7
( ١٥٩ ) RAHAVARD arterly Persian Journal of Iranian Studies Issue 121, Winter 1396 / 6 2018 ِ دﮐﱰ ﺻﺪراﻟﺪﯾﻦ» ﺑﺎ« ﻓﺮﺧﺰادِ ﻓﺮوغ» ِ زﯾﺮ ﺑﺨﺸﯽ از ﻣﺼﺎﺣﺒﻪیِ ﻣﻘﺎﻟﻪی اﺳﺖ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﭘﯿﺶ از ﻣﺮﮔﺶ در اﺳﺘﻮدﯾﻮ ﮔﻠﺴﺘﺎن ﺻﻮرت« اﻟﻬﯽ ﻓﺮوغ را آﻧﭽﻨﺎن ﮐﻪ ﺑﻮده و دﯾﺪه ﺷﺪهِ ﭼﻬﺮهی ﮔﺮﻓﺘﻪ ﮐﻪ در آن ﺷ ﺑﯿﻨﯿﺪ. ﻣﯽ،«ﺳﭙﯿﺪ و ﺳﯿﺎه» ِ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﯾڪ ﻫﻔﺘﻪ ﭘﺲ از ﻣﺮگ ﻓﺮوغ در ﻣﺠﻠﻪیِ ڪﻞ«ﻋﯿﻠﯽ اﻣﯿﺮ اﺳ» ِ م ، ﺑﻪ اﻫﺘ« ﻓﺮﺧﺰادِﺟﺎوداﻧﻪ ﻓﺮوغ» ِ ڪﺘﺎب ﺳﭙﺲ در ﺑﻪ«ﻣﺮﺟﺎن» ِ از ﴎی اﻧﺘﺸﺎرات١٣۴٧ ِ در ﺳﺎل« ﺻﺪارتِ اﺑﻮاﻟﻘﺎﺳﻢ» و دﺳﱰﺳﯽ اﺳﺖ.ِ ﭼﺎپ رﺳﯿﺪه و ﻗﺎﺑﻞ ﺑﺴﯿﺎری از ﻣﻦ ﺧﻮاﺳﺘﻪاﻧﺪ، در ﺑﺎرهی آﺧﺮﯾﻦ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪای ڪﻪ ﺑﺎ ﻓﺮوغ ڪﺮدم ﭼﯿﺰی ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ڪﻪ ﺗﺎ ﺑﯿﺸﱰ از ﺧﻮدش. اﯾﻦ ڪﻪ او را ﭼﮕﻮﻧﻪ دﯾﺪم؟ ڪﺠﺎ دﯾﺪم؟ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺣﺎﻻ ﻧﻨﻮﺷﺘﻪام. ڪﻤﱰ از ﺷﻌﺮش و ﺳﺨﻦ ﻣﯽﮔﻔﺖ، ﭼﻪ ﻟﺒﺎﺳﯽ ﺑﻪ ﺗﻦ داﺷﺖ، ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻧﮕﺎه ﻣﯽڪﺮد و… آﺷﻨﺎﺋﯽ از دورﻫﺎ و دورﻫﺎ ﻣﻦ ﻓﺮوغ را در آن ﺳﺎلﻫﺎ، ﮔﺎه ڪﻪ ﺑﺮای اﻧﺘﺸﺎر، ﺷﻌﺮی ﻣﯽآورد و ﺑﻪ ﻟﻌﺒﺖ واﻻ ڪﻪ ﻣﺴﺌﻮل ﺻﻔﺤﻪیﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ داﺷﺘﯿﻢ. ﻟﻌﺒﺖ ڪﺎر ﻣﯽداد دﯾﺪه ﺑﻮدم و از دور ﺳﻼم و ﻋﻠﯿڪ«ﺗﻬﺮان ﻣﺼﻮر» ادﺑﯽ ﻣﺠﻠﻪی ﻣﺠﻠﻪ دﺳﺖ و ﭘﺎ ڪﺮده ﺑﻮد. زﻧﯽ ﺳﺨﺖ ﻣﺤﺠﻮب، ﺑﺎ اﻧﺪاﻣﯽ اﺳﺘﺨﻮاﻧﯽِﻮﭼڪﯽ ﻫﻢ ﺑﺮاﯾﺶ در دﻓﱰ ڪ ﺑﯽدﺳﺖوﭘﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮم ﻣﯽرﺳﯿﺪ. ﺣﺘﯽ آراﯾﺶ ﻣﺘﺪاول زﻧﺎن آن دوران را ﻫﻢ ﻧﺪاﺷﺖ. ﺑﺴﯿﺎرً ڪﻪ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎﺎری ڪﻪ در ﺷﻌﺮش ﺧﻮاﻧﺪه ﺑﻮدم، ﺳﺎده و ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﻟﺒﺎس ﻣﯽﭘﻮﺷﯿﺪ و ﻫﯿﭻ ﻧﺸﺎﻧﻪای از آن زن ﮔﻨﺎﻫڪﯽﺷﺪ. در او دﯾﺪه اﻟﻬﯽ ﺻﺪراﻟﺪﯾﻦ دڪﺘﺮ: از ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ زادروز ﻓﺮوغ ﻓﺮخزاد

