7
1307 ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺁﺑﺎﻥ ﭘــﺮ ﺍﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪﻱ ﮔﺬﺷﺘــﻪ، ﺩﺭ ﻣﺤﻠﻪ ﻟﻨﺠﺎﻥ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﭘﺴﺮﻱ ﭘﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﻴــﺎ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ.«ﺳﻴﺪﻣﺤﻤــﺪ» ﺍﺳﻤــﺶ ﺭﺍ ﭘﺪﺭﺵ ﻣﻴﺮﻓﻀــﻞﺍﷲ ﺣﺴﻴﻨﻲ ﺑﻬﺸﺘﻲ ﺭﻭﺣﺎﻧــﻲ ﻧﻴﻚ ﻧﻔﺴﻲ ﺑﻮﺩ ﻛــﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ــﺲ ﺣﻘﺶ ﺩﻳﺪﻩَ ﻳﻤﻦ ﺍﺛﺮﻱ ﻛــﻪ ﺩﺭ ﻧﻔ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﮔﺮﻩﻫﺎﻱﺯﻧﺪﮔﻲﺷﺎﻥﺭﺍﻣﻲﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﭘﻴﺶ ﺍﻭ ﺗﺎ ﺩﺳﺖ ﺳﻴــﺪ ﺑﺮﻛﺖ ﮔﺸﺎﻳﺶ ﻣﺸﻜﻞﺷﺎﻥ ﺑﺎﺷــﺪ ﻭ ﺳﻴﺪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺩﺭ ﺑﻴﺮﻭﻧﻲ ﻣﻨــﺰﻝ ﻣﺤﻘﺮﺵ ﻣﻲﻧﺸﺴﺖ ﺑﻪ ﺭﻓﻊ ﻭ ﺭﺟﻮﻉ ﺍﻣﻮﺭ ﻣﺮﺩﻡ. ﻣﻴﺮﻓﻀﻞﺍﷲ ﻛﻪ ﺷﻬﺮﻳﻪ ﻃﻠﺒﮕﻲ ﻧﻤﻲﮔﺮﻓﺖ، ﭘﺎﺭﻩﺍﻱ ﺍﻭﻗﺎﺕﻛﻪﻓﺮﺻﺘﻲﺩﺳﺖﻣﻲﺩﺍﺩ،ﻣﻲﺭﻓﺖ ﺳﺮ ﺯﻣﻴﻨﺶ ﺗﺎ ﻛﻨﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﺭﻧﺠﺒﺮﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪﺍﺵ ﻛﺎﺭ ﻣﻲﻛﺮﺩ، ﺑﻴﻞ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ ﺷﺨﻢ ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻨﻲ ﻛﻪ ﺭﺯﻗﺶ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺧﺎﻙ ﺁﻥ ﻣﻲﺭﻭﻳﻴﺪ. ﻣﻌﺼﻮﻣﻪﺳــﺎﺩﺍﺕﻫﻤﺴــﺮﻣﻴﺮﻓﻀﻞﺍﷲ، ﺩﺧﺘﺮﻱ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﻧﺴﻞ ﻋﻠﻤﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻧﻴﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﻼﻣﻪ ﻣﺠﻠﺴﻲ ﻣﻲﺭﺳﻴــﺪ ﻭ ﺟﺪﺵ، ﻣﻴﺮﻣﺤﻤﺪﺻﺎﺩﻕ ﺧﺎﺗﻮﻥﺁﺑﺎﺩﻱ ﺁﻥﭼﻨﺎﻥ ﻣﺠﻠﺲﺩﺭﺱﻭﺑﺤﺜﻲﺩﺭﻧﺠﻒﺩﺍﺷﺖﻛﻪ ﺑﺎﺭﻓﺘﻦ»: ﻭﻗﺘﻲﻋﺰﻡﺍﻳﺮﺍﻥﻛﺮﺩ،ﮔﻔﺘﻪﺑﻮﺩﻧﺪ ﻣﻌﺼﻮﻣﻪﺑﻴﮕﻢ،«! ﺳﻴﺪ،ﻋﻠﻢﺍﺯﻧﺠﻒﺭﻓﺖ ﻧﻮﻩ ﻣﻴﺮﻣﺤﻤﺪﺻﺎﺩﻕ ﺑﭽﻪﺳــﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻗﺮﺁﻥﺭﺍﺣﻔﻆﻛﺮﺩﻩﺑﻮﺩﻭﺧﻴﻠﻲﺍﺯﺩﻋﺎﻫﺎﻱ ﻣﻔﺎﺗﻴﺢ ﺭﺍ ﻫﻢ. ﻭﻗﺘﻲ ﻫــﻢ ﻋﺮﻭﺳﻲ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻫﻔﺖﺭﻭﺯﺑﻌــﺪﺵﺑﻪﺭﺳــﻢﺁﻥﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﻲﻫﺎﺁﺵﺭﺷﺘــﻪﺩﺭﺳﺖﻛﺮﺩﻭ ﻓﺎﻣﻴﻞﺭﺍﺩﻋﻮﺕﻛــﺮﺩﺧﺎﻧﻪﺷﺎﻥ،ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪﺍﻱﺑﻮﺩﻭﻣﻴﺮﺍﺯﻣﻌﺼﻮﻣﻪﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﺒﻞ ﺷﺎﻡ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻬﻤﺎﻥﻫﺎﻱ ﺯﻥ ﺩﻋﺎﻱ ﻛﻤﻴﻞﺑﺨﻮﺍﻧﺪﻭﻭﻗﺘﻲﺩﻳﺪﻛﻪﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﻋﺎﺭﺍﺍﺯﺑﺮﺧﻮﺍﻧﺪ،ﺍﺯﺷﻮﻗﺶﺳﺠﺪﻩﺷﻜﺮ ﻛﺮﺩﻭﻓﺮﺩﺍﻱﺁﻥﺭﻭﺯﺳﭙﺮﺩﻣﻌﺼﻮﻣﻪﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺩﻳﻦ ﭘﻴﺶ ﭘــﺪﺭ ﺍﻧﺪﻭﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﺑﭽﻪﻫﺎﻱ ﻓﺎﻣﻴﻞ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺷﺪ ﻛﻪﺣﻠﻘﻪﺩﺭﺱﻣﻌﺼﻮﻣــﻪﺩﺭﺍﻧﺪﺭﻭﻧﻲ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺮﺟﻤﻌﻴــﺖ ﺧﺎﻧــﻮﺍﺩﻩ ﺑﻬﺸﺘﻲ ﺷﻜﻞ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺩﺍﻣﻨﻪ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻭ ﻧﺲﮔﺴﺘﺮﺩﻩﺗﺮﺷﺪﻭﺧﺎﻧﻢﻫﺎﻱ ﻣﺤﺎﻓﻞﺍ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﻓﻴﺾ ﺳــﻮﺍﺩ ﺳﻴﺪﻩ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﺼﻮﻣﻪﺑﻴﮕﻢﺧﺎﺗﻮﻥﺁﺑﺎﺩﻱﺩﺭﻣﻨﺰﻟﺶ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩﻫﺎﺑﺮﺩﻧﺪ. ﻣﻌﺼﻮﻣــﻪ ﻭﻗــﺖ ﺁﻣــﺪﻥ ﻣﻴــﺮ ﺭﺍ ﻣﻲﺩﺍﻧﺴﺖ؛ ﻧﻴﻢ ﺳﺎﻋــﺖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ. ﺗﺎ ﻣﺮﺩﺵ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﺳﺪ، ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻭ ﺧﺎﻧــﻪ ﺭﺍ ﻣﺮﺗﺐ ﻛﺮﺩﻩ ﺑــﻮﺩ. ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻛﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑــﺮﻭﺩ ﻣﻬﻤﺎﻧﻲ ﻳﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻋﺰﻳﺰ ﻛــﺮﺩﻩﺍﻱ ﺑﻴﺎﻳﺪ ﺧﺎﻧﻪﺷــﺎﻥ. ﺗﺎ ﻣﻴﺮ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﻲﺭﺳﻴﺪ ﻫﺮ ﻛﺎﺭﻱ ﺩﺍﺷﺖ ﺯﻣﻴﻦ ﻣﻲﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﻬﻴﺎﻱ ﺁﻣﺪﻥ ﺁﻗﺎ، ﻣﻲﺭﻓﺖ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻟــﺶ؛ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻛﻪ ﺁﻗﺎ ﺭﺍ ﺍﻭﻝ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻲﺩﻳﺪ. ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻲﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺁﻗﺎ ﺑﻴﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺷﻮﻕ ﺁﻣﺪﻥ ﻣﺮﺩ ﺩﻝ ﺗﻮﻱ ﺩﻟــﺶ ﻧﺒﻮﺩ. ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺁﻗﺎ ﻭ ﺧﺎﻧﻢ ﺻــﺪﺍ ﻣﻲﻛﺮﺩﻧﺪ. ﺳﻴﺪ ﻛﻪ ﭘﺎ ﻣﻲﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﻮﻱ ﺍﻧﺪﺭﻭﻧﻲ ﺻﺪﺍﻳﺶﺧﺎﻧﻢ!ﺑﻴﺎﻳﻴﺪﺑﻨﺸﻴﻨﻴﺪﺍﻳﻨﺠﺎ»: ﻣﻲﻛﺮﺩ ﺗﺎﺑﻪﺻﻮﺭﺕﺷﻤﺎﻧﮕﺎﻩﻛﻨﻢ،ﺧﺴﺘﮕﻲﺍﻡ ﻭ ﻣﻌﺼﻮﻣــﻪ ﻣﺜﻞ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ«. ﺩﺭ ﺑﺮﻭﺩ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺻﺪﺍﻱ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺳﻴﺪ، ﻗﻨﺪ ﺗﻮﻱ.... ﺩﻟﺶ ﺁﺏ ﻣﻲﺷﺪ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭﻛﻪﺑﻮﺩ،ﺑﻴﺸﺘﺮﺍﺯﺳﺎﺑﻖﺣﻮﺍﺳﺶ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﺍﺣــﻮﺍﻝ ﻭ ﻛﺎﺭﻫﺎﻳﺶ ﻣﻲﻛﺮﺩ. ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺍﻭﻝ ﻭﻗــﺖ ﻣﻲﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﻋﻬﺪ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﺎﻫﻲ ﻳﻚ ﺑﺎﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺧﺘﻢﻛﻨﺪ.ﺳﻴﺪﻣﺤﻤﺪﻛﻪﺑﻪﺩﻧﻴﺎﺁﻣﺪ، ﺑﻲﻭﺿﻮ ﺷﻴﺮﺵ ﻧﺪﺍﺩ ﻭ ﻫــﺮ ﺑﺎﺭ ﻭﻗﺖ ﺷﻴﺮ ﺩﺍﺩﻧﺶ، ﺑــﺮﺍﻱ ﻃﻔﻞ ﺷﻴﺮﺧﻮﺍﺭﻩ ﻗــﺮﺁﻥ ﻣﻲﺧﻮﺍﻧــﺪ ﺗﺎ ﺷﻴــﺮﻩ ﺟﺎﻧﺶ ﻣﻤﺰﻭﺝ ﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﺳﻴﺪﻣﺤﻤﺪﺵ ﺑﻨﺸﻴﻨﺪ. ﺳﻴﺪﻣﺤﻤﺪ ﻳﻚ ﺳﺎﻟﻪ ﺑــﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻴــﺮ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ ﻳﺎﺩﺵ ﺁﻣــﺪ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﻗﺒﻞ ﻭﻗﺘــﻲﻣﻴــﺮﺑــﻪﺧﻮﺍﺳﺘﮕــﺎﺭﻱﺍﺵ ﺁﻣﺪ، ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﻳﺪﻩ ﺑــﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﻣﻌﺼﻮﻣﻪﺑﻴﮕــﻢ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ ﺳﺎﺩﺍﺕ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﻛﻪ ﺑﻮﺩ، ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺳﺎﺑﻖ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭِ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﻛﺎﺭﻫﺎﻳﺶ ﻣﻲﻛﺮﺩ. ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﻣﻲﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﻋﻬﺪ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﺎﻫﻲ ﻳﻚ ﺑﺎﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺧﺘﻢ ﻛﻨﺪ. ﺳﻴﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺁﻣﺪ، ﺑﻲﻭﺿﻮ ﺷﻴﺮﺵ ﻧﺪﺍﺩ ﻧﻘﻼ ﺳﻴﺪ ﺗﺸﻜﻴﻼ ﺑﻮﻧﻘﻼگﺑﺮ ﺑﺰﻧﻲ ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ ﺟﻮﮔﺎ ﻛﻪ ﻣﺮﺧﺎﻧﻠﻮ ﺣﺴﻴﻦ ﺷﺮ

