6
“An Occurrence at Owl Creek Bridge” by Ambrose Bierce Translated by Fariborz Khasha ) ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻣﺘﺮﺟﻢ: ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺯﻳﺮ ﺭﺍ ﺍ) ﻣﺒﺮﻭﺯ ﺑﻴﺮﺱ۱۹۱۳ - ۱۸۴۲ ( ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ ، ﺷﺎﻋﺮ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻧﮕﺎﺭ ﺁﻣﺮﻳﮑﺎﻳﯽ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ۱۸۹۰ ﺑﺎ ﮐﻪ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﻣﻀﻤﻮﻧﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﻳﺪﺍﺩﻫﺎی ﺟﻨﮓ ﺩﺍﺧﻠﯽ ﺁﻥ ﮐﺸﻮﺭ ﻧﻮﺷﺖ ﺩﺭ ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎی ﺳﺎﻧﻔﺮﺍﻧﺴﻴﺴﮑﻮ ﺑﭽﺎپ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺣﺎﻭی ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺍی ﺍﺯ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎی ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﻭ ﻣﻨﺘﺸﺮﮔﺮﺩﻳﺪ. ﻭ ی ﺍﺯ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﻧﻈﺎﻡ ﺑﺮﺩﻩ ﺩﺍﺭی ﻭ ﺍﺯ ﻫﻮﺍﺩﺍﺭﻣﻮﺳﻮﻡ ﺑﻪ) ﺍﻥ ﺍﺭﺗﺶ ﻓﺪﺭﺍﻝ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺩﺍﺧﻠﯽ ﺑﺎ( ﻳﻮﻧﻴﻮﻧﻴﺴﺖ ﻫﺎ ﺟﺪﺍﻳﯽ ﻁﻠﺒ ﺎﻥ ﮐﺎﻧﻔﺪﺭﺕ ﺩﺭ ﻳﺎﺯﺩﻩ ﺍﻳﺎﻟﺖ ﺟﻨﻮﺑﯽ ﺁﻣﺮﻳﮑ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ ﺩﺍﺩﻧﺪً ﺟﻨﮕﻴﺪﻧﺪ ﻭ ﻧﻬﺎﻳﺘﺎ. " ﻣﺎﺟﺮﺍیُ ﻞ ﺁﻭﻝ ﮐﺮﻳﮏ" ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎی ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﻨﺎﻡ ﺩﺭ ﺍﺩﺑﻴﺎﺕ ﮐﺸﻮﺭ ﺁﻣﺮﻳﮑﺎ ﻣﺤﺴﻮﺏ ﻣﻴﺸﻮﺩ.( ۱ ﺩﺭ ﺷﻤﺎﻝ ﺁﻻﺑﺎﻣﺎ، ﺑﺮﻞ ﮔﺬﺭﮔﺎﻩ ﺧﻂ ﺁﻫﻦُ ﻓﺮﺍﺯ ﻳﮏ ﭘ، ﻣﺮﺩی ﺑﭙﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﭘﺮﺷﺘﺎﺏ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺍی ﺩﻭﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻓﺎﺻﻠ ﺑﻴﺴﺖ ﻓﻮﺕ ﭘﺎﻳﻴﻦﻞ ﻣﻴﺨﺮﻭﺷﻴﺪُ ﺗﺮ ﺍﺯ ﭘ. ﻣﭻ ﻫﺎی ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺩ ﭘﺸﺖ ﮐﻤﺮ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﻳﺴﻤﺎﻥ ﭘﻴﭻ ﺷﺪ ﺣﻠﻘﮥ ﺗﻨﮓ ﻁﻨﺎﺑﯽ ﮔﺮﺩﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺼﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ. ﻁﻨﺎﺏ ﺩﺭ ﺑﺎﻻ ی ﺳﺮ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻳﮏ ﭼﻮﺏ ﺳﺨﺖ ﺿﺮﺑﺪﺭ ﺷﮑﻞ ﻣﺘﺼﻞ ﮔﺮﺩﻳﺪﻩ ﺭﺷﺘﻪ ﻫﺎی ﺁﻥ ﺯﺍﻧﻮﻫﺎی ﻣﺮﺩ ﺗﺎ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺗﻌﺪﺍﺩی ﺗﺨﺘﻪ ﭘﺎﺭۀ ﭘﺮﺍﮐﻨﺪﻩ ﺭﻭی ﻣﻴﻠﻪ ﻫﺎی ﻓﻠﺰی ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﻧﺪۀ ﺧﻂ ﺁﻫﻦ، ﺗﻌﺒﻴﻪ ﮐﻨﻨﺪۀ ﺟﺎی ﭘﺎ ﻳﯽ ﺑﺮﺍی ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻭ ﻣﺄﻣﻮﺭﺍﻥ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ــ ﺩﻭ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﻭﻅﻴﻔﮥ ﺍﺭﺗﺶ ﻓ ﺪﺭﺍﻝ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﺒﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﻣﻴﺮﻓﺖ ﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻏﻴﺮ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺍﺵ ﻳﮏ ﻧﺎﻳﺐ ﮐﻼﻧﺘﺮ ﻳﺎ ﭼﻴﺰی ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻗﻢ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﺭﻭی ﻫﻤﺎﻥ ﺳﮑﻮی ﻣﻮﻗﺖ ﺳﺎﺯ، ﮐﻤﯽ ﺁﻧﺴﻮﺗﺮ، ﺍﻓﺴﺮی ﻣﺴﻠﺢ ﺑﺎ ﺩﺭﺟﮥ ﺳﺮﻭﺍﻧﯽ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﻴﺸﺪ. ﺩﺭ ﺩﻭ ﺳﻮی ﭘﻞ، ﺩﻭ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺑﺎ ﺗﻔﻨﮓ ﻫﺎﻳﯽ ﺩﺭ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﺩﻭﺵ ﻓﻨﮓ ﻭ ﺣﺎﻟﺘ ﺭﺳﻤﯽ ﮐﻪ ﻧﻮﻋﯽ ﺷﻖ ﻭ ﺭﻗﯽ ﻏﻴﺮﻁﺒﻴﻌﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﻣﺸﺎﻥ ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺑﻨﻈﺮ ﻧﻤﻴﺮﺳﻴﺪ ﻭﻗﻮﻑ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻧﮥ ﭘﻞ ﻣﻴﮕﺬﺷﺖ ﺍﺯ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﻫﺎی ﺁﻧﺪﻭ ﺑﺎﺷ ﺪ؛ ﻭﻅﻴﻔﮥ ﺁﻧﻬﺎً ﺻﺮﻓﺎ ﺩﺭ ﻣﺴﺪﻭﺩ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺩﻭ ﺳﻮی ﺍﻧﺘﻬﺎﻳﯽ ﺍﻳﻦ ﮔﺬﺭﮔﺎﻩ ﺧﻼﺻﻪ ﻣﻴﺸﺪ. ﺩﺭ ﻓﺮﺍﺳﻮی ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺍﺣﺪی ﺩﻳﺪﻩ ﻧﻤﻴﺸﺪ؛ ﻓﻘﻂ ﺧﻂ ﺁﻫﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮑﺮﺍﺳﺖ ﻣﺴﺎﻓﺘ ﯽ ﺣﺪﻭﺩ ﻳﮑﺼﺪ ﻳﺎﺭﺩ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺩﺭﻭﻥ ﺟﻨ ﮕﻞ ﭘﻴﺶ ﻣﻴﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ، ﺑﺎ ﺍﻧﺤﻨﺎ ﻳﺎﻓﺘﻦ، ﺍﺯ ﺩﻳﺪﺭﺱ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﻴﺸﺪ ؛ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﮥ ﺁﻥ ﻣﺴﻴﺮ ﺑﯽ ﺷﮏ ﭘﺎﺳﮕﺎﻫ ﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ. ﺳﻮی ﺩﻳﮕﺮ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺯﻣﻴﻨﯽ ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺷﻴﺐ ﻣﻼﻳﻢ ﻋﻤﻮﺩی ﺗﻨﻪ ﻫﺎی ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﺗﻨﻪ ﻫﺎ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻫﺎﻳﯽ ﺑﺮﺍی ﺟﺎ ﺳﺎﺯی ﻟﻮ ﻟﻪ ﻫﺎی ﺗﻔﻨﮓ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺗﻌﺒﻴﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺷﮑﺎﻓﯽ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﺮﻧﺠﯽ ﻳﮏ ﻗﺒﻀﻪ ﮐﻪ ﻟﻮﻟﮥ ﺗﻮپ ﺑﺮﺁﻣﺪﻩ ﺍﺯ ﺁﻥ، ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﭘﻞ ﺭﺍ ﻣﺪ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﺷﺖ. ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻧﮥ ﺯﻣﻴﻦ ﺷﻴﺐ ﺩﺍﺭ ، ﺟﺎﻳﯽ ﺑﻴﻦ