١٥٩ زورداز ﺖﺒﺳﺎﻨﻣ ﻪﺑ داز خﺮﻓ غوﺮﻓ · ﺮﺗﻻﺎﺑ ﯽﺟﺎﯿﺘﺣا ،ﺖﺳا حﺮﻄﻣ جﺎﯿﺘﺣا ڪﯾ ﻞڪﺷ ﻪﺑ ﻦﻣ

  • Upload
    others

  • View
    8

  • Download
    0

Embed Size (px)

Citation preview

Page 1: ١٥٩ زورداز ﺖﺒﺳﺎﻨﻣ ﻪﺑ داز خﺮﻓ غوﺮﻓ · ﺮﺗﻻﺎﺑ ﯽﺟﺎﯿﺘﺣا ،ﺖﺳا حﺮﻄﻣ جﺎﯿﺘﺣا ڪﯾ ﻞڪﺷ ﻪﺑ ﻦﻣ

( ١٥٩ )

RAHAVARD Quarterly Persian Journal of Iranian Studies Issue 121, Winter 1396 / 6 2018

مقاله یِ زیر بخشی از مصاحبه یِ «فروغِ فرخزاد» با «دکتر صدرالدینِ

الهی» است که یک هفته پیش از مرگش در استودیو گلستان صورت

گرفته که در آن شما چهره یِ فروغ را آنچنان که بوده و دیده شده

می بینید.

ڪلِ مصاحبه یڪ هفته پس از مرگ فروغ در مجله یِ «سپید و سیاه»،

سپس در ڪتابِ «جاودانه فروغِ فرخزاد»، به اهتمامِ «امیر اسماعیلی»

و «ابوالقاسمِ صدارت» در سالِ ١٣۴٧ از سری انتشاراتِ «مرجان» به

چاپ رسیده و قابلِ دسترسی است.

بسیاری از من خواسته اند، در باره ی آخرین مصاحبه ای ڪه با فروغ ڪردم چیزی بنویسم ڪه تا

حالا ننوشته ام. ڪمتر از شعرش و بیشتر از خودش. این ڪه او را چگونه دیدم؟ ڪجا دیدم؟ چگونه

سخن می گفت، چه لباسی به تن داشت، چگونه نگاه می ڪرد و…

آشنائی از دورها و دورهامن فروغ را در آن سال ها، گاه ڪه برای انتشار، شعری می آورد و به لعبت والا ڪه مسئول صفحه ی

ادبی مجله ی «تهران مصور» می داد دیده بودم و از دور سلام و علیڪی با هم داشتیم. لعبت ڪار

ڪوچڪی هم برایش در دفترِ مجله دست و پا ڪرده بود. زنی سخت محجوب، با اندامی استخوانی

ڪه تقریباً بی دست وپا به نظرم می رسید. حتی آرایش متداول زنان آن دوران را هم نداشت. بسیار

ساده و معمولی لباس می پوشید و هیچ نشانه ای از آن زن گناهڪاری ڪه در شعرش خوانده بودم،

در او دیده نمی شد.

