68
تاُ رامون خ رِ ندِ سRamón J. Sender سپانیائی اهل اد یک روستاسم یاد بو مراRéquiem por un Campesino Español ترجمه: رسول پدرامTraducción: Rassoul Pedram

ردِٻسِ اتخُ ٸوٶار · 2016-05-04 · ردِٻسِ اتخُ ٸوٶار Ramón J. Sender ایناپسا لها یئاتسور کی دوب دای مسارم Réquiem por

  • Upload
    letuyen

  • View
    217

  • Download
    0

Embed Size (px)

Citation preview

سندررامون ختا Ramón J. Sender

مراسم یاد بود یک روستائی اهل اسپانیاRéquiem por un Campesino

Español

رسول پدرام: ترجمهTraducción: Rassoul Pedram

فریال، گلچین و رونیا نزهت زاده به

لیسا غسل تعمید داده در همین ک (Millán)پاکو را خود کشیش می یان

تر شد، بعد ها که پاکو بزرگ. خوانده بود او دعای خیر ه یو بر گهوارهم . کشیش می یان بود که مراسم عروسی او را در همین کلیسا برگزار کرد

خود . باران کردند او بود، بی آنکه خودش بخواهد، پاکو را لو داد و تیرپاکو سر زندگی، باالی ه های اعدام و در واپسین لحظ ه یکشیش در صحن

.حاضر بود و آخرین وصیت های او را شنیدحاال یک سال از اعدام پاکو می گذرد، کشیش می یان، پشیمان از

بیایند و او اهالی ده نشسته است تا منتظرخود، در دفتر کلیسا ه یکرد .پاکو برگزار کند روحبرای آمرزش مذهبی مراسمی

که با الهام از رویدادهای واقعی تاریخی نوشته داستان این حوادث و زمان تغییر رژیم اسپانیا از سلطنت به جمهوری 1391شده است، به سال

از ( پدر بزرگ پادشاه کنونی)سالی که آلفونسوی سیزدهم . بر می گردد . اسپانیا فراری شد و جمهوری دوم بر قرار گردید

با اینکه یکی از چهره های (Ramón J. Sender)تا سندر رامون خ قرن بیستم به شمار می آید، ولی نام و نشانی از در درخشان ادبیات اسپانیا

. او در نشریه ها و رسانه های فارسی زبان، دیده نمی شود Réquiem por un) «مراسم یاد بود یک روستایی اهل اسپانیا»

Campesino Español)یسنده است که چند ترین آثار این نو ، یکی از معروف Antonio)بر اساس آن و با بازیگری آنتونیو باندراس همسال پیش فیلمی

Banderas) در نقش پاکو؛ توسط وزارت آموزش و پرورش اسپانیا تهیه شد و .بر روی صحنه آمد

انتشار ه یاین کتاب در زمان ژنرال فرانکو در اسپانیا، اجاز یک سال پس از مرگ فرانکو در تبعید به سر آن هم تا ه ینویسند. نداشت

.می برد و نمی توانست قدم به کشور زادگاهش بگذارد

کتاب ه ینویسند ه یدر بار یادداشت مترجم

دوران کودکی

در زبان که (Ramón José Sender)رامون خوسه سندر

در سوم ؛ت داردشهر (Ramón J. Sender)سندر تابه رامون خ اسپانیایی (Huesca)سکا در یکی از روستا های استان اوئه 1391فوریه سال

، در اسپانیا دیده به (Chalamera de Cinca)موسوم به چاالمرا د سینکا

.جهان گشود. پدرش منشی شهرداری بود و مادرش به آموزگاری اشتغال داشت

داشت، ولی در مادرش پدر بزرگ و بسیار زیادی به ه یهر چند عالقمی نویسد شخود به طوریکه .روابط پدر و پسر همیشه تیره بود ،عوض

. و اغلب او را کتک می زده است می کرده ی رفتاربد پدرش با او پسرش که همیشه آرزو داشت روزی –دلبستگی این نویسنده به مادرش

روی یکی باعث شد که او نام مادر را بر - بشود و نامور نویسنده ای بزرگ .بنامد (Andrea)از دختر هایش بگذارد و او را هم اسم مادرش آندره آ

سندر در چاالمرا د سینکا مدت زمان زیادی طول ه یاقامت خانواد ، روستایی که در آن (Alcolea)به آلکوله آ 1399نکشید و آن ها در سال

هم به شمار می اصلی خانواده خاستگاههنگام دو هزار نفر جمعیت داشت و ، چشمه سار ها، یطبیعزیبای مناظر این روستا با . ، نقل مکان کردندآمد

نه سال مدت سر به فلک کشیده، در چمن زار ها و صخره های غول پیکراقامت نویسنده در آن جا، تاثیری ژرف و سرنوشت ساز بر شخصیت و

.داو بر جای نهاد که تا پایان زندگی باقی بو ه یروحی زندگی در میان حصاری از صخره، از یک طرف احساسی از

حالت یک زندانی در او به وجود می آورد و از طرفی دیگر و آرامش ایمنیمحصور از چهار دیواری گهگاه را وا می داشت که و او به او دست می داد

.بگذاردبه دشت و صحرا سر صخره ها بگریزد و در میاناو به روستای ؛در روستای آلکوله آپس از چند سال زندگی

(Zaragoza)واقع در استان ساراگوسا (Tauste)دیگری به نام تااوسته

به او را و متجلی می شودنبوغ ذاتی او که روستاستدر این . می رودبدل می کودکان دیگر را مجبور به اطاعت از خود . کندکودکی استثنایی م

و غریبی اد به تحصیل، کار های عجیبزی ه یعالق داشتن می کند و ضمن. هم از خود بروز می دهد، مانند بستن زنگوله به گردن یک الشخور

که بیش از پدر، به ادبیات عالقه داشت، با خواندن داستان او مادر هایی از آثار نویسندگان بزرگ، بذر استعداد ادبی را در ذهن این کودک

از سویی . ، می کارداو می گذشت از سن خرد سال، که کمتر از ده سال در او کارگر همپدر بزرگ ه یدیگر، اندرز ها و سخنان صادقانه و آموزند

زندگی خود ه یپدر بزرگ آموخته بود سر لوح او ازمی افتد و آنچه را ، که سال ها در او مؤثر افتادتأثیر سخنان پدر بزرگ چنان . قرار می دهد

پدر »با عنوان ؛ 1399در سال ریکا، گفتاریبعد و به هنگام تبعید در امزندگی و شرح حال پدر بزرگ خود ه ی؛ در بار«1بزرگم کوهپایه نشین بود

.منتشر می کنددر سال (Halley)هالی دنباله دار ه یستار ه یپیدا شدن دو بار

نمی گذشت، نویسنده ، یعنی زمانی که هنوز بیش از نه سال از عمر1319ه او بسیار ه یاین سقف بلند ساد»و یا به قول حافظ ،را به آسمانتوج

او را در آن سال ،دنباله دار ه یستار دیدن. و ستارگان جلب کرد ،«نقشمحاسبات نجومی و گردش ه یدر بار و ژرف اندیشی های کودکی به تفکر

می او بر جای ه یهالی چنان تأثیری بر ذهن کودکان. می دارد ستارگان وانهد که هفتاد سال بعد، هنگامی که نمایشگاهی از آثار نقاشی او در مادرید بر

در برخی از تابلو های سندر مشاهده می شد را ستاره د، تصویر آنبوپا .کردتا سندر، زندگینامه اش را در ه جلدی با کتابی ن قالب رامون خ

در جلد . است وردهدر آتحریر ه یبه رشت « یادداشت های سپیده دم»عنوان ی یاد می کند که در دوران زیاد جلد اول این کتاب، از کسان و مکان های

1 My grand-father was a mountaineer

2 Crónicas del alba

در شکل گیری شخصیت ادبی و ( از ده سالگی به بعدیعنی ) دوم کودکی. او تأثیر گذار بوده اند ه یانشاعراحساسات شکوفایی نویسندگی و

از کشیشی به نام خواکین آگیالر ، سر (Joaquín Aguilar)مخصوصا

بوده است، با هم سانتا کالرا، که معلم خصوصی اش ه یراهب صومعم زنی در نا، نامهآنگاه در همین جلد از زندگی. یاد می کند فراواناحترام

، و در همه جا پشت سر هم تکرار می یابدصفحات کتاب درخششی خاص .(Valentina)والنتینا : می شود

د رسمی بود که سندر در دوازده والنتینا، دختر یک سر دفتر اسنا آن تا پایان ه یکه خاطر و آتشین عشقی سوزان. به او دل باختسالگی

با اینکه ما به رد پای هفت و یا . زندگی از قلب و روح نویسنده محو نشدهشت زن دیگر در آثار سندر بر می خوریم، ولی هیچکدام از آن ها،

والنتینا الهام بخش . بگیردندگی او در زنتوانسته است جای والنتینا را تا جایی . سندر بود ه ییا های شاعرانؤاحساسات و ر های ادبی و آفرینش

یکی از پسر های ه یکه او در شصت و پنج سالگی و در پاسخ به ناممادر خدا بیامرز شما، با »: می نویسد( که دیگر در قید حیات نبود)والنتینا ه ،برای من لیدارد و خود ی چهرهنون بر ملکوتی که اک ه یآن هال بی توج

ه یداشته است، در صفحات مجموعهمیشه ،و دنیوی به عالئق ظاهریاگر من شاعری . جایگاهی ابدی خواهد داشت «یاد داشت های سپیده دم»

بر (Beatriz)چون دانته بود، نام مادر شما نیز، همچون نام بئاتریس و اگر روزی کسی چشمش به صفحات کتاب . صفحات تاریخ نقش می بستبر زبان جاری می ساخت، بدانسان که ما هممن می افتاد، نام مادر شما را

.9«بر زبان خود جاری می سازیم را موقع خواندن آثار دانته نام بئاتریسبر خالف تصور سندر، یکی از سینما گران اسپانیایی به نام،

فیلمی بر اساس 139، در سال (Antonio Betancor)آنتونیو بتانکور

«والنتینافیلم »ساخت و نام آن را «یاد داشت های سپیده دم»جلد اول .گذاشت

او ه یروستایی بر زندگی شخصی و روزمر آداب و رسومتأثیر یک روستایی تمام عیار به خود را که همیشه در گفتن و نوشتن، باعث شدنکات طنز لف، بی ریایی، صداقت در گفتار وکالم بی تک . ورداحساب بی

آلودی را که در آثارش به کار می گیرد، چیز هایی است که از روستاییان خودش . است بردهپدر بزرگ خود به یادگار از آراگون و به ویژه ه یمنطق

هستم آراگون از دهاتدهاتی نفر راستش را بخواهید من یک»: می نویسد

9اکتبر 19، در تاریخ (پسر والنتینا) Rodolfo Araus Venturaاز نامه ی سندر به -

1311

نان و مانند دهاتی های آن جا –ه شده و رشد کرده ام زاد جا در آنکه –. «دروغ بر زبانم جاری نمی شودو حرف م، شراب می نوشمگندم می خور

به نحوی ی را نمی توان یافت کهمهمهیچ اثر ادبی معتقد است که او خود .ریشه در روستا نداشته باشد

فرار از خانه و آمدن به مادرید

اری با پدر، سندر مجبور شد که پس از پایان به خاطر ناسازگ تحصیالت دبیرستانی و در حالی که بیش از هفده سال از عمرش نمی گذشت

تا آن موقع مقاله های فراوانی از او در نشریات دانشجویی و . به مادرید بیاید :خود او می نویسد. روزنامه های محلی به چاپ رسیده بود

از ماه مارس تا ماه . خانه زدم به چاک با پدرم دعوا کردم و از» جایی برای خوابیدن در مادرید نداشتم و شب ها 1319مه و یا ژوئن سال

ه یهم. روی نیمکتی به صبح می رساندم (Retiro)رتیرو پارک را در احتیاجی به ریش تراش . دار و ندار من یک عدد شانه و یک مسواک بود

.«ه بودمنداشتم چون هنوز ریش در نیاوردنداشتن سر پناه از یک طرف، و بی پولی و گرسنگی از طرفی

صبح یکی از . دیگر، باعث می شود که سندر روز های سختی را بگذراند، (فیلم ساز نامدار اسپانیایی) (Luis Buñuel)همان روزها، لوئیس بونیوئل

آسمان جلی می افتاد که کرو چشمش به جوانیهنگام عبور از پارک رتدلش به حال او . روی نیمکتی دراز کشیده و به خواب عمیقی فرو رفته بود

با خوردن صبحانه ای تابه او می دهد (peseta) می سوزد و دو پستا

دوستان بونیوئل ه یبعد ها سندر به جرگ. حسابی شکمی از عزا در آورد .پیوست

و به کرده یکبار دیگر هم از خانه فراراو پیش از آمدن به مادرید، به عنوان پادو در آن جا داروخانه ایو در رفته بود(Alcañiz) آلکانیز

ه به -به همین جهت در مادرید هم طولی نکشید . درمی ککار که با توج. در داروخانه ای مشغول به کار شد –داشت که در دارو فروشی تجربه ای

زنامه نگاری هم فروشی، ذوق رو صاحب این داروخانه عالوه بر دارو . داشت و مجله ای ادبی منتشر می کرد

با اجاره ی ،هم ،سندر توانسته بود با کار کردن در این داروخانه با انتشار هم اتاقی برای خودش استعداد ادبی و روزنامه نگاری خود را

، اوتا آن موقع. ندک ادب دوستان عرضهآثاری از نظم و نثر در آن مجله، به خوسه سندر منتشر می کرد ولی چون دید که . ته های خود را با نام رنوش

، او هم از آن داشتند «رامون»بسیاری از بزرگان ادب آن روز اسپانیا نام تا . اختیار کردبرای خود سندر را. تاریخ به بعد نام رامون خ

به یکی از وزرای عوضی دارو دادنبه خاطر و از بخت بد، او را کار او در آن داروخانه، دیری نپایید و صاحب داروخانه، بازنشسته .دوشروع ش او بار دیگر دوران پریشانی .دراخراج ک

، ولی گرفتدر دانشگاه تصمیم به ادامه ی تحصیلدر همان سال کالس های درس دانشگاه های مادرید، 1313 – 1319در سال تحصیلی

تعطیل بود «نفلوانزای اسپانیاییآ»ه نام ب واگیربیماری نوعیبه علت شیوع هر چند بعد ها در .کند نام ثبتدر دانشگاه و او نتوانست در ان سال

ادبیات و فلسفه ثبت نام کرد، ولی کالس درس، جزوه نویسی و ه یدانشکدکه بتوانند عطش روح سرکش و نا آرام شرکت در امتحانات چیزهایی نبودند

.تصمیم گرفت که قید تحصیالت عالیه را بزند زینروا او را فرو بنشانند،به خدمت سربازی و در سن بیست و یک سالگی 13در سال

پس از پایان خدمت . جبهه های جنگ با مراکش کردند ه یناور را او .رفتسربازی، به عنوان روزنامه نگاری کار کشته در روزنامه های معتبر آن

ش های انقالبی و کارگری به چاپ رساند که ، آثاری در دفاع از جنبروزگارمله بود کتاب ه با مراکش به رشتکه براساس حوادث جنگ «امام»از آن ج

.ترجمه شد هم تحریر در آمده بود و به چندین زبان مختلف یهام 1 13در سال فعالیت های انقالبی و جنبش شرکت در ، به ات

.دشزندان ه یهای کارگری، دستگیر و روان یندر سال های نخست) 1399و اوایل سال 1399در اواخر

. ، سفری به اتحاد جماهیر شوروی کرد(جمهوری دوم اسپانیااو که در آغاز با شور و اشتیاق از آرمان های کمونیستی حمایت

با دلسردی از آن رو گردان شد، بی آنکه هرگز با گذشت زمان، می کرد، .یست عضویت داشته باشدرسمی در حزب کمون صورتبه

:مانند -

Ramón y Cajal Juan Ramón Jiménez Ramón Pérez de Ayala Ramón Valle Inclán Ramón Gómez de la Serna, etc.

تیرباران همسر

، او (1391تابستان )موقعی که جنگ های داخلی اسپانیا شروع شد

از همراه همسر و دو فرزند خردسال خود، در یکیتعطیالت تابستانی را نیرو های ژنرال ه یبه دنبال حمل. مرکز اسپانیا می گذراندمناطق ییالقی

واقع پدر زنش ه یدر زن و فرزندانش را به خانفرانکو به این منطقه، سنل خطرات زیاد، پس و شبانه خودش فرستاد و ((Zamora در زامورا با تحم

به عنوان سرباز به ستونی خود را مهاجم، نیرو هایآتش از عبور از خط در ماه اکتبر . رساندمادرید اعزام شده بود، از جمهوریخواه که نیرو هایاز

فرانکو همسر او را دستگیر و انزسرباو به دنبال سقوط زامورا، همان سال ولی خود او توانست به فرانسه . پس از شکنجه های زیاد، تیرباران کردند

. به آن جا ببرد هم فرار کند و با کمک صلیب س رخ، کودکان خردسالش را تقاضای اعزام مجدد بهپس از چندی از فرانسه به اسپانیا بر می گردد و

که در گیر ها ولی کمونیست . جبهه های جنگ با نیروهای فرانکو را می کند اختالفات داخلی با سندیکا های کارگری بودند به تقاضای سندر وقعی نمی

در را یو او مجبور می شود دوباره به فرانسه برگردد و دو ماه گذرانداو را ردمی گیدولت جمهوری تصمیم ،در عوض. کنار فرزندانش بگذراند

بهموضع و موقعیت جمهوری اسپانیا ه یبرای ایراد سخنرانی در بارسپس .دانشگاه های ایاالت متحده و دیگر مراکز آموزشی، به امریکا بفرستد

صدای »تبلیغات جنگی، به نام ه یکه انتشار یک مجل می خواهنداز او سال یکو 1399در اواخر سال . را در فرانسه به عهده بگیرد «مادرید

مانده به پایان جنگ های داخلی چندین بار تقاضای مراجعت به اسپانیا و هرگزکه می کند،پیوستن به نیروهای در حال جنگ با سربازان فرانکو را

تا اینکه پس از سقوط . می گیردمورد موافقت کمونیست های اسپانیا، قرار نکار دیگر د، ولیکنت مراجع اسپانیابه می شود که بارسلونا، از او دعوت امیدی به پیروزی جمهوری خواهان نبود، در نتیجه از کار گذشته بود و

راه تبعید در پیش بگیرد و به مکزیک ،شبه همراه فرزندان می گیردتصمیم .برود

زندگی در تبعید

که جمهوری دوم در اسپانیا سقوط ماهی) 1393آوریل از ماه

می در مکزیک سندر 139رسید، تا سال و رژیم فرانکو به قدرت (کرداو در این کشور . امریکا شد ه یراهی ایاالت متحد از آن جا سپسزیست و

برای دومین بار ازدواج کرد و به عنوان استاد ادبیات اسپانیایی در دانشگاه .مختلف به تدریس پرداختهای

و درست 1311سال در

و مرگ فرانکواز پسیک سال ،از سی و هفت سال تبعید بعد

به برای نخستین بار توانستو مدت زمانی اسپانیا بیاید

طوالنی در کشور زادگاه خود ، از شهر 1399در سال . ماندب

سن دیه گوی کالیفرنیا، با مقامات اسپانیایی تماس می گیرد و اعالم

یت امریکایی می کند که از تابعو می کندخود صرف نظر

خواهان کسب مجدد تابعیت ولی درست دو. استاسپانیایی

ژانویه 11سال بعد یعنی در روز .جهان فرو می بندد ازدر امریکا دیده 139

رسول پدرام مترجم رسمی زبان اسپانیایی http://www.idiomapersa.com

تا سندر در واپسین روز های زندگی رامون خ

یک روستائی اهل اسپانیا د بودیامراسم

روی تن، سرش را بر عزا مخصوص مراسم کشیش دهکده، ردای

. دقیقه شماری می کردخم کرده و روی صندلی راحتی دسته داری اش سینه

بافه ای از شاخه های . به مشام می رسیدکلیسا بوی اسفند و عود دفتردر

تلنبار در گوشه ای مانده بود، بر جایاز عید پاک قبل ه یشنبکی از کهزیتون

پدر و آهن می ماند های ورقهبه ی خشک از شاخه های زیتونبرگ .شده بود

ش به آن ها نخورد،ه اموقع عبور، تنسعی می کرد (Mosén Millán)می یان

.ریختمی زمین همی شد و ب کندهاز شاخه برگ ها چون

خادم کلیسا

. آمد و شد بود ، با روپوش سفید آستین کوتاه خود در

باز می کلیسا صحنکوچکی در ه یبه باغچ که داشتدو پنجره دفتر کشیش

. به گوش می رسیدمبهمی گنگ و های پنجره ها، صداآن سوی از . شد

خشک کشی بود و می شد صدای بتند و تند در حال جارو یک نفر

:گفتی هم می یصدا .کشیده شدن جاروب را بر روی سنگفرش ها شنید

.کوچولو ایماری ماریا، -

میان شاخ و برگ بوته ای گیر ،نیمه باز ه یپنجر کناردر ،ملخی

در و دور ترکمی . جانش تقال می کردبرای نجات نومیدانه کرده بود و

پیش خود فکر کرد می یان پدر. نزدیکی میدان دهکده، اسبی شیهه می کشید

از. «ل همیشه در دهکده ول استباشد که مث ابانیپاکوی آس یابویباید »که

ه یخاطرآن اسب در کوچه های ده باعث می شد که بودنول ،کشیش نظر

.محو نشود مردماو هرگز از ذهن انگیز تأثر و بار رقتسرنوشت و پاکو

ش رابازوان وصندلی تکیه داده ه یآرنج ها را بر روی دستکشیش،

زیر لب گذاشته بود و شده اش بر روی ردای سیاه ملیله دوزیوار صلیب

او یاد گرفته بود که چگونه ضمن ،پنجاه و یک سالدر طول . دعا می خواند

پسر بچه های دوازده و یا . altar boyو به انگلیسی monaguilloبه اسپانیایی . خادم -

م. سیزده ساله ای که به کشیش در انجام مراسم مذهبی در کلیسا کمک می کنند

. فکر خود را متوجه چیز های دیگری هم بکنددر آن واحد ،تکرار آن دعا ها

خویشان آمدن چشم به راه. دهکده دور می زدحول و حوش در کشیشافکار

به مجلس مگر می شد .اطمینان داشتدن آن ها به آم و ،بود ا به کلیسامتوف

. !، نیامدباشد کردهنآن را برگزاری تقاضایکسی هر چند ،یمرده ا ترحیم

مراسم هم در ، دوستان اوامتوف اقوام غیر از بود که امیدوار می یان کشیش

تقریبا . نداشت آن هاآمدن به چندانی امیدی ولی. پیدا کنندحضور آن روز

دون ذمتنف ه یغیر از دو خانواد دهکده،اهالی ه یهم Don)والریانو

Valeriano) گومرسیندودون و (Don Gumersindo)، به شمار پاکودوستان از

کاستولو آقای ه ی، یعنی خانواددهکده پول دار ه یسومین خانواد. می آمدند

. شتی دادشمن با او بود و نه او نه دوستهم ، (Cástulo Pérez) پرز

را که در گوشه ای افتاده کوچکی ناقوس .شد وارداز در خادم کلیسا

گرفت تا صدا را آن ه یزبان دستیک زیر بغل گذاشت و با و بود برداشت

: پرسید از او می یان پدر ،خادم موقع بیرون رفتن. نکند

د؟ه انمدهنوز نیاا ف خویشان متو -

: گفتجواب در خادم

کدام خویشان؟ -

؟رفته استمگر پاکوی آسیابان یادت ؛کجاست؟ استحو -

کسی در کلیسا پیدا ه یولی هنوز سر و کل. یادم است ، پدر!چرا -

.شده استن

به دیگر بارپسرک در حالی که به پاکوی آسیابان فکر می کرد

را فراموش کرده پاکوی آسیابان چطور ممکن بود که او. رفتکلیسا شبستان

پس از دهکده مردم. دیده بود خودش های چشم اب و رامرگ پاک او. باشد؟

:ی از آن را حفظ بودیها قسمت خادم ساخته بودند و شبرای تصنیفی، او مرگ

،پاکوی آسیابان !اوناهاش"