ماجرای پل آول کریک

Embed Size (px)

DESCRIPTION

Persian Translation of Ambrose Bierce's "An Occurrence at Owl Creek Bridge", By Fariborz Khasha

Citation preview

Page 1: ماجرای پل آول کریک

“An Occurrence at Owl Creek Bridge”

by Ambrose Bierce Translated by Fariborz Khasha

با ۱۸۹۰در سال روزنامه نگار آمريکايی و، شاعر نويسنده )۱۸۴۲ -۱۹۱۳مبروز بيرس (داستان کوتاه زير را ايادداشت مترجم: (

روزنامه های سانفرانسيسکو بچاپ رسيد و سپس در کتابی يکی از در مضمونی از رويدادهای جنگ داخلی آن کشور نوشت که ابتداان ارتش فدرال (موسوم به هواداربرده داری و از نظام از مخالفان ی داستانهای کوتاه او منتشرگرديد. و ازحاوی مجموعه ای

. جنگيدند و نهايتا آنها را شکست دادند اآمريک جنوبی کانفدرت در يازده ايالت انجدايی طلب يونيونيست ها) بود که در جنگ داخلی با)ادبيات کشور آمريکا محسوب ميشود.از جمله داستانهای کوتاه بنام در "ل آول کريکپ ماجرای"

۱

در دوخته شده بود که ای رودخانه جريان پرشتابچشمانش به ايستاده بپا مردی ،فراز يک پل گذرگاه خط آهنبر ،شمال آالباما در گردنحلقۀ تنگ طنابی و هريسمان پيچ شدبه يکديگر پشت کمر او مرد مچ های دو دست. تر از پل ميخروشيد پايين بيست فوت ۀفاصل