از: دڪتر صدرالدین الهی

زادروز مناسبت به فروغ فرخ زاد

Page 2: ١٥٩ زورداز ﺖﺒﺳﺎﻨﻣ ﻪﺑ داز خﺮﻓ غوﺮﻓ · ﺮﺗﻻﺎﺑ ﯽﺟﺎﯿﺘﺣا ،ﺖﺳا حﺮﻄﻣ جﺎﯿﺘﺣا ڪﯾ ﻞڪﺷ ﻪﺑ ﻦﻣ

۞ نادره ڪاران هنر ( ١٦٠ )

۲۰۱۸ / سم﮶اره ی ۱۲۱، زمسٮ﮴ان ۱۳۹۶ "ره آورد" ڡ﮲صلٮ﮲امه ی

با من (۱۹۶۸-۱۹۶۴) سال ها آن در بودیم. گذاشته قرار گلستان استودیوی در دیدار، این برای

روزنامه ی معتبر فرانسوی ڪار می ڪردم و ناشری به نام "سگرس Seghgrs" از من خواسته بود ڪه

در مجموعه ی معتبری ڪه به نام «شاعران امروز» چاپ می ڪرد، یڪ شاعر مرد و یڪ شاعر زن را

در ایران معرفی ڪنم. شاعر مرد را انتخاب ڪرده بودم: نیما بود و برای شاعر زن تصمیم گرفتم ڪه

با فروغ صحبت ڪنم ڪه پیش گلستان ڪار می ڪرد.

بخشی ڪوتاه از آخرین دیدار و گفت وگوی من با فروغ

۱ـ روزِ آخر، بارِ آخرآن روز، صبح و شب پیش از آن برف می بارید. آسمان از صبح پنداری ڪه در شب بود و در انتظار

رسیدن او برای همیشه در سڪوت آرمیده. آهِ بعضی ها به سڪسڪه می پیوست و گاه هق هقی در

فضای گورستان می پیچید. مثل ترڪیدن پی درپی لامپ های چراغ برق در زیر باران. باران اشڪ از

هر سو سرازیر بود. ابراهیم گلستان سواره آمد. دوری در گورستان زد و خوابزده و به شتاب راهش را

ڪشید و رفت تا نبیند آن یگانه اش چگونه به «بعدها» می پیوندد.

دهان سیاه گور گشوده بود و صدای ناهنجار یڪ قاری پیر، ناله و شیون مادر و خواهرها را در قبای

سبز آیات می پوشاند. تل خاڪی بود آماده برای پوشاندن پیڪری در ڪفن سفید و دسته گل هایی

آماده تر برای نهادن بر گور. جلوتر از همه، دسته گل علیاحضرت فرح پهلوی ریاست عالیه ی انجمن

حمایت از جذامیان به خاطر فیلم «خانه سیاه است» ساخته ی «فروغ فرخ زاد» و برنده ی جایزه

بهترین فیلم مستند در فستیوال «اوبرهاوزن». (آلمان)

در چشم به هم زدنی فروغ در خاڪ ها بود و بر فراز توده ای از خاڪ، سیاوش ڪسرایی با همان

شور همیشگی می خواند:

آی گل های فراموشی باغ

مرگ از باغچه ی خلوت ما می گذرد داس به دست

و گلی چون لبخند، می برد از بر ما

شب پیش ڪه خبر مرگ ناگهانی فروغ در شهر پیچید، من و همسرم در خانه ی سیاوش و مهری زانوی

غم بغل ڪرده بودیم. سیاوش آن اتاق دیگر بود و مهری گفت دارد شعری برای فروغ می سازد. من

می دانستم ڪه سیاوش باید زخمی بخورد تا فریادی برآورد و فریاد زخم خورده ی شب پیش را در

فضای گورستان ظهیرالدوله شنیدم. شعرش در مرگ فروغ این طور تمام شده بود:

شعر در پنجره ی مهتابی

گریه سر داد و غریبانه نشست

Page 3: ١٥٩ زورداز ﺖﺒﺳﺎﻨﻣ ﻪﺑ داز خﺮﻓ غوﺮﻓ · ﺮﺗﻻﺎﺑ ﯽﺟﺎﯿﺘﺣا ،ﺖﺳا حﺮﻄﻣ جﺎﯿﺘﺣا ڪﯾ ﻞڪﺷ ﻪﺑ ﻦﻣ

( ١٦١ )

RAHAVARD Quarterly Persian Journal of Iranian Studies Issue 121, Winter 1396 / 6 2018

۲ـ در استودیوی گلستانپیش از این ڪه فروغ از خانه اش به استودیو بیاید، من گلستان را تماشا می ڪردم.