»ﻼﻘﻧ« Êﻼﻴﻜﺸﺗ ﺪﻴﺳbayanbox.ir/view/7117986670175985326/beheshti.pdf · 18 1393 —ﻮﻳﺮﻬﺷ ‰«ﻮﺟ ﻪﻣﺎﻧ“Ê— ﻪﻣﺎﻧÂﮋﻳÊ ﻮﮔÊ

  • Upload
    others

  • View
    3

  • Download
    0

Embed Size (px)

Citation preview

Page 1: »ﻼﻘﻧ« Êﻼﻴﻜﺸﺗ ﺪﻴﺳbayanbox.ir/view/7117986670175985326/beheshti.pdf · 18 1393 —ﻮﻳﺮﻬﺷ ‰«ﻮﺟ ﻪﻣﺎﻧ“Ê— ﻪﻣﺎﻧÂﮋﻳÊ ﻮﮔÊ

بارانسال1307 از ــر آبانپ از روز دولنجان محله در ــه، گذشت خورشيديكه گذاشت ــا دني به پا پسري اصفهانگذاشتند. ــد» «سيدمحم را ــش اسمبهشتي حسيني ــلاهللا ميرفض پدرشبه مردم ــه ك ــينيكنفسيبود روحانديده حقش ــس نف در ــه ك اثري يمنبودند،گرههايزندگيشانراميآوردندگشايش بركت ــد سي دست تا او پيشاوقات بيشتر سيد ــدو باش مشكلشانمينشست محقرش ــزل من بيروني درميرفضلاهللا مردم. امور رجوع و رفع بهپارهاي نميگرفت، طلبگي شهريه كهاوقاتكهفرصتيدستميداد،ميرفتكه رنجبري دست كنار تا زمينش سر

و بزند بيل ميكرد، كار مزرعهاش درخاك دل از رزقش كه زميني به شخم

آنميروييد.

