اين قلندرها ياصال آميرزا ، من هم اعتقاد. رويد ي شماها ، جانم داريد از حد عقل من باالتر م- نيامد ؛ آخر جانم ي از خوشبختي و ديگر بوي كارد به استخوان رسيد و روزگار خراب شدياما وقت. ندارم ؛ جانم

پس . فهميديم يو شايد تا حاال ما نم! در اين راه تازه باشد ي حق دارد به خودش بگويد كه شايد خوشبختيهركس . راحت تر بشود يشايد زندگ. برويم زير بال شان را بگيريم

: اسداهللا گفت ميرزا

فكر به ميان آمد ، ي پاياما وقت. خورد و خواب است ، و رفتار بهايم . ست فكر هميشه راحت اي آدم بي براي زندگ- اين كه عقل به كله اش آمد و يمگر چرا آدم ابوالبشر از بهشت گريخت ؟ برا . ي آسوده نيستيتو بهشت هم كه باش

چه بود ؟ آدم كه كوه از تحملش گريخت و آدم قبولش كرد ي كنيد بار امانتيخيال م. چون و چرايش شروع شد پر از هول و ي عقل و وظيفه ، به دنياي پر از چون و چراي بهشت گذاشت و رفت به دنياي را توي چارپاييزندگ

. هراس بشريت

: آقا گفت حسن

حرف نزنيم ؟ ي از اول خلقت تا حاال اين همه از ابوالبشر حرف زده ايم ، بس نيست ؟ آخر چرا از آدم گرفتار امروز- ي درمانده او چيست ؟ اين كه بشنيد و تماشاچي كه جد اول بشر چه كرد و چرا كرد ، اما تكليف اين نبيره دانيميم

ي گرفتاريم كه زير سلطه ي بود ، ما در دوزخي غرايز حيواني سلطه ر گريخت كه زييرذالت ها باشد ؟ اگر آدم از بهشت زادها حركت ي كند كه مثل ديگر آدمي ، به من حكم مي گويي كه تو ميهمان حق و وظيفه ا. شهوات و رذالت هاست

ي از دريچه توو شهيد بشوم تا دست كم . كنم ، اميدوار باشم ، مقاومت كنم و به ظلم تن در ندهم ي كنم ، عمل ميم شهيد نشد ؟ ي اولي به شهادت من ؟ مگر نقطه يو اصال چه احتياج . يچشم من به دنيا نگاه كن

:پرسيد ي عبدالزكميرزا

! تيزاب انداخت ، حسن آقا ي ؟ او كه خودش را به خره ي گويي جانم ، ميرزا كوچك جفردان را م-

Page 68: Noon Va Ghalam

: آقا گفت حسن

امام ي گويند وقتي مي تيزاب كدام است ؟ نشنيده اي ؟ خمره ي زني مي ميزان الشريعه ايتو چرا حرف ها! آقا سيد - زمان نباشد ؟

: اسداهللا گفت ميرزا

امام ي من هركسي كه به انتظار امام زمانند برايمن نيستم از آن هاي. كند ي نمي من فرقيلت راحت باشد كه برا خيا- . همين يبار امانت پعن. امامت زمان خودش عمل كند ي به وظيفه يمهم اين است كه هر آدم. زمان خودش است

: پرسيد ي عبدالزكميرزا

ي دهي ؟ به اين حرف و سخن تازه هم كه كمك نمي كرد ؟ با حكومت كه مخالف چه بايستي گويي پس جانم آخر م- شود اين تن را داد دم سيل ؟ به ي ، آخر مگر مي را رها كرده ايپس جانم هر مقاومت . ي، منتظر امام زمان هم كه نيست

ند بر تو رجحان دارند ، نشيني گذارند و مي دست مي روبه كه به انتظار امام زمان دست ي آن هاييقول خودت حت . چون دست كم مقاومت را به صورت انتظار زنده نگه داشته اند . جانم

: آقا گفت حسن

چون . چرا؟ چون يك اتفاق افتاده . كنيم ي هر روزه مان را نميهيچ كدام ما زندگ. است ي ببين ميرزا ، االن غير عاد- يك ايمان تازه ، و تو فقط اين ي همان آدم ابوالبشرند به اضافه يه هااين چيز نبير. در قبال ظلم قد علم كرده يچيز

تو هم ، اين وضع قابل تحمل يو بنا بر اصول و معتقدات قديم . ي دارايماناما به اصول خودت كه . يايمان را ندار ؟ به اين طرف يا تواند عوض كندي يك نفر مي كه سرنوشت اين ترازو را حتي بيني ؟ مگر نميپس چرا معطل.نيست

. آن طرف ، به اين ور سكه يا آن ور

: پرسيد ي عبدالزكميرزا

؟ چه وظيفه ي ، در اين وسط چه كاره اي داني را امام زمان خودش مي خواهم بدانم تو كه هر فردي من ، جانم ، م- ؟ ي خودت قايلي برايا

: اسداهللا گفت ميرزا

من از اصل اين دنيا را با اين وضع . هم كه ساخته به ميل من نساخته يكس. م اين وضع را من نساخته ا! آقا سيد - يك سكه ي من آن قدر پست نيست كه پشت و رويدنيا. قبول ندارم ، نه اين ور سكه اش را ، نه آن ورش را يتشر

ان و دوزخ و بهشت برايم اين است كه زند. من تا به حال ، فقط در عالم خيال ، واقعيت پيدا كرده يدنيا. جا بگيرد . و در هر حال ، فقط به خيال خودم زنده ام . من هرجا باشم . كند ي نميفرق

: گفت ي عبدالزكميرزا

ي چون من خوش الحانيچنين قفس نه سزا «ي بگويي خواهي گرفت ؛ نكند مي وازدگي جانم باز حرف هايت بو- ؟»است

: اسداهللا گفت ميرزا

. كرد ي بزرگ بزنند كه حق شيوع پيدا نمي بزرگ را فقط آدم هاي ها اگر قرار بود حرف-

: آقا پرسيد حسن

Page 69: Noon Va Ghalam

، تا به تعداد شهدا افزوده بشود يا ي كني و تماشا مي گذاري دست مي و دست روي نشيني ميرزا كه عاقبت مي نگفت- ؟ ي گيري و زير بال ما را مي جنبيم

: اسداهللا گفت ميرزا

. ي از چيز ديگر ، يا ايماني ، يا نفرتي به چيزيعالقه ا. دارد ي كند ، حتما هدفي قيام مي كسي وقت! ببين حسن آقا - ... دارم يمن نه آن ايمان را به كار شما دارم كه بايست ، و نه به هيچ چيز اين دنيا عالقه ا

: آقا پرسيد حسن

؟ي دست كم نفرت كه دار-

: اسداهللا گفت ميرزا

...اما.و ناچار بايست نفس قيام هم باشم . وضع موجودم ينفس نف. من نفس نفرتم . هم دارم يبدجور . نفرت دارم-

: حرفش را بريد و گفت ي عبدالزكميرزا

ي از دستت برآمده نيست ، بهتر است نجابت خودت را حفظ كني كاري وقتي گفتي يادت هست جانم ، ده كه بوديم م- ساخته بود ، جانم در اين صورت يرا قبول كردم ؟ خوب آمديم و از دست ما كار؟ و يادت هست كه من حرفت

همين ؟ ي همه چيز ؟ و بار امانت يعني بايد حفظ كرد ؟ هان ؟ فقط با نفينجابت را چه جور

ار او هر دو دوست خود را كه به انتظيبعد سربرداشت و لحظه ا. ساكت ماند و سر به زير انداخت ي اسداهللا مدتميرزا : تكان داد و گفت ينشسته بودند ، برانداز كرد و بعد سر

. حيف كه اين تن بدهكار است ! حيف -

: آقا گفت حسن

! خوب -

: اسداهللا گفت ميرزا

شد ي كند ، چه راحت مي كه حرام مي كردم اگر اطن تن بدهكار نبود ، بدهكار اين همه نعمتيفكر م . ي هيچ چ-اما حيف كه جبران اين همه نعمت به سكون . بود و خيال بافت و به شعر و عرفان پناه برد يشاچكنار نشست وتما

كه حاشيه اش بافته شده ؛ جبران هركدام از ي ، اين دم ، پسرم حميد ، و قاليچه اياين هوا ، اين دوست. ممكن نيست تو آقا سيد ، طبعا اهل . كند ين هيچ چيز را نمسكون و سكوت ، جبرا. نه به سكون . اين نعمات را بايد به عمل كرد

بايد عمل كنم ياما من در حال! و چه بهتر ازاين . يو تو حسن آقا ايمان دار! خوشا به حالت . و به دنبال ماجرا يعمل ...كه

رفت تا يار م ميرزا اسداهللا را بوسيد و حسن آقا هم چنان كه داشت با خودش كلنجي پريد و پيشاني ميرزا عبدالزككه : مبادا اشكش راه بيفتد ، شنيد كه ميرزا اسداهللا گفت

. كنيم ي روزگار را دوا نمي از دردهايبا علم به اين كه هيچ درد. بسيار خوب ! بسيار خوب آقا سيد -

8

Page 70: Noon Va Ghalam

مجلس هفتم

و دستگاه خودشان را تعطيل كردند و ما تا يك هفته بعد از آن روز ، دكاني دلم كه شما باشيد ، ميرزابنويس هاجان حجره اش را كافور زد و بست و يك قفل گنده هم زد ي هاي بيد زدنيميرزا عبدالزك. جديد يرفتند دنبال كار و كاسب

كرد به كار ي ميو سركش. ارگ ي ديگرش توي نانواها بود و پاي يهدر حجره ، و از آن به بعد هر روز يك پايش تو تك نگه يبرا. گماشته بود ي كه از اين ور و آن ور جمع كرده بود و هركدام را به كاري و غيرديواني ديوانيهاميرزابنويس

بنويس انتخاب ميرزا از خود قلندرها ، ي ديگر ، ميرزا عبدالزكيداشتن حساب هونگ ها و توپ و تفنگ ها و سالح هاگه دارند و به رسم خودشان اعداد و ارقام را با نقطه و حرف كرده بود و دستور داده بود دفتر دستك هاشان را به رمز ن

از راويان اخبار معتقدند كه حساب سياق از همين سربند يو اصال بعض.بنويسند تا غريبه سر از كارشان درنياورد نظر تراب درست كرد و به ي داد و دفتر مرز مانندي بود كه در اشكال حروف تغييراتيالزكمتداول شد و خود ميرزا عبد

شهر از قوم و خويش ها و ي نگه داشتن حساب آزوقه ياما برا. تركش دوز هم رساند و تخس كرد ميان حساب دارها و رمال و مارگير و جام سبه خصوص فرستاد دنبال هرچه دعانوي. كمك گرفت ي قديميدوست و آشناها و همكارها

كه طرز كار با دفتر رمز و آداب يرد دست يك ميرزا بنويس ديوانو هر ده نفرشان را سپ. انداز كه تو شهر سراغ داشت از اين صنف حاال ي زياديدرست است كه عده . كند ينگه داشتن دفتر دستك ها را يادشان بدهد و به كارشان رسيدگ

اسبت داشتند و به همين مني تا مشتري بيست سي خودشان روزي بودند و هركدام برارده واكيديگر بساط خال كوب هاشان هم بودند كه ياما خيل. خواهند انگشت تو رزق مردم شهر بزنند ي بهانه آورده بودند كه نمي ميرزا عبدالزكيبرا

. ، با رضا و رغبت به كمك ميرزا رفته بودند ي بازار دعانويسيبه علت كساد

ي از اتاق هاياز ظهر تا غروب تو يك آزوقه بود و از بعد ي به انبارهاي از صبح تا ظهر كارش سركشي عبدالزكميرزا را كه باهاش يبه پول خودش هم از ميدان مال بندها ، همان االغ. كرد ي به حساب سالح ها مي رسيدگيارگ حكومت

شوشكه بسته بشود ، هر وقت ي اين كه معطل قلندرهاي و ببودرفته بود سرامالك حاج ممرضا ، با زين و يراق خريده كرده بود كه سرظهر هر يطور. و از اين انبار به آن انبار . رفت ي ميين شهر تا آن سر شهر ، مثل قرقكه الزم بود از ا

وارد انبارها شده ا دانست هركدام از انبارها چه قدر ذخيره دارند ؛ ديروز چند خروار گندم و جو و بنشن از كجيروز م كار سالح ها يو عين همين ترتيب را برا. رزازها پخش كرده اند ؛ يا چند خروار به نانواها داده اند يا ميان بقال ها و

ي نشستند ؛ غروب به غروب زير هر جور سالحيداده بود و به كمك هفت قلندر ميرزابنويس كه تو همان اتاق ارگ م نه زنش و ديگر از آن بابت ها ، نه خود ش،. بود ي بافي ، هم كه سخت مشغول قالخانمزنش ، درخشنده . را داشت

به متن نرسيده بود ، امابا كمك زرين يدرست است كه درخشنده خانم هنوز از حاشيه خوان. نداشتند ي خياليناراحتسه تا مرد ، . باف مزدبگير داشت ي قالتا خودش برپا كرده بود و پانزده ي تو خانه يتاج خانم حاال ديگر سه تار دار قال

همسايه و دوست و آشناها كه از خانه ماندن به عذاب آمده بودند و اگر هم مزد يها ، دختري خواندند و باقيكه نقشه م ي فرستاد مكتب ، دست حميده را ميزرين تاج خانم صبح به صبح حميد را كه م. نداشتند ي ، حرفي داديبهشان نماستاد . كرد يپا كار م زد پر كمرش و تا غروب يك لنگه ي درخشنده خانم ، و چادرش را مي رفت خانه يگرفت و م

. هم ديگر شده بودند كه نگو ي باجي جي كارشان چنان گرفته بود و چنان جيدو تاي. كار همه شان بود

به ي نوشتن شكايت مردم ، صبح تا غروب كارش رسيدگي آن طرف بشنويد از ميرزا اسداهللا كه حاال ديگر به جاازوزها بود ؛ و داده بود شبستان تكيه را آب و جارو كرده بودند و حصير پاالن ديمحل كارش تكيه . شكايت مردم بود

Page 71: Noon Va Ghalam

ي بود و گذاشته بود بغل در شبستان ، و به كمك ده نفر منشه خودش را آورديانداخته بودند و همان بساط ميرزا بنويسلندر شوشكه بسته هم بيست نفر ق. رسيد ي داشتند كار مردم را مي نشستند و هركدام هم چو بساطيكه دور تا دور م

كه يسان كي رفتند پي شد ، مي پلكيدند و اگر الزم مي تكيه ميكه دايم تو حياط هشت. دستگاهش بودند يعمله اكره به عنوان ي ديوان قضا بود ، اما نه رييسيدرست است كه ميرزا اسداهللا رسما منش. بايد به ديوان قضا احضار بشوند

ي داده بود كه همه يترتيب كار را جور. بود كه خودش بر ديگران رياست كند يياج باال سرش بود و نه احتيقاض ي ملكيهركه را دعوا. چون كارها را تقسيم كرده بود . شد ي حل متشر توپ و يكارها كدخدا منشانه و با مشورت و ب

و هركه را يسراغ همكار دوم ازدواج و طالق داشت ، ي اش ، هر كه را دعواي فرستاد سراغ همكار بغل دستيداشت م معتبر شهر يسه نفر از همكارانش ، كه همه از ميرزابنويس ها... و همين جور ي داشت ، سراغ سومي ناموسيدعوا

المجلس كار را تمام ي شد ، في الزم مي در ميان بود ، يا عقد و طالقي شرعيبودند ، اصال آخوند بودند و اگر مساله ا بفرستند و احضار كنند يا ي شوشكه بسته را دنبال كسي شد كه قلندرهايرت كم تر احتياج پيدا مبه هر صو. كردند يم

. دهند بيحكم به حبس و جريمه و غرامت

بعد . حكومت قلندرها ترك نفقه بود ي مردم و آن روزهاي كردگار اغلب شكايت هاي شما بگويد ، از قضاي براجانم بودند كه شوهرها ول شان كرده بودند و رفته بودند تو لباس ي ها زن هاييلب شاك هونگ ، اغياز فروكش كردن قضيه