او برای من از بیفتڪ خوردن هایش با برادرم در روزهای تعطیل توی ڪوه های پس قلعه و نزدیڪ

آبشار حرف می زد و من تماشا می ڪردم مردی را ڪه بسیار می دانست.

...فروغ، با چشم های پفُ ڪرده، اما صورت شسته وارد اتاق شد و من جلو پایش بلند شدم. من یڪ

ماه از فروغ بزرگ تر بودم. ابراهیم گلستان بلند نشد، چون سرپا ایستاده بود ڪه فروغ آمد.

فروغ درست مثل بچه ای ڪه صبح به معلمش سلام می ڪند به ابراهیم سلام ڪرد. او هم جوابش

را داد؛ ڪمی مهربان تر از یڪ معلم.

ڪنار دست من ڪه نشسته بود، همه اش از زیر چشم ابراهیم را می پایید و هوای او را داشت. مثل

بچه ای ڪه می خواهد در امتحان تقلب ڪند و می ترسد معلمش ببیند. به حرف هایی ڪه در باره ی

آن دو شنیده بودم خیلی ڪوتاه فڪر ڪردم و فڪرم را یڪ شعر خود فروغ قطع ڪرد:

معشوق من

همچون طبیعت

مفهوم ناگزیر صریحی دارد

او با شڪست من

قانون صادقانه ی قدرت را

تأیید می ڪند

دیدم دوتایی می خواهند دست به یڪی ڪنند و با من توی جوال بروند. من هم حال و حوصله اش

را نداشتم. پس بهترین راه این بود ڪه من از صفر شروع ڪنم. خودم را پاڪ بزنم به خنگی و

بگذارم ڪه فروغ حرف هایش را بزند و ابراهیم را اذیت ڪند. من هم مستمع باحوصله ای باشم.

چون این طور بهتر می توانستم حرف بڪشم. فقط ڪافی بود ڪه من سئوال ڪنم و فروغ آنچه را

ڪه به ذهنش می رسد جواب بدهد.

از احمقانه ترین و ساده ترین سئوال ها شروع ڪردم. زیرا ڪه در عمق حماقت ممڪن است بتوان

نابغه ای را پیدا ڪرد. پرسیدم:

الهی: برای چه شعر می گویید؟

فروغ: برای این ڪه احتیاج دارم. شعر برای من به شڪل یڪ احتیاج مطرح است، احتیاجی بالاتر

Page 4: ١٥٩ زورداز ﺖﺒﺳﺎﻨﻣ ﻪﺑ داز خﺮﻓ غوﺮﻓ · ﺮﺗﻻﺎﺑ ﯽﺟﺎﯿﺘﺣا ،ﺖﺳا حﺮﻄﻣ جﺎﯿﺘﺣا ڪﯾ ﻞڪﺷ ﻪﺑ ﻦﻣ

۞ نادره ڪاران هنر ( ١٦٢ )

۲۰۱۸ / سم﮶اره ی ۱۲۱، زمسٮ﮴ان ۱۳۹۶ "ره آورد" ڡ﮲صلٮ﮲امه ی

از خوردن و خوابیدن، چیزی شبیه نفس ڪشیدن. منظورم این است ڪه این احتیاج به طور ضروری

برای من مطرح است و معنی لغوی احتیاج ڪه دست همه ڪس افتاده است و تا می پرسی چرا

ماشین خریدی؟ می گوید «احتیاج داشتم». شعر در من پراڪنده شده است، یڪ زمانی بود ڪه من

این موجود را ڪنار دیگر چیزها به صورت یڪ چیز مجرد و خارج از خودم تصور می ڪردم. حالا

مدتی است ڪه او در من نفوذ ڪرده است، یعنی مرا فتح ڪرده است و به این جهت من از شعر

جدا نیستم. آن وقت ها شعر را باور نداشتم.

الهی: آن وقت ها یعنی ڪی؟

فروغ: مگر شما تاریخ نویسید؟

تاریخ به باید دربیاید، باشد ڪتاب شما قرار اگر این ڪه برای تقریبا؛ً الهی:

بستگی داشته باشد.

فروغ: خیلی خوب. منظورم از آن وقت ها زمان دوری نیست؛ تا سال ۴۲.