ــرميرفضلاهللا، ــاداتهمس معصومهسنيايشان نسلعلماييكه از دختريبودجدش، و ــد ميرسي مجلسي عالمه بهميرمحمدصادقخاتونآباديآنچنانمجلسدرسوبحثيدرنجفداشتكهوقتيعزمايرانكرد،گفتهبودند:«بارفتنعلمازنجفرفت!»معصومهبيگم، سيد،كه بود ــال بچهس ميرمحمدصادق نوهقرآنراحفظكردهبودوخيليازدعاهايــمعروسيكردو وقتيه هم. مفاتيحراــمآنروزهاي ــدشبهرس بع هفتروز

ــهدرستكردو اصفهانيهاآشرشتــردخانهشان،شب دعوتك فاميلراجمعهايبودوميرازمعصومهخواستبرايمهمانهايزندعاي قبلشامكميلبخواندووقتيديدكههمسرشدعاراازبرخواند،ازشوقشسجدهشكركردوفردايآنروزسپردمعصومههربود اندوخته ــدر دينپيشپ از آنچهاينشد بچههايفاميلبدهدو ياد رااندروني ــهدر كهحلقهدرسمعصومبهشتي ــواده خان ــت پرجمعي خانهدامنهجلساتو بعدها شكلگرفتومحافلانسگستردهترشدوخانمهايخانم ــوادسيده فيضس اصفهانيازمعصومهبيگمخاتونآباديدرمنزلش

استفادههابردند.

را ــر مي ــدن آم ــت وق ــه معصوماذان از بعد ــت ساع نيم ميدانست؛خودش برسد، راه از مردش تا ظهر.انگار ــود. ب كرده مرتب را ــه خان و رامهمان يا مهماني ــرود ب بخواهد كهتا ــان. خانهش بيايد ــردهاي ك عزيزداشت كاري هر ميرسيد راه از ميرمهيايآمدنآقا، زمينميگذاشتوآقا كه انگار ــش؛ استقبال به ميرفتخودش به ميديد. كه بود بار اول راآمدن شوق از بيايد آقا تا و ميرسيدرا يكديگر ــشنبود. تويدل دل مردكه سيد ميكردند. ــدا ص خانم و آقااندرونيصدايش توي ميگذاشت پابياييدبنشينيداينجا ميكرد:«خانم!تابهصورتشمانگاهكنم،خستگياماز روز مثلهر ــه معصوم و برود.» درقندتوي شنيدنصدايمردانهسيد،

دلشآبميشد....

بيشترازسابقحواسش بارداركهبود،كارهايشميكرد. ــوالو جمعاح راو ميخواند ــت وق اول را نمازهايشرا قرآن بار يك ماهي بود كرده عهدآمد، ختمكند.سيدمحمدكهبهدنياوقت بار ــر ه و نداد شيرش بيوضوــرايطفلشيرخواره ب دادنش، شيرجانش ــره شي تا ــد ميخوان ــرآن قجان در و خدا كلمات با شود ممزوجسيدمحمد بنشيند. سيدمحمدشرفت دنيا از ــر مي كه ــود ب ساله يكقبل سالها ــد آم يادش معصومه وــارياش خواستگ ــه ب ــر مي ــي وقتبراي كه ــود ب ديده خواب پدر آمد،خانواده از ــم معصومهبيگ دخترش

سادات معصومهبيشتر بود، كه باردارحواسش سابق ازو احوال جمع راميكرد. كارهايشاول را نمازهايشو ميخواند وقتماهي بود كرده عهدختم را قرآن بار يككه محمد سيد كند.بيوضو آمد، دنيا بهنداد شيرش

ب تانقال تشكيال سيدمرديكهازروزگارجوانيسرمايهايبزرگبرايانقالببود

شرفخانلو حسين

Page 2: »ﻼﻘﻧ« Êﻼﻴﻜﺸﺗ ﺪﻴﺳbayanbox.ir/view/7117986670175985326/beheshti.pdf · 18 1393 —ﻮﻳﺮﻬﺷ ‰«ﻮﺟ ﻪﻣﺎﻧ“Ê— ﻪﻣﺎﻧÂﮋﻳÊ ﻮﮔÊ

17شهريور1393 ويژهنامهروزنامهجوان

خدا كه ميآيد خواستگاري بهشتينسلشانمنفعتبرايعموممردم دربهحكمدلداناي او و قرارخواهددادطفلش رازپدرشميدانستكهخدااصال بزرگمردخواهدكرد. بزرگو رابين پدر ــه ك بود ــواب خ همان سربهمير دخترشرا آنهمهخواستگار،دلشقرص وسرهمين ــود... ب دادهبه بودكهخواهدتوانستپسركشرا

برساند. عرصه

نداشت ــر بيشت سال ــار چه محمدشيرين تكرارهاي از را ــزء ج عم كهسال ــان هم ــد. ش ــر ب از ــادرش مرا چيز همه مكتبخانه. فرستادندشآموختن يادميگرفتوچناناز زودمالي پيش ميرفت كه ميبرد لذتهمياد را كهدرسفردا مكتبخانهدارمالي گذشت، كه سال چهار بگيرد.نداشت چيزي ديگر ــه مكتبخان پيرشد اين و ــد بده سيدمحمد ياد كهدبستان فرستادندمدرسه؛ را او ــه كــراياينكهسوادش ب دولتيثروتوكالسي چه ــد بفهمن و ــد بسنجن راامتحانگرفتند. او از ــرود ب ميتواندگرفت را ششم ــالس ك قبولي نمرهنشاندنش كمش سن خاطر به وليآنسالو ابتدايي. سركالسچهارمدو اولمدرسهشدو سالبعدشاگردسالبعد،وقتامتحاناتنهاييششمحائزرتبهدوماصفهانشدو ابتدايي،دبيرستانسعديو رفتدبيرستان؛شدشاگردكالسهفتمرشتهادبيوگلستانو كليلهودمنهو بحر رفتدر

قابوسنامه... حافظو

يكروز كه بود دبيرستان سوم سالكالس ــر س دستياش ــار كن ــد دي

ميكند باز ميز زير را ديگري كتابــو پرسوج ــد. ــيميخوان يواشك وهمكالسياش ــد فهمي ــرد ك ــه ككتابهاي از كه را «معالماالصول»همزمان و ــد ميخوان ــت، اس حوزهاست. ــازار ب در صدر ــه مدرس طلبهجرقه اين ــر منتظ انگار سيدمحمدو طلبگي ــوت كس در ــرود ب كه بودجدش ــردان شاگ ــرد شاگ ــود بشدر خاتونآبادي ــادق ميرمحمدصاصفهان قديمي ــازار ب صدر مدرسهاستاد نوه اينكه از مفتخر استادان وشاگردشان خاتونآبادي بزرگشان

است. شده

ــي خيل و زود ــي خيل ــد سيدمحمشد. دوست ــا طلبهه بقيه با راحتبگو بساط كالس و درس بعد و قبلباقي بودولبسيداز بخندشانبهراهشايد بازتر. خنده به همدرسهايشبههمينخاطربودكهيكروزيكيازطلبههايقديميترآمدسراغشكه:«طلبگيباخندهومطايبهنميخواندموفقي طلبه ميخواهي اگر هم تو وبخندي!» ــر سعيكنكمت ــوي، شآورد مثال ــم كري كتاب از برايش و«فليضحكوا ــد: ميفرماي ــرآن ق كهكثيرا.»محمدپرسيد: ليبكوا و قليالاسالمحرام خنديدندر بدانم، «بگو«معلوم حالل؟»طلبهگفت: استيااستكه؛حالل!»ومحمددرآمدكه:نيستوحاللاست، «حاالكهحرام

پسمنميخندم.»