البه کنان و گریان،

"تا کیفرش رو ببینه .میره طرف قبرستان

او که دیده بود خادمچون خود نداشت، حقیقتگریان بودن پاکو

پاکوی آسیابان خودم یچشم هاهمین با » –گفت شپیش خود. گریه نمی کرد

من بودم که .دیدمبودند، (Cástulo) آقای کاستلو در داخل اتومبیل کهبقیه را با

دون پیش از اسم . ست" آقا"در زبان اسپانیایی به معنای (señor)و سنیور (don)دون

م . ز نام خانوادگی افراد قرار می گیردکوچک و سنیور پیش ا

تـدهینقوطی تصنیف، خادم .«به پای مرده ها بمالد می یان پدررا بردم تا

، قدم متوجه باشدخودش بی آنکه و بود در رفت و آمدهمچنان ،بر لبپاکو

.می کرد آهنگ هم تصنیف آن ریتمبا را هایش

،کاه گلی دیوار پایمی رسند ... "

".!ایست :میده فرمان ،سر دسته

عید پاک و ایام دسته های مذهبی ه یخاطر، سر دسته ه یکلم

«در باغ موعظه» نیایش مراسمدر مردمموزون های مگاحرکت در را

به سوخته از پنجره ها بوی علفدر این لحظه، . زنده کرد خادم کلیسا ذهن

پدر ،بوی این علف های سوخته. کلیسا را پر کرد دفتر درون آمد و فضای

بود با حسرت به یاد روز های خواندندعا مشغولچنان مکه ه را می یان

کتاب قول که به گذاشته بود یسن به پاو شده پیر حاال او. جوانی اش انداخت

زیر لب دعا می او . کندمزه نمی آدمی نمک هم در دهاندر آن سن ،مقدس

با گذشت زمان در دیوار تکیه داده بود که همیشگی یخواند و سرش را به جا

.در آن جا به وجود آمده بود سیاهی ه یلک سر، ه یبر اثر تکی

مقدس و بود تا شمع ها را روشن کند و جام شراب تکاپودر خادم

.سازدآماده برای کشیش را کتاب دعا

.«؟نیستکسی در کلیسا »: دیگر پرسیدبار کشیش یک

.قربانخیر -

، دهاتی ها هنوز وانگهی .«زود است »: می یان پیش خود گفت پدر

صدای . دنمی بایست آمده باش متوفا ه یخانواد افراد ولی. اند نداشته برخرمن

، به گوش می تأنی نواخته می شودو با کندی ،اکه در مراسم عز ها ناقوس

بیرون هایش از زیر ردا شنوک کف. می یان پاهایش را دراز کرد پدر .رسید

و سر آستین های رادیش نخ نما بود. شد نمایان اتاقلوی کف یو بر روی ز زد

یجا ها در یشچرم کفش ها برداشتهک ر ی که موقع راه رفتن تا می شود، ت

کفاش تازه ای به دهکده . کنند نتعمیر شا بدهمیش خود گفت باید کشیش پ. بود

های کشیش را با سفارش ولی آمدکفاش قبلی هر چند به کلیسا نمی . آمده بود

1آخرین مراسمی که پیش از خاکسپاری مرده، در دنیای کاتولیک مذهب . روغن مالی -

م. انجام می گیرد9مراسمی است که در « هفته ی م قدس»و یا pâquesعید پاک، از کلمه ی فرانسوی -

دگان و عروج به آسمان، در ماه عالم مسیحیت به یاد برخاستن حضرت مسیح از میان مر، آخرین موعظه ای است که «موعظه در باغ»منظور از . فروردین برگزار می شود

حضرت مسیح در باغ زیتون خطاب به یاران خود کرده است و پس از آن موعظه، او را م . به صلیب کشیده اند

آن کفاش و .از او می گرفت هم و پول کمتری انجام می داد طیب خاطر

.بودند دوستان صمیمیپاکوی آسیابان

او دعای خیر ه یهمین کلیسا غسل تعمید داده و بر گهوار درپاکو را خود کشیش می یان

. خوانده بود

کلیسا به پاکو همیندر که آورد خاطربه را می یان روزی پدر

و آفتاب نیمه زردی می تابید ،صبح روز غسل تعمید. غسل تعمید داده بود

کفمقدس در ه یپنجشنبی که روز یکه شن ها یخ بندان بود سرد و چنان

مادر .می کرد قرچ، قروچمیدان دهکده روی زمین پخش کرده بودند، زیر پا

روی قنداق. پیچیده بود در آغوش داشت قنداق قشنگیکه الی را بچه ،خوانده

دهاتی .دوزی شده بود که با ابریشم سفید قالب کشیده بودند یسفید ه یپارچ

و به بیرون می آورندهبی مراسم مذ اعیاد و فقط در خود راتجملی اشیاء ها

کوچک های ، ناقوستعمیدی به کلیسا ه یموقع ورود بچ .نمایش می گذارند

ناقوس می شد حدس زد که بچه طنیناز .نواخته می شدرا با ضربه های شاد

اگر پسر بود؛ . ای را که می خواهند غسل تعمید بدهند دختر است یا پسر

. (پسره) ره -سه –نیست، په -( دختر)تر –خ د : کردمی این طور صدا ناقوس

(Lérida) لریدا از ای ناحیه ه یحاشیدهکده در به همین جهت و قرار داشت

به کار می در مکالمات خود کاتاالنزبان از یییان گهگاه کلمه هایروستا

3در زبان . یالت کاتالونیانام شهر و ناحیه ای است واقع در شمال شرقی اسپانیا و غرب ا -

ولی (niña)و به دختر بچه می گویند نی نیا (niño)اسپانیایی به پسر بچه می گویند نی نیو که دو کلمه ی کاتاالنی هستند، از زبان دهاتی (nena)و ننا (nen)در متن اصلی کتاب نن

م. ها به کار رفته است و اشاره ی نویسنده به این موضوع است

.بردند

بچه ها در قیل و قال ،او و همراهان تعمیدی نوزاد همیشه با رسیدن

می آوردهمراه به بچه، پاکتی کاغذی ه یپدر خواند. د می شدمیدان دهکده بلن

و به طرف بچه ها از آن مشت، مشت بادام قندی و نـقل بیرون می کشید و

دم می ها را نکند؛ بچه آن کارپدر خوانده می دانست که اگر . پرتاب می کرد

به - در اشاره به تر و یا خشک بودن قنداق بچه - زشتگیرند و با کلماتی

.می روند شپیشواز

صدای بر خورد بادام های قندی به در و پنجره و گاهی به سر خود

از برج . شنیده می شداز هر طرف بچه ها که همچنان داد و قال می کردند

که با دینگ و دانگ خود به گوش می رسیدکلیسا، صدای ناقوس کوچک

. «سره –ست؛ په نی -تـر –دخ »: طوری صدا می کرد که انگار می گوید

در که ،کلیسادرون به یکی پس از دیگریو بودند کشیده صفیان یروستا

، قدم می شان بودآمدن چشم به راه ،بر تن کشیشی ردایبا پدر می یان جاآن

. گذاشتند

برایمراسم آن روز ه یخاطر ،از میان صد ها مراسم غسل تعمید

پاکوی آسیابان غسل تعمید وز، رروزآن ، چوناهمیت دیگری داشتکشیش

زن . گوار بودندوس سیاه پوش و ،برخی از حاضران در مراسم آن روز. بود

مرد ها هم پیراهن . ها روسری و رو دوشی سیاه بر سر و دوش خود داشتند

تعمید هم از رواق محل واقع در زیر سنگاب. های یقه آهاری پوشیده بودند

.داشت حکایتزیادی رازهای قدیمی رمز و

ناهار را مهمان تعمید، روزدر از پدر می یان دعوت شده بود که

چون در آن ندتدارک زیادی ندیده بود آن ها. باشدپاکوی آسیابان ه یخانواد

میهمانی تشریفات ،داده می شد زمستان که در فصل ییمیهمانی ها ،سال ها

بر آن روز، در پدر می یان به خاطر می آورد که. را نداشتهای تابستان

ی گذاشته بودند و در گوشه ای از اطاق تشمع های مارپیچ زین ،میز یک روی

در کنار گهواره، مادر بچه با سری کوچک و . بچه قرار داشت ه یگهوار هم

پدر بچه . ایستاده بودسر پا و وقار مادران تازه زا، متانتبا گزربی یسینه ها

نوزاد ه ییکی از آن ها به گهوار. می کرد پذیرایی خانواده هم از دوستان

:نزدیک شد و از پدر بچه پرسید

.پسر تو است؟ -

که ی به این واضحیخاطر سئوالبه ،معنی دارپدر بچه با لبخندی

هر چه باشد هم نمیدانم ولی مخود ؛!ای بابا –گفت در جواب ؛ از او شده بود

پدر می یان. هدخن زیر دزبه دنبال آن با صدای بلند و .پسر زن من که هست

:و گفت برداشت را از روی کتاب دعایی که داشت می خواند سرش

از این جور مقصودت. هم خوب چیزی است نزاکتادب و -

.شوخی ها چیست؟

؛ زن ها هم زدند زیر خنده ماما و ،(Jerónima) خـرونیما مخصوصا

نبشقابی از سوپ جوجه و لیوانی از شراب شیری داشتکه هم ده ه یقابل

تنزیب کرد تاقنداق را باز آنگاهو می برد، بیشتر از همه خندید زائوبرای

.دنرا عوض ک بچهناف

به این میگن -: بچه گفت اندام ه یاشاره به قسمت مردان باو ا -

که هیچ دختری دست رد به سینه ات مطمئنم -؛ !پسر دهاتی

نخواهد زد .

بچه هم ه یخواندمادر که موقع برگزاری کرد میتکرار مرتبا

زبانش را برای چشیدن نمک بیرون در تمام مدت مراسم غسل تعمید، پسرک

نوزاد در نتیجه می گرفت که ش اینطوراز حرف خود مادر خوانده. می آورد

زن ها از آب در خواهد دختر ها و برای پسری با نمک و تو دل بروآینده

توقف کردبرای دیدن نوزاد ای لحظهپدر بچه که در جنب و جوش بود .آمد

:و گفت

به دنیا کوچولو؛ پیش از اینکه این !زندگی عجب چیزی است -

بیاید، من فقط پسر پدرم بودم، ولی حاال هم پسر پدرم هستم و

گردش روزگار، : و با صدای بلند ادامه داد. هم پدر پسرم

.خواهد بود هم به بعدبوده و از این روالهمواره بر همین

می دانست که برای ناهار، خورشت کبک پخته قبلپدر می یان از

. در این خانه صرف می شد کراتبه ی بود که یغذاخورشت کبک . بودند

خود برخاست؛ به جای وقتی بوی خورشت کبک از آشپزخانه بلند شد، او از

تعویذ ،دعا ه یکنار گهواره رفت و از الی کتابچ کوچکی را در آورد و آن

به التین خواند ییدعانگاهی به بچه انداخت و . یر بالشت نوزاد گذاشترا ز

.تا دنیا، دنیاست هرگز بال نبینی: که مضمون آن چنین بود نوزاد که انگار

پدر می . زدلبخندی عالم خواب درست، وامتوجه نگاه ها ه یمی دانست هم

به چه »: فتگ لحظه ای به فکر فرو رفت و ،از گهوارهموقع دور شدن یان

ما یطوری که خرونزبان آورد، به این حرف را با صدای بلند بر .«می خندد؟

19 moscatelاب شر - 11 م. پارچه ی نازک پنبه ای - 1 . م« .مطمئن ام که از هیچ مجلس رقصی بیرونت نخواهند کرد»: متن اصلی - 19 فرهنگ معین. دعایی که برای رفع بال و دفع چشم زخم به گردن یا بازو بندند -

14 - Ad perpetuam rei memoriam.

.م« ، تا دنیا دنیاستتا ابداآلباد» :به التین

:گفت کشیشدر جواب شنید وحرف او را هم

در داغ ی که شیر و میر یخواب رودخانه ها. خواب می بیند البد -

.آن ها جاری است

«شیر و میر» ه یکلمهر چند

، تا حدی نامأنوس به گوش می

ب چنداناز دهان خرونیما یدن آنرسید ولی شن به همیشه او چون نداشت یتعج

.حرف می زد همین نحو

صدردر . ناهار شروع شد صرفن، نابا آمدن آخرین نفر از مهما

اشاره به سر دیگر میز به امادر بزرگ هم ب. بچه نشست خوشبختمیز پدر

:کشیش گفت

.پدر می یان بنشینددر این جا هم پدر دیگر، یعنی -

مادر بزرگ و پس از نشستن در جایی که کشیش اطاعت کرد

دو بار از مادر متولد شده فی الواقع ،این بچه: گفتبود؛ کردهبرایش تعیین

که ؛دیانت یدنیا به بار دیگرو خاکییک بار برای آمدن به این دنیای ،است

. کشیش استشخص ، پدر او ،دومی در این دنیای

***

می خواست که برای کبک ها نوچکشید می نغذا د زیاپدر می یان

.دقی بمانش جا بامعده ا در

را آن کبک ها هنوزکشیش ،بیست و شش سالپس از گذشت هنوز

بوی همچنان ناشتا و پیش از شروع مراسم کلیسا، صبح و می آوردبه خاطر

در مشام خود می پختندبا آن را ی که کبک هازیتون سیر و سرکه و روغن

سعی ناقوس ها، طنینبه ردا بر تن و گوش کشیش می یان، . می کرد حس

نگاهی .فراموش کند را آن روز ه یخاطر ،هم که شده ای برای لحظه کرد

در ایستاده بود و سعی می ه یانگشت به دهان در آستانکه ،کرد خادمبه :به خاطر بیاورد را تصنیف ه یبقی کرد

،انندشر دارند می ب ... » .«انش ندر بسته می ب 1تک

ینصحنه ای خون :را خادم به خوبی به خاطر می آورد هآن صحن .های زیاد گلوله شلیک همراه با و بود

1

در بهشت رودخانه هایی از : "اشاره به یکی از روایت های مذهبی است که می گوید - م ." شیر و عسل روان است

1 م. کتف [عامیانه] -

در ذهن خود دوبارهآن مهمانی را ه یخاطرمی خواست کشیش

پاره کردرا او افکار ه یرشت برای اینکه حرفی زده باشد، خادمکه زنده کند

: و گفت

که کسی به کلیسا استنمی دانم امروز چه شده یان پدر می -

!نمی آید؟

، همان ه بودمالیدپاکو به پشت گردن خود کشیش را سمقدروغن

او پیش . آمده بودوجود به در آن گوشتی دو چین ،چاقیشدت از کهگردنی

خاک شاید هم حاال آن سر و گردن در زیر خاک است و» :خود فکر کرد که

، مخصوصا روز غسل تعمید صبحدر همه، . «اکش هم غبارو خ باشدشده

به صورت بچه اضطرابو تشویش با همراهخوشحالی نوعی با نوزاد پدر

، نوزاد یک مانندچیز هیچ در این دنیا کهبه راستی .می کردندنگاه

.نیست رمز و رازاز و پر اسرارآمیز

نواده ای ، خاپاکو ه یپدر می یان به خاطر می آورد که خانواد

یکی ؛بکندنذر کلیسا بهدو چیز را همه ساله مذهبی نبود ولی عادت داشت

از نظر . به کلیسا می دادند تابستان ه یدر چل که ،پشم گوسفند و دیگری گندم

انجام سنتی این کار را بیشتر به خاطر حفظ آداب و رسومپدر می یان، آن ها

از انجام آن غافل نمی هم چ وقتهی و ،مذهبی ای هفریضانجام می دادند تا

.شدند

با وراجی و یا وقابلگی، ه یحرف طراه خب کهعادت داشت خرونیما

آرامش چند گاه یکبار از هر ؛ اش «خودمانی حرف های»به قول خودش

نظر خوشی به همین خاطر می دانست که کشیش و .بزندهم رب دهکده را

ییکه برای دفع تگرگ و سیل، دعا ودعادت دیگر او این ب. ردنسبت به او ندا

خواند و دعای خود را با گفتن یا حضرت عادل، یا می عجیب و غریب

به پایان ؛فرماحفظ بلیات ه یکلیما را از حاضرر، یا حضرت هحضرت قا

ای کهجمله . می کردپشت بند آن هم التینبی معنی ه ییک جمل و می برد

از آن جمله را خرونیما. آن سر در بیاورد معناینتوانست از هیچ وقت کشیش

بر زبان می آورد و وقتی کشیش از او می پرسید که آن را ه لوحیروی ساد

.است؛ جواب می داد که از مادر بزرگش به ارث برده است یاد گرفتهکجا

با می شدنزدیک بچه ه یکه اگر به گهوار یقین داشتپدر می یان

اگر داشت عادت خرونیما. کردآن طلسمی پیدا می در زیر ،بالشت بلند کردنسرد و یا به قول خودش، ه یبرای مصون ماندن از زخم اسلح پسر بود،و در صورت دختر وار باز و صلیببه صورت یک عدد قیچی زخم آهن؛

و ی در نور ماه خشکانده بود برای خوشگل گل سرخی را که خودش ،بودن .؛ زیر بالشت نوزاد بگذاردناکدرد ه یجلوگیری از عادت ماهان

از ته دل تا حدی پدر می یان را اتفاقی افتاد که موقعدر همین جوانی بود از در وارد شد، سالمی پزشک دهکده که مرد. کرد خوشحال

ار گرفته بود برداشت تا پاک بخ به اتاق ورود موقعکرد و عینکش را که با ،بچه ه یپس از معاین. نوزاد ه یرفت به طرف گهوار راست یک و ؛کند

گفت مبادا بار دیگر به ناف بچه دست بزند به خرونیماقیافه ای جدی خطاب از همه ر تو بد ،آمرانهاین حرف را با لحنی .آن را عوض کند تنزیبو یا

ی هم که در یحتی آن ها ،همه. بر زبان آورد ،همه بشنوند که طوری .را شنیدند پزشکحرف آشپزخانه بودند

همان طوری که می شد حدس زد، به محض رفتن دکتر، خرونیما سال گفت که با دکتر های میان او. شروع کرد به خالی کردن دق دلی اش

ولی این جوانک فکر می کند که عقل کل ،است مشکلی نداشتههیچ وقت می چه بگو بهراست گفته اند؛ همه چیز را می داند؛ فقط اوست که است و ش ا معلوماتبیشتر از ادا و اطوار این دکتر .تا بگویم چه کم داری ؟؛نازی. شیر کندخواست شوهر ها را هم علیه دکتر میان خرونیما، در این . است

و موقع لباس د وچطور سر زده وارد خانه ها می ش دبینیمی گفت مگر نمی که ییچه زن ها. ودمی راق خواب تیک راست به ازن خانه عوض کردن

غیر از جیغ زدن و . نده او یا با زیر دامنی غافلگیر نشد سینه بندقع بستن مو!. ؟از دستشان ساخته استدیگر؛ بیچاره ها چه کار دیگری یاقتبه افرار یا مردم، دور از ادب و ه یسر زده وارد شدن یک مرد عزب به خانآیا

ریز حرف خرونیما یک . دکتر یآقاطرز رفتار این استاین نزاکت نیست؟ صدای باالخره. حرفش گوش کندهیچیک از مرد ها به که بی آن می زد

:گفت وپدر می یان در آمد این قدر حرف بی خودی نزن؛ هر چه باشد دکتر، خـرونیما -

.دکتر استبلکه ،نیست خـرونیماحاضران هم گفت که تقصیر از ی ازیک

.شراب است آن ت نگاز تقصیرمی حرف کار کشت و با مرتبطی یچیز هاراجع به یان یروستا

و است حبوبات جوانه زدهو گندم خوب رشد کرده از قبیل اینکهند، دز؛ و حرف هایی از کشت شودخربزه و کاهو در فصل بهار خوب است که

حرف آن دکننروده درازی می که دهاتی ها دید وقتی پدر می یان .این دستایستاده ساکت خرونیما،. کار های خرافیتقبیح به کرد شروع برید ورا ها