تا زانوهای مرد آن رشته های وگرديده متصل به يک چوب سخت ضربدر شکل ی سر مردباالدر طناب .داشتحصار خود را در اواعدام و مأموران مردآن برای يیجای پا تعبيه کنندۀ ،خط آهن نگهدارندۀميله های فلزی پراکنده روی پارۀتخته تعدادی .آمده بودفرود

چيزی از آن رقم يا نايب کالنتر يک اشغير نظامی زندگی راحتمال ميرفت د که درال و گروهبانیارتش ف ــ دو سرباز وظيفۀ بود اوبا تفنگ دو نگهبان ،دو سوی پل درديده ميشد. سروانیدرجۀ با مسلح افسریکمی آنسوتر، روی همان سکوی موقت ساز، .بوده باشد

بنظر نميرسيد ايستاده بودند. ،بود به اندامشان بخشيده شق و رقی غيرطبيعینوعی که رسمی یو حالت فنگدوش هايی در وضعيت خالصه سوی انتهايی اين گذرگاه دو مسدود ساختن در صرفا آنها وظيفۀد؛ باش آندو دغدغه هایاز آنچه در ميانۀ پل ميگذشت وقوف به

.ميشد

گل پيش ميرفتدرون جن را تا يارد يکصد ی حدودکراست مسافتي که بود خط آهن فقط ديده نميشد؛ احدی در فراسوی يکی از دو نگهبانزمينی سوی ديگر رودخانه را ی وجود داشت. پاسگاهمسير بی شک آن در ادامۀ ؛ خارج ميشداز ديدرس ،يافتن با انحنا و از آن پس،

،تعبيه شده بود سربازان له های تفنگلو جا سازی سوراخ هايی برای تنه ها در .بود تنه های درختان پوشاندهعمودی و باز با شيب ماليم ، جايی بين دار شيب در ميانۀ زمين .نظر داشت مدپل را موقعيت ،آنتوپ برآمده از که لولۀ برنجی يک قبضهشکافی بزرگتر و نيز

Page 2: ماجرای پل آول کریک

و نظاره گر صف کشيده شان راستشانه های بر ی جای گرفتهگروهان پياده نظام با تفنگ هامتشکل از افراد يک جمعی، پاسگاهپل و تکيه شمشير دستۀبر نهاده و دست چپش را روی دست راستشسمت راست صف، ستوانی نوک شمشيرش را بر زمين . درمراسم بودند

و با نگاه های سنگ حرکت بدون افراد گروهانگروه چهار نفری در ميانۀ پل، هيچکس از جای خود تکان نميخورد. آن بجز بود. دادهانده با . سروان فرمبرای تزيين پل بودند مجسمه هايی گويی روی داشتندبه ساحل رودخانه هايی که خيره بودند. نگهبان پلشده به

ت مهمی يصشخ مانند مرگ را زير نظر داشت. سربازان تحت امرش کار ،یتحرک يا اشاره دونبو بی کالم سينه، بر کرده دستهای گرهواقع شود، حتی اگر شايسته مورد استقبال و احترام آميز رسمی ممراسيک با اطالع قبلی ميبايست طیآن ام ورود است که هنگ

است. رز ادای احترامنشانه های با سکونحفظ سکوت و آداب نظامی، باشند. در ویان نزديک مستقبلين از آشناي

چهره ای شکيلاز . که کشاورز است سی و پنج سال سن داشت. غير نظامی بود و از قراين پيدا قريب شود اعداممردی که قرار بود ک خوش فرمی يقۀ کت فرايشانی فراخ با موهای سياه بلند به پشت شانه شده و افشان بر کشيده، چانۀ مستحکم، پدماغ ــ برخوردار بود

.بر تن داشتکه

که از کسی مهربانی حالت آنهاکه تيره خاکستریرنگ ی بچشمهای درشت ، وجلوه گر بوددر صورتش بر چانه یريش مختصر سبيل وبسياری از دادرسی نظامیمقررات بی در و پيکر گسترۀ .قاتل مبتذل نبوداز قرار او يک انتظار نميرفت. داشت بر گردنطناب دار

! نيستند مصون اين امراز همشريف و نجيب اشخاص ظاهرا ، وتيررس خود قرار ميدهد را در انسانها

کنار زدند. گروهبان رو به ای شان را همپ تخته پاره های زيرکشيدند و یکناربه خود را ، دو سرباز وظيفهکار شدن مقدمات فراهمبا اين انجامل افسر هم يک قدم کنار کشيد. ؛ در همان حاجای گرفت سروان ظامی بجا آورد و درست پشت سرسروان کرد، احترام ن

هایچوب ازتکه آن از روی سه درازایکه تخته ای، بايستند ختهت روهبان در دو انتهای يکشد که مرد محکوم و گسبب حرکات بدون داشتن تکيه گاهی در هوا رها مانده تخته نتيجتا يک سر ؛بعدی قد نميدادچوب به اماو بر آنها تکيه داشت پل ميگذشت نگهدارندۀ

سنگينی ميکرد. تخته بر بود که وزن گروهبانفقط حاال اما ميداشت،را سر جايش نگه تختهسنگينی وزن افسر ،پيش لحظاتیتا .بودسقوط پايينبه پل فرازد محکوم از مرو ،شود کج به يکسو تخته، برداردتخته ر، گروهبان پايش را از روی يک اشارۀ افس بود تا باکافی

به ند. را نپوشانده بودند و چشم بندی هم به او نزده بودمرد . صورتمينمود کارآمديک روش ساده و طرز عمل، ايندر ذهن مرد، .کندمتمرکز زير پای او ميخروشيد ای که سپس نگاهش به رودخانه . نگريست خيرهپاهايش بر آن جای داشت لحظاتی بی ثباتی که تکيه گاه