الهی: یعنی تقریباً تا بعد از انتشار «تولدی دیگر». موضوع شعر شما چیست؟

فروغ: در چه زمانی؟

الهی: مگر شما تاریخ نویسید؟

فروغ خنده اش گرفت و گفت:

شعر من با خود من پیش آمده است. من متأسفم ڪه ڪتاب های «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» را

بیرون داده ام. افسوس می خورم ڪه من چرا این شروع را با «تولدی دیگر» شروع نڪردم.

الهی: به نظر من، دروغ می گویید

فروغ: چرا؟

الهی: برای این ڪه اگر متأسف بودید، اصلاً آن ها را چاپ نمی ڪردید.

فروغ: نفهمیدم.

الهی: این می تواند یک عذر باشد، اما من تازه برای آنچه که کرده اید، گناهی قائل

نیستم.

Page 5: ١٥٩ زورداز ﺖﺒﺳﺎﻨﻣ ﻪﺑ داز خﺮﻓ غوﺮﻓ · ﺮﺗﻻﺎﺑ ﯽﺟﺎﯿﺘﺣا ،ﺖﺳا حﺮﻄﻣ جﺎﯿﺘﺣا ڪﯾ ﻞڪﺷ ﻪﺑ ﻦﻣ

( ١٦٣ )

RAHAVARD Quarterly Persian Journal of Iranian Studies Issue 121, Winter 1396 / 6 2018

فروغ: این ڪه می گویم باور نداشتم، باز خودش مراحلی دارد. زمانی بود ڪه من شعرم را به عنوان

یڪ وسیله ی تفنن و تفریح می پنداشتم. وفتی از سبزی خورد ڪردن فارغ می شدم، پشت گوشم

را می خاراندم و می گفتم: خوب؛ برم یڪ شعر بگویم. بعد، زمانی دیگر بود ڪه حس می ڪردم

اگر شعر بگویم چیزی به من اضافه خواهد شد و حالا مدتی است ڪه هر وقت شعر می گویم،

فڪر می ڪنم چیزی از من ڪم می شود. یعنی من از خودم چیزی را می تراشم و به دست دیگران

می دهم. برای همین است ڪه شعر به صورت یڪ ڪار جدی برایم مطرح شده و حالا روی آن

تعصب دارم.

یڪ زمانی بود ڪه من وقتی شعر می گفتم خودم شعرهای خودم را مسخره می ڪردم، اما حالا دیگر

شعرم را مسخره ڪنند، عصبانی می شوم. برای این ڪه خیلی دوستش دارم. مدت ها زحمت ڪشیدم

تا توانستم این چیز غریبه ی وحشی را برای خودم رام ڪنم.

او حرف می زد و از یگانگی خودش با شعر سخن می گفت و من این یڪ بیت را از ڪتاب «تولدی

دیگر» با خودم زمزمه می ڪردم:

آه، ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته

فروغ: ڪلمه واقعاً باید جایش در شعر مشخص باشد، اگر نتواند جای واقعی خود را به دست بیاورد،

یڪ چیز زائد و اضافی است و ما نباید به اضافات بپردازیم. صنعت حذف ڪردن ڪم از هنر به

ڪار گماشتن نیست.

ابراهیم گلستان پرید وسط حرف و گفت:

ـ اگر بتوانیم نام این حالت را یڪ نوع ڪشف و شهود بگذاریم، فروغ در این مرحله از شعر قرار

دارد. به ڪشف دنیای بیرونی برخاسته و شهود این دنیا را در خودش یافته.

فروغ: بله در خودم یافته ام. به همین جهت امروز موضوع شعر من همه چیز می تواند باشد، از

پارو ڪردن برف تا عوض ڪردن قنداق بچه. از تفاهم ڪامل یڪ مرد با پوست یڪ زن و از نگاه

ڪردن به یڪ ڪوچه ی خالی در شب و منظره ی دو اتومبیل ڪه سخت با هم تصادف ڪرده اند.

این ها همه برای من موضوع شعر است.

Page 6: ١٥٩ زورداز ﺖﺒﺳﺎﻨﻣ ﻪﺑ داز خﺮﻓ غوﺮﻓ · ﺮﺗﻻﺎﺑ ﯽﺟﺎﯿﺘﺣا ،ﺖﺳا حﺮﻄﻣ جﺎﯿﺘﺣا ڪﯾ ﻞڪﺷ ﻪﺑ ﻦﻣ

۞ نادره ڪاران هنر ( ١٦٤ )

۲۰۱۸ / سم﮶اره ی ۱۲۱، زمسٮ﮴ان ۱۳۹۶ "ره آورد" ڡ﮲صلٮ﮲امه ی

الهی: بعد از «تولدی دیگر» دارای یڪ نوع مشرب فڪری در شعر شده ای.