. دادگوش می بود و، به زبان خود دهاتی ها یخیلی جد های موضوع ه یکشیش در بار

ه یدر ادامو . بهتر بفهمند آنچه را که او می گفت ،تا همه زد حرف می

او به دنیا آمدناز نوزاد خود والدین ه یکلیسا به اندازکه حرف هایش گفتکه کار ابلیس است و ای ،جادو و جنبل ازرا اوو می بایست است خوشحال

کسی افزودو .محافظت کرد ،به او برساند ممکن است روزی صدمه ایبسا تازه برای دین مسیح تبدیل ناجییک به ، روزیچه می داند شاید این بچه

.شودروی پای بتواند خدا کند یاد بگیرد که چطور»: پدر بچه گفت -

نان دسترنج و زارع خوبی از آب درآید .بایستدخودش .«را بخوردخودش

:برای اینکه لج کشیش را در بیاورد گفت و زد زیر خنده خرونیماخواهد همان ،است نوشته شده اش به پیشانیهر چه که کپسر -

.همه چیز؛ غیر از کشیش. شد :ب هت زده به خرونیما انداخت و گفت نگاهیپدر می یان

!هستی شعوریبی نیما، عجب آدم خرو -

*** . ترفگ را خرونیماسراغ وین لحظه کسی از در وارد شد همدر

را زیر سر بچه نزدیک شد، بالشت هپس از رفتن او، پدر می یان به گهوار پیدا کرد که کوچک کلیدعدد بلند کرد و در زیر آن یک عدد میخ و یک

و دادبرداشت و به پدر بچه آن ها را. روی هم قرار داشتندوار صلیب :گفت

!مالحظه می کنید - روزی ، پاکوی کوچولو حتی اگر :افزودی خواند و یآنگاه دعا

خواهد باقی ؛ همچنان فرزند معنوی او مباشر زمین های زراعتی هم بشودهدایت معنوی او را به عهده که است موظف او باشدکه ی کشیشو ماند

نهنمی توانست نبل اشج با جادو وخرونیما کشیش می دانست که . بگیرد .نه شری برای او وباشد داشته بچه برای خیری

تبدیل ی، یعنی زمانی که پاکوی کوچولو به پاکوی بزرگبعد ها مدتمی که پدر می یان هم زمانیحتی و معاف گردید خدمت سربازیاز شد و ولی .هنوز زنده بودد؛ خرونیما، نمراسم سالمرگ او را برگزار ک خواست

. نمی کرد گوشپیر و خرفت شده بود و دیگر کسی به حرف هایش سرکی به یکباروقت چند از دم در ایستاده بود و هر خادم کلیسا

:بیرون می کشید و بعد رو به کشیش می کرد و می گفت .هنوز کسی نیامده است -

ی سر در نم»: گفتپیش خود کشیش ابروهایش را باال انداخت و

دونغیر از . دوست داشت را دهکده پاکومردم ی ههم .«آورمو شاید هم آقای کاستولو (Valeriano)والریانو دون، (Gumersindo)گومرسیندو

فکر این آخری را نمی توانست به درستی ولی کسی. (Cástulo Pérez)پرز پاکو را زیر لب تصنیفچنان با خودش حرف می زد و مه خادم. بخواند

:زمزمه می کرد ؛و کمر چراغ ها رو به کوهنور ... »

.«کشیده می شد تاکستانو سایه ها رو به

جزئیات او . دمی کشی رانتظاهم چنان بسته انچشمبا پدر می یان مثل فرزند بچهپسربه آن او .خاطر آورداز زمان بچگی پاکو به را تازه ایو حیوانات. عالقمند بود ، و پسرک هم همینطور به اوعالقه داشتخودش

به راستی را که آن ها می کنند دلبستگی پیدا یانبه کس ی کوچکها بچه .دندوست داشته باشفرار از خانه ، یعنیمی شد« جیم» خانهاز ه که بود پاکوشش سال

سر زده از داخل . پیوستگتر دهکده می زرب های بچه بهو می کردهنوز . کاری به کار او نداشت هم کسیو مردم سر در می آورد ه یآشپزخان

ه یبچ»: زبان دهاتی هاست که می گوید ورد این ضرب المثل قدیمیعروس و یا داماد روزی کسی چه می داند شاید ،کن را تر و خشک همسایه

برای اولین را پاکو کمی بیشتر از شش سال داشت که .11«آید تو از آب در هابود، و پاکو، گ دور و بریش در همان کش ه یخان. فرستادندبار به مدرسه

پاکو با جان و دل به که کشیش هم وقتی می دید. گاه به دیدنش می رفتبه روزی . رنگی می داد های شمایلو به او دیدنش می آید خوشحال می شد

؛ سینه به سینه شدکشیش، پسرک با کفاش ه یموقع بیرون آمدن از خان :به او گفت کفاش

!خیلی با پدر می یان دوستی می بینم که - دوست نیستید؟او شما با مگر -

بیش کشیش جماعت در این دنیا، !ببین - جواب دادبا کنایه کفاشحساب پدر می ولی . زحمت نکشد تامی کشد زحمت از هر کس دیگری

11

بینی بچه ی همسایه ات را پاک کن و او را به »: این ضرب المثل در اصل چنین است - شود که بخواهد با کسی که هم ضرب المثل باال در مورد کسی گفته می. «خانه ات بپذیر

قصد نویسنده از ذکر آن ضرب المثل را در این مورد . شأن و هم تراز او نیست وصلت کند م.بخصوص متوجه نشدم

.است 19او یک فرشته .استسوکشیش ها دیگراز یانکسی در کهان آورد احترام بر زبچنان با را «فرشته» ه یکلم

.نکندتردید او جدی بودن حرف. هر روز چیز تازه ای در زندگی کشف می کرد پاکوی کوچولو

کشیش را در حال عوض کردن ردایش دید و همین که متوجه مثال روزی ب کرد هم شلوار ،ردادامن در زیر اوشد که ، چون فکر بر تن دارد، تعج

.پوشندمی کرد که کشیش فقط دامن می حال مهربانیبا خورد، می بر پاکوپدر که پدر می یان به هر وقت

:پسرک را می پرسید و می گفت وارث پدر کجاست؟ -

با سگ هایشان اب ها دهاتی. سگی زشت و الغر داشت پدر پاکواز آن اتکه این حیوان باشدمی کنند و شاید به همین خاطر ی رفتاررحمبی

بعضی روز ها، آرام و سر به زیر پسرک را این سگ. ها حساب می برند .مدرسه همراهی می کرد و مراقب او بوددم در تا

خانه هم حق ه یسعی کرد تا به آن سگ بفهماند که گربخیلی پاکو ه یحرف ها بدهکار نبود؛ تا اینکه گرباین ولی گوش سگ به ،دارد حیات

را اوبرود و گربه لخواست دنبا می پاکو. کوهبیچاره فراری شد و زد به دنبال گربه فایدهبه که رفتن حالی کرد او به خانه بر گرداند ولی پدرش به

آن را کشته تا آن موقع حیوانات وحشی، ممکن بود که چون نداشت ایآن خود موجودات دیگری که مثلخوشی با ه یمعموال میانها، جغد. باشند

را می گیرند، می ی آوارهگربه هاها جغد .ندارند، می بینند ها در تاریکیاسرار پاکو برایموضوع، شب ها پس از شنیدن این. کشند و می خورند

که به رختخواب می رفت موقعهر او شد و از همیشه ناک ترخوفآمیز تر و برای شنیدن صدا هایی که از بیرون خانه می آمد، تیز می گوش هایش را

.کردبه بچه ها تعلق ؛روز ،در عوضها بود، غدج از آن ،اگر شب

ه یبود و ترس و دلهر شده ر هفت سالگی، حسابی بازیگوشد پاکوداشت و .نمی شد ،روز طول مانع دعوا هایش موقع خروج از مدرسه در ،شب

تبدیل برای خادم کلیساو سال به یک وردست حسابی در آن سن کلیسا خدمت می را می گرفت و در خادمشده بود و گاه به گاه جای خود

ه بچه های دهکده، یک تپانچ ه ییکی از اسباب بازی های مورد عالق. کردبود که دست به دست می گشت و هر هفته در دست یکی 13رولوقدیمی ر ی

19 م. است" قدیس"در متن اصلی - 13

- revolverم. توپی ه ی، تپانچ

به خاطر برنده شدن در شرط بندی –تپانچه به هر دلیلی اگر. بوداز آن ها چ وقت آن را از خود می افتاد؛ او هی چنگ پاکوبه –و یا پشک انداختن

. در کلیسا، در زیر روپوش به کمرش می بست امیموقع خد و نمی کرد دورروزی موقع عوض کردن کتاب دعا و زانو زدن در برابر محراب، تپانچه

ن جا هماچند لحظه ای در . آسا به کف کلیسا افتاد ی رعدیو با صدا لغزید. شیرجه رفتندآن بر روی شا برای برداشتن دیگرخادمان بود که دو نفر از

روپوش خود را باال . تپانچه را قاپید ،از آن ها با کنار زدن یکیپاکو ولی :تپانچه را در کمربند خود جا داد و در جواب دعای کشیش گفت و زد،

.9 نیز همراه روح و روان تو و -بعد از پایان مراسم، پدر می یان، پاکو را صدا زد و با عصبانیت،

در پشت محراب قایم کرده قبال ولی پاکو آن را . ا از او خواستتپانچه رپاکو آن چنان منکر .پدر می یان پسرک را گشت، ولی چیزی پیدا نکرد. بود

شد که حتی جالدان دستگاه تفتیش عقاید هم نمی توانستند، چیزی از زیر :سیدباالخره پدر می یان، کوتاه آمد و فقط از او پر. زبانش بیرون بکشند

پاکو، این تپانچه را برای چه می خواهی؟ چه کسی را می - خواهی با آن بکشی؟

.هیچ کس را -به این خاطر بر داشته بود که و اضافه کرد که او، آن تپانچه را

را کشیش این جواب زیرکانه،. بیفتد تر از او شرورمبادا به دست بچه های .شگفت زده کرد

حال می کرد چون فکر ،صی داشتبه پاکو توجه خاپدر می یان، کشاندن پسرک به بامذهب نبودند، پای بند دین و زیاد ، شپدر و مادر که

به را افراد خانواده ه یپای بقیهم پسرک داشت که وجود احتمالاین کلیسا، حد پاکو، هفت ساله بود که ا سق ف برای برگزاری مراسم تأیید. کلیسا باز کند

ا سق ف، که سنی ازش گذشته بود، با. آمدبه دهکده 1 ابچه ه مذهبیتکلیف کالهاو با . پر ابهت جلوه می کرد پاکواز نظر بلند، یموهای سفید و قامت

، و عصای طالئی اسقفی در دست؛ در دوشو شنل اسقفی بر اسقفی بر سر. عرش نازل شده باشدی داشت که از یپسرک حالتی نیمه خدا چشمانبرابر

9یار و خداوند) .Dominus vobiscumمی گوید و خواندبه التین دعا می کشیش -

هو همرا) .Et cum spiritu tuo: جواب می دهد خادم همو (باشد جسم و جان شماهمراه م(. نیز روح و روان تو

1در آیین کاتولیک، سه مراسم وجود دارد که شخص باید به جا آورده باشد تا کاتولیک -

به سن پیش از رسیدن)عشاء ربانی – ؛ (قبل از یک سالگی)تعمید – 1: شمرده شود م (. پس از سن بلوغ و یا هنگام رسیدن به آن)تأیید – 9؛ (بلوغ

.باز کرد پاکوبا را سر صحبتدر کلیسا م مراسم تأیید، ا سق ف پس از انجا در عمرشابدا پاکوکلمه ای که . می کرد خطاب« وروجک»ا سق ف، او را

:کرد و از او پرسید به پاکوا سق ف رو . نشنیده بود این وروجک که باشد؟ - .، پاکوخدمتگزار شما و خداوند متعال -

چگونهمی دانست هر سئوالی را و پسرک درس خود را ازبر بود :ا سق ف هم در نهایت مهربانی پشت سر هم از او سئوال می کرد. جواب بدهد بزرگ که شدی می خواهی چه کاره بشوی؟ کشیش؟ - .خیر قربان - ژنرال؟ - .بشوم کشاورزنه خیر؛ می خواهم مثل پدرم -

ا سق ف به دل که جواب هایش هم چون دید پاکوا سق ف لبخندی زد و :ادامه دادشسته است ن

قاطر داشته باشم که هر بار با آن ها از خیابان رأسو سه -حیوون ...ها؛ هین ها بگویم هین مکنمی عبورمرکزی دهکده

. بس بد م ...وا ایستا پسرکجا خورد و با دست به پدر می یان کمی، کلمهاین از شنیدن

.خندید هم چنان میا سق ف ولی . سکوت کنداشاره کرد که به وجودکه حضور ا سق ف در دهکده و هیجانی از شوربا استفاده مراسم عشاء تدارک برگزاری تاتصمیم گرفت هم ، پدر می یان ده بودورآ

از گرفتن ایرادو به جای ،ببیند پاکو و بچه های هم سن و سال او را ربانینست که او می دا. آن ها بکند بازیگوشی هایشریک را شخود ،ها بچه

.نزده بودحرفی با او دیگر ،ولی راجع به آن استپاکو پیشهفت تیر برای خودش کسی شده سری تو سر ها در آورده بود و حاالپاکو

-. او را می دید، متلکی به او می پراند ده کفاشکه بعضی وقت ها بود ولیه او او می رفت ب ه یکه به خان دفعهپزشک هم هر .معلوم نیست -چرا؟

:می گفت 9 !روسکابار سالم -

م. بد مذهب - 9 - .Cabarrús یکی به علت همنام بودن . می نامد" کابارروس"به دو علت دکتر، پاکو را

خفف . پاکو با فرانسیسکو کابارروس (Francisco)" فرانسیسکو"پاکو در زبان اسپانیایی م و . از اقتصاد دانان برجسته ی اسپانیا ست( 1919 – 117)یسکو کابارروس فرانس. است

. کسی است که نخستین بانک را به شیوه ی جدید در اسپانیا دایر کردعلت دیگری که دکتر، پاکو را، کابارروس می نامد این بود که کابارروس هم

ه( همانطوریکه در صفحات بعد خواهید دید)مانند پاکو خاصی نسبت به احقاق حقوق توج

ان رازیهر کدام ،هدوستان خانواد از جمله اهل ده و تمامیتقریبا ه یهفت تیر، شیش آن داستاناز قبیل . داشتند در دل پاکو ه یدر بارگفته

ولی . میوه باغیک ازگیالس چند مشت دزدی و شکسته بود کهرا پنجره ایاز همه مهم و به کسی نمی گفت، داشت لکه پدر می یان از او در د سری .تر بود

صحبتبا پاکو مذهبی پیچیده مسایلروزی، پدر می یان راجع به خود را از روی ده معصومیت میزان داد که چگونه می و به او یاد کرد می

فرمان وقتی که به .ز فرمان یکم گرفته تا فرمان دهما .محک بزندفرمان :کث کرد و گفت، کشیش مندرسید ششم

ی نیستی که مرتکب از این یکی بگذر، زیرا تو هنوز در سن - .شده باشی تییمعصچنین

«این یکی»دقت گوش می داد، و فهمید که منظور از پاکو با .اشاره ای است به روابط بین مرد و زن

به کشیش به کلیسا می رفت، ولی فقط روز هایی تقریبا همیشهپاکو .نیاز بود خادمنفر جای یک نفر به دو که به م کمک می کرددر انجام مراس

عید پاک زمانی بود که همه. کشف کرد بیشتریدر ایام عید پاک چیز های قدس را با پارچه ای بنفش . در کلیسا تغییر می کرد چیز روی شمایل های م

بنفش بزرگی از انظار ه یبا آویختن پرد همرا محراب بزرگمی پوشاندند، مکانی به همهای جنبی شبستان را رواقو یکی از ، مخفی می کردند

بدل می مخوف می به آن محل فقط .بقعهو اسمش را می گذاشتند ساختندم قدم بود، رنگ مفروشاز طریق پلکان بزرگ جلویی که با فرشی سیاه شد

.گذاشتیک از حریر، متکای بزرگ سفیدیدر پای این پلکان و بر روی

که روی آن را نیز با دادندمی قرار مسیح مصلوب با پیکر فلزی یبصلقسمتی .دیده می شدشکل لوزی به پارچه ای بنفش طوری می پوشاندند که

چوبی صلیب از زیر پارچه بیرون بود که مؤمنان در برابر آن ه یپایاز یا دو و در کنار آن یک سینی بزرگ با و زانو می زدند و آن را می بوسیدند

تیره و تار فضای. مسی زیاد قرار داشت نقره و سکه های ه یسکعدد سه باپلکان هایی که ساکتکامال قسمتدر این مخصوصا کلیسا، غم انگیزو

او اقداماتی در جهت تقسیم اراضی در میان کشاورزان و کوتاه کردن . کشاورزان داشت

هر چند اقدامات او مورد حمایت کارلوس سوم پادشاه اسپانیا . دست مالکان به عمل آورده قرار داشت ولی پس از مرگ این پادشاه، در زمان جانشین او یعنی کارلوس چهارم، ب

م . خاطر همین اقدامات اصالح طلبانه، دستگیر و زندانی شد م. « زنا مکن»: فرمان ششم می گوید -

به پاکو در عارفانه ، احساسی قرار داشت در آن جا روشن یشمعدان ها .وجود می آورد

دو مرد، آهنگ کسی آن ها را نبیند، که ، و به طوریبقعهدر زیر تمامیآهنگ ها کوتاه بود و . دنواختنهای حزن آلودی را با نی لبک می

. روز تکرار می شدقدس، ناقوس های برج کلیسا ه یدر روز های پنج شنبه و جمع م

در عوض، به جای . خاموش بود و کسی آن ها را به صدا در نمی آوردطاق در زیر . ی رسیدچوبی به گوش م شتک هایم صدای ناقوس، صدای

چماق ییها که چوبدستی قرار داشتچوبی عظیم ه یدو بشکبرج ناقوس، بشکه ه یبدنها به چوببشکه، چرخاندنبا . مانند از آن ها آویزان بودخادمان کلیسا هم .ایجاد می کردرعد آسا صدایی های تو خالی می خورد و

تشکل از دو قطعه در دست داشتند، خشک بچو هر کدام، یک آلت چوبی م یایش نصدا هایی را در طول برگزاری مراسم ها به هم، که با نواختن آنو بهت با ، می گذشتپاکو به آنچه که در جلو چشمانش . ایجاد می کردند

.می نگریست حیرت ... ، ایام عید گذاشته باشدپاکو، مانند بیماری که دوران نقاهت را پشت

بسیار خود ه یبه نوبمراسم عید پاک هر یک از. تپاک را پشت سر گذاشعجیب و غریب داشت، مانند عبادت سه یو هر کدام اسم بود شورانگیزو «یهودا ه یبوس» و «آخر ه یهفت کلم»، عید پاک ه یهفت روز آخر

.«پرده های دریده»قدس، ه یروز شنب غلبه ی و شادیروز پیروزی به مصداق م

پس از سه روز سکوت، دوباره ها ناقوس. بود وه و تاریکیبر اند روشناییی را از بستر رودخانه جمع یبه صدا در می آمد و خرونیما قلوه سنگ ها

قدس از ه یقلوه سنگ هایی را که روز شنب عقیده داشتمیکرد، چون م .را تسکین می دهد درد ، دنداننددر دهان بگذار باشند ورودخانه آورده شده

ین هنگام، پاکو با گروهی از پسر بچه هایی که آن ها هم خود در ا

زیرا از یک . در این قسمت سه پاراگراف کوتاه عمدا به فارسی ترجمه نشده است -

طرف برای اصطالحات مخصوص مراسم عید پاک کلماتی در زبان فارسی وجود ندارد و درک آن ها برای کسی که آن مراسم را در یک کشور کاتولیک مذهب از طرفی دیگر

نبودن این سه پاراگراف لطمه ای به متن . مشاهده نکرده است، بسیار دشوار خواهد بود م . داستان نمی زند

یهودا اسخریوطی، از شاگردان حضرت عیسا که با بوسه ای او را به سربازان رومی -

طی قرن های متمادی در ادبیات « بوسه ی یهودا». صلیب کشیندلو داد و آنان او را به م . غرب به عنوان نماد خیانت به کار رفته است

کشیش می ه یعشاء ربانی آماده می کردند به خان مراسمرا برای برگزاری می داد و اخطار کرده بود که در درس دینی تعلیماتکشیش به آن ها . رفت

اخطار شده آن ها به . آن روز ها شیطنت نکنند و رفتار خوبی داشته باشندعمومی که زن ها در ه یبا هم دعوا کنند و یا به رختشوی خان مبادا که ودب

.ی زیاده از حد خودمانی می زدند، بروندیآن جا حرف هاشد و آن تحریک لحظه به بعد حس کنجکاوی بچه ها بیشتر آناز عمومی می گذشتند، گوش های خود ه یاز کنار رختشوی خانکه ها هر بار

که بین خودشان راجع به عشاء ربانی صحبت هم وقتی .را تیز می کردندمی ساختند و مثال می گفتند موقع مجسم را هولناکیمی کردند، صحنه های

قدس گرفتن تا کشیش آن را در ، باید دهان را کامال باز کرد1 قرص نان م قدس به دندان بخورد ممکنو گرنه ، دهان تو بگذارد است اگر قرص نان م

. جا بیفتد و بمیرد آدم دربرای تدهین بیماری مشرف که روزی پدر می یان از پاکو خواست

هیچ رفتند که و به جایی آن ها به بیرون دهکده. ، همراه او برودموتبه غارها و دخمه داخل و مردم در دیده نمی شددر آن جا ساختمان مسکونی

که با دوغاب از طریق سوراخی مستطیل شکلفقط . ها زندگی می کردند .ها قدم گذاشت دخمه آنسفید کاری شده بود، می شد به درون

آن داخلرا خود پاکو کیسه ای مخملی که کشیش لوازم مذهبیآن ها سر خود را خم کردند و با احتیاط قدم به . گذاشته بود، بر دوش داشت

گ دو اطاق که کف آن ها با سن، در آن جا. گذاشتندیکی از دخمه ها درون هوا کم، کم. ، قرار داشتسنگ فرش شده بود نا موزونهای زمخت و

یک چراغ موشی که در اطاق دومی سوسو غیر ازتاریک می شد و داشتبا و با لباس های پارهزنی هپیر. می زد، چراغ دیگری در آن جا نبود