حرکت چقدراز ذهنش گذشت که تعقيب آن پرداخت.ش را جلب کرد و با نگاه به ا بی اختيار توجهدر آب سرگردانخته پاره ای ت. ماندو چقدر همه چيز به آهستگی صورت ميگيرد! تخته پاره در آب کند است

آفتاب سحرگاهی به طاليی تماس تابش که از ،آب معطوف کند.را به همسر و فرزندانش خودافکار واپسين چشمهايش را بست تا مردموجب سرگردان در آب ــ اينها همه خته پارۀنظامی، سربازان، ت پاسگاه ،خانهکناره های دوردست رود اندوهبار درمه گرفتگی ، ميزد

بگوش صدايی می انديشيد، عزيزانشهزارتوی ذهنی که به از . هم اضافه شد س پرتی تازهرتی او شده بود. و حاال يک حواحواس پ اصابتبا ضرباهنگی چون و ، طبل گونهخاص از نوع، زننده یصداي: درک کند آنرا نه به آن بی توجه باشد،که نه ميتوانست ميرسيد

نظر ميرسيد از هر دو جا. . بیحوالهمان ازيا می آيددور جايیاز آيا ؛چيستاز صدا اين . با خود انديشيدبر سندان یچکش آهنگربيم و ــ با هر ضربه را بی صبرانه و ــ نميدانست چراشنيدن بسان ناقوس مرگ. مرد آن تکرار کندی اصدا منظم بود، ام ر برخاستتکر

شدت ر که صدا برميخاست بر هر با، و تأخيرها ديوانه کننده. سکوت بين ضربه ها طوالنی تر و طوالنی تر ميشد انتظار ميکشيد. هراسميشنيد چيزی که جيغ بکشد. هانهراس از اين داشت که ناگ .مرد فرو ميرفت گوش بود که در خنجری مانندو آن افزوده ميشد زنندگیو

ساعتش بود.ک اتيک ت

م دستهامو آزاد کنم ممکنه بشهفکر کرد: "اگه بتون ديد. جاری رودخانه را زير پاهای خود آب همان چشمهايش را باز کرد و دوبارهيک حلقۀ طنابو از دور گردنم بردارم و بپرم تو رودخونه. شيرجه که بزنم ميتونم گلوله هاشون رو جا خالی بدم و با شنا کردن پر زور و

وط اونهاست؛ زن و بچه هام هنوز از رم سمت خونه. خدا رو شکر خونه ام پشت خطتو دل جنگل و ميزنم نفس به ساحل برسم، بعد مي."تير مهاجمان در امان هستن

را از شپايبيدرنگ نيز محکوم به فنا ميگذشت، سروان با تکان سر به گروهبان اشاره کرد. گروهبان همچنانکه اين افکار از ذهن مرد

.کنار کشيد ای که بر آن ايستاده بودپاره تخته

Page 3: ماجرای پل آول کریک

۲

برده دار بود و مانند ساير صاحبان آالباما تعلق داشت. و محترم خانواده های قديمی به يکی از وفارکهار کشاورز مرفه ای بود پيتون يک وضعيت پيشامد بر اثر .آرمان جنوبی ها بشمار ميرفتۀ آتشدو از پيروان و طلبان اصيل جدايیو طبيعتا در جرگۀ ،برده، سياستمدار

او نتوانسته بود در زمرۀ رزمجويان دالور در عمليات جنگی مصيبت باری که به سقوط نيست، نيازی به توصيف آناجالتا مبرم که فرصتی پی اش آرزوی احقاق توانايیخودخوری ميکرد و در خدمت کند. لذا با نوعی خويشتن داری شرمگينانه ،" منجر شدکورنيث"

ــ که در زمان جنگ به همه کس روی ميآورد ــ یتفرص احساس ميکرد چنين .خود را نشان دهد از خود مايه بگذارد و برتری بود تا که ها نبود بیهيچ خدمتی در کمک رسانی به جنو . در اين اثناء آنچه که برايش مقدور بود انجام ميداد. به او هم روی خواهد آورد

ر جنگ و د ی قويدل و معتقد به اين امر کهبا شخصيت يک غير نظامچنانچه آن چالش هيچ چالشی ــ انجامش از نظر او کم بها باشد؛مخاطره آميز جلوه نميکرد. او ــ نزدمطابقت داشت زد عشق ميتوان دست به هرکاری

که سربازی خاکستری پوش سوار شان نشسته بودند دروازۀ ورودی مزرعهنزديک کهنه ای روی نيمکت و همسرش فارکهاريک روز

آب برای سربازاينکه با دستهای سفيد خودش ابايی نداشت از فارکهارای آب کرد. همسر جرعه یبر اسب به دروازه رسيد و تقاضا از او دربارۀده نزديک شد و با لحنی مشتاق سرباز سواره نظام گرد وغبار آلو ، شوهرش بهبه اين منظور رفت هنگاميکه اوبياورد.

اخبار جبهه های جنگ پرسيد.