جديد ميرزا اسداهللا ي اول كار و كاسبيو همان روزها . بودند واهل و عيال را به خدا سپرده ي و خانه و زندگيقلندر پاالن دوزها و جيرجير و يتكيه يبود كه يك روز چهل نفر زن قد و نيم قد ، از بيست ساله تا شصت ساله ريختند تو

: سرشان زد كه ي گير كرده بود ، داديميرزا كه بدجور. داد و بيداد شان تمام شبستان تكيه را پر كرد

. بزرگ ترتان را بگوييد بيايد بنشيند و مثل آدم حرف هايش را بزند . اين همه جير جير كه فايده ندارد ! اهه -

ميرزا اسداهللا نشست و ي شبستان جلويدراز و باريك از وسط شان درآمد و رفت تو همه ساكت شدند و يك زن كه : گفت

غيرت هفت سر عايله را ول يب. رمضان عالف است كه خدا ديوانش را بكند ي غيرت من ، همان مشهدي شوهر ب- دانم مگر اين قلندرها مرده شور كم داشته اند ؟ينم. كرده رفته

: اسداهللا گفت ميرزا

؟ي خواهي خواهر ؟ چه مي گويي خوب حاال چه م-

: رمضان گفت ي مشهدزن

شان برسند ؛ يا به ما هم اجازه بدهند برويم ي غيرت ها كور ، بيايند به زندگييا چشم اين ب. معلوم است ديگر ميرزا - . كم نداريم ي رگ هيچ چي بيقلندر بشويم ، تا نشان بدهيم كه از اين مردها

شود گفت ؛ با مشورت همكارهاش از زن ها يك روز مهلت ي نمي هيچ چي اسداهللا كه ديد در مقابل چنين حرف ميرزاو نوشتند ، و دادند دست حسن آقا كه به عرض تراب ي اليحه ايخواست وتكيه را خلوت كرد و تا ظهر همان روز جمع

شهر جار زدند كه ي قلندرها و اهالي همه ياتركش دوز برساند ، و هنوز غروب نشده به صورت لوح جديد برو فردا صبح كه همان زن ها آمدند ، » . نيست ياما ترك تعهد عيال در مروت قلندر. ترك شهوات است يقلندر«

يك شب بروند پيش ي شوهرهاشان را احضار كرد و از هركدام شان التزام گرفت كه دست كم هفته اي يكيفرستاد يك

Page 72: Noon Va Ghalam

مردها را درآورد ؛ و يست كه اين قضيه خودش يك هفته طول كشيد و عاقبت سر و صدادرست ا. اهل و عيال شان : شان دست آخر پريد به ميرزا اسداهللا و گفت ييك

اين حسن را هم نداشته باشد ، پس چه فايده ؟ي اگر قلندر-

شان ي خرج خانه و زندگي گوش به حرفش نداد و ميرزا اسداهللا گفت تحقيق كنند كه هر كدام شان از عهده ي كساما . تمام شد ي براشان معين كنند و كار به خير و خوشي قلندري آيند ، جيره يبرنم

گذشت ي كه صبح تا شام وقت ميرزا ، به نوشتن شان مي قديمي ميرزااسداهللا اين بود كه ديگر از دعواهايخوشبخت بدوزد ي وجود داشت تا چشم به مال كسيوغه و كالنتر بردند و نه داري مي را بيگارينه اسب و قاطر كس. نبود يخبر

چون اگر يادتان باشد ، روز اول . افتاد ي اتفاق مي و هيزيالبته دزد. از ميزان الشريعه در كار بود يو نه ديگر ترس و ي هم عربده كشيگاه. ها ول شدند تو شهر ي حبسيحكومت قلندرها ، مردم در دوستاق خانه را شكستند و همه

تحريم و قلندرها آمده بودند سركار ، منع يچون از وقت. شد ي آمد و يكهو فالن بازارچه قرق مي پيش ميقداره بنداما ميرزا . شهر داير شده بود و قيمت حشيش آمده بود پايين ي خانه هاي ورافتاده بود و شيرك خانه ها و مي خواريم

داد ي گرفتند و اگر نمي را تاوانش را ازش مي كرده بود ، مال دزدي دزدهركه. دانست شتر را كجا بخواباند ياسداهللا م در كار بود زن را ي نفر سومي آوردند ؛ و اگر پاي و از شهر درش مبيدند كوي اش مي پيشانييك خال درشت رو

ي اما يك گرفتار... گرفتند و همين جور ي را هم ازش مي از دومرد ؛ و غرامت آن يكي كردند ، به انتخاب يكيمختار م نظافت يو آن گرفتار . ند بكي شهر پيش آمده بود كه قلندرها خواسته بودند ، ميرزااسداهللا بهش رسيدگيتازه هم برا

حكومت از شهر فرار كرده بود ، ديگر ي با اردوي باشي ايشك آقاسي از وقتييعن. بود يشهر و امور آخرت اهال كثافت از در و ديوار شهر باال ي صاحب مانده بود و بيست روزير خانه ب نظافت شهر و امور مرده شويصاحب جمع

ي حسين كمانچه اي ، قضه زياد به چشم نيامد ؛ بعد هم ميرزا اسداهللا فرستاد پبود ياما چون هوا رو به سرد. رفت يمهش و تمنا و گرو و با خوا. مجلسش نشسته بود و از شور و ماهورش كيف ها برده بود ي پايكه آن وقت ها خيل

دوهزار ي را به ساليدك اين كار ي باشيو گرچه ايشك آقاس. گذاشتن تار سبيل اين دو تا كار را به عهده اش گذاشت قلندرها ي دو هزار سكه هم به خزانه ي تعهد كرد ماهي عالم مقاطعه گرفته بود ؛ حسين كمانچه اي طال از قبله يسكه و به علت همين كار بود كه . شهر درآمد داشت و هم لباس و زر و زيور مردها يچون هم فروش خاكروبه . بدهد

به دستور ميزان الشريعه ، حاكم يچون راستش از وقت. ميرزا اسداهللا فرستاد ي برايرخود تراب تركش دوز يك لوح تقدين قضيه مال پنج سال پيش و ا. را زده بودند تا ديگر نتواند كمانچه بكشد يشرع ، دست راست اين حسين كمانچه ا

از آن . مانده اش به عذاب بود يو عالم و آدم از همان يك دست باق. شده بود يك پا قداره بند يبود ، حسين كمانچه ا ماه ، چهل روزش ي روزه ي ريخت و سي شهر را به هم مي ، همه ي حيدر نعمتيسردمدارها شده بود كه تو دعواها

كه مردم ريختند دوستاق يچون از روز. داشته باشندش يلبته الزم بود كه قلندرها يك جورو ا. تو دوستاق خانه بود ميرزا اسداهللا ي كه اين فكر به كله ي ديگر آزاد شد تا روزي هم مثل آن هاي و حسين كمانچه اندخانه را خراب كرد

اين . باعث دردسر شده بود يد و بدجور به كار بند كند ؛ پنج شش دفعه قداره كشيده بويبيفتد كه دستش را اين جورو همين جورها بود كه در آخر ماه اول حكومت . نبود ي تمام شد ، ديگر دردسر تازه ايقضيه هم كه به خير و خوش

شد ول شان كرد يكه نه م. قلندرها از تمام اهل شهر فقط سه نفر تو دوستاق خانه بودند ، دو تا آدم كش و يك محتكر . اسداهللا حاضر بود حكم به قتل شان بدهد و نه ميرزا

Page 73: Noon Va Ghalam

زين اسب بودند و ي را انتخاب كرده بود كه مدام روي از آن طرف بشنويد از حسن آقا كه هفتاد نفر قلندر فدايحاال بزرگ ي هاي كردند و بار شتر يا بار گاري خريدند و گاو و گوسفند تهيه مي رفتند و آزوقه ميازاين ده به آن ده م

حسن آقا هركدام از دو تا برادرش را كرده بود . دادند ي سالخ خانه ما رساندند به شهر و تحويل انبارها يياز ، مقلندرس ها كه حاال ديگر ي آن آبادي و به كمك اهاليبرادر كوچكه را فرستاده بود به طرف امالك سابق پدر. مامور يك طرف

ي خريدند ومي م، كردند ي سراغ مي ، هرچه آزوقه و حشم اضافهركدامشان يك پا اهل حق بودند تا ده فرسخ اطراف كار حسن آقا اين بود كه يخوب. حكومت ي سر راه اردوي هايو برادر بزرگتره را فرستاده بود به آباد. فرستادند شهر ه بود تا برگشت از اعيان حكومت بود ، كه فرار كردي ها را كه در تيول يكي اطراف شهر هركدام از آباديتا چهل فرسخ سه كوت و چهار كوت حق ي و به جاي همان آبادي سپرده بود ،و به ريش سفيدهايمان ، به صورت ايتيول دار اصل

اين كه زبان همه يو برا. خواستند ي ها هم كه خدا مي آبادياهال. گرفت يمالك ، نصفش را ازشان حشم و آزوقه م عالم در يو اما بعد ، عوايد آن چه را كه قبله ... «يزان الشريعه گرفته بود كه بلند باال هم از ميبسته باشد ، يك فتوا

يو اين فتوا را داده بود در شهر و همه » . توان به مصارف عام المنفعه رساندي گذاشته در غياب آن كس ميتيول كس الزم بود از امالك خود يچنين فتواي گرفتن يالبته برا. اطراف جار زده بودند و به گوش همه رسانده بودند ي هايآباد

و همين . و حسن آقا هم اين كار را كرده بود . كرد ي كه نظارتش با او بود ، چشم پوشي اوقافي و همه الشريعهميزان از دهات ، مالك ها را بيرون ي زيادي از مملكت پيچيد و عده يجورها شد كه خبر كار قلندرها كم كم در قسمت بزرگ

. سربلند كردن قلندرها ي درباره سيد ري تازه مي مملكت خبرهاي روز از يك گوشه كردند و هر

. رمضان عالف بود كه ديديم زنش از دستش آمده بود شكايت ي ما ، مشهدي دلم كه شما باشيد ؛ ديگر از آدم هاجان درآمد و داد يه لباس قلندرچون از همان سربند آتش گرفتن بازار عالف ها ، نه تنها رفت بست نشست بلكه يك سره ب

تازه و نوساز ارگ كه قلندرها هونگ يپشت دستش نقش ترزين كوبيدند و شد مامور رساندن زغال و هيزم به كوره ها قصه مان حكيم يديگر از آدم ها. ريختند ي توپ مي بزرگ ماسه اي قالب هاي كردند و تويها را در آن ها آب م

ي بود كر گرچه وضع زندگيش هيچ فرقي نكرده بود و همان محكمه باشيهيچ فرق بود كه گرچه وضع زندگيش يباش يك بار هم ي ديد ، هفته اي چهل تا مريض را مي سي سابق را داشت و همان جور روزي و همان محكمه بودنكرده

ي كرد و نسخه مي عالم را كه مريض بودند ، معاينه مي قبله ي حرم سراي رفت به اندرون ارگ و هركدام از زن هايم و ازش خواسته بود كه ي فرستاده بود سراغ خان دايرخان ، خانلي ميرزا عبدالزكي همان اول كار به پا درميانييعن. داد

شهر يو زندگ. او هم قبول كرده بود . دربار ، كه با اردو رفته بود ؛ به عهده بگيرد ياين كار را در غياب حكيم باش كردند ي كردند و مي حكومت آماده مي مقابله با اردوي سرو صدا خودشان را برايلندرها ب گشت و قيهمين جورها م

تا توپ دورزن داشتند ؛ و سه هزار و پانصد قبضه تفنگ ؛ و تير و كمان ي كردند تا آخر ماه دوم حكومت شان سيو م ي از شهرهاي خبر رسيد كه در يكي حكومتيو در همين روزها بود كه از اردو. و نيزه و شمشير هم تا دلت بخواهد

تازه زده و امام ي پايتخت ممالك محروسه اعالم كرده و سكه ا عالم همان جا ري اطراق كرده و قبله يگرم سرحد . شهر معين كرده و حاال حاالها خيال برگشتن ندارد يجمعه برا

پشتش و تا اهل آمدند بجنبند ، سه تا زمستان گذاشتي سوم حكومت قلندرها درست برخورد به ماه قوس ، سرماماه يو ديگر نه خبر. ، راه ها را هم بست يبرف سنگين افتاد و بوران و يخ بندان شهر را كه از سر و صدا انداخت هيچ چ

است كه خيال موافق و مخالف ، تخت شد كه حاال حاالها رستد. به شهر آمد ي حكومت رسيد و نه آزوقه اياز اردو

Page 74: Noon Va Ghalam

حكومت فروكش كرد ، اما درست ي خفيه ي شود ، و ناچار سوسه و تحريك مامورهاي حكومت نميخبر از اردو را ي تا قلندر توپچي قلندرساز تركيده و سياواخر ماه سوم بود كه ظهر يك روز تو شهر چو افتاد كه ده تا از توپ ها

از توپ ها تركيده و سه تا از قلندرها را حاال نگو فقط دو تا. و داغون كرده و پنجاه تاشان شل و پل شده اند بدر . كشته

بستند به دوتا ي عراده و مي گذاشتند روي ساختند ؛ مي را مي شما بگويد ؛ رسم قلندرها اين بود كه هر توپي براجانمن ور كه آي بزرگي خركشي بردندش بيرون و كنار چاله ي شهر با بوق و كرنا و دهل ميقاطر قيران و از كوچه بازارها

ي بچه ها كه جز قاپ بازيبه خصوص برا. بودي اهل شهر تماشاييوا ين خودش برا. كردند يخندق بود امتحانش م افتادند و ي ها راه مي توپچياين بود كه زن و مرد و بچه دنبال قافله . نداشتند ي ديگريو جفتك چاركش ، سرگرم

: خواندند ي كنان ميدست زنان و شاد

رو برم خداقربون

قلندرا رو توپ

قلندرونه توپ

. شا ويرونه ي خونه

كه اين اتفاق افتاد ، قضيه از اين قرار بود كه قلندرها پنج تا توپ را با هم برده بودند امتحان ، و همان جور ي آن روزوا آتش زده بودند ، تا ها دهن توپ ها را با باروت پر كرده بودند و فتيله ري دادند و توپچيكه بچه ها آوازشان را دم م

بلند شده بود و آواز بچه ها را خفه كرده بود و گرد و خاك به هوا رفته ي عجيبيصدابيايند خودشان را بكشند كنار كه شوشكه بسته ، ريخته بودند به طرف شان و شالق زنان همه را تار يو تا مردم بيايند بفهمند چه شد ، كه قلندرها. بود

يتماشاچ. آمد ي شهر مي ، تا دم دروازه ند ، كه مجروح شده بودي توپچياما ناله و فرياد قلندرها. و مار كرده بودند : كه رسيدند ، وحشت زده گفتند ي تپيدند و تو شهر ، هركدام شان به اولين نفريها كه م

! چه طور شد؟ به چشم خودم ديدم كه ده تاشان شل و پل شدندي داني م-

! ، هركدام از توپ ها صد تكه شد يدان ي ، نمي داني نم-

. ما را باش كه دل مان را به چه خوش كرده بوديم ! ي زك-

! آمدي مي چه خوني دانينم ! يروز بد نبين ! ي اما عجب صداي-

. كرد ي شان داشت رو هوا مثل مرغ پرواز مي دست يك-

در آن برد و كم و زيادش كرد و از يداشت ،دست ي درش حقي خبر كه شايع شد ، ديگر مال همه شد و چون هركسوبه هر صورت خبر تركيدن توپ ها كه تو شهر پيچيد ، مردم هول برشان ... اين دهان به آن گوش و از آن زن به اين مرد

بودند و به رفع زحمت داروغه و كالنتر و قراول و شبگرد ،ه خوش كردي و فراوانيتا حاال دل شان را به ارزان. داشت ي ديدند و دل شان قرص بود و به همان نسبت كه برنج هونگ هاي چند بار توپ ها را ميو بعد هم هركدام شان روز

دانستند ي خودشان را صاحب آن ها مي كردند ؛ به همان نسبت هم يك جوريخانه هاشان را در تن توپ ها احساس معينا همان جور كه هر كه . دل و جرات شان بيش تر بود كردند ، يو به همان نسبت كه به توپ ها احساس مالكيت م.