داشتکوتاه سقفی ،آن بیغوله. شان آمداستقبال در دست، به سوزشمعی نیم هر چند می شد سر پا ایستاد، ولی کشیش محض احتیاط سر خود را خم و

جز همان درگاهی که آن ها از طریق آن قدم به . می کرد تا به سقف نخوردنوعی . دیگری در آن جا نبود تهویهداخل گذاشته بودند، پنجره و یا منفذ

.پیره زن به چشم می خورد صورتدر دلهرهاحساس خستگی ناشی از ، زهوار در رفته تخت چوبییک و روی اطاق گوشه ای از در

حرفی هر دو ساکت بودند و کشیش و پیره زن. بیمار دراز کشیده بود یمردکه خشکی بود خرناسصدای تنها صدایی که به گوش می رسید، . نمی زدند

پاکو کیسه را باز کرد، و . بیرون می آمدمرد بیمار ه ییک ریز از سینکتانی و یک قوطی ه یچند تکه پارچ، دردای خو وشیدنپکشیش پس از

1

قدس تقریبا به اندازه ی یک سکه است - م. قرص نان م

.هایی به زبان التین کوچک روغن برداشت و شروع کردن به خواندن دعابه کف اطاق دوخته بود و گوش می را پیره زن، شمع در دست، چشمانش

بر روی –با شکمی بر آورده و سری فرو افتاده –مرد بیمار ه یسای .دادباال و پایین می شمع، لرزش شعله یکه با کوچکترین دیوار دیده می شد

. رفتپا هایی بود . کشیش پوشش روی پا های پیر مرد را کنار زد

سر باالی سپس به .پا های یک زارع. و ترک خورده پینه بستهزمخت، می بود می شد دید که بیمار با نیمه جانی که برایش باقی مانده. بیمار رفت

ولی سرفه های مرگبار لحظه به لحظه .ه، نفس بکشدکوشید هر طور که شد ،پاکو دو و یا سه مگس را که در نور شمع. نمی دادامان و بیشتر می شددر حال پرواز بر روی صورت مرد بیمار ،به نظر می رسیدندمسی رنگ قدس را بر روی چشمان، بینی و پا های . مشاهده کرد پدر می یان، روغن م

پس از اینکه . عکس العملی از خود نشان بدهداو آنکه بیمالید ،بیمار :کار خود، رو به پیره زن کرد و گفتپس از تمام کردن کشیش

.خداوند او را در کنف رحمت خود بیارامد -پیره زن همچنان ساکت بود و فقط گاهگاهی فک پایین او تکان می

پوست در زیر را خورد به طوری که می شد لرزش استخوان چانه اشبود که در آن دور و بر نکرد براندازپاکو همچنان مشغول . دید شصورت .از برق و آب و آتش دیده نمی شداثری

، ولی بیرون بیایدپدر می یان می خواست هر چه زود تر از آن جا نظر زیرا عجله به خرج دادن در چنین مواقعی از ، کندنمی خواست عجله

موقع خارج شدن، پیره زن آن ها را، . نبود ای چندان پسندیدهکار مسیحیت شکسته که به غیر از یک صندلی . تا دم در همراهی کرد ،شمع در دست

در گوشه . دیده نمی شد در آن جا دیوار تکیه داشت، از مبلمان دیگری اثریبه دای از اطاق بیرونی سه تکه سنگ دود گرفته با مقداری خاکستر سر

کشیش انگار . دیوار آویزان بود ازنه از میخی یک کت که. چشم می خورد .هر دو خارج شدند. د و حرفی نزداکت مانمی خواست چیزی بگوید ولی س

پاکو . آسمان دید ه یپهندر را شب شده بود و می شد ستاره ها :پرسید

مگر نه؟ هستند،ی فقیر آدم هایپدر می یان، این ها - .درست است، پسرم - خیلی فقیر؟ - .خیلی - ترین آدم های ده؟ فقیر -

. هستکسی چه می داند، ولی چیز های بدتر از فقر هم - .بدبختی این ها علت دیگری دارد

جواب رایب زیادی ه یحوصل کشیش احساس کرد که چه اگر خادم :پرسیدباز هم ولی .ندارد دادن

چرا؟ -آن ها صاحب پسری هستند که می توانست به ایشان کمک -

.نیده ام در زندان استش که کند، ولی به طوری کسی را کشته بود؟ - .نمی دانم، ولی بعید هم نیست که کسی را کشته باشد -

. را بگیرد زبانشپاکو یک ریز حرف می زد و نمی توانست جلو دوباره به یاد خادم. آن ها در تاریکی و در سنگالخ راه می رفتند

:پیر مرد بیمار افتاد و گفتاو هم و ما. رد یمی مد و یمی کش نفس های آخرش رااو دارد -

.رویم میو یمه اگذاشت شبه حال خودتنها را پدر می یان خیلی خسته به نظر می . آن ها به راه خود ادامه دادند

.رسیددر کنارش زنش الاقل کهولی خدا را شکر، : پاکو اضافه کرد

.است آبادی راه خانه های ردیف از لیناو تا رسیدن به درازی در نسبتا

او در دوستی نوع حس کهپدر می یان رو به پسرک کرد و گفت .بودپیش به خاطر فقیر پرسید پسرک. است و او قلبی پر عطوفت دارد تقدیرخور و یا چون پسری در زندان دارند؟ شان نمی رود آن ها کسی به عیادتبودن

یند، با لحنپاکو بیشتر از این روده درازی نک اینکهو پدر می یان برای و روحش می شود راحتقاطع گفت که آن مرد بیمار به زودی می میرد و

ی آسمانستاره هابه پسرک سرش را بلند کرد و . به آسمان ها می رود :و گفت ریستنگ

.باشد بوده آدم خیلی بدی نمی بایستپدر می یان، پسر آن مرد - چطور؟ -می رفت دزدی .اگر آدم بدی بود، پدر و مادرش پولدار بودند -

.می کرد***

کشیش نخواست اظهار نظری بکند و آن دو به راه خود .ادامه دادند

قوت کشیش بادوستی و بود خوشحال با کشیش هم قدمی پاکو از

. به او می داد عجیبی قلب، ولی به ی بزنند به راه خود ادامه دادنددیگر آن ها بی آنکه حرف

:ترسیدند، پاکو گف که کلیسا نمی رود؟ آن مرد پدر می یان، چرا کسی به عیادت -تی برای تو دارد، پاکو؟ کسی که دارد این موضوع چه اهمی -

، همیشه تنها از این دنیا می غنیمی میرد، چه فقیر و چه زندگی همین . باشند حاضر شا بر بالینکسانی هم و لومیرد،

.باشد این طورکه استاست و خواست خدا پیره زن هم و زدمی نآورد که مرد بیمار حرفی اطرپاکو به خ

که به پا های چوبی تندیس های داشت وانگهی پیر مرد پا هایی. همینطور .در انباری کلیسا افتاده بود که شباهت داشت مصلوب مسیح ه یشکست

قدس را گرفت و در گوشه ای گذاشت ه یکشیش کیس . روغن م ه را خبر کند تا به عیادت بیمار بروند و به پاکو گفت که می رود تا اهالی د

خواهد گفت که از برای اینکه حرفش را زمین نیندازند و. یاری زنش بشتابندبهتر به جای آن کار کشیش به او گفت که. طرف پدر می یان آمده است

. به خانه اش برود یکراست است است که دخداون حکمتی در کارحتما :اضافه کردمی کند و محنت و فقر را نصیب کسی

بیغوله در روستاهای دیگر تو یکی چکار می توانی بکنی؟ - .وجود دارد که دیدیبه مراتب بدتر از آنچه نشین ی فقیرها

ولی . گرفت و رفت راه خانه اش را در پیش با اکراه، بی آنکه پاکو صحبت کرد و احتضارراجع به آن مرد در حال مرتبهموقع شام دو سه

ه در آلونک او حتی یک تکه هیزم هم برای روشن کردن آتش وجود گفت ک درمادر پاکو . ددادنپدر و مادرش ساکت به حرف های او گوش می . نداشت ،پاکو می گفت که پیرمرد بیچاره حتی یک تشک هم نداشت. بود شدآمد و

پدر پاکو کار بریدن . می بایست جان می داد ،چوباز ی یبلکه روی تخته ها :کرد و گفت پسرکنگاهی به . را کنار گذاشت نان

آخرین بارت باشد که همراه پدر می یان برای تدهین این، - .کسی می روی

، رددا هم ولی پسرک ادامه داد که آن مرد بیمار یک پسر زندانی . نیست که او تقصیر پدرش زندانی بودن و ،است زنداندر که

.تقصیر پسرش هم نیست -ه پدرش توضیح بیشتری بدهد، ولی او موضوع کپاکو منتظر بود

.صحبت را عوض کرد و راجع به چیز های دیگری حرف زد

که قرار داشتدهکده آن مکانی در بیرون، 9 روستا ها ه یمثل هم کمرکشدر آفتاب نشین. ندگذاشته بود «آفتاب نشین»را جا آن اسمکه مردم

. در تابستان خنک بودکوهی رو به جنوب قرار داشت که در زمستان گرم و زن های فقیر و معموال پیر برای دوک ریسی، دوخت و دوز و وراجی در

.، در آن جا جمع می شدندروز مسایل ه یباردر فصل زمستان، همیشه پر از جمعیت می شد و پیره آفتاب نشین

به خرونیما همیشه . کندشانه را در آن جا نوه اش سر مو های که بودزنی خوش می گذشت و خوشحالی او به دیگران هم سرایت می تاب نشینآفدر او ، سر می رفت آفتاب نشینجمعیت ه یحوصلهم که ها بعضی وقت. کردشروع می کرد ،که از دور به گوش می رسید طنین ناقوس کلیساشنیدن با

.دادن قربه تنهایی موت، پیرمرد مشرف به ه یاو بود که خبر همدردی پاکو با خانواد

و خود داری پدر می یان در کمک به آن خانواده، و همچنین اخطار پدر پاکو پدر پاکو ،به روایت او. به پسرش را با آب و تاب برای دیگران تعریف کرد

:می یان گفته بود کشیشبه شما چه کاره هستید که پسر مرا برای دادن تدهین همراه خود -

می برید؟هر چه را که آفتاب نشیند، ولی در با اینکه این حرف دروغ بو

این زن از همه با احترام یاد می . خرونیما می گفت همه باور می کردند .گومرسیندودون والریانو و دون ه یکرد، غیر از خانواد

ها را به خاطر چیز این ه یبیست و سه سال بعد، پدر می یان هم ه لک جایی کهبه خود سر ه یبا تکیاو . آه می کشید شدل ته در می آورد و

را هر یاد بود ، منتظر بود تا مراسم بود بر روی دیوار ایجاد شده سیاهی یعمیقا را پاکو ،ها بیغولهآن ه یمشاهداز نظر او .چه زود تر شروع کند

بود که بعد ها در زندگی شده حوادثی ه یهم سر منشاء و ه بودتکان دادبودم که همراه من آمد و من»: خود گفت و حیرت زده پیش .افتاد اتفاقپاکو

.«او را به آن جا بردم :از در وارد شد و گفت خادم

.پدر می یان، هنوز کسی نیامده است -تکرار کرد، چون فکر می کرد که دو بار حرف خود را خادم

آنگاه شروع به خواندن .ایش بسته، حرف او را نشنیده استه چشمبا کشیش :پاکو کرد تصنیفز قسمت های دیگری ا

9

م.منظور، روستا های منطقه ی آراگون در اسپانیا -

در کوه و کمر دنبالش گشتند،... » .ولی او را نیافتند با سگ های شکاری به خانه اش رفتند، تا سگ ها رد او را بگیرند، پاکو را بو می کشند، ه یسگ ها دارند، رخت های کهن .«بو می کشند، بو می کشند یان، دوباره به یاد پدر می . صدای ناقوس ها همچنان شنیده می شد

مراسم عشاء ربانی خود را برگزار که انگار همین دیروز بود»: پاکو افتاداستخوان یک مرتبه پسرک پس از پشت سر گذاشتن دوران کودکی . کرد

تا آن موقع، مردم او را .«پدرش شد و سه و یا چهار سال بعد، هم قد ترکاند به بعد اسمش را گذاشتند ع موق پاکوی کوچولو صدا می زدند، ولی از آن

گش که آسیابان بوده ولی حاال زربه خاطر شغل پدر بآن هم . پاکوی آسیابان. از آسیاب او به جای آرد کردن گندم، به عنوان انبار غله استفاده می شد

از اینکه ب ز بعد، سال یک. جا چند رأس ب ز هم نگهداری می کرد نآدر پاکود که در دا هدیه پدر می یان هرا ب یکی از آن هااکو ، پب زغاله آوردندچند ها .حیاط کلیسا جست و خیز می کرد ه یباغچ

آن . پاکو از پدر می یان فاصله گرفتبا گذشت زمان و به تدریج ش کشی د، پاکو هم به دیدندنخورنمی برهم هخیابان بکوچه و دیگر در دو

در آمدبه کلیسا می روز های یکشنبه برای نیایش در عوض، . نمی رفت ولی طفره می رفتاز رفتن به کلیسا هم ها یکشنبهاز فصل تابستان بعضی

.ض مذهبی خود را به جا می آوردئهمه ساله در ایام عید پاک فراادای لیهنوز ریش و سبیل در نیاورده بود، و پاکو هر چند که

می دخانهلب رو ه یی خاناو نه فقط به رختشو. بزرگتر ها در می آوردحرف ، بلکه هرگوش بدهد هاآن حرف به دختر ها را دید بزند و رفت تا .دادجواب می در جا می کردندش هم که دختر ها نثار متلکی را زننده و یا ومی گفتند آبگیر می رفتند لباس برای شستندختر ها زن ها و که به مکانی تشکیل می ینسبتا عمیق ه یبرکمحلی بود که دو سوم آن را آبگیر در واقع

لخت بعضی از پسر های جوانتابستان گرمهای روز ظهر از در بعد . داد اندام لخت آن ها دیدن با به شنا می پرداختند و زن هادر آن جا و مادر زاد . واقعا ترسیده باشنددن می کردند، بی آنکه یو تظاه ر به ترس زدندجیغ می پسر ها رد و بین آن ها وبا متلک هایی که و دختر ها ن هاز ه یجیغ و خندی همراه با آهنگ به هم خوردن منقار لک لک هایی که در باال شدبدل می

.به وجود می آورد بخشید، فضای مسرت کرده بودنآشیانه یبرج

یک روز بعد از ظهر، پاکوی آسیابان به آن جا رفت و بیشتر از دو ایی که برای شستن لباس آمده بودند شنا ساعت در میان شوخی و خنده زن ه

درست به همان صورتی که دلخواه - دختر ها به او. کرد و خوش گذراندکننده تحریک دو پهلو و ه یحرف های زنان - یک مرد جوان عزب است

آن روز، پدر و مادرش به او اجازه دادند که ه یپس از واقع .می زدند ای .پس از خوابیدن آن ها به خانه بیایدوقت دیر و خارج بشودشب ها از خانه

دخل و خرج خانه ه یبعضی روز ها، پاکو با پدرش در بار ه یاجارموضوع مهمی از قبیل ه یدر بار ،آن دو روزی. صحبت می کرد

می ها آن زمین بهای اجارهکه بابت را مبلغیزمین های زراعتی و پیری 3 ارباببه معینغی مبل آن ها همه ساله. پرداختند، صحبت کردند

که هرگز سر و کله اش در ده پیدا نشده بود، و پرداخت می کردند از . خود را به او می دادند عوایددیگر هم مجاور روستایکشاورزان پنج :پدرش گفت. کار درستی نبود عمل، نظر پاکو، این

از پدر می یان بپرس که برو درست و یا نادرست، این حرف را -ه جوابی به چبرو و بپرس و ببین . است ارباب پیشکاردون والریانو، دوست

.تو می دهدکشیش .پیش کشیش رفت و از او پرسیداز روی سادگی هم پاکو

:هم در جوابش گفت چه؟ طی ندارد، به تورببه تو این حرف ها پاکو، -

پاکو دل و جرأت به خرج داد و گفت که این حرف را از پدرش در ده کسانی بودند که بدتر از حیوانات زندگی می کردند و او شنیده است و

آن ها پیدا ه یفاقبرای فقر و ای راه چاره می شدمی خواست بداند که آیا .درک :پدر می یان گفت

.کدام فقر، فقر در جا های دیگر بیشتر از این جاست -در جلو زن ها و کردن سپس او را به خاطر رفتن به آبگیر و شنا

پاکو در این . کرد مذمت، رفتندکه برای رخت شستن به آن جا می ها خترد .حرفی نزد و ساکت ماند مورد

بدل ی و با تجربه پسرک رفته، رفته به جوانی جد روز . می شدم ه یهای یکشنبه بعد از ظهر، با شلوار مخمل کبریتی، پیراهن سفید و جلیق

، ضمن خواندن کتاب دعایش، از پدر می یان. بازی می رفت گویبه ،گلدارها و جرینگ، جرینگ گویداخل کلیسا می توانست صدای به هم خوردن

سکه های مسی را که جوان ها برای شرط بندی به روی زمین می ریختند،

3 م". دوک"متن اصلی -

بلند باال، پیش ید و با دیدن پاکوآممی بالکن کلیسا بهبعضی وقت ها .بشنود .«بود که او را غسل تعمید دادمنگاه کن، همین دیروز »: خود می گفت

کشیش غصه می خورد از اینکه این جوان ها، هر چه بزرگتر می می گذراند، به شوند، از کلیسا فاصله می گیرند، ولی همینکه پا به سن

خیلی زود تر ،مرگ. از مرگ، دوباره به آن جا رو می آورند هراسخاطر که غرق در ع را در حالیاز پیری، دامنگیر پاکو شد و کشیش این موضو

دقیقه شماری می کرد، به خاطر یاد بود افکار خود و برای شروع مراسم، یک خادم. طنین ناقوس ها از برج کلیسا همچنان به گوش می رسید. آورد

:مرتبه گفت .وارد کلیسا شد ، دون والریانوهمین اآلن -

. ه بودکشیش، همچنان با چشمان بسته، سرش را به دیوار تکیه داد :پاکو ادامه که می گفت تصنیف ه یبه خواندن بقی خادم

.گیر آوردندپاکو را در کمرکش کوه ... »

.«می کشیمتگرنه تسلیم شو، تسلیم، و

ظاهر شد کلیسا دفتر در ه یدر همین لحظه دون والریانو در آستانقه جلی لباس پوشیده بود، ولی یشهرمرد های مثل او . «اجازهبا »: و گفت

ی یها زیورو کلفت یاش بیشتر از جلیقه های معمولی دکمه داشت و زنجیردون والریانو، . از آن آویزان بود که موقع راه رفتن، صدا می کردیی طال

سبیلی آویزان داشت که . کوتاه و نگاهی موذیانه بود دارای پیشانیزد وقتی راجع به پول حرف می . را می پوشاند لب هایشفرورفتگی گوشه

سنگین ه ی، که از نظر او کلمبردبه کار می به جای آن را «وجه» ه یکلمهی وقتی دید که چشمان پدر می یان هنوز بسته است و به او . تری بود توج

:نمی کند، نشست و گفت ه یمیز خطابگذشته شما از ه یهفت ه ییکشنبپدر می یان، -

ردن کار ساده فراموش ک. کلیسا فرمودید که باید فراموش کردو اولین کسی هستم که اینجادر ای نیست، به همین خاطر من

.آمده امکشیش بی آنکه چشمان خود را باز کند، با حرکت سر حرف او را

دون والریانو، کاله شاپوی اش را روی یک صندلی گذاشت و .تصدیق کرد :ادامه داد

می مراسم امروز را من ه یصدقباشد، داشته اگر ایرادی ن - .تا تقدیم کنم بفرمایید چقدر است. دهم

چون می . جواب رد داد با حرکت سر، بستهچشمانش اکشیش ب کسانی بود که بیشترین مسئولیت را در جزودانست که دون والریانو

تعلق ارباب یپیشکاراز گذشتهاو .پاکو داشتند شومسرنوشت ، زمین های م مغرور، دوباره شروع به مثل همیشهنو، دون والریا. داشت هم را شبه خود

:صحبت کرد و گفتخدا بهدر این قضیه من . بگذاریم کنار را کینه و عداوت -

. تأسی می کنم پدرم بیامرزپدر می یان صدای پاکو را در ذهن خود تداعی می کرد و روز

پاکو، مثل جوان های دیگر، به خاطر . عروسی او را به خاطر می آوردعروسی او ه یبلکه زمین. آتشین، کورکورانه عروسی نکرده بودعشقی

پاکوی نگران خدمت ه یدر آغاز، خانواد .آرام، آرام و به خوبی فراهم شدقرعه کشی و احتمال اینکه در صورت اصابت قرعه فکر. سربازی او بودند

خواب از چشم خانوادهشب ها ، کندای با شماره پایین، او را مجبور به رفتن کشیش ه یمادر پاکو در این مورد با کشیش صحبت کرد و توصی .ربودمی

. از خداوند متعال مدد بخواهند این بود کهو در روز م عید پاکادر ای او هم که خواست پسرشاز پاکو مادر

قدس ه یجمع ، و با زنجیری بسته به مچ پا بپوشدلباس عزا ، مثل دیگرانم او در .ولی پاکو قبول نکرد. توبه کاران بپیوندد یه هایش، پا برهنه به دست

زنجیری را که. توبه کاران را دیده بود گونه این ه یدستگذشته های سالبه پا های خود می بستند، دست کم شش متر طول داشت که موقع آن ها

ایجاد انگیزرعب کشیده شدن بر روی سنگ فرش خیابان صدایی دلخراش و دست به گناهی کدام ه یکفارمعلوم نبود، به خاطر م هبعضی ها . می کرد

ه ، تا بقی99این کار می زدند و به دستور کشیش با روی باز حرکت می کردنددیگران هم فقط به خاطر نذری که کرده . مردم آن ها را ببینند و بشناسند ی

. بودند، با سر و صورت پوشیده حرکت می کردند، از مچ پای توبه لیسا می رسیدعصر هنگام، وقتی که دسته به ک