"شمالی ها دارن راه آهن رو تعمير ميکنن،" سرباز سواره نظام اين را گفت و ادامه داد "ما هم داريم برای يه حملۀ ديگه آماده ميشيم. شمالی رودخونه برپا کردن. فرماندهی شون ر حصاری هم درکنارۀدادن و يه سنگ نها به پل آول کريک رسيدن، به اونجا نظم و ترتيباو

و تونل ها و قطارها ايجاد راه آهن و پلطبق اون اگه هر غير نظامی در کار هم يه حکمی صادر کرده که همه جا به در و ديوار زدن و ، درجا اعدامش ميکنن. حکم رو من خودم ديدم."اختالل کنه

پرسيد "از اينجا تا پل آول کريک چقدر راهه؟" فارکهار

"تقريبا سی مايل."ــ نه هم از قوای اونها خبری هست؟"واينطرف رودخ"ــ

مسير خط آهن، و يه تک نگهبان در اين طرف پل." نيم مايلی فاصلۀ حصارکشی شده درــ "فقط يه پاسگاه و ترتيب نگهبان رو ــ بتونه خودشو از پاسگاه رد کنه نداشته باشه اعدام شدن باکیکسی که از ظامی، يه "فرض کنيم يه آدم ــ يه غيرنــ لبخند پرسيد. يک با فارکهارال را ؤدر اينصورت چه توفيقی براش حاصل ميشه؟" اين س هم بده،

مقدار زيادی چوب و تخته گذشته زمستون سرباز لحظه ای فکر کرد، سپس در جواب گفت "من يه ماه پيش اونجا بودم. ديدم که سيالب

آتيش ميگيرن." االن خشک اند و عين کاه اون چوبها و تخته پاره هاپارۀ آب آورده رو اين طرف پايۀ پل روهم تلنبار کرده.

.آنجا دور شد ازبه تاخت بجا آورد و پس از تعظيم در برابر شوهر او، تعارفی یيد و تشکرکه زن آورده بود نوشاز ظرف آبی سرباز که از آنجا آمده بود مکانیه و ب طی کرد به سمت شمالکشتزارها را بار ديگر سرباز سواره نظام ،بعد، در تاريکی شب یساعت

ارتش فدرال بود. او يکی از پيشقراوالن اکتشافیاز قرار، . بازگشت

۳

بعلتو او ــ اوعمری از ديد ــ گذشت لختی. و انگار جان باخت هوش خود را از دست داد، پل از رویيکضرب سقوطبا فارکهار بنظر ميرسيد رخنه ميکرد. نشبد اعضای یجانکاه از گردن او به تمام دردیرشته های . بخود آمد خفگیواحساس گلو فشردگی

درد همچون ضربات جهندۀ . تر ميشودغيرقابل تصوری پرشتاب درد بطرز یو تکرار تهاجم ،منظم تر هرچه اودر اندام درد پراکندگیپری ــ نوعی احساس در مغزش نسبت به هيچ چيز مگر تحميل ميکرد.او پيکرآتشی سيال می نمود که داغی تحمل ناپذيری را بر

فقط .بود تحت تأثير ماوقع قرار گرفته ی زود نمابه عقالنی وجود اوبخش . اين احساس با انديشه توأم نبود.انباشتگی ــ وقوف نداشتی که آتشينقلب بسان. ی داشتاجسام آگاه نسبت به حرکت .عذابو بود رد آنچه که حس ميکرد دتوان حس کردن برايش باقيمانده بود و

Page 4: ماجرای پل آول کریک

در . سو ميگرديد از ا ين سو به آنگونه آونگ، برخوردار نيست ماديت جسمانیاز ، ليکنجای گرفته نورانی ابرتکه در لفاف يک غرش ترسناکی ، به سمت باال رانده شد.آب همراه با صدای بلند چلب چلوب ، بطرزی سريع و ناگهانی،او پيرامونیهمان اثناء، روشنی سقوط ن آب؛ فهميد که طناب پاره شده و او به درواو قدرت انديشيدن را بازيافته بود همه چيز سرد و تاريک بود. ؛در گوشهايش پيچيد

حلقۀ طناب بر گردن او بهمان زودی داشت او را خفه ميکرد و در عين حال مانع از راه ؛ فشاردر کار نبود ه است. خفگی دومیکردک آمد. چشمهايش را در تاريکی مضح اين فکر بنظرش به ريه های او ميشد. مرگ ناشی از اعدام در اعماق رودخانه! ــ يافتن آب

کماکان در حال فرو رفتن . استميتابد و تا چه اندازه دور را ديد، اما معلوم نبود نور از چه فاصله ای رینو سرش پرتوگشود و باالی گی و روشنی بيشتری سپس نور گسترددر آب بود، چراکه نور ضعيفتر و ضعيفتر ميشد تا اينکه نهايتا کورسويی بيش از آن باقی نماند.

از ميکرد ــ فهميد که دارد به سطح آب باز ميگردد. بسيار احساس راحتی کراه ، زيرا در آن حالتيلی و ابی م ــ با پيدا کرد، و فارکهار ".ديگه جايز نيست اون نه، رو گلوله خوردنولی . کرد ميشه تحمل اينو در آب؟خفگی و گذشت: "دار زده شدن ذهنش

گويیتالش ميکند. دستهای خودبرای آزاد سازی او فهماند که دارد به احساس درد شديدی در مچ هايش نبود، اما خودش متوجه تقالی

عالقه ای به حاصل کار او داشته هيچ بی آنکه ،است نشسته يک شعبده باز های و شگردتردستی به تماشایکه ه بيکارنظاره گری بود گرۀ !بر تو آفرين !! دست مريزادانسانی ای مافوق چه قدرت چه همت عالی ای!تشويق ميکرد: با اين عبارات خودش را انگار باشد.