فروغ: بله، به هر حال بعد از «تولد» باید بزرگ شد، باید رشد ڪرد، این تولد برای من در آستانه ی ۳۰

سالگی به وقوع پیوست و حالا تصور می ڪنم شعری ڪه خالی از فڪر باشد نمی تواند مرا راضی ڪند.

من خودم برای خودم فڪر دارم، از دیگران متأثر نمی شوم و تلاش می ڪنم ڪه صاحب یڪ فڪر

مستقل باشم. شاعرهای فرنگی روی من اثر زیادی نگذاشته اند.

در شعر باید همیشه تازه نفس بود و مجال نداد ڪه خستگی و پیری -منظورم پیری ذهن است-

آدمی را از پا درآورد. فاتحه ی دیگران را از دم بخوانید، همه تمام شده اند.

گلستان باز پرید وسط و گفت:

ـ راحتت ڪنم، بسیاری از این ها اصلاً شاعر نبوده اند، مدتی با شعر لاس زدند و چون رامشان نشد،

حالا حالت دون ژوآن های پیر را دارند ڪه می خواهند لاف مردی و مردانگی بزنند.

فروغ اسم خیلی ها را برد ڪه قبول نداشت و من در یڪ لحظه احساس ڪردم ڪه موج خودخواهی

اندڪ اندڪ به او نزدیڪ می شود.

الهی: در باره ی ابدیت چطور فڪر می ڪنید؟

فروغ: از تداوم انسان در گیاه، گل و حیوان.

الهی: معتقد به جاوید ماندن انسان نیستی؟

فروغ: از نظر جسم خیر.

الهی: روح را قبول داری؟

فروغ: نه.

با شعرت وجود خواهد نامت ابدیت پشت سر از مرگ، بعد الهی: در سال ها

داشت. در ڪتاب «عصیان» شعری به نام «بعدها» ساخته ای، این یڪ برخورد

حسی و سطحی از خودت و مرگ است. در آن جا می گویی:

بعدها نام مرا باران و باد

نرم می شویند از رخسار سنگ

گور من گمنام می ماند به راه

فارغ از افسانه های نام و ننگ

Page 7: ١٥٩ زورداز ﺖﺒﺳﺎﻨﻣ ﻪﺑ داز خﺮﻓ غوﺮﻓ · ﺮﺗﻻﺎﺑ ﯽﺟﺎﯿﺘﺣا ،ﺖﺳا حﺮﻄﻣ جﺎﯿﺘﺣا ڪﯾ ﻞڪﺷ ﻪﺑ ﻦﻣ

( ١٦٥ )

RAHAVARD Quarterly Persian Journal of Iranian Studies Issue 121, Winter 1396 / 6 2018

الهی: اما به اعتقاد من در «تولدی دیگر» زاییده شده ای و حالا پیام آور مفاهیم

تازه ای در شعر ما هستی. گورت نمی تواند گمنام بماند. نمی توانی بعد از مرگ فارغ

از اندیشه نام و ننگ باشی. درباره ات قضاوت هایی خواهد شد.

فروغ: حالا فرض ڪن ڪه مردم و رفتم. گور پدرشان هر چه می خواهند بگویند، من برایم این مهم

است ڪه تا زنده هستم با شعرم زندگی ڪنم و احساس شعرم را در زیر پوست تنم داشته باشم.

تصور می ڪنی اگر من ابدی بشوم چیزی در این دنیا به من خواهند داد، یا اصلاً آن دنیایی وجود

دارد ڪه بخواهم فڪر شاعرانه ی امروزم را به آن مشغول ڪنم؟

الهی: سپس خندید و خمیازه ڪشید ـ خسته شده بود ـ گفت و گو دراز بود و او

ڪم حوصله. اظهار امیدواری ڪرد ڪه باز هم یڪدیگر را ببینیم؛ اما دیگر هرگز

این فرصت دست نداد.

مجله ی سپید و سیاه، شماره ۷۰۱

جمعه ۵ اسفند ماه ۱۳۴۵

• فروغ و ابراهیم گلستان