موقع کشیدن پای خود بر روی زمین مثل ها کاران خون جاری بود و آن ، سنگینی بدن خود را از طرفی به طرف دیگر بی رمقحیوانی خسته و

هم آهنگی کشیده شدن زنجیرآواز حزن آلود زن ها با صدای . دادند لنگر میتوبه کاران وارد کلیسا می شد، ه یوقتی که دست .نا مأنوسی پیدا می کرد

در همین .افکن می شدطنین شبستان، بیشتر طاقصدای زنجیر ها در زیر حال بشکه های چوبی تو خالی باالی برج ناقوس را هم به صدا در می

99

ی عید پاک معموال کالهی قیفی شکل بر سر می گذارند که شرکت کنندگان در دسته ها - م. تمامی سر و صورت و شانه های آن ها را می پوشاند و فقط دو سوراخ برای دیدن دارد

. آوردندتوبه کاران پیر همیشه با روی باز حرکت پاکو به یاد می آورد که

ها را می دیدند، زیر لب چیز های بر پیره زن ها همینکه آن . می کردند .که آدم باورش نمی شد زبان می آوردند

که در خیابان سانتا همان - کن خوان را نگاه»: خرونیما می گفت .«باال کشیدخیاط را ه یو پول های بیو -آنا می نشیند

شو توبه کار، عرق ریزان، زنجیر خود را می کشید و به راه :می گفتندمی بردند و ان دیگری هم دست به دهان زن. ادامه می داد

آن یکی هم خوان گاودار است که به مادرش زهر خوراند تا پول - .هایش به ارث ببرد

ه پدر پاکو هم، بی به مسایل مذهبی تصمیم گرفته بود که به مچ توجو سر و صورت خود را با بر دوش انداختاو شنلی . پاهایش زنجیر ببندد

پدر می یان نمی .سفید به کمر بست 91اله بوقی پوشاند و زنارییک ک :بیاورد و به پاکو گفتدر کار او سر این توانست از او این کار را می کند که اگر ،نداردفایده هیچاین کار پدرت -

کسی را به عنوان بروی،سربازی مجبور شدی به خدمتتو .کارگر استخدام نکند سر

که مشغول درمان زخم مچ -را به پدرش پاکو حرف های کشیش :و او هم گفت بازگو کرد –پاهایش با سرکه و نمک بود

بی های دارد که حرف خوشمعلوم است که پدر می یان پس - .خودی بزند

،برای رفتن به سربازی موقع قرعه کشیبود به هر ترتیبی که از خوشحالی ه خانواد. باالیی به پاکو اصابت کرد و او معاف شد ه یشمار

در پوست خود نمی گنجید ولی مجبور بودند که شادی خود را بروز ندهند تا پایین آورده بودند و می بایست به ه یکه شمار را احساسات آن هایی

.نکنندسربازی می رفتند، جریحه دار . بودهنرمند و شک دختری زحمت ،دهاهالی از نظر نامزد پاکو،

ش، برای رفتن به مزرعه ا یقبل از اعالم رسمی نامزدو ،پاکو دو سال تمامبا اینکه هنوز آفتاب نزده بود، ولی رختخواب .می گذشت او ه یاز جلو خان

ها از پنجره ها آویزان و جلو خانه آب و جاروب شده و در تابستان خنک به او دختر را در آن جا می دید موقع رد شدنکه بعضی وقت ها پاکو . بود

سال و دو طولدر . پاکو را می دادسالم هم جواب دخترکرد و سالمی می

91طنابی که مسیحیان با صلیبی آویزان از آن به صورت کمربند می بندند و یا از گردن -

م . خود می آویزند

ی در یبعد اظهار نظر ها مدتی. ها صمیمانه تر شددادن این سالم رفته، رفتهبه . شدمی موضوع های مربوط به دهکده میان آن ها رد و بدل ه یبار

:طور مثال، در ماه فوریه، دختر از او پرسید اند؟چکاوک ها هنوز نیامده -

:پاکو جواب دادولی چون جگن ها شکوفه کرده اند پس باید .نه هنوز نیامده اند -

.باشدمانده ن نآمدن شابه چیزیدختر دم در و یا در کنار پنجره مبادااینکه زبعضی وقت ها ا

به گوش خود را تا آمدن کردمی هین را با صدای بلند قاطر ها نباشد، پاکواز . اگر این کار هم نتیجه نمی داد، می زد زیر آواز ، ودختر رسانده باشد

چشمانبود، به (Águeda)اواسط سال دوم به بعد، دخترک که نامش آگدا اگر مجلس رقصی بود، او همراه . د و به او لبخند می زدشمی خیره پاکو

. و فقط با پاکو می رقصیدبه آن جا می رفت مادرش ،دهدارشبی . ن به دهان گشتمدتی بعد اتفاقی افتاد که دها

احتمال و در ده بود رقیب هم ، چون سه گروهکرد شبگردی جوانان را قدغنولی پاکو و دوستانش بی . ی صورت بگیردو خورد بین آن ها زد داشت که

ه به ممنوعیت اعالم شده گروه آن 9ژاندارمنفر دو لیآمدند و به خیابانتوجآن ها می خواستند پاکو را به . نددستگیر کرد هم و پاکو را قمتفر ها را

دو تنم یهاه بازداشتگاه ببرند تا شب را در آن جا بگذراند، ولی پاکو اسلحکاری انجام چنین ظارتان اصال ها ژاندارم. قاپید اناز دستش را ژاندارم هااز در دست تفنگقبضه دو او با . را نداشتنددوست خود، پاکو ناحیه یاز راپدر می یان، . اهل ده از ماجرا با خبر شدند ه یروز بعد هم. خانه رفتبه

این کار می تواند عواقب کهگوشزد کرد به دیدن پاکوی جوان رفت و به او :پاکو پرسید. ده داشته باشد اهالی ه یوخیمی نه فقط برای او بلکه برای هم

چرا؟ -روستایی مشابهی در ه یدر واقعکه طر نشان کرد اپدر می یان خ

و ه بودشتابدون ژاندارم گذ تمام دیگر، دولت، اهالی آن روستا را ده سال :ادامه داد هراسان

حاال می فهمی؟ -می تواند تأثیری به حال من چه در ده بودن و یا نبودن ژاندارم -

.!داشته باشد؟ .اینقدر لجبازی نکنپاکو، - .پدر می یان، من حقیقت را می گویم -

9 م. ه در حکم ژاندارمری اسپانیا استدر متن اصلی گارد سویل ک -

مردم بر این بدون ژاندارم می شود از پس تو فکر می کنی که - .ندهستزیادی در این دنیا شرورآمد؟ آدم های

.کنمباور نمی - زندگی می کنند چی؟ ها و مردمی که در آن دخمه - فکری به حال بهتر است ،آوردن ژاندارم عوضپدر می یان، -

.بکنند ها آن دخمه .بافی بافی می کنی، خیال داری خیال -

پس رفت و به را تفنگ ها که بود دوز و کلکیر هبا ، دهدار بر سر بی باکنام پاکو را به عنوان جوانی ،آن واقعه. فیصله دادقضیه

شدل ته در، ولی شدآگدا با اینکه از این موضوع خوشحال . زبان ها انداخت .نگران بود

پاکو و آگدا، رسمباالخره ادر از م با اینکه آگدا. شدند نامزدبا هم او می انداختبه زیر را شسرهمیشه ولی ،بود تر با سر و زبانپاکو

به یک آن دو آب ولی ،نمی گفت خالف میل او و چیزی داشت احترام او را :می گفت اومادر پاکو همیشه به .نمی رفت یجو

، موش ، او موش مرده استحواست را خوب جمع کنپسرم - .دارد از آن بترس که سر به توو .مرده

حساب و آن را به ولی پاکو حرف مادرش را جدی نمی گرفت نامزد های جوان، شب ها ه یپاکو هم مثل هم. می گذاشتحسودی مادرانه پنجره ها، 99سان خوانشب نامزدش پرسه می زد و ه یدر دور و بر خان

پر از گل و شاخه را نامزدش ه یخان دودكشدر ورودی، پشت بام و حتی .سبز کردهای سر

ل، ناهار مفص . شد برگزار همه طبق دلخواهمراسم عروسی پیراهن های سفید زیادی با شراب ،قبل از شروع عروسی. موزیک و رقص

بلند کنند را چرمی قمقمه های کهلکه دار شد، چون روستاییان عادت داشتند د از این جور شراب خوردن مرداد زن ها .و شراب را به دهان خود بریزند

هم ی شاندر می آمد و مرد ها هم می خندیدند و می گفتند که پیراهن هاها گفتن با آن ها در واقع . تا بشود آن ها را به فقرا بخشید مست شوندباید

.بگویند که خودشان فقیر نیستند مثال می خواستند «به فقرا بخشید»عبارت س و خطاب به عرو ای در طول عروسی، پدر می یان چند کلمه

به او غسل کسی کهاو به پاکو خاطر نشان ساخت، . داماد بر زبان آورد، شخص او مراسم عشاء ربانی و تأیید او را برگزار کرده است و تعمید داده

99برابر با شب بیست و سوم تیر ماه که همه ساله مسیحیان، طبق سنت دیرینه مراسم -

م. خاصی بر گزار می کنند

با این ، نبودندبا علم به اینکه عروس و داماد زیاد پای بند مذهب . بوده است ه یسرچشمو ن دوآ که کلیسا مادر مشترک گوش زد کردبه آن ها وجود

ها زن از عروسی ها بعضی ه یمثل هم .استحیات آنان در دنیا و آخرت . خود را با صدای بلند پاکی می کردندبینی گریه می کردند و

مله به این پدر می یان چیز های زیاد دیگری هم گفت و با بیان ج :حرف هایش خاتمه داد

دعای خیر خوانده شما ه یگهواربر که خدمتگزارکشیش این » ک می کند و چنانچه مشیت الهی هم را، اکنون بستر زناشویی شما است تبرک خواهد کرد همبستر مرگ شما را کند ایجاب آنگاه با دست در هوا .تبر

«...(به نام پدر و پسر ) …In nomine Patris et Filiiصلیب کشید و گفت بخصوص این موقع در ،نظر پاکو، اشاره به بستر مرگ از

لحظه ای به یاد نفس های آخر پیرمرد بیمار افتاد که در . مناسبتی نداشتآن بستر، تنها بستر مرگی بود که در . )ش رفته بودا کودکی برای تدهین

.نبودخوردن و غصه غمجای ولی امروز، (. عمرش دیده بودسته ددم در یک . عروسی تمام شد آن ها بیرون آمدندمراسم وقتی

گیتار کوچک، باندور، طبل و سنج و آالت پانزده نفره با گیتار، موزیکو به محض دیدن عروس و ندآن ها بود چشم به راه آمدنموسیقی دیگر

، ناقوس هم در برج کلیسا. داماد، با شور و حرارت شروع به نواختن کردند .کوچک را به صدا در آوردند

ی ، دختر جوانی که کوزهموقع عبور عروس و داماد و همراهان :آبی بر دوش داشت گفت

!ولی من .ببین همه عروسی می کنند -هر هایمادر. داماد شدند ه یراهی خان همراهانو زوج جوان پدر می یان، با عجله در کلیسا . می ریختند کهنوز داشتند اش ی آن هادو

ه خان در نزدیکی. عوض کرد تا هر چه زودتر به مهمانی برسد را شا لباس کوتاه قدش. داماد به کفاش برخورد که بهترین لباس هایش را بر تن داشت ی

پدر می یان، با همه . کفاش های مثل خودش کفل پهنی داشت ه یو مثل هم «شما»ها تو خطاب می کرد، ولی به کفاش را خودمانی حرف می زد و آن

کفاش در .ستبوده ا 9خدا ه یاز او پرسید که آیا آن روز در خان. می گفت :جواب گفتمن الیق پس خداست، ه یاگر آن جا خان. ببینید، پدر می یان -

چه هب ، مننیست خدای خدا نیست و اگر ،رفتن به آن جا نیستم بروم؟آن جا به علت

9 م. در این جا، منظور کلیسا ست -

یکی دو فرصت کرد که اش، کف جدا بشود از کشیش قبل از اینکه مله گفت که . و بگویدبه ا را نزدیک به واقعیت لیو زهیجان انگی مطلب از ج دارد که موقعیت پادشاه در مادرید متزلزل است و با سقوط او، دقیقاطالع

می داد، مشروبولی چون دهانش بوی . می ریزد به همخیلی چیز ها :عجیبی ادامه داد که خوشحالیولی او با . ی نگرفتجد را کشیش حرف او

.کشیش جناب، قمر در عقرب استدر مادرید - آدم دهان لقی بودچون ، ولیباشد درست می توانستکفاش حرف

به بابتفقط یک نفر از این . حساب کرد او روی حرف های زیادنمی شد .پای او می رسید و آن هم خرونیما بود

پیری شباهت داشت که نه دوست کسی بود و نه ه یکفاش به گرب خاطر آورد به می یان پدر. خوش و بش می کرد دشمن کسی، ولی با همه

اوضاع ه یمطالبی بی پرده در بار چاپ مرکز استان هم ه یکه روزناماز کشیش لیو. رساندمی به چاپ و خطرات متعاقب آن مادرید ه یآشفت

.سر در نمی آورد آنچه که داشت اتفاق می افتاد، ایستاده بودند سر پا تازه عروس و تازه داماد که با وقارکشیش به شاد ی که با متانت پیرمهمانان همانان جوانی که سر و صدا می کردند و م

حرف های کفاش ذهن او را به خود در تمام مدت ولی. بودند، نگاه می کردکفاش گفته بود که کت و شلواری را که بر تن دارد، همان . مشغول کرده بود

. داد کت و شلوار روز عروسی اش است، به همین جهت بوی کافور میعالقه مثل اودور و بر او را شش و یا هشت نفر از مهمانان گرفته بودند که

هم با آن ها کفاش البد پدر می یان فکر کرد که. به کلیسا نداشتند یچندانی قمر در عقربمادرید »سقوط قریب الوقوع پادشاه و اینکه در ه یدر بار . ، صحبت می کند«است

قرمز شیرین، دل و فلفل یزی روی م. شروع شد صرف شراب کفاش ضمن . ترشی برای باز کردن اشتها چیده بودند ی جگر مرغ و تربچه

مادر . بر انداز کردن بطری های شراب در میز بغلی، به خودش می رسید :اشاره کرد و گفت ها داماد به یکی از آن بطری

.این یکی شرابی است که حرف ندارد -خرونیما، پای روماتیسمی . یده بودنددر اطاق دیگر میز ها را چ

ه یو مضحک او حاال دیگر پیر. در آشپزخانه روی زمین می کشیدرا خود .شده بود ها جوان

: می گفت ی گذراند از آشپزخانه بیرون بروم، چون می ترسند اگر نم -

بدل می به سرکهآن ها را نفس من به شراب ها برسد، . دکنم

در در همین بهتریچیز های .فرقی نمی کندبرای من شوهر . من هم بلدم چطور خوش بگذرانم. آشپزخانه است

در پشت کلیسا تور عشقم کشیدهنکرده ام ولی هر مردی را که ، پیر دخترم، دست خودمه کلید در پیر دخترم. کرده ام

.صندوقچه ام .دختر ها جیغ کشیدند و زدند زیر خنده ه یغیر منتظر حضور .وارد شد (Cástulo Pérez)آقای کاستولو پرز

او با دو گلدان چینی . را نداشت آمدن اوکسی انتظار .ب کردرا متعج او همهآن .، وارد شدبودندبا روبانی باسلیقه بسته آن را پیچیده وکادو که الی کاغذ

نمی دانم این ها چیست، چیز هایی است »: ها را به مادر عروس داد و گفتبه یکراست همینکه چشمش به کشیش افتاد، و . «ده استکه خانم فرستا

:طرف او رفت و گفت .ان، انگار که در مادرید دارد ورق بر می گرددیپدر می -

آقای حرف اگر نمی شد حرف کفاش را باور کرد، در عوض دور اندیشی او که آدم . گذاشتمی گفته بود صحه کفاشکه کاستولو به آنچه

ولی به چه منظور؟ کشیش . دل پاکو را به دست آورد بود ظاهرا می خواستاز پاسخ او . است جریانشنیده بود که انتخاباتی در آقای کاستولواز دهان

بر است که شایعاتی»: گفت کشیش طفره رفت و فقط های صریح به سئوالبا صدای بلند و پاکو با خوشحالی خطاب به پدرآنگاه . «هاست سر زبان

:گفتدیگری به کسبر داشتن پادشاهی و گذاشتن سر موضوع، -

آیا سرمای بی موقع برای تاکستان جای او نیست، بلکه باید دید! اگر خوب نیست، ببینیم پاکو چه می گوید. !؟است و یا نه مفید

:جواب داد یک نفربه فکر تاکستان در روزی مثل امروز، پاکو بهتر است که -

.نباشداین .تی قوی داشتشخصی ی کاستولوبر خالف ظاهر ساده اش، آقا

موقع صحبت با . را می شد در نگاه های سرد و نافذ او خواند موضوعبا کمال ادب و احترام »: کشیش حرف های خود را این طور شروع می کرد

احترام او که به سادگی می شد فهمیدولی .«...به عرض می رساند که .زیادی برای کسی قایل نبود

.حاضر بودند مهمانان ه یو تقریبا هم ندی از راه رسیددیگر کسان بی آنکه خودشان متوجه باشند، بر حسب مقام و موقعیت مهمانان

همه ،غیر از کشیش. قرار می گرفتند که داشتند در سر جای خوداجتماعی

ه –ن و منزلت هر کسی را أش. در اطراف اطاق سر پا ایستاده بودند با توجمجلس صدراز دوری یا نزدیکی او به ،می شد -ثروتی که داشت به مال و

با پارچه های زربفت، باد بزن های ویترینی دو مبل راحتی و که در آن جاتشخص بودندستی با صدف های مروارید قرار داشت و نشان خانواده بود م

.حدس زد -نار او پدر می یان روی یکی از مبل های راحتی نشسته بود و در ک

عروس و داماد سر پا ایستاده بودند که به تبریک و تهنیت مهمانان تازه وارد رفتن به ایستگاه قطار با صاحب ه یکرای ه یدر بارو یا ،جواب می دادند

صاحب ماشین می گفت، چون با .ده، چانه می زدند ای تنها اتومبیل کرایهه بیشتر از دو مسافر سوار قدغن کرده اند کاو پستخانه قرار دارد، آنها به

می را نکند و او قبال به کس دیگری قول داده است، و اگر عروس و داماداتومبیل ارا ب دو آقای کاستولو حاضر شد که آن. برد می شدند سه نفر

با دقت ارآقای کاستولو کشیش پیشنهاد. برساند قطار به ایستگاه شخودتا این اندازه که آقای کاستولو ی کردتصور نمگوش کرد، چون تا آن موقع

.باشد یداماد صمیم ه یبا خانواددختر هایی که برای پذیرایی از مهمانان می آمدند و توسطخرونیما

به مهمانان بغل کفاش همداری برای کفاش فرستاد و می رفتند، پیام نیش :دستی اش گفت

.ر استبین من و خرونیما ارتباط تلگرافی عاشقانه بر قرا -در این هنگام، عده ای نوازنده در خیابان شروع به نواختن کردند و

:می خواند یک نفر هم در چشمان عروس و داماد، دو ستاره می درخشد، درمنه، سفید عروس گل .یل کوهی استلداماد نوگل اکو ، طبق عادت 9پس از یک رقص طوالنی خوتا ،دوم ه یتران

:س و داماد بود که می گفتمرسوم خطاب به عرو زنده باد پاکوی آسیابان، و آگدای نازنین، که تا دیروز نامزد،

9 - jota م. از رقص های تند محلی اسپانیا

.و امروز عروس و دامادند ی و الکگروه نوازندگان، با شور و هیجان هر چه بیشتر و با چا

فکر کردند چون. معمول روستاییان، به نواختن ادامه دادند شور و حرارتبه صورت دسته جمعی ه اند، به داخل منزل رفتند و به حد کافی نواخت

تشخص به روبروی . و نوشیدن مشغول شدند گپ زدنجایگاه مهمانان م .سپس همگی به سالن غذا خوری رفتند

در صدر میز، عروس و داماد، پدر خوانده های عروس و داماد، پدر . گرفتندپدر می یان، آقای کاستولو و بعضی از کشاورزان ثروتمند قرار

و کودکی پاکو، شیطنت های او، ه یمی یان، شروع کرد به صحبت در بارو همچنین خشم او از جغد هایی که گربه های آواره را شب ها می کشتند،

سعی او در تشویق مردم ده برای کمک به آدم های فقیری که در دخمه ها حالتی جدی صحبت که به این جا کشید، کشیش متوجه . زندگی می کردند

موضوع را عوض کرد و به همین جهتهمراه با اندوه در چشمان پاکو شد، .و ماجراهای آبگیر پرداخت هفت تیر به نقل ماجرای

تا دلتان می خواست، خورشت کبک، ماهی سفید س رخ کرده و بطری و قمقمه و شیشه ها و تنگ های پر از .خوراک مرغ بر سر میز بود

.گشت، دست به دست می هم های مختلف شراب مناطق و سالهم که پیره زن ها در آنجا مشغول نخ آفتاب نشینخبر عروسی به

با شرابی که خرونیما و کفاش به آنجا برده ها ریسی بودند رسید، و آنکفاش حسابی شنگول بود و . بودند، به سالمتی عروس و داماد لبی تر کردند

او می گفت که کشیش ها تنها مرد هایی .بیشتر از همیشه پرچانگی می کردآن ها را پدر خطاب می کنند، غیر از بچه های کس در دنیا هستند که همه

. 9عمو صدا می زنندرا او خودشان که آن ها عروس و ه یبه اظهار نظر در بارپیره زن ها شروع کردند

.داماد .خنک است حسابیشب ها هوا ،این روز ها - .آغوشیهم جان می دهد برای -

هم دیگری. می رسید یکی گفت که روز عروسی اش برف تا زانو .گفت بدا به حال داماد

چرا؟ - .است هفیها خالدونش از سرما مچاله می شدبرای اینکه البد -

آهای کون گنده، روزی که بی شوهر شدی، منو »: خرونیما، داد زد

9 م.پایان عمر مجرد بمانندکشیش های کاتولیک حق ازدواج ندارند و باید تا -

.«خبر کنفقط برای و ه باشد،را داشت کسیکفاش بی آنکه قصد توهین به

:کرد و گفت خرونیمایک مشت بد و بیراه نثار خندان دیگران، کهنه کنی، تخم ابلیس، سوهان چاقو تیز ،را ببند آن دهانت -