يکی را که پنجه هايش .شدندپديدار در دو پهلوی اشسطح آب نزديکتر به روشن تاريک هالۀدر او ازوهای شناور شد و باب گشوده طنکرده و خشمگينانه بدور پارهطناب را ميکرد. پنجه ها تاره ای نظاره با شوق می انداخت، چنگ از ديگری به طناب دور گردنش پس

همونجا که بود!" ش، بذار"طناب رو دوباره بذار سر جاش .در آب غوطه ور شد ، و مواج رقصان، ارم ؛ طناب بشکل يکانداختند که اوتوأم بود با سوزشی طناب شدن حلقۀ گشوده ، چرا کهفرمان ميدهد به دستهايش و را فرياد ميکشد کلماتاين فکر کرد دارد

قلبی که ضربانش کند و ضعيف و مغزش در آتش ميسوخت. گرفت گردنش را دردی موحش نکرده بود. نظيرش را تا کنون احساس. اما دستهای اپذير بر تمام وجود او مستولی شدعذابی تحمل ن ناگاه آنچنان از جا کنده شد که انگار ميخواست از دهانش بيرون بجهد.بود

بيرون رساندند. او را به سطح رودخانه آب، بر کوبنده و پرشتاب وارد آوردن ضربه هایبا بلکهعتنايی نکردند، او ابه دستور نافرمانشبا تلی از هوا همراه تاشد نه اش با يک تکان هيجانی فراخ حس کرد. نور آفتاب چشمهايش را بسختی زد، قفسۀ سيرا از آب سرشآمدن

بيرون داد. از شش ها در يک بازدم . او هم بيدرنگ هوا راه يابد ار او به درون شش هایدردی جانگداز

آشفتگی شديدی آنکه ضمنمينمود. ماوراء طبيعی بگونه ای را باز يافته بود. حتی هوشياری او خود و حواسحاال بطور کامل هوش که در گذشته به چيزهايی اشراف می يافت بطوريکه او حاالو پااليش آنها شده بود چيزی موجب کارکرد بهتر ،پديد آمده بود در اندامش

ميشنيد. به جنگل را لرزه هاآن هريک از ضالت صورتش را احساس ميکرد و آهنگعلرزه های موجی نداشت. یهرگز بر آنها اشرافهريک از برگها را ــ در بستهتک درختها را و بعد رگه های نقش برگ های ، تک درختها را ديد وآنسوی ساحل رودخانه نگاه کرد

با تارهای تنيده از شاخه ای به شاخۀ ، عنکبوتهايیتن شان برق ميزد ينطور: ملخ ها، مگس هايی کهروی برگها را هم همحشره ها ی که هايی وز وز پشه توجه را او جلب کرد؛ همچنين شکل گرفته روی تيغه های ميليونی سبزه زار قطرات شبنم ديگر. رنگهای منشوری

پاروداشتند که انگار قک ها، و پا زدن رطيل های آبی ، و نيز صدای بهم خوردن بال سنجابر فراز گردابهای کوچک رودخانه ميلوليدنديک ماهی از کنار چشم او بود. نوعی موسيقی آفريده آميزش تمامی اين آهنگ ها ــ ح آب نگه دارندسطدر قايق بدنشان را ميزدند تا . را شنيد آب صدای شکاف برداشتناو سريد و

محوری که ی او بدورپيرامونه بود؛ لحظه ای سپری شد و جهان حاال تا سطح رودخانه باال آمد فارکهاردورتر از پل، در فاصله ای

مور أدو سرباز م ل و سروان و گروهبان ول را ديد، و بعد پاسگاه نظامی و سربازهای روی پ شروع به گردش کرد. او پ ود آرام خودش بو به جنب و ايه وار ديده ميشدند. فريادهای شان بلند بود س یهمچون خطوط هاشورها در زمينۀ آبی رنگ آسمان اعدام را هم همينطور. آن

مسلح نبودند. ديگرانکمری اش را بدست داشت اما شليک نميکرد. سالحاو را نشان ميدادند. سروان انگشتبا .جوش افتاده بودندتناسب و مضحک بنظر ميرسيد و پيکرهای شان غول آسا.که ميکردند بی ی رکاتح

رد و آب به سطح رودخانه اصابت ک ز جايی که سر او قرار داشت، دفعتا چيزیا ش خورد و به فاصلۀ چند اينچناگهان صدای تيزی بگوش

کبود دود دهانۀ لوله اش را در حاليکه از تفنگ خود که د. دومين صدا را هم شنيد، و يکی از دو نگهبان را ديدرا به صورت او پاشان. تفنگش به او زل ميزد پشت شکاف درجۀاز داشت که ديد ل رامرد روی پ آب چشم وندر مرد . بر دوش نهاد متصاعد بود رنگی

ترين چشمها هستند که چشمهای خاکستری زيرک ت و بيادش آمد در جايی خوانده بودخاکستری رنگ اسبه او دريافت که چشم زل زده تيرش به خطا رفته بود.اما اين يکی و تيراندازان ماهر و نامی همگی چشمهايی از اين گونه داشته اند.