و . اما حاال يكهو تق و توپ ها درآمده بود . داشت ي داشت ، دل و جرات بيش تري نه كيسه اي بيش تريپول طال ي به اين فكر افتاد كه كه اگر اردويناچار هركس. كند شك سالم از امتحان درآمده هم ي حق داشت به توپ هايهركس

Page 75: Noon Va Ghalam

كومت برگردد ، نكند خود او را مقصر بداند و بيخ خرش را بچسبند ؟ اين بود كه باز مردم ساكت شدند و تو فكر ح. اند رده حكومت تو دستگاه قلندرها پا باز كي خفيه ي ديگر گفتند مامورهايعده ا. رفتند و اشتهاشان را از دست دادند

نگين نكرده ، و عيار مس هر كدام را معين نكرده ، درهم و برهم آب ها هونگ را سبك سياما امر اين بود كه زنبور كچ . ريختند ي كردند و هول هول باهاشان توپ ميشان م

. يعين زمان قحط. شلوغ شد ي نانوايي ، اولين نتيجه هول و هراس اهل شهر اين شد كه از فردا دم در دكان هايبار دادند ، ي ها ميهر پنج تا نان تازه يك نان بيات شب مانده هم به مشترترازودارها كه تا روز پيش به هزار زحمت با

كه ور افتاد هيچ ، هنوز بار تغارها ور نيامده ، ي و نان كشمينيرو ترازودا. حاال ديگر فرصت سرخاراندن نداشتند دادند يآوردند و م ي تنور ؛ و هنوز پخته و برشته نشده ، درش مي زدند سينه ي كردند و ميشاطرها خمير چونه م

عين همين بلبشو و و جنجال در . رفتند ي كه در دكان دو پشته ايستاده بودند و از سر و كول هم باال ميدست مردم نه بنشن داشت ، يو دو روز بعد از تركيدن توپ ها ، ديگر هيچ بقال وچقال. دكان بقال ها و عالف ها و رزازها هم بود

ها خلوت شد و بقال ها جنس تازه از يكه گذشت حرص و ولع مردم خوابيد و دوباره نانوايالبته يك هفته . نه آزوقه خودش بود و عمله ي مردم به جاياما ناراحت. ها ماند و بيات شد ي رو منبر نانوايان شهر تحويل گرفتند و نيانبار ها

يك ياز تركيدن توپ ها ، عصر يك روز برفاين بود كه يك هفته بعد . حكومت هم تازه جاپا پيدا كرده بودند ياكره بودند كه با اردو ي و قراول هايها در كوشك كه بيش ترشان اهل و عيال سربازي محله ي از زن هاي پانصد نفريدسته

ي قبله ي حفظ جان و ناموس حرمسراياز شهر رفته بودند ، راه افتادند و قرآن به سر آمدند دم در ارگ تا قلندرها را برا شد خبر داد ، چون از سربند تركيدن توپ ها ، چله نشسته بود و جز يبه تراب تركش دوز كه نم. لم قسم بدهند عا شدند كه عصرها يناچار قلندرها دست به دامن آميرزا عبدالزك. توانست برود سراغش ي نمي دو نفر از محارم كسييك

اندرون كشيد بيرون كه يك ساعت تمام ي از تويرم تو بميرميرزا هم رفت خانلرخان را با من بمي. پلكيد يتو ارگ م ي شهر با قوم و خويش هاي مالقات زن هاي براا هر هفته ري دوشنبه ي زن ها منبر رفت و آخر سر هم روزهايبرا

ي شير خواره ي كه سه تا بچه ياما چه خوابيدن. حرمسرا داشتند ، قرار گذاشت و سر و صدا خوابيد يخودشان كه توو ميرزااسداهللا . خودشان را سه طالقه كردند يهمان روز زير دست و پا له شدند و فرداش هم بيست تا از مردها زن ها

، دويست نفر از طالب ي خالص نشده بودند كه صبح يك روز ابري هنوز از شر اين طالق و طالق كشهمكارهاشو پاالن ي تكيه يكشان ريختند تو» واعلما«و » امصيبتاو« چاك ي آويزان و سينه هايمدارس شهر با تحت الحنك ها

كردند و پنج نفر از ريش سفيدها و انخدايا باز ديگر چه خبر شده ؟ كه قلندرها به زحمت ساكت ش. دوزها سياه داشت و ريش سفيد ، هنوز يپيرترين آن ها كه عمامه . شبستانيسردمدارهاشان را دست چين كردند و بردند تو

: رياد كشيد ننشسته ف

ياما شما كه هر كدام تان يك عمر نان علم را خورده ايد البد م! شود حرف زد ، آقا جان ي با اين زنديق ها كه نم- چه ؟ بله آقاجان ؟ ييعن» ...فسيعلم الذين ظلموا«دانيد

: افتاده ، گفت يه انگار كه اتفاق به همكارش كرد كه همه سرهاشان را انداخته بودند پايين ، و انگار ني نگاهميرزااسداهللا

فرماييد ، ياما اگر تهديد م. تفسير هم كار بنده نيست . شود دانست ي صرف و نحو مي ظاهر آيه را با مختصري معن- .ما طرف شما نيستيم

: پيدا كرده بود ، گفت ي ميرزااسداهللا جراتي از همكارهاي يكبعد

Page 76: Noon Va Ghalam

. و مال وناموس و معتقدات اهل شهر نشده به جان ي درين محضر تا كنون خيانت-

: از طالب درآمد كه ي يكبعد

كند ؟ ي چه فايده ؟ كه به حرف آدم گوش م-

: اسداهللا گفت ميرزا

. است ما همه در خدمت حاضريم ي يا عرفي شعري اگر دعوا-

: گفت ي پيرمرد اولهمان

گويد از من خلع يد ي وقف رجوع كرده ايم ، ميبه متول. د طالب مدارس را يك هفته است بريده اني آقا جان جيره - حاكم ي اسالميد و برجايشما كه حافظ بيضه ! حق خبر ندارند ، آقا جان ياين حضرات هم كه از كلمه . كرده اند

. كنند ي اسالم را ضعيف مي حوزه نددار. شرع نشسته ايد ، بايد تكليف ما را معين كنيد

: از سه نفر همكارش كه در لباس طالب بود و پرسيد ي كرد به يك اسداهللا روميرزا

اوقاف مدارس علميه كيست ؟ ي دانيد متولي م-

. ميزان الشريعه-

: تكان داد و گفت يميرزا اسداهللا سر. اسم در آن واحد از دهان دو سه نفر درآمد اين

. دانم خلع يد نشده ين م و چه جور از ايشان خلع يد كرده اند ؟ تا آن جا كه مي ك-

: از طالب گفت ييك

. طالب بريده شده ي دانيم اين است كه جيره يآن چه ما م. به هر صورت اين را شما بهتر بايد بدانيد آميرزا -

: كرد و گفت ي فكرميرزااسداهللا

گيريم كه جيره يشود ما به عهده م تحقيق معلوم بيبايد تحقيق كنم و تا نتيجه . كنم اين طور باشد ي من كه گمان نم- . ارگ بدهند ي آقايان را از خزانه ي

: از طالب گفت ييك

. اين حضرات است يحتما در تصرف عدوان. است يكه حتما غصب. وجود داشته باشد ي اگر خزانه ا-

: ميرزا اسداهللا در جواب گفت ي ديگر از همكارهاييك

را حالل ي خوريد ، حاال ديگر البد بلديد كه مال غصببي است داريد نان اسالم را م شما كه هر كدام چهل پنجاه سال- و تازه مگر از اكل ميته بدتر است ؟ . كنيد

: نداشت ، گفت ي ميرزااسداهللا كه لباس ماليي ديگر از همكارهاييك

رويد به داد مردم برسيد ؟يمچرا ن. خواهيد طلبه باشيد ؟ ماشاءاهللا هركدام پدر ما هستند ي مي تا كي راست-

: گفت ميرزااسداهللا

است كه در اختيار حكومت بود ؟ در ي واقعا معتقديد كه آن چه اين حضرات در اختيار دارند ، مشكوك تر از اموالشما يدا با صيهمان سيد پيرمرد اول. نرفته يو يك چارپا به بيگار. گرفته نشده ي به زور از كسيتمام اين مدت يك عباس

: لرزان گفت

Page 77: Noon Va Ghalam

ها ي و قلندربازي اين جاست كه با اين تكيه ها و محافل مخفي اساسياما مساله . پذيرفته ايم ! بسيار خوب آقا جان - گذارند مردم به حرف ما گوش ينم. حق به گوش مردم نرسيد ه ي كلمه ي، االن سه چهار ماه است از سر هيچ منبر

: كه از طالب دنبال كردييك. بدهند

دهيد ؟ يفردا جواب پيغمبر را چه م. مانده ي منبرها خاليهمه . تمام مساجد شده بيغوله -

: گفت ميرزااسداهللا

داريد كه ي مدرسه قناعت كرده ايد ، چه انتظاري شما به گوشه يبعد هم تا وقت. ما خارج است ي اين ديگر از عهده - ... دانيم كه حرف حق را كه الزم نيست تو بوق و كرنا زد ي آن قدرش را ممردم بيايند به حرف تان گوش بدهند ؟ ما

: طالب پريد وسط حرف ميرزا و گفت ي يككه

. شيطان است ي بوق و كرناها در اختيار عمله ي كه همه ي البته به خصوص وقت-

: همكار ميرزا اسداهللا كه لباس آخوندها را داشت ، گفت همان

. شيطانيم ي اين جا عمله ماي ببينم ، يعن-

. مزد و منت شيطان ي بي بلكه بدتر ، عمله -

ميرزا اسداهللا درآمد و همه خون به ي همكارهاي را معلوم نشد كدام يك از طالب گفت كه به شنيدنش سر و صدااينبودند ، قناعت كردند صورت آورده ، اعتراض كردند و نمايندگان طالب كه هوا را پس ديدند ، به همان چه گير آورده

. بردند ن تكيه با خودشاي جماعت را از تويو بلند شدند و همه

ي مي حكومت هر روز دردسر تازه اي خفيه ي دلم كه شما باشيد ، وضع شهر همين جورها بود و مامورهاجان يهركدام ازين دردسرها شده بود با شنيدن خبر ي دل شان خاليتراشيدند و مردم هر كه از سربند تركيدن توپ ها تو

بزرگ يو به هر صورت چهله . ترسيدند ي شد ؛ بيش تر مي برسد يك كالغ و چهل كالغ ميتازه ، كه تا به گوش كس شد و آخر ماه چهارم حكومت قلندرها بود كه يك روز جمعه حسن آقا ، پسر حاج ممرضا ، ميرزا يداشت تمام م

عالف ها بود و ما يك ي كه نزديك راسته يدر همان خانه ا. ناهار دعوت كرد ما را با اهل و عيال شان به يبنويس ها ما كه ديگر يميرزابنويس ها. سر و گوش آب دادن تا پشت در بسته اش برديم و برگردانديم ي را براسداهللابار ميرزاا

ظهر بود ي هاياما نزديك. شد ي شد و مدام مشغول كار بودند و به اين زوديها پيداشان نميجمعه و شنبه سرشان نم . دندكه درخشنده خانم و زرين تاج خانم با حميد و حميده سر رسي

بود ي كه به طويله راه داشت ، گذاشتند و بعد حياط بيروني و از هشتي بود و درش باز بود و از هشتي درندشتي خانه عليحده داشت و حمام عليحده يدش آبدارخانه خوي كه تازه براي اندروني نداشتند و رفتند تويكه زن ها باهاش كار

ي برف بازي قد و نيم قد گلوله يو بچه ها. رفتند تو ي و ميرون آمدند بي زن ها ميو از هر اتاق. زورخانه يو حت ي آمدند و نميمهمان ها همان جور كه سالنه سالنه م. تازه واردها يشان را ول كرده بودند و ايستاده بودند به تماشا

: درخشنده خانم گفت .دانستند تو كدام اتاق بروند

كنند ؟ ي اين خانه چه كار مياين همه زن و بچه تو. ماشاءاهللا خواهر -

: آمد ، گفت ي تاج خانم كه دوش به دوش درخشنده خانم مزرين

. اروان سرا آدم داشت يك ك. مرحوم خانه كه نبود ؛ خانقاه بود ي حاج ممرضاي خواهر ؟ خانه ي كجاش را ديده ا- . انداخت ي آمد توش ، هفته به هفته و ماه به ماه لنگر مي ميهر جور آدم

Page 78: Noon Va Ghalam

: خانم گفت درخشنده

هيچ كدام از اعيان اين خبرها يتو خانه . نداشت ي خانلرخان هم همچه بروبيايي داد ؟ حتي از كجا نان شان را م- . نبود

: تاج خانم گفت زرين

تازه اين رفت و آمد . كه حاج ممرضا نشد ي خوديحاج ممرضا ب. اعيان جماعت ، جانش به نانش بسته ! خواهر ي ا- ارگ و قراول خانه ها ي مردها رفته اند توي كار قلندرها سكه كرده ، يك قلم همه ياز وقت. نصف شده ي بينير كه م

...

كردند و بچه ها را فرستادند گلوله يم و احوال پرس صحبت بودند كه مادر و خواهر حسن آقا رسيدند و سالي جااين ي مخمل و ماهوت پشت درهاش آويزان بود و يك كرسي بزرگ كه پرده هاي پنجدري و خانم ها رفتند تويبرف باز

مهمان ها چادرشان را كه عوض كردند و . و جفت اق طي ترمه و مخده هاي اتاق گذاشته بودند با روكرسيبزرگ باال بسته بود و زير گلوش يك سنجاق زمرد بزرگ ي درخشنده خانم رو كرد به مادر حسن آقا كه چارقد سفيدنشستند ،

: زده بود ؛ و گفت

اما اين در . هرچه هم خاك آن مرحوم است عمر شما باشد . آقايان را از سر شما كم نكند ي خدا ان شاء اهللا سايه - ... باز و اين روزگار وانفسا؟يخانه

كنند ، زبان آدم بند ي چشم آدم نگاه مي تويچون مادر حسن آقا از آن پيرزن ها بود كه وقت. حرفش را خورد يه بقيو : خودش نياورده باشد ، گفت ي اين كه به رويمادر حسن آقا برا. آيد يم

جان من كه . اشت آن خدا بيامرز جانش را در اين راه گذ. ما كم نكند ي شخص واحد را از سر همه ي خدا سايه - . گفتم بگذار مالش را درين راه خرج كنم . ندارد يقابل

: كرد و گفت ي تاج خانم پادرميانزرين

راستش درخشنده خانم بدش نيامده ، اگر اجازه بدهيد بيايد ! دانيد خانم جان ياما م. ان شاءاهللا كه نور از قبرش ببارد - كه همه يزندگ! آخر خانم جان . ياد بگيرند ياين همه زن و بچه را بنشاند هنر تو اين خانه بزند و يدو سه تا دار قال

شما . كنند به جان شما و آقازاده ها ي گيرند و دعاش را مي ياد مي ، هم هنرردهم ثواب دا. اش خور و خواب نيست . كشد ي ، آخرش ته مي اصلش بخور را اگر ازي دانيد كه هر سرمايه ايكه ماشاءاهللا خودتان صدتا مرد را استاديد و م

حاال از قبل اين خانقاه هم ردم آن خدابيامرز هميشه يك خانقاه بود ، اما چه عجب دارد كه ميدرست است كه خانه ... ياد بگيرند ينان بخورند ، هم هنر

. ما با حسن آقا يها گذاشتند كه ميرزابنويس ي داشتند با هم قرار و مدار مي مهمان و ميزبان اين جوري خانم هاو راه خودشان را گرفته باشند ي حرف توي و مثل اين كه دنباله يخسته و هالك از كار روزانه برگشتند و تپيدند زير كرس