،یک دقیقه صدایت را ببر. ، شلختهلهدالدو به هم زن، پاالن، ل و ، ج 91اعلیحضرت پادشاه: ی آورده امخوش ببین چه خبر

که بزند به ه و دارد فلنگ را می ببنددرا جمع کرد شا پالس . چاک

به من چه؟ -برای اینکه در جمهوری کسی پوست زن های جادوگر را -

.نخواهد کندجاروب در هوا پرواز می ی او خودش گفته بود که سوار بر دسته

همینکه . ت که دیگران این حرف را در مورد او بزنندگذاشنمی لیکند و :ادامه دادخواست جواب بدهد، کفاش

دالله، سخن دارم بهت می گویم پس قبول کن، م کهمناین » -خانه به دوش، عفریته، شلخته، ، ییابو، کدو حلوای چین،

«99...الشخور، راسو فسقلی، وقتی او این فحش ها را می داد، زن شکسته بند در کناری ایستاده

خرونیماعمل ، و پیش از عکس الریسه می رفتندزن ها از خنده پیره .بوددر بین راه گوش هایش .زد به چاک فاتحانه، کفاش چه بکند نمی دانستکه

صدای خرونیما به . پشت سرش چه می گویند زن هارا تیز کرده بود تا ببیند :گوش می رسید که می گفت

این همه یاحمق به این یکسی فکرش را هم نمی کرد که آدم - .تو چنته داشته باشد و ور شر

پاکو . عروس و داماد ه یو دوباره شروع کردند به صحبت در بار آن ها .نامزدی در خور نصیبش شده بود که بود شایسته ترین جوان دهکده

91منظور آلفونسوی سوم، پدر بزرگ پادشاه کنونی اسپانیاست که پس از پیروزی -

و برای همیشه " ما دیگر مد نیستیم: "، گفت1391جمهوری خواهان، روز دوازدهم آوریل همان ماه، در اسپانیا، با شور و مراه تبعید در پیش گرفت و پس از رفتن او روز چهارده

م. وق فراوان جمهوری دوم اعالم گردیدش99

نویسنده با ردیف کردن چنین کلماتی می خواهد اشاره ای به طرز حرف زدن مردم، - مخصوصا آن هایی که ادعای انقالبی گری داشتند پس از تغییر رژیم در اسپانیا داشته باشد،

ر زبان ها افتاد که قبال همانطوریکه در انقالب اخیر در ایران هم، کلمات و عباراتی بر سطاغوتی، شهید زنده، نشخوار کننده ی استفراغ دیگران و : به گوش کسی نخورده بود مانند

م . غیره

.با عباراتی زننده از شب زفاف حرف زدند هم باز صندلی راحتییک ان نشسته بر روی ی هفت سال بعد، پدر می

برای پرهیز از او. می کرد کلیسا، به آن عروسی فکردفتر در کهنهنمی خواست چشمانش را باز ، دهدار ی مزاحمت حرف های دون والریانو

به راحتی با او کنار بیاید، چونکه دون والریانو بود او هرگز نتوانسته. کند .به حرف هیچ کس گوش نمی کرد

تنها او بود که. در کلیسا پیچید گومرسیندوصدای پوتین های دون دفتررسیدن به از ز آن پوتین ها به پا می کرد، به همین جهت پیش در ده اکت و شلوار مشکی بر داشت .ورود او را تشخیص داد ، پدر می یانکلیسا

. و چون کشیش را با چشمان بسته دید، آهسته به دون والریانو سالم کردر در این موقع پد. اجازه سیگار کشیدن خواست و جعبه سیگارش را در آورد

.می یان چشمانش را باز کرد آیا کس دیگری هم آمده است؟ -

که نیامدن دیگران انگار –با معذرت خواهی گومرسیندودون در کلیسا را ذیروحیهیچ . «، قربانخیر نه»: گفت –تقصیر او بوده باشد

:از او پرسید گومرسیندووارد شد و دون خادمدر این لحظه، . ندیدمسم امروز کلیسا به خاطر چه کسی جوان، می دانی مرا -

برگزار میشود؟ :گرفت که می گفت را تصنیف ه یاو دنبال ،به جای جواب دادن

حاال دارند او را از تپه باال می برند،» «...گورستان ه یدر جاد

هم ترا دهدارجوان، بقیه اش را نخوان چون ممکن است آقای -

.به زندان بیندازددر و دون والریانو . به دون والریانو انداختبا ترس نگاهی خادم

:گفت ه بودبه سقف زل زدحالیکه .دارد جایی ای شوخیهر -

و گشودپدر می یان چشمانش را . شد حکمفرما سنگینی سکوت :تالقی کرد که آهسته می گفت گومرسیندونگاهش با نگاه دون

برنجم یا همین االن زدید که حرفیبه درستی نمیدانم آیا از آن - !نه؟آنگاه به . برنجیدشما کشیش مداخله کرد و گفت دلیلی ندارد که

دستور داد تا به میدان دهکده برود و ببیند آیا کسی در آن جا منتظر خادم

ها عادت داشتند تا از دهاتی چون بعضی. !؟خیریا استمراسم شروعدر . کلیسا بیایندبه آن وقتبمانند و در میدان دهکدهناقوس ه یآخرین ضرب

خود می خواست از خواندن آن قسمت از خادمهمین حال کشیش با فرستادن :آن قسمت چنین بود. ترانه که اسم او را می برد جلوگیری کرده باشد

که به او غسل تعمید داده بود،همان کسی پدر می یان، » و مشهور خاص و عام است، کرد، در داخل اتومبیل به اعترافات او گوش .«و گناهان او را شنید همیشه از سخاوت خود و نمک نشناسی مردمی که گومرسیندودون

از نظر او فرصت مناسبی پیش . جواب خیر را با شر می دادند، دم می زد. بر زبان بیاورددر حضور کشیش و دون والریانو، آمده بود تا این حرف را

:و گفت حرکتی کردش ا او ناگهان برای نشان دادن میزان سخاوته بفرمایید، این - بابت هم دو سکه پنج پزتاییپدر می یان، توج

.برگزاری مراسم امروزو اظهار داشت که دون کشیش چشمان خواب آلودش را باز کرد

والریانو هم قبال چنین پیشنهادی کرده بود ولی او بابت برگزاری مراسم آن دون . سکوتی طوالنی برقرار شد .درروز پولی از کسی قبول نمی ک

دور انگشت سبابه اش می پیچید و بعد آن را رها می را والریانو، زنجیرشبه یکی از آن ها دسته . کردکه از آن آویزان بود صدا می زیورآالتیو کرد

عالمتی بود از آن زیور هایکی . ش بسته بودا ای از موی سر زن مرحوماو بی آنکه . بزرگش به او ارث رسیده بود درکه از پ 93پادره کالرتسان از

کسی به حرف هایش گوش کند با صدای آهسته راجع به قیمت پشم و چرم .صحبت می کرد

. پدر می یان، با چشمان بسته، هنوز به یاد روز عروسی پاکو بود در سالن غذا خوری، زنی یکی از گوشواره هایش را گم کرده بود، و دو

پدر می یان، فکر می کرد که در . دنبال آن می گشتندمرد چهار دست و پا عروسی ها همیشه گوشواره ای از گوش زنی به زمین می افتد و گم می

. آن را پیدا نمی کند کسیشود و رنگ صورت عروس که در ساعات اولیه صبح به خاطر بی

هر داماد و. بود تغییر کردهخوابی شب قبل، پریده به نظر می رسید، حاال اواسط بعد از ظهر بود که آقای . یکبار به ساعتش نگاه می کرد وقت چنداز

93 - Padre Claretم. از قدیسان اسپانیا در زمان سلطنت ملکه ایزابل دو و مرشد او

. کاستولو آن ها را با اتومبیل به ایستگاه قطار بردهلهله به شادی وبیشتر مهمانان برای خداحافظی از زوج جوان با

جوان تر ها . بسیاری از همان جا به خانه هایشان رفتند. خیابان آمده بودند .ند تا برقصندهم رفت

حرف های دون تا ش بودخود غرق در افکار پدر می یان ه به آنچه و که مثل همیشه – را نشنود و دون والریانو گومرسیندو بی توج

.، حرف می زدندفتکه دیگری می گه از مسافرت برگشتند، و یکشنب و همسرش، پاکو پس از سه هفته جوان بودند، و به شورای ده دید ج اعضای .برگزار شدبعد، انتخابات ی

والریانو، به استثنای چند نفر، بقیه اصل و نسب درستی ندو ه یعقیدانتخاب شده او آن هایی که با ه یپدر پاکو ناگهان متوجه شد که هم. نداشتند

زمین بهای به اجاره آشکاراد و داشتن بودند، موضع مخالفی در برابر اربابوقتی که پاکوی آسیابان این موضوع را .کردند های زراعتی اعتراض می

.خوری استبسیاست هم چیز به درد احساس کرد کهفهمید، خوشحال شد و :او همه اش می گفت که

.ما د م ارباب را خواهیم چید -و کشیش گیج . ی همه را شگفت زده کردانتخابات تا حد ه ینتیج

، آدم یاز اعضای انتخابیک زیرا هیچ. بود و نمی دانست چکار بکندمنگ :او پاکو را صد زد و از او پرسید. های مذهبی نبودند

راجع به آن با منمردم موضوع زمین های زراعتی ارباب که - ، چیست؟می کنند صحبت

:پاکو جواب داد ، راستش را بخواهیدی نیست، پدر می یانع خاص وموض -

.اوضاع تازه ای به وجود آمده است ؟چه اوضاع تازه ای -با بوق و کرنا راهی دیاری دیگر می شود و من دارد پادشاه -

.سفر بخیر: هم می گویمآن ه یپاکو احساس کرد چون کشیش جرأت حرف زدن در بار

با او صحبت خواسته است ، به همین جهتنداشته استبا پدرش را موضوع :اضافه کرد کند و

برای از روزی که با هم راستش را بخواهید پدر می یان -فکر این من و دوستانم همه اش در تدهین به دخمه ها رفتیم

و . خاتمه بدهیم وضعیت فالکت باربوده ایم که چطور به این .حاال بهترین فرصت است

، شما پول را از است برای این کار پول الزم .کدام فرصت؟ - کجا می آورید؟

ارباب و پس دادن حساببه نظرم روز . می گیریم از ارباب - .رسیده است فرا دیگر یارباب ها

نمی گویم که همیشه حق به جانب ارباب . زیاد تند نرو پاکو -، او هم مثل هر و او هیچ خطایی مرتکب نشده است بوده است

بخصوص در این موردولی کس دیگری جایزالخطاست، احتیاط و بدون شوراندن مردم و تحریک حزم و بایستی با

.حساسات آنان، عمل کرداجمع می آفتاب نشینحرف های پاکو، به گوش آدم هایی که در

ما شاه و ملکه، ارباب »: آن ها گفتند که پاکو به کشیش گفته بود. شدند رسیدآفتاب آن ها همیشه در . «سالخی خواهیم کرد مثل خوک ها و کشیش ها را

.یک کالغ را چهل کالغ می کردند ،نشین، خبر این .است شده یاز اسپانیا فرار خبر رسید که پادشاه ناگهان

باور گومرسیندودون . بود برای کشیش و دون والریانوخبر بسیار ناگواری پدر می یان .دکفاش از خودش در می آورد و می گفت این حرف ها را کرن

می از صحبت های مردم، در هیچ جا آفتابی ن پرهیزبرای تمام و ه یدو هفت افرادیکشنبه روز در اولین. درکمی رفت و آمد لیسا شد و از در باغچه به ک

زیادی به کلیسا رفتند تا عکس العمل پدر می یان را ببینند، ولی کشیش در خاطر به همین. که در جریان بود نکرد یکمترین اشاره ای به حوادث

.بعد کلیسا خلوت بود ه ییکشنب .افتپاکو به دیدن کفاش رفت و او را محتاط و کم حرف ی در اهتزاز شورای ده بر سر در مدرسه و بالکن 9 پرچم سه رنگ

آقای . در هیچ پیدا نمی شد گومرسیندودون والریانو و دون ه یسر و کل. بوداز یک طرف می خواست که او را همکاستولو هم دو دوزه بازی می کرد،

:پرسید خورد، یواشکی از او میمی کشیش بر هب وقتیهم با پاکو ببینند و پدر می یان، شما فکر می کنید که چه خواهد شد؟ -

از نظر که چونمجبور شدند انتخابات دهکده را از نو تجدید کنند، آن صورت گرفته بود که آن را برگزاری بی نظمی هایی در دون والریانو

در دور دوم انتخابات، پدر پاکو، جای خود را به او .ساختاعتبار می فاقد . به جای پدر انتخاب شد داد و پسر

را و مالکانان ارباب ، سرانه و سایر امتیازات اشرافیمزایاتمامی را جزو ها و آن کرده قطع در مادرید،، وسطایی داشتقرون ه یکه ریش

9 م. زرد و سرخ و بنفش: پرچم سه رنگ جمهوری -

معتقد بود که زمین ده هر چند ارباب .شهرداری ها قرار داده بودند عوایداهالی هر پنج روستا، به ابتکار های او مشمول مقررات تازه نمی شود، ولی

صدور رای دادگاه، از زمان تا که تصمیم گرفتند دست به یکی کردند وپاکو وقتی که .به ارباب خود داری کنند ی بابت اجاره بهای اراضیپولپرداخت

رسانید، او ر ارباب،ا، پیشکپاکو این موضوع را به اطالع دون والریانوباالخره مخالفت خود را با آن ابراز کرد و وشد به سقف خیرهلحظه ای

.را کتبا به او ابالغ کند موضوعاین شورای ده درخواست نمود که گفتند که آفتاب نشیندر . مثل بمب صدا کرداین خبر در دهکده

گستاخانه ایآن ها حرف های . کرده بودبه قتل پاکو دون والریانو را تهدید ش را نداشتند، با آب و تاب به پاکو نسبت می ا ت گفتنجرأرا که خودشان

خانواده های های پاکو و مرد ه یخانواداز ،آفتاب نشیندر مردم . دادنداز که حتی با وجود داشتن زمین هایی از آن خود، را خانوادهدیگری مثل آن

دوست و آن ها را دبه نیکی یاد می کردن کار می کردنددر آن جا بام تا شام ولی رفتند می رفتند، به کلیسا هم می آفتاب نشینزن هایی که به .داشتند

، حسابی کیف می خرونیما، ترانه ای با کلمات زیر می خواندوقتی که :کردند

کشیش به زن صاحبخانه می گفت،» .«1 مزانوخانوم جون بشین رو چه برنامه ای برای شورای ده هیچکس به درستی نمی دانست که

، و مستمندان، حدسی می زدهر کسی پیش خودش ین ها دارد، ودخمه نشپاکو این موضوع را به طور جدی پی . روز به روز امیدوارتر می شدند

راجع به چیز ،موضوع غیر از آن شورای ده گرفته بود و در جلسات .دیگری بحث نمی شد

پیشکارو کرد ابالغدون والریانو را به شورای ده پاکو، تصمیم به »: جواب تلگرافی ارباب اینطور بود. هم آن را به اطالع ارباب رسانید

که مراقب زمین های من باشند و هر حیوان و می دهمدستور ق رق چی هاموظف است که به همشورای ده . ا بشود، با تیر بزنندجانسانی که وارد آن جهت اطالع و جانی، مراتب را یت مالاخساروارد آمدن منظور احتراز از

پیشنهاد کرد دهدار پاکو به به محض دریافت این پاسخ، . «جار بزنند عمومه حقوق بهتر در اداررا با او بر کنار کند، و آن ها از کار ها را ق رق چیکه

1زیادی در دکشیش ها با زن های خانه دار، حرف های طنز آلو در باره ی روابط -

م. اسپانیا بر سر زبانهاست

طیب با بودند و هر سه ق رق چیآن ها فقط سه . گمارندمی آبیاری به کار یآنان در گوشه ای از سالن اجتماعات تفنگ های .پذیرفتند پیشنهاد را خاطر

و گله های روستاییان بدون برخورد با مانعی، ه بودچاتمه شد شورای ده .پرداختندمی آزادانه در زمین های ارباب به چرا

پس از مشورت های متعدد با پدر می یان، دون والریانو، دل به خانه .آن جا رفت هم به پاکو .خود دعوت کرد ه یدریا زد و پاکو را به خان

و هایی مشرف به بیرون بالکن با تاریک لی نیمهو اعیانی و بزرگ بود ایدون والریانو تصمیم .دری کالسکه رو که به خود دون والریانو تعلق داشت

و پاکو را برای پیش بگیردگرفته بود که موضعی آشتی جویانه و معقول خودمانی و ساده شروع کرد او با زبانی . صرف عصرانه دعوت کرده بود

هممی دانست که پاکو ارباب را مت . ارباب ه یبه صحبت کردن در بار، ولی این موضوع واقعیت استخواهد کرد که هرگز قدم به آبادی نگذاشته

ش آمده ولی ا سه بار برای سر کشی به امالک اخیردر سال های او . نداشتوالریانو حتی به خاطر آورد دون. شب را در روستای دیگری گذرانده بود

صحبت ق رق چیبا پیرترین سفر ها آندر یکی از خانمشکه وقتی ارباب و به حرف و گرفته بود شدر دست را در حالی که کالهش ق رق چیمی کردند و

خانم ارباب از حال و احوال تک، تک . آنان گوش می داد، اتفاقی افتادپسر بزرگ به رسید وقتید، او پرس و جو می کر ه یخانواد یاعضا

عینا و آوردبه خاطر در همین لحظه داده بود ق رق چیکه را خانواده، جوابی :ه بودگفتکه تکرار کردبه در بارسلوناست و میگل کوچولو کی؟ میگل را می فرمایید؟ -

.می آورد در تاسروزی نه پکوری چشم جنابعالی جدی ه یلی یک مرتبه قیافپاکو هم خندید، و. دون والریانو خندید

:به خود گرفت و گفتاو حرفی ه یخانم ارباب شاید آدم خوبی باشد و من در بار -

، ولی در موردبه ما مربوط نیست خوب و بد بودن او و ندارم .استرسیده به گوشم یزیاد چیز های ارباب

به بپردازیم لیو ،حرف شما درست»: دون والریانو جواب داد با مذاکراتیباید بگویم که از قرار معلوم، ارباب مایل است .اصل مطلب

.«شما داشته باشد زمین های زراعتی؟ ه یدر بار -

:پاکو ادامه داد دون والریانو با حرکت سر جواب منفی داد و بیندازد پایین و را باید سرش ارباب .مذاکره، بی مذاکره پس -

- peseta م. واحد پول اسپانیا، پیش از یورو

.اطاعت کندماند، ولی پاکو جرأت به خرج نزد و ساکت یدون والریانو حرف

:داد و افزود .، ارباب هنوز به ساز گذشته میرقصداز قرار معلوم -

. دون والریانو باز هم چیزی نگفت و به سقف خیره شد .ساز دیگری می زنیم ما ولی حاال دور، دور ماست و -

:باالخره دون والریانو دهنش را باز کرد و گفتمی را کی سرش. ن بیندازدمی گویی آدم باید سرش را پایی -

.و گوساله ها ها ، فقط گاو؟اندازد پایین .ستفرما و آدم های شرافتمند، وقتی که قانون حکم -قانون هم انگهیو. بله، ولی وکیل ارباب نظر دیگری دارد -

.داریم تا قانون. ای گفت و شرابی برای خودش ریخت «با اجازه»پاکو، زیر لب

بود، شده لیوان پاکو پر دیگر کهو وقتی ،و برخورداین کار به دون والریان .جان بفرمایید، نوش: با خنده گفت

:پاکو دوباره پرسید وجود یشرطی می خواهد مذاکره کند؟ شرطچه ارباب با -

.بزندآن ها را قیدندارد جز اینکه زمین ها را رها کرده و را شسبیلدون والریانو به لیوان پاکو خیره شده بود و به آرامی

پاکو با غر و . تاب می داد، که از آراستگی به سبیل مصنوعی شباهت داشت :لند گفت

مدرکی دال بر تملک زمین ها دارد، و یا ببینیم ارباب چه سند - .آن هم اگر داشته باشد تازه

.دون والریانو از کوره در رفتقرن های هااین زمین . این جا هم داری اشتباه می کنی -

مورد بهره برداری بوده است و نمی شود توسط ارباب ی متماددر طول چهار صد که چیزی را . را نادیده گرفتمقوله این است نمی توان در عرض یک روز نابود به وجود آمدهسال و وقتی که دید پاکو شراب دیگری برای خودش می . کرد

ا زمین ها مثل بطری شراب نیستند، این ه»: ریزد، اضافه کرد . «پادشاه است مرحمتییول است، ت 9 یولت

هم می انسان خود، باشدآنچه را که انسان به وجود آورده -

9 - toyul واگذاری در آمد و هزینه ی ناحیه ی معینی از طرف پادشاه و دولت به اشخاص

م. فرهنگ فارسی معین. بر اثر ابراز لیاقت یا به ازای مواجب و حقوق سالیانه

.من است ه یاین عقید. از میان بردارد تواند .داریم تا انسان هم بله، ولی انسان -

لیوان دوم و در حالیکه . مخالفت تکان داد ه یپاکو سری به نشان :نش تیلیکی کرد و گفتبا زبا ،کشیدمی شراب را سر

آن دارد، یاگر حق و حقوقبه ارباب بفرمایید که از این بابت -خودش بیاید و از حقش دفاع کند ولی هم اگر داشته باشد،

قچیتازه بیاورد چون ما تفنگ های های تفنگ ها را ضبط ق ر .کرده ایم

زمین وجبیک داشتن پاکو، اصال باورم نمی شد که آدمی با -بر قاطر، جرأت کند این حرف ها را یک جفتو انخارست

همین من آنچه شرط بالغ بود با تو گفتم، .زبان بیاورد .والسالم

در صحبت های آن و شرایط مطرح شده موضوعدون والریانو، را به اطالع ارباب رساند و او هم دستور های الزم را به روز خود با پاکو