Page 5: ماجرای پل آول کریک

. در جهت مخالف پاسگاه نگاه ميکردجنگل حاشيۀ او حاال داشت به داد بطوريکه فارکهارآب رودخانه نيم چرخشی به بدن گردش خالفوبا شمردگی و وضوح يکنواخت برخاست، از فراز آب عبور کرد گ کسالت بار سرودیبا آهن يک صدا طنين بلند و آشکارپشت سر او

به کفايت ش يک سرباز نبود، لکنخودبا اينکه .منکوب نمود در گوشهای او را،پيچيده خاصی تمام صداهای ديگر، حتی صدای امواج د. درک کن ،اک آن صدای طنين افکن آمرانه، کشيده و برآمده از حلقوم راخوفنبتواند معنای برده بود تابسر اردوگاههای نظامی در

ا لحنی رد و سنگ دالنه ، بچه س طنين بی ترحم اين کلمات،. صبحگاهی خود را انجام ميداد رودخانه تکليفقر در کنارۀ مست ستوان:فواصل زمانی دقيق برميخاستــ در آرام و تسلی بخش برای سربازها يکدست و

..... آتش!"!.... آماده!..... هدفبرشانه! ! ..... تفنگهار دارــخبـــــان! .... روهــــ" گ

سنگين صدای ، با اين وجود،مانند آبشار نياگارا ميغريده آب شدر گوشهاي ب فرو برد.آکه در توان داشت خود را زير فارکهار تا جايی

شده ای را ديد که برق ميزدند و به آرامی پهنکوبيده و تکه فلزهایها را هم شنيد، و در حين صعودش به سطح آب گلولهچندين شليکپيدا کردند. صورت ودست های او در حال فرود به قعر رودخانه، تماسی هم با غوطه ور بودند. تعدادی از اين تکه فلزهابسمت پايين را با دست قاپيد و احساس گرمی ناراحت کننده ای به فارکهار دست داد و او تکه فلز ؛ن او گير کردبين يقۀ پيراهن و گرد يکی از اينها.دور انداخت

که مسير . تصور ميکردبه سطح رودخانه رساند، متوجه شد که مدت زيادی را زير آب گذرانده است ای نفس کشيدن بر خودش را وقتی

سربازها کار گلوله گذاری مجدد در تفنگهايشان را تقريبا تمام کرده نزديکتر شده است. یمنيطوالنی تری را طی کرده و به وضعيت اجملگی در نور آفتاب درخشيدند، در هوا گرديدند و در بيرون کشيده ميشدند ؛ سنبه های فلزی هنگاميکه از لوله های تفنگ هابودند

بيهوده، دوباره شليک کردند. دو نگهبان ، هر يک سر خود و غالف هايشان جا داده شدند.

همۀ توان در مسير جريان آب شنا ميکرد. در پشت سر خود ميديد؛ وحاال داشت با شانه هايش یمرد گريزان تمامی ماجرا را از ورا بود؛ فکرش با سرعت نور کار ميکرد. دستها و پاهايش پر تحرک مغز او هم به اندازۀ

تک تيره؛ شليک اشتباه خشک انضباطی رو دوباره تکرار نميکنه. شليک رگبار به همون سادگی شون "افسر فرمانده از ذهنش گذشت:

اينهمه جا خالی کردن در مقابل بمن رحم کن، ياها دستور داده هرجوری دلشون ميخواد تيراندازی بکنن؛ خدااين دفعه احتماال به سرباز!"امکان نداره تير

گارهوا که بتدريج ضعيف شد، انرا در پی داشت هجوم آور و گوشخراش ، صدايیدر آب دو ياردی اوشتک مهيبی در فاصلۀ ايجاد

!، صدا بی جان شددر انفجاری که رودخانه را تا اعماق آن لرزاندو صدا را بسوی پاسگاه کشانيد

در او نابينايی و خفقانحالت چنانکه، کردريزش سرش بر نقطه ای از هوا انحنا يافت و ، درتشخيز بردا او سر باالیتا موجی از آب يرون را از هياهوی آب ب سر خود همينطور کهفارکهار شده بود. افزوده به معرکۀ حاضر هم توپ پرتاب گلولۀ ،از قرار! بوجود آورد

خرد و ا در انسوتر شاخه های درختان جنگلی ر در يک چشم بهم زدن، ،که را در هوا شنيدگلوله هايی ، صفيرکشيد و تکانی دادند. کردمتالشی

ل و پاسگاه و . رودخانه، کنارۀ آب، جنگل، و حاال پ خود ميچرخد دارد مانند فرفره ای گرداگرد که به او دست داد احساس ناگهان اين

رنگهای شان بچشم ميامد؛ رگه از اجسام تنها . ساخته بودند محو و تيرهتصويری و هلوليددر هم همگی ، سربازها که دور بنظر می آمدندبا چنان شتابی ميچرخيد که او را به سرگيجه واميداشت. و در گردابی افتاده بودط اين چيزها را ميديد. دور افقی ــ او فقم های رنگين

ولو شده بود. پنهان اش ميکرد، دشمنان برامده که از ديدرس جايیرودخانه، در پس لحظاتی بعد، پيکر او روی ماسه های کنارۀ جنوبی توقف سريع جنب و جوش های او، توأم با زخمی که شن ريزه های کنارۀ رودخانه بر يکی از دستهای او وارد کرد، حال او را بجا آورد

از برکت دانه وو او از سر شادمانی به گريه افتاد. انگشت هايش را در شن و ماسه فرو برد و مشتی از آنرا بر سر و روی خود پاشيد ؛ نميتوانست مشاهده اش را به هيچ چيزی که زيبا نباشد های شن زبان به دعا گشود. آنچه ميديد شبيه الماس بود، شبيه ياقوت و زمرد