: ، حسن آقا گفت

ي مباشرها كم كم دارد پيدا ميبه شخص واحد خبر رسيده كه سر و كله . گناه فقط از سرما و يخ بندان نيست . نه - از اين ي مصنوعي اين قحطيهمه . دهند كه بزنند زير قول و قرارشان ي ها وعده وعيد ميدارند به اهل آباد. شود

: گفت يميرزاعبدالزك. جاست

Page 79: Noon Va Ghalam

توانيد يكهو بار كنيد ي هرچه ميمن از آن روز اول ، بهتان گفتم جانم ، كه از هرآباد. بايد هم اين طور باشد ، جانم - . ايد برش داشته باشد ، جانم آدم ب. و بياوريد

: آقا گفت حسن

آن . ببريم ي مردم را بيگاري خواستيم هم چارپاينم. اسب و استر كه نداشتيم . توانستيم ي كه نمي داني خودت م- وقت فرق ما و حكومت چه بود ؟

: گفت يميرزاعبدالزك

. ند كي ده همين جانماز آب كشيدن هاست جانم ، كه كار را خراب م-

: گفت ميرزااسداهللا

مردم . ي آوردي گير نمي بيش تر از اين ها چيزي تو اگر خودت هم مامور بوديتو يك هم چو بلبشوي! نه ، آقا سيد - . حق داشتند آن روزها وحشت زده باشند و همه چيز را قايم كنند

: آقا گفتحسن

است ؟ ي چه مدت كافي شهر براي تمام انبارهاي آزوقه ي كنيحاال خيال م! خوب آقا -

: گفت يميرزاعبدالزك

. آن وقت هم كشت بهار سبز كرده و مردم وحشت شان ريخته ديگر جانم . تا اوايل بهار ، جانم . دو ماهي براتقريبا

: گفت ميرزااسداهللا

منتها . ت ترس عين مرض است گفيم. پدرم ، خدا بيامرز . زند يآدم وحشت زده ناچار هول م. اما حاال كه نريخته - كه ي گفت آدميو م. ديده بود يآخر پدرم سه تا قحط. آورد ي كند بلكه حرص مي كشد ، نه الغر مي كه نه ميمرض

فكر اين چيزها را كرده . خورد ي دوبرابر ميو حت. كند ي مپا دست و ي فراواني وحشت دارد دو برابر روزهاياز قحط ، آقا سيد ؟ يا

: گفت يعبدالزك ميرزا

كه امالك ميزان الشريعه را معاف كرديد و ي كرديد ؟ اصال از وقتي مي ببينم جانم ، كدام تان اين اوضاع را پيش بين- زير ي دهات رسيد ه و ديگر كسيحاال ديگر خبر به همه . موقوفات مسجد جامع را بخشيديد ، كار خراب شد ، جانم

داريد ؟ . خواهند يپول نقد م. كنند ، جانم ي نمبولمان را هم ديگر ققبض رسيد و پته . رود يبار نم

: آقا گفت حسن

كرديم ي ميزان الشريعه چه قدر به دردمان خورد ؟ غير از اين هم چه مي كه همان يك فتواياما غافل. شايد تهيه كنيم -حاال دست كم زير نظر خودمان . كرد يم رفت و تحريك را از بيرون شروع يم. كرديم ؟ كه بدتر بودي؟ تبعيدش م

. است

: اسداهللا گفتميرزا

يالبد فردا پيرزن ها و يتيم ها. طالب ، آخرين دسته گلش نيست ي حاال ساكت نشسته ؟ من حتم دارم قضيه ي يعن- . اندازديشهر را راه م

: آقا گفت حسن

Page 80: Noon Va Ghalam

فرستيم سراغ ي اندازيم و ميمان پيرزن ها و يتيم ها را راه م ترتيبش را داده ايم ، اگر باز هم از اين كلك ها زد ، ه- . كرد ي شود از خشونت خودداري ميآخر تا يك حد. ريزيم ي خودش و آبرويش را مي مخفيانبارها

: اسداهللا گفت ميرزا

ييان بازارم. كند ي انبارهايش را پخش مي همه ي رود ؟ يك شبه موجودي كنيد اين تهديدها به خرجش مي خيال م- . كه شريك احتكارش هستند يهاي

: آقا گفت حسن

. شويمي خبردار ميفور. شهر ، اهل حق اند يبيش تر حمال ها. فايده ندارد -

: گفت يميرزاعبدالزك

شهر است كه االن تمام ي آزوقه ي پيش بيني چه ؟ اگر براياين همه حرف و سخن برا. فهمم ي جانم ، من اصال نم- حكومت از شهر رفته ي كه اردويآخر در همان حدود. چو افتاده ، جانم ي خودي مردم بياصال تو. رها پر است انبا

. اهل حق به شهر پناه آورده اند

: اسداهللا گفت ميرزا

. شود به حدس و تخمين واگذاشت ي يك شهر را نميكار آزوقه . ببين آقا سيد -

: آقا گفت حسن

از سربند . من كه ديگر جرات ندارم با شخص واحد از اين قضيه حرف بزنم . م به دامنت آقا به هر صورت دست- . دهد يتركيدن توپ ها ، چله نشسته و هيچ كس را به خودش راه نم

: اسداهللا گفت ميرزا

ساب كار از كجا كند ؟ بايد فرستاد دنبال چهار تا مسگر قابل و ديد حي را دوا ميچله نشستن چه درد. اين كه نشد -چه طور است آقا سيد تو . چه آن ها ، چه شما. اند ي و فال گيرياز صدر تا ذيل مملكت گير چله نشين. خراب است

، هان ؟ ي شهر يك چله بگيري تامين آزوقه يهم برا

: آقا گفت حسن

. هيچ حوصله ندارم . را بگذار كنار ميرزا ي شوخ-

: اسداهللا گفت ميرزا

كردند و يآن ها هم ميدان را خال. نشينيد يا هم ساعت ديدند و چله نشستند و رصد كردند ، شما هم چله م آن ه-شما هم آن قدر نشستيد و انتظار . رفتند و حاال به انتظار نشسته اند تا قضايا خود به خود به كام شان بگردد و برگردند

ي سنيو حاال هم باز به انتظار نشسته ايد كه ايلچ. رآورديد حكومت از شهر رفت و آن وقت دست بيكشيديد تا اردو يحت. وقايع بايستد ي صاف تو سينه يهيچ وقت نشد كه كس. حكومت با شما معامله كند يها از راه برسد و به جا . داريد ، فرصت طلبيد يشما كه اين همه دعو

: گفت ي عبدالزكميرزا

كرد ؟ تو چه بايدي پس جانم ، به عقيده -

: گفت ي اسداهللا از سركالفگميرزا

Page 81: Noon Va Ghalam

ي مي رويد از رهبران قوم بپرسيد كه تا خبري دانم ، چرا نمي از من نپرسيد پس حاال چه بايد كرد ؟ من چه مي ه- آزوقه يمثال همين قضيه . دارد ي راهي داند كه هر كاري مي نشينند ؟ هربچه اي روند چله مي كنند يا ميشود ، فرار م

يحت. آزوقه صورت برداريد ي انبارهاياز همه . كنيد ي و سرشمارشهر ي اهل حق را راه بيندازيد توياز فردا همه . : حسن آقا گفت . اين كه ديگر عزا ندارد . كاغذ بياوريد كه چند تا محتكر هست يرو

؟ ي اموال محتكرها را امضا كني مصادره ي پاي آن وقت تو حاضر-

: گفت اسداهللاميرزا

مردم را يخودت كه بلد. به حكم من نيست ي حكم بدهم ؟ ديگر احتياجي مرا وادار كني خواهي چه ؟ مي يعن- . در انبار فالن محتكر يبريز

: آقا گفت حسن

. نيست ي خواستم حاليت بشود كه حكومت كار ساده ا-

: گفت ميرزااسداهللا

و . هيچ نقشه يب. هوس حكومت به سرتان زده و حاال توش درمانده ايد يهمين جور. گفتم ي اين را من روز اول م- ما ، يزندگ. كنيم ي نمي بشريما اصال زندگ. بينم ي ميان اين حكومت و آن حكومت نميهمين است كه من فرق

ار ، تا برگ نشيند به انتظار بهي و بارش ريخت ، مرگزمستان كه آمد و ب. درست مثل يك درخت . است ي نباتيزندگهمه اش به ... بعد به انتظار باران ، بعد به انتظار كود ، و همين جور . بعد به انتظار تابستان ، تا ميوه بدهد . دربياورد

كه اگر همه اش به نغافل از اي. شما هم اين جوريد . آن ها اين جور بودند . ، تحوالت از خارج يانتظار تحوالت طبيع ... شود ي مي گيرد ، با يك مرتبه خشك سالييا يكهو باد گرم م. آيد ي ، يك دفعه سيل مي بمانيانتظار تحوالت خارج

: حرف ميرزا اسداهللا را بريد و گفت ي عبدالزكميرزا

نيست؟ي ريزند ، آمادگيپس اين همه توپ كه م ! ي جانم ، باز دور برداشته ا-

: اسداهللا گفت ميرزا

و اين حضرات قرار بود امكان بيش . ي زندگي مرگ ، نه براي براييعن. كشتار است يا بري چرا هست ، اما آمادگ-چرا ؟ چون انتظار اين . و حاال كه درمانده اند ، سركرده شان رفته چله نشسته . به مردم بدهند ي زندگي برايتر

ي كار آن هايياين چله نشين. درخت عين . نبوده اند ي خارجت برخورد با تحوالي آماده يتحريكات را نداشته اند يعن خلقت است يو اين درست رسم ابتدا . ي آسماني است يا بالي يا رحمت الهي كنند تحوالت خارجياست كه خيال م

.

: آقا گفت حسن

. ي كنار بشنينيتو فقط بلد! ميرزا -

: اسداهللا گفت ميرزا

صدبار قضاوت كنم ياز قضاوت كردن ؛ حاال مجبورم روز كنار گود است ؟ من كه از حكم كردن وحشت داشتم و اين . اموال مردم هم بدهم ي حكم به مصادره ي خواهيو تازه تو م.

: آقا گفت حسن

بميرند تا محتكرها كارشان را بكنند ؟ي مردم شهر گرسنگي همه ي گويي پس م-

Page 82: Noon Va Ghalam

: اسداهللا گفت ميرزا

بحث در اين است كه چه كنيم تا . تواند آزوقه اش را دوالپهنا بفروشد ي مردم شهر بميرند تا محتكر نمي اگر همه - آن يهمه . خواهد ي است كه نقشه ميو اين كار. به احتكار پيدا نكنند ي احتياجيهم مردم راحت باشند ، هم كس

ن واقعه براشان فالن ككس يا فالييعن. ها را داشتند يرفتار كه حكومت را به خون مردم آلودند ، عين همين گيهايبعد چه كنيم ، چه نكنيم ؟ مثل هر آدم . گرفت ي آمد ، آن وقت مثل شما وحشت شان ميمخالف يا ناجور از آب در م

واقعه را ن ؟ فالن مال را مصادره كنيم ، فالن كس را سر به نيست كنيم ، و فاليو چه جور. مقالبه كنيم يترسيده ابايد ديد . شود ي ، يك دردسر تازه پيدا ميو احتكار را كه كوبيد. نوز در آب است غافل از اين كه ريشه ه. بكوبيم

كند ؟ ي چرا احتكار مياصال فالن

: آقا گفت حسن

ببينم ، فرصت اين كارها بود ؟ -

: اسداهللا گفت ميرزا

جانماز ي تواني ديگر نمي دانستم كه اگر حاكم شدي زنيد ، مي به شكم مي خودي من كه از اول گفتم داريد سنگ ب- و ي و وحشت در دل ها ايجاد كني و خون بريزي و حكم كني چشمت را ببندي دانستم كه ناچاريم . يآب بكش دنيا اگر ي از كارهايمن كه گفتم هركار. مخالف بودم يمن كه از اول با هر نوع حكومت . ي تا خودت نترسيبترسان

ي در دوره ي هر حكومتياين است كه نطفه . شود يا روز قيامت هم حل نموگرنه ت. كدخدا منشانه حل شد ، شده ... شودي بسته ميحكومت قبل

ي كه در هر كف گيرش يك تكه قرمه يدم پختك. داد كه ناهار آوردند ي ميرزا اسداهللا داشت همين جور داد سخن موناچار بحث تمام شد و حسن آقا عذر . ييك كوبيده و پنير خيبا نان زمخت و مغز گردو. سياه چغر گم شده بود

نيست و بعد قرار را بر يخواست كه گوش گير نياورده اند و ميرزااسداهللا گفت كه اين روزها ، روز عذرخواه ي كه در اختيار داشت ، راه افتاد به سرشماري با تمام ميرزا بنويس هايي شهر گذاشتند و از فردا ميرزا عبدالزكيسرشمار راه افتاد و چه شيون و ي ارگ جيره معين كردند كه چه سر و صدايي حرمسراياول از همه برا. شهر يدو جيره بن

بريز ي بود به ناز و نعمت رسيده بودند و بدجوري خود قلندرها كه مدتي طالب مدارس ؛ و بعد برايبعد برا ! يوايالي . كردند يو بپاش م

خودشان را ي است و قلندرها دارند زير جلكي ظاهر سازياين سرشمار ميان مردم چو افتاد كه ي دوم سرشمارروز كردند و ي از احتياط ضرر نديده ، ا هل شهر جوان هاشان را مخفيو با اين حساب كه كس. كنند ي مي سربازيآماده

. اند مدت ها پيش با اردو رفته اند يا مردهكهاصال اسم شان را صورت ندادند و باهزار قسم و آيه گفتند

زدند و دو تا سردفتر دستك ها ، كه شايد با حدس ي تو سرخودشان مي و همكارهايش همين جور يكي ميرزا عبدالزكووسط . گوشت ، قحط زغال و هيزم و علوفه شد ي كنند كه عالوه بر قحطي را پيش بيني اهالي واقعيو تخمين عده

ياه گوشت ، آن وقت نه هيچ كدام از عالف ها يك مثقال زغال و زمستان و برف تا پشت در خانه ها ، و فصل سيسرما يهرچه هيزم و زغال م. كردند در دكان شان را باز كنند يهيزم و علوفه داشتند و نه هيچ كدام از قصاب ها جرات م

ودل شده با قلندرها دي دهات هم كه از مدت ها پيش در معامله ياهال. ارگ ي كوره هاي رفت پايرسيد ، يك سر م ي كه برايچون مردم. خيك ي داشت ، سربريد و تو خانه قرمه اش كرد و تپاند توي يا اسبي خريناچار هر كس . بودند

Page 83: Noon Va Ghalam

اين شد كه بيش تر . خر لنگ خانواده باشند ينان و گوشت خودشان درمانده بودند ، ديگر حوصله نداشتند فكر علوفه كه از همان سربند ، طويله نگه داشتن سرخانه از رسم افتاد عتقدند اخبار م شد و اصال راوياني سرخانه خاليطويله ها

. و خانه ها جادارتر شد

دلم كه شما باشيد ؛ همين جور پشت سر هم اتفاقات بد افتاد و افتاد و افتاد و مردم هر روز كمرشان را تنگ تر جان ياخر ماه پنجم حكومت قلندرها ، باز يك روز صبح همه بستند و بعد نوميد تر و كالفه تر شدند و شدند و شدند تا او

كه آب تو النه شان افتاده باشد و خطر را احساس يعين مورچه هاي . ن ، زن و مرد ، از خانه هاشان ريختند بيروياهالفتادند هراسان و وحشت زده ، اول تك تك ، بعد دسته دسته و محله به محله ، از خانه ها درآمدند و ا. كرده باشند

نديده بودند ؛ ي رسيد ؛ از قلندرها هم كه هنوز بدي كه نميبعد چه كنيم و چه نكنيم ؟ دست شان به جاي. دنبال هم برف ي برگ و بار را كه تا كمرشان توي بيو درخت ها. اطراف شهري وقفيناچار هجوم بردند به سمت توتستان ها