و بالتکلیف در میان آب و آتش گیر افتاده را که خود پیشکار. داد پیشکارمی دید، پس از مالقات با پدر می یان و تعریف ماجرا به صورتی که

قبل از لیو ،و رفت گرفتآبادی سرانجام تصمیم به ترک ، خواهش بوددل ه یادار آفتاب نشینخاله زنک های از آن پس رفتن به پدر می یان گفت که

تهدید ها و توهین ها را از چشم ه یهم یشکارپ .می گیرندده را به عهده پاکو می دید، و موضوع بطری شراب و لیوان، تأکید روی بر مخصوصا

هم پدر می یان گاهی به حرف هایش گوش می داد و گاهی. داشتزیادی .نمی داد

ا یادمی داد و ب تکانبا تأسف کلیسا سرش را دفترپدر می یان در در ایستاده کریاس در خادم. افسوس می خورد بود افتاده که اتفاقآنچه آوری

د، یکی از چکمه هایش را به دیگری می گیرب آرامبود و چون نمی توانست :ادامه داد تصنیف را ه یبقی در حالیکه به کشیش نگاه می کرد،مالید و

،بودند هاو را چهار نفری در میان گرفت» کشاندند،می و به داخل قبرستان مادر هایی که پسر دارید،ی ا .«بادتان پسرهای پشت و پناه مقرب گانخداوند و فرشت روز در همانکه به اسم کسان دیگری اشاره داشت تصنیف ه یبقی

هر . اسم آنها را نمی توانست به خاطر بیاورد خادم لیبه قتل رسیده بودند و

. بود اعدام به کار رفته ه یبه جای قتل، کلم تصنیفچند در در این روز های آخر، . پدر می یان در افکار خود غوطه ور بود

بار ها می او شده بود و سست تا اندازه ایاعتقادات مذهبی دون والریانو کشیش . ستایش نیست در خورچنین فجایعی را روا می دارد، خدایی که گفت دون ،قبل سال ها. دداحوصلگی به حرف های او گوش می بیو گیخستبا

کرده بود، و هدیهتندیس حضرت مسیح والریانو نرده ای فلزی برای دور از جیب خود داده ارباب هم دو بار مخارج تعمیر طاق شبستان کلیسا را

پدر می یان در قاموس نمی توانست جایی نمک نشناسیعلت به همین . بود .داشته باشد

ی زراعتیزمین ها اجاره بهایپول می گفتند که با آفتاب نشیندر می شد، قرار بود به وضع زندگی واریز شورای ده که حاال به صندوق

به جان پاکوی آسیابان دعای خیر می . ده سر و سامانی داده شود مردممی بهترین تعریفی که از او می کردند این بود که ها کردند، و پیره زن

. «تخم دارد» :گفتندا تا میدان دهکده لوله کشی می در روستای بغلی آب آشامیدنی ر

زیرا روستای – در سر می پرورانددیگری ه یپاکوی آسیابان نقش. کردنددخمه نگران حالاو بلکه – او به این جور کار های عمرانی نیازی نداشت

. بود که بی آب و برق و آتش، همیشه با مرگ دست به گریبان بودند نشینان . نداشتند شیدننفس کآن ها حتی هوایی هم برای

تعلق به در زمین های زیارتگاهی بود که مردم در روز ارباب م در آن جا مراسمی در فصل تابستان به زیارت آن می رفتند و یبخصوص

در آن روز زائران، هدایایی به کشیش می دادند و . برگزار می کردندده ال آن س. را می پرداخت مذهبیهم مخارج برگزاری مراسم شورای ده

نسبت به برگزاری مراسم بی اعتنا ماند، روستاییان هم از او پیروی دار میم پدر می یان علت را از پاکو جویا شد، او هم جواب داد که تص. کردند

.ندااز آن اطاعت کرده اهالی همو هبود شورای ده :کشیش با خشم و غضب پرسید

؟شورای ده ؟ کدام شورای ده می گویی -بود از اینکه پدر می یان را این چنین از خود بی خود سفأتپاکو م

داشته است،یارتگاه به ارباب تعلق زمی دید و گفت چون زمین های اطراف پدر می یان با .اعتنایی روستاییان پی بردبی دلیلد به ومی ش از همین جا :خشم گفت شتو چه کاره ای که به ارباب بگویی اگر به زمین های خود -

نمی تواند بردارد، چون تو با تفنگ یکی بیشتر سه قدمبیاید،

قچیاز اینش خواهی بود؟ مگر نمی دانی که ا ها در کمین ق ر ؟ به حساب می آیدکار تهدید به قتل است و جرم

این حرف را دون والریانو به دروغ و رفی نزده بود حپاکو چنین .گوش بدهدتوضیحات پاکو نخواست بهولی کشیش . از زبان او گفته بود

. به نظر می رسیدسراسیمه و هیجان زده در آن روز ها، کفاش :وقتی از او علت را می پرسیدند جواب می داد

.نگران آینده ام - :، سر به سرش می گذاشتند، ولی کفاش می گفتآفتاب نشیندر حال دو چه سبو به سنگ بخورد و چه سنگ به سبو، در هر -

.وبدا به حال سبنمی توانست هم می شد از حرف های کفاش سر در آورد و کسین

کفاش عمری . وضعیت به وجود آمده چیست ه یاو در بار ه یبفهمد که عقیددر آرزوی رسیدن چنین فرصتی به سر برده بود، و حاال که فرصت به

شورای بعضی از اعضای . دست آمده بود نمی دانست چه بکند و چه بگوید نهرپیشنهاد کردند که میراب بشود و مشکالت مربوط به تقسیم آب به او ده

:ولی او جواب داد .اصلی آبیاری را حل کندش کفاش، کف»: ممنونم، ولی من ضرب المثلی را که می گوید -

.م قرار داده اما زندگی ه یسر لوح – «ت را بدوزااو . کردمی ک ترینزدبه کشیش را شخود روز به روز کفاش فرقی نمی کرد که ش، و برایندقدرت بودمصدر در بود که ی یخالف آدم هام

هم ده را ترک کرده گومرسیندو دون. داشته باشند سیاسی چه مسلک و مراماو می . درا رنج می داو به مرکز استان رفته بود و این موضوع کشیش

:گفتنخواهم رفت و ،اگر هم بتوانم ، غیر از من، ومی روندهمه -

یعنی شانه خالی کردن از زیر بار ،رفتن. می مانمین جا هم .مسئولیت

گاهی به نظر می رسید که کشیش در صدد است تا با پاکو تفاهم نمک ه یداشته باشد ولی یک مرتبه شروع می کرد به صحبت در بار

همیشه صحبت هایش با . می کشید از این بابت نشناسی اهالی و عذابی که اوپاکو می خندید و . من بال گردان همه شده ام: ختم می شد که جاپاکو به این

: می گفت

کفاش، کشفت را بدوز و کاری به کار دیگران نداشته : "ضرب المثل اسپانیایی می گوید - اگر بیل زنی، باغچه ی خودت را بیل : "، معادل ضرب المثل فارسی که می گوید"باش م". بزن

.قصد جان شما را نکرده است که پدر می یان، کسیولی -و او به زحمت می عصبانی می کردپاکو، کشیش را بیشتر ه یخند

.را بگیرد شخودعصبانیت جلوتوانست ز یاد می بردند، را ا گومرسیندودون والریانو و دون داشتندمردم

خیلی خاطر جمع به هاآن . در ده پیدا شد دوآن ه یکه یک مرتبه سر و کل هم آقای کاستلو. ندمی دادجلسه تشکیل نظر می رسیدند و هر روز با کشیش

نه، می توانست و نه ، ولی آن ها بشود ه یوارد جرگمی کوشید کنجکاوانهآن ها به او اعتماد ن چو. دستگیرش می شد از صحبت های آن ها چیزی .نداشتند

ژاندارم ها از روستا خارج ید که سردستور در ماه ژوئیه روزی اعضای. دیگری بپیوندند ه ینقطشوند و به سایر ژاندارم های ناحیه در

از کردند ولی نمی توانستند احساسدر بیخ گوش خود ی را خطر شورای ده .آن سر در بیاورند کم و کیف

سلح بچه پولدار شهریای عدهروزی وارد باتومهفت تیر و هبم ند و بعضی از آن ها آمدنظر می هرزه ای بهآدم های ها این جوان. ندده شد

در یحانه ایوق اعمالچنین انجام . دیوانه وار عربده می کشیدندبا صدای بلند ی اصالح کرده و با رفتاربا صورت های اسم این جوان . ده سابقه نداشت

اولین ،آن ها به محض ورود. «قرتی» بودند گذاشته آفتاب نشینزنانه را در کاری که کردند، کتک مفصلی به کفاش زدند بی آنکه به بی طرفی او

ه شش نفر از اهالی ده را به قتل رساندند که پس از آن .داشته باشند یتوجکنار خندق را در و جنازه های آنان چهار تن از آنها از دخمه نشینان بودند

سگ ها خون چون. انداختند ختم می شد، آفتاب نشین ای که از ده به جادهقچی، آن ها یکی از لیس می زدندرا هاجنازه ارباب را مأمور یها ق ر

می کرد و نه کسی می سئوالیاز کسی نه کسی . تاراندن سگ ها کردندژاندارمی هم نبود که . وردسر در بیا اتفاق می افتد داشت از آنچه که توانست

. بگیرد را جلو این غریبه ها، در شب و روز ؛مراسم دعا و نیایشپدر می یان اعالم کرد که

او ی تازه واردهااین آدم که –و به دون والریانو بود کلیسا بر قرار خواهداعتراض کرد که چرا به آن شش –تعیین کرده بودند ده دار را به عنوان

کند، ولی نویسنده، در متن اسپانیایی، اشاره ای به جزئیات تاریخ حوادث داستان نمی -

و روز قیام 1391، روز هیجدهم ماه ژوئیه ی سال «از روزی در ماه ژوئیه»منظور او در رژیم سابق . نظامیان تحت فرماندهی ژنرال فرانکو برای سرنگونی جمهوری دوم بود

م . اسپانیا، آن روز به عنوان روز قیام ملی جشن گرفته می شد و تعطیل عمومی بود

م". قا زاده هاآ"در متن اصلی -

مقتول فرصت نداده بودند که قبل از مرگ، از گناهان خود طلب روستایی خواندن می کشیش تمامی روز و بخشی از شب را در حال دعا. رت کنندف غ م

. گذراندکاری کسی از دست فرا گرفته بود و را و وحشت روستا خوف

می بی آنکه سر و زبان همیشگی اش را داشته باشد، خرونیما . ساخته نبودناسزا می گفت و به آن ها ها ریبهغاین به آفتاب نشیندر . رفت و می آمد

هر بار که چشمش به کفاش می افتاد با او ،وجوداین با . نفرین می کرد ،به او زده بودند ی کهکتکه بدر اشاره ،چماقو باتومراجع به چوب و

او راجع به پاکو پرس و جو می کرد ولی کسی نمی توانست. زدمی حرف همین .ش زده بود و دنبالش می گشتندا غیبپاکو . به او بدهد درستی جواب . و بس

را کفاشفردای روزی که خرونیما سر به سر کفاش گذاشته بود، ش خالی کرده کفا گلوله ای در مغز. مرده یافتند آفتاب نشینسر راه بر

بیرون زن بیچاره مالفه ای بر روی او کشید و سه روز از خانه . بودندبعد، اندک، اندک از خانه خارج شد و تا آفتاب نشین رفت که در آن . نیامد

می ریخت کخرونیما اش. نثارش نکنندنبود که بد و بیراهیجا فحش و را شکه سر شحق او می گفت ، (هرگز کسی گریه کردن او را ندیده بود)

.ندیدکوبمی مار با سنگ سر مثلکه هایش را لودگیدر آفتاب نشین دو بارهچند روز بعد، خرونیما،

.از سر گرفت، همراه بودبا فحش و بد و بیراه می شد گفت که . کسی نمی دانست که چه موقع مردم را می کشتند

و اگر هم دیده به چشم خود ندیده بود احدی کشتن کسی را لیمی دانستند وشب را در این کار .بر زبان بیاورد آن در باره چیزیبود، جرأت نمی کرد

. انجام می دادند، و در طول روز دهکده آرام به نظر می رسیدچهار نفر بین آفتاب نشین و دهکده پیدا شده بود که به جنازه های

. تعلق داشت شورای ده چهار تن از اعضای انزن هایش. بسیاری از اهالی در خارج دهکده مشغول درو بودند

خاک و خون غلتیده درو به ذکر نام کسانی که تند به آفتاب نشین می رفشروع می بعضی وقت ها دعا می خوانند، و بعد از آن. بودند، می پرداختند

به زن دون های کردند به فحش دادن به زن آدم های ثروتمند، مخصوصااز بد تر خرونیما می گفت که زن کاستولو. گومرسیندووالریانو و زن دون

:ولی کسی گفت. بود زیر سر او ششته شدن کفاکهمه بود و . بود هی روس مأمورچون ،کشتند او رادروغ است، -

، فقط می دانستند کهیعنی چه «هروسی »کسی نمی دانست که

قابل برایشان بودن ؟«مأمور مادیان» ولی .ا بوداسم مادیان نانو «روسیه»قابل درک ق می افتاد، آن چه هم که در دهکده اتفا همه ی و. 1 درک نبود

کند با صدای بلند حرف بزند، حرف های بی جرأتکسی بی آنکه . نبود :معنی می زدند و می گفتند

.زن کاستولو یک زگیل پشم آلود است - .لغوز استیک چ -

:عقب نماند می گفت دیگراناز اینکه خرونیما هم برای .عقرب شکم گنده ای است - .شپش چاقالو است -

:فه کردخرونیما اضا .آن شاشیده باشندبه ی دهد که مخانه اش بوی اجاقی -

که را کسانی ه یهم آمده بودند تا های شهری آدمکه این بودشایع در گرما گرم فاجعه، احساسی غیر . بکشندعلیه پادشاه رأی داده بودند،

ش ا عادی به خرونیما دست داده بود و او هر جا می رفت بوی خون به مشامآفتاب نشین صدای ناقوس کلیسا و پتک آهنگر درولی هر بار که . یدمی رس

بعد شروع می کرد به . ری می داد و کمرش را می جنباندـ را می شنید، قمی خواست بداند . نامیدن «خوک ه یچپا»را گومرسیندوزن و فحش دادن

و خبری پاک، ولی کسی از استکه چه بالیی بر سر پاکوی آسیابان آمده از با لحنی که انگار خرونیما. شت و فقط می دانستند که دنبالش می گردندندا :خبر داشته باشد می گفت پاکو

.!این جوان را گیر بیاورندمگر به این سادگی ها می توانند -روز های آن بشویـ لب ه یکلیسا خاطر دفترپدر می یان، در

تیر اندازی های :جر می کشیدض و در ذهن خود زنده می کردرا هولناک . آن غریبه ها ه یبیشرمان اعمالرفتار وحشیانه، شایعات، و شبانه، خون،

های آدمدون والریانو از یک طرف متأسف بود و از طرفی دیگر به آن کشیش به پاکو فکر می . شهری دستور می داد که افراد بیشتری را بکشند

کاستلو پرز به او اطمینان .از خانه بیرون نمی آمد پاکو آن روز ها پدر. کردکاری به کارش نخواهند و است شیله پیله ایبی آدم پاکو خاطر داده بود که

ند پا پیچ او بشوند و فقط امیدوار بودند که ردنمی ک جرأت، پولدار ها. داشت . دفتگیر بی

پدر روزی . خبر نداشت پسرشکسی غیر از پدر پاکو، از مخفیگاه :رفت و گفتاو ه یمی یان به خان

1گذاشتن نام کشور ها و قاره ها بر روی انسان و حیوان، در کشور های اسپانیایی زبان -

م . که نام دختر است( افریقا)امری متداول است، مانند امریکا و آفریکا

می شود چه که دارد اتفاق می افتد، را وقایع هولناکی اسم این - گذاشت؟

ولی جوابی دادگوش او پدر پاکو با رنگی پریده به حرف های دید که همسر جوان می. کشیش به حرف هایش ادامه داد .نداشت که بدهد

هیچکس در .پاکو مثل سایه در آمد و شد بود، بی آنکه بخندد و یا گریه بکنداز نظر پدر می یان، زندگی بی . دهکده، نه می خندید و نه گریه می کرد

. شتشباهت دا کابوسیک خنده و گریه به که بوی صمیمیت و صداقت می حاالت و حرکاتیپدر می یان با

در کجا خود را می دانست پاکو انگارداد، این تصور را به وجود آورد که حرف می طوری . بگیرددو دستی تایک دستی می زد او . پنهان کرده است

پاکو هم از رازداری او ورش می شد، به طوریکه پدر و همسرکه آدم با زدلویحا تمی دانست بلکه را وکاجای پکه نگفت دقیقا کشیش .تشکر کردند

قضا و قدر این طور می خواست که پدر پاکو گول . کرد به آن اشاره ای، بودپدر می یان خواست که و همانطوری انداختبه کشیش نگاهی . بخورد

تا به لید وخبر دار محل اختفای پاکواز اگر این مرد»: فکر کردپیش خود این . «باید باشد یلب نجنبانده است، پس مرد با شرف و بزرگوار حال

.او را راحت تر کرد وجدان ،تصورز تازه ای نمی گوید پاکو به خیال اینکه چیدر طول صحبت، پدر

وقتی پدر می . به کشیش فاش کردبود مخفی شدهآن جا در محلی را که پاکو ایکاش آن را به من »: و گفته بر اندامش افتاد لرزشنید را یان این حرف

(las Pardinias)پاردینیاس الس غار من چرا باید بدانم که پاکو در. نمی گفتیدست که از چه می ننمی دابه درستی ترسید و ؟ پدر می یان می«قایم شده است

معطل نماند و از خانه خارج شد، می خواست در برابر آن غریبه . ترسدهمین . خودش را به پاکو ثابت کند وفا داریهای هفت تیر کش محبت و

حرف زدند بی او سردسته و دوستانش با ،تمامی بعد از ظهر. طور هم شدآن شب را پدر می یان .ش بیرون بکشندکشی زبانبتوانند چیز از زیر آنکه

چنین خوابی که مدت ها بود فرو رفتخواب چنان عمیقی به نماز خواند و .نکرده بود

جلسه ای تشکیل شد که غریبه ها در آن شورای ده روز بعد در و ه شدبه آتش کشید 9 آنگاه پرچم سه رنگ .بده کشیدندرسخنرانی کردند و ع

اهالی دهکده را مجبور کردند که دست راست خود را ،دستهبه دستور سر سردسته مردی بود که عینک دودی به .بلند کرده و سالم فاشیستی بدهند

اهالی دهکده نمی توانستند به خود .مهربان داشت ظاهریو می زدچشم

9 م. پرچم سه رنگ جمهوری را -

از نظر اهالی این آدم . قادر به کشتن کسی باشد چین آدمیهمبقبوالنند که بردار می ایستادند و پاشنه های خود را تق به هم می کوبیدند هایی که خ

عقلی درست و حسابی نداشتند، ولی وقتی که می دیدند پدر می یان و دون این آدم ها، . ، نمی دانستند چه بگویندمی نشانندوالریانو را باال دست خود

که ، کار دیگری که در ده انجام داده بودند این بودکشتن مردمگذشته از . ندده بودبرگرداناو زمین های ارباب را به

دو روز بعد دون والریانو به کلیسا آمد و رو به روی کشیش او در حالیکه انگشت های شست دستش را در جیب جلیقه اش . نشست اش جلیقه آویزان از باعث می شد که زر و زیوراین کار و – بودگذاشته ه بکندبیشتر :و گفت خیره شدن کشیش به چشما -جلب توج

من نمی خواهم صدمه ای به کسی برسد، ،راستش را بخواهید -آقای ؟ استپاکو زیر سرتقصیر ها ه یولی فکر نمی کنید هم

خون آن هایی که کشته گرمن است، م ه یاین عقیدکشیش ، .؟ر بودکم رنگ تشدند از خون او

خته چرا می خواهید خون بیشتری ری. دست از سرش بردارید - شود؟

مخفیگاه ازاو کند که احساس دون والریانو مایل بود که کشیش ت و ثابت قدمی میزان خلوص نی می خواست و به این ترتیب خبر دارد پاکو

دیوانه ها واقعیت این بود که آن . به ثبوت برساند پاکو در دوستی بهخود را او برده ه یخانآن ها با خود سگ شکاری به . وار در جستجوی پاکو بودند

.لباس های کهنه او را برای رد یابی بو بکشد و بودند تا کفشهمراه دو تن به چشم، مهربان و عینک دودی ای سر دسته با قیافه

:وارد شد و پس از شنیدن حرف های کشیش گفت شاز رفقایما به آدم هایی که عقلشان پارسنگ بر می دارد عالقه ای -

با ما که را پاکسازی می کنم و کسی ما داریم آبادی. نداریم .ستدشمن ماپس نیست

:پدر می یان جواب داد .؟عقل من پارسنگ بر می دارد یعنی می گویید که ،چی؟ -

:با این حرف کشیش آن ها به خود آمدند، و سر دسته ادامه داد. در اعدام های اخیر ما حق هیچ اعدامی را ضایع نکرده ایم -

.؟پس شما از چه گله دارید. نده ادآن ها حتی تدهین هم شپدر می یان راجع به بعضی آدم های آبرودار که کشته شده بودند

حرف می زد و می گفت بهتر بود چه زودتر به این گونه کارهای جنون و دادو روی میز قرار در اوردسر دسته تپانچه اش را . آمیز خاتمه داده شود

:گفتپاکوی شما از محل اختفایکه میدانیم. بگوییدراستش را -

. هستید خبر باآسیابان خود را برای ه یتپانچ ،سر دستهآیا پدر می یان نمی دانست که

ش روی ا تهدید او بیرون کشیده است و یا آن را برای سبک شدن بار کمربندبه کشیش .را تکرار کرده بوداین عمل او دفعات دیگر هم . میز گذاشته استو مراسم ازدواج او را برگزار غسل تعمید داده او د که بهپاکو فکر می کر