قرآنياد از ــرچه ه عادتداشتكهبعد وقت چند ــد. بنويس را ميگيردداشت و آيه اين به بود رسيده وقتيطلبه آن ياد ــرد، ميك فكر آيه روي

در آيه ــن اي اصال ديد و ــاد افت اخمووصفاحوالكسانياستكهپيغمبراينطور ــدا خ و گذاشتهاند ــا تنه رابهسزايكار آنها كه: نفرينشانكردهبيشتر و بخندند ــر «كمت زشتشان؛يادداشتهايش در و ــد!» كنن گريهزندگينشاط «فهميدم ــه: نوشتكو اخم و خداست ــت نعم و رحمت وبدخلقينصيبآنهاستكهاز زاريواز مؤمن و ماندهاند دور خدا رحمتبرايشفرو صدقهسررحمتيكهخدااست لبشبهخندهگشاده فرستاده،

بري...» غمها دلشاز و

از كه را ــي چيزهاي ــت داش دوستقوه حد به بود، شنيده پيامبر سنترفقايش ــا ب كند. عملي ــش قدرت وو بودند داده ــل شك ــي همدل جمعحق كسي ديدند جا هر كه همقسمدركوچه ضايعميكنديا مظلوميرااز نهي بروند ميكند گناه خيابان وباشند. مظلوم ياور و كنند منكرشمردم به دارد ــي كس ميديدند اگرزورميگويديكيشانميرفتتذكر

سوادش اينكه برايبفهمند و بسنجند راميتواند كالسي چه

امتحان او از برودقبولي نمره گرفتند.

گرفت، را ششم كالسسن خاطر به ولي

نشاندنش كمشچهارم كالس سرو آنسال ابتدايي.

اول شاگرد بعد سالسال دو و شد مدرسه

امتحانات وقت بعد،ابتدايي، ششم نهايي

دوم رتبه حائزرفت و شد اصفهان

دبيرستان دبيرستان؛سعدي

ابتدايي چهارم كالس سر نشاندنش كمش سن خاطر به ولي گرفت را ششم كالس نمره

Page 3: »ﻼﻘﻧ« Êﻼﻴﻜﺸﺗ ﺪﻴﺳbayanbox.ir/view/7117986670175985326/beheshti.pdf · 18 1393 —ﻮﻳﺮﻬﺷ ‰«ﻮﺟ ﻪﻣﺎﻧ“Ê— ﻪﻣﺎﻧÂﮋﻳÊ ﻮﮔÊ

18شهريور1393 ويژهنامهروزنامهجوان

گفتوگو

18آذر1393 ويژهنامهروزنامهجوان

بودندپشتهم فهميده بعديكيديگر. و بعديكيديگر ميداد،بودند فهميده ميرسد. ــه نتيج به بيشتر و بهتر كار باشند، كهجمعشان معالجماعه». «يداهللا است: جماعت پناه و پشت خداپيامبر «حلفالفضول»كه ازجمعجوانانه: بود الگوبرداريشدهبودندكه ايامجوانيبادوستانشساختهوهمپيمانشده در خدا

برسانند.... بهحقدار باشندوحقرا مظلومانمكه ياور

ــهشبانهروزيو اذنپدربزرگششدطلب ــا ب ــدكه بع سهسالسال دو ــرد. بگي زبانياد ــد فكريش ــتمدرسهصدر، تماموقدين بود ــرده ك فكر بود. گرفته ياد ــه فرانس كمي را دبيرستانحرف دنيا همه با باشد بلد مبلغيميخواهدكه اسالم، عالمگيربه را حرفش باشد بلد هم و بشناسد را دنيا هم بايد طلبه و بزندرفت READERگرفتو يكدور سرهمين، عرضهكند. دنياپيشيكيازآشناهايشكهانگليسيميدانستويكسالتمام

بهراحتيفارسيحرفبزند. انگليسيرا وقتگذاشتتا

بود نمانده ــان اصفه حوزه استادان از ــي كس شد، كه ساله 18حااليش حكايت باشد. ــرده نك را شاگرديشان سيدمحمد كهچيز مكتبدار كهمكتبخانهميرفتو بودحكايتآنروزها شدهاودرچنتهنداشتوهمينشدكهدلاز تازهايبرايياددادنبهگرما شهر شد؛ قم راهي و كند زايندهرود زيباييهاي و اصفهانقمجاييبودكهميشد ــهحجتيه. وشدطلبهمدرس آبشور و

شود. آناطفا عطشدانستنسيدمحمددر

طي ساله پنج را اصفهان حوزه ساله هشت دوره كه سيدمحمدپايانبرده قمبه در توانستدرمدتكوتاهيسطوحرا بود، كردهآن هم امام. شاگرد بشود و شود اصول و فقه خارج درس وارد وو بگيرد غيرحضوري ــاي دورهه با را ديپلمش توانست سالهابهش روزها آن كه ــات الهي دانشكده شود؛ تهران دانشگاه واردگرفت ليسانس ساله سه منقول. و معقول دانشكده ميگفتند:فلسفه. رشته تصميمداشتبرودخارجبرايادامهتحصيلدر وبه او عالقه از خبر بود، سيد همدوره رفيقو مرتضيمطهريكهفلسفهداشتويكروزآمدپياوكهبروندپيشعالمهطباطبايي.صبركردندمجلسدرسكه عالمهآنروزدرسفلسفهنداشت.عالمه از ــدسؤالهايشرا سي استادشوندو ــدم همق تمامشد،

و مدام سؤالهاي و ــه عالم خانه تا مدرسه ــن بي فاصله بپرسد.سفر تا باعثشد عميقعالمه پرحرارتسيدوجوابهايآراموبحثيآغازشود بيفتدوجلساتدرسو سيدچندسالبهتأخيرعنوانكتاباصولوفلسفهرئاليسممنتشرشد.سيد با كهبعدهاكالم در كه را آرامشي و ــت داش خاطر در هميشه را روز آن يادعالمهديدهبود.ميگفت«قبلشاگرديعالمه،حتيدرختهايآمده ستوه به مباحثه حين من بلند صداي دست از هم فيضيهانگارآبيبودرويآتشپرلهيبشوقسيدمحمد بودند»وعالمه،

فكركردن.... فهميدنو بهشتيبرايدانستنو

تواليايكه ــبو ترتي از اينرا ــرفاولزندگياشبود. ح نظم،برنامه همهجزئياتدر ــدفهميد. درحجرهاشحاكمبودميشنظر در برايصرفصبحانه ــيكه وقت از روزانهاشثبتميشد.به رسيدنش تا ــالس ك شدن تمام فاصله تخمين تا بود گرفتهكه وقتش ــت؛ داش برنامه رفقا ــا ب زدن گپ براي حتي حجره.عذرحضور بهجديت، آميخته و ــه لحنيدوستان با تمامميشدسيد كار ميدانستند همه و ميكرد ترك را جمع و ميخواستميگفت: بود. نديده بيكار را كسياو كتاباست. حسابو روينگذراندهامكهدرآننشستهباشموبگويمخب، «هرگزساعتيرادنيا، انقالبهاي تاريخ و اسالم تاريخ شد. تمام الحمدهللا كارهاهيچوقتآرام عدل، ــقو روشنميكندكهدشمنانح برايما

نخواهندگرفت.»

روحاني او حاال ــود. ش پرورش و آموزش وارد توانست همزمانبويعطر كههميشهخدا قامتوخوشسيماييبود بلند جوانتميز. و خورده واكس ــاي كفشه و داشت اتو لباسش و ميدادميكرد. تدريس ــم ه زبان ديني، درسهاي و طلبگي كنار دربنا مدرسهاي ــا ت داشت آن بر را او ــس تدري در موفقش تجربهبود فكر همين ــا ب همدين. بدهدو بچهها ــاد ي كندكههمعلمخوبي ارتباط با دانش». و «دين گذاشت را مدرسهاش اسم كهو خوب معلمهاي همه ــود ب توانسته داشت، قم معلمهاي با كهخودشهمبيشتركالسها ــهاش. مدرس در جمعكرد جديرابرنامهكالسها انشا، و ادبيات و ديني تا زبانبگير از ميرفت. رااما نماز ــراي ب بماند خالي اذان ــت وق كه ــود ب چيده طوري راكند. شركت مدرسه جماعت نماز در حتما نداشت اجبار كسي

را خانه كارهايكرده تقسيم همخانم، روز يك بود.و بچهها روز يكخودش. روز يكيكيشان روز هررا ظرفها بايدميگفت ميشست.براي وظيفهاي زنندارد. خانه در كارزنانه خانه كار تازه،ندارد! مردانه و

بود كه ايرانمال جمعههايشاينجا و بود بچههانه يكشنبهها.كار. نه و درسيكشنبههايمال فقط تعطيلكه بود بچههايشگردش بروند باهم

گور

امبيه

الماس

كزمر

تماع

زجنما

سيدمحمد حسيني بهشتي

Page 4: »ﻼﻘﻧ« Êﻼﻴﻜﺸﺗ ﺪﻴﺳbayanbox.ir/view/7117986670175985326/beheshti.pdf · 18 1393 —ﻮﻳﺮﻬﺷ ‰«ﻮﺟ ﻪﻣﺎﻧ“Ê— ﻪﻣﺎﻧÂﮋﻳÊ ﻮﮔÊ

19شهريور1393 ويژهنامهروزنامهجوان

19آذر1393 ويژهنامهروزنامهجوان

ميآمدند. بودند ــوان نمازخ كه آنهاييمعلمهاميدانستندكهبايدبرايتدريسداشته ــشبرنامه دان ــهدينو مدرس درخوب بودند ــه گرفت ياد بچهها و باشنددانش و ــن دي مدرسه ــد. بخوانن درساز خيلي و ــود ب قم خوشنام ــدارس م ازكنكور در اول ــار ب فارغالتحصيلهايشهمينايام در ــد. قبولميشدن دانشگاهو ازدواجكرد دانشبودكه مدرسهدينو

رسالهدكترايشدفاعكند. توانستاز

ــميكياز اس ــاء ــگانش زن سر ــار يكبتخته پاي ــد بياي كه خواند را شاگردهابازيگوش ــرك پس بخواند. را ــش انشايتا و تك از ــي ول بود. ننوشته را انشايشباز ــرشرا دفت و پايتخته آمد ــاد. نيفتخطدار سفيد ــات صفح روي از و ــرد كبهشتي خواندكه جانداري انشاي چنانتشويقشكردويك20رفتتويليستصدايش كه ــود ب تفريح زنگ نمراتش.بهاين «توكهبلديانشاينانوشتهرا كرد:خوبيبخواني،حيفنيستننويسيشانكهاينهمهجمالتخوبيكهبلديكنار

بيننروند؟» همبچينياز

را مدرسه ــر عص شيفت 1338 سال ازهمزمان و بيايند طلبهها كه كرد خالييادبگيرندووقتيدورهشان علومجديدرااندازهالزم تمامشدكنارسوادحوزويبهداشته سررشته هم غيرحوزوي علوم ازبرگزار زبان ــالس ك طالب براي باشند.بتواند بايد هم «حوزه ميگفت ميكرد.ــدبهسراسر ــلواتيكانمبلغبفرست مثبود ــمگرفته ــودشهمتصمي دنيا.»ختعجب خيليها ــرايتبليغ. ب ژاپن، برودنتوانست هم سر آخر هرچند ميكردند.

برود.باحمايتآيتاهللاميالنيتوانستمدرسهبانياش اسم به بيشتر كه قمرا منتظريهبهمدرسهحقانيمعروف «عليحقاني»كنار برايطالبدر و ــرد دستبگي بود،دروسحوزه،كرسيدرسجامعهشناسيزبانخارجي و اقتصاد ــيو روانشناس واينهاخودشهمفلسفه دركنار دايركند.

نقدشميكرد. و هگلدرسميداد

ــراريو استم ــارع ــالمض افع ــم كمكجايشان ــان زب كالسهاي بعيد ماضيحرفهاي و روز ــي سياس مباحث به راتبعيد ــش حاصل كه داد ــياي درگوشبه ــود ب قم از ــوان ج معلم ــه محترمانامام و ــر(ص) پيامب ــالد مي روز تهران.

صله براي اصفهان بود رفته ، صادق(ع)سخنراني ــراي ب كردند دعوتش ارحام.صحبتحولداستان مدرسهچارباغ. دربا تا شد ــوث مبع كه كرد پيامبري تولدستم و ــداد بي مخالف و بجنگد تاريكيوسطهايسخنرانيكاغذيبهش باشد.كن! عوض را ــرت منب موضوع كه دادنددستگيرش بود قرار جلسه از بعد نكرد.نگذاشت. دورش جمعيت ازدحام كنند.به را شهر آرامش بود ممكن تعرضي هرتعقيبشكردندو خانه در دم تا بزند. همبردندش شد ــتپراكنده كهجمعي آنجاــده ــريتوپي ــسكالنت رئي ــري. كالنتحوزه آرامش داري ــو «ت ــه ك بهش بودسيد و ــي!» ميزن هم به ــرا م مأموريتكه انگار و است ــد بن در كه انگار نه انگاربيترس مدرسهاشباشد، كالنترشاگردباصالبتهميشگيادامهحرفهاييرا وبراي را بزند منبر باالي بود نتوانسته كهكالنتر، و بود رفته منبر كالنتري رئيسمهارت ــداللو ــدرتاست ق ــوتاز مبهكالم معجزه از متحير و سيد سخنوريدستور ــار بياختي او، ــب عي و بينقص

داد. آزادياشرا

ازحقوقمعلمياش تهران، تبعيددر اياممايحتاج ــت، داش ــه ك وسعي ــدر ق بهتأمين را سياسي زندانيان خانوادههايشده تبعيد، در امام توصيه به و ميكردپايثابتجلساتمخفيهيئتهاي بودمؤتلفه ــاي هيئته ــي. اسالم ــه مؤتلفحسيني هيئات از بود مجمعي اسالميتهرانكهطيجلساتيزيرزمينيدورهمنماز انفاقو و ــاد جه از و جمعميشدندخواسته امام از و حرفميزدند مبارزه وبهشان باسواد ــي روحان نفر چند بودندو مطهري مرتضي هم امام كند. معرفياهل روحاني چند و بهشتي سيدمحمد

حسنعلي بود. معرفيكرده را فضلديگرمخفي تشكيالت ــد، ش ترور كه منصوربازداشت اعضا ــر بيشت و رفت لو مؤتلفهرا سيدمحمد جلب حكم ساواك شدند.او همداشتوليقبلآنكهدستشانبهوطنكردهبودوبعداز جالي برسد،سيدراهيعتباتمقدسه (ع) زيارتامامرضااردن بودوبعدآنجا، سرزمينعراقشدهالخليلوزيارتقبر وقدسوبيتاللحموبود رفته حتي نبي. ابراهيم اعاليش جدهمحجرهايقديمش لبنانكهدوستوبود خورده كه ببيند را صدر موسي امامكه سيدموسيلبناننبود ــجو ايامح بهــروتبليتيكسره بي از و ببينند را ــم هبه آلمان. هامبورگ مقصد به بود گرفتهكه بود شده آيتاهللاميالنيمقرر توصيهمركز اندازي راه و ساخت تمام نيمه كارزمانفوت بزرگاسالميهامبورگكهازبه بود، ــده مان زمين بروجردي آيتاهللاوطن از كندن دل داغ ــد. برس سرانجامخاطر به را ــارزه مب داغ كوره از دوري وميديد هجرت در كه بركتي و شيرينيــراغساختمان رفتس ــانخريدو بهجخيابان در آلستر درياچه كنار نيمهكارهشونه ــورگ. هامب آوزيشتشهر ــه شوناما زيبا. منظره يعني آلماني به آوزيشتنيمهتمام ــان ساختم كه بود سال چندكرده زشت را آوزيشت شونه مسلمانهامسجد ــود ب قرار ــه ك ساختماني ــود. بفوت از بعد و شود آنجا مقيم ايرانيهايكاره نيمه طور همان بروجردي آيتاهللا

بود. شده رها

و بود تجارتفرشاروپا هامبورگمركزدانشجوهاي سياسي فعاليتهاي محلكمونيستها ــان. آلم ــن ساك ــي ايراناز كسي ــد نميآم بدشان و ــد بودن همدانشمندانشيعهطرفبحثشانباشدو

روزهاي سيدخيلي را هامبورگش

كرده تقسيم مرتبساعت سه بود.

يك ميخواند؛ كتابرا نيمش و ساعت

چهار آلماني. زبانروز از نيم و ساعت

اختصاص هم رابا مالقات به بود دادهميآمدند كه كساني

داشتند كارش وبود، وقتي اگر و

پروندههاي مطالعهرسيدگي و موجود

عقب كارهاي بهيك مسجد. افتادهشهر در هم ساعت

همه كه ميزد گشتبگيرد ياد را جا

دين بود كرده فكراسالم، عالمگير

ميخواهد مبلغيهمه با باشد بلد كه

و بزند حرف دنيادنيا هم بايد طلبه

هم و بشناسد رارا حرفش باشد بلدكند. عرضه دنيا بهدور يك همين، سرگرفت READER

يكي پيش رفت وكه آشناهايش از

ميدانست انگليسيوقت تمام سال يك و

انگليسي تا گذاشتفارسي راحتي به را

بزند حرف

كار نه و درس نه يكشنبهها اينجا و بود بچهها مال جمعهها بود كه ايران

Page 5: »ﻼﻘﻧ« Êﻼﻴﻜﺸﺗ ﺪﻴﺳbayanbox.ir/view/7117986670175985326/beheshti.pdf · 18 1393 —ﻮﻳﺮﻬﺷ ‰«ﻮﺟ ﻪﻣﺎﻧ“Ê— ﻪﻣﺎﻧÂﮋﻳÊ ﻮﮔÊ

20

تا بهرخبكشند. باشكستنشبتوانندقدرتعقيدتيخودشانرادعوتشكردند علميهقمآمدههامبورگ، شنيدندكسيازحوزهكافهاي طبقهدوم جلسهدرشبيزمستانيبوددر برايمناظره.فضايش سيگار دود و بود شهر كمونيستهاي جوجه پاتوق كهبودنددور دخترهايكمونيستنشسته و پسرها بود. كرده پر رارسيدزيراندازيخواست بهشتيتا ومشروبميخوردند. ميزهابخواندبعدبنشينندپايمباحثه.جلسهبيشتربراي كهنمازشرايكيشانهمآن خرابكنند. آنبودكهطرفمسلمانمباحثهراسؤالهايش هم الفاظينامناسبپشتسر با و بلندشد اولكاركرد. ترك را جلسه بماند، جواب منتظر بيآنكه و كرد رديف راهست. عسل جوي بهشت در «شنيدهام پرسيد: هم ديگر يكيهمآن با بهشتي ــت؟» چيس ندارم دوست عسل كه من تكليفبهشت را شما كه ببينيم بايد «اول كه: درآمد هميشگي لبخندو داد جوان ــل تحوي ديگري لبخند بعد و ــه؟» ن يا ميدهند راهولي بود شده تمام جلسه ــت وق سؤالها. بقيه پاسخ سراغ رفتو بودند ــوانآمده ج آيتاهللا با ماشين ــاي پ تا دانشجوها حلقهبين هنوز او و بودند ــده ش همراهانشسوار سؤالميپرسيدند.كرد. حمله بهش چاقو ــا ب يكي كه بود دانشجوها متراكم حلقهپليسبگويندكه ــه ب خواستند گرفتند. ــشرا جلوي دانشجوها

بهشتيمانعشد....

سه بود. كرده تقسيم مرتب خيلي را هامبورگش روزهاي سيدآلماني. ــان زب را نيمش و ساعت ــك ي ميخواند؛ كتاب ساعتمالقاتبا به بود داده ــاص اختص هم را روز از نيم و ساعت چهارمطالعه بود، وقتي ــر اگ و داشتند كارش و ميآمدند كه كسانيمسجد. كارهايعقبافتاده ــه رسيدگيب و پروندههايموجودبگيرد. ياد را ــا ــمدرشهرگشتميزدكههمهج يكساعتهفكركندكه همآزادگذاشتهبودكهفقطوفقطفكركند. زمانيرااز اتاق دو بدهد. انجام ميتواندكه و است ممكن تازهاي كار چهبوددفترمسجد كرده بودرا آپارتمانسهخوابهايكهاجارهكردهاول امور. فتق و رتق و ساختمان بناي امور به رسيدگي محل وهامبورگ ثبتاسناد اداره در برود كه اينبود كرد كاريهمكه«مركز به ــوضكند ع آلمانرا ايرانيهايمقيم ــد اسممسج وايراني مسلمانهاي ــوق پات فقط مسجد تا هامبورگ» اسالمي

آنآمدوشد بتواننددر نباشدوهمهمسلمانهايهمهكشورهاروزهاي نباشند. ــراري ف هم از سني و شيعه ميخواست كنند.سني و شيعه ميخواند، آلماني به را نماز خطبههاي كه جمعهميخواندو را ــكنامهها ت تكبه پشتسرشقامتميبستند.يككيلو فرستادنهفتهاي ــا حتيب شده ميداد؛ پاسخشانرامذهبحنفي سنيبا آدرسپيرزني ــه ب اسالمي ذبح گوشتباآدرسمحلعرضهگوشتحالل او از و بود نوشته بهشنامه كه

بود. پرسيده را

نه يكشنبهها. اينجا و بود بودجمعههايشمالبچهها ايرانكهيكشنبههايتعطيلفقطمالبچههايشبودكه نهكار. درسوبرايش ايران از كه كبابپزي روي برايشان و گردش بروند باهمفرستادهبودندكبابدرستكندوبنشيندپايحرفهايبچهها.و آنهاست ممكنبه نزديكترينرفيق پدر بودند دانسته بچههادر پدر با مشغولميكرد فكرهاييكهذهنشانرا و همهحرفهااگرجوابسؤاليراهمبلدنبودميرفتكتاب ميانميگذاشتند.را بچهها پرسشگر ذهن جواب و ميكرد پرسوجو يا ميخواندهمفوتبالو با ورزشكنند. بازيو دوستداشتبچهها ميداد.وقتپيادهرويهمفرصتخوبيبودكه واليبالبازيميكردند.را خودش بچگي دوران بازيهاي بزنند. حرف باهم مسير تويتويمشتشپنهانميكرد انگشترعقيقشرا يادبچههادادهبود.مخصوص روز نبود ممكن ــرد. ميك بازي پوچ يا گل باهاشان وكارهاي ديگرياختصاصدهد. كار بهكسيا را خانواده و بچههايك و بچهها يكروز خانم، يكروز بود. همتقسيمكرده را خانهميگفت: ميشست. را هرروزيكيشانبايدظرفها روزخودش.و زنانه خانه ــار ك تازه، ندارد. خانه در ــار برايك وظيفهاي «زن

ندارد.» مردانه

اسالميهامبورگ مركز پنجسالوقتيديگركارمسجدو بعدازدوستانقديمياشجامعه با برگشتايران. بودرويريل، افتادهعلنيتر ــارزهاشرا مب گذاشتو ــا بن تهرانرا ــارز روحانيتمبو ــولنداشتندبهشانگارتداد قب تفكراتشرا عدهايكه كرد.بودندكه تهديدشكرده ميزدند. رويگردانيازمذهبشيعهراتيپ بود، دكترچونيكروحانيروشنفكر برود. منبر حقندارد

ساعت كسي يكبارباهاش صبح 7يك و داشت قراركه بود 7 به ربعسرقرار. رسيدآقاي «به بود گفتهفالني بگيد بهشتيو رفت طرف آمده.»«آقاي گفت برگشت.عذرخواهي بهشتيگفتند و كردندقرارمان تا يكربعدر 7 ساعت مانده.هستم!» خدمت

شيعه ميخواستهم از سني ونباشند. فراريكه جمعه روزهايرا نماز خطبههايميخواند، آلماني بهسني و شيعهقامت سرش پشتميبستند

آذر1393 ويژهنامهروزنامهجوان

است» تالشهايمان همه مزد «انقالب ميگفت بود. شده برابر چند انرژياش انقالب از بعد

سيدمحمد حسيني بهشتي

Page 6: »ﻼﻘﻧ« Êﻼﻴﻜﺸﺗ ﺪﻴﺳbayanbox.ir/view/7117986670175985326/beheshti.pdf · 18 1393 —ﻮﻳﺮﻬﺷ ‰«ﻮﺟ ﻪﻣﺎﻧ“Ê— ﻪﻣﺎﻧÂﮋﻳÊ ﻮﮔÊ

كارهايش و ــد عقاي با سنتي روحانيونكينه مورد هم ــي طرف از بودند. مخالفمستقل چون و بود. بيدين روشنفكرانــمدلخوشي ــودسياسيونوابستهه ب

ازشنداشتند.

كتب ــف تألي سازمان ــوي ت ــود ب رفتهو رژيم ــه ب وابستگي ــگ ان بهش ديني.«ده ميگفت: خودش ولي ميزدند شاهميليونمخاطبگيرمانآمده!وميتوانيمــانبزنيم.»ترجمهاياز بهش حرفمانرابردهبودتويجمعبچههاي سورهحمدراــودشكه ــالبچههايخ س ــنو همسميفهمند را ــهاش ترجم بچهها بفهمدبه ميرساند دير آنقدر را كتابها نه. يارا سانسورش فرصت كه مميزي هيئتپيدانكنندوتاسالتحصيليشروعنشده،بفرستندشان ــورده همآنطوردستنخمدارس ــي دين كتابهاي ــاپ. چ برايو روحيهجهاد از ــود ب ــيشده كهخال راآياتاسالم از بود ــرده پرك اسالماصيل،بود. خوانده را ــش دست ساواك انقالبي.زندان به منتقلشد دستگيرشكردندو

كميتهمشتركضدخرابكاري.

ميگفتند: ــش به شد ــه ك هم انقالبپولدار مرفه، ــور، ديكتات «انحصارطلب،و...»دوستانشميگفتندچراجوابشانرا«اناهللايدافع بود: آيهخوانده نميدهي؟«وظيفه بود« ــه گفت و امنوا» الذين عنبهشتيايمانبهخداستوكارخدادفاعازكنيدمنوظيفهام دعا شما آبرويمؤمن.خوب را كارش خدا دهم. انجام خوب راشعرميخواندكه«ديدر يا بلدست....»زغمش دلرا ــت/ كسيبديگف حقماتا نيزنكويياشبگوييم/ ما نميخراشيم/

هردودروغگفتهباشيم.»

ميكردند ــش دعوت كه سخنراني برايدعوتم بعد ــد بشناسي مرا اول ميگفتهستم روحانياي «من ميگفت: كنيد!افراد با ــم ه تنها نميپوشم. ــن نعلي كهبه افراد با ــه بلك ندارم. كار و سر مذهبياگر تماسمكه ــمدر غيرمذهبيه ظاهرديديدكسانيباكراواتوبدونريش فردا

دفترمتعجبنكنيد...» آمدندخانهاميا

كنارهمببيند. بدرا عادتداشتخوبواسم و بود وزيري نخست انتخاب حرفروي گزينهها از ــي يك بهعنوان رجويو اجرايي ــدرت «ق بود: گفته ــد، آم ميزنخستوزيري ــهدرد مديريتيرجويبنفاقدارد.» التقاطو حيفكه ميخورد.ميگذاشت دست هم حالت بدترين دربنيصدر ــاص. اشخ مثبت ــات نك رويحتيشده پشتسرشكليبدميگفت.بارش بيراه و ــد ب ــويرويشهم بودجلميگفت داشت. را حرمتش دكتر كند.بايد ــت مملك رئيسجمهور ــت «حرمرئيسجمهور كه هم وقتي شود» حفظآوردند خبر يكروز كرد، عزلفرار از بعددستور ــم، گرفتهاي را ــدر بنيص زن كه«هر بود: گفته ــد. فوريآزادشكنن دادبوده. مالبنيصدر خيانتيبوده تخلفوبنيصدر زن ــرده. نك ــاري ك همسرشثانيهايكهاودر هر نيست! بودنكهگناهگناهشگردنجمهوري بازداشتباشد،امام كه ــود ب اينها سر ــت!» اس اسالمي

بود...» «بهشتيمظلوم ميگفت:

برابر ــد چن ــرژياش ان انقالب از ــد بعهمه ــالبمزد ميگفت«انق ــود. ب شده

روزانهاش برنامه ــت.» اس تالشهايمانــيهيچچيز ول بود. ــمفشردهترشده هتخطي برنامهاش از دكتر نميشد باعثكسيساعت7صبحباهاش يكبار كند.رسيد كه بود 7 به ربع يك و داشت قرار«بهآقايبهشتيبگيد بود: گفته سرقرار.برگشت. و ــت رف طرف ــده.» آم فالنيكردند عذرخواهي بهشتي «آقاي گفت:ساعت قرارمانمانده. تا گفتنديكربع و

7درخدمتهستم.»

به را خانواده مخصوص روز نبود ممكندوستانش دهد. اختصاص ديگري چيزمورد ــرايتصميمدر ب بودند جمعشدهدنبال بودند ــاده فرست را باهنر و كاري«همه كه خانهشان دم آمد باهنر دكتر.آمد شماييم.» ــر منتظ و هستند جمع«جمعه ــت: گف گشاده روي ــا ب و در دمبرويم قرارست است. خانواده به متعلقگردش.»سگرمههايباهنركهرفتتويبهآغوش رفيقشرا نزديكتررفتو هم،بياورد در ــش دل از ــه طوريك و كشيدبرسانيد. سالم منتظرند. «بچهها گفت:خدمتم.» در فردا گفت بهشتي بگوييدآمد وزارتخارجه ــياز كهكس آنبار ياخارجي سياسي ــام مق يك كه دنبالشكتابفارسيبه ببيند، را ميخواهدشماجمعه «امروز كه در دم بود آمده دستمتعلقاستبهخانوادهام. جمعهها است.بناستبهپسرمديكتهبگويم.»نرفتهبودته طوريكهصدايشتا در هماندم از وداد!» آب «بابا بود: خوانده برسد حياط

بنويسپسرم....

بپوشد. چشم ــراف انح از كه نبود كسي

نداشت. بعدش و قبل و انقالب به ربطي

خوب داشت عادتهم كنار را بد و

انتخاب حرف ببيند.و بود وزيري نخستبهعنوان رجوي اسم

گزينهها از يكيگفته آمد، ميز روي

و اجرايي «قدرت بودبه رجوي مديريتيوزيري نخست دردكه حيف ميخورد.

دارد.» نفاق و التقاطحالت بدترين در

ميگذاشت دست هممثبت نكات روي

اشخاص

انگليس مغرور سفيردفترش بود آمده

دولت موضع كهبه را متبوعش

جمهوري نمايندهاعالم اسالمي

خيلي «شما كند:با غيرواقعبينانهبرخورد مسائل

اينطور ميكنيد!تحريم برويد جلو

بهشتي ميشويد.»سينه قاطعيت با اماكه بود درآمده جلو

انقالب ما «انقالبنه آرمانهاست

واقعيتها. به تسليمپنير و نان همان

كافيست!» ما براي

آذر1393 ويژهنامهروزنامهجوان

است. كردن كار واجب، فرائض از بعد مستحب بهترين «االن ميگفت ممنوع!» حزب توي نماز «تعقيبات بود: داده دستور

21

Page 7: »ﻼﻘﻧ« Êﻼﻴﻜﺸﺗ ﺪﻴﺳbayanbox.ir/view/7117986670175985326/beheshti.pdf · 18 1393 —ﻮﻳﺮﻬﺷ ‰«ﻮﺟ ﻪﻣﺎﻧ“Ê— ﻪﻣﺎﻧÂﮋﻳÊ ﻮﮔÊ

دوستان ماشينيكياز ــوار س انقالبنصفشب، قبلاز يكبارچراغ ردكرد. را داشتندازجاييبرميگشتندكهديدچراغقرمزناراحتيزدرويداشبورد با ــد، ردكردن نايستاده كه را قرمزدومكهقبول نظمرا درست. ــولنداريم؛ قب را نظام ما «برادر! وگفت:پايش زير ــه قوانينطاغوتينيستك ــزو ــراغقرمزج چ داريم!نميشود ديگر كني، تكرار اينگناههايكوچكرا اگر بگذاريم.

پشتسرتنمازخواند.»

شنيديكياز و ــور ــددادستانكلكش انقالبهموقتيش بعدنامه برايش بياورند برايش همراهانش ميدهد را كيفش قضاتساكخودترا مأموريتميروي وقتي كه«شنيدهام توبيخزدرا ــتكهحاضريخود اس تكبر ايننشانه بههمراهتميدهي.توي كه آندفعه يا خفيفكني.» را آنها و بداني ديگران از باالترنمازخانهرويمقواييباخط بودرويديوار ديده بازديدها يكياز«النظافهمنااليمان»وحديثباوضعظاهري درشتنوشتهاند:اگربهشعاري برداريد. «اينتراكترا گفت: نمازخانهنميخواند.

اعتقادداريد،محققشكنيد.»

واردخانهكهميشد،يكراستميرفتسراغخانم:«سالم!خستهنباشيد.زحمتكشيديد!»كارهرروزشبود.ميگفت:«همهاش

افسردهميشويد...» درخانهنمانيد.حزبجمهورياسالميراكهبناگذاشتندبهصرافتتبييناسالم«كافيستبهآنچهازاسالمميدانيدعمل ميگفت: انقالبيافتاد.ديگر ــهميشود. ــوريجامعهنمونهاسالميساخت اينط كنيد.الگويشما همهميآيندسراغ نيست. تبليغاسالم به نيازيهمــالموجمهورياسالمياست.» ترويجاس اينبهترينتبليغو وــويحزبممنوع!»ميگفت ت «تعقيباتنماز بود: داده دستورفرائضواجب، از ــد بهترينتعقيببع «االنبهترينمستحبوثوابشاز ــدبرايخدمتكه بگذاري فرصتتانرا كردناست. كاراولوقتبخوانيدو بيشتراست.»ميگفت«نمازتانرا همهچيز

همين!» خالصكنيد. برايخدا كارهايتانراسفيرمغرورانگليسآمدهبوددفترشكهموضعدولتمتبوعشرابهنمايندهجمهورياسالمياعالمكند:«شماخيليغيرواقعبينانه

اينطورجلوبرويدتحريمميشويد.» مسائلبرخوردميكنيد! باانقالب ما «انقالب كه بود داده جلو سينه قاطعيت با اما بهشتيبرايما پنير ــانو همانن ــهتسليمبهواقعيتها. آرمانهاستن

كافيست.»

امامخوابديدهبودپر امامكهبرگشترفتهبودتويفكر؛ ازديدارمراقبخودتان «آقايبهشتي! بود: بهشگفته عبايشسوخته.

باشيد.شماعبايمنهستيد...»

باهم تا سه را ــا بچهه بيرونميآمد، خانه ــياز آنروزصبحوقتبويعطرياسش بودو پوشيده لباسهاينويشرا بود. بغلكردهپيشخودشفكركند طوريكهعليرضا بود. برده هوشازهمهقبلبنيصدر فرقدارد.ششروز روز هر با بابا خداحافظيامروزعزل از بعد ــه اولينجلس تير، هفتم ــه يكشنب و بود عزلشدهبحثكنندولي بوددرخصوصگرانيها قرار بود. رئيسجمهورتعيين بود؛ كرده پيدا ــر تغيي موضوعجلسه اوضاعپيشآمده باكه بحثبود رياستجمهوري. نامزدحزببرايانتخاباتآيندهوقتاذان. جلسهطولكشيدتا نه. روحانيباشديا رئيسجمهوروقت هميشه مثل ــرب؛ مغ نماز براي بست قامت و گرفت وضوبستوصورتشسرخشدوخوندويدتوي تكبيرچشمهايشرا

صورتش....

برگشتندسالناصليساختمانكهادامهبحث نمازدوباره بعدازبروندخدمتامامبراي بناشدهيئتيتعيينشودتا پيبگيرند. رابرايروحانيبودنيا رأيايشانرا كسبتكليفواخذنظرامامتانبودنرئيسجمهوربدانند.عقربههايساعترويديوارسالن20نشانميدادكهدكترمكثيكردودور دقيقهاز8شبگذشتهراآياشماهم بويبهشتميآيد! «بچهها، نگاهكرد: دورجلسهرا تااستشمامميكنيد؟»وبمبساعتيداخلكيفمسعود اينبوراسالن ترككرد، منافقيكهچنددقيقهقبلجلسهرا كشميري،عمري با بهايبهشترا يارانشكه بهشتيو فرستادرويهوا. راسيد و بهشت.... تا ــان؛ آسم تا رفتند بودند، داده مبارزه و جهاد

گرفتهبود.... پا مظلومامت،سيدالشهدايانقالبيشدكهتازه

شد كه هم انقالبميگفتند: بهش«انحصارطلب،مرفه، ديكتاتور،و...» پولدارميگفتند دوستانشرا جوابشان چراآيه نميدهي؟«ان بود: خواندهالذين عن يدافع اهللابود گفته و امنوا»بهشتي «وظيفهخداست به ايماندفاع خدا كار ومؤمن. آبروي ازمن كنيد دعا شماخوب را وظيفهامخدا دهم. انجامخوب را كارشبلدست....»

22

ميكنيد؟» استشمام را بو اين هم شما آيا ميآيد! بهشت بوي «بچهها، گفت: و كرد مكثي دكتر كه ميداد نشان را ساعت20:20 عقربههاي

سيدمحمد حسيني بهشتي

آذر1393 ويژهنامهروزنامهجوان