كار اين بود كه ، باز هم ياما بد. كه تكه كردند و آوردند به خانه هاشان مانده بود به ضرب تير و اره و كلنگ كندند و ت آوردند ، تو همان هير و وير ، دو تا از ي حكومت كه روز به روز بيش تر و پرو بال درمي خفيه يبه تحريك مامورها

ييا متلك. قرض بدهند يه كس كنند يا تبرزين هاشان را بيچرا كه نخواسته بودند با مردم همراه. قلندرها كشته شدند به ارگ و تكيه رسيد ، قلندرها همه برو به محض اين كه خ. كرده بودند ي از كاري گفته بودند يا جلوگيريبه كس

عين . يك طرف مردم و يك طرف قلندرها . ريختند تو شهر و باز اوضاع برگشت به صورت اول يمسلح و عصبان . كشيدند ي كردند و خودشان را كنار ميكومت كه مردم ازشان واهمه م حي ها و شبگردهايقراول ها و گشت

كه تا حاال . نه مردم ف نه قلندرها . سالح از خانه دربيايد ي كرد تنها و بي اين به بعد ديگر هيچ كس جرات نمواز يدر دكان ها ي كه جلوياول به كتك زدن مردم. از خود نشان نداده بودند ، كم كم دست برآوردند يشدت عمل

تا كار رسيد به آنجا كه . شدند ي كه به ديوان قضا احضار مي زدن به آنهايي كردند ، بعد با پس گردني شلوغ مينانواي ي در انبارهاي و سوزدار ، جلوي ميرزااسداهللا و همكاريش ، صبح يك روز آفتابي اجازه ي شهر را بيسه تا از محتكرها

. شان دار زدند يمخف

تو شهر پيچيد ، بازار بسته شد و چو افتاد كه ديگر ي كه شما باشيد ؛ همچه كه خبر دارزدن آن سه نفر بازار دلمجاندرست . كند ي پته و حواله و برات شان ، را قبول نمي خرند و هيچ صرافيهيچ كدام از تجار اجناس قلندرساز را نم

دار بيايد پايين و دفن ي از باالي كه جنازه ها فوري به شرط دادندل بازار رفتند به ارگ و قوياست كه روز بعد روسا يخ كرده و چوب شده را از قلندرها گرفتند و با سالم و يبشود بازار را باز كنند ؛ و همين كار را هم كردند و جنازه ها

گر كار از كار كرد ، رساندند به قبرستان ، اما ديي حكومت صدبرابرش مي خفيه ي كه داد و هوار مامورهايصلوات . هم ايستاده بودند كه ايستاده بودند يگذشته بود و اهل شهر و قلندرها تو رو

ها با ي سني برند ، ايلچي به طرف قبرستان مي جنازه ها را با علم و كتل و عماري كار اين بود كه درست وقتيبدصف دراز . را به هم بياورند ، نتوانستند قراول و يساول رسيد پشت دروازه و قلندرها هرچه خواستند سر و ته كار

رفت ، و سوز ي كريم ، چنان به فلك مي اال اهللا و اهللا خداه الالي كرد ؛ و صدايتشييع كننده ها چنان كند حركت م جمعيت تشييع كننده شد ي ها سينه سينه ي سني بود كه هيچ چاره نداشت ، و ايلچي شهر به قدريسرما پشت دروازه

. رفت بيرون به سمت قبرستان يز شهر مكه داشت ا

Page 84: Noon Va Ghalam

ديگر حساب كار خودشان را كردند ؛ و دست كم آن قدر بود ي ، محتكرهاي است كه با دارزدن آن سه نفر بازاردرست كم تر شد ؛ اما آب ي رسيدند و وحشت از قحطيكه در سه تا انبار بزرگ آزوقه ، رو به مردم باز شد و اهل شهر به نواي

خفيه هم به اين يو مامورها. هم ايستاده بودند ي ديگر توروهرقلندرها و مردم ش. گشت ي به جو باز نمرفته ديگر و جنجال ، فرصت سرخاراندن نداشتند و اصال ي آن شلوغيو درست است كه راويان اخبار تو. زدند ياختالف دامن م

ي دهن حسن آقا كه فردايياورند ، اما از مظنه ها با تراب تركش دوز سردربي سنينتوانستند از حرف و سخن ايلچ ها و تراب تركش دوز زياد هم ي سني شود حدس زد كه ايلچي ، ميهمان روز ميرزا اسداهللا رفت سراغش به گله گذار

. گل نگفته اند و گل نشنفته اند

مت حسن آقا را پيدا كرد و بردش دارزدن محتكرها ، به هزار زحي ميرزا اسداهللا ازين قرار بود كه فرداي گله گذاراما : سرپا بهش گفت ي از تكيه ها ، و همان جوري يكيگوشه

. عاقبت دست تان به خون هم آلوده شد ! رفيق ي ديد-

: و از جا دررفته ، درآمد كه ي حسن آقا عصبانو

ي زن ها؟ يا قضيه ييه يادت هست قض. ؟ ما از بيش تر اصول مان گذشتيم تا خون نكنيم ي كني تو هم سرزنش م- . طالب مدارس ؟ يا معاف كردن امالك ميزان الشريعه ؟ اما هنوز آن دو تا قلندر خشك نشده

: ميرزا اسداهللا گفت و

پس انتقام گرفتند ، هان ؟ -

: حسن آقا گفت و

. شخص واحد دستورش را كه داد ، غش كرد . همچه حساب كن -

: ميرزااسداهللا گفت و

ها كاهگل گرفت زير دماغش ؟ي سنيبد ايلچ و ال-

: حسن آقا كه ديگر از كوره دررفته بود ، گفت و

؟ ميزان الشريعه و ي داري ها چه انتظاري سني ، ديگر از ايلچي كني تو به اين لحن صحبت ميوقت! ببين ميرزا -تو هم كه اين جور حرف . كنند يريك م خفيه شهر دست به كارند و دم به دم مردم را تحيخانلرخان و تمام مامورها

. هم كرده يديگر گور پدر ايلچ . ي زنيم

چون همان روزها چو افتاد كه . گرم نشده ي ها هم آبي سني بود كه راويان اخبار فهميدند كه از ايلچي همين جورو توپ دورزن گرفته و سرما كه ها كنار آمده و يك تكه از مملكت را داده و چهارصد تاي عالم با خود دولت سنيقبله

. كند يشكست به طرف شهر حركت م

سگ ي ، بازار شهر هم باز شد ؛ اما صراف ها انگار شدند ، يك تكه نان و از گلوي كه برگشت هيچ چي ، ايلچيباركار قلندرها يالبته خوب. نه تنها دكان هاشان باز نشد ، بلكه خودشان هم غيب شان زد . ولگرد شهر رفتند پايين يها

الزم نبود ي ها پولي خريد هونگ برنجي در اوايل كار ، آن هم براجزو . نداشتند ياين بود كه زياد هم به پول احتياج خريد از بازار ، محتاج پول بودند و همين كه جنس به جنس با بازار ي دادند و نه براي به قلندرها مينه مزد. بدهند

قلندرها را تكول كردند و در مقابلش گندم و جو و ي ها برات و حواله ي دهاتي اما از وقت. بود ي كردند ، كافيمعامله مچه كنيم ، چه نكنيم ؟ دو روز و . حشم ندادند ، كار سخت شد ؛ و حاال كه ديگر صراف ها هم سر به نيست شده بودند

Page 85: Noon Va Ghalam

ي يكي شهر يكياز آن طرف انبارها. نشد از صراف ها يباز هم خبر. سه روز و يك هفته ، تا پانزده روز صبر كردند يا سينه پهلو كرده بود و زمين گير ي رفتي كرد و سراغ هر كدام از صراف ها هم كه مي فكريد شود و باي ميدارد خال

صراف ها را ي يكيدر دكان يك. تفنگ به كول ريختند يعاقبت سر روز شانزدهم ، قلندرها. شده بود يا سفر رفته بود ريختند به خانه هاشان و هفتادنفرشان ند گير نياوردي هاشان را خرد كردند و چون چيزيو صندوق ها و مجرشكستند

اقبال . طال غرامت معين كردند ي هركدام شان دوهزار سكه يو برا. را كت وكول بسته ، تحويل دوستاق خانه دادند چرا كه هركدام شان از راه . از اين صراف ها نداشتند از هيچ كدامي ها هم دل خوشيقلندرها بلند بود كه خود بازار

و درست است كه اين . ها هم بودند ي به آالف و الوف رسيده بودند و اصال طرف بغض و حسد بازاريارنزول خو آرام بود ، اما حيف كه قلندرها مجبور بودند از نو درو پيكر ي از بازار درنيامد و اوضاع شهر مدتي سرو صداييجور

خودشان خراب كرده بودند ، و قدم به قدم در ه كي همان در و ديوارهايي شهر را مرمت كنند ، يعنيوستاق خانه درفت و آمد . از فردا به دروازه ها عوارض بستند ييعن. بايد رفت ي حكومت به يك هم جو شهري بروند كه برايراه

طالب مدارس و اندرون ارگ يانه ها ماليات گذاشتند ، جيره خانه ها و شيرك خيمردم را زير نظر گرفتند ، بردرآمد م خفيه يو كار به اين جا كشيد باز مامورها. شهر را ي خانه و ديوار خانه ي جذامي كردند و همين طور جيره نصفرا

يد همه خواهني در آزوقه مي صرفه جوييچه نشسته ايد ، قلندرها برا! مردم «افتادند وسط مردم وچو انداختند كه شدند ، يك ي تحريك ميو مردم كه ديگر به كوچ ترين خبر» . ها و ديوانه ها را بيرون كنند و بريزند تو شهر يجذام

تمام و چه كنيم و چه نكنيم ؟ كه تو آن ي و هوي خفيه باز ريختند بيرون و باهاي مامورهايروز غروب به سركردگ ، دندكه مردم هردودكشان كج كر» ! خانه را آتش بزنيم يبريم جذام « معلوم نشد از دهن كدام شان دررفت كهيشلوغ

ي ، خان دايي رفتند ، حكيم باشي گشتند و ميو همين جور داشتند تو كوچه ها دنبال مشعل م. خانه يبه طرف جذامود ، زودتر از همه چون قضيه مربوط به كار او ب. پاالن دوزها يميرزااسداهللا عصازنان و عرق ريزان رسيد به تكيه

. و راه افتاده بود بودخبردار شده بود و محكمه اش را تعطيل كرده

ي دار مرده بودند ، كه خان دايي بودند كه باالي آن سه محتكري و همكارهاش هنوز گرفتار جيغ و داد ورثه ميرزااسداهللا . وارد شبستان شد

! ؟ ده يخانه را آتش بزنند و تو همين جور سرگرم ارث و ميراث ي روند جذامياوباش شهر دارند م! احمق ي پسره - ، ي يا حاال كه به گردن شان حق داري زير بال اين ها را بگيري رفتييا نم! به گور پدر هر چه وارث و موروث است

. اين بيچاره ها بكنيم ي برايراه بيفت برويم فكر

گير ي خان دايي برايو هرجور بود االغ. مامور ديوان قضا به دنبالش يرها ميرزااسداهللا به عجله راه افتاد و تمام قلندكهقلندرها صف . خانه رساندند ي جذامي ميان بر ، خودشان را زودتر از اوباش شهر ، جلويآوردند و از پس كوچه ها، كه جماعت اوباش شده بودند ي تيراندازي زانو نشسته ، آماده ي ه گذاشتند و سركنديبستند و تفنگ ها را چاشن

. مشعل به دست و هردوكشان رسيد

به محض شنيدن فرمان ، پنج تا از قلندرها . آمد كه خود ميرزااسداهللا فرمان اولين تير را داد ي همين جور مجماعتدرست . ايستاد ي برخاست و پنج تير رو به هوا در رفت و جماعت درصد قدمي ها را چكاندند و گرمب صداييچاشن از قلندرها كه به كمك ي صدنفري وير ، يك دسته هيرودر همين . برسد ي كه يك مرتبه كنار پرتگاهي گله امثل

اطراف رساندند و جماعت اوباش را در ميان يميرزااسداهللا و دارو دسته اش آمده بودند ، بدو خودشان را از كوچه ها

Page 86: Noon Va Ghalam

شكست و خرش هم گرفتار ي خان داييرتاب شد و پيشانتيرها دررفت و سنگ ها پ. سرتان را درد نياورم . گرفتند را به خانه اش ي ها از سوختن در آتش خالص شدند و ميرزا اسداهللا تازه خان دايي تا اوضاع آرام شد و جذامدندش

. خودش برگشته بود كه در خانه صدا كرد و حسن آقا آمد تو يرسانده بود و خسته و هالك به خانه

؟ ي؟ شنيده ام فرمان را خودت داد ي ميرزا چه طور-

: گفت ميرزااسداهللا

قضيه . خانه را آتش بزنند ي ريختند جذاميبعد هم داشتند م. ، پيرمرد ديگر نا نداشت رو خربند بشود ي داني آخر م- . بود ي جديخيل

: آقا گفت حسن

. رودي شود كه چون و چرا ياد آدم مي مي آره ميرزا ، هميشه همين طور-

. دارالشفا را دوبرابر كرده اند ، و رفت ي دومين لوح تقدير تراب تركش دوز را به او داد و گفت كه جيره بعدآن قدر فكر كرد كه روغن پيه سوزش تمام . آن شب تا صبح بيدار ماند و فكر كرد ،يميرزااسداهللا شام كه نخورد هيچ چ

. ل و هوش رفت نشسته بود از حاي كرسيشد و او همان طور كه پا

زمين تازه نفس كشيده بود و يخ . دلم كه شما باشيد ، تربيع نحسين سه روزه همين جورها كشيد تا شش ماه جان حكومت حركت كرده ، و چهاراسبه دارد ي شد كه يك روز صبح ، تو شهر چو افتاد كه اردويحوض ها داشت آب م

. باشد . همسايه چه خبرها سرزبان ها بود ي عالم و دولت سنيحاال ديگر راجع به ساخت و پاخت قبله . آيد يم ي اردو سني هاي توپچيچهارصد تا توپ شده بود چهارهزارتا ، و يك واليت مملكت شده بود نصف مملكت و همه

كه در آن سال ها كشته شده بودند ، شيعه ها را ي هايي سني آمدند تا به تقاص خون همه يشده بودند و داشتند م ي شهر پيچيد ، خبر حركت اردوي پستوترين پستو هاي بهار تويو درست همان جور كه بو. گذارند دم توپ ب

فدايت شوم يخود قلندرها از حكومت خسته شده اند و عريضه ! درآورده بودند كه بله ي عده ايحت. حكومت پيچيد بود يالبته اين قسمت آخر شوخ. كن رگ ، بزي زاييده ا را كهي عالم كه اال و لال برگرد و گوساله اينوشته اند به قبله

هر كه پشت ! يعين در دكان نانواي. خبر حركت اردو اين شد كه در دكان خان كوب ها غلغله شد ياما اولين نتيجه . آن . آمد و حاضر بود سرش را بدهد و خال پشت دستش نقش تبرزين را پاك كند يدستش نقش تبرزين داشت ، م

كردند يا ي شهر ، پشت دستشان را تيغ زدند يا سوزن زدند يا جوهر سركه ماليدند يا تيزاب كارل ها از اهيا خيلروزه يكار به جاي. كردند تا خال پشت دست شان پاك بشود ي كه بگوييزرنيخ خالص ضماد انداختند ؛ و خالصه هركار

كه رستم را با ريش دوشقه يت شان داشتند يا پهلوان هاي سينه يا پشي كه نقش بيژن و منيژه روي مردهاييكشيد كه حت زير گلوشان بود ي كه نقش مار و عقرب و افعي كولي پيرزن هاي بازوشان كوبيده بودند ، و حتي ديو سفيد رويو كله

. فراموش شد كه شدي نان و آبي و بي، همه ريختند در دكان خال كوب ها به پاك كردن نقش خال ها ؛ و ديگر قحط بهار هم مردم را لمس كرده ي اطراف شهر تازه سرزده بود و بوي مخروبه ي توتستان هاي تازه توشبدردرست است كه

كله اش مشغول شد ، ديگر فكر شكم و زير ي زاد وقتيبود و حرص شان را فرو نشانده بود ، اما مهم اين است كه آدمچون هركدام شان درمانده بودند كه . بود غول روزها واقعا مش مردم آن شهر و زمانه هم در آنيو كله . شكم نيست

نداشتند و چه كار كنند تا ي و عالقه اي حكومت رسيد ، چه طور ثابت كنند كه با قلندرها رفت و آمدي اردويوقت . خودشان را از خطر نجات بدهند ي و آب باريكه يهمان دكه و ناندان

Page 87: Noon Va Ghalam

خندق دور ي سوراخ سمبه هاي خبر رسيد ، ريختند بيرون و يك روزه همه يت آن طرف بشنويد از قلندرها كه وقاز را خراب ي داد ؛ باقي شهر شهر پل مي و شرقي جنوبيشهر را گرفتند و غير از دو تا از خاكريزهايش كه به دروازه ها

و خيال شان از . لبريز باشد به گودال خندق ، كه تا صبح فردا دكردند و خندق را يك سره كردند و هرزاب بهاره را بستن شهر ، و ي را كه ساخته بودند با سالم و صلوات آوردند بيرون برج و باروياين بابت كه تخت شد ، تمام توپ هاي

پنج نفر ي هر توپي زمين و پايدورتا دور شهر ، نيم ميدان ، دو تا از توپ ها را پشت يك جان پناه سوار كردند روو پنج تا از توپ . توتستان ها ول كردند به چرا ي عراده كش را بردند توي اسب و استرها گذاشتند ، ويقلندر توپچ

ي حكومت بايد ازش مي را كه اردوي شان را هم فرستادند به طرف كوه پايين دست شهر و سرگردنه اي قديميها . گذشت تا به شهر برسد ، گرفتند

كار خودشان گرم بود كه اصال فرصت نداشتند ، فكر كنند كه ممكن ما چنان سرشان به ي از آن طرف ، ميرزابنويس ها ي حكومت تو شهر پيچيد ، خانلرخان ، خواجه باشي كه خبر حركت اردوياما غروب همان روز. است اوضاع برگردد

و . افتاد يمپيش از اين ديديد كه از اين اتفاق ها . اندرون كه يك توك پا برود يحرمسرا ، فرستاد سراغ ميرزا عبدالزكسالم و عليك كردند و . اندروه پيدا شده ، رفت به اندرون ي براي هم به گمان اين كه مشكل تازه ايميرزاعبدالزك

: مقدمه درآمد گفت ينشستند و خانلرخان ب

، آقا سيد ؟ ي كني حكومت برسد چه مي اگر اردو-

: گفت يميرزاعبدالزك

! د ، جانم كنني اهل حق مي كه همه ي همان كار-

: گفت خانلرخان

اگر همه شان را تو ديگ آب جوش بيندازند چه طور ؟ -

: گفت يميرزاعبدالزك

! خون من از ديگران كه رنگين تر نيست ، جانم -

: گفت خانلرخان

. آمد ي آقا سيد ؟ از تو برنمي پس واقعا سرسپرده ا-

: گفت يميرزاعبدالزك

. خورد ي عاقبت يك روز به درد مياما هر خار و خس. در كار نيست ي سرسپردگ-

: گفت خانلرخان

خودش ي عالم براي خواستم برايت بگويم كه قبله يم . ي خواهد مرا تبليغ كني پس باورت هم شده ؟ خوب حاال نم- . تازه دست و پا كرده ييك حرمسرا

: گفت ي عبدالزكميرزا

! خوب جانم ، سرشما سالمت -

: گفت خانخانلر

. ندارد ي ديگر به اين حرمسرا عالقه اي آقا سيد ؟ يعني فهمي چرا نم-

: گفت يميرزاعبدالزك

Page 88: Noon Va Ghalam

. برد ي داشت با خودش ميوگرنه برشان م. اين كه جانم ، از اول معلوم بود -

: گفت خانلرخان

حساب اهل حق . گيرد يد و شهر را م آيي كه اردو مي دانيم. چپ نزن ي عليخودت را به كوچه ! ببين آقا سيد - و از ي فكر كنيحاال حاضر. هيچ و پوچ كند ي خواهد خودش را فداي هم دلش نميهيچ آدم. سركار هم پاك است

؟ ي فكر معامله كنيرو

: گفت يميرزاعبدالزك

... ندارم تا باهاش ي ؟ من كه چيزي معامله ؟ جانم ، چه معامله ا-

اين بود كه بربر به خانلرخان چشم دوخت و . خواهد يتازه فهميده بود كه خانلرخان چه م. ند حرفش نيمه تمام ماو : خانلرخان كه موقع را مناسب گير آورده بود ، گفت . ساكت ماند

اما هيچ كدام به اين آرامش و . هم ايستاده اند ي ها به خاطر يك زن تو روي ببين آقا سيد ، قبل از من و تو هم خيل-اما گفتم . دانم كه جان خودت برايت عزيز است ي خواهم بگويم ؟ مي چه مي فهميم. صفا قضيه را حل نكرده اند

من جان . درست ؟ اگر اين طور است طالق بده وبرو . ي بدهات از اهل حق را هم نجي عده ايشايد عالقه داشته باش . خرم يبيش ترتان را م

تواند تحمل ي بگويد ؛ اما ديد ديگر نمي خانلرخان بربر نگاه كرد ، بعد خواست چيز بهي باز مدت درازي عبدالزكميرزا حياط ارگ قدم زد ، چه كند ؟ چه نكند ؟ ي تويمدت. آمد بيرون ي خداحافظي كرد و بلند شد و بيزير لب غرش. كند

تادرباز شود ، افسار خر را . داهللا ميرزا اسي افتاد به طرف خانه اه شب ري خودش و در تاريكي االغ بندريكه پريد روزمستان . حيران وپريشان وارد شد ي منقل نشسته بود كه ميرزاعبدالزكيميرزااسداهللا پا. در و تپيد تو يبست به حلقه

ي آتش مي شب ها منقل، رسيد ياما هر كه دستش به دهنش م. هاشان را زودتر برداشته بودند يآن سال اهل شهر كرس : ميرزااسداهللا ، زرين تاج خانم را با بچه ها فرستاد اتاق ديگر و گفت . گذاشت ياتاق م يكرد و تو

باز چه خبر شده آقا سيد ؟ -

: همان دم در وا رفت و گفت يميرزاعبدالزك

. شوم ، جانم ، ديوانه يدارم ديوانه م. كرد يبايد يك فكر. است ي بدجوريخيل. است ، جانم ي بدجور-

: گفت داهللاميرزااس

دم آتش ؟ بگو ببينم چه خبر شده ؟ ي آيي حاال چرا نم-

ميرزااسداهللا نشست و آن چه را كه از خانلرخان شنيده بود ، ي خودش را كشيد كنار منقل ، روبه رويميرزاعبدالزك : مختصر برايش تعريف كرد و بعد گفت ي يواش و خيليخيل

تف به اين . زند ي ايستد و حرفش را ميحاال ديگر صاف تورويم م. ر روز اول ، جانم ؟ باز برگشته ايم سي بيني م-. كردم به شكم گنده اشيو بلد بودم در م. از اين تفنگ ها دم دستم بود ، جانم ي خواست يكيدلم م! يزندگ

! پدرسوخته

: ت گفت كه پس از شنيدن ماجرا هاج و واج مانده بود ، پس از چند دقيقه سكوميرزااسداهللا

: فرياد كشيد كه ي حرف خودش را خورد و ميرزا عبدالزكي؟ كه باق... چه جوريآخر نپرسيد! گردد ي پس اردو برم-

! چه جوري بپرسي آمديم. خواستند با ناموس تو معامله كنندي جانم ؟ اگر مي ديوانه شده ا-

Page 89: Noon Va Ghalam

: گفت ميرزااسداهللا

چه طور است برويم سراغ حسن آقا ؟ راستش را . شده ي بدجوري راست. گويم ي فهمم چه مينم! ببخش آقا سيد -تنها با تو نيست . گذارد ي اهل حق مي راه جلو پاياين خوك دارد اين جور. مهم تر است ي از من و تو خيليبخواه . بزرگ قوم را گير بياوريم يا نه شب توانيم هم اميپاشو ، ببينم م. خواهد معامله كند يكه م

به ي دو ساعت جست و جو ، عاقبت تركش دوز را در حال سركشيراه افتادند و رفتند سراغ حسن آقا و پس از يك و. شب ، كنار خندق ، و قدم زنان مطلب را با او در ميان گذاشتند يهمان در تاريك. دور شهر پيدا كردند ي هايتوپچ

: تراب تركش دوز ماوقع را كه شنيد ، ايستاد و گفت

: زند ، افزود ي برند ؟ و مثل اين كه با خودش حرف مي مي را به همين سادگيخيال كرده باز ! يجب رذل ع-

پا پيش ي بردند ، اين جوري اگر مطمئن بودند مي ول-: و بلند گفت ! پس عاقبت وجود اين حرمسرا به درد خورد - . گذاشتند ينم

: درآمد كه يميرزاعبدالزك

بايد فكر اهل حق بود يا نه ؟ . و بردند جانم حاال آمديم-

: گفت تراب

! ؟ سيد جان ي به زنت عالقه داري البته بايد بود اما چرا بايداين قرعه به نام تو دربيايد ؟ هان ؟ حتما خيل-

: كه مخاطب بود ، ميرزااسداهللا به حرف درآمد كه ي ميرزاعبدالزكي جابه

. مگر سربه بيابان بگذارد -

لرزان ي روشن بود كه سايه يآتش كوچك. دور شهر رسيدند ي از جان پناه هايهمين لحظه هرچهارنفر به كنار يك در ، ميان قبل منقل مختصر خود به ي انداختند و پنج نفر قلندر توپچي ديوار شهر ميتوپ را دراز و بلند و هيوال ، رو

كرد و يتراب تركش دوز با آن ها خوش و بش. پايين انداختند گفتند و بعد سرهاشان رايعجله بلند شدند و اهللا الله : به تن توپ ماليد و گفت يدست

يتوپ نم! ما اگر اهل معامله بوديم ، سيد جان . اين توپ ها است ي ما بسته به دهانه ي فعال كه سرنوشت همه - . كنيد يفعال برويد راحت كنيد كه دو سه روز ديگر فرصت خوابيدن هم نم. ريختيم

، مثل اين كه با خودش حرف ي ساكت بودند و بعد ميرزاعبدالزكي ما و حسن آقا مدتي راه برگشتن ، ميرزابنويس هادر : زند ، گفت يم

. و باز ساكت شد. كند ي نه ، جانم ، حاال ديگر فرق م-

: گفت ميرزااسداهللا

كند ، آقا سيد ؟ ي چه چيز فرق م-

: گفت يميرزاعبدالزك

يدرخشنده هم چيز. حاال ديگر تنها من طرف خانلرخان نيستم . من ، درخشنده ، تو و اهل حق . جانم ، همه چيز - . گره بزند ، آره جانم ي تار و پود قالينمانده كه خودش را ال

ح زرين تاج خانم فردا صب. دير به خانه رسيدند و هركدام تا صبح بيدار ماندند و فكر كردند ي ساكت شدند و خيلوباز حسن آقا به كمك درخشنده خانم پنج تا دار ي خانه ياز سربند مهمان. به عادت هرروز راه افتاد و رفت سراغ كارش

Page 90: Noon Va Ghalam

زد كه ي مي خانه ميرزا عبدالزكي باف هاي به قالي ها فقط سرصبح حاج ممرضا زده بود و حاال ديگر ي تو خانه يقال ي روز را آن جا مي حاج ممرضا و بقيه ي رفت خانه ينده خانم را داشتند و بعد م خودشان درخشيبه عنوان استاد برا

: خلوت خانه و گفت يزرين تاج خانم از راه كه رسيد ، درخشنده خانم را صدا كرد و برد يك گوشه . گذراند

: خانم گفت درخشنده

. دار دارد هميشه هم خري. است ي هميشه قاليبه من و تو چه ، قال! خواهر ي ا-

: تاج خانم گفت زرين

شوهرمان درست كنند ؟ ي براي آخر خواهر اگر دردسر-

: خانم گفت درخشنده

ي ديده اند ؟ واصال مگر به كله ي از اين قلندربازي گيرشان آمده ؟ چه خيري ؟ مگر كدام اسب و استري چه دردسر- ي رود ؟ حاال يعنيمگر به خرجش م. را ول كن ين قلندرباز گويم بابا اييهر چه بهش م! رود ياين آقا سيد فرو م

چه طور ممكن است بشود ؟

: تاج خانم گفت زرين

هم اردو برگشت ، ديگر يوقت. حكومت دوباره برگردديممكن است اردو. گويم ي احتياط ميبرا. خواهر ي هيچ چ- شما رفته اند زير بال اين ها ي ما و هم آقايهر ، هم ميرزاهرچه باشد خوا. برده ي كنند ببينند كه اسب و استرينگاه نم

. شود پنهان كرد ياين را كه نم. را گرفته اند

؟ يشنيده ا. گويند اردو چهارصد تا توپ دارد يم. هم كه فكر خودشان نيستند خودشان

: خانم گفت درخشنده

كه تركيد ؟ ييادت رفته آن توپ هاي. ها ي گويياما راست م... ؟ي قلندرساز غافلياز توپ ها! خواهر ي ا-

: تاج خانم حرفش را بريد و گفت زرين

به هر جهت بايد فكر روز مبادا . اما قلندرها همه اش صد و بيست تا توپ دارند . نه خواهر ؛ اين طورها هم نيست - . بود

: كرد و گفت ي خانم فكردرخشنده

يمن همه . تو گفته يالبد ميرزا هم برا. خانلرخان را برايم گفت يو قضيه ديشب آقا آمد ! خواهر ي داني م- ياگر زن ها! خواهر ي دانيم. حرف هامان را با هم زديم يهمه . خدا تا صبح نخوابيد يبنده . فكرهايم را كرده ام

ي آويزان ميارم را گل دار قالب. ، من اختيارم دست خودم است د دل بكشنيديگر مجبورند نه ماه تمام بارشان را رو ديگر مجبورند نه ياگر زن ها! خواهر ي دانيم. بعد حرف هامان را با هم زديم . كه دلم خواست يو هرچند وقت. كنم

و هرچند . كنم ي آويزان ميبارم را گل دار قال. دل بكشند ، من اختيارم دست خودم است يماه تمام بارشان را رو حميده ي گنديده ي روزگار به يك موي هاي قاليدرست است كه همه . آورمش پايين يبعد م. ت كه دلم خواسيوقتبه آقا گفتم خيالش راحت . خدا به تو و ميرزا خير بدهد كه چشم مرا باز كرديد . دارد ي قسمتي ارزد ، اما هركسينم

دهم كه از يك ينشانش م. رم خرش كنم اما حاض. تف بيندازم ي كرده حتد اين خيك بايحاضر نيستم تو رو. باشد . آيد ي هم كار برميزن دست و پا چلفت

: تاج خانم پريد صورت درخشنده خانم را ماچ و گفت زرين

Page 91: Noon Va Ghalam

ببينم آن دختره كه دستش را با پشم يراست! خوب . شود ي بند نمي ، زير تن كاري ددريپا. دانستم خواهر ي م- بريده بود ، امروز آمده ؟

: خانم گفت ندهدرخش

يبگو اگر زحمت . ي حكيم باشيسر راه يك قدم بگذار خانه . دست خودش داده باشد ي ترسم كاري نه ، خواهر ، م- . باف ها نيامده اند ي دانم چرا امروز اصال نصف قالينم. بهش بزند ينيست يك توك پا برود سر

: تاج خانم گفت زرين

! سرت به كار خودت گرم است ، خواهر يخيل. كنند ياز اين شهر فرار ممردم دارند ! ي داني مگر نم-

: خانم گفتدرخشنده

به اين خيك ي ، من چادرم را بيندازم سرم ، بروم سري ات را بكنيهان؟ خوب ، تا توسركش. است ي پس قضيه جد- . باد كرده بزنم

درخشنده خانم رفت به طرف ارگ و . مدند بيرون به اين جا حرف و سخن شان تمام شد و با هم از در خانه درآومردم پيش تر پياده و كم تر . كوچه ها چنان شلوغ بود كه نگو . مرحوم ي حاج ممرضايزرين خانم به سمت خانه

رفتند به طرف ي و زن و مرد و بچه مي دستي هاي گاريسواره ، هرچه داشتند به كول گرفته بودند يا گذاشته بودند رو كه همه را به امان آورده بود ، مردم را از هميشه وحشت زده تر ي گرفت و قحطي در مي كه به زوديجنگ. ها دروازه

ي بست و مي كرد و در خانه اش را مي اش را جمع و جور مي رسيد زندگيكرده بود و اين بود كه هر كس دستش م خواستند ، هرچه جمعيت يدرها هم كه از خدا مقلن. افتادي گرفت و راه ميسپرد به خدا ، دست زن و بچه اش را م

كرد ، ي مي حكومت كشتار كم تري اردويگذشته از آن كه گلوله ها. الزم بود ي كم تري شد ، آزوقه يشهر كم تر م شهر جار زدند كه بچه ها معاف ، اما هر مرد و زن ي تويشاين بود كه از روز پ. بعد هم دست و بال خودشان بازتر بود

بود كه شهر دوروزه سوت و يو همين جور. يك سكه طال عوارض دروازه بدهند و بروند به امان خدا ي ، دونفريغبال . نماند ي باقي حكومت كسي خفيه يو جز يك عده فقير فقرا يا خود قلندرها يا مامورها. كور شد

تهيه ي شهر حاال حاالها براي توك اهال ، آفتاب هنوز پهن بود و تك وي دلم كه شما باشيد ، شب چهارشنبه سورجان توپ ها بلند شد ، كه مردم همه چيز را فراموش كردند و ي خفه يبته وقت داشتند كه از سمت جنوب شهر صدا

و هنوز غروب نشده بود كه از ته جاده گردو . كردند ي سراغ مي كه در همسايگي بلندترين پشت باميريختند رو شهر چو يفر سوار پيدا شدند و هنوز سوارها پشت دروازه نرسيده بودند كه يك مرتبه تو ني بلند شد و بيست سيخاك

حكومت هم امشب ي پايين دست شهر ، با تمام توپ هاش تار و مار شده و اردوي قلندرها سرگردنه يافتاد كه ساخلوا كه مانده بودند از خانه هاشان اين بود كه باز مردم وحشت شان گرفت و همان ه. كند ي رسد و شهر را قتل عام ميم

كه شش ماه آزگار از درشان يباز چه كنيم ، و چه نكنيم ؟ كه يك مرتبه هجوم بردند به سمت مسجدهاي.ريختند بيرون و . خواندند » امن يجيب « بته ، تا صبح قرآن سرگرفتند و يو و پريدن از ري آتش بازيو به جا. هم عبور نكرده بودند

از قلندرها ، سبك و ي صدنفرين علت بود كه هيچ كدام شان متوجه نشدند كه همان شبانه ، يك دسته شايد به همي خيمه از ي كوه جنوب شهر اطراق كرده بود و قسمتي كه همان پاي حكومتيقبراق و همه سواره ، شبيخون زدند به اردو

فقط فردا صبح كه . به غنيمت گرفتند و برگشتند اردو رايو خرگاه را به آتش كشيدند و دويست و پنجاه تا از اسب ها

Page 92: Noon Va Ghalam

كپل هاشان را به رخ مردم ي روي حكومت را لخت دور شهر گرداندند و داغ هاي اردوي غنيمتيقلندرها اسب ها . شان ي كار و كاسباغكشيدند ، وحشت مردم يك خرده فروكش كرد و رفتند سر

پايين دست شهر ، گردو خاك شد ي غروب باز تو جاده ي هايديكاما نز. نشد ي حكومت خبري آن روز از اردوالبته اردو تا يك ي حكومت اطراق كرد ، آتش اجاق هاي اردو به چشم دطده شدند و شب كه اردويو پيش قراول ها

مساجد و باز تا صبح به درگاه خدا استغاثه يو پيدا بود و اين بود كه باز مردم وحشت شان گرفت و تپيدند تيفرسخو دو ساعت . اما قلندرها حساب كار دست شان بود . شد شبيخون زد ياز آن طرف بشنويد كه البته ديگر نم. دند كر

ي قلندرها از خواب پريدند و باز رفتند روي توپخانه ي كر كننده ي اهل شهر به صدايپيش از آفتاب فردا همه نگو قضيه ازين . كشد يشده و دارد خودش را پس م غافلگير ي حكومت بدجوري ها و ديدند كه اردوبامبلندترين

خودشان را فرستاده بودند سرگردنه ي گول زدن اردو ، كوچك ترين و كم بردترين توپ هايقرار بوده كه قلندرها برا در همين حدود است با جرات زياد ندرساز قلي توپ هايو اردو كه خيال كرده بود برد همه . پايين دست شهر ي

كارشان يغافل ازين كه قلندرها وقت. شهر اطراق كرده بود ي دو ميدان پشت ديوارهاي يكي و به فاصله آمده بود حجديدشان تا ي توپها را كلفت تر و بلندتر كردند و باتوپ هاي فراوان در اختيار داشتند ، لوله يگرفت و هونگ برنج

، يك بار ديگر صدمه ديد و عقب كشيد و تو همين عقب حكومت يالين بود كه اردو. زدند ي مي به راحتادو ميدان ر زده و باز ي آزوقه جاماند كه قلندرها به كمك مردم كشيدند تو شهر و تخس كردند ميان مردم قحطي پنجاه تا گارينشين

. ترس و وحشت مردم ريخت

آيند ، اما اميدوار يماهه از پادرم دانستند كه اگر قرار باشد تن به محاصره شدن بدهند ، يك ي خود قلندرها هم مالبته عقب تر بنشانند و ي به اردو بزنند و هردفعه اردو را يك كمي بكنند و دستبرديبودند كه هرچند شب يك بار حركت

شهر ، توپ هاشان را دو قسمت كردند ، ي بود كه روز سوم محاصره ينا. از اطراف شهر را آزاد كنند يمزارع وسيع تر ي حكومت سوار كردند ، براي شهر ، روبه اردوي دروازه ها و قسمت ديگر را در يك ميدانيد جلويك قسمت را بردن

ورتادور حكومت كه از همان دفعه درس خودش را روان شده بود ، پراكنده شده بود دياما اردو . ي بعديدستبردها هيچ كدام از قسمت ي ديگر فاصله بيابان اطراق كرده بود ؛ و حاالي يك گوشه يشهر ، و هر صنف و رسته و لشكر

. اين بود كه ديگر زدو خورد فاطده نداشت و هردو طرف نشستند به انتظار . اردو تا شهر از يك فرسخ كم تر نبود يها ي مانده ي باقي كس متوجه نشد كه عمو نوروز آمد و رفت ؛ و اهالچو همين طورها يك هفته گذشت و درين ميان هي

شدند تو مسجدها به قرآن سرگرفتن و ذكر ي ؛ هر شب جمع ميفتن و سبزه سبز كردن وخانه تكان عيدگريشهر به جا . خواندن » امن يجيب «

ديدند اردو جرات حمله ندارد و قلندرها حاال حاالها پيشند ي حكومت كه وقتي خفيه ي آن طرف بشنويد از مامورهااز عالم خسته بشود ، ممكن است يد كه اگر محاصره طول بكشد و قبله دانستنيچون همه شان م. ، به دست و پا افتادند

يا تازه اگر . زحمات خودشان به هدر برود ي منصرف كند و همه ر زيج بنشيند و اردو را زا گرفتن شهيباز منجم باشصغير و كبير دستور قتل عام بدهد يا هوس كله منار ساختن و آسياب با خون گرداندن بكند و به ياز سر اوقات تلخ

و النرخان تمام مخفيانه جلسه كردند و خياين بود كه نه يك روز و دو روز و سه روز ، بلكه يك هفته . رحم نكند خانلرخان قرار يميزان الشريعه را درخفا ديدند و شور و مشورت كردند كه چه بكنند و چه نكنند ، تا عاقبت به راهنماي

كار اين بود يخوب. را باز كنند و هرجور شده آب خندق را بيندازند تو انبار باروت ارگ يشد شبانه بروند راه آب مخف

Page 93: Noon Va Ghalam

و قلندر ها هم كه توپ خانه شان را از پشت ي رفتند مرخصي آب ميراب ها ميوانكه فصل بهار بود و به علت فرا خفيه با بيل و كلنگ راه يااين بود كه يك شب صدنفر از ماموره. شد ي متوجه قضيه نميخندق دور برده بودند و كس

كرد ؛ و قلندرها همان اول يافتادند و يواش يواش خودشان را رساندند به بند بزرگ ترين نهر شهر ، كه به ارگ سرباز م صدا انداختند به راه آب يدو ساعت طول كشيد تا بند را باز كردند و آب را يواش و ب. محاصره جلويش را بسته بودند

سحر ، آب افتاد ي دو تا از ديوارها را سوراخ كردند و به آب راه دادند و دادند و دادند تا دم دم هايك ارگ ، و ييمخف حرمسرا سر و پابرهنه از اتاق هاشان ريختند بيرون كه سيل آمده و ي شد كه زن هاي آفتابيقضيه وقت . باروتبه انبار . مثل قير سياه ! يچه سيل

رفت و آمد به ارگ را قدغن يدستور داد فور. كه رسيد ، فهميد كه كار از كار گذشته به گوش تراب تركش دوز خبر خانلرخان كه با پس يو بعد فرستاد پ. كردند ي از پرواز كبوترها جلوگيري شهر را بستند و حتيكردند و دروازه ها

يدوز ياد آن شب افتاد و مطالب و لگد لهش كنند كه تركش ت نمانده بود كه قلندرها زير مشي آوردندش و چيزيگردناين بود كه گفت قلندرها دست نگه داشتند و با خانلرخان خلوت كرد و بعد از . به نقل ازو گفته بود يكه ميرزاعبدالزك

رجال ز اي نفريس. سران قلندرها حاضر بشوند و باهاشان نشست به مشورت ييك ساعت درآمد و دستور داد كه فوراول هركدام خبرها را به ديگران دادند ، بعد تراب تركش دوز به . ند كه مجلس شور افتتاح شد ها حاضر بوديقلندر

: حرف آمد كه

و آن وقت ديگر . حداكثر تا فردا . شود ي آب افتادن به انبار باروت خبردار مي حكومت از قضيه ي هم امشب اردو- گرم نشد ي ها هم آبي سنيديديد كه از ايلچ. گذرد ياز كار مو تا بياييم باروت تهيه كنيم ، كار . دست ما بسته است

در اختيار ي چيزي كشي كه ما جز تعهد به منع سنيدر حال . ود بي با صرفه تري آن ها طرف معامله يحكومت برارايه كي را داده و در مقابلش چهارصد توپ ازشان گرفته ؛ يعنينداشتيم ، خود خواجه نورالدين رفته هفت شهر سرحد

و حيف يم را گذرانديزمستان به آن سخت. بود ي توانستيم دين مدت مقاومت كنيم باز حرفياگر م. شش ماهه . كرده . ريزند بيرونياز آن طرف هوا كه گرم بشود ، مورچه ها از النه م. كه هيچ كدام مان فكر محافظت انبار باروت نبوديم

ك داريم ، فرداست كه هركدام از خوانين و تيول دارها رابيفتند و بيايند به كه ما در ضبط و تقسيم اماليبا اين شهرت عداوت ي همه ي شويم وجه المصالحه ي كه ماندن ما دارد اين است كه مي ايدهدرين صورت تنها فا. كمك حكومت

ي حق را سالم نگه مياما اگر جان مان را در ببريم ، دست كم نطفه . خان ها و گردنه بندها ي قديميها و كينه ها ازين عده هم از خود ما بوده رتازه ده نف. بار خون كرده ايم ي كه ما دست به كار شديم تا حاال فقط سياز رو. داريم

ما ي تن به كشتن و كشته شدن هم بايد داد ؛ ولي كشتار ، گاهي جلوگيريدرست است كه برا. اند كه كشته شده اند پس . ي دسته جمعي خودكشيو ماندن ما يعن. باشد ي دسته جمعي به چنين خودكشيحتياج نيستيم كه ايفعال در وضع

. بايد شهر را گذاشت و رفت

: گفت . كه پيش ازين او را شناخته ايم موالنا

كجا؟-

: گفت سيد

به اين مطلب و چون همه . من هست يو به عقيده . اول بايد ديد رفتن صالح هست يا نه . است ي اين مساله بعد- : رضايت دادند ، تراب تركش دوز دنبال كرد

Page 94: Noon Va Ghalam

. كنند ي دانيد كه آن جا صلح كل را تبليغ مي ها نوميد شديم ، سيد را فرستاديم به دربار هند ؛ مي سني از ايلچي وقت-زاحمت كنم اگر خيال مان از بابت ميگمان م. پيش از هند برگشت و با خودش يك دعوت نامه آورد يسيد هفته

شود به سالمت يو اما اين كه چه طور م. را قبول كنيم عوت ميان راه راحت بشود ، صالح درين است كه اين ديها حرمسرا را با ي گويد به شرط اين كه زن هايم. كند ي را رفت ؟ خانلرخان آمده و پيشنهاد معامله ميراه به اين دراز

طالق . نشسته ال طي هركدام از زنها هم پانصد سكه يبه كارمان ندارد ، پا ي كاريخودمان ببريم ، عالوه بر اين كه كس يمن گمان م. نفرند ي صد و خرده اي دانيد كه سر آمده ، گويا سي همه شان هم ميعده . نامه هاشان هم حاضر است

... دربار هند ي است براي مناسبي دست كم هديه يكنم چنين حرمسراي

: يد و غرغركنان گفت حرف تراب را برموالنا

: به فكر فرورفتند و تراب تركش دوز لبخند زنان دنبال كرد ي خنديدند و عده اي كه عده ا-

دربار ي براي تازه اي حشري گرمسير ، حرمسراي همه شان را عقد كنيم موالنا؟ به هر صورت از نواحي خواهي م-صالح ما درين است كه دست چين كنيم و . غ شده است دماي موي قديميدست و پا كرده اند و حال ديگر حرمسرا

داشته باشند و هم چيز دندان ي سفر دور و درازينجوان ترين و زيباترين آن ها را با خودمان ببريم كه هم تحمل چن اين معامله ممكن است سربگيرد كه خودش هم به عنوان يمن به خانلرخان گفته ام به شرط. ها باشد ي هندي برايگير

. خواند ي دربار هند را ميحاال تا نظرتان را بگوييد ، سيد متن دعوت نامه . گروگان تا سرحد با ما باشد

متن دعوت نامه را خواند و پس از آن ، يك ساعت شور كردند كه از كدام راه بروند و چه ها با خودشان ببرند و وسيد . بعد پرداختند به تقسيم كار . ، حركت كنند چه تضمين ها بگيرند و عاقبت تصميم گرفتند كه شب شد

حكومت را به چنگ و گريز گرم نگه دارند و خسته شان ي دسته از قلندرها مامور شدند كه در تمام روز سر اردويك توپ ها را بيش تر از هر ي هم كه شب شد آتش اجاق پايكنند تا شب خواب شان سنگين تر از هميشه باشد و وقت

بار و بنه شدند كه هرچه باروت و آزوقه دارند بستنودشان را سر ساعت برسانند ، و يك دسته مامور شب بتابند و خ توپ ها شدند ؛ و كارها كه تقسيم شد ، با يتو خورجين و هميان بكنند ، و يك دسته مامور گشاد كردن سوراخ چاشن

. ضر باشند شهر حاي شرقيهم قرار گذاشتند كه سه ساعت از شب گذشته دم دروازه

كه كرد رفت و ي از حضار مجلس شور بود ، پس از ختم مجلس ، اولين كاري دلم كه شما باشيد ، حسن آقا كه يكجاناين بود . كند ي كرد كه برود و ميرزااسداهللا را هم راهي را گير آورد و قضايا را بهش حالي ارگ ،ميرزاعبدالزكيهمان تو

تفنگ به كول مثل هر روز تو ي پاالن دوزها كه به قلندرهاي تكيه هش را رساند ب به تاخت ، خوديكه ميرزاعبدالزكفقط خود ميرزا تك و تنها پشت بساطش . بود ي ميرزااسداهللا خبريداالن و حياطش پالس بودند و نه از همكارها

عليك وسالم . شده الرحمان اوضاع بلنديپيدا بود كه بو. كرد ينشسته بود و داشت يك كتاب شعر را رونويس م : قلندرها نقل كرد و دست آخر گفت ي وقايع را با ماحصل مذاكره ي خالصه يكردند و بعد ميرزاعبدالزك

. و باز جانم از فردا همان آش است و همان كاسه . روند ي به هرصورت جانم ، اهل حق امشب م-

: گفت ميرزااسداهللا

؟ ي روي البد تو هم باهاشان م-

: گفت يعبدالزكميرزا

Page 95: Noon Va Ghalam

يك زن ، هم آبرويم را ي و مجنون كه نيست تا من پايديگر عهد ليل. جانم را از سر راه كه نياورده ام ! البته جانم -اصال جانم ، تو . الحمداهللا محتاج من نيست . حرف ها را هم با درخشنده خانم زده ام يهمه . بگذارم ، هم جانم را

. يهم بايد راه بيفت

: گفت زااسداهللامير

. بود و عرق كرد ي چرا ؟ مگر چه خبر شده ؟ تب-

جانم ، يادت رفته . كه بيايد سراغت ، همان پيشكار كالنتر است ي ؟ اولين كسي با فرشته ها طرفي كني جانم خيال م- شريك جرم شان شده ييعن سرش آورديم ؟ من و تو رفته ايم زير بال اين ها را گرفته ايم جانم ، يده كه بوديم چه بالي

است ؟ ينه اين حكومت بر كي كه بناي دانيمگر نم. ايم

. نكرده ام ياما من جرم! دانم آقا سيد ي م-

جانم خيال . ديوان قضا يبا آن سوابق و با اين كارها . ي كه بگيرند تويياگر اردو بيايد ، اولين نفر. فهمم جانم ي نم- زنند ؟ ي به سرت م آيند تاج افتخاري مي كنيم

خوب ، بعد ؟ -

تو هم ي كه كار اين شهيد پرستي ؟ راستي شهيد شوي خواهي ؟ مي خودت را فدا كني خواهي بعد ندارد جانم ، م- . كشيده ، جانم يديگر به شهيد نماي

و فرار . بازد ي م رايچون باز. دهد ي تن به شهادت مي فهمم كه چرا كسياما من حاال م. دهن من بچاد آقا سيد - كند ، ي فرار مي يا جايي از چيزي كسيوقت. ماند تا عواقب باخت را تحمل كند ياين است كه م. تواند بكند يهم نم

. من تازه اول امتحان است يبرا. خواهم داشته باشم يو من م. ديگر تحمل وضع آن چيز يا آن جا را ندارد ييعن

آخر اين همه كه در مرگ شهدا عزا گرفتيم ، بس نبود ؟ امكان . ، جانم ي آوريرا درم شهدا ي اداي كه داري بيني م- كنيم ، جانم ، همين است كه كارمان هميشه لنگ ي قناعت مي ديگران وخودمان به شهيد نمايي گذاريم برايعمل را م

بعد ي برايآمادگ. قشه است بايد از پيش نقشه داشت ؟ خوب جانم ، اين فرار هم يك ني گفتييادت رفته م. است .جانم ، يك نوع مقاومت است . است

در يك يحت. كند ي كه فرار كرده از خودش سلب حيثيت مي كردن ميدان است كسيخال. نه فرار مقاومت نيست - حق و يامله مع. بازار كه نيست تا دالل وسطش را بگُيرد يمعامله . صورت سوم ندارد . يا بايد برد يا بايد باخت يباز

. باطل است

. باورت شده . ي زني حرف شهدا را مي داري جانم بدجور-

كردم ؟ و تازه به كجا ي مي و من چه تاملي داشتي كنيم ؟ يĤدت است چه عجله اي مي بازي كردي پس تو خيال م- . طبل است يصدا رسد ، ي كه از دور مي آسمان هند چه رنگ است ؟ اين صدايي كني كنيد ؟ خيال ميفرار م

. بكنيم ي مقاومت بعدي رويم خودمان را آماده ي جانم ، گفتم كه م-

من موثرترين يبرا. من تازه شروع شده ياما برا. بود و گذشت ي شما ماجراييبرا. نه ديگر ، كار شما تمام است - حكومت با ظلم است و از دست ما يتا وقت. گرچه من لياقتش را ندارم . نوع مقاومت در مقابل ظلم ، شهادت است

. شود زنده نگه داشت ي شهدا مي آيد ف حق را فقط در خاطره ي برنميكار

Page 96: Noon Va Ghalam

به برافتادن ظلم ي حق كه با تن اين همه شهيد دفن شد ، كيآخر اين همه خاطره . يعاقبت مقر آمد. جانم ي بيني م- ؟يياور شهدا را دربي اداي خواهيكمك كرد جانم ، كه تو حاال م

يم. خواستيم ميراث آن ها را حفظ كنيم يم. حركت كرديم ، شهدا را پيش چشم داشتيم ي همين كه من و تو به اميد- ظلم را از روح ي كند ، اما سلطه يدرست است كه شهادت دست ظلم را از جان و مال مردم كوتاه نم! آقا سيد يدان

ي ظلم تن ميمردم به سلطه . شهدا است ، و همين است بار امانت يمسلط به روح مردم خاطره . ي گيريمردم م ي مي بعدي تاريخ به نسل هايآن چه بيرون از دفتر گنديده . ميراث بشريت همين است . دهند يدهند ، اما روح نم

. رسد ، همين است

برانداختن ظلم . كه هدف نيست اما جانم ، مقاومت . ي آخر جانم ، اگر فقط مقاومت در قبال ظلم هدف بود باز حرف- . هدف است

. با اين توپ هم داشتيم . كه نشد ي بيني م-

يا نه ؟ي افتيعاقبت راه م. جانم ، هزار كار دارم -

: گفت ميرزااسداهللا

. روم دم در مسجد جامع ي نه ، فقط از فردا م-

؟ ؟ هاني هيچ و پوچ كني خودت را فداي پس جانم تصميم گرفته ا-

. خواهم زندگيم را جبران كنم يم. نه -

. ي دهي زندگيت را از دست مي تو كه جانم ، با ماندنت دار-

. دهم ي مي مانم و به زندگيم معنيم. خواهم يك بار ديگر خودم را امتحان كنم ي نه م-

. تو بچه هات هستند ي زندگي معن-

اين بچه ها دوام . كرده ام ي ام را معني بدهم ، زندگي كرده ام توانستم چيز كه حرامياگر به جبران اين همه نعمت. نه -اما من كه . بايد سبز كند . تخم كه از درخت افتاد . ي زندگي بشرينه معنا. من اند يدوام طبيع. اند ي زندگيطبيع

پدر اين بچه ها يا هر . ه پدر باشد توانستي ديگر مي من هر كسيبه جا. ام كرده ني نباتيمن كه زندگ. درخت نبوده ام اين . من ميرزااسداهللا كاغذنويس در مسجد بشود ي نتوانسته به جاي تواند ، يعنياما هيچ كس ديگر نم. ديگر يبچه

. منزل برسانمش بهبايد . توانم وسط ميدان بگذارمش و فرار كنم ينم. بار فقط من به دوش داشته ام

ي پاي توانم پا جاياما درين قدم آخر نم. يك عمر حسرتت را خوردم . دست تو نگاه كردم من يك عمر به ! جانم - . ، جانم ي كني مي كله خريبدجور. تو بگذارم

از زنت هم كه خيالت راحت !ي گفته اند و توييآخر من . ي مانيبا خودت تنها م! آقا سيد ي شوي در عوض راحت م-. بزرگ كند يشايد زرين تاج هم بتواند بچه ها را زير پر و بال قال. را ول نكند ياف بيفقط بهش بسپر كار قال. است

. شايد باهاتان بيايند . ازشان بخواه . ي انچه رمضان عالف و حسن كماي بزن به مشهديبعد هم سر

دست يه و خال رو تابه خانه برسد ، همين جور نان و آزوقيميرزاعبدالزك. به اين جا حرف و سخن شان تمام شد و مانده را بار كردند و توپ هارا از كار ي باقيهاشان مشغول بود ، قلندرها در خفا بارهاشان را بستند و باروت ها

ي را شكستند و يا سوزاندند و وقتي ها را انتخاب كردند و باقتفنگانداختند و اسب و استر ها را تيمار كردند و بهترين جوان حرمسرا ، كه يان را به عزت و حترام تمام سوار اسب كردند با صدو بيست نفر از زن هاخانلرخ. شهر از پا افتاد

Page 97: Noon Va Ghalam

ياما آتش اجاق هاشان پا. سرو صدا به سمت هند گريختند ي شهر بي شرقيبه كجاوه نشانده بودند ، و از دروازه . سوخت ي از كار افتاده تا نصف شب ميتوپ ها

برهنه و قرآن به سر و نان و ي شهر ، همه سرو پاي خفيه ي ميزان الشريعه و مامورهاي فردا اهل شهر به سركردگصبح عالم هنوز خواب بيدار يقبله . حكومت ي گذاشته ، از دروازه ها آمدند بيرون و رفتند به استقبال اردوينمك در سين

آزاد شده بودند ، به حضور پذيرفته روز صبح از دوستاق خانههمان كه يميزان الشريعه و هفت نفر از بازارهاي.شد عالم چاشت نكرده ، سوار يشدند و ميزان الشريعه تبريك گفت و دعا كرد و به حال خانلر خان دل سوزاند ، و قبله

! شديدرست است كه قلندرها همه فرار كرده بودند ، اما بيا و ببين كه چه بگير بگير. شد و با كبكبه و دبدبه وارد شد كه قبل از محاصره از شهر فرار كرده بودند ؛ و ي آن هايي شهر غارت شد ، و بيش تر خانه ي از خانه هادويست تا

كردند و هزار نفر ي عالم قرباني ها را به عنوان سركردگان قلندرها ، همان جلو موكب قبله ي باعث و بانيهفت نفر از ب دروازه ارگ دار زدند و هفتاد نفرشان را شمع ي ها را جلويبسو فردا هفت نفر از ح. را گرفتند و بردند دوستاق خانه

پوس گاو تپاندند و درش را ي پوس گاو دار زدند و هفتاد نفرشان را شمع آجين كردند ؛ يا تويآجين كردند ؛ يا تو قرار هفت صد نفر را هم. كردند ان ديگ آب جوش فروشي مذاب تو چشم هاشان ريختند ، يا تويدوختند ؛ يا شيشه

را چرب كند ، ماندگار گوشه ي بدهد ، آزاد شد و هركه نتوانست سيل كسي هر كه توانست باجيشد تبعيد كنند و از باق . دوستاق خانه شد ي

يمشهد. و حسن آقا و برادرهاش كه باقلندرها رفتند ي ما ميرزاعبدالزكي قصه ي دلم كه شما باشيد ، از آدم هاجان. سير شده بود و حاضر نبود با قلندرها برود ، گرفتار شد و روز بعد شمع آجينش كردند يدگرمضان عالف كه از زن

مانده ي رزم را كرده بود ، ماند و گرفتار شد كه دست باقو مجالس بزم ي هم كه يك عمر ميان داريحسين كمانچه اش را از درازا نصف كردند و از پا دارش مانده اياش مجالس بزم و رزم را كرده بود ، ماند و گرفتار شد كه دست باق

شهر و ديدن دم ميزان الشريعه ي دار و ندار خوش را يك روزه خرج كرد تا به كمك ريش سفيدهاياما خان داي. زدند تان بگويم درخشنده يديگر برا. ها جا داد ي صورت تبيعيديو كالنتر و داروغه و پيشكار ، اسم ميرزااسداهللا را تو

مرحوم را هم از غارت ي حاج ممرضاي ، خانه ي بافي ، به اسم قالي خانلرخان نرفت كه هيچ چيرمسراخانم به ح دست بافتش تا پتل پورت و چين و ماچين رفت ؛ و زرين ي هايقال كشيد كه يشدن نجات داد و كارش كم كم به جاي

شقايق تو ي دار بود و گلل هاي جنازه ها باالو هنوز . ي خان دايي كردند و رفتند خانه يتاج خانم و بچه ها اسباب كش با حميده راه افتادند ، ي اطراف شهر ، تازه سر زده بود كه يك روز صبح ، خان دايي بريده ييونجه زار زير توتستان ها گره گوله دار ميرزااسداهللا را بردند دم در دوستاق خانه كه ميرزا پوشيد و سرگذاشت به يو كپنك و چاروخ و عصا

. بيابان

9 پس دستك

. مرد ي وزير شد و آن جوري آقا چوپان خودمان كه آن جوريحاال برگرديم سرقصه ...

Page 98: Noon Va Ghalam

آمد ، به شراكت ي از دست شان برنمي دلم كه شما باشيد ؛ ديديد كه پسرهاش برگشتند ، به شهر و چون كار ديگرجان با هم ي گرفت ، دوتا برادري خودش مي خوب بود ، خدا برااما از آن جا كه اگر شريك. هم ، شدند مكتب دار

شد نان دو تا خانواده ي نداشت و به زحمت مي در آن دور و زمانه چندان رونقيبه خصوص كه مكتب دار. نساختند يي ها يا آشنا روشناهاي از برادرها سهمش را فروخت به يك غريبه و رفت سراغ بازياين بود كه يك. را ازش درآورد

رجهرچه را از فروش سهم مكتب خانه گير آورده بود ، خ. دريا و ديوان پيدا كرده بود يكه در زمان حيات باباش ، توعاقبت رسيد به . مراحل و مدارج يو پس از ط . يكرد و به اين و آن باج سبيل داد تا عاقبت شد يك ميرزابنويس ديوان

دوام آورد و آورد و آورد تا سهم يادر كه پوست كلفت تر بود در مكتب دار برياما آن يك. دربار يمنصب ملك الشعراي كردگار راويان اخبار چنين روايت يو از قضا. مكتب دار بنام شهر يك خودش شد يآن آدم غريبه را هم خريد و برا

اقالن آثار دو دسته اما ن. ما را هم همين برادر مكتب دار نوشت و از خودش به يادگار گذاشت يكرده اند كه قصه نوشت كه همراه قلندرها رفت به دربار هند كه گبر و جهود و ي ما را ميرزاعبدالزكييك دسته گفتند قصه . شدند

و . كردند ي مي صلح كلي ، ادعاي نشستند و در آن بكش بكش شيعه و سني با هم دور يك سفره ميمسلمان و نصار و سير و ي ما را خود ميرزااسداهللا پس از بيست سال قلندريقصه . فتند كه نه ديگر از همين ناقالن آثار گييك دسته

: قصه آمده كه ي بدل هاسخه از نيسياحت نوشت ؛ چرا كه در آخر يك

برات گفتم كه گمان ي زديم و من چيزهايي با هم از ارث و ميراث حرف مياگر يادت باشد ، يك روز! جان پسر « من يك ارث ديگر هم ياين را هم بدان كه بابا. تو ي به هر صورت ، اين قصه ارث من برا .ي كنم فهميده باشينم

يادت هست آن كپنك پاره و . خورد ي دردت هم نمبه. تو ينتواسنتم بگذارمش برا! برايم گذاشته بود كه حيف و حاال به درد . من بود ي باباآن ها هم ارث. كه مادرتان از دست شان ذله شده بود ؟ آره باباجان يچاروخ و عصاي

». خود خورد

كند كه قصه را كه نوشته باشد ؟ اين است كه قصه ي مي ما كه نه از راويان اخباريم و نه از ناقالن آثار ، چه فرقي برااما . هم به حال كالغه دل بسوزانيم كه بازهم به خانه نرسيد ي كنيم تا كمي خودمان را تمام مي