بعضی چیز های کم اهمیت دیگری هم مانند جغد در آن لحظه . بودکرده به پاکو مرگ و زندگی. یدسبه ذهنش ر هم های شبانه و بوی خورشت کبک

ه عاطفولی نه به خاطر داشت ه عالقاو کشیش خیلی به . جواب او بسته بوداو بر تر از مرگ و زندگی بود، به ه یعالق. لکه به خاطر خدابشری، ب ی

. همین جهت نمی توانست دروغ بگوید :هر چهار نفر، یک صدا پرسیدند

، یا نه؟می دانید پاکو کجاست؟ -یا مثبت بود و ،جواب. پدر می یان با حرکت سر جواب مثبت داد

دیگر دیر شده ولی . دمثبت تلقی کر یاو را می شد جواب سر حرکت دستکمو را محاکمه پاک. قول بدهند که پاکو را نکشندتا او از آن ها خواست . بود

کنند و اگر گناهی داشت او را به زندان بیندازند و نه اینکه مرتکب قتل آن وقت، پدر . داد مساعد مهربان قول ه یسر دسته با آن قیاف. دیگری بشوند

خواست حرف های دیگری برای نجات .می یان مخفیگاه پاکو را فاش کردبا عجله بیرون رفتند و کشیش و ندداداو بر زبان بیاورد، ولی آن ها گوش ن

بود و از طرفی وحشت زدهاز یک طرف کشیش .گذاشتندبه حال خود را سبکبار احساس می کرد و شروع کرد به دعا پیش وجدانش خود رادیگر .خواندن

آفتاب ه یوارد شد و گفت که فاتح کاستولوآقای نیم ساعت بعد سلسل به آن جا خالی غریبهآن زیرا نشین خوانده شده است، ها دو رگبار م

مثل پرنده چند تن از زن ها کشته شده اند و بقیه هم خونین و ناالن . کرده اند. صدای شلیک تفنگ شکاری را شنیده باشند، پا به فرار گذاشته اندکه هایی

او نام و با ذکر. مله کسانی است که جان سالم به در برده استخرونیما از ج :گفت

...، بد جنس که نمرد حیف شد -آقای کاستولو، رنگش پرید و زد تو ه یخند ه یکشیش با مشاهد

کشیش ترسان . این مرد کسی را لو نداده باشدو امیدوار بود که سر خودش دوباره شروع به و ،؟تداشباید وحشت چیز دیگری پیش خود گفت، از چه

گفت که عالوه بر کشته ها، یازده و یا و کاستولو ادامه داد . دعا خواندن کردو چون دکتر در زندان است، . دوازده نفر از زن ها هم زخمی شده اند

. آن ها به راحتی امکان پذیر نخواهد بود ه یهم ه یمعالجگفت همینکه می. غضبناک بود. آمدروز بعد، سر دسته بدون پاکو

تفنگ یکی از . به پاردینیاس قدم گذاشتند، پاکو شروع به تیراندازی کردقچی . داشتخطر جانی پاردینیاسبه شدن و نزدیک دست او بودها در ق ر

دو نفر از . کند صحبتبرود و با پاکو از کشیش خواست او از کس دیگریاو زخمی شده بودند و او حاضر نبود که جان گروهاعضای .را به خطر بیندازدرفقایش

به خاطر می چنان را حوادثآن ه ییک سال بعد، پدر می یان هم در دفتر با دیدن آقای کاستولو. دیروز اتفاق افتاده باشدهمین انگار که آورد آفتاب نشین می خندید کشتارهمان کسی که یک سال پیش به یعنی – کلیسااین من بودم که مخفیگاه »: خود گفت و پیش بسترا دوباره چشمانش –

چشمانش . «...و حاال. تا با او مذاکره کنمرفتم من بودم که . پاکو را لو دادمدون . نشسته بودند او و آن سه مرد را دید که روبروی کرد بازرا

هر سه آرام و خونسرد . که قدش بلند تر بود در وسط نشسته بود گومرسیندوسنگین ه یصدای ناقوس ها با سه ضرب. ته بودندبه پدر می یان چشم دوخ

، به گوش می قطع شد بعد و ادامه پیدا کردکه طنین آن چند لحظه ای در هوا :آقای کاستولو گفت. رسید

ه یصدقپدر می یان، با کمال ادب و احترام می خواستم - . مراسم امروز را تقدیم حضورتان بکنم

قبول نکرد و کشیش .را زد و دست کرد توی جیبش حرف این پسرک . استخواست که برود و ببیند آیا کسی آمده خادمدوباره از

:می خواند تصنیف را ه یبقی در حالیکهبیرون رفت و ،خار های سر راه دردستمالی » گیر کرده بود، پرندگان با شتاب، .«و ابر ها به آرامی از باالی سر می گذشتند آرنج راستش را به بازوی صندلی راحتی پدر می یان، در حالیکه

گرفته بود، بار دیگر چشمانش را بر هم را و با دست دیگر سرش هتکیه داددهد، تا بهر چند دعا هایش تمام شده بود ولی می خواست همچنان ادامه . نهاد

هر دو در آن واحد گومرسیندودون والریانو و دون .ش نشودم زاحم اکسی

صدای بلند به کاستولو بفهمانند که آن ها هم قبال حاضر سعی می کردند با .بدهنداز جیب خود را کلیسا آن روز برگزاری مراسم ه یصدقشده بودند

که را خبر هایی ه یو بی آنکه بتواند همهیجان زده وارد شد خادم :می آورد، بر زبان بیاورد، گفت

.ست کلیساداخل قاطری در - چی؟ -د اراز جایی وکه ت، غیر از قاطری هیچکس در کلیسا نیس -

.می گرددول کلیسا شده است و در میان نیمکت ها قاطر که برگشتند تا بگویندبالفاصله هر سه مرد رفتند بیرون و

همه می . نبود بلکه یابوی پاکوی آسیابان بود که در دهکده ول می گشت و. انه شده بودندو زن های خانه هم نیمه دیو استدانستند که پدر پاکو بیمار

. که داشتند بی سرپرست مانده بودهم ک مختصری ل م و مای احشام :پرسید خادمکشیش از

کلیسا را باز گذاشته اصلیمی رفتی در بیرون وقتی که - بودی؟

دون والریانو . در ها بسته بود ه یکردند که هم تصدیقهر سه مرد :تلخی اضافه کرد ه یبا خند

.کندکسی خواسته است بد جنسی . کلکی در کار است -شروع کردند به کنجکاوی تا ببینند چه کسی یابو را وارد کلیسا

یتپدر می یان با حال. کاستولو اسم خرونیما را بر زبان آورد. کرده بود خادمبا نفر هر سه. از آنان خواست که حیوان را از کلیسا خارج کنند خسته

به دنبال تشکیل دادند و عریض یصف گشادهآن ها با بازوان .بیرون رفتندقدسات. یابو افتادند دون والریانو می گفت ورود یابو به کلیسا، توهین به م

انجام ولی از نظر بقیه. تطهیر شودو شاید الزم باشد که کلیسا از نو است . چنین کاری ضرورت نداشت

ه یردبر روی ن. آن ها همچنان به تعقیب حیوان ادامه می دادند چدنی شیطان به آن ها پوز خند می ه یاطراف تندیس حضرت مسیح، مجسم

حضرت یوحنا هم در طاق نمایی انگشت سبابه اش را بلند کرده و . زددون والریانو و کاستولو انگار که . زانوی برهنه اش را به تماشا گذاشته بود :در طویله باشند، با صدای بلند داد می زند

!، حیووننهی -این طرف و به بو هر طور که دلش می خواست در داخل کلیسا یا

هم بودند و آفتاب نشینی زنده اگر زن های آفتاب نشین. تاختآن طرف می و خنده خوبی برای وراجی مضمونمی توانست این موضوع وجود داشت،

در میان ، حیوان را گومرسیندوو دون ده دار وقتی که . برای زن ها باشد ه یبا شیه د، یابو جستی می زد و از دست آن دو می گریخت ومی گرفتن

و ناگهان فکری به ذهن آقای کاستولو رسید. به طرف دیگر می رفت بلندی :گفت

وارد های عزاداری مثل روزی که دستهدرها را ه یهم -به این طریق حیوان می . دیمی شود، کامال باز بگذار کلیسا

.ردفهمد که راهی برای در رفتن داقبل از اینکه دون والریانو اظهار نظری کرده وبا عجله رفت خادم

آقای کاستولو چشم نداشت ببیند که دون والریانو زیرا ،درباشد درها را باز کحیوان باز شد، ی بزرگهمین که در ها. کندمی ابراز عقیده شدر حضور

صحن ورایدر . خورد یکهتابید، می با دیدن نور شدیدی که به داخل کلیسا با خانه ای که به رنگ دهکده به چشم می خورد، سوت و کور کلیسا، میدان

خادم. زاره های آبی که با آهک سفید کاری شده بودازرد و خانه دیگری با د کرد که آن جا، عاقیابو را به طرف در صدا می زد و باالخره او را مت

:ن زمزمه می کردهمچنا خادم .به چاکو حیوان هم زد جای او نبود چکاوک ها آرام،... » .«می نشینند گورستان های روی صلیببر حضرت . در ها را بستند و کلیسا دوباره در تاریکی فرو رفت در . ش را بر روی اژدهایی بلند کرده بودا شمشیر ،ل با بازوی برهنهییكایم

.غسل تعمید، سوسو می زددر باالی سنگاب گوشه ای چراغیو آقای کاستولو، در نیمکت های گومرسیندوون والریانو، دون د

. ردیف اول جا گرفتندطرف محراب بزرگ رفت، و موقع عبور از برابر شمایل به خادم

قدس زانو زد :کلیسا رفت و گفت دفتربه خود صلیب کشید و به ،م .پدر می یان، یابو از کلیسا رفت بیرون -

غریبه های که .یک سال پیش بود ادثوکشیش هنوز به فکر ح هفت تیر کش، پدر می یان را مجبور کرده بودند که همراه آن ها به الس

پاکو به او وقتی به آن جا رسیدند، به او اجازه دادند که تنها. پاردینیاس برود :دزدر آن جا با صدایی لرزان فریاد کشیش .نزدیک بشود نمی بینی که منم؟مگر . پاکو، منم -

پدر . تفنگی دیده می شد ه یلولغار ه یدهاندر . ی جواب ندادکس :می یان دوباره داد زد

.بهتر است خودت را تسلیم کنی. پاکو، دیوانگی نکن - :صدایی به گوش رسید که می گفت غار ه یدهاناز تاریکی

بروید کنار و بگذارید که آن . من جنازه ام را تسلیم می کنم - .، جلو بیایندنددارجرأت اگرهای دیگر

:گفت دلسوزیپدر می یان، این بار با لحنی از روی کس بیشتر آن هایی که از همه ه یهم پاکو، به خاطر -

.زنت، مادرت، تسلیم شو: داری شاندوست :باالخره، صدای پاکو به گوش رسید که می گفت. جوابی شنیده نشد

و زنم؟ ،پدر و مادرم کجاست هستند؟ - .ندا ند؟ آن ها در منزلفکر می کنید کجا باش - .؟، اتفاقی برایشان نیفتاده است؟صحیح و سالمند -خودت را تسلیم نکنی، خدا می داند چه بالیی ، ولی اگرنه -

.ممکن است سرشان بیایدپدر می . برقرار شد طوالنیپس از حرف های کشیش، سکوتی

بیرون باالخره، پاکو . یان، دوباره، پاکو را صدا زد ولی کسی جواب نداد .رسیدبه نظر می پریده تفنگی در دست داشت و خسته و رنگ . آمد

.پدر می یان، به حرف های من جواب بدهید - .بگو پسرم -آیا دیروز کسی را از آن هایی که به جستجوی من آمده بودند، -

.کشته ام .نه - شما مطمئن هستی؟ ،حتی یک نفر را؟ - .هیچکس را. مرا نبخشد اگر دروغ بگویمخدا -

کشیش هم . ن حرف زمینه را برای تسلیم شدن مساعد تر کردای :چون دید که حرفش بی اثر نبوده است، اضافه کرد

صدمه ای به تو من به یک شرط به این جا آمده ام که آن ها -شوی و در می ، تو در دادگاهی محاکمه بهتر بگویم. نزنند

.همین و بس. می افتیت به زندان صورت محکومی اید؟شما مطمئن -

:و ادامه دادکرد کشیش مکث ولی پسرم هر چه باشد، به خانواده. شرط من همین بوده است -

به خاطر تو و خدا را خوش نمی آید که آن ها رحم کن ات .تقاص پس بدهند

پاکو بی آنکه حرفی بزند، به دور و برش نگاه کرد و سرانجام

:گفترا ندگی ام پس ز مانده است، مبرایباشد، هنوز پنجاه فشنگ -

. ، بیایند و مرا بگیرنداز چه می ترسند. از دست نمی دهم مفت .تسلیم می شوم

:صدای سر دسته از پشت پرچین به گوش رسید که می گفت .و بیا بیرون بینداز دورت را ا تفنگ -

.پاکو اطاعت کرد چند دقیقه بعد، او را از الس پاردینیاس بیرون کشیدند و زیر

را دست هایش. ندبه راه افتاداق تفنگ به طرف دهکده ضربات مشت و قندته ریشی ،لنگیدنگذشته از او به شدت می لنگید و . نداز پشت بسته بوداز نظر پدر می یان، او خود را . او را عوض کرده بود ه یپانزده روزه قیاف

.ندبرداو را به زندان آبادی . ر می دانستمقص را به زور در میدان دهکده جمع ، اهالی بعد از ظهر همان روز

و اطاعت از قانونابدی، حیات، 3 امپراتوری ه یدر بار کردند و برایشانبعد در حالیکه . که کسی چیزی سر در نیاورد ایمان به خدا سخنرانی کردند

و دستور دادند که 9 دست راست خود را بلند کرده بودند سرودی خواندندبیرون کسی تا فردا صبح مبادا ید کردند همه به خانه هایشان بروند و تهد

.بیایداز جمعیت، آن ها، پاکو را همراه دهکده پس از خالی شدن میدان

هوا. دو نفر دیگر از زندان بیرون آورند و به طرف قبرستان به راه افتادندزا فرو روستا در سکوتی وحشت .بود که به قبرستان رسیدندگرگ و میش

.رفته بودکرد و ناگهان به خاطر خط آن ها را در پای دیوار به سر دسته،

. آورد که هنوز از گناهان خود استغفار نکرده اند و دنبال پدر می یان فرستادپدر می یان وقتی دید با اتومبیل آقای کاستولو به دنبال او آمده اند، شگفت

داده قرار جدیدماشین خود را در اختیار مقامات آقای کاستولو. )زده شدپدر می یان جرأت نکرده بود که سئوالی .داتومبیل به محل اعدام رسی(. بودهر سه نفر اتاعتراف. وقتی که پاکو را در آن جا دید، وحشت زده شد. بکند

.پاکو کار می کرد ه یمردی بود که در خان ،سهیکی از آن . را گوش کردپدر، »: ر لب می گفتبیچاره بی آنکه بداند چه کار می کند، پشت سر هم زی

3 م. امپراتوری اسپانیا - 9راست خود را بلند کرده بودند و سرودی هم آن ها برای دادن سالم فاشیستی دست -

بود که در زمان فرانکو در همه جا (cara al sol)" رو به خورشید"خوانده اند سرود م. خوانده می شد

با در های از اتومبیل آقای کاستولو...". من گناهکارم، پدر من گناهکارم شد که پدر می یان در داخل ی استفاده میشنیو قرار، به عنوان اتاقک اباز

در کنار رکاب اتومبیل زانو میزدند و اعتراف می ن امحکوم. آن نشسته بود :وقتی که پدر می یان می گفت. کردند

ego te absolvo زیر بغل نفر،، دوبر می داشتند و دوباره در کنار دیوار قرار می گرفتند، او را محکوم را . می دادند

.پاکو آخرین کسی بود که اعتراف کرد شومی ه یدر لحظ»: که کشیش هرگز نشنیده بود گفت لحنیاو با

شما می دانید . یدپدر می یان شما که مرا می شناس. مالقات می کنمشما را «.من کی هستم .می دانم پسرم -محاکمه به و برندقول دادید که مرا به محکمه ب من شما به -

.ندشبکبه آرامش پسرم چکار می توانم بکنم؟ . آن ها مرا هم گول زدند -

.و فکر چیز دیگری مباش فکر کنت ا روانچرا مرا می کشند؟ مگر من چکار کرده ام؟ ما که کسی را -

شما می دانید . بگویید که من هیچ کاری نکرده ام. ایمنکشته .گناهیم هر سه نفر بیما . که من بی گناهم

از ولی چه کاری . شما بی گناهید نفر هر سه. می دانم پسرم - . ساخته است؟من

:پاکو فریاد زد آخر چرا این دو نفر دیگر را می کشند؟ آن ها که کاری نکرده -

.اندمثل همان مردی که .بود ها نشیندخمه از ،یکی از آن دو نفر

یک مرتبه چراغ های ماشین روشن شد . ش رفته بودندا روزی برای تدهینو بی آنکه کسی –آن نشسته بود در داخلهمان ماشینی که پدر می یان –

آن دو مرد به زمین .دستور آتش داده باشد رگباری از گلوله باریدن گرفت .در خون به طرف اتومبیل دویدافتادند، ولی پاکو غرقه

:او دیوانه وار فریاد زد !پدر می یان، مگر مرا نمی شناسید -

همه چیز به خون او . ستنسعی کرد داخل ماشین بشود ولی نتوا سر . پدر می یان، ساکت بود و با چشمان بسته دعا می خواند. آغشته شد

هراسان داد دسته، هفت تیر خود را پشت گوش پاکو گذاشت، ولی یک نفر

1 م". من گناهان ترا می بخشم"به التین یعنی -

:زد .نه ین جوریا -

همچنان با او آن ها، پاکو را کشان، کشان از اتومبیل دور کردند و :گرفته تکرار می کردصدایی

.او مرا می شناسد. از پدر می یان بپرسید -به دنبال آن، سکوت همه .شلیک دو و یا سه گلوله دیگر شنیده شد

او مرا لو داد، پدر »: می گفتزیر لب همچنان ولی پاکو ،گرفتفرا جا را «...پدر می یان ... می یان بود که مرا لو داد

کشیش هنوز در داخل اتومبیل بود و با چشمانی از حدقه در آمده با کسی چراغ های ماشین. شنیدن اسم خود دیگر نتوانست به دعایش ادامه دهد

:سر دسته خطاب به کشیش گفت. دوباره خاموش کرد را ی هستید؟منتظر چ -

. تدهین کرد نفر را هر سه ،خادمپدر می یان پیاده شد و با کمک با یک –عروسی زنش بود ه یهدیکه –بعد یک نفر ساعت مچی پاکو را

. دستمال به او داداتومبیل به آسمان ه یپدر می یان از پنجر. آن ها به دهکده برگشتند

ی تدهین به دخمه ها رفته بود، نگاه کرد و به یاد شبی افتاد که با پاکو براهنوز قادر به . گرفت آن را دو دستیآنگاه ساعت را الی دستمال پیچید و

آن ها از جلو آفتاب نشین که پرنده ای در آن جا پر نمی . دعا خواندن نبودلخت و عور سر در گوش انگار که صخره های غول آسا،. زد، عبور کردند

پدر می یان وقتی که به یاد روستاییان و . ندجوا می کردو ن بودند هم نهادهزنان بیچاره ای که در آفتاب نشین کشته شده بودند افتاد، نا خواسته احساس

.به او دست داد و خود را شرمسار و مقصر دانست یتنفرعجیبتمام جز ه کلیسا رسید، دو هفت ه یوقتی که به خانه اش در محوط

گورستانی چوندهکده . بیرون نیامدبرای برگزاری مراسم دعا و نیایش خرونیما، از خانه اش خارج می شد و . غم زده بود و بزرگ، سوت و کور

به آفتاب نشین می رفت و با خودش اهش باشدربی آنکه کسی هم ، تنهابعضی وقت ها که احساس می کرد کسی در آفتاب نشین، .حرف می زد

ت ها هم ساکت به شمارش و بعضی وقفریاد می زد صدایش را نمی شنود، . سوراخ گلوله ها بر روی صخره ها می پرداخت

. تاریخ می گذشت، انگار که یک قرن گذشته باشد آن یک سال از تصور می کرد هنوز مرگ پاکو، چنان تازه بود که پدر می یان ه یخاطرچشمانش را باز . لباس هایش همچنان به لکه های خون او آغشته است که

:پرسید خادماز کرد و

گفتی که یابو رفت بیرون؟ - .بله قربان -

، به خواندن در حالیکه یک پایش را به پای دیگر تکیه داد بود خادم :ادامه داد که می گفت تصنیف ه یبقی

و جان به جان آفرین،... »

آمین «.باد ش شادانرو. تسلیم کرد

سا بود و کلی دفتردر کشو میز همچنان ساعت مچی و دستمال پاکو و به زن بیوه و ببردپاکو ه یبه خان را پدر می یان جرأت نکرده بود آن ها

.تحویل بدهد شپدر و مادرغیر از دون . او به محراب بزرگ رفت و مراسم را شروع کرد

وقتی . و آقای کاستولو، کس دیگری در کلیسا نبود گومرسیندووالریانو، دون دبر زبان آورد به یارا introibo ad altare Dei ه یکه پدر می یان، جمل

هم به او غسل که من بودم . همینطور هم شد: و پیش خود گفت پاکو افتادخداوند او را بیامرزد که در . 9 بودم جان دادنششاهد من همتعمید دادم و

قدس به دنیا آمد، زیست و مرد او هنوز نام خود را از زبان .دامان کلیسای م پدر ... »: زع بود می شنید که می گفتـ بر خاک افتاده و در حال نو که کاپ

یادبود مراسم : خود، گفت ه یلرزان و پشیمان از کردکشیش . «می یانکه برگزار می کنم شبرای آمرزش روح در حالی امروز را به یاد او و

از جیب خود آن را برگزاری ه یصدق تا دشمنانش هم حاضر شده اند مینآ .پردازندب

مله ای است که کشیش مراسم ع". من به قربانگاه خداوند می روم"به التین یعنی - شاء ج

م. ربانی را با آن شروع می کند 9 م".و را تدهین کردما" در متن اصلی -