مشامش را از عطر شکوفه های آنها پر کرد. ؛از نوع درختان باغی تنومند بودند ی جلب شد کهدرختهای ساحلش به ا توجهتشبيه کند. در ،خدای بادها ،چون نوازش چنگ ائولوس آوايی نه های درختان ميدرخشيد وت گلگون در فواصل از يک نور عجيب و اشه هايیتر

Page 6: ماجرای پل آول کریک

، در همان گوشۀ دلربابازداشت مجددهنگام ــ راضی بود تا نداشت به ادامۀ گريز فارکهار کمترين آرزويی البالی شاخه ها شنيده ميشد..جا خوش کند

و او را بخود آورد. را برهم زد رويای او ، سرشدر تودرتوی شاخه های درختان باال لۀ خوشه ایگلوترکش های يک تق تقغژغژ و

به اب سراشيبی ساحل را پيمود و ، با شتخود را نثار او کرده بود. از جايش برخاست آخرين شليک بی هدفبا دستپاچگی توپچی سرباز .زدجنگل قلب

وقفه ای ناشدنی می آمد و درهيچ کجا جنگل بنظر تمامگام زد. را در مسيری که با گردش خورشيد برای خويش تعيين ميکرد، تمام روز

از او تا آن زمان .در کار نبود باشدک هيزم شکن شکل گرفته که از آمد و شد يهم حتی کوره راهی آن مشاهده نميشد؛ پوشش در چيزی مبهم و غيرقابل فهم و آگاهی يافتن او در اين مکاشفهو حال . آگاهی نداشتوحش منطقه ای که در آن ميزيست طبيعت گستردگی نهفته بود.

در جاده ایسر از باالخره . به او انگيزه پيشروی ميداد ياد همسر و فرزندانشتنها و گرسنه بود.پا یشب که فرا رسيد، او خسته و زخم

در یبنظر نميرسيد رفت و آمدبودن و پهنای جاده به يک خيابان شهری می مانست، اما مستقيماست. جهت آن درست که ميدانست آورد در دو سوی او .يک سگ صدای پارس کردنمشاهده نميشد، حتی در آنجا انسانی از زندگیکمترين نشانه ای آن صورت گرفته باشد.

به نقطه ای از افق درــ چشم انداز همچون نموداری در يک درس ــ بود کهايجاد کرده درازيواری د ،تنه های سياه درختان ی ازرديف و غريب تان جنگلی ستاره هايی را ديد که نامأنوسدرخ سرشاخه های نگاهش را به سمت باال گرداند و از شکافی در ميان. انتها ميرسيد

. از دو وجود داردستاره ها راز منحوسی اين ترتيب و در صورت فلکی عجيبی قرار گرفته بودند. مطمئن بود که در پس می آمدند بنظربه يک زبان بيگانه. سخنانی پچ پچ گونهچندين بار هم شنيده شد ــ بگوش او ميرسيد، از جمله ــ که تک آواهايی سوی جنگل

بشدت ورم کرده است. ميدانست که دايره ای کبود رنگ بر اثر فشار حلقۀ گردنش دستش فهميد که درد گردن او را می آزرد و با تماس

زبانش از شدت تشنگی آماس کرده بود گرفتگی ميکرد؛ ديگر قادر به بستن آنها نبود. چشمهايش احساس خوندار بر گردنش هويداست. سبزه و علف زير پای او جادۀ . نگه ميداشتدانهايش در هوای خنک بيرون دن ميانزبان را از ،تب آن کاسته شودداغی و برای آنکه از

نميکرد! حسآمد را مانند فرش نرمی پوشانيده بود ــ و او ديگر جاده را زير پاهای خود و بی رفت

صحنۀ ديگری در برابر اکنون چرا کهبود، بخواب رفته رفتن راه در حال بدون شک متحمل شده ، فارکهار یتمام سختی ها با وجوداو مقابل در خانۀ خودش .استو بيرون آمده زدگی و هذيان گويی بهبود يافته جنوننوعی حالت د ــ شايد هم ازچشمهايش نمايان ميشو

سراسر حتما و بوده، همانطور درخشان و زيبا در طلوع آفتاب سحرگاهی. که پيش از عزيمت ا همه چيز به همان شکلی است ؛ايستاده از سهای زنانۀ آويختهلبا ميگذرد، لرزش خفيف خانه سفيد رنگ و و از ورودی پهن که ميگشايد را شب را طی طريق کرده است. در

به قدم به پايين ميگذارد و از ايوان خانه کهبا طراوت و سبکبال و دوست داشتنی، ،توجهش را جلب ميکند؛ همسرش را می بيند بندیآه که چه . بی همتا ا ظرافت و وقاریتوصيف ناپذير، ب ینشاط ده، با لبخندی حاکی ازهمانجا پايين پله ها منتظر ايستا. او ميايدپيشواز

در پس گردنش آوربس گيج بتیضريرد، ميدود. همينکه ميخواهد او را در بازوان خود بگ با آغوش باز بسوی همسرش زيباست او!تاريکی و صدايی بسان انفجار يک گلولۀ توپ ــ سپس همراه با ميکشد، در اطراف اوشعله و کورکننده بناگاه سفيد ینور احساس ميکند؛

! محض سکوت

تاب ميخورد.به آن سو ل آول کريک، به آرامی از اين سورد شده، زير تخته های چوبی پ پيتون فارکهار مرده بود؛ پيکر او با گردنی خ